فراز             
و         
فرود     
القاب


نصیرمهرین
 

 

   اندکی پیرامون خطاب های رفیق ، برادر واندیوال 

 

. . . پس ازکودتای 7 ثورحزب دموکراتیک خلق افغانستان،مطابقِ لزوم دیدهای ساختارهای سیاسی وفرهنگ سیاسی احزاب "برادر" آن حزب، نام ها وخطاب متفاوت بادوره های پیشین  نیزدرنام گذاری هامعمول شد.پس ازکودتا، نامها وخطاب هایی چون اعلیحضرت یا شاه وپادشاه وامیرورئیس جمهور،به عنوان شخص نخست تمثیل قدرت ازاستفاده معذورشدند. به جای آنها نام های وظیفه یی چون منشی عمومی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ورئیس شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک  افغانستان نشستند .

 

نورمحمد تره کی که برگزیدۀ مقام نخستین دولتی بود، با القاب " رهبر کبیر " ، " نابغــۀ شرق "؛ وحفیظ الله امین نیزبدنبال تذکرمقامات دولتی اش،نخست با لقب "شاگرد وفادار"  وپس از قتل تره کی با لقب  " قوماندان دلیرانقلاب شکست ناپذیرثور"یادمی گردید.

 

 پنداشته میشود که درانگیزۀ طرح وکاربرد لقب های چون " رهبر کبیر" و" نابغه ی شرق" ودرواقع تهمت ها؛عامل کمتربینی هویتی،بدیل سازی تصنعی،شخصیت سازی وکیش مورد نیازآن رامؤثر دانست. واین همان نیازی است که درست پس از ارایه تصویرجامع ازسیمای رهبران آن حزب متحقق میگردد. تصویری که نه تنها بیان حال سیاسی باشد، بلکه زمینه های روحی محتاج به وضع وکاربرد چنان صفات ناشایسته رانیز بشناساند.

 

اما آن مقامات ونام ها والقاب نیز دیری دوام نیافت. زیراموجودی که درمعرض هجوم بحران قرارداشت وشکننده بود، نمیتوانست حتا ازهمان لقب های دروغین پاسبانی نماید.

 

آنچنان بود که "دلیری" حفیظ الله امین روی هرآنچه ازادعا های رفاقت آمیزبود، خط بطلان کشید وطی دستوری قتل تره کی را بوسلیۀ بالشت سازمان داد.

 

آنچه دردورۀ حاکمیت ح.د.خ.ا بیشترشنیده میشد واهمیت آن از بسا جهات هم اکنون نیز به نظرمیاید، استعمال خطاب " رفیق " است .

مطابق با روحیه و باورداشت های عقیده یی وسنت پیشینه یی که دراحزاب گوناگون کمونیست معمول بود،مخاطب همنظر،با کلمۀ "رفیق" مورداستعمال قرارگرفت .

 

درروسیه شوروی وسپس " اتحاد جماهیرشوروی سوسیالیستی " لقب تواریش روسی معادل گینوس آلمانی مروج گردید. درمقابل آن کلمۀ روسیی  گاسپدین ( آقا ) چون لقب بورژوازی تلقی شده بود ، چندین دهه متروک گــردید. تا جایی که کاربرد آن اهانت تلقی میشد . وبرای اشخاص غیر حزبی، همان خطابی را استعمال می نمودند که پس از انقلاب کبیر فرانسه با حذف القاب اشرافی با لقب همشهری یا شهر وند رواج یافت .

 

 واژه ی  رفیق در شوروی بیشتر معمول گردید. واز طرف حزب کمونسیت چین وپیروان آن نیز دنباله یافت. مثلا کاربرد خطاب رفیق لینن، رفیق استا لین، رفیق مائوتسه دون، رفیق لین پیائو، رفیق انورخوجه وبقیه "رفقا " . . .معمول بود. منظورازرفیق هم ادعای نُماد بهترین دوستی وهمکاری ،برادری وبرابری ونداشتن هیچ تفوق وبرتری بوده است .در چنان چارچوبی از پندارها، چه بسا مواردی که بدون داشتن نیازی به دانستن نام شخص مقابل ،به کاربرد این خطاب عام بسنده شده است .

 

با نیم نگاهی به آن مفهوم ازکاربردخطاب "رفیق" می بینیم که از نظرعلایق بازتاب رواج یک فرهنگ و"ایدئولوژی" از بقیه کشورها بود. . .

 

خلقی هادرکاربرد آن برای دیگران هر روزمحدودیت هایی ایجاد می نمودند. درحالی که غیر ازاعضای خویش را رفیق نمی پنداشتند، ونباید می پنداشتند؛با بروزروبه تزاید تنش های حزبی، حذف کاربردآن برای مخالفین درون حزب در مقابل لقب های دیگری رامطالبه می نمود که به زودی با نام های گوناگون در جای آن می نشست . مزدورامپریالیسم ،دالخور . . . از آن نام گذاری ها اند. . .

 

اگر درآغازپس از کودتای 7 ثورگفته میشد که " رفیق نورمحمد ترکی . .  ." ، رفیق حفیظ الله امین ، رفیق اسدالله سروری ، رفیق ببرک کارمل   . . .  دیری دوام نکرد که همه به نارفیقی رسیدند . . .

 

در مناسبات با کشورهایی که برادر واردوگاه سوسیالیستی  یادمیشد نیز ملزم بودند که خطاب رفیق را استعمال نمایند :

کاربرد " رفیق " را ازطرف مقامات شوروی وقت میخوانیم :

 

بیانیۀ رفیق لیونید برژنف منشی عمومی حزب کمونیست اتحاد شوروی سوسیالیستی،به افتخاررفیق ببرک کارمل منشی عمومی حزب دموکراتیک خلق افغانستان.

 

مسرورم ازینکه رفیق ببرک کارمل منشی عمومی   . . .  ورهبران حزبی ودولتی کشور دوست افغانستان را که همراه با وی آمده اند، درینجا خیرمقدم می گویم.

 رفقای  گرامی !

مخصوصاً بعداز انقلاب ثور دورنما های واقعاً مساعد برای رشد همه جانبۀ همکاری بین کشورهای مابازگردید  . . . "(1)

ویا :

" تحت ریاست رفیق ببرک کارمل منشی عمومی کمیتۀ مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، رئیس شورای انقلابی وصدراعظم جمهوری دموکراتیک افغانستان، شورای وزیران در مقرشورای انقلابی (ارگ ) جلسه نمود." (2)

                                                *

 

از سوی دیگرباید یاد آوری شود که بکاربرد خطاب رفیق درکشورما همواره دارندۀ روحیه سیاسی وباررفاقت سیاسی تشکیلاتی گرایشات سوسیالیستی سدۀ پسین  نبوده است. رفیق خواندن واستعمال آن چه با نام ویا بدون نام دربین مردمان دیگری نیزمعمول بوده وپیشینه های تاریخی و ریشه های در ادبیات فارسی نیردارد. با این تفاوت که گرایش های مخالف سوسیالیستی ازین مفهوم تأثیر نپذیرفته اند. برعلاوه  جمع آن را غا لبا ًدر صورت عربی ( رفقاء) نوشته ویا درصحبت ها به کاربرده اند. این واژه ی عربی در فرهنگ معین با معانی  دوست ، یار ، همدم ، همنشین،؛ وهم به معنی صفت الله تعالی یا خدا آورده شده است .

 سده ها پیش ازامروز درادبیات فارسی با این واژه برمیخوریم . درکتاب سمک عیارکه به قول مصحح آن پرویز ناتل خانلری " گمان میتوان برد  که تاریخ تدوین قصه پیش ازاواخر دورۀ سلجوقی نیست"،چنین میخوانیم :

" . . .خورشید شاه از خواجه سعد بزاز پرسید  که این سوار چه کس است واین پیاده گان کیانند که من مثل این مردم ندیده ام. خواجه سعد گفت که این سوار کهل را شغال پیل زور می گویند وسرجوان مردان این شهرست وآن جوان نمدپوش که خنجر ها دریمین ویسارفروبرده سر عیارانست واو را سمک عیار می خوانند وپسر خواندۀ شغال پیل زور است . واین دیگران رفیقان ایشانند. . . ."(3)

 

 

رفیق بامفهوم دوست وهمدل وهمرازدرادبیات منظوم زبان فارسی بسیار به کاررفته است.دونمونه را درپایان میاوریم:

 

 

حافظ

 

دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس

نسیم روضۀ شیراز پیک راهت بس

 

دگر زمنزل جانان سفر مکن درویش

که سیرمعنوی .کنج خانقاهت مارا بس

 

                   *

اگر رفیق شفیقی درست پیمان با ش

حریف خانه وگرمابه و گلستان با ش

 

بیدل

 

دلیل کاروان اشـــــــکم  آه سرد را مانم

اثرپردازغم حرف صاحب درد را مانم

 

رفیق وحـــشت من غیر داغ دل نمی با شد

در این غربتسرا خورشید تنها گرد را مانم

 

بر بیکسی ام ، رحم نکردند رفیقان

فریا د به  پیــش که من زار بگریم

 

 

 . . .

 

شایان یادآوری است که گروه های  سیاسیی که در دهۀ چهل خورشیدی ویا پس از کودتای ثورخطاب رفیق رابکاربرده اند، ازین سرچشمه های واژ گانی ادیبان فارسی ملهم نبوده اند. بلکه مایۀ خویش رااز امواج بیرونی وازاصطلاحاتی گرفته اند که جریان فکری "ایدئولوژیک" با خود در افغانستان ریخته است.

 

خود شاهد هستیم که پس ازکودتای ثور، استعمال کلمۀرفیق درکشورما، خارج ازبارسیاسی وباورهای یادشده دربالا،درمفهوم دوست که درمیان طیفهای دیگری نیزمورداستعمال داشت،به گونۀ سریع ترک گفته شد. زیرا کاربرد آن به ویژه در میان مردم مخالف ح.د .خ .ا تصوری ایجاد می نمود که گوینده با همان ادبیات حزبی صحبت میکند ویا اینکه رنگ وبوی حزبی دارد.

 

آن عده ازافرادی که ازعقاید وتمایلات سوسیالیستی، رویگردان شده بودند،نیزخطاب رفیق رادرزبان نمیاوردند.  

 

همچنان درمراودات کشوری وزعمای کشورما با دیگران مثلاً باری امان الله خان آن را برای لینن بکاربرده است . درحالی که نمیشود پذیرفت که امان الله خان ، مفهوم سیاسی - عقیده یی آن رابرداشت میکرده است .

دررابطه بااستعمال آن درمفهوم غیرسیاسی،بیشتر دوست وهمکاروعزیزمنظوربوده است. اگر برخی با فاصله گرفتن ازاستعمال آن فاصله گرفتند،استعمال آن از طرف مخالفین برای خلقی هااهانت تلقی میشد. ازیکی اززندانیان زندان پلچرخی حکایتی است که بیاوریم.آن زندان دیده گفت :

 

" نیمۀ شب تابستان سال 1357 بود که مرا برای " استنطاق " خواستند. وقتی روی چوکی نشستم ، متوجه شدم که چهرۀ مستنطق آشنا است . پس ازچند لحظه دریافتم که وی سالها پیش شاگرد ومن در اکادمی تخنیک ، استاد وی بوده ام .

درخلال "استنطاق " وامر نمودن ها که بگو وبنویس ! از زبان من کلمۀ رفیق برآمد.کلمۀ رفیق یک مدت به اصطلاح تکیه کلام من شده بود . خصوصاً در هنگام تدریس ، وقتی اسم محصلی را نمیدانستم او را با کلمۀ رفیق خطاب میکردم . آن شب "استنطاق " به مخاطب خود گفتم که « رفیق شما که شاگرد من بودید ، شاید بهتر بدانید که من مشغولیت وکاروبارسیاسی  .  .  .»  آخرین کلمه از زبان من به پایان نرسیده بود که سیلی محکمی از پشت سر به رویم زده شد . سیلی صاحب منصب جوانی بود که در عقب ایستاده ودر انتظاردادن شکنجه وآزار لحظه شماری می نمود . با شنیدن خطاب رفیق به "رفیق" او، تحمل خویش را از دست داده بود .پس اززدن سیلی، بالایم چیغ کشید که « خاین! ما را رفیق خطاب میکنی !؟ "

اما حالا نیز کلمۀ رفیق را یگان باردر زبان میاورم ولی بزودی همان خاطره بیادم میاید .(4)

 

 . . .

 

در طی سالهای حضور قوای شوروی که به سالهای جهاد علیه شوروی وحزب دموکراتیک خلق افغانستان، شهرت یافت، ببرک کارمل در ادبیات سیاسی مخالفین، لقب " شاه شجاع روسی " را گرفت.

. وهمانگونه که بربرخی ازامیران وسلاطین نام های نهاده شده است ،مخالفین حزبی وشخصی نجیب الله ازمدت ها پیش به او لقب " گاو " داده بودند. آن لقب از جثۀ بزرگ او ناشی شده بود.

 

                                     

درواپسین سالهای حیات حزب که به "حزب وطن " تغییرنام داده بود، وسخن از " مشی مصالحۀ ملی " وعقب نشینی ها بود، لقب رفیق را نیزازمیان برداشتند. انگیزه حذف رفیق آن بود که حزب درآن سالها میخواست بگوید که به آنچه که مُهرش را درجبین حمل میکنند( یعنی کمونیست ) وبه تمام القاب واصطلاحات مروج پیشین حزبی باورمندی ندارد. این چنین بود که درسالهای پسین به عوض رفیق، بیشتر خطاب محترم  رانوشتند .

 

خطاب های مختلفی را که دربارۀ مخالفین استعمال می نمودند، بیشتربا لقب "اشرار" و" باندیست "همراه بود.

 

 خلقی ها وپرچمی ها هنگام تهیۀ نام های مغضوبین غرض انتقال به زندان ها ویا اعدام گاه ها، لفظ " اسامی " را با همان مفهومی به کارمی بستند که درصورت معمول، کاربرد آن به عساکر ویا اشخاص وابسته به اقشار تهیدست جامعه در پیشینه ها معمول بوده است.

 

از میان انبوهی مدارک دردست داشته،مثال ویژه یی رابرگزیده ایم .

 

در سال 1360 خورشیدی، اعضای "خاد" ، درکنار ده هاتن دیگر،شخص دانشمند ومبارزی به اسم محمد نعیم ازهر رادستگیر وزندانی نمودند. در خلال "استنطاق " اورا " اسامی" یادمیکردند. به این ترتیب :

 

ریاست شورای وزیران

خدمات اطلاعات دولتی

ریاست تحقیق

شعبۀ راجستر

شمارۀ 6787

     4364

8/10/1360

 

به مدیریت محترم قسم سوم تحقیق!

بجواب استعلام مورخۀ 28/9/1360 شما مینگاریم :

 

ذریعۀاستعلام نمبر فوق اسامی محمد نعیم ولد غلام حیدر مسکونۀ مرکز ولایت هرات فعلا ًمامور  بانک انکشاف زراعتی فعلا ً بیکار معرفی نموده بودید تا درج راجستر گردد. اسامی مذکور بشمارۀ 3259 ج 6 دفتر راجستر ثبت گردید وتاکنون مکتوب ریاست پنج مواصلت نه ورزیده است. بنا ً مراتب غرض آگاهی شما نگاشته شد

                   با احترام .

                  معاون امور تحقیق

 

 

 

 به او پیشنهاد نموده بودند که با دولت وابسته به شوروی همکاری کند. اما زندانی با قاطعیت وبا اشاره به واقعیت اوضاع وحضور قوای دشمن درکشور،پیشنهادآنها را رد کرده است. . .

چندی بعد به اوخبر میدهند که ترا فردا درداخل زندان پلچرخی به دار میاویزیم. تو میتوانی وصیت نامه ات را بنویسی ."اسامی " ازدارنهراسیده است. فردا به وقت معین تن نازنین او را بدارآویخته اند.(5)

 

 

دردورۀ حضورقوای شوروی ودست بالا داشتن پرچمی ها،اعضای" خاد" با "اگسا" این تفاوت را داشتند که به مغضوبین ومحکومین خویش با ورق پاره یی حکم اعدام ویا مدت زندان را به اطلاع میرسانیدند. هنگام صدورحکم زندانیان سیاسی ،لفظ " تو" را می نوشتند .

 

با مراجعه به اوضاع وقت وشیوه های خشونت باری که دربرابرمخالفین اعمال میشد،درپشت کاربرد آن خطاب ها نیزمیتوان میزان تنفروخشم اهانت ! رادریافت. . .

 

                                                          *

به منظورتحقق سیاست های فرهنگی مورد لزوم حزب که در کشورهای تابع اتحادشوروی نیزرواج داشت، " رتبه های علمی " مانند "اکادیمیسین "، " کاندید اکادیمیسین " وغیره را به برخی ازاشخاص دادند که کم ویا بیش باقلم سروکارداشتند .اما رازاصلی موضوع ومعیاردادن چنان رتبه ها این بود که قلم وقدم "صاحب رتبه " درخدمت سیاست های دولت باشد. . .  

 

ب – برادر

 

هنگام تبارزمخالفت های عملی وقلمی علیه دولت حزب دموکراتیک خلق افغانستان، دوواژه از طرف نهادهای مذهبی یا تنظیم های اسلامی کشورما، بیشترین زمینۀ استعمال را یافتند. یکی واژۀ برادر ودیگری  مجاهد . برادربیشترین موارد به همفکران عقیده یی گفته میشد که در رده های بالایی مراتب تشکیلاتی – دارای صلاحیت سیاسی ویا نظامی بودند.مانندبرادرحکمتیارویابرادربرهان الدین ربانی وبرادرسیاف وغیره. قوماندانهای خویش را نیزبرادرخطاب می نمودند وبعضی مواقع برادر مجاهد می نامیدند.

 

 خطاب برادربا توجه به مضمون ومحتوی مذهبی و ضدکمونیستی وگونۀ تلقیی که علیه دولت وشوروی نزدتنظیمها وجودداشت،معادل اخوت زبان عربی ومتأثر از آیه قرآن (مؤمنان برادران یکدیگراند)مورد استعمال یافته بود.درحالیکه درمفهوم مروج وسلوک روزمرۀ جامعۀ ما،برادربه فرزند مذکرازاولاد والدین از طرف خواهر وبرادر خونی گفته شده است . گاهی هم به منظورابرازعلایقی که میان خواهر وبرادردر یک خانواده حضور داشته است ،کسانی را برادرخوانده اند.

 

درادبیات منظوم ومنثورفارسی دری با توجه به ذهنیت های شاعرونویسنده،چهره های دیگری نیز از آن تصویر شده است . انسان عام که مخاطب اندرزها وآموزشهای اخلاقی است وبه شنیدن وفراگیری آموزه ها دعوت می شود. گرچه واژه ی برادردر فرهنگ معین (که درین بخش بدان مراجعه نموده ایم )از ریشه ی پهلوی آمده است ، اما با توجه به مشابهت های صوتی که با نام برادر دربسا زبان های لاتین به هم میرساند، این تصور را ایجاد می کند که یکی ازپیشینه ترین واژه های باشدکه مانند واژه های مادر وپدردر میان انسان های گیتی  کاربرد آن بدرازا کشیده است .

 

در ادبیات منظوم فارسی دری به این نمونه ها نگاه کنیم :

 

ازسنایی غزنوی:                

 

ای برادردر ره ی معنی قـــــــدم هشیارزن

در صف آزادگان چون دم زنی بیــــدار زن

 

 

از مولانای بلخی :     

 

 

   ای برادر تـــــوهمین اندیشـــه ای

   مابقــــــی تواستخوان وریشــــه ای . . .      

                         

همان گونه که در زمینۀ کاربرد واژۀ رفیق دیدیم ، برادر نیزدرادبیات منثور زبان فارسی رواج داشته است . پرویزناتل خانلری مینویسد که " عیاران یکدیگر را" برادر" میخوانند واین نکته نیزمؤید گمان مرحوم بهار است که کلمۀ " عیار" را همان " ایار" پهلوی و" یار" فارسی می داند. " (6)

به این ترتیب وقتی به زمینه های رویش واژۀ برادردرسالهای مخالفت ومقاومت وجهاد علیه قوای اشغالگرشوروی و " خپ ها " درافغانستان نگاه می کنیم، دوملاحظه مطرح میشود : نخست همانند تفاوت های ریشه یی را که واژۀ رفیق دارا بود با برادر نیز می یابیم . برادر نزد اعضای تنظیم های اسلامی کشورما بازتاب علایق مشترک عقیده یی ودنبالۀ ادبیاتی بوده است که نهادهای چون اخوان المسلمین به کاربرده بودند.

ملاحظۀ دومی، ازنابرادری وزیر پای نهادن باورهایی ست که بدان ادعا نموده بودند. جنگ های ویرانگرانه ویأس انگیز که بهره برداری های نیروهای اشغالگر را با خود داشت،خونریزی های حاصله از آن جنگهای داخلی تنظیم هاوبالاخره پس از رسیدن آنها بکابل آن نقش خونینی را که از زد وخوردهای تباهی گرانه برجای نهادند، همه وهمه حکایتگرمناسباتی بوده است که هیچوقت برادران بدان دست نیازند.

دور از انصاف است اگرنتایج اعمال رهبران جنگ خوی وقدرت طلب تنظیم ها رابرکلیت مردم واقشارجامعه واز جمله ده ها هزار انسان پاکدل وجانبازی که علیه ظلم وستم به پای برخاسته بودند؛تعمیم بدهیم ویا ظالمانه در پی توجیه بهتریابی آن مظالمی باشیم که "خپ " ها انجام میدادند.ده ها هزار انسانی که نام مجاهد را گرفته وعلیه بیدادگری های واقعا ً موجود وحتا با دلهای آگنده از نارضایتی از رهبران خویش جان داده اند، سزاوار آن نیستند که با برادران ومجاهدان دروغین از پس یک عینک نگریسته شوند. . .

در سالهای جهاد رهبران جهادی ، خطاب"امیر" یا یکی ازالقاب شناخته شدۀ پیشین ؛ اما بیشتر بارنگ وچهره یی مذهبی باردیگر مطرح گرد ید. این لقب که از جهات دینی انگیزش های امیردوست محمد خان رانیز تمثیل مینمود،از طرف خود رهبران تنظیم های جهادی بر ایشان نهاده شد. از آنجایی که هیچگونه زبان تفاهم، گذشت وتشریک را آشنا نبودند،امارت در قلمرو تشکیلات خویش رابه امارت جنگی وبرادرکشی رهنمون شدند.

این موضوع به دریافت زمینه های داخلی – اجتماعیی نبود تفاهم هنگامی بهتر ره می برد که احساسات وعلایق قبیله یی وقومی وسمتی هریک از آن اجزای جنگی را درنظر آوریم . در بُعد تاریخی خویش نیز عوامل دست نخوردۀ زمانۀ فرزندان تیمورشاه درانی ، برادران فتح خان وبرادران شیرعلیخان باردیگر  تصویرشده اند. . .

 

ج- اندیوال

 

جنگ های تنظیم های اسلامی کشورما که نتایج ایجاد مراکز متعدد را باخود داشت ، دل آزاری ها وخونریزی های حاصله از آن،واکنشی راعلیه لقب جهادی نیز با خود داشت. یکی از واکنش ها که بیشترین رهنمودهای القاعده ودولت پاکستان رابا امکانات گستردۀ نظامی تبارز جدی داد، "طالب" بود.

میشود گفت که برخی از جهادی های پیشین، آن لقب رااز سرخویش برداشتند. آنها با برافراشتن علم مخالفت با جهادی ها،خطاب طالب یا طالب العلم را زیرفرمان تحریک اسلامی طالبان سرزبانها نهادند.

 

ملا محمدعمررهبر طالبان که پیش از رسیدن به قندهار وپیش ازاعلام امارت او، به لقب ملا، یاد میگردید ، چندی با لقب ملا محمد عمر وسپس رسماً با لقب" امیرالمؤمنین " یاد گردید .

 

نشریات تحریک اسلامی طالبان نیز لقب " ملا " و "مولوی " را به کار می بردند .

 

حین استعمال خطاب ها دردوران طالبان ، یکی از ویژه گیهای  ، استفاده از کلمۀ " اندیوال " است . بسیاری از طالبان همدیگر را اندیوال یادمی کردند.

 

درین مورد یک تن ازکارمندان وزارت خارجه دردوران حکومت تحریک اسلامی طالبان چنین می نویسد :  

  

" . . . اما آنچه که نظام طالبی راازهرنظام دیگری در جهان متمایزمیساخت، اهمیت موضوع "اندیوالی " ،درین نظام بود.  . . .  میتوان گفت کسانی  که درگروه یا تیم  Team کار میکردند باهم  " اندیوال "خوانده می شدند. رهبرگروه میتوانست وزیر ، والی یا قوماندان نظامی باشد.دربخش نظامی نیز شناخت وابستگی افراد به فرقه ، غند، قطعه وغیره معمول نبود، بلکه چنین اشخاص نیز از روی اینکه " اندیوال "  چه کسی اند، شناخته می شدند . . .

موتراندیوال شهید ملابورجان  . . . " (7)

 

 

اینکه چرا درعوض کلمۀ برادریا معادل پشتوی آن ( ورور) را استعمال نکرده اند، میتواند تعجب انگیزباشد. زیرا ترکیب قومی وزبانی طالبان در بیشترین موارد متکی برلزوم دید استفاده از زبان پشتو بود. کاربرد " اندیوال " که درحلقات تنظیمی واجتماعات غیررسمی آنها ،همچنان درمحافل ومجالس پیشین طالبان معمول نبود، شاید ناشی ازعادت زبانی اشخاصی بوده باشد که خاستگاه های طالبان نخستین رانداشته اند. اما بعدتر درحلقات دیگری نیزرواج یافته است. زیراتاجایی که از نشریات رسمی طالبان برمیاید ، بیشتراز خطاب های ملا، بهره گرفته اند . . .

 

                                                          *

از شگفتی های اوضاع واحوال کشورما است که عده یی از دارنده گان القاب رفیق ، برادرمجاهد وطالب اندیوال در پناه بی 52 های ایالات متحدۀ امریکا همدیگر را به ا سم واحد" وکیل صاحب" خطاب نموده، ممثل قوه ی مقننه نظام دیموکراسی شده اند.!

     ادامه دارد 

 

 

 

توضیحات ورویکردها :

 

 خطاب عام رفیق درمفهوم سیاسی اش، ویژۀ حزب دموکراتیک خلق افغانستان نبود .

 جریان پیروان افکار مائوتسه دون یا شعله جاوید، که تشکیلاتی با نام مخفی نگه داشتۀ سازمان جوانان مترقی  نیزآن را رهبری میکرد، درخطاب ها به همدیگر لقب رفیق را استعمال می نمودند.

همچنان اعضای جریانی که ازتشکیلات حزب دموکراتیک خلق افغانسنتان گسسته و تحت رهبری محمد طاهربدخشی قرار داشت وبه ستم ملی مسمی  شده بود نیز خطاب رفیق را بکار می بردند.

                          

برخی  مانند اعضای سوسیال دموکرات مترقی که رهبری آن را محمد هاشم میوندوال به عهده داشت ، به اعضای حزبی خطاب  کلمۀ پشتوی" اندیوال "( رفیق ) را به کار بردند . در دور دوم نشریات جریدۀ

مساوات که تحت رهبری محمد نجیم آریا به نشر می رسید نیز خطاب اندیوال را برای همکاران نوشته اند.

 

استعمال رفیق با مفهوم سیاسی وتمایلات گوناگون  سوسیالیستی، کاملا ً حذف نشده است . محافل پراگنده یی که آن تمایلات را هنوز هم دارند، درنشریات خویش به همفکران پیشینه وموجود خطاب رفیق را مینویسند.

 

1- سالنامۀ افغانستان صص 401-406 شمارۀ 45-46 وزارت اطلاعات وکلتور. ریاست نشرات . 1359

2- ص808 سالنامه 1359

3-  فرامرز بن خدا دادبن عبدالله الکاتب الارجانی . سمک عیار . با مقدمه وتصحیح پرویز ناتل خانلری . جلد اول . ص 26 مؤسسۀ انتشارات آگاه. تهران. چاپ هفتم  1369 خورشیدی .  

4- یادداشت هایی اززبان زندانیان

5- قتل های سیاسی  جلد دوم انتشار نیافته

6-  پرویز ناتل خانلری .شهر سَمَک . ص 86 انتشارات آگاه . 1364 خورشیدی . تهران . ایران

7- وحیدمژده .افغانستان وپنج سال سلطۀ طالبان . ص 23 . چاپ دوم . اسدسال 1381خورشیدی.  

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++

 

 

تاریخ بیش ازدوسدۀ پسین افغانستان وبه ویژه دربیش از یک ونیم سده، بالقب سردار،دیدار بسیارداشته است . پس از پایان زمانۀ قدرت مداری سدوزایی ها،طی دوره زمامداری محمد زایی ها؛حتابا اوصافی ازآن مواجه می شویم که سخن ازسرداریسم دارند. *

 

بیشترینه حضور خطاب ســــــرداردرصفحات تاریخ آن دوران، راه های رسیدن بقدرت، ساختارسلطه گری؛ وشکل گیری قشری ازاعیان قوم محمد زایی، زمینه هایی رابرای تأمل به چنان ویژه گی وکاربرد لقب سردار وموضوعی زیر نام سرداریسم بوجود میاورد. این موضوع که بحث جداگانه یی راایجاب نموده است،آن را درجای دیگری دیده ایم .اما یکی از القابی که ممیزۀ تشخیص این قشرویژۀ اجتماعی شد واکنون بدان مکث نموده ایم،لقب سرداراست .

 

برمبنای آنچه درلغت نامۀ دهخدا(1)آمده است ؛پنداشته میشود که سردار،واژه یی بوده است پهلوی.

به این ریشه یابی های او از واژۀ ترکیبی سردارنگاه کنیم:

 

سردار. [ س َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) در پهلوی «سردهار»  (قائد، پیشوا، رئیس )، از: سر (رأس ، ریاست ) + دار (از داشتن ). قیاس کنید با سالار، سروان ، ساروان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمنزله ٔ سر است در پیکر و تن و سپاه به عربی مقدمه گویند و او پیشروهمه ٔ سپاه است و لشکر. رئیس .

 

(زمخشری ) : سردار و امیر ایشان نورالدوله سالاربن بختیار بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). امروز بحمداﷲ و المنه به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || پادشاه . || خداوند. (آنندراج ) (شرفنامه ). پیشوا. صاحب :
سردارتاجداران هست آفتاب و دریا
نیلوفرم که بی او نیل و فری ندارم .

خاقانی .
ای قبله ٔ انصار دین سردار حق سردار دین
آب از پی گلزار دین از روی دنیا ریخته .

خاقانی .
رزاق نه کآسمان ارزاق
سردار و سریردار آفاق .

نظامی .
سردار خاندان حسین و حسن که هست
روز عدوش تیره تر از دخمه ٔ یزید.

سیف اسفرنگ .
دیباچه ٔ مروت و دیوان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا.

سعدی .
|| آنکه در دنبال تمام سپاه برای حراست تمام مردم آید او را دمدار گویند. بعربی اول را مقدمه و آخر را ساقه گویند. (انجمن آرای ناصری)

 

 

از توضیحات بالا حالی میشود که، سرداردرآغازین زمانه های کاربرد خویش، به کسانی اطلاق میشد که مقام ریاست لشکر،قائدی ویا پیشوایی راداشته اند.ازهمان خاستگاه ست که درادبیات فارسی،بیشتردرصورت سالار وسپه سالاربرای مقام شخصیتی بکاررفته است که پیشوای نظامی ویا سرلشکربوده است .  وقتی در حبیب السیرخواندمیر میخوانیم که " سلطان سنجر از وزیر پرسید که سردار لشکرش علی با او به کدام طرف است " وبسا جاهای دیگر منظورازهمان   مفهوم بالایی است.

 

  اما چنانچه در اشعاربالا دیدیم از طرف شعرادرگسترۀ وسیعی که شعر مجاز میداند و بازهم ازبزرگی ودررأس قرار داشتن حاکی است، مورداستعمال داشته است . . .

 

در بیش ازدوسدۀپسین ،ظاهراًکثرت استعمال لقب سردار،دردوران نزول خانوادۀ ابدالی ( که از آنها به نام سدوزایی ودُرانی  نیز نام برده شده است ) وعروج محمد زایی ها میتواند مؤجد این ذهنیت شود که این لقب پدیده یی معاصروهمزاد تبارزسران طایفۀ محمد زایی است . اما اثر پذیری مفهوم ریاست در آن،نشان میدهد که در دورۀ سدوزایی ها اندک مورد استعمال داشته است. بطورمثال، وقتی درکتاب تاریخ احمدشاهی با نام ســـردارجهان خان ( در کابل مکتبی به نام او است که بصورت سردارجانخان نامیده میشود ) برمیخوریم،متوجه می شویم که استعمال آن درافغانستان معاصربه حیث سپه سالار، بدورۀ بارکزایی ها برنمی گردد، بلکه پیشتر بکاررفته است.

در تاریخ احمدشاهی،تألیف محمودالحسینی المنشی بارها به این خطاب در مفهوم سالار سپاه برمی خوریم . به این مثال ها بنگریم :

 

" . . .وزیر به مجرد اطلاع این معنی با همگی امراوسرداران سوار شده واز توپ خانۀ اضراب سنگین رادرهمان جا گذاشته وتوپ خانۀ رکابی را همراه برداشت بدان نزول کرد . . ." ص 151

                                                                

" . . گلولۀ بندوقی به کسامین نام، سرداری که درجللادت وحجود مقتدای هنود عنود وتیره روی ترکش ابوالمنصور خان کثیراجمود بود رسید . . ." ص151

 

" . . . عالی جاه رفیع جایگاه عبدالله خان قورچی باشی وجعفرخان قوللرآقاسی با طایفه یی از بهادران جگردار وسرداران سرگرم پیکار با جمعی شایان  . . . به مدافعۀ آن بدسیرتان کم اصل مأمورومتعین شدند." ص248

" درین اثنا حکم همایون شرف نفاذ یافت که خان جان خان سردار به مرافقت جوقی از دلیران نصرت شعار سری به سرهند کشیده به تسلیه وتطمیه قلوب مرهوب سکنه آن جابپردازد . . .

سردارموصوف به فدویت معروف برطبق حکم پادشاه رحیم ورؤوف واردسرهند شد . . .

مقررفرمودند که امیر الامرأالعظام؛ جان نثار خان حاکم وصاحب اختیارمالیات دیرۀ غازی خان به استحفاظ سرهند متوقف باشد؛ و خان جان خان سردار ممالک موضوعۀ هندوستان عنان عزیمت به جانب شاه جهان آباد منعطف سازد ." ص 249

درین گزارش ها ونام بردن از واژۀ سردار، آنهم دریکی از معتبرترین آثاری که  درعهد خود احمدشاه درانی تألیف شده است،به خطاب سرداربه مفهوم سپه سالاری برمیخوریم . درین پیوند دانشمند گرامی،استاد سرورهمایون طی ارایه معلومات توضیحی چنین مینویسد:

 

" این واژه(سپه سالار) در طول تاریخ زبان دری در دورۀ اسلامی به معنای سردار لشکروعالی ترین رتبۀ نظامی بوده است وگاهی به افراد ملکی دارای مقامات بلند داده میشد.حامل این رتبه را سردار(و)سپهسالارهم خوانده اند ومقام اوپس ازشاه مقام اول دانسته میشد. درین کتاب ( تاریخ احمدشاهی )سردار خاصه برای سالار سپاه محافظ شاه ( گارد) به کاررفته است. سردارجان خان( سردار جهان خان ) این پایگاه را داشت . " سرور همایون به استناد آقای وکیلی پوپلزایی این بیت را نیز میاوردکه سجع مهر سردار جهان خان بوده است :

 

چون ایاز خاص احمد شۀ درآن شده است

ســــــردار سرداران خان جهان شده است .(2)

 

کاربرد دقیق غبارازین خطاب به زمانه های پیش ازینکه سردار تعریفی ازقشراعیانی را بیابد، نیزمترادف با خطاب سپهسالار است. مثلا ً وقتی از سرداران نظامی مانندسیدال خان ناصری نام می برد ( افغنستان درمسیرتاریخ ص 335) ویاوقتی مینویسد : مدافعین افغانیه سرداراسدالله پسرعبدالله خان سپاه دشمن رادر محل "گرگویه " تباه کردند ص 339 ویا وقتی از سرداران ابدالی  ص 365 نام می برد در همه جا منظوراوهمان سپهسالار وسرلشکراست. اماچنانکه در صفحات متعدددیگری میبینیم،زیرنام سردار،کسانی منظوراوهستند که به قشراعیانی وخانوادۀ امیران محمد زایی تعلق داشته اماسرلشکر نبودند. بطورمثال هنگام شرح پیشامدهای رابرتس پس ازیورش دوم قوای هند بریتانیه یی به افغانستان مینویسد :

 

" . . . رابرتس برخودببالید وخویشتن را نایب الحکومۀ افغانستان حساب کرد .اودردربار هایی که درشیرپور تشکیل میکرد با لباس رسمی در چوکی قرار میگرفت وسرداران تسلیم شده رادر دوجناح مجلس روی زمین می نشاند .  . .

 

سرداریحیی خان خسر امیر( یعقوب خان ) وسردارذکریا خان راهم در هند تبعید نمود. اما مستوفی حبیب الله خان صدراعظم و داؤودشاه خان سپهسالار در محبس انگلیسی باقی ماندند. . . قندهار را طبق قرار دادی به سردار شیرعلی خان داده اقامت دایمی عسکر انگلیسی را درآنجا فیصله نموده بود.  . .

سردارولی محمدخان لاتی را با قشون او بنام والی مقررنمودکه درولایات شمالی افغانسنان رفته از بدخشان وقطغن تا بلخ ومیمنه را تصرف کرده واز طرف انگلیس حکومت نماید . . ." ص 625

 

این گونه کاربرد های لقب سردار،نشاندهندۀ آن است که پس ازتسلط محمدزایی ها،آنانی که سپهسالار وسرلشکر نبوده بلکه به خانواده شاهی نزدیکی داشته اند،سردار یاد شده اند. گمانی نیست که برخی از آنها سرلشکر نیزبوده اند. واین نبود تردید ازآنجا ناشی میشود که بیشترین زمانۀ زندگی آنها درستیز وآویز وخونریزی سپری شده است.

 

دقت وباریک بینی غباررا درحوزۀ متفاوت سردار زمانی بیشتر متوجه میشویم که پس از قطاری ازنامهای سرداران؛یکتن ازسپهسالاران امیرشیرعلی خان را با نام سپه سالارداؤود شاه خان یادمیکند .

 

هنگام نگاه به سیرتاریخی مفهوم سردار،وقتی به دورۀ محمد زایی ها میرسیم،می بینیم که کاربرد های نخستین ،دیگرحامل آن بارهای پیشینه نیست . بلکه نگاره یست ازیک قشر ممتازواعیانی که درپشت کاربردلقب سرداریی خویش،هزارویک امتیازوافتخار رانیزبرای خویش طلب نموده است . . .  

 

                                                          *

با دنبال نمودن سیرکاربرد واژۀ سردار در زمان احمدشاه درانی به مفهوم ریاست قبیله به سالهای حکومت او میرسیم .هنگام مباحثه واتخاذ تصمیمی که به پادشاهی احمدخان، بعد احمدشاه درانی انجامید،معلوم است که یکی از رئسای قبایل شرکت کننده، جمال خان نام داشت. ولی پس از مرگ او، وقتی ریاست قوم به فرزندش پاینده محمد خان رسید؛در کتاب های معطوف به واقعات زمانۀ او،لقب ســـرداربانام پاینده خان پیوند ناگسستنی یافت.

 

چنانکه حبیبی مینویسد :" تیمورشاه، قاضی فیض الله دولتشاهی را وزیر وسردار پاینده محمد خان بن حاجی جمال محمد زایی را به لقب سرفراز خان به سرداری قبایل درانی قندهار گماشت .( 3  )  

 

از روی نقش اودر ریاست قبیله ومسلما ً لزوم دید شاه،سرداری او هم میتواند،ریاست قوم رابرساند.ازآن پس، وبویژه زمانی که فرزندانش به خونخواهی اوعلم انتقام برافراشتند،همه با لقب سرداریادشده اند.

در واقع برخی ازسران جنگ خوی قبیلۀ محمدزایی که درخدمت حاکمیت سدوزایی ها بودند،در اثر اعمال وتصامیم قهری – شتاب آلود،زمانشاه درانی، بعنوان عصیانگران ضد شاه سرطغیان برافراشتند که سرکرده گی جنگی مردم ، به ایشان لقب سرداری راداد. افزون برین که به خانواده یی ازرئیس قوم خویش تعلق داشتند. آنها طی بیش ازیک سده جنگ، سلطه وکسب تفوق بردیگران،باداشتن مقامها وامتیازات بدست آورده درجامعه،لقب سرداری راجز افتخارات اعیانی وقومی نگهداشتند.

 

ازینجاست که درطی حاکمیت قبیله واستمرارسلطۀ خانوادگی،لقب سردارنمایانگرامتیازات  نه تنهامردان قرار داشته در راس قوم وسپاه، بلکه استعمال آن مشخصۀ امتیازخاندانی- قبیله یی برای جوانان وکودکان نیزشد.

 

برخی اوقات برای کودکان وجوانان آنها،صفاتی رادرپس لقب سرداری ایشان بکار برده اند. مثلا ً سردار محمد افضل خان پسر امیردوست محمد خان راسردار کلان ویا از سردار محمد یعقوب خان ( پسانتر امیرمحمد یعقوب خان ) صفت عالی را در شکل سردارعالی بکاربرده اند. (  4 )

 

 

 واز همین جاست که دربرگهای تاریخ جنگ های بیشمار آنها پسران خورد سال ونزدیکان خانواده های شاه وامیردربساموارد با لقب سردار یادشده اند .وحتا کسانی که به بیکاره گی ومفت خواره گی نیز شهرت داشتند،بدلیل تعلق به خانوادۀ شاهی وقبیله محمد زایی،سردار خطاب شدند.

 

در واقع کاربرد سرداردردورۀعروج و کسب قدرت محمد زایی ها حاکی از آنست که نخست باجنگ قدرت واردمیدان شدندوسپس بامیراث پادشاهی وامتیازات بیشماراجتماعی خوی وعادات سلطه گرانه را با نماد سردارنشان دادند. بدیگر سخن ، سرداریی که محمد زایی ها آن را دراختیار خویش در آوردند،تابع ومحصول وضع تاریخی وموقف اجتماعی آنهابود.

 

قتل پاینده محمد خان که سردار قوم خویش بودو21پسرداشت، اوضاع جنگی پسران  اوراسرداران جنگی ساخت. سردارانی که هرکدام رئیس قوم نبودند. اما در جهت کسب ریاست همه اقوام وقبایل با خونریزیهایی  که برای تاریخ افغانستان،شناخته شده است ،می جنگیدند. کسب پیروزی وتداوم حاکمیت آنها به ذهنیت وکارکردهای تفوق طلبانه یا سرداریت آنها انجامید.

 

چنین بوده است که درچند دهۀ پسین، وقتی ازلقب سرداریا دمیشود،انسانهایی به نظرمیایند که به خانوادۀ سلطنتی محمد زایی ها تعلق داشته ودارندۀ امتیازهای متنوع هستند.

 

باتصاحب امتیازسرداری باچنان مفهوم ، دردوران جنگهای ضدتجاوزی بریتانیا،سرداران سپاه جنگی،که بقوم محمد زایی ها تعلق نداشتند،برغم سرداری وپیشتازی های مختلفه،منبعث ازعامل مذهبی غازی نامیده شدند.

 

 

برخلاف پیشینه ها که سران سپاه وفرماندهان راسردارمینامیدند،استعمال سرداریک قلم دراختیارخانوادۀ امیران افتاد. با آنکه درسالیان مخالفت ومقاومت علیه تجاوزبریتانیا درافغانستان،بُعد باورداشت های دینی درآن مجاهدات ،لقب غازی رابررهبران مقاومت مناسب وهماهنگ تلقی مینماید؛اما حتاعدم تذکرازآنها زیرنام مجازِسرداران مقاومت، به این دلیل بوده است که کاربرد سردار،ویژۀ سران محمدزایی شده بود.

 

 

سردارهای بلوچ

 

با نگرشی به گسترۀ استعمال واژۀسردارمیابیم که درمحدودۀ خط سیرحرکی – حکومتگری محمد زایی ها درافغانستان محدودنشده است .مردمانی متنفذازقبیلۀ بارکزیی که بسوی بلوچستان کوچیدند،نیزسردارخطاب شدند.ازکاربرد لقب سرداری آنها نیز،قشری از دارنده گان صاحب امتیازکه برخی از مردم را نیز درزیرسلطۀ خویش دارند،مجسم می شود. بدین ترتیب سردار،  به عنوان رئیس طایفه در رأس سلسله مراتب ایلی قرار دارد و حافظ منافع و همبستگی افراد طایفه است و حل و فصل مشکلات افراد را چه در داخل طایفه، چه در رابطه با سایر طوایف و چه در اداره ها به عهده دارد.

سرداری طایفۀ براهویی سیستان، مقامی موروثی است که از نظر مالکیت بر زمین و دام تکیه دارد، درحالی که سرداران طایفه براهویی بلوچستان بر خلاف سرداران سیستانی از لحاظ مالکیت متکی بر دام هستند.

رؤسای تیره ها که اصطلاحاً در محل به «سفید ریش»معروفند، پس از سردار در سلسله مراتب ایلی قرار دارند. نقش «سفید ریشان» در تیره ها، مشابه نقش سردار در طایفه است؛ ولی حوزۀ محدودتری را در بر می گیرد. پس از سفید ریشانِ تیره ها، رؤسای شلوارها و بالاخره سرپرستان خانوارها قرار دارند. (5 )

ازیک کاردکتوراسدالله شعوردرزمینۀ معرفی ترانه های عامیانۀ بلوچی،برای ما نیز آشکار میشود که تنها مردم افغانستان نبوده اند که ازدست بیشترین سردار هاخاطرغمین دارند؛بلکه درد دل ونارضایتی های بازتاب یافتۀ مردم بلوچ در آن ترانه ها،سخن "لاتی " وخودفروشان بیشمار دیگری را نیز معرفی میکند. ترجمۀ بخشی از آن ترانه را میاوریم :

انگلیسها ازسرداران کمک خواستند

ازآنانی که با استعمار همین بیچارگان ماهانه خروارها زرو

مال میگیرند،از آنانی که برای موقف دوروزه،

نوکر بیگانه شدند.

از سردارانی که در خدمت کافردرآمده وقوم وزرو دینار

متجاوزین، بین آهونالۀ مردم وپول انگلیس، بین ناموس والقاب وجرگه های دولتی،

بین باغ وبهشت وجواهرات،

امتیازرابرگزیده ،

آتش ابدی را انتخاب کردند، ونفرین همیشگی را.

                   *

سرداران عرض کردند که :

ای حضور والا، ای روشن چشم ما،

ماغلام شما هستیم،

ماعرض میکنیم که این مردم حقیر  را که باغی شده اند،

باید بقتل رسانید،

دراینها،جن کانگرس اثرکرده است،( منظور حزب کانگرس هند است )

این اشرار اگر بقتل نرسند،

نه شما رابه امارت خواهند گذاشت ونی ما را "

 

درمیان بلوچ های افغانستان نیزلقب سردار معمول بوده است . بقول دکتورلعلزاد:

" در نیمروزافغانستان، سردارمحمد علم خان بلوچ در مقام یک خان بزرگِ ولسوالی چاربرجک،آنقدرنفوذ داشت که پادشاه افغانستان محمد ظاهر خان خاطرخواهی او را بسیار رعایت می نمود. این سرداربلوچ و غیرمحمد زایی که به طایفۀ سنجرانی تعلق داشت،عسکر زیرخدمت بیرق به دولت نمی فرستاد. بلکه درعوض جوانی که به عسکری برود یک شتربرای دولت میداد. همچنان با امکانات خود،مسؤولیت امنیت بخشی ازسرحد افغانستان وایران راعهده دارشده بود. پسرش غلام دستگیرنیزبنابرسنن خانی آنجا، سردارغلام دستگیرخان نامیده شد. . . "   ( 6 )

 

 

 

سردارهای سکهـ

 

همه میدانیم که بسیاری از مردم ما به ویژه آنانی که بانام سکهـ های افغانستان آشنایی نداشته اند،ایشان را سردارخطاب نموده اند. چه بسا به رغم دانستن نام آنها، مطابق رسم معمول ومتعارف،خطاب سردارویاسردارصاحب ومواردی اصطلاح" لاله " رابکاربرده اند.

 

 ازینروچگونه میشودحین مکث روی موضوع سردار،وجه کاربردآن رابر سیکـهـ های کشورما، درنظر نگرفت.با نبود مدارک در دست داشته،مانند بساموارد دیگرکه به تاریخ وفرهنگ مسایل مربوط به هندوها وسکهـ های کشورماپیوند میابد،خواستم که این موضوع را نیز بانویسنده و دوست ارجمند جناب ایشور داس درمیان بگذارم تا ایشان در باره توضیحی بدهند.

 

جناب ایشورداس نه تنهادرین باره اطلاعات خویش را نگاشته اند؛ بلکه پاره یی ازاشارات ومعلومات ارایه شدۀ ایشان به بقیه القاب نیز تماس میگیرد. معلومات ایشان چنین است :

 

 

پیش از آنکه به واژه سردار پرداخت باید گفت که بسا کلمات در تلفط و معنا در زبان فارسی، پشتو، هندی و پنجابی یکسان بوده اند. شاید درریشه باهم یکی اند. مانند سچه، سردار، سر، پتیاره، مهان، کهان، لالا، ....

 

کلمهء سر، در زبان هندی و پنجابی برای کله انسان گفته شده است و در برخی موارد در جایگاه آغاز و شروع نیز استممال میگردد. مانند سر تا پاوو تک یعنی از سر تا پای.

 

دار در پنجابی پسوندیست که با بسیاری کلمات پیوست بوده است. مانند احوالدار، صوبه دار، زمین دار... و سردار که همواره در  جایگاه شخص اول قلبیه، مسلک، گروه و حلقه بکار رفته است.

 

این کلمه با همین مفهوم پیش اعلام مذهب سیکهـ (حدوی 400 سال پیش از امرور) وجود داشت و بکار می رود. من منبعی را مطالعه نکرده ام که بیان داشته باشد تا برای پیروان آیین سیکهـ سردار گفته شود. چه فراوان سیکهـ هایی اند که موی سر و ریش را اصلاح میدارد.

کلمه « سنگهـ » به معنای شیر ـ اسد است و بخصوص در راجستان در هرآخر هر نام بکار رفته

بسیار کم در زبان نوشتاری برای آخرین رهبر آیین سیکهـ که در واقع مؤسس آن نیز میباشد  یعنی گورو گوبند سنگهـ، ، سردار گورو گوبند سنگهـ. نوشته شده باشد و رهبران پیشینهء این طریقت که 9 نفر اند هیچیک شان نه پسوند سنگهـ  و نه لقب سردار داشته اند. البته این رهبر در پهلوی ینج علامهء که نام هایی شان با حرف کاف می آغازد، بکار پسوند سنگهـ را ار روی شجاعت برای پیروان آیین سیکهـ رایج ساخت. نباید فراموش کرد که هستن سیکهـ  هاییکه در نام شان پسوند سنگهـ وجود ندارد.

 

گمان میکنم که زیادتر قوماندانها آن وقت اردو هندوستان اهل پنجاب بوده اند، به عوض قوماندان یا سرارتش، سردار یاد شده اند واین پیندار را مایه داده اند که سیکهـ ها سردار اند در حالیکه واقعیت چنین نیست.

 

در افغانستان هم بکاربرد این لقب یا کلمه در زبان نوشتاری هرگز برای سیکهـ هایی افغان بکار نرفته است.

 ( 7)

 

در تایید این سخن که درزبان نوشتاری وادبیات رسمی لقب سرداررابرسیکهـ های کشورما بکارنبرده اند،مدارک دردست داشته والقاب بکاربرده شده، به دامنۀ بحث مامیافزایند.

 

بطورمثال نرنجنداس، یکی ازشخصیت های وارد درامورمالی وسیاسی که عضویت هیأت امضأاستقلال رادرهمراهی با محمود طرزی داشت، دیوان نرنجنداس یادشده است. ویا در فهرست شرکت کننده گا ن لویه جرگۀ( مجلس بزرگ ) 1303زمامداری امان الله خان،در حالی اکثریت شرکت کننده گان با خطاب جناب ویا مرزا ومولوی وحاجی یاد شده اند،هندو ها وسیکهـ های شرکت کننده رابا پیشوند دیوان نامیده اند؛ مثلا ً:

از کابل : دیوان حُکم چند، دیوان شکرداس سرکاتب بقایای مالیه، دیوان سمچن داس، سرکاتب تصفیۀ محاسبات . . .

از قندهار : دیوان جلیا، دیوان میرچند. . . . ( 8 )

 

 

سوگمندانه هیچ توضیحی پیرامون چنان لزوم دید و وجه کاربرد دیوان (به معنی دفتر) برای وکلای هندو وسکهـ که اهل دفتر ودیوان نیز بوده اند، داده نشده است .

درحالی که واژۀ دیوان، پیشینه های بسیاری درادبیات فارسی دارد. واز کاربرد پیشینۀ آن بطورمثال دردوران غزنوی ها، که بیشتر مورد استعمال را داشت، دفترهای دولتی درنظربوده اند. مانند آن دیوانهایی که از طرف بیهقی بارها با این نام ها تذکر داده شده است : دیوان برید ،دیوان قضأ، دیوان وکالت،دیوان استیفأ، دیوان رسالت، دیوان عرض وغیره.  . .

گذشته ازبحث برانگیز بودن لقب دفتری دیوان برای هندوها وسکهـ های افغانستان،کاربرد آن درچند مورد از عجایب زنده ماندن آن اصطلاح سخن دارد.دیوان محاسبات صدارت، دیوان حرب  .. . از آن جمله اند.

سالهای متمادی ومعاصربیشترین مورد کاربرد دیوان را بر مجموعۀ اشعارشاعران خوانده ایم . . . 

 

 سرداردرایران

 

گذشته ازکاربردمعمول که برای پیشوایان مذهبی وغیره بکاررفته است،درادبیات معاصرایران،ســـردارلقبی ست که همراه با امتیازمادی ازطرف شاه برای خدمتگارن صادق دولت داده شده ؛ وحتا صورت میراثی رانیز میگرفته است .

 

مثلاً : " سردار اسعد(1274-1316 ش) حاج علی قلی از روئسای معروف بختیاری بود. لقب سرداراسعد راابتدا برادر او یعنی اسفندیار خان داشت وپس ازفوت اسفندیار خان این لقب به او داده شد. وی مشروطه خواه ویکی ازدوفاتح مشهور تهران در عهد محمد علی شاه قاجاربود. پس از فوت او لقب سردار به پسرش جعفر قلی خان که قبل از آن سردار بهادر لقب داشت،داده شد.( 9 )

ویابالقب سردارسپه حتا درزمانۀ تاحدودی معاصربرمیخوریم .

 

 

این راه سردارشدن،معرف حاکمیت ساختارهایی از مطلقیت شرقی نیزاست که دولت یا نماد آن شخص شاه مطلق العنان، میتوانست شخصی رابرکشد ویا فرود آورد. دقیقا ً در نمونۀ سردار جهان خان پوپلزایی نیزاین مثال ومشابهت را میابیم. احمدشاه درانی ،برای جهان خان پوپلزایی لقب سرداری داد. افزون برآن زمین هایی رادر اختیار او نهاد . اما پس از مرگ احمدشاه،سرداربه شدت طرف غضب تیمورشاه قرار گرفته واز همه دارایی های بدست آمده درزمان احمدشاه محروم گردید (10 )

 

میراث همان سنتی که تیول بخشی ( در مفهوم مغولی) یا جاگیر که با دادن زمین وباغ ویا بقیه اعتبارات مادی همراه بود، که درافغانستان درزمان پادشاهی امان الله خان وارد نظامنامۀ " نشان ها ومناصب " شد. در پایان فشردۀ موادآن نظامنامه وتداوم سنت امتیاز بخشی هایی را می بینیم که دولت به وفاداران وخدمتگاران می بخشید:

 

" نظامنامۀ نشانهای افغانستان (1299) شامل فصول مختلف در بارۀ هریک از نشانها می باشد. نشان المر بزرگترین نشان های افغانیست وبه کسی داده میشود که خدمت وی به تامین وسلامت حال ومستقبل وتوسیع حدود شوکت وعظمت افغانستان متعلق باشد. المر اعلی پنجصد جریب و25 هزار روپیه ونشان المر عالی دوصد وپنجاه جریب وپانزده هزار روپیه مکافات داشت .  . .

نشان سردارنیز دو درجه سرداراعلی وسردار عالی داشت . . .

نشان وفاداری سه درجه وبا مکافات اراضی برای کسانی داده میشد که با پادشاه در زمان جلوس یا بعد از آن کمر وفاداری بسته بودند.

نشان لوی خان ( خان بزرگ )، چهل جریب زمین مکافات داشت وبرای کسانی که درترقیات افغانستان خدمت میکردند، داده میشد. . . ." (  11)

 

 

آن سنت امتیاز بخشی، با دیدن اندک تعدیلات درزمان پادشاهی خانوادۀ نادرخان، با دادن 75 جریب زمین به برخی ازاراکین وجنرال های دولت رسید . آنها رامدالی با لقب سرداراعلی وآن بخش یادشده ازاراضی را میدادند، بدون اینکه مجاز باشند، در پیش نام خویش واژۀ سردار رابیاورند.درحالی که درزمان احمدشاه درانی،خان جهان خان نه تنهاصاحب امتیازاراضیی شده بود بلکه لقب سرداری را نیزحاصل نموده بود. . . یادآوری میگردد که نشلن ولقب سردارعالی ویژۀ نظامیان نبود. دربار سلطنتی برای غیرنظامیان نیزچنان نشان ولقب آن رامیدادند. بطور مثال دکتور محمد یوسف دارای نشان سردار عالی بود.

 

                                                *

 

. . . با وجود پیشینه یی که لقب سردار،درمفهوم خانواده گی واعیانی اش،دردوسدۀ پسین تاریخ افغانستان داراست،بهره مندی ازآن از طرف محمد زایی ها؛ به ساختار حاکمیت در افغانستان،ویژه گیی باامتیازات مختلفه یی در حیطۀ یک قشرممتاز بخشید. امتیازلقب سرداری درزمان پادشاهی محمدنادرخان وپسرش،دقیقترین مرزبندی با بقیه اقشاراجتماعی شد. وهمانگونه که درصفحات پیشتر دیدیم،ترکیب سرداربالقب والاحضرت،  رنگ کاخ وقصر حاکمیت آنها را از دیگران متمایزترنمود. . .

 

درچنددهۀ پایان حاکمیت آنها،نام های دوسردار،سردارمحمدداؤودخان وسردارعبدالولی،که همزمان با بهره گیری ازلقب سرداری،میراث حمل اختلافات خانواده گی ورقابت های جاه طلبانه رانیز حفظ نموده بودند،چنان با این لقب عجین شده بود که گویا بدون آن ذهن خواننده ویا شنونده سراغ نام شخص دیگری را بایست میگرفت .

 

درمتن فشردۀ حاضر، مکث بیشتری را به محمد داؤود خان درنظرگرفتیم. زیرانقش اودرحیات کشورما، ازجوانی تا روزمرگ فاجعه آمیزش در7ثور1357خورشیدی، در زمینه های مختلف واز جمله در رابطه با استعمال لقب سردارتبارزبیشتر دارد.

نخست گفته شود که سردارمحمد داؤوخان درتمام سالیانی که پست های مهم نظامی وسیاسی را عهده دار بود،با این لقب یادمیشد.درآخرین سال صدارتش،در سالنامۀ سال 1340-1341خورشیدی ،از اوبا همین لقب یاد گردید.( 12)

 

 

 

شاغلی سردارمحمد داؤود صدراعظم، هنگامی که عهدۀ پست صدارت را به صدراعظم جدید شاغلی دکتورمحمد یوسف مبارکباد میگوید . 1341 (ترجمه از متن پشتو.)

 

آخرین باری که درزمان حیات اوبصورت رسمی این لقب بکاربرده شد،صبح هنگام 26 سرطان 1352بود که نطاقان رادیو کابل،ازسخنرانی اوخبردادند.

 

 دلیل کاربرد چند بارلقب سرداردر صبح روز26سرطان را میتوان درآن انگیزه دید که خودمحمد داؤود نیز می پنداشته است که اگرخبرسخنرانی او بدون سردار ویا تنها با نا م محمد منتشرشود، مردم دیرترمتوجه خواهند شد که اوهمان سردارمحمد داؤودخان شناخته شده است . پس ازآن صبح همگام 26سرطان، محمد داؤود این خطاب راازپیش اسم خویش برداشت. واین درزمانی بود که میشود آنراحرکتی ازسوی اودر نظر آورد که گسست ازامتیازات خانواده گی وطبقاتی خویش را وانمود میکرد.

 

درزمان ریاست جمهوری خویش از طرف همکاران نزدیک به نام " رهبر " یاد میشد . ودر منابع رسمی،او راشاغلی محمد داؤودوشاغلی رئیس دولت مینامیدند. بعضی اوقات همراه با نام مقام ریاست دولت صدارت او نیزتذکر داده میشد.

 

 با آنکه خوی وعادات امر ونهی یا روش حکومتداری استبدادی - سرداری راحفظ نموده بود، اما کودتای اوبافت حاکمیت سرداران رادچارآسیب پذیری بیشتر نمود.(  13)

 

آنچه را درینجا شایان یادآوری میدانم،علاقه یی بود برای دریافت خطابی که دیگران محمد داؤود خان را باآن مینامیدند.

 

مطابق قول دوکتورمحمد حسن شرق که سالیان متمادی با داؤود خان همکارنزدیک بود؛ د رخلال سالیان تدارک کودتا،"عده یی ازهمکارانش او را" صدراعظم صاحب " مینامیدند. تنی چند خطاب والاحضرت بکار میبردند. شخص شرق نیز او را صدراعظم صاحب مینامید." ( 14 )

 

درنشان دادن وبررسی القاب این سردار تاریخ سازاین هم اهمیت دارد که دیگران یا مراجع غیر رسمی او را با چه لقب وخطابی یاد مینمودند:

 

 چند جای گفته شده است که محمد ظاهرخان او را" آغه لاله " یا لقبی که برای شوهرخواهربکار میبرند، مینامیده است . ( 15 )

 

"شهزادۀ سرخ"، لقب دیگری بود که در دهۀ سی خورشیدی، پس ازروی آوردن محمد داؤود بسوی اتحاد شوروی درنشریات غربی در مورد اوبکاررفته است .

عبدالصمد غوث درین مورد چنین مینویسد :

" مساعدت های بیسابقۀ اقتصادی وحمایت از قضیۀ پشتونستان وخصوصاٌ عقد قرارداد

نظامی بین افغانستان وروسها غرب را به سختی تکان داد. برخی ها درغرب آنموقع باورکردند که افغانستان بدامن کمونیزم افتاد. مجلۀ تایم به سردار محمد داؤود لقب " شهزادۀ سرخ" داد . اما با گذشت زمان که احساسات اولی فروکش کرد، آشکارشد که افغانستان هنوز ارادۀ حفظ استقلال خودرا دارد." (16)

 

رواج سرداردیوانه از کجا آمده است ؟

 

شاید کمتر کسی را سراغ داشت که با نام سردارمحمدداؤود خان آشنا باشد،اما ازصفت دیوانه درعقب نام مطلع نباشد. واقعیت اینست که برخی ازمخالفین ومردم عوام او را سرداردیوانه یاد مینمودند. مهرخان که ازافغانستان فرارنموده وبه حیث مخالف خانوادۀ سلطنتی، برنامۀ تبلیغاتی رادیویی رادرپاکستان نشر مینمود؛وسردار داؤود خان بیش ازهمه در مرکز تبلیغات اوقرارداشت ،هنگام وخامت اوضاع میان افغانستان وپاکستان همان صفت دیوانه رابا لقب سرداری محمدداؤود بکار میبرد.

 

بازتاب همان رواج بود که از زبان حفیظ الله امین نیزپیش از کودتای ثورلقب سردار دیوانه  شنیده شده است .

 

شاه زمان وریخ ستانیزی، روزنامه نگار ونویسنده که از مخلصین نظام داؤود خان نیزبوده است،با کسب اطلاع از کوشش های کودتایی علیه جمهوری داؤود خان،سعی نموده است به زودترین فرصت ممکنه اطلاع خویش را به گوش اولیای امور برساند. قسمتی ازتبادل نظربا امین و کسب اطلاع ازنیات حفیظ اله امین ورسانیدن اطلاعات خویش  رابه دولت چنین نوشته است :

 

" امین گفت : . . . یگانه را ه نجات بدبختی جامعه وفساد جامعه، سوسیالیسم کارگریست .

من گفتم: امین صاحب من درجریدۀ پکتیکا نظرخود راابراز داشته ام. من سوسیالیسم افغانی را زیر بیرق سه رنگ خود میخواهم. . .  من این حرف سردارداؤود خان را تائید میکنم که ایدیالوژی های وارده به درد جامعه نمیخورد.

 امین خندید وگفت : داؤود دیوانه است اگر دیوانه نمیبود چرا مردم وی را سرداردیوانه میگویند. عنقریب گلیم دیوانه جمع میشود. . .

 

من دیدم که امین کمی مست وزبان وی  لکنت پیدا کرده وآهسته آهسته در چهرۀ وی سرخی پیدامیشود، باوی گرم گرفتم و دانستم که درمنزل نور محمد تره کی چیزی نوش جان کرده است . . .

جریان صحبت را که درحافظه ام باقی مانده بود یادداشت کردم واز غرفۀ تلفون به قدیرخان(آخرین وزیر داخلۀ نظام جمهوری داؤود خان ) ) زنگ زدم . . . " ( 17 )

 

برخی ازهموطنانی که دلیل پسوند دیوانه درنام سردارداؤود خان را از ایشان جویا شدم،ضمن یادآوری قصه های مختلف، گفتند که او شخص با انضباط ،جدی، زود رنج و کم حوصله بود. گاهی با شنیدن خبرها ویا نتایج کاری که طبق میلش نبوده است، با برافروختگی دست خویش را به روی میزمی کوبید ویازود قهرمیشد. ازینروقصه هایی هم از او روی زبان ها افتاد ولقب سردار دیوانه را گرفت .

 

درین پیوند،جناب محمــدآصف آهنگ که در زنده گی خویش شاهد گونه هایی از فعالیت های داؤود خان بود ،هنگام مکث به سلوک اوچنین مینویسد :

 

" محمد داؤودخان را هم از بالا مانند شاولی‌خان تا پایان بنام سردار دیوانه یاد میکردند"

مثالی میاورداز دیدارچند تن د رمحضرمارشال شاه ولیخان و دیوانه یاد کردن سردارکه جالب است .جناب آهنگ مثال خویش رابه نقل از خاطرات آقای سید امان الدین امین چنین مینویسد:

 

 

"درطول اقامتم درمونشن،ملکۀ محترمه(ملکه حمیرا)به معیت سردارشا‌ه ولیخان،محترم علی‌محمدخان وزیر دربار، نور احمد خان اعتمادی مدیر سیاسی وزارت امور خارجه، غرض تداوی به مونشن تشریف آورده بودند . فرصت مساعد گردید که با مرحوم نوراحمد اعتمادی معرفی شده و شناخت شخصی پیدا نمایم ؛که دراثر این معرفت حین تصدی‌ام  در نساجی افغان، در برخی موارد از لطف و مساعدت ایشان مسفید شده‌ام که از مرحومی سپاسگزارم و در موقع آن طی این خاطرات برشته تحریر خواهم آورد.

خاطرۀ دلچسب و ناباورکردنی‌ام  مجلسی بوددرهوتل Vierjahreszeiten باحضورمارشال شاولیخان، به معیت مرحوم علی‌محمدخان و مرحوم نوراحمد اعتمادی، مرحوم کفیل صاحب محمدعمرخان (کاکا خسر آقای امین )که من ایشان را همراهی میکردم .طی آن پیرامون بعض نابسامانی‌ها،خودسری‌های مقامات؛ورشوه‌ستانی‌های مامورین کشور، شکایات و جر و بحث‌ها صورت گرفت.

کفیل صاحب محمدعمرخان رو بسوی مارشال صاحب نموده گفت: مارشال صاحب،ما رعایای بیچاره مشکلات و شکایت خویش را به حضور منسوبین سلطنتی بعرض میرسانیم تا در رفع آن اقدامات صورت گیرد.اما اکنون که والاحضرت شما هم بحیث عضو ارشد فامیل سلطنتی این شکایات را تائید میکنید، چرا در رفع آن اقدام صورت نگرفته و حضور والاحضرت صدراعظم صاحب را مطلع نمی‌سازید؟.مرحوم مارشال شاه ولی‌خان فرمودند: عمرجان، داؤود  دیوانه را نمی‌شناسی! اگر چنین مطالب را بیان کنم مرا بندی خواهد کرد!

همه حاضرین خندیدند! .

من بیچاره و بی‌خبر از جریانات پشت پردۀ وقت، اختلافات ذات البینی فامیل سلطنتی را قبول کرده نمیتوانستم که چطور عم صدراعظم صاحب جرأت طرح شکایات و مشکلات رعایا را بحضور صدراعظم صاحب نداشته و او را دیوانه خطاب مینماید؛ و از بندی گری احتمالی اندیشه دارد.؟ " ( 18 )

 

اماازدریچۀ دیگر، درتوجیه چنان لقب، آقای محمد اسحق نگارگرمقیم کشورانگلستان، درمحفلی که بمناسبت نیکو داشت زندگی وخاطرات محمد داؤود خان وبرادرش ونکوهیدن جنایت درحق خانوادۀ او،درآنکشور دایرشده بود، چنین نگریسته است :

 

 گرچه اوراسرداردیوانه یاد میکردند، اما عشق او به کار وزحمت برای وطن ومردم چنان بود که با شوروعشق ومستی همراه میشد. ازینرواو را سردار دیوانه یاد میکردند.(  19)

 

مورد مشخصی رادر پیوند با دیوانه نامیدن داؤود خان، هم جناب قاضی سید محمد موسی عثمان هستی عنوانی نگارنده فرستاده است که فشردۀ آن را میاورم :

 

"  . . .   داؤود دانشمند نبود. نظامی یی بود که علامۀ دیکتاتوری درسیمایش دیده می شد. اوسیاست مدار نبود؛ ولی نسبت به تمام خاندان شاهی  . . . در فهم حکومت داری بعد از هاشم خان ونادرخان قرارداشت . . .

 دیوانته نامیدن او به این دلیل است :

 

خانوادۀسید کمال (شخصی که سردارعزیزخان پدرسردارداؤود وسردارنعیم خان را دربرلین به قتل رسانید) در شیوکی کابل زندگی میکردند.

 

 وقتی که پدرداؤود کشته شد،داؤودهمراه دو ناظرش که عبارت بودند ازباز محمدخان ازپکتیاوشخص دیگری با نام اسحق زی، هفده نفردیگر را نیزازارگ شاهی با خود گرفته به سوی خانۀ سیدکمال رفتند. . .

 

در نتیجۀ حمله انتقام جویانه به آنها، خانوادۀ سید کمال به شمول دومهمان آنها به قتل رسیدند. هاشم خان کاکای اصلی داؤود ونعیم  . . .داؤود را ظاهراً درارگ زندانی می کند اما درباطن میخواهد که به او صدمه نرسد. اما بخاطر فریب ملت اوراگویااورا توبیخ می کند .برعلاوه هاشم خان به داکتر های ترکی که آن وقت درشفا خانۀ علی آباد کابل کارمیکردند، میگوید، که یک سند یا تصدیق تکلیف روحی برای داؤود درست کنند. بعد از آن سردارداؤود رابصورت مخفی غرض تداوی به ترکیه فرستادند، تاعمل او فراموش مردم شود.

 به این دلیل سردارداؤود را دیوانه می گویند. ورنه مرد خیلی هوشیار بود. من اورا دریک سمینارقضات ازنزدیک دیده بودم . . .(20)

 

 

شایان تأمل است که درتاریخ کشورما،مانند بقیه کشورهای مواجه با محدودیت های سانسورگرانه ومحرمیت اطلاعات،معلومات لازمه پیرامون بساازعادات ،خصایل وسلوک امرا وشاهان وزمامداران، دردست نیست . اگراینجا وآنجا به اندک معلوماتی درزمینه برمیخوریم، چه بسا درحاشیۀ گفته هایی ست که از ادبیات شفاهی برخاسته ویا رازداران با گذشت زمان به ابرازآن دست یازیده اند. شاید مطلبی را که امیرعبدالرحمان خان از زبان پدرخویش محمد افضل خان، میاورد،استثنایی باشد . امیرگفته است که پدرش افضل خان او را دیوانه نامید .

 

امیرعبدالرحمان میگوید: " مدت یکسال مغولا ً( به وضع غل برگردن ودست وپای افگنده ) در حبس ماندم ( به امر پدرش افضل خان به اتهام!" شب شراب وکشیدن چرس")، . . . بعد ازیکسال پدرم راضی شد مرابه حضور خود بطلبد، من هم بدون آنکه موی سرخود را اصلاح نمایم یا صورت خودرا بشویم، با همان لباسی که روز اول در حبس رفته بودم . . .به حضور پدرم رفتم. . .

پدرم تمام صاحب منصبان نظامی را مخاطب نموده اظهار داشت که من این پسر دیوانۀخودم را سپهسالار شما مقرر نمودم . . . ."(21)

 

اینکه تا چه اندازه، آن خصایل واحتمالا ًسلوک نامتعادل وغضب آمیزوی، درحیات سیاسی مردم افغانستان،خود وخانواده اش اثر نهاد، جای بسیاری برای ارایه مدارک بیشتردارد. اما آنچه درابرازآن هیچ تردیدی نتواند بود اینست که هیأت بینش سیاسی او؛ به دیگر سخن اعتقادات وباورداشت های سیاسی او، بارآورندۀ فضایی بود که دراستیلای آن در افغانستان، داوؤد خان نقش داشت. همان نقش وپیامد هایی را که امرا وسلاطین وشاهان مبرا از آنچه دیوانگی  عبدالرحمان خان ویا داوؤد خان نامیده اند،در کمال آرامش روحی وسلامتی بدنی نیزایفأ نموده اند.

 

ازین منظر،کارکردهای محمدداؤود خان چنان است که سالیان متمادی مطرح بحث قرار خواهد داشت .اوکه با کودتای خویش در26سرطان سال 1352 خورشیدی،پایه های حاکمیت خاندانی واساس گذاشتۀ زمان نادرخان راتضعیف کردوبه همان اندازه جریان سمت وسو دادن ودسترسی مصیبت آمیزچندین سالۀ اتحاد شوروی و"خپها" رادر حاکمیت افغانستان تسریع نمود،طرفدارانی را دردولت افغانستان نیزداشت که درجست وجوی دریافت استخوانهایش بکوشندوسرانجام همراه با نمایش رسمی او را درتپۀ بلندی بگذارند که نصیب بقیه بزرگان خانوادۀ ایشان نیز شده است .

اما آنچه برخلاف میل او عمل کردند این است که باردیگرلقب سردار را درپیش نام او بکاربردند. حامد کرزی رئیس دولت جمهوری اسلامی افغانستان،طی مراسم رسمی بخاک سپاری او وبرادرش محمد نعیم خان ،باردیگرازآنها بالقب سرداربه اضافه صفت شهید، یادکرده واین خطاب را د رادبیات دولتی ابقأ نمود.

 

         توضیحات ورویکردها :

     

  *-  نبشتۀ معطوف به ویژگیهایی که سرداریسم را ازآن استباط نموده ام،در پایان  بخش های القاب میاید. امادرینجا به یادآوری این مطلب ناگزیرهستم که همه سرداران با صفات نا مطلوب ونکوهیده به شناسایی نرسیده اند. تاریخ ما شاهد نقش مثبت وسهمگیری های سالم سیاسی وادبی برخی از سردارانی ست که به همان  قبیله وخانواده یی در پیوند بوده اند که در گسترۀ بحث القاب دیده شده است.

 

1-     لغت نامۀ دهخدا ذیل واژۀ سردار.

2-    استادسرورهمایون . ص563 تعلیقات تاریخ احمدشاهی. تألیف محمود الحسینی المنشی ابن ابراهیم الحامی. مؤسسۀ نشریاتی دانش. پشاور . 1379.برای سهولت مراجعه به بقیه صفحات کتاب،شماره های صفحات درمتن نوشته آمده اند.

     3- عبدالحی حبیبی . تاریخ مختصر . ص 271. سازمان مجاهدین مسلمان افغانستان .پشاور .پاکستان. تاریخ چاپ 1368 خورشیدی.

     4-  میرزا یعقوب علی خافی .پادشاهان متأخر صص 173. 175.316مرکز نشراتی میوند.1377. پشاور .پاکستان.

     5-  مصطفی ازکیا و دیگران، گزارش مقدماتی مطالعه ساخت اجتماعی و اقتصادی مناطق روستایی سیستان و خاش دانشکدۀ علوم اجتماعی، ....، تهران، بهمن 1355، ص36 ـ 37.(درین نبشته، بحث مربوط به واژۀ سردار درایران رابیشترکوتاه نموده ام.)

 

* - دکتور اسدالله شعور. مفاهمۀ شفاهی . ص 200. این اثر در قسمت های پیشین القاب معرفی شده است

    6- معلومات شفاهی دوکتورغلام محمد لعلزاد . تورنتو کانادا. دوکتورلعلزاد منابع ومعلومات بیشتری را دراختیار نگارنده گذاشته است.

    7-  معلومات آقای ایشورداس (مسؤول تارنمای کابل ناتهـ ونویسندۀ کتاب" ما باشندگان دیرینۀ این سرزمین "،به نگارنده.

    8-  رویداد لویه جرگۀ دارالسلطنۀ کابل 1303 خورشیدی. صص 425-428  مطبعۀ سنگی وزارت حربیه. بقلم غلام محمد کاتب.

     9- فرهنگ معین جلد 5 ص 748 . همچنان معلوماتی که از تارنمای پایانی بدست آمده است :

 www.ilodoc.ir/dalmanie/vahanaga

      10- میرغلام محمد غبار.افغالنستان درمسیرتاریخ . جلد اول ص . 373

     11 -  افغانستان در50 سال اخیر. صفحۀ 14 .ناشر مؤسسۀ طبع کتب. 1347 . کابل

     12- سالنامه1340-41 ضمیمۀ ص  22. چاپ دوم . سنبلۀ 1342.وزارت مطبوعات. مدیریت     عمومی نشریات داخلی .

      13- به این موضوع درکودتا ها درتاریخ افغانستان معاصرکه تاحال منتشر نشده است پرداخته ام.

      14- این اطلاع را ازطریق برادرم نویسندۀ گرامی رشید بهادری که با دوکتورشرق دریک  شهر(آرنج کانتی ) درایالات متحدۀ امریکا زندگی مینمایند، دریافت داشتم.

      15- محمدطاهراسلمیار. فشردۀچند کتاب تاریخ افغانستان، دریک کتاب . دستنویس.اثر انتشار نیافته. ویرجینیا. ایالات متحدۀ امریکا.

       16- عبدالصمدغوث.سقوط افغانستان.مترجم پوهندوی محمدیونس طغیان ساکایی.کتابخانۀ دانش.پشاور1378. خورشیدی.

       17- داکترشاه زمان وریخ ستانیزی  . . .ص 58- 61 رازها افشامیگردد. سهل انگاری محمد داؤود خان وکودتای 7 ثور .کتابفروشی فضل. پشاور.1378

         18- ازخاطرات انتشار نیافتۀ محمدآصف آهنگ. جناب آهنگ منبع خویش را اینطور تذکر دادند : دپلوم انجنیر سید امان الدین امین.خاطرات از 1318-1371 (خورشیدی ) مطابق 1939-1992. ص 87

        19- این جملات را اززبان دیگران شنیدم. احتمال دارد که سخنان آقای محمد اسحق نگارگربصورت دقیق همان جملاتی نباشند که اینجا آمده اند. درصورت بدست آوردن متن اصلی؛ کمی وکاستی راه یافته درین متن  اصلاح خواهند شد.

 

         20- از نامۀ معلوماتی جناب قاضی محمد عثمان هستی . درنامه این معلومات نیز افزوده شده است که :

کریم اسحق زی درزندان پلچرخی همرای من وکشککی دریک اتاق بود .درکانادا فوت کرد. پسران مرحومی در تورنتو- کانادا زندگی مینمایند. بازمحمد خان در زمان  تره کی با دوپسرش کشته شدند.

 

       21-امیرعبدالرحمان خان.تاج التواریخ صص36-37.بکوشش ایرج افشار.مؤسسۀانتشاراتی وآموزشی نسل دانش. تهران . 1369.

 

 

http://www.khosha.org/

قبلی

 


بالا
 
بازگشت