نویسنده: عید محمد عزیزپور

 

سخنی دربارۀ غایلۀ «سردار» و شمۀ از غمنامۀ تیمنی های دولتیار

 

پیشگفتار

 

اول - آشنایی کوتاه با منطقۀ دولت یار

١ – دولتیار

٢ - آبشار دولتیار

٣ - یادی از تعمیر تاریخی لیسۀ دولتیار

٤ - ویرانه های «کشک بهار»

٥ - محصول و فراورده ها

 

دوم - آشنای با مردم دولتیار و دعوای زمین

١ - تیمنیهای دولتیار و باشندگان دیگر آن دیار

               ٢ - «سردار»ها و تصاحب زمینهای مردم دولتیار

الف - «سردار»ها و تلاش نا مشروع برای غصب زمینهای دولتیار

ب - تغییر «تیولدار» به «سردار »

پ - مفهوم تیول در سده های میانه و غایلۀ «سردار»

ت - تملک غیر قانونی املاک مردم نمونۀ از جنایات سردارهای دولتیار

ث - یادی از سایری جنایات سردارها در قبال تیمنی های دولتیار

 

سوم - سردارها و بازی با مفاهم کنونی

١ -  اختراع نام «قوم سردار»

٢ -  سردارها و بازی به موازین حقوق بشر

 

نتیجۀ سخن

 

پیشگفتار

اگرچـه پیش خـردمـند خـاموشی ادب است

به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی

دو چیـز طیـرۀ عقـل است: دم فـروبـسـتـن

به وقـت گفتـن و، گفتـن به وقـت[1]خاموشی

این نوشته دربارۀ دعوای زمین در دولتیار و برای آگهی است. بیش از یکسال پیش ضمن مقاله ای در بارۀ رویدادی در دولتیار[2] وعده داده بودم که در صورت پیدا شدن فرصت دربارۀ دعوای زمین در دولتیار آگهی خواهم داد. این نوشته وفا به همان وعده است. این نوشته دشمنی با سردارها نیست بلکه بیان ذره یی از محرومیتهاست.

این نامه شمه ایست از داستان تملکهای اجباری، کوچیدنهای زورآورانه، مصیبت ها، جزا دادنهای خودسرانه و غیر انسانی، مظلومیت ها و ستمگریهای که به مردم عادی و بیواسطۀ منطقۀ دولتیار توسط مشتی از یک قشر امتیازجو و آزمند، که با سوء استفاده از امکانات دولتی حکومتهای وقت (پیش از دوران ثور ١٣٥٧)، و با توسل به دروغ، رشوت، غرورشیطانی، توأم با استفاده از فساد اداری آن زمان صورت میگرفت.

آنچه درین نبشته آمده است بر اساس یادداشتها و حافظۀ بزرگان و کهنسالان منطقه تهیه شده و برخی از رویدادها را نویسنده این سطرها در طفولیت به چشم خود مشاهده نموده است. ارقامیکه در رابطه با اقوام یادآوری میشود، همه تقریبی اند.

نویسندۀ این سطرها یقین دارد که آنچه که درین نوشته آمده تنها مخصوص منطقۀ دولتیار و ولایت غور نیست، بلکه در هر نقطۀ این کشور از سوی آنانی که در دستگاه دولتی آنوقت جایگاه، مقام و مکنت داشتند، و خود را بهتر از دیگران میشمردند، و هدف خویش را چوروچپاول دارایهای منقول و غیر منقول مردم بیدفاع و بیواسطه قرارداده بودند، صورت میگرفته است.

این نوشته متشکل است از سه بخش و نتیجۀ آن:

بخش اول، آشنای کوتاه با منطقۀ دولتیار و زیبایی آن است که با این صفت، مجذوب عدۀ از مفتخوران، دنیاپرستان و استفاده جویان فرصت طلب، گردیده است.

بخش دوم، معرفی مختصر از مردم دولتیار و مظلومیت ها، محرومیتها و ستمگریهای است که این تیمنیها از سوی مهاجران پنجابی (بنام سردار) با سوء استفاده از امکانات دولتی حکومتهای وقت متحمل شده اند.

بخش سوم، بررسی کوتاه به بازی سردارهای دولتیار با اصطلاحهای نوین است که آنان برای تکرار دور باطل، به ابزارها و شیوه های نوین متوسل می شوند.

در نتیجه یا پایان سخن، فشردۀ این نوشتار بیان گردیده است.


 

اول - آشنایی کوتاه با منطقۀ دولت یار

١ - دولتیار

دولتیار منطقه ایست که در ٦٥ کیلومتری شرق «چغچران (فیروزکوه)»، مرکز «ولایت غور» قراردارد. این منطقه ازجملۀ زیباترین منطقه ها درولایت غورمحسوب میشود. دولتیار دردوطرف وادی هریرود قرار گرفته و نسبت به هر منطقه و محل دیگر ولایت کوهستانی غور، زمین هموار و پهناور دارد. بصورت کل میتوان گفت که دولتیار فراخ ترین و هموارترین وادی در کنار رود هریرود درساحۀ ولایت غور میباشد. 

دولتیاردرسالهای اخیرحکومت طالبان از وابستگی به مرکز ولایت (چغچران) جدا شد و به صفت واحد اداری مستقل (در سطح ولسوالی یا فرمانداری) تشکیل گردید. دولتیار دربین دو کوه مشهور به فیروزکوه، یعنی سفیدکوه[3] و سیاه کوه قرار دارد.  بگونۀ که عوارض طبــیعی در مرکز افغانستان، در قسـمت کوتل صدبرگ و یکه اولنـگ (یکاولنگ)[4]، کوه بابا را به دوشاخۀ فیروزکوه وسیاه کوه تقسیم کرده است. این دو کوه به استقامت غرب دراطراف دریای دولتیار[5] (هریرود) امتداد دارند و به منطقۀ دولتیار زیبایی خاصی و کم نظیر بخشیده اند.

سلسله کوه مشهور دیگر در دولتیار، کوه میان بند[6] (میانه بند یا مینه بند) است که از کوتل صدبرگ تا پایان ولسوالی دولتیار یعنی تا حد قریه شینیه امتداد می یابد.

دومنبع عمدۀ  سرچشمه دریای هریرود، به دوطرف همین کوه «میانه بند» جریان دارند و تا قریه شینیه ازهم جدا اند. هردوشاخۀ هریرود که شاخه جنوبی آن ازمرکز ولسوالی لعل وسر جنگل میگذرد و شاخه شمالی آن از خود منطقۀ سرجنگل عبور میکند، درقریه شینیه باهم یکجا شده هریرود را می سازند.  

قریه دولتیار (خاص) درکنارجنوبی دریای هریرود موقیعت دارد و یک قلعه کهنه درمرکز آن قریه تا هنوز دیده ها را بخود می کشاند. تقریبن درحدود١٨٠٠ متر، به طرف شرق این قریه، رباط قرار دارد که در زمان امیرعبدالرحمان خان اعمار گردیده بود، این رباط یادی از گذشتۀ نه چندان دور را میدهد.

٢ - آبشار دولتیار

یکی از جاهای دیدنی دولتیار آبشار آن است که به کنار شمالی قریۀ دولتیار، به علت شکسته گی و فرورفته گی بستر آب، ایجاد شده است. مردم محل آن را «درۀ بُربُری» مینامند. متاسفانه این آبشار که شماری از نویسندگان، از جمله، نویسندۀ تاریخ غوریان نیز از آن یاد کرده است، تقریبن از میان رفته است. این آبشار در تابستان ها با بیرون پریدن ماهی ها از آب منظره زیبایی را تشکیل میدهد که نهایت زیبا ودیدنی است. مردم محل در گذشته ها ذریعه جالهای که خود شان بشکل سبد می ساختند از این آبشار ماهی شکار می نمودند .

٣ - یادی از تعمیر تاریخی لیسۀ دولتیار

متصل به قریه دولت یار، در قسمت غربی آن، تعمیر زیبایی که معادل و همسان تعمیر دومنزلۀ شهرداری (شاروالی) چغچران بود، قرار داشت. این تعمیر درزمان نائب الحکومتی عبدالله خان درهرات و به هدایت موصوف، درحدود تقریبا ٧٠ سال قبل، به شکل خیلی زیبا دردو طبقه از خشت پخته وگج ساخته شده بود.

چون سمت شمال آن تعمیر که رو بسوی دریا داشت، به شکل بیضوی ساخته شده بود، نمای بیرونی آن نسبت به تعمیر شهرداری (شاروالی) چغچران بسیار زیبا تر ودیدنی تر بود. باکمال تاسف به اثر جنگ داخلی کشور، ابتدا توسط مجاهدان یک قسمت آن با باروت انفجار داده شد و سپس قسمت باقیماندۀ آن توسط مردم دهمرده که در شمال دریای هریرود، در فاصله یک کیلومتری تعمیر مذکور زنده گی دارند، فروریزانده شد، خشتهای آن کنده شد و به زیر پای حیوانات ایشان مورد استفاده قرار گرفت.

این تعمیراکنون به شکل تل خاک بیش نیست. درگوشه جنوب شرقی آن تعمیر، اکنون تعمیر جدیدی اعمار شده که در آن قوماندانی امنیه قراردارد. تاکنون با وجود غوغای باز سازی افغانستان، و با وجود گذشت بیش از هفت سال، دولت کم ترین توجه به آن نکرده است. هرگاه این تعمیر دوباره به شکل سابق اعمار شود میتواند ارزش سیاحت و جهانگردی خوبی داشته باشد. این تعمیر قبل از تخریب به مکتب متوسطه دولت یار تعلق داشت.

 

شکل 1: نمایی از تعمیر شهرداری چخچران که همسان و مشابه به تعمیر مکتب دولتیار ساخته شده است. اما تعمیر مکتب دولتیار زیباتر ازین بود.[7]

 

شکل 2: انمایی از تل خاک باقیمانده از تعمیر زیبای مکتب دولتیار که همسان و مشابه به تعمیر شهرداری فیروزکوه (چخچران)  در فوق بود (شکل 1)، ولی زیباتر ازآن بود. هشت سال بازسازی گذشت ولی نوبت بازسازی به این تل خاک هنوز نرسیده است![8]  برمقامهای دولتی است که بر این ویرانه لطف نمایند.  اما از آبادی این ساختمان شاید عکسی موجود نباشد. تهداب این سختمان ویران شده هنوز باقی است.

 

شکل 3 نمای دیگری از  تعمیر دو منزلۀ فیروزکوه (چخچران) همتای تعمیر لیسۀ دولتیار که امروز خاکساری بیش نیست.[9] 

 

٤ - ویرانه های «کشک بهار»  

قریه اصلی دولتیار که قبلن از آن یاد آوری به عمل آمد، طوری قرار دارد که به مقابل آن به سمت شمال دریا، قریه های « دهمرده»، «تنور تاق» و«جوی سرخ» خودنمایی میکنند. درغرب آن به فاصله چهارونیم الی پنج کیلومتر خرابه های شهر تاریخی «کشک بهار» موقعیت دارد که احتمالن به دوره های قبل ازاسلام مربوط میشود.

در «کشک بهار»، درسال ١٣٧٣ توسط مردمان شمال دریا، کند وکاویهای غیر قانونی صورت گرفت که ظرفهای بسیار ارزشمند و سکه های پربهای متعلق به دوره های قبل از اسلام بدست آمد که توسط قاچاقبران از همانجا به غارت برده شد.

 

٥ - محصول و فراورده ها

محصولات مهم دولتیار مانند هر منطقۀ دیگر افغانستان محصولات و فراورده های کشاورزی و مالداری است. عدۀ بسیار کمی از مردم با تجارت و فعالیتهای اقتصادی دیگر سروکار دارند. در دولتیار تما م محصولات زراعتی که درمناطق نیمه سردسیر زرع می شود، وجود دارد. ازجملۀ میوه ها، سیب درین اواخر درین منطقه رایج گردیده وحاصل خوب داده است. اما تمام فعالیتهای دامداری و زراعتی بصورت بسیار ابتدایی[10] صورت میپذیرد.

 

 

دوم - آشنای با مردم دولتیار و دعوای زمین

١ – تیمنی های دولتیار و باشندگان دیگر آن دیار

در اصل کلمۀ دولتیار متعلق به قریه یی است که تقریبن در قسمت وسط تگاب دولتیار واقع است که در گذشته ها در حدود پنجاه خانواده ازاقوام تایمنی (یا تیمنی) درآن زندگی می کردند.

در جنوب دریا همین اکنون درحدود ٢٠٠٠ خانوار از تایمنی ها که به طایفه های مختلف تقسم گردیده اند، زنده گی دارند. این طایفه ها عبارت اند از اقوام: ١- بای باغه یا بای بوغه؛ ٢- گودر؛ ٣- قوم آغای محمد؛ ٤- ماماکه یا مهمهکه؛ ٥- برات؛ ٦- کل بلای؛ ٧ -  چشتی؛ ٨- موشون یا ماشان؛ ٩- جمشیدی؛ ١٠- گلمرادی؛ ١١- کرسیه یا کرسیها؛ ١٢- غویری؛ ١٣- آقا جانی و ١٤ پهلون یا پهلوان.

تعداد پهلوان ها ،غویری ها وکرسیه ها به مرور زمان از سایه کم شده اند. علاوه ازاقوام تایمنی، اقوام فیروزکوهی ازجمله خوشک، لزیری و زۀ حسین دردولت یار، به جنوب دریا زنده گی می کنند که احتمالن به ٦٠٠ خانوار میرسند .

درشمال دریا به تعداد تقریبی یک صد خانوار آقاجانی، حدود ٥٠٠ خانوار مرغابی یا مروآبی، ٣٠٠خانوار دهمرده، ٢٠٠ خانوار قاضی، ١٠٠٠ خانوار زۀ حسین، ١٥٠ خانوار قبچاق، و درحدود  ٣٠٠ خانوار میرحسین زنده گی می کنند. افزون برآن تعداد ٥ خانوار پشتون کوچی، و درحدود ٦٠ خانوار وردک جدیدا در منطقه ساکن شده، زنده گی دارند. همچنان ٢٠ خانوار وردک به کشک بهار دولتیار درین اواخر جا گزین شده اند.

 

٢ – «سردار»ها و تصاحب زمینهای مردم دولتیار

الف - «سردار»ها و تلاش نا مشروع برای غصب زمینهای دولتیار

زیبایی دولتیار و موقعیت مهم اقتصادی، سیاسی و نظامی آن در غور باعث آن شده است که حاکمان گذشتۀ این کشور بر مبنای منافع خویش توجه ویژه در آن داشته باشند. این قریه و روستاهای تابع آن، ازلحاظ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و نظامی درگذشته ها خیلی باارزش بوده اند. همراه با آن سر نوشت این منطقه و مردم آن در تحولها و رویدادهای تاریخی گذشته سخت عجین یافته است. به عقیدۀ این قلم هر دشت و کوه، هر سنگ و کلوخ این دیار بیانگر تاریخ نا نوشته یی از گذشتۀ دردناک آن است.

در ولسوالی دولتیار نامهای نظامی گونۀ قریه ها و منطقه های چون «سنگر»، «لشکری»، «لشکرراه»، «سوخته»، «کله منار»، «کشک بهار» و غیره حکایت ازین دارند که این منطقه در گذشته ها در تحولات سیاسی و نظامی نقش فعال داشته، و گاهی جام پیروزی و زمانی هم زهر ناکامی را که مستلزم هر پدیدۀ پوینده و زیُنده است، چشیده است. طوریکه هر یغماگر و چپاولگری که ازین منطقه میگذشته است، لازم می دیده خان یغما بگستراند و از سرهای مقاومتگران منارها بنانهد. اما هیچیک از یغماگریها و کله منارسازیهای گذشته از تیمنی های دولتیار به مصیبتها و ستمگریهای که از سوی «سردارها» بر سر این قوم وارد شده است، برابری نمیکند.

اگر یغماگریها و سرزدنها و کله منارسازیهای گذشته از مردم دولتیار مصیبتبار و هولناک بود، دوامدار و آزگار نبود. آنچه به یغما میرفت یا آنانی که کشته می شدند، در زمان وقوع رزم و کارزار بود و بس. پس از پایان نبرد و پیکار، و ختم عداوت و جنگ، زندگی مسیر عادی اش را می پیمود. آنانی که از میدان کارزار بدور میمانند، زندگی را به روال گذشته می پیمودند و زندگی دوباره به گونۀ عادی به پیش میرفت. اما ظهور پدیدۀ «سردار» مصیبتبارترین، اندوهناکترین و غمبارترین غایله برای دولتیار و مردم آن بود. این پدیدۀ شوم نه تنها بیش از صد و اند سال است که پایان نیافته است، بلکه تا هنوز هم دامنگیر این مردم بوده و بدترین پیامدها را برای این منطقه  و مردم آن بوجود آورده است. سردار و سرداریگری در منطقۀ دولتیار تنها به تظلم و ستمگری با مردم، به کوچ دادن اجباری مردم بومی از بوم ودیار شان، و قتل و ترور بزرگان و جوانان تیمنی قناعت ندارد، بلکه نابودی فزیکی و تصاحب سرزمین آبایی و اجدادی آنان را بصورت کامل و بدون قید و شرط مطالبه دارد؛ و برای رسیدن به این هدف نا مشروع، نه تنها تابع هیچ قانون و قاعدۀ حقوقی نیست، بلکه هنجارهای اخلاقی و عرفی را نیز به با کمال بی پروایی زیرپا میمالد و به لگد می زند.

همین است که دیده میشود با وجود گذشت بیش از یک و اند قرن که این پدیدۀ بی ریشه که به منطقۀ دولتیار ریشه دوانیده است، تیمنی های دولتیار روی رفاه و آسایش را ندیده اند. حتا تگاب دولتیار که یکی از زیباترین مناطق غور است به سبب تملک سازی ها، زورگیریها و تصاحبکاریهای زورمندانۀ سردارها که پشتیبانی بی قید و شرط حاکمانی گذشتۀ افغانستان را با خود داشتند، خاکساری بیش نیست.

این بزورگیریها و تصاحبکاریهای نا مشروع و دستبرد غیرقانونی به املاک مردم بد ترین پیامدها را نه تنها برای مردم دولتیار ببار آورده است، بلکه عواقب سوء را برای اقتصاد ولایت غور و ممکن برای اقتصاد کشور بصورت کل نیز دربر دارد. افغانستان کشوری است که حاصلاتش تا کنون بصورت کل از فراورده های دامداری و زراعتی تشکیل یافته است.

این کشور باید حد اعظم استفاده را از این دو منبع درآمد بکند. اما زورگیریهای سردارها نزدیک به دو قرن است که این امکان را از اختیار مردم ربوده است. دعوای دوامدار بخاطر زمین نه تنها شکم سردار را سیر نساخته بلکه بدبینیهای مداوم را میان مردم دولتیار نیز آفریده است.

اما تنها استقامت و پایداری، مقاومت و استواری تیمنیهای دولتیار است که آنان را از فنا و نابودی نجات داده است؛ ورنه سردارها با تمام قوت، حیله و نیرنگ برای نابودی هستی و فزیکی این قوم تلاش و کوشش خود را نموده اند.

 

ب – تغییر «تیولدار» به «سردار »

سردارهای دولتیار هیچگاه امتیاز و مقام سرداری قوم محمد زای را نداشتند. اما از همان آغاز کار که از وظیفۀ سرتراشیدن (سلمانیگری) به وظیفۀ تیولداری رسیدند، خود را به سر مردم بیدفاع و بیواسطۀ دولتیار، سردار نام نهادند. با آنهم اینان یکی از منزوی ترین مردم در دولتیار اند و تنها برای استفادۀ ابزاری مورد استفاده قرار میگیرند.

سردارها که به زعم خویش، خود را مالک عام و تام دولتیار و حتا غور میدانند، اصلن یکی از نو آمده ترین و تازه ترین مهاجران در غور اند. در مورد اینکه آنان ریشۀ بومی ندارند، خود شان نیز واقف اند.

مرحوم وکیل عبدالجبار خان قبچاق که وکیل دوره سیزدهم پارلمان افغانستان بود و انسان شاعر، تاریخ دان و دانشمند بحساب میامد، در مورد اینان می میگفت که درجریان لشکر کشی احمد شاه درانی یک خانوار از پنجاب هند آنزمان و پاکستان فعلی که در دربار احمدشاه وظیفه سلمانی گری (سرتراشی گری) داشت، با احمد شاه بابا به افغانستان آمده و به اساس خدمت که در دربار احمدشاه بابا انجام داده بوند؛ پاد شاه مذکور مناطق غور را به این خانواده بصورت اقطاع وتیول فرمان داد. به عبارت دیگر او این سرتراشگران را به منطقۀ غور تیولدار ساخت.

از آن تاریخ به بعد این خانواده درغور دارای صلاحیت های دولتی شدند. بعد ازآن این خانواده انکشاف نموده به دیگر مناطق غور نیز نقل مکان نموده اند.

این خانوادۀ «تیولدار» سپس خود را «سردار» نام گذاشته و با استفاده از امکانات دولتی و رشوه و فساد دربار، دست به غارت اموال و املاک مردم بیدفاع و بیواسطه زدند.

به قول شاعر:

این گـروهـیکه نورسید هسـتند               عــــشوه و جـاه و زر خرید هسـتـند

ســـربـاغ و دل زمیــــن دارند                 کی غـم عقـل و شـرع ودیـن دارنـد

دل ســیـاهـانِ تیـره هوشـانند                 جــاه جـویـــان ود ین فروشـــــانند

 

مردمیکه از دربار حکومتی به دور بودند و چنین امکانات را نیز نداشتند، از شروع کار قربانی ستمگری و بیدادگری اینان شدند. اما تاریخ گواه است که تیولدار هیچگاه حق مالکیت شخصی و تملک زمین را بر مناطق که در قید تیولش قرار داشت، به نفع خویش نمی داشت.

تیول و تیولداری در اصل یک پدیدۀ شوم و شرم آور قرون وسطایی است که در کشورهای اطراف ما بیش از یک قرن است کاملن ملغا اعلان شده است.

 

پ - مفهوم تیول در سده های میانه و غایلۀ «سردار»

 تیول یا تُیُول در سده های میانه عبارت بود از واگذاری زمین و ملک به کسی از طرف پادشاه که آن شخص از طریق جمع آوری مالیات آن ملک، برای خود درآمدی نیز فراهم می آورد. پس تیول عبارت بود از واگذار کردن ماليات قريه و منطقه اي از سوی شاه یا امیر به يکي از نوکران خود در ازای مواجب او، در تمام عمر[11] اما نه برای همه نسلها.

بدرستیکه تیول اصطلاحی بود که برای اشاره به اعطای پول یا زمین در سده های میانه بکار میرفت. در جهان امروزین در تمام کشورها ملغا شده است. مینورسکی که در مورد «تیول»، «سیورغال» و امتیازات دیگر قرون وسطای پژوهیده است، تیول را به معنای واگذاریِ موقتِ حقِ جمع آوریِ مالیات دولتی گرفته و آن را از سُیورغال، که امتیازی موروثی بوده است، متمایز دانسته است[12]. البته به محض مرگ تیولدار، تیول منقضی می شد، مگر اینکه جانشین حاکم آن را تجدید می کرد.

اما این نوکران پنجابی تبار احمد شاه بابا که از وظیفۀ سرتراشی به وظیفۀ تیولداری رسیدند، به تعدا روآوریده و به تصاحب زمینها و به زورگیری املاک مردم بیدفاع و بیواسطه دست زدند و خود را مالک عام و تام منطقه اعلام نمودند. ازینکه مردم به صدها مصیبت گرفتار می شدند، برای اینان اهمیت نداشت.

به قول شاعر:

چوپیروز شد گرگ تیره روان           چه غم دارد از گریۀ کاروان

اما چیزی جالبتر اینکه اینان در سالهای بعدی یعنی در زمان پرتنش شدن مناسبت میان افغانستان و پاکستان در سر موضوع خط دیورند، اصلیت پنجابی تباری خویش را به رنگ دیگر بپوشانیدند و خود را در میان مردم غور، بدخشانی مینامیدند؛ یعنی اینکه منشای شان بدخشان است. اما تاجای که این قلم با مردمان بدخشان آشنای دارد، نه سیرت آنان بدخشانی ها را میماند و نه هم صورت آنان.

آنچه که واضح است این است که سردارها از ریشۀ پنجابی خود آگاه هستند و واضحتر از آن اینست که اینان میدانند که اصلن غوریان بومی نیستند. از همین سبب است که سرزمین و املاک دولتیار غور را با وجود که هنوز هم دعوای حقوقی آن حل و فصل نشده به مردمان خارج از غور با کمال شناعت بفروش میرسانند. مردم غور که از موضوع واقف اند، هیچگاه زمینی را که دعوای آن هنوز حل نشده، نمیخرند.

باید بگویم که بومی بدن یا بومی نبودن از لحاظ حقوقی مهم نیست. هرکس که تابعیت افعانستان را دارد، شهروند افغانستان است و دارای حق و وجیبۀ مساوی با هر تبعۀ دیگر این کشور است. صرف نظر ازینکه ریشه اش از کجاست. اما تظلم و ستمگری بر مبنای منشای قومی و تباری و یا هر اساس دیگر، پایۀ قانونی و اخلاقی نداشته و یک عمل مردود است.

ت - تملک غیر قانونی املاک مردم نمونۀ از جنایات سردارهای دولتیار

تا کنون به هیچ قانونی: نه قانون دینی، نه قانون بی دینی، نه قانون داخلی، نه قانون بین لمللی، نه قانون زمینی و نه هم به قانون آسمانی، زمین یا مال یا هر شی دیگری را که در مورد آن دعوا واقع است، کسی نفروخته است و فروش چنین مال یا ملکی از لحاظ قانونی دزدی مال و ملک طرف مقابل دعوا محسوب می شود.

اگر کسی چنین مال یا ملکی را بخرد شریک دزدی (یعنی شریک جرم) بحساب میاید. حد اقل نتیجۀ که بدست میاید این است که خرید یا فروش چنین مال یا ملکی پیامد حقوقی ندارد. یعنی خرید یا فروش چنین مال یا ملکی حق ملکیت را به شخص دیگر (یعنی از فروشنده به خریدار) انتقال نمیدهد.

اما سردارها با بی پروایی بی سابقه و شرم آور دست به فروش املاک مردم زده اند. حال آنکه مردم در آن زیست دارند هنوز زنده اند و از آن زمین استفاده می کنند و آن را جزو از مالکیت خود میدانند. فروختن املاک دولتیار توسط مشتی از سردار که هزاران خانواده در آن ادعای مالکیت دارد، بمعنای دزدی و سرقت صاف و سوچه از هزاران انسان است، دزدی در چاشت روز و بر ملای عام است.

این دزدی است که هزاران انسان را در یک حالت نا مطمئن به آینده قرار میدهد. فروش و خرید مال دزدی به هر رنگ و نیرنگی که به دست آمده باشد، در یک کشور متمدن و قانونپایه مستوجب جزای سخت بوده و بدترین کیفر را دارد. اما اینان بدون کمترین احساس شرم و عذاب وجدان، و جزای قانون، بدون ترس از پیگرد قانون، دست به چنین کار میزنند و هزاران انسان را به یک آیندۀ نامعلوم و بی اعتمادی مواجه می سازند. این در ذات خود جنایت نابخشودنی به نوع بشر است.

طوریکه گفته شد سردارها با پیدایش شان در دولتیار بیدرنگ به تملک و تصاحب زورآورانۀ زمین های مردم بومی دولتیار دست زدند. این تملک و تصاحب زورآورانه هیچگاه مورد تایید صاحبان اصلی این مرزوبوم قرار نگرفت، و در آینده نیز قبول نخواهد شد.

چنین تصاحب زورمندانه بطور طبیعی به مقاومت مردم رو برو شد. مردم دولتیار هیچگاه زمین ها و املاک خویش را که سردارها با تهیۀ اسناد جعلی و غیر قانونی و غیر اخلاقی از آن خود ساخته اند، نپذیرفتند، و هیچوقت تسلیم این زورگوییها نشدند با وجود اینکه دولتهای سردارمدار و سردارپسند گذشته، از سردارها، به شیوۀ بی مسؤلانه، حمایت میکردند.

به همگان معلوم است که حکومتهای که بر مبنای سرداری و سردارمأبی بنایافته بود، غم اتباع و شهروندان عادی اش را هم نداشت. برای آنان خاری و ذلت هزاران انسان بمقابل یک مشت سردار ارزش پشیزی نداشت.

تما م دعواها در دولتیار، تقریبن بصورت کل درسایه جنوب دریا، و در حدود ٤٥ فیصد درسایه شمال دریا، همیشه جریان داشته است. این تنها نبود، اقوام تایمنی دولتیار بارها به مهاجرت های اجباری وادار شده اند. مردمان تایمنی که تعداد طایفه های آنان به تعداد ١٤ قوم میرسد، درین کشمکش ها مورد ظلم وستم بیحد قرار گرفته اند. تایمنی ها مردمان بومی این سر زمین اند. این را تاریخ گواهی میدهد.

اما سردارها پس از نقل مکان در اینجا که دیدند در منطقه رگ و ریشه ندارند و در سرزمین تیمنیها زندگی میکنند، خود را بزودی سردار تیمنی ها نام نهادند و مردمی را که با آنان مخالفت کرده و تسلیم زورآوری آنان نشده بودند، عمله نامیدند. با این کار خویش، آنان به ماموران بلندپایۀ حکومتی که بیشتر از خارج غور می آمدند، تبلیغ و القا مینمودند که تمام مردم دولتیار که با آنان مخالفت میکنند، نوکران آنان اند. در حالیکه تیمنیهای دولتیار هیچوقت خود را عمله ننامیده اند و نیستند. عمله نامیدن اقوام تایمنی از سوی سردار بطور واضح هدف غارتگری و تصاحب ملک و زمین آنان را داشت.

به قول شاعر:

چون قلم بر دست غداری بود      لاجــرم منــصور، برداری بود

ازجمله اولین کسانیکه خود را تایمنی مینامید، کسی بود بنام حسن یا حسن خان. قبل از حکومت عبدالرحمن خان یک خانوار از اینان بنام حسن خان که خود را به نام تایمنی میخواند[13] به منطقه دولت یار ساکن شد. حسن خان کسی بود که توسط یک نفر سلمان (یا ریشتراش) اش که ازقوم هزاره بود درهنگام اصلاح سر و ریشش توسط پاکی (کارد ریشتراشی) سر بریده میشود، اما شخص قاتل موفق به فرار میشود.

بعدازحسن خان یکی ازپسرانش بنام محمدخان وظایف خانمانی را دردولتیار به پیش می برد.  

محمدخان معاصرعبدالرحمن خان بود. در همان هنگام یکی ازخانهای هزاره که ازنقاط مرکزی درجنگ با سپاه امیرعبدالرحمن خان شکست خورده بود و توانسته بود خودش با زن ویک فرزندش ازصحنۀ جنگ فرار نماید. درجریان راه پسرش فوت نموده خودش با همسرش که لباس مردانه پوشیده بودند، تصمیم داشتند تا از قلعۀ کهنۀ فعلی دولت یار که محمدخان درآن زندگی میکرد پیاده شوند و شبانگاه را دور از قریه سپری نمایند. اما محمدخان که آنان را می بیند، کسی رانزد شان میفرستد و از آنان دعوت می نماید که به قریه بیایند تا شب رابه آبادانی سپری نمایند.

آنان غافل ازین نیرنگ محمدخان، این پیشنهاد را میپذیرند و شب را به خانه محمدخان که در تاریخ از آن بنام محمدخان تایمنی نامبرده شده سپری میکند. اما درآخرشب مردان محمدخان بر وی حمله نموده خان هزاره راهمراه با همسرش خلع سلاح نموده و دست بسته نزد نایب الحکومه هرات به عنوان اسیر میفرستد.

جریان به عبدالحمن انتقال می یابد عبدالرحمن خان به خاطر خوشخدمتی انجام شده دوکار را برای محمدخان تایمنی انجام میدهد یکی اینکه برادرمحمدخان تایمنی (دوست محمدخان) را که درهرات بندی (زندانی) بوده رها مینماید ودوم اینکه مناطق وسیعی را از مربوطات هرات، غور و بادغیس یعنی از آب کوگان الی بوت بامیان برای محمدخان تایمنی بخشش مینماید که فرمان مذکورتا سال های ١٣٤٠ ه ش نزد اولاد محمدخان موجود بود.

بازماندگان حسن خان و محمدخان در دولتیار قومیت وهوٌیت ملی شان را از آنوقت به اینسو دراسناد و سوابق محاکم غور بنام تایمنی درج کرده اند.

یکی دیگر از بنی اعمام اینان بنام نصیر خان در پسا بند آنقدر از هزاره ها نفرت داشت که در زمان بابای ملت و حتا داود خان برای تفریح و خوشگذرانی اگر در زمان شکار، نخچیر نمیافت هزاره شکار میکرد. البته پس از سال ١٣٥٧ دست ظلم و ستمگری اینان کوتاه شد.

ث - یادی از سایری جنایات سردارها در قبال تیمنی ها و باشندگان دولتیار

پنداشت ستمگر که جفا برما کرد        ***  برگردن او بماند و برما بگذشت

حینیکه هیئت تثبیت مالیه زمین امیر عبدالرحمن خان در دولتیار آمده بود تنها در ساحه ومنطقه تایمنی نشین درحدود دو صد دفتر وتکت مالیه اراضی وضع نموده که از جملۀ آن تنها چهار تا پنج دفتر مالیه بنام همین خانزاده ها وباقی دفاتر مالیه بنام باقی مردم بومی یعنی قوم تایمنی دولتیار ثبت دفتر املاک گردیده است. طوریکه دیده میشود چار یا پنج دفتر سردارها در برابر دوصد دفتر مردم تایمنی بسیار ناچیز است. اما اینان برای تصاحب غیر قانونی زمینهای مردم از هیچگونه عملی خلاف قانون و خلاف اخلاق از قبیل شکنجه، رفتار غیر اسانی و کوچ اجباری ابا نورزیدند. این خانزاده ها یعنی اولاد محمد خان جهت غصب اراضی مردم و مجبور کردن مردم به مهاجرت هرگونه جور، ظلم و ستم را نیز به مردم محل تحمیل نمودند.

درسال ١٢٧٠ این خانزاده ها به تعداد قریب یکصد فامیل را از اقوام آقاجانی دولتیار که به سمت شمال دریا دولتیار، در جنوب قریۀ مایل، قریۀ سیاهخارک و قریۀ تنورتاق زمین وزندگی داشتند و در آنجاها ساکن بودند، مجبوربه مهاجرت نمودند، که اکنون اخلاف آنان به ولایت سرپل زندگی دارند. این کوچاندن اجباری بطور واضح با سوء استفاده از داشتن مقام و قدرت در دستگاه دولتی صورت پذیرفت.

سرتراش که صاحب نعمت شود، با مادونان خود بهتر ازین رفتار نخواهد کرد.

سعدی شیرازی چه زیبا سروده است:

 

چــو منعـم کند سفله را روزگار        نهــد بر دل تـنگ درویـش خــار

چو بام بلندش بود خود پرست          کـنـد بول و خاشاک بر بام پست

 

به قول محاسن سفیدان در سالهای قبل از ١٣٠٠ ه ش بخاطر حواله هیزوم حینکه محمد خان قهر میشود، ملا مرغابی یک نفر از اقوام قوم آغای محمد را که شخص عالم وموی سفید قوم خویش بود. به جزای که تاحال کسی ندیده ونشنیده محکوم می کند، به این معنی که افراد خود را امر مینماید تا ملا مرغابی را به زمین خوابانده بالای آن خروارها سنگ را بچینند. بعد از اجرای این عمل به اثر وساطت ریش سفیدان دیگر، جسد ملا مرغابی را از زیر بار سنگ بیرون میکنند.

 درسال های ١٢٧٤ه ش حسن شادان از قوم بای باغه که در دهن چکاب بودوباش داشت، به اثر ظلم وتعدا این آغایان با ٣٠ خانوار از اقوامش مجبور به ترک قریه وخانه اش میشود که به استقامت پسابند وباد غیس مهاجرت مینمایند که اولاد حسن شادان در حدود ٥٠ خانوار هنوز هم به قریه سر بام پسابند زندگی دارند.

درسال ١٢٩٦ه ش اعلم قراول از اقوام برات با ٢٠ خانوار از اقارب خویش از قریه سر پل برات که فعلا بنام قریه برات یاد میشود مجبور به مهاجرت گردیده و به طرف ولایت بادغیس مهاجر میشود. اکنون اخلاف ایشان درقسمت لامان بادغیس بود وباش دارند.

بنابر زورگوی، ستمگری و ظلم این خانزاده های پنجابی که دستگاه فاصد اداری، نظامی، انتظامی و قضایی حکومت وقت به پشت سر آنان قرار داشت، در سال ١٣٣٥ ه ش بیش از یک ونیم هزار خانوار قوم تایمنی را با استفاده از رشوت و زور حکومت آن وقت مجبور به مهاجرت نمودند که همین اقوام تایمنی دولتیار به استقامت های بادغیس، قیصار، خواجه لشکر راه، تولک و نقاط چکاب ولامان بادغیس مهاجر گردیدند .

درسال ١٣٢٨ ه ش یکی ازین خانزاده ها بنام محمد عمر لنگ که یک پای داشت توسط یکی دیگر از پسر کاکاهایش محمد امین کور ولد آقا احمد به اساس رقابت های داخلی خود شان شب به قتل رسید. به جرم گناه محمد امین اقوام تایمنی دولت یار بد ترین ظلم وستم را متحمل شدند. جزا های که به مردم از طرف این خان ها وحکومت داده میشد درتاریخ بی نظیر است بطور مثال این ظالمان سطانمحمد ولد خواجه یار را که یکی ازاقوام دولتیار مربوط به قوم بای باغه بود بعد از لت وکوب بی نهایت، چون آدم بروتی بود، تمام بروت هایش را با دست وزور کندند.

دیگر اینکه شخصی بنام محمد یوسف ولد مومن که از اقوام برات بود و آدم قوی هیکل و تنومند بود، آنگاهیکه موصوف مصروف میده نمودن خرمن گندم خویش بود، از طرف عمال حکومت وقت، همراه و با تحریک خانزاده ها، به سرکردگی شخصی بنام مرتضی ولد آقا افضل، سخت ترین جزا داده شد.

پای محمد یوسف را مرتضی لوچ کرد و وی را با یک گاو که یک طرف یوغ خرمن کوبی به شانه محمد یوسف وطرف دیگر آن به گردن گاو بود، خرمن را به ذریعه چپر توسط یوسف و یک فرد گاو نر، میده و ریزه نمودند. این ظلم را هیچکسی به هیچ دوره یی از تاریخ ندیده و نشنیده است.

درحدود ٥٠ نفر از قوم تایمنی طور ناحق به خون محمد عمر لنگ سالها به محبس هرات محبوس بودند از جمله محترم ملا محمد رسول ولد آقاداد که یک عالم جید ومشهور بود در محبس هرات جان داد .

علاوه ازین ظلم وستم  که این «سردار»ها به مردم بومی این سر زمین روا میداشتند، اینان برضد هرگونه روشنگری و دانش آموزی مردم نیز بودند.  به نسبت منافع فرهنگ ستیزانه، دانش زدایانه خویش و آرزوی نگهداشتن مردم در پردۀ جهل و نادانی، اینان مرتکب جرم نابخشودنی در بخش فراگرفتن علم و سرایت دانش به دولتیار نیزگردیدند.  

چنانچه در سال ١٣١٦ سه باب مکتب در تمام  ولایت غور تاسیس گردید. ازجمله یک باب مکتب ابتدائیه در ساغر، یک باب در تیوره، و یک باب به دولتیار در قریه کورک ایجاد گردید و به درس آغاز نمود. وقتیکه شاگردان مکتب کورک به صنف پنجم رسیدند این خانها احساس نمودند که علم ومعرفت، و آموزش دانشهای نوین باعث روشنگری وانکشاف تفکر و اندیشۀ مردم میگردد و این خود باعث تضعیف نظام ظالم سالار ی ایشان میشود. پس شخص محمد عمر لنگ که  از کشته شدن او توسط محمد امین تذکر به عمل آمد، اول مردم  و شاگردان مکتب را تحریک نمود تا معلمان را لت وکوب نمایند و بعد از لت و کوب معلمان خود محمدعمر شخصن به نزد نائب الحکومه هرات رفت و به او گفت که اگر مکتب لغو نشود مردم غور همه سر به شورش برداشته وعلیه دولت قیام مینمایند. به اسا س همین طوطئه محمدعمرخان درسال ١٣٢٠ مکتب دولتیار لغو گردد و تا بیش از ٢٠ سال دیگر مردم از نعمت فراگیری دانش و علم به عقب ماندند.

حال آنکه مکتبهای ساغر و تیوره فعال باقی ماندند. بیست سال به درازا کشید تا اینکه درسال ١٣٤٠ در دولتیار، مکتب ابتدائیه دولت یار بازفعال گردید. این سردارها پنجابی ٢٠ سال مردم دولتیار را از برکت دانش و اندیشه های جدید محروم ساختند، تنها بخاطر اینکه وجود مکتب در دولتیار به منافع خودخواهانۀ و آزمندانۀ آنان متضاد بود.

 

به قول شاعر:

نــور گیتی فــروز چشمۀ نور           زشت باشد به چشم موشک کور

البته دعوای زمین بین اقوام تایمنی واین خانزاده ها، از همان زمان غصب زمینهای مردم از سوی اینان آغاز یافته بود و همیشه در جریان بود.

درسال ١٣٤٨ خانزاده ها یا سردارها به کابل رفته ودو نفر از خویشان خود را یکی بنام «خیری» و دیگری بنام «نوا»، پسران «احمدقلی» میمنه گی که ازجمله سناتورهای انتسابی اعلیحضرت بابای ملت بودند، به دولتیار آوردند.

آقایان هریک «خیری» و«نوا» به مردم تایمنی پیشنهاد نمودند که زمینهای آبی زیرجوی دولتیار از خانزاده ها باشد و باقی زمینهای خشک و لامزروع در دل کوهها، میان سنگزارها و سنگلاخها و شوره زارهای دولتیار همه از آن اقوام تایمنی بماند. به عبارت دیگر مردم تایمنی استفاده از زمین آبی را ندارند. این در حالی است که صاحبان اصلی این زمین تیمنی ها اند. معنای دیگر این تقسیم این بود که دولتیار بصورت کل از آن سردارها باشد.

تقسیمی که مشابه بود به این تقسیم برادر با برادر (به پانوشت مراجعه کنید):  

 

ایـن قـوچ شاخ كج كه زند شاخ از آن مـن                          غــوغـای جـنگ قـوچ و تمـاشـا از آن تو

از صــحـن خــانه تـا به لــب بام از آن من           از  بــام خـــانــه تـا بــه ثــریـا از آن تو[14]

 

زن پدر خیری و نوا ازخانهای دولتیار بودند و آن زن اولاد نداشت. این دو فرزند (خیری و نوا)، از فرزندان انباق زن موصوفه بودند ازینرو خود را به همه مردم دولتیار به نام خواهرزاده یاد میکردند. آنها گفتند که ماماهای خانزادۀ شان و تایمنی ها باید فیصله آنانرا قبول نمایند. گرچه مردم تایمنی از دعوی خسته بودند با وجود مظلومیت ومحرومیت که توان ادامۀ دعوی را نداشتند بازهم به این فیصله راضی نشدند.

جالب این است که دولت مرکزی که مؤظف است در چنین حالتها هیات بیطرف روان کند تا موضوع را از لحاظ حقوقی بیطرفانه حل و فصل نماید، خواهرزادۀ سردارها را میفرستد. خواهرزاده بودن و سرداربودن از یکسو و استبداد دولتی و بی توجهی به حقوق شهروندان از سوی دیگر منجر به چنین فیصله ظالمانه و زورگیرانه میگردد.

 

بـبــاز و ا ن تــو ا نـــا و قـوت سر دســت  

خطــاسـت پـنجۀ مسکین ناتوان بشکـست

ز گــوش پـنـبه بیـرون آرو داد خـلـق بده

وگــرتومی ندهی داد، روزی دادی هسـت[15]

 

در آ ن زمان مرحوم حاجی عبدالغفور دهمرده ازجمله افرادی مهم دولتیاربود. اقوام تایمنی دولتیار موضوع شان را با مرحوم حاجی عبدالغفور دهمرده در  میان گذاشتند. چون حاجی ازخود برنامه سیاسی داشت و نمیخواست اقوام تایمنی و خانزاده ها متفق باشند که این عدم اتفاق به نفع حاجی صاحب عبدالغفور بود، لذا او کوشید مردم را قانع بسازد که همین فیصله و صلح را بپذیرند. چیزی که در چنین تقسیم ظالمانه ممکن نبود.

ولی دعوی ادامه یافت و آغایان هر یک خیری و نوا ازآن برآشفتند و گفتند که کسانیکه فیصلۀ ما را نمیپذیرد از منطقه باید کوچ کنند و و اگر بمانند حق ندارند که به پایین آب، استفاده کنند. حتا، کسی حق ندارد که به پایین یک چشمۀ کوچک هم که باشد، خانه آباد کند. هرجای که زیر آب قرار دارد کسی حق خانه ساختن را ندارد. آنگاه آنان والی آن وقت حاجی آصف را در چغچران وادار ساختند که دربرج جوزا سال ١٣٤٨ (در حالیکه کشت و کار مردم به حاصل دهی و ثمر رسیده بود) تمام قریه جات مربوط اقوام تایمنی را که تقریبن به پنجاه قریه میرسید توسط عسکر به زور ویران کرده وتمامی حاصلاتی زراعتی شان را به خانزاده ها تسلیم نمایند[16].  

این عمل جنایتکارانه، شنیع، غیر انسانی و بیشرمانه جامۀ عمل پوشید، اما مخالفت مردم ادامه یافت.

چند سال بعد جنایت دیگری به دولتیار از سوی سردارها بوقوع پیوست. چنانچه در سال ١٣٥٥ هجری شمسی، در فصل زمستان در حالیکه تمام کوهای غور از برف پوشیده بود، سردارها نظر به اختلافی که با قوم موشون پیدا کرده بودند، این قوم را مجبور به کوچ اجباری نمودند. موشونها مجبور شدند در همان زمستان سرد از «بند باین» که یکی از پربرف ترین، شامخترین و سردترین کوهای غور است، عبور کنند که در نتیجه چندین نفر از زنان و کودکان و کهنسالان از قوم موشون که ظغیف بودند، در بند باین از سردی زمستان جان دادند.

در آن فصل زمستان کسی حتا خرس وحشی را از مغاره اش بیرون نمی کند، اما سردارها با همنوعان خود این عمل جنایتکارانه را عملی کردند. دولت که درین حالتها که آدمهای بیگناه از اتباعش هلاک شده بودند، باید حامی مردم بیچاره و بیگناه می بود و عاملان آن جنایت را جزای سخت میداد، آنچنان خاموش بود که تو گویی چندتا خرگوش در میان برفهای کوه بهلاکت رسیده اند.[17]

 

پادشـــه پاســـبان درویــش است         گــرچه رامش، به فــر دولــت اوست

گــوسـپند از برای چوپـان نیست         بـلکه چـوپـان بـرای[18]خـدمت اوسـت

 

این مردم مظلوم (موشونها) در آن زمان دادرسی نداشتند که درچنین رویدادهای ظالمانه به داد آنان برسد. اصلن مردم عادی آنقدر ستمدیده و مظلوم بودند که اُمید دادخواهی و عدالت را از حکومت آنوقت نداشتند.

این مخالفت ها و دعواها تا تحول ثور ادامه یافت درجریان انقلاب و جنگ داخلی خانزاده ها که درساحه جنوب دریای هریرود بطورکل به بیست خانوارمیرسیدند، بعد از چندین جنگ وکشته شدن وتلفات طرفین مجبوربه فرارشدند.

ولی، اینبار، آنان به اسماعیل خان هراتی[19] متوصل گردیدند، تا اینکه درسال ١٣٧٣ به رکاب اردوی متجاوزاسمعیل خان تحت فرمانده قوماندان فرقه آن وقت، جنرال علاوالدین[20]، و با تعداد زیادی ازخود فروخته گان غوری بالای قریه ها اقوام تایمنی با تانک های غول پیکر و طیاره های بم افگند حمله نمودند. جنگ تقریبن دوماه ادامه یافت. اردوی اسماعیل خان ونوکران او متحمل شدیدترین تلفات گردیدند. تایمنی ها مردانه وجانانه در کارزار نابرابر می جنگیدند. سرانجام امکانات نظامی شان ختم و مجبور به مهاجرت گردیدند.

سه هزار از اقوام تایمنی به استقامت بادغیس ،هلمند ومزارشریف مهاجرگردیدند. این اقوام سلحشور سر انجام یکسال بعد، به سال ١٣٧٤ دوباره به دولتیار برگشته و دشمن را شکست داده قریه های خویش را دوباره تصرف نمودند.

درجریان دعواهای زمین دولتیار، خانزاده؛ سردارها، آقا ها و یا هرنام که بخود میگذارند، با استفاده اززور رشوت، واسطه، توطئه، نیرنگ، لاف و دروغ ازجملۀ صد در صد اراضی اقوام تایمنی هفتاد فیصد آن را درحالیکه زمین متنازع فیه به هیچ قانون قابل فروش نیست، به پشتون های کوچی، وردک ها و هزاره ها که از موضوع دعوا آگهی ندارند، بصورت غیرقانونی به فروش رساندند.

اکنون هفتاد فیصد اراضی اقوام تایمنی توسط خانزاده ها به اقوام هزاره، پشتون کوچی و وردک فروخته شده و تنها سی فیصد باقیمانده فعلا به تصرف اقوام تایمنی است. این زمین باقیمانده را نیز شخص بنام محمد شریف که یکی از افرادی مهم خانزاده ها بود، در پاکستان یعنی در سرزمین پدری اش، برای کوچیها در همانجا (پاکستان) به فروش رسانیده است؛ یعنی تمام خانه های فعلی اقوام تایمنی، همین سه هزارخانوار موجود، توسط شریف مذکور درپنجاب پاکستان درسال ١٣٧٥ به مبلغ هفتاد لک افغانی به پول استاد ربانی، یکجا با مردم زنده و ساکن در محل، به فروش رسانیده شده است.   

چنین فروش زمین بی شرمانه ترین عمل از طرف یک فرد عادی در طول تاریخ بشر است. در هیچ نقطۀ از جهان چنین عملی از سوی یک فرد عادی صورت نگرفته است. حتا در نظام فیودالی فرنگستان (اروپای سده های میانه) فروش زمینی که مورد دعوا است، به شکل که شریف خان فروخت، قانونی نبود، (در افغانستان) حالا هم نیست و در آینده هم نخواهد بود. در دوران فیودالیزم در اروپا دهقان وابسته با زمین بود. اگر زمین را فیودال میفروخت همراه با آن دهقان وابسته به آن زمین نیز فروخته میشد.

چنین نظام وابستگی دهقان به زمین در آسیا هیچگاه و در هیچ کشوری وجود نداشت و هیچوقت انتقال نیافت. حتا انگلیسها هم با ماندن چند صد سال در هندوستان چنین نظامی را در آنجا برقرار نکردند. اما شریف خان با فروش زمین دولتیار کاری کرد که روی نظامی فیودالی اروپا را پاک و پاکیزه بشست. به این معنا که او زمین مورد دعوا را یکجا با دعواگران آن که همه انسانهای آزاد اند، در پاکستان، در یک کشور بیگانه، جاییکه قانون بیگانه بر فروش اموال غیرمنقول، مانند زمین، حکمفرماست، به یک فرد عادی دیگر بفروخت؛ زمینی که هزاران انسان روی آن زیست دارند، در آن کار می کنند، نسل پی نسل روی آن سکونت دارند و قرنهاست در آن می زیند، یکجا با آدمهایش بصورت غیرقانونی بفروخت.

کس یا کسانیکه این زمین را دانسته یا نادانسته خریده اند، نیز شریک این جرم اند. طبیعی است که کس یا کسانیکه این عمل را انجام داده اند، چشم امید خویش را به پشتیبانی ناحق و نا مشروع محافل معینی از زعامت حکومت افغانستان دوخته اند. غافل ازینکه امروز ما در زمان دیگری زندگی میکنیم. هیچ حکومتی قادر نخواهد بود به خاطر مشتی از خاک فروش و کلاه بردار هزاران انسان را به مصیبت مبتلا کرده و آنانرا وادار به آوارگی، بیجاسازی و نابودی نماید.    

قابل یادآوری است جنگ های داخلی و لشکرکشی خانزاده ها تحت حمایه اسماعیل خان باعث تلفات فروان مالی و جانی به اقوام تایمنی گردیده است. درسال ١٣٧٣ وقتیکه اقوام تایمنی بنابر نبود مهمات جنگی  مجبور به مهاجرت شدند، تمام قریه جات شان، چنگیزگونه به آتش کشیده شد وتمامی دارایی منقول شان توسط خانزاده ها و اردوی سارق اسماعیل خان به غارت برده شد. دارای غیرمنقول به آتش کشیده شد. حتا لشکریان اسماعیل خان و سردار ها سرگین حیوانات تیمنی ها را برای استفاده محروقاتی از دولتیار توسط وسایل نقلیه شان به هرات انتقال دادند و این لکه ننگ را برای اسماعیل خان به تاریخ به یادگار گذاشتند.

علاوه ازخسارات جاری درطول جنگ ها با خانزاده ها و حامیان بیرونی و ناعاقبت اندیش آنان، بیش از٣٢٠ تن ازبهترین جوانان تایمنی به درجه شهادت نایل گردیدند که خسارۀ جبران ناپذیری برای این قوم است.

سردارها همین اکنون نیز درتلاش فروش زمین وخانه های باقی ماندۀ قوم تایمنی میباشند زیرا این زمین فروشان دیگربه خاک وزمین فروختن غیرقانونی عادت کردند. ترک عادت کاری دشواریست.

 

 

سوم - سردارها و بازی با مفاهم کنونی

 

١ – اختراع نام «قوم سردار»

سردارهای دولتیار خود را برتر از انسانهای دیگر میدانند. ولی هیچکسی نشنیده، نخوانده و نگفته است که «السردار افضل من الانسان» است. اما اینان چنین می انگارند.

سردارها برای برتر شمردن خود از دیگران، نظر به زمان و مکان تغییر نام نیز میدهند. درین نوشته ذکر شد که ازجمله اولین کسانی از سردارها که خود را تایمنی مینامید، کسی بود بنام حسن یا حسن خان. مثل اینکه سردارها اکنون دیگر از تایمنی بودن خود راضی نیستند. گاهی خود را «سردار» میگویند و زمانی «آقا»، گاهی «خانزاده» و زمانی «خانها»؛ این نامها برای اینست که خود را برجسته و برتر از دیگران جلوه دهند. ولی آنچه جالب است، این است که آنان درین اواخر خود را بنام «قوم سردار» می خوانند، چیزی را که میتوان کشف جدید! (یا دروغ محظ) در رشتۀ «مردم شناسی» دانست.

اما در مورد افضل بودن، باید گفت که در قرآن شریف داستان عبرت آمیز برای عالم بشریت موجود است که در آن ابلیس خود را برتر از انسان (ابولبشر) میدانست و لذا آدم را سجده نکرد و سرانجام از درگاه ایزد متعال به دور رانده شد. در دین مقدس اسلام هیچ فردی از فردی دیگر برتری ندارد، مگر به تقوا که بر رفتار و کردار انسان مبتنی است و آن را ایزد بیچون از همه بهتر داند. در دین اسلام بهترین انسان پرهیزگار ترین انسان است، نه سردارترین انسان.

اینکه اینان چقدر پارسا و پرهیزگار اند، خوانندگان می توانند، از اعمال گذشته و امروزی آنان قضاوت کنند. زیرا عمل و کردار آدم محک و معیار حقیقت است، نه زبان و گفتار کس. همچنان در قانون مدنی و حقوق بشر افراد با هم برابر اند. برتر و بهتر شمردن خویش از انسانهای دیگر بیانگر خصلت نیکمردان و نیکخواهان نیست و هرگز اساس دینی، علمی، قانونی و اخلاقی ندارد.

در مورد قومیت باید گفت که حتا سردارهای محمدزایی این جرأت را تا کنون نکرده اند که خود را «قوم سردار» بنامند. زیرا درهیچ جای افغانستان سردار نام قوم، ملیت و یا طایفه، تیره و یا تبار نیست؛ بلکه یک لقب ومقام برتریجویانه میباشد که امروز به حکم زمان به بایگانی تاریخ سپرده شده است. اگر آنان خود را قوم پنجابی بنامند، میتواند دلیلی موجود باشد. اما قوم سردار در هیچ جای وجود خارجی ندارد و دروغ محظ است.

سردار بمعنای یک مقام و لقب برای امتیازطلبی و برتری جوی، ساخته و بافتۀ دوران پس از به قدرت رسیدن امیر دوست محمد خان است. قبل از آن سردار لقبی بود برای کسانی بود که شایستگی و برازندگی خویش را برای خدمت به میهن در کار و پیکار نمایانده بودند.

آقاها و یا خانزاده ها، یا سردارها، یا خانها، یا هرنامیکه برای برتری جوی بخود گذاشته اند، خود را بالاتر از انسانهای دیگر میدانند. به اساس همین کبر و غرور که داشتند هیچوقت به اقوام دیگر منطقه دختر نمیدادند و حال هم به آسانی به کسی دختر نمیدهند. زیرا بدین باور اند از دیگران برتر اند که با این کار با دیگران آلوده و مختلط میشود.

 

٢ – سردارها و بازی به موازین حقوق بشر

سردارها حالا گویا «حقوق بشرشناس» شده اند و مدافع حقوق بشر جلوه میکنند! البته، اینجانب تیزباور و زودپذیر وقتی میتواند بزودی باور کند که این همدیاران از گذشته پشیمان میبودند و در جستجوی تکرار آن در آینده نیز نمی شدند. شوربختانه که چنین نیست.

امروز آنان بخاطر رسیدن به هدف نامشروع خود که همانا بدبخت سازی هزاران انسان است، در هر اداره و سازمان که میروند از نقض حقوق بشر خود صحبت میکنند. یعنی اینکه مظلومترین مردم اند و به آنان ستم شده است. این گرگان دیروزی پیراهن گوسفندی پوشیده اند. ظالمان مشهور، اکنون از قصۀ مظلومیت خود در اداره ها و سازمانهای دولتی و اینجوهای بین لمللی، و از نقض قانون و موازین حقوق بشر صحبت میکنند! آواره کنندگان هزاران انسان، قاتلان صدها انسان، غاصبان و زورگیران املاک دیگران و فروشندگان زمینهای مردم عادی، اکنون لباس ستمدیده گان را به تن کرده اند! چه چالی و عجب نیرنگی! در یک دست شمشیر و در دست دیگر قرآن! و بازهم حقوق بشرشناسی!

اینان برای رسیدن بهدف، از گدایان و بینوایان کابل استفاده میکنند. بیچاره ترین زنان و کودکان را در کابل که از شدت فقر به گدایی و کارهای دیگر رو آورده اند پول میدهند و آنان را با خود به نزد مقامهای دولتی و سازمانهای خارجی میبرند تا شهادت بدهند و بگویند که گویا از «قوم سردار!» اند و به آنان در دولتیار از سوی تایمنی ها ظلم گردیده، بیحرمتی و تجاوز شده است. عمومن در زمان انتخابات پارلمانی یا ولایتی، که جوانان و یا موسفیدان تایمنی دولتیار خود را کاندید در انتخابات میکنند، اینان دست به توطیه و تخریب میزنند و به اصطلاح فعال و بکار میشوند. همچون ابزار به خدمت رقیبان انتخاباتی تایمنیها فرار میگیرند.

 ٣٢٠ تن ازبهترین جوانان تایمنی که از سوی اینان و حامیان شان به درجه شهادت نایل گردیدند، ارزشی برای شان ندارد، اما کشته شدن چند تن از سردار در جنگ که خود شان آغاز نموده اند، نقض حقوق بشر به حساب میاید. همان داستان مشهور روباه که گفت: «اگر خودم نباشم، جهان هم برایم هیچ است!».

باید گفت که در جنگ داخلی افغانستان هرکس قربانی داده است و هیچ خوانواده ای در افغانستان نیست که در مدت جنگهای داخلی کسی از عزیزانش را در جریان جنگ از دست نداده باشد. سردارها ازین امر مستثنا نیستند. اما سردارها ازینموضوع میخواهند استفادۀ نا روا برای خود کنند و قربانی دیگران را به پشیزی نسنجند.

لازم نمیبینم درین نوشته در مورد نقض حقوق بشر از سوی اینان چیزی بنویسم. آنچه که در فوق نگاشته شده کارنامۀ نقض حقوق بشر از سوی اینان را در گذشته بخوبی بنمایش میگذارد. اما اگر لازم دانستم، کارنامۀ آنان را بصورت جداگانه با معاهده ها و پیماننامه های بین لمللی حقوق بشر خواهم سنجید.

اما آنچه از نظرم درینباره مهم است، این است که حل اختلاف بر اساس احترام به حق و عدالت است که میتواند به دولتیار و مردم آن مفید باشد، نه دعواجلابی ها، شکایتهای بی اساس، فروش غیرقانونی دارایهای مردم به دیگران، توطیه و افتراء های بی بنیاد و نا موجه.

امید واری هم درین است که، این قضیه با حسن نیت و پایمردی مردمان نیکخواه بپایان برسد، از دولت که امیدی نیست. اما زمان میگذرد و سردارها با رفتار و اعمال نادرست و ناشایسته برای آشتی جایی نمی گذارد.

بنظر میرسد که دستهای مریی و نا مریی خارج از منطقه و گاهی هم از خود منطقه با دخالتها و شیطنتهای پیهم تخم نفاق در میان طرفها میکارند، تا بهرۀ سیاسی بگیرند و آتش بی اعتمادی را چندفردایی فروزانتر نگاه بدارند.

 

میان دوکس جنگ چون آتش است      سخن چین بدبخت هیزم کش است

 

 

 

نتیجۀ سخن

 

طوریکه دیده می شود دعوای زمین در دولتیار میان سردارها و تیمنی ها از همان زمان نقل مکان و جابجا شدن اینان در منطقه، در نتیجۀ سوء استفاده از قدرت دولتی توسط آنان، و توسل جستن به خدعه و رشوه، و زورگیریهای املاک مردم دولتیار توسط آنان، آغاز میابد.

تمام حکومتهای قبل از جنگ داخلی، بدون قیدوشرط، از این سردارها حمایت میکردند. براساس دعواهای پیهم و مداوم گاهی حکومتهای آن زمان مجبور می شدند که تصمیم بگرند به دعوا خاتمه دهند، اما حل دعوا بر اساس انصاف و عدالت صورت نمیگرفت. دولت ناز و کرشمۀ سرداری را اسیر رنج و شکنجۀ دیگران نمیگرد. دولت دادگر نبود. سرداری و سرداریگری جایی برای برابری، دادگری و عدالت نمی گذاشت. برابری حقوق میان اتباع کشور وجود نداشت. دعوا میان اتباع کشور بر اساس برابری حقوق شهروندی و مدنی، و بر بنیاد بیطرفی و اصول عدالت صورت نمیپذیرفت.

بطور مثال، حل که آغایان «خیری» و «نوا»، (در بالا اشاره شد) به مردم تیمنی پیشنهاد و تحمیل کردند، از روی «خیر»خواهی و برای مردم بی«نوا» نبود. اما به نظر حاکمیت آنوقت عادی و پذیرفته شده مینمود. اما چنین روش حل، هرگز عادلانه نبود. اصلن برمبنای عدالت، حق و  انصاف هم نبود. ازینرو مردم آن را نپذیرفتند.

اما به نظر این قلم، اگر حاکمیت ح.د.خ.ا. باقی میماند، با وجود کژرویهایش، بیقین که این دعوا را برای همیشه حل میکرد. اما این فرصت برای آن حاکمیت مهیا نشد. امارت طالبان که نه مشروعیت داخلی داشت و نه مشروعیت بین المللی، احساس مسؤلیت را در قضیه داشت، و برای حل این دعوا گامهایی را گذاشت و کارهای هم انجام داد.

ولی حاکمیت فعلی که تاکنون یکی از بیکاره ترین حاکمیتها در طول تاریخ افغانستان است، و میگویند که «هم مشروعیت داخلی دارد و هم مشروعیت بین المللی!»، تنها تماشاگر این دعوا است.

البته این حاکمیت تنها تلاش دارد راهی بیابد که در آن سردارها حق بجانب شوند. این تلاش را میتوان از رفتار این حاکمیت تا کنون دانیست. ولی چنین راهی وجود ندارد و اگر راهی هم است به چاه است.

به نظر این قلم هستند محافل معین در حاکمیت موجود که هنوز هم خواب و خیال سرداری می بینند و میخواهند ازین دعوا به نفع خود بهره ببرند. ممکن است به این خیال باشند که برنامۀ نویسندۀ کتاب «سقویان دوم» را با جابجا کردن و انتقال کوچیان زیر نام خرید زمینهای سردار پیاده کنند و ترکیب قومی را در دولتیار بدینوسیله تغییر دهند. یکی از علل بی تفاوتی حکومت کنونی در این جنجال و دعوا ممکن است نفوذ این عناصر بر حاکمیت فعلی باشد. باید گفت که در صورت تطبیق این سناریو، سرادرها درین میان تنها بعنوان وسیله و ابزار و یا پیادۀ شطرنج استفاده میشوند. در حالیکه کمترین نفع را نخواهند برد.

ولی ستمهای که به مردم تایمنی دولتیار روا داشته شده است دیگر جزء از تاریخ است. آنچه لازم است این است که دولت با این فروشندگان املاک مردم برخورد قانونی کند و از جابجای کوچی ها و مردم غیر بومی در دولتیار که به تنشهای موجود خواهد افزود، پیشگیری کند و غایلۀ را که نزدیک به دو قرن است توسط سردارها دامنگیر این مردم شده است، از راه قانونی، شرعی و عرفی به پایان برساند.

بقول شاعر:

 

پادشـاهـی که او روا دارد ســتـم بر زیر دست       دوستدارش روز سختی دشمن زور آور است

بارعیـت صلح کن، وزچنگ خـصم ایمن نشین       زآنکه شاهنشاه عادل را رعیت[21] لشکر است

 

هر دولتی که به رفاه و بهبود شهروندانش پابند است، به چنین قضیۀ دیرینسال و آزگار بی تفاوت نمی ماند. دولت افغانستان که حد اقل در گفتار، از عدالت لاف و از حقوق شهروندان دم میزند، نباید از حل عادلانۀ این موضوع شانه خالی کند، و نباید منافع هزاران انسان را با لاف و گزاف چند خانه سردار بسنجد.

حل عاقلانه و عادلانۀ این مشکل بیقین که اعتبار و اتوریتۀ حاکمیت را در برابر دیدگان شهروندان بالا برده و دوستی و آشتی را میان مردم تقویت میکند. هرگونه عمل بیدادگرانه و ستمگرانه اعتبار دولت را نیست و نابود خواهد کرد و به مصیبت و بدبختی بیشتر مردم منجر خواهد شد و راه بدهی نخواهد برد.

پس یگانه راه حل این قضیه حل عاقلانه، عادلانۀ و مدبرانۀ آن براساس اصل برابری حقوق و حق احترام به مالکیت واقعی است و بس؛ نه مالکیت بر اساس رشوه، فریب، زورگیری، فروشکاری و محروم کردن مالک واقعی از آن، و فروش آن به دیگران؛ آن چیزی که سردارها میطلبند.

تقاضای دیگر ازنظام موجود و جامعه اینست تا به احیا وبازسازی تعمیرمکتب دولتیار به شیوه سابقه که کاری نهایت ارزشمند است، مردم دولتیار را یاری ومدد فرمایند. درین زمینه بصورت مشخص از مقامهای وزارت معارف و وزارت اطلاعات و فرهنگ تقاضا میگردد که بازسازی تعمیرمکتب دولتیار را بیش ازین به تاخیر نیاندازند. تعمیرمکتب چون یک تعمیر تاریخی است، بازسازی آن جزو از وظایف وزارت اطلاعات و فرهنگ نیز میشود. از سوی دیگر، چون آن تعمیری بود که مربوط مکتب دولتیار بود، بازسازی آن جزو از وظایف وزارت معارف هم میگردد.  

 

ولی این فریادی حقخواهانه را گوشی شنوا خواهد بود؟! ما از روی نیاز و ناچاری به دیوان حافظ رو میاوریم و میپرسیم که «به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟»

 

 

پایان

 

عید محمد عزیزپور

 

 

نشانیهای رایانامه برای ابراز نظر:

 

m.azizpour@chello.nl

m.azizpour@upcmail.nl

mohammad.azizpour@vwlimburg.nl

i.azizpour@puntwelzijn.nl

 


١ بنگرید: کلیات سعدی، بر اساس نسخۀ محمد علی فروغی، قم، ص ١١

 بنگرید: توضیحی در مورد پخش خبرهای غرض الود در ارتباط با ولسولی دولتیار ولایت غور، در نشانی میانتاری (انترنیتی) زیر: ٢

http://www.jame-ghor.com/Archive%20Jame-ghor/Eid%20Mohamad%20Aziz%20Poor%20metalebs/Eid%20Mohamad%20Azizpoor%20Muwlawi%20Ahmad.htm

 

٣ در جغرافیای طبعی افغانستان فیروزکوه را متشکل از دو کوه یعنی سفیدکوه و سیاکوه سیاه کوه میدانند.

٤ . یکاولنگ یعنی اولنگ یکه و تنها، اولنگی که غیر ازآن در آنجا اولنگی دیگر نیست. این واژه ترکیبی است از دو واژۀ فارسی دری یکه (بمعنای یکی، یکدانه، یگانه، تنها؛ یکتا و منفرد)؛ اولنگ یعنی همه گیاهای که در چمن به حد کافی روییده اند، توک و گیاهای سر برافراشته در چمن، چمنی که برای قروق نگهداری شود و هیچکس حق نداشته باشد آن را بچراند یا بدرود، مگر آن وقتی که آن چمن به اندارۀ کافی رسیده باشد. آنگاه آن را بدروند و علوفۀ زیاد بدست آرند و برای مصرف دام به زمستان نگهداری کنند. چنین ترکیبها در زبان فارسی غور زیاد دیده می شود، مانند یکه بید (درخت بید یکه، درخت بید تنها)، گرداولنگ، یکه توت، یکه خانه، کته پای، تکه غال و غیره.

٥  هریرود در منطقۀ دولتیار بنام دریای دولتیار مسما است.

٦  به گویش محل این نام را «مینه بند» گویند.  مینه یعنی میانه. مینه بند یعنی میانه بند یا بند میانه و وجهه تسمیۀ این  سلسله کوه به این نام این است که این کوه درست در وسط دو کوه سفیدکوه و سیاه کوه قرار دارد. باید بگویم که سفیدکوه را در منطقۀ دولتیار بنام بند کچک و سیاه کوه را بنام بند باین یاد می کنند.

٧  این عکس زیبا را دوست و همصنفی عزیز دوران مکتبم، محترم محمد ضمیر مهدی لطف نموده برایم ارسال داشته است.

٨ این عکس از بایگانی جام غور برگرفته شده است. بنگرید به نشانی میانتاری (انترنیتی) زیر:

 http://www.jame-ghor.com/The-ghor-Photo/Photo%20Mappe/Dowlatyar-pic34.JPG

٩ بنگرید به پانوشت ٧

١٠ در سالهای پسین استفاده از ابزارها و ماشینهای زراعتی مدرن مانند تراکتور وغیره در دولتیار رواج یافته است.

١١ لغتنامۀ دهخدا.

 

١٢ ص ٩٦٠؛ نیز رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ اول ، ذیل واژۀ تیول.

١٣ دیده میشود که درین زمان این مهاجران پنجابی میخواهند رگ و ریشۀ غوری برای شان بیابند.

١٤ این تقسیم، تقسیم شاعر (وحشی بافقی) را میماند که پس از وفات پدر، میراث پدر را با برادر خود از روی استهزاء تقسیم میکند. ضمنن به برادر خود میگوید که چیزهای «زیبا» و «اعلا» از تو (برادر) باشد و چیزهای «بد» از آن خودش یعنی از شاعر باشد، به این گونه:

 

زیـبـا تــر آنـچـه مـــانـده ز  بابا، از آن تـو                  بــد  ای بــرادر از مـــن و اعـلا از آن تو
ایـن تاس خالی از من و آن كــوزۀ كه بود                    پــاریـــنه پـُر  ز شـهــد مـصفـــا از آن تو
آن دیگ لب شكسته یی صابـون پزی ز من                    آن چـمچــه ی هــریـسه و حـلوا از آن تو
ایـن قـوچ شاخ كج كه زند شاخ از آن مـن                    غــوغـای جـنگ قـوچ و تمـاشـا از آن تو
ایـن اســـتـر چــمـوش لـگــد زن از آن من                   آن گـــربـــه یی مــصـاحـب بـابـا از آن تو

ایـن گـاو نـر که نعـره وبوق میکشد، ز من                   آن مرغ خوش الحان وخوش آوا از ان تو
از صــحـن خــانه تـا به لــب بام از آن من                    از  بـــام خـــانــه تـــا بــه ثــریـا از آن تو

 

در اینجا شاعر در واقعیت تنها و فقط آنچه در گپ زیبا است به برادر میدهد و باقی همه را خودش تصاحب میشود. علاوه بر آن برادر را مرهون احسان خود نیز میسازد. آقایان «خیری» و«نوا» نیز همین تقسیم را کردند و منت هم گذاشتند.

١٥ کلیات سعدی، بر اساس نسخۀ محمد علی فروغی.

١٦ اینجانب، نویسندۀ این سطور که در آن وقت کودک خردسال بودم، این ماجرا را بیاد دارم که چگونه یکی از عسکرهای حکومت جبار بابای ملت، صحنۀ فروریزاندن و لومباندن خانۀ پدرم را در قریۀ تیل بای نظر تماشا میکرد. خوب یادم میاید مردم همه مصروف تخریب خانه های خود بودند. وقتیکه از پدرم پرسیدم ما به کجا میرویم و به کجا خانه میسازیم. پدرم گفت که دولت از سردارها پشتیبانی میکند و این عسکر را روان کرده که ما خانه های خود را بلومبانیم (تخریب کنیم) و جایی خانه بسازیم که در آن آب نباشد. تیمنی ها حتا اجازه نداشتند که به زیر یک چشمۀ آب خانه آباد کند. به اینگونه آغایان خیری و نوا فیصله کردند که تیمنی های دولتیار باید نه تنها نان نداشته باشند (زیرا زمین و ملک شان غصب شد)، بلکه آب نیز نداشته باشند. ماشاالله به این قضاوت و آنهم از سوی کسی که تخلص اش را خیری گذاشته بود. مردم که زور شان به دولت که با چنگال و دندان از مناقع ناحق و نا مشروع سردارها دفاع میکرد، نمیرسید. بطور موقت عدۀ از مردم  مجبور شدند قریه های لشکری، یمه گگ، تنگی غار و دهن چکاب را بنا نهند. در قریه های لشکری، یمه گگ مردم توسط کندن چاهای عمیق، آب میکشند. قریۀ تنگی غار در دامنۀ کوه قرار داشت و دهن چکاب به پشت جوی دولتیار ساخته شد. طبعی است که با این فیصلۀ ظالمانه دعوا پایان نیافت.  

١٧  بعد از ادای «نماز دیگر» بود. در آنوفت مردم از هرگونه خبر و سخن نو در مسجد آگاه میافتند. هیچ ازیادم نمیرود که مسجد «یمه گک» در زمستان در همان روز از نمازگزاران پُر بود که این خبر نا میمون در میان نمازگزاران پخش شد.

١٨ کلیات سعدی، بر اساس نسخۀ محمد علی فروغی.

١٩ اسماعیل خان- امیر خود خواندۀ زون غرب که یک آدم نظامی است، ولی از استراتیژی نظامی، به باور این قلم، بهره و بوی ندارد. اگر بهره میداشت، بخاطر ٢٠ سردار با چند هزار خانوار به جنگ نمی آمد، این مردم را بر ضد خود نمیرنجانید، بلکه میان آنان صلح و آشتی را برقرار می ساخت؛ برای خود حامی و پشتیبان، برای  روز بد و روز مبادا، جستجو میکرد. باوجود آنهم سر انجام اسماعیل خان با تمام امارت و کش و فش اش از طالبان گریخت. اما غور تا آخر برضد طالبان مقاومت کرد. باز همین غوریان بودند که اسماعیل خان را پشتیبانی و نگهداشتند و در دوران فروپاشی طالبان دوباره به امارتش رسانیدند. اما اسماعیل خان با مردم غور مانند یک مرد وفا نکرد. ولی مردم غور  جوانمردانه وظیفۀ وجدانی و وطنی خود را انجام دادند . امید است اسماعیل ازین درسها، عبرت درست گرفته باشد.

٢٠ علاولدین پس از شکست از طالبان به غاری گریخت و در همانجا کشته شد ( قرار شنود از هموطنان هراتی).

٢١ کلیات سعدی، بر اساس نسخۀ محمد علی فروغی.

 


بالا
 
بازگشت