سرورمنگل

به ادامه گذشته 

 داستانهاوقصه های تاریخی

 یاد داشتها وبرداشتهای مستند 

 «یادداشت ششم» 

  افسانه آریائیها :

 ازروی افسانه ها وروایات درسرزمین های اطراف هندوکش که مهد یکی ازقدیمترین کانونهای زندگی ومدنیت است معلوم میگردد که زندگی مردمان آریائی ازآنجا به اطراف پهن شده ، وباشندگان این سرزمینها در دل هزاره ها ، قرنها ودیورمتمادی با مردمان بیگانه وآئین ها ومعتقدات ، سنت ها وافسانه های خدایان وطبیعت پنهاور،  آب ، روشنی ، آفتاب ومهتاب ، آتش وخاک وکوه های بلند پوشیده از برف وگیاهان وحیوانات ، سرزمینها ی حاصل خیزوشاداب ، دریا های خروشان ، کوه های بلند ، آسمان فراخ نیلگون وشفاف در نبرد ،آمیزش ـ سازش و نابودی وهستی در طول زمانه ها ونشیب وفراززندگی ، زیسته اند .  

 ازروی افسانه ها واساطیرباشندگان این سرزمینها ( افغانستان ،آسیای میانه ،هند وفارس ) معلوم گردیده که سواحل دریا ها ودامنه کوه ها ووادیهای آن یکی ازمراکزانتشارجوامع انسانی به اطراف بوده است . اینکه درمیان اهالی اطراف پامیرمیگویند : 

 نوع بشرابتدا دردامنه های پامیر زندگی داشت وبه اثرانفلاق آتش فشانی ازهم پاشید ومردم به چارگوشه جهان پراگنده شدند ودر مخرجهای دره های اندوس ، اکسوس ، سردریا وتارم بحیات خود باز گشتند . فارسیها در افسانه های شان به این معترف اند که اجداد آنهااز خاکهای باختربطرف غرب برآمده وطی مهاجرتهای طولانی جنگ وستیز های پی درپی بخاکهای جنوب خزرومجاورت خلیج فارس انتشار یافتند. 

  اساطیر هندی نیز به این افسانه موافقت دارند که عناصر آریائی ازشمال هندوکش از راه های دره های کابل وگومل وسوات به حوزه پنجاب پائین شده اند .      بزرکترین ومعتبر ترین گواه وسند تاریخی سرودهای آریائی است که تاریخ وگوینده ای آن معلوم نیست ، همانطوریکه تحقیقات نشان داده وسرود های که بما رسیده است معلوم گردیده وعلمای این علم آنرا بدودسته تقسیم نموده اند  :

        ـــ سرود های گم شده ، قدیم یا مجهول ــــ وسرود های معلوم .  

   سرود های مجهول وگم شده ، آن بخشی از سرود های دانایان آریائی است که مربوط به  ادبیات شفاهی بوده ونسل به نسل انتقال یافته واکثرا ازحافظه تاریخ رفته اند آنچه باقی مانده طی چهارکتاب « وید »  که قدیمترین آن ریگ وید است ، که درحوزه رودخانه های جنوب هندوکش سروده شده وبا مهاجرت بطرف شرق وجنوبغرب آریانا وقسمت های جدید آن در ماورای سند سروده شده است . سه کتاب دیگردرمنطقه ای هفت دریا یا پنجاب بوجود آمده است .  

  سرودهای مجهول بحواله دانشمندان ومحققین تاریخ باستان قبل از مهاجرت آریائیها بطرف شرق وغرب ( هند وفارس ) درشمال باقی مانده وتوسط دانایان نسل بنسل بین خانواده ها ودانایان تا زمانه ریگ ویدکه آنرا دوره ای تجدد واحیای سنن باستانی نیز گفته اند تنظیم شده است .                           سرود های معلوم که محل سرود آنها جنوب هندوکشووادی کوبها ( کابل ) کرومو ( کرم ) ، گواتی ( گومل ، سراسوتی ( ارغنداب ) ، راسا ( کنر ) وسواستو ( سوات ) شروع شده الی حوزه کنگاامتداد یافته است . معلوم است که این سرود ها نه بیک وقت ونه دریک محل سروده شده اند ، بلکه ساحه ای گویندگان آن جغرافیای وسیع ودورانی طولانی حیات این قبایل را دربرگرفته است. 

 طوریکه گفته آمدتعین زمان این سرودها هنوزدانش پژوهان  برتعین آن اختلاف دارند که ممکنست عده ای ازاین سرودها بین 1500 ــ 1000 واز3000 ــ 2000 ق .م . سروده شده باشند . ازمطالعه این سرودها محل بودوباش ، کار، طرز فکر ،زندگی وپرستش ، عقیده ، وضع خانواده ،قهرمانان وجغرافیای منطقه ، کوه ها ، دریا ها ، علفرچر ها ومزارع ،آبادی ها ، مهاجرتها وغیره خصوصیات زندگی اجتماعی آریائیها ووطن اصلی شان نه تنها می توان پی برد  ، بلکه ازتصمیف سرودها به روسوم وسیستم اداره شاهی وقبیله شاهی ،رسم ورواجها ،سواره نظام جنگی وجنگجویان ، اخذ مالیات غرض عایدات دولتی وتهیه تجهیرات جنگی ، عروسی ، خوراک وپوشاک ، تربیت بدنی  ، صنعت وتعین شاه وسایرخصوصیات این مردمان پی برده می شود . که بدون شبهه  مرکز اولین حکومت شاهی از روی سرودهای ویدی به این سرزمین تعلق میگیرد دانسته شده است .                              از روی سرودهای معلوم ویدی واوستا  و« مهاباراته » که درآن بترتیب نام شاهانی ذکر میگردد که سلالهً نسب آنان به ارباب الانواع می رسد وهم انتخاب شاه درمتن اوستا وسرود ویدی وسایر قسمت های قدیم ادبیات سانسکریت مانند « مهاباراته » بایک لهجه ازرویداد ها وماحول صحبت میکند . در اوستا آمده است :    

 داستان پادشاهی یما: 

 "  « اهورا مزدا » ، « یمای قشنگ » را خواسته وگفت :   " قوانین مرا درمیان گروه مردمان تبلیغ نما " یما خودرا مستعدانجام این وظیفه ندیده واستنکاف ورزید . در نتیجه حامی وپادشاه منتخب گردید . ودر مهاباراته نیز ذکر است که چون مردم به علت نبودن شاه درمضیقه بودند وخودرا بی سر پرست حس میکردند ، از برهما درخواست کردند که شاهی برای آنها انتخاب کند . برهما ، « مانو » را احضار نموده وگفت پادشاه شو ، مشارالیه اشکال وظیفه شاهی را عذر آورده واستنکاف ورزید . آنگاه مردم پیش شده وبه او اطمینان دادند که این وظیفه راقبول کند واز سنگینی بار سلطنت نترسد زیرا بادادن عسکر وقوه وپول وحیوانات اورا کمک خواهند کردوبه او اطاعت خواهند کرد." ( 1 )           

زرتشت ، زراتشترا یا زرتشترسپنتمان

دربین روایات وقصه ها وداستانهای متنوع که به این شخصیت متفکردربین آریائیهای دوره ً« مدنیت اوستائی» وسایر اقوام وملل قدیم مثل هندیها ، فارسیها ، چینیها ویونانیها تا مردمان ترک وتاتارها وغیره بحیث مردی در اسطوره ، خیال وتصورچیز های را به وی بسته  و قصه ها وافسانه های غیر قابل باور، خیالی وخالی از حقیقت را بوی نسبت داده اند .  یونانیهای قبل از هجوم اسکندر مقدونی بفارس معلومات شان نسبت به باخترمحدود بوده اما با آنهم مردی دریونانی بنام « زوراستر» ( زراتشترا ) را می شناختند .  گزان توس ، افلاطون ، ذینون  ودیگران ، وی را گاهی بانی وپیشوای مذهب وهم گاهی شاه باختری وهم گاهی شخصی که بوی روح پاک تلقین گردیده که درروز تولد خود میخندید  وهم مردی که علاقه وعشقی که به حکمت وعدالت داشت منزوی ودر کوهی میان آتش زندگانی میکرد . چون پادشاه وقت با عرفا وبزرگان کشور به دیدن او رفتند ، وی  ازمیان آتش بیرون برآمده وایشانرابه آئین خویش دعوت کرد . همچنان بعضی جنگها را از آنجمله جنگ با « سمیراسیس » که این زن وی رامغلوب ساخته تذکر رفته است .  

هنگامیکه زرتشت آهین  خودرابحضورکشتاسپ پادشاه باختر( مرکز آن بلخ )عرضه داشت وی  ، دانایان خودرا جمع نمود وآنرا به بحث گذاشت . پس از بحث های طولانی کشتاسپ  زردتشت وکتاب او« اویستا » را قبول کردوآنرا باطلا درپوست های گاو نوشت ودرتمام باختر تقسیم کرد .( 2 )         مولف « تاریخ سیستان » تحت عنوان « بناکردن شهر سیستان » بنای شهر سیستان رابردست گرشاسپ میداند وآنرا مترادفی روزی میداند که گرشاسپ دانایان جهان را گردکرده بود که " من شهری بنا خواهم کردبه این روزگار..." دانایان بوی روزسعدرا درپی سالها تامل ، درنگ واندیشه...گفتند " اکنون بنا کن !" گرشاسپ به آن شاد شدوایشان راخلعت ها دادواین شهر بنا کرد وتمام کرد. وقصه ای گرشاسپ زیاد است وبه کتاب اوتمام گفته آید ". اشاره به « کتاب او» منظور از اویستا  کتاب زردتشت است .( 3 )  

  همچنان « منهاج سراج » نویسنده ای کتاب « طبقات ناصری » در مورد کشتاسپ بن لهراسپ می نویسد که وی " ... دربلخ برتخت نشست وکار ها برجاده عقل کرد وعدل . زردتشت درعهداو دعوی پیغمبری کرد ، وگشتاسپ دین او قبول کرد، وآتشکده ها بنا نهاد، وزردتشت کتابی آورده بود، ژند پا ژند نام ( زند وپا زند است ) ، آن کتاب رابزربردوازده هزارپوست بنوشت . " ( 4 )   

 اوستا قدیم ترین منبعی است که از تشکیل اولین نظام سلطنتی آریائی درآریانا صحبت کرده وبحیث یک موخذ تاریخی گرانقدراز زمانه های باستان سلسلهً آنرا تا به عصر خود میرساند . دودمانهای بخدی را« یشت » های اوستا  با اسمای شاهان وسرزمین ها کوه ها ودریا وگله ها نام می برد وولایات وسرحدات آنرادر شمال وغرب از بیگانگان جدا میسازد . بقول احمد علی کهزاد: " پس یگانه سرزمینی که یک صفحه ً تاریخ ادبی ، تهذیبی وسیاسی آن سرودویدی است صفحه دیگر آن اوستا است واینکشور آریانا ، خراسان یا افغانستان است.  " (5

       فارسیها یا پارسوا

 بطرف غرب رقتندودر جنوب سرزمین مدیا متوطن شدند . آنا ن طی سالهای 859 الی 650 قبل از میلاد تحت تسلط سلطنت های آشوری وبعدا مادها ماندند. منبع آشوری بار اول از آنها در 900 قبل ازمیلاد نامبرده بنام « پارسوا " یاد کرده است . آشوریها ازمطیع ساختن قبایل  27 گانه  پارسوا درکتیبه ها نام برده اند وبیشترازسرکرده گان 27 گانه که مطیع ساخته اند وباج گرفته اند ذکر بعمل آمده است چون  برای دولت آشوری ، پارسوا ها نسبت به ماد ها اهیمتی کمترداشته ویا میداده اند وهم سرزمین های حاصلخیز وشاداب به تصرف مادها بوده است . درپایان سلطه آشوری ، پارسواها تحت تسلط مادهاباقی ماندند . گزنفون تعداد قبایل آنانرا 12 وهرودوت 10 قبیله مینویسد .  

 ازجمله این همه قبایل مهمترین شان قبیله « پاسارگاد » بوده که محل اقامت این قبیله را در « مرغآب فارس » تعین نموده اند وهخامنشی عشیره کوچکی از این قبیله بوده وهخامنشی  اسم رئیس قبیله بوده که قبیله اش بنام خودش یا خودش بنام قبیله مسمی بودند .  واز این قبیله کوچک شاهان بزرگ پارس ظهور کرده اند . که ابتدا رئیس این قبیله نفوذ خودرا برقبیله پاسارگاد وبعد برسایر قبایل برای حکومت محلی تحمیل کرد. وکوروش بواسطه استیاک سلطنت ماد را برانداخته وسلسله سلطنت هخامنشی را بنیاد گذاشت .   معلومات تاریخی دقیق رسیدن قدرت سلطنت از ماد به پارسوا بسیارروش و واضح نیست وهم اینجا بیشتر ازاین بی مناسبت است.    افسانه ئی که هرودوت نقل کرده در اکثرا کتب ومنابع تاریخی راه یافته است . قصه قرار ذیل   است : 

قصه بسطنت رسیدن هخامنش پادشاه فارس : 

 « استیاک » آخرین پادشاه ماد خوابی دید وپس از تعبیر وی می پنداشت که در خانه ای دختر وی فرزندی متولد خواهد شد که تمام اقتدار و سلطنت اش بدست وی خواهد افتاد . وی از ازدواج دخترمکرر ابا داشت تا اینکه به این نتیجه رسید که دختر را غیراز سران قدرتمند ماد بیکی ازافراد ناتوان قبیله ضعیف پارسوا به ازدواج دهدوی پس از تفحص ودقت مردی بنام « کمبوجه » یا کمبیز پارسی را پیدا کردند ودختر را به ازداواج اودر آورد . با آنکه شاه متیقن بود که اگر ازدخترش فرزندی تولد گردد کاری ازدستش پوره نخواهد بود. قضا را دختراستیاک پادشاه ماد فرزندی متولد کرد وشاه ازوی در هراس افتاد وآنرا پس از تولدبه « هرپاژ » مردی که از خاندانهای معتبرومورد اعتماد شاه بود سپرد تا کشته شود. درهمان شب در خانهً خانم هرپاژ،« اسپاکو » پسر مرده تولد شد . هرپاژ نواسه شاه ماد را درخانه نگه داشته وپسر مرده ً خودرا درجنگل دفن وبشاه ازکشتن وی اطمینان داد .   « سیروس » نام  نواسه استیاک که از مادر « اسپاکو » مادی وازپدر کمبوجیه پارسی بود خلاف آرزوی پدر کلانش هلاک نشده بطور مخفی در خانه « هرپاژ » بزرگ شد .  روزی پدرکلانش وی را درمیان بچه ها شناخت واز هرپار سخت رنجید وبه عنوان انتقام ، فرزند اورا مخفی بدست آورده  وگوشت اورا درضمن مهمانی به هرپاژخورانید ودرپایان مجلس سرواعضای اورابه پدرش نشان داد . 

  « هرپاژ» بظاهرتوان مقابله وانتقام نداشت کینه بدل گرفت وباسیروس جوان رابطه دوستانه ومکاتبه را حفظ وویرا علیه شاه ماد استیاک همیشه تحریک میکرد ، تااینکه روزی فرا رسید که سیروس با قشونی به شاه ماد حمله کرد وشاه قشونی بسرکردگی هرپاژ بمقابل سیروس فرستاد وی که منتظر چنین روزی بود با سیروس متحد شده هردو به اتفاق هم سلطنت ماد هارا بر انداختند وهرپاژ تمام قشون سلطنت ماد را به سیروس تسلیم داد . ( 6 )    

    داستان یک مصالحه :   غبار ازقول طبری می نویسد که هنگام ورود سردارعرب احنف درسال 652 پس از مصالحه با هرات بطرف بلخ حرکت کرد با قوای امیرمحلی « بازان » مروالرود ( مرغاب ) مقابل شد، وبعداز زدوخورد مختصری ، اورا بقبول اسلام ویا تادیه جزیه ودادن راه دعوت کرد . « بازان» برادر خود  « ماهک » را با نامه وترجمانی نزد احنف فرستاد ودرآن نامه چنین نوشت : که جدم از سواران نامور وکشنده گرزه اژدهائی بوده ،واین سرزمین را درتیول خود گرفته است . اگر تو مصالحه میخواهی، باید اقطاع مرا بشناسی وخاندان مرا از ادای باج معاف داری ، در آنصورت شصت هزار درهم به عنوان خراج میدهم . " سردار عرب چنین جواب داد :  

 خواهش تو قبول است ، برتو وبرخاندانت خراجی نیست ، اما کمک به مسلمین بهمه شما لازم است . اگر مسلمان میشدی ، منزلت ونفقه کافی حاصل میکردی وبامن وسایر مسلمین برابرمیگردیدی . یکشنبه محرم سال 32 هجری . مهر احنف وپنج نفر از سرداران دیگر عرب. "  وهم در سیستان نیز درسال مذکور چنین شد . ربیع سردارمهاجم عرب بعداززد وخورد مختصری با امیر محلی « ایران بن رستم » مصالحه نمود . مجلس معاهده در سه میلی شهر زرنج ودرمیدان جنگ منعقد گردید . ربیع که دارای قامت بلند ، جرده سوخته ، لبهای سطبر ودندانهای بزرگ بود ـ روی نعش کشتگان قرار داشت . « ایران » باموبدان وعدهً از اعیان شهر سواره رسید ونزدیک مجلس پیاده شد. « ایران » همینکه ربیع حارثی را با چنان قیافت بدید بهمراهان خود گفت : گویند در روز اهریمن به چشم اندر نیاید ولی اینک ـ اینک ـ اشاره به ربیع کرد ـ به چشم آید . ترجمان ربیع سخنان ایران را ترجمه کرد ولی سردار عرب تنها خنده کرد. وقیمت مصالحه را یکهزارجام طلاویکهزار برده تعین نمود . ایران پذیرفت وراه عرب را به سایرعلاقه هاباز گذاشت ." ( 7 )   

 مولف تاریخ سیستان نیز داستان فوق رابسال 30 هجری که عبدالله ابن عامر مجاشع را به سیستان می فرستد پس از جنگ وکشتار بی پایان مسلمین وعزیمت مجاشع خبر به حضرت عثمان می رسد وی   ربیع ابن زیاد رابا سپاهی نزد عبدالله ابن عامر فرستاد که "  اینرا به سیستان فرست !" ومابقی چنین روایت است :    

   داستان ربیع بن زیاد درسیستان :  عبدالله اورابفرستاد به سیستان . به پهره کرمان رسید ، آنرا بصلح بدادندواز آنجا جا لق مهتر آن بااو صلح کردباز، .  ربیع اورا گفتا " مرا سوی سیستان راه باید نمود . "   گفت « اینک راه ! چون از هیرمند بگذری ، ریگ بینی وازریگ بگذری ، سنگریزه بینی . از آنجا خود قلعه وقصبه پیدا است .»    ربیع رفت وسپاه برگرفت ، هیرمند بگذاشت . سپاه سیستان آمد پیش، حربی سخت کردند وبسیار ازهردوگروه کشته شد واز مسلمانان بیشتر کشته شد . باز ، مسلمانان نیز حمله کردند ، مردم سیستان به مدینه ( شهر) باز گشتند .  پس شاه سیستان ــ ایران ابن رستم ... موبد موبدان وبزرگان را پیش خواند وگفت « این کاری نیست که به روزی وسالی وبه هزاربخواهد گذشت . واندر کتاب ها پیدا است واین دین واین روزگارتا سالیان باشد وبه کشتن وبه حرب این کار راست نیاید وکسی قضای آسمانی نشاید گردانید . تدبیر آنست که صلح کنیم . »  

همه گفتند که « صواب آید. »    پس ، رسول فرستاد که « مابه حرب کردن عاجز نیستیم ، چه این شهر مردان وپهلوانان است . اما با خدای حرب نتوان کردوشما سپاه خدایید ومارا اندر کتابها درست بیرون آمدن شما وآن محمد واین دولت دیر بباشد . صواب صلح باشد تا این کشتن از هردو گروه برخیزد . »    ربیع گفت «از خرد چنین واجب کند که دهقان میگویدوماصلح دوستتر ازحرب داریم . » امان داد وفرمان دادسپاه را که « سلاح ازدست دورکنید وکسی را میازارید ، تا هرکه خواهد همی آید وهمی شود . »  پس بفرمود صدری بساختند از آن کشتگان وجامه افگندند برپشتها شان  وهم ازآن گشتگان تکیه گاه ها ساختند . بر شد ، بر آنجا بنشست .   وایران ابن رستم خود به نفس خودوبزرگان وموبد موبدان بیامدند . چون به لشکرگاه اندر آمدند ،به نزدیک صدر آمدند ، اورا چنان دیدند. فرود آمدند وبایستادند . وربیع مردی دراز بالاوگندم گون بودوداندانهای بزرگ ولبهای قوی . چون ایران ابن رستم اورا بر آن حال بدیدوصدر او از کشتگان ، باز نگرید ویاران را گفت « می گویند اهرمن به روزفرادید نیاید. اینک اهرمن فرا دید آمد ـــ که اندراین هیچ شک نیست ! »     ربیع بپرسید که « او چه میگوید ؟ » ترجمان باز گفت . ربیع بخندید بسیار . پس ایران ابن رستم از دور اورا درود داد وگفت « ما براین صدر تونیاییم ـــ که نه پاکیزه صدریست. » پس ، همانجا جامعه افگندند وبنشستند . وقراردادبراوکه «هرسال ازسیستان هزارهزار درهم بدهم امیرالمومنین را وامسال هزار وصیف بخرم وبه دست هریک جام زرین وبفرستم هدیه . » ( 8 )   

 اسکندر ورکسانه :   مقاومت های وطنخواهان درسغدیانه وباکتریانا دربرابر قشون سکندرکه بارها تلفاتی سنگینی را بر آن وارد نموده بودند وسکندر از آن به غضب بود . سکندر قشون بیشتری را برای درهم شکستن اخرین  مقاومتها به منطقه اعزام داشت . وطنخواهان به قیادت سردارنامی  خود« سپی تامینس » که  خودرادر باکتریانا مستحکم کرده بود پس ازجنگ ، کشتارودر نتیجه خیانت قوم « ماسا ژیت ها »  شکست خوردند وسرسردار این سپاه بنام سپی تامینس پیش از آنکه اسیر دشمن گردد توسط ماساژیت ها سربریده شد وسر بریده را غرض انعام به اسکندر فرستادند . وبقولی زن سپی تامینس سر شوهررا  قبل از اسارت بریده است تا اسیر نگردد .   سکندرپس ازتسلط برباکتریانا اکثرا بکشت واسرای بیشمار گرفت که درمیان اسرایکی از نجبای واشراف باختراوکسیارتس پدررکسانه که دوست « بسوس » پادشاه باختر بود .( بسوس  سردارباختری است که تاج شاهی برسر گذاشته واعلان استقلال کرده ودر صدد براندازی دولت هخامنشی بودومی خواست دولت قدیم آریاناراسروصورت بدهد وی پس از مرگ داریوش پادشاه هخامنشی برای مقاومت دربرابر مقدونیان ازراه پارتیا واردباکتریانا شدوسرداران مقاومت را سازمان دادوبالاخره بدست سکندر اسیر ووحشیانه کشته شد . )  

    درسغدیانه ازکوهی نامبرده اند ، که به نظرمی آمد ، برآن کسی نمی توان دست یافت . موقعیت این کوه را اکثرمولفین تاریخ قدیم تعین نکرده اند . بهرحال هرکس گمان میکرداین کوه ازدست برد مقدونیان در امان خواهد بود ازاین رو مردمان زیادی به آنجا رفتند .« اوکسیارتس » نیز که ازنجبای درجه اول این دیار بود ونمی خواست از اسکندرتمکین کند ، پس ازنبردهای پی درپی با زن و دخترانش به این کوه پناه بردند . مقدونی ها براین کوه غالب شدند ووی وخانواده اش را اسیرگرفتند . درآن  جمله دختر اوکسیارتس موسوم به رکسانه نیزشامل اسرا بود که از حیث وجاهت درمیان تمام زنان نظیر نداشت .اسکندربایک نگاه  عاشق او شد وبا او ازدواج نمود . این بود که اوکسیارتس  چنانچه ذکر شد خودرا به اسکندر تسلیم نمود وبنابرتقاضای خویشی با احترام پذیرفته شد « سراورل ستین » گوید؛ که رکسانه یا روشانه یا رخشانه دختر اوکسیارتس یکی ازنجبای باختر به واسطه حسن خارقهً که داشت به یکی از قلاع سغدیان فرستاده شد تا در آنجا محفوظ بماند ، درهنگام لشکر کشی های اسکندر بدست او افتاد وملکه  اسکندر شد . شاید روشانه ازدره روشان ( که به جوار شغنان است ) باشد ودر شرق رسمی است که بعضی زنان را به اسم موطنش یاد می کنند . تفصیل ازدواج اسکندر ورکسانه بدین قراراست :   

دریک ضیافتی که از طرف یکی از والیها به سلیقه مردمان مشرق داده شده بود ، دخترانی زیادی نیز از خانواده های درجه اول سغدیان حضور داشتند . رکسانه نیز در آن میان بود . این دختر ازحیث زیبائی ولطافت مثل ومانندنداشت وبقدری دلربا بود که در میان آن همه دختران زیبا توجه تمام حضار رابخود جلب میکرد . اسکند ر نمی توانست عاشق اونشود. کنت کورس گوید « پادشاهی که زن داریوش ودختران اورا دیده بودکه کسی در وجاهت جز رکسانه به ایشان نمی رسید . ولی با وجود این نسبت به آنها حسیاتی جزمحبت پدر به اولاد بپروریده بود . در این جا عاشق دختری شد که نه در عروقش خون شاهی جاری بودونه ازحیث مقام می توانست قرین آنها باشد . بزودی اسکندر بی پروا گفت لازم است مقدونیها وبومی ها باهم مزاوجت کنند تا محفوط گردند واین یگانه وسیله است برای اینکه مغلوبین شرمسار وفاتحین متکبر نباشند . بعد برای آنکه فکر خودرا ترویج کند آشیل پهلوان داستانی یونان راکه ازنیاکان خود میدانست مثل آورده گفت مگر اوبا یکی ازاسرا ازدواج نکرد  وبعداسکندر از شدت عشق در همان محل امر کرد موافق عادات مقدونی نان بیآورند وآنرا باشمشیربه دونیم کرده نیمی را خودش برداشت ونیمی دیگر را به رکسانه داد تا وثیقه ً زناشوئی انان باشد . مقدونیها را این رفتاراسکندر خوش نیامد . زیرا در نظر آنان پسندیده نبود که یک رئیس محلی پدر زن اسکندر گردد ، ولی چون ازاو می ترسیدند هر آنچه ازاو سر می زد با سیمای کشاده تلقی می شدعروسی اسکندر ورکسانه در باختر در بهار سال 327 ق .م .اتفاق افتاده است . " .    البته مورخین ومحققین چون سر اورل ستین مولف کتاب امپرالیزمی مقدونی وانرموست ایشیا ومولف کتاب ایران باستان براین قصه تاکید میگذارند .( 9 )                                                                       

وهم نویسنده «تاریخ سیستان » به نیمه قرن پنجم هجری در تحت عنوان « فضایل سیستان » چنین آورده است : اسکندر رومی چون دارا ابن داراب کشته شد وروشنک را ــ دختر اورا ــ به زنی کردوقصد هند کرد ،به سیستان رفت وبرآن قلعه شد که کیخسرو بنا کرده بودبرشما ل قلعه ای سیستان . (وقلعه ای دیگر است برجنوب که پس از آن ، اردشیر بابکان بنا کرده .) وآنجا هفت روز ببود واسپهبد سیستان را بنواخت که اورا خدمت بسیار کرد وپذیره ی اوباز شد . پس ، بفرمودتا آنجا دیدبان گاه وقلعه بود ،قلعه ی جداگانه کردند وروشنک آنجا ایله کرد. تا ازکار هند فارغ شدوباز اینجا آمدوآن قلعه تمام کرده بودند . پس ، یکماه اینجاببود تا نیکو تمام شد . گفت " اراک چنین باید قلعه اندر ــ آن چنان بود که بود " و« آراک » به زبان رومی دیدبانگاه را گویند . وآن این است که اکنون قلعهای سیستان است که « اراک » گویند که ذوالقرنین بنا کرده است .                                                                         واین حکایت به چندین کتاب یاد کرده آمده است . یکی به « اخبار سیستان » ودیگر عبدالله ابن مقفع اندر کتاب «سیر ملوک عجم » باز گوید وابوالفرج قٌدامه ابن جعفر ابن قدامه ای بغدادی اندر کتاب «خراج »  به باب « مسالک وممالک » بازگوید . " ( 10 )    

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

( 1 ) ـــ  اقتباس ازتاریخ افغانستان جلد اول . ازص .118ـــ 174 . اثر احمد علی کهزاد. نشردوم . بنیاد فرهنگی کهزاد . استوکهلم سویدن سال 2002 .                                                                                                                                                                           ( 2 )

 ـــ اقتباس ازتاریخ افغانستان . اثر مرحوم کهزاد .جلد اول . از ص .183 ـــ175 .                                                                     

  ( 3 ) ـــ تاریخ سیستان .  ص . 5 . نشر مرکز. سال  1373 .                                                                                                       

 ( 4 ) ـــ طبقات ناصری . منهاج سراج . ص .145 ــ144 .                                                                                                          

( 5 ) ـــ تاریخ افغانستان . جلد اول. پایان صفحه ای 193 . احمد علی کهزاد .                                                                                   

 ( 6 ) ـــ اقتباس ازتاریخ افغانستان . جلد اول . اثراحمدعلی کهزاد .ص. 331 ـــ 325  .                                                                       

 (7 ) ـــ افغانستان درمسیر تاریخ . مولف :  غلام محمد غبار ص . 68 و69 .                                                                                   

 ( 8 ) ـــ گیمه ها ( « » ) مطابق اصل است . تاریخ سیستان .عنوان : فتوح اسلام  . ص .43 ــ 42 .                                                        

( 9 ) ـــ تاریخ افغانستان . کهزاد . ص.374 و375 .جلد اول .                                                                                                     

(10 ) ـــ تاریخ سیستان .ص .2 ـــ1                                                                                                                                        

+++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

« یادداشت پنجم» 

 

 داستان خلقت درادیان یکتاپرستی : 

 بقولی ادیان یکتاپرستی  ، بابای آدم به اثر نا فرمانی از بهشت رانده شد ، ودر سراندیپ بسرزمین موعود رها گردید . وبی بی حوا بحیث همسر، یکی از قبرغه های چپ اش بخلقت اضافه گردید . بترتیب ، فرزندان ودخترانی از مادر حوا متولد گردید ، که فرزنداول با دختر سوم ودختر اول با فرزند سوم وبهمین ترتیب غرض ادامه ای نسل بشر بزوجت در آوردند. بقول طبقات ناصری تالیف منهاج الدین سراج جوزجانی که گویند : " ... وآدم از نماز پیشین ، که قریب به نصف روز باشددر جنت بود ، ودانه ء گندم بحکم تقدیر اورا خورانیده شد ، اووحوا وابلیس وطاوس وماربر زمین افتادند . بحکم فرمان اهبطوامنهاجمیعا (1 ــ قرآن . 2 . 31 ) آدم بسرندیپ افتاد ، وحوا به جده ، طاوس به هندوستان ، وماربه اصفاهان وابلیس بخزایر بحر . "  

 " چون بعداز دویست وپنجاه سال توبهء اوقبول شد ، درعرفات حوا را باز یافت ، وروایت صحیح آنست : که چون حق تعالی اورا چهل فرزند داددر بیست شکم ،ودر هرشکمی یک پسر ویک دختر ، دختر این شکم راکه مقدم بود به پسر شکم موخر میداد ، ودختر شکم موخربه پسر شکم مقدم میداد ، وخانه از یکدانه در صافی فرود آمد ، به جای کعبه بنهاد ، تا آخر حیات او آنجا بود ، بعداز وفات او به آسمان چارم بردند ، بیت المعمور آنست ، ... ودر عهد او کثرت فرزندان بحدی رسید  ، که درحجاز وشام وعراق وهندوسندوحبشه گنجائی نیافتند ، چون واقعهء هابیل وقابیل بجهت خواهران ایشان لبودا واقلیما در افتاد ، وقابیل  خواهر خودرا که با او زاده شده بودبرگرفت ، بجانب جنوب آمد ، وبکوه های قمر وحبشه وزنگبار برفت ، فرزندان او بسیار شدند ، وهمه در طوفان هلاک گشتند . " ( طبقات ناصری .ص. 11 )  . بهمین ترتیب  " بیک روایت مهتر آدم علیه السلام در سراندیپ ساکن شد وچون پانصد سال از عمر او بگذشت قابیل بزاد واز پس او به هفت سال هابیل بزاد چون قابیل هشت ساله شد ، هابیل را بجهت خواهر بکشت که با قابیل بیک شکم زاده  بود  ، چنانکه تحریر یافته . آدم بر فوت هابیل بسیار جزع نمود " ( همانجا ص. 12 ) . هم اورده اند : " که  شیث که در معنی بدل یا عوض را گویند خداوند دربدل قابیل به آدم علیه السلام این پسرکه از مادر حوا زاده شده بود بدو داد  ، ووی وفرزندان اورا از معاشرت با قابیل وفرزندان او ممانعت کرد ، تا اینکه شیطان طبل ونای سنج بساخت ، در پای کوه حرمون که فرزندان قینان آنجا بودند وبه فرزندان قابیل داد تا در دامن کوه زدن گرفت . دختران وپسران ایشان از بالای کوه فرودمی آمدند ، وزنا در میان هردو فریق ، ظاهر گشت  . همانجا نقل است که فرزندان آدم که عبادت بسیار کردند ضعیف ونومید شدند ، که ایشانرا بهشت باز نخواهند برد ، درمیان خلق آمدند ، به لهومشغول گشتند ، واز اولاد قابیل زنان خواستند ، وجباران وظالمان از اولاد شان پدید آمدند ، وبرای دفع ایشان یکی را ازفرزندان شیث پادشاه کردند، ولشکر ساختند ، تا ظلم وتعدی آن جباران دفع کردند ، وآن فرزندان شیث و آدم را کلدانیان گویند ( مدنیت کلده که یکی از مدنیت های ماقبل التاریخ مشهور ومعلوم است ) . بهمین ترتیب آولاد آدم  در یکهزار سال عمر آدم علیه السلام بهمه جاها وگوشه ها تیت وزمین گرفتندولقبی بر خود نهادند واز اولاد او قبطی جبابره وظالمان پیدا آمدند وبا یکدیگر قتال کردند وفتنه بسیار آفریدند . " ( ص.های از 11 ــ 16 . تاریخ طبقات ناصری  جلد اول به تصحیح عبد الحی حبیبی . انجمن تاریخ افغانستان . کابل 1342 ش. ) .  

 اینجا بحیث نمونه ای مختصراز روایات دینی که مستند بر کتب دینی آدیان یکتا پرستی واز آنجمله اسلامی است بواضحت می آید ، که فتنه ، ظلم ، تجاوز وجنگ درتمام ادیان یکتا پرستی  بطوریکسان ومتکی برروایات کتب آسمانی وروایات پیشوایان مذاهب ومنابع همگون ومشابه متکی اند . ناگفته نباید گذاشت که  تائید وتردید این روایات نه برمبانی عقل ، شعورومنطق ، بلکه بر عکس بر قبول حکم اراده ای ازلی پروردگار عالمیان بنا یافته است . استدلال ، کنکاش درآن باعث گمرائی ، کفر وانکار از خداوندگار خالق زمین وآسمانها ... نسل بشروخالق خیروشردر میان تمام مخلوقات روی زمین میگردد . ادیان یکتا پرستی چارگانه  بخصوص اسلام منبع خیر وشررا ازلی دانسته ، که تمامی موجودات روی عالم ابزارمیکانیکی اجرای آنند وبس .غرض جلوگیری از تطویل کلام بیشتر داخل این مبحث نمی گردم . معذور دارید ، زیرا بقول ملا نصر الدین : " بر دانایان پوشیده نیست ، برنادانان سود نبخشد . "  

 درمورد توده ای مردم نجبا عقیده دارند ؛  که  توده های مردم مرکب از دسته ها وجماعاتی اند که افراد آن در نهایت جهالت وبی اطلاعی زیست دارندوهرکس که نفوذوقدرت یافت این اکثریت عظیم را بدنبال خود میکشاند. آنها بدون اینکه میان درست ونادرست ، دانا ونادان فرقی بگذارند، از اشخاص بانفوذونیرومند پیروی میکنند . ( 1 )   از علی ابن ابی طالب (رض) راجع به اخلاق توده ای مردم سوال شد، فرمودند ؛ "مانند پشه بهربادی می جنبندوهرکس صدا برآوردبصدای اومیرقصند . "  

 روزی معاویه با حنف گفت «مردم » را برای من توصیف وتشریح کن . احنف چنین اظهار داشت : "سرانی که بخت یاری کرده وآنهارا برتر ساخته است ،بازوانی که به نیروی تدبیرقوی گشته ،اشخاصیکه مال وسیله شهرت آنان شده ، ادیبان ودانشمندانی که بوسیله علم ودانش بآن سه دسته پیوسته اند وبقیه مانند چارپایان هستند ، اگر گرسنه شونددیوانه اندوهمینکه سیرمی شوند درخوابند . " با این همه سیاستمداران دولتیان به این طبقه اهمیت میدهند وبوسیله دین که بهترین وعزیزترین مطلوب عامه است آنان را دلجوئی میکنند . دین بزرگترین خوشبختی عامه است . مقام پادشاهان وخلفا وجماهیربا رنگ دینی مزین ومورد احترام عامه قرار میگیرند . مردم ( عامه ) با اینکه درراه دین وبه عنوان دین با هرچیز می ستیزند اما ازدین چیزی نمی فهمند وبواسطه نادانی وسادگی ازهمه چیز بیخبر اند .   ازجمله حکایاتیکه درباره مردم شناسی « معاویه » گویند یکی هم داستان زیراست که از تاریخ تمدن اسلام. اثر جرجی زیدان نقل میگردد :  

  حکایت :        

    " پس ازواقعه صفین ( جنگ صفین بین علی ومعاویه )، مردی ازاهل کوفه سواربرشتر بدمشق آمد وناگهان مردی ازاهل دمشق بروی تاخت که این مرد کوفی ناقهء ( شترماده )مرا ازصفین ربوده است وکشان کشان اورا نزد معاویه بردوپنجاه نفر گواهی دادند که ناقه متعلق بآن مرد دمشقی میباشد ، معاویه فرمان دادناقه را ازکوفی بگیرند وبه دمشقی بدهند ،کوفی که این ماجرارا دیدفریاد زد که ای امیراصل این شتر ناقه ( ماده ) نیست . این شترجمل ( نر )است  . معاویه گفت حکمی صادر شده وباید اجرا گردد . اما پس از متفرق شدن مرد م ، معاویه مردکوفی را پنهانی خواسته بهای شتر را پرسیدو دوبرابر آنرا بمرد کوفی داده باومهربانی بسیار کردوآهسته بوی گف که ؛ پس ازبازگشت بکوفه ، ازقول من به علی بگوکه با صد هزارنفر ازاینان بجنگ تومیآیم که میان شتر نر وماده فرق نمیگذارند . "  نقل است که معاویه موقع رفتن بمیدان جنگ صفین در روز چهارشنبه برای یارانش نماز جمعه خواند وکسی بوی اعتراض نکرد .   

ازنادانی ونفهمی مردم بغداد ، در دوره تمدن اسلام حکایت میکنند که مردی نزد والی آمدوراجع به یکی ازعلمای کلام سعایت کرده گفت این مردزندیق ( بیدین )است . والی پرسید مگر چه مذهبی دارد ؟ مردک گفت اومرجثی ـ قدری ـ اباضی ـ رافضی است ،ازمعاویه بن خطاب بدشمنی یاد می نماید ، ازهمان معاویه ای که با علی بن عباس جنگ کرده، والی که این یاوه هاراازآنمرد شنید، گفت واقعا که هم تاریخ میدانی وهم ازمذاهب متفرقه اسلام باخبری ! 

  از توده ای مردم درهردوره ای وهرجا دولت داران وجاه طلبان از آن استفاده می نمایند . زیراآنان درکثرت اندوثروت عمومی بدست آنها تولید میگردد وسپاهیان از آنان است ، آنکه بتواند دل آنانرابدست آوردبرآنان فرمانروا می شودوهیچ چیز مثل دین عامه مردم را جلب نمی کندواگر سیاست ودین باهم توام گردد آنانیکه زیرک تراند وازراه دین مردم را بیشتر جلب میکنند فرمانروای مطلق عوام میگردند .                                                                                                            حکایت :   در اوایل اسلام دورانی پس ازمعاویه  ، معمولا علمای اسلامی گردهم می نشستندوراجع به علی ومعاویه وابوبکروعمر مناظره میکردند، ومردم عوام هم اطراف آنانرا گرفته بحرفهایشان گوش میدادند تا آنکه روزی مردی ریش بلندی ازمیان طبقه عوام برخاسته گفت تاکی راجع به علی ومعاویه وفلان وفلان سخن میگوئید ؟    ازوی پرسیدند تومیدانی علی کیست ؟   گفت آری میدانم اوپدر فاطمه بود .  گفتند فاطمه را می شناسی ؟     گفت آری فاطمه زوجه پیغمبر علیه السلام ،مادر عایشه وخواهر معاویه .    گفتند از علی چه میدانی ؟ 

  گفت علی درجنگ حنین با پیغمبربود ودر آن جنگ کشته شد ،با پسرشعبدالله بن علی بشام رفت ومروان را درشام کشت،سپس پیرمردانی را ازشام نزد ابوالعباس سفاح فرستاد ، آنها آمدند وباابوالعباس سفاح بیعت کردند وخدارا گواه گرفتند که درتمام مدت حکومت بنی امیه کسی را جزبنی امیه وارث خاندان پیغمبرندانند.  ( 2 )    وهم زمامامداران ونخبه گان ازاین سادگی وبی الایشی عوام استفاده می بردند ، بنام خدایان ونیکی وبدی وبخصوص جنگ ودفاع ودولت داری قسمتی ازدسترنج شانرا می ربایند وازایشان بجیث برده وسربازوکنیزوزارع کار میگرفتند . با تمرکزثروت ودولت در اختیارعده ای محدودی توانستند خبرگان را درجامه ای مذهب ونمایندگان خدایان ، معابد ، صومعه وپرستشگاه ها ومقدس ساختن قدرتمندان واطاعت از آنان عوام را بدورآنان جمع دارند وبهمین دلیل هم است که درکتب حکمای قبل التاریخ وپس ازآن بین فکروعمل زمامداران ونصایح حکما ودانشوران درمورد توده ای عوام علاوه به گفتار های تحقیر آمیز ، گفتارهای نغز، منطقی نیز بکثرت امده است وعلما وخبرگان اجتماعی زمامداران وزورمندان را بنصایح نیکوبه نیکوئی با عوام ترغیب نموده اند ، اما اکثرا زمامداران گوش شنوائی نداشتند واکثرا عوام را به گله های حیوانات که درخدمت شان است وحق تصرف برآنان دارند ومی توانند آنانرا فروش وخرید کنند .بجنگ فرستاندن وبکار گماشتن وغرض اجرای هزاران مظالم دیگراز نادانی این توده هاسود میبرند .

 اینکه اگر گفته شود با تکامل جوامعه وقیام های پیهم علیه زورمندان وقدرتمندان درتفکر توده ها تغیرات اساسی رونما گردیده ونظامهای جدید را درقالب های نظامهای مدرن برپا ساخته اندکه عالی ترین نمونه ای این جوامع وتوده های مردم درجوامعه متمدن امروزی که عده ای ازمتفکرین آنرا جوامع آزاد معاصراند که بهتر از آنرا سراغ نداریم . مزیت این جوامع نسبت بجواع گذشته وماضی اینست که درآن بعوام اجازه داده می شود تنها به چند کاندید چند حزب معین رای بدهند وحکومت ودولت خودرا تعین نمایند وچند آزادی وبی بندوباری دیگر ... خلاصه میگردد وهم سهم این توده ها که آفریننده این همه هستی وتمدن اندبقدر بخور ونمیرو48 ساعت کاردرهفته وداشتن حق مریضی ورخصتی وغیره خلاصه میگردد وباید شکر گذارزمامداران عادل ونخبه باشند وهم گاهی این نخبه گان دهن به تمجبید عوام باز میکنند . در گذشته رواج بود در سخاوت وبخشش را برروی آنها باز میساختند وعده ایرابا طعام دستیاری میکردند مثلیکه امروز هم اکثرا بمدد آسیب رسیدگان بی نوا میرسند . دول وسازمانهای خیریه از گاو غدودی را نصارآسیب رسیدگان می نماید ورسانه ها دروصف آن معراج برپا میدارند .  

  پس ازمتحد شدن اعراب زیر لوای اسلام ، اعراب غرض انتشار دین بسرزمینهای اطراف وکشور های وامپراطوریهای مصر ، شام فارس وخراسان واروپا لشکر کشیدند وثروتهای عظیمی را در مرکز امپراطوری اسلامی به اختیار خلفا قرار دادند وتصرف خلفا به این ثروت عظیم حاصل از تاراج بنامهای مختلف از مردم وعوام جمع میگردید   این ثروت از طریق صدقه ، غنیمت ، جزیه وده یک وپنج یک وسایر راه های حصول فراهم میگردید . اموالیکه بدون جنگ بدست می آمد ، جزیه، خراج ، مالیات ارضی ومواشی ومالکیت هاومالیاتها ومقاطعه داددنها وعواید ازمدرک تیول وخالصه وغیره تهیه میگردید .( زمامداران اسلامی حق تصرف بی چون وچرای آنرا داشتندوهم گاهی ازآن دربخشایش وصدقه رابرعوام میکشودند چند گرسنه را طعام ولباس میدادندوبه آن مباهات وفخر می فروختند. هنگامی که از فتوحات اسلامی اعراب ثروتهای عظیم درباریان وخلفا فراهم گردید وبیت المال تاسیس شد وصاحب این مال خلیفه اسلام یا پادشاه اسلام بود.  وی از بیت المال بوزیران ودرباریان می بخشید ودرباران به اطرافیان وهم چنان بعامه نیز صدقه ونفقه درروزهای معین میدادند . بیت المال ازمالیات وجزیه ها وچپاول وضبط جایدادها وثروتها فراهم میشد .  

  پول از بیت المال که درتصرف خلیفه وپادشاه بود، قسمتی کوچک آن بمصارف دولتی وقسمت اعظم آن بتصرف پادشاه یا خلیفه قرار داشت. پول از خلیفه وپادشاه بوزیران وامیران وحکام واز دست آنان بزیر دستان واز دست آنان ببازاریان و کارگران وسوداگران وصنعتگران می افتاد در واقع پولی که ازکیسه ای مردم برآمده بود دوباره بکیسه شان داخل میگردید این نوع اقتصاد تنها خاصهً کشورهای اسلامی نبوده بلکه کشور ها ودولت های باستان نیز به این اقتصاد وابسته بودند . بطور مثال :  اهالی آتن که جزء طبقات خاصهً یونان بودند کارمعینی انجام نمی دادند، وکارمهم شان سیاست بازی، حضور وشرکت درکاراجتماعات رسمی ، جشنهاوقدم زدن وگردش درباغهای عمومی آتن وشنیدن سخنرانیهای فلسفی وسیاسی بودومعاشات شان از مقرریهاوجایزه هاومستمریهای که بیان آن گذشت ، دولت یونان به آنان میدادودولت هم از راه مالیات ویا غنیمت های جنگی پرداخت این هزینه ها را تامین میکرد وبه همینطورسایر شهرهای بزرگ وکشورها زندگی میکردندوتا امروزاین رواج بنوعی برقرار است . دولت های استعماری تجاری وسرمایه داری قرن 18 و19 برهمین بنیاد چپاول وغنیمت ثروت دیگران استوارگردیدند وبمدارج ترقی وتمول رسیده ، دولتهای معاصرراپایه گذاری کردند که هنوز ناف شان در مکیدن ثروتهای مردمان سرزمینهای آسیا ، افریقا وامریکا بسود شان ودرغربت وعقب مانی نگهداشتن شان وابسته است .  

 طبقات عامه مردم را درهمه دوره هاودولتها حقیرشمرده ومورد تجاوزقرارداده اند ، این مردم به نژاد ، قوم ودین ، ازخود وبیگانه تقسیم میگردیدند . رومیها سرزمینهای اشغالی را، ملک متصرفی خوددانسته ومردم آنرا بحیث برده وبخواهش خود می فروختند یا میکشتند ویا بکار میگماشتند وبرآن حکمروائی داشتند وروستائیان را با زمین خرید وفروش میکردند که اصطلاحات اسیر ، برده وسرف از آنجا می آید . این عوام دربازارها خرید وفروش میشدند.  اقوام فاتح ابتدا از بومیان در تنفر وبیزاری وجدا میزیستند وبمرورزمان ازمغلوبین درکار وخدمات وبهره وری جنسی وفزیکی کار گرفتند وبا آنان داخل معاشرت شدند . دین ، شهر وثروت وسرنوشت مغلوبین دردست فاتحین واداره دولت محکوم به فنا بود  .                                                                                                               اعراب دوره جاهلیت که درصحراهای سوزان بطور بدوی وکوچی زندگی داشتند ، بیشتر مورد تجاوز اقوام بیگانه قرارنگرفتند ، بلکه برعکس این آنان بودند که برای ارزاق ونفقه ای خود وخانواده وقبیله به کاروانها وسرزمینهای دیگران متجاوزگردیدند .

 زمانیکه اسلام اعراب را درتحت لوای واحد اسلام ، اخوت وبرادری قرار داد ، اعراب به لشکرکشی وتصرف سرزمینها ، برده وکنیزاقدام نمودند . گویند در فتح شام بدست مسلمانان آنقدر اسیر، برده وکنیزبدست آورده بودندکه آنرا به هزارهزار شمارش وبدسته های ده وپانزده نفری میفروختند تا شش ماه این بازارتمامی نداشت . 

   جرجی زیدان  ازقول« ابن اثیر»  می نویسد : " موسی بن نصیر درسال 91 هجری ششصد هزارنفر اسیر ازافریقا گرفت وده یک آنرا (شصت هزارنفر ) برای خلیفه ولید بن عبدالملک بدمشق فرستاد وهنگامیکه موسی بن نصیر ازاندلس ( اسپانی) برمیگشت سی هزار دوشیزه ازدختران بزرگان واعیان ( گوت ها ) با خود آورده بود . ابراهیم فرمانروای غزنین سال472 هجری ازفتح یک قلعه ای هندصدهزار اسیر آورده بود ."  

  اسکندر مقدونی درفتح فارس که با فرارداریوش سوم پادشاه هخامنش بطرف شرق ( خراسان) وکشته شدن وی بطور خاطر جمعی روزهارا به پیشروی وشبها رابه بزم وباده نوشی می گذشتاندند. در شب تصرف غنایم وفتح فارس به عساکر اجازه دادبزم نمایندعساکر چنان بزمی برپا داشتند که  علاوه بر زنان یونانی هفتاد هزار دختر باکره پارسی را دریک شب به حجله بردند  . هیچ گوشه ای ازدنیا ومردمان از این هجومها وتاراج وتجاوز بکنار نمانده اند . ادعای نسل اصیل بهرنام ورسمی دراین لشکر کشیها اصلا مخدوش گردیده واصالت ندارد .برگردیم به اصل مطلب .  

     از تاریخ تمدن اسلام نقل است :  گویندمردی ازاهل مدینه کنیزک گندم گون نمکین خوش صدای خوش صورتی داشت که ویرا آهنگهای دلنواز آموخته بود، جعفر برمکی ( پدر برمکیان یا برمک اول ) این کنیزک را خریدونزد خود آورد، هارون یکمرتبه درمنزل جعفر صدای کنیز ( دنانیر ) را شنید وازجان ودل شیفته اوشد ، بقسمی که تاب جدائی اورا نمی آوردوگاه وبیگاه برای دیدن روی دنانیروشنیدن صدای دنانیر به سرای جعفر می آمدوهدیه های گرانبها بوی می بخشبد . زبیده زن هارون که اینرا دانست طبعا به خشم آمدونزد عموهای خودازرفتار خلیفه شکایت برد ولی ملامت کسان ونزدیکان از عشق خلیفه چیزی نکاست . زبیده تدبیری بخاطرش رسید وبرای مشغول داشتن هارون ازفکر دنانیر ده کنیز پری پیکر ، سازنده ونوازنده بخدمت شوهر فرستاد که یکی ازآنان مراجل مادر مامون ودیگری ماریه مادر معتصم وسومی آنها فارده مادر صالح پسران هارون شدند . " (درتاریخ خلفای اسلامی هارون الرشید از خلفای عادل ،عالم وخداترس بود وقتی از جنت ودوزخ حرفی بمیان می آمد بگریه می افتاد.)                             دردوره ای تمدن اسلامی عصرخلفای عباسی قضاوت درمورد توده ای عوام ازگفته آی فضل بن یحیی می توان قیاس کرد : "مردم چهار طبقه اند :  

    اول : پادشاهان که بواسطه ً شایستگی خدادادبرهمه مقدم  هستند .  

 دوم : وزیرانکه دراثر هوش وزرنگی برتری یافته اند . 

  سوم : بزرگان واشراف که پیشرفت آنان در نتیجه ای متمول بودن است .  

 چهارم : طبقه متوسط که باسخنوری وفضل ودانش خودرابه بزرگان نزدیک ساخته اند .    بقیه ای مردم که ازاین چهار طبقه نیستند مانند کف دریا وآب سیل گل آلود احمق ونادان وبی همه چیز وبی فکرهستندوجز خوردن وخفتن چیزی ندانند ."                                                                   ده نشینان  وروستائیان واهالی شهردرتمام دوره های زندگی پول زر نمیدیدند ودولتیان درشهرها نشسته ازدسترنج آنان هزاران سکه نقره وطلا به حادثه یا حرفی کوچکی بیهوده می بخشیدند . روستائیان وعامه چنان دربدبختی وگدائی قرار داشتند که اگر سکه ای اتفاقا بدست شان می رسید دوباروسه بار آنرا بوسیده وبخشاینده را سجده میکرد  .   

 حکایت است :  درقرن سوم هجری احمد بن طولون که مردی بخشاینده وبا کرمی بود فرمانروای مصر شد وکاخها وباغهاواصطبلهای بسیاربرای تجمل وخوشگذارانی خویش بنا کرد وهم هرماه هزاردینا به فقیران صدقه میداد . روزی یکی از گماشتگان نزد وی ( احمد ) آمده گفت ؛ زنان زیبا جامه نیکووانگشتری طلانزد من می آیندوصدقه می طلبند با آنان چه کنم . احمد گفت هرکس دست سوال دراز کردباید باو چیزی داد .  

  احمدیکی از روز های سرد زمستان برای گردش سوار شده با همراهان از« مقس» بطرف « فسطاط » میرفت ، صیادی ژنده پوشی ( ماهیگیر ) را دید  که تقریبا تمام بدنش برهنه وکودکی باهمان بدبختی همراه وی است وهردو دام بدریا  افگنده ماهی صید میکنند ، احمدرا دل بر آن پدروپسر بسوخت وبگماشته ای  خود « نسیم » گفت بیست دینا ر باین صیادبده ،نسیم چنان کرد ، احمدساعتی بگردش رفته مجدد از آنراه باز آمد صیاد را مرده دید وپسرش را گریان برکناروی یافت ، احمد گفت گمانم کسی ازغلامان وسپاهیان این مرد را کشته ودینارهایش را ربوده است ، پس خود نزدیک آمده ازپسر پرسید که پدرت را چه شد ؟  پسر اشاره به نسیم کرده جواب داد این مرد پدرم را کشت چه خود دیدم که وی چیزهائی درکف دست اونهاد واوآنهاراگردانیده لختی نگریست سپس فریادی زد جان داد .  احمد به نسیم گفت تا آن مرده را بازرسی کرد وتمام بیست دیناررا نزد وی یافت وهرچه اصرار کرد که پسر طلا ها را بردارد نپذیرفت وهمی گفت که این چیز ها قاتل پدرمن بوده وقاتل من نیزخواهدشد . وی با برگشتن  به دربار، دفتر ودیوان خواست وامر نمود ملکی به پانصد دینار بنام کودک بخرندونام کودک را دردفتر جیره خواران ثبت کنند تا از مقرری دولت نیز بهره مندگردد .  احمد میگفت چون من باعث قتل پدرشدم باید باپسرش تلافی کنم . زیر ضرور آن بود که دینار دینار به اومیبخشیدم تا ازشدت شوق جان ندهد .

 گویند حجاج درشبهای رمضان هرشب هزار خوان ودرسایر روزها روزی پانصد خوان سرراه مردم میگستردوبرهرخوان ده نفرمی نشاند، دراین خوان ده نفری، ده قاب شیرن پلووده ماهی تازه بریان بود ، خود حجاج درتخت روانی می نشست وبا تخت روان در اطراف خوانها حرکت نموده وغذا ها را رسیدگی میکرد . روزی موقع بازدید خوانها قاب پلوی را دید که شکر نداشت ، فوری دستور دادشکر بیآورند اما آشپز قدری دیر کردوتا شکر رسید مهمانان پلو را بی شکر خورده بودند، حجاج همانجا آشپز رادوصد تازیانه زد . مامورین حجاج در سایر شهرها نیز روزانه دوباربعامه غذا میدادند حکایتی ازشیخ سعدی :   گویند شیخ سعدی در مراجعت اززیارت کعبه ،به تبریز می آید تا بادوستان ویاران قدیم عهد تازه کند . ابا قاآن سلطان وقت  که ازشهرت شیخ سعدی شنیده بود ، وی را نزد خود می خواند . شیخ ابتدا ازرفتن امتناع میکند ، ولی بخواهش واصراریاران بخدمت شاه میرود، در مراجعت شاه از شیخ می خواهد که اورا پندی دهد ،شیخ در جواب  میگوید :    

"شهی که پاس رعــیت نــگاه میــدارد                 حلال باد خراجش که مزد چوپانی ست                 

وگر، نه راعی خلقست ، زهرمارش باد               که هرچه می خوردازجزیهً مسلمانی ست "         

وهم گویند : ذوالنون مصر پادشاهی را گفت ؛ شنیده ام فلان عامل را که فرستاده ای به فلان ولایت بررعیت دراز دستی میکند وظلم روا می دارد، گفت روزی سزائی اوبدهم . گفت بلی روزی سزای  اوبدهی که مال ازرعیت تمام شده باشد ، پس بزجرمصادره ازوی بازستانی ودر خزینه نهی ،درویش ورعیت را چه سود دارد ؟ (3 )  

    با آنکه اکثر مورخین ایرانی از ثروت اندوزی وزر پرستی سلطان محمود به بدی یاد میکنند ومیگویند که بجز زر مجبوبی نداشت ومالیاتهای سنگینی ازمردم میگرفت ولشکر کشیهای اوبه هندوستان  برای زر اندوزی بود . بهر صورت گویند روزی سلطان محمود "در آهینه نگاه کرد ، چهره خود بدید تبسم کرد ، واحمد حسن را گفت :دانی که این زمان دردل من چه میگذرد ؟ گفت خداوند بهتر داند . گفت :می ترسم که مردمان مرا دوست ندارند از آنکه روی من نه نیکوست ومردمان به عادت پادشاه نیکوروی دوست تردارند .                                                                                                                  احمد حسن گفت : ای خداوندیک کار کن که ترا اززن وفرزند وجان خویش دوست تردارند وبه فرمان تودر آب وآتش روند .  گفت چکنم  ؟ گفت : زر رادشمن گیر تا مردمان ترا دوست گیرند ، محمود را خوش آمدوگفت هزار معنی وفایده درزیر این یک سخن است ... "  ( تاریخ بهیقی )                                                                                                                                                                                                                                                                               ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ( 1 ) ـــ البته این عقاید اشرافی توهین آمیزنسبت به طبقهء زحمکش ورنجبر واکثریت سود مند جامعه ( کشاورزان وکارگران مولود تعلیمات غلط فلاسفه اشرافی یونان است .                                                                                                                                            ( 2 ) ـــ نقل است  ازتاریخ تمدن اسلامی اثر جرجی زایدان .     ( 3 ) ـــ تاریخ اجتماعی ایران . راوندی .                                                  

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت