مهرالدین مشید

 

تراژیدی یی در اوج حماسه ها یا روایتی از غمنامۀ یک دهۀ دشوار

قسمت دوم

 

آگاهان سیاسی د رکشور یکی از دلایل قوی عدم توانایی رویا رویی مسعود را با طالبان  فاسد شدن قوماندان  های او ذکر کرده اند ؛ زیرا نیرو های مسعود به مجردی که وارد کابل شدند ، بدون وقفه به چور و چپاول آغاز نمودند . زمین های دولتی و عامه و حتا خانه های شخصی مردم را به زور تصرف نمودند که این اعمال آنها نه تنها ارزش های  جهاد مردم افغانستان را سخت زیرسوال برد ؛ بلکه سبب آبرو ریزی مسعود نیز گردیدند که مسعود یکی و یادو سه بار چنان شاهد فرار نیرو های خود بوسیلۀ طالبان شده بود که هرگونه امید واری او رابرای جنگیدن با طالبان  ازمیان برده بود . ازجمله دلایلی که سبب عقب نشینی مسعود از کابل شده ، یکی هم همین موضوع ذکر شده است . برخورد های غیر مسؤولانۀ حامیان مسعود در برابر دارای های عامه در کابل نه تنها فضا سیاسی را برای ورود طالبان باز نمود ؛ بکه عزت و حیثیت جهادی مسعود را هم زیر سوال بردند . هواداران مسعود چنان مصروف ثروت اندوزی شده بودند و درپی بدست آوردن خانه های لکس و موترهای فیشنی شدند که دیگر انگیزه یی برای جنگیدن نداشتند ومسعود این موضوع را خوب درک کرده بود .

هراس نیرو های دولت از طالبان آنقدر شایع و آفتابی بود که حتا فرماندهان  بزرگ مسعود به آن معترف بودند . چنانکه بسم الله محمدی (4)لوی درستیز کنونی افغانستان زمانی که فرماندهی نیرو های دولت استاد ربانی را برضد طالبان در بالاحصار کابل به عهده داشت . روزی تنی چند از تاجران ملی نزد او رفتند و خواهای روبیدن مین ها از  جادۀ کابل  - قندهار از فاصلۀ کمپنی تا میدان شهر به غرض انتقال کاروان های تجارتی بودند . تاجران از وی تقاضا کردند که حد اقل درهفته یک و یا دوبار این کار انجام یابد ؛ ولی بسم الله خان در پاسخ به سوال تاجران ملی گفت : این مین ها است که نیرو های ما در آنجا ها سنگر گرفته اند و درغیر آن در  دل آنها اگر دل شیر هم گذاشته شود ، لحظه یی هم توان نشستن در سنگر ها را ندارند و چه رسد یه اینکه با طالبان آمادۀ مبارزۀ رویا رویی شوند. در آنزمان فرماندهی نیرو های دولت را در کمپنی شیرعلم یکی از فرماندهان استاد سیاف فرماندهی نیرو های دولتی را در آنجا به عهده داشت .  

علت احیای طالبان در واقع شیوع فساد در ادارۀ استاد ربانی بود که راه را برای استخبارات پاکستان باز نمود تا به کمک مالی سعودی ، همکاری های تجهیزاتی امریکا و کمک های لوژیستیکی پاکستان که در واقع این کشور مسؤولیت برنامه ریزی را به عهده گرفته بود، گروهی زیرنام حرکت طالبان در کویتۀ پاکستان بوجود آید و زیر نام گروۀ تامین کنندۀ امنیت جاده ها به افغانستان فرستاده شدند که شمار نیرو های شان در همان زمان بیست هزار تن ذکر شده و بیش از صد تانک پیش قراول نیرو های آنها بود که از طریق کویته وارد قندهار شدند .  کار شناسان نظامی بدین باور اند که ازهمان آغاز جنرال ها  افسران بازنشسته وبرحال پاکستان چون کرنیل امام وامثال او طالبان را همکاری و عملیات های آنهارا زیر نظر داشتند .

پیش از آنکه طالبان داخل شهر کابل شوند  . عصر آنروز قطعات نطامی مسعود از جبهات مختلف اطراف کابل عقب نشینی نموده وبه سوی درۀ پنجشیر رو به فرار گذاشتند . بعداز خروج این نیرو ها شماری افراد اوباش مراکزنظامی را مورد تاراج قراردادند ؛ ولی بسیاری ها چنان درحیرت فرو رفته بودند که هرگز چنین چیزی در ذهن آنها خطور هم نمی کرد . ماکه در آنروز گل کاری داشتیم . تا ناوقت های شب  بیدار ماندیم وبعدتر حیر زده و متاثر به خواب رفتیم . ناوقتهای شب بود که من را ازخواب بیدار کردند . زمانیکه از خواب برخاستم  . پرسیدم چه گپ است ؟ گفتند صدا ها را ازبیرون نمی شنوی که کسی خشت های مارا برای خود میبرد و من بدون کدام اعتنایی به خواب رفته و دیگران را هم به خواب کردن دعوت نمودم . هنوز خواب بر چشمانم غلبه نکرده بود که سروصداهایی همراه به صدای فیرمرمی بصورت کامل خواب از چشمانم را شکستند  و ناگاه از خواب چستم و پیش از آنکه به بیرون نگاه نمایم . اعضای خانوادۀ بویژه خانمم بصورت فوری دست به عمل شده وگفت که طالبان آمده وزنها از خانه های خود بیرون شده وقصد فرار را دارند . من او را به آرامش دعوت کردم ؛ ولی او چنان وحشت زده شده بود  که به حرف من کمتر گوش داد و بر تصمیم خود تاکید داشت . بالاخره سرنخ این راز بازشد که بعد از فیر مرمی طالبان ، شماری مادران از خانه هایشان بیرون شده وجویای احوال اولاد های خود بودند که مبادا در جریان دزدی کردن درداخل قطعات کشته نشده باشند .

بعد از عقب روی نیرو های مسعود طالبان پیروزمندانه وارد کابل شدند ومردم هم  که از ظلم و استبداد و بدرفتاری نیرو های مسعود به  جان آمده بودند و طالبان که خود را منادیان تامین امنیت راه و ها و سفیران صلح میخواندند . از ناچاری مورد استقبال بخش زیادی ازشهریان کابل قرار گرفتند . این درحالی بود که نمی دانستند آخر طالبان چه برسرآنها خواهد آورد و به چه مصایبی دچار خواهند شد. این استقبال دیر پا نماند و بعد از تسلط طالبان بر شهر کابل تلاشی های خانه به خانه آنها آغاز شد و از هر جایی که راپوری مبنی بر موجودیت اموال دولتی بدست می آوردند ، بصورت فوری به  آن خانه داخل میشدند و شخص مظنون را با خود می بردند . بسیاری از مردم قربانی  اطلاعات غلطی شدند که بوسیلۀ طالبان دستگیر و مجازات میشدند . طالبان با استفاده از مهارت های استخباراتی بسیاری از مظنونین را از حبس رها و آنها را وادار به همکاری با خود می نمودند که به این ترتیب بسیاری را اجنت خود ساختند . طالبان فکر میکردند که حامیان مسعود که بیشتر پنجشیری ها اند . در چور و چپاول دارایی های دولتی دست دارند و از هرکس و هر طریقی که راپوری را مربوط به اینها می یافتند ، بیشتر وجدی تر به اجرای آن می پرداختند . با این وسیله توانستند که شماری پنجشیری های ترسو ویزدل را جاسوس (5)خود بسازند .  مسأله طوری بود که مظنونی را بعد از گرفتاری ولت و کوب زیاد رها کرده و به آن تحمیل میکردند که اطلاعاتی را به آنها بیاورد وبرای شخص مظنون میگفتند ، درصورتیکه یک اطلاعی را در مورد شخصی مبنی برداشتن یک جنس دولتی برای آنها بیاورد  . دیگر از قید تعقیب و آزار خلاص است . خلاصه اینکه به این بهانه از بسیاری مردم استفادۀ بدی نمودند.

شهریان کابل بویژه شهریانیکه از آنطرف کوتل خیرخانه بودند . بیشتر نزد طالبان مقصر شناخته میشدند و  بیشتر مورد پیگرد آنهاقرار میگرفتند . هر آن منتظر می بودند که گویا شبی یا روزی طالبی دروازۀ آنهارا دق الباب  مینماید که فلان کس و فلان چیز  کجا است .  گذشته از اینکه درداخل شهر زن ها به زیر شلاق های آنهابی عزت میشدند و مردها به جرم نداشتن ریش بلند مورد اهانت و سرزنش قرار میگرفتند  .

مردم کابل تحت سیطرۀ طالبان در زیر پوشش نظام پولیسی آنها بیشتر ازهرزمانی ناروایی ها را تحمل میکردد که این بیداد گریها به نحوی  در سراسر قلمرو طالبان امنیت را برقرار نموده بود و نشاندهندۀ یک نوع  قانونیت طالبانی زیر شلاق وکیبل بود . گرچه طالبان با مردم برخورد تشکیلاتی و گروهی نداشتند وهیچ کسی را به اتهام رابطه با تنظیمی مجازات نکردند وتنها کاری که بعد ها انجام دادند ، شماری اغضای حزب خلق و پرچم را از وظایف دولتی برکنار نمودند  . تنها دربرابر کسانی آشتی ناپذیر بودند که اموال دولتی را به غارت برده بودند و به مجرد کسب اندکتری اطلاعاتی در این رابطه بصورت فوری دست به کار میشدند که شمارزیادی از مردم به زندانهای طالبان رفتند و حتا شماری ها به زیر کیبل آنها جان دادند . شماری هم   که درجریان لت و کوب حاضر به اقرار نمی شدند ، بصورت فوری آزاد میگردیدند .

گفتنی است که من هم یکی از قربانیان طالبان بودم که بعداز تحیقیق و سپری نمودن سه روز از حبس آنها رها شدم . در این  جرپان که شاهد لت وکوب خود ودیگران بودم . خاطرات عجیبی از زندان آنها دارم که در اینجا مجال بحث برسر آن نیست ؛ ولی یک چیز در زندان حوزۀ پولیس آنها برایم جالب آمده بود که در زمان نان خوردن زندانیان و طالبان شامل افسر و سرباز در یک دسترخوان می نشستند و بدون هرگونه تفاوت نان را صرف  مینمودیم .

رخداد شگفت آوری در شهر کابل به یادم است که طالبان در جبهۀ شمال شکست سختی را از نیرو های مسعود متحمل شده بودند که سبب کوچیدن شمار زیادی از مردم شمالی به شهر کابل شد . طالبان شهر کابل را به محاصره کشیدند و  خانه های مردم شمالی راشناسایی و  دق الباب میکردند . زمانیکه مردی از آن خانواده بیرون مشد ، فوری اورا دستگیر و با خود می بردند که خودم روز در خیرخانه مینه شاهد چنین صحنه یی بودم . حتا دربعضی نقاط شهر چون مقابل مسحد پل خشتی کمین گرفته بودند وهرزمانی که شخصی از خانه بیرون میشد ، بصورت فوری دستگیر و توقیفش می نمودند . من شاهد همچو صحنه یی در مقابل مسجد پل خشتی نیز بودم .

در همین وقت چندین هزار تن مردم شمالی را به زندان پلچرخی بردند و هزاران درخت مثمر بویژه تاک انگور وغیرمثمر را در کهدامن نابود کردند وروزانه شماری مزدورکاران را به شمالی برای قطع درختان و تاک های انگورانتقال میداند و برای مدتی این کار ادامه داشت . به گواهی شاهدان عینی پیشقراول  ویرانی ها ، تاک سوزی ها و باغ سوزی های کهدامن بیشتر تفنگداران و جنرال های پاکستانی نقش داشتند و زمین سوزی های این منطقه را طالبان به فرمان اینها  جامۀ عملی پوشانیدند . گفتنی است که پیش از آنهم پاکستان ها تلاش هایی را برای نابودی نسل انار تگاب و نجراب به خرج داده بودند که بعد ها جلو این تاراج آنها گرفته شد.

به این ترتیب چنان فضای مختنق و پولیسی خفقان آور را درشهر کابل ایجاد کرده بودند که گاهی میشد ، به اصطلاح زهرۀ آدم بترکد و گویی هر آن آسمان بر سینۀ آدمی می افتاد و می آمد که مغز آدمی از شدت وحدت فشار پارچه پارچه شود . خلاصه اینکه مردم در شهر کابل به دور ازتیررس نیرو های مسعوت با چنین چالش هایی سخت دست و گریبان بودند ؛ با این حال نیروهای مسعود که خود را زده وزخمی از کمین نیرو های انور دنگر وسایر دزدان شمالی به درۀ پنجشیر رسانیده بودند و با فرو ریختاند کوهی بر فراز سرک ،  درۀ پنجشیر را به روی طالبان بستند که مسعود با ورود خود به درۀ پنجشیر تلاش جدی برای احیای نیروی از پاافتادۀ خود نمود و با سخنرانی جذاب خود توانست که بازهم روحیۀ مردم را جلب و فرماندهان فراری خویش را دوباره آمادۀ نبرد با طالبان نماید . چنانکه او دریک سخنرانی خود مردم را هشدار داده و گفت : هرگاه به اندازۀ کلاه ام جایی برایم باقی بماند ، دربرابر طالبان می جنگم و شما اختیار دارید ، هر تصمیمی که میگیرید ، تصمیم من در برابر طالبان جز جنگ است وبس . بالاخره زمین را زیرپای طالبان به آتش مبدل خواهم کرد . وی زمانی این سخنان را گفت که هزاران تن از ترس طالبان کابل را به قصد پنجشیر ترک  کرده بودند و بحیث مهاجر به حالت بدی در این دره بسر می بردند . مردم با شنیدن این حرف های مسعود به هیجان آمدند و گروه گروه دوباره بسیج شده و صفوف فشرده ییرا برای  جنگ با طالبان بوجود آوردند .

در این زمان نیرو های طالبان تا دهن درۀ پیجشیر رسیده بودن و مردم را زیر فشار شدید قرار داده بودند وفشار طالبان بر مردم چنان بالا گرفت که تاقت  آنها به اصطلاح طاق شد و ناگزیر شدند که بین مرگ و زنده گی یک راه را انتخاب نمایند دست به انتخابی عجیبی زدند و یک باره در برابر طالبان سر به شورش زدند و نیرو های طالبان را چنان غافلگیر و مورد حملۀ شتاب زده یی قرار دادند که طالبان مجال مقاومت  در برابر این قیام مردمی  را به کلی از دست دادند . مردم کاپیسا با قیام جانانۀ خود طالبان را تا پروان و در آنجا مردم پروان با مردم کاپیسا همدست شده و طالبان را تا قره باغ کابل وادار به فرارنمودند ؛ زیرا در این ناحیه هم پیمانان تازه به دوران رسیدۀ طالبان مانند انور دنگر در قره باغ حضور نظامی قوی داشت و طالبان را کمک نمود تا در این منطقه توقف نمایند .  شاید او هم وارخطا شده بود که با فرار طالبان ازمنطقه نیرو های مسعود به سراغش بیایند و کار اورا یکسره نمایند .

مسعود توانست از این قیام غیر منتظره استفادۀ اعظمی نماید و نیرو های خویش را به این منطقه اعزام  و بصورت فوری آنها را سروسامان بدهد و  چنین هم شد . در واقع حرکت مردم کاپیسا در برابر طالبان روح تازه ییرا در مسعود دمید و این قیام مجال آرایش دوبارۀ نیرو های اورا دربرابر طالبان فراهم کرد . بعد از قیام مردم کاپیسا و پروان در برابر طالبا این گروه خیلی مایوس شد و رویاهای آنها برای تسخیر درۀ پینجشیر برای آنها برای همیش تحقق پیدا نکرد . در این قیام نیرو های جلال الدین حقانی که در محاذ سالنگ پوسته هان خویش را افراز کرده بودند ، تلفات زیادی را متحمل شد که تلاش های بعدی او هم در فضای اتن ملی و دهل زنیها نتوانست مشوق خوبی برای بدست آمدن روحیۀ از دست رفتۀ نیروهایش در این میطقه باشد و تنها چیزی که باقی ماند چند عدد دهل با شمار زیادی کشته شده های آنها بود و بس .

نیرو های حقانی که در سالنگ شکست سختی را از نیرو های مسعود متحمل شده بود ، ناگزیر شدندکه فرار را از آنجا ترجیح وقرار را در قره باغ بدست آورند . بعد از این قره باغ خط جنگ بین نیروهای طالبان ومسعود بود . که گاه گاهی خبری از سازش ها و سرگوشی های فرماندهان (6) پیمانان طالب چون انور دنگر و فرماندهان مسعود الماس به گوش ها میرسید که گویا اینها هر شب باهم تبادلۀ اطلاعات میکردند و از حملات یکدیگر آگاهی می یافتند . بالاخره داکتر خالد قربانی این سازش هاشد . البته طوریکه قرارشد که انوردنگر آمادۀ همکاری با مسعود شده و مسعود هم هیأتی را در معیت داکتر خالد به قره باغ فرستاد . این درحالی صورت گرفت که دنگر قبل از آن طالبان را درجریان مذاکرات خود با مسعود قرارداده بود . زمانیکه هیأت مسعود وارد باغ میشود ، بصورت فوری طالبان بر سرش میریزند ، او را به قتل رسانده  و 50 هزار دالر او را نیز میگیرند . گفتنی است که دنگر از  گذشته ها بامسعود میانۀ خوبی نداشت  و با این حرکت خود بر مسعود ضربه وارد کرد .   

شماری از نیرو های اسامه هم در جبهۀ قره باغ ملابرادر را همکاری میکرد ، هم چنین نیرو های طالبان پاکستانی بویژه صوفی محمد نیز در این محاذ بر ضد نیرو های مسعود می جنگیدند . تنها قره باغ ساحۀ درگیری نیرو های مسعود با طالبان نبود ؛ بلکه نیرو های آنها در مرزهای تخار و بغلان هم در مصاف با یکدیگر قرار داشتند . طالبان هر روز ادعای پیروزی بیشتر نموده وامید وار بودند که با فتح پنجشیر هر  چه زودتر حکومت نیرومندی را درافغانستان تاسیس خواهند کرد ، آرزویی که به حقیقت نپیوست . طالبان به همه تلاش هاییکه درتبانی با همدستان پاکستانی خود به خرج دادند ، موفق به شکستن سنگر های نیروهای مسعود نگردیدند که به رهبری بسم الله خان از خط شمالی به دفاع پرداخته بودند .

در این زمان مسعود به تعزیرات شدید اقتصادی وحتا نظامی مواجه شد ؛ یگانه راۀ رفت و آمد مردم دشوار راۀ سروبی و نجراب بود که به بسیار مشکل در میان ترس وهراس و بازجویی های وحشتناک طالبان صورت میگرفت که حتا سبب زندانی شدن شماری نیز گردید که مرحوم نیلاب  یک تن از قربانیان آن است .  قیمت مواد اولیۀ غذایی در پنجشیر بلند رفت . در این هنگام یک بار شایع شد که استاد سیاف با پا درمیانی ملاسلام راکتی باب مذاکره با طالبان را باز کرده است ؛ ولی تا هنوز چند وچون این شایعات پوشیده مانده است  . این گونه تلاش های سیاف او را به مثابۀ سیمای مرموز جهاد افغانستان مبدل کرده است .

همزمان به ادامۀ جنگ تلاش های سیاسی امریکا هم جهت مذاکره با مسعود  از طریق رافایل وزیر خارجۀ وقت این کشور محسوس بود . به نوشتۀ کتاب "جنگ اشباح " (7)مسعود باری به توافقاتی با امریکا دست یافت  وقرار شد که نیرو های مسعود درگرفتاری وسرکوب اسامه امریکا را کمک نماید و حتا گروپی از نیرو های مسعود در اوزبین سروبی در ارتفاعی جاب په  جا شدند که مرکز اسامه درتیر رس آنها قرار داشت ؛ اما بعدها مسأله تغییر کرد و امریکایی ها نخواستند تا اسامه کشته شود ؛ بلکه علاقمند زنده گرفتن اسامه بودند ، اسامه که دستگیرهم نشد ، ولی نیرومند ترازگذشته شد و بالاخره آسمانخراش های امریکایی را نیز هدف قرارداد و شوک یازدهم سپتمبر را بوجود آورد . گفتنی است که در راستای برقراری مناسبات مسعود با امریکا بین وزارت خارجه و استخبارات این کشور اختلاف موجود بود . به نوشتۀ  نویسندۀ " جنگ اشباح " مسعود تلاش داشت تا کمک های مالی و نظامی امریکا را بدست آورد که وزارت خارجۀ امریکا چنین چیزی را میخواست ؛ ولی استخبارات این کشور برای جلوگیری از توازن در جبهۀ جنگ به چنین تعهدی تمایل نداشت . امریکایی ها تمایل داشتند که هر چه زودتر یک جناح جنگ سقوط نماید که در این نظربه سقوط مسعود بیشتر ارجحیت میدادند ؛ زیرا امریکایی ها در افغانستان نظر آی اس آی پاکستان را دنبال می نمود و به نسبت رابطۀ تنگا تنگ طالبان با پاکستان ، امریکا تمایل گوشۀ چشم نگاه کردن را بیشتر به سوی طالبان داشت  . پاکستانی ها امریکایی ها را واداربه پذیرش عمق استرتیژی خود درافغانستان نموده بودند . از سوی دیگر  از گذشته هاکمپنی های بزرگ نفتی امریکا چون یونیکال با پرداخت یک ملیارد دالر برای طالبان نظر لطف آنها را نسبت به خود جلب کرده بودند تا باشدکه راۀ رسیدن به منابع سرشار نفت و گازرا برای آنها فراهم بسازد . از همین رو است که جنگ افغانستان را جنگ نفت هم نامگذاری کرده اند .

به هر حال بازهم امریکایی ها به شیوه های مختلفی درتلاش بودند تا با مسعود رابطۀ خود را حفظ نمایند که به دنبال رفتن بک هیأت امریکایی به پنجشیر هیأتی از جانب مسعود به (8) وارد اسلام آباد شد و بعداز این ملاقات هرگونه امید واری های امریکا نسبت به مسعود به یاس مبدل شد. چنانکه هیأت امریکایی طی گفت وگویی خاطرنشان کرد تا زمانیکه مسعود در جبهۀ شمال موجود باشد . هرگز برای امریکا ممکن نخواهد بود تا کاری را ازپیش ببرند . گفته میشود که بعد ها امریکایی ها به نحوی خواهان حضور فزیکی خود درافغانستان بودند ؛ ولی مسعود هرگز به این پرسش آنها پاسخ آری نگفته بود که این مایۀ نگرانی امریکایی ها را درمورد او فراهم کرد. بالاخره هرگز امریکایی ها حاضر نشدند تا  مسعود را  کمک تسلیحاتی نمایند. هم چنین گفته می شود که قبل از شهادت مسعود هیآتی از امریکایی ها مدت پانزده روز را در پنچشیر سپری کرده بود که سر نخ این مذاکرات چندان روشن نیست  و اوضاع در افغانستان هر روز به سوی آشوب بزرگتر به پیش میرفت تا آنکه دوعربی به نام خبرنگار با پا در میانی استاد سیاف وارد  جبهۀ او شد وبعد از بیست روز مهمانی نزد او جهت ملاقات با مسعود به قرارگاۀ بسم الله محمدی فرماندۀ بزرگ مسعود در شمال کابل وارد شدند . ویس الدین سالک سخن گوی آنزمان بسم الله محمدی در مورد این عربها میگوید : این عربها برای مدت اضافه تر از سه روز همرای من در یک اتاق بودند ، شب ها زیاد نماز میخواندند و  برای مردم نوتهای صد دالر و پنجا دالری میدادند. به گفتۀ او قوماندان مرزا یک تن از افسران نزدیک بسم الله محمدی که مسؤولیت مهمانداری این عرب ها را به عهده داشت و درزمان رفت وآمد این ها در شهرک جبل سراج همرای آنها می بود . چنین گفت : زمانیک سرعت موتر در اثنای حرکت بیشتر میشد ، این عربها وارخطا شده و برای دریور می گفتند که آهسته برو که کمره های آنها خراب نشود.  این عربها خیلی برای رفتن به خواجه بهاوالدین غرض ملاقات با مسعود خیلی شتاب داشتند و هر آن میگفتند که در کدام پرواز به آنجا خواهند رفت . سالک گفت : قرار بود در پروازی استاد ربانی ومسعود به شهرک خواجه بهاوالدین بروند  . این عربها بسیار اصرار کردند که با آنها یک جا بروند ؛ ولی مسعود مانع رفتن آنهاشد . بالاخر قضای الهی طوری رفته بودکه این دو عرب باید مسعود را به شهادت برسانند و بعد از سه روزماندن در جبل سراج بوسیلۀ چرخ بالی عازم خواجه بهاوالدین شدند و در آنجا ساز وبرگ ملاقات آنها با مسعود به همکاری نزدیک  ادارۀ استخباراتی او که محمد عارف سروری در راس آن قرار داشت ، هموار گردید . گفته می شود که انجنیر عارف برای برگزاری این گفت و گو خیلی شتاب داشت و اصرار میکرد که مبادا این عربهاخفه شوند . پیش از برگزار گفت وگوی مسعود با این عرب ها ، شماری محافظین او مانند حشم برایش هشدار داده بودندکه این عربها آدمهای مشکوکی به نظر میرسند و بازهم سالک از زبان کاکا جان محمد که مهماندار مسعود بود چنین گفت : عربها زمانیکه به داخل اتاق خود می شوند ، دروازه را از عقب به روی خود می بندند واین کار شان مایۀ نگرانی است . بازهم سالک از زبان استاد سیاف گفت که استاد سیاف روی د رجبل سراج گفت که من برای انجنیر صاحب (مسعود ) گفتم که این عربها مشکوک به نظر میرسند و از اینها احتیاط کن . بازهم سالک گفت : آمر صاحبت دوساعت پیش از ملاقاتش با این عربها برای من  تیلفون کرد واز من شمار اسیران جنگ بیست روزۀ شمالی را خواست ومن هم به عجله ارقام را برای وی دادم ؛ زیرا او علاقه داشت که این عربها گزارش های واقعی جبهۀ شمال را به کشور های عربی میبرند و این کشور ها دست کم از اوضاع جنگ با طالبان آگاهی پیدا مینمایند .   علیرغم این همه هشدار ها مسعود آمادۀ ملاقات با این عربها گردید .  گفته می شود زمانیکه این دو خبرنگار وارد اتاق شدند ، انجنیر عارف آنهارا همراهی داشت و زمانیکه عربها به جاهای خود نشستند . وی اتاق را ترک کرد و مسعود آمادۀ ملاقات با آنهاشد و دراولین لحظات پیش از آنکه سوال وجوابی درکار باشد. انفجار مهیبی رخ داد و وجود پاک مسعود به هوا بلند شد وهمراه با عاصم  چشم از جهان پوشید و خلیلی پسر استاد خلیلی به حالت بی هوشی افتاد و جراحاتی برداشت  . 

بعد ازاین رخداد یکی از عربها زنده مانده بود و دستگیر شد ؛ ولی درفضای ابهام آلود و آشفتۀ آن لحظات دردناک که همه خویش را مصیبت دار می پنداشتند ، دستان شیطانی یی وارد عمل شد واین عرب را از زندان رها و بعدتر به قتل رسانیده شد  که سر  این قتل هم به مثابۀ شهادت مسعود وحتا مرموزتر از آن برای همیش در عقب هزاران پردۀ اصرار ناگفته باقی خواهد ماند و بعید نیست که عاملان آن برای همیش درد وحشتناک درونی به مراتب برنده تر وتیزتر از خنجر های زهر دار را احساس نمایند ؛ ولی برای همیش از چنگ قانون رها یافته اند ؛ زیرا بزدلان زمان و عاشقان قدرت و ثروت هر دوست داشتنی ییرا برتر از منافع شخصی خود میدانند .

مسعود این شهسوار رزم وبزم  و پیکار از جهان رفت ؛ ولی هیچگاهی خاطرات عزیز و کارنامه های درخشان او پنهان نخواهد ماند و برای همیش در افق زمان در تلؤلؤ خواهد بود . شاید این ابهت او شایستگی او را بسیاری از یاران نیم راهش که به کاخ هایی در شیرپور و دوبی ، لندن ، دهلی وجاهای دیگر رسیده اند ، کمتر و حتا هیچ بفهمند .

با رفتن او صفحۀ تاریخ در کشور ورق دیگری خورد و با رخداد یازدهم سپتمبر که بیرابطه با شهادت او نمی تواند باشد . اوضاع در افغانستان ، منطقه وجهان تغییر کرد و منطقه به زیر پای قشون امریکا به بهانۀ رخداد سپتمبر زیر ورو شود و این زیر و رو شدن های پیهم هنوزهم ادامه دارند .

در مورد شهادت مسعود حرف های ضد و نقیضی گفته شده است . شماری ها میگویندکه او از اثر انفجار مینی در گذشت که در  کمرۀ عربها جا به  جا شده بود و شماری ها هم می گویند ، بعید نیست که عربها هم در کار شهادت او دخیل باشند ؛ ولی از قبل گذاشتن مواد انفجاری را زیر چوکی او بعید نمی دانند . بعید نیست که درصورت حیات او تاریخ حوادث در کشورما به گونۀ دیگری رقم میخورد و فراز ونشیب های کشور ما دارای فرازهها و فرود های دیگری میداشت که در حالتی در صورتیکه او به شهادت نمی رسید ، شاید ما امروز شاهد حضور نیروهای 41 کشور خارجی در افغانستان نمی بودیم و با حضور او این فاجعه در افغانستان شاید رنگ دیگری  میداشت که رویارویی مسعود را هم با امریکایی ها در آنصور ت در پی خواهد میداشت  . از همین رو بود که شماری سیاه دل و جاه طلب او را نامردانه به قربانی آرزو های پلید خود گرفتند . در این شکی نیست که مسعود هم چون سایر شخصیت های سیاسی و نظامی  جهاد مردم افغانستان دارای اندیشه های ویژه یی بود که او را از سایرین متمایز می گرداند و همین افکار و اندیشه های او بود که در شماری موارد موضعگیری های سیاسی و نظامی او را در دوران جهاد از دیگران متفاوت ساخته و حتا به مثابۀ خار چشمی برای دشمنان و حتا دوستان بد اندیشش نیر واقع میگردید . بویژه برای آن  نو کسیه هاییکه سیمای حقیقی خود را در زیر چتر جهاد پنهان کرده بودند و یک باره  به ناز ونعمت زنده گی رسیدند و یک باره همه را از دست دادند . برای چنین آدم هایی   که  عطش فارغبالی  و عیاشی به مثابۀ" آب رو " از سرتا پایشان  جاری شده باشد ، مسعود بصورت طبیعی آدمی جنجالی و متنازع فیۀ جلوه میکرد که تحمل دراز مدت او برای آنها حتا محال مینمود . بویژه زمانیکه خیال زنده گی در شهر کابل در موتر های لکس آنها را به وسوسه میگرفت  و این دغدغه هوای سفر های بیرون از کشور را تا آنسوی اوقیانوس ها در ذهن آنها به کنکاش میگرفت . واضح است که برای چنین آدم های صعیف نفس و دمدمی مزاج که خیلی به قیمت بازی با خون مردم ثروتمند شده بودند  و کاخها و ویلاها فرا چنگ آورده بودند ، تحمل مسعود، مردیکه  با داشتن یک جایی به اندازۀ کلاۀ پکول میلی برای خارج شدن از صف نبرد ندارد، خیلی دشوار و حتا ناممکن است .  تحمل چنان  مردی برای چنین آدم هایی که با تاسف حالا خیلی وحتا به اندازۀ کافی بدنام شده اند ، برای یک روز محال است و چه رسد به اینکه او را برای مدتی طولانی تحمل کنند .  

به جای تذکر : شاید شماری  از خواننده گان به این نوشته از الحاظ واقعه نگاری به دیدۀ نقد نگاه نمایند و نه تنها زبان انتقاد و ممکن تیغ نقد را برویم بکشند که در مورد چگونگی رخداد ها و وقوع  آنها چندان عطف توجه نکرده و از گزارش رویداد ها به شکل زنجیره یی طفره رفته ام . و هم به شماری حوادث که پرداخته ام ، تنها با اشاراتی مختصر از آنها عبور کرده و به شکل جسته و گریخته به آنها پرداخته ام و تنها به حوادثی بیشتر متمرکز شده ام و آنها را در محراق متن قرار داده ام که توجه به آنها سرنخ آرزو های کذایی قدرتخواهان را زیر نام جهاد برملا گردانیده ومعنای واقعی تاریخ را به مفهوم نبرد داد بر ضد بیداد به نمایش میگذارند . با این همه نقایص بسیار توجه  شده تا  این نوشته  بریده از دید گروهی به رشتۀ تحریر در آید ، رنگ گرایش های گروهی در آن تجلی نیابند و غبار گرایش های گروهی  بر آن خیره گی ننماید تا باشد که وقایع روی داده در کشور در آن سال ها محکی باشد ، برای غیث و ثمین کردن حق و باطل و عریان کنندۀ مشت ها و افشاکنندۀ سیماها . با توجه به حجم وقایع در آن سال های حادثه زا که درهر لحظه شهریان کابل شاهد دردناکترین وقایع در گرد ونوای شهر کابل بودند و بدون استثناه شاهد راک بارانی ها در سراسر شهر بویژه  اطراف خیرخانه و در آنسو هم مردم در و ساحات چهار آسیاب و بگرام و جاهای دیگر شاهد راکت پرانی ها از جناح دیگر متخاصم بودند و روز گار را برسرشان تیره وتار نموده بودند و آروزوهای پاک مردم را به بازی فریبندۀ قدرت خود گرفته بودند . پرده برداشتن از یکا یک این حوادث شاید کتابی به مراتب پر حجم در کار باشد که از حوصلۀ این مقاله خارج است . بنا بر این در این نوشته شیوۀ خاصی به کار رفته است  که میتوان آنرا روش گزینه یی نام برد که با شیوۀ گزینشی به نقل حوادث پرداخته شده است تا بر مصداق "مشت نمونۀ خروار" پرده از روی جنایاتی برداشته شود که زیر نام مقدس جهاد صورت گرفته است . در حالیکه جهاد از این اعمال ننگ و عار دارد و روح آشفتۀ آن در زیر این خشونت های پیهم  آشفته تر گردیده و سخت ضجه می کشد . بهتر خواهد بود تا نام این نبشته را رخداد انگاری گزینشی نام نهاد . شگفت  آور اینکه فلسفۀ تاریخ در اسلام بیشتر رنگ گزینشی دارد و قر آنکریم  از حجم انبوۀ رویداد های تاریخ تنها شماری حوادث را بر گزیده و آنها را به تصویر کشیده است که گویای راستینی از محتوای اصلی مبارزۀ داد با بیداد در زنده گی بشری است . بر مصداق موضوع یاد شده در این نوشته هم رخداد ها به شیوۀ گزینشی انعکاس داده شده تا باشد که مبادا ملال خاطر خواننده را فراهم آورد .

و

شاید هم شماری ها مرا به ملامتی گیرند که نباید بیشتر به  زشتی های گذشته ها پرداخت و گذشته ها را باید به گذشته ها سپرد و به قول معروف به گذشته صلوات گفت و بالاخره همه را به تاریخ سپرد . زمان آن فرارسیده است که دیگر نباید خون را باخون شست و زخم های مردم را تازه کرد . بهتر خواهد بود تا بروی دردهای مردم مرهم گذاشت و با به باد فراموشی گذاشتن گذشته ها باب های نو به نوی را برای صلح وآشتی دق الباب کرد . در حالیکه انسان در این دنیا از آن تماشا چیان به هدفی نیست که هر آنجه را  درپرده می بیند ، چه خوب و چه زشت حق قضاوت را نداشته و ندارد ؛ بلکه او تماشا چی ییرا ماند که در پرده وقایع و رخداد ها را نقادانه نگاه نماید  و زشتی ها را محکوم نماید و به ترازوی نقد بگذارد  و زیبایی ها را تحسین نماید و تداوم آنرا خیرمقدم بگوید .  از سویی هم سرپوش گذاشتن برسر زشتی ها جنایتکاران جانی تر و زشت کاران را با جرئت ترنموده و هرگونه امیدی را برای بهبودی و نیک سیری آنها نقش بر  آب مینماید .   بویژه آن تباهکارانیکه هر گز دست ازتباهی ها نگرفته و هر روزبرای تباهکاری بیشتر قامت راست مینمایند و دست هر دزدی را برای دزدی ها جنایت های بیشتر می فشارند . افشای زشتی های این اشخاص نه تنها یک امری شرعی و وجیبۀ ملی است ؛ بلکه زشتی های این افراد را به رخ شان کشاندن به مثابۀ قیام کوچکی است ، دربرابر جباران و بد کاران تا باشد که با بار بار به تماشا گرفتن زشتی های خود دست از بدی ها بردارند و بدانند که مردم  هرگزکارنامه  های زشت آنها را فراموش نکرده است  و گاه گاهی سکوت مردم را دلیلی برای برائت خود نشمارند .

 

 

منابع و رویکرد ها :                                                         

 

*-  باستون گلوب ، رادیوآشنا ، 20 مارچ ، اخبار صبح

1-  خاطرۀ جالبی را از این روز دارم که یکی از نزدیکان من از ایران به پشاور آمده بود و قصد بازگشت به ایران را داشت . او یکی از محافظین استاد ربانی را می شناخت و میخواست که باپا در میانی وی مبلغی را به عنوان سفریه از استاد ربانی بگیرد .

من در خانه بودم که عزیز محمد موحد به عجله آمد و گفت : چانس خوبی برایم میسر شد ؛ ولی با تاسف که این چانس را خیلی ارزان از دست دادم و  به صحبت های خود چنین ادامه داد : عریضۀ خویش را بر دست داشته و بیصبرانه لحظه شماری میکردم تا استاد از جلسه بیرون بیاید که نا گاه او از جلسه بیرون شد ومن بصورت فوری عریضۀ  خویش را برای او پیش کردم و تنها ازمن پرسید که موحد چه میخواهی بگو ؟ بصورت فوری عریضه را پیش کردم و او به شتاب پرسید که چند نوشته کنم . من وارخطا گفتم که هفت هزار افغانی . او هم به سرعت هفت هزار افغانی را نوشت و بیرون رفت.

موحد بعد تر قصه کرد که او از محافظ  استاد پرسیده بود که چه رخداد تازه یی پیش آمده بود که  استاد خلاف برنامۀ قبلی اش به بسیار عجله دفتر را ترک کرد . وی برایش گفته بود که آمر صاحب از کابل پیامی فرستاده که کار دولت کابل تمام است  و در آن نامه تاکید کرده بود که  کار ملل متحد را کنار بگذارید و هر چه زود تر حکومتی را تاسیس و به کابل بیایید .

 2-  من این نامه را دیده بودم  ، نویسنده 

3- محمد جان تنی  گفت که اورا روزی درسال 1372 در نزدیکی های دهمزنگ دستگیر و به جای نامعلومی انتقال دادند تا بالاخره او را به اتاقی رهنمایی  کردند که آن اتاق پر از آدم های چون او بود . وی میگوید :  بدون آنکه بدانم چه گپ است خود را یکه راست به آخر اتاق به جایی رساندم که در تمام اتاق خالی به نظر میرسید ، زمانیکه به آنجا نشستم همگی بطرفم متوجه شدند و چنان بسوی من چشم دوختند که من فکر کردم ، کاری خلاف نموده ام . ناگاه متوجه شدم دیدم که بالای سوراخی نشسته ام که راهی به زیر زمینی اتاق دارد . بعد از این دریافتم که چگونه مردم با نگاه های خیره کننده یی بسویم  می نگرند و فهمیدم که خود را سرقطار قربانیان نموده ام . در این اثنا آدمی به اتاق داخل شد که رویش پوشیده بود . برایم معلوم شد که آن آدم  بصورت جدی اتاق را نگاه مینماید و او بعد از تماشای ما به بیرون رفت . هنوز چند لحظه یی سپری نشده بود که شخصی آمد ومرا صدازد که بخیز. من هم بصورت فوری از جای خود بلند شدم و منتظر دستور اوبودم و بعدتر گفت که بیرون بیا  . من هم به رفتم و مرا به  حویلی رهنمایی کرد  . درحویلی شخصی آمد واز من پرسید که اینجا چه میکردی و چرا آورده شدی ومن هم که خیلی ترسیده بودم وسوال های او هم برای عجیب به نظر میرسید  . بدون آنکه چیزی بفهمم ، برایش جواب میدادم . بالاخره او برایم گفت که من را شناختی ؟ من که وحشت زده شده بودم . گفتم نه . بعد او گفت که من صنفی توهستم ؛ آنقدر ترسیده بودم که حتا این حرف او برایم مزاح وشوخی آمد و بالاخره متوجه شدم که راستی او یکی از هم صنفی های دوران فاکولتۀ من است . او بعدتر برایم گفت که خودرا درصف شماره یک کسانی قرار داده بودی که انتظار مرگ حتمی را میکشیدند وخوب شد که من به دادت رسیدم ورنه کارت تمام شده بود .  آن شخص که دیگر پوزش پیچیده نبود . شخصی را فراخواند و برایش گفت : این را به موتری سوار کن تا در سرزیرزمینی پایینش نماید .  او پیشتر ازمن سوال کرده بود که به کجا میخواهی بروم . من که کارمند آژانس باختر بودم  . برای او گفتم که سر زیرزمینی میروم .   ( این قربانی نجات یافته تنی است که مدتی در مجلۀ صبا همکار من بود . )

4-  من که  در این مذاکرات نقش رابطه را میان تجار و آقای محمدی داشتم ، در این مذاکرات حضور داشتم

5 - من خودم یکی از قربانیانی هستم که از اثر اطلاعات غلط همچو شخصی به دام طالبان افتادم 

6-  من این موضوع را از یک تن از قوماندان های انور دنگر که  الماس نام دارد ، شنیده بودم . 

7-  جنگ اشباح ، ترجمۀ انجنیر محمد اسحاق

8-  خواجه بشیر انصاری ، آتش نفت

 

 

+++++++++++++++++++

قسمت اول

 

مروری بر  غمنامۀ یک دهۀ دشوار و چالش آفرین درافغانستان  که به تعبیری تراژیدی یی درحماسه ها خوانده شده است . داستان بی پایان کوله باری  از درد های بی سرانجام را ماند که عمنامۀ آن پرحجم تر از "مثنوی هفت منی" است ، قلم از بیانش عاجز و از گفتن آن عار مینماید و حتا زبان گویای آن از ناگزیری ها مهر سکوت بر لب می نهد . نمی دانم عنوان این غمنامه را چه بگذارم ؟ جهاد یا مقاومت و یاهیچ کدام و بهتر خواهد بود که تراژیدی دردناکش خواند . این واژه ها با وجود معنا های منحصر به فردی که دارند و هر یک ازاینها راۀ شانرا بسوی سمبول های جاودانی باز کرده و حتا فراتراازاسطوره ها  گام برمیدارند ؛ ولی باتاسف که امروزدرآشفته بازار سیاست خیلی بیرحمانه به لجن کشانده شده اند.

دست بازی ها با این واژه ها آنقدر سیمای واقعی آنها را خدشه دار گردانید و رنگ زیبای آنها را مخدوش نموده  که حتا گفتن قهرمان به این وآن حرف گزافی بیش به نظر نمی رسد . با آنکه در این راه قهرمانان زیادی جان دادند ، بستر آن به مثابۀ مدرسه یی مردان نیکنام و باشرفی را نیکنامتر و باشرفتر گردانید که بالاخره همه به جاودانه ها پیوستند . در این کاروان خونین شهسوارانی از هر گوشۀ افغانستان نقش ماندگاری را ازخود برجا گذاشتند که این کاروان جان باختگان حتا بدون استثنا مالامال از شهامت ها وقهرمانی ها بودند و هر کسی با عبور از زیر چکاچک شمشیر های آنها گویی یک شبه قهرمان  آفریده میشد که بصورت مطلق اطلاق قهرمان به این شخص ویا آن شخص را زیر سوال قرار میدهد ؛ زیرا آنانیکه پیشا پیش جهادگران رزمیدند و جان های عزیز خود را فدا نمودند و   حتامردان کم عزتی را عزتمند گردایندند ، قهرمانتر از هر قهرمانی اند . حقا که قهرمانی سزاوار آن است که سر ها را به کف گرفته و شجاعانه راهی میدان نبرد حق وباطل میگردند و پیش از آنکه بمیرند ، مرگ را قبل از  آن به استقبال گرفته اند . و داستان مرگ را باری بیش بر دوش حماسه های شکوهمند خود تلقی نمی نمایند . از همین رو است که حماسه آفرینان اصلی  قهرمانتر از هر قهرمانی هستند ؛ زیرا تاریخ با خون اینها رقم زده شده است  و رقم زده میشود . اینها هستند که افتخار و مباهات را نصیب نسل های بعدی به امان می گذارند . ازهمه مهمتر این که اینها تنها در برابر اعمال خود پاسخگو اند ، نه اینکه بار مسؤولیت شماری دزدان و رهزنان را ناگزیرانه بر دوش بکشند .

پس از آنکه جنرال دوستم قوماندان نیرو های ملیشه یی نجیب ،  جنرال مومن یکی دیگراز جنرالان مهم دیگر او درشمال و شماری از افسران بلند پایۀ او چون جنرال بابه جان در کابل به نیروهای مسعود پیوستند و تلاش های نجیب از طریق داکتر وکیل برای  ساختن حکومت ایتلافی بامسعود به ناکامی انجامید و نجیب نا  گزیر به فرار ازکشور شد ؛ ولی بوسیلۀ یکی از نیروهای  دوستم شناخته شده و به بازگشت  مجبور شد  که بالاخره به سازمان ملل متحد پناه برد. در آنجا بود تازمانیکه طالبان او رابه دار آویختند. گفته شده است ، زمانیکه نجیب آمادۀ تحویلی حکومت برای مجاهدین شد ، به مخالفت شدید یعقوبی رییس خاد خود مواجه شد . یعقوبی علیرغم تاکید یکی از جنرال های رژیم به نام باقی وادار به تسلیمی به مجاهدین نشده و تاکید جنرال باقی مبنی بر تسلیمی یعقوبی به مجاهدین  سبب قتل او شد که بعدتر یعقوبی هم خود کشی کرد .                      

بعد از آنکه طرح سازمان ملل متحد به رهبری بنیبن سوان تحت نظر بنین سوان نمایندۀ خاص سرمنشی ملل متحد  در افغانستان ناکام شد و با ایجاد ایتلافی در جبل سراج به اشتراک احمد شاه مسعود ، عبدالرشید دوستم وعبدالعلی مزاری تلاش های ملل متحد برای تاسیس یک حکومت وسیع البنیاد در افغانستان به ناکامی انجامید.

این درحالی بوقوع  پیوست  که پیش از سقوط دولت کابل بنین سوان منشی خاص سرمنشی ملل متحد تلاش های خود را برای استقرار صلح و ثبات در افغانستان آغازکرده و این پروسه تا جایی به پیش رفته بود . وی لستی را دریافت کرده بود که ازهر تنظیم  8 تن برای وی معرفی شده بودند وقرار بود که سازمان ملل متحد از میان آنها 28 تن را برای کابینۀ موقت برگزیند.  گفت و گو های نمایندۀ سازمان ملل  با نماینده گان تنظیم های شش گانه و نمایندۀ احزاب حرکت انقلاب اسلامی به رهبری مولوی منصور، حرکت انقلاب اسلامی به رهبری مولوی موذن و اتحاد اسلامی به رهبری قاضی محمد امین وقاد ادامه داشت تا توافق کاملی برای تاسیس یک حکومت وسیع البنیاد در افغانستان بوجود بیاید . گرچه تلاش های شماری نماینده گان برای تاسیس یک حکومت مستقل ملی و با قاعدۀ وسیع زیر فشار های  استخبارات پاکستان در حال بی ثمر ماندن بود ؛ ولی بازهم امید واری هایی وجود داشت که بالاخره بر سر حکومتی دست کم توافقی بوجود آید . هدف از این نشست ها تا حدودی جای پای پیدا کردن برای رده های پایین تر رژیم نجیب  و شراکت آنها در ساختار نظام موقت بود  که بخش مهم مذاکرات نماینده گان مجاهدین را با نمایندۀ سازمان ملل متحد نیز تشکیل میداد. 

درست این زمانی بود که امریکا افغانستان را فراموش کرد ه و کار این کشور را به نحوی برای پاکستا واگذار کرده بود. چنانکه روزنامۀ باستون گلوب (*) نوشته است : امریکا از طریق استخبارات پاکستان مجاهدین افغانستان را کمک کرد که با خروج آخرین سرباز شوروی مال برن مسؤول استخبارات امریکا در منطقه به امریکا نوشت که جنگ در افغانستان پایان یافت و بعد از این پیام در سال 1990 امریکا افغانستان را بباد فراموشی گذاشت . پس از آن استخبارات پاکستان فرصت یافت تا فارغ از نگرانی ها در امور افغانستان مداخله نماید . این مانند اشتباهی بود که بعد از سقوط طالبان در سال 2001 باز هم امریکا متوجۀ عراق شد و کار طالبان را پایان یافته حساب کرد . با اشتباۀ اول امریکا طالبان به کمک مستقیم استخبارات پاکستان و کمک های مالی دولت سعودی بوجود آمدند و با اشتباۀ دوم امریکا طالبان احیای مجدد شدند و بازهم به همکاری اردوی پاکستان پایگاهها ومراکز بیشتری در پاکستان تاسیس و از آنجا عملیات های خویش را برضد دولت نوبنیاد افغانستان سازماندهی نمودند . از همین رو است که یکی از اشتباهات مهم امریکا دنباله روی این کشور از سیاست پاکستان در قبال افغانستان تلقی میشود که در چند دهۀ اخیر اوضاع افغانستان را نه تنها از عینک سیاسی پاکستانیها دیده ؛ بلکه بر وفق میل آنها در افغانستان عمل کرده است که این گونه سیاست های امریکا از سقوط شوروی  تا معاهدۀ بن  و بعد از آن در قبال افغانستان وضاحت دارد . گرچه این عمل امریکا از بار مسؤولیت افغانها بویژه کسانی که خویش را رهبران و زعمای این کشور جازده بودند و اکنون هم جا میزنند ، چیزی نمی کاهد ، به روی ضعف های سیاسی و کوتاه نظری های هریک  برای رسیدن به تاج وتخت کابل بصورت مستقل نه تنها سرپوش نمی گذارد ؛ بلکه از تکروی ها ، خود خواهی های تمامیت خواهانۀ آنها نیز پرده برمیدارد و کلافۀ ستم های بی سرانجام آنها در برابر مردم افغانستان نیز بازتر میگردد.

این گونه تلاش ها ادامه داشت و نشست های متعددی دراین زمینه صورت میگرفت که در آخرین نشست(1) هیأت مذاکرات مجاهدین با بنین سوان  در پشاور ،  احمد شاه مسعود بصورت ناگهانی پیامی برای استاد ربانی رهبر جمعیت اسلامی فرستاد که کار دولت در کابل تمام است ، برنامۀ سازمان ملل متحد را کنار بگذارید و هر چه زود تر حکومتی را تاسیس و به کابل بیایید .  بالاخره به اساس همین فرمایش حکومت شتاب زده یی زیر فشار استخبارات پاکستان بوجود آمد و در وقع بنیاد ویرانی های آیندۀ افغانستان بوسیلۀ ماموران " آی اس آی "  در اسلام آباد پایتخت این کشور گذاشته شد. به اساس این طرح صبغت الله مجددی برای دوماه رییس جمهور و مقام صدارت هم برای حزب اسلامی به رهبری حکمتیار تفونض گردید که بعدتر این حزب  استاد عبدالصبور فرید یکی از فرماندهان مشهور خود در ولایت کاپیسا را بحیث صدراعظم دولت موقت افغانستان پیشنهاد نمود.

گفتنی است پیش از آنکه دولت مجاهدین وارد کابل شود . گفت وگوی تیلفونی بین حکمتیار و مسعود صورت گرفت که مسعود در این گفت و گو مانع ورود نیروهای حکمتیار به کابل شد . درحالیکه نیرو های مسعود در اطراف پایتخت جا به جا شده بودند که این مکالمۀ تیلفونی به نتیجه نرسید وهر کدام یک دیگر را نسبت به موضع شان مورد ملامت قرار دادند . مسعود بخشی ازاین مکالمه را افشاکرد ؛ ولی  حکمتیار تا اکنون حاضر به افشای این مکالمه نگردیده است .  بالاخره زمانیکه در هشتم ثور نیرو های حزب اسلامی  و نیرو های مسعود وارد کابل شدند و نیرو های حکمتیار در جناح شمال ارگ ونیرو های مسعود در جناح جنوبی ارگ بر ضد یکدیگر سنگر گرفتند و جنگ سختی بین آنها در گرفت وبالاخره نیرو های مسعود نیرو های حکمتیار را از پایتخت به حاشیۀ شهر عقب زدند . نیرو های حکمتیار در ساحات جنوب کابل در بخش های انسوی کارتۀ نو و سیاه سنگ به طرف بگرامی و آنسوی گذرگاه تا استقامت چهار آسیا کنترول شهر کابل را بدست داشتند .

حکومت موقت  به اساس معاهدۀ اسلام آباد طوری ساخته شد که در این حکومت  صبغت الله مجددی برای دوماه رییس دولت و بعد از آن استاد ربانی برای چهارماۀ دیگر در راس این اداره قرار بگیرد . در این مدت زمام امور صدارت برای خزب اسلامی سپرده شده بود. به اساس این معاهده مجددی به کابل آمد ورییس دولت موقت شد که بعد از به پایان رسیدن مدت زمامداری اش تمایلی برای گوشه گیری از قدرت نداشت ؛ ولی به فشار جمعیت اسلامی از عهدۀ خود گوشه گیری نمود که طیارۀ او درمیدان هوایی کابل مورد اصابت راکت قرار گرفت وبعد ها مسؤولیت آنرا به عهدۀ مسعود فرماندۀ نامدار جمعیت اسلامی افگند . پیس از آنکه به پشاور رفت . در گفت وگو با رسانه ها گفت : "من بخاطرحمایت ازمسعود چندین بار حکمتیار را مورد ملامت قرار دادم ؛ ولی او نفهمید و نیروهایش طیارۀ حامل مرا مورد حمله قرار دادند" .  بعد از آن جانب حکمتیار را گرفته و گفت که موضعگیری او برضد مسعود به جا است .

استاد ربانی بعد از آنکه به قدرت رسید . دوماه از زمامداری اش سپری نشده بود که شورای اهل حل وعقد را برگزار وخود را برای سه سال بحیث رییس دولت کابل تعیین نمود . این شورا به حضور قاضی حسین احمد رهبر جماعت اسلامی پاکستان برگزار گردید و به استثنای خزب اسلامی  حکمتیار و حزب وحدت دیگررهبران جهادی این شورا را تایید نمودند . 

بعد از آنکه استاد ربانی شورای اهل حل و عقد را برگزار نمود و به این بهانه زمان حکومت خود را تمدید نمود که این حرکت  به نوبۀ خود نه تنها در برچیدن بساط بحران در کشور موثر واقع نشد ؛ بلکه دامنۀ بحران درکشور را گسترده تر و دردناکتر نیرگردانید. این عمل تجربۀ تلخ خود خواهی های گروهی و استبداد رای را در افغانستان به نمایش گذاشت .

در حقیقت معاهدۀ اسلام آباد که درعقب آن جنرال های پاکستانی بود سنگ بنای نابودی افغانستان و ادامۀ  فاجعۀ را در افغانستان بوجود آورد که دامنۀ این فاجعه از آن به بعد هرروز بیشتر از روز دیگر گسترده تر میگردد. اساسگذاری چنین حکومت ضعیفی برای کشوری برخاسته از یک و نیم دهه جنگ و بربادی به مثابۀ توطیۀ بزرگی بر ضد مردم آزادی خواۀ افغانستان بود .

زمانیکه رابطۀ مسعود و حکمتیار بر سر جابه    جایی نیرو هایشان در کابل بهم خورد و مکالمۀ تیلفونی آنها به نتیجه نرسید و دامنۀ منازعۀ گروهی بین آنها وسیعترشد .  پاکستانی ها وارد صحنه شدند وبا پا در میانی جنرال حمید گل و اعجاز الحق پسر ضیاالحق نشستی بین هر دو برای پایان جنگ تنظیمی برگزار شد . گرچه در ابتدا مصالحه یی صورت گرفت و به اساس همین مصالحه استاد فرید صدراعظم دولت نوتاسیس مجاهدین گردید و حکمتیار با نیرو های خود به ماندن در چهار آسیاب اکتفا کرد . بیاد دارم که چند بار وزرای کابینه برای برگزاری نشست کابینۀ به چهار آسیاب رفتند .

بالاخره ماۀ عسل این مصالحۀ نیم بند هم پایان یافت و با تدویر شورای  اهل وحل وعقد بوسیلۀ استاد ربانی منازعه بین نیروهای حکمتیار و مسعود بالاگرفت و جنگ ودرگیری های تنظیمی در کابل ادامه یافت و جان بیش از شصت هزار تن از اثر راکت پرانی های حکمتیار و مسعود در داخل کابل و اطراف آن کشته شد .

در آن زمان روز گار بدی به سراغ مردم افغانستان آمده بود . که شهریان کابل زیر دشنه های ستم قلندرها و جلندرها و شفیع ها وزرداده و قلم ها و چمن ها سخت ضجه می کشیدند . تفنگداران به هرجاکه خیمه وهرگاۀ نظامی خود را افگندند ، آنرا ملکیت پدری خود دانسته و هرآنچه خواستند ، انجامد دادند . به گونۀ "مشت نمونۀ خروار" از قوماندانی به نام جلندر می توان یاد آور شد که با پیاده شدن به خیرخانه خود را شاروال بدون منازعۀ آن ساحه خواند  وساحات سبز این محل را برای حامیان  ودوستان خود توزیع کرد . شاید این بابه در زنده گی جرئت نکند که یک سانتی مترمربع زمین شخصی خویش را برای کسی مجانی بدهد ؛ ولی آنقدر دل بزرگ برای بخشیدن مال عامه داشت که شاید هر  حاتمی با وی پشت دست بگیرد. شنیده ام که روزی مسعود برای او گفته بود که بابه جلندر مثلی که شاروار شده یی .  مرحوم نیلاب رحیمی روزی چنین حکایت کرد : روز از انجمن رفتم تا بابه جلندر را وادار بسازم که نفرات خود را از حیف ومیل کردن اموال انجمن برحذرنماید . داخل اتاقی شدم که خیلی تاریک بود . من منتظرماندم که شاید سکرتر بابه بیاید و پیام آمدن مرا به او برساند و من او راببینم . چند دقیقه گذشت کسی پیدا نشد و بالاخره از یک نفر پرسیدم : بابه جلندر کجا است تا اورا ببینم . آن آدم فوری به سوی یک شخصی که در آن اتاق بود اشاره کرده وگفت: این بابه جلندر است . بابه به سویم متوجۀ  شد وبرایم گفت : چه میگویی ؟ من بعد از آنکه خود را معرفی نمودم . برایش گفتم : آمده ام تا برای بچه ها بگویید که اموال انجمن را تلف ننمایند . او باشنیدن این حرف بصورت فوری گفت : برو برادر ایقدر چیزها ازبین رفت  ، چند تا کتاب توهم در سرش . نیلاب گفت : بدون آنکه اضافه تر چیزی به او بگویم اتاقش را خاموشانه ترک کردم  و بعداز آن دانستم که مسأله از چه قرار است . بعد ازشنیدن این حرف جلندر گویی موی براندامم راست شد . وی به ادامه فزود : فکرکردم که شهر  بدست دیوانه ها افتاده است که یکی د ر شرق ، یکی در جنوب ، دیگری در شمال و شماری هم غرب و شماری ها هم در گوشه وکنار به داخل شهر هر یک خود را فرمانروای بدون منازعه قلمداد کرده ، دیوانه وار به  جان مردم افتاده و ازمردم باج می گیرند . چه ستم هایی نیست که بر مردم کابل روا میدارند . بالاخره پیش خود گفتم . خدا خیر کند آیندۀ این کشور در چنگال این ها چه فاجعه های دشواررا درقبال خواهد داشت. کار این ملت به کجاها خواهد انجامید . آن مرحوم  درحالی این سخنان راگفت که خاطرات شهدای  جهاد مقدس افغانستان مانند سلسلۀ زنجیر یکی پی دیگری پیش چشمانم عبور میکردند و آرمان برباد رفتۀ آنهابه یادم می آمدند ، رادمردیها و دلاوری های آنهاکه رادمردی ها را دررکاب جوانمردی ها می آموختاندند ، شب پاسداران بی باک و راستین و زاهدان پاک طینت وبا وقاری  بودند ، چگونه عاشقانه رزمیدند و جانانه جان را به جان آفرین دادند و شوریده و شهسوار به استقبال مرگ رفتند .

زمانیکه کار نامه ها و باور های آن رهروان جهاد چون گل های پرپر شدۀ در ذهنم ریختن آغازیدند که چگونه بی هراس به دشمن یورش  بردند ، در صفوف فشرده با دل های بی کینه در زیرباران مسلسل ها به مصاف دشمن رفتند .  دربرابر آنها اعمال ناشیانۀ تفنگداران باجگیر و دزدان سر  گردنۀ پیش چشمانم سیاهی کردند . یک باره تکان خوردم و با خود گفتم  این تفنگداران که خود را مجاهد میخوانند ، در اصل ماز جمع مجاهدین نیستند ؛ بلکه شماری افراد اوباش  و رهزن هستند که از کوچه های کابل به مراکز دولتی سرازیر شده و مصروف چور و غارت دارایی های مردم عامه ومردم هستند  که با استفاده از قرابت ها در صفوف مجاهدین رخنه کرده اند که جفای ناروایی را درحق خود و حق جهادگران مومن روا داشته اند ؛ ولی زمانیکه اسمای افراد مخمی در ذهنم خطور کردند که گویا همۀ آنها سابقۀ  جهادی دارند ، به گونه یی لرزه بر اندام باور هایم وزید و در این  حال  جهل و نا آگاهی را به ملامتی گرفتم که شرایط جنگ زمینه تحصیل و آموزش را از این بیچاره ها گرفت ، تنها  با باور های سنتی جهاد کردند ،  در زیر چتر جهاد سیمای خود را پنهان کردند و حالاکه چتر دریده شده ، سیمای اصلی آنها نمایان شده است و امروز چنین فاجعه را بر مردم خود روا داشته اند . بعد از این دریافتم که نا آگاهی ها اینها را باردوش آگاهی گردانیده است که درنتیجۀ کار خود و کار ملت را به تباهی کشانده اند . 

به همین گونه تفنگدار و دیوانۀ دیگری چون شفیع راهگیر افشار شد وهر آنکس را که میخواست حتا بدون بازپرسی سزامیداد و شکنجه ها میکرد . قصه های آدم گیری او شهرت جهانی دارد . تنها اینها ببودند که به کار های یاد شده مصروف بودند ؛ بلکه دیوانه های زیادی در اطراف و داخل شهر زیر نام فلان قوماندان و بهمان قوماندان تخت ستم و بیداد خویش را برشانه های مردم می چرخاندند و به بهانه های مختلف ازمردم باجگیری میکردند و از هرکسی به نام این وآن پول میگرفتند  وحتا حیا نداشتند که از یک قطی روغن آمده از چهارآسیاب بوسیلۀ بایسکل بعد از عبور از ده ها پاتک پاتک سالاران آنسوی خط جنگ ، مبلغی را به زور بگیرند . شماری دیوانه های معروف دیگر این موجودات عجیب وغریب که زیر نام های زردار ، چمن و قلم خود را پنهان کرده بودند و هرکدام سگی داشتند واز این قبیل چیز های دیگر برای اذیت و شکنجۀ مردم  که داستان ننگین آنها لکۀ سیاهی است بر جبین جهاد ملت افغانستان . در آنسوی سرک نو به استقامت بگرام دیوانه های جنرال دوستم اخذ موقعیت کرده بودند که  از برداشتن آخرین "تنگه" هم از جیب مردم خود داری  نمی کردند . اینها را شهروندان کابل می گفتند و چنان در دزدی سابقه داشتند که شهریان کابل آنها را گلم جمع میگفتند و زمانیکه در منزلی وارد میشدند تا آخرین فرش ها رابر نمی داشتند ، از آن خانه بیرون نمی گردیدند . آنوقت که روز گار به کام این دزدان قدیمی می چرخید ،  بد تراز هردزد سرگردنه یی به غارت مردم پرداخته بودند و راکبین موتر ها را هر آن تلاشی وبه بهانه های مختلف جیب های آنها را خالی میکردند . چنان در دزدی تردست تربودند که حتا بر سر آنهایی کلا می گذاشتند که در مسیر شاهراۀ کابل - مزارشریف "شبش" های خود را به قیمت گزافی بالای مردم به فروش می رسانیدند  و هرگونه خود داری از این معامله به قیمت حیات قربانیان آنها میگردید .

گفتنی است که این دیوانه ها به تنهایی این اعمال زشت را انجام نمی دادند ، در عقب این ها دیوانه های عجیب الخلقه تری قرارداشتندکه جز پروای قدرت دیگر پروای هیچ چیزی رانداشتند . این بیچاره ها خود قربانی بازی های سیاسی کسان دیگری شده بودند که خود این ها هم نمی دانستند . تنها به این می اندیشیدند که به گروۀ خود خدمت میکنند تا رهبرشان نامدارت و  قدرتمندترشود و دستانش به سوی غنایم بیشتر دراز  گردد تا باشد که چاقتر و فربه تر گردند . که این گفتۀ اخیر بار مسؤولیت  این دیوانه ها را کمتر میسازد.

باید به خاطر داشت که دیگر این دیوانه مجاهد نبودند و جهاد از قبل پایان یافته بود و این ها با ارزش های اصیل جهاد بدردو گفته بودند و جهاد را سخت در معرض معامله قرار داده بودند . در حالیکه مجاهدین آن مردان پاک باز و صفا طینتی بودند که رهایی ، آزادی وعدالت را در ریختن خون خود به تماشا گرفته بودند و در ریختن هر قطره خون آزادی  و نیکنامی را به جشتجو گرفته بودند . نه آنکه زیر نام جهاد جنایات خود را توجیۀ کرده و بازی با آرمان مظلومین را جهاد تلی نمایند . مظلومیت داد در طول تاریخ این گفتۀ مرحوم  علی شریعتی را به خاطر می آورد که چنین نوشته است  : تاریخ مبارزۀ داد است برضد بیداد  و داد هم قلب تاریخ است و بیداد هم خون تاریخ و داد در هر مقطعی از تاریخ قربانی بیداد میشود و بیداد خویش را مانند زمامرورای بلامنازعه بر داد تحمیل  میدارد.

از همین رو تاریخ سلسله جنبان مسخ ها  و تحریف ها است که درهر زمانی زنده گی مبارزین و  مجاهدین واقعی را مسخ میشود. و در نتیجه سیمای واقعی رزم آوران پنهان نگاه داشته میشود و آرمان های آنها در موجی از خون و کوله باری از دشواری ها نا بر آورده شد باقی میماند . وزاغان وکلاغان تاریخ فرصت  می یابند تابا قار قار شان آرزو های مظلومین را در زیرخاک پهنان بدارند .

شخصی حکایت کرد : روزی به قصد کشیدن اموال خانۀ خود به شهر کهنه رفتم که در این سفر پسرم مرا همراهی میکرد . زمانیکه نزدیک خانۀ خود شدم . متوجه شدیم که موتری پیش دروازۀ ما ایستاد است و کالاها ازخانه بیرون و به این موتر بار میشود .  پسرم ازدیدن این حالت ناراحت شده و بصورت فوری بالای شخصی که در اطراف موتر بود ، صدا زدکه مال خانۀ مارا کجا می برید . من بصورت فوری دست به کار شده و برای پسر گفتمتم  . بچیم غلط کردی ، این خانۀ مانست ، خانۀ ما درکوچۀ دیگر است  ؛ زیرا ترسیدم ، زمانیکه اینها بدانند این خانه از ما است ، شاید از پی نابودی ما برآیند  .

فاجعه به اینجاها پایان نمی یافت ؛ بلکه از این هم بزرگتر و پر حجم تر بود . تفنکداران در این ناحیه روزانه ده ها خانه را می غلتاندند و چوب های خانه را همرای الماری وغیره  چیزهاییککه در خانه موجود بودند ، برموترها بار و از آنجا بسوی خیرخانه و جاهای دیگر در حرکت میشدند و بصورت عموم این اموال در مسیر سرک جادۀ سالنگ از ده افغانان تا دهن باغ  به فروش میرسیدند . این گونه غارت ها به عمل روزانۀ این تفنگداران تبدیل شده بود . اینها بدون آنکه از کسی هراسی داشته باشند و یا منتظر بازپرسی باشند . باجرئت تمام به این عمل شنیع مبادرت میکردند . این کار را درحالی انجام میدادند که میدان نبرد بین دولت استاد ربانی و حکمتیار خیلی گرم بود وبه شدت ادامه داشت . فرماندهان ورهبران شان چنان مصرو ف درگیری بودند که هر گز فرصتی برای بازرسی از این کار هارا نداشتند . تفگنداران را به  حال خود گذاشته بودند که هرکاری که دل شان میخواهد ، انجام بدهند . وضعیت طوری بود که ازهردهنی صدا برای معامله بلند میشد و بین همگی معامله یی درکار بود تفنگداران بالادست مصروف چپاول های کلانتر بودند و ناگزیر بودند که برای افراد پایین تر خود چیزی به عنوان حق سکوت بدهند و تاراج خانه های مردم بیچاره را بهترین حق سکوت مجانی یافته بودند . در واقع این حق سکوت دهی ها بهای نابجایی بود ، دربرابر سرنوشت ملتی که آرزوهای خویش را غرقه تر ازهرزمانی درخون میدیدند  .

این زمانی بودکه روس ها از قبل افغانستان را ترک  کرد ه بودند و  جهاد پایان یافته بود وهر تفنگداری برای ثروتمند شدن از هیچ نوع تاراجی دریغ نمیکرد وحتا اندکترین باکی از کسی نداشت . شگفت آورتر اینکه خودم شاهد یک صحنۀ عجیبی بودم . روز به سوی شهر کهنه در حرکت شدم . درسپاهی گمنام رسیدم . از پیشرویم شخصی آمد واز من پرسید که کجامیروی و  چه کاری داری  . من گفتم میروم تا از شهر کهنه دیدن نمایم . او برایم  گفت : اگر سرت بوی قورمه میدهد ، برو  ورنه بهتر است که بازگردی . او گفت همین اکنون بایسکل مرا یک تفنگدار گرفت که چند لحظه بعد می آورم . چند دقیقه از انتظارم سپری نشده بود که یک رفیقش برایم گفت که برو برادر منتظر چه هستی بایسکل خلاص شد . او آدم  دیگر نمی آید و اگر بیاید ، بایسکل تورا فرخته می آید . بالاخره برایم گفت : اگر جانت را دوست داری ، از اینجا زود برو ، ورنه کارت تمام است. من هم بعد از شنیدن این حرف ها از آنجا برگشتم . تفنگداران شب ها خانه های مردم را بابم وباروت تخریب و فردایش مواد ساختمانی آنرا به فروش میرساندند .  در واقع شهر کابل با چنگال های این تفنگداران تخریب شده است .

شماری ها هم با همدستی قلم ها و چمن ها تمام ماشین و آلات فابریکه های نساجی بگرامی و  جنگلک و ماشین های صد ها موتر سرویس را به شکل پرزه به پاکستان انتقال داده و در آنجا به قیمت ناچیزی به فروش رساندند . تنها به فروش اینها بسنده نکرده ؛ بلکه تمام تانک ها و طیاره های تخریب شدۀ زمان جهاد را نیز فروختند . حامیان مولوی حقانی در پکتیا با این کار ضد ملی چنان دست بالا داشتند که مردم برا ی  او لقب "مولوی کبال" را دادند . این همه جنایات  را در کجای قاموس جهاد میتوان توجیۀ کرد ، چه رسد به اینکه نام این همه جنایات را جهاد خواند و زیر پوشش جهاد نابودی سرمایه های مادی ومعنوی کشوری را روا پنداشت .  در حالیکه هدف اساسی جهاد مردم افغانستان نه تنها حمایت کامل این داراییهای عامه ؛ بلکه تقویۀ آنها نیزبود نه حیف و میل و غارت آنها .  تا امروز از این غارت ها و چپاول ها کسی چیزی نگفته است . در صورتیکه شماری از عاملان اصلی این جنایات در دولت کنونی فعال حضور دارند. 

در حالیکه د رعقب این جنایات و تخریبات دستان سیاهی از آنسو واینسوی  مرزها دراز بود که یک هدف رادنبال می کردند که همانا بدنام کردن جهاد و به زمین زدن ارزش های جهاد بود و بس . اینها تلاش کردند که با دست هان جهادیان نا اهل و نا آگاه دستان مجاهدین واقعی و آزادیخواهان راستین را ببندند. توطیه گران در دو سور مرز سخت در تلاش بودند تا با همدستی با استخبارات "سی آی ای" و " آی اس آی" ارزش های فناناپذیر جهاد مردم افغانستان را ضربه بزنند .  نیرو های نفوذی خود را زیرنام رهبر و قوماندان درصفوف مجاهدین    جابه جا کردند و هر آنچه در توان داشتن با استفاده از پول و چیز هایی دیگر حرکت آزادی خواهانه و استقلال طلبانۀ مردم افغانستان را مسخ نمودند و سیمای واقعی آنرا تحریف کردند . برای چنین تحریفی باید چمن هایی ، شفیع هایی و قلندرها جلندر هایی آگاهانه ونا آگاهانه فعال میگردیدند ؛ زیرا پاکستانی ها هراس از آن داشتند ، درصورتیکه انبار بزرگ اسلحۀ ثقیل و خفیف روسی ، امریکایی ، بریتانیایی ، چینایی ، مصری و غیره  بدست نیرومند مجاهدین واقعی بیفتد و حکومت نیرومند؛ مستقل و غیر وابسته به شرق وغرب  با دستان خود مجاهدین تاسیس شود . در چنین حالی احساس خطر میکردند که مبادا طرح های " آی اس آی " درتبانی با"سی آی ای" در افغانستان غیرعملی باقی بماند و بالاخره جنرالان پاکستان از رسیدن به عمق استراتیژی خود در مبارزه با هند و امریکا از رسیدن به چاه های نفتی  و  منابع عظیم زیر زمینی بحیرۀ خزر و اطراف آن محروم گردد . رویاهای شیطانی این "سیاه قدرت جهان" برای غارت کشور های منطقه ناتعبیر بماند وبالاخره واقعیت های تلخ موجود هرگز در این کشور بوقوع نمی پیوست .  از همین رو است که سرنخ توطیه ها بر ضد مردم آزادیخواۀ ما خیلی دراز است ، نه تنها ازسه دهه قبل ؛ بلکه پیشتر از آن پا  گرفته است که در هر قدم به تدریج ظاهر شاه ها و داودشاه تا تره کی ها، کارمل  ها و حفیظ الله امین ها وبعدتر هم دیگران به نام جهادیان را یکی پی دیگری به قربانی گرفت و این قربانی گرفتن ها بصورت بیرحمانه یی ادامه دارد وهنوزهم معلوم نیست که سرانجام کار این وطن به کجا ها خواهد انجامید. این آدمک ها هرکدام قربانی های حادثه سازان اصلی بر ضد مردم ما هستند که حتا بازی آنقدر تردستانه چیده شده و مهره  خوب در نظر گرفته شد که حتاخود اینها هم به خوبی ازآغاز وانجام کار خویش آگاهی درست  ندارند ودر بسا موارد وقیحانه تر از گودی های کوکی با دستان گویا نامریی  یی به حرکت در آمده اند که قربانی گرفتن حتمی خود را هم به هیچ گرفته اند . درحالیکه هرکدام اینها چون گذشته ها قربانی های بازی های استعمار شرق وغرب اند که در یک سناریوی شگفت آور و در ضمن عبرتبار چرخ استعمار را بر فراز عزت ، وقار ، افتخارات تاریخی وملی خود ناگزیرانه به حرکت در می آورند وتا زمانی به پیش خواهند رفت که دریک بازی تازه یی از صحنه کنار زده شوند واگر لازم باشد نیست ونابود شوند و بس . تا زمانی مصیبت در این کشور دامن می گسترد که مردم آن از شر همچو رهبران و فرماندهان مزدور و جیره خواران شرق وغرب وشمال وجنوب رهایی نیابند .  

 

*     *        *

گفتنی است که رقابت بین حکمتیار و مسعود سر نخ درازی دارد که بعد از فتح کابل بوسیلۀ مجاهدین آغاز نشده بود . این مسألۀ دردناک که با سرنوشت خونین مردم ما گرۀ ناگسستنی دارد . از پاکستان بعد از سال 1354 آغاز شده بود که بر جبین این موضوع داغ ننگین وابستگی های سیاسی و نظامی خود نمایی دارد و هنوزهم مشهود است.

رابطۀ نیک حکمتیار با افسران بلند رتبۀ اردوی پاکستان و این کشور بحیث پایگاۀ نظامی  و سیاسی او سبب شد که مسعود با او میانۀ خوبی نداشته باشد .  زمانیکه مسعود پیش از سال 1354در پشاور زنده گی مینمود و اختلافاتی بین مسعود و حکمتیار بروز نمود که در این اختلافات هم تا حدودی آی اس آی پاکستان نقش داشته است.  شماری ها دلیل این اختلاف را کشته شدن انجنیر جان محمد میخوانند که گفته می شود در قتل او آی اس آی پاکستان نقش داشت و شایعاتی بوده که در این قتل حکمتیار همدست آی اس آی بوده وهم گفته می شود که بعد از این حادثه مسعود هم از پاکستان فرار نمود و هر گاه فرار نمی کرد شاید او هم به سرنوشت انجنیر جان محمد میرسید . نظر دیگری هم وجود داردکه اختلاف مسعود و حکمتیار را به وقوع قیام 1354 مسلمانان برضد محمد داود بر میگرداند که مسعود در آن قیام فرماندهی نیرو هاییرا در ولسوالی رخۀ پنجشیر به عهده داشت و از سهل انگاری شماری ها بانک این ولسوالی ربوده شد و در نتبجه سبب بدنامی قیام آوران شد و عده یی فرصت طلب موقع یافت یام آوران را به دزدی متهم ساخته و بدین  وسیله وجهۀ اصلی مبارزاتی آنها زیر سوال رفت . بعد از این حادثه مسعود زیر سوال حکمتیار رفت که پرسش های او برای مسعود در این زمینه چندان خوشایند نیفتاد و وی حکمتیار  را ترک نمود وبه  استاد ربانی پیوست .

در هر حال هرچه باشد، در این شکی یاقی نمی ماند که علت اصلی اختلاف مسعود و حکمتیار آی اس آی پاکستان است ؛ زیرا استخبارات پاکستان تلاش میکرد تا نیرو هاییرا در داخل این کشور بیشتر رشد بدهد که درآینده ها پاسخگو برنامۀ عمق استرتیژیک این کشور در داخل خاک افغانستان باشد  . حکمتیار که ناچار بود تا برای سازماندهی نیرو های خود دربرابرارتش تا دندان مسلح شوروی سابق ازخاک پاکستان بحیث پایگاۀ خود استفاده نمود  و مسعود هم که توانست  از چون شیر از چنگ آی اس آی برهد . ناگزیر بود تا برای بقای مبارزۀ خود راه هاییرا سراغ نماید که یکی از این راه ها تمایل او را به سوی روسیه کشاند ، البته او بدین باور بود که دربرابر غول سیاه  که پاکستان نوکر گردن بسته و گوش به فرمان آن است ، باید متکایی داشت  واز سویی هم او باورداشت که شوروی سابق چنان پارچه پارچه شده است که برای سال های طولانی یی قلمروهای آن بویژه روسیه که وارث شوروی سابق است ، مجال ازجابلند شدن را ندارد و چه رسد به اینکه بازهم خمیازۀ حملۀ دوباره  به افغانستان را در سر بپرورد.   از همین رو حفظ رابطه با روسیه را بحیث وسیلۀ فشار وتهدید علیۀ پاکستان  وامریکا یگانه راه برای بقای مبارزاتی خود برگزید .

این  دو گونه گی رابطه ها بالاخره حکمتیار و مسعود را چنان از هم دور کرد که سبب بسا حوادث ناگواری در افغانستان گردید که امروز  هم مردم ما بار این دشواری ها را ناگزیرانه به شانه های خود به پیش میکشانند. رقابت مسعود وحکمتیار از همان آغاز جهاد راۀ این دو جریان نیرومند سیاسی و اعتقادی را در افغانستان سخت به چالش کشانید . ازهمان آغاز جهاد در درۀ پنجشیرنیرو های مسعود وجود نیرو های حکمتیار را در این دره تحمل نکرد و بار بار آنها را از این دره وادار به بیرون شدن نمود . این تلاش های او علیرغم فشار هایی ادامه داشت . چنانکه درسال 1359 نامه یی (2) از حوزۀ مرکزی اسلامی در کابل به عنوانی مسعود به پنجشیر فرستاده شد که او را از جنگ های تنظیمی برحذر ساخته بود و در آن نامه آمده بود که از بیرون شدن مدیر صاحب نصرالله خان و ملامرزاشاه یک تن از قوماندان های حزب در امرز (آنمرز) پنجشیر خود داری نماید ؛ ولی مسعود به این نامه توجهی نکرد و بالاخره گروۀ کوچکی از حزب اسلامی که در امرز مستقر بودند . ناگزیر شدند تا منطقه را ترک نمایند .  بعد از خروج این نیرو ها از امرز پنجشیر ، شمال کشور  به ساحۀ رقابت  و درگیری نیرو های حزب اسلامی وجمعیت  اسلامی مبدل شد که سبب کشته شدن ده ها انسان بیگناه گردید . حادثۀ کشته شدن عبدالحی  فرماندۀ  جمعیت و جمال فرماندۀ حزب اسلامی نمونۀ بارز این درگیری ها است  که به همین گونه جان ده ها تن مجاهد سربکف را در شمال کشور گرفت . شمار کشته های هردو تنظیم در جنگ های داخلی آنقدر بلند است که در مقایسه با نبرد جهادگرانۀ آنها در برابر ارتش شوروی سابق شاید کمتر باشد. 

هرگاه همچو حوادثی بوقوع نمی پیوست که سبب تیره گی رابطۀ بین مسعود وحکمتیارنمی گردید . در آنصورت به جرئت گفته می توان که مسیر تاریخ جهاد افغانستان راۀ دیگری را می پیمود . ممکن جهاد رزم آوران افغان اکنون به خط دیگری نوشته میشد. تاریخ جهاد به انحراف کشانده نمی شد ومسخ نمی گردید . نه تنها عزت و آبروی جان بر کفان مومن کشورپا برجا میماند ؛ بلکه حماسه ها وشاهکاری های آنها برای همیش به مثابۀ چراغی درخشان بر فراز راۀ آزادی خواهان گیتی در تجلی می بود . حیف وهزاران حیف با آنکه نبرد کفر برانداز مردم افغانستان نقشۀ جغرافیایی جهان را عوض کرد ، دیوار های آهنینی چون دیوار برلین را شکست و بسیاری از کشورهای محکوم را به قلۀ آزادی ، شایسته گی و آگاهی رسانید ؛ ولی بازهم افسوس وهزاران افسوس که قربانی های رادمردانۀ آنها یکی پی دیگری فدای وابستگی های رهبران و فرماندهان آنها قرار گرفت و امروز ناگزیرانه روزگارتلخی را سپری مینمایند . هرگاه این دوهیرو ودوقهرمان بر بخشی از خواست های بلند پروازانه گروهی و شخصی خود پا میگذاشتند و جرئت میکردند که دربرابر خواست های ماسوای ایمانی و اعتقادی خود حرف نه را می پذیرفتند . در اینصورت بالاخره نه تنها راهی را برای رهایی از دام وابستگی های سیاسی و نظامی  شان پیدا می نمودند ؛ بلکه ملت بزرگ افغان نیز چنین روز سیاهی را شاهد نمی بودند که قهرمانان آنها با نبردی عاشقانه دراز راۀ نبرد را سوراخ نمودند و به پیش تاختند ، ولی به جایی نرسیدند که شاهد پیروزی های پیهم را درآغوش بکشند و امروز شاهد سیطرۀ استعمار سیاه درکشور خود نمی بودند . بر مصداق واقعی غلبۀ خون برشمشیر استعمار سرخ را شکست  فاحش دادند ؛ ولی در دام استعمار کهنه کار سیاه ناگزیرانه افتادند . دامی که نه امروز ، بلکه سه دهه پیشتر از آغاز جهاد به سوی ملت ما کشیده شده بود و با توطیه ها ودسایس گوناگونی آبیاری شده و مرحله به مرحله زیر پوشش ایجاد گروه های مزدور و هواخواۀ غرب آنهم در زیر ریش جهاد گران مومن بر وفق مراد امریکا و بریتانیا به کرسی آرزو های آنها نشست .

گفتنی است که شراط موجود درکشور حادثۀ یک شبه نه ؛ بلکه ثمرۀ جریانی هماهنگ است که بیشتر از سی سال بدین سوبر ضد ملت افغانستان وملت های مسلمان سراسر جهان برچیده شده است و بازی دشواری راماند که بسیاری  بازیگران خویش را از صحنه رانده است ؛ ولی بازهم به همان حدت وشدت خود ادامه دارد. هنوزهم بسیار از پهلو های این بازی نا گشوده مانده است که بازیگران سیاسی و گروهی ما از گذشته ها بدین سو قربانی های بدون استثنای این بازی شده اند و بعد از این هم خواهندشد . در حالیکه در راس بازی از طرف مقابل کارتل های نفتی وشل های امریکایی قرار داشتند که چشم بر منابع سرشار نفتی منطقه از بحیرۀ خزر تا آسیای دورو نزدیک دوخته اند و سخت بی تابانه برای رسیدن و شکم انداختن به این چاه های نفتی لحظه شماری میکنند و برنامه های مرموز اقتصادی خویش را به یاری سیاستمداران کهنه کار و تردستی از طریق راه اندازی  کودتاه ها  واشغال های افتضاح بار نظامی سازماندهی مینمایند  و اما  در طرف دیگر بازی آدم هایی قرار داشتند و دارند که  هنوز هم از خود بیرون نشده و در کابوس منیت ها  خود خواهی ها چنان فرو رفته اند که جنگ های گروهی و تنظیمی  و در نتیجه کشته شدن صدها انسان بیگناه را چاشنی یی بیش برای رسیدن به اهداف خود نمی شمارند . این درحالی  بود و است که دشمن با آگاهی تمام و مکری مرموز و خطرناک  در کمین آنها افتاده بود و هر آن میخواست و میخواهد که از آنها سید تازه یی بگیرد ؛ ولی این بیچاره ها چنان در هوای قدرت وثروت از خود بیگانه شده بودند وشده اند که هنوز هم آن رویا های نارسیدنی را نه تنها فراموش نکرده اند  ؛ بلکه بازهم بدون توجه به گذشته های دردناک مبارزاتی خود راهی را می پیمایند که سرانجام آن به ترکستان نامرادی ها خواهد رسید ، کعبۀ مقصودی درکار نیست و اگر چیزی هم وجود داشته باشد ، جز ابزاری برای رسیدن به قدرت وثروت چیز دیگری نخواهد بود.

از همین رو است که رهبران جهادی و سیاسی کشور نزد مردم ما وجهۀ مردمی و آزادیخواهی خویش را از دست داده اند و هیچگاهی مردم به حرف های آنها باور نمیکنند ونخواهند کرد ؛ زیرا پ" آزموده را آزمودن خطا است "مرد م ما دریافته اند که این رهبران شان جز مشتی نامجو و کامجو که تشنۀ قدرت اند و گشنۀ ثروت  که کوه   هندوکش وبابا هم اگر طلا شود و برای انیها تعلق بگیرد ، هرگز چشمان شان سیر نخواهد شد وبازهم از  قاپیدن و چاپیدن مردم لحظه یی هم دریغ نمی نمایند . مردم دریافته اند که چگونه این پابرهنه گان به یاری خداوند و ایثار خود آنها به مقام والایی رسیدن که درخواب هم تصور نمی کردند ؛ ولی زمانیکه بر کرسی ها شکم افگندند ، اولین لگد را بروی یاران قدیم خود زدند و از هیچ ناروایی  بد کاری ابا نورزیدند .  الحق که بازهم آزموده را آزمودن خطا است و چه جفایی بیش از این نخواهد بود که مومنی رااز یک سوراخ ماری دوبار بگزد .  

*      *       *

جنگ و درگیری بین این گروه ها ادامه یافت  که درسال 1373 نیرو های حکمتیار ،  مجددی و دوستم در یک ایتلاف بر ضد نیرو های جمعیت اسلامی از استقامت دروازۀ جنوب ارگ حمله ور شدند ؛ ولی این حمله به شکست انجامید . درحالیکه قبل از آن یکی از دلایل عدم همکاری حکمتیار با مسعود ایتلاف دوستم با او بود و حکمتیار ، مسعود را متهم به همکاری با ملیشه های دوستم نمود . حکمتیار در حالی این اتهامات را برمسعود رواداشت که بعد تر جناح حزب خلق با حزب اسلامی و جناج حزب پرچم با مسعود همکاری کردند . بخشی از حزب خلق که به رهبری تنی در تبانی با استخبارات پاکستان بر ضد نجیب دست به کودتا زده بودند . شماری از این همکاران تنی مانند قادر اکا و... قبل از سقوط دولت نجیب با حکمتیار همکاری داشتند .

از آن به بعد جنگ میان نیرو های دولت کابل و حکمتیار ادامه یافت و در این مدت ایتلاف های تازه بین گروه ها بوجود آمد و بعد از هم پاشیده شدن شورای هماهنگی ایتلافی از جنبش ملی  ، محاذ ملی و حزب اسلامی ایتلاف دیگری به ابتکار همایون جریر یک تن از اعضای حزب اسلامی ساخته شد که در آن سرنوشت حزب وحدت اسلامی به رهبری مزاری و حزب اسلامی به رهبری حکمتیار به گونه دیگری رقم خورد. این ایتلاف تا زمان سقوط کابل بدست طالبان ادامه یافت که عقب روی نیرو های حزب اسلامی از چهار آسیاب ومیدان وردک به جانب سروبی ، نیرو های مزاری هم از غرب کابل عقب نشینی نمودندکه در نتیجه در هنگام عقب نشینی مزاری در گلباغ نزدیک چهار آسیاب کابل به دام طالبان افتاد . وی  درحالی به اسارت طالبان رفت که سوار برگادی چادری برسرداشت . گفته می شودکه شخصی قبل از حرکت و رسیدن وی به این شهرک اطلاع او را برای طالبان داده بود . وی بعد تر به غزنی انتقال داده شد و در آنجا به حالت بدی ازسوی طالبان کشته شد. گفته می شود که اورا ازطیاره به زیر افگندند . چند روز پیش از سقوط کابل بدست طالبان حکمتیار به اساس معاهدۀ سروبی صدارت دولت کابل را پذیرفته بود که بازهم بابه  قدرت رسیدن در کابل چندان راضی نبوده  و به زودی پشیمان شد ؛ زیرا وعده هاییر که برایش داده شده ، جامۀ عمل پیدا نکرد وازسویی هم اوضاع  بحرانزاتر شده میرفت . یکی از محفظین او حکایت کرد که چند روز پیش از سقوط کابل چنان حالت روانی حکمتیار خراب شد که از فشار زیاد از بینی او خون فوران نمود.

در این مدت نیرو های حکمتیار و مزاری قلمرو حاکمیت مسعود را ازغرب کابل مورد حملۀ راکتی قرار می دادند و نیرو های مسعود هم از فراز کوۀ آسمایی و کوه های اطراف شرق کابل ساحۀ حاکمیت مخالفین خود راراکت باران می کردند که زیرحاکمیت نیرو های حکمتیار و مزاری بود . این جنگ خونین و بی هدف برای رسید به حاکمیت کاذب کابل از سال 1372 – 1375 جان بیش از شصت هزار تن بیگناه را گرفت  . البته گذشته از اینکه در این مدت گروه های متخاصم چه جفا هایی نبود که در حق مردم بیدفاع ما مرتکب شدند . ده ها انسان به کانتینر ها انداخته شد ،  ده ها تن در زیر زمینی های مخوف به قتل رسانده شدند  ، برکله های مردم بیجاره میخ های کوبیده شد  و گوش های آنها به دیوار میخ گردید ، از فراز کانتینرها بروی اسیران  شاشیده شد ، رقص های مرده به اجرا در آمد ، ده ها انسان بیگناه در سلول های تاریک به سیا چال های بدتراز دوران نادرشاه و هاشم شاه (کاکای ظاهر شاه ) افتادند و حتابسیاری از این قربانیان حالا هم زنده اند که از کوری  وکم بینایی رنج می برند. من شاهد صحبت با یکی از این قربانیان هستم که چگونه در معرض خرید وفروش  قرار گرفته بود . (3) گذشته از اینکه بسیار از قربانی ها امروز ازنداشتن گوش رنج می برند . این ها در واقع شاهد و گواۀ یک جنایت بزرگ به قیمت بازی با جهاد مقدس ملت افغانستان نیزهستند .

بعد از این مخالفت حزب اسلامی ، حزب وحدت اسلامی جنبش ملی اسلامی به رهبری دوستم در برابر استاد ربانی تشدید یافت و سبب بوجود آمدن ایتلاف جدیدی بین دوستم ، مزاری و حکمتیار شد که مدتی بعد بر حسب طبیعیت شکننده گی ایتلاف ها در افغانستان این ایتلاف هم به عمر خود پایان داد. گرچه بعد تر با پیوستن حکمتیار با دولت ربانی به اساس معاهدۀ  سروبی ، ایتلاف مزاری با دوستم تا سقوط طالبان ادامه یافت .

بعد ازعقب روی نیرو های حکمتیار و مزاری از میدان وردک و چهار آسیاب و غرب کابل نیرو های طالبان به ساده گی کنترول ساحات یادشده را بدست گرفتند . با رسیدن طالبان  به دروازه های جنوبی کابل درچهار آسیاب ، علیرغم تلاش های مجدانۀ دولت ربانی برای  ایجاد ایتلافی با این گروه  ، تلاش های آنها دراین زمینه به ناکامی انجامید . هیأت دولت به رهبری واحد یار معین وزارت عودت مهاجرین در آنزمان و فایض رییس سره میاشت چند بار بین کابل  - چهار آسیاب رفت وآمد کرد ؛ ولی طالبان جز تسلیمی مسعود به سازش دیگری تن ندادند . در حالیکه مسعود حاضر به اعطای امتیازات زیادی برای طالبان بود ؛ ولی از طرف طالبان رد گردید . تا بالاخره مسعود ناگزیر به ترک کابل شد  و طالبان وارد کابل شدند .

گفتنی است زمانیکه مسعود نیرو های خویش را از کابل به عقب می کشید . استاد سیاف به ترک کابل بی میل بود و مسعود نماینده ییرا نزد سیاف فرستاد که ابراهیم ورسجی نویسندۀ کتاب دو جلدی " افغانستان حماسۀ در تراژید" نیز در معیت هیآت قرار داشت . بالاخره استاد سیاف با گفتن این حرف " قصۀ گاو زرد برسرمانشود " برای نماینده های مسعود پاسخ آری گفت و حاضر به ترک کابل شد. 

*      *        * 

 


بالا
 
بازگشت