سید همایون شاه عالمی

 

          Bactria         بلخ

 

قسمت دوم

 

بعضی از رویداد ها در بلخ:اولین حمله مسلمانان به بلخ در سال 652 م به سر کردگی احنف بن قیس بود. در سال 43 ق دو باره به تصرف مسلمانان درآمد. ولی در زمان فتبه بن مسلم (متوفی 96 ق ) بود که کاملاً مغلوب آنان شد. در دوره اعراب یعنی در قرون وسطی بلخ همراه با هرات، نیشابور و مرو ربع خاک خراسان را تشکیل میداد.

 

 

نمای از روضه حضرت علی کرم الله و وجهُ در مزار شریف

 

گویند که  مرتضی علی  در نجف است

در بلخ بیا  ببین چه  بیت الشرف است

جامی نه عدن  گوی و نه  بین الجبلین

خورشید یکی و نور او هر طرف است

شعر فوق از جامی (رح)

 

در سال 118 ق اسد بن عبدالله قسری پایتخت خراسان را از مرو به بلخ انتقال داد، و این شهر رونق گرفت. در سال 265 ق به تصرف یعقوب لیث صفاری درآمد.

 

در سال 287ق عمر و لیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیل سامانی شد و به قتل رسید و بلخ تحت سلطه ی سامانی در آمد.

 

تبصره: ((سامانیان ( 261- 389 ق = 874- 1004م) نزدیک به صد سال در بخشی از ایران کنونی و بخشی بزرگی از افغانستان و آسیای میانه فرمانروایی داشتند.

سامانیان که منسوب به (سامان خدا) دهقان زاده های از نواحی بلخ و به قولی سمرقند و مالک قریه سامان در آن نواحی بودند، از زمان خلافت مأمون در خراسان،یعنی اندک مدتی قبل از روی کار آمدن طاهریان، در قسمتی از ما وراء النهر حکومت های مستقل کوچکی را که به حکم خلیفه ی بغداد به آنها واگذار شده بود به عهده داشتند.

 

 

مقبره اسماعیل سامانی در بخارا

و نسب خود را به دنبال به دست گرفتن قدرت به( بهرام چوبینه) سردار معروف ساسانیان میرسانند { نظریات ایرانیان}

(( شهر بخارا آباد ترین شهر ما وراء النهر و پایتخت سامانیان بود. ))

در سال 451 ق بلخ را سلجوقی ها تصرف کردند.

 

تبصره: (( سلسله سلجوقیان بین  سالهای 1100 – 1400 م در مناطق بزرگی از آسیای میانه و ایران امپراطوری بزرگی را اداره میکردند. حدود قلمرو ایشان از اناتولیه ( واقع ترکیه) الی ایران را در بر میگرفت، در این امپراطوری فرهنگ های مشترک این مناطق به هم آمیخته و در حال رشد و شکوفائی بود، آرت و ادبیات به پیمانه ی وسیعی انکشاف نمود . چنانچه بهزاد سلجوقی آرتست و مینیاتورست بزرگ دور  ِ تیموریان هرات نیز از همین طائفه است که به اقوام ترکمن ( یعنی خودم ترک هستم) ارتباط میگیرد.

 

{ طوایف ترک هر کدام بالای خویش نام های متمایزی را انتخاب نموده بودند چنانچه: اُزبیک : یعنی ( اُز = من ) و( بیک =مهتر و بزرگتر=) اُزم بیگ یعنی خودم مهتر و بزرگتر. و ترک من = من خودم ترک همچنان ؛ مغول = من گل یعنی من گل هستم و به همین ترتیب طوایف منغت و غیره هر کدام مفاهیمی را ارائه میکند. } (عالمی)

 

بلخ در سال 550 ق توسط ترکان غز ویران شد و در سال 617 ق با وجودی که بدون جنگ به چنگیز خان تسلیم شد ، مغولان آنرا ویران کردند. در دوره تیموریان مخصوصاً دور سلطنت سلطان حسین بایقرا و وزیر دانشمندش امیر علی شیر نوایی شکوه و عظمت گذشته را باز یافت ولی متاسفانه بعد از بنای شهر مزار شریف در بیست کیلو متری آن، بلخ باستان از نظر ها افتاد و به حالت انحطاط گذاشته شد.   

در اواسط قرن هیجدهم میلادی بلخ کاملاً به تصرف دولت مرکزی افغانستان درآمد.

 

ولایت بلخ امروزی:

ولایت بلخ امروزی با مساحت 12593 متر مربع و مرکزیت شهر مزار شریف تقریباً ششصد و ده هزار جمعیت  دارد. بعد از آنکه ولسوالی خلم که قبلاً به ولایت سمنگان تعلق داشت به ولایت بلخ ملحق شد اهمیت این ولایت از نظر تجارتی بخاطر بندر حیرتان بیشتر شد.

 

ولسوالی های ولایت بلخ قرار آتی اند:

 

مرکز ولایت (مزار شریف) ولسوالی دهدادی، ولسوالی نهر شاهی، ولسوالی مارمل ولسوالی خلم ولسوالی کلدار، ولسوالی شور تیپه، ولسوالی دولت آباد، ولسوالی بلخ ولسوالی چهار بولک، ولسوالی چمتال، ولسوالی شولگره، ولسوالی چارکنت، ولسوالی کشنده و  ولسوالی زاری.

 

شهر مزار شریف:

 

مزار شریف چهارمین شهر بزرگ افغانستان است که جمعیت تخمینی آن به سیصد هزار و ششصد نفر میرسد. (نظر به احصائیه 2006م) در مر کز شهر مسجدی بزرگی موجود است که منصوب به آرامگاه حضرت علی بن ابو طالب  کرم الله وجههُ

میباشد.

 

 

نمای از روضه مبارک

ادامه معلومات از کتاب جغرافیای تاریخی افغانستان ، اثر مرحوم حبیبی:

 

در بلخ بسا کهن مردان دانا و راویان خوتای نامک یعنی (خدای نامه ها) و داستانهای باستانی وجود داشتند که مبداء روایات بسا از مورخان عجمی و عربی بوده اند. مانند ابو علی محمد بن احمد بلخی شاعر که به قول البیرونی گفتار خود را از روی سیرالملوک های عربی و از آن جمله – سیر الملوک محمد بن الجهم البرمکی و بهرام هروی المجوسی، ترتیب داده بود. این روایان و نویسندگان همه خراسانی و بلخی بوده اند که فرهنگ بلخ را مانند پاسبان صالح نگهداری میکرده اند. 

 

ابو علی شاعر بلخی شاید پیش از تالیف آثار الباقیه 391 ق میزیسته است.

ابوالموید بلخی نیز از شاعران عهد سامانی و نخستین ناظم (یوسف زلیخا است). وی کتاب عظیمی بنام شاهنامه بزرگ پیش از 352 ق وهم کتاب گرشاسپ را به نثر دری نوشته که مولفان ما بعد مانند بلعمی و صاحب قابوسنامه و مجمل و غیره مطالبی را از او گرفته و صاحب تاریخ طبرستان کتاب او را (شاهنامه مویدی) نامیده است.

 

و هم در حواشی تاریخ سیستان کتابی بنام عجایب البلدان بدو منسوب است. که نسخه خطی آن پیش مرحوم ملک الشعرا بهار در تهران بود. و در این کتاب برخی از مطالب کتاب گرشاسپ از شاهنامه مویدی است ، که او را چنین ستوده اند:

 

یکی  بوالموید  که  از  بلخ  بود

به دانش همی خویشتن را ستود

 

ناگفته نماند که شاهنامه ی مسعودی مروزی که در کتاب البلدء و التاریخ تالیف مطهر بن طاهر مقدسی در 355 ق اقتباس های از آن آمده و آنرا قصیده المحبره یعنی منظومه مزین و ممتاز نیز متعلق به مردی بود که از روایات بلخی و خراسانی استفاده کرده است.

 

و اسحاق کریمی سعدی(منظور از سعدی شیرازی نیست) شاعر عربی زبان شعوبی این مطلب را که خراسان و بلخ پاسبانان این مفاخر فرهنگی بوده در مطلع قصیده بائیه خود گوید:

 

و نادیت من مرو  و بلخ فوارساً

لهم حسب فی الاکر مین  حسیب

 

به این معنی { زمانیکه صدا از دو جانب به صورت ذوالجناح (دو جانبه) از بلخ و مرو بلند شد ، اندازه و مقدار یک سخاوت و کرم دو چندان شد} عالمی

 

در داستانهای کهن سال یکی از کهنه کتابها بود که آنرا یکی از منابع فرهنگ باستانی این سرزمین میتوان خواند. متعلق به حدود 500 میلادی دارای سه هزار کلمه که آن را شاهنامه گرشاسپ هم گفته اند و (بنونیست) مستشرق معروف فرانسوی در این اوآخر ثابت کرد که نسخ موجود آن صورت مغشوش یک منظومه عهد اشکانی است.

 

و خود از یک منظومه قدیمتری تقلید شده است. که موضوع آن پیکار ها بین باختریان و تورانیان بر موضوع آئین زردشت است که بین گشتاسب و یزدان پرستان در مقابل ارجاسپ پادشاه خیونان (تورانیان) واقع شده اند.

 

موضوع منظومه ی هزار بیتی دقیقی (گشتاسب نامه) هم همین پیکار ها بوده، ولی دقیقی بلخی پیش از فردوسی به نظم آن آغاز کرده بود و برای این کار یادگار زریران و شاهنامه منثور ابو منصوری را هم در نظر داشت و این بازمانده ی فرهنگی کهن سال بلخ را در شعر دری زنده ساخت.

 

فردوسی که شاهکار جاویدانش تاکنون در دست ما است، این مواریث فرهنگی و داستانی کهن را به زبان پارسی دری در سی سال تکمیل کرد. وی هم دفتر پهلوان و نامه ی پهلوی یا نامه ی خسروی یعنی شاهنامه ی منثور ابو منصوری را خوانده و هم از روایات کهن مردان سود برد و آنرا شنید و در شاهنامه گنجانید.

 

 

شاعر بزرگ ادبیات دری پارسی فردوسی طوسی

 

 

ولی دریغا! که اکنون نسخه ی اصیل قابل اعتماد قدیم قبل از عصر مغول شاهنامه باقی نمانده و بنا بر این در شناختن اصیل از جعل کاری ها کاری صعب و تحمل فرسا بوده و خواهان وقت و زمان دراز در پیش داریم و این سوال درخور تحلیل علمی است که چرا نسخه ی قدیم قبل از عصر مغول در دنیا باقی نماند و از نسخه های خطی باقیمانده هم دو نسخه کاملاً موافق با همدیگر نداریم.

 

از متن منثور شاهنامه ابو منصوری نیز جز مقدمه ی آن باقی نمانده، و این کتاب به امر محمد بن عبدالرزاق سپه سالار خراسان در 346 ق از طرف ابو منصور معمری به دستور او تالیف شد و از دهقانان و فرزانگان و جهان دیدگان مانند:

 

ماخ هروی پیر خراسان و یزدان داد پسر شاپور از سیستان و ماهوی خورشید پسر بهرام از نیشابور و شاذان – پسر برزین از طوس بیاورد و شاهنامه را از قول و روایت ایشان فراهم کرد وهم :

 

یکی پیر بود نامش آزاد  سرو

که با احمد سهل بودی به مرو

 

از این پهلوان زاده داستانهای رستم شنید، که به قول نولد که ادعای خویشی با رستم داشت.

چنین گمان میرود: که فردوسی در سفری که به پایتخت سامانیان یعنی بخارا برای تحقیق و شنیدن داستانهای باستانی و دیدن نسخه ابو منصوری نمود با این اشخاص و هم دهقان چاچ و دهقان مرو و چندین تن دهقانان آموزگار و پرمایه سرایان سالخورده و پیران جهاندیده ی روشن روان ملاقات کرد و از ایشان مستقیماً هم داستانهای کهن را شنید زیرا خودش تصریح میکند که:

 

یکی   پیر  بُد   مرز بان   ِ هری

پسندیده  و   دیده   از  هر   دری

بپرسیدمش  تا  چه  دارد  به  یاد

ز هرمز که بنشست بر تختِ  داد

 

و باز گوید:

 

نگه کن  که  شادان بر  زین  چه گفت

بدان  گه   که   بکشاد   راز   ِ  نهفت

 

و باز گوید:

 

چنین گفت  فرزانه شاهوی  پیر

ز شاهوی   ِ  پیر سخن  یاد گیر

 

یا اینکه:

 

یکی  پیر بُد  نامش آزاد    سرو

که  با احمد  ِ سهل بودی  بمرو

بگویم  سخن  آنچه   زو   یافتم

سخن  را یک  اندر  دگر یافتم

 

فردوسی طوسی برای بدست آوردن متن دقیقی به پایتخت آل سامان سفر کرد:

 

دل  روشن من چو برگشت از اوی

سوی  تخت  ِ شاه جهان کرد  روی

که  این  نامه را   دست پیش  آوَرَم

ز  دفتر  به   گفتار  ِ  خویش آورم

 

چون بلخ کانون  فرهنگ کهن و داستانهای آن دوران بود به قول پرفیسور محمود شیرانی (رح) وی علاوه بر هرات و مرو  و بخارا به بلخ هم سفر کرد و از موبدان آنجا داستانها شنیده است.

در این عصر به قول فردوسی:

 

زمانه سرایی پُر  از  جنگ   بود

به جویندگان بر جهان  تنگ  بود

 

ولی وی به بلخ هم خود را رسانید و داستان گرفتاری خسرو پرویز را از موبدی بلخی به دست آورد، خود گوید:

 

چنین   یاد   دارم    ز موبد   به   بلخ

به خسرو چو شد این جهان تار و تلخ

 

اگر چه این بیت در شاهنامه های متأخر نیامده ولی مرحوم پرفسور شیرانی که مرد محقق بود آنرا از نسخه ی اقدام شاهنامه 752ق نقل کرده است. لشکریان فاتح عرب در حدود سالهای 18 الی 22 ق به قیادت احنف بن قیس تمیمی صفحات جنوب آمو را تا تخارستان گشودند و مردم بودایی و بقایای زردشتی را مسلمان ساخته و معابد قدیم این سرزمین را به مساجد و معابد اسلامی تبدیل نمودند و شهر بلخ را مرکز تبلیغ اسلام و پرورشگاه عقاید و علوم اسلامی گرداندند. 

 

و ما میبینیم که علوم اسلامی مانند تفسیر ، حدیث ، فقه ،افکار تصوف ، کلام و برخی از علوم عقلی در آن پرورده میشود و این شهر را ( قبة الاسلام) {یعنی گنبد اسلام} و یا به قول معروف فضائل بلخ (دارالفقاهه) یا (دارالاجتهاد) مینامند.

 

بسا رجال بلخی از مراکز فقهی و علمی عرب در حجاز و کوفه ، بصره و بغداد با انتقال علوم اسلامی به بلخ و خراسان پرداختند، ابو مطیع قاضی بلخ (متوفی 104ق) به خدمت امام ابوحنیفه پیوست و در باره ی او امام مالک گفتی ( در بلخ یک قاضی است که قایم انبیا است).

 

تبصره: {نعمان بن ثابت (رح) بنیان گذار مذهب سنت و اهل جماعت میباشد که معروف به (ابو حنیفه) بوده و سه امام متعاقب وی هر کدام امام شافعی (رح) امام احمد حنبل(رح) و امام مالک(رح) شاگردان او هستند، به قولی جَد وی از اهالی ولایت پروان در اثر جنگ ها اسیر شده و به کوفه انتقال داده شده است و پدرش ثابت به دین مقدس اسلام مشرف شده است.

 

امام ابو حنیفه (رح) متولد سال هشتاد قمری در کوفه و متوفی سال 150 ق میباشد، اهل سنت بعلاوه اینکه او را (امام اعظم) میگویند لقب ( سراج الائمه) را نیز به ایشان اختصاص داده اند . در برخی از منابع اصل وی را از اهل کابل و در منابع دیگر او را ترمذی نیز گفته اند.

 

مذهب حنفی بر هفت اصل استوار است( 1- قرآن 2- سنت 3- قول صحابه 4- قیاس و رای – 5- استحسان – 6- اجماع – 7- عرف. (عالمی)}

 

امام ابو یوسف قاضی بغداد اعلم اصحاب ابوحنیفه گفته بود(( لیس ماوراء الجسرالفقه من ابو مطیع البلخی)) و یحیی بن اکثم قاضی بغداد و بصره ( متوفی 242ق) در باره علمای بلخ گفتی (( در هیچ شهری آن علما و فضلاء دیده نشده که در بلخ.))

 

تنها مردان دانش دوست فرهنگی بلخ در مدارس علمی اسلامی آموزش نمی گرفتند،

بلکه زنان این شهر هم سفر های علمی داشتند ،چنانچه مهد علیه خاتون  ِ شیخ احمد خضرویه  عاف بلخی ضیاع و عقار خود را به 79 هزار درهم بفروخت و در حدود 230 ق به طلب دانش برآمد و بعد از ادای فریضه ی حج روی به آموختن علم آورد و در جمیع علوم ماهر شد.

 

به این نوع در تاریخ علوم اسلامی صد ها عالم ماهر و گرانمایه  ِ بلخی را در طول شش قرن میابیم، که حامل همان فرهنگ قدیم و سازندگان فرهنگ اسلامی خراسان بوده اند و (( مدرسه ء تصوف بلخ)) هم کمال شهرت و وسعت داشت که شرح آن خود کتاب  ِ جداگانه میخواهد.

 

در جوامع بشری چنانچه فرهنگ ها و دانش ها به تدریج و به مرور زمان پرورده و افزوده میشود همین طور یکبارگی از بین نمیرود آثار فرهنگ ها اگر ظاهراً مندرس و فرسوده میشود و یا از نظر ها می افتد در ماتحت الشعور جوامع آثار آن باقی میماند.

 

بلخ در دوره اسلامی نیز کانون دانش های اسلامی گردید و اکثر مردم آن مسلمان خالص العقیده حنفی المذهب و به مشرب عرفان و تصوف هم آمیخته و گرویده بودند.

 

{تبصره: فعلاً در ولایت بلخ تسنن و تشیع چون برادران با رویه تفاهم و صمیمیت دوش به دوش هم زندگی نموده و خوشبختانه هیچ اثری از تعصبات مذهبی به چشم نمیخورد.}

 

فرهنگ خراسانی با تمام و کمال در بلخ تسلط داشت. ولی در همین محیط و زمان نگهبانان فرهنگ کهن هم وجود داشته اند.  از این جهت فردوسی برای شنیدن داستانهای کهن سال این فرهنگ به بلخ رفته بود.

 

آرد فروش زاده ی بلخی محمد بن احمد دقیقی که بعد از سال 365 ق به قتل رسید پیش از فردوسی به نظم شاهنامه دست برده و هزار بیتی را در احوال گشتاسب و ارجاسب از روی یادگار زریران نظم کرده بود و به قول فردوسی این داستانها شنوندگان واله و شوقمندان فراوان داشت.

 

 

چو  از  دفتر ِ  این داستانها بسی

همی خواند خواننده بر هر کسی

جهان  دل  نهاده  بدین    داستان

همه  بخردان  نیز و هم  راستان

 

پس فردوسی با کمال قدرت طبع و استعدادی که داشت کار او را نادیده نگرفت و با امانت شریفانه آن هزار بیت را در شاهنامه ی خویش جای داد و گوید:

 

جوانی    بیامد    گشاده     زبان

سخن گفتنش خوب و طبع روان

بنظم  آرم  این  نامه را گفت من

از او  شادمان   شد  دل  ِ انجمن

یکایک  از او بخت برگشته  شد

بدست  ِ یکی بنده   بر کشته  شد

برفت  او و این نامه ناگفته ماند

چنان  بخت بیدار   او خفته ماند

 

 

تصویری از دقیقی بلخی

 

پس دقیقی یکی از بنیان گذاران شاهنامه سرایی  ِ بلخ، آن پرورشگاه  ِ فرهنگ بود.

که فردوسی هم به راهبری او اعتراف کرده است:

 

گرفتم   به    گوینده     بر  آفرین

که  پیوند   ِ را راه  داد   اندر این

اگر   چه    نپیوست  ج  ز اندکی

ز بزم  و ز رزم از هزاران یکی

هم   او  بود  گوینده   را    راهبر

که  بنشاند   شاهی  ابر  گاه    بر

 

ولی وی خلّاق داستانسرایی  در بحر  تقارب نبود و سوابقی دارد. ما شهر دقیقی را پرورشگاه و نگهبان فرهنگ کهن این سر زمین شمردیم  ولی وا حسرتا و افسوسا !

که اکنون نه از آن شهر خبری و اثری داریم و نه از آنچه شاهنامه نویسان قدیم نوشته بودند؛ چیزی باقیمانده است، و نه هم آنچه فردوسی بکردار درّ شاهوار و  سفته بود بطور اصیل به ما مانده است.

 

 

آنچه به دست داریم و بار ها طبع شده و یا صد ها نسخه ی خطی آن در هر جا موجود است مخلوطی است کم ارج که عمر آن به زمان قبل از مغول نمیرسد. اشخاص بد ذوق و فرو مایه اندر آن اختلاط و تصرفات  ِ ناروا کرده اند. و شاید بسا مطالب آنرا هم بنا بر تعصب از بین برده باشند.

 

چنان که برخی از اراجیف مست را بر آن افزوده اند. ولی از آنچه به ما رسیده این نکته به صراحت نمایان است که منشاء اکثر داستانهای اصیل شاهنامه های قدیم و شاهنامه ی فردوسی و ملحقات آن همین بلاد و رجال افغانستان و خراسان بوده است.

دقیقی هم از همین محیط الهام گرفته بود، و من عقیده دارم تا کسی به لهجه های دری افغانستان مسلط نباشد نمیتواند به تصحیح این داستانهای کهن موفق شود.

 

تبصره: (( اگر به اشاره فوق تامل کنیم گمان میکنم منظور (مرحوم حبیبی) برادران ایرانی اند که هر جا اثر زبان پارسی دری بیابند به ایران  ِ امروزی پیوند ش میدهند

به نظر من انصاف این است که ما از هم بیگانه نیستیم ، تاریخ ، فرهنگ و حتی زبان مشترک داریم. اما با کمال بی انصافی زمانیکه از یک شاعر، نویسنده و یا بزرگی  یاد میکنند و اگر همان شاعر و یا نویسنده در یکی از شهر های امروزی ایران تولد نشده باشد حتی نامی از موقعیت جغرافیایی شهر مولد وی نمیبرند.

 

این مسئله به رسمیت نشناختن یک ملت میشود مثلاً چنین گویند:

(سنایی غزنوی یکی از شاعران بزرگ ایران است) خوب حالا که ما به ممالک دیگری تبدیل شده و هر کدام بیرق ، نام و نشان و رسوم خویش را داریم ، چه میشود اگر بگویند:

 

((سنایی غزنوی یکی از شاعران بزرگ ادبیات دری پارسی است))

به همین ترتیب رودکی سمر قندی و انوری ابیوردی و....

این عادت را بعضی از نویسندگان ما نیز دارند ولی در مجموع همیشه ما افغانها نامهای سعدی و حافظ را با (شیرازی) یاد میکنیم و هر دو شاعر نامبرده شاعر ما نیز هستند، چون شاعران، مخترعین، کاشفان و بزرگان متعلق به کتله ی مجموعی بشری محسوب میشوند. (آفتاب را نمیتوان به دو انگشت پنهان کرد)

 

-----------------------------------------------------------------------------

معلومات فوق از منابع مختلف اینترنت و کتاب (جغرافیایی تاریخی افغانستان) که توسط مورخ نامور کشور مرحوم علامه حبیبی تالیف شده اخذ و به خوانش شما عزیزان قرار گرفت، من کوشش میکنم تا شرح مفصلی را در قسمت تاریخ بنای روضه مزار شریف به دست آورده و با عکس های مرغوب آن به شما تقدیم کنم

امید وارم مورد علاقه دوستان قرار گیرد.

 

 

 

 

سید همایون شاه (عالمی)

5 نوامبر 2009 م

وزیر اکبر خان مینه

کابل - افغانستان

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت