سید همایون شاه عالمی

 

 

 

 

    دری سرایان هند

 

 

 

قسمت بیستم

 

 

میرزا اسدالله بیگ (غالب)

 

Mirza Asadullah Baig Khan1- معلومات ویکی پیدیا:

دبیر الملک غالب متولد 27 دسامبر 1797م متوفی 15 فبروری 1869 م یکی از شاعران کلاسیک زبانهای دری پارسی و زبان اردو بوده که در زمان حکمرانی دولت بریتانیا در هند زیست نموده است.

در دوران حیات وی حکمرانی مغول ها در هند سقوط نموده و بریتانیایی ها زمام حکومت را به دست داشتند و هندوستان یکی از کالونی های دولت انگلستان بود. تا بالاخره در جریان طغیان دفاعی مردمان هند در سال 1857م میرزا غالب بهترین غزلیات ناب میسراید.

 

 

 

تصویری از میرزا اسدالله بیگ (غالب)

 

 دول هند و پاکستان در سال 1947م حصول استقلال کردند در 14 اگست 1947 م دولت پاکستان به میان آمد و در 15 اگست 1947 یک روز بعد هندوستان اعلان استقلال نمود ، میرزا غالب در هر دو کشور شهرت غزل سرای نابی بدست آورده است. غزلیات میرزا غالب در زبانهای دری پارسی و اردو شهیر کشور های منطقه میباشد. 

 

2- از دیوان غالب به اهتمام محسن (کیانی)

شرح حال غالب:- غالب/ 1285هجری یکی از سخنوران و نویسندگان فارسی گوی ِ و اردو زبان قرن سیزدهم هجری است که در شبه قاره هند به دنیا آمده و پس از امیر خسرو دهلوی /525 هجری یکی از بزرگترین شاعران پارسی زبان هندوستان است.

 

نام او اسدالله خان و ملقب به نجم الدوله دبیر الملک، نظام جنگ، و تخلص شعری اش غالب است:

 

غالبم اسم شعر، و نام من است

اسدالله   خان   مدح       طراز

 

(( غالب در اوایل اسد تخلص میکرد و از سبک میرزا بیدل پیروی مینمود ، بعداً تخلص غالب اختیار کرد)) و مردم معاصرش او را میرزا می نامیدند.

میرزا اسدالله خان غالب به تاریخ هشتم رجب 1212 هجری قمری در شهر آگره هند ، در یک خانواده ی توانگر و صاحب مقام زاده شد. او در باره تاریخ ولادت خود گفته است :

 

غالب از خاک  ِ پاک   ِ تورانیم

لاجرم  در  نسب      فرهمندیم

ترک  زادیم  و   در نژاد  همی

به  سُترگان     ِ  قوم     پیوندیم

ایبکم    از   جماعت   ِ  اتراک

در  تمامی   ز  ماه    ده  چندیم

فن   ِ آبای  ِ  ما کشاورزی ست

مرز بان  زاده ی    ِ  سمرقندیم

 

همچنین به شغل رسمی و فعالیت هنری خود اشاره کرده و در باره ی پیشه نیاکانش اشاره میکند که آنانان از رسته ی ارتشیان و دیوانیان بودند:

 

بلند  پایه   سرا  گر چه  من  سخن  سنجم

و لیک    پیشه ی  آبای  به عالم  ِ  اسباب

سپه  بُدی  بد،   وز   افراسیاب   تا  پدرم

همان   طریقه ی اسلاف  داشتند   اعقاب

دلاوران  نگری  تا  پشنگ پشت به پشت

 

به پیشگاه تو چون  خویش را  شوم نسّاب

من آن کسم  که  به  توقیع   مبدا ء  فیاض

شه ی قلمرو  ِ نظمم در این  جهان خراب

همی کنم  به قلم  کار  تیغ و این  کاریست

شگرف  و نغز    و   پسندیده   الوالالباب

 

غالب در باره ی مهاجرت نیای خود مینویسد : (( نهفته مباد که نیای نامه نگار ترکی بود از نژاد افراسیاب و پشنگ، از ترکستان به هند روی آورد و در لاهور، در  ِ دولت ِ معین الملک را تکیه گاه و آرامش جای ساخت.))

 

پس از آن نیای او میرزا قوقان بیگ در دهلی ساکن میشود و با استعانت از ذوالفقارالدوله میرزا نجف خان وارد کار های دولتی و دیوانی گردیده و بعد از درگذشت نجف خان و آشفتگی اوضاع از امور دولتی کناره میکند و به شهر آگره میرود و در آنجا در نزد (جیپور) به کار های دیوانی می پردازد.

 

قوقان بیگ دو پسر داشت،یکی نصرالله بیگ و دیگر عبدالله بیگ{پدر  ِ غالب} که با عزت النساء بیگم دختر غلام حسین خان کمیدان، که رد آگره صاحب جاه و منزلت  و مُکنت بود ازدواج کرد.

 

پس از آن عبدالله بیگ در ( لکهنو)و حیدر آباد به کار های دیوانی پرداخت و در زمانی که فرزندش اسدالله پنج ساله بود در یکی از شورش های محلی کشته شد . پس از درگذشت پدر عمویش میرزا نصرالله سرپرستی برادر زاده را به عهده گرفت،ولی او هم ، پس از چهار سال توسط کار گذاران  ِ انگلیس کشته شد.

 

سپس مادر بزرگ و خویشاوندان  ِ مادری اش سرپرستی و تربیت او را به عهده گرفتند و برای فراگیری ادب پارسی و عربی و اردو وی را نزد معلمین فرستادند. یکی از معلمین زبان فارسی غالب شخصی است بنام عبدالصمد که قبلاً نامش (هرمزد) و زردشتی بوده سپس مسلمان شده است. این شخص مدت دو سال در منزل غالب به سر برده و او را تحت تعلیم قرار داده ، از جمله مقداری از کتاب دساتیر و لغات فارسی سره بدو آموخته است که در نظم و نثر پارسی غالب مورد استفاده قرار گرفته است.

 

غالب با کسب دانش مقدماتی به سبب ذوق و قریحه ی خدا دادی ، از ده سالگی به سخنوری پرداخت و در سنین بالا تر پس از احاطه به فنون ادب و کسب مهارت و داشتن قدرت طبع ، توانست در دو زبان اردو و فارسی به سخنوری و نویسندگی بپردازد. و به جای کار های نظامی و لشکری که پیشه ی نیاکانش بود به امور ادبی و کار های دیوانی بپردازد و بجای رفتن به میدان رزم ، محفل بزم را گزیده و از پیکان های شکسته  ِ نیاکان خود قلم نویسندگی و سخنوری ساخته و بگوید:

 

گرفتم  که  از تخم      ِ  افراسیابم

گرفتم  که  از نسل    ِ  سلجوقیانم

دل  و دست   ِ  تیغ آزمایی  ندارم

ره  و رسم   کشور گشایی  ندارم

چهل  سال  توقیع   معنی   نوشتم

سزد   گر   نویسم     صاحبقرانم

 

زندگی  خانوادگی – غالب در شهر دهلی به (امر بیگم )دختر نواب الهی که مرد خوش مشرب و شاعر مسلک بود و در اشعارش معروف تخلص میکرد ازدواج کرد. این زن در دوره ی زناشویی هفت فرزند به دنیا آورد ولی هیچ یک از آنان زنده نماندند، بدین سبب زن و شوی با موافقت یکدگر، کودکی را به نام (عارف) به فرزندی پذیرفتند و او را بزرگ کردند ولی او نیز در جوانی در گذشت و خانواده را دچار رنج و تالم کرد و میرزا غالب را که اکنون به سن پیری رسیده بود با غم جانکاه تنها و بی یاور گذاشت.

سرانجام آنکه ، شاعر پس از هفتاد و دو سال زیستن و خوبی ها و بدی های روزگار را تجربه کردن و بهره مند شدن از لذت های آمیخته با رنجها و چشیدن نیش و نوش  ِ زمانه، به سال 1285 هجری در گذشت و در نزدیکی آرمگاه خواجه نظام الدین اولیاء

به خاک سپرده شد.

 

 

مقبره میرزا اسدالله بیگ غالب

مسافرت: - غالب در ضمن مسافرت های سه ساله خود که به شهر های لکهنو و بنارس و رامپور داشته، برای دریافت مقرری خانوادگی از کارگزاران دولت انگلیس در سال 1833م سفری هم به شهر کلکته میرود.

 

در شهر کلکته در مجلس مناظره ی که در آن عده ای از ادیبان و سخنوران گرد آمده بودند ، شرکت کرد. در آن محفل آثار امیر خسرو دهلوی / 725 هجری و میرزا محمد حسین قتیل فرید آبادی شاعر قرن دوازدهم و سیزدهم هجری مورد بحث و سنجش قرار گرفت، غالب به طرفداری از امیر خسرو برخاست اما طرفداران قتیل بر او اعتراض کردند، همچنین از آثار غالب نیز انتقاد کرده و بر کلمات شعر او خُرده گرفتند.

 

سرانجام با میان گیری نواب علی اکبر خان جدال آنان برطرف شده و با هم سازش کردند. غالب با سرودن آشتی نامه ی ضمن برحق دانستن خود ، از درگیری های لفظی ، عذرخواهی میکند . مثنوی (باد مخالف) و غزلهای شماره 123، 309 مربوط به این جریان است.

 

چند غزلی را از دیوان مزین با معانی اش برگزیده به خوانش شما قرار میدهم:

 

 

بسکه   در این  داوری   بی  اثر  افتاده  است

اشک   ِ تو  گویی   مرا  از  نظر افتاده  است

عکس  تنش را  در آب لرزه  بوَد هم  ز موج

بیم    ِ نگاه   ِ  خودش    کارگر   افتاده  است

ناله   نداند  که    من   شعله    زیان    میکنم

هرچه ز دل جَسته است در جگر افتاده  است

خاطر  ِ بلبل  بجوی ،  قطره ی شبنم  مگوی

کز   پسی    ِ گوش   ِ گل ناله تر افتاده  است

هرچه ز سرمایه کاست در هوس افزوده  ایم

هرچه  ز اندیشه  خاست در خطر افتاده است

از  نگهی   سر  خوشت،     کام ،  تمنا   کند

آئینه ی   ساده  دل   دیده ور    افتاده    است

او دلی از ما گداخت  وین نفسش گرم ساخت

ناله ی    ما   از  نگه   شوخ  تر افتاده  است

خون  ِ هوس  پیشه گان  خوش  نَبوَد  ریختن

تیغ    ِ  ادا   پاره ی   بد  گهر   افتاده   است

 

رشک دهانت گذاشت غنچه گل چون شگفت

دید  که  از روی  کار  پرده  بر افتاده  است

ده  به  فرو  ماندگی   داد    ِ  فرو   ماندگان

سایه  در افتادگی   وقف   ِ  هر  افتاده  است

مستی    ِ  دل  دیده  را  محرم  ِ اسرار  کرد

بی  خودی   ِ پرده  دار پرده  در افتاده است

آن همه   آزادگی     وین   همه   دل  دادگی

حیف که (غالب) ز خویش بیخبر افتاده است

 

***

 

در تابم  از  خیال  که دل جلوه گاه  ِ کیست

داغم  ز  انتظار  که  چشمم  به راه  کیست

از ناله  خیزی    ِ  دل  ِ سختش   در  آتشم

کاین سنگ  پر شرر ز هجوم  نگاه کیست

چشمش  پر آب از تف  ِ مهر  ِ پریوشیست

من  در گمان که  از اثر  دود  ِ آه   ِ کیست

ظالم تو و شکایت عشق این چه ماجراست

باری  به من بگو که  دلت داد خواه کیست

در خود گم است جلوه ی برق  ِ عتاب  تو

این  تیرگی به طالع  ِ مشت ِ  گیاه  ِ کیست

نیرنگ  عشق   شوکت  ِ رعنایی  تو  برد

در  طالع  تو گردش   ِ چشم  ِ سیاه  کیست

گوید  ز عجز چون  تو خدا ناشناس  حیف

با چون خودی که داور  ِ گیتی گواه کیست

با  این همه  شکست  درستی  ادای  اوست

رنگ  ِ رخت نمونه ی طرف  کلاه کیست

با  تو به  پند حرف  ِ به  تلخی  گناه  ِ  من

با من  به عشق غلبه به  دعوا  گناه کیست

(غالب) کنون که قبله او  کوی دلبر  است

کی میرسد بدین که درش سجده گاه کیست

 

***

 

زهی باغ و بهار   ِ جان   فشانان

غمت چشم  و چراغ   راز دانان

به صورت  اوستاد    ِ   دلفریبان

به  معنی   قبله ی   نا  مهربانان

چمن  کوی  ترا   از  ره نشینان

ختن  موی  ترا  از  باد  خوانان

بلایت  چهره با مشکینه   مویان

ادایت  چیره   با  نازک   میانان

غمت  را  بختیان    زنّار  بندان

گلت  را  عندلیبان  بید   خوانان

وصالت  جان توانا ساز   ِ پیران

خیالت خاطر آشوب   ِ   جوانان

دل  ِ دانش فریبت  را به   گردن

وبال   ِ رونق    ِ  جادو    بیانان

غم  ِ دوزخ   نهیبت را  به  دامن

گداز   ِ  زهره ی   آتش   زبانان

میانت  پای  نغز  ِ  مو   شکافان

دهانت  چشم   ِ بند  ِ نکته  دانان

دل  از داغت بساط    گلفروشان

تن از زخمت  ردای   ِ  باغبانان

سگ  ِ کوی ِ ترا در کاسه لیسی

لب  ِ پُر دعوی  ِ شیرین   بیانان

سر راه   ِ ترا  در  خاک  روبی

نسیم   ِ   پرچم   ِ  گیتی   ستانان

به  پیشانی   ِ  لطف   تست  امید

قوی همچون  نهاد ِ سخت جانان

به  بالا  دستی   ِ عفو توعصیان

زبون همچون  نشست  نا توانان

ز نا حق کشتگان راضی بجانت

که (غالب) هم یکی باشد ز آنان

 

***

 پایان قسمت بیستم

 

 

در قسمت بیست و یکم نوشتن نگارش، آثار فرهنگی و سبک شعری میرزا غالب گنجانیده خواهد شد.

 

 

 

 

سید همایون شاه (عالمی)

9 جنوری 2010 م

وزیر اکبر خان مینه

کابل - افغانستان

 

 

 

------------------------------------------------

 

 

 

قسمت نزدهم

 

 

واقف لاهوری:

طبع روان و کلام شیرین زبان  ِ این شاعر  ِ دلسوخته و چاشنی  ِ درد بهم دوخته ، اشک آفرین  ِ دیده های صاحبدلان و تحسین کننده ی سخن شناسان و پسندیده ی  اهل  ِ عرفان است، بیشک سخن  ِ دری  ِ پارسی را متین و ساده میآراید .(عالمی)

 

 نورالعین متخلص به (واقف) فرزند سوم قاضی امانت الله و نواسه ی هیبت الله انصاری در یکی از توابع لاهور شبه قاره هند بنام بتاله متولد گردیده است.

اجدادش تا عهد محمد شاه پادشاه هند (1161-1131) در امور قضائیه مصروف بودند و پدرش نیز امور قضای شهر را به عهده داشت.

 

نورالعین واقف در کودکی به تحصیل علوم ضروریه متداول وقت پرداخته و بعداَ با داشتن قریحه ی سرشار شعری به شاعری روی آورد و در ابتدای احوال در اصلاح اشعارش از (بندرا بنداس خوشگو)، (آفرین) و (میر محمد معصوم وجدان) مدد میخواست. 

 

باید متذکر شد که (وجدان) خلف میر زمان راسخ از شاگردان ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل بوده و از همین جهت است که واقف از اشعار حضرت بیدل استقبال بسیار کرده است.

 

بندارا بنداس خوشگو صاحب سفینه و ملفوظات بیدل (ف 1154) یکی از نزدیکترین مربیان و دوستان واقف لاهوری که در زمان حیات واقف تذکره ی ادبی خویش را به رشته ی تحریر درآورده است در مورد شخصیت واقف چنین سخنانی دارد:

 

{ در ذات مبارکش اوصاف درویشی و استغنا از دنیا داران بسیار میافتم الحق مرد عزیزی است}. خوشگو این مطلب را در صفحه 284 سفینه ی خویش ثبت کرده است.

 

و قدرت الله گوپالوی هندو ستانی در کتاب تذکره نتایج الافکار خود اخلاق نورالعین واقف را به این عبارت توصیف میکند: { لذت برگزیده ی صفاتش ذات عرفان بر مذاق قسمی که باید و شاید داشت و بروش پسندیده دقیقه از دقایق حسن اخلاق با خویش و بیگانه نا مرعی نمی گذاشت.   

 

طوریکه از ماخذ ادبی بر میاید واقف اخلاق نیکو داشت و از چاشنی عرفان بهره مندی کامل یافته و به شیخیت معروف بود.

 

مولوی محمد مظفر حسین (صبا) که تذکره ی روز روشن خود را در سال 1295 ق تالیف نموده است واقف را از ارادتمندان طریقه ی مبارکه ی چشتیه میداند که البته این مطلب را در سایر تذکره های ادبی دیده نمیتوانیم.

 

مولف رساله ی کابل قدیم (نیک محمد پوپلزی) مینویسد:

{ شیخ نورالعین واقف در سال 1170ق به دربار تیمور شاه درانی  در لاهور بار یافت و مورد نوازش قرار گرفت و تقریباً 22 سال بعد در ماه رجب سال 1192 باز هم با تیمور شاه در لاهور دیدار نمود و همان بود که در موکب شاه به کابل آمد و نویسنده رساله از قول میرزا محمد هاشم بهشتی مولف " نگارستان سلطانی "  علاوه میکند:

واقف در کابل از میرزا محمد صالح خان داروغه توپخانه یاد میکرد و از مهمان نوازی های آن ستایش مینمود و وقتی واقف به سن پیری رسید از خدمت شاه اجازت خواست و به وطن خویش باز گشت.

 

مولف سخنوران " چشم دیده " ترک علیشاه قلندر متخلص به ترکی از ملاقات شاه شجاع با واقف لاهوری یاد آوری مینماید و از شعر واقف لاهوری وصله ی شاه شجاع سخن به میان میآوَرَد. ترکی علاوه میکند که واقف این بیت را در حضور شاه در بدیهه خواند:

 

ندیده   هیچ   کس  ظلّ   ِ پیمبر      به چشم   ِ خویش  ظل الله دیدم

 

شاه بسی آفرین کرد دو هزار روپیه صله بخشید و روی به ندیمان کرد و گفت: { این زاغ بچه زبان طوطی از کجا آموخت؟}.

 

اما استدلال مرحوم نایل در جلد دوم ( سخن سرایانی از سده ی سیزدهم) کاملاً به جا است . استاد نایل چنین نوشته است:{ این مطلب ظاهراً باید اشتباه باشد زیرا وفات واقف در تذکره ی 1195 ق دانسته شده در حالیکه شاه شجاع بعد از 1219هجری ق در عرصه ی سیاست ظاهر میشود و تا 1258 هجری که به قتل میرسد میتوان در باره اش سخن گفت و بعید نمی نماید که دیداری بین این دو شخص روی داده باشد}.

 

در صفحه 177 افغانستان در پنج قرن اخیر در مورد آشنایی واقف با تیمور شاه درانی چنین تذکر یافته است: { تیمور شاه بر علاوه از پرورش شعرا در دربار خود با شاعرانی که با او وابسته نبودند هم روابط نیک داشت. از آن جمله وقتی که در لاهور بود با واقف لاهوری شاعر معروف آشنایی بهم رسانید و چندی بعد واقف را به افغانستان دعوت نموده در قندهار به دربار احمد شاه معرفی کرد}

 واقف عمر بسیار کرد چنانچه خوشگو میگوید که در سن نود سالگی موی خویش خضاب میکرد و واقف در جواب کسی در بدیهه گفت:

 

دشمن   ِ زندگی ست موی  سپید

روی   دشمن   سیاه   باید   کرد

 

واقف لاهوری یکی از فصیح ترین شعرای هند بوده سخنانش پر از درد و سوز و شیدایی است . بی روزگاری که مدام العمر گریبانش گرفته بود شعرش را به اندوه و ناله همراه کرده است. مع الاسف این شاعر گرامی در دیار ایران ناشناخته ماند و تنها گزیده ی از اشعارش در 1378 خورشیدی در آنجا به چاپ رسیده است و بس وهم چنان در هندوستان  چند بار دیوانش زیور طبع پوشیده که پر از اغلاط طباعتی (چاپی) میباشد و نظر به اختلاف نظر تذکره نویسان تعداد اشعارش از پنج تا هشت هزار بیت تخمین شده است که رقم واقعی آن معلوم نیست و حتی تاریخ تولدش را هیچ اثری ثبت نکرده است.

 

در افغانستان از زمان حیات (ابدالیان ) تا امروز بر اشعارش علاقمندان بسیار و صد ها غزلش ورد آواز خوانان و مغنیان است. یکی از غزلیات معروف همان غزل (عنبرین موی) واقف است که به آواز مرحوم سر آهنگ  آهنگ  ِ زمانه هاست:

 

عنبرین  موی   ِ مرا  دیوانه  کرد

یاسمن  بوی   ِ   مرا  دیوانه  کرد

ای مسلمانان به     فریادم    رسید

طفل  ِ  هندوی  ِ  مرا دیوانه  کرد

باطل  ِ السِحر   ِ بیار ای همنشین

چشم   ِ  جادوی  ِ مرا دیوانه کرد

ماه  ِ  نو را  دیده  میآیم  به  شور

طاق   ِ ابروی  ِ  مرا دیوانه  کرد

فکر  ِ  زنجیری کنید  ای عاقلان

بوی   ِ گیسوی  ِ مرا دیوانه  کرد

انس   با  مردم   نمیگیرد      دلم

چشم  ِ  آهوی  ِ  مرا  دیوانه  کرد

از   حرم   لبیک    گویا   میروم

جذبه ی  کوی   ِ مرا دیوانه  کرد

پیش هر بیگانه  گویم راز  ِ  خود

آشنا   روی   ِ  مرا   دیوانه  کرد

میزنم  خود  را به آتش بی دریغ

آتشین  خوی   ِ مرا  دیوانه  کرد

دل  بیامیزید  عجب دیوانه ایست

کامشب  آهوی  ِ مرا دیوانه کرد

واقف از میخانه و  مسجد  نِه ام

چشم  و ابروی  مرا دیوانه  کرد

 

مرحوم استاد قاسم افغان نیز از علاقمندان شعر واقف بود که همواره به دربار امیر حبیب الله خان سراج ، به نغمه های دلنشین غزل واقف را زمزمه میکرد . اما جای تاسف است که تا کنون هیچ ادیب و ادبیات شناسی اقدام به چاپ دیوان واقف در افغانستان ننموده و در باره این شاعر خوب و درد آشنا تحقیقاتی به عمل نیاورده است.

 

جای مسرت است که مرکز تحقیقات فلسفی و عرفانی برای اولین بار افتخار تجدید چاپ دیوان واقف را دارد و کوشش و سعی بیدریغ جناب عبدالقادر (آرزو) فرزند برومند استاد عبدالعزیز مهجور بیدل شناس شهیر در تصحیح و تدوین غزلیات داشته است به دیده ی قدر نگریست.

 

باید متذکر شد که نورالعین واقف شصت و دو سال بعد از وفات ابوالمعانی  بیدل چشم از جهان پوشیده  و احتمالاً در زمان حیات ابوالمعانی در حدود سی سال عمر داشته است. ناگفته نگذریم که به تخلص واقف پنج شاعر دیگر گذشته است که مورد بحث ما نیست.

 

واقف لاهوری در سال 1195 ق به رحمت حق پیوست مزارش در شهرک سیوال نزدیک پاکپتن است، جای که حضرت بابا فرید شکر گنج(رح) پیر  ِ جناب سلطان المشایخ نظام الدین اولیا (رح) به خاک آرمیده است. روانش شاد باد.

 

معلومات نبشته معراج الدین پتان بود

 

 

تقریظ ( تقدیر و ستایش):

 

توسط محمد اکبر سنا غزنوی استاد لیسه عالی حبیبیه:

زبان پر بار دری با لشکر کشی های سلطان ادب پرور و دانش دوست غزنه یمین الدوله و امین الملّه ابوالقاسم محمود غزنوی (رح) در سر زمین اسرار آمیز و پهناور هندوستان راه خود را باز کرده و جایگاه  ِ مطمئنی بدست آورد.

 

در طی این هزار سال هندوستان نه تنها شاعران و سخن پردازان به نام و بزرگی مانند مسعود سعد سلمان،ابولنصر رونی، امیر خسرو و حسن دهلوی، ابوالمعانی بیدل، میرزا اسدالله غالب و صد ها تن دیگر را در کنار هزار ها تن از علمای معروف و کم مانند در عرصه های مختلف علوم بشری پرورش داد بلکه در باروری

و غنامندی فرهنگ اصیل اسلامی سهم قابل ملاحظه و چشمگیری گرفت و صد ها نوع کتب مختلف علمی ، ادبی ، عرفانی و فلسفی در خانواده ی بزرگ دانش بشری و اسلامی افزود.

 

پادشاهان مسلمانی که در این هزاره بر آن دیار به حکمرانی میپرداختند همه با پیروی از ادب دوستی و فرهنگ پروری سلطان دانش پرور غزنه محمود کبیر در پخش و گسترش زبان و ادب دری از هیچ گونه سعی و تلاش خود داری نکردند و همین امر سبب شده بود که اغلب شاعران و فضلای دیگر کشور ها در آن نیم قاره رحل اقامت افکنده و به نشر ادب دری بپردازند.

 

تاثیر این زبان و ادب پربار به آن حد رسیده بود که هزاران تن از ساکنان آن سرزمین پهناور به سرودن اشعار و نگارش آثار در این زبان دست یازند که شامل تمام اقشار ملت هند را از هندو تا مسلمان در بر میگرفته است.

 

از آنجا که اکثر مردان و زنان خانواده ی پادشاهان بابری که از 936 ق تا 1257 ق بر آن دیار حکومت داشتند خود عالم، شاعر و سخن شناس بوده و به نازکی ها و شیرینکاری های ادب دری پی برده بودند، به ترویج آن کوشش مینمودند که این امر خود موجب پیشرفت شعر و ادب در این زبان میگردید.

 

یکی از این سخنوران نامی که به شیرین بیانی و نازک خیالی شهرت به کمال دارد عین الدین واقف لاهوری است که در سده ی دوازدهم هجری قمری در شهر لاهور زندگی میکرده است.

 

واقف از انواع و اقسام شعر به سرودن غزل زیاده تر تمایل داشته و دیوان دست داشته اش که بار بار دز هندوستان به طبع رسیده است، مملو از غزلهای زیبای عاشقانه است؛ که میتوان آنرا در شمار بهترین ها در زبان پر بار دری دانست.

 

و شاعریست که گوش دادن به صدای قلبش را نظر به مدیحه سرایی های اغراق آمیز ترجیح داده و سعی نموده است که شعر را برای بیان احساس عاطفی و غنایی اش به کار گیرد و فریاد سر دهد که:

 

بهار  آمد  ز خویش  و   آشنا   بیگانه  خواهم  شد

که گل بوی  تو خواهد داد و من دیوانه خواهم شد

 

و گاهی دز این دریای بی کرانه ی عاطفه و احساس چنان غرق میگردد که به هیچ چیز دیگر پرداخته نمیتواند و بی اختیار ناله میکشد که:

 

واقف از میخانه  و  مسجد   نِیَم

چشم  و ابروی  مرا دیوانه کرد

 

****

 

ز شادی  میگریزم خاطری با  غم  نمیسازم

دلم وحشی است با بیگانه  و محرم نمیسازم

 

دیوان بلند بالای او از این گونه اشعار مستی آفرین و احساس بر انگیز پر است، در غزلهای او روانی، انسجام عذوبت  و جودت معنی دست به دست هم داده آنرا بر آسمان رسانیده است.

 

چیزی که سخنان این سخنور نازک خیال را بر هم روزگارانش برتری و مزیت میدهد این است که او تلاش بر خرج داده تا با پیروی از هلالی چغتائی شاعران قرن نهم کشور ما سبک شیخ  ِ اجل مصلح الدین سعدی (رح) را در غزلهای خود دنبال کند و سادگی بیان را جایگزین ابهام و دشوار فهمی ها نماید.

 

این شیوه توسط مرحوم عبدالغفور ندیم شاعر پر آوازه و شیرین بیان دیار ما ( متوفی 1336 هجری شمسی در شهر کابل ) یک بار دیگر به کار گرفته شد مرحوم ندیم کابلی که با تائید منشی علی احمد غزنوی یکی از ادبا و مورخین بنام  ِ کشور، خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود " حافظ " با پیروی از همین سبک و شیوه غزل های سروده است که شور انگیز و احساس بخش میباشد.

 

همان گونه که گفته آمد دیوان واقف لاهوری بار بار در هندوستان صله ی طبع پوشیده است ولی متاسفانه اغلاط طباعتی فراوانی در آن راه یافته است. که خواننده را دچار تشویش و سر در گمی مینماید.

 

خوشبختانه مرکز تحقیقات فلسفی و عرفانی به همکاری دست اندر کاران مکتبخانه ی محفل ابوالمعانی بیدل قدس الله اسراره که توسط مرحوم عبدالحمید اسیر عارف و بیدل شناس معاصر کشور تاسیس یافته است که و فرزند ارجمندش محمد عبدالعزیز مهجور آنرا بر پای نگه میدارد تصمیم گرفته است که دیوان این شاعر پر آوازه و سخنور نازک خیال را به اهتمام محمد عبدالقادر (آرزو) فرزند پرکار و ادب دوست جناب عبدالعزیز مهجور تجدید چاپ نمایند ........................

معلومات فوق نبشته محمد اکبر سنا غزنوی بود.

 

غزلی دیگری واقف را به شما تقدیم میدارم که مرحوم احمد ظاهر هنر مند فقید کشور با صدای گیرایش خوانده بود و مرحوم استاد سرآهنگ نیز همین شعر را خوانده بود:

 

مرا آن  روز   و   گریان    آفریدند

که   دامان      ِ    بیابان      آفریدند

ز  روز   ِ  من سیاهی   وام   کردند

شب   ِ   تاریک    هجران   آفریدند

قبا   شد  صبح  را  پیراهن  آن   دم

که  آن  چاک   ِ    گریبان   آفریدند

شکست  آن  روز  بر قلب دل  افتاد

فنا    گردیدم    و   از  شور  بختی

ز  خاک    ِ من   نمکدان    آفریدند

خراب آن  روز شد معموره ی  دل

که   عشق   ِ   خانه  ویران  آفریدند

ز  مویت   شام    کفر  ایجاد  کردند

ز  رویت   صبح   ِ  ایمان   آفریدند

چه  میپرسی  ز من  حال   دلی  را

که   حیران   و   پریشان    آفریدند

مرا  گویی  چنین   غمگین  چرایی

چه  گویم   چون  بدینسان   آفریدند

به  شیرینی  خود  جان  ناز میکرد

ترا   شیرین  تر  از  جان   آفریدند

چو   قید   ِ عشق  را   کردند ایجاد

چرا   زنجیر  و   زندان     آفریدند

به  شور از گریه  آوردند   دل  را

ازین   یک  قطره طوفان   آفریدند

چه گویم شکر این واقف که غم  را

به  من  دست  و گریبان     آفریدند

 

 

و این غزل زیبای واقف را نیز استاد سرآهنگ  ِ مرحوم خوانده بودند

 

خاک  ِ ره  ِ تو همره   ِ باد  ِ صبا  رسید

چشم  ِ  مرا ز غیب  عجب  توتیا  رسید

از مدعی  خطا  شده  تیرش  مرا  رسید

شکر  ِ  خدا که بر  حسب  ِ  مدعا رسید

هر چند دورم از تو من ای سنگدل ولی

آنجا تو دل  شکستی و اینجا  صدا رسید

سیماب   رشک  میبرد  از  بیقراری ام

این  اضطراب  آه  به من از کجا  رسید

بوی  گل  ِ  بهشت   پسندش    نمی  فتد

بنگر که   بی دماغی   ِ  او تا کجا رسید

با آن که  نا شگفتگیم  غنچه ساخته ست

باید  مرا  بحال  ِ  دل   ِ  تنگ  وا رسید

شکر  ِ تو ای بهار، چمن چون؟ ادا کند

گل از تو برگ  یافت به  بلبل نوا رسید

در بزم   ِ او که  سوخته ی  دم  نمیزند

از  ناله ها  سپند  به  فریاد   ِ ما  رسید

دشنامی   از  لبش  نشنیدیم   ای  دریغ

و از ما هزار بار به گوشش دعا رسید

لطف  ِ  نهان   ِ  یار بنازم  که تیر  ِ او

دل را جدا رسید  و جگر را جدا رسید

ازفیض فقر این همه شیرین سخن شدم

(واقف) مرا شکر ز نی  ِ  بوریا رسید

 

----------------------------------------------------------------------------

قسمی که در بالا گفته آمد دیوان واقف لاهوری به اهتمام و تصیح محترم عبدالقادر آرزو نواسه ی ادیب و شاعر شهیر کشور محمد عبدالحمید اسیر،  در 340 صفحه در مطبعه صنعتی احمد در کابل به چاپ رسیده خطاطی آنرا روح الله ادیب کابلی به عهده داشته که واقعاً در خور تمجید است البته مقدمه ی را که استاد سنا غزنوی نبشته بود که در بالا خواندید ، ناگفته نباید گذاشت که در این دیوان هنوز هم نواقصی موجود است که یا از طبع مانده و یا در نسخه ی اصلی کمی و کاستی های وجود داشته است اما باز هم کار  ِ آقایی (آرزو ) را به دیده ی قدر مینگریم و موفقیت ایشان را آرزو میکنیم.

 

 جرئتی  کردیم و غزلی از غزلیات دلکش وی را انتخاب نموده  به استقبال گرفتم که امید است خوانندگان شماتت تلقی نکنند.

 

غزلی واقف:

 

هر  چند   که    ناتوان   عشقم

در  معرکه  پهلوان   ِ    عشقم

از دیر  ز  محرمان   ِ   عشقم

بسیار   مزاج   دان   ِ   عشقم

گر هر دو جهان  خراب گردد

ویران   نشوم   جهان  ِ عشقم

یک دم  نشود ز گریه خاموش

یعنی  نی    ِ  نیستان   ِ  عشقم

با  صد من  عقل ذره ی عشق

نفروشم و  قدر   دان   ِ  عشقم

افروخته  ام  چراغ    ِ   داغی

من  رونق   ِ دودمان   ِ عشقم

در بی  مزگی  گذشت  عمرم

یارب  نمکی  ز خوان  عشقم

یاران  ز گداز  چاره ی نیست

در  بوته ی  امتحان   ِ  عشقم

رفته ست دماغ  برتر ازعشق

از  سجده ی   آستان   ِ عشقم

ای  عقل  به  من مشو  مقابل

بگریز  که   قهرمان   ِ عشقم

ناصح  تو کناره از میان  گیر

عشق ازمن و من ازان عشقم

خوبست   گر  آئینه  نه  بینی

گفتم  به   تو  بد  گمان عشقم

از دغدغه هوس  که  کم  باد

مامونم  و  در  امان  ِ عشقم

با عقل  سر   ِ سخن    ندارم

عمریست  که همزبان عشقم

واقف گر عمر  ِ خضر  یابم

کی پیر شوم  جوان   ِ عشقم

 

و این هم غزل بنده در استقبال غزل واقف:

 

زبان  ِ عشق

 

پرورده ی    دودمان    ِ  عشقم

این است که چون زبان  ِ عشقم

در آتش   ِ شوق  چون  محاطم

ابراهیمی   در   میان    ِ عشقم

پروا   نکنم   ز   شب   سیاهی

استاره  ی    آسمان   ِ    عشقم

چون  راه   ِ حقیقی  عشق باشد

از جمله ی   رهروان  ِ  عشقم

از هر ورقش  تو مست  گردی

ار  بشنوی   داستان    ِ  عشقم

هر قطره  حکایتیست  از چشم

در  محمل   ِ  کاروان  ِ  عشقم

جز عشق  به  دل  نمیدهم  ره

دربان   به     آستان    ِ  عشقم

گلدسته ی  از غزل   که  گفتم

من  بلبل    ِ  بوستان   ِ  عشقم

دانی که ز چیست می پرستم ؟

از  باده ی  ارغوان   ِ  عشقم

از  حالت   ِ  دیر   گر   ندانم

سر گشته ی  در جهان  عشقم

تنگ  است جهان  به  دیدگانم

در  پهنه ی   بیکران   ِ عشقم

خرسند و (همایونم)  به  والله

با  مژده   و  ارمغان   ِ عشقم

 

2003 م – ستوکسدیل- کارولینای شمالی

ایالات متحده امریکا

 

 

 در قسمت بیستم نوشتن و نگارش سعی میکنم تا شاعر بزرگ هند میرزا اسدالله بیگ  ِ غالب را معرفی کنم ، اگر چند میرزا غالب از چشم پر بصیرت  ِ اهل خبره نهان نیست، اما چون به سلسله آمده است گزیر نیست که از وی یادی نکنیم و متعاقباً ذکر شاعر بزرگ محمد علی صائب (تبریزی ) را شرح خواهیم داد ؛ گر چند آشکارا است که صائب از اهل تبریز است اما مدت زیادی از عمرش را در هند گذرانیده و یکی از متقدمین و زبده ی سبک هندی در شعر دری پارسی است.

 

 

 

سید همایون شاه (عالمی)

11 نوامبر 2009 م

وزیر اکبر خان مینه

کابل  - افغانستان

 

 


بالا
 
بازگشت