افغانستان

رهبران وپایگاه اجتماعی آنان

 


   خلیل رومان

20حمل 1388 

شاید بحث پایگاه اجتماعی رهبران، درغرب مسئله نباشد وهیچ کسی توجه چندان به آن نکند. اما درشرق و بخصوص درافغانستان، این موضوع اهمیت زیاد دارد؛ زیرا ساختار قومی – قبیلوی نظام ها وبافت اجتماعی کشور، سرکرده گی و زعامت های قومی هنوزهم مطرح است. کشورهای شرقی، درپلۀ هایی ازتکامل اجتماعی قرار دارد که هنوزهم تاحدی پیوند خود با بافت های گذشته دراین یاآن زمینه را حفظ کرده اند. بنا برآن شرقی ها به کیش شخصیت در سیاست، اداره، نظام خانواده واجتماع اهمیت زیاد داده اند. درافغانستان این پدیده تا مدت های دراز کاربرد دارد. درکنار سایر عقب مانده گی ها، یکی دیگرآن این است که  به گونه سنتی به عوض پلان ها و افکار شخص، به دارایی، موقف قومی، اجتماعی وسایر خصوصیت ها نظر داریم که عنعنه ها و تفکر سنتی درما تزریق کرده است. بنا برین، ما میان تمدن وسنت، بین عنعنه و مدرنیزم، در نوآوری وکهنه پروری و ... دست وپا می زنیم. حتی روشفکران ما که با بهره گیری ازفرصت های زمانی ومکانی درس خوانده اند و چند صباحی با علم و معرفت عملی درکشورهای مختلف جهان آشنایی حاصل کرده اند؛ دراکثر موارد ودرآخرین تحلیل، بازگشت به سنت و عقب گاه قومی- قبیلوی و سمتی یا زبانی را ترجیح داده اند. متأسفانه درافغانستان جای یک قشر متوسط مجهزومسلط با فرهنگ، اقتصاد واداره که با نیرومندی متمدانانه حرف آخر را بگوید وبر سنت های ازآن دست، خط بطلان بکشد، به شدت خالی است.

به نظر نگارنده، این امر باعث شده است تا هر تحول اجتماعی – سیاسی کشور درچند دهۀ اخیر به رکود ونازایی مبدل و نسبت به گذشته بدتر ازآب بدر شود. نمونه های زیاد تاریخی برای اثبات این ادعا وجود دارد، اما به دلیل اختصار، به نزدیکترین آن ها اشاره می شود.  

بعد ازیک رکود سیاسی واجتماعی نیم قرنه درافغانستان، رویداد سرطان 1352، نطقۀ آغاز جهش ها و تحول های مثبت به شمارمی رود. جمهوریت، درواقع با عقده های خانواده گی ولی درظاهر درهماهنگی دیر جنبده با جریان سیاسی غرب، سیمای سیاسی  کشور را تغییرداد و اصلاحات نسبی و شکلی را درساختارنظام به وجود آورد. اما اتکا بر ادارۀ عنعنوی، نبود کادر وفادارومتعهد به آرمانهای واقعی جمهوری، بی موازنه گی درسیاست داخلی وخارجی، توأمیت افکار وفرهنگ قومی- قبیلوی درسیاست گذاری ها ویک سلسلۀ عامل های داخلی وخارجی دست به دست هم داد و برنامه های نیم بند جمهوریت را ناکام کرد. محمد داوود که نسبت به سایر اعضای خانواده سلطنتی دارای فکر اصلاحی بود، پایگاه اجتماعی همگون با آنها داشت ولذا همکاری ملی درسطح عموم را کمایی نتوانست کرد وسرانجام محتوای جدید جمهوری را به قالب کهنه ریخت. او برنامه وپلان های 5 سالۀ را ترتیب کرد ودرراه عملی کردن آن قرار داشت که با توجه به عامل های فوق، با بی رحمی برحیات او واعضای خانواده اش، خاتمه داده شد. این برخورد یک عمل خشونت بار بود که به هیچ وجه نباید مورد عفو تاریخ قرارگیرد. به خصوص که درجهان امروز، معمولاً ازاولین رئیس جمهور، تکریم وتقدیر وتجلیل می گردد، قتل اولین رئیس جمهور ما نمونه بدی ازخشونت وناعاقبت اندیشی به اصل دموکراسی وجمهوریت به حساب می آید.

رهبران حزب دموکراتیک خلق، با کودتای تصادفی ونا به هنگام، گویا طرحی نوی ریختند و قدرت را از "خانوادۀ سلطنتی" به اصطلاح به مردم انتقال دادند. به سبب ترسب افکار عنعنوی وعقده های خود بزرگ بینی، خود به قصرنشنینان یک شبه مبدل شدند و آنچه را درمرامنامۀ آنان بود فراموش کردند. زد وخورد های درون حزبی، حبس وشکنجه و کشتار مردم ازهر طیف اجتماعی وسیاسی باعث نفرت عمومی گردید. یکه تازی ها، عدم موجودیت قوانین وادارۀ کشور به وسیلۀ فرامین من درآوردی و تحمیل ارادۀ شخص برنظام، ماهیت تحولات وتغییر را بی رنگ ونا مقبول جلوه داد.

حزب- دولت دموکراتیک، نه تنها همراهی نیروهای سیاسی را تامین نکرد که کشور را به زندان و گورستان هریک آنان تبدیل کرد.

رهبران مرحلۀ اول، درحالی که نا آماده براریکۀ قدرت سیاسی واداری رسیده بودند، با اجرای نمایش های مضحک، نفرت عمومی را نسبت به حزب و تحولات دموکراتیک وحتی سجایای شخصی استاد- شاگردی افزایش دادند. یاد آوری می گردد که فورمول ها و نتیجه گیری ها از دست آورد های تغییر وتحول ناکارآمد نبود، بلکه شیوۀ تطبیق آن، در شکل کهنۀ عنعنوی و سنتی ریشه داشت که مصیبت باربود. آنها نیز با آنکه نسبت به دیگر زمامداران کشور از لایه های بکلی متفاوت برخاسته بودند، بزودی به عناصر جدا ازمردم مبدل شدند وازپایگاه عموم یا اکثریت مردم برخوردارنشدند.

رهبران مرحلۀ دوم- " تکامل انقلاب ثور" ، درحالیلکه لکۀ بدنامی حضور نظامیان شوروی را با خود داشتند و گویا سوسیالیزم را با سرنیزه ها وتانک وتوپ اعمار میکردند!، راه اسلاف را با کمی تفاوت، ادامه دادند. خود برتری جویی، نفی دیگران، اتکا به نظامیان ومشاوران شوروی، بازهم یکه تازی توأم با جنگ سرد غرب با شوروی که لبۀ تیز آن درمیدان افغانستان مشاهده می شد، ازمشکل های اساسی این مرحله به حساب می آید.

این رهبران نیز علی رغم ادعای برخاستن ازمیان توده ها، هنر رهبری آنان را درنیافتند و مصیبت های مردم ما ادامه یافت. بخشی ازمردم به تحریک همسایه گان و دشمنان شوروی وقت در جبهه های ضد حزب- دولت دموکراتیک قرارگرفتند و جنگ ادامه یافت.

بعضی ازرهبران مرحلۀ سوم – مصالحۀ ملی، با دلیری ایجابی آن زمان، راه پیموده شده به وسیلۀ حزب – دولت دموکراتیک را مورد انتقاد قرار دادند. تصویب قانون اساسی، تفکیک قوا، برحال کردن جمهوریت، رفع تسلط بی چون وچرای حاکیمت حزب برامور دولتی، غیرحزبی سازی قضا وحارنوالی، پلورالیزم سیاسی، آزادی فعالیت سایر احزاب، وسرانجام حرکت به سوی ایجاد حاکمیت ائتلافی دارای پایه های وسیع اجتماعی که تا کنار رفتن نجیب الله ازپست ریاست جمهوری انکشاف کرد، همه وهمه اقدامات تلافی کنندۀ باقیات نا صالح اسلاف بود که یکی پی دیگر عملی می شد. اما همه نسخه های اتخاذ شده به وسیلۀ حزب وطن ونجیب الله، بنابر انتساب پیشینۀ او به حزب- دولت دموکراتیک، مداخلۀ بیرونی، بی باوری، ویک سلسله عامل های داخلی وخارجی، بی نتیجه باقی ماند. او دردوجبهه درکشاکش واقع شد؛ جنگ برادرکشی که دیگر بی ارزش خوانده می شد و مخالفت های درونی که مصالحه را نوعی تسلیمی می پنداشت. این بن بست منجر به قتل دومین رئیس جمهور وبرادر او شد.

رهبران این مرحله نیز ازپایگاه اجتماعی که درشرایط بی ثباتی اهمیت بیشترکسب میکند، نیزبرخوردارنه شدند. اگربرحرکت نجیب الله و برنامه های مصالحه آن دوران نظر بیطرفانه ومنصفانه انداخته شود، این مرحلۀ بدون شک یکی از محمل های مهم تاریخ گذار افغانستان از جنگ به سوی صلح واز یکه تازی به سوی خرد جمعی می تواند به حساب آید.

مرحلۀ دیگر تاریخ کشور با ایجاد دولت اسلامی به رهبری جمعیت اسلامی واحزاب اسلامی متحد آن مشخص می شود که بازهم بنا برنبود پایگاه اجتماعی، جنگ قدرت وحرکت های قهقرایی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی پی آمد آن می باشد.

حاکمیت طالبان، نسبت عدم شناسایی مردم، ازین جریان ورهبران آن هنوز درمیان تنظیم ها و اجتماعات  نیز ناشناخته ماند.

حاکمیت بعد از کنفرانس بن، لویه جرگه اضطراری و رئیس جمهور انتخابی، دراثرکمک های جامعۀ جهانی ویک سلسله اقدامات بالنسبه موثر، فضای جدیدی به وجود آورد ودست آورد هایی مثبتی به کشور داد. اما انتظارهای مردم ووعده های دورازامکان عملی نوعی آرمانگرایی به وجود آورد که برخورد با کوچک ترین تخلف، باعث نفرت و دوری وفاصلۀ مردم از دولت شد.

برعلاوۀ کمبود وفقدان پایگاه اجتماعی رهبران این مرحلۀ، سه بلای عمدۀ دیگریعنی اوج فساد اداری وسیاسی، مواد مخدر و سوء مدیریت، ضریب های عمدۀ ناکامی دولت دموکراتیک عاریتی با پشتوانۀ قوی خارجی می باشد. نارضایتی های امروزی حتی به مراتب زیاد تر وفراگیرتر از حاکمیت های توتالتیر گذشته نمایش داده می شود. درحالیکه امکانات این دو به هیچ وجه برابر نیست. حکومت های توتالیتر، تنها ازشوروی ها کمک می گرفت، اما مدیریت جنگ با مخالفان مسلح داخلی و کشورهای خارجی، اداره عمومی کشور، اقتصاد ومسایل اجتماعی را به خوبی انجام می داد. حتی چند سال دفاع مستقلانۀ حاکمیت نجیب الله، سروسامان دادن به ادارۀ کشور بعد ازخروج شوروی ها، وتمرین ادارۀ مستقلانۀ کشور یکی ازفصل های جالب تاریخ معاصر کشور تواند بود.

درحالیکه جنگ کنونی با شدت جبهوی دیروزی هم از نظر کمیت وهم ازنظر کیفیت وجود ندارد( آخر تنظیم های هفت گانه وهشت گانه به استثنای بخشی از حزب اسلامی، با دولت نمی جنگنند، خارجی هایی که درگذشته به آنها کمک تسلیحاتی ومالی ضد دولتی می کردند، حال با میلیارد ها دالر درکنار دولت قرار دارند)، باآنهم حاکمیت، نتوانسته است کم ترین مشکل اقتصادی- اجتماعی، سیاسی و اداری را حل کند. تعجب برانگیز این است که نه تنها مساعی مشترک داخلی، بلکه نقش نظامی ومالی بیش ازچهل کشور جهان توان چیره شدن براوضاع نا به سامان را ندارد.

مساله براین نیست که ازروی عقده ها، یا ضدیت های شخصی پارۀ از حقایق را ردیف کرد و ذهن خواننده را برای منظور خاصی بسیج نمود. این کاردرحالی که معمول لابی های سیاسی ومبارزات انتخاباتی است، قبح بیشتر نسبت به حسن دارد. حد اقل نگارنده درحال حاضر چنین قصدی ندارد. هدف آن است تا مسایلی که باعث ایجاد این تفاوت ها وعقب روی های روند اجتماعی، سیاسی، اقتصادی ،فرهنگی ومدیریتی جامعه شده است، بازشناسی گردد؛ وبرای آینده راه حل ها جستجو شود. ازین نقطۀ نظر کشور باید کدام مسایل را دراولیت قراردهد؛ وچگونه راه آینده را روشن کند؟

1-افعانستان با توجه به ساختار اجتماعی، قومی- قبیلوی، سرکرده پروری وکلان پذیری (که روحیۀ عمومی است و بستگی به قوم خاصی ندارد)، دارای یک انگیزه عمومی وهمگانی بسیج بر یک موضوع خاص نیست. منافع ملی درهاله ای ازگرد وغبار منفعت های قومی، شخصی، حتی خانواده گی پنهان شده وهنوز که هنوز است، تعریف روشن و مفهوم شدۀ این مقولۀ که نطقۀ توافق همگانی باشد، شکل نگرفته است. بنابرین ازین سردرگمی ها، نمیتوان چیزی جدید وقابل قبول برای همه را، بوجود آورد وروی دست وپیش پای همه قرار داد تا حرکت ها وسکنات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی واداری شان را با معیارها ومحک های آن تنظیم کنند.

در35  سال اخیر، هر نیرویی که برسراقتدار آمده است وحتی هر شخصی که سکان ادارۀ مملکت را بدست گرفته است، باهمه بی تجربه گی وندام کاری ها، خود برای ملت به سیلقه وقرائت خویش تعیین تکلیف کرده است. هرباری منافع گروه، حزب، تنظیم واشخاص برمنافع ملی چربیده است و با افول آن گروه، حزب، تنظیم واشخاص به وسیلۀ تازه وارد ها ازسرگرفته شده است. این حرکت دائروی بی هیچ اغراقی پای بند هر تحول وتغییر بوده است.

اگرنسل امروز می خواهد ازاین سردرگمی نجات حاصل کند، ضروراست که منافع ملی را یکبار وبرای همیشه مرزبندی وتبیین کند. شاید نتوان به همه ابعاد منافع ملی به آسانی وساده گی دست یافت. مهم آن است که عناصر ثابت وپابرجا را تعیین کرد. متغیرها می تواند درچهارچوب عناصر ثابت موضعگیری کند. برای این کار یک گفتمان ملی با اشتراک همه یا اکثر افغان ها که به هرحال علاقه مند یک مسیر روشن حیات ملی اند، نیاز است. میکانیرم های دیگری می تواند مطرح باشد. مهم آغاز کردن به کاراست؛ درک این مسئله که بدون یک نصب العین ملی نمی توان به جایی رسید. درحال حاضر کسی نمی داند، به کجا میرود. درایستگاهی که همه وسایل حمل ونقل اعم از زمینی وهوایی آماده است، مسافری که مقصد خود را مشخص نکند، هیچ وسیله ای به خودی خود اورا به مقصد نتواند رساند. بدون تعیین منافع ملی، ونشان دادن راه های تدریجی نیل به آن، افغانستان حالت همان مسافر را دارد.

2- در35  سال گذشته، افغانستان میدان آزمون ها ولابراتوار تجربه های گوناگون بوده است. بعد ازهر تجربۀ انجام شده، بدون آن که نتیجۀ آن را احساس کرده باشد وازمزایای احتمالی آن سودی برده باشد، تکلیف پاک  کاری وزمینه سازی تجربۀ دیگری را متقبل شده است. یا فرصت نیافته است ویا استعداد آن را نداشته است تا به پای خود بایستد و برای خود تجربه کند وسعی وعمل خویش را به کار بندد. مانند کسی که ازیک مغازه لوکس لباسی را پیوسته به تنش کرده اند که یا کشاد بوده است یا تنگ. ولی هیچگاهی نه تنها ازحق انتخاب محروم بوده است، بلکه خود را درآن ناراحت احساس می کرده است.

لذا این نتیجۀ منطقی بدست می آید که ما ازتعیین وتبیین اولویت های انکشاف ملی خود به دورنگهداشته شده بوده ایم. اکنون مسلۀ مهم دیگر دربرابر نسل امروز، تعیین اولویت های ملی قرار دارد. این شخص وارد مغازه شده خود باید نوعیت، رنگ، اندازه، قیمت، وسایرمشخصات لباس را خود تعیین کند.

3- مسئلۀ دیگر که مانند مسایل فوق حایز اهمیت است، فاصله گیری تدریجی از شخصیت محوری می باشد. درکشور، نقش اشخاص از خانواده تا میحط های کوچک وتا اجتماعات بزرگ تعیین کننده است. این اشخاص متناسب به ساحۀ نفوذ مادی، معنوی، قومی وغیره ازحقوق وصلاحیت هایی برخوردار ساخته می شوند که صریحاً با تساوی حقوق شهروندی تباین دارد. ملت بیچارۀ افغانستان بکلی درحاشیه وسایۀ به اصطلاح "ناجی ها، زبردست ها، سران، کلانترها، نماینده ها، چاره گرها، و...." قرار گرفته و اعتماد به نفس را باخته است. همه منتظراند که هرآن، دستی ازغیب بدر شود، یا چاره گرو پیشوای قومی، مذهبی، خانواده گی، زبانی، سمتی، مالی وامثال این ها به صحنه آیند و برسرنوشت مردم که استعداد، جرأت وشهامت شان درطول تاریخ با وسیلۀ  شخص محوری سلب شده است، حکم برانند.

یکی ازضرورت های مبرم دموکراسی کارمنظم، پیگیر و آرام روشنگرانه برای تغییر این فضاست. تازمانی که ارادۀ اجتماعی، اقتصادی واداری مملکت بدست این آدم ها باشد، درقرن 13- 14 به سر می برد وتحول فکری رونما نمی شود. باید خود باوری را درملت دماند تا آهسته آهسته یخ های بی باوری آب شود. مشکل نیست ارزیابی شود که بنا برعوامل فوق، کشور ازانکشاف اقتصادی- اجتماعی وکار های خلاقه عقب مانده است. بدترآن است که درحال حاضر، ملت روحیۀ اتکایی به شخص دارد وشخص خارجی ها را ناجی ومتکای خویش می پندارد. انصاف نیست که ملت دست چنین ناجیی را می بوسد واو پای خارجی ها را به چشمان خویش می مالد.

این نتیجه حاصل می شود که افغانستان امروزی، درواقع از رهبریت ملی برخوردارنیست. حتی اگر اشخاص هم درمقطع های محدود زمانی قادر به اساس گذاری تحول شده اند، نبود طرفدار وهواخواه درطیف وسیع اجتماعی، فاجعۀ تنهایی، مرگ ونابودی را برای آنان به ارمغان آورده است. با تعمق گذرا به تاریخ کشور باید پرسید که چرا ابومسلم خراسانی اززاد گاه خویش ناامیدانه رفت ومتاع تحول، ترقی وانکشاف را به دیگران عرضه کرد؟ چرا سید جمال الدین افغان، نتوانست حاصل تفکر واندیشۀ خود   برای اصلاحات درکشوررا پیاده کند ومجبور به ترک وطن گردید؟ چرا مشروطیت اول ودوم به خاک وخون فروغلطید ومدت های طولانی سکوت حکمفرما شد؟ چرا امان الله خان، نتوانست ریفرم های بهی خواهانه را جامۀ عمل پوشاند وچرا سرانجام مهاجرت کرد؟ چرا محمد داوود اولین رئیس جمهور، وبنیاد گذار جمهوریت درافغانستان بی رحمانه به قتل رسید؟ چرا حرف های هیجان انگیز نجیب الله دربارۀ صلح وآشتی ملی ناشنیده ماند و درگلو خفه ساخته شد؟ وبلاخره چرا امروز مردم ازنظام جمهوری دموکراتیک- انتخاباتی چنین خسته وبیزاراند؟ ده ها وصد ها چرای دیگر....؛ همه معلول ها اند، پس علت یا علت ها کدامند؟

برای هریک علتی وجود دارد که مجال بحث همه جانبه برآن نیست، اما علت مشترک وتکرارشونده درهریک ازمعلول های فوق، نبود پایگاه اجتماعی وبستر مساعد ادامه وپیگری است. اندیشه ها ونظریه ها در محدودۀ اشخاص محصورماند و بال پرواز وبستر نشست وجایگاه شدن وبودن دراجتماع نداشت. اشخاص معدود ملی مانند "گنگ خواب دیده" وملت مانند "عالم تمام- کر" بود ومتاسفانه هست که حرف یکدیگر را نمی فهمند. درست بعد ازمرگ آنان برای شان محفل می گیرند؛ یاد بود برپا می کنند؛ اوصاف درست ونادرست را به آنها ربط می دهند؛ تمام. تنها ملت های مرده، مایل است مرده ها را پرستش وستایش کند!

نسل امروزمن، باید این برزخ مخوف واین خلای عمیق را با کار روشنگرانه وتربیۀ اجتماعی منبعث از خود باوری، واقعبینی، خرد ورزی و صد ها کار شایستۀ دیگر که انجام نشده است، پرکند؛ ویا درباتلاق ناامیدی وحرمان وتأثر گذشته های خوب عمر به سررساند. انتخاب دیگری وجود ندارد.

4- در35  سال اخیر، رهبرانی عرض وجود کردند که مرض روزمره  گی داشتند. پرواز اندیشه های شان در فضای امروز وفردا محدود بود. (استثناءً محمد داوود و نجیب الله دارای افکار بلند پروازانه تر بودند). دیگران روزگذرانی می کردند ومی کنند. حتی اقدام های شان نوع عناد وضدیت داشت تا حرکت بر اساس ارزیابی های واقعبینانه. آنچه را سلف انجام داده بود، با چشمان بسته مرود می شمارید وخود راه دیگری درپیش می گرفت. تحلیل خوبی ها وبدی ها وادامه یا گسست آگاهانۀ برنامه ها وعملکرد ها وجود نداشت وندارد. چون با کودتا وتوطئه به قدرت می رسید، دربست همه اجراآت گذشته را نفی می کرد واز ادامۀ حتی یک خوبی نظام و اشخاص قبلی شرم می کرد.

درین شکی نیست که هر شخص وهر نیروی برسراقتدار درمرحلۀ معین زمانی، دشواری ها و مجبوریت های خود را مانند جنگ ها، مداخلۀ خارجی، ناتوانی مالی وغیره وغیره داشت؛ اما شکی هم وجود ندارد که این نیرو ها واشخاص تاحد زیادی دچار ناآماده گی اداری، سیاسی، فقدان دید وشم وهوش کافی برای رهبری کشور بوده اند. تصادف آنها را به قدرت رسانید و سرنوشت کشور وانکشاف آن بدست تصادف های پیشبینی ناشده واگذاشته شد. 

5- خلای رهبری امروز وشاید فرداهای افغانستان با یک بدعت نوظهور دوبالا شده است وآن ان.جی. او. بازی، مدیریت واستخدام های بی رویه وبی ضرورت خارجی وبسیاری افغان- خارجی ها، وتجمع میکانیکی اشخاص دارای اندیشه های مختلف ومخالف دریک مجموعۀ بی قاعده به نام حکومت- دولت است که نه تنها بدرد کار موثر نمی خورد، بلکه پول های کلان را ازمدرک های مختلف می برند. دولت- حکومتی که اولیت بخش های رقیب آن را صرف وقت، پول وفرصت ها برای ضربه وارد کردن به حریف تشکیل می دهد. بخش پول ساز، بی دغدغۀ خاطر ازین دوحریف مصروف پول کشی وپول سازی است وهرچند گاهی که آتش رقابت های ناسالم فروکش می کند، برای گرمی این بازاروسود برداشتن ازآن، نقش هیزم کش را نیزبه خوبی انجام میدهد.

بنابرآن دربرابرنسل امروزمن، بذل کمال دقت وتوجه به ساختاری اداره که درواقع حرکت دهندۀ چرخ بازساری وتغییربه شمار می رود، قراردارد.

6- در35  سال اخیر وعمدتاً در7  سال گذشته، حاکمیت های افغانستان با نوعی دلقک بازی ها وگرد آوری مجریان بی تجربه، بی شناخت، بی برنامه، واجب الاحترام غیرمسوول، چاپلوس، مختلس، رشوت خوار، ضعیف النفس و... سروکار داشت که هریک  به سهم خود، اثر بدی برروال اداره  وسایر امور به جا گذاشته است. خود نقادی، ازریابی ازنظر دیگران، گوش دادن به مردم، تبارز حساسیت به گفته ها و اندیشه های دیگران هرگز محل توجه وتمرکز اطرافیان حاکمیت ها نبوده است. درعوض لاف زنی ، خود بزرگ بینی، تبلیع خودی، رد همه نقد وانتقاد های اجتماعی وگزیرازواقعیت های سرسخت اجتماعی- اقتصادی، روزمره گی، نشاندن خواست ها وامیال خود خواهانه به جای خواست های عمومی، پوشش استفاده جویی ها، حمایت گری، رقیب سازی ها، به جان هم انداختن وماهی مراد گرفتن، دشمن تراشی، در رویا رویی قراردادن اشخاص ونیروها وموسسه های مهم علیه یکدیگر وده ها عمل بی باکانه، رونق نیرومند داشته است.

دادن وگرفتن رشوت سیاسی، آنهم ازحساب مقرری در پست های پردرآمد، دادن وگرفتن حق السکوت در ازای خدمات مغشوش، مبهم، نامشروع وغیر قانونی، سهمیه بندی کرسی ها برای اقوام، تنظیم ها، سمت ها، خانواده ها، سفارش بازی درونی وبیرونی، تنزیل ارزش پست های اداره تا سرحد بلند پروازی وخود خواهی، عناد وعقده مندی، دوسیه سازی ودسیسه سازی، خریداری اشخاص وآراء، استعمال امکانات حکومتی- دولتی به مقصد های شخصی،اختصاص امتیازاداری، سیاسی، مالی وحتی اجتماعی بااستفاده ازموقف برای خود وجمع مربوط به خود، اینها وده بی قاعده گی شرم آور دیگر،  پای بند اداره و اداره کننده گان کشور واطرافیان آنهاست.

کارنسل امروزمن، موضع گیری بر له یا علیۀ این هاست که شمۀ آن با مراعات اختصار ذکر شد. چنان که مشاهده می شود، همین حالا نیز، یک عده بر له ویک عده بر علیۀ آن قرار دارد؛ درآینده نیز چنان خواهد بود. مهم این است که در دموکراسی شمشیرها به غلاف ها برده می شود ومنطق گفتگو ومفاهمه وسرانجام منطق توافق شده بکار گرفته می شود. دموکراسی با حیله ونیرنگ شدنی نیست؛ تلاش عبث است؛ سراب است، عکس آن است نه اصل آن. بنابرآن، همان طوری که قلب ماهیت کننده گان آن درگرداگرد هفت خوان اقتدار و سود جویی به رقص وپایکوبی وعربده جویی مصروفند، نسل امروز حق دارد برای تصفیۀ اصل ازنقل، سره ازناسره، حقیقت از دروغ، خدمتگار ازخیانتکار، منطق از سفسطه، خرد ازنابخردی، آب ازسراب، آگاهانه متحد شود ودست رد بر مفاسد اجتماعی، اداری، فرهنگی و ...  بزند.

درین صورت است که نسل امروزمن، تهداب واساسی را برای زایش هزاران هزار رهبر دارای پایگاه های فکری واجتماعی می گذارد وملت از اتکا به متکای ریگی نجات حاصل می کند. ملت جایگاه رهبران ورهبریت ملی می شود که متاع تفکر وتعمق خود دربارۀ اهم مسایل حیات ملی را عرضه می کنند ومجبور نمی شوند "گوهر خود را به خریدار دیگر" در دیار دیگر ببرند.

 

 


بالا
 
بازگشت