عبدالواحد سیدی


  
  باز شناسی افغانستان

 

آریائیها کیها هستند و از کجا آمده اند؟

 

 

ما که هستیم و در کجا زندگی میکنیم و چه نسبتی با این نژاد داریم؟

پژوهشی در باره سرگذشت تمدنی اقوام اریایی و سرزمینها

(خراسان= افغانستان)

  نوشته عبدالواحد سیدی

 

 

 

بخش هفتم

 

اسلام   تمدن یکهزار ساله گریک بودیک را در کوچه های تمدنی باز مانده های سه تمدن گریک هندویی-باختریا- پارسی چگونه در هویت امت اسلامی تغیر میدهد

 

 

چکیده این بخش :نکات مهمی که در بخش نگارش تاریخ مراعات شود-تاریخ نگاری در اسلام-تماس و تصادم تمدن هندو آرین- باختریا - پارس با سپاهیان اسلام- تاثیر پذیری آویزه های اسلام در تمدن فوق -پذیرش آئین جدید و تاثیرات آن بالای هضم تفکر گریک و بودیک و تبدیل آن به دیانت اسلام- اسلام و شروع عصر جدید در سرزمین آریانا

 

اگر متوجه شده باشید ثبت و ضبط حوادث و یادواره های تاریخی  آنقدر میدان فراخ پیدا کرده است که اگر زمانی بخواهیم موضوعات را بطور اخص مورد دقت قرار دهیم  علی رغم توجه ایکه در موضوع مورد پژوهه پیدا میشود باز هم به قول ویل دورانت انسان مجبور میشود تاریخ را از وسط  شروع کندو یا تاریکی های آن را با ذهن خود اشباه و همانند  کند و چه بسا که در این آغاز جدید بسا چیز های مهم نادیده مانَدَ و از بالای بسا مسایل بسیار مهم بی خبر و سر سری و خلاف واقعیت گذشت و یا آنکه آنرا با ذهن خود  طوری تداعی کرد که با واقعیات تفاوت فاحش داشته باشد ؛ از همین سبب است که پژوهه های تاریخی مانند  تحقیقات علوم تطبیقی ما حصل آن ثابت نیست و مانند یک قاعده ریاضی نمیباشد و از همین سبب است که تاریخ نگاران نتوانسته اند وقایع به ظهور رسیده را آنطور ی که واقع شده است بشناسند و بشناسانند و در این محل دلایل و تناقضاتی وجود دارد که ناشی از طرز بر خورد انسان های همان عصر با طرز وقوع حوادث مدنی و زمینه های سیاسی و جو تفکر اجتماعی با آن عصر میباشد.

چنانچه دیده شده است که اکثر این حوادث قبل از آنکه  حقیقت را تمثیل کرده باشد ،در بین هالۀ از دروغ پردازی و حیله و نیرنگ پای حاکمان بسر اقتدار وقت و مذهبیونی که صرفاً بخاصربدست آوردن نفوذ و اقتدار سیاسی با حاکمان بسر اقتدار همدست میباشند بوسیده است که ظاهراً سناریو نویسی و جلوداری تاریخ را در دست دارند که آنرا مسخ و بی روح و عاری از حقیقت جلوه داده  باعث گمراهی نسل بعداز نسل شده اند.

 

تاریخ نگاری در اسلام:

باوجودیکه وقایع نگاری در عربستان سعودی قبل از اسلام نسبت ذهن تند  اقوامیکه اکثراً در صحراه های  عربستان مصروف گله بانی بوده اند رنگ و رونقی نداشته است و اکثراً این اقوام از نعمت سواد نیز  محروم بودند اما آنها دارای ذهن وقادی بودند که واقعات روز مره و حتی مسایل بسیار جزئی را نسل به نسل و سینه به سینه به حافظه می  سپردندو در افسانه  ها روایت میکردند، که حتی در زمان  اسلام نیز قسمیکه طبری و  طبقات ابن سعد و سایر کتابهای تاریخ صدر اسلام نشان میدهد، اکثر ضبط وقایع تاریخی نتیجه  روایاتی است که اشخاص آنرا با اسناد معتبر و تسلسل آن نقل کرده اند و از همین سبب است که در تاریخ اسلام و سیره نگاری به روایات زیاد اهمیت قایل هستند که آنهم مستلزم صداقت و حسن شرایط زیست محیطی راوی و صداقت او در کار نامه های حیاتش برای تایید و تمهید به نقل روایات معتبر بوده و اما باوجود آن کافی نبوده و ضرورتاً باید توسط راوی دیگری  که او هم  هم شأن ودارای خصوصیات مشابه باشد تأئید شده باشد و از همین سبب است که در وقایع نگاری اسلام یک سبک کاملاً خاص و زنده ای از تسلسل روایات وجود دارد که در آن کمتر افتراح و اشتباه و دستکاری راه می یابد.

جای خوشی در اینجاست که بعد از ختم سده دوم تاریخ هجرت پیغامبر اسلام حضرت محمد (ص) نویسندگان ، وقایع نگاران و حدیث نگاران زحمات ماندگاری را در ثبت و نشر  احادیث و رویداد های تاریخی  از صدر اسلام تا به زمان نگارش به یاد گار گذاشته اند که اکثر آنها منابع و مأخذ معتبر در کوره راه تاریخ و شناخت حقیقت محسوب میشود ، و چنانچه دیده میشود که این فن  یا هنر آنقدر در بین خلافت  های مسلمین رشد میکند که بزرگترین تاریخ نگاران و جغرافی دانان از بین جامعه مسلمین پا فرا می گذارند که من نامهای بعضی از آنها را منباب مثال ذیلاً مینگارم :اسخری و ابن هوقول در جغرافیا نگاری و همچنان در تاریخ نگاری میتوان از طبقات ابن سعد ، تاریخ طبری تألیف محمد بن جریر طبری ؛تاریخ ابن خلدون تألیف ابوزید عبدالرحمن بن محمد «ابن خلدون  (722-880 هجری)؛ فتوح البلدان،احمد بن یححی بن جابر «بلازری»؛ تاریخ الکامل تألیف عز الدین «ابن اثیر» (555-630 هجری)  ؛ تاریخ تحولات اجتماعی راوندی  ؛تاریخ جهانکشای جوینی تألیف عطا ملک جوینی ؛ تاریخ یعقوبی ؛تاریخ گردیزی ، عبدالحی گردیزی ؛ سیره های نبوی از قول محدثین و محققین نام آور اسلام چون بخاری، مسلم ، ابن ماجه، ترمزی، بیهقی و دیگران، و صد ها جلد از کتاب های تاریخ معتبری که حتی اسمای آنها در این مختصر نمیکنجد همه توسط ذهن ذهین  تاریخ شناسان اسلام  تالیف گردیده اند که متأسفانه تا شروع قرن بیستم  بخاطر محدودیت های چاپ و نبود نسخه های تکسیر شده و یا نگهداری نسخه های اصلی در موزه ها این اثار مخصوصاً در بین کشور های اروپایی شناخته نبود که اکثر نویسندگانی که در مورد تاریخ اسلام مخصوصاً آن عده نویسندگان اروپایی، بخاطرندانستن لسان عربی و عدم آشنایی به صرف و نحو آن و  دست رسی نداشتن به مأخذ اسلامی و یا عدم فهم و شناخت کلی از لسان عربی که فوقاً ذکر شد، متوصل به آثار مجعول و مجهول و موضح شده اند که تا همین اکنون نیزحقیقت تاریخ اسلام حتی حقیقت قرآن نیز در نزد نویسندگان اروپایی در هالۀ از ابهام و سر در گمی  قرار داشته و از همین جهت است که در اکثر تالیفات اروپایی که از مراجع مسلمین نمیباشد و صرفاً از روی نویسندگان عرب تبار یهودی و یا نصرانی (مسیحی) برداشت شده است   که تمام، باعث گردیده تا اکثر مفاهیم ومسایل را یا از روی تعصب و قصد ویا اینکه ندانسته وارونه دریافت کرده اند، بد جلوه دهند که جای بسا افسوس میباشد و من به تمام  پژوهشگران ایکه از اروپاو یا از هر جای دیگر، میخواهند در مورد حقایق تاریخی و سیر تمدنی اسلام   تحقیقات نمایند تقاضا میکنم تا از اصیل ترین متونی استفاده نمایند که در بین آن جعل وجود نداشته باشد و البته آنها صرفاً با شناسایی علم حدیث میتوانند به مراجعه به کتابهای صحاح و صحیحین و تاریخهای که در بالا ذکر شد سره را از ناسره تفکیک نمایند که خوشبختانه تعداد زیادی از این کتابها را می شود از طریق امپراطوری عظیم و سراسری شبکه دیجیتالی جهانی کتاب و شبکه های گسترده  جهانی الکترونی از قبیل "گوگل" و"ستارت اپ" در قالب کتابهای الکترونی بهرلسانی که  خواسته باشد  بدست   آورند.

 

 

افغانستان مقارن ظهور اسلام:

زمانیکه در نیمه اول سده هفتم میلادی آفتاب اسلام با بعثت  حضرت محمد صلی الله علیه وسلم در افق بتحا  طلوع کرد در منطقه خراسان= افغانستان هنوز باز مانده های از دولت یفتلی – کوشانی و باختریا بقسم ملوک الطوایف  حکم میراندند که اختلاطی از ادیان  هندویی (برهمایی) اوستایی(زردشتی)، میترایی و بودایی در این سرزمین پرستش میشد.سمت غربی کشور که عبارت از هرات سیستان و توابع آن باشد در تحت  نفوذ ، سیاسی ، فرهنگی و دینی ساسانیان بود که  آئین زردشتی  و زبان  پهلوی داشتند .

ویل دورانت تاریخ نویس غربی در مورد  پیشرفت مسلمانان به هند چنین ابراز نظر کرده است :کشور کشایی مسلمین  در هند احتمالاً خونین ترین  داستان تاریخ است . ویل دورانت اضافه میکند که هندوان از اثر پرستش  دین بودایی  و آئین جین(میترایی) در زندگی سست گردیده بودند و هرگز نتوانستند نیرو های شان  را در برابر مسلمین سامان دهند و از مرز ها ، تختگاهها و از ثروت و آزادی شان حتی در مقابل سکاها، هونها ، ترکها و افغانها قبل از  تهاجم اسلام  نگهبانی کنند . این دوره ضعف و فترت از 600 الی 1000 میلادی بمدت چهار صد سال الی تهاجم مسلمانان ادامه داشت . اولین حمله غازیان اسلام در هند حملۀ گذرنده یی  در ملتان  در غرب پنجاب در سال 664 میلادی بود که  مسلمین سه قرن بعد حمله مشابهی را در این مناطق  براه انداختند که ما حصل آن استقرار مسلمین در دره سند بود که این حملات مقارن بود باپیشروی اعراب همتای آنها در هسپانیا در نبرد تور در سال 432 میلادی بود که بخاطر استقرار اسلام در غرب ارو پا در حال نبرد بودند ؛ اما بعد از هزاره اول میلادی هند  کلاً بدست مسلمانان  فتح گردید.[i] و اما در افغانستان در کوهساران مرکزی و زابلستان و وادی دریای کابل ، گندهارا و وادی ارغنداب  و ترنک تا سلسله جبال هندو کش  و در شمال آن و کرانه های سند دودمانهای حکمرانهای داخلی که از بقایای کوشانیان و یفتلیان  و سایر مردمان این سرزمین  که دارای دیانت هایی بودایی و برهمنی بودند حکم میراندند که ثقافت   و دین و آیین ایشان بکلی دارای سبغۀ محلی بود و این نشان دهنده آنست که از اوایل قرون میلادی آزادی عقیده و پرستش در این سرزمین حکمفرما بوده  است که کیش ها و معابد متعدد بهر طرف  کاین بودند . در پنج قرن اول میلادی صنعت و مدنیت گریک و بودیک و ادیان وتمدن مخلوط در محل تقاطع خود  یعنی سرزمین بین تکسیلاو مجاری هلمند و شمالاً تا بلخ و تخارستان موجود بوده که مردم افغانستان در آن زمان  در برپایی این مدنیت مخلوط دستی داشته اند که تا قرن هفتم مسیحی ادیان بودایی ،  زر دستی، مهر پرستی،شیوایی،نسطوری مسیحی و پرستش بعضی از ارباب انواع  و معبودان محلی در این سرزمین رواج داشت.[ii]

همچنان پوهاند  عبدالحی حبیبی در همین اثر خود اذعان میدارد که مقارن همین احوال در سرزمینهای که امروز افغانستان نامیده میشود  زبانهای  دری، تخاری پختو ، پهلوی و پراکلیت را از روی مطالعه آثار آنوقت یافت می توانیم .

او از قول هیونگ تسونگ راهب و جهانگرد چینایی که در سال نهم میلادی به افغانستان وارد گردیده سخن رانده : «پیروان دو مذهب  کبیر و صغیر بودایی در این منطقه فراوان بودند و در اکثر این بلاد  معابد این دو مذهب وجود داشت ، که در آن هزاران نفر زاهدان و تارکان بودایی به پرستش مشغول بودند ، و در هر سرزمینی حکمرانی وجود داشت که روی همرفته اوضاع اجتماعی – سیاسی – اقتصادی- فکری از اثر تشتت و عدم مرکزیت و تسلط ملوک الطوایف خوب نبود، و اوهام و خرافات در امور دینی راه یافته بود. او از معابد بودایی پشاور – هده – لغمان – کاپیسا – بامیان- غزنه و بلخ و سایر بلاد شمالی هندوکش به تفصیل نام می برد. او در سال 23 میلادی حین باز گشت معبد  روح آسمانی (سونا) را در کاپیسا دیده بود که از زاولستان به آنجا انتقال شده بود که در سال 30 هجری نظر بقول بلاذری تاریخ نویس اسلام در فتوح البلدان ،در حین فتوحات  فاتحین اسلام توسط عبدالرحمن بن سمره تسخیر و بت طلایی آن با چشمان یاقوتی شکستانده شده بود.

یکی دیگر از پرستشگاه مهم در آن دوره  پرستشگاه شاه بهار کابل است که هیوانگ تسونگ   جهانگرد چینایی از آن دیدن کرده بود و یکی دیگر از معابدی که موصوف از آن دیدن کرده است معبد شیبر میباشد که در منتهی  دره  غوربند واقع است که یعقوبی مورخ دیگر عرب از آن در سلسله جبال غوربند  و سرخ بد بامیان یاد کرده و نوشته است که این عبادتگاهها بدست فضل بن یحیی برمکی در 176 هجری سوختانده شد.

از دودمان قدیم این منطقه  که عبارت اند از : سجستان شاه- مرو رود شاه –مکران شاه-کابلان شاه-قیقان شاه-داوران شاه-قشمیران شاه-نخشبان شاه- کنار نیشاپور شاه-ماهویه مرو-فیروز زابلستان-ترمز شاه –شیر بامیان-فیروز سغد-اخشید فرغانه-ریوشار- گوزگانان خذا-ختلان شاه یا شیر ختلان –بخاراخداه-طرخان سمرقند- رتبیل سیستان- و رخج داور برازان هرات و پوشنگ و بادغیس –یبغو تخار – جهان پهلوان سور و غور- لویک غزنه و گردیز (که نام لویک در لوح سرخکوتل یا مها دژ نیز ذکر است ) که اجداد شان  فرماندار آبرسانی در عد  کوشانیان بود که نبیره های آنها تا عهد یعقوب لیس و سلطان مسعود در گردیز و در بار غزنه موجود بودند .[iii] 

بروایت البیرونی شاهانی که درقرن اول از فتحوحات اسلامی از کابل تا پنجاب حکم میراندند و از سلاله برهتگین که در عصر شاهی لکتورمان آخرین  پادشاه این دود مان کلروزیدش تاج و تخت بگرفت ، و سامند و کملو وبهیمو جیپال و آنندپال  و تروجنپال از سلاله  شاهان برهمنی اند.

همچنان در تاریخ سیستان که مولف آن نا معلوم است آمده است که :« دو نفر از کابل شاهاهان که بنام عظمی و کوچک اند  در سال 36 هجری در مقابل عبدالرحمن بن سمره با 28 هزار لشکر مجهز  و فیلدار مقاومت کرده بود.

یعقوبی مولف تاریخ  یعقوبی  از کابل شاهی بنام جنجل نام می برد که معاصر المهدی بن منصوردوانقی در 164 هجری بود. این کابلشاه هان بعد از انکه در مقابل  سپاهیان اسلام هزیمت نمودند خود را به پشاور و تکسیلا و ویهند و پنجاب کشیدند  که سلطان محمود آنها را از ویهند کنار سند پس راند. و در حدود 290 گوپاله ورمن حکمران کشمیر هم اراضی سوات  و مردان و شمال پشاور را از ایشان گرفت  که بقایای شان تا سال 490 در اراضی بنام شهزاده های کشمیری می زیستند.

در همین دوره خاندانی از  امرای محلی افغانی بنام نیکی ملکا که سکه های شان در غزنی یافت شده است از بقایای امرای کوشانی یفتلی میباشند ، موجود بوده اند .  

در چنین حال و هوایی که تقریباً تمام خراسان بزرگ که باز مانده یی از امپراطوری عظیم کوشانی و یفتالیان بود با تشتت و پراگندگی و ملوک طوایف که در بالا ذکر ان رفت بصورت بسیار بدی اداره میشد به ترتیبی که دارایی های مردم در معرض غارت و تباهی قرار داشت و از رهگذر عقاید دینی نیز مردم در حالت بدی قرار داشتند که اتحاد در  عقاید و مفکوره شان مانند نظام سیاسی شان  پاشیده و تکه تکه بود که از سغد و فرغانه  تا بحر هند و از سند تا نیشابور اوضاع با همین وخامت در جریان بود و از طرف دیگر شاهان ساسانی که از قدرت خاصی برخوردار بودند از اثر کودتا ها و سوء قصد های بیشمار و حملات پی هم و رعد آسای سعد بن ابی وقاس  و فتح فارس بدست سپاهیان اسلام که در جایش از آن شرح میگردد،زمینه را برای حملات  اعراب در خراسان آماده میساخت  که در اولین حمله در عهد عبدالملک عراق و خراسان فتح شد . و در عهد ولید بن عبدالملک که شخص  فحش گوی و پلید چشم و خبیث فعل بود به قیادت  امام قتیبه  بن مسلم ماوراءالنهر  و فرغانه  فتح گردید  و با طرخان ترک مصاف کرد  و طرخان را بکشت و بخوارزم باز گشت  و صد هزار برده و کنیز و کودک به غنیمت بستانید. و در زمان  ولید او از بلاد روم و اندلس  و دیگر قلاع  ، و از هندوستان  تا بلاد ملتان  و منصوریه را فتح کرد . در عهد سلیمان بن عبدالملک  گرگان فتح گردید .[iv]

در این زمان در شمال هندوکش خاندانی که بنام تگینان یاد میشد ، که تیزک  و شاد و جیغونه  از تخارستان تا بادغیس حکم میراندند و این فرماندهان در مقابل سپاهیان قطیبه فاتح بزرگ  عربی در سال 91 ه که در تاریخ های عربی به تفصیل آورده شده است فتح گردید .

 شیران  بامیان  نیز از حکمرانان این عصر اند که در سال نهم هجری در بامیان سلطنت داشته است که هیونگ تسنگ  از آن یاد کرده است که در فوق ذکر شد . نخستبن شیر بامیان که اسلام را  پذیرفت در سال 136تا 158  در دوره منصور (عباسی) دوانقی بود . در غور نیز سلالۀ دیگری از سوریان حکم میراندند که ماهوی سوری در سال 35 ه با حضرت علی بن ابی طالب (رض) هم عصر بود و شنسب بن خرنک حدود 36 هجری  و امیر پولاد حدود 139تا 154 هجری با سایر امرای غور از خاندان سوریها و شنسب تا حدود 250 هجری شناخته بودند.

 محمد بن جریر طبری در جلدپنجم  قسمت هفدهم در مور د فاتحان اعراب در سر زمین های خراسان آورده است:در سال هشتم خلافت حضرت عثمان خلیفه سوم به نقل از ابن سیرین آورده اند که ابن عامر احنف بن قیس را سوی مرو رود فرستاد و مردم آنجا را محاصره کردند مسلمانان  انها را هزیمت دادند و مردم مرو رود از اعراب خواست تا «امروز را بما مهلت دهید که در کار خویش بنگریم و به اردگاه پیشین خویش باز روید.»

احنف(به اردگاه خود )  باز گشت تا صبحگاهان سوی آنها حمله برد ، آنها نیز برای جنگ وی آماده شده بودند و یکی از عجمان در آمد که نامۀ از شهر باوی بود ، گفت: «من فرستاده ام امانم دهید » امانش دادند و معلوم شد فرستاده مرزبان مرو  است و برادر زاده و ترجمان اوست؛ نامۀ مرزبان بود که به احنف  نوشته بود که نامه را بر خواند :« به سپه سالار . ما حمد خدائی میکنیم که نوبت ها بدست اوست هر ملکی را که خواهد دیگر کند  و هر که را خواهد از بی زبونی بردارد و هر که را خواهد از پس والایی فرو نهد مسلمانی جد من و بزرگواری و حرمتی که یار شما دیده بود مرا به صلح و مسالمت شما وا میدارد ، خوش آمدید و خوشدل باشید من شما را به صلح دعوت میکنم که میان ما صلح باشد و شصت هزار درم بشما دهم و تیولهای را که خسرو شاه شاهان بوقت کشتن ماری که مردم  میخورد و راه زمینها و دهکده ها را بریده بود بحد(بجد) پدرم داده بود با مردان آن بدست من واگذارید و از هیچکس از خاندان من خراج نگیرید  و مرزبانی از  خاندانم بدیگری انتقال نیابد. اگر این را برای من مقرر کنی سوی تو آیم ؛ اینک برادر زاده ام ماهک را سوی تو فرستادم که به آنچه خواسته ام از تو قول و قرار گیرد .»

گوید : احنف بدو نوشت : « بنام خدای رحمان و رحیم : از صخر بن قیس سالار سپاه به بازان  مرزبان مرو رود و چابک سواران و عجمانی که با وی اند درود بر انکه پیروی هدایت کند و ایمان آرد و پرهیز گار باشد . اما بعد برادر زاده ات ماهک پیش من آمد و به نیکوخواهی تو پیش  من کوشید و پیام ترا آورد و من آنرا با مسلمانانی که با من اند در میان نهادم  ومن و آنها  در باره آن همسخنیم  و آنچه را خواسته یی می پذیریم پیشنهاد کرده بودی که بابت  مزدوران و کشاورزان و زمینهای خود شصت هزار درم بمن و امیر  مسلمانان که پس از من آید بدهی بجز زمینهای که خسرو ستمگر خویش به سبب کشتن ماری که در زمین تباهی کرده بود و راهها را بریده بود تیول جد پدر تو کرده است ، زمین از آن خداست  و از آن پیغمبر او  که بهر که از بندگان خویش که خواهد دهد ، بشرط آنکه مسلمانان را یاری دهی  و اگر خواستند همراه چابک سوارانی که پیش تو اند با دشمنان جنگ کنی  مسلمانان نیز ترا بر ضد کسانیکه بجنگ همکیشان مجاور تو آیند کمک کنند و براین ، مکتوبی از من بتو داده شود  که پس از من حجت تو باشد و بر تو و خاندان تو و خویشاوندانت خراج نباشد . اگر مسلمان شدی و پیرو پیغمبر شدی ، پیش مسلمانان مقرری و حرمت و روزی داری و برادر شان می شوی . ذمه من و ذمه پدرم و ذمه مسلمانان و ذمه پدرانشان در گرو این است .»[v]  

من این نامه ها را که بین مرزبان  مرورود و صخر بن قیس رد و بدل شده بود ، به نسبتی با طول و تفسیر آن نوشته ام  که اغلب تاریخ نگاران غربی بشمول ویل دورانت  بزرگترین تاریخ نویس  سر گذشت تمدنی جهان نیز در مورد   فتوحات مسلمانان و نحوه برخورد شان با جنگ ها راه غلو  و خلاف حقیقت را پیموده اند این ستور  قبلی نمونه ای از  هزاران مثال از جوانمردی سرداران و سپاهیان اسلام است  که از اثر جوانمردی ، شجاعت و درایت  شان جهان را تسخیر کرده اند نه از اثر بی رحمی و قتل و قتال که خاصه دولت های روم ، یونان، هسپانیه ، پرتگال و فرانسه وانگلیس و غیره در جریان جنگها مرتکب میباشد . فقط این اسلام  است که از راه همین صداقت و  حقیقت خود توانست در یکصد سال اول  از هجرت نبی کریم (ص) از مراکش تا اندونیزی را  زیر ساحه نفوذ خود در آورد و اینهمه فتوحات را اسلام از طریق  بخشش و جوانمردی در مسیر حقیقت پیموده است. ورنه ما می  بینیم از مدت هشت سال است امریکا و اروپا و جامعه جهانی که در نیات شان صداقت وجود ندارد و در تفتین و فتنه انگیزی راه افراط را می پیمایند، نمیتواند یک کشور کوچکی نظیر افغانستان را  به صلح و امن مسخر سازد.

مبادی تاریخی  فرهنگ افغانی در عصر قبل از اسلام و بعد از آن:

ما تمام  حرکات فکری و مدنی راکه در طول تاریخ در خاک خراسان= افغانستان بوجود آمده بخاطری  فعل و انفعالاتیکه تمدنهای را در این منطقه بوجود آورده و یا آنها را تغیر داده اند بخاطر شناخت آن فرهنگ افغانی خراسانی مینامیم ؛ افغانستان به این معنی که تمامی نقاط تمدنی مورد نظر ما در  همین  حوزه جغرافیایی موجود مطالعه میگردد خراسانی بخاطر اینکه همین  افغانستان از مادری بنام خراسان متولد شده است که  ساحه بزرگتر از امروز را بما معرفی میکند که از اثر  معامله گری حکمرانان و دستبرد  همسایه ها نقصان در وضعیت  سابقه آن بشکل کوچکتری تغیر کرده و بشکل موجوده  در آمده است .

این فرهنگ از قدیمی ترین عهد  تاریخ که ما دوره های آنرا در  بخش های گذشته شرحه کردیم  و به تکرار دوباره آن نیازی نخواهد بود که از 1400 سال قبل از میلاد، این تمدن  آغاز و امتداد یافته است باوجود آن بد نخواهد بود تا بطور موجز  آنرا نام ببریم . تمدن عهد قدیم یا دوره ویدی 1400 قبل از میلاد .

تمدن اوستایی 1200ق/م در این دور دوم است که مردم اریایی در بلخ از حیات  بدوی و کوچی گری به شهر نشینی و مدنیت میرسند . این تذکاری است که پوهاند عبدالحی حبیبی در مورد  تاریخ و سرگذشت تمدنی اقوام اریایی در تاریخ افغانستان  قبل از اسلام آورده است اما چیزی را که ویل دورانت اظهار میدارد با یک کمی  تغیر و تفاوت پذیرفتنی می باشد به این معنی که تمدن اریایی ویجه تا زمانیکه به بلخ نرسیده بود یک تمدن  نمیه شهری و نیمه کوچی بوده است که از میدانهای آسیای مرکزی بجانب  بلخ و  بجانب شمال شرق و بجانب غرب کوچ کرده اند  که بسیار امکان دارد این مهاجرتها، در تقارن زمان با هم نزدیک باشند  ولی این اقوام اریایی زمانیکه در بلخ میرسند در آنجا اولین بنای شهری بدست این اقوام بنام بلخ یا بخدی پایه گذاری میشود که شهر بلخ را در  تاریخ تمدنی مشرق زمین بنام ام البلاد شاخص و نادر میسازد که این همان عهدیست که با تمدن اوستایی و گسترش دین زردشت دربلخ همراه میباشد.

خاندانهای شاهی پیشدادیان و کیان در مهد مدنیت انسانی در بلخ به تمهید  مبادی سلطنت  خویش می پردازند . بعد از این در سرزمین های غربی  افغانستان  مدنیت های مردمان آریایی ، هخامنشی ، ساسانیان بوجود می ایند که  هر کدام شان دارای شاخصه های فرهنگی و تمدنی خاص شان میباشند .در 331تا 323 ق/م  اسکند ر مقدونی تاثیرات ژرف تمدنی را بالای حوزه تمدنی  شرق که عبارت از فارس و افغانستان و هند است بنام گریک بودک  میگذارد که قرنها تاثیرات آن حتی تا اوایل قرن بیستم در وطن ما در مناطق شرقی کشور محسوس بوده است .باید اذعان داشت که کوشانیان بزرگ و  کوچک با افتالیان (یفتلیها)، برهمنان ،  بوداییان همه از این  تمدن انتقالی  متاثر شده اند که اثار و علایم آن در هر دورۀ تمدنی حتی تا آمدن  اسلام نیز محسوس بوده است . چنانچه در اواخر قرن چهارم میلادی که مقارن با عهد کوشانیها در کشور ما میباشد مدنیت و فرهنگ داخلی افغانستان مرکب از عناصر قدیم بومی ، زردشتی ، آثار هندی بودایی و مواریث یونانی بود که ما در ارائه اسناد این مدنیت در سرخ کوتل بغلان  قبلاً تذکرات مبسوطی داشتیم که به تکرار دوباره آن ضرورت  نخواهد بود .

باری تمدن و کلتور کوشانی مراتب تکامل و انحطاط را طی کرده  و تا اوایل عصر اسلامی  و نفوذ لشکریان عرب رسید که جای خود را در قرن نخستین اسلامی و حدود 650 /م بیک مدنیت و فرهنگ مخلوط  دیگری داد که انرا فرهنگ دورۀ نخستین اسلامی  افغانستان گوییم .

باید تذکر داد که این  عناطر اسلامی عربی  که در مدنیت و فرهنگ قدیم قبل از اسلام خلط و مزج شدند به آن بکلی رنگ تازه یی بخشید  که  از همین  سرزمین خراسان و افغانستان به شمال و شرق تا چین و هند انتشار یافتند .

ضرور است تا خاک افغانستان را از نظر وضع و اقلیم جغرافیایی  پیدایشگاه فرهنگ های  مختلط و ممزوج  در طی قرون و اعصار قدیمه دانست.تاینبی انگلیسی در کتاب خود بین " اکسس و جمنا " بدین نتیجه رسیده است که سر زمین افغانستان یک خطۀ انشعاب و کانون تشعشع و چار راه فرهنگها بوده و در طی هزاران سال آنچه از خود داشته  و آنچه  از افق خارجی به آن رسیده  به ماحول خود بهند ، ایران ، ماوراالنهر و آسیای مرکزی منتشر ساخته است .

در ربع اول  قرن نخستین  اسلامی ( سال 24 هجری)فتوح لشکریان فاتح  عربی تا اواسط خراسان مر و وسیستان تا  وادی ارغنداب رسید و در همین زمان   جنوب هندو کش گذر گاه عساکر فاتح اسلامی و افکار و دین و ثقافت جدید و زبان عربی گشته  و تمام این عناصر مهمه فرهنگی با صبغۀ تذهیبی و ثقافتی خویش  در مدت دو قرن در افغانستان تا کناره های  مهران و "سند" پیش رفته و گذرگاه ارتباطی اعتقادی، ثقافتی و فرهنگی ای را باگسترش این دیانت جدید احداس کردند که از حدود یکهزار و چهار صد سال به اینطرف ارتباط نا گسستنی ای را  با نسلهای که در طول این مدت آمده اند و در آینده مستقر می  گردند  ایجاد کرده اند که این جاده را بصورت  دوامدار  برای  نسلهای آینده  و سیر تمدنی آن باز و مفتوح گذاشته اند .باید تذکر داد که ثقافت جدید با جهان بینی قرآن و آیین جدید آنطوری در شاهرگهای مردمان این سرزمین ها عجین شده است که  هیچ نوع دستور العمل های تمدنی  دنیای معاصر نخواهد توانست  در آن نفوذ داشته باشد . زیرا این تمدن و جهان بینی جدید (اسلام) آنقدر قدرتمند و دارای بعد های عاطفی و بار معنوی میباشد که بعد از فتح این سرزمین ها هر یلغار گر و غارتگری که در این مناطق  از قبیل  چنگیز خان ف هلاکو ، تیمور کورگانی و چغانیان که به این  خطه  حمله ور شدند این تمدن  پر بار معنوی آنهارا در خود هضم واستحاله کرده به تمدنهای ماندگار مغولان و  تیموریان  و چغانیان  در چوکات اسلام زنده نگهداشته است.

یک سنگ نبشته یی که در     در وادی توچی (وزیرستان شمالی) بدست آمده است که بتاریخ  جمادی اول سال (243هجری/857میلادی ) نقر شده است ثابت میسازد که وادی توچی  گذر گاه  فاتحان و معبر کاروانهای بازرگانان از غزنی به هند بوده که زبان و ثقافت اسلام تا سال 200 هجری بدانجا رسیده است که ما در بحث فتوحات  یعقوب لیس صفار توضیح داده ایم که وی چگونه به امر خلیفه المعتمد بالله   سیستان وسپس خراسان غربی بشمول هرات و  پوشنگ و بعداً گوزگانان و بلخ و متعاقب آن با عبور از هندو کش کابل غزنه و زابل را فتح و خود را مجدداً به سیستان رسانید که در بخش فتوحات  اعراب به فارس ، خراسان و هند به آن می پردازیم .

فرهنگ اسلامی عناصر عربی خاصی داشت که در عصر خلفای راشدین ، امویان بر همان مبادی خالص عربی بنا یافته بود و ترکیبات آن عبارت از پیروی از قرآن و سنن  نبی کریم ، و عنعنات و رسوم خالص عربی که بر مبنای جهان بینی اسلام ناب محمدی (ص) استوار میباشد که آنها عبارت اند از توحید ، اخلاق نیکو ، انجام فرایضی که اسلام بر آن استوار است که همۀ مسلمانان را بدون در نظر داشت رنگ و  زبان و نژاد بر مبنی آن داخل امت بزرگ اسلامی میگردانید که بعد از پذیرفتن اسلام همه با هم برادر و در کلیه حقوق برابر بودند. اما132 هجری که بساط اقتدار امویان بر چیده شدو خراسانیان اقتدار آل عباس را به همت ابومسلم خراسانی در بغداد تاسیس کردند که با این حرکت انقلابی فرهنگ اسلامی رنگ جدیدی بخود گرفت و عناصر فراوان خراسانی در  مدنیت و فرهنگ دوره عباسیان داخل گردیدند و با قوت و سرعت تمام مبادی فرهنگی و فکری و عقلی خراسانی را در فرهنگ عربی جای دادند که باعث بارور شدن  هر چه بیشتر  فرهنگ عربی گردید .

این فرهنگ جدید  عربی خراسانی که بر مبنا و اساسات اصیل دین اسلام و قرآن استوار بود راه را برای گشایش یک گذر گاه جدیدی از مدنیت ها به هند و چین و ما وراالنهر باز نمودند.

عبدالحی حبیبی اذعان میدارد که فرهنگ جدید  عربی خراسانی در دایره اسلام سبغه خاصی بخود گرفته و خراسانیان را قادر میساخت با عنعنات قدیم فرهنگی خویش مجهز بوده و مبادی مدنیت اسلامی را هم پذیرفته بودند . این خراسانیان بمراکز سیاسی و اجتماعی و اداری و علمی خراسان و سرزمین خلافت عباسی مخصوصاً بغداد روی آوردند  و در تمام شقوق فرهنگی کار های نمایان کردند . دودمان نامی برمکیان بلخ که در کانون فرهنگ  خراسانی پرورده شده بودند زمام اداره و سر پرستی علم و فرهنگ را در سرزمین خلافت عباسی  بعهده گرفتند . علوم نقلی و عقلی اسلامی به همت همین مردم رونق گرفت بلاد معروف خراسان از مشهد و مرو گرفته تا هرات و زرنج و بلخ و بست و بغشور  و غیره پرورشگاه علوم اسلامی و افکار و فرهنگ آن گردید . نفوذ فرهنگ خراسانی و عجمی در دربار عباسیان و بغداد و سایر قلمرو های اسلامی بدرجۀ بود که برخی از خلفا با زنان خراسانی ازدواج کردند که از جمله مرجیله یا مراجیل مادر مامونمقتدر ترین خلیفه عباسی، دختر استاد شیش از توابع خراسان  زن هارون الرشید بود.

نفوذ سرداران خراسانی  در دارالخلافه بغداد به  آن اوج رسید که اگر یکی از امرای خراسان موضوعی را نمی پذیرفت خلیفه آنرا نادیده میگرفت چنانچه یعقوب لیس صفار  در موضوعی میانه اش با خلیفه بغداد المعتمد خراب  می شود  و به بغداد لشکر می کشد . با وجودیکه  یعقوب شکست میخورد اما با وجود آن خلیفه منشور  امارت خراسان را بنام او تا زمانیکه حیات داشت حفظ کردهو بوی تفویض داشته  بود.

این فرهنگ جدید انقدر مزج و اعتلا یافت که رسم الخط زبان عربی و فارسی با کمی تفاوت  تا امروز  در یک جدول  قرار دارند. شعرای  دری زبان به عربی  شعر میسرودند و اکثر  پژوهشگران  آثار شان را به عربی نوشتند و بسیاری از شعرا و نویسندگان عرب آثار   شعرای و نویسندگان دری زبان را  تضمین و استقبال میکردند . یک همکاری و نزدیکی  خاصی بین فرهنگ عرب و عجم این دو نژاد مختلف را بداخل نظام قرآن و حکومت امت اسلامی یکجا و برادر ساخته بودند .این خراسان که محل تقاطع در چار راه  تمدنی بود  هر چه را از تمدن اسلام و دستورات  این دین دریافت کرده بود  صادقانه آنرا به  سرزمینهای مجاور به ار مغان داد . بر  عکس آن این خراسانیان بودند که افکار هند را بغرب و سایر  سرزمینها اشاعه کردند . بدون شک مردم خراسان باوجودیکه در ملقای تمدن های شرقی و غربی قرار داشت توانست اصالت خراسانی خود را  تا امروز در هویت افغانستان کنونی حفظ کند که تحولات عظیم تاریخی هم نتوانسته است این  گنجینه تمدنی را از مردمان این خطه برباید.[vi]

 


 

[i] -تاریخ تمدن ، مشرق زمین گهواره تمدن ، فصل شانزدهم بخش ششم ،کشور کشایی مسلمین ، ص،483 به بعد.

[ii] - افغانستان قبل از اسلام ، پوهاند حبیبی ، ص، 81.

[iii] افغانسستان قبل از اسلام ، ص، 83 ؛ افغانستان بعد از اسلام تالیف عبدالحی حبیبی ، جلد اول ،31؛رساله لویکان غزنه طبع کابل ،

[iv] طبقات ناصری ، تالیف قاضی منهاج الدین سراج جوزجانی ، جلد اول ، ص، 96تا  97، طبع مطبعه دولتی کابل 1342 به اهتمام عبدالحی حبیبی .

[v] - تاریخ طبری (تاریخ  ملوک و رسل) تالیف محمد بن جریر طبری ، جلد پنجم ، ص،2164 الی 2167

[vi] - افغانستان قبل از اسلام ،75تا 88 ، به حوالت افغانستان بعد از اسلام تالیف  پوهاند حبیبی؛آریانا انتیکوا ، تاریخ افغانستان  جلد اول و دوم(پوهاند حبیبی)؛ تاریخ ابن خلدون،عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، جلد سوم از ص 481 به بعد 

 

 

قسمت ششم

 

سلطنت های هندی -باختری از سیلوکوس تا اسلام

 

 

افغانستان=خراسان در مقارن سیلوکوس و آشوکا تا ظهور اسلام:

 

قسمی که قبلاً ذکر کردیم در این مرحله از سیر تمدنی هندو آریا در مناطقی از شبه قاره هند تا مکران ، و مرو وخیوه و بلخ و بامیان و اراکوزیا و تخارستان  فرهنگ گرک و بودیک در اوج  وسعت خود رسیده بود که از اختلاط سه تمدن عصر اوستا ویدی (برهمایی ، میترایی ) و فرهنگ یونان توسط اسکندر مقدونی در 330 قبل از میلاد شروع و تا مقارن ظهور اسلام و حملات سپاهیان اسلام دوام داشته است.[i] در این دوره در سرزمین اریانا= خراسان /افغانستان این  ها ظاهر گردیده اند :

سلطنت موریای هند در 300قبل از میلاد ؛در 313 ق/م سیلو کوس بعد از فتح بابل  بلخ و و آریانا را فتح کرد؛ولی مقارن همین زمان سلطنت اریا گوپتای هند تا  دامنه های کوه های هندو کش وسعت یافته بود؛زمانی که در 300 قبل از میلاد چندرا گوپتا  مرد پسرش بندو ساره سیاست دوستانه را با امرای یونانی بر قرار ساخت که  روابط سیاسی و تجاری خود را از راه کندهاره و پاروپامیزاد و اراکوزیا با قلمرو سیلو کید ها بر قرار ساخت که این حرکت ها باعث تولد مدنیت جدید هندو یونان گردید.در آن عصر هندویان اشعار هومر را به هندی ترجمه کردند و این نقطه آغاز ازدواج تمدن شرق و غرب در اوج تمدنی خود  محسوب میشود.در 273 ق/م بانذوساره در گذشت و به عوض او آشوکا به سلطنت هند رسید. آشوکا در 260ق/م دین بودیزم را پذیرفت . این دوره از تاریخ تمدنی هند را میتوان با عهد رنسانس آروپا مقایسه کرده و مشابه دانست . در این عهد حکما ، فیلسوفان مذهبیون بودایی  و صاحبان حرفت و صنعت و بازر گانی میدان وسیعی تمدنی را که دامن های آن از شمال هند تا به کندهار میرسیده است که استوپه های ماندگار آنزمان که مراکز مذهبی بوداییان بوده است در افغانستان شرقی و جنوبی تا  زمینداور  موجود میباشد.که مشهور ترین این عبادتخانه  ها در چارسده  پشاور توسط آشوکا اعمار گردیده است که تا زمان هیونگ تسنگ  به همین نام یاد میشده است.علی رغم موجودیت دین مانی ، اوستایی زردشتی باوجود آن دین بودایی نیز حدود یک هزار سال در  شرق و جنوب و شمال افغانستان رونق و رواج داشت که توسط آشوکا پایه گذاری شده بود. سوفا گازنس آخرین حکمران موریایی هند در سال 232 ق/م در تاکشیلا بمرد و نفوذ کشوری خاندان موریا از سرزمین های افغانستان بر چیده شد اما قسمی که گفتیم حدود یکهزار سال  فرهنگ و دین بودایی که با افکار و فلسفه بودایی ممزوج بود در کشور ما رواج داشت.[ii]

آخر ترین حکمران موریایی که در این وقت در وادی کابل حکم میراند سوفاگارنس بود که مقارن با ایوتودیموس شاه باختر بود که بحیث پادشاه مستقل شناخته میشد که او بطرف جنوب هندو کش (وادی کابل و بگرام) لشکر کشید که نفوذ موریا را  خاتمه داد ولی دین  بودایی و فرهنگی که آشوکا در این مناطق بسط داده بود حدود یکزار سال باقی ماند .

دین بودا را پیروان او فشرده و بسط دادند که  مذهب بودایی را در دو بخش ار الهیات تبدیل کردند که اولی مهایانه یا مذهب بزرگ که دارای دو بعد فلسفی میباشد یکی تحصیل دانش و دوم خدمت و مهربانی بغیر از خود. اما مذهب دوم بنام هینه یانه مذهب کوچک نامیده میشود  که تابعان آن در هند جنوبی اند . ایشان بر سعی فردی تکیه میکنند .این مذهب به زبان پالی نوشته شده است در حالیکه مذهب بزرگ به سانسگرت انشاء گردیده است .

آئین بودا دارای هفت  اصل میباشد که عبارت است از :عقیده پاک – اراده پاک- سخن پاک-رفتار پاک روزی پاک –کوشش پاک – توجه پاک- که هر که به این هفت عمل کند از قیود منزه گردد. مردم شرق آریانا = خراسان افغانستان وبکتریا که از یورش هاو تهاجمات هخامنشیان – و اسکندر و چندرا گوپتا که خونریزیهای بی حد و عد در قبال داشت به دین بودا که از  خونریزی وفساد  بیزار و یک مذهب صلح آمیز و ملایم بود در یک هزار سال به آن پناه بردند و در امن و امان روزگار سپری کردند. که بقول حبیبی 84000 استوپه بودایی در افغانستان وجود داشت که همه آن توسط آشوکا اعمار شده بود .

بقول "آریان"بعد از مرگ اسکندر حکمرانی باختر و سغد را "ستاسانور" قبرسی داشت که از سلوکوس  اطاعت میکرد و حتی پنجاه سال بعد از مرگ سلوکوس باز هم باختر از خاندان وی اطاعت میکرد.

DIODOTOSدیودوتوس در 256 ق/م به مدد باختریان آزادی خود را به صفت شاه مستقل اعلام نمود . که در یکطرف سکه او انتیکیوس و در طرف دیگر آن سمبول زیوس بمشاهده میرسید.

حدود 220 ق/م  در باختر شخصی بنام  "ایوتیدیموس"  جلوس کرد . او سکه های زیادی را بنام خود  ضرب کرد  این پاد شاه شهر های دیزماس اراکوزیا(قلات)و ایوتیدیما (سیالکوت) ودیمیتریاس (سند) را بنا نهاده بود .

ایوکراتیدیس EUCRATIDIS  در سال 181 ق/م در باختر پادشاه شد . او سلسله سوم پادشاهان یونانی را در باختر بنا نهاد . در حوالی 135ق/م پایتخت از شمال هندو کش به  کاپیسا انتقال یافت .[iii]

دیمیتیریوس و پسرش از 120تا 190ق/م و دارای حاکمیت در سرزمینهای هند شمالی تا حوالی کابل و بگرام بود که این فتوحات مرهون شجاعت دو جنرال وی "اپولو دوتوس" و"مناندر " میباشد که مناندر در اوفیان (دو کیلومتری شمال شرق چاریکار) تولد یافته بودکه اولاده اش تا سال 100ق/م در هند شاهی داشته است .پسر سوم دیمتریوس در حوالی 150ق/م در مناطق اراکوزیا حکومت داشته است.

ایوکراتیدس سلسله سوم پادشاهان یونانی را در 186ق/م در باختر بنا نهاد و با مناندر حمکران شرقی باختر جنگید تا که تمام خاک اریانه را بدست آورد.مقارن آن مهرداد اول پادشاه پارت(سکایا) ایالت غربی کشور او را گرفت و این از اثر اختلافات دو تیره از شاهان غربی و شرقی  باختری بود که باعث تضعیف شان گردید .

زبان: زبان تفکر و وتحریر در  اراکوزیا و قند هار  قرن سوم قبل از میلاد زبانیست که در اتن و شهر میلیت معمول بود و شهر قندهار تا آغاز  عصر مسیحی  شهر یونانی بوده است.[iv]   

به قول یک مورخ مشهور یونانی مقارن عصرمسیحی قندهار یک شهر یونانی بوده و علاوه بر آن یک دسته از باستان  شناسان فرانسوی در 1961 شهر دیگر یونانی را بنام آی خانم  که  در ملتقای  رودخانه های  آمو و کوکچه قرار دارد، میشود از اثار برجسته و با ارزش  یونانی باختری حساب کرد که یکی از اسکندریه های مشهور عصر یونانی باختری محسوب بوده و  جاده اصلی که قلعه را با  استحکامات آن از یک جانب بجانب دیگر قطع میکند حدوداً 1600 متر میباشد که با اصلوب خاص معماری شده است. این شهر که مخروبه های آن باز مانده از تمدن گریک و باختر است بعداً از اثر حملات  بادیه نشینان اسیای مرکزی از بین رفت . این شهر مخروبه دارای  کاخ های  با شکوه که از  خشت  پخته وبشکل مستطیل با پایه های سنگی میباشد  مشابه است به آنچه که در آتن از آن دوره باقی مانده است. آب این شهر از فاصله 22 کلیومتری شرق قلعه از دریای کوکچه  در جداول در شهر جریان داشته است که از اصلوبهای نادر مهندسی پیچیده آن عصر نمایندگی میکند. این شهر دارای سه قسمت بالا حصار ، پایان حصار و ارگ میباشد؛ درقسمت های جنوب غربی شهر ساختمانهای ورزشگاه ، بازار و خانه های رهایشی قرار دارد که از این ورزشگاه مجسمه هرمس رب النوع پهلوانی که آنرا تریبا کوس فرزند استرابون به هرمس و هرکول وقف کرده است که از آنجا کشف شده است .

در این شهر کتیبه ای که در صندوق مستطیل شکل یک مقبره که از طرف کلاارک پسر ابی فرادوس نقرو اهدا  شده است کشف گردیده که نمایانگر فرهنگ و سقافت و تفکر مردمان آن عهد میباشد که محتوای کتیبه این است:« در طفولیت خوب تربیه بگیر- در جوانی خواهشهای خود را اداره کن – در  پخته سالی درست کار باش- و در روز های  باز پسین زندگی بدان که چطور بدون افسوس می میری.» [v]

دوره شهنشاهی کوشانیان بزرک از جلوس کنیشکه در حدود 125میلادی آغاز و در 250 میلادی با سلطنت اسئشکله  ختم میشود . در این دوره آثار تمدنی هخامنشی-یونانی – هندی – با بودایی آمیزش یافته و عناصر تهذیبی ساکهاو سیتی آریائیان تورانی در شمال  (جیحون ) نیز در آن داخل گردیدو فرهنگ بسیار قوی (باختریا) را بوجود آورد  که از نظر دین و پرستش، آزادی تام در آن مراعات میشد ، و رب النوع های هندی و یونانی ،با آتش کده های مزدیسنایی ، آتش مقدس یا استوپه های بودایی ، که در آن آثار متبرکه بودایی حفظ میشد هر گز با هم در تضاد واقع نمیشدندو در حالیکه شهنشاه  کنیشکه  خود یک بودایی بود هر گز از رشد سایر اعتقادات در  حیطه فرمانروایی اش جلو گیری نمیکرد که در حقیقت یک جو بین المللی واقعی زیست اعتقادی نهایت صلح آمیز که همواره راه را برای پیشرفت تجارت و قوت روابط با همسایگان نزدیک را در یک هم آمیختگی باهمی نگاه میکرد قسمت های شرقی این تمدن را به قسمت های غربی آن  اتصال میداد . سالانه بازار های مکاره زیادی در بلخ(باکتریا) بگرام و هند و سمر قند دایر میگردید که امتعه ابریشمین ،طلا، ادویه جات و بردهو سایر کالا ها در این بازار ها در معرض خرید و فروش قرار میگرفت  .

چنانچه معبد بزرگ  بودایی که آتش مقدس در آن پاس داشته میشد در حوالی 160میلادی که با سی و یکمین جلوس کنیشکه آتش مقدس  و معبد زردشتی را در آن (بغلان) یافته اند . کسی که این معبد مقدس را ترمیم میکرد  از خاندان ماریک و نامش نوکو نزیکی بود که نام او در کتیبه خروشته خوات وردک هم آمده است.در حالیکه در معبد مهادژ بغلان آثار آتش پرستی و در کتیبه خوات علائم کیش بودایی نمایان است.که این معبد در سال 51 از جلوس کنیشکه دوباره ترمیم شده است (180م). در تکسیلا که مر کز تهذیب بودایی بود ، دیوار های بنای آتشگده موجود است که 158 فت درازی و 58 فت پهنایی دارد و ستونها و سلیقه آن یوانانی است و از قراین معلوم میشود که در عهد بسط مدنیت  یوانی باختری ترمیم شده باشد و علاوه براین آتش کده ، معابد بودایی و بتکده های برهمایی در آن جا موجود  میباشد که لابد پیروان هر کیشی با نهایت آزادی مناسک دینی خود شان را بدون دلهره و تشویش در یک بعُد امن و امنیت انجام میداده اند .

در فرهنگ گریک و بودیک مخصوصاً کوشانیها  رسم الخط یونانی ، خروشتهی و برهمنی رادر کیتیبه ها ی معابد و مسکوکات استعمال میکردند و مطالب را در کتیبه مهادژ بغلان بهزبان دری تخاری قدیم نوشته اند که به قول پوهاند حبیبی به پختو هم قرابت دارد، ولی در رسم الخط خروشتهی از زبان سنسگریت و پرا کریت هم استفاده میشده است . یک نوع رسم الخط مخصوص در زمان کوشانیها بظهور رسیده بود که به رسم الخط مذکور محققین یونانو  کوشانی نام مانده اند که تا قرن هفتم میلادی(مقارن ظهور اسلام و بسط و توسعه آن در خراسان ) ادامه داشته است این الفبا که 25 حروف دارد از چپ به راست نگارس می یابد .  اسنادی که از  کاوش ها در سرخ کوتل بغلان بدست آمده است نمایانگر یک دوره خاص فرهنگ آندوره توان گفت که  پوهاند حبیبی آنرا به «فرهنگ افغانی» توصیف کرده است در حالیکه تا سال 1700میلادی اصلاً نامی از افغانستان در هیچ یک از متون تاریخی در این منطقه به ظهور نرسیده است که بگفته  مرحوم میر غلام محمد غبار در تاریخ افغانستان در مسیر تاریخ این نام (افغانستان) برای اولین مرتبه توسط انگلیس ها در موافقتنامه هایش با شاه شجاع درانی پسر تیمور شاه بکار رفته است  که از آن قبل  درهیچیک از متون تاریخی این نام  یاد نشده و صرفاً بقول معروف، بنام خراسان و از آن قبل تر اریانه یاد میشد ؛که فهمیده نمیشود پوهاند حبیبی به کدام مناسبت آنرا  فرهنگ افغانی خوانده اند؟

در اواخر این دوره بعضی از مجسمه های شاهان را نیز به جهت پرستش در معابد  بودایی و اتش پرستی جای دادند که نظیر آن در آوایل دوره اسلامی در مزگت درب بامیان در غزنه مشاهده شده است که یکی از آخرین شاه  دودمان  لویک مجسمه لیک جد بزرگ خود را از ترس مسلمانان بت شکن در تابوت سیمین گذاشته  و در آن مزگت که قبلاً معبد خاص شاه پرستی بود در زیر زمین معبد دفن کرده  و این مطلب در تاریخ  غزنه یاد شده  است .( باید تذکر داد که از اثر کاوش های خود سرانه ای که در عهد طالبان در اکثر قبور در اطراف افغانستان بمنظور یافتن گنج انجام شده است از این دست مجسمه ها به وفور  مخصوصاً در منطقه کابل یافت شده است که قبل بر آن مردم بر آن  مقابر تبرک می جستند.

خلاصه دوره کوشانی ها را که ملقای تمدن های شرق و غرب بوده که میشود آنرا بنام  دوره پختگی  فرهنگ پهناور اوستایی-  برهمایی – میترایی و بودیک شناخت مردمان توانستند در مقطع زمامداری و زندگی خود  شرق و غرب را با فرهنگ های رنگارنگ آن در یک محل و در تمام محلات مانند گل  قالی یکجا سازند که در تاریخ  اجتماعی و فرهنگی  هیچ سرزمینی این  فراخ  اندیشی بظهور  نرسیده است که میشود معبد مهادژ را در بغلان واقع در سرخ کوتل نزدیکی های چشمه شیر منحیث بزرگترین پرستشگاه کوشانیان دانست که در آن  آثار آتش مقدس زردشتی ، برهمایی و بودیزم نیز  به ظهور رسیده است که آثار آتش کده مجسمه های کشف شده و مسکوکات بدست آمده  شاهد این ادعا است . از قسمت های بالایی این معبد  سنگ نبشته عظیمی که عظمت دوره کوشانیها رانشان میدهد که تخته سنگی است با سطح هموار که  ضلع چپ آن 127 سانتی متر و ضلع راست آن 110 سانتی و ضلع بالا 131 سانتی متر و ضلع تحتانی 135 سانتی متر است و در آن 25 سطر دارای 947 حرف یونانی شکسته و 160 کلمه نوشته شده است . نسخه دوم آن در قسمت پایانی معبد در یک چاه که که دارای دیوار های منظم سنگ کاری و در بین این سنگکاری پارچه های سنگهای منظمی را یافته اند که در هر یکی از آنها بهمان رسم الخط یونانی شکسته نقر  شده است که مضمون آن با کمی تفاوت انشایی  همان مضمون کتیبه اول را نشان میدهد که مجموع الواح این حدود 21 پارچه سنگ به طول و عرض مختلف میباشد . زبانی که در رسم الخط این سنگ نبشته ها بکار رفته است   شکل  قدیمی همین دری کنونی است  که از روی استعمال الفاظ و دستور زبان با پختو قرابت دارد ؛ مثلاً آب- فرستارآب(مامور آبیاری معنی میدهد )؛ شا به معنی (شاه) ؛بکلنگ بمعنی (بغلان)؛بکشا بمعنی (شاه بزرگ) ؛ مالیز بمعنی اسم مکان (مهادژ) ؛ ساد بمعنی (چاه) ؛ناموبرگ بمعنی نامور ؛ کرد بمعنی کردن ؛فروکرد بمعنی اتمام کرد ؛ایر به معنی  آتش است که در پختو هم ایر یا اور میگویند.

بقول باستان کاوان  این معبد در ازمنه  ما بعد مورد  آتش سوزی عطیم قرار گرفته و مندهدم گردیده است . چنانچه در شبستان مرکزی و دهلیز ها و برنده عمارت  طبقه ضخیم خاکستر موجود بوده و شواهد آتش سوزی در هر دو آتشکده اصلی و فرعی نوشاد این را نشان میدهد که این آتش سوزی قصداً و عمداً شاید در زمان شاپور اول ساسانی در حوالی 240 میلادی روی داده باشد

شواهدیکه از مطالعه کتیبه سرخ کوتل (مهادژ) بدست آمده است نشان میدهد که زبان دری تخاری با همان شکل قدیم آن در دربار کوشان شاهان زبان نوشته و دفتر بوده است .و این در حالی بوده است که در دولت  فارس زبان فهلوی یا پهلوی زبان دینی در بار هخامنشیان بوده است که این میرساند که زبان  دری  تخاری  از پهلوی  ترکیب نشده بلکه زبان زنده  و مستقلی بوده است که در سلطنت های شرقی منحیث زبان  گویش و نوشتاری در بین مردم و دولتها  مروج بوده و به قول  پوهاند حبیبی  یک زبان مستقل و با پختو نزذیکیهای داشته است که در کتیبه   سرخ کوتل شرح آن گذشت .

 

 کیداریها بقایای کوشانیها: 

در سنه 223 م اردشیر بابکان  نواده ساسان سلطنت قوی را در فارس بنا نهاد که شاپور ساسانی  اقتدار کشورش را در شرق تا پشاور وسعت داد (230م) و این سلطنت تا زمانی دوام می یابد که  هون های سفید در تخارستان فتوحات خود را در جنبوب هندو کش تا زابل و وادی سند  و کشمیر توسیع داده اند .اما در این حوالی شهزادگانی از بقایای دولت کوشانی که توسط ساسانی ها  رو به سقوط گذاشت در کهساران و وادیهای دور دست  آریانه حکمرانی داشتند  که برخی از آنها حکمرانی خود را  تا اوایل دوره اسلامی نیز حفظ کردند که یکی از این شاهان دختر خود را به هرمزد دوم ساسانی (301-309م) به زنی داد . یکی از این شهزادگان کوشانی بنام کیداره در اواسط قرن چهارم  میلادی بر گندهاره و کشمیر حکم میراند که از همین سلسله چندین پادشاه به ظهور رسیده است که بنا بر منابع چینی پایتخت شان هم پشاور بود که بنام چینایی " کی تی لو " خوانده میشدند که با قبایل ژوان ژوان  در نبرد بوده اند ، و از باختر بر آمده و در کابل و قندهار سلطنتی را تشکیل داده اند، صنعت شیشه سازی توسط آنها در چین رونق پیدا کرد. از مسکوکات کیداره چنین بر می آید که در اوایل تحت اثر ساسانیها بوده اند ولی پسانتر ها مستقل شده اند . پوهاند حبیبی از قول مارکوارت آورده است که شاپور دوم ساسانی بین سالهای (350تا 358 م)با خیونیان  و کوشانیان که در کابل و زابل و تخار بودند جنگها و آویزشهای داشت ، سردار بزرگ این قبایل کروماتیس GRUMBATESبود که که شاپور در (331م) باو صلح کرد که این قبایل شجاع در جنگ با رومن ها شاپور را کمک میکردند . چنین بر می آید که در (356م) کابل در تصرف شاپور در آمده باشد زیرا در همین سال سلوک قاضی القضات  کابل در تخت جمشید کتیبه یی را نوشته و در آن دعا میکند که شاپور  به سلامتی به کابل بر گردد .

و از این بر می آید که شاپور ساسانی با کیداریان در ولایت گندهاره می جنگید .

نفوذ کیداریان تا تالقان وادی مرو رود رسیده بود که در (439تا 457م) پیرو شاه با یزدیگرد دوم پسر بهرام جنگ کرد و او را عقب راند . پایتخت کیداریان در اوایل به کاپیسا بود که بعداً از اثر فشار قبایل دیگر به پشاور منتقل گردید . از این سلطنت سکه های مسی و نقره یی بدست آمده است که سمبول حکومت کیداره را که عبارت از تاج کیداره با علامت ماه نو در یک روی سکه و در روی دیگر آن شاه را نشان میدهد که ریش ندارد و در گوشهایش آویزه دارد  و به رسم الخط برهمنی نام  پاد شاه کیداره بر آن نقر شده است و در سکه دیگر عکس نمرو شاه را نشان میدهد که دارای بروتهای نازک بوده که بر علاوه گوشواره ، گلو بند و سر شانه هم پوشیده است که در روی دوم سکه آتشکده با دو محافظ شمشیر دار منقوش است.       

بعد از پیرو پادشاه دیگر کیداری VARHARAN ورهران (بهرام) هم حکم رانده که مسکوکات آن با سلفش شباهت دارد و احتمال قوی میرود که شیران بامیان و شاران غرجستان که تا عصر اسلامی در قلب افغانستان حکم رانده اند از بقایای همین کیداریان باشند.

 

هپتالیان:

در آغاز سده پنجم میلادی بقایای کوشانیان و کیداریان در میان دو امپراطوری پر قدرت ساسانی در غرب و گپتا های هندی در شرق نیروی خود را باختند و لی باوجود موجودیت این دو امپراطوری بزرگ مدتها نیرو خود را در کهساران اریانه  حفظ کردند .

در حوال سال (425م) قبایل سپید رنگ آریایی نژاد یکه چیناییان بنام "یی- نی – لی-دو"و یونانیان و رومیان افتهالست PHTALITES   یا خیونیت CHEONETESو پارسیان خیون یا هون  اما بزبان پهلوی ،عربی و دری هیفتال ، یا هیاطله و منابع هندس سنسگرت  شوته هونه (هونان سفید) یاد کرده اند . اینان از اراضی اسیای مرکزی شمال رودخانه آمو بطرف وادیهای شمال هندو کش ، تخار و باختر گدشتند ، که چینیان ایشان را بکلی از هونا هیونگ –فو بکلی جدا دانند پروکوپیوس مورخ بیزانسی که معاصر هپتالیان است که در سال 562 در گذشت اپتالیان را از هون های زرد پوست جدا داند ، چونکه رنگ بدن شان سفید و مهذب نیز هستند .بقول مورخین چینی  حتی زبانی که به آن تکلم میکنند نیز  مغولی و ترکی نبوده است که شاید ترکیبی از لحجه های ترکی و آریانه باشد که نام خان=هون را در این اختلاط گرفته باشندو اصلاً همان یو=چی اند.

 ایشان در حوالی 360م  بطرف مرز های کیداریان  هجوم بردند و چون کیداریان خطر حمله آنها را حس کردند از ساسانیان کمک خواستند ولی در مقابل هپتلیان مقاومت کرده نتوانستند و به وادیهای گندهاره عقب نشینی کردند، اما هپتلیان که نام ایشان تا هنوز در یفتل بدخشان باقیست تا 425 تمام باختریا را بدست آوردند و از اینجا دولت ساسانی را بطرف غرب در خطر انداختند و مناطق کابل  زابل و قندهار را تطرف شدند و دولت مقتدری را که مشابه به حدود فعلی افغانستان و یا اضافه تر از آن یک دولت مقتدر یفتلی را تشکیل داده اند که  پوهاند حبیبی آنرا دولت مقتدر یفتلی افغانی میداند ؟

هپتالیان مانند کوشانیان و کیداریان و ساکیان  با مردم بومی اریایی نژاد این سرزمین در آمیختند و بقول عبدالحی حبیبی چون خود آریائیان سفید، نژاد آریایی زبان و دارای فرهنگ آریایی بودند ، در افغانستان=(آریانه) نژاد قوی و مقتدری را بوجود آوردند که دارای بینی های کشیده بوده اند و حتی مرحوم حبیبی چهره های شاهان شان را که با چهره های غلجی و افریدی شباحت داشته است در 1800 سال قبل از امروز دیده  و آنها را به جوانان اقوام سدوزایی و غلجایی و افریدی یعنی اقوام پشتون عیناً مشابه میدانند که من منباب اینکه در آن زمان  فوتو نگاری هم وجود نداشت و از روی اشکال منقور شده ای که در سکه های زنگ زده اندوران احیاناً اگر بدست آمده باشد نمیتوان قیافت های شان را مشخص و حتی در حدود جوانان قوم  های حاکم که صرفاً از 285 سال قبل در تاریخ این کشور شناخته است آنها را شناسایی و حتی دید . بحر حال  مطلب از ترتیب این  مختصر این نیست تا من مسایل تاریخی را آنهم از یک استاد بزرگ تاریخ را نقد نمایم و در شان  صلاحیت  علمی من هم نیست چرا که من در این  مقاله میخواهم جایگاه  نژاد های آرین  ها را و اینکه ما کی هستیم را روشن سازم . فقط همینقدر ملایماً تذکر میدهم که( از این نوع طرز برداشت  پوهاند حبیبی که اکثر مسایل را من ازمأخذ اوشان صرفاً بدست آورده ام    یک نوع  وجه دادن به  اقوام پشتون که در آن وقت از آنها در هیچ  تاریخی ذکری نرفته است و ادبیات نوشتاری شان از محدوده همین چند قرن الی پته خزانه  که آنهم صرفاً ادبیات گویشی یی بیش نبوده است به پیش نرفته است.)

مرحوم پوهاند حبیبی حتی ریشه های عمیقی از هپیتالیان را با قوم غرزی نسبت داده و حتی کلمه ابدال را که یکی از  مراتب طریقت و تصوف میباشد و به مردانی که در راه حق کمر بسته اند و دارای اندیشهو تقوی قوی باطنی میباشند،مانند قطب عوثف ابدال و اوتاد و نقبا و نجبا که از مراتب طریقت محسوب است، را به کلمه هیتل مشابه و یک چیز میدانند که ما از آن میگذریم و صرفاً به این می پردازیم که هپتالیان یا افتالیان که هنوز هم مسقط الراس شان در منطقۀ بنام یفتل بین کوه های راغ و وادی  شیوه در بدخشان میباشد وجود زنده دارند که اقوامی در آنجا خود را از همان نژاد میدانند .چیزیکه در این نوشتار اهمیت دارد  این است که یفتالیان سلطۀ خود را در سرتا سر خاک  آریانه از مرو تا کشمیر گسترس دادند.

 نخستین تصادم قوای هپتالیان  در منطقه مرغاب در 427 م با  بهرام گور ساسانی رخ داد ، خاقان هپتالی با دوصدو پنجاه هزار  سپاهی خود شکست خورد و در میدان جنگ کشته شد که تاج زرین و مرصع او را بهرام گور به آتشکنده آزربایجان اهدا کردو نرسی برادر خود را در آن سر زمین نائب السلطنه  تعین نمود.

در سال  438م یزدگرد دوم با هفتالیان در اویخت و شکست خورد و در 454 م در گذشت .در زمان فیروز شاه ساسانی 457تا 484قیادت هیاتله به سر کردگی  اخشونوار یا (خشنواز)و یا اخشوان دولت یفتلیان و ساسانیان در هم آویختند که در نتیجه فیروز ساسانی شکست خورد و طالقان را من بعد منحیث سرحد بین  خراسان و  فارس قبول نمود . ولی فیروز بر این معاهده خود متعهد نماند و بار دیگر بر خشیارشاه حمله نمود که در نتیجه سپاهیان ساسانی در صحاری شمال خراسان تباه شدند که پیروز در 484 بدست  خشیار شاه کشته شد و دخترش بدست اخشوان افتاد که او را به زنی گرفت سلسله افتالیان از مرو رود تا به هرات امتداد یافت و دولت ساسانی خراج گزار  اخشیار گردید .

افتالیان زمانی که مناطق زابل  را با سیستان در تصرف خود در آوردند دولت خود را در زابل بنام شاهان زابلی  مسمی ساختند .

حدود سلطه  اخشیار یا خشنواز شاه بزرگ یفتلی بر علاوه اینکه دولت ساسانی باج گزار و زیر  سلطه او بود  پهنایی امپراطوری خود را از مرو و پارس تا ختن چین و هند امتداد دادند .

پس از اخشوان پادشاه  هپتالی توره مانا TURAMANA به سلطنت رسید  که پوهاند حبیبی از سبب اینکه توره در پختو شمشیر را میگوینداو را به قوم پختون نسبت داده است . این شاه دولت گپتای هندی را متزلزل ساخت و پایتخت شرقی کشور خود را در  سکله یا سیالکوت  در پنجاب  قرار داد که در سال 500 م سلطنت این پاد شاه در سرزمین هند کلاً تحقق یافت .بعد از تورا مانا میهرا کولا در 502م به تخت نشست او فتح خود را تا وسط هند رسانید به همین نام  نیز  پوهاند حبیبی پختوی آنرا برابر ساختند و آنرا بنام پسر افتاب ترجمه کرده اند . بنا بر یک تذکره خطی در بدخشان  مهر پور یکی دیگر از شاهان این سلسله بقیه خاندان گوپتا را باج گزار خود ساخت .گولاش یا گولاس یکی دیگر از شاهان این خانواده است که با دو هزار فیل جنگی به هند تاخته و بلخ و بامیان و بادغیس مرکز نظامی او بود. سلطنت مهراکولا تا 542 میلادی با جنگ ها و خونریزیهای هولناکی دوام داشت . در سال 542 م مهراکولا مرد و داستانهای شجاعت و خونریزی او تا مدتها در نزد کشمیریان باقی ماند.

در سال 531تا 579 م قوای ساسانی از غرب و و قبایل ترکی از شمال برهپتالیان تاختند و در 568 در حوالی سغد  هپتالیان را شکست دادند . و در خراسان الی ظهور اسلام  خاندانهای از ملوک الطوایف هپتالی ، کوشانی و ترک  باقی ماندند. [vi] 

 

 


 

[i] -افغانستان قبل از اسلام ، تالیف مرحوم پوهاند عبدالحی حبیبی  چاپ کطبعه دولتی کابل ، ص،24

[ii] - عبدالحی حبیبی ، همان ، صص، 25 تا 47.

[iii] همان ماخذ ، ص،48تا 56

[iv] - همان ص، 56.

[v] - همان ، ص،57

[vi] - افغانستان  قبل از  اسلام ، تالیف پوهاند  عبدالحی حبیبی ، نشر انجمن تاریخ افغانستان ، کابل ، ص58تا 80؛ مشرق زمین گهواره تمدن ویل دورانت ، جلد اول قسمت دوم ، ص، از ص، 388 به بعد.

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

اسکندر و بعد از اسکندر

تاثیرات تمدنی حملات  اسکندر در شرق

اسکندر مقدونی با حملات خویش که آنرا از طریق اسیای صغیر بسط و توسعه داد و بعداً مناطق قصر شیرین ،  شوش  ، تخت  جمشید و سایر قسمت  های فارس را با براه انداختن جنگ های شوم و خونین فتح کرد  راهی شمال شده  ایالت سغد را فتح و  متوجه مناطق کوهستانی افغانستان کنونی که مدخل اساسی ورود سپاهیان او به سرزمین هند  محسوب میشود گردید. و از آنجا به هند کشید .

او در باز گشت از هند که ثروتهای چشم گیر هند نصیب او و فرمانفرمایان اردوی  مقدونیها شده بود در باز گشت  قبل از اینکه به آتن برسد با مرگ ناگهانی خود همه  برنامه های وسعت طبانه خود را بگور دفن کرد.

او در ایجاد یک دولت مقتدر مقدونی در آتن موفق شد تا قوی ترین  دولت را در آتن ایجاد کند اما زمانیکه در مخیله اش فکر کشور کشایی را به اوج خود رسانید، نتوانست یک دولت واحدبین دول  پارس ، باختر  و هند را تحت قیمومیت یونان ایجاد کند . چند دستگی های سیاسی و نظامی ،خود کامگی ها و اهداف متفاوت سرداران یونانی، دوری و پراگندگی از مرکز فرماندهی، نبود یک فکر منسجمی که همه را تحت نفوذ دایره فکری خویش قرار دهد،  باعث شد تا سرزمینهای مفتوحه بدست اسکندر قبل از اینکه ماحصلی برای کشورش یونان داشته باشد با  عساکر و سپاه و دنباله سپاه که متشکل از بازاریان ، اربابان صنعت و فرصت طلبان بودند با سرداران و سپاهیان آتنی یکجا در فرهنگ پر بار وقوی تمدن هند و اریایی یکجااستحاله شدند و با پزیرش آئین بودایی و فرهنگ های موجود در منطقه ،فرهنگ جدیدی را در ایالت های افغانستان کنونی بنام  مدنیت گریک و بودیک با مشارکت بالقوه مردمان محلی ایجاد و چندین قرن ادامه دادند که در تاریخ باستانی این منطقه نقش پر بار و اساسی داشته است . این تمدن جدیدکه ما علل پیدایی آنرا در سطور بعدی  شرح میدهیم،  باعث آن شد تا مردمان و نهاد هایی که یکجای با اسکندر در رکاب اردوی او قرار داشتند هر گز به آتن بدون از عده معدودی بر نگردند، بلکه آنها خود و کلتور یونانی خود را در بازار جدید کلتوری این قوم نامدار (هندوآرین) گم نموده و سر از یک تمدن کاملاً جدید با افکار و  اعتقادات جدید بر آوردند و بانی وبنیان گذار تمدنهای قوی در این پهنه از تاریخ  پر بار شرق گردیدند. واز همین سبب است که فرخی شاعر بلند آوازه عصر غزنویان این صحنه از تاریخ را اینطور زیبا  بیان کرده است :

فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر

سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر

 

 از اثر لشکر کشي هاي اسکندر،که در فوق بآن پرداخته شد که به مقياس وسيعي موجبات انکشاف روابط و مناسبات اقتصادي و سياسي ميان شرق و غرب را فراهم نمود،که این امر باعث ایجاد تمدنی شد که شرق را به باروری و اعتلای یک صبح جدیدی در صفحه تمدنی يک مدنیت وسیعی که بنام  تمدن گریک و بودیک مشهور است  هر دو طرف  دامنه های کوههای هندو کش را از بلخ بامی و سمر قند تا پارو پامیزاد و  قسمت های غربی کشور  ، ایالات  های سیستان  قند هاروگندهارا، پشاور و تاکشیلا ، تا  زمین داور را احتوا کرده و راه را بجانب پارس باز کرد که بطور خلاصه میتوان تمامی اراضی از سند تا قصر جمشید و از سغد و خارزم تا دریای هند را در نظر داشت که این تمدن جدید توسط اسکندر مقدونی نه بلکه توسط دنباله داران سپاه او که چندین برابر  بدنه سپاه اصلی او وسعت داشت حلقته الوصل یا پلی میان تمدن  شرق  و غرب محسوب گردید که در این تمدن  عنصر شرقی آن به وضاحت قابل لمس بوده است چرا که همه فعل و انفعالاتی که در یک دایره تمدنی در کار است صرفاً توسط عناصر شرقی مایه گرفته است، نه  غربی و اگر تاثیر  فرهنگ غربی هم در آن  مشاهده شده است خود را در تمدن پر بار و وسیع منطقه شناور دیده است و در اسیای صغیر و مصر نیز با ایجاد شهر اسکندیه تمدن یونانی در تمدن مصری و روم شرقی خود را محو نمود ولی این مزج شدن و اختلاط مانند ملل شرق باعث بوجود آمدن رشد و توسعه تمدنی در شرق مديترانه و آسياي مقدم روبه گستردگی نهاد. گرچه نفوذ يونان در ايران ضعيف تر بود اما فتوحات اسکندر در تمدن و تاريخ اين کشور چندين قرن اثر دوامدار بجا گذاشت ، زیرا قسمیکه دیده شده قوی ترین و مخوف ترین عملیات خود را اسکندر بالای کشور برادر ناتنی خو د (داراب) بنا به حرف تاریخ، هر چند با افسانه ها توام است انجام داده است که ما در بخش چهارم هجوم اسکندر به پایتخت پارسیها مفصلاً توضیحاتی داشتیم.

 

از جمله اقدامات مهم و اساسي اسکندر در کشورهاي تحت استيلا ی وی را مي توان به موضوع شهر سازيهای اشاره کرد که اسکندر در طول مسیر فتوحات گسترده خود به آن دست یازیده است. به روایت از تاریخ  اوهفتاد شهررا در  مسیر ساحات مفتوحه خود ساخته و از نو ایجاد کرده است باوجودیکه احتمال آن میرود که اين رقم قدري مبالغه آميز باشد.البته کليه شهر هايي که اسکندر آنرا ساخته است در واقع مشابه به دژ های نظامی ای بوده است که سپاهیان بی حد و حصراسکندر با خانواده های شان در آن زندگی میکرده اند  که مشابه به  شهرکهای نظامی یی بوده است که امروز غربیان نیز در وطن ما بخاطر توقف طویل المدت شان دست به ایجاد همچو ساختمانهای نظیر شهرک های نظامی را البته به اصلوب جدیدتری ایجاد کرده اند  که بی شباحت به آن شهرکها در مورد نحوه استعمال آن نمیباشند. ولی در آن زمان به معناي حقيقي شهرمحسوب میشده است که دارای  مراکز اجتماعی ، بازار ها ، تعلیمگاهها ومرکز عبادت و جشن و سرور و خانه های رهایشی ، سیستم  های فاضل آب و آب آشامیدنی و مرکز استحمام بوده است که همۀ آن توسط دژ های مسحکم  محاط بوده که  مردمان داخل را در مقابله با حملات احتمالی دشمن حمایه میکرد. در هر حال در دوران سلطنت مقدني در مشرق، مراکز جديد شهري بوجود آمدند که از "اسکندريه" در مصر شروع و به "اوپيان" در ساحل شرق هند بسط و توسعه می پذیرد . چنانچه این شهرکهای که در مناطق مفتوحه  اسکندرموجود است بنام اسکندیه شهرت  یافته است که مشهور ترین آن در مصر میباشد که بعد از آن اسکندریه های اراخوزیا یا قند هار ، آریا یا هرات و اسکندریه شوش در تلاقی دریای دجله ، اسکندریه مرغیان یا مرو قرار داشت. یکی دیگر از عواملی که باعث رشد و کسرت پیشرفت در شئون اقتصادی ، تجارتی و فرهنگی گردید شناخته شدن مناطق و منابع پر در آمدی بود که در طول هزاران کیلو متر که توسط  اسکندر طی گردیده بود آمد و شد  کالا های تجارتی در  شاهرگهای اساسی این منطقه رنسانس عظیمی را از ابداع و تراکم ثروتها بمیان اورد که تاریخ نظیر آنرا کمتر دیده است.   ...


 

نقشه امپراطوری و جا های مفتوحه اسکندر مقدونی که خط حرکت سپاهیان و یورشهای شان را نشان میدهد.
این امپراطوری از مصر شروع و تا شمال هند  جایی که در آن قبلاً تمدن هند و اریایی حکمفرما بود قسمیکه در نقشه نشان داده شده است وسعت پیدا کرد؛ ولی ما بیشتر این تمدن جدید را مرهون آن گروه بزرگی از دانشمندان ، پیشه وران ، صنعت کاران ، مهندسان بازرگانان و آموزگارانی هستیم که  قشون اسکندر را بدرقه میکردند.

قسمیکه تاریخ مشعر است فرهنگ گریک و بودیک که از آثار باز مانده آن در اکثر نقاط کشور هویداست این را می رساند که مردمان سر زمین ما در این  عصر از پر باری فرهنگ و تمدنهای غنی شده ای نظیر فرهنگ اوستایی(زردشتی) ویدایی ، میترایی ، برهمایی و بودایی کمال استفاده را برده اند که تا زمان فتوحات اسلام در این سرزمین موجود بوده و بعداً از اثر گشایش آئین اسلام بحرف تاریخ نویس ها همۀ این تمدنها در اخوت اسلامی نا پدید شدند. چنانچه هنوز هم در بعضی روستا های افغانستان نشانه ای از رواجهای آن دوره حتی با مسایل  دین اسلام خود را عجین ساخته اند از قبیل روشن ساختن شمع و فتیله های روشنایی دهنده در مقابر و در منازل در اعیاد و روز های مخصوص سال مثل  آتش بازی در شب برات و تجلیل ار روز های سال بویژه روز اول حمل که شب و روز در حد اعتدال قرار میگیرند و تجلیل از جشن مهرگان که باز هم  شب و روز در آن موقع از سال برابر میباشد و همچنان تجلیل از دراز ترین شب سال که بنام شب یلدا یاد میگردد نشانه های روشنی از بقایای  آئین های گذشته است که مخصوصاً در روستا ها و حومه شهر ها تا هنوز موجود میباشد که اکثر این اعیاد باستانی که با اسپ دوانی نیزه اندازی بزکشی ، و اجرای انواع ورزش های محلی به شمول پهلوانی ،که توسط دولت ها در کشور ما پاسبانی و حمایت شده اند .چنانچه رواجهای که مردم نورستان در یکصد سال قبل داشتند حاکی از زندگی مردمان  عصر گریک و بودیک بود که میشد مثل یک پروفایل به آن توجه کرد که ادیان و مناسک آنها توسط امیر عبدالرحمن خان یکی از  شاهان محمد زایی منسوخ و از بین برده شد و آنها بعد از مختصر مقاومتی به دین اسلام گرائیدند که زبان و السنه شان تا هنوز که در بین مردم  نورستان زنده است و به آن صحبت می شود کلمات یونانی در آن استعمال میگردد.

فرهنگ گریک  و بودیک توسط چه پر بار میشود؟

            

علل اساسی فتح پارس بدست اسکندر که  استخوانبندی پارس با شکستهای ماراتون و سلامیس و پلاته در هم کوبیده شد و این در حالی واقع میشود که ملت پارس در سراشیب یک سقوط اجتناب ناپذیر از اثر موجودیت خشیارشا که در تاریخ فصلی از آدمکشی محسوب میشود –اردشیر دوم و کوروش کوچک-داریوش یا دارای اصغر –علل سیاسی و اجتماعی و نظامی و اخلاقی   انحطاط فارس را بدست اسکندر مقدونی و پیشروی او به هندوستان که در مجموع باعث مرگ تمدن هخامنشی که توسط داریوس اول بنا نهاده شده بود گردید. اما در زمان جا بجایی تمدنها قسمی که در فوق گفتیم عناصر اساسی پیشرفت در تمدنها  خود را با هم مزج کردند و تمدن بارورتری را بنام گریک و بودیک  نمایاندند که مابه شرح  تاثیرات اوستایی آن می پردازیم .

دومین مدنیت اریایی ها را مدنیت اوستایی تشکیل میدهد که در اصل خود از بر گزیده ترین مدنیت های با فرهنگ زمانه خود بوده که آثار آن تا هنوز  میتواند فرا راه دانش بشری مورد قبول باشد. این فرهنگ مولود بخدی یا بلخ  از خراسان بزرگ میباشد . از این سبب این فرهنگ در تاریخ کشور ما از رسوخ قوی برخوردار است .. کتاب اوستا یگانه یاد گار نادر دوران شگوفایی بلخ بامی میباشد  که میتوان انرا به عصر خرد اروپا قیاس کرد. زیرا در این عصر اریایی ها برای اولین مرتبه به اعمار شهر بلخ همت می گمارند و مدنیتی را ایجاد میکنند که پایه های فرهنگی آن تا هنوز زیب کتابخانه های دنیا است. و این دوره ای بود که برای اولین مرتبه  سازمان قدرت شاهی در بلخ بظهور رسید ه است .که ما بعضی از مظاهر آنرا در ذیل نقل میکنیم:

اوستا  در مورد تشکل  خانواده از هر آئینی اضافه تر  پافشاری داشته و کوشیده است تا نظم اجتماعی را در نظامهای محکم خانوادگی آماده سازد بطور مثال اوستا میگوید مردی که زن دارد از ان که چنین نیست فضیلت دارد. خانواده ای که پسران فراوان دارد از آنکه چنین نیست برتری فراوان دارد و یا فرموده است که مرد مقدسی که خانه بسازد و در آن آتش افروخته و گاو و گوسفند فراوان آرد و در مزعه علف رویاند و خوراکیها از مردی که ثروت ندارد و هیچ کاری از دستش بر آورده نیست فضیلت و بر تری دارد . این نظامنامه یا قوانین دین زردشتی است که اینها همه در اوستا جمع شده است که این کتاب در حدود تمدنی خود  باعث تمدن پر بار پارس و اریایی  های هند گردیده است .زردشت در  اوستا میگوید :عدالت و حق مقتضی آن نیست که، در باره یک ملت ، تنها ار اعمال و رفتار شاهان آن قضاوت شود ، فضیلت چیزی  نیست که مانند اخبار تاریخی روایت شود، و نیکان و پاکان، مانند ملت های خوشبخت تاریخی ندارند. در جایی شاهان را ملزم میسازد تا پیمانی را که می بندند به آن استوار بمانند و با استواری آن مباهات نمایند.پیروان این مذهب در سخن گفتن صریح ، در دوستی استوار ودر مهمان نوازی بخشنده میباشند. اینها آداب معاشرت را تقریباً با مردمان چین  برابر رعایت میکردند و اصل دیانت زردشتی به اساس اخلاقیات و  انکشاف امور زندگی یومیه بشکل بهتر و روشنتر طرح شده است و از این سبب این آئین در کتاب بزرگ تاریخ جایگاه خاص خود را داشته است که یکی از عوامل پر باری  فرهنگ گریک و بودیک همین همیاری و اختلاط افکار اوستا در آن میباشد.چنانچه بلخ بزرگترین مرکز پالایش تمدن گریک و بودیک بوده است

·        فرهنگ آین بودایی: 

چرا بودیزم  افکار توسعه طلبانه گریک یا یونان را در خود استحاله نمود؟

این دین اصل آرامش روحی را برای پیروان خود سفارش میکندولی قبل از آن که فلسفه پیشگام بودایی ها را مورد دقت قرار دهیم ضرورت است تا بستر این فلسفه را در صفحه پر بار تاریخ هند مطالعه کنیم و آن عبارت از مدنیت موهنجودارو میباشد مورخان خیال میکردند که فرهنگ یونانیان در دنیا اول است و از آنجا مدنیت شروع شده است ولی بر عکس مردمان عقیده داشتند که  اریایی هاعموزادگان اروپاییان از صحراه های مرکزی اسیااز کناره های دریای خزر بر خاسته به هند رفته اند تا آن مردمان بدوی و نیمه وحشی را کشت و  کار و زندگی بیاموزند.ولی تحقیقات اخیر این تصور دلخوش کننده را بر هم ریخته و تحقیقاتی که در مورد هند انجام شده است واضح گردانیده که سر آغاز تمدنهای که در هند در دل خاک مدفدن مانده است نشان دهنده مدنیت های دوره سنگ  میباشد. در 1926 در کناره صفلی رود سند تمدنی را کشف کرده اند که در دنیا از هر تمدنی قدیمی تر و بی نظیر تر است که بنام تمدن موهنجو دارد میباشد . این نکته مبین این است که مردمان  هند  با شکوه تاریخی شان همیشه اصالت  های که  مربوط به زیست انسانها میشود بصورت آرام و صلح آمیز آن درک کرده و آموخته اند که ما در اینجا از مشهور ترین آن که در عصر خود همه جا گیر بود و در فرهنگ تمدنی گریک و بودیک تاسیر فزاینده یی داشته است می پردازیم.چنانچه کشفیاتی که در قبل به آن اشاره کردیم  شاهد وجود یک زندگی شهری بسیار تکامل یافته را در هزاره چهارم و سوم قبل از میلاد در هند نشان میدهد (ایالت سند) که حتی کاخ های سومر و بابل به هیچصورت نمیتواند با خانه های که در موهنجو دارو کشف گردیده است برابری نماید. آریایی ها یک عامل پر بار و پر ثمر دیگری در بار وری توانایی های تمدنی در زمان هند و اریایی میباشد که در  قسمت چهارم این نوشته  بیان شده است.

نخستین آثر این تمدن ممزوج ازدواج کاخهای رفعت یونان با قصر های پر رفعت یا مراکز نیایش و عبادتخانه های هند به اصلوبها و هنجار های جدید ،رشد ادبیات، شعر و شاعری، ریشه یابی زبانها ،تکامل زبانهای جدید و ممزوج و نتایج آن در رشد فرهنگ جدید، خط نویسی،تهذیب و تذهیب  بنا های ماندگار برای نسل  های ما بعد. [i]

ولی بقول ویل دورانت بسا از اعتقادات و قوانین نیمه رسمی و نیمه مذهبی یی در هند و جود داشت که این تمدن جدید نیز نتوانست آنرا از بین برده و یا تغیر دهد مثلاً بنا بر گزارش استرابون که در زمان اسکندر رسم ساتی در هند رواج داشته  است و یک قبیله پنجابی بنام کتابی، ساتی را بشکل قانون در آورد بود تا همسران را از مسموم کردن شوهران باز دارند . در مانو ذکر از این رسم نمیشود اما در آغاز برهمنان با این رسم مخالف بودند ، ولی بعداً آنرا پذیرفتند و سر انجام هم برایش یک ضمانت اجرایی دینی تراشیدند ، به این معنی که آنرا به پیوند ابدی زنا شویی تعبیر کردند. زنی که یکبار با زنی وصلت کرد تا ابد از آن اوست ، و در زندگانی های بعدی هم به او خواهد پیوست . در راجستان تملک مطلق زن شکل جوهر بخود گرفت ، و آن چنان بود که چون راچپوتی با شکست رو برو میشد پیش از آنکه بسوی مرگ رود ، همسرانش را قربانی میکرد .(چنانچه این رسم تا هنوز حتی در کشور خود ما وجود دارد چه بسا در جنگها قبل از اینکه دشمن، یک خانواده را نابود کند  بزرگ خانواده  فرزندان خود را قربانی کرده اند تا بدست دشمن اسیر وزلیل نشوند. چنانچه سردار محمد داوود خان وقتی دید  خودش بدست  امام الدین یکی از ایادیهای حزب خلق که در عقب خود  نیروی عظیم نظامی داشت که بمنظور کشتن و به حبس کشیدن آنها آمده بودند خانواده حاضر در مجلس خود را کلاً تیر باران کرد تا بدست خلقی های کودتا گر پست نگردند که این خود  ریشه های عمیقی از اندیشه فوق میباشد که تا هنوز در اکثر جا ها وجود دارد که هیچ فرهنگ و تمدنی تا هنوز موفق نشده است چنین مسایل را دفع بسازد چنانچه اکثر  آتش سوزی خانم ها در کشور ماقبل از اینکه ریشه از خشونت فامیلی داشته باشد از همین هنجار تاریخی ریشه مند اند ، نه از خشونت خانگی؟ ولی تا هنور هیچ نهادی از جامعه مدنی این حقیقت را درک نکرده اند؛ چرا که گردانندگان جامعه مدنی در کشور ما  کسانی هستند که از اروپا آمده اند و در اروپا مسایل پاک دامنی بانوان در زیر هالۀ کمرنگی از شک و تردید فمنیسها قرار دارد؛ «رجوع شود به مقاله پایان جنسیت نوشته نگارنده و بایگانی شده در سایت اریایی»)این رسم در زمان سلسله تیموریان هند برغم تنفر مسلمانان، رواج داشت ، و حتی اکبر شاه قدرتنمد هم نتوانست این رسم را بردارد . چنانچه یکبار خود اکبر کوشید تازه عروسی هندویی راکه میخواست تا خود را بر تودۀ آتش نامزد مرده اش بسوزاند از این کار باز دارد ؛باوجودیکه برهمنان هم مانند شاه از آن زن خواستند که اینکار را نکند ، باز او بر آن اصرار ورزید ؛چون شعله های آتش باو رسید ، دانیال پسر اکبر ، به گفتگو باوی ادامه داد ، اما او پاسخ داد که «آزارم مکنید، آزارم مکنید»یکی از شاهان هندو  سه هزار زن از جمله دوازده هزار  همسرش را به شرطی به خود خاص کرده بود تا در هنگام مرگ شاه این سه  هزار نیز آماده شوند که با شاه یکجا سوختانده شوند . تا بحال در نزد زن بیوه هندو ازدواج دوباره از گناهان کبیره و نا بخشودنی  محسوب میشود . در فرهنگ هندویی چنانچه زنی ساتی خود را نگاه دارد و با مرد دیگری  بعد فوت شوهرش ازدواج نکند از منزلت  و حمایت خاص اجتماعی برخوردار میباشد(که این رسم هم در تمام روستا های افغانستان تا هنوز هم وجود دارد و هیچ قانونی نمیتواند زن بیوه  افغان را بزور بکسی تزویج کند و اگر زنی برغم خودش اینکار را بکند همه نزدیکانش او را برای همیش فراموش میکند و حتی در بعضی موارد فرزندان او را نیز از نزدش می گیرند) در کشور هند روسپی گری معمولاً کم بوده(و اگر یک اندازه رواج هم یافته باشد تاثیرات دزدان دریایی ایست که در لباس کمپانی هند شرقی و بعداً به سلطنت شرقی بریتانیا خود را در هندتبدیل کرد.) بر عکس زنان هندو به پاک دامنی شهرت دارند که این رسم هندوان  به مزج شدن فرهنگ گریک و بودیک در تمام سر زمین پهناور هند و آریانا عمومیت یافت و آن بی بندو باری ای که پارسیان در دوره هخامنشیان داشتند که مجاز بودند حتی با خواهر و برادر و حتی مادر خود در آمیزند با شگوفا شدن این فرهنگ از میان رفت. ویل دورانت مشعر است که قوانین و نزاکت ها و ادب اجتماعی شرق (هند)بسیار واضح تر از {اروپا} تدوین شده است  حتی پایانترین طبقات ایشان  هم از زنان بلند پایه اروپایی این موضوع (عفت) را مراعات میکنند . از این سبب است که زن هندو بدون خوف و خطر میتواند بهر جاییکه خواسته باشد به تنهایی برود بی آنکه از آزار و اهانت بترسد ؛ در واقع از دید شرقیان ، خطر همه در آن طرف(یعنی مرد)میباشد.از این سبب مانو به مردان هوشدار میدهد که «سرشت زن همیشه گرایش به اغوای مرد دارد پس مرد نباید حتی با نزدیکترین خویش زن در جای خلوتی تنها بنشیند» و مرد حق ندارد با لاتر از قوزک پای برهنه دختر عابری نگاه کند و اگر نگاه کند یک اصل مقدس را مراعات نکرده.[ii]   
باید متذکر شد که این رواجهای ناب هندوان در کران تا کران سرزمین های آریانا (خراسان= افغانستان) تا جائیکه دین گریک  و بودیک رواج داشت فرهنگ مردمان این منطقه را تطهیر و پالایش کردند که از اثر اختلاط فرهنگ های هندو ارین که مشتمل از  ویدا ها – گاتا ها – زردشتی (اوستایی) و مانی و میترایی میباشد ولی از آنجائیکه احفاد و نبیرگان یونانیان در این منطقه بزرگ با مردم بومی آن در آمیختند کمتر کسی واپس به یونان رفت . از همین سبب است که تمدن گریک  وبودیک مانند جاده یکطرفه همه چیز را بدون انکه چیزی را بیرون دهد در خود نگهداشت.

 


 

[i] -مشرق زمین گهواره تمدن کتاب اول ، فصل پنجم ،عوامل عقلی ، اقتصادی و روحی تمدن ، ص،65 تا 386

[ii] -همان ، ص 540.

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

بخش

چهارم

نفوذ کوروش - اسکندر - سکهاها - کوشانیها

مدنیت هند و اریایی - فتح پارس بدست اسکندر و

پیشروی به سوی هندوستان

 

 

واژگان كليدي : عبارت اند از هند و ایرانی، پارس جم ، هپته هيندو ، پتن ها (پشتونها)، كاسپاتيرها ، پاكتيستا ، باكتريا(تمدن بلخ و ماورای هندو کش شمالی)، هيداسپس ، خرشتي ، سلوكيان ، مورياها ، پاتالي توترا ، پوسيا ميترا ، پتنه ،  گنداره ، آشوكا، براهمه، ، اهورا مزدا، يوئه چي ، آراخوزيا ، هندوسيتي ، پهلوها، سكاهادراویدیها ،ناگن ها همۀ این واژگان تمدنها  و بانیان آن در سرزمین اریاییویجه را که سه تمدن عمده و ماندگار را در پشت سر  گداشته اند که عبارت اند ار هخامنشیان پارس ، کوشانیان . هندو ارینها که هر سه این تمدنها از اثر مهاجرتهای دسته جمعی اقوام اریایی ویجه از فلات اسیای مرکزی منشه دارند که بالاخره از اثر هجوم و لشکر کشی های اسکند مقدونی در تمدن گریک و بودیک تا اندازه ای استحاله  گردیده و قسمت های غربی آن تا ظهور دین اسلام در قسمت  های غربی فلات ایران با حکومت های نسبتاً نا کار آ و ضعیف باقی ماندند که بالاخره آن نیز در اخوت اسلامی منحل گردید.

اسکندر و هجوم به شرق:

اسکندر مقدونی چهره نام آشنای تاریخی است که داعیه فتح جهان را در سر داشت. در دوران فرمانروایی ۱۳ ساله اش سرزمین‌های بسیاری را تصرف می‌نماید که با توجه به امکانات آن زمان ابعاد وسیعی داشته. او دستور داد تا کاخ آناهیتا، تخت جمشید و کاخ های خُسروانه پارس را تخریب  و ثروتهای آنرا با خود ببرند و هر چیز را که قابل انتقال نیست نابود سازند.این بخاطری بود که امپراطوری  هخامنشیان در زمان شکوه و جلال خود چنین چیزی را بالای یونانیان آورده بودند.[i]

داریوش سوم شاه ساسانی مقارن حمله اسکندر به فارس فرار میکند و توسط یکی از امیران ولایت کشته میشود . اواسکندر بعداً سغد را  فتح میکند ؛ کوهورتانوس امیرسغد بدون جنگ شکست را پذیرفته و  ضیافتی برای اسکندر با تجملات مشرق ‌زمین  آماده میسازد و  ۳۰ نفر از دختران خانواده‌های درجهٔ اول سغدیان را  با رکسانه دختر خودش در این ضیافت می طلبید.
رکسانه از حیث زیبایی و لطافت مثل و مانند نداشت و بقدری دلربا بود که در میان آنهمه دختران زیبا توجه تمام حضار را بخود جلب می‌کرد. اسکندر که قبلاً نیز شهزاده بانوان داریوش را در بد مستیهای خود از آن خود کرده در حرم سیاربا خود داشت اینبار به امیر سغد فرمان داد تا بخاطریکه آتنی ها مؤدت خود را ثابت ساخته باشند و دوستی را با پارس پایداربسازند، دستور داد که زمینه ازدواج او را با رکسانه  محیا و سی دختر دیگر از امیر زادگان  سغدی  با آتنی ها ازدواج نمایند . اسکندر به آوین مقدونیها با رکسانه امیر  سغد ازدواج مرد ولی مقدونیها را این رفتار اسکندر خوش نیامد زیرا در نظر آنان پسندیده نبود که یک والی پارس پدرزن اسکندر گردد ولی از زمان کشته شدن کلیتوس سرداران مقدونی از اسکندر می‌ترسیدند و هر آنچه از او سر می‌زد با سیمای خوش تلقی می‌شد. به این ترتب اسکندر سفز دور و دراز خود را بخطر تسخیر هندوستان راهی آن دیار گردید و اسکندر در بازگشت از هند مسير دريائی بازرگانی را نيز مرور کرد يعنی از سواحل هند و سواحل خليج فارس به بابل بازگشت و در آنجا درگذشت.

این سفر پر مخاطره اسکندر در تسلسل جریانهای بزرگ تاریخی که در  تشکیل فرهنگ موجوده بعد از فرهنگ ویدی ، اوستایی هخامنشی تأثیر شگرفی در لشکر  کشی های اسکندر مقدونی در سرزمین  اریانا=افغانستان داشته است. این لشکر کشی جلوه  های قدیم مدنیت هخامنشی و ویدی و دراویدی را دستخوش تحول عظیم گردانید، به این معنی که در فرهنگ ، طرز فکر و عقاید و آراء مردم ما تغیرات بزرگی رو نماشد که در  تاریخ افغانستان تاثیرات سودمند داشته است.

زمانیکه کوروش نخستین بنیاد گذار دولت هخامنشیان پارس، سـرزمين بلخ ، افغانستان ، پنجاب و سند را فتح كرد دومین اختلاط اقوام اریایی  را به سر کردگی پارسیان نشان میدهد که قبل بر این شاخه دیگری از اقوام اریایی به سر زمین هند هجوم اورده بودند که مترادف با تمدنهای دراویدها و ناگن های مار پرست در هند بوده است که بودا شخصاً تقویه و انکشاف این اقوام تازه وارد را در بستر تمدنی  هند نوید داده بود. با هجوم و لشکر کشی  پارسیان در سر زمین هندوستان که در آن مدنیت هند و آریائیها   به اوج خود رسیده بود و ما در بخش گذشته به تفصیل روی آن بحث کردیم که سیستم تجارت و روابط این تمدن چه از راه خشکه و چه هم از راه کشتی تا سرزمین های مصر و کلده و آسور  ها در بین النهرین ادامه داشته است ، لذا تاریخ نویسان  هجوم و حملات کورش را که هنوز محق نیست که کورش اول این حمله را به هند اجرا کرده است و یا بعداً توسط باز مانده  های او  صورت گرفته باشد چرا که به  گفته ویل دورانت  همیشه  یک روی تاریخ را تاریکی و شبحه هات پوشانیده است که دارای ابهام می باشد،لذا قسمیکه  ایرانی ها ادعا دارند   کشکر  کشی کوروش بهند با عث پيوند فرهنگي ، اقتصادي و سياسي در شـبه قاره شـد آنقدر ها محق نمیباشدچرا که  اولین قومی که از نژاد ارین به هندوستان مقارن  ظهور بودا به هند وارد شده  بودند مهاجمین یا مهاجرین اریایی ویجه بود که صحراه های شمال آمو را بقصد گذشتن از  رودخانه آمو و بعداً عبور از کوهای هندو کش و پامیر در شمال هندوستان مستقر شدند که حدود سال های 450 قبل از میلاد را نشان میدهد  در حالیکه تاریخ حملات کوروش به شبه قاره هند زمانی انجام شد که  پارسیان ماد ها را منقرض ساختند و بعد از بهم رسانیدن  قدرت دولتی راه هندوستان را پیش گرفته است که دو مرتبه بعد تر از  مهاجرتهای اریایی ویجه به هند میباشد چه به اثر استنتاج تاریخ نویسان  اقوامی که به طرف جنوب و شرق و غرب از  صحاری اسیای مرکزی پراگنده شده است در یک مقطع زمانی صورت بسته است .[ii] تاریخ حملات کوروش را به سرزمین های بلخ و شبه قاره هند با خاموشی استقبال کرده است ، تا آنجا كه بعد از سقوط هخا منشي اين پيوند هم چنان در  هندوستان ادا مه داشته است . موضوع دیگری که میتواند بی تأثیر بودن هجوم  کوروش را بی تاثیر اثبات نماید  نفوذ  فرهنگ و دین زردشتی و کتاب اوستا با ریگودا و گاتها می باشد که تاریخ نویسان این شباهت ها را در هر دو کتاب  ذکر کرده اند .

نکته دیگری که در این هجومها قابل یاد آوری است موجودیت منابع سرشار اقتصادی و پیداوار و طلای هند کشور های بیگانه را  به اشتیاق جهان کشایی بطرف این سرزمین  کشانیده است چنانچه  قبل از اسکندر هجوم داریوش اخامنشی را در 519 /521 به این واداشت تا حملاتی را از طریق دریای عمان به سر زمین پنجاب هندوستان ار طریق دریا انجام دهد که آثار باز مانده در تخت جمشید  حاکی از آن است که  هندیهای ارین سالانه 300تالانت گرد طلا به دولت داریوش خراج می پرداخته است .باید یکبار دیگر برای روشن  شدم موضوع اینکه چرا هند همواره مورد آماج  بیگانگان قرار  می گیرند بپازی اقوام اریایی ایکه در شمال قاره هند سکونت دارند و نخبه و شیرازه اقتصاد و تولید طلای هند که از اثر شجاعت و مدیدیت سالم همین اقوام بدست می آید که در تاریخ هرودوت آنها را بنام اره ي هندياني كه در منطقه شمالي هند در همسايگي كاسپاتيرها Caspatyrus و منطقه پاكتيسيا  pactycia . از طايفه ي ديگري ياد مي كند كه شباهت به مردم باكتريا ( بلخ ) داشته اند :

  در ميان هندي ها اين عده از سايرين جنگجو ترند و ايشان هستند كه به جستجوي طلا مي روند، زيرا كه بيابان زرخيز در اين قسمت هند واقع شده .

اگر این روایات و افسانه های تاریخی صحیح باشد این را نشان میدهد که  روابط هخامنشیان  و هند تا پايان عصر هخا منشي ها ادا مه مي يابد به طوري كه آريان در كتاب  آناباسيس Anabsis مي نويسد :

  هندي ها با بلخي ها هم مرز بودند و همان ترتيب خود بلخي ها با سغدي ها داراي مرز مشترك بودند، ک به كمك داريوش آمدند. آنهايي را كه هنديان كوهنورد نا ميده مي شدند و با خود فيل داشتند، در اين سوي سند زندگي مي كردند، در سپاه داريوش در گائوگمل شركت داشتند. که مختصاً همان وادی سند و پنجاب را نشان میدهد.

از اینجا خط حمله یونانیان در سر زمین هند مشخص می شود که سلوكوس اول به هندزمانی حمله برد كه « چاندرا گوپتا » ‌سلسله موريا ها را در هند تاسيس كرده بود که از نیرومندی خاصی برخوردار  بود.واما سلوکوس در سال 304 ق . م  با چاندرا صلح مي كند و در مقابل جهاز همسرش با گرفتن چهار صد فیل  سرزمينی را که  اسكندر به تصرف در آورده بود، به او واگذار مي كند.

دولت باختر در بلخ به وسيله ديودوتوس اول Diodotus استقلال مي يابد و سپس از پنجاب و سند به تصرف دمتريوس Demetrios در مي آيد. او پايتخت دولت موريا يعني شهر « پاتالي پوترا »( = پتنه )‌ را فتح مي كند. بنابراين با گشترش قدرت دمتريوس در هند ، خط يوناني و هم چنين خط محلي بر روي سكه ها نوشته مي شد19و اما  امپراطور اسکندر در هند دیری نمی پاید و بنا به گفته « آ. بلتيسكي » زمان حكومت ناندا بين 324 تا 200 ق . م بود. سلسله مورياها توسط « چاندرا گوپاتا » پس از فروپاشي ا مپراتوري اسكندر پديد آمد كه از 413 تا 322 ق . م ادا مه داشت. اين سلسله توسط « پوسيا ميترا » ( موسس سلسله سونگا ) پس از 137 حكومت منقرض شد.22 البته « توين بي » انقراض: اين دولت را به وسيله مهاجمان يوناني باكتريايي به رهبري دمتريوس اول در دومين سده پيش از ميلاد مي داند كه صحيح نيست.

از اثر نخستین کاوش های که درپاتالي پوترا انجام پدیرفت،توسط دو نفر باستان شناس به نامهای دكتر وادل Waddel  و دكتر اسپونر s poo ner  بود كه تالار آپاداناي پاتالي بوترا را كشف كرد. وي به اثبات رسانید  كه اين بناها الگوي جز تخت جمشيد نداشته و حتي مهر و نشانه هايي شبيه به مهر و نشانه هاي هنرمندان و سازندگان تخت جمشيد را پیدا نمود و بر اين باور شد كه اين ساختمان ها را مهندسان و معاران ايراني طرح كرده و با ياري هنرمندان هندي ساخته اند که عظمت كاخ هاي مورياني  « پاتالي پوترا » با طلا كاري ها و تزيينات خيال انگيزش ، تنها با تالارهاي هخا منشيان و مادها در شوش و اكباتان در خور سنجش برابر می دانند . 25

نمایشکاه هایزیر زمینی یا غار های مقدس و ستونهای یاد بود حامل فرمانها و نوشته های آشوکا به رسم الخط  خروشتی که در  کوههای تاکسیلا یافت شده است بیان این موضوع است که هنر مندان  پارسی در  طرح و مهندیسی آن نقش  داشته اند.

مقابریکه در تیمور گره پاکستان کشف شده است شباهت بسیار نزدیکی را با قبوریکه در نزدیکی های تخت جمشید کشف شده است داشته اند.

در زمان  اشکانیان شواهد این طور نشان میدهد که پارتيان بيشترين تلاش خود را در بيرون راندن سلوكيان به كار بردند و توجيهي به شبه قاره نداشتند و البته وجود سكاهاي شمالي كه در اثر تهاجم اقوام « يوئه . چي » به سرزمين هاي جنوبي تر يعني سيستان و حوزه ي پنجاب و سند كشانده  بود، ديگر مورد دل مشغولي پارتيان بود تا به سرزمين شبه قاره نينديشند. ا ما مهرداد اول يك بار در اثر ضعف دولت باختر به سرزمين هاي سند و هيداسپ ( جيم ) يورش مي برد و ساتراپ هاي پاروپا ميزاد و آراخوزيا و زرنك را مي گشايد ، ا ما تهاجم سكاها به قسمت هاي شرقي دولت اشكاني باعث بازگشت مهرداد مي شود و كار او بي نتيجه مي ماند. سكاها در سده اول ميلادي موفق به تشكيل چندين سلسله در شرق ايران و شمال غربي هند گرديدند :

در مورد سکاها که ویل دورانت  انها را از اقوام بسیار قدیم  اروپایی میشناسد که منشه شان  در ماورای دریای خزر و شمال ایران میباشد.این سلسله دارای  شاهان  شجاع و نام آوری میباشند  که در تاریخ بنام سلسله سکا ها یاد میشود که آخرین  حکمران این سلسله بنام مهرداد هشتم  یاد میشده است که« سكاها در هند به ويژه هند و سيتي هاي تحت حكومت مائواس و خاندان آرس در دره سند ، به طور مستمر يرزمين هايي كه از زمان مناندر تحت تسلط هند و يوناني ها بود، متصرف شدند29. سلسله هند و سكايي كه بين 72 تا 50 پيش از ميلاد در ناحيه اي به نام كي پين kipin  در حوضه ي رود ارغنداب و سفلا ي سند در نزديكي كابل حكومت داشتند ، به يوناني « هند وسيتي » Indocytha شهرت دارند.

اقوام هندوسيتي ( سكايي ) به احتمال قوي قومي اریایی ویجه بوده اند كه در نواحي سغد دولتي به همين نام در سده دوم پيش از ميلاد توسط تخاريان يا كوشانيان كه از مشرق آمده بودند ، تاسيس شد. اينان پادشاهي يوناني باختري را نابود ساختند. »

  سلسله هندو سكايي توسط مائوس دوم ( = مااواس معروف به موگاي كبير ) تاسيس شد .سپس به دست « ويكرا ماديتيا » ( شاه مالوا » منقرض شد.

سلسله آزس ين 50 پيش از ميلاد تا 30 ميلادي در بگرام توسط آزس اول تاسيس شد كه تا پنجاب ورود سند گسترده بود.  « كوندو فارس » شاه هند و پارتي اين سلسله را منقرض كرد.

 پس از هندو سكايي ها ( pahlav  ) يا همان هندو پارتي ها كه از اختلاط پارت ها و سكاها بودند، قدرت مي گيرند31 و جانشين سكاها در ايالت سند مي شوند كه با خود گوشه هايي از فرهنگ و تمدن هلني را وارد اين سرزمين مي كنند.

  سلسله پهلوها به دو گروه تقسيم مي شود : سلسله هندو پارتي كه در سال 88 پيش از ميلاد به وسيله « وننس » ( = ونونس vonones  ) و به گفته دياكنف ونن vonon پديد آمد و تا 16 ميلادي ادا مه داشت و به وسيله « گوندو فارس » از بين رفت :

  آنان شعبه اي از پارتيان بودند كه در حوزه هيرمند و سيستان به طور پراكنده مي زيستند و زماني كه سكاها وارد سكستان شدند، با آنان در هم آميخته، قومي سكايي و پـارتي را تشكيل دادند و چون پارت ها خود را « پهلو » مي گفتند، آنان نيز خود را پهلو نا ميدند.

سلسله ديگر پهلوها هستند، يعني « هند و پارتي و سكايي »  كه به سال 20 ميلادي توسط « گوندوفارس » ( = كريستن سن : گوندوفر آيرين فرانك : گندوفارنس Gondophanes )‌ آغاز گرديد. وسعت اين ا مپراتوري از سيستان تا پنجاب بود و آيرين فرانك نيز آن را تا جنوب شرقي هند ذكر كرده است.   اینها به  عنوان خاندان سورنا نیز یاد میگردد 

در آن سوي مرزهاي هند قدرتش بسط يافته و دولتي اشكاني سكايي را به وجود آوردند. از جمله ي نام آوران اين خاندان در اين دوره « گندفر » را بايد نام برد كه در نيمه ي نخست قرن اول ميلادي قلمرو وي در آن سوي سند تا پنجاب و پيشاور وسعت داشت . »

کوشانیان یکی از قبایل اریایی است که در این دوره بار دیگر به سرزمین های هند استیلا یافته و خود را حکمران  هند می نامیدند: در اين دوره کوشانیا مجدداً در مجاورت دولت اشكاني ظاهر میگردند  که  در تاریخ بنام کوشانیهای کوچک یاد میگردد كه  در حدود شرقي ايران، بر افغانستان و قسمتي از هند شمالي و شمال غربي آن حكومت داشتند و به كوشانيان کوچک معرف هستند . این اقوام در 128 میلادی باختریا را بین خود تقسیم کردند. به قولی  چیناییها آنها را ار اقوام ساکن در صحراه های چین میداند که بنام یوه چیها از آنان نام برده  اند . میگویند این قبایل توسط قبایل دیگر که بنام  هونها یاد میشود  از صحرا رانده شدند که در شمال بلخ ساکن شدند . اما عده دیگری از جمله کریستن سین آنها را از تبار سکا ها دانسته اند اما ویل دورانت آنها را ترک میداند. در اینجاست که گوشه های از تاریخ باوجود پژوهش های گسترده در هالۀ ابهام  باقی می ماند که این موضوع را تمام تاریخ نویسان و باستان شناسان نیز اذعان دارند.

 دكتر محمد جواد مشكور در مقاله ي « نام كوشان در كتابهاي قديم فارسي و عربي » مي نويسد :

« از ميان قبايل « يووه چيه » يك قبيله به نام كوشان ها برتري خود را بر قبايل ديگر مسلم ساختند و سپس آنها نيز به سوي شمال هند سرازير شدند ،‌در اينجا هم سكاها را كه تازه مستقر شده بودند ، شكست دادند و از برابر خود به نواحي جنوبي هند راندند و به اين ترتيب بود كه سكاها به نواحي كاتياواد و دكن رفتند. از آن پس كوشان ها امپراتوري پهناور و نيز دولتي را در تمام نواحي شمالي هند و قسمتي عمده از آسياي مركزي به وجود آوردند » 40

 ج هارماتا » در مقدمه كتاب « تاريخ تمدنهاي آسياي مركزي » در تشكيل حكومت كوشانيان مي نويسد :

« در حدود قرن اوّل ميلادي در شمال هندوكش اتحاد پنج قبيله ي تخاري تحت لواي كوشاني ها آغاز شده بود و در حدود 50 ميلادي پادشاه كوشاني به نام كوجولا كدفيس كه خود را  سالار بلخ خواند، هند و پارتي ها را بيرون كرد و ايالت هندي آنها را ضميمه ي كشور خود كرد .

پايتخت تابستاني اين پادشاهان در « كاپيچي » kapici ( = كاپيسي يا بگرام ) و كابل و پايتخت زمستاني آنان شهر پيشاور بوده است . عصر كوشاني را به سه دوره تقسيم كرده اند :

1.    كوشاني هاي قديم كه زمان حكومتشان بين 55 تا 125 ميلادي بوده است ، توسط كوجولا كدفيس اول ( = كادفي زس يا چيو چورا c h iu - chiu   ) تاسيس شد. سه پادشاه از اين خاندان در مجموع 70 سال حكومت داشتند.

2.    كوشان هاي جديد كه بين 125 تا 230 ميلادي حكومت كرده بودند ، توسط كانيشكاي بزرگ تاسيس شد . وي يكي از مبلغان بزرگ آيين بودا بوده است. دكتر مهرداد بهار اين دولت را همان كشاني شاهنا مه مي داند ،تعداد شاهان اين سلسله ده  نفر بودند كه در مجموع پس از 108 سال توسط دولت ساسائي منقرض گرديد. باستان شناسي ، حكومت كوشانيان را شا مل سرزمين هاي خوارزم و تاجيكستان و ازبكستان دانسته اند.  شاپور اوّل فرزند اردشير بابكان به شرق تاخته و از طريق هندوكش به هندوسپس به قلمرو كوشانيان دست يافته است . پروفسور محمد باقر در مقاله « تاثير و گسترش زبان فارسي در شبه قاره هند و پاكستان » مي نويسد :

« كوشانيها نخستين كساني از شبه قاره ي هندو افغانستان بودند كه توانستند با مردم پارس ارتباط سياسي بيشتري برقرار سازند و زبان پارسي را در سده ي يكم يا دوم پس از ميلاد در سرزمين شبه قاره هند و پاكستان رواج بدهند (‌ محيط طباطبايي فارسي هندي روزنا مه پارس شيراز ، 4 آوريل 1966 م . ) اين بيان به وسيله سنگنبشته اي كه از كوشانيها با خط يوناني در سرخ كتل sorkhkat(بغلان) تخارستان كه داراي كلمات تخارستان فارسي يا رومي مي باشد به دست آمده است ، تاييد مي گردد. 

قديميترين كتاب كه در زبان پارسي از نويسندگان هند شناخته شده است ، ترجمه فارسي رساله اي به نام زهر به قلم چاندرا گوپته به سال (293 322 ق . م . ) هنگا مي كه وزير اعظم چاناكيا يا كانتيليا chanakya or ya از kant بود تاليف نمود.  همچنان ادبیات دری در سرزمین هند در زمان شاهان موغلی هند به اوج رشد خود رسیده بود که میشود هندوستان را بزرگترین گنجخانه ادب دری دانست که در بحث مغولهای هند به آن  می پردازیم.

انحطاط فارس  :  

شهنشاهی که داریوش تاسیس کرده بود بیش از یک  قرن  نپایید، استخوان بندی مادی و معنوی پارس با شکست های ماراتون و سلامیس و پلاته در همم شکست ؛ شاهان کار جنگ را کنار گذاشته در شهوات غطه ور بودند،و ملت در سراشیب فساد و بی علاقگی قرار داشت ؛ سقوط این امپراطوری انقراظ امپراطوری روم را در قبال  داشت در  هر دو کشور عامل اساسی  در سراشیبی سقوط تدنی اخلاقی ملت و قساوت شاهان و امپراطوران و غفلت اینها از حال و احوال مردم بود.به پارسیان همان رسید که به مادیان رسیده بود. چه  حالا شاهان پارس بعد گذشتاندن چندین نسل کارا، به تن پروری و عیاشی ، ظلم و فساد بارگی روی اورده بودند که نظیر آن در تاریخ کمتر دیده شده است ، زیرا انچه از خونریزی ها و کشتار ها در دربار روم زمان  تیدورس صورت میگرفت با کشتار ها و خونریزیهای وهشت آوری که در دریار پارسیان قدیم اتفاق افتاد قابل مقایسه میباشد. کشنده خشایارشاه را اردشیر اول که پس از پادشاهی خشایارشاه اوبجای او نشست ، کشت . اما وی را نیز چند  هفته بعد  برادر نا سکه اش سغدیان   کشت که سغدیان خود پس از شش ماه بدست داریوش دوم کشته شد. اما این اردشیر که زمان درازی حکومت کرده  بود پسر  خود داریوش را که قصد سلطنت کرده بود  کشت و زمانیکه فهمید پسر دومش اوخوس نیز قصد جان او را دارد از غصه مرد. اوخوس را پس از بیست سال بکواس یکی از سردارانش مسموم ساخت و این سردار پسر دیگر اوخوس را به سلطنت نشانید ، و برای اثبات حسن نیت برادر شاه را کشت و جندی بعد از رشک  فرزندان وی را نیز کشت  و دوست مطیع  ومخنث خود کودومانوس را به سلطنت رسانید .این شخص  هشت سال سلطنت کرد و لقب داریوش سوم را بخود گذاشت ، این شخص در جنگ با اسکندر ، هنگامی که سرزمین و پادشاهی او در حال احتضار بود کشته شد . پارسیان در دوره حکومت  داری شان هرگز به این هدف نبودند  که از ملت های که تحت قیادت شان است ملت واحد  وحقیقی یی بوجود بیاورند، از این سبب نگهداری وحدت شهنشاهی پارس روز بروز مشکل تر میشد . هر قدر که از سختی شاهان در امور رعیت کاسته میشد بر طمع فرماندهان  محلی افزونی بعمل می آمد. شورشهای و جنگ های متوالی و بی هدف پارس باعث این شد مردان زنده پارس از بین بروند و اشخاص جبون و تر سو رویکار آیند که به این ترتیب روح زندگی و نشاط در لشکریان شاهنشاهی مرده بود. زمانیکه اسکندر خواست به فارس حمله کند  قشون کار آزموده اسکندر به قشون مزدور ، جبون  و تن پرور  پارس که سرداران آن حتی در میادین نبرد نیز از خیمه شب بازی و شهوت رانی زیاد از حد با کنیزکان  همراه دریغ نمیکردند و سربازان واقعی در قشون پارس مزدوران  یونانی بودند . روز گاری که خشایار شاه در سالامیس شکست خورد معلوم بود که بزودی دولت یونان این  امپراطوری را به نبرد فتح خواهد کرد .

امپراطوری پهناوری که راه بزرگ بازرگانی آن باختر اسیا را به مدیترانه وصل میکردبا شکست پارس بدست اسکندر افتاد و ما علل و انگیزه های که باعث این شکست ننگین  بزرگترین امپراطوری شرق را بقسم موجز در فوق بیان کردیم.

اسکندر بدون مقاومت از هلسپوت (دردانیل) گذشت، اسیاییان قشون مرکب از  30،000 پیاده و 5،000سواره  میخواست قشون دشمن را در مقابل رود گرانیکوس متوقف  سازد؛ که در این نبرد از یونانیان 115 نفر و و از پارسی ها 20،000 نفر کشته شدند اسکندر تا مدت یکسال بجانب جنوب و خاور در حالت پیشروی بود بعضی شهر ها را می گرفت و پاره یی خود شان بدون جنگ تسلیم می شدند . در این اثنا داریوش سوم یک قوای  60،000 نفری از سربازان ماجرا جو را آماده ساخته بود و عبور این سربازان از پلی که توسط کشتی ها بر روی رود خانه فرات بسته بودند پنج روز وقت  لازم داشت، دستگاه سلطنت را 600 استر و 300 شتر  حمل  میکرد. این دو لشکر در ناحیه ایسوس بیکدیگر برخوردند  . به این ترتیب لشکر سنگین داریوش سوم در یک تنگنا خودش دا با سپاهیان اسکندر مقابل دید که معدود عساکر آن توانست در میدان کار زار اشتراک داشته باشند که در نتیجه سپاه بیست هزار نفری اسکندر بالای قشون سنگین فایق شد و از سپاه  داریوس 120،000نفر کشته  شد و این در حالیست که سپاهیان  اسکندر 450 تن کشته داده بودند.اسکندر  از کشته شدگان سپاه داریوش پلی ساخت وا ز نهری سپاهیان خود را از بالای آن عبور داد . در نتیجه این شکست داریوش مادر  ، زن  و دو دختر ، اربه و چادر مجلل خود را گذاشت و پا بفرار  گداشت. ویل دورانت میگوید اسکندر با بانوان ایرانی چنان بزرگوارانه رفتار نمود که مؤرخان یونانی در شگفت  ماندند. او یکی از دختران داریوش را به زنی گرفت.بعد از آن پیروزی اسکندر مصر و شوش و بابل را نیز فتح کرد. در نتیجه این پیروزی اسکندر در قصر های پرس پولیس یکی از معشوقه های خود را آتش زد و به لشکریانش امر کرد تا آنچه در شهر میتوانند غارت نمایند که این کار اسکندر لکله ننگی را در سیاهه های تاریخ بجا گذاشت.

داریوش سپاه یک ملیونی را از نژاد های مختلف مرکب از پارسیان ، مادیان ،، بابلیان ، سوریان، ارمنیان ،کاپادوکیان ،باکتریان،، سغدیان،اراخوزیاییان،سکاها و هندوان ،فراهم ساخت که باز هم داریوش با همان برتری نظامی شکست خورد که از اثر  همین فرار و شکست فرماندهانش وی را در سراپرده اش کشتند . اسکندر کشتگان  شاه را  به سختی مجازات کرد و جسد وی را به احترام شاهانه به پرسپولیس روان کرد این عمل  وجه اسکندر را در نزد مردم بالا برد. او پارس را یکی از استانهای مقدونی قرار داده متوجه هندوستان شد.[iii]

 


 

[i] - تاریخ ملل شرق و یونان ، البرت ماله و ژول ایزاک.

[ii] -ویل دورانت تاریخ ملل شرق یا مشرق زمین گهواره تمدن

[iii] - مشرق زمین گهواره تمدن ، ویل دورانت ،ص،427

 

 

 

 +++++++++++++++++++++++++++++

 

بخش سوم

آریایی ویجه (انائو) یا اولین خاستگا ه

 

 

 

      مدنیت ما ورای آمو انائو از غرب قرغزستان و آرسیا تا ارتفاعات پامیر تاریخچه اقوام:

افغانستان=خراسان از قدیم الایام مصدر مدنیتها و گذر گاه تاریخ که پرورش دهنده افکار ،و تهذیب های انسانی بوده  که در نتیجه آن دولت های مقتدر ی در برحه های از تاریخ از این سر زمین برخاسته است . این مردم در طول ازمنه هویت ، فرهنگ و داشته های فکری خود را همانند کوله باری چه بصورت  نوشتاری و چه بصورت شفاهی حفظ کرده و در طول تاریخ به پشت کشیده  است .

جناب  شاد روان احمد علی کهزاد باستان شناس مشهور کشور در مورد قدامت مدنیت این اقوام آورده اند که:« این نتیجه روشن است که قبل از ظهور آریاها و مهاجرت ایشان از آریانا به هندوستان، چه در حوزهً هیرمند، چه در حوزهً سند، چه در حوزهً گنگا و چه در حوزهً آمو دریا یک مدنیت دامنه داری وجود داشت که در اساسات کلی ساخت منازل، ساخت ظروف گلی، ساخت هیکل های ارباب انواع و حیوانات وغیره از هم مغایرت نداشت.» [i]

 

 

از کاوشهای علمی تاریخی باستانشناسان که در فوق به آن اشاره شد در دو نقطه همزمان در هند و  افغانستان بر می آید که اقوام  اریایی برای اولین بار که در  دشت های پهن و پر وسعت فلات جیحون و سیحون(سر دریا) که حدوداً دارای مدنیت 6000 ساله  نو سنگی میباشد که  مربوط به مدنیت های قبل از تاریخ و  مدنیت  های تاریخی  میشود؛ قبل از تاریخ به این مفهوم که آثار مکشوفه و علایم آن خوانده نشده است اما از اثر مطالعات وتعین عمر اشیای بدست آمده در لابراتوار های زمین شناسی  معلوم گردیده  که عمر ادوات بدست آمده  6000 هزار سال و یا بیشتر از آن در این منطقه سنجش شده است (کهزاد بخش کاوشهای باستانشناسی)  . پس به این نتیجه میرسیم  که عمر مراحل تاریخی با گذشت  هر روز  طولانی تر میشود و بشر قادر به شناخت عمر تمدنهای که تا چند سال  پیش تاریخ دقیق آن شناخته نبود  شده اند.که عبارت اند از:

 

1.     حوزه تاریخی تمدنی ماورای هندوکش :اگر کوههای هندو کش را خط مرکزی قیاس کنیم در موازات این سلسله کوههای سر بر افراشته ما دو نوع تمدنی را میتوانیم ملاحظه کنیم که یکی آن از میدانهای شرقی افغانستان  تا دامنه های پنجاب و سند در میان هفت دریای این منطقه ملاحظه میکنیم که در شمال هندوستان ادامه داشته که تا زمین داور مندیگک ، بست  و سیستان درغرب ودر جانب  شرق  تمدنهای ویدی، موهنجیدارو  و هرپه را تا میدانهای شرقی پنجاب وسند در میان هفت دریای این منطقه ملاحظه میکنیم . که در غرب تا سیستان ناد علی و بلوچستان ادامه می یابد. که در بخش دوم این نوشتار از قول ویل دورانت ، وسایر باستان نویس ها وضاحت بیشتری یافته است ؛ همچنین است مدنیت های  سرخ کوتل و ایخانم که آثار بدست آمده از حوزه تمدنی ماورای جیحون با استفاده از روش های فنی باستان شناسی تثبیت وتاریخ این اقوام حدود 2500تا 6000 سال را در بر دارد  که مربوط به  اقوام کوشانی میباشد که با گریک و بودیک این مدنیت بیک ترتیبی اتصال می یابد ؛و جالب  است که صنعت کاران در همین عصر در این مناطق از  لاجورد بدخشان منحیث زیور و تزهیب استفاده نموده اند که در آثار مکشوفه بدست آمده است. و این خود نشان میدهد که این مردمان علی رغم زندگی چوپانی شاخه های از آنها دارای مدنیت و شهر نشینی گسترده یی نیز بوده اند .

2.     این اقوام (نژاد ارین)آریائیان حدود 2500 قبل از میلاد انسانهای از نژاد سفید که "آریان ویجه" نام داشت در سرزمینهای ماورای  رود آموکه در بالا ذکر شد و وادیهای های شمالی آن را اگر در نظر بگیریم  از فرغانه و سمر قند تا رخش و و خش را در برمیگیرد که تا سرحدات  چین  اتصال می یابد. اما بصورت عموم این اقوام  بشکل کوچیها زندگی داشتند که تا هنوز از تمدن و شهر نشینی انها  در این مناطق یعنی مناطق اریان ویجه خبری نیست و این در حالیست که در شمال  در دو طرف رود جیحون این اقوام اولین مدنیت ها را در بلخ بنا نهاده اند و چنین بنظر میرسد که کیومرث پیشدادی اولین پاد شاه این سلسله می باشد و این بعد از آنست که اقوام این صحرا های پر وسعت که زندگی شبانی داشتند از همین حوزه بجانب شمال شرق و غرب تا آخرین حد فارس مهاجرت کردند و صد ها بلکه هزارها سال به زندگی  گله بانی خود  نظر بقول عبدالحی حبیبی حتی تا امروز در وادی های مرکزی و جنوب غربی و شرق کشور بصورت کوچی  حیات بسر می برده اند که حبیبی این مردمان را بنام های تاریخی جغرافیایی آن از قبیل:« خانواده (کولا – کهول پشتو) که از آن  عشایری بوجود می آید که دارای رئیسی بنام "پتی" داشت و هنگامیکه چند کولا با هم فراهم می آمدند ، کرامه یا ویسه را تشکیل میداده اند. و اینها دارای شاه و یا پادشاهی بودند که مسکن او را"پوره" میگفتند ، و این تسمیه تا هنوز درتسمیه نامهای  اعلام و اماکن  مشهود است مانند "بگرام"- "میر ویس و" شیر پور" .» که[ii]در حالت کوچی گری و رمه داری زندگی میکردند. بعداً این اقوام از ماورای آمو با گذشتن از عبور راههای کوههای هندو کش بطرف وادیهای جنوب کابل تا سند و پنجاب  پراگنده شدند  . این مردم به سبب زیادت و کسرت نفوس به شرق و غرب  منتشر شدند که در نواحی شرقی از وادی سند نیز گذشتند که در مناطق بنگال با دراویدیها و ناگن  های مار پرست که از اقوام بسیار قدیمی هند میباشد یکجا به تشکیل کاست ها پرداختند ؛ که تمدن هند و آرین که بنام ویدی که در چهار کتاب از آن عصر نام برده شده است تشکیل دادند.(اما این چیزی است که مرحوم عبدالحی حبیبی بخاطر روشن شدن تاریخ پختو پا فشاری داشته  و اقوام اریایی را صرفاً نسبت کوچی گری داده اند در حالیکه باطن امر چیزی دیگری است زیرا اریاییها  در هر کجاییکه رحیل اقامت گسترده اند در آن جا شهر ها و آبادانی های را که  آثار آن تا هنوز در کنذز ، بلخ ، بغلان ، مندیگک ، بست،بامیان و سایر نقاط از اثر حفریات مکشوف گردیده است به شهری بودن این اقوام پا فشاری دارند ، تا کوچی گری آنهاکه پوهاند حبیبی خود بر سیر تمدنی اقوام اریایی تاکید داشته اند ؛پنانچه محترم عبدالحی حبیبی خود از شواهدی که از اثر کاوشهای باستانشناسان بدست آمده است در مربوطات افغانستان یاد آور شده اند گذشته از آن مثالهای اسامی ای را که حبیبی به ارتباط تیره پشتون می اورد در هیچ یک از تاریخهای  غربی و شرقی و آثار تاریخ نویسان اسلامی از قبیل ، ابن خلدون ، طبری ، بلازری و دیگر ها بمشاهده نرسیده چنین بر می آید که شاید این اقوام که دارای خواص صد در صد کوچی گری دارند شاخه دیگری از نژاد ارین باشند که بسیار دیر تر روی پرده تاریخ خود را بنمایش در آورده باشند از جا های دوری به این مناطق آمده باشند. که البته در قسمت های بعدی کوشش می شود تا شأن پیدایش قوم پختون را روشن سازیم. چرا که تحقیقات در مورد اقوام افغانستان نشان میدهد که قسمت عمده و زیاد اقوام پختون همین اکنون که در افغانستان و قسمت های جنوب شرقی پاکستان زندگی میکنند عشایری هستند که بحالت کوچیگری تا حال به زندگی خود ادامه داده وبصورت کل دارای عقب ماندگی های فرهنگی و تمدنی ایکه ناشی از فقدان رشداز بابت درهم پیچیدگی های قبیله یی میباشد، این اقوام را بصورت خالص در مناطق  مخصوص که از قسمت های جنوبی وادی کابل شروع و تا اتک یک قوس عظیمی را در جغرافیای منطقه ترسیم کرده است که مطالعات دقیق ما را قادر میسازد تا زمینه های تاریخی این قبایل را فراهم سازیم .در هم پیچیدگی های موجود ناشی از حرکت این اقوام در دایره بسته سیر تمدنی این اقوام را به کندی مواجه ساخته حتی برای رشد تمدنی مردمان افغانستان و پاکستان  مشکلات بزرگی را همواره ایجاد کرده اند که همین اکنون این کشور از اثر فعل و انفعالات و طرز تفکر این اقوام ، جنوب افغانستان و اکثر نقاط کشور که بافت های از این قبایل را دارند مشکلات فرساینده و تخریبگرانه ای را در پیش پای جامعه مدنی و زیست تمدنی افغانها ایجاد کرده است که ما عوامل و اسباب آنرا در یک پژوهش دیگر بر ملا میسازیم  ) خلاصه اینکه آریائیها  حوزه تمدنی بزرگی را از هند و سند و جیحون تا به نیل دراین حوزه پهناور ایجاد کردند که بزرگترین میدان تمدنی دنیا رادر آن عصر ساخته اند. مرحوم  عبدالحی حبیبی از قول مسیو کریسن اظهار میدارد که در تپه سرخ داغ که سی متر بلندی دارد  تا عمق دوازده متر که کاوش کردند؛ او  آثار تمدنی یک هزار سال قبل از میلاد را یافت و معتقد بود که اگر بیست و یک متر دیگر حفریات  گردد  احتمال قوی میرود که آثار چهار هزارسال قبل از میلاد  را که مقارن مدنیت های سند و مصر  وبین النهرین است نیز هویدا گردد. در وادی ارغنداب و تپه موندیگک(سابق الذکر) در نزدیکی کندهار از اثر کاوشهای باستان شناسی  به آثاری بر میخوریم که قبل از تاریخ بوده و مجسمه  رب النوع مادر  از آنجا بدست می آید که این تپه چهارده نوع تمدن را  از اواخر هزاره چهارم  تا آغاز هزاره اول قبل از میلاد دیده است .

 

و اما در افغانستان تاریخی ما تمام سرزمینهای را در نظر میگیریم  که در وقایع سیاسی و جریانهای حوادث تاریخی ، مدنی وفرهنگی  اشتراک داشته  و این مشابهت ها را در خود حفظ داشته است . که در این ساحه  جغرافیایی  شرقاً و غرباً شامل  فلات ایران  تا دریای سند  بنام خراسان در تاریخ  مشهور است  و شمالاً و جنوباً وادیهای شمال آمو دریا تا سرحد سمر قند وخوارزم و دامنه های کهسار پامیر فرا میگیرد و در جنوب به بحیره عرب منتهی میگردد که این منطقه در طول یک هزار سال بعد از فرود تمدن آریایی بنام خراسان نامیده میشده که در اکثر آثار وکتب تاریخ  ذکر های مبسوطی از آن رفته و حتی در اشعار  دری زبانان در دربار شاهان سامانی و  خوارزمی و حتی سلجوقیان به این اسم مباهات  میشده است تمدن پر شکوه اریایی ها در سرود های مذهبی زردشت در  ویدی هنوز هم پا برجاست که با مطالعه آن صفحات ارزشمندی از کتاب مبادی تاریخ   اقوام ما پیدا می آید..اصل این اقوام که شرح آن گذشت   به کیامرث اولین پادشاه پیشدادی از طبقه اول اریانها وابستگی می یابد که هیکل گلی آن پادشاه که زندگانی اش در هالۀ از افسانه و اساطیر پوشیده است  در نزدیکی های سمر قند در سال 1939میلادی مکشوف گردیده است[iii] . اما اقوامیکه بطرف جنوب رفتند تا به آخر حیات کوچی گری خود را ادامه دادند و با پرورش حیوانات سرو کار داشتندکه حبیبی از آنها بنامهای تمدن مختلط ویدی اریایی یا "ارینه ویجه" یاد میکند که محصول پر بار این اختلاط  سروده های ویدی و(ریگویدا) در هند و اوستا در پارس میباشد ؛ مجموع سرود های هندی را بنام گاتها یاد میکنندکه هر دوی آن سروده های مذهبی ایست که مسایل فرهنگی و رواجها  را نیز تبین نموده است از جمله مشترکات لسانی بین ویدی و سنسگرت که از لسان های بسیار قدیمه شرق مخصوصاً هندوستان میباشد که ترکیب این سروده ها در زمانه های مختلفه ای صورت گرفته که نسل بنسل بقسم شفاهی در فرهنگ این مردم منتقل شده است .که یک مقدار زیادی از این سروده های ویدی مفقود نیز گردیده است این فرهنگ ویدی مربوط به سندیانی هستند که قبل از مهاجر نشینی ارین ها در دره سند و باسین و اندس جاری بوده است که با آمدن ارین ها این فرهنگ هنوز هم توسط فرهنگ اوستایی پر بار تر شده  است . اکثر کلمات سانسکرت و  ویدی  مشترکاتی با لسان دری و پشتو دارد که نشانه های  از اسلاف اریایی قدیم میباشد . در رگویدا در سرود دریا ها  از" سندهو " (سند) رود خانه کوبها (کابل ) و رود "کرمانی"(گومل)و کرومو (کرم)و سویتی(سوات) ورکه (کنر)و رود خانه هرویتی=سره سوتی (ارغنداب یا اراکوزای که اکنون ریشه نام قدیم آن دهراوت محفوظ است) و بهالانه (دره بولان) . و در اتهر و اوبد نام بلخ بشکل بلهیکه مذکور است که در کتاب مهابارته و ادبیات سنسکریت بهلیکه شده ، از ریشه بهلی= بخدی همچنان در  "اتهرواوید" از کوه منجران  متصل به گنداریس(باشندگان کندهارا) ذکری رفته که همین کوه در "منجان" بین نورستان ،پنجشیر و بدخشان وادی زیبایی است که در میوجات و داشتن آب و هوای گوارا و آب استاده در ارتفاعات  شهرت دارد.

همچنان در سرود های ویدی  از جنگ ده قبیله اریایی  ذکر میرود که بیش از 1400قبل از میلاد در کنار دریای روی   متصل به لاهور موقعیت داشته است و نامهای قبایل نظیرگالینا"(مردم الیشنگ و الینگار) در دره لغمان  و "بهالانه" مردمی که در دره بولان زندگی میکنند و"شیوا"مردمی که در کنار سند زندگی میکنند . پکتهه یا  اقوام  پشتون ذکر شده است .

قسمیکه در آثار  مرحوم عبدالحی حبیبی ملاحظه میگردد اوشان  یک هزار سال تاریخ این کشور را که اکثراً با فعل و نغعالات عساکر اسلام که با سر زمین خراسان گره محکم خورده است در مطالعات شان  بنام افغانستان ذکرکرده است که  تفکیک و شناخت مناطق تاریخی را تا اندازه ای دشوار میسازد در حالیکه ضرورت بود تا نامهای تاریخی این صفحات ذکری از خراسان نیز در پهلوی افغانستان به این شکل (افغانستان=خراسان) میداشتندکه  در شناخت بهتر میبود؛ در حالیکه  نام افغانستان با دو باره آمدن  شاه شجاع افغان به صفت شاه دست نشانده از طرف کمپانی هند شرقی (دایره انگلیس در هند) در توافقنامه ها یاد شده است که بعداً توسط عمال انگلیس وسعت کاربردی یافته است . این  تصور چنانکه "هنری ولتر بیلیو"  در گزارشی  پیرامون  شرق شناسی در کنگره در سال 1898 که بنام "نژاد های افغانستان " نوشته شده (این اثرتحقیقی که عمدتا دربارۀ منشای اقوام و قبایل عمدۀ افغانستان  میباشد{بقول بیلیو ازصفحۀ 10 همین اثردر مورد حدود جغرافیایی این  سرزمین چنین قید کرده است: "افغانستان من محدود است درشرق به اندوس (سند)، درجنوب به بحیره عرب، درغرب به خراسان وکرمان ودرشمال به رود اکسوس (آمو) تا به خواجه صالح و ازآنجا از طریق دشت خوارزم تا خراسان پارسیان. نام افغانستان طوریکه بمناطق فوق اطلاق گردید بصورت عام توسط مردم آن، نه شناخته میشود و نه کاربُرد دارد... این نامیست که باین مناطق توسط همسایگان و بیگانگان بارتباط نام قوم غالب درآن داده شده... خراسان نامیست که مردمان این منطقه برای کشورشان بکار میبرند درحالیکه خارجی ها آنرا افغانستان میخوانند..."}این پژوهش حاوی معلومات تاریخی نهایت دلچسپ و جالبی است که فکرمیشود بعلت تضاد باغرورعظمت طلبانۀ قبیلۀ حاکم، اقبال ترجمه و چاپ نیافته است (باوجودیکه تاریخ سازان درباری وسرکاری درموارد متعددی ازاین دانشمند و آثار ارزشمند او تذکراتی بعمل آورده اند). چون معلوم است که نظریات موصوف برای منسوبین این قبایل بعلت افشای منشای آنها (که اصلا نباید عیب و تحقیر شمرده شود) و جعل و نسب سازی آنها باید غیرمناسب پنداشته شده باشد).[iv]

 همچنین سهیل سبزواری در مقدمه این اثر می نویسد که سخن برسردرستی و یا نادرستی تمام دریافتها و استنتاجات این پژوهشگر نیست (زیرا پژوهشی با چنین حجمی و آنهم در مورد منشای اقوام و قبایل در یک جغرافیای وسیع، نمیتواند خالی از اشتباهات و نواقص جدی باشد چه رسد به منشای قبایلی که تمام تاریخ آن "ازمخزن افغانی تا پته خزانه" بر بنیاد جعل گذاشته شده است) [v] بلکه سخن بر سر اینستکه این محقق چقدر وقت خود را مصرف نموده و چه زحماتی را متقبل گردیده است تا چنین اثر ماندگاری را بوجود آورده و چه مقدار حقایقی را کشف و افشا نموده که تاریخسازان قبیله، شب و روز درجهت مخفی نمودن آن بوده اند.[vi]

سهیل سبز واری  اینطور اذعان میدارد که وظیفۀ نسل امروزی و بخصوص دانشمندان صادق آن سرزمین است که در پرتوی امکانات موجود (یعنی عصرتکنالوژی معلوماتی و دسترسی با آرشیف های جهان)، حقایق و واقعیت های تاریخی را از منابع گوناگون بدست آورده و در معرض آگاهی و قضاوت مردم خویش قراردهند. زیرا همانطوریکه گفته اند: وقتیکه دانش به مردم انتقال یابد، به نیرو تبدیل میشود!

 

مطالعۀ این اثرگرانبهای پژوهشی را توسط دوستان و علاقمندان مسایل سیاسی و تاریخی کشور ضروری میدانم، زیرا تا اندازۀ زیادی روشنگر حقایق و وقایع تلخی است که دراین سرزمین اتفاق افتاده و گامی دیگری است درجهت پاسخ به سوال بزرگی که "ما کیستیم و اینجا کجاست[vii]

  هانری ولتر بیلیو نویسنده تبار شناسی افغانستان در سر آغاز رساله تحقیقی خویش مینگارد:( درجریان این پژوهش بعضی قبایل موجود در افغانستان را بحیث نمایانده های اولاده یونانیهای قدیم زمامدار که بر جا مانده از هجوم و اشغال اسکندر مقدونی دراین منطقه تشخیص داده است.

  زیرا  این پژوهشگر برای صحت اثبات تشخیص خود باین ارتباط  سند و شاهدی مهمترازاین حقیقت نمی بیند که بیش ازنیمی ازواژگان زبان آنها (که امروز بحیث لهجه مادری بکار میبرند) یونانی اصلی بوده و یا بسیارکم تغییرخورده است که به آسانی میتواند تشخیص گردد. . اما اولادۀ راجپوت از نقطۀ نظر تاریخی و با درنظرداشت روابط بسیارنزدیک و قدیمی   مستحق این توجه  میباشد.[viii]

 نویسنده به نقل قول از " استرابو" که تا سال 24 میلادی میزیسته ،از قول " ایراتوزتیز" در مورد هند در زمان تهاجم اسکندر مقدونی آورده است که: (در آنزمان مرز اندس که قسمت  غربی  هند شمالی را تشکیل میداد  بدست  آرینها بود که قسمت زیاد آن توسط هندیان اشغال گردیده بود که(که در این مورد  آقای حبیبی در تاریخ خود اشارتی داشته اند)بعداً اسکندر مقدونی تمام اریانها را که در آنجا بنام پارسیان ذکر شده است از این مناطق  بیرون راندند که  در عوض مسکونه های یونانی نشین را بوجود آوردند اما "سیلیکوس نیکاتور "(یکی از سرداران یونانی) در معامله ازدواجش با یکی از شهزاده خانم های هندی در مقابل جهیزش منطقه اندوس را به سندرا کوتیس در بدل 500فیل تسلیم نمود. وی می افزاید که در 530 قبل از میلاد هندیها در بعضی مناطق اریانا زندگی میکردند که بعداً با نزدیکی با مقدونیها قسمت اعظم آنرا تصاحب شدند. ولی با بیرون کشیدن اریاهیها توسط اسکندر در منطقه اندوس  به علاوه  هندیها  یونانیهای مهاجر نیز سکنی گزیدند که این گفته استرابو را نیم قرن بعد  پلینی یکی دیگر از تاریخ نویسان که در سال76 میلادی در گذشته است   نیز تصدیق کرده است  . او در مورد  مرزهای هند شمالی که اکثر جغرافیه نگاران، اندوس را مرز شمالی هند نمیدانند و صرف میگوید: که چهار ستراپی {ایالت} گیدروزی، اراخوتای، اری و پاروپامیزادای را به علاوه  رود کوفیز {کابل} را دور ترین مرز آن تعین میکند. در اینجا پلینی  از آریانا که توسط هندیها مسکون شده بودند در یک دوره بعد از تهاجم اسکندر مقدونی، حدود 400 سال را تعین کرده است.

یکی دیگر از رجال تاریخ بنام جنرال سُرالکساندرکننگهم دراثرش که  بنام "جغرافیای قدیم هند" که در 20 سال قبل انتشار یافته ، وی نیز  درمورد مرزهای شمال هند، این عبارات را از قول سترابو و پلینی نقل میکند و پس از تشخیص سندراکوتوس بحیث چندرا گوپتا موریا، که پدر کلان (آشوکا) بود ، بودیزم را دردورترین نقاط امپراتوری اش گسترش دادو الاسدا پایتخت یونانیان را در منطقه  بحیث یکی ازاین مکانها ذکرنموده،که اثبات اشغال وادی کابل توسط هندیها درقرن سوم و چهارم ق م میباشد که  تکمیل آنرا با استعمال زبان هندی در مسکوکات یونانیهای بکتریان وهندو-سکائیان تا سالهای 100 م شاهد میآورد؛ او میگوید زبانیرا که در دو یا سه قرن بعدی گم بوده است، موجودیت خود را در

مسکوکات یفتلیها یا هونهای سفید قرن ششم بظهور میرساند. او میگوید که درقرن بعدی،  کشاتریا شاه کاپیسا که یک هندوی خالص است؛ درتمام جریان قرن دهم، وادی کابل را دراختیارشاهان براهمن قرارداده بود که تا زمان نزدیک به سلطنت محمود غزنوی بر سر قدرت بودند،که این میرساند که  تا اینزمان، یک قسمت بزرگ نفوس افغانستان شرقی از اولاده هندیان که مذهب شان بودایی خالص بوده است. ای. کننگهم میگوید:"در زمان فرمانروائی غزنویها، برگشت آخرین آنها باسلام، فقط تعصب را به ستمگری بومی آنها علاوه نموده، تعقیب و آزار بودایهای بت- پرست نتنها یک سرگرمی بلکه یک وظیفه شده بودکه بت پرستان همراه با عناصرهندی بزودی بیرون رانده شدند این بوداییان در حوالی کابل بگرام و غزنی تا اوایل اسلام موجود بودند که با حملات سپاهیان اسلام منهزم گردیدند (که برای چندین قرن در آریانای شرقی زیست داشتند) که بالاخره از اثر حملات محمود غزنوی  بالاخره ناپدید شدند".[ix]

..به این حساب الی ثلث اول قرن  یازدهم  قسمت های شرقی اریانا الی حملات  سلطان محمود غزنوی بدست هندیها و بودایی ها اداره میشده است. که بالاخره عناصر هندی یکجا با بتخانه های شان یکسره  در اخوت اسلامی نا پدید گشتند .که بعداً خواهیم دید که هندیها در تمام  افغانستان شرقی (قسمت شرقی خراسان) و اغلباً بنام قبایل راجپوت بزرگ و مشهور دوباره در تاریخ هند پدیدار میگردد.به این حساب عناصر هندی تا ثلث اول قرن یازدهم در افغانستان شرقی غلبه داشته است .

منطقه ای که حالا افغانستان نام گزاری شده است اریانای قدیم یونانی ها است  "استرابو " به نقل قول از ایراتوسنتیز   محدوده این منطقه را چنین توصیف میکند : "آریانا در شرق محدود است به اندوس، در جنوب به بحر بزرگ، در شمال به پاروپامیزوس و درغرب به عین مرزهای که پارتیا را ازمیدیا و کرمانیا را از پارایتاکینی و فارس جدا میسازد... نام آریانا همچنان تا بعضی حصص فارس، میدیا و شمال باکتریا و سغدیانا امتداد مییابد، چون این اقوام تقریبا با عین زبان صحبت میکنند".( ایراتوستینز حدود سالهای 196 ق م )، لذا میتوانیم نتیجه گیری کنیم که تا آنزمان، زبان آریانا پارسی و یا یکی از لهجه های آن بوده است و اینکه پختو در آنزمان یا ایجاد نشده و یا اگر موجود بوده، بایست محدود به ارتفاعات سوات و کوههای سلیمان بوده باشد. مرزهای که موصوف برای آریانا تعین نموده، شاید مرزهای آن مناطق در دوران سلطه یا حاکمیت یونانیها باشد؛ چون برای هیرودوت، تقسیمات جغرافیائی این مناطق توسط نویسندگان بعدی یونانی، نمیتوانست آشنا باشد.

 

نام افغانستان طوریکه به مناطق فوق اطلاق گردید بصورت عام توسط مردم آن، نه شناخته میشود و نه کاربرد دارد (نه درمجموع و نه در قسمتی از آن). این نامی است که باین مناطق توسط همسایگان و بیگانگان بارتباط نام قوم غالب در آن داده شده و قرارمعلوم توسط پارسیان در زمانهای جدید بوجود آمده است. با وجودیکه افغانهای ما در تاریخ بحیث یک مردم خاص از آغاز قرن هشتم شناخته شده، مناطق آنها تا زمانیکه این مردم حاکمیت مستقل خود را توسط شاهی از نژاد خودشان در اواسط قرن گذشته بدست آوردند، افغانستان نامیده نمیشد. قبل از آن، نادرشاه افشار با تسخیر این مناطق و ضم آن درتحت حاکمیت پارسیان اولین کسی بوده است که با درنظرداشت نامهای دو قبیله بزرگ یا مردمان مسلط دراین مناطق، شمال آنرا افغانستان و جنوب آنرا بلوچستان نامیده است.

پس خراسان نام سرزمینی است که در فوق حدود آن مشخص و توسط مردمان این منطقه برای کشورشان بکار میبردند در حالیکه خارجیها آنرا افغانستان میخوانند و این نام {خراسان} بطور مناسبی شامل مرزهای است که دربرگیرنده محدوده آریانا بمفهوم وسیع آنست؛ قسمت غربی خراسان از ناحیه مشهد در شمال تا غاینات در جنوب نشاندهنده خراسان پارسیان است.

 

پتولیمی آریانا را به هفت ولایت مارگیانا (مرغاب یا مرو)، باکتریانا (بلخ و بدخشان و حالا ترکستان افغانی)، آریا (هرات)، پاروپامیزوس (هزاره و کابل تا اندوس بشمول کافرستان و دردستان)، درنگیانا (سیستان و کندهار)، اراخوزیا (غزنی و کوههای سلیمان تا اندوس) و گیدروزیا (کاچ و مکران یا بلوچستان) تقسیم میکند؛ این ولایات بطور مناسبی ارائه کننده تقسیمات جدید منقطه است طوریکه درداخل قوسها نشان داده شده اند.

                   

تقسیمات محلی منطقه طوریکه توسط نویسندگان اسلامی تعریف شده بطور درستی معین نیست. بعضیها نیمه شمالی آنرا کابلستان و نیمه جنوبی آنرا زابلستان نامیده اند؛ شمالشرق را بنام باختر و شمالغرب را بنام غور؛ جنوبشرق را بنام رُوه و جنوبغرب را بنام نیمروز. دراین تقسیم کابلستان شامل مارگیانا، آریا، پاروپامیزوس و باکتریانا است؛ و زابلستان شامل درنگیانا، اراخوزیا و گیدروزیا است؛ درحالیکه باختر شامل باکتریانا و نیمه شرقی پاروپامیزوس؛ غور نیمه غربی پاروپامیزوس، آریا و مارگیانا؛ روه شامل تمام اراخوزیا با نیمه شرقی درنگیانا و گیدروزیا یا کندهار و کاچ است؛ نیمروز شامل نیمه غربی درنگیانا و گیدروزیا یا سیستان و مکران میباشد.

 

افغانستانی که فوقا تعریف گردید، مناطق باشندگانی میباشد که دربرگیرندۀ پژوهش فعلی ماست. اگرما پژوهش خویش را با نظم معینی دنبال کنیم دریافت و درک موضوع بسیار سهل خواهد شد. این بسیار مهم و کمکی است در جهت تشخیص قبایل و طوایف مختلف، یعنی تفریق باشندگانی که در تحت حاکمیت پارسیان قدیم بودند و آنهائیکه پس از انهدام امپراطوری داریوش کودومانوس توسط الکساندربزرگ باین مناطق آمدند.(این موضوع که این اقوام بعد از اسکندر مقدونی به این مناطق آمده اند عاری از اساس و شواهد تاریخی میباشد، البته با موج سیل آسیای یک هجوم یلغارگر شاید بصد ها و هزاران تیره و قوم داخل یک منطقه مفتوحه شوند چنانچه ما نظیر آن را در یورش طالبان در افغانستان دیدیم اما این به این معنی نیست که این تاریخ سازان  مردمان اصلی این مناطق را که ما در دو قسمت این پژوهش از حرکات تاریخی آنها بحث های مطول داشتیم  و این موضوعات توسط تاریخ نویسان مشهوری نظیر ویل دورانت ، یاقوت حموی احمد علی کهزاد و پوهاند  عبدالحی حبیبی و شواهد مکشوفه و اسناد نوشتاری از قبیل اوستا ، رگودا و غیره شناخته اند  بدون سند مهاجریبی یلغارگری بدانیم که  همزمان با حملات اسکندر گویا به این مناطق آمده  و موطن اختیار نموده باشند. ) من پیشنهاد میکنم که هرودوت بحیث قدیمترین منبع تاریخی و رهنمای ما برای دوران قدیم مدنظر گرفته شده؛ ما قدم بقدم پیش میرویم تا جائیکه او باشندگان قدیمی این مناطق را ثبت نموده و تا جائیکه نام قومی و موقعیت ساحوی آنها داده شده و معلوماتی از قبیل آخرین آمدگان (تازه واردان) در آثار مشهور ترین نویسندگان یونانی و لاتینی عهد عتیق (متعاقب انقلابات بزرگ در اینحصه آسیا زمانیکه یونان و هند در نقاط وسطی مناطق فارس و آریانا باهم دست میدهند) مانند سترابو، پلینی، آرین، پتولیمی، کورتیوز وغیره؛ و اکمال آنچه ما از آثار آنها جمع آوری نموده ایم یکجا با معلوماتی که از منابع جدید اشتقاق کرده ایم مانند تاد "سالنامه راجستان" منتشره در 1829 که بسیار مفید و رهنمود دهنده است؛ و بالاخره کاربرد و تطبیق معلومات جمع آوری شده از منابع متعدد در روشنائی مشاهدات و برداشتهای شخصی خویش (با وجودیکه مبهم و لرزان است؟) در طول سالیان متمادی اقامت در بین این مردم میباشد.(قابل یاد آوری است که چون مناطقی که فعلاً از باز مانده های اریا نا و خراسان در دست ما است از اینکه در مسیر شاهراه تمدنی طویل تاریخی از سومر و شوش تا راوله و ویشالی در هند و شمال از مغولستان صحرای گوبی، چین و صحرای آسیای مرکزی اولین خاستگاه اقوام آریایی و یلغار گران  دشت  های شمال جیحون تا مکران و بلوچستان در طول تاریخ که زمان و موقعیت آن بهیچصورت قابل مقایسه و سنجش نیست یکتعداد از اقوام غیر بومی نیز نظیر ، هزاره ها، ایماقها، نورستانیها ، اوزبیکها ، ترکها که هر کدام آن در فصول بعدی شرح میگردد نیز در این مناطق سکنی گزیده اند که اکنون جزء عظیمی از اقوام این کشور را تشکیل داده اند که در سیر تمدنی کشور افغانستان پر ارزش بوده است.)

 

 با این برنامه میتوانیم در تشخیص تعداد زیاد قبایل موجود افغانستان یعنی نمایاندگان جدید اقوام قدیمی آریانا بصورت بهتری آماده بوده و لذا میتوانیم در تمایز درست و بنیادی بین مالکان قدیمی و مسکونین بعدی، بین بقایای دودمانهای متجاوز و آوارگان غارتگران زود گذرگام برداریم. اگرپژوهش ما نتواند روشنائی جدیدی بالای تاریخ هند بیاندازد: دررابطه به سلطه یونانیها و تهاجم جاتا (گیتیک) که توسط آن منهدم گردید؛ در رابطه به ارتباطات این فاتحین سکائی با همنژادان ایشان بهنگام طغیانهای کهنتر که باعث پرنفوس شدن شمال هند با برهمن و کشاتریا شد؛ دررابطه به سلطه یکجائی آنها در آریانا (جاتای بودیست در شمال و کشاتریای برهمن در جنوب)؛ و بالاخره در رابطه به مبارزات این هندیهای آریانا با پارتیهای آتش پرست تحت حاکمیت طولانی سلسله ارساکی، سهمگیری آنها تحت پرچم پارتیها در جنگهای بمقابل رومنها در آسیای صغیر، تماس آنها با عیسویان و جذب نهائی آنها دراسلام. اگرچنین  نتایجی از پژوهش ما در بارۀ تبارشناسی مردمانی که حالا نفوس افغانستان را تشکیل میدهند، بدست نیاید؛ حداقل خواهیم آموخت که معنی حقیقی این نام چه بوده و افغانها واقعا چه کسانی هستند. با این تشریحات، من به پژوهش خویش میپردازم.

 

حدود یکقرن قبل ازانهدام امپراطوری پارسی داریوش  توسط اسکندر  مقدونی، هرودوت تاریخ بسیار مکمل این کشور را تا روز زندگانی خود نوشته است(ولی ویل دورانت معتقد است که  تاریخی را که هرودوت نوشته است به سببی که خودش در قضایا حضور نداشته است قابل اعتماد نمیداند). اما مقدار کمی از آثار نهایت دلچسب او با آنقسمت فارس قدیم ربط دارد که ما با آن سروکار داریم. بآنهم آنمقداری کم، دلچسپی خاص و ارزش بزرگی برای ما در پژوهش موجود دارد. در آنزمان (حدود 450 ق م) آریانا، خراسان و یا افغانستان که ما از آن صحبت میکنیم، قسمت شرقی امپراطوری داریوش هیستاسپ (دارا پسر گشتاسپ) را تشکیل میدهد. این داریوش مربوط به یک فامیل یا قبیله پارسیان است که مهد او در قسمت شمالشرقی کشور مورد بحث ما قرار دارد: در ولایت باختر که مرکز آن شهر بلخ بوده و توسط اعراب در رابطه به قدامت بزرگ آن بنام ام البلاد یا "مادرشهرها" یاد گردیده است. داریوش در حوالی 521 ق م جانشین امپراطوری بناشده توسط سایروس (کوروش) میگردد و این امپراطوری توسط پسر و جانشین او، کامبیسیز (کامبوجیا، کامبوجی)، گسترش و استحکام مییابد. سایروس، که نام مادر او ماندنی (ماندانا، شاید شاهدختی از قبیله ماندان و گفته میشود یک میدی بوده) و نام پدر او کامبیسز(کامبوجی، احتمالا یکی از روسای قبیله کامبوه بود) است، مادها را انحلال نموده، سلطنت کریسیز لیدی را تسخیر نموده و باینترتیب آقای تمام قلمروی میگردد که از اندوس تا هیلیسپانت {یونان} وسعت داشته است.

 

دراین دوران، هرودوت قبایل عمده پارسی را ذیلا نام میبرد: پاسارگادی (پیسار- کده، "پسران خانه") قبیله فامیل شاه؛ قبایل مارافوی و ماسپوی که با اداره ملکی و نظامی امپراطوری سروکار داشتند؛ پنتیالی، دیروسیا و جرمانوی که تماما کشاورز بودند؛ دائی، ماردوی، دروپیکوی و ساگارتوی که تماما کوچی بودند.

 

زبان مادری تمام این قبایل بایست پارسی بوده باشد. ما بقایای اکثریت اینها را در بین نفوس موجوده افغانستان توسط قبایلی دارای دقیقا عین نامها و صحبت کننده با زبان پارسی یافتیم. پنتیالی قرارمعلوم قبلا در شرقی ترین قسمت یا مرزهای اندوس سکونت داشتند؛ چون یک ناحیه در تپه های مهمند در مرزهای پشاور و در شمال دره خیبر و در بین رودهای کابل و سوات وجود دارد که بنام پندیالی یاد شده و پس از آن یک شاخه قبیله مهمند یا "ماند بزرگ" نامیده شده است؛ اگر در واقعیت، این شاخۀ مهمند اولاده پنتیالی پارسی نباشد که پس ازآنها این دهکده نامیده شده است، بعلت اینکه آنها حالا شامل مهمند بوده و پختوصحبت میکنند، باید گفت که آنها از دیگر پتانها در تعداد زیاد رسوم و چهره فرق دارند. دیروسیای میتواند توسط دروزی در کوههای شرق هرات در افغانستان نمایانده شود؛ و به تعداد زیاد توسط دروسی یا دروسیز لبنان در سوریه. جرمانوی عبارت از کرمانی ولایت کرمان پارسی است؛ دهکده دیگری بنام کرمان در اندوس وجود دارد که در باره آن بعدا صحبت خواهیم کرد. تمام اینها قبایل مسکون و مستقر هستند.

 

دائی همان داهی داهیستان یا هزاره در افغانستان است. مردوی منحیث داهی مرداه، حالا شامل داهی گردیده و درعین موقعیت تعین شده توسط سترابو قرار دارد که بعدا خواهیم دید.(چنانچه یک قبیله ایاز اوزبیک در خواجه دو کوی شبرغان  زندگی میکنند که بنام دایی یاد میشوند، به احتمال که از باز ماندگان همان داهیستان باشندکه این اقوام با هزاره  های موجود در  کشور نیز مناسبات خیلی نزدیک دارند) دروپیکوی عبارت از همان دیربیکوی سترابو و دیربیکی پلینی و دهربی یا دهربی- کی راجپوت میباشد که یک قبیله خنیاگر (آوازخوان و شاعر) است؛ آنها حالا در افغانستان بحیث دربکی یعنی یکتعداد مردم گمنام و کمتر مورد احترام، پراگنده (فامیلهای کوچک) در بین جمشیدی و ایماق فیروزکوهی در مناطق بین هرات و (بادغیس) میمنه یافت میشوند. ساگارتوی را نتوانستم توسط نام در هیچ قسمت افغانستان ردیابی کنم، باستثنای نام یک دهکده کوهستانی در بلوچستان غربی. تمام آنها کوچی بوده و زبان هردوطبقه پارسی است .(باید تذکر داد که منطقه ای در بین تیوره ،پسابند و شهرک در ولایت غور بنام ساغر یا ساگر وجود دارد که مردم آن بفارسی بلیغ وکامل صحبت میکنند که دارای کلتور نادر در منطقه میباشندکه در واقع این همان ساگارتوی است که نویسنده دنبال آن میگشته و منطقه ایست کوهستانی و بلند دارای چشمه سارهای دایمی و انواع اشجار مثمر و چنار و غیره که من خود بار ها از آن دیدن کرده ام.)

 

هرودوت میگوید که قبایل عمده میدها عبارت بودند از بوسای، پاراتاکینوی، ستروخاتی، آریزنتوی، بودی اوی و ماگوی. هیچیک ازین قبایل بواسطه این نامها در افغانستان قابل ردیابی نیستند. پاراتاکینوی شاید همانند کوهستانی جدید باشد که معنی "کوهی" دارد. ماگوی یا ماغ پارسی حالا بنام گبر یاد شده و باین نام در چندین قسمت افغانستان منحیث بخشهای کوچک بعضی قبایل بزرگ یافت میشوند؛ آنها در سوات و تپه های مجاور اندوس، شمال پشاور یک دهکده بنام گاباری یا گواری داشته و باشنده یک دهکده کوچک دیگر بنام گبریال در ساحل چپ اندوس در بالای وادی بَرَندو میباشند. در سابق اینها قبیله مهمی در این مناطق بودند که سوات تا زمان امپراطور بابر الی نیمه قرن پانزدهم بنام گابَری یا گاباری سواتی یاد میشد. آنها آتشپرست بوده و قرار معلوم، در اوایل حاکمیت پارتیان و ارساکی باین مناطق آمده بودند؛ آنها حالا بطور رسمی و اعتقادی مسلمان هستند. در بین مسلمانهای غربی این نام گبر یا گاور بحیث یک اصطلاح اهانت آمیز بکار میرود و مانند کلمه گیاور میباشد که توسط آنها به عیسویان و دیگر نامعتقدان به اسلام گفته میشود.[x]

 

سرزمینهای اوستایی خراسان:

در این قسمت به سرزمین اوستایی خراسان  که توسط عبدالحی حبیبی تدوین شده است می پردازیم و در اخیر به بحث قبلی  تبار شناسی افغانستان بر میگردیم:سرزمینهای اوستایی  افغانستان  در کتاب سوم وندیداد  از شانزده قطعه سرزمین معلوم آنوقت ذکر رفته  که برخی از آن سرزمین ها در افغانستان کنونی یا خراسان واقع شده اند(در این قسمت اثر خود عبدالحی حبیبی  تلمیحاً از نام خراسان یاد میکنند) همچنان در یشتهای اوستا نامهای کوهها و رودخانه های آمده که همه در این سرزمین اند . مثلاً"اپرینه ویجو"(سرزمینی در پامیر یا خوارزم نزدیکی های آمو) سغده یا (سغدشمال آمو) مورو (مرو مجرای مرغاب) بخدی (بلخ) نیسایا(نسا در خراسان شمالی ) هرایوه(هرات) وایکرته (کابل) اوروه(روه=ولایت پختیا و کوه سلیمان) هری ویتی (ارغنداب و دهراوت) ایتومنه (هلمند) رهکه (راغ بدخشان=رغه پشتو) هیته (هند و سند) که همۀ این سر زمین ها در افغانستان و در جوار آن واقع است . همچنین در اوستا از سیامکه (سیاه کوه) پوباری سپنه (کوه بلند تر از پرواز عقاب= کوه هندوکش)  سپینه گوته گیری (کوه سفیدیا سپین غر) و دیگر کوهها و آبها ذکر رفته است که گتا پرا زیاد تر ما را به این سرزمین آشنا میسازد.

سپس حبیبی از دوره های قبل تاریخ و دوره های تاریخی سخن یاد کرده متذکر میشود که از عصر تاریخ صرف کتابهای ویدا و اوستا که نشاندهند و بیانگر آن زمانه میباشد بدست ما رسیده است.

عبدالحی حبیبی در رابطه به السنه ادبیات وزبان با رابطه به السنه افغانی چنین مینگارد:از رهگذر زبانشناسی ماهوی این هر دوزبان در کلمات  السنه اغانی و اعلام و اماکن  افغانستان مشهود است ، و بسا کلمات اکنون هم در همان معانی تاریخی خود مستقل و زنده اند  مخصوصاً  زبان پختو و بعضی از لهجات کوسار شمالشرقی چنین مواد تاریخی را فراوانتر حفظ کرده اند که مثالهای از آن را می آوریم:آرین از ریشه آرکه بمعنی اصیل و نجیب یا زارع  و کلمه آره در ادب پختو بمعنی اصل و بیسار و یا کشاورزی است و با الحاق (ن)پسوند نسبت پختوی  ارین اصیل یا کشاورز  شریف است . خلاصه در این دو کتاب به ادبیات و اشعاری بر میخوریم که در اصل و ماهیت خود در تمام اعصار بی نظیر بوده و نشاندهنده  بلندای فرهنگ عصر ویدی و اوستایی را نشان میدهد که  ما بخاطر جلو گیری از اطناب فقط صرف یک مثال از آن را می آوریم:« شما ای کسانیکه  همواره جوانید ، به تأسی شیوه قدیم خویشنور گارا بیاد آورید و با اسپهای گندم گون خویش که با بالهای چابک خویش  پرواز میکند .   

بهوجیپور از بین امواج دریا بیرون گردید و این ارباب کارنامه های شگفت ؛ زمین را شیار کردید وجو کاشتید و برای انسان شیره غذا دادید . دشمنان را با کرنای خویش از میان برداشته دور افگندید ؛ و به اریه روشنی وسیع و درخشندگی دادید که به افاق پخش شد» [xi]

 

[i] - افغانستان و هند در روشنی تحقیقات باستان شناسی، احمد علی کهزاد،منبع بنیاد فرهنگی کهزاد ، اصل نسخه مورخ 12 قوس 1342

[ii] - افغانستان قبل از اسلام ، عبدالحی حبیبی، کابل ، جمال مینه ، سنبله 1346 ، طبع مطبعه دولتی کابل ،صص 9-10

[iii] - همان ،ص10.

[iv] - تبار شناس افغانستان اثر هنری ولتر بیلیو ، ترجمه سهیل سبزواری (گزارشی در کنگره شرقشناسسان در سال 1898 لندن)

[v] - این تذکرات اقای سهیل سبز واری است که پژوهنده در مورد آن کدام نظری ندارد.

[vi] -همان مقدمه.

[vii] -همان مقدمه

[viii] -همان اثر مقدمه مولف.

[ix] - تبار شناسی افغانستان ، همان .

[x] -همان ، ص، 15

[xi] - یک قسمتی از سرود117 از کتاب اول، جلد اول ریگوی که در مجله اریانا  به شماره 6 سال 1342 نشر شده است (ترجمه از انگلیس بفارسی  توسط دانشمند نستوه عبدالرحمن پژواک.، عبدالحی حبیبی ، افغانستان قبل از اسلام.

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

بخش اول

گسترش تمدن از آسیای میانه

بسوی فارس

 

 

تعریفی از مفهوم تمدن:

تمدن عبارت از نظمی است اجتماعی  که  در نتیجه وجود آن ، خلاقیت فرهنگی امکان پذیر میشود و جریان پیدا میکند .که در تمدن به چهار رکن اساسی توجه دارند؛پیشبینی و احتیاط در امور اقتصادی، سازمان سیاسی،سنن اخلاقی،و کوشش در راه معرفت و بسط هنر؛ تمدن زمانی بظهور میرسد که هرج و مرج و نا امنی پایان پذیرفته باشد. تمدن تابع عوامل باز دارنده و بسط دهنده میباشد زمین شناسی و فعل و انفعالاتی که در کره زمین از اثر گرمایش و یا سرمایش ، سیلابها طوفانها ، زمین لرزه ها پیش می شود و شاید از اثر یک موج سرمای جدید یکه بر خیزد ، تمام ساخته های بشریت زیر یخ و سنگ مدفون شود و دایره (زندگی در) کره زمین در گوشه ای از کره زمین محدود شود. همچنان اگر دیو زمین لرزه ، که فقط حسن نیت او  به انسان اجازه ساختن شهر ها رامی دهد ، شانه خود را مختصری بجنباند،، آنچه رشته ایم پنبه  میشود و انسان هرچه ساخته است در شکم زمین  بخواب ابدی فرو میرود. و از همین سبب است که  تاریخشناسان در صبح مطالعات شان  از کوچه عوامل جغرافیایی عبور میکنند .

پیدایش تمدن

ولتر چنین میگوید: دوست دارم بدانم که انسان در خط سیر خود،از حالت توحش به مدنیت،چه گامهای برداشته است؟ (تلاش میشود  تا خط سیر زندگی انسانها را آنچه ولتر ذکر کرده است در مطالعات گام بگام تاریخ شناخت.)

 

مشرق زمین چطور گهواره تمدن؟

میتوانیم از این طریق به سوال فوق جوابی بیابیم

اول- تعریف و شناخت عوامل جغرافیایی- زمین شناختی-اقتصادی- نژادی-روانی-علل وفراز و فرود تمدن ها در بین ملل شرق

دوم-عوامل اقتصادی تمدن: از شکار تا بزرگری-شالوده های صناعت-سازمان های اقتصادی.

سوم- عوامل سیاسی تمدن :منشاء  حکومت – دولت- قانون- خانواده

چهارم عوامل اخلاقی تمدن: ازدواج- اخلاق جنسی- اخلاق اجتماعی- دین- معبود های مختلف – آداب دینی- دین و اخلاق

پنجم- عوامل عقلی و روحی تمدن- ادبیات- علم-هنر

ششم-ماقبل التاریخ و آغاز مدنیت- عصر سنگ قدیم- صنعت و هنر در عصر دیرینه سنگی- فرهنگ عصر نوسنگی- مراحل انتقال از ماقبل از تاریخ به تاریخ(پیدایش فلزات،مس مفرغ، آهن) خط نویسی و تمدنهای گمشده؛ گهواره های مدنیتدر  مشرق زمین که شامل  انائو ها و اریائیها، سومر ها-عیلام-  و تأثیر سومر به عربستان قدیم ، بین النهرین  و مصر و نیل- اینها عناصر هستند که هر کدام آن شرح و بسط کامل کار دارد که مستلزم تحقیق و پژوهش گسترده میباشد که خوشبختانه  ویل دورانت تاریخ نویس شهیر از این امر مهم بدر آمده اند که ما جسته جسته مسایلی را که مربوط به این پژوهش میشود از آن و سایر منابع معتبر تاریخی استفاده و این معلومات را در معرض توجه به خوانندگان قرار خواهیم داد

 

آسیای میانه  گهواره تمدن

 

آسیای میانه انائو – خطوط انتشار اقوام:

این فصل را که فصل سوالهای بی جواب است  با سوال دیگری کامل میکنیم ، و آن اینکه : تمدن در کجا آغاز شده است ؟ این سوالی است که مانند دیگر سوالها بدون جواب  خواهد ماند.

آنچه ما از تمدن مشرق زمین میدانیم جستار های فکری ای هست که توجه تاریخ نویسان را بخود جلب کرده است . که نظریات ایشان ، در باره امور ماقبل التاریخ ، در هاله  از ابر های ابهامی پوشیده و پنهان است .سرزمینی را و تاریخ تمدنی اقوامی را که ما میخواهیم در اینجا باز تاب داده و بشناسیم دست کمی  از تاریکیهای فلسفی ندارد –باور کنیم و باید بگوییم که مناطق آسیای میانه ، که اینک خشک  و بی علف  است (این مطالعه قبل از آن صورت گرفته بود که دشت های لم یزرع  شمال جیحون و وادی فرغانه و سمر قند و جزق و قزاقستان تا هنوز بکمک تکنالوژی معاصر زیر آبیاری از شبکه های پیشرفته  میکانیزه قرار نگرفته بود و مانند دشت های حیرتان ، شیر ماهی و آبدان میر علم و میدانها و ریگزار های بلخ تا اندخوی و فاریاب که در جوار رود جیحون ، مرغاب و رود بلخ واقع است  آبیاری نشده بودند . حال شما تصور کرده میتوانید که آن دشت ها تا کدام اندازه  عاری از سکنا بوده است؟)

زمانیکه این مناطق از اثر تغیر اقلیم و عدم بارندگی های موسمی به خشکی مواجه میگردد در نتیجه این بی مهری طبیعت ساکنینی که در دو طرف فلات جیحون(اکسس) قرار داشتند مجبور شدند بنا به نوشته ویل دورانت  در جلد اول مشرق زمین گهواره تمدن به سه جهت  کوچ کنند. اول دسته ای از مهاجرین میدانهای آسیای میانه با گذشتن از کوههای هندو کش از  کابل و گذشتن از اندس و اباسین و سند تا خلیج بنگال منتشر شدند. دوم گروهی  که راهی غرب گردیدند تا به شوش . نینوا و سومر و مصر و  ایتالیا و هسپانیا رسیدند . و دسته سومی  راه شرق را در پیش گرفته با عبور از صحرا های چین و منچور خود را به امریکای شمالی رسانیدند .[1]  و علت این مهاجرتها  را که باعث خالی شدن شهر ها یکی پس از دیگر شده است  ویل دورانت چنین توصیف کرده است «هم اکنون خرابه  های چون  بلخ تا نیمه در شن فرو رفته ،ولابد چنین شهریکه ، محیط آن سی و پنج کیلو متر است ، روزی پر از جمعیت بوده . هنوز از سال 1868میلادی مدت درازی نگذشته است ، و در آن هنگام 80،000نفرساکنان ترکستان باختری ، که دور تا درور شهر شان را ریگ گرفته بود ، نا چار شدند از آن ناحیه مهاجرت کنند .زیرا به عقیده دانشمندان این نواحی که اکنون در شرف مرگ است، ناظر و شاهد نخستین گامهای مجموعه تو بر تویی از نظم و پیشبینی و آداب و اخلاق ور احت طلبی و فرهنگ بوده ، که از میان آن تمدن  کنونی بیرون آمده است .)[2]

ما با کمی استفاده از نیروی خیال میتوان گذشته را در نظر آورد ، ودر یافت که در بامداد مدنیت  میان دو شهر "شوش" و "انائو" در 4،000 سال قبل از میلاد،چه روابط فرهنگی بر قرار بوده است ؟ این مشکل است که بگوییم کدام یک از تمدن ها قدیمیتر بوده است ولی مسلم این است که این تمدن ها کلاً افراد خانوادۀ واحدی بوده اند .فهم آنکه کدام یک قدیمیترین تمدن را داشته اند اهمیتی ندارد. اگر ما قدامت مدنیت عیلام و  و شوش و مناطق فلات بین النهرین را نسبت به  مصر و دلتای نیل قدیمتر ذکر کرده ایم برای این است که تیشه تاریخ کاوان هم اکنون  این نتیجه را استخراج کرده است که بین النهرین با موجودیت  رودخانه های دجله و فرات، جائی که شاهد و ناظر پرده اول نمایشنامه تاریخی  تمدن بوده است.»[3]

 

تأثیر گزاری اولین مهاجرتها به باز کردن نقش پای تمدنها:

ملتهای هند و اریائی:

شرق نزدیک  در برابر چشم تیز بین تاریخ شناسان  همچون اوقیانوسی بنظر میرسد که در آن گروه های آدمی  مانند گردابی پیوسته بهمدگر مخلوط و سپس از هم پراگنده میشدند ؛  اسیر میگردیدند و یا به اسیری در می آمدند،  می خوردند و یا خورده میشدند ، می کشتند و یا بقتل میرسیدند. واین کار  ها حتی تا به پشت دیوار های امپراطوریهای بزرگ مصر و بابل و نینوا کشیده میشد . بعباره  دیگر  این مهاجرتها و کوچکشی  ها در هر سه حوزه شرق جنوب و غرب به آسانی رو نما نگریده است بلکه با گذشتن از هرج و مرج  های که در بالا ذکر شد استقبال شده است .به اینترتیب بود که مخلوطی از تبار و تیره ها و نژاد های نا شناخته در مدنیت آنروزه  خاص و حاصل آن قبایل نیم بیابان گرد و نیم  پابند زمین نشو و نمو کردند که ویل دورانت انها را در کتاب تاریخ تمدن مشرق زمین چنین درج کرده است :

کیمیریان،کاپادوکیاییان، اشکانیان،،فلسطینیان، عموریان ، کنعانیان، اریائییان ،ادومیان و صدها قوم دیگر که هر یک خود را مرکز جغرافیا و تاریخ می پنداشت و از نادانی و جانب داری مورخانی که در باره او  بیش از چند سطری در کتابهای خود نمی آوردند دچار شگفتی میشد. وجود این قبایل بیابانگرد در تمام طول تاریخ حتی  در زمان معاصر برای کشور های که حالت تمرکز و استقرار بیشتری داشتند و این اقوام از هر طرف مرز های کشور ها را در میان میگرفتند و اکثراً باعث غارت و چپاول  و صحنه های خونین نیز میشدند ( که امروزه ما در کشور خود افغانستان  نظیر یورش های فوق را از جانب اقوام کوجی پشتون در جنوب که بگمان اغلب از آدرس پاکستانی ها به اسمی طالبان بما حمله کرده اند و چه بسا که حتی تمام کشور ما را در یک مقطه زمانی اشغال نیز نموده اند و جالب توجه تر اینکه هنوز هم دولت  میکوشد این قبایل مجهول الحال را در دولت سهیم سازند) خشک سالی ها ممتد  هر چند سال یکبار این قبایل یاغی را وامیداشت که بر سرزمین های ثروتمند همسایه حمله کنند؛ که به نا چار آن کشور ها همواره مجبور بودند یا بآنها درحال جنگ باشند یا برای جنگ و دفع حمله خود را آماده نگاه دارند . این قبایل بیابانگرد پس از آنکه  دستگاههای سلطنتی بر چیده میشد ، بر جای می ماند که خود  جانشین آنها میشدند.. به این ترتیب نژاد ها همیشه از راه عدم هم آهنگی و اغتشاش و جنگ بهم مختلط شده و زمینه تشکل نژاد ها و اقوام  تازه تری را میکرده اند که این  پروسه تا هنوز در جهان ادامه دارد .این مردامان  منحیث ناقلین میراث اقوام سهم خود را چه کوچک و چه برزگ در انکشاف و چندرنگی شدن نژادها بصورت موثر ادا کرده اند و از گریبان فردا با حمیت دیگر و رسم و رواج دیگر ظاهر گردیده اند.مثلاً میتانیها از آن جهت در تاریخ مورد توجه نیستند  که دشمنان قدیمی مصر در خاور نزدیک بوده اند ، بلکه از آن جهت اهمیت دارند  که از نخستین اقوام هند و اریایی شناخته شده  در آسیا هستند  که خدایانی بنام میترا ، ایندرا  و ورونه  را پرستش کرده اند ، انتقال این خدایان به پارس و  هند راه را برای ما هموار میسازد  تا خط سیر تکامل و تطور نژادی را، که با شایستگی تمام  به نام نژاد "آریایی"  نامیده میشود رسم کنیم.[4]

در تاریخ از دو قوم از آریائیها و هند و اروپایی بنامهای  حتیها و سکایاها یاد گردیده که هر دو قوم دارای  تمدن و فرهنگ غنی بوده اولی  حتیها از راه بسفورس خود را به قفقاز رساندند که منحیث طبقه جنگ اور خود را به بومیان آن سر مین که کار شان کشاورزی بود  مسلط ساختند که این قوم در حوالی 1،800 قبل از میلاد تا حوالی دجله  و فرات بسط پیدا کردند که رسم الخط مخصوص و موزون  داشته حتی قشون خود را بر سوریه گسترانیدند که مایه تشویش امپراطوری مصر نیز شدند که رامسس دوم نا چار شد با حتی ها پیمان صلح امضاء نمایدو در برابری شاه حتیها با خود اعتراف کند . آنها در کار استخراج آهن و پیکر تراشی و هنر های زیبا نیز دست بلندی داشتند و پایتخت شان شهر  بوغاز کوی نام دارد زبان شان با زبانهای هند و اروپایی مشابهتهای بهم میرساند . این قوم که بشکل اسرار آمیزی داخل تاریخ شدند به همان ترتیب از صفحه تاریخ حذف شدند و مدنیت های شان یکی پی دیگر فرو کش کرد و رو به خاموشی و انحطاط گذاشت . زیرا استخراج معادن را که باعث قوت آنها بود رقبای شان نیز آموختند و در نتیجه  رقبای شان  با استفاده از آلات حنگی فلزی خود را تفوق بخشیدند و آنها را منهزم ساختند. آخرین پایتخت حتی،در 717قبل از میلاد که کرکمش نام داشت به تصرف دولت آشور در آمد

دومین قوم بیابانگرد آریایی اروپایی که در کناره های بحیره سیاه قفقاز و ارمنها زندگی میکردند اقوام دلاوری بنام "سکاها"  بودند انها قبایل نیمه وحشی نیمه مغل و نیمه اروپایی دارای اندامهای درشت در نهایت نیرو مندی زندگی میکردند و زنان خود را سخت در پرده نگاه میداشتند  ، خون دشمنان خود را می آشامیدند و از پوست سر دشمنان خود دستمال درست میکردند

از آن  زمان که تاریخ نوشته در دست است 6،000سال میگذرد

مادها یکی دیگر از اقوام اریایی هستند  که در گلوگاه تاریخ دولتی بودند که باعث انقراض دولت آشور گردیدند و دیا کو اولین پادشاه مقتدر این اقوام بود که در اکباتان که محل زیبا و پر آب و علف بود پایتخت خود را ساخت این شهر داری دو کیلو متر وسعت بود که قصر شاهی که از مرمر های زیبا ساخته شده بود مانند قبۀ در آن  میدرخشید.[5]

 

ماد ها یکی دیگر  از اقوام آریایی، عظمت و انقراض:

ویل دورانت تاریخ نویس شهیر همیشه در آثارش به این نقطه توجه دارد که میگوید:تاریخ کتابیست که آدمی همیشه از وسط آغاز  کند واقعاً هم همینطور است من که در این نوشتار میخواستم اقوام اریایی ساکن در خراسان= افغانستان را تحت مطالعه قرار دهم نا گزیر شدم بخاطر شناخت   وقوع رویداد های که باعث  فراز و فرود تمدنها شده است  از کتابی به کتابی و از منطقه ای به منطقه ای تحقیقات خود را  دوام بدهم تا باشد که در خلال اینهمه پراگندگی ها  حقایقی تو در توی را که در جستجویش هستم بیابم و بشناسم ؛ ما از سر گذشت ابتدایی این قوم (ماد ها) خبر نداریم  فقط همینقدر حدس زده میشود که این قوم که طبیعت درشت داشتند و از نژاد هندو اریایی ها بودند که گمان برده میشود که یکهزار سال قبل از تولد مسیح از کناره های خزر به آرسیای باختری آمده باشند؛ در زند اوستا کتاب مقدس پارسیان یادی از این زادگاه قدیمی شده است و آنرا مانند بهشتی توصیف کرده است : سرزمینی که آدمی جوانی خود را در آن گذرانده مانند خود جوانی زیباست ؛ این قوم در حین کوچ کردن از سمر قند و بخارا گذشته ، و از این نواحی ، رفته رفته بطرف جنوب  سرازیر شده و پس از رسیدن به پارس ، در آن حکومت اختیار کرده بودند .

ویل دورانت میگوید این دولت مستعجل، فرصت آنرا نیافت که بتواند در بنای مدنیت سهم بزرگی داشته باشد ولی راه را برای تمدن پارس  باز و هموار ساخت بقسمیکه پارسیان در کناره های مدنیت ماد ها مدنیت خود را پایه گذاشتند . پارسیها الفبای سی وشش حرفی خود را از ماد ها گرفتند و پارسیان بعوض الواح  گلی کاغذ را ساختند و قلم را برای نوشتن بکار بردند .

انقراض دولت ماد بسیار سریع صورت گرفت و "اژدهاک" یا"ایشتوویگو" که بجای پدر خود "هووخشتره" به تخت سلطنت نشست ، یک بار دیگر این حقیقت را اثبات کرد که حکومت سلطنتی همچون بازی قماری است ، و در وراثت سلطنت ، هوشمندی  مفرط و جنون، متحد نزدیک بیکدیگر  بشمار میروند . در زمان این پاد   شاه بود که مردم از  ثروتهای  با د آورده به زندگی تجملی پرداختند . مردمانیکه در طبقه بالایی زندگی میکردند  ، بندۀ مد و تجمل پسندی شده بودند .حتی زین و برگ اسپان را با طلا زینت میدادند . در حالیکه این قوم  در زندگی گذشته خود مردمانی سادۀ  بودند که زندگی شبانی داشتند.. و از تنه درختان ارابه های  را میساختند که توسط حیوانات کش میشد و بسیار نا زیبا و ناراحت کننده بود . اما آن زندگی را فراموش کردند و آنقدر در  لذت و خوشگذرانی غرق شدند که گذشته شبانی خود را و آن ارابه های خشن و معذب را فراموش کردند و ارابه های از فلزات ساختند که در نوع خوذ بسیار مجلل وسریع و راحت بود . آنها به آن ارابه های گرانبها که توسط مرکب های گرانبها کش میشد سوار شده و از این مجلس جشن به آن مجلس جشن میرفتند و لذت میبردند.این اقوام زنان شان را با غازه و جواهر گرانبها می آراستند . این شاه که از مردانگی پدرش صرف زن صفتی را داشت  با بی عدالتی مردم را از خود دور ساخت تا سر انجام کوروش جوان ، فرماندار ولایت انشان(ولایت خوزستان و بختیاری)، که در فرمان مادیان  بود  علیه این شاه زن صفت  اکباتان قیام کرد و در این قیام ماد ها با او همدست شدند و به این ترتیب در نتیجه این قیام دولت فرمانروای ماد و حاکم بر پارس  تحت قیادت یکنفر پارسی (کوروش) در آمد که رفته رفته این دولت نو بنیاد پارس توانست در وقت کمی تمام مناطق خاور نزدیک را تحت فرمان خود در آورد..[6]  

 

هخامنشیان پارس:

 

کوروش –

کورش یکی از  کسانی بود که گویا برای فرمانروایی آفریده شده اند .وی روح شاهانه داشت و شاهانه بکار بر میخاست، در اداره امور شایستگی  و در کشور کشاییها حیرت انگیز بود. با شکست خوردگان به نیکی رفتار میکرد و با دشمنان سابق خود به نیکی بسر میبرد.یونانیان این فرمانروای بزرگ را بزرگترین  پهلوان جهان پیش از اسکندر خوانده اند . ویل دورانت میگوید که از نوشته های هرودوت و گزنفون  که اکثراً با اساطیر و افسانه ها آمیخته است هر گز نمیتواند تصویری از کوروش بدست آورد که قابل اعتماد باشد . و همچنین گزنفون چندین مراتبه  کوروش را به سقراط اشتباه گرفته است .آنچه که بیقین میتوان گفت کورش زیبا و خوش اندام بوده  و سر سلسلۀ شاهان هخامنشی بوده که دوره سلطنت وی نامدار ترین دوره تاریخ پارس است .او  قشون مادی و پارسی را چنان منظم ساخت که بصورت قشون شکست ناپذیر در آمد و برساردیس و بابل مسلط شد ؛ و فرمانروایی اقوام سامی را به اقوام اریایی باخترآسیا چنان پایان داد که تا هزار سال پس از آن  دیگر نتوانستند دولت و حکومتی بسازند . کشور های را که تحت رقبه بابل  بود همه را به فارس  مطیع ساخت . بصورت خلاصه دوره  سلطنت کوروش را میتوان قبل از دولت روم قدیم ، ویکی از خوش اداره ترین  دولتهای  همه دوره های تاریخی  بشمار برد.

بعد از کوروش  پسرش " کبوجیه" نقص بزرگی را بر خلق و خوی کوروش  لکه ای باقی گذاشته بود که گاهی نهایت قساوت و بی رحمی داشت . این پسر نیمه دیوانه ، بی آنکه از کرم و بزرگواری پدر  چیزی به او  به ارث رسیده باشد همین نقص استثنایی کورش به او به ارث رسیده بود. وی پادشاهی خویش را به کشتن برادر و رقیب  خود "بردیا"، آغاز کرد ،  او از همین روش خود  استفاده کرد تا بتواند ثروت بی پایان مصریها را صاحب شود و به اینکار خود نایل هم شد و مصر را فتح و تمام ثروتهای آن را تصاحب شد. ولی در آنجا کار های کرد که تا حال لکۀ ننگی در امپراطوری کوروش باقی گذاشت که در باز گشت از مصر که همسر و فرزند خود را نیز اعدام کرده بود به مریضی صرع پیش رفته و لا علاجی مبتلا گردید  که باعث از دست دادن تاج و تخت وی شد و وی که تاج و تخت خود را در معرض غصب دید خود کشی کرد. سر انجام مردمان پارس یکجا شدند و با کمک هفت نفر از بزرگان قوم سلطنت کوروش را از دست غاصبان نجات دادند که به اینترتیب از میان همین هفت نفر  یکنفر شان بنام  داریوش پسر هیشتاسپ به سلطنت بر  گزیده شد.

داریوش:

 که بزرگترین پادشاهان این سلسله را در تاریخ پارس جاه گذاشتند . در همین زمان بود که دین زرتشت در سرزمین آسیای باختری به اوج رواج خود رسیده بود که در جایش به آن می پردازیم  .

یک چیزی که در تاریخ شاهان مایه عبرت است  استعمال قوای قهریه به بیرحمترین شیوه آن می باشد که نتیجه میشود تا پایه های سلطنت این شاهان با ریزش خونهای بیگناهان استحکام یابد چنانچه کوروش وقتی مجداً به بابل استیلا یاقت سه  هزار تن از بزرگان شهر بابل را به دار بست و به حقیر ترین شیوه آنها را نابود ساخت. ولی رویهمرفته داریوش زمانیکه استقرار خود را قایم ساخت و زره جنگ را از جان خود دور ساخت از مدبرترین شخصیت ها در تاریخ  شاهان قرار گرفت که این وضعیت در امپراطوری پارس هخامنشی تا  ظهور امپراطوری روم  ادامه یافت، ولی پسانها می بینیم که  داریوش هرگز زره را از خود دور نکرد و هرگز عطش بیش خواهی و جهان خواهی در ضمیر او فرو کش نکرد..

 باوجودیکه داریوش آرزو داشت که دائم به صلح و صفا  به آنچه در اختیار دارد فرمان براند  ولی سنت و مقدر چنان است که در امپراطوریها هرگز آتش جنگ مدت درازی فرو ننشیند ؛ و دلیل این مطلب آن است که بلاد تسخیر شده  باید مکرر در مکرر از نو تسخیر شود ، و پیروزمندان هنر جنگیدن را همیشه در بین رزم آوران خود زنده نگهدارد .چه در آن ممکن است زمانه  نقش تازه بر آورد و امپراطوری تازه موجود به قیام بکند . پس در چنین اوضاع و احوال جنگ هرگز فروکش نمیگردد و جنگ اوران هر روز این نقش ها را با ریختاندن خونهای تازه  زنده نگهمیدارند . و بخاطر اینکه این ماشین جنگی  از کار نافتد داریوش تنگه باسفور را عبور کرد و از رود دانوب گذشت و تا رود والگاه پیشروی کرد تا به تادیب سکا های (به بحث    سکا  هها مراجعه شود) که پیوسته در اطراف شهنشاهی وی تاخت و تاز میکردند  بپردازد ، با اینکه بار دیگر از افغانستان =خراسان و دها سلسله جبال آن منطقه عبور کند و بدره رود سند برسد و صحنه های پهناوری را  با جمعیت فراوان و مال بیشمار ، بر شهنشاهی خویش بیافزاید . او در حمله به یونان  در جلگه ماراتون شکست خورد و در مرتبه دیگر که میخواست حملات خود را از سر گیرد مرگ اورا امان نداد و در ناتوانی بیماری از جهان  چشم پوشید . [7]

 

راه های مواصلات و اطلاع رسانی بین اقوام تمدنی  (سازمانهای برید):

دولت پارسیان  دارای بیست ایالت که شامل مصر، فلسطین، سوریه، فنیقیه،لیدیا،فریگیا، یونیا،کاپادوکیا،کلیکیا،ارمنستان ، آشور،قفقاز بابل ، ماد ، پارس خراسان= ( افغانستان،  بلوچستان،سند، سغدیانا ، باکتریا،ماسا گتهاو قبایل دیگری از آسیای میانه)جزو این امپراطوری بود که در تاریخ تا امروز چنین دولتی که توسط یکنفر اداره شود دیده نشده بود.

پارسی ایکه در آن زمان به چهل ملیون سا کنان آن نواحی حکومت کرد همان ایرانی نیست که امروز میشناسیم ، بلکه این ایران موجوده  ناحیۀ کوچکی در مجاورت خلیج فارس بود که در آن زمان بنام «پارس»  خوانده میشد و اکنون نیز آنرا پارس مینامند که آن سرزمین (پارس) متشکل از بیابانهای بی حاصل و کوهای فراوان بود و رود خانه فراوان نداشت و در معرض گرمای سوزان و سرمای کشنده بود. این مردمان ماد ها از نژاد هند و اروپایی ها بودند که حدس زده میشود از جنوب روسیه به اینجا آمده باشند از زبان و دین قدیم این مردمان بر می آید که  با آن دسته از نژاد ارین که از افغانستان =گذشته و طبقه حاکمه  در سرزمین هند تشکیل داده بودند  نسبت نزدیکی داشته اند داریوش اول در نقش رستم خود را چنین معرفی کرده «پارسی پسر پارسی، آریایی از نژاد آریایی زردشتیان وطن نخستین خود را بنام «ایران وئجه» یعنی وطن اریایی ها مینامند(حال از مطالعه این قسمت از تاریخ به این  بر میخوریم که همان اقوام پارسی که اکنون هم در آن سرززمین پارس  در کنار خلیج فارس حکومت دارند نام این منطقه را با نام  سرزمین  خراسان هر دو را بر خلاف واقعیت های تاریخی بخود اختصاص داده است زیرا سر زمینی که در شهنامه بنام ایران و توران مشخص شده است مربوط به اینطرف و آنطرف رود آمو میشود که قسمت  های  شمالی آن هنوز هم به نام توران یاد میشود که این خبط از اثر بی  کفایتی و نفهمی شاهان گذشته ای که در منطقه کنونی افغانستان  حکومت میرانده اند  میباشد و شاید هم بخاطر منافع  شخصی و زود گذر خانوادگی این کار را یعنی این خبط بزرگ تاریخی را کرده باشندکه خراسان را به افغانستان تعویض نام دادند و این سرزمین را زیستگاه افغانها که در تاریخ بنام پختون یاد میگردد و بار اول  در نزدیکی کوههای سلیمان ریست میکردند، گردانیدند) که استرابون  تاریخ نویس و شرق شناس معروف کلمه «آریانا» را  برای سرزمینی استعمال کرده است  که تقریباً با آنچه امروز «ایران » می نامیم  تفاوتی ندارد  .[8]

زندگی در  پارس به سیاست و جنگ بستگی داشت  تا صناعات از این رهگذر فارسیان  ضروریات شان را از مناطق دور و پیش شان که  جزو قلمرو شان محسوب میشد انتقال میدادند و از همین سبب که در صناعات و فلاحت بخود اتکا نداشت در هر برحۀ از زمان متکی بر قدرت بودند که آنهم عنصر دایمی نمیتوانست حساب شود .و در چنین دولتی  حق  و قانون منحصر به اراده شاه و قدرت قشون بود که هیچ حقی در برابر این حق محترم شمرده نمیشد و قوانین شاه را تغیر نا پذیر میدانستند و تصمیمات شاه را همچون وحی اللهی  تلقی میکردند( که در چند سال قبل در  کشور خود مان نیز همچو عقایدی  عمر شاه  و دوره سلطنت وی را طولانی نگاه میداشت)  که از جانب اهورا مزدا به شخص شاه نازل میشود . لذا صناعات در فارس رونقی نداشت ؛ پارسیان به آن خوشنود بودند که اقوام خاور نزدیک به به صناعات دستی بپردازند و ساخته های دست خود را همراه با باج و خراج  برای ایشان بفرستند ، لذا در کار حمل و نقل  ابتکار ی فراوان تر از کار های صنعتی داشتند ؛از این سبب بود که مهندسان پارسی به فرمان داریوش اول شاه هخامنشی شاهراههای را ساختند که پایتخت را بیکدیگر مربوط میکرد، درازی یکی از این شاهراهها که از شوشتا ساردیس امتداد داشت ،دو هزار و چهارصد کیلو متر بود ، طول راه ها را با فرسخ اندازه میگرفتند ، و بگفته هرودوت «در پایان هر چهار فرسخ منزلگاه شاهی و مهمانخانه مجلل وجود داشت ، و راه ها همیشه از جا های آباد میگذشت .» در هر منزل  اسپهایی تازه نفس اماده بود تا برید (چاپار) بدون معطلی براه خود ادامه دهد ؛ بهمین جهت بود که برید شاهی فاصله  شوش تا ساردیس را در همان زمانی می پیمود که اکنون اتومبیاها  طی میکنند ،یعنی در مدتی کمتر از یک هفته در صورتی که مسافران عادی آن فاصله را در ظرف نود روز میپیمودند مهندسین پارسی آن توانایی را داشتند تا در مواقع لازم پلهای مستحکمی را بالای فرات و یا تنگه دردانیل  در مدت کمی تعمیر نمایند که صد ها فیل ترسناک در یک وقت میتوانستند از بالای آن عبور نمایند .در آنزمان راه دیگری نیز وجود داشت که از کوههای افغانستان=خراسان میگذشت و شرق و شمال و غرب را بهم اتصال میداد که از اثر این راه پارس را به هندوستان و چین وصل میکرد . همۀ این راه باعث آنشده بود تا شهر شوش  مرکز فارسیان انبار میان راه ثروتهای خاور زمین باشد این ثروت در آن زمان دور نیز آنقدر فراوان بود که عقل بسختی آنرا باور میکرد . اساس ساختمان این راه  ها آن بود که برای اهداف جنگی و دولتی بکار رود   و تسلط حکومت مرکزی و جریان اداری کار ها را تسهیل کند ، ولی در عین حال سبب آن شد که کار بازرگانی و حمل نقل کالا ها نیز آسان شود و عادات و افکار نیز از ناحیه یی به ناحیه یی  دیگر انتقال یابد ؛ در ضمن خرافات متداول میان مردم  که گزیری از آنها در زنگی روزانه نیست ،  از همین راه ها بین اقوام مختلف روزانه رد و بدل میشد . کار های  بازرگانی بیشتر بدست یهودیان، فنیقیان و بابلیان بود زیرا در نزد پارسیها کار بازرگانی از جمله حرفت های پست محسوب میشد .پول و مسکوکات نقره ای و طلا در عهد داریوش  رواج پیدا کرد و میزان ارزش طلا در برابر نقره یک به تنایب سه ونیم بود .[9] مایحتاج  این امپراطوری بزرگ از طریق همین شاهراه های گسترده  از شرق و غرب تامین میشد واز جا های دور تامین میگردید  و همچنان  توسط یک شبکه بسیار گسترده این راه ها حفاظت میگردید که کوچکترین بی امنیتی ای در مسیر دها  هزار کیلو متر رخ نمیداد.

 

زرتشت – کتاب  مقدس پارسیها - اهورا مزدا – فلسفه دینی زرتشت در مورد خیر و شر:

بنا برداستانهای ایرانی چند قرن قبل مردی در شرق در سرزمینهای آرینها(در ایران  ویجه) یعنی سرزمین اریاییها  ظهور کرده بود  که مردمان زمانش او را "زرتشتره" =زردشت  می نامیدند .ولی یونانی ها او را "زورآسترس" تلفظ میکردند.در پیدایش زرتشت حرفهای هست که از اعتقادات اریاییها سر چشمه دارد میگویند«نوری از جلال آسمانی به سینه دختری  فرود آمد که نسب عالی وشریف داشت او به تزویج کاهنی در آمد که قبلاً از شیره گیاه «هومه» در تن خود مالیده بود با ازدواج آن دو   فرشته وشعاع ، در هم آمیختند و از آن زردشت بوجود آمد.که با خنده زردشت ارواح پلید همه فرار کردند . چون سخت دوستدار حکمت و عدالت بود  خود را از اجتماع مردم بیرون کشید و در تنهایی کوهستان زندگی میکرد  و خوراکش پنیر و  میوه  های زمین بود . شیطان که میخواست تا وی را بفریبد ، ولی کامیاب نشد .سینه اش را بضرب خنجر دریدند و اندونۀ وی را با سربگداخته پر کردند ، ولی زردشت لب به شکایت بر نکشود و از ایمان به اهورا مزدا، پروردگار نور و خدای بزرگ ، دست بر نداشت . اهورا مزدا بر وی ظاهر شد و کتاب" اوستا یا کتاب ، حکمت و معرفت " را در کف وی گذاشت ، و به او فرمان داد که مردم را به آن فرا بخواند  و پند دهد .مدت درازی همه وی را ریشخند کردند  و آزارش دادند  تا اینکه شهزاده ایرانی  بنام "ویشتاسپ" یا " هیشتاسپ"سخنان وی را شنید و فریفتۀ آنها شد ، و وعده کرد که دین تازه را میان مردم پراگنده سازد . به اینترتیب بود که دین زرتشتی در  جهان پراگنده شد.زرتشت خود مدت درازی بزیست ، تا اینکه برقی از آسمان بر او زد  و آن پیغمبر به آسمان صعود کرد.»[10] 

اکنون کتاب مقدس زرتشتیان  مجموعه ایست از کتابهای که یاران و مریدان  پیغامبر گفته ها و دعا های او را در آن جمع آوری کرده بودند ، و پیروان متأخر وی به آن نام اوستا داده اند . و اکنون مجلدات بزرگی از اوستا بجای مانده است . در حالیکه در این کتاب مسایل عبادت خدا شناسی و دعا ها تذکار رفته است کتابی است سراپا مشحون از فرهنگ و تمدن قوم ارین  که تا کدام سر حد این مردمان در فرهنگ و طرز تفکر و برخورد های انسانی و روحانی از همه اقران خود برتر و بالاتر بود است که فردوسی گفته «کزین برتر اندیشه  بر نگذرد» .

ویل دورانت میگوید:مرد محقق که به مطالعه آن بپردازد ، در خلال آن خدایان و حتی گاهی کلمات و جملات هندی "رگودا" را می یابند ، بحدی که بعضی از دانشمندان هندی په ان عقیده دارند که "اوستا" وحی اهورا مزدا نیست ، بلکه از کتاب ودایی اقتباس شده ؛ در جایی دیگر از اوستا فقراتی دیده میشود که ریشه بابلی دارد ، مثلاً فقراتی نظیر آفرینش جهان در شش مرحله (آسمانها ، آبها ، زمین، گیاهان ،، جانوران و انسان) پیدا شدن همه افراد آدمی از یک پدر و یک مادر ، آفرینش بهشتی بر روی زمین ، خشمگین شدن آفریدگار بر آفریده های خود ، و عزم کردن وی بر کیفر ؛ شاید اندیشه دین  زردشتی در باره خدای جهان  چنان بوده  است که خاطر کسانی را که روح نقادی داشته و به جزئیات امور توجه میکرده اند  خرسند میساخته است . اهورا مزدا   در واقع نماد مجموع قوایی است که در جهان برای برداشتن حق و عدالت در کار اند ،  و اخلاق فاضله  جز از راه همکاری با این قوای خیر فراهم نمیشود .فقه های دین زردشتی مانند زروانهای هندی و فیلسوفان مدرسی  اروپا ، گاهی در این اصرار می ورزیدند که شر ، در واقع و نفس الامر ،وجود حقیقی ندارد و مجازی بیش نیست ، در حقیقت برای آن بود  که دینی بسازند  که با نقشه ای که مردم  متوسط الحال پیش خود رسم میکنند ، و انتظار دارند پایان صحنه  جهان بصورت اخلاقی باشد ، سازگار در آید .از این سبب بود که بمردم چنان وعده داده میشد  که صحنه آخر زندگی  در این عالم – برای آدم عادل و رستگار – با سعادت خاتمه پیدا میکند . و در پایان پنج هزار ساله ایکه  زردشت وعده داده است بدی شکست میخورد و ازجهان بر می افتد ؛ حق در همه جا پیروز میشود ، و دیگر هرگز شر وفساد وجود نخواهد داشت . در آن زمان نیکوکاران با اهورا مزدا به بهشت  می پیوندد ، و پلیدان در تاریکی بیرون بهشت فرو و ناپدید میگردند که خوراک شان دایم سم محلکی خواهد بود .[11]    

کتاب مقدس زردشتیان آموزه ایست که این مجموعه توسط یاران و مریدان پیامبر جمع آوری گردیده بود که پیروان متأخر آن بر آن نام اوستا را نهادند .که آمیزه ای از دعا ها ، سرود ها ، و افسانه ها و قوانین و پاداشها ی کیفری نیز شامل میباشد.[12]

 

تآثیر دین زردشتی بالای فرهنگ و زندگی پارسیان و پیروان این مذهب:

کیفر گناهان  جسمانی  در شریعت زردشت ، مانند شریعت یهودی ّ بسیار سخت بود . کیفر لوط و زنا آن بود که زن یا مرد را که مرتکب چنین  گونه اعمال میشدند «بکشند» ، ولی در کار بر آمدن انتقام را پس از ربودن زن توسط مردکار احمقانه میدانستند و چشم پوشی از آن را کار فرزانگان میدانستند چه فکر میکردند که اینکار بدون میل زنان در واقع بوقوع نمی پیوندد اوستا در مورد لوط کیفر های سختیرا  در پیش دارد که هرودوت نیز آن را تائید کرده است از قول هرودوت اوستا مشعر است که هیچ چیز گناه الواط را پاک کرده نمیتواند .

 هرودوت میگوید ربودن زنان  را به وسیله زور و قدرت ، کار ناپاکان و بدان میدانند .

در شریعت  زردشت چنان نبود که بی شوهر ماندن زنان (دوشیزگان) و زن نگرفتن پسران  عزب را تشویق کند، ولی تعداد ذوجات و  اختیار کردن همخوابگان و کنیزکان مجاز شمرده میشد ، و این از آن جهت بود که در یک اجتماع  که اساس آن  بر سپاهیگری و نیروی نظامی قرار دارد ، احتیاج بر آن هست که هر چه ممکن است تعداد فرزندان  زیاد تر شود .اوستا در این باره چنین میگوید : «مردیکه زن دارد بر آنکه چنین نیست فضیلت دارد ، و مردی که خانواده یی را سر پرستی میکند بر آنکه خانواده ندارد فضیلت دارد ، و ثروتمند بر تر از مردیست که ثروت ندارد.» این همه مقیاس ها در دین زردشت مقام اجتماعی متعارف میان ملتهای مختلف را تعین میکند در نظر آئین زردشت خانواده عالیترین  و مقدسترین سازمان اجتماعی بشمار میرود. چنانچه زردشت از اهورا مزدا می پرسد که ای  مقدس دادار گیتی !آیا دوم خوشترین جای زمین کجاست ؟پس اهورا مزدا گفت :... «هر آیینه جایی که مرد مقدس خانه ای بسازد که دارای آتش و گاو وگوسفند و زن و فرزند و اهل بسیار باشد . پس آن گاو و گوسفند بسیار آرد  بسیار علف بسیار و سگ بسیار و زنان بسیار و بچه های بسیار و آتش بسیار  و اسباب زندگی خوب بسیار باشد.»   زیرا در آن وقت حیوانات و مخصوصاً سگ جزء لایتجزای خانواده محسوب میشد . چنانچه اگر کسی به سگی غذای فاسد و یا داغ را میخورانید  به سخت ترین کیفر مجازات میشد. دین زردشت پاکیزگی را پس از زندگی بزرگترین نعمت  می دانستند ، و چنان می پنداشتند که کار نیکو چون  از دست ناپاک سر زند ارزشی ندارد؛«چه انسان اگر در برانداختن فساد {مکروبها} قیام نکنند فرشتگان در جسم او منزل نخواهد کرد .» کسانی را که سبب پراگندن بیماریهای واگیر میشدند  سخت کیفر میدادند . در جشن ها همه مردم با لباس سفید و پاک حضور مییافتند ، در شریعت زردشتی ، مانند دو شریعت برهمایی و موسوی ، آداب و رسوم تطهیر و جلو گیری از پلیدی بسیار بود . در کتاب زردشت آمده است که دامنه ازدواج مانند از دواج دختر و پدر ، پسر و مادر ، خواهر و برادر مجاز بوده است .

در زمان زردشت ، زنان همان گونه که عادت پیشینیان بود ، منزلت عالی داشتند : با کمال آزادی و با  رویی کشاده  ، در میان مردم آمد و شد میکردند ؛ صاحب ملک و زمین  میشدند و در آن تصرفات  مالکانه داشتند و میتوانستند ماننداغلب زنان  روز گار حاضر ، بنام شوهر یا بوکالت از طرف وی ، بکار های مربوط به شوهرش رسیدگی میکرد . [13] ( جهت معلومات مزید به کتابهای اوستا و آثاری بنام زردشت رجوع شود)[14]

 

 


 

[1] - مشرق زمین گهواره تمدن ، تالیف ویل دورانت ، ص102 مهاجرتهای اولی اقوام شرق.

[2] - مشرق زمین گهواره تمدن ف تالف ویل دورانت ،ص،102

[3] -همان ،ص،103.

[4] - همان ، ص,345

[5] -تاریخ تمدن ویل دورانت ، ص، 397

[6] -تاریخ تمدن ،ویل دورانت  کتاب نخست ، فصل سیزدهم ، کتاب پارس، ص،6

[7]-همان از ص، 7 الی14

[8] -تاریخ ملل شرق و یونان ، جلد پنجم ، صص،393-401 البرت ماله و ژول ایزاک

[9] - همان ، کتاب اول ، فصل سیزده ، امپراطوری پارس ، ص،403

[10] - همان اثر ، ص، 27-29

[11] - همان ٌ، 22 الی 66

[12] -همان ، ص، 409

[13] - کتاب اول فصل پانزدهم ، صص، 40- 47.

[14] -زردشت و آموزه های او،رستم شهر زادی ؛زردشت و دین ایرانی،امیر حسین خنجی

 

+++++++++++++++++++++++++++

بخش دوم

 

  آریاییها اقوام ماورای هندوکش

(هند و خراسان)

 

کوشانیها – یفتلیها و هونها (مغول ):

همچنانیکه در تاربخ معاصر افغانستان قسمت های زیادی از کار نامه های این کشور از کتاب تاریخ حذف شده است در مورد  صفحه حقیقی این  تیره های که در ماورای  هندوکش دارای مدنیت های چشم گیر بوده اندتا نیم قرن قبل بجز بعضی یاد واره های که از اثر حفریات نادر باستانشناسان ندرتاً  بدست آمده است که این امر باعث این شده است که قسمت برزگی از کار نامه های  این قوم بزرگ در حالۀ از ابهام و سر در گمی قرار داشته باشد. ولی خوشبختانه  از اثر کاوش های باستان شناسی که اخیراً در کشور صورت گرفته است ما را یاری میرساند تا  در مطالعه تاریخ تمدنی این کشور که همواره  نفوذ زنجیره یی با   تمدن ، هند و هخامنشیان پارس دارد که هر دو شاخه ها از نژاد اریایی بوده در تمدن و فرهنگ مشابهت ها ی بهم داشته اند که ما این صفحه تمدنی را مورد پژوهش قرار میدهیم :

 

ما در بخش قبلی از آداب و زندگی اقوامی که از دشت های آسیای مرکزی بسوی مناطق غربی و  جنوبی سرازیر شده بودند با مدنیت عظیم و دیانت بزرگی که در سرزمین پهناور ایران بنام ماد ها وپارسها که در نوعیت خود در تمام قرون و اعصار نظیر آن سراغ نگردیده است توسط آریائیها پایه گذاری شد که وسعت آن از  سمر قند تا سند و از جیحون تا مصر امتداد داشت که در طوالی اینهمه سرزمین  های گسترده ماد ها و بعداً پارسها  بنیاد تمدن عظیمی را گذاشتند که در تشکیلات و ساز و برگ خود از  پیشرفته  ترین کشور ها با نظم تر و با قدرت تر بود به قسمیکه این کشور پهناور کثیر الملیتی که توسط  پارس های ارین  یا هخامنشیان اداره میشداز متجلی ترین تشکیلات تمدنی بر خوردار بود که اغلباً مرکز حکمرانی آنها اکباتان ، شوش و قسمت های که همین اکنون بنام استان فارس یاد میشود بوده است که خط سیر این تمدین بنام تمدن ایرانی یاد میشده است که داستان های مبسوط آنرا میتوان در  شهنامه فردوسی نیز ملاحظه کرد.

 ما بعد از این  به یک تیره دیگری از این نژاد به مطالعه می پردازیم که در تاریخ تمدن بنام کوشانیان یاد گردیده اند.

 

کوشانیها:

 

 

قبایلی که در بالا ذکر آن رفت؛ در2،000الی 3،000 قبل از میلاد  در مناطقی از خراسان=افغانستان،ایران و آسیای میانه و هند مدنیت های عظیم و گسترده ای را ایجاد وبا ایجاد واصلاح زمین های زراعتی به  کشت انواع حبوبات و محصولات زراعتی می پرداخته اند که دارای زندگی شهر نشینی  و تشکیلات سیاسی گسترده و  پیشرفته ای بوده اند که بنام کوشانیها یاد میگردند. چون  بخش اعظم حکمرانی این طایفه در افغانستان کنونی یعنی در دو طرف کو ههای هندو کش و نشیب های پایانی آن تا کندهار و هیرمند ادامه داشت که با پیوستگی آن با  زمین  های هند حوزه بزرگی را تشکیل داده که به مطالعه اوضاع تاریخی این امپراطوری تا هند می پردازیم تا ما قادر به مطالعه زنجیره یی تمدنی از اقوام مشرق زمین شده باشیم.

آریاییان در 2500 قبل از میلاد یک جمعیت برزگ انسان سفید پوست آریایی  در سر زمین اریانا ویجه که در وادیهای شمال رود جیحون واقع بود به گله داری ودر حالت کوچی گری  میزیستند(اما از اثر کاوش هایی که بعداً صورت گرفت معلوم گردید که این مردمان نه تنها کوچی های دوره گرد نبوده  اند بلکه دامدارانی و فلاحینی بودند که در  شهر ها زندگی میکرده  اند و از کشت و زراعت زمین طمطع میبردند) . قسمیکه در بحث قبل  ذکر گردیده است این  اقوام از اثر تغیر آب و هوا  و کمبود میزان بارندگی سالانه که دشت ها و مراتع و کشتزار های سبز را به صحرا های خشک تبدیل میکرد نا شکیب  بطرف شرق و غرب و شمال مهاجرت  کرده اند (ویل دورانت –آریایی ها و مهاجرتهایشان) اما عبدالحی حبیبی یک تن از تاریخ نویسان افغان نسبت مهاجرت این اقوام را ازدیاد نفوس خوانده اند. [1] ولی از آنجاییکه این مهاجرتها همزمان با ترک کلی منطقه شده است قول ویل دورانت صحیح تر بنظر میرسد . چه هیچ نژادی نمیتواند  تا اندازه ای تکثر یابد که در یک مقطع زمانی معین منطقه ای را که  هزاران سال در ان بسر برده اند یکباره نسبت ذیقی آذوقه ترک دیارکنند. این اقوام به اثر زیادت نفوس و یا از اثر تغیر اوضاع اقلیمی یکباره مناطق خود را ترک کرده بین سند تا رود نیل پراگنده شده و مدنیتهای نامداری را بنام ماد ها و پارسها هخامنشیان تشکیل دادند که در فصل فوق تذکر  داده شد . که ابتدا در دامنه های شمالی و جنوبی هندو کش ساکن شدند . چون تعداد شان زیاد بود ناگزیر بطرف شرق در سر زمینهای هند نیز سرازیر شده از رود سند گذشتند و وادیهای وسیع هند شمالی را اشغال نمودند و مدنیت های قوی را در این سر زمین ایجاد کردند . که در کتابهای ویدایی  آن مدنیت ها انعکاس یافته است ؛ بناءً این مدنیت را که در 1400قبل از میلاد ایجاد شده بود در تاریخ بنام مدنیت ویدی مینامند . و در همین کتابهاست که نام قبایل بزرگ افغانی مانند پکتها(پشتون)الینا مردم شمال  لغمان نورستان و غیره ذکر گردیده است .[2] ولی قدر  مسلم این است که در همین صفحه از تاریخ آریاییها که بیشتر زیر تأثیر فرهنگ قوی ویدی در هند قرار گرفته است تاریخ واقعی این اقوام در حینی که از سند گذشته  و در وادی اندس و قسمت های شمالی هند مستقر شده اند  ، قرار داشته اند ، از این سبب این صفحات در هالۀ از ابهام و سر در گمی قرار داشته است که اگر ما بخواهیم تاریخ این اقوام تازه وارد  را مطالعه کنیم  ناگزیر به تاریخ پر بار هند مراجعه میکنیم. چنانچه  ویل دورانت تاریخ نویس شهیر اروپایی که تمام اقوام را در کتاب مشرق زمین گهواره تمدن یکجا شرح داده است از گذشتن اقوام اریایی به هند  آنرا بشکل بسیار نا موجه بیان کرده اند.

ویل دورانت مینویسد صحنه تاریخ (هند و اریاییها) مثلث بزرگی است که هر چه از برفهای جاودان کوههای همالیا رو بطرف  گرمای جاودان سیلون پایین میرود ، تنگ تر میشود . در گوشه یی در طرف چپ آن  ایران قرار گرفته ، که از نظر مردم و زبان و ایزدان  شباهت کاملی بمردم عصر ویدایی دارد . چون مرز شمالی را بسوی خاور دنبال کنیم، به افغانستان می رسیم ؛ اینجا قندهار ، گندهاره باستانی است  ،که پیکر تراشی یونانی و هندی چندی با هم  آمیختند و بعد از هم جدا شدند و دیگر بهم نرسیدند . در شمال آن کابل است که مسلمانان و مغولان از آن دست به حملات خونبار زدند و مدت هزار سال بر هند چیره شدند  . داخل هند و نزدیک مرز آن ، پشاور قرار دارد که با اتومبیل در چند ساعت میتوان به آن رسید . ویل دورانت علاوه میکند که در اینجا عادت قدیمی شمالی ها ، یعنی هجوم بجنوب هنوز پا بر جاست .سپس ویل دورانت به تشریح ایالاتی از هند از قبیل  کشمیرو پنجاب و خصوصیت های اقتصادی ان می پردازد و از شهر  مشهور لاهور و پنج رود خروشان در سر زمین  هند نام می برد و گوا و پاندیچری را که در زمان تالیف کتاب تحث قیادت انگلیسی ها در آمده بود یاد آور شده و از نزدیکی روسها  در قسمت های پامیر با هندوستان نیز  اشاره نموده است [3] .ما خود را از تشریح مثلث تاریخی ویل دورانت خارج ساخته و به مسئله ای میپردازیم تا شناختی از اقوام اریایی ای که به کوشانیها و یفتلی ها مشهور هستند بدست بیآوریم .

زمانی در اروپا فکر میشد که تاریخ از یونان آغاز شده است ، در حالیکه اروپا هند را جای بربریت میدانست ، و به این عقیده بودند که عمو زادگان «اریایی» ملت های اروپایی از کناره های دریای خزر  کوچ کردند تا  هنر ها و علوم را  به این شبه جزیره وحشی و بی فرهنگ بیاورند.ولی تحقیقات اخیر این تصور دلخوش کننده را بهم ریخته است ؛و تحقیقات آینده چشم اندار این صفحات را هم دگر گون خواهد کرد . زیرا در هند مثل هر جایی دیگر ی، سر آغاز های تمدن  در دل خاک مدفون است و حتی همۀ وسایل باستانشناسی قادر نخواهد بود تا آنها را از دل خاک بیرون آورد . قسمیکه دیده شده است باز مانده های یک دوره دیرینه سنگی بسیاری از وترین های کلکته ، مدراس و بمبیی را پر کرده است ، ولی همۀ این اشیا در شمار فرهنگ اند نه تمدن. اما در سال 1924جهان دانش بار دیگر با اخباری از موهنجودارو ساحل باختری سند سفلا بقایای  چیزی را کشف کردند که گویا از هر تمدنی که تا هنوز توسط مورخان کشف شده است کهنتر میباشد در موهنجو دارو و در چند صد کیلو متری با لاتر از آن چهار یا پنج شهر بر جسته را از زیر خاک بیرون آورده اند ، که در طول خیابانهای پهن و کوچه های تنگش صد ها خانه و مغارۀ آجری دیده میشود که، در مواردی دارای چند طبقه میباشند که این کشفیات وجود یک زندگی شهری بسیار تکامل یافته ای را در هزاره چهارم و سوم قبل از میلاد را در سند و پنجاب ثابت میکند ، و در بسیاری خانه ها وجود چاه ، حمام و نیز یک شبکه دقیق فاضلآب (کانالایزسیون)، وضع اجتماعی شهر نشینانی را نشان میدهد  که دست کم با آنچه در سومر یافته شده است برابری میکند و از همان چیز که در آن وقت در سر زمین مصر و بابل رواج داشت بر تر بوده است . این درست تقابل میکند با تحقیقاتی که  احمد علی کهزاد مورخ شهیر کشور نیز چنین گزارش داده اند که با حفریات موهنجو داردو در یک مقطع زمانی پرده از روی بزرگترین راز تمدنی این ملل که تا آنزمان در حالۀ از ابهام و سر در گمی قرار داشت  برداشته است :

 

«تحقیقات باستان شناسی بصورت رسمی و بر اساسات اصولی و علمی در افغانستان از سال 1922 شروع شده و در این مدت چهل سال مرتب ادامه داشته است. در این چهل سال در نقاط متعددی از قبیل: هده، بگرام، بامیان، فندقستان، صدق آباد، ایبک، قندوز، بلخ، غزنی، گردیز، تپه مرنجان، تپه ساکا، خیرخانه، مندیگک، شمشیرغار، نادعلی، بست، لشکرگاه، سرخ داغ، سفید داغ، کمه دکه، آی خانم، دهکدهً جام و خیلی جاهای دیگر کاوش و حفریات به عمل آمده است که نتایج آن بصورت مقاله ها و راپورهای مقدماتی و کتب در خود افغانستان و در شماره های مجله شرق و غرب (East and West) منتشره روم و مخصوصاُ در سلسله خاطرات هیئت باستان شناسی فرانسوی چاپ گردیده است.

قراریکه همکاران ما، مؤرخان و باستان شناسان هندی خود مستحضر هستند، تحقیقات باستان شناسی بصورت کلی در اکثر دوره هائی که در کشور ما صورت گرفته از دوره های قدیم حجر یا (Paleolithic) تا عصر غزنویان به تاریخ هند و به تاریخچه روابط افغانستان و هند در زمینه های مختلف ادبی و فرهنگی و هنری روشنی افگنده است.

 

روزی که "سر جان مارشال" پرده از روی مدنیت وادی سند (موهنجودیروMohanjodero ) و (هرپهHarpa ) برداشت، درست در مسیر رودخانه ئی که فلات آریانا را از فلات هند جدا میکند، آثاری کشف شد که در داخل افغانستان و در داخل هند از آن خبری نبود ولی به تدریج در داخل خاک هند و در داخل خاک افغانستان شواهدی از ین مدنیت آشکارا شده رفت. نقط ئی که ما شواهد این مدنیت را در کشور خود در آن پیدا کرده ایم، مُندیگک (Mundigak) نام دارد که در 50 کیلومتری شمال غرب قندهار در وسط حوزهً هیرمند و ارغنداب قرار دارد. در روشنی آثار مندیگک همانطور که ما استقرار بشری را در مجاورت حوزهً این رودخانه ها با تحول شکل پناهگاه از چپری تا خانه های پخثه ئی و خشت خام مشاهده میکنیم و صور رب النوع حاصل خیزی و حیوانات را ملاحظه مینمائیم و به آخر دورهً نو سنگی (سنگ صیقلی) و آغاز دورهً برونز مواجه هستیم، عین آنرا در نقاطی در داخل خاک هند هم میابیم. این نتیجه روشن است که قبل از ظهور آریاها و مهاجرت ایشان از آریانا به هندوستان، چه در حوزهً هیرمند، چه در حوزهً سند، چه در حوزهً گنگا و چه در حوزهً آمو دریا یک مدنیت دامنه داری وجود داشت که در اساسات کلی ساخت منازل، ساخت ظروف گلی، ساخت هیکل های ارباب انواع و حیوانات وغیره از هم مغایرت نداشت.

همه میدانیم که در افغانستان و هند سکه هائی پیدا شده علی العموم نقره ئی که به اصطلاح انگلیسی آنها را بنت بار (Bent Bar) و پنچ مارک (Punch Mark) گویند. ما از ین سکه ها مخصوصاُ از نوع دوم به تعداد هزارها عدد از میرزکه گردیز پیدا کرده ایم که در موزهً کابل موجود است و از تاگشیلا هم نمونه های زیادی از آن بدست آمده است. اینجا به ملاحظه رسانیده میتوانیم که سکه تقریباُ یک وقت و بیک شکل و صورت در حوالی قرن 6 ق م در افغانستان و هند ایجاد شده است.

پر واضح است که اسکندر مقدونی یکسان بر آریانا و هند تاخت ولی بقایای یونانیان در طی دو قرن قبل از عهد مسیح در کشور ما شکل یک (هلاد آسیائیAsiatic Hellad ) را بخود گرفت که در بسیار زمینه های مختلف فکری، ادبی، هنری در هند بی تأثیر نماند. مدال های گچی با مجالس میتولوژی یونانی، هیکل های برونزی یونانی و رسم الخط یونانی که از بگرام و سرخ کوتل و قندهار مکشوف شده است، فهمیدن بسأ غوامض تاریخی و هنری و ادبی و فکری را در هند آسان ساخته است.

دین بودائی در قرن ششم ق م در هندوستان بمیان آمد و آشوکا یکی از پادشاهان سلالهً موریا در نیمه اول قرن سوم ق م این دیانت را با اعزام مبلغان در آریانا منتشر ساخت. تا حال فرمان های سنگی آشوکا در نقاط مختلف هند جزئی بود ولی در کشور ما کشفیات باستان شناسی تا حال وجود دو فرمان سنگی را بما معرفی کرده است که یکی شکسته و بصورت پارچه ئی از علاقه بین (درونته) و لغمان بدست آمده و دیگری کامل و بدون عیب در حوزهً شهر کهنه قندهار، متصل سرک موجودهً قندهار-هرات که حتماُ یکی از راه های قدیم کاروان رو جنوب افغانستان بود و به هند منتهی میشد، کشف شده است. این سنگ نبشته ها یکی فقط به زبان و رسم الخط آرامی و یونانی نقر گردیده (آنکه در قندهار کشف شده) و نام آشوکا به شکل () که وجه دیگر اسم او بود خوانده میشود.

 

آشوکا در افسانه های آئین بودائی در هند معروف بود. آنچه تا حال مربوط به نشر آئین بودائی خوانده بودیم با تخیلات پیچیده بود ولی با این کتیبه ها شکل واقعیت تاریخی پیدا کرد و میبینیم که آشوکا بحیث یک پادشاه راهب و بدون تعصب زبانها و رسم الخط های مروج آریانا، افغانستان معاصر خود را احترام کرده است.

پادشاه دیگری که در تاریخ افغانستان و هند بنام کنیشکا (Kanishka) شهرت زیاد دارد، همان طور که نام آشوکا در کتیبه هائی در افغانستان خوانده شده، نام کنیشکا در آثار و کتیبه هائی با مجسمه های وی و احفادش در قلب هند در مات (Mat) و ماتورا (Mathura) به نظر رسیده است. حفریاتی که از 8-9 سال باینطرف در سرخ کوتل در نزدیک پلخمری در شمال افغانستان در علاقه (بغلان) ادامه دارد، یک افق جدیدی در تاریخ دوره کوشانی باز کرده است. در ین دوره قلمرو نفوذ کوشانی از خاک افغانستان بیرون تراوش کرده و بشکل یک امپراطوری دامنه های آنرا از حوزهً آمو دریا تا حوزهً گنگا منبسط میبینیم.

 

پیشتر گفتم که از ین کنیشکا مجسمه هائی در مات پیدا شده که نام او هم در آن ثبت است. هکذا مجسمهً نشسته دیگر هم در همانجا بدست آمده که محتملاُ از (ویما کدفیزس) کوشانی نمایندگی میکند. عین همین مجسمه از سرخ کوتل در افغانستان هم تازه کشف شده است. پیدا شدن این مجسمه های همرنگ و هم نواخت از هند و افغانستان، موسیو شلوم برژه مدیر هیئت باستان شناسی فرانسوی را به این صراحت رسانیده که بوجود یک مکتب هنری هیکل تراشی کوشانی قایل شده است که در خاک افغانستان در سرزمین باختران در اثر ترکیب عوامل آریائی، باختری شده و عوامل یونانی بمیان آمده است و از خود شاخه های بودائی و غیربودائی دارد که شاخه بودائی آنرا تا امروز به صفت مدرسه (گریکوبودیک) میخواندند و مظاهر غیربودائی آنرا در هند به مدرسه های اماراواتی (Amaravati) و ماتورا (Mathura) وغیره نسبت میدادند.

 

پس حالا در اثر روشنی های سرخ کوتل دانشمندان هندی و متخصصان هنر در آن سرزمین در (ماتورا) و سائر نقاطی که در چوکات امپراطوری کوشانی آمده بودند مظاهر هنری بودائی و غیربودائی مکتب کوشانی را در موزه ها و در اماکن باستان شناسی خود معین میتوانند.» [4] که  این بحث مستند را در جایش در قسمت غزنویان و هند  ادامه خواهیم داد.

 

با استفاده از معلومات پر بار شادروان  احمد علی کهزاد که سایه روشنی در تحقیقات ویل دورانت در مورد افغانستان محسوب میشود این افتخار بما دست داد تا بهتر قادر شدیم که حال و هوای تاریخی  این  مدنیت گسترده مربوط به دوره هند و آریانا  به کمک این دو دانشمند باستان شناسی را شناسایی کنیم:

 

با آنکه میان آثر باز مانده سند و میسور پیوستگی وجود دارد  حس میشود که در آگاهی ما ، از روزگار رونق موهنجو –دارو تا آمدن آریاییها شگاف بزرگی وجود دارد ؛ آیا اگر بخواهیم درستتر گفته باشیم ، آگاهی ما از  گذشته چون شگافیست که در تصادف در نادانی ما پدید آمده باشد(که این شگاف از نادانی توسط باستان شناس  شهیر احمد علی کهزاد شناخته شد و ابهامی که نزد ویل دورانت موجود بود  رفع شده است) . در میان بقایای سند  مُهر خاصی وجود دارد که از سر دو مار ساخته شده ، و این رمز خاص کهنترین  مردم تاریخی هند ، یعنی ناگه های مار پرستی است  که چون آریایی های مهاجم بهند رسیدند استانهای شمالی را در تملک آن ها یافتند و اعقاب شان هنوز  هم در مرتفعات دور دست زندگی میکنند . در نقاط دور دست جنوب این سرزمین مردم سیاه پوست بینی پهنی میزیستند که بنام دراویدیها نامیده شده اند ،  بی آنکه سر چشمه این لغت فهمیده شود ، انان هنگام هجوم آریایی کوشانی ، خود مردم متمدنی بودند ، و بازرگانان ماجرا جوی آنان حتی تا سومر و بابل نیز بر دریا سفر میکردند ، و در شهر های شان بسیاری از اشیای ظریف و تجملی وجود داشت .ظاهراً از همین مردم بود که اریاییهای مهاجم ، جامعه روستایی و نظامهای زمین داری و مالیات بندی را آموختند ؟. دکن هنوز هم ، از نظر عادات و رسوم ، زبان، ادبیات ،و هنر اساساً دراویدی است.

تهاجم و غلبۀ اریاییها بر این قبایل پیشرفته  بخشی از آن فرآیند باستانی بوده است که بدان وسیله ، هر چند وقت یکبار شمال با خشونت بر سر جنوب اسکان یافته و آرام فرو میریخت ؛ این یکی از جریانهای مهم تاریخ بوده است ، که در آن تمدنها چون تموجات دورانساز بر آمده و از میان رفته اند . اریاییها بر سر دراویدیها فرو ریختند . اخایاییها و دوریها بر سر  کرتیها و آژه ئیها، ژرمنها ،بر سر رومیها ،لومبارتها برسر ایتالوی ها ؛ و انگلیسی ها بر سر همۀ جهان . شمال همیشه فرمانروایان و جنگجویان را پدید می آورند ، و جنوب هنر مندان و قدیسان را  و بردباران را که  وارث بهشت خواهند بود .

 

این آریایی های چپاولگر  که بودند؟

آنها خود شان لغت اریایی  را بمعنی شریف و نجیب بکار میبردند ، اما این اشتقاق که بوی میهن پرستی از آن می آید ، شاید یکی از اندیشه های بعدیی باشد که بر علم زبان شناسی رنگ بدنام کننده طنز می زند . خیلی احتمال می رود که آنها از منطقه دریای خزر آمده باشند ، که اقوام ایرانی آنرا ایران- ویجه می نامیدند ، یعنی سر زمین آریایها در حدود همان زمان که کاسی (مقارن داریوش اول شاه  و موسس دولت هخامنشی ها) های آریایی به سر زمین بابل غلبه یافتند ،آریایهای ودایی ورود به هند را آغاز کردند.

 

این آریایی ها  ، هم مثل ژرمن های که به ایتالیا هجوم بردند ، بیشتر مهاجر بودند تا فاتح. ولی آنها تن نیرومند ، اشتهای زیاد برای هر گونه خوردنی و آشامیدنی ، خشونت وافر ، مهارت و دلاوری در جنگ داشتند ، لاجرم دیری نگذشت که سروری در شمال هند از آن ایشان شد ، با  تیر و کمان می جنگیدند و رهبران شان جنگاورانی بودند که زره بر تن داشتند و بر ارابه می نشستند ؛ تبر زین می گشتاندند و نیزه می افگندند . آنان ساده تر از آن بودند که ریا کار باشند ، هند را منقاد خود کردند ، بی آنکه وانمود کنند که آن را تعالی می بخشند ، زمین میخواستند  و  علف چرا برای گاو های شان؛در زبان آنان  واژۀ جنگ نشانی از افتخار نداشت ،بلکه بمعنی «آرزوهای گاو های بیشتر بود و بس. آنان به آرامی راه خود را بسوی خاور، در طول رود های سند و گنگ ، باز کردند ، تا همۀ هندوستان را فرو گرفتند .این مهاجمین یا به اصطلاح ویل دورانت مهاجرین  دست از ستیز و سلاح برداشته به  کشاورزانی اسکان یافته  تبدیل میشدند ، و قبایل شان بشکل دولتهای کوچک متحد میشدند که بهر دولتی شاهی حکومت میکرد. این شاه ها از طرف شورای جنگاوران برگزیده میشدند ؛ هر قبیلۀ را یک راجه یا رئیس اداره میکرد ، که شورای قبیله قدرتش را محدود میساخت . هر قبیله ای مرکب از شورا های روستایی مستقلی بود که شورای سران دودمانها بر آنها حکومت میکرد چنانچه بودا از آننده برادر کهترش می پرسد که« شنیده یی که ویجیها بسیار گرد هم می آیند  و به انجمنهای عمومی  طوایف خود رفت و آمد میکنند ...ای آننده تا زمانیکه ویجیهابسیار گرد هم آیند  و به انجمن های عمومی طوایفشان آمد و شد کنند باید افزونی شان را چشم داشت نه زوال شان را.»

 

آریایها ازدواج  های برون گانی را تحریم کردند و هر گز نخواستند با اقوام بومی اختلاط یابند(که این رسم در هند تا هنوز از اختلاط نژاد مهاجم با بومی ها ادامه داشته است). دیری نگذشت که مردم به اساس رنگ و شکل  ساختمانهای بینی تفکیک میشدند یعنی اریایهای بلند بینی و بلند اندام ، از دراویدیهای  پهن بینی و ناگه ها جدا میشدند که از اثر این  تقسیمات تمیز کننده کاستها بمیان آمد که سالهای بین 2،000تا 1،000قبل از میلاد عصرودایی هند و از 1،000 تا 500قبل از میلاد به عصر  قهرمانی یعنی مهابهارتا و راما یانا وصف شده است .  که در  این دوره کاستها بمیان آمدند  که بالاترین مرتبه کاست در آغاز کشتریه یا طبقه جنگ جویان بودند که در بستر مردن را گناه میدانستند .  تمام مراسم دینی توسط رؤسای قبایل انجام مییافت . به ترتیبی که از کشتریه نمیتوانست از خانواده براهمه عروس بگزیند که بعداً طبقات بازرگانان و طبقه کارگران نیز بودند که پایان ترین طبقه بنام طبقه پاریا یا نجس ها  قراد داشتند که برده  ها هم در همین ردیف حساب میشد که اضافه تر از چهل ملیون نفوس نجس های هند باز مانده  های همان پاریا یا نجس ها هستند .

 

جامعه هند و اریایی:

این هندیان آریایی چگونه می زیستند؟

 

در آغاز با جنگ و غارت ، سپس با گله داری و کشاورزی و صنعت به شیوه روستایی ،هند و اریاییها گاو می پروردند و ، بی آنکه مقدسش بدانند ، بکارش می بردند؛هر وقت  هم مقدور شان بوداز گوشت آن میخوردند ، و نوالۀ هم نثار روحانیون میکردند ، بودا؛ پس از آنکه در جوانی ریاضتها کشید و از گرسنگی رو بمرگ بود ، گویا در پیری یک شکم سیر از گوشت خوک خورد و مرد . آنان جو میکاشتند و چیزی از برنج نمی دانستند .   کشتزار ها بین خانوار ها تقسم بود اما آبیاری مشترکاً انجام میشد.زمین را حق نداشتند به بیگانه بفروشند و صرفاً به فرزندان خانواده به ارث میگذاشتند ، اکثر مردم خرده مالک بودند که در روی زمین خود کار  میکردند . آریایی ها مزدوری را ننگ میدانستند . یقین که در بین شان نه خاوندی در کار بود و نه گدایی، نه ملیونر داشتند و نه مستمند.

در شهر ها صناعات دستی رواج داشت در حدود پانصد سال قبل از میلاد مشاغل و صناعات تخصصی از قبیل فلز کار  ، نجار ، سنگ  تراش ، بافنده ، چرمگر ، عاج کار ،سبد باف، نقاش منازل ،تذهیب گر ، رنگگر ، کوزه گر ،و غیره با قدرتمندی در امر تولید کالا ها مبادرت میکردند که این کالا ها تا منتهی علیه جاده ایکه از سند تا نیل ادامه داشت در معرض تجارت و تبادله قرار میگرفت. و به صد ها شغلی که امروزه در شهر ها مردم به آن اشتغال دارند از قبیل کفش ساز ، خیاط حمامی دلاک ، تعمیر گر و غیره وجود داشت که همه شان در رشد و تقویه اقتصاد مهم بودند. حمل و نقل از طریق دریا با کشتی های بادبان دار بسیار پیشرفته بود . در راه خشکه انتقال اموال نسبتاً مشکل بود راه ها طولانی و دشوار گذار بود  و در هر منطقه ای محصول ترانزیتی اخذ میشدولی دزدانی که سر گردنه نشسته باشند وجود نداشت و راه ها از امنیت برخوردار بود. محصولاتی مانند عطریات، دارو های قیمتی ،، پنبه و ابریشم و شال ، موسلین و مروارید ، یاقوت و آبنوس، سنگهای گرانبها و پارچه های زربفت مزین توسط کشتی های بادبان دار و پارو زنان ماهر  به بین النهرین ، عربستان و مصر انتقال و در معرض فروش در آن بازار های مکاره که در موعد معینی از سال  دایر میشد فروش میگردید که پارچه ها، عطریات و ادویه جات هندی همیشه بازار  پردر آمدی داشته است.حیوانات گله یی مخصوصاً  گاو منحیث واحد پولی مورد داد و ستد ارزشی درهند قرار میگرفت و جهاز عروسها نیز با گاو معامله میشد. روی همرفته در این  برحه یک مقدار انکشافات نیز رو نما گردید مثلاً سکه های  سنگی و فلزی رایج شد که در بین مردم از ارزش خاصی برخوردار بود و با آن مردم معاملات خود را انجام میدادند ، این سکه ها شاخص های ارززش معیاری همان حیوانات را در خود فراهم داشت که به اساس آن  در بازار ارزش  یافته بود.طاس و نرد نیز از لوازم تمدن حساب میشد ، در آن زمان در کشور قمار خانه های ایجاد شده بود که بخشی از در آمد  این قمار خانه ها به خزانه شاهی واریز میشد .« این اقوام در درستکاری طوری بودند که ندرتاً  کار شان به دادگاه کشیده میشد .در در های این مردم قفلی وجود نداشت و مجبور نبودند پیمانهای شان را کتبی سازند ، بی نهایت راسگو بودند.»[5]

ازدواج از راه ربودن عروس بازور ،یا خریدن عروس یا رضای طرفین صورت میگرفت و زنی که با زور ربوده میشد و یا به بهای زیاد معامله ازدواجش صورت میگرفت از سایر زنها  فخر و برتری میداشت و ناخوش ایند ترین ازدواج را که به  رضای طرفین انجام میشد میدانستند.تعدد زوجات وچند گانگی مروج بود ، تکفل زن  کار شایسته بود . زنان ویدیایی میتوانستند در یک  زمان مثلاً با چند برادر ازدواج میکرد و این رسم تا سال 1859 در سیلون وجود داشت. باوجود این زن ویدایی از آزادی های زیادی برخوردار بود؛، در انتخاب شوهر نظر او سنجیده میشد ، در مجالس رقص و جشن ها آزادانه اشتراک میکرد ؛ و در جشن های دینی با مردام می پیوست ؛ میتوانست تحصیل علم کند و در معاملات تجارتی از حقوق مستقل بر خوردار باشد .

 

اعتقادات و فلسفه ادیان :

 

اوپانیشاد یا فلسفه غیر متجانس هندیان:

به عالی ترین و بر جسته ترین "جان" هندی که بنام  فلسفه اوپانیشاد یاد میشود می پردازیم :صد و هشت تا از این گفتار ها بدست فرزانگان آنها از 500 تا 800 قبل از میلاد نشاندهنده فلسفه های متغایر و غیر متجانس و همساز میباشد که از سخنان غیر قابل فهم و مبهم شروع شده تا عمیقترین تفکر تاریخ فلسفه در میان مردم تأثیر گذاراند.

ازموضوع اوپانیشاد ها ، همه راز این جهان فهم ناپذیر است :«از کجا آمده ایم؟کجا زندگی میکنیم؟ و به کجا میرویم؟ و به برهمن بگو که ما بفرمان که اینجا ساکنیم؟... آیا  باید زمان ، یا طبیعت ، یا لزوم ، یا تصادف یا عناصر را علت آن دانست ؟ یا آنکس را که "پروشه"یعنی روح بر ترین نام دارد؟». در فلسفه هندی روح بیزاری از زندگی  بیم دوباره زنده شدن را ، که به تیرگی در سراسر اندیشه هندی میگذرد ، باز گو میکند.در مورد خود شناسی فزیکی میگوید:ای سرور در این تن بد بو و بی جوهر ، که آمیزه ایست از استخوان ، پوست ، عضله ، مغز استخوان ، گوشت ، منی ، خون مخاط ، اشک ، آب بینی،مدفوع، ادرار، باد ، زردآب،و بلغم از بر آوردن کامها چه حاصل؟در این تنی که گرفتار میل ، خشک آز، فریب،، ترس ، نومیدی، رشک،جدایی از آنچه آرزو میکنیم، پیوستن به آنچه از آن بیزاریم ،گرسنگی ، تشنگی ، ضعف و پیری،اندوه بیماری و مرگ که از آن بیزاریم از بر آوردن کامها چه حاصل ؛ و ما می بینیم که تمام جهان  چون این حشرات ، این علف ها ، و این درختهایست که پدید می ایند و از میان می روند . این گونه تلقینات را معمولاً اوپانیشاد ها به شاگردان بر گذیده  خود میدهند و آن ها را از امید به مسایلی که نزد آنها جز درد و دوری و پیری و مرگ ارمغانی ندارد بر حذر نگهمیدارند .

 

 ادیان هندویی:

در کتاب رگویدا بیانی ظاهراً متناقض آمده است؛ "دین هندویی پیش از آمدن به هند آغاز میشود"، به این معنی که دین و آئین هندویی ادامۀ دیانت هند و اریایی است که متعلق به آریاییهای که به هند آمده بودند میباشد. و واژه سنسگرتی Divaبمعنی درخشیدن یا خدا است که در لاتینی بنام Dues میباشد  و ایزد مترایی Mitraهمان ایزد ایرانی "Mithra"یا مهر است . وقتی  تحقیقات تطبیقی اقوام تئوتونی، هلنی، کلتی، اسلاوی، ایتالیایی، ارمنی،و ایرانی که همگی از یک نژاد هندو اروپایی بر خاسته اند  صورت گیرد این نکته واضح میشود که اساس  دیانت آنان  بر باور های انومیستی "animistic" (جانپرستانه) و اعتقاد  به تعداد کثیری  از ایزدان کوچک ، که هر یک موکل به امر خاصی  بوده اند قرار داشت. با تاسف  باید گفته شود که  از این روزگار  نه تاریخ رسمی  بر جای مانده  و نه آثار باستان شناسی بجای مانده تا  موطن اولیه این نژاد کهن  را معین ، و یا خروج  آنان را  در دوره های تاریخی  از آن سر زمین معلوم گرداند[1] بجز از این که به تاریخ فلسفه و دین وداها (Vedas) بپردازیم  معلومات دیگری درین گستره  کهن وجود ندارد. که کهن ترین آن همان رگ ودا میباشد که شامل بیش از یکهزار سرود  است  که در طی قرنهای متوالی شاعرانی از نسل های پی در پی  به آن پرداخته اند. که این سرود های مذهبی  به معتقدات  دینی  زمان خود بستگی دارد  و معمولاً به پرستش ایزدانی  که تشخص(Personification) قوه و عامل طبیعی اند  اختصاص دارند .[6]

هندو ها غاباً به سه نوع  ایزدان معتقد هستند :

1.  ایزدان آسمانی :  کهن ترین خدایان  دیاوس"Dyaus " = آسمان  است  که معمولاً با  پریتهوری "Prthivi" (زمین) به عنوان پدر و مادر کیهانی  با هم می آیند و "Varuna" و ایندره  از بزرگترین خدایان ویدایی است این طور عقیده دارند که او حافظ و نگهبان نظام اخلاقی  و کیهانی است .

2.  ایزد فضایی: مهم ترین ایزد در این گروه ایندره است  که از خدایان ملی  و محبوب آریائی  هندو محسوب است   .ولی موجود قدیمی و ازلی بوده هندو ها در مورد او چنین عقیده دارند که وی را پدر فرزندان شجاع و دلاور میدانند  و او کسی است که با Vtraدیو خشکسالی جنگید و او را کشت ، زیرا  ایندره سازنده صاعقه شکست نا پذیر است.

3.  ایزدان  زمینی: در وتدها  رود ها الویت یافته اند  چنانکه "سند هو" Sindgu(رود سند) ، ویپس "Vipas"، رود بیاس  و سوتوردی”Suturdi”، رود ستلج در پنجاب کنونی  در سرود ها مورد  استمداد  و استغاثه  قرار میگیرند. درین  گروه مهمترین  ایزد سرسوتی “sarasvati”الله رود ها است که همسر برهما .”Brahma” ایزد آفریننده بشمار میرود.

در چنین حال و هوایی که فلسفه ملحدگرانه اوپانیشاد و چارواکه که این  تفکر به هیچ چیز معتقد نبوده به وجدان اخلاقی و حیات اخروی  عقیده مند نمی باشد و صرف هدف آن خوشی و شادمانی  این جهانی است و بس.که  جهان را با تلقینات خود بسوی خویش میکشید و برهمنان را به ریشخند میگرفتند زیرا "سوسونید " اوپانیشاد  میگوید : نه خدایی است ، نه بهشتی، و نه دوزخی  و نه تناسخی و نه جهانی و ، اندیشه ها موهوم وکلمات همه دروغ است .(رجوع شود به کتاب ملل و نحل شهرستانی ، بخش فلسفه چارواکه و آوپانیشاد ها جلد دوم) .

 

بـــــودا:

 شهزاده هندی بنام  سیدهارتهه (Siddhartha)  بود ، و خاندان او را گوتمه Gotama میگفتند  نام پدرش سود هودنه  و نا مادرش  مایا بود که مربوط به قبیلۀ  ساکیاس  Sakiyas است و بهمین مناسبت اورا "ساکیامونی Sakiya Mouniیعنی "مرتاض ساکیاس میگویند که این قبیله  در شمال بنارس  جاه و زندگی داشته اند که بودا  در سال چهار صد و هفتاد و هشت  قبل از میلاد پس از هشتاد سال زندگی  مرده است.[7]

تاریخ دانان در  مورد  تاریخی بودن شخصیت بودا توافق کلی دارند ، و او را کسی میدانند که در ششصد سال پیش از میلاد مسیح میزیسته [8] (قسمیکه ملاحظه میشود در بین این دو تاریخ تقریباً دو صد سال مغالطه وجود دارد) او از رنج های زندگی  خاکی  و گذرا بودن عمر  چنان آشفته خاطر بوده است  که قدرت و ثروت دنیوی را رها کرده ، و به تجرد و انزوا  و مراقبه و تفکر پرداخته است. او که از تعلیمات برهمنان حالتی در خود  احساس نکرد  پس از شش سال تعلیم را ترک گفته  به گوشه گیری و ریاضت پرداخت . چون نتیجتاً ریاضتهای دشوار باعث ضعف قوای ذهنی او شد ازین کار نیز صرف نظر کرده  و روشی اعتدالی را پیش گرفت. سر انجام پرتوی معرفت بر او تافت و غایت و مقصود  کوشش های خویش را حاصل کرد، و از آن پس به تعلیم  و تبلیغ دیگران  پرداخت. بنا بر روایت  این کتاب و سایر منابع روایات  متفرقی که از حیات  او نگاشته اند می پردازیم:

 

 زمانیکه پا به عرصه مردی گذاشت با این طور افکار و هزار ها فلسفه نظیر آن که هر آن انسان را به گمراهی میکشانید مقابل گردید؛که ما بخاطر  جلو گیری از طول و تفسیر از مکاتب ماده گرایانه هندی در اینجا صرف نظر میکنیم  و به افسانه بودا از خامه ویل دورانت صاحب کتاب مشرق زمین گهواره تمدن کفایت میکنیم:

 کشف حقیقت زندگی واقعی بودا در 2،500  سال پیش بامعلومات در چگونگی وضع و شرایط اقتصادی ، سیاسی و اخلاقی آن زمان، بسیار  مشکل و حتی نا ممکن است .بیشک از زمان  استقرار حکومت آریاییها در هند پیشرفت بیشماری  حاصل شده بود در این زمان بود که شهر های بزرگ "پاتلیئتره" و"ویشالی"ساخته شده بود ؛ از صنعت و تجارت ثروت و از ثروت فراغت پدید آمده بود و دانش و فرهنگ را شگوفا کرده بود . این ثروت هندیها بود  که ماده گرایی قرن هفتم و هشتم قبل از میلاد را در هند پدید آورد ، زیرا فرزانگان و بزرگان میگویند دین در غنا نمی بالد و حوادث از تنگناهای پارسایانه  آزاد میشود .

در هند در روز گار بودا زوال معنوی دین کهن مانند چین در زمان کنفیسیوس و در یونان  زمان پروتا گوراس رخ داده بود که باعث هرج و مرج و زوال اخلاقی گردید .پدر بودا شودودنه مرد دنیا پرست و از قبیله مشهور شکیه و فرمانروای کپیله وستو شهری در سلسله جبال همالایا  وصف میکنند .داستانهای که در باره بودا نقل شده است بخشی از ادبیات و دین  آسیایی را تشکیل میدهد که این دیانت در طول قرنها در مسیر تمدنی جایگاه اول را داشت . دانشمندان تولد او را 563 قبل از میلاد ذکر کرده اند بقیه ما جرای است که توسط افسانه دنبال میشود که به شیوه  های غریبی باز گو شده است که ما یکی از صد ها نمونه را منباب مثال میاوریم:

تولد آمیخته با افسانه (بودا):

در شهر کپیله وستو جشن واره یی بدر نیمه تابستان آغا شد  و مردم در کار جشن آرایی بودند . هفت روز پیش از بدر ملکه "مهامایا" (مادر بودا) در آراستن جشن ، که از شرابهای مستی آور تهی و سر شار از گل و بویهای خوش بود ، شرکت میکرد ،، در روز هفتم  بانو مهامایا از خواب بر خاست و در گلاب شستشو کرد ؛ و پیشکش ها داد ... سپس جامه  های با شکوه در بر کرد ، از خوراک بر گزیده خورد؛ سوگند های روز مقدس را یاد کرد و بخوابگاه اندردنی شاهی ، که با شکوهی تمام آراسته بودند رفت  و به بستر شاهانه خوابید . بخواب رفت و در خواب دید که چهار شاه بزرگ بسترش را به کوهستان همالایا برده ، بر فلات منوسیلا ، به پهنای شصت فرسنگ ، قرار دادند، و در گوشه یی استادند . آنگاه همسران چهار شاه آمدند و او را به دریاچه انوتته راهنمایی کردند و بر آنش داشتند که شستشو کند تا از همه آلایشهای انسانی پاک شود . جامه های آسمانی به او پوشاندند ، بویهای خوش بر او افشاندند ؛ سیمین تپه با کاخ زرینش چنان از آنجا دور نبود ، آنجا برایش  بستر آسمانی ، رو به خاور گسترده  او را بر آن نهادند . آنگاه بودی ستوده که گویی به شکل  پیل سپید و والا به زرین تپه ، که چندان از ان دور نبود ، رفته بود فرود آمد و از سیمین تپه بالا رفت . از سوی شمال نزدیک میشد  و در خرطوم سیمگونش  نیلوفری سپید داشت . خروشان بکاخ زرین داخل شد و سه بار گرد بستر مادرش چرخید و پهلوی راست خود را بسوی او گرفت و پهلوی راست او را لمس کرد ، یعنی بدرون رحم او رفت ، بدین سان آبستنی او در پایان جشن بدر نیمه تابستان بود .

آن بانو چون روز بعد بیدار شد، خواب خود را به راجه شاه پدر بودا ، باز گفت،شاه شصت و چهار برهمن بر گزیده را فرا خواند ، آنان را بزرگ داشت ،. با خوراک و هدیه عالی آنها را خوشنود ساخت ، و از اوشان خواست تا آن خواب باز گویند ، و از آن پرسید که چه خواهد شد . برهمنان گفتند «ای شاه نگران مباش ؛ ملکه آبستن شده است ، نر است نه مادینه ، و تو صاحب پسر خواهی شد ، اگر در خانه بماند شاه خواهد شد ، شاه جهان؛ و اگر خانه را ترک ، و جهان را رها کند، در جهان  بودا و پرده در {درنده پرده جهل}خواهد  شد.

بانو مهامایا ده ماه بودی را در شکم مانند روغنی در سبو در شکم داشت . و چون هنگام زادن فرا رسید خواست که از خانه پدری خود دیدار کند ، به شودودنه، راجه بزرگ گفت: سرورم میخواهم  به شهر خانواده ام در دیودهه بروم» راجه پذیرفت و دستور داد تا جاده میان کپیله وستو و دیودهه هموار وبا گلهای بزرگ شکل ، سبزه ،و پرچم تزئین کنند ، آنگاه بانو را در تخت روان زرین  نشانید و هزار نفر ملازم و مستخدم با او همراه کرد ، در  آن زمان در میان  دو شهر ، گردشگاهی پر از درختان سال  به نام بیشه لومبینی ، بود که به ساکنان هر دو شهر تعلق داشت ،... در انوقت درختان   سراسر از ریشه تا بلند ترین برگ ، و شاخسار پوشیده از گل بود ،آن بانو چون آنجا را دید به وجد آمد و اظهار تمایل کرد  تا در آن بیشه تفرجی کند ...به پای درخت  سال بلندی رفت و دست بیکی از شاخه های بلند آن برد شاخه چون نی نرمی خم شد سپس ملازمان پرده کنفتی دور او کشیدند و خود بکناری رفتند . بانو در همان حال که استاده بود  و شاخه درخت  سال را در چنگ داشت ، فارغ شد... ولی ، برخلاف دیگر موجودات که در هنگام زاده شدن بماده ناپاک آلوده اند، بودی ستوه چنین نبودی ، وی  مانند واعظی که از کرسی خطابه فرود آید ، دو دست و دو پایش را باز کرد ، و نیالوده و پاک از هر آلودگی ، چون گوهری که بر پارچه یی بنارس نشانده باشند ، از دل مادرش خارج شد . [9]  

در هنگام تولد بودا نور و روشنایی بزرگی در آسمان  پیدا شد؛ کر ها  شنوا شدند؛لال ها گویا و لنگ ها راست ، خدایان از آسمان فرود آمدند تا او را یاری کنند. و شاهان از دور دستها به خوش آمد گویان شتافتند . پدرش پنجصد بانو از اصیل زادگان را نزد او فرستاد تا از بین آنها یکی را به ازدواج بر گزید.او مانند فردی عادی ای از طبقه کشتریه  در فنون جنگی آموزش دقیقی دید ، ولی پیش پای فرزنگان هم نشست ، و در همه مکتب های  فلسفی رواج آن روزگار  استاد شد.او با انتخاب همسر خود ، پدر خوشبختی نیز شد  و در ثروت و آرامی و نیک نامی می زیست .بنا بر سنن دینی  بودا یک روز از کاخ  بیرون آمد و پیر مردی را دید و روز دیگر از کاخ بیرون  آمد و  بیماری را دید ، روز سوم که بیرون آمد مرده ای دید . بامشاهده این حالات  باطن بودا متغیر گشت و بنای عالم را پالوده ای از درد و نومیدی و حسرت و ناکامی یافت ، لذا آن سستی ای که از باده جوانی در یک شهزاده کاخ نشین ایجاد میکند  سراپا وجود وی را به قلق و اضطراب اندر ساخت و خود را دستخوش زاییده شدن ، پیری و مرگ می یافت . او خواست تا از اینها بگذرد ، در دلش اشراق قوی مشعله افروخته بود و میخواست بر ترین آزادی را از هر بند یعنی نیروانه که دستخوش پیری و آلودگی نیست خود را بیابد. او در آغاز بیداری قرار داشت ، این حالات و اشراقات وضع مزاج وی را از تهداب دگرگون ساخت و ساختمانهای نظام بلند پروازانه فکری وی را یکسره خراب کرد ؛ نا گهان بر آن شد که زن جوان و زیباو پسر نوزادش را ترک کند و سر به بیابان گذارد و مرتاض شود. شبانگاه مخفیانه و آهسته به اطاق همسرش رفت و  برای آخرین بار نگاهی به پسرش راهوله انداخت و بدون آنکه او را لمس کند آن مکان را ترک گفت و بر اسپش کنتکه سوار و  راهی بیابانها شد . انگه ماره سلطان بدی بر او ظاهر شد تا از ره بدرش کند ، و امپراطوریهای بزرگی بوی پیش کش کرد . آما بودا نپذیرفت ،  و همچنان با یک جست نیرومند  از رود  پهناوری گذشت . میل دیدن زادگاهش در او پیدا شد اما او بر نگشت . آنگاه زمین بگردش در آمد  تا او ناگزیر نباشد به پشت سر  نگاه کند .

او در محلی بنام اوروویلا  ایستاد که خودش میگوید:«فکر کردم که آنجا براستی  برایم جای دلپذیر ، و جنگلی زیبایی است . رود صافی روان است ، و شستنگاههای آن خوش آیند است، پیرامونش همه مرغزار و روستاست .»او در اینجا به سخت ترین اشکال ریاضت تن داد ، مدت شش سال راهها و اعمال پیروان یوگه را ، که پیش از این در صحنه هند ظاهر شده بود آزمود . به تخمها و سبزه بساخت ،و چندی هم سرگین چارپایان می خورد . کم کم غذایش را به روزی یک دانه برنج رسانید . جامۀ از موی سخت جانوران  بر تن کرد ، موی سر و ریشش را به قصد خود آزاری کند ، چنانکه به درخت پیر می مانست . او میگوید به دندانهاای بهم فشرده و بکام بهم چشپیده به اندیشه دلم چیره شدم ، آن را شکستم و به آن فشار آوردم ... او به هشت اصلوب متنوع و یک نواخت به زجر بدنی ادامه میدا دتا آنکه یک روزی متوجه میشود که خود آزاری راه نیست . او حس کرد که از این ریاضات  هر گز در دلش نوری  تازه یی ندمیده است و این را پیش خود حتم کرد که:«من از این سختی  به دانش و بینش فرا تر از انسان ، و به راستی اصیل هرگز نخواهم رسید .» بلکه بر عکس آن ، آن کبری که در خود آزاری بود  هر گونه قدیستی را ، که شاید از ریاضت پیدا شود ، زهر آگین کرده بود . از این رو دست از ریاضت کشید  و زیر درخت پر سایه یی رفت و نشست و در آنجا استوار و آرام ماند . عزم  کرد تا به روشنی نرسد و به حقیقت دست نیابد از آنجا نرود . از خود پرسید منشاء بیماری ، پیری و مرگ چیست؟ نا گهان در او بینشی به تولد ها . مرگهای پی در پی  بی پایان جریان زندگی پیدا شد . دید که هر مرگی از تولد  نوی بی اثر میشود ، و هر آرامش و شادی یی با آرزو و نا خورسندی ، نومیدی و اندوه و درد تازه و نوی مواجه میشود .« با ذهنی چنین مجموع پاک و مصفا،...دل را به شناسایی مرگ و دو باره زاییده شدن موجودات عالی و نجیب ، زشت و زیبا،، شاد و رنجور را دید  و فهمید که چگونه  موجودات همیشه بر طبق  کردار های خود (کرمه) از میان می روند – و این کرمه قانون جهانی است که هر کردار بد و نیک،یا در کالبد بعدی  روان ، پاداش و کیفر خواهد دید .[10]

 

تعالیم (اخلاقی) بودا:

بودا تعلیماتش را مانند سقراط و مسیح  بقسم شفاهی به شاکردانش تلقین میکرد چیزی را که شاگردانش  ضبط و ثیت کرده اند تاریخ پر بها نخستین شخصیت بر جسته  هند را برای ما تصویر میکند وی  مردی بود با اراده نیرو مند ، خویش کام ومغرور ، اما با رفتار و گفتار آرام ، و با نیکخواهی بی پایان . او مدعی «روشن شدگی» بود یعنی در ضمیرش صاحب یک گونه اشراق بود ، نه وحی، هرگز وانمود نکرد که خدایی باواسطه او با بندگانش سخن میگوید . در مناظره شکیبا تر ، و از هر آموزگار بزرگ بشریت ملاحظه کار  تر بود . شاگردان او که صورت ارمانی او را  نشان میدادند ، او را چنین مینمودند که کاملاً به اهمیسا عمل میکند . او که زمانی از طبقه کشتریه بود ، چوب و شمشیر را بیک سو انداخته است؛ از خشونت شرمسار واز عطوفت سرشار است ... او بدینسان همچون پیوند گری که کسانی از هم بریده را با یکدیگر نزدیک میکند و مشوق آنانی اند که دوست هم اند ؛ سلح آور ، دوستار صلح و مشتاق آن.

روش تعلیم و تعلم او منحصر بفرد بود او دائم در حالی آوارگی، از یک شهر به شهر دیگر   در حرکت بود که شاگردان و هوا داران بیشمارش که تعداد انها به هزار و دویست نفر میرسید  بدنبالش روان بودند . گفتار ها و تعالیمش مانند مناظره های کوتاه و آرام بود او کوشش داشت تا تعالیمش بصورت مختصر و پر معنا در دل پیروانش قبول نقش بیابد .

بودا معتقد بود که کفه رنج زندگی  چنان سنگین تر از شادی است که بهتر آن میبود که انسان هر گز  زاده نمیشد؛ او میگفت در رنج عزیزان چهار اوقیانوس اشک ریخته است .

در نزد بودا مفهوم دین مفهوم کاملا اخلاقی بود ، او در  همه چیز در رفتار و سلوک توجه میکرد نه به مراسم آیینی یا پرستش، ما بعد الطبیعه  (خدا پرستی). وقتی برهمنی باو پیشنهاد کرد که در گایا غسل کند و خود را از گناهان پاک کند ، بودا گفت : «ای برهمن ، اینجا خویشتن را بشوی، درست همین جا . با همگان مهربان باش.اگر دروغ نگویی ، اگر جان از جانداری نستانی ، اگر نداده یی را نگیری،و در انکار نفس پایدار باشی – دیگر چه حاجت رفتن به گایا   ؟ هر آبی برایت آب گایاست»در تاریخ دین هیچ چیز  عجیب تر از دیدن بودا نیست که دین جهانی بنیاد میگذارد ، اما با اینهمه از کشیده شدن بهر گونه بحثی  در باره ابدیت ، خلود ،یا خدا پرهیز دارد . او میگوید بی نهایت افسانه است ، خیالبافته فیلسوفانیست که این فرو تنی را نداشته اند که اعتراف کند «پشه کی داند که این باغ از کی است ؟» او به مناظره بر سر محدود یا نا محدود بودن جهان لبخند میزند، چنانکه گویی او این اسطوره نجومی عبث فزیکدانها و ریاضیدانها را ، که امروزه بر سر این مسئله بحث میکنند ، پیشبینی میکرد . او از بیان هر گونه عقیده ها در این زمینه ها پر هیز میکند . آیا روان (=زندگی) همان تن است یا متمایز از آن ؟ آیا در برزگترین پاکان  در بهشت  پاداشی است یا نه؟ او این پرسشها را «جنگل ، بیابان ، خیمه  شب بازی، پیچ و تاب خوردن ، ودام بحث و اندیشه » مینامد و کاری به آنها ندارد. او معتقد است که این بحث ها به دلخوری های شخصی ، و اندوه می انجامد ؛ که هر گز به فرزانگی  و یا حکمت و آرامش راه نمی یابد . او پارسایی را در رضا و شناسایی خدا نمیداند ، بلکه آنرا در زیست  نیکو خواهانه و دور از  خود پرستی میداند . و آنگاه با طنز رسواکننده پیشنهاد میکند که خود خدایان هم ، اگر هستی میداشتند نمیتوانستند به این پرسش ها پاسخ بدهند. (این افکار در حالی ارائه شده است که در بین هر خانواده  ای از برهمنان و مذاهب و ادیان هندوان در هر خانواده یی خدایی و الهه هایی وجود داشت حتی ظاهر و باطن اشیاء نیز  مملو از این جنس خدایان بوده است)

او در مورد پارسایان هند اینطور  عقیده داشت که «گاهی این مشهور ترین پارسایان هند  از لا ادریه  به الحاد آشکار میرسند .» و گاهی چنین سخن میگویند که برهما واقعیت است  نه یک ارمان ؛و پرستش عمومی خدایان را رد نمیکند ، اما به اندیشه فرستادن نماز و دعا فرستادن به آن نشناختنی  می خندد ؛می گوید، اینها همیشه  حاصل آرزو های خود ماست .

او در مورد نیروانه که یک عمر بودا  در جستجویش بود و گمان میرود که آنرا نیافته است برای پیراوانش جواب قانع کننده نتوانسته است ارائه بکند و این نکته را مبهم گذاشته است که این واژه در سانسگریت بنام خاموش شده تعریف می یابد اما کتابهای بودایی آنرا اینطور توجیح کرده است 1- محو کامل امیال خود پرستانه ؛2-رهایش فرد از زایش دوباره؛ 3- فضای خود آگاهی فردی؛ 4- اتحاد فرد با خدا؛ 5- یافتن بهشت سعادت پس از مرگ؛ بودا میگوید نفس های ما که موج میزنند ، واقعاً موجودات و نیرو های جداگانه یی نیستند ، بلکه چین و شکن های گذرنده یی میباشند که بر جریان زندگی پیدا شده اند ؛ گره های کوچکی هستند که در تور دستخوش باد سرنوشت  ساخته و از هم باز میشوند . وقتی که آموخته باشیم که نه با زندگی جدا گانه خود، بلکه با همه زندگان مهر بورزیم ، آنگاه سر انجام آرامش را باز خواهیم یافت. [11]

 افکار بودا در خانواده اش تاثیر گذاشت چنانچه راهوله شهزاده ( پسر بودا )  نیز به بودا پیوست و مادرش ننده (زن بودا)نیز تخت شاهی را  رها کرده به سلک بودا پیوست اما ننده و راهوله از شوهر خود بودا تقاضا کرد کسانی را که رضایت والدین خود را نداشته باشد به  انجمن و گروه خود نپذیرد و بودا آن خواهش همسرش را پذیرفت و به این ترتیب ننده پسرش ،واپس به تخت شاهی جلوس کرد و این رسم در بین پیروان بودا باقی ماند . در زمان زندگی بودا مراسم و تشریفات گروه در نهایت سادگی  انجام میشد که بعد از فوت او این سادگی به ساز و برگ قوی تر مذهبی در سراسر هند و حتی قسمتی از جهان تبدیل شد.

او در سال 483قبل از میلاد بعمر هشتاد سالگی در گذشت و واپسین سخنانش با پیروانش این بود:«ای رهروان ؛ بیایید  که من شما را تعلیم دهم . چیز های آمیخته دستخوش تباهی هستند . بیدار و هوشیار و» [12]


 

 


 

[1] - افغانستان قبل از اسلام ، عصر کوشانیان، ص، 7.

[2] -همان ، ص،8.

[3] - مشرق زمین گهوره تمدن ، صص،432/434.

[4] - افغانستان و هند در روشنی تحقیقات باستانشنای، خامه احمد علی کهزاد ،  توسط بنیاد فرهنگی کهزاد.

[5] - هومر مورخ یونانی ، رک، ویل دورانت.ص،438.

[6] - سیر خدا شناسی در ادوار تاریخ ، تالیف نگارنده ،ص، 26 (مذهب در رگوودا Pulnam. N.Y. 1980.P.16  )

[7] -تاریخ تصوف در اسلام ، دکتر قاسم غنی ، تهران چاپخانه نقش جان،1380.

[8] - سیر خدا شناسی در ادوار تاریخ ، تالیف نگارنده ، ص، 30،

[9] -همان، ص، 458.

[10] - همان ، 461به بعد

[11] - همان ، ص، 467.

[12] - مان ،ص، 470.

 

 


بالا
 
بازگشت