جسارت خاکستری بر نوشتۀ « خاکستر »



  

 

 

 

 

 فواد پامیری

 

خواستم  یک جسارت فقیرانۀخاکستری به درگاه حضرت خاکسترنمایم . از شما چی پنهان، بار ها برای جناب ایشان گفتم : من حافظ را دوست دارم چونکه زبان روان و بیان شیوا دارد و به بیدل حرمت دارم زیرا چیز هایی میگوید که من نمیدانم.

اما خاکستر نازنین من ، حرمت را بیشتر می ستاید تا دوست داشتن  . گاهی خواستم برایش بنویسم .

ای   نویسنده    از     برای خد ا   !

خط   نویسی  به     دیگری    فرما

یا خط  خوش نویس که خوانده شود

یا     خودت    همرۀ    نوشته    بیا

به گمان من ، هرنویسنده یی پیامی دارد که میخواهد انتقال بدهد. آنگاه زبان پیا م را انتخاب میکند ، زیرا مخاطبش را قبلآ انتخاب کرده است . او خوب می‌داند برای کی مینویسد و چی برای گفتن دارد ؟

 نویسنده پیش از همه چیز با خود به فیصله میرسد که چه چیزی می آفریند ؟ یک اثر ادبی ، مقالۀ سیاسی ، ژورنالیستی و یا تحلیلی و ..... اینجاست که جایگۀ ابهام معین میگردد.

ابهام در پرداخته های ادبی جایگاه شامخ دارد ، حتا فورمولیست های آغاز قرن بیست نتوانستد منکرمؤثریت ابهام در ادبیات شوند .

«ابهام» اثر هنری را به پديده ای چند وجهی و قابل تفسير و تعبير تبديل می کند، آنگونه که هر کسی تصويری از ادراک های خود را در آن می بيند. گرايش اين گونه منتقدين و نظريه پردازان به نگاه مولانا در مثنوی نزديک است آنجا که «نی ي بريده از نيستان» در ميان هر جمعيتی ناله می کند و شرح درد فراق می دهد اما «هر کسی از ظن خود » يار او می شود و از درون اش اسرارش را نمی جويد.

ادبیات در تقابل و در ضدیت با واقعیت به وجود می آید. ادبیات ، در حقیقت گوهر آن چه را که بیان می کند نفی می کند. این قانون حقیقت ادبی است.  به این ترتیب ادبیات نمی تواند در خدمت سیاست درآید. زیرا سیاست بخشی از واقعیت است. ادبیات نفی واقعیت است. نفی خودش است. و به همین دلیل هم خطرناک است. چرا که ادبیات هرگونه نهادینه کردن قدرت را به مبارزه می طلبد.

ابهام ، مهمترین دستاورد نوشتار ادبی است. ادبیاتی که خود را موظف به دفاع از یکی از تاویلهای ممکن از جهان ببیند از ابهام خارج میشود. از ادبیات خارج می شود. ادبیات گونه ای از قبول جهان نیست. گونه ای از انکار جهان است.

مهمترین تعهد نویسنده به خود اثر ادبی است، نه به دگرگون ساختن آگاهی خواننده. آن چه برای نویسنده مهم است این است که جهان متن را بیافریند. نویسنده پیش از آنکه به دنیای بیرون ادبیات توجه کند باید از مسائل موجود در زبان با خبر باشد. زیرا در زبان است که جهان، منش ادبی می یابد. پیش از اثر هیچ چیز وجود ندارد. نه یقینی هست نه پیامی .خطایی بزرگتر از این نیست که بگوییم نویسنده حرفی دارد که بزند و فقط باید جستجو کندکه چطور آن را بگوید.چرا که همین چگونه گفتن است که کل برنامه نویسنده را می سازد. فقط در جریان خود ساختن است که حرف و پیام شکل می گیرد. "

داکتر نادر جهانگیری در نبشتۀ بلند زبانشناسی همگانی مینویسد :

اصطلاح زبان  رمزی (آرگو) از زبان فرانسه وام گرفته شده است و اول بار در اوایل قرن هفدهم برای نامیدن زبان رمزی متکدیان و دستفروشها به صورت چاپی به کار رفت . اکنون به زبان یا گویش اجتماعی هر گروه اجتماعی اطلاق کرد که اعضای آن تمایل به پنهان نگه داشتن محتوای کلام خود از گروه دیگر یا به طور کلی اکثریت جامعه نشان می دهند . در منتهی الیه این طیف گونه های زبانی که تحت پوشش آرگو قرار می گیرد زبان های رمزی تفننی کودکان و رمزها و علائم سری حکومت ها و صنایع است . این زبانها به قصد نامفهوم کردن ارتباطات درون گروهی برای غیر خودیها به کار می روند . چند زبان رمزی کودکانه در جهان وجود دارد از قبیل پیگ لاتین ، دست گربه ، بونتلینگ .

برای اینکه سؤ تفاهم به وجود نیاید ، باید در خصوص نبشته های گرانسگ داکتر خاکستر عزیز گفته شود که قصد تشبیه نوشته‌های ایشان را به شیوۀ رمزی و یا آرگو ندارم.

اما، متاسفانه برای ما، حتا برای بيشترين افراد با سواد و با فرهنگ ما، هنوز اين نکته روشن نيست که مقالات علمی، سياسی، يا اجتماعی ـ و به خصوص بيانيه های شخصيت های  سياسی، اثر ادبی نيستند که موجب ابهام و تفسيرپذيری شوند.

ما در اغلب مواقع بايد رمل و اسطرلاب«1» بيندازيم تا بفهميم که سياستمدارمان چه می گويد. و، بنظر من، تا روزی که در امور سياسی خود به زبانی روشن نرسيم، و به سياست نه به عنوان يک امر عاطفی بلکه به عنوان امری اجتماعی که پايه های آن بر اساس علم و تفهيم و رک و راست گويي بنا شده، نگاه نکنيم نمی توانيم انتظار داشته باشيم که عامه ی مردم ما بدانند و بفهمند که بر آن ها چه می گذرد و، در نتيجه، باور کنند که سياستمداران شان (با هر اندازه حسن نيت) به آنها راست می گويند. 

زبان فلاسفه زبان رمز و ابهام است ، بدون رمز و ابهام حد اقل من هیچمدان مطمینم که چیزی به نام فلسفه و فیلوسوف وجود نمیداشت .حتا در همین مورد دیدرو را عقیده بر این است که باید فلسفه را مردمی ساخت ، یعنی قابل فهم و عام فهم ساخت ، زیرا از نظر دیدرو هر آدم فیلسوف است.

به هر صورت ، ابهام جایگاه بلند در تولید فکر و شناخت دارد اما در ادبیات سیاسی و ژورنالیستی اگر ایما و اشاره جای خود را به ابهام وا می‌گذارد ، حد اقل کار ناصوابی که صورت گرفته این است که ما خواننده را درست ، برای انتقال پیام خود انتخاب نه کرده ایم.

به گونۀ مثال، در نبشتۀ تازۀ خاکستر عزیز « باز تعریف گذ شته وآشنایی ها» به مواردی بر میخوریم که خواننده نمیداند ، نویسنده چه چیزی را میخواهد بیان کند ؟ چند تای آنرا بر میشمریم

-  "چپ تازه پیریخته  شده " کدام چپ ؟ کدام تازه ؟ کدام پیریخته شده ؟

حزبی که در توازی با اسلامگرایان سیاسی ، ارزش های اجتماعی  دیر بافت را،  با عملکرد ظاهرا برنامه ریزی شده و استوار بر ایدیالوگی ، از ریشه دگرگون کرد« الله و اعلم »

-  اما  پر ده بر نداختن است ازروی یاری که به اغراقش  به ماه مانند کرده بودند ، ماه انجم ! و هنوز که هنوز است و آبها از آسیاب ها ، ته فتاده و گندم ها کوبیده شده  ، به آفتابش مانند می کنند ،به آفتاب جهانتاب !

این یک پرداختۀ ادبی زیباست ، که بیدل وار و مولانایی دست خواننده را گرفته و به نا کجاهای دنیای پر از خلسه و هلیسوناسیونیستی میبرد . اما آیا حرف رک و راست سیاسیست ؟

- پی ریختن برنامه عمل  در سایه " مارکس " و اما در دوری گزینی  از مارکس و بر گزینی رفتار ماراتونی . گریز از نهاد های پایه ای باورمندی  " چپ و پیوستن به اسلامگرایان  سیاسی و حتی بازوی نظامی آنان و یا تقریر و انشا به قصد مجامله با آنان به عنوان "نقیضه در اندیشه و رفتار " نمیتواند ،بی تاثیر بر چپ آینده باشد که باید روشنگری گردد.

 

خاکستر گران ارج !

به جز از اینکه ماکس وبر را مارکس وبر نوشته اید « شوخی کردم میدانم اشتباه تایپی است» چه وجه مشترکی به جز از پارادیم منتخب هردو با کارل مارکس وجود دارد ؟ که از یکی باید مارا تونی فرار کرد و با دیگری باید پیوست ؟ این قبول است که او درکنار امیل دورکیم و مارکس سه معمار عمده دانش اجتماعی به حساب می‌‌آید.  

-        همدمی بی حصر آنان  با ایدیالوگی ، به  "خواب غنچه و گل " یک تصویر جانانه از بیدل ،  بیدلی باید که این افسون را " شرح واقع " دهد

- گسست از گذشته ، گسست از رهبری گذشته را در پی دارد  " این گذشته ، گذشتۀ تاریخی است ؟ گذشتۀ ایدیولوژیک است ؟ و یا گذشتۀ رهبران ؟

من مفهوم گسست از ایدیولوژی و سیاست را درک میکنم. گسست از گذشته را کوشش میکنم که درک کنم، اما گسست از رهبران برایم معمایی عجیب است. جمعی ازین رهبران به حق پیوسته اند و جمعی که جمع هم نیستند، دیگر در موضع رهبری قرار ندارند. ازین بیشتر چه کنیم ؟ آیا با آنها زنده و مرده را قطع کنیم تا همه بدانند که گسست کامل شده است ؟ به آنها دشنام بدهیم که گسست ما یقینی شود ؟ اگر رهبران، گذشتۀ ما بوده اند ، پس چیزی به نام جنبش ، جریان و احزاب وجود نداشته است. اگر از رهبران بگذریم پس از گذشته گسسته ایم. درینجا فکتور تأثیر گزاری رهبران را من نمیتوانم از دیده پنهان نمایم ، اما آیا منصفانه است که تا این حد تاریخ افراد را بالا تر از تاریخ جریانات سیاسی قرار دهیم؟

میشود زیاد تر از این مثال زد اما در همینجا بسنده میکنم ،و به خصوص نیت آنرا ندارم که در مورد عمق مسایل به بحث بپردازم. التجای من از حضرت داکتر خاکستر اینست که  در حوزۀ سیاست به زبان مردم باید سخن گفت ، گاهی ابهام هم شیرینی خود را دارد اما نباید ابهام در ابهام ، «2» مبهم در مبهم .فقط همین و بس

 

پی نوشتها:

 

1- اسطرلاب :  ستاره سنج ، ابزاري است كه براي اندازه گيري محل وارتفاع ستارگان و ديگر اندازه گيري هاي نجومي بكار مي رود.

2- برای اینکه گردی ملالی به خاطر حساس و زودرنج  داکتر نازنین من نشیند ، یک قصه گک کوتاه در همین رابطه :

روزی با جمعی از دوستان صاحبدل روانه خانۀ دوست ادیب و فرهنگی مشترک مان در شهر طلایی پراگ جمهوری چک بودیم . در نزدیکی های خانه ایشان تیلفونی از رسیدن خود اطمینان دادیم و با هم در یکی از ستیشن های بنزین «تانک تیل» قرار گذاشتیم. متأسفانه ما تانک تیل را اشتباهی گرفتیم و منتظر ماندیم . بالاخره مهماندار ما به یکی از دوستان ادیب ما تیلفون زد و جویای موقعیت ما شد. دوست ادیب ما با طبع و قریحۀ شاعرانه یی که دارد، با احساس عجیبی شروع کرد : ای دوست ! خورشيد در حال غروب كردن است، تا فرسنگ ها اثرى از انسان و موجود زنده نيست و ما در دل كوير تنها كسانى هستيم كه روى تپه یی گام برمى داريم. سفر به گرمترين نقطه و کهکشانها... دوست دیگر ما که از رنج سفر به جان آمده بود ، از جا پرید و تیلفون را از دستش قاپیده به من داد و گفت بگو " در تانک تیل استیم مارا در کهکشانها جستجو نکن"

ازین دو منبع بهره گرفته‌ام : زبان‌شناسی همگانی : داکتر نادر جهانگیری وشکوه میرزادگی : ابهام آفرینی یک بیانیه سیاسی

 

 

 


بالا
 
بازگشت