تاریخ افغان ها

 

 

 


 

 

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

 

  

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، جون 2009

 

 

فصل 23 – ترک شکارپورتوسط برتانویها

 

تاریخ افغانها – 1858م                     نویسنده: فیریَر

برگردان: سهیل سبزواری                 اکتوبر 2009

 

ترک شکارپورتوسط ارتش انگلیس، مارش ازطریق معبربولان، پیشروی کهندل خان برای مقابله با آن، شکست روسای افغان، عقب نشینی کهندل به پارس، تسلیم شدن کندهار، حمله وسقوط غزنی، تلاش دوست محمد برای مذاکره وعدم موفقیت، ترک کابل توسط امیر، ورود انگلیسها به شهر، اعادۀ شاه شجاع، اولین اختلاف بین او و برتانویها، مداخله انگلیسها دراداره سلطنت، نتایج آن، دشمنی روحانیون با مهاجمین، نا امیدی نظرات حریصانه انگلیسها، عواید وسطی افغانستان، وسایل ارتقای آن، تقاضای شاه شجاع برای تحقق معاهده، انکارانگلیسها، افزایش تنفر بمقابل آنها، تبلیغات مذهبی، ارتباط انگلیسها با زنان افغان، شورش درسلطنت، دوست محمد دربخارا، اذیت موصوف، جنگ درقرشی، تهدید محمدشاه بالای امیر یوزبیک، رهائی دوست محمد، موقعیت خطرناک اودرنزدیکی اکسوس، فراراوبه شهر سبز و خلم، بازگشت به کندهار، تصادم بین دوست محمد وانگلیسها، فرارهموطنان او، تسلیمی به انگلیس، فرستادن او به هند.

+ + +

ما حالاباید به تاریخی برگردیم که درپایان فصل 20 قطع شد: آخرین حادثه متذکره یعنی تمرکزقوتهای انگلیس درشکارپور. این ارتش آنجا را دراوایل مارچ ترک کرده وپس ازعبوردادورداخل کوههای میشود که از طریق آن به بولان، بفاصله 52 میل وازآنجا به بزرگترین زمین هموار آسیای میانه میرسد که بیش از5000 فت بلند ترازسطح بحرقرار دارد. بادرنظرداشت مفادیکه این گردنه برای افغانها دارد، بندرت ازآن دفاع کرده اند. انگلیسها بدون مخالف جدی پیشروی میکنند، درحالیکه 200 نفربا موضع خوب میتوانست آنها را نابود سازد که بعلت مارش درد ناک ازموانع طبیعی پریشان شده وبستوه آمده بودند. در دادور (اینطرف کوه ها) ترمامیتر102 درجۀ فارنهایت بود، درحالیکه طوفان شدید برف بطورسنگینی درمسیرسربازان خسته وکوفته بهنگام پیشروی آنها ازمعبر بولان افتیده بود. در24 مارچ پس از8 روزمارش بسیارخسته کننده از شکارپور، ارتش کوهها را عبورنموده و بطرف کندهارحرکت میکند. کهندل خان با توقف دسیسه برضد دوست محمد، دست دوستی باو دراز میکند طوریکه اونیزبهنگام تهدید خطرات جدی چنین میکرد. اوتصمیم میگیرد خود را درپایتختش محصورسازد تا برادرکابلش به کمک او بشتابد، اما دوست محمد بخاطرحرکت سیکها بجانب پشاور(بطرفداری انگلیسها) معطل میماند، لذا کهندل خان تصمیم میگیرد با تجهیزتمام قطعاتش برای مقابله با دشمن مارش کند. ولی هنوزبه وادی پیشین نرسیده که صفوف ارتش اش بواسطه فراریان متعدد کاهش مییابد. سردارحاجی خان کاکراولین کسی است که با 500 سوارماهربطرف شاه شجاع میرود، کهندل خان و برادرانش با دیدن اولین علامه بی نظمی ارتش کندهاریان ازدفاع خود وخانواده مایوس شده وتصمیم به فرار میگیرند. آنها به هلمند رسیده، مسیرخود بطرف جهیل رستم را دنبال نموده وداخل پارس میشوند، جائیکه شاه آنها را به مهربانانه ترین وجهی استقبال میکند؛ او شهرکوچک شیربابک واقع دربین ولایات فارس و کرمان را برایشان بخشیده وعواید تمام این نواحی را دراختیار ایشان میگذارد که حدود 12000 تومان درسال میشود. فرارشهزادۀ کندهاربا تسلیمی فوری سرداران حاجی دوست محمد خان اسحاقزی، حبیب الله خان سرکانی، پیشطلب خان نورزی، رمضان خان غلزی، اخترخان علیزی، سرفراز خان اسحاقزی وغیره دنبال میشود که بهمرایشان یک قطعه اسپ به شاه شجاع آورده واوازهمان ساعت بحیث پیروزمند افغانستان بنظرمیرسد.

 

باینترتیب ارتش برتانیه کندهاررا بدون مخالفت تسخیرکرده، شاه و سُر جان کیان ورود عمومی خویش بشهر را در20 اپریل انجام میدهند. شاه شجاع با آگاهی ازاینکه ادعایش برتخت بسیارشرعی نمیباشد، بتاریخ 8 می 1839 درمسجد احمدشاه تاجگذاری میکند، بامید اینکه این مراسم نشاندهندۀ ادعای مهم اودرچشم افغانها باشد. پس ازنامیدن پسرش تیمور میرزا بحیث حاکم شهر، شاه و ارتش بتاریخ 27 جون بطرف غزنی مارش میکنند.

 

سمنرمیگوید "این شهربفاصله حدود 160 میل ازکندهارو68 میل ازکابل فاصله دارد: باوجودیکه ده روزبرای رسیدن به غزنی کافی میباشد، بتاریخ 21 جولای سُرجان کیان بپای قلعه آن میرسد. مارش سربازان تا اندازه زیادی بعلت مشکلات راه، تعداد زیاد شتران وازدحام پیروان قرارگاه که حتی بیشترازتعداد سربازان است بتعویق میافتد، اما هیچگونه مقاومت قابل ملاحظۀ مانع پیشرفت ارتش نمیشود.

 

فرض میشد که شهرغزنی مستحکم نشده باشد، بآنهم توسط دیواروخندقی محاط شده است. حمله بآن با چند توپ سبک که ارتش انگلیس دراختیار داشت ناممکن میباشد، اما یکی ازدروازه ها با پودرتفنگ درجریان شب دومی تخریب شده ودر23 جولای جنگ شدیدی درکوچه های شهربوقوع میپیوندد که درآن انگلیسها 200 نفرخویش را ازدست میدهند. گارنیزیون افغان که 2500 نفراست، با انرژی غیرمتوقع جنگیده، گفته میشود که تقریبا تمام مردگان توسط نیزه ها سوراخ شده وصرف تعداد کمی زخم تفنگ داشتند. بآنهم افغانها شکست خورده وغلام حیدرخان یکی ازپسران دوست محمد که فرمانده آنها میباشد، اسیرمیشود؛ شاه شجاع میخواهد او را به قتل برساند اما انگلیسها با مشکل بزرگی مانع این عمل اومیشوند".

 

 بادرنظرداشت تعداد فراریانی که بطورجدی ارتش کابل را ضعیف ساخته بود، دوست محمد نمیخواهد سلطنت خود را بدون جنگ ترک کند، او در راس یکتعداد پیروان خود با 6000 مرد و توپخانه برای مقابله با ارتش انگلیس مارش میکند؛ اما با توقف دومی خبرسقوط غزنی را شنیده وبرادرخود نواب جبارخان را بحیث نماینده به سُرویلیام ایم ناتن کمیشنر انگلیس میفرستد تا با شاه شجاع مذاکره کند. افغانها نواب را بخاطری سرزنش میکردند که طرفدارانگلیس بوده وبا آنها مراوده داشته است؛ اما ازاینکه اوهمیشه گرایش سازشکاری داشته وبصورت عام بحیث مصلح درمنازعه بین برادران وسرداران قبایل مختلف همکاری نموده، این طرفداری اوسطحی پنداشته میشود. دوست نمیتواند انتخاب بهتری نسبت باوبرای مذاکره با دشمنانش داشته، برایش پیشنهاد میشود که اوباید موقفی را با شاه شجاع قبول کند که مشابه برادرش فتح خان با شاه محمود یعنی صدراعظم اوباشد. اوهمچنان خواستاراعاده پسرسومش حیدرخان و زنانش میشود که درغزنی اسیرشده اند و راضی شود که با این دوشرط تسلیم میشود؛ اما این درخواستها رد میشود. نواب با پذیرائی سرد وتقریبا اهانت آمیزدرقرارگاه انگلیسها مواجه شده وبا نفرت برمیگردد، کسیکه چند روزقبل بیشترین احترام برای آنها داشت. امیرپس از بررسی پیشنهاد خود ونتیجۀ آن، گامهای بعدی خود را ارزیابی نموده و تصور ریاست بمقابل ارتش مهاجم را با این قوه بسیارکم ازسردورمیکند که قسمت اعظم ایشان بدون مورال شده اند – چون اوفقط میتواند متوقع فراریان تازه باشد. لذا او توقف کوتاه درکابل نموده، شهررا ترک کرده، با خانواده خود و 350 نفرپیروان وفادارش به آنطرف هندوکش به زیر سلطه امیربخارا عقب نشینی میکند. بمجردیکه اوفرارمیکند، عبدالله خان اچکزی، عزیز خان غلزی، امین الله خان لوگری وخان شیرین خان قزلباش که هنوزهم میتوانستند مشکلات تازۀ برای انگلیسها ایجاد نموده وباعث ضایعات بزرگی درحمله آنها به کابل شوند، بصورت آشکاراز مهاجمین حمایت کرده وتسلیمی خویش را اعلان میکنند.

 

ارتش انگلیس بدون مخالفت بتاریخ 7 اگست 1839 داخل شهرشده و استقراردوبارۀ شاه شجاع الملک درقدرت را اعلان میکند. رئیس ستاد که امیدواراست دوست محمد را اسیرسازد، با شنیدن خبرفراراو، کلونل اَوترم را با 150 سواره انگلیسی و700 سواره افغان تحت فرماندهی حاجی خان کاکربدنبال اومیفرستد. در21 اگست آنها تقریبا بهدف خود میرسند، چون آنها 14 میل ازامیرفراری فاصله دارند، لیکن با گرفتن یک اطلاع سری توسط قاصدی ازجانب حاجی خان، اوبه مارش سریع شروع نموده وازخطری رها مییابد که اورا تهدید میکرد. اوقبل ازاینکه به خلم برسد، مجبورمیشود چندین حمله هزاره دایزنگی را عقب بزند که هم اکنون قدرت نفوذ انگلیس را احساس کرده وزمانیکه به بلخ میرسد تعداد محافظین اوبه نیم کاهش یافته است. قصد اولی اواینستکه به پارس برود، اما امیرنصرالله خان بهادرباو قاصد فرستاده و پیشنهاد سکونت درتحت سلطه خود باو میدهد، لذا اوسفرخود به تهران را به تعویق انداخته و مستقیما به دربارامیریوزبیک میرود.

 

شاه شجاع درتخت پدرش نشسته وبزودی توسط قسمت اعظم سرداران افغان احاطه میشود، باستثنای بعضی درگیریهای کم اهمیت، باین نتیجه میرسد که بطورمحکم درمسند نشسته است. این نتیجه گیری بعلت اعلام برخورد سازشکارانه وتفاهم خوب اوبا انگلیسها میباشد؛ اوبخاطری چنین عمل میکند که شاید دوست محمد درنزدیکی ها باشد، ولی بمجردیکه می داند او به بخارا رسیده است، میخواهد قدرت مستقل خود را بدون حامیان خود پیش ببرد. درحالیکه آنها مصمم بودند چیزی باو نسپرند جز صورت ظاهری او – و سُر دبلیو ایم ناتن همه چیز را پیش میبرد. اوتمام فرمان های خود را ازطریق شاه میدهد وشاه هرصبح دردربارش درسهای گرفته شده درشام قبلی ازکمیشنربرتانوی را تکرارمیکند. سرداران این موضوع را درک نموده و نفرت خود را با جملات شدید درتمام اوقات و درهمه جا ابراز میکنند. انگلیسها با وجود مواجه بودن با این آزادی بیان، جرات نمی کنند آنرا بطورآشکار سرکوب کنند، چون مداخله آنها درحکومت بسیارهویدا میگردد، اما آنها با تثبیت روسای اغتشاشی وایجاد نارضایتی زیاد انتقام خود را میگیرند.

 

بادرنظرداشت نارضایتی پنهانی که درحال شیوع است، انگلیسها تصور میکردند آنها بطورمحکم مستقرشده اند، لذا قسمتی ازارتش خویش را به هند میفرستند. آنها بیکبارگی وبدون کمترین توجه به افغانها تصمیم گرفتند اصلاحات اداری بوجود آورند که درقلمروی هند انجام داده بودند، جائیکه تماما بطورانکشافی و بدون تخریش تعصبات مردم اجرا میگردید، چون آنها نسبت به افغانها بسیارترسوبوده وادارۀ ایشان آسان میباشد. این درست است که آنها درافغانستان افسران بومی را درراس شعبات مختلف قرارمیدهند، اما آنها همه دست نشانده بوده، هیچگونه استقلال عمل نداشته وفقط کورکورانه هدایات افسربرتانوی را اجرا میکردند که همکارآنها میباشد. دراینمورد معلوم میشود سُر دبلیو ایم ناتن با خاطرۀ میرمحمود غلزی بهنگام استقرارحکومتش درپارس رهنمائی میشود؛ اما سُر ویلیام این نقطه را فراموش میکند یا سطحی میپندارد که میرمحمود درانتخاب پارسیان دانا تردرپهلوی افسران خود بیشترآموخته ومردمی بوده اند که همیشه درمقابل اشغالگران به خم شدن عادت کرده اند، درحالیکه افسران انگلیسی برخلاف، ارادۀ خود را برافغانهای مامورتحمیل میکند. این پلان ناکام شده وباعث تحقیرعمومی بومیانی میگردد که شعبات را تحت چنین شرایطی قبول کرده اند.

 

این سیستم بتدریج تفاهم خوب بین شاه شجاع وانگلیسها را مختل میسازد؛ آنها میخواستند آقا باشند، اما به شجاعت عملی علنی نیازداشته وآنها شاه را نیزبا اندیشه خودش درمورد حکومت نمیگذاشتند: آنها ظاهرا بیطرف بودند ولی درهرچیزی مداخله میکردند. این سیستمی نادرست هم مردم و هم درباررا ازآنها دورمیسازد؛ شاه ناخوشی بزرگ خود را بآنها  ابراز داشته ودرآخربمقابل تمام تدابیرانگلیسها اقدام متقابل اتخاذ میکند. طور مثال، سُرالکساندربرنیس که لیتنانت جنرال شهرکابل تعین شده است، تعرفه جدید وکاهش مال التجاره ورودی به افغانستان را معرفی میکند، اما شاه شجاع متوجه میشود این عمل فقط بخاطرتشویق منافع تجارتی برتانیه صورت گرفته، به اجنتهای خود مخفیانه دستورمیدهد نسبت به آنچه تعین شده عوارض بیشتری وضع نمایند. تاجران مصدوم به انگلیسها شکایت نموده وآنها به وزیر شاه معرفی میشوند واین افسرآنها را بخاطر حق خواهی به خارجیان (قبل ازاینکه به حکومت شاهی مراجعه کنند) چوبکاری میکند. درآخرتقریبا یک گسیختگی آشکاربین ملا شاکرصدر اعظم شاه وسُر دبلیو ایم ناتن بوجود میآید. وزیردسته یا حزبی ایجاد میکند بامید اینکه شاه را ازنفوذ برتانویها خارج سازد واین حزب کمترین مواظبتی بعمل نمیآورد تا اهداف خود را پنهان نگهدارد. سُر ناتن و سُر برنیس ازموجودیت آن باخبرشده ولی آنرا حقیرشمرده ووقتی طرفداران آنها تلاش نمودند نشان دهند که معافیت میتواند افغانها را تشویق کند، آنها با کلمات مشهوردوک دی گایس جواب میدهند، "آنها جرات ندارند". اما نتیجه ثابت میسازد این آقایان بهیچوجه نسبت به دوک دی گایس با حقیقت نزدیک نمیباشند.

 

افغانها که درپیچیدگیهای سیاسی ابتکارکمتری داشته وهنوزاز دو روئی حکومت کلکته تجربه کافی ندارند، ماده معاهده منعقده لارد اکلند با شاه را بخاطرداشتند که درآن قید شده بود بمجردیکه شاه شجاع بطورمحکم برتخت بنشیند، ارتش انگلیس به اندوس برمیگردد. این درست است که واژه "بطورمحکم" برای او آزادی عمل بزرگ میدهد، اما افغانها آنرا طوردیگری ترجمه میکردند؛ آنها برای ساعتی بیحوصله بودند که از شرحمایه کنندگان خویش خلاص شوند.

 

نا آرامی بالاخره گسترش یافته واعتماد فقط دربین انگلیسها موجود می باشد. افغانها پیشبین فاجعه بوده، تلاطمی که اولا درشهرها محدود است بزودی به اطراف توسعه مییابد. ملاها دیگردرمساجد "خطبه" نخوانده، اتهام می بستند که فقط برای یک حاکم مستقل میتوانند بخوانند وشاه شجاع مستقل نیست. ازطرف دیگرمصارف حفظ ومراقبت ارتش برتانیه ولایات را تقریبا ازپا درآورده، قیمت مواد اولیه زندگی چهارچند شده وفریاد های تنگدستی و پریشانی درهمه جا بلند میگردد. وزیربصورت بیهوده فرمان صادرنموده وفروش تدارکات به وضع سابق وممانعت انحصاررا صادر میکند؛ اما هیچکس باین دستورتوجه نمیکند. لذا شاه مجبورمیشود احتکار کنندگان را اسیرساخته وجواری آنها را بقیمت تعرفه و لیلام (حراج) به  فروش رساند. انگلیسها نادرست قضاوت نموده وبطرفداری آنها مداخله میکنند که باعث افزایش تخریش دربین مردم شده وباین متهم میشوند که می خواهند قحطی ایجاد کنند. توزیع غذای مفت برای مستمندان توسط آنها نیزکمکی ننموده و مردم این امتیازرا بحیث اقدام خیریه حساب نمیکنند؛ این فضیلت (توزیع فقط بیک طبقه) بشیوه دیگری توسط افغانها توجیه گردیده وانگلیسها بعوض اینکه چیزی حاصل کنند، بیشترمیبازند. دیوانگی دلسوزانه توزیع طلا درکشورهای آسیائی فقط بخاطرارضای غرور بیهوده وارزش دادن اشیا فقط بخاطراینکه قیمت بها اند، برای انگلیسها دراینمورد ترسناکترین مشکلی ایجاد میکند که هرگزبآن مواجه نشده بودند. افسران درمصارف شخصی خویش ولخرجی نموده واین باعث پائین آمدن ارزش پول میشود؛ کمیشنرانگلیس شاه را مجبورمیسازد پرداخت ماهانه افسران ملکی ونظامی را آنقدربالا ببرد که معادل سالانه آنها تاکنون بوده است، بدون درنظرداشت اینکه عواید کشورمیتواند اجازه چنین کاری را بدهد. این درست است که انگلیسها متعاقب تنظیم اداره و مقدارعواید براساس معلومات شاه شجاع (وقتیکه در لودیانه بوده است) یکمقدارپول اضافی بدست میآورند. آنها دراینمورد نیز برای بیاد نداشتن پند ماکیاولی غلط میکنند، "اقدام سفربخاطرنمایشات وآروزهای جلای وطن خطرناک و بی احتیاطی است". انگلیسها همچنان برای اجرای هر کاری، ده چند پولی را میپردازند که قبلا افغانها بدست میآوردند، طوری که تمام کارگران خوش بودند دراستحکامات یا کارهای استخدام شوند که توسط انگلیسها بوده باشد. حتی شاه شجاع نمیتواند افرادی مورد نیاز خویش را دریابد، زیرا اونمیتواند براین بنیاد پرداخت نموده و مجبور میشود توسط کارگران مصروف درترمیم قصرخود کار اضافی نموده ولی برایشان مزد عادی کشوررا بپردازد. انگلیسها باز دراینجا میانجی شده وبه وزیرمیفهماند اگرکسانیکه شکایت کرده ومطابق به تعرفه انگلیسها پرداخت نشده اند، خودشان برای آنها پرداخت کرده ومجموعه را ازحساب شاه بپردازند. این دستورجدید وتوهین آمیزباعث تخریش شاه تا درجه آخرشده وازآن لحظه تصمیم میگیرد دیگربرایش مناسبات با حامیانش اهمیت زیادی ندارد؛ اوحتی صادقانه خواستارتخلیۀ وعده شدۀ آنها ازقلمروش میشود. اما سُر دبلیو ایم ناتن با تقاضای اومخالفت نموده واعتراض میکند او نمیتواند درتختش "بطورمحکم" باشد تا وقتی که دوست محمد آزاد بوده وانگلیسها نمیتوانند اورا بدون پشتیبان بگذارند تا زمانیکه چانس برگشت دوست محمد موجود باشد. شاه شجاع بعوض اینکه متقاعد سازد، فشارآورده وازقیمومیت انگلیس استعفا میکند؛ اما شکایات تکراری اوباعث دشمنانه ترین احساسات بمقابل انگلیس شده و وقتی میبینند افغانها بنظرانگلیسها قادربه خدمت ایشان دانسته نشده و توسط هزاره ها و پارسیوانها جایگزین میشوند(که تا آنزمان یک مردم اشغالشده ومغلوب محسوب میشدند) خشم وغضب آنها بیحد میشود. شاید انگلیسها درداشتن تصوربهتردرباره اولاده پارسیان غلط نبودند، اما چنین قدمی باید با بزرگترین احتیاط، تدریجی وپس ازاستقرارکامل برداشته میشد. اشتباه دیگرایشان عادت دایمی آنها مبنی برتهدید فرستادن بعضی روسای نا آرام به هند وعدم اجرای این تهدید میباشد. شاید این عمل مانع انکشاف شورشی میشد که بعدا درآن غرق شدند. افغانها کمترین احساسی ازمیهنپرستی (پاتریوتیزم) ندارند، چون برایشان کاملا بیتفاوت است کدام قبیله یا چند قبیلۀ آنها مطیع است، اگرقبیلۀ خود شان بهره مند ازآزادی شخصی باشند؛ اما این بیتفاوتی فردی دررابطه باینکه چه کسی برآنها حکومت میکند وابستگی عمیقی به قبیله خودش دارد. لذا این تهدید های تکراری جدائی ازآنها باعث هشدارجدی شده، این ترسها بالای طرفداران دوست محمد اثرنموده وباعث افزایش نفرت و بی اعتمادی بمقابل انگلیس ها میشود: هیچکسی باین علامات مختلف نشاندهندۀ تقرب مصیبت توجه ننموده ودرآرامش کامل خواب مینمودند.

 

درحالیکه آنها مصروف اصلاح اداره بودند، مبلغین مذهبی ایشان تلاش داشتند تا درمذهب نیزمداخله نموده ودرهمه جا انجیلهای ترجمه شده به فارسی را توزیع میکردند – تبلیغ دینی ایکه باعث تخریش بیشترمیشود بعوض اینکه مفید باشد. قبل ازاینکه انگلیسها داخل افغانستان شوند، باشندگان چنین درنظرگرفته میشدند که شاید کمترین تعصب درباره کسانی داشته باشتند که معتقد به اسلام میشوند – اما درعوض، آنها آزمندترین افراد روی زمین بوده ونتیجه این بود که بزودی زنهای خود را درمقابل پول دراختیارانگلیسها قرارمیدهند، حتی با خبربودن شوهران شان؛ پدران وبرادران، دختران وخواهران خود را بفروش رسانیده واین منظره جدیدی بود که عیسویان شوهران شرعی زنان مسلمان میشوند، چون چندین افسربطورقانونی با زنان افغان ازدواج میکند. ملاها از تحریک خشم مردم بمقابل این تخطی بالای دین شان صرفنظرنکرده و درتمام جوانب افراطیگری را برمیانگیزند که بشکل کشتاروشورش در ولایات بظهورمیرسد. کلونل هیرینگ درغزنی کشته شده وکلونل اورچارد و میجر مک گریگور با مشکلات زیادی فتنه تحریک شده توسط سید قاسم را فرومینشاند. قلعۀ کلات غلزی نیزبمقابل شاه شجاع یا انگلیسها بپا میخیزند، علت آن یکی ازاعمال غیرضروری سختگیری و خشونت است که آنها دراکثرنقاط آسیا مقصرآنند.

 

لیتنانت لینچ یکی ازاجنتهای سیاسی درافغانستان، بخاطراکتشاف نظامی درکلات غلزی ازباشندگان میخواهد که دروازه های قلعۀ خود را برایش بازکند. فرمانده آن یکی ازافرادی است که ازگستاخی متحدین بیگانه بالای حاکم خویش خسته شده وجواب میدهد اگرلیتنانت لینچ فرمان شاه شجاع یا پسرش تیمورمیرزا را نشان دهد، صبح بعد میتواند با او ملاقات کند. لیتنانت لینچ با این جواب راضی نشده وبدون گفتگوی بیشتر خانه اورا با توپ تخریب نموده، رئیس وچندین نفرگارنیزیون جان خود را ازدست میدهند. زنده ماندگان که مربوط قبیله غلزی اند مدتی درمقابل طوفان خم میشوند، اما بمجردیکه فرصت میسرمیشود انتقام خود را با قتل عام تمام انگلیسهای میگیرند که بدست شان میافتد. یک قطعه تحت فرمان میجر کلیبورن درجنوب بمخاطره افتیده واین افسرزندگی خود را میبازد. سردار اخترخان علیزی با جمع نمودن یکتعداد کم سربازان قبیله خود در ناحیه زمینداورانگلیسها را درآن قسمت محصورنموده و یارمحمد خان بطور مخفی برایش قوای تقویتی میفرستد، با وجودیکه انگلیسها پول زیادی برایش میدهند، بازهم افغانهای ناراض در قلمروی او کمک و مسکن دریافت میکنند.

 

دروسط این مشکلات جدی، برتانوی ها با مصیبتهای تازۀ متحیرمیشوند، امیردوست محمد بطورمسلح درمرزهای شمالی نمودارشده ولحظۀ نباید درآماده سازی ومقابله با طوفان ضایع گردد.

 

امیربخارا شهزاده فراری وخانواده اش را زمانیکه به پایتخت اومیرسند با شیوه مناسب پذیرفته ومبلغی را برای زندگی روزانه آنها تخصیص می دهد، اما پس از5 - 6 روزمعلوم میشود که ابرازپناهندگی بخاطرکشانیدن او به دام میباشد، چون مدد معاش دوست محمد توقف گردیده و به منابع خودش گذاشته میشود. این بیتفاوتی که با مفکورۀ اسلامی مهمان نوازی بیگانه است با اهانت های اضافی دنبال میگردد.

 

تعداد زیاد پسران دوست محمد او را تا بخارا همراهی میکنند، اما جوانترین آنها سلطان جان که بخاطر زیبائی شخصی ودلپذیری بسیار متمایزاست توجه امیرنصرالله را جلب میکند. این هیولا با هولناکترین گرایشهای شرقی معتاد بوده و روزی یک افسرخویش را به خانه دوست محمد میفرستد تا سلطان جان را به قصربیاورد. پدرش با آشنا بودن به خصلت امیریوزبیک ازرفتن اوممانعت کرده وفورا فرمان میدهد سلطان جان همراه با پسردومش اکبرخان و100 سوارافغان بخارا را ترک کند. آنها همچنان میکنند، اما بزودی تعقیب شده وپس ازمقابلۀ نومیدانه در نزدیک قرشی که افغانها دوسوم قوای خود را ازدست میدهند، مجبورمی شوند سلاح برزمین بگذارند. دوبرادربه بخارا اسیرآورده شده وضرور نیست گفته شود سرنوشت سلطانجان دردستهای نصرالله چه بوده است.

 

وضع امیردوست محمد پس ازاین حادثه بسیارغم افزا میگردد؛ اوهرروز باید بعضی تقاضاهای جدید آن ستمگررا رد کند؛ حتی زندگی اش درخطر قرارمیگیرد، چون نصرالله خان درپهلوی نفرت میراثی بمقابل افغان ها، میخواهد خود را درچشم انگلیسها با نشاندادن دشمنی به امیرکابل مشهور سازد، زیرا شاید آنها روزی داخل قلمروی اوشوند. قاصدانی بین اووشاه شجاع رد وبدل شده وهردوشاه یکی ازتوطئه های را همآهنگ میسازند که آسیائیها اغلبا برای تامین اهداف خود بکارمیبرند، وقتی شاه پارس به نصرالله خان نوشته واطلاع میدهد اورا مسئول اعمالی شریرانۀ میداند که شاید بالای دوست صورت گیرد درحالیکه اعلام کرده است تحت حمایه خاص خود قرارداده است. شاه همچنان ازاو میخواهد به این رئیس و خانواده اش اجازه زیارت مکه بدهد، همچنان به امیربخارا ارادۀ شاهانه مبنی برجنگ را میفهماند اگر به دساتیراوعمل نشود.

 

نصرالله بصورت آشکارازاعلام خشم خویش بمقابل شاه پارس ترسیده وبه دوست اجازه میدهد بخارا را ترک کند؛ اما قصد دارد این رئیس بدبخت را بقتل رسانده وآنرا نتیجه یک تصادم اعلام کند. اوقبل ازعزیمت دوست محمد، شخصی را به سواحل اکسوس فرستاده ودرهماهنگی با مردان گذرگاه فرمان میدهد تا کشتی را واژگون ساخته و مراقب باشند که امیر زنده به ساحل نرسد.

 

خوشبختانه وقتی اوبسواحل دریا رسیده وبا ظن ازبعضی خطرات کمینی، این موضوع به دوست رسانیده میشود، ؛ دراینوقت کاروانی که ازجنوب به سمرقند میرود بآنجا رسیده واوبا تغیرقیافه ودریک تخت بیمارموفق به فرارشده وباینترتیب ازنظارت مقامات بخارا طفره میرود. زنان او بعدا آن شهررا ترک کرده و با فرستادن یک قاصد بخاطرتغیرمسیرحرکت 7 میل دورترازسمرقند باومیپیوندند، جائیکه اوفکر نمیکند در ورود بآن محتاط باشد. دراینجا اولباس زنانه خویش را که بهنگام فرارپوشیده بود بیرون آورده، به سواری اسپ به شهرسبزمیرود تا مهمان نوازی خان شهرسبز را خواستارشود که سخاوتمندانه اعطا میشود، اما صرف برای یک زمان کوتاه، چون با وجودیکه این خان ازامیربخارا نفرت دارد از قوت اومیترسد. لذا با تهدیدها وفرمان او برای کشتن دوست محمد و پسرانش هشدارشده، با درد محرومیت ازخانات خود، بطورمخفی وسایل رسانیدن مهمانش به خلم را مهیا میسازد. میرولی رئیس این ولایت که با تقرب انگلیسها آسوده نمیباشد، به بامیان رسیده وبا آمادگیهای جنگی اورا میپذیرد. لحظات رسیدن دوست محمد نمیتوانست بیشترازاین مساعد باشد، چون طرفداران امیردرتحریک کوهستان موفق شده و مردم از اطاعت فرمان های شاه شجاع (درواقعیت ازانگلیس) انکارمیکنند. نارضایتی در ولایات دیگرافغانستان عمومی شده واگرفرمانهای انگلیس هنوزهم اجرا میشد ناشی ازضعف ومخالفت مقامات بوده است، زیرا آنها باندازه کافی فعال بوده ومیدیدند چانسی خوبی برای اخاذی میباشد. سُر دبلیو ایم ناتن نمیداند چه کند و بالای چه کسی اعتماد نماید – چون افغان هائیکه باو خاین نبودند، دربیمیلی موجود وانکشاف شورش بیتفاوت میباشند: او فرمان میدهد و فورا آنرا لغومیکند؛ درآخرمصمم به تدابیرشدید میشود، بامید اینکه شورش را خاموش سازد. باین ارتباط یکتعداد افراد مشکوک را دستگیرمیکند ولی مقصرین واقعی را پیدا نمیکند که اکثریت ایشان بدور شاه شجاع میباشند.

 

حاجی خان کاکراولین رئیس افغان که به انگلیس پیوست (بخاطرنشاندادن استقلال زیاد ومظنون به تعقیب آهسته دوست محمد بخاطروقت دادن برای فراراو) دستگیرو به هند فرستاده میشود. دوسرداردیگرغلزی به نامهای عبدالرحمن خان وماهمی که نزد سیکها پناهنده بودند (مخالف تمام قوانین مهمانداری) به انگلیسها سپرده شده وبه هند فرستاده میشوند. در کندهار شدت به نهایت میرسد؛ اکرم خان نورزی متهم به سلاح گرفتن بمقابل مهاجمین شده، دستگیروازدم توپ پرانده میشود. حاجی دوست محمد خان اسحاقزی تقریبا درعین زمان درزندان کندهارمیمیرد ومردم مظنون بودند که زهرداده شده است. چنین است وضع امور، وقتی والی خلم ودوست محمد برای جنگ آمادگی میگیرند. بتاریخ 30 اگست، میر افضل خان پسربزرگ امیروفرمانده محافظین پیشرو یوزبیکهای افغان، به موضع انگلیسها در باجگا حمله میکند، اما پیروزنشده وازبدنه عمده ارتش عقب میافتد. دوست محمد چند روزدیگرمنتظرمانده ودر18 سپتمبر پیشنهاد جنگ توسط کلونل دنی را قبول کرده واوهم شکست میخورد که پس ازآن یوزبیکها درمجموع عقب نشینی میکنند. بآنهم این آزمایشات، امیر را نترسانده وبه کوهستان میرود، جائیکه اکثریت روسا ازاوپشتیبانی نموده، با افراد خود باو پیوسته و یکجا با افرادیکه درخلم پیوسته بودند، یک قوت موثر6 هزارنفری ایجاد میکند؛ نیروهای تقویتی ازنواحی دیگر نیزرسیده وخود را تحت فرماندهی اوقرارمیدهند، اما سُر ایم ناتن حرارت آنها را برای طرفداری ازرئیس سابق شان با توزیع سخاوتمندانۀ طلا در بین قبایل دشمن سرد میسازد. دوست وهمراهانش که ازقدرت این سنگ محک (معیار) صداقت بالای افغانها بسیارخوب خبرداشتند، ازنتیجه احتمالی این ولخرجی هشدارگردیده وبتاریخ 2 نومبر1839 بالای نیرو های جنرال سیل وشهزاده فتح جنگ پسردوم شاه شجاع دردره پروانه حمله میکنند. سربازان دوست دلیری زیاد نشان داده، قطعۀ دوم سواره منظم بنگال متزلزل شده ودرمقابل یک دسته 80 نفری افغانها تحت فرماندهی امیر فرارنموده که آنها را دروهله اول شکستانده وبعدا با پیاده بجنگ پرداخته وضایعات زیادی (بخصوص افسران) را بالایشان تحمیل میکند. جنگ این روزبنفع دوست محمد بوده وارتش انگلیس به شکست کامل مواجه میشد اگرآنها جنگ را روز بعد شروع میکردند، اما چون پیروزی مشکوک است، آنها مصمم به پیروزی با طلا میشوند؛ اجنتهای آنها داخل قرارگاه امیر شده وچنان بخوبی وبسرعت مانورمیکنند که امیرفقط میتواند با چند نفر دلاور که باو وفادارمیماند ازمرگ توسط سربازان یاغی خویش با فرار سریع نجات یابد. دوست محمد بعدا به کوهها عقب نشینی کرده وبرای مدتی درآنجا آواره وسرگردان میماند؛ طرفداران او بتدریج توسط رشوۀ انگلیسها وهم ازترس زمستان سخت کوهها ازاوبریده وبخانه های خود برمیگردند. دوست محمد درآخرکاملا تنها مانده وتا اندازه زیادی از محرومیت وشدت موسم رنج میبرد؛ اما تمام موضوع این نیست – او خود را مورد شکارافغان های میبیند که امیدواراند پول زیادی دربدل تسلیمی او به دشمنانش بدست آورند واین بالاخره باعث میشود اوفیصله نماید که خود را دراختیارانگلیسها بگذارد.

 

اوبتاریخ 4 نومبر1840 تقریبا بتنهائی بپای دیوارهای کابل رفته و با استفاده ازیک ملاقات تصادفی با سُرویلیم مکناتن خود را تسلیم اومیکند، اوشمشیرخود را تسلیم اونموده وخود را معرفی میکند. دپلومات انگلیسی فورا آنرا برحسب احترام به امیرداده ویکجا به کابل برمیگردند. دوست محمد تا زمانیکه درکابل میماند با عزت معامله گردیده وبعدا با زنانش به هند فرستاده میشود، جائیکه باومستمری داده شده وبطورمحتاطی توسط اجنتهای سیاسی کمپنی هند شرقی محافظت میشود؛ پسرانش که در افغانستان مانده بودند(باستثنای اکبرخان) بزودی باو میپیوندند.

 

ما گفتیم این رئیس {اکبرخان} توسط بخارائیان پس ازیک جنگ خونین درقرشی اسیرگرفته میشود. دربرگشت به بخارا اوتوسط فرمان نصرالله خان محبوس شده ومتعاقبا ازآمدن با پدرش ممانعت میگردد. اما پس از فرارپدرش، نظارت اوتا اندازۀ کم شده، موفق به فرارشده وبه شهرسبز میرسد: اما خان آن محل با ترس دادن پناهندگی باو با عین دلایل که مانع اقامت پدرش گردید، باو بدرقۀ دوسواره تا خلم میدهد، جائیکه والی خلم این فراری را با چندین اقارب دیگرش که باوپیوسته بودند، میپذیرد.

 

با درنظرداشت نظارت شدیدیکه بالای دوست محمد وجود دارد، با احترام وتوجه زیاد توسط لارد اکلند معامله شده، میخواهد برایش تصور روشن قدرت برتانیه درهند داده و او را بتمام زرادخانه، انبار مهمات، کارخانه کشتی سازی وغیره کلکته میبرد. امیربا دیدن تمام آنها حیران مانده و پس ازآن با اعتقاد راسخ غالبا به پسرانش تکرارمیکند (وقتی آنها میخواستند با انگلیس ها بجنگند)، "آنها شکست ناپذیربوده و شاید روزی آقای جهان شوند". پس ازچند ماه سکونت درکلکته، دوست محمد بعلت اقلیم بنگال مریض شده و اجازه مییابد با فامیلش درلودیانه بپیوندد – متعاقبا باواجازه داده میشود درکوههای زندگی کند که هوای آن برای صحتش مطلوب میباشد.

 

 

 

 

فصل 22

 

حکومات ایالات افغانها

 

برگردان: سهیل سبزواری                 اکتوبر 2009

تاریخ افغانها – 1858م                     نویسنده: فیریَر

 

حکومات ایالات افغانها، قدرت امیران، نفوذ روحانیون، یاغیگری سرداران، تصورحکومت، برخورد امورات عامه، عدم ثبات قدرت، طرق تامین آن، خصایل سرداران، طبقات مولد، عدم خروج ازکندهار، احساسات قبیلوی، کیفیتهای مزدورمنشی سرداران، عدم وفاداری سربازان، نتایج جنگهای متعدد، حاکمان مستقل و سرداران، تفوق محمد زیها، قدرت بارکزیها، احتمال ابقا، ازدواج انگلیسها درافغانستان، ارتش افغان، ترکیب آن، تجهیزسهل قطعات، نادانی انظباط نظامی ومفاد غیرمحسوس آن، ضرورت جنگ، تعدد سواره، طرق جنگ، عدم شناخت حقوق افراد، ساختمان شهرها، قبایل جنوب، قوت ارتش افغان درهرقلمرو، سربازان یارمحمد، پول، تدارکات، شراب، اوزان ومقیاسها، پارسیوانها، حرفه های میخانیکی، تولیدات اروپائی، مالیه.

+ + +

حکومات ایالات افغانها تا اندازۀ خصلت شاهی دارند، ولی بیشتردارای جنبۀ نظامی، ارستوکراتیک، جمهوری مستبدانه ودیکتاتورانۀ مادام العمرمیباشد. حاکمان مستقل، مطلقه بوده وهرگونه تغیریکه درحکومت برایشان ضرور یا مناسب بنظربرسد، میآورند؛ آنها میتوانند زندگی یا دارائی رعیت خود را سلب نموده وباین ارتباط درمحدودۀ قرارمیگیرند که فقط جنبۀ احتیاط را درنظرمیگیرند. مذهب یگانه وزنه مقابل قدرت آنهاست؛ این باعث میشود روحانیون نفوذ زیادی داشته باشند، کسانیرا که اوبیهوده تلاش میکند مطیع اراده ورضایت خویش نگهدارد؛ بیهوده تر اینکه کوشش کند به حقوق و امتیازات سرداران یا روسای قبایلی تخلف ورزد که هرگزحاضرنیستند به واگذاری نفوذ خود درامورات حکومتی تن دردهند. میتوان ادعا کرد که درافغانستان، باندازۀ تعداد سرداران، حکومات مستقل وجود دارد، چون هر یک مطابق میل خود حکومت میکند؛ اینها متعصب، یاغی وجاه طلب بوده وحکومت مستقل میتواند آنها را فقط با استفاده ازرقابت ها، عداوتها ومخالفتهای یکدیگرتا اندازۀ مهار ودریک نظم نگهدارند. دراینجا هیچ گونه وحدتی وجود نداشته، هیچ چیز دایمی نبوده، همه چیزبه هوا وهوس یکتعداد ستمگران مطلق العنان وخود کامه وابسته است که همیشه در اختلاف با یکدیگرقرارداشته وقبایل خود را حامی منازعات شخصی خود میسازند؛ نتیجه آن، یک احساس دایمی تندخوئی میباشد که بالاخره به جنگهای خونین داخلی منجرشده وقلمرو را بحالت هرج ومرج ووخامت دایمی مبتلا میسازد.

 

دراروپا همه چیزرا تمدن تنظیم نموده است؛ اکثریت شهروندان آن علاقمند دانش، هنر، صنعت وتجارت اند که باعث ثروتمندی ورفاه مردم شده وعادات و شرایط مردم را بهبود میسازد: وقتی جنگی واقع شود، فقط یک بخش کوچک مردم برای دفاع کشورسلاح برداشته وتمام نیازارتش را تامین میکند که عنصرنظم وامنیت است – خلاصه، حکومت محافظ بوده وازمنافع عمومی مردم مراقبت میکند. اما درافغانستان، تصور و هدف حکومت و رعیت (مردم) کاملا متفاوت است؛ دراینجا هرفرد فقط بفکرتخریب وبی نظمی (بهم ریختگی) است؛ دراینجا اوباید با کمترین زحمت خود را ثروتمند سازد وآنهم با غیرمشروع ترین وسایل. صاحبان قدرت بعوض رهنمائی ایشان درمسیردرست، بعوض دادن نمونه خوب توسط برخورد خود و بهترسازی وضع مردم، آنها را با اخاذی بارنموده وخود شان را بقیمت آنها ثروتمند میسازند.

 

این سیستم چپاول واختلاس توسط ماموران تمام طبقات صورت گرفته و اثرات اندوهناکی بالای مغزمردم دارند که آنها نمونه مافوقان خویش را تعقیب ودنبال میکنند: وقتی مردم میبینند بزرگان آنها بعوض مشغولیت درجهت رفاه آنها فقط بفکرلذت خود شان بقیمت آنهاست، آنها نیزبنوبه خود، خود پرست و حریص شده و بیکارگی را نسبت به یک صنعت یا حرفه ترجیح میدهند که فقط بمفاد ستمگران آنها تمام شده وباعث اذیت وآزاربیشترخودشان میشود. تصرف غیرقانونی اموال ودارائی مردمان دیگر، نمونه ایست که هرافغان روزانه ازروسای شان یاد گرفته وفکر میکنند این عمل یک اقدام مناسب وعادلانه است؛ اثرات این اقدامات، ایجاد یک وضع دایمی بیقراری ومزاحمت است. طوریکه من قبلا گفتم، آنها یاغی ترین مردم آسیا و مشکلترین مردم برای حکومت کردن اند: آنها همیشه وبا اشتیاق ازآمدن یک حاکم جدید پذیرائی میکنند، اما یک حاکمیت طولانی یا صلح طویل با همسایگان، برای آنها غیرقابل قبول است؛ هرگاه آنها فرصتی برای تخلیۀ هیجانات اضافی خویش با مخالفین خویش نیابند، با یکدیگربجنگ میپردازند.

 

اگرگفته شود که شجاعت اولین فضیلت آنهاست، همچنان میتوان گفت که هیجان اولین نیازآنها میباشد؛ لذا صحنه های خشونت برپا گردیده، باعث تغیرحکومت شده و یکجا با آن با سرعت غیرقابل تصور، تغیرحاکمان صورت میگیرد. اگرکسی مقدارپول کافی داشته وآنرا دربین مردم توزیع نماید، بزودی طرفداران کافی پیدا نموده ودربقدرت رسانیدن اوکمک میکند؛ باوجودیکه قدرت درافغانستان موروثی است، توالی منظم تخت نشینی بهیچوجه وجود نداشته ومبهم ترین چیزممکن است. وارث قانونی، همیشه مجبوراست حق حاکمیت خویش را به انتخاب وچانسهای جنگ تسلیم کند؛ نتیجه بندرت مشکوک بوده وهمیشه کاندیدی برنده میشود که به سربازان پول خوبترپرداخت کند که باووفادارمانده اند؛ لذا ازاینجاست که تعداد زیاد ماجراهای مبهم توسط تهاجمات غارتگرانه شکل گرفته وبه قدرت عالی ارتقا مییابند.اینها دراکثریت موارد نسبت به ستمگران حریص و خونین، کمی بهترمیباشند. درافغانستان هرکسیکه پیروزشود مشروع بوده و باینترتیب پیروزی، بزرگترین آدم رذیل را مطلوب میسازد؛ رذایل یا فضایل او دارای اهمیت ناچیزی برای مردم است؛ اگر او پول خوب پرداخت کند، معبود ایشان میشود؛ بمجردیکه کیسه اوخالی شود یا بخت او برگردد، بیکبارگی مورد تحقیروتنفرقرارگرفته ومجبور است خود را تبعید کند یا بهمان تاریکی مبهمی عقب نشینی کند که ازآنجا آمده است.

 

افغانستان یگانه قلمروی درجهان است که درآن موقف فرد کاملا نامعلوم است؛ یک سرداری که امروزثروتمند وقدرتمند است فردا غارت شده، از همه چیزتهی گردیده، بیک خدمه تبدیل شده ومطیع کسانی میشود که تا آنزمان ازکوچکترین امیال اواطاعت میکردند. اعضای خانواده اومتفرق و محروم شده و بهمین علت است که دراین قلمرو تعداد زیاد اشراف ژنده میبینیم. دراینجا صدها خان وجود دارند که بحیث سربازان شخصی وحتی خدمه های درجه پائین کار میکنند؛ اما صرفنظرازنوع مصیبت، تنزل یا فلاکتی که دچارشده اند، آنها همیشه بطورعجیبی مغرورنسل خود بوده و افتخاراشرافی آنها ازطریق لباس یا طرزرفتارخشن وبی ادبانه آنها بروز میکند.

 

حاکمان مستقل افغانستان هرنوع عنوان یا القاب را بدون درنظرداشت اساس وبنیادی بافراد ناچیزوگمنامی اعطا مینمایند که بطورکامل توجه یا مواظبت لازم بآنرا ازبین برده است. چانس اینکه هرآدم پرانرژی میتواند تا عالیترین مقام ارتقا کند و وسایلی که بدان نایل میشود، دربین مردم، سرداران و حاکمان مستقل، یک نوع آشنائی را بوجود آورده است که درهیچ کشوردیگری دیده نمیشود. افراد پائینترین نسل وطبقه، ملبس با لباس ژنده وپوشیده با حشرات میتوانند هرشکایتی را شخصا به شاه پیش نمایند؛ آنها بنزد او رفته و درمقابل او بدون هرگونه تشریفاتی مینشینند، بیکبارگی داخل شده و بدون مقدمه داخل قصه میشوند، آنهم با چنان سهل انگاری که مشخصه طبیعت افغانها است. حاکمان مستقل میبینند، میپذیرند وبحث میکنند به هردرخواستی حتی درباره بی اهمیت ترین موضوعات، و وزیراو(اگرداشته باشد) بصورت عام، به تصامیم آقایش اثرمیدهد.

 

ازاینکه روسای افغان هرگزازبودن طولانی درمقامهای دولتی مطمئین نیستند، اولین فکرآنها همیشه اینستکه چطوربتوانند صندوقهای خود را پُرنموده و قلمرو را خراب کنند؛ هراقدام بزرگ و سیاسی بمفاد آینده را بخاطرناچیزترین منفعت آنی وکوچک قربانی میکنند. طریقه دیگرثروتمند شدن، قراردادن ادارات عامه برای فروش به بزرگترین مشتریان (مزایده کنندگان) بوده وبعدا خریداران فکرمیکنند درارتکاب هرنوع تقلب برای جبران پول خود قابل توجیه میباشند. آزادی شخصی ایکه درافغانستان وجود دارد درهیچ نقطۀ شرق دیده نمیشود؛ هرافغان میتواند هرجائی برود که فکرمیکند برایش مناسب است؛ اومیتواند سلطنت را با خانواده خود ترک گوید، نه مقامی وجود دارد که پرسان کند و نه پاسپورتی ضروراست، هیچکس حق ندارد مداخله یا ممانعت کند؛ حاکمان مستقل نیز ممانعتی بعمل نمیآورند، چون افغان موجودی است بسیارغیرمولد که همه چیزرا مصرف میکند ولی هیچ چیزی تولید نمیکند: اما چنین موردی در باره پارسیوان ها یا هندوهای این قلمرو صدق نمیکند که طبقات صنعتی و تولیدی جامعه میباشند. بخصوص آنهائیکه درکندهارزندگی میکنند، دراین قلمروبرخلاف میل شان نگهداشته شده وهرگاه بخواهند آنرا ترک کنند، شدیدا مجازات میشوند. طوریکه ما دراروپا میدانیم، نمیتوان گفت که در اینجا هیچگونه روحیه قومی دربین افغانها وجود ندارد؛ آنها بیشتربرای منافع شخصی خود میجنگند تا برای استقلال خود؛ بآنهم دراینجا چیزی بنمایش گذاشته میشود(با وجودیکه بصورت عام احساس نمیشود): یک احساس عاطفه یا تعصب افتخارآمیز به قبیلۀ خود که باعث نفرت ازهمسایه اش میشود، با وجودیکه ازعین نژاد است: لذا میتوان تائید کرد هرقبیلۀ افغان احساس قبیلوی خود را داشته واین آنچیزی است که یک قوم را حفظ میکند؛ منافع به تنهائی میتواند وحدت گذرا ایجاد نموده و زمانی که هدف ارضا میشود، رقابت های متنوع شروع شده و طوایف نوسانات خود را ازسرمیگیرند.

 

سرداران دریکزمان و درعین وقت، هم قوت وهم مصیبت شاهان اند؛ وقتی تفاهم خوب بین شان موجود باشد، بیدرنگ سلاح گرفته وازاودفاع میکنند، وقتی فکرکنند کمترین منفعتی نصیب شان میشود، آمادۀ شورش بمقابل اومیباشند؛ بآنهم درهرچیزیکه بی میل شوند، حتی حاکم مطلوب خود را نیزاطاعت نمیکنند؛ بعلاوه، آنها همیشه وبیصبرانه منتظرتعویض یکی با دیگری میباشند، بامید اینکه بتوانند استفاده بیشتری نمایند. هربخش یک قبیله نظربه تعداد و وسعت ساحۀ آن، توسط یک یا چند سردار فرماندهی میشوند. این روسا با وجودیکه ازقلمرودیگرومذهب دیگراند، میتوانند با دیوکها (اعیان) وبارونهای (اشخاص برجسته) قرون وسطی فرانسه مقایسه شوند – بمراتب قدرتمند تراز شوالیه ها(نجیب زادگان) و کسانیکه بالای چند خانواده آقا (پائینترازشوالیه) قدرت داشتند – کسیکه دراوقات جنگ خود و افراد خود را تحت فرمان رئیسی نامنویس میکند، که بیشترین اعتماد داشته وبهترین پول برایشان بپردازد. اینها همچنان خصوصیاتی دارند که مشابه سربازان اجیرایتالویان قدیم است، یعنی فروش خدمات خویش به بلندترین خریدار. آنها بهنگام جنگ یا صلح آماده اند تا ازصفوف امیرکابل بخدمت وزیرهرات، رئیس کندهار، انگلیسها، پارسیان، سیکها، تاتارها، بلوچها یا عکس آن بدون کمترین تشویشی بروند؛ برای آنها فرق ندارد دوست امروزشان، دشمن فردای شان باشد یا حتی بمقابل اقارب خود سلاح بگیرند؛ عشق پول آنها را قادرمیسازد تمام این ملاحظات را کناربگذارند. سربازان درمقیاس کوچک همان چیزی را تقلید میکنند که روسای ایشان درمقیاس بزرگ انجام میدهند، یعنی آنها یکجانب را ترک کرده وخود را بدیگری وصل میسازند، بدون احساس هرگونه ندامت یا تحمل کمترین خفت؛ این موضوع بحیث سنت قبول شده وهیچ شرمی دراجرای آن وجود ندارد.

 

عواقب آن اینستکه یک حاکم مستقل هرگزازسربازان خویش اطمینان نداشته واگرشخص دیگری پول بیشتری بپردازد یا بصورت بهتری معامله کند، آنها به قرارگاه اوخواهند رفت. قدرت روسای قبایل بالای رعیت شان چنان موثراست که بعضی اوقات با یک میله آهنی فرمان میرانند؛ اینها رئیس را منحیث پدرخود فکرکرده وعادت کرده اند از طفولیت اورا اطاعت واحترام کنند؛ اواز طایفه خودشان بوده، قدرت و صلاحیت خود را ازطریق خط طویل اجدادی بدست آورده اند؛ اما این دلایل بهیچوجه نمیتواند او را همیشه از تباهی نجات دهد؛ فقط  ضرور است نارضائیتی را تحریک کرد؛ بعدا اومورد حمله قرارگرفته، تعقیب و رانده شده وحق او به یک برادریا کاکا یا شاخه پهلوانتقال مییابد، طوریکه حقوق فیودالی درخانواده باقی میماند.

 

جنگهای که سرزمین افغانستان را درطول 70 سال گذشته سرخ ورنگین ساخته، به خانواده های کهن چنان صدمه رسانیده که تعداد زیاد شان منقرض گشته وچندین قبیله بدون سر مانده است. دربعضی موارد، وقتی حاکم مستقل کوشش نموده تا برایشان رئیس مطلوب خود را بعوض یکی ازخودشان تعین کند، تصادمات هولناک وخونینی بوجود آمده که همیشه با پیروزی رئیس انتخابی قبیله بپایان رسیده است. این مقاومت باندازه کافی طبیعی است. قبولاندن رهبریکه بالایشان تحمیل شود، میتواند واگذاری حقوق وتسلیمی ایشان به مرحمت شهزاده پنداشته شود؛ اما کسی که فرماندهی خود را با حق انتخاب بدست میآورد ازموقف وامتیازات خود با سرسختی دفاع میکند، مهم نیست چه کسی باوحمله میکند.

 

ملاقات سرداران دردربارحاکم مستقل بسیارنادراست، چون آنها بصورت عام بیمناک افتیدن در دامی میباشند که اغلبا برای ایشان گذاشته میشود و توقف طولانی درآنجا را خوش ندارند. آنها ترجیح میدهند دربین قبیله خود و دهکده های مستحکم خویش اقامت داشته باشند که عموما دربلندی ها قرارداشته ودرموارد حمله، میتوانند بصورت آماده ودوامداردرمقابل دشمنان مقاومت کنند. قویترین سرداران توسط حاکم مستقل مورد نوازش بیشترقرارگرفته واکثرا با اعطای امتیازات باو وصل میشوند نسبت باینکه ازایشان بترسند؛ اوبطورمعمولی و با درنظرداشت حفظ صلاحیت رسمی بالای آنها، تمام مالیه را بخشیده وبعوض آن ایجاد قطعه سربازان بهنگام جنگ بمقابل او توسط همسایگان را تحمیل میکند. این سیستم رنجور، قدرت عظیمی به سرداران میدهد؛ حاکم مستقل مرهون آنها بوده و جاه طلبی این مردان است که باعث ایجاد جنگهای متعدد داخلی درافغانستان میشود، چون آنها همیشه درشورش قراردارند.

 

درمسیرتاریخ نشان داده میشود آنها تحت سلطۀ حاکمان سدوزی، چه اضافه روی های مرتکب شده اند؛ اگرآنها اغلبا محمد زیها را عزل و نصب نکردند بعلت اینستکه آن خانواده دربین افغانها یک استثنا بوده وآنهائیکه ترکیب آنرا میسازند، افراد دارای ذکاوت عالی و پرانرژی میباشند. آنها همچنان دارای تفوق دربالای روسای دیگربوده ومیدانستند چطورایشان را با ایجاد تفرقه و مقیم ساختن قبیله بارکزی (که محمد زی مربوط آنست) درجلگه ها و وادیهای جنوب کندهار تا غزنی کنترول کنند. این موقعیت مرکزی بآنها توانائی میدهد تا قوتهای خود را بسرعت بهرنقطه حرکت داده و شورشها را با چابکی ونیرومندی سرکوب ساخته وهم ازنگاه تعداد نسبت به قبایل دیگریکه کنترول مینمودند قویتر بودند. تعداد زیاد آنها را به بخش ها تقسیم نموده یا پراگنده ساخته اند تا نتوانند بهمدیگرکمک متقابل نموده وآنها را با وسایل بزرگترتحت نظردارند. طایفۀ که حاکم مستقل مربوط آنست، همیشه ازامتیازات ومنافع بزرگی نسبت بدیگران برخورداربوده واین دلیل مهمی است که هرقبیله بطور دوامدارطغیان وتلاش دارد تا رئیس خود را به قدرت برساند.

 

شهزادگانی که درافغانستان حکومت میکنند تا اینزمان با خوش قسمتی و خشونت، شورشهای را که درایالات آنها رخ داده سرکوب نموده اند؛ اما باوجودیکه این امرآنها را توان داده تا مخروبه های حکومت را برای چندین سال نگهدارند، ما نباید تصورکنیم محمد زیها روحیه طغیان و شورش را ازبین برده اند که تا اندازه زیادی هم ضرورت خصلت افغان است وهم اثرات یک نظم اجتماعی نادرست؛ بارکزیها میتواند فردا سرنگون شوند، آنها روزانه دریک موقعیت مشکوک زندگی نموده و سرنوشت آنها مربوط به بخت ومسرت دشمنان آنهاست. برنیس تائید نموده دوست محمد مورد پسند افغانها بوده واولین حاکم مستقلی بوده که برایشان شربت صلح را چشانیده و فراوانی وامنیت بوجود آورده است؛ اما وقتی فرارسید که آنها بایست نمک شناسی خود را نشان دهند با اوچه معامله کردند؟ این رئیس را بخاطرشاه شجاع ترک نمودند، کسیکه در پائینترین سطح توجه قرارداشت. انگلیسها کابل را بدون هیچگونه مقاومت جدی تسخیرکردند؛ باوجود آنچه گفته شد وآنچه باید گفته شود، من تائید وتصریح میکنم آنها با تحسینات واظهارات دوستانه وصمیمانه بدون کمترین درخواست ازجانب روسای استقبال شدند که متعاقبا اعلان کردند دشمنان ایشان خواهند بود. این سرداران امیدوارطلا بودند؛ تازمانیکه بآنها داده میشد قبول نموده وهیچ چیزی نگفتند؛ دراینوقت وجدان آنها مرده و حتی احساس متعصبانه مذهبی (افراطیگری) درسینه هایشان خاموش شده بود؛ شوهران عزت زنان خویش را فروختند، پدران از دختران را، برادران ازخواهران را، بالاخره اوضاعی بمشاهده رسید که تا آنوقت هیچکس نشنیده بود: یکتعداد مردان انگلیسی وعیسوی شوهران شرعی زنان افغان شدند(کسانیکه مذهب اسلام را قبول کردند). پول، این افغانهای سفاک را مانند گوسفند رام ومطیع میسازد، اما به مجردیکه کمپنی هند شرقی فرمان میدهد هزینه پرداخت آنها کاهش داده شود، به یکبارگی یاغیگری وافراطیگری شروع میشود؛ درحالیکه معاشات و اعانه های که بدست میآوردند حتی پس ازاین کاهش، بمراتب بیشتراز مقداری است که آنها ازحاکمان مستقل خویش بدست میآوردند، اما در اینمورد مثل موارد دیگرخصوصیات زیاده جوئی، بی ثباتی، بیقراری و دمدمی آنها باعث شورشی میشود که قدرت امیردوست محمد را درکابل وکهندل خان را درکندهاردوباره ایجاد میکند. برگشت آنها با تمام شکوه وجلال توسط رعیتش تجلیل شده وازآنزمان برعلیه این رئیس اغتشاش نکرده اند! آنها مثل سابق بازهم دراولین فرصت به او پشت خواهند کرد؛ اگراین شهزادگان آنقدرخوشبخت باشند که زندگی پرمشقت خود را در قدرت بپایان برسانند، بزرگترین چیزی است که میتوانند متوقع باشند. برای آنها یارمحمد خان هرات ناممکن است بتوانند سلطنتی تاسیس کنند که بنیاد آن باندازه کافی محکم بوده و آنها بتوانند آنرا با اطمینان به وارثان شرعی ایشان بسپارند؛ حاکمیت دراین قلمروفقط با ملاحظات فردی وجود دارد – زیرا اغلبا با پایان زندگی او بپایان رسیده وبعدا تابع حوادث نامعین یا نوکربخت میشود.

 

ارتش افغان درموارد ضروری متشکل ازتمام مردان است، چون هر مرد سربازمادرزاد بوده و بمجردیکه بتواند تفنگ را محکم بگیرد خود را با یک رئیس وصل میسازد. چون سربازان پرداخت منظم ندارند ودر جریان خدمت(بصورت عام) ازطریق غارت زندگی میکنند، مشکل است گفت کدام یک فاجعه بارتر برای مردم است، ارتش خود شان یا ارتش دشمن شان، چون هریک انواع اضافه رویها را مرتکب شده، منطقه را تخریب نموده واثرات ترسناک عبورخود را بجا میگذارند؛ اگرعامیانه گفته شود قوت ارتش هرقلمرومربوط به احتمال نگهداری ناحیه ایست که بآن میروند.

 

با اولین خبرجنگ، سرداران با قطعات خود به قرارگاه حاکم مستقل شتافته وهریک با خود تعداد افراد را متناسب به طبیعت واهمیت فرماندهی خود میآورد. قطعات یکجا شده ارتش را تشکیل میدهند؛ اما بعلاوه اینها طبقه دیگرجنگجویان نیزوجود دارند، باوجودیکه بهترین نمی باشند، اما اغلبا تعداد شان بسیارزیاد است؛ طورمثال، باشندگان شهرها که به هیچ رئیسی وابسته نبوده، ازحساب خود و بمصرف خود میجنگند، کاملا باساس علاقمندی و بامید بدست آوردن غنایم بزرگ. بعضی اوقات این نیروهای نامنظم یکجا شده، یک رئیس یا روسای را انتخاب میکنند که خود را تحت فرماندهی آنها قرارمیدهند؛ اما بیشتراوقات، آنها بچندین قطعه کوچک دوستان یا آشنایانی تقسیم میشوند که ازیک محل آمده، باهم پیوند داشته وعلاقه دارند درمنافع همدیگرشریک شوند؛ آنها مطابق به سبک خود وبدون نظم مارش میکنند، ولی حرکت خود را نظربه پیشرفت ارتش تنظیم نموده یا زمانی آنرا ترک میگویند که نظرومیل شان باشد. این عناصربعضی اوقات بصورت متحد یا غیرمتحد، ارتش افغان را تشکیل میدهد، اگرکسی بتواند چنین نامی به مجتمع مردان، حیوانات و پیروان مارش کنندۀ بینظم و گیج بدهد. برای سرداران فقط چند روزکافی است تا قطعات خود را تجهیزنمایند، چون هرفرد قبیله همیشه آماده است اسپ خود را سوارشده وتدارکات خویش را دریکنوع کیسه انتقال میدهد که درعقب زینش بسته میشود. افغانها وقتی درخانه باشند مانند طفیلیها واسفنجها میباشند، اما در مسافرت فوق العاده صرفه جو و میانه رو اند؛ قدرت ریاضت و تحمل آنها زیاد بوده و میتوانند تقریبا با هرچیز و برای مدت طولانی زندگی کنند؛ روسا وآنهائیکه توان دارند، توسط تعداد زیاد خدمه های همراه میشوند که مصروف خدمات شخصی یا مراقبت محموله بوده وتعداد آنها عموما بیشترازافراد جنگی است. اینها یک توده مخلوط، شلوغ، بی نظم، غیرعملی و بی سلاح را تشکیل داده وهیچ تدبیری برای امنیت خویش نمیگیرند، خواه درمارش باشند یا درقرارگاه وحتی در موجودیت دشمن. با وجود چنین وضع ناخوش و گیجی، ارتش با سرعت زیاد وبا فواصل بعید حرکت میکند: باشندگان دهکده ها با تقرب آنها فرار میکنند، چون آنها هرچیزیکه درمسیرراهشان پیدا شود تخریب وغارت میکنند. وقتی اکثریت داوطلبان ارتش را ترک گفته وبخانه هایشان برمی گردند کمبود شدید تدارکات درقرارگاه احساس میشود؛ سرداران که فقط غذای کافی برای نیازشخصی خود را انتقال میدهند، مجبورمیشوند بخش ازقطعات خود را برای تامین ذخایرمتفرق سازند واغلبا واقع میشود که فقط یکچهارم وحتی کمترآنها باقی میمانند. وقتی جنگ دربین خود افغانها رخ میدهد، بصورت عام طوری پایان مییابد که درآن تعداد بسیارکمی از هرجانب سهم میگیرند.

 

درمیدان جنگ، افغانها هیچوقت باین فکرنیستند درخط مقدم آنها چه می گذرد؛ آنها نه پیشقراول ونه پسقراول دارند، بصورت مستقیم بدون کمترین ناراحتی وهراس حرکت میکنند تا به دشمن مواجه شوند؛ برایشان مهم نیست ارتباطات ایشان بازگذاشته شود؛ درنقطه که آنها اعاشه خود را دریافت میکنند خط عملیات است؛ آنها قرارگاه خویش را با خطر-اتفاقی بدون سیستم یا نظم دراولین محلی که بآن میرسند، برقرارمیسازند، اما ترجیحا درنزدیکی دهکده ها که بتوانند غارت نموده وجائیکه مطمئین باشند آب پیدا میشود. ازاینکه آب دربعضی حصص نایاب ودرنقاطی پیدا میشود که بهمه معلوم است، اغلبا چنین واقع میشود قطعات متعددی که درچندین ستون مارش میکنند، چشمه ها یا چاههای مییابند که درنزدیکی آنها میخواهند خیمه بزنند، خشک یا تمام گردیده و به مجاورآن میروند که اغلبا اشغال شده وجنگ خونین نتیجه آنست، وقتی چشمه ها دراختیار قویترین جانب قرارمیگیرد، دیگران باید درجستجوی چشمه درمحل دیگر ادامه دهند. درقرارگاه، هرقطعه یک حلقه غیرمنظم ساخته، محموله و خیمه رئیس درمرکزآن قراردارد. قسمت اعظم ارتش افغان متشکل از سواره است، خصلت قومی وخصوصیات اقلیم و خاک دلایل اساسی اند که آنها ارتش سواره خود را به پیاده ترجیح میدهند، باستثنای کوههای شمال کابل که بتعداد کم دربین ایشان وجود دارد: دراینجا منطقه صعب العبوربوده واقلیم معتدل است، اما درنقاط دیگرافغانستان، مردم علاقه ندارند فواصل بعید دشتها را درزیرآفتاب سوزان وجائیکه آب کمیاب است، پیاده بپیمایند. با کمترین دوراندیشی وترتیبات میتوان براین موانع غالب گردید، اما این قلمروی نیست که مردم آن بخواهند برمشکلات غلبه نمایند: هرچیزیکه اجرای آن آسان بوده ودرمدت کم تحقق یابد، تا اندازه زیادی به ذوق آنهاست.

 

عشق جنگ دربین افغانها نسبت بتمام اقوام شرقی بمراتب بیشتراحساس میشود؛ اما هیچوقت آرزوی اندکی برای تقویۀ وسایل مقاومت و تعرض نشان نداده اند. جنگ برای آنها یک تجارت است، چون ناممکن است نام دانش را به هزاران اقدام پوچ وناپسندی داد که آنها بکارمیگیرند واین ثابت میسازد که روسای آنها کاملا بیخبرازابتدائی ترین عناصراین هنر اند. دلیل پیروزی آنها بمقابل اقوام دیگرآسیائی تا امروزعبارت ازاشتیاق بحمله وشجاعت آنهاست، اما نه گرایش زیرکانه یا دانش عملیات نظامی؛ همسایگان سیکه ایشان که قبلا مطیع آنها بودند، افغانها را شکست داده و یکتعداد ولایات با ارزش آنها را تسخیرکردند، کسانیکه فقط دانش جزئی تکتیکهای اروپائی را حاصل نموده بودند. اینرا نمیتوان انکارکرد که افغانها پیاده نظام عالی وغارتگران مجرب اند، چون اینها دارای خصایل ضروری زیادی نسبت به اروپائیان است. اینها در مانورهایشان کاملا مستقل بوده، هرقطعه برای مقاصد خود جنگیده و تابع هیچ اطاعت و انظباطی نمیباشند، کسانیکه ایشان را فرماندهی میکند بهیچوجه عاقلتر ازخود شان نیستند. فقط غریزه ایشان میگوید چه حرکتی میتواند باعث نجات آنها بهنگام شکست یا پیروزی آنها شود. سربازان اروپائی نیزدر چنین شرایطی، تا اندازۀ ازهمین سبک پیروی میکنند، اما آنها تابع یک انظباط معین بوده، توسط انگیزه هدایت شده واکثریت ایشان به استعداد روسای خود باوردارند، لذا شجاعت آنها در حد مناسب محدود بوده ودر خارج آن نمیتوانند بدون بخطرانداختن انظباط یا بعضا زندگی همرهان خویش گام بردارند. 

 

افغانها برای میدان جنگ بین ارتشهای شان همیشه جلگه های کلان را انتخاب میکنند، بخاطراینکه تعداد زیاد سواره آنها که ستون فقرات ارتش آنهاست، بتوانند آزادانه بکارگرفته شوند؛ اگرآنها بتوانند بطورمنظم ودر یک خط رهبری شوند، شاید خوبترین سواره دنیا باشند. شمشیر سلاح دلخواه آنها بوده و وقتی بیکی میگویند، "شمشیری آدم است"، باو چرب ترین تعارف را نثارکرده اند. آنها هیچ تصوری درباره مفاد موقعیت، یا ازنگاه نظامی تخمین سیمای اراضی ندارند؛ درچشم آنها، کوتاهترین راه بهترین راه است؛ آنها هرگزدرجستجوی دوردادن موضع یا انحراف آن نیستند؛ آنها همیشه درخطوط موازی به دشمن ودرتمام نقاط بیکبارگی حمله میکنند با استفاده ازضرب المثل، "گرفتن ازشاخهای گاونر". آنها قبل ازاینکه به دشمن خویش مقابل شوند، تلاش میکنند با ویران نمودن منطقه، اورا ضعیف سازند تا نتواند خود را نگهدارد؛ آنها دهکده ها را سوزانیده، باشندگان را بزوراخراج کرده و کانالها را تخریب میکنند؛ آنها پس ازاینکه دشمن خود را برای روزها دردشت ایجاد شده آواره ساخته وبا تشنگی و گرسنگی مواجه میسازند، بالای اومثل پلنگ تاخته و کشتار هولناکی براه میاندازند. ستراتیژی وتکتیک برای آنها نا آشناست. آنها میتوانند استقلال عمل، امکانات نمایش موقعیت وقدرت فزیکی خود را داشته باشند؛ آنها پیروزی شجاعت فردی را بمراتب بالاترازدانش قرار داده وهرگونه مفکورۀ ترکیب واتحاد درحرکات خویش را انکارمیکنند. اما این حرارت انگیزوی وشجاعت جسورانه که بآن بسیارافتخارمی کردند، وقتی با انگلیس مواجه شدند، سست ونحیف گردید، زیرا توپخانه آنها زیرکانه بکارافتیده، پیاده آنها مثل دیوارها ایستاده وخرابی هولناکی ایجاد کردند. بخصوص توپخانه که سلاح خوفناکی اروپائیان بوده وآنها را با هرناسازگاری روحیه میدهد، طوریکه قبلا به مونتلوک یا شیوالیر بیارد داده بود، اولی آنرا اختراع شیطان خوانده ودومی گفته بود حیف است آدم شجاعی توسط چنین یک وسیلۀ بدبخت بمیرد.

 

احساس افغانها بمقابل توپ اینستکه نمیتوانند به شجاعت اعتماد نمایند در صورتیکه آنها چنان ارزش عالی بآن قایل اند. دلیری آنها غیرقابل بحث است، اما گستاخی ایشان بزرگتراست؛ آنها هرگزازلاف زدن دست نکشیده وبطورثابت تکرارمیکنند که اگراقوام دیگر، مثل ایشان، فقط با شمشیرمسلح میبودند، آنها میتوانستند حاکم تمام جهان باشند. وقتی آنها حمله میکنند، بصورت غیرعادی چیغ زده و دلیرترین شان خود را جلو میاندازد؛ باقیمانده خط دوم یا سوم را تشکیل داده و کمی ازدیگری فاصله میگیرد، نظربه حرارتی که آنها نشان میدهند. اینها آماده اند تا بجلودویده وغارت کنند اگرهمرهان پیشرویشان پیروزباشند یا پا بفراربگذارند اگر آنها درحال شکست باشند. روسا تا حد زیادی مصروف تشویق شجاعت افراد خود میباشند بعوض اینکه مصروف هدایت سربازانی شوند که پس ازشروع عملیات، تحت هیچ کنترولی نمیباشند. افغانها تا زمانی متفرق نمیشوند که درسه حمله پیاپی ناکام شوند، اما پس ازآن ناممکن است آنها را دوباره گرد آورد یا روحیه داد، چون آنها باوردارند طالع یا بخت مخالف آنها بوده وآنها خدا را با مخالفت طولانی احکام اورنجانده اند.

 

اما اگرآنها غالب شوند، وای برمغلوب! چون یک افغان ازکشتاردست نمیکشد تا بازویش دراثرشمشیر زدن خسته نشود؛ بعدا جائی برای او وجود نداشته وصد باربهتراست درمیدان جنگ کشته شود ازاینکه زنده مانده و بردۀ او گردد، متیقین است که به سخت ترین عذاب ممکن وغیر انسانی ترین برخورد مواجه میشود: یگانه چانس رهائی فقط پرداخت پول هنگفت است. درزمان جنگ، افغانها ارتباطات خود را با علامه آتش در بالای کوهها برقرارمیسازند، معلومات آنها دربرگیرندۀ تعداد وموقعیت آنها ومدت سوختن آتش میباشد.

 

آنها هیچگونه تصوری درباره حقوق افراد یا رعایت افکارعامه یا ترس جبران ندارند. ارائه هرگونه احساسات انسانی یا سخاوتمندانه پس ازیک پیروزی درچشم ایشان بزرگترین ضعف است؛ اگراینها تصوراولی در باره قدرت برتانیه را فراموش نموده باشند، بخاطراین نیست که آنها منطقه را ترک کرده اند، بلکه بخاطراینستکه آنها قبل ازخروج شان آنرا تبدیل به دشت کامل وغرق درخون باشندگانش نکردند.

 

برای افغانها، اشتیاق وانگیزه نتیجۀ احساسات نجیبانه نبوده، بلکه زادۀ تعصب وکوته فکری است؛ آنها بامید غارت هیجانی میشوند، مثل پلنگی که بمقصد ارضای غریزه وحشیانه خویش حمله میکند. هیچ چیزی در چشم آنها نسبت به اشغال مناطق همسایه طبیعی نیست، حتی اگرمتحد آنها بوده و جزئی ترین تحریکی نکرده باشند؛ زور(آخرین استدلال اقوامِ که خود را احترام میکنند) برای آنها اولین و یگانه استدلال بوده وتمام اعمال آنها را توجیه میکند.

 

باوجودیکه افغانها کاملا بیخبرازهنرحمله و دفاع شهرها و قلعه ها هستند، درمقاومت لجوجانه ودرستی مقصد ایشان جالب توجه اند وقتی درپناه دیوارها باشند. وقتی آنها حمله کننده باشند همیشه حمله میکنند، اما بندرت ازطریق غافلگیری یا حیله جنگی پیروزمیشوند. آنها اکثرا ازطریق محاصره طولانی یا خیانت واغلبا ازطریق دروغ و سوگندهای غلط میتوانند یک قلعه مستحکم را بدست آورند.

 

اکثریت شهرهای آنها کم وبیش شکل مربع داشته، توسط دیوارهای بسیار ضخیم و بلند خاکی احاطه شده، آمادۀ جنگ و تیرکش دار، دارای زمین بلند یا پیاده رو ازداخل که دربالای آن دونفرمیتواند پهلوبه پهلوقدم بزند: برجهای میانخالی کوچک بفاصله ها قرارداشته وبرجهای کنجها بزرگتر، محکم و برای توپچی اعمارشده اند. خندق که حصارمحوطه را میسازد درزمان جنگ با آب پرمیشود. دروازه ها با میخهای بزرگ ومیله های آهنی تقویه شده وبرای امنیت بیشتردارای پنجره و روزنه ها دربالای آن میباشد که برای دفاع بمقابل نزدیک شوندگان ساخته شده است. یکقسمت بزرگ دهکده ها درکندهاروهرات (مثل شهرها) با دیوارهای گلی بارتفاع حدود 12 یا 15 فت وقاعدۀ بضخامت 4 انچ ولی باریکتردر قسمت فوقانی احاطه شده اند؛ اینها بندرت توسط یک خندق محافظت شده ودربعضی موارد، برجهای کوچکی درکنجها دارند. این دفاعها درمقابل توپخانه قوی ناکافی اند، ولی اینها تمام چیزهای ضروری برای نگهداری نحوه حمله معمولی دراین قلمرواست؛ ازاینکه اقلیم بسیارداغ و بارندگی بیسارکم است، دیوارها بطورقابل توجهی مستحکم بوده و مشکل است  فقط با توپچی تخریب گردد – مین وسیلۀ غیرقابل جبران دراینموارد است.

 

 این ملاحظات برای شهرها ودهکده های واقع درجلگه های کابل نیزقابل تطبیق است، اما نه برای آنهائیکه درکوهها قراردارند، چون درموقعیتهای دفاعی طبیعی ساخته شده اند.

 

بی استعدادی این قوم درانضباط وتشکیلات نظامی از روحیه بیصبرانه آنها برای کمترین اندیشه دربارۀ خویشتنداری بوجود آمده است؛ مذهب آنها نیز به این احساس مساعدت میکند، چون آنها باوردارند که با اعلام جهاد (جنگ مقدس)، تعداد زیاد کافران نمیتوانند بمقابل تعداد کم غازیان مقاومت کنند. اقلیم و طبیعت خاک نیز تاثیر زیادی بالای عادات جنگی افغانها داشته است. قبایل جنوب نسبت به قبایل شمال کمتر ستیزه جو و کمترطرفدارجنگ اند؛ آنهائی که باشنده سواحل جنوبی هلمند اند، توسط دیگران بحیث نژاد زن صفت درنظرگرفته میشوند. دراینجا بیش ازیک مورد اثرات زیانباراقلیم بالای خصلت انسان وجود داشته و یکی ازمثال های قابل توجه آن سپاهیان رومی اند که با ادامه پیشروی بطرف شرق، دلیری وشجاعت خویش را بتدریج ازدست میدهند.

 

سلاح افغانها عبارتنداز تفنگ فتیلۀ، کارابین، تفنگ چرخی یا یکتعداد تفنگچه های بی کیفیت؛ بعضی اوقات یک کمان یا نیزه با دسته بامبو(نی هندی). سلاح آتشی زمخت وسنگین بوده وچکشهای قفلها نواقص زیاد دارند؛ اکثریت لوله تفنگ تُرکی ولخت اند. اینها دارای یک پوش، بقطر 1.5 فت بوده، با مس پوشانیده شده یا دربالای فیل یا اسپ گذاشته میشود که بسیارسخت است.

 

تمام قشون افغان متشکل ازسه فرقه کابل، کندهار وهرات است؛ ازاینها، سربازانی که بنام دفتری (کسانیکه حقوق دریافت میکنند) یاد میشوند قرار ذیل اند:

 

کابل 15 هزار افغان اسپ.

        6 هزارپارسیوان یا قزلباش اسپ.

        6 هزار افغان کوهی، پیاده.

        4 هزار پارسیوان، هزاره یا یوزبیک، پیاده.

مجموعا 31 هزار

 

محمد اکبرخان پسرامیردوست محمد استفاده بزرگی ازنظم وانظباط داده شده به ارتش برتانیه دریافت نموده و بمجردیکه اومیتواند تا اندازۀ قدرت خود را مستقرسازد، تلاش میکند سواره افغان را درقطارها حرکت دهد – اما تمام مساعی اوبمقابل قدرت عادت ناکام میشود. او با دو قطعۀ پارسی وان بسیارموفق است که مثل افغانها متمرد نمیباشند. طوریکه گفته میشود این قطعات باندازه کافی مانوربد انجام دادند؛ اینها توسط یک مردانگلیسی بنام کیرویل تمرینات نظامی میبینند که بهنگام فجایع کابل در1841 زخمی و اسیر وبعدا مسلمان شده وداخل خدمت دوست محمد میگردد.

 

درکندهار حدود 12 هزار افغان اسپ.

                     3 هزار افغان پیاده.

                     3 هزار بلوچ پیاده.

مجموعا          18 هزار

 

درسال 1833 کهندل خان حاکم مستقل این قلمرو کمک چند نفر اروپائی جهت آموزش وتنظیم یک ارتش را بدست آورده وپس از5 سال تقلای دوامدارآنها موفق میشوند تا اندازۀ انضباط بوجود آورند که حدود 2 هزار پیاده بوده است. در1838 وقتی محمد صدیق خان به قصد تسخیر هرات به سبزوارپیشروی میکند، این قطعات اولین باربا دشمن مواجه میشوند، اما پس ازچند شلیک، غریزه طبیعی دفاع خودی ایشان بیکبارگی ارتقا مییابد؛ تمام افراد صفوف را ترک کرده، آموخته ها را فراموش نموده و مستقلانه میجنگند، فرمانهای افسران درجنجال وگیجی غرق میشود.

 

کابل وکندهارنیزدارای چند توپچی اند که توسط افغانها بکارانداخته شده و یاد گرفته اند آنها را درجریان اشغال افغانستان توسط برتانیه بکاراندازند.

 

درهرات ارتش متشکل است از 8 هزار افغان اسپ.

                                        4 هزار هزاره اسپ.

                                        10 هزار پارسیوان پیاده.

مجموعا                             22 هزار.

 

ازجمله سه شهزداۀ افغان، وزیریارمحمدخان یگانه کسی است که بیشترین اعتماد به پیاده نموده واصراربه نگهداری ایشان درارتش خود دارد؛ بدون درنظرداشت عدم دلچسپی زیاد توسط مردم، اودرتشکیل هشت قطعه وهر کدام بتعداد 1000 نفرموفق میشود. اواین قطعات را بکمک یکنفر مسلمان هندو تحقق میبخشد که سرجنت کمپنی هند شرقی بوده است؛ این مرد در سال 1829 به هرات رسیده ودرآخرین کمپاین وزیربمقابل هزاره ها در 1847 کشته میشود. درتنظیم وآموزش این قطعات فضای زیادی برای بهبود وجود داشت، لیکن آنها خدمات بسیارخوبی را انجام دادند. وزیربا دریافت اینکه ازافغانان نمیتوان سربازان با انظباط ساخت، این قطعه را بطوراستثنائی ازپارسیوانها استخدام نموده واین باعث میشود او ازاخاذی سرداران قلمروی خود رها شده وبا مهارت زیاد میتواند برای آنها ناممکن سازد که اورا جریحه دارسازد یا حتی بی اطاعتی نمایند. اما این پلان اگر مفاد خود را داشت، نواقص خود را نیزداشت، چون یارمحمد عین گناهی را مرتکب میشود که ماریوس میکند (وقتی او بردگان وآزاد شدگان را بارتش رومنها میپذیرد) و راه را برای شرمساری های بسیار زیاد آینده درهرات آماده میسازد. پارسیوانها نژاد محکوم واشغالشده بوده وتعداد آنها دوچند افغانها میباشند؛ با گذاشتن سلاح دردست ایشان که آنها میدانند چطوراستعمال کنند، یارمحمد خان برای آنها حیثیت وقدرت ایشان را اعاده میسازد. هررئیس دیگری بغیراو باید جبران این بی تدبیری را میپرداخت، لیکن سیاست اوآنقدرهوشیارانه بود که اوبا روابط قدردانی، نژادِ را بخود وصل میسازد که تا آنزمان هرگز یوغ ظالمانه مستبدین آنها را تحمل نکرده بود(مگربا بیحوصلگی). ممکن است تازمانیکه او زنده است این قطعات پیاده پارسیوان همیشه باو وفادارمانده و برایش پشتیبانی وفادارانه خود را تقدیم کنند؛ اما نظارت اوغیرمساویانه بوده، همیشه پیشبینی نموده وبا استعداد نایاب بمقابل آن، احتمالاتی را مهیا میسازد که میتواند برایش مرگبارباشد.

 

توپخانه وزیرمتشکل از16 عدد توپ 6، 8 و12 پوندی بوده و درخدمت پیاده قراردارند.

 

درسه قلمروی افغانها، تعداد روسا بمراتب بیشترازتناسب تعداد سربازان زیرفرماندهی آنان است واین مورد بطورخاصی درهرات صدق میکند. وزیرازاین امرباخبراست، اما نمیتواند مانع غرامت این سربازان دلیر گردد که آنقدردلاورانه بمقابل ارتش محمد شاه جنگیده وبعدا اورا بمقابل شاه کامران پشتیبانی نموده است. لذا وفورافسرانی که بعدا فقیرانه پاداش داده شده وفرماندهی دایمی ندارد.

 

پرداخت قطعات توسط حاکمان مستقل به سرداران صورت گرفته وهرگز ثابت نمیباشد: مقدارآن نظربه نفوذ هرسردار و تعداد افرادیکه میتوانند بمیدان جنگ بیاورند، تغیرمیکند. مالیه ایالت ازآن کم میشود، اما بندرت واقع شده که آنها تمام آنرا دربین سربازان توزیع کنند – بیشتراز نیمی آن دردرست خودشان باقیمانده وآنها مردان را با بخشش های کوچک زمین، حق چراگاه، اجازه تجارت وغیره تاوان دارساخته وهیچ یاد داشتی گرفته نمیشود. هرافغان مکلف است سلاح واسپ خود را بمصرف خود نگه دارد، باینعلت آنها همیشه مواظبت خوبی ازآنها بعمل میآورند.

 

شهزادگان افغانستان سکه طلا ضرب نمیزنند؛ آنهائیکه دراینجا دوران دارند دوکَت روسی وطلای بخارا اند. تومان طلائی و قیران نقرۀ پارس نیزدردوران است اما با کاهش یکدهم ارزش آنها، درحالیکه ارزش دوکت وطلا بعین تناسب افزود شده است. سکه های کوچک نقرۀ که بنام جیندیک یاد میشود درهرات ضرب زده شده وارزش آن حدود چار پینس است؛ درکندهار، روپیه نقرۀ معادل یک شیلنگ است. درکابل ارزش روپیه معادل دوشیلینگ است.

 

دراینجا دوسکه سبک جعلی درهرسه شهراساسی دوران دارد که بنام شاهی وعباسی یاد میشود؛ دوشاهی یک عباسی بوده، دوعباسی معادل یک جیندیک یا چار پینس میشود؛ سه جیندیک هراتی یک روپیه در کندهاربوده ودوروپیه کندهاری یک روپیه کابلی است. اجزای شاهی و عباسی توسط سکه های نقرۀ بنام پول یا پیسه ارائه میشود: قیمت آن هرگزمعین نبوده ومطابق به وفرت یا کمبود آن درمارکیت تغیرمیکند. این قیمت هرسه ماه توسط حاکمان مستقل باساس گذارش رئیس عمومی پولیس وپنج تجارکلان تعین میگردد که درمقابل حاضرین با تاجران محلات دیگرمشوره مینمایند. سه تا پنج پول مطابق اوضاع، مساوی به یک شاهی میشود، اما این سکه نقرۀ هیچ ارزشی بغیرازشهرها ندارد که معاملۀ آن اجباری است. مردم دهکده ها آنرا نمیگیرند یا زمانیکه اجناس خویش را به کاروانها وگردشگرها میفروشند، آنها درتبادله یک پارچه پنبه ساخته شده درمنطقه را میگیرند که بنام کرباس نامیده شده وبا آن لباس خود را میسازند. آنها حتی پول نقره ئی را نمیگیرند؛ اگرخریدار کالائی نداشته باشد، اوباید متاعی را پیشکش کند که برایش مفید باشد؛ درصورت غذا، آنها فقط دوچیزرا مطالبه میکنند، چای و شکر.

 

درقلمروی که باشندگان اینقدربیکاره وفقیراند، هرمتاعی بصورت طبیعی بقیمت بسیارپائین بفروش میرسد؛ یکمرد میتواند با دوپینس درروززندگی کند. جدول زیرارزش جاری مواد ضروری اولیه درافغانستان را درسال 1845 نشان میدهد:

 

یک من هرات(معادل 7 پوند انگلیس – من پارس فقط 6 پوند است؛ اما سیرمعادل 16 نخود است):

                     س       د                                      س     د

نان                 0      1.5              نمک                  0     0.5    

گوشت گوسفند   0      4.5               تنباکو                1     0

مسکه وروغن   1      1                  گندم 200 پوند     2     1            شیر               0     1                  جو 200 پوند       1     0

میوه                0     1                   جواری 200 پوند 1     0       

برنج               0     2.5                شراب یک بیتمین  0     5

 

ساختن یا نوشیدن شراب درکابل وکندهارشدیدا ممنوع است؛ درهرات برخلاف آن است، جائیکه یارمحمد حق ساختن آنرا انحصاری ساخته و ازاینطریق مفاد هنگفتی نصیب اومیگردد. بارتباط مصرف آن، اویکی ازبزرگترین مینوشان این شهریا قلمرواست.

 

اشیای جامد و مایع توسط وزن آن درافغانستان فروخته میشود؛ واحد اندازه گیری آن من یا بیتمین هرات است که معادل 7 پوند{حدود 3.2 کیلوگرام} بوده وبه 40 سیرتقسیم میشود، هرسیر20 مثقال وهرمثقال 24 نخود است.

 

کالا وتکه ساخته شده توسط گزاندازه میشود که 3 فت و3.7 انچ است. یک گزبه 16 گره تقسیم شده وهرگره به 4 نقطه تقسیم میشود. باوجودیکه این یگانه مقیاس تعین شده توسط حکومت است، افغانها بندرت آنرا بکار برده وکالای که ازبازارخریداری میکنند ازدست تا آرنج اندازه میشود و بخصوص توسط دست خودش یعنی ازآرنج تا انجام پنجه وسطی.

 

تعداد افغانهائیکه درامورتجارتی سهم دارند بسیارکم است؛ اینها اکثرا بابیها اند که درجنوب کندهارزندگی میکنند؛ باقیمانده هرگزخود را دراین مشاغل یا هرشاخه صنعت مصروف نمیسازند؛ آنها درحقیقت با هرنوع حرفه و پیشه مخالفت داشته وفقط درجنگ یا غارت مهارت دارند.

 

آنهائیکه باشنده شهرها اند معمولا مستخدم ثروتمندان خود بوده وکوچیها یا مردمان اطرافی که دارای چراگاه یا زمین زراعتی اند هرگزخودشان آنرا زرع نمیکنند. بطورمستقیم یک افغان امتیاززمین را از رئیس خویش دریافت میکند، اوآنرا با چند گاوآهن دراختیاریک پارسیوان قرار میدهد که برایش کشت ودرونموده و زمانیکه دانه خرمن میشود اویکسوم حاصل زحمات خویش را بدست میآورد؛ اگرآنها رمه داشته باشند، بعین ترتیب پارسیوان چوپان آنهاست؛ اگرافغان با فقرمواجه شود، اویک اسپ ویک شمشیربدست آورده و به غارت همسایگانش میپردازد. طوریکه قبلا گفتیم، پارسیوانها درشهرها ودهکده ها طبقه صنعتی اند؛ تمام امورات تجارتی وتولیدی دردست آنهاست؛ دریک کلمه، فقط فعالیت و ذکاوت آنهاست که منطقه وحاکمان اورا زنده نگهمیدارد. افغانها حتی توانائی تقلید ایشان را ندارند؛ آنها فقط میدانند چطوربجنگند وازدست به دهن زندگی کنند؛ درمقرریهای عامه بندرت شایستگی نشان میدهند، اما وقتی کمترین قدرتی بدست میآورند، با هرنوع اخاذی خود را ثروتمند میسازند.

 

درپهلوی پارسیوانها یکتعداد هندوها هم وجود دارند که طبقه تجارتی و صنعتی را تشکیل داده ودرشهرهای افغانها بامید سود جذب میشوند؛ اینها دراینجا (مانند یهودان درجاهای دیگر) همیشه آماده ورود به معاملات تجارتی بوده ومثل اسرائیلیها ذکاوت وفعالیت درتمام عملیات نشان داده، عین قیافۀ فقرزده را بنمایش گذاشته وساده ترین لباس بتن میکنند. با وجودیکه همه چیزآنها نشاندهنده حقارت است، بآنهم ازتحقیر واهانت افغانها درامان نمیباشند. این امربازهم باعث تشویش زیاد آنها نشده و خود را تسلی میدهند اگرمنجربه پرکردن صندوقهای آنها با دوکت روسی یا طلای بخارا شود، بعضی ازآنها فوق العاده ثروتمندند. اینها درمعاملات تجارتی بسیارصادق و دراجرای کارهای خویش بسیاردقیق بوده وبه آنهای وفاداراند که خود را وصل نموده باشند. تعداد محدود تاجران افغان وجود دارند (بصورت عام) که آنها سیدها یا اولاده پیامبراند که منشای تقدس خویش را با خدمت نمودن به هرآقا بیحرمت نمیسازند. اینها بطور خاصی در حرفه نامقدس اسپ-فروشی با هزاره ها وترکمنها مصروف اند. اینها این اسپها را به شکارپوربرده وازآنشهربا اجناس انگلیسی بر میگردند. عنوان سید آنها تمام مشکلات سفرایشان را هموارمیسازد، چون آنها توسط قبایل احترام وتکریم میشوند، حتی توسط کسانیکه معتاد غارت اند. اینکاربرای پارسیوانها وهندوها بسیارخطرناک است اگربعین سفردر تجارت صادرات وواردات بپردازند، چون آنها قبل ازاینکه نیمه راه بین کندهارواندوس را پیموده باشند، کاملا برهنه و لخت ساخته میشوند، لذا آنها سیدها را بحیث اجنتهای خود استخدام میکنند.

 

حرفه های میخانیکی بصورت ناقصی درافغانستان انکشاف نموده است: آنها خنجرهای نامرغوب، شیشه، سفال لعابی وپارچه های درشت (ازپشم بز بنام کورک وازپشم شتربنام بَرَک یاد شده، ازآن لباس وعبا ساخته و مقدار هنگفت آنرا به ترکستان وپارس صادرمیکنند) میسازند. کرباس پارچۀ اساسی تولیدی آنها بوده وازآن پیراهن وتنبان (شلوار) خود را میسازند. درهرات، وفقط درآنجا، آنها یکمقدارابریشم را تربیه نموده ویک پارچه سبک برنگ سرخ تولید میکنند: لباس زنان ازاین ساخته میشود. یک تکه ضخیم تیارشده ازموهای درازشتریا بزتوسط کوچیها برای خیمه آنها بکارمیرود. اموربنائی ونجاری بصورت عام خیلی خوب دانسته میشود؛ آنها بصورت تحمل پذیری چرمگری بسیارخوب دارند؛ ازپوست گوسفند درکابل لباس قشنگی(پوستین) میسازند. این کاربا هنرقابل توجهی صورت گرفته وعبا های (بالاپوش یا پوستین) که با این پوستها ساخته میشود بسیارمقبول بوده ودرتمام آسیای مرکزی شهرت زیاد دارند. قرار معلوم کیفیت عالی آن مربوط به این حقیقت است که آنها با پوست انار (یک میوه ایکه با وفرت درنزدیکی آنشهررشد میکند) آماده میشود: کارگرانی که درکندهاروهرات مستقرشده اند، نمیتوانند چنین نتیجۀ با اناری بدست آورند که دراین ولایات رشد میکنند، طوریکه آنها با میوه شهربومی خود بدست میآوردند.

 

افغانها درپارس، ترکستان وبخصوص درهند یکتعداد اجناس ساخت اروپا را خریداری میکنند که آنرا ندارند یا نمیتوانند حتی مقدارکم آنرا درمنطقۀ خود تولید نمایند. دربین اینها میتوان ازفلزات، اجناس ابریشیمی، پارچه، چیتها، اجناس پشمی وپنبۀ وبخصوص آخری که بمقدارهنگفتی خریداری میکنند، طبقات پائینی ووسطی بندرت چیزدیگری میپوشند. تفنگ شکاری (ساچمۀ) وساعتها بازارخوبی درافغانستان دارند؛ آنهائیکه من درآنجا دیدم بصورت عام ساخت فرانسه بوده وتقاضای زیادی نسبت به عین اجناس ساخت انگلیسی دارند. سفال لعابی، کاردوچنگال، عینکها، اجناس غنی و سنگین ابریشمی، پشمی یا نخی برای لنگی (دستار) وکمربند، کاغذ و شکرمیتواند با مفاد زیادی وارد شوند.

 

افغانستان، ترکستان وپارس مارکیتهای عالی برای انگلیس وروسیه است که بطورتقریبی تجارت این کشورها را انحصارساخته است؛ اگرفرانسه معاهده تجارتی با پارس میداشت، میتوانست امیدوارباشد که سالانه چندین میلیون فرانک درآسیای مرکزی تجارت کند. امیردوست محمد ویارمحمد با تمام وسایل کوشیده اند تا اتباع خود را درتولید بعضی امتعه که آنها از کشورهای اروپائی ضرورت دارند، تشویق نموده ولذا مانع قیمت های بلندی میشوند که مجبوراند آنرا خرید کنند، اما گفتگوبا یک افغان یا یک آدم کر روی این موضوعات مطلقا عین چیزاست؛ پارسیوانها برای این درخواستها بصورت بسیارآماده جواب میدهند، اما اینها بزودی با دانش ضروری دراینموارد بیزارمیشوند، چون فقط بمنبع تیره روزی برای ایشان تبدیل میشود: به بهانه های مختلف، طبقات ثروتمند وقدرتمند آنها را وادارمیسازند برای مفاد آنها وبدون مزد کافی کارکنند. بهترین تفنگ سازکندهاردرقلعه گرشک توسط سردارمحمد صدیق خان زندانی میشود به بهانه پوچ اینکه اودردهکدۀ تولد شده که درقلمروی قدرت او بوده است؛ خان باین صنتعگربدبخت بندرت نان کافی برای خوردن داده و بالاخره دراثرشکنجه جان میسپارد، بخاطرتلاش دیدن زن وفرزندانش که فقط بفاصله ده ساعت سفرازگرشک زندگی میکردند.

 

تجارت خارجی ازطریق 5 راه به افغانستان میآید: اولی ازغرب است که پارس را ازطریق تهران ومشهد به هرات میرسد؛ دومی ازترکستان در شمال است که ازطریق بخارا، مرو، مرغاب به هرات میرسد؛ سومی نیز ازترکستان ازطریق بخارا، قرشی، بلخ وخلم به کابل میرسد؛ چهارمی شرقی است که ازپنجاب ازطریق لاهوروپشاوربه کابل میرسد؛ پنجمی آنست که ازطرف جنوب ازهند ازطریق اندوس، شکارپور وبولان به کندهارمیرسد.

 

عواید افغانستان نظربه وفرت آب که یک محل را آبیاری میکند یا نژاد انسانهای که درآنجا زندگی میکنند تغیرمیکند. یک افغان فکرمیکند هر قرضی که اوبدهکاراست باید کشورش تلافی نماید، با درنظرداشت این حقیقت که بازوی اودرخدمتش بوده وهمیشه راهی پیدا میکند تا مانع پرداخت یکقسمت مالیه به حاکم خود شود: اما ایماق ها وپارسیوانها که مردمان اشغالشده ومحکوم محسوب میشوند، خود را خوشبخت احساس میکنند اگرتحصیلدار(مالیه گیر) را با پرداخت دوچند مالیه راضی سازند؛ با وجودیکه مسلمان اند(قسمت بزرگ ایشان شیعه اند) مجبوراند خراج یا مالیه سرانه نیزبپردازند که بنام سرخانه (مالیه خانه) یاد میشوند، چیزی که افغانها ازپرداخت آن معاف اند.

 

درزیریک نمونه مالیه داده شده (که جمع آوری نشده) است، اما درقلمرو های هرات وکندهارمعین است.

 

باوجودیکه افغانها ازباج اهانت آمیزسرخانه معاف اند، تحت نام دیگری دوشیلینگ برای هرخیمه یا خانه میپردازند.

 

ایماقها یا بلوچهای کوچی سهم سرخانه میپردازند که مقدارآن 44 جیندیک یا 14 شیلینگ و8 پینس درهرخانواده میشود: یتمیان وبیوه ها ازاین باج معاف اند.

 

پارسیوانها وهندوهای که درشهرها زندگی نموده وخود را تحت حمایه روسای افغان میگذارند ازپرداخت سرخانه معاف اند؛ اما حاکمان با گرفتن مالیه وضع شده ازدکانهایشان خود را بازپرداخت میکنند.

 

درهرات افغانها وپارسیوانها وغیره یک مالیه سالانه بخاطراسپها یا حیوانات دیگر خویش میپردازند. برای یک شتر و یک مادیان 16 جیندیک (5 شیلینگ و4 پینس)؛ برای یک گاو 3.5 جیندیک (یک شیلینگ)؛ برای یک میش یا بزماده 12 عباسی (2 پینس)؛ بز وگوسفند نرمالیه ندارد. برای تمام حیوانات (بدون تمایز نریا ماده)، یکدهم قیمت آنها مالیه پرداخته میشود(وقتیکه درمارکیت عامه فروخته شوند).

 

درکندهارمالیه حیوانات فقط برای گوسفند 6 پینس فی سراست؛ مالیه میدانی (فروشات) بالای تمام حیوانات دیگربنرخ 5 درصد است.

 

درکندهاروهرات مالیه فقط بالای زمین زراعتی وضع شده است؛ حاکم باندازۀ تخم زمین مالیه میگیرد وهم 8 جیندیک (دوشیلینگ و8 پینس) برای تولید 10 بیتمین تخم پاشیده شده.

 

باغهای میوه براساس طناب یا ریسمان مالیه میشود، هرطناب 10 شیلینگ؛ این مقیاس عبارت ازفاصله 60 قدم درهرجانب است. باغهای آشپزخانه مقدار12 شیلینگ و6 پینس درهرطناب پرداخت میکنند. زمانیکه مالک افغان زمین خود را دراختیاریک پارسیوان گذارده، تخم وگاونیزتهیه کند، مالک چهارپنجم تولید را نصیب گردیده ویکپنجم را به مزدورمیدهد. اما وقتی پارسیوان فقط زمین را میگیرد، او سه پنجم گرفته ودوپنجم را به صاحب زمین میپردازد.

 

با گذشتن ازقلمروی کابل، برایم ناممکن بود اندازه مالیه را دریافت نمایم، اما با معلومات بدست آورده وکاوش محتاطانه میتوانم بگویم که تقریبا مشابه کندهاراست.

 

درچشم یک اروپائی این مالیات ناچیزمعلوم میشود، اما باید بخاطرداشت که کمترین پرداخت برای یک افغان بسیارسنگین میباشد؛ آنها آنقدر کم کارمیکنند ولذا آنقدرغریب هستند که نیازکمترین چیزگرفته ازایشان را احساس میکنند وهرزمانیکه آنها مالیه پرداخت میکنند، بمقابل اعلام خشونت وستمگری دارند. آنها شاید به باج راضی شوند اگرپس ازاینکه پرداخته باشند، درصلح وبیکارگی گذاشته شوند تا ثمرات احتکاریا بد کرداری خویش را بچشند، اما آنها مواجه به اخاذی اجنتهای مطیع بوده و آنها را تحریک میکند باوجودیکه نسبت به پارسیوانها ودیگران کمتر می پردازند. باشندگان همچنان یک مالیه غیرمستقیم دیگرمتناسب به منابع ایشان میپردازند که تا اندازۀ سنگین است، اما برایشان ناراحت کننده معلوم نمیشود، زیرا بشیوه مردم پیوند دارد: این مهمان نوازی است که آنها بمقابل گردشگران نشان داده وتعداد زیاد آنها خدمه های حکومت اند.

 

هرگاه گردشگران مردهای با درجه باشند آنها یک قطارطولانی ملازم دارند که دهاتیان مجبوراند برای تمام آنها واسپهایشان تغذیه مهیا نمایند؛ این درست است که آنها بعضا ازطریق پنهان کردن خود شان مانع اخاذی میشوند اگرآنها یاد داشت بموقع داشته باشند، اما آنها نمیتوانند ازنظارت رئیس دهکده طفره روند که همیشه چیزی ازآنها استخراج میکند؛ این خشونت است نه مهمانداری طوریکه آنها خوش دارند مشق نمایند.

 

بحیث یک قاعده عمومی، اگریک افغان مجبورشود یکماه درطول سال کارکند اوخود را بدبخت ترین آدم حساب میکند. اوسرکوبی یک جرم و وضع مالیه را ظلم میداند. او زندگی کردن بطوردلخواه وهرگز پرسان نکردن برای هیچ چیزی را اثبات یک حکومت پدری میداند. باوجودیکه  سنگین ترین تقاضا بالای اووجود ندارد؛ پارسیوانها که وابسته به زمین اند، دربدل زحمت زرع بدست میآورند، فقط آنقدرکه برای نگهداری خود وخانواده اش ضروری است. دراینجا برای آنها هیچگونه امنیتی وجود ندارد تا زمانیکه خود را تحت حمایه یک افغان قرارنداده واین حمایه نیزبرایشان بسیارگران تمام میشود. آنهائیکه درشهرها زندگی میکنند، نسبت به آنهائیکه دراطراف زندگی میکنند، کمترمورد ظلم قراردارند، اما ازآنجائیکه ایشان بخش کاری نفوس میباشند، مواجه به پرداخت مالیات مستقیم وغیرمستقیم اند که مشکلات زیادی درپرداخت آن دارند، حتی زمانیکه همیشه درکارباشند. تجاران بخاطراجازه دکانهای خود سالانه 5 پوند و12 شیلینگ پرداخت میکنند. آنهائیکه اجناس خویش را درپیشروی خانه های خویش میگذارند مانند عطار، بقال وحلوا فروش، درمقابل هرقطی یا الماری سهمی را میپردازند که توسط مالیه گیر وضع شده ومطابق به مفاد فرضی دکاندارفرق میکند. پیشه وران مانند کفشدوز، زین دوز، زرگر یا خیاط مجبوراند وقتیکه یک جنس میفروشند وقبل ازاینکه به خریدار بدهند بیکی ازتفتیشان تسلیم کند که بازارها را پیموده ومُهر(داغ) نمایند، چون آنها یک مالیه مساوی به یکسوم ارزش جنس فروخته شده را باید بپردازند. کارگران که شامل بنا، نعل بند یا نجاراست مجبوراند برای حکومت دوروزه کارهفته را بپردازند یا دو روز مفت کارنمایند. درحقیقت، هرپیشه یا حرفه وهربخش تجارت تابع مالیه است. درهرات بخصوص مارکیت گوشت، مولدین صابون، مسگران و آهن گران، نجاران، ترمیم کنندگان وسایل کهنه وحتی بوتها وآب بران تماما انحصاری اند.

 

درکابل قبلا از1839 پارسیوانها بمراتب بهترمعامله میشدند؛ آنها بیشتراز 2 درصد برای گله ورمه و4 درصد برای محصولات وخرمن خویش نمیپرداختند، مثل افغانها؛ اما اززمانیکه قدرت امیردوست محمد خان با برخورد پسرش مختل شده، تقاضاهای حریصانه دراین قلمرو بسیار افزایش یافته است.

 

درکندهاراخاذی بمراتب شایع ترازکابل یا هرات است. مردم درتیره روزی کامل بسربرده ودرجریان ده سال گذشته بیش از100 هزاررعیت کهندل خان مهاجرت کرده اند. تمام تاجران که داخل افغانستان میشوند باید قرارذیل مالیه بپردازند:

 

درهرات 5 درصد، اما با دیگراخاذیها به 9 درصد میرسد.

درکندهار 2.5 درصد، اما دیگراخاذیها به 10 درصد میرسد.

درکابل 2.5 درصد، اما دیگراخاذیها به 4 درصد میرسد.

 

اجناس ازهرسه قلمروبدون عوارض گمرکی صادرمیشود، اما مواجه به باج اند:

                                                             س        د

یک شتربارداخل شونده یا خارج شونده کشور....12       2

یک اسپ یا قاطربار....................................8        10

یک خربار................................................2        0

 

هراسپ فرستاده شده به هند 1 لیره و4 س و4 د باید به رئیس کندهار بپردازد، وقتیکه قلمرو را ترک میکند.

 

عواید افغانستان عبارتند از:

درهرات            56000 پوند و 24000 درجواری.

درکندهار           48000 پوند و 32000 درجواری.

درکابل              140000پوند و60000 درجواری.

 

هرکسیکه فقط بمقداراین عواید نگاه کند، هرگزنمیتواند بطوردرست اهمیت آنرا دریابد؛ اوباید قیمت کارگر، مواد، غله ودیگر محصولات مورد ضرورت مردم را بداند، دراینصورت است که میتواند تصوری ازارزش حقیقی این مجموعه داشته باشد که ظاهرا کم معلوم میشود. تحت سیستمی که توسط روسای افغانها تعقیب میشود، این عواید تمام مصارف آنها را پوره نموده وبرای آنها یک مفاد هنگفتی نیزباقی میماند. انگلیسها بعوض تعقیب عین سیستم، افسران را منظم پرداخت کرده و همه را ارضا نموده اند، باوجودیکه ضروربود مصارف افزایش داده شود که چنین یک عایدی نمیتواند برای آن کفایت کند؛ این یکی ازدلایل اساسی است که باعث فجایع ایشان درآنجا گردید، زیرا همه ازافزایش بهره مند شده و وقتی زمان سنگرسازی آمد، اغتشاش کردند.

 

ما گفتیم که معادن کوههای کابل وکندهاراستفاده نشده است. یارمحمد هرات بهترازهرهمسایه اش مفاد مالکیت براین منابع ثروت را دیده و برای چند سال گذشته بالای معدن آهن وسرب درنزدیکی پایتختش کار نموده است. بآنهم نتیجه آن نسبتا مفاد وسطی بوده است، بعلت بیخبری کارگران که با عملیات فلزکاری نا آشنا میباشند؛ نقره بطورمناسب از سرب استخراج نشده؛ آهن میتواند شکسته شده، آنقدرشکننده مثل شیشه حتی زمانیکه داغ باشد. وزیرسخت مشتاق است تا عواید خود را توسط این معادن افزایش بخشد؛ اوعلاقه دارد فابریکه های نخی وپشمی و همچنان ماشین آلات ریسندگی برای پنبه، ابریشم وپشم تاسیس کند؛ همچنان کارخانه ریخته گری توپ و کارخانجات سلاح کوچک داشته باشد، اما بسبک افغانها. یارمحمد میخواهد تمام اینها را بدون مصرف هیچ پولی وبکمک یک آدمی که با تمام این مشاغل آشنائی داشته وبتواند با افسون و جادو دریک کشوری که خالی ازهرچیزی است تمام ماشین آلات و وسایل ضروری برای پیشبرد چنین پروژه ها را بیابد.

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

فصل 21

 

خصایل افغانها

 

برگردان: سهیل سبزواری                 اکتوبر 2009

تاریخ افغانها – 1858م                     نویسنده: فیریَر

 

مقدمه، خصلت افغانها، انکشاف فزیکی، کیفیت دماغی، مسلمانان بی تفاوت، فطرت یاغیگری، روحیه استقلال، عشق چپاول وغارت، حرص وآزافراطی، بی ایمانی، بیقانونی (قانون یعنی حرف منسوخ)، شهریان وکوچیان، مهمان نوازی، عادت غذائی یارمحمد، خصوصیت غذائی، قروت، طریقه خوردن، جهالت، خرافات، تعلیمات، رسوم، عادات چتل، احساس مذهبی، مدیریت قوانین، قصاص، مجازات، امراض، درمانها، تعمیرات عامه، سرکها، خانه های شخصی، وحش افغانستان، حیوانات اهلی، طبیعت خاک، محصولات، خشک بودن، مواد معدنی، موقعیت جغرافیائی، اقلیم، مشکل ارتباطات سریع، نفوس.

+ + +

درنتیجه گیری دستنویس جنرال فیریر، صفحاتی به خصایل مردم افغان، عادات، رسوم، تعلیمات، قوانین، مذهب ومعلومات عمومی دیگری راجع به افغانستان، محصولات، اقلیم وغیره وقف گردیده ست. مولف آنرا به مترجم گذاشته تا این معلومات را درکدام اثر(در"سفرهای کاروانها" یا اثرحاضر) جابجا سازد. لذا مترجم {انگلیسی} فکرمیکند این امردقیقا خصلت متوالی تاریخ را گسیخته ویکقسمت آنرا دراینجا معرفی میکند؛ چون خواننده بینشی درباره خصلت مردم افغان پیدا میکند، قبل ازاینکه داخل دورانی شود که تاریخ آن بطوربسیارنزدیکی با تاریخ ما درهم آمیخته ولذا بهترمیتواند نظری درباره آن وفجایع نظامی غمگینی داشته باشد که برای همیشه برای هرفرد انگلیسی عمیقا دلچسب خواهد بود.

 

افغان ها بلند، تنومند، فعال وخوش قواره اند؛ چهرۀ زیتونی، بعضا خاکستری و قویا درشت به سیمای آنها یک قیافه وحشیانه میدهد؛ دریچه چشمهای سیاه آنها پرازآتش بوده وبا سرمه رنگ میشود، چون بنظرآنها، این امربآنها قوت داده وزیبائی ودرخشش خیره کننده بآنها میبخشد؛ ریش سیاه آنها کوتاه بوده وموهایشان که دارای عین رنگ است، ازپیشرو تا بالای سرتراشیده میشود، به موهای جوانب سراجازه میدهند تا در حلقه های بزرگ بالای شانه هایشان بیافتند. گامهایشان مصمم و رفتارشان غرورآمیز و خشن است.

 

آنها دلاوربیباک بوده، با کوچکترین مسئله تحریک گردیده، متهور بی احتیاط و پرتکاپو بوده و برای جنگ زاده شده اند. آنها دارای تمام کیفیتهای اساسی برای انجام موفقانه جنگ اند، لیکن کاملا جاهل ونا آگاه ازاین اند که چطورازآن استفاده نموده وآنرا بنفع خود بگردانند؛ شجاعت آنها آنی بوده وخود را آماده حمله نشان میدهند؛ اگرناکام شوند بآسانی دلسرد شده وهیچگونه پشتکاری نشان نمیدهند، چون همانطورکه بزودی گرم میشوند، بهمان آسانی سرد میشوند. آنها هوشیار، ممسک و ظاهرا گشاد مشرب – شایعه پرداز و کنجکاوافراطی اند. خشم وغضب آنها با  هیچ نوع هیجان فوری ازبین نمیرود؛ برخلاف، طبیعت بیرحمانه و وحشیانه آنها با آرامش کامل اعلام شده وآتشفشانی خوابیده درزیرخاکستر میباشند.

 

شجاعت برای آنها بزرگترین فضیلت بوده وجای تمام چیزهای دیگر را میگیرد؛ آنها ظالم، پیمان شکن، خشن و بیرحم بوده، بطوربد وناشایسته بزرگ شده و بطورفوق العاده علاقمند دزدی وغارت میباشند. درمسئله آخری اینها ازهمسایگان پارسی ایشان فرق دارند، زیرا آنها باوجودیکه همچنان رذیل اند، با تمام وسایل تلاش میکنند رذالت خود را تحت نماد قانون یا لفاظی بپوشانند(آنها کارد را برگلومیگذارند ومیگویند، "بده یا من میگیرم")، درحالیکه افغانها برعکس آنرا میکنند. زور یگانه استدلال آنها بوده وهمه چیز را توجیه میکند؛ اگربصورت عام گفته شود، آنها برخلاف گلوبران یا آدمکشان اروپائی عمل میکنند که میگویند، "کیسۀ پول شما یا زندگی شما"؛ اما افغانها اول زندگی را میگیرند وبعدا کیسۀ پول را. آنها درمذهب زیاد متحمل بوده ودرمقابل کسانیکه به دین دیگری باوردارند، نسبت به فرقه های دیگرمسلمانها بازترمیباشند. آنها مانند مردمان اکثرملل شرقی، به جنایت دیگری نیزمعتاد اند که ضرورنمیدانم نام آنرا بگیرم؛ اما این ملاحظه بیشتربه مردمان پولدارقابل تطبیق است تا عموم مردم. ضرر یا صدمه بآنها هیچ وقت فراموش نشده وانتقام عشق آنهاست؛ اگر فرصتی مساعد شود حتی به قیمت زندگی خود آنرا اجرا میکنند وآنهم با بیرحمانه ترین شیوه.

 

هیچ قومی درجهان وجود ندارد که نسبت باینها یاغی ترباشند یا نسبت باینها کمترتحت انقیاد قرارگرفته باشند؛ مطیع ساختن آنها ازطریق قوانین، تقریبا ناممکن است. وادارسازی آنها جهت رعایت قوانین یا حتی نزاکت عام بسیارمشکل است؛ این مردم همانند وحشیان، خشن و زشت اند. روسا وطبقات بالائی آنها تا اندازۀ متمدن اند؛ اما آداب آنها همیشه با شیوۀ خشنی همراه است که برای اروپائیان بسیارزشت پنداشته میشود. صرفنظرازاینکه شرایط یا درجه یک افغان چه باشد، اوتصورمیکند حق دارد درموجودیت مافوقان خود بنشیند؛ او با این امتیاز، اهمیت بزرگتری کسب نموده، با آنها بآسانی داخل گفتگوشده وبدون کمترین تردیدی نظر خود را درباره هرموضوعی ارائه میکند؛ خلاصه، کوشش میکند خود را و نظرخود را که فکرمیکند مناسب است بالای آنها تحمیل کند، بدون دعوت با آنها نان خورده وتمام اینها نشان میدهد که گویا با آنها درتساوی کامل است. این عادات باعث جریحه دارشدن غرورافغانهای ثروتمند و قدرتمند نمیشود؛ برخلاف، آنها این روحیه استقلال را تشویق نموده وحق آنها را برای تقاضاهای آنها پذیرفته ونظرات آنها را باین ترتیب خواستار میشوند. اینها امتیازات بوده ودر چشم ایشان آزادی پنداشته میشود.

 

یکتعداد واژه ها که برای اروپائی ها مهم اند برای افغانها اهمیت ومعنی ندارند؛ "کشور" و "عزت" برای آنها کلمات میان خالی بوده وآنها را به بلندترین خریداران (مزایده کنندگان) بدون هیچ تشویشی میفروشند. این موضوع آنقدرحقیقت دارد که آنها تقریبا همیشه بهراشغالگرتسلیم شده و اطاعت میکنند؛ اگر آنها اززمان احمدشاه سدوزی تقریبا مستقل شده اند، تا اندازه زیادی از یکطرف بعلت ضعف قدرتهای همسایه بوده وازطرف دیگرهیچکس فکرنمیکند ایشان ارزش خریداری داشته باشند. این را نمیتوان انکارکرد که اشغال پارس توسط میرمحمود در1721، یک صفحه قابل توجه درتاریخ آنهاست؛ اما اگر ما دولت ضعیفی را درنظر گیریم که درآنزمان در این کشوربدبخت وجود داشت، ما کمترمتعجب خواهیم شد؛ یک تهاجم مشابه ومتشکل ازعین عناصر، حالا نیزتمام چانس پیروزی را با خود دارد، باوجودیکه وسایل دفاعی پارس بمراتب قابل توجه ترازآنزمان است. با اینهمه، افغانها مدت زیادی بفکرازدست دادن پیروزی وآزادی خویش نبوده وبنوبه خود توسط کسانی مطیع ساخته شده بودند که آنها را درهم شکسته واهانت کرده بودند.

 

با ذکراین اوضاع، خدا ناکرده نباید چنین فرض شود که من میخواهم شجاعت مردمی را کم ارزش نشان دهم که ثبوتهای زیادی برای آن داشته اند؛ اما میخواهم این حقیقت را واضح سازم که افغانها مردمان ثابت قدم یا پایداردرعمل واندیشه نیستند؛ آنها همه چیزرا براساس تیزی یا داغی لحظات، ازعشق به بینظمی یا برای هیچ دلیلی انجام میدهند: این برایشان کمترمهم است چه کسی برایشان قانون میدهد؛ آنها ازاولین کسیکه وارد میشود اطاعت نموده، اگربمفادشان باشد باواجازه میدهند تا آن ستمگرآنها را اداره نماید، بشرطیکه اوبرایشان پول خوب پرداخت کرده و با اشتیاق آنها برای غارت و ویرانی مداخله نکند. چپاول، جنگ وآشوب دراوقات معین برای زندگی آنها ضروری بوده و بعدا با روزهای طولانی آرمیدن و بیکارگی دنبال میشود که درجریان آن با ثمرات تاراج خود زندگی میکنند.

 

حرص وطمع آنها بینهایت است؛ بخاطررسیدن به ثروت هیچ عهدی وجود ندارد که آنرا نشکنند وهیچ وظیفه ایکه آنرا ترک نکنند. این حس، فوق تمام آنچیزی است که میتواند تصورشود؛ این حس سیرناشدنی بوده و بخاطرارضای آن اگربتوانند بزرگترین جنایات را مرتکب خواهند شد. برای آن، همه چیزرا قربان میکنند – حتی غروربومی ومستقل خود را؛ حتی عزت زنان و دختران خود را دربدل پول فروخته وآنها را اغلبا پس ازاخذ قیمت بیعزتی آنها بقتل میرسانند. طلا درافغانستان بیشترازهرجای دیگری خدای نژاد انسان است؛ طلا میتواند حتی ضعیف ترین صدای وجدان آنها را خاموش سازد، اگر در واقعیت، بتوان پذیرفت که آیا افغان هم وجدان دارد: ناممکن است بالای وعده ها، دوستی ها یا صداقت آنها اعتماد کرد.

 

آنها بآسانی داخل مذاکره شده وخود را با رسمی ترین سوگندها ورعایت آن متعهد نشان میدهند، برای اینکه بآنها خصلت مقدس دهند، آنرا بالای قرآن رونویس نموده وبالای آن مُهرخود را میگذارند، اما این سوگند دروغین آنها بهیچوجه باورکردنی نیست. صدها شهرودهکده بربنیاد عقیده بچنین باورها تسلیم شده وپیمان بسته اند که زندگی باشندگان آن در امان میباشد، ولی هنوزچنین نمونۀ نایاب است که زمانی درزیرقدرت پیروزمند قرار میگیرند بکلی نابود ومنقرض نشده باشند. چیزفوق العاده اینستکه آنها با دانستن عقیدۀ بد خویش، بازهم بخود اجازه میدهند تا داخل این دام ها شوند. اکثریت جنگهای که یکی بمقابل دیگری براه میاندازند، بصورت عام با قتل عام ها بپایان میرسد. قتل و کشتارصرف یک بازی بوده، آنها با ارتکاب آن یکنوع احساس غرورنشان داده، به پیمان شکنی واقدامات ویرانگرانۀ خود میبالند؛ وقتی آنها ازنمونه شهری ذکرمیکنند که آنرا بی جمعیت ساخته وبزمین هموارنموده اند، تصورمیکنند والاترین اندیشه قدرت وشجاعت خود ابرازداشته اند: خلاصه، اینها هونهای واقعی بوده ونیازی به آتیلاها دربین خود ندارند.

 

آنها زمانی به قانون تسلیم میشوند که تمام راهها ووسایل طفره رفتن از آنرا کوشش کرده باشند؛ آنها کسانی را که نسبت بخود شان قوی تر و قدرتمندتردرغارت ایشان باشند، کاملا قانونی فکرمیکنند ومتعاقبا هیچ تردیدی درغارت آنهائی ندارند که ازخودشان ضعیفتراند. ازطفولیت شاهد ریختن خون انسانها بوده وازکشتارنه تنها معذرت نمیخواهند بلکه بآن افتخارمیکنند، آنها بزودی با اندیشه کشتارآشنا شده و با بزرگترین سردی وآرامش بآن برخورد میکنند. بندرت دیده شده که آنها بخاطردفاع ازقومیت خود بجنگند، چون این احساس وجود نداشته و فقط قابل تطبیق به قبیله، ناحیه و یا قرارگاه آنهاست. اندیشه آنها کاملا دارای خصوصیات متفاوت است؛ امید ثروتمند شدن ازطریق غارت وتاراج و حمام نمودن درخون – چیزهای اند که یک افغان ازایام نوجوانی با آن سروکارداشته واینها اصولی اند که درآن بزرگ میشوند. آنها ازتمام حکومتهای نفرت دارند که نظم و قانون را درکشورمعرفی میکنند ویا با همسایگان خویش معاهدات صلح عقد میکنند؛ انجام چنین اقداماتی درچشم ایشان، حمله به حقوق آنها بوده وآنها را ازغارت و متعاقبا بهترین بخش عواید ایشان محروم میسازد.

 

اگریک افغان توسط حاکم مستقل اوبخاطرچپاول وغارت محکوم به مرگ شود، هموطنانش باوبحیث یک قربانی یا متضررمینگرند؛ افغانها دربین کسانیکه زندگی خود را درخطرجنگ قرارمیدهند و دزدان خانگی گمنام، تفاوت زیادی قایل اند؛ اولی برای آنها یک مرد شجاع است، درحالیکه دومی با تحقیر واهانت معامله شده، ازقبیله تبعید گردیده وبعضا بمرگ محکوم میشود. درنگاه اول اگریک افغان با وجود چهره خشن و وحشیانه اش دلپذیربنظرمیرسد: حقیقت اینستکه وقتی اوهدفی دارد و باید چیزی بدست آورد، میداند چطوربازی کند، با نرمی بزرگ یعنی بخشی که سیاست امر می کند؛ اما اگرامیدواربدست آوردن چیزی ازتونباشد، به آسانی میتوان تفصیل آنرا درخصلت اومشاهده کرد، طوریکه اوبدون تردید با تمام طبیعت خشک وشریرانه خود بصورت عریان خواهد ایستاد.

 

تهیج، برخورد سلاحها وهنگامۀ جنگ برای او زندگی است؛ آسودگی برای یک افغان فقط یک وضع گذرای زندگی میباشد که درجریان آن  موجودیت یکنواختی دارد؛ شیرینیهای زندگی محلی، آرامش روحی و گرمیهای خانوادگی هیچ افسونی برای اونداشته و زندگی بدون آشوب وتلاطم، نظم وآهنگ خود را میبازد. اوفقط زمانی یکمرد واقعی میباشد که درجنگ وغارت باشد؛ بعدا چشمهایش پرازآتش شده، دستهایش بطور تکان دهنده قبضه شمشیر را بچنگ گرفته وپاهای نیرومندش را بمقابل جوانب اسپش فشارمیدهد تا حیوان بندرت بتواند نفس بکشد: مرد و اسپ یکی است، هریک گرمی همدیگررا میفهمند، مشکل است فرق کرد کدام یک شریرتراست. چون برای یک افغان هیچ چیزی درجهان بی ارزش تراززندگی نیست، اوبرای زندگی شتاب دارد، اما بشیوه خود یعنی بردۀ احساسات، چون هیچ کسی نمیداند اوفردا توسط شمشیرهمسایه اش بزمین خواهد افتاد، طوریکه دیگران امروزبا شمشیراوبزمین افتاده اند؟

 

هیچ تفاوتی بین خصلت شهری وکوچی وجود ندارد؛ زندگی شهری نمیتواند عادات اورا نرم سازد؛ آنها درشهرطوری زندگی میکنند که در یک خیمه زندگی دارند، همیشه مسلح تا دندان، آماده برای حمله، خالی ازاحساس وتفکردرست وهمیشه تحریک شونده با غرایز وحشیانه. با وجودیکه آنها کاملا مزور و دورو میباشند، بآنهم یکی را میتوان بعلت ظاهرصریح ایشان مسئول انتخاب کرد؛ اما سیاح، دیگرقربانی تقلب نا آزموده آنها نیست که میتواند فقط دربین خودشان موفق شود، چون مغز آنها سنگین است بعوض اینکه زیرک باشند. بیگانگان و بخصوص اروپائیان، بآسانی میتوانند ازطریق آنها ببینند؛ مواظبت مهربانانه یا ظاهرمودبانه آنها با یک فرد، ندرتا نتیجه احساس طبیعی و مخلصانه ازجانب آنهاست، چون آنها مطمئین اند هدف دلچسپی درنظردارند؛ اگر آنها آنقدرسخاوتمند باشند که یک تخم مرغ هدیه کنند، باینعلت است که آنها توقع دارند یک گاونردرعوض آن بدست آورند: اگرآنها برای هر خدمتی دراختیارشما بوده وچیزی درعوض مطالبه نکند، شما آنرا هدیه یا خدمتی خواهید یافت که برایشان ارزشی (زحمت یا پولی) نداشته است. آنها برای سیاحان مهمان نوازاند، اما فقط بخاطراینستکه یک رسم قدیم بوده وقوت قانون دارد، نه یک فضیلتی که ازقلب ایشان سرچشمه گرفته باشد؛ کسانیکه دروضع خوبی قرارندارند آنرا یک باراضافی پنداشته و خواهان کنارگذاشتن آن اند(اگرازافکارعامه نترسند)؛ درتمام موارد، آنها تمام وسایل را بکارمیبرند تا ازآن طفره روند؛ فقط ثروتمندان آنرا تمرین میکنند وآنهم بخاطرخود نمائی وهمیشه با صرفه جوئی.

 

بیکارگی عیب بزرگ این مردم بوده وآنها بندرت کارمیکنند؛ زمانیکه مقدارغارت برای مایحتاج آنها کفایت نکند، همیشه بفکروسایلی میباشند که ازطریق آن بتوانند پول بدست آورند؛ بزرگترین تشویش آنها اینستکه چطوربتوانند نان روزانه خود را تهیه نمایند بدون اینکه پول آنرابپردازند. این یگانه موضوعی است که درزندگی درباره آن فکرمیکنند؛ پس ازتهیه هزینه ناچیزبرای زنان ودختران خویش، آنها خانه به خانه بامید دریافت نان شب میروند: گرسنگی بحدی است که درحقیقت روسای آنها وحتی حاکمان ایشان مجبوراند تمام جزئیات خانه داری (اداره منزل) را درنظر داشته وبه خدمه های خود نوع و مقدارغذای را دستوردهند که پیشروی ملاقات کنندگان حریص خویش بگذارند. اگربا نان خشک یکمقدارشوربا هم بدهند، آنها ازاعتباری برخوردارخواهند شد که گویا فوق العاده مهمان نواز اند؛ اما اگریک اندازه برنج یا گوشت بآن علاوه نمایند، مهمان نوازی و درجه سخاوت آنها خارج ازاندازۀ تخمین پنداشته میشود. مردم عام درعشق دست اندازی دربشقاب های مردمان دیگرتنها نبوده و اشخاص بلند نیزاعتراض ندارند تا خود را با هزینه همسایه هایشان تامین کنند؛ من بیش ازیکباربا وزیریارمحمد خان و روسای دیگرملاقات نموده ام که پس ازختم خوراک خود، بقایای آنرا به مهمانان دیگرپیشکش کرده اند که تعداد زیاد ایشان جنرالها، حاکمان شهرها وغیره بوده اند که بآن حمله برده و دریک چشم بهم زدن آنرا نوش جان نموده اند، استخوانها را با چنان چابکی ونشاط میگیرند که گرسنه ترین سگان با آن میکنند. من هرگزندیده ام ودردانش من نمی گنجد که یک افغان بی اشتها وجود داشته باشد؛ وقتی آنها بخت خوبی داشته و یک میزآماده با میزبان سهل بیابند، احتیاط را کنارگذاشته وطوریکه خود آنهامیگویند تغذیه عظیم (خرابی سنگین) میکنند.

 

عادت زندگی کردن بمصرف مردمان دیگر، افغانها را مجبورمیسازد تا اعتدال وصرفه جوئی را تمرین کنند. زندگی تقریبا شش ماه را با خوردن میوه جات گذرانیده وبرنج ازجملۀ بهترین واشتها آورترین غذای آنهاست؛ با وجود قیمت پائین برنج، فقط اشخاص معینی قدرت مصرف روزانه آنرا دارند. آنها مانند ترکها وپارسیان درپلوخود ادویه میزنند؛ آنها مثل ایشان نیزدربالای زمین نشسته وغذای خود را میخورند، غذای خویش را با پنجه هایشان دردهن خود میگذارند. گوشت را زیاد خوش ندارند، مگر اینکه در روغن غوطه بخورد؛ بعدا اومزه داراست. آنها لاغر را دور میاندازند،  چون میگویند که اسهال تولید میکند. غذای اساسی دهاتیان و کوچیان قروت است، یک نوع پودینگ ساخته شده ازجواری هندی جوشداده، کوبیده شده دربین دوسنگ یا نان خشک که دربالای آن روغن ترشیده (متعفن) با موادی که درشرق بنام کیشک (آب پنیر) یاد میشوند، میریزند. گوشت گوسفند یا بزچیزی است که افغانها ترجیح میدهند؛ اما با برنج (فقط ثروتمندان قدرت خرید آنرا دارند): گاونر، شتر و اسپ که دیگرنتواند برای خدمات بیشترمساعد باشد، غذای حیوانی مردم است.

 

آنها گوشتی را نمیخورند که حلال نباشد، یعنی حیوان باید روبطرف مکه بوده، گلویش درقسمت معین بریده شده وکلمه بسم الله الرحمن الرحیم در جریان کشتارآن خوانده شود(مطابق به قانون واحکام دینی آنها). بهنگام خوردن، آنها یک ظرف را با ظرف دیگرمخلوط نموده، آنرا با پنجه های خویش مالیده {لقمه نموده} وبعدا دردهان خویش میگذارند.

 

عالیترین شخصیتها اجازه میدهند که نتنها پائینترین بلکه چتلترین ومنزجر ترین افراد با آنها دریک بشقاب غذا بخورند: فقط کافیست که آنها مسلمان باشند، چون آنها نباید احساس رنجش نمایند. اما بسیارمحتاط اند تا با شخصی نان نخورند که ازمذهب ایشان نباشد، مهم نیست که اوچقدر پاک است. آنها دو وقت غذا دارند، یکی درچاشت ودیگری درساعت 9 شب؛ آنها اغلبا چلم میکشند، یکنوع پایپ آبی، اما بسیارنامرغوب تراز نارگیل ترکها یا قلیان پارسها.

 

مشکل است درجه جهالت افغانها را درک وتصورنمود، ولی این امر نمیتواند مانع گستاخی وجسارت بیش ازحد آنها باشد؛ آنها حیوان صفت وجانورخوی اند، بآنهم بی استعداد وکودن نیستند، اما علاقه دارند تا در حلقۀ تنگترین یا باریکترین اندیشه ها قرارداشته باشند. آنها نه نبوغ ایجاد دارند ونه استعداد تقلید، با نظرات متعصبانه ومحدودی قناعت دارند که ازاجداد شان برایشان میراث مانده است. آنها کمترین زحمت نمیکشند تا چیزهای را فرا گیرند که مغزآنها را بازنموده وبه رفاه آنها بیافزاید، آنها تصورمیکنند دانش یک باربیهوده بوده و کسانیکه بدنبال آن میروند فقط خستگی وسستی نصیب شان میشود، بدون اینکه آنها را خوشتر سازد. آنها میگویند، "آیا این اروپائیان احمق نیستند که بخود اینقدردراندوختن  این چیزها زحمت میدهند، درحالیکه برای خود جزای هولناکی را مهیا میسازند که برای همیشه باید دردنیای دیگررنج بکشند، بخاطرانکار وحدانیت خداوند وقدرت محمد (ص) پیامبرما؟ (آنها کمترین تصوری ازاین ندارند که ما به سه گانگی باورداریم. فیریر) ".

 

  خردمند ترین افراد ایشان، ملاها ومنجمین است؛ بخصوص ستاره شناسان دارای اعتباربزرگی دربین ایشان است، چون آنها نمیتوانند و نمیخواهند هیچ چیزی را بدون مشوره ستارگان و پیشگوئی آنها متقبل شوند. آنها همچنان به ساحری باورداشته وتعداد زیاد تعویذ دربدن خود واسپ های خود دارند.

 

زبان پارسی درتمام افغانستان صحبت میشود؛ خانواده های بزرگ با آن صحبت نموده وتمام مکاتبات ایشان با این زبان پیش برده میشود: مردم با آن آشنا هستند، اما آنها ترجیح میدهند به پشتوصحبت کنند که زبان قوم ایشان بوده و مخلوطی ازپارسی قدیم، عربی وهندوستانی است. آنها فقط چند اثردراین زبان دارند، اما آثارپارسی را ترجیحا میخوانند که برایشان اندیشه های غیردقیق جغرافیه، ستاره شناسی، طبابت و تاریخ را ایجاد نموده است؛ این آثارکه مملوازداستانها و نقایص است، بصورت مادی درانکشاف استعداد های ایشان کمک نکرده است.

 

افغانها لباس درازمیپوشند. لباس مردم متشکل ازدوجامه بزرگ و بسیار فراخ پنبه ای یا پارچه ای (ساخته شده ازپشم شترکه بنام بَرَک یاد میشود) میباشد. یگانه تفاوت درپوشاک ثروتمندان، تکۀ آن است که ابریشم، پارچه یا کشمیره است. آنها درتابستان بدون استر یا لائی بوده اما در زمستان استرپنبه یا پوستی دارند. زیرجامه با یک توته چیت یا پارچه طویل محدود شده که بدوربدن پیچانیده میشود؛ قسمت بیرونی یا بعضی اوقات یک ردای سومی بحیث یک عبا استعمال شده و یک شخص بی ادب در نظرگرفته میشود اگربملاقات یک فوقانی برود وآنرا پوشیده نباشد. پیراهن بسیارگشاد بوده وآستینها درازترازدست میباشد. اولی ازجانب گردن بطرف دورکمرباز بوده وبالای شلوارمیافتد: اینها بطوراضافی گشاد وپهن بوده ودرکمرتوسط یک ریسمان بسته میشود. سرتوسط یک دستار یا لنگی بزرگ آبی یا سفید پوشیده شده ودرپاهای خود سلیپرهای بدون پشت {چپلک یا چپلی} دارند. طبقات بالائی اکثرا دارای لباس ساده میباشند؛ اما بعضی روسای جوان عبای خود را با نوارطلا تزئین نموده یا با نخ طلا گلدوزی میکنند. تزئینات یا گلدوزی درحرمها توسط زنانی صورت میگیرد که دراین نوع کارها مهارت دارند، بخصوص درکندهار. افغانها درلباس خود محتاط نبوده وآنرا در روزاول پوشیدن خاک آلود میسازند، چون آنها دربالای زمین مینشینند(قوزکردن)، بدون کمترین فکر درباره اینکه محل نشست شان پاک یا چتل است. آنها هیچوقت جامه و حتی پیراهن خود را تبدیل نمیکنند تا زمانیکه کاملا پاره نشود؛ ایشان بسیاربندرت بدن خود را شستشو نموده وهمیشه با حشرات بزرگ و کوچک پوشیده اند.

 

افغانها اکثرا مسلمانان سنی اند باستثنای قبیله بریس که شیعه اند. پارسی وان ها وایماق ها که تحت سلطۀ افغانها قراردارند نیزمسلمان میباشند. درپهلوی دوفرقه فوق، بعضی ازآنها مربوط فرقه سومی، علی-اللهی اند که علی را بحیث خدا عبادت میکنند. افغان ها تا زمانهای بسیارآخر(حتی پس ازاشغال توسط مغولها) اسلام را نپذیرفته بودند: با وجودیکه این موضوع درتناقض با ادعاهای خود آنهاست، ولی واقعیت دارد. مذهبی بودن آنها بیشترجنبه عادت دارد تا جنبه اعتقاد، بآنهم آنها از اینجهت دورو نمیباشند. زمانیکه انگلیسها قلمروایشان را اشغال میکند، آنها بطور قابل توجهی ازتمرین عبادت خویش راحت گردیده ونفوذ ملاها تا حد زیادی کاهش مییابد؛ اما وقتی انگلیسها ازافغانستان خارج میشوند، آنها با قوت بمیدان آمده وازآن لحظه تلاش دارند تا یک روحیه افراطی درمردم را تحریک نموده وآنها را با نفرت بمقابل اروپائیان الهام بخشند.

 

گمان نمیرود افغانها نسبت به سابق درباره عصمت اسلام متقاعد شده باشند، اما ازاینکه ملاها توسط روسای ایشان پشتیبانی میشوند، اینها عادات قبلی خویش را ازسرگرفته اند. آنها روزی پنج بارعبادت نموده، روزه رمضان را رعایت کرده وهمه چیزدرشدیدترین شکل ظاهری آن درنظرگرفته میشود. اگرانگلیسها بازگردند،افغانها دوباره به لاقیدی در عبادات خود بازخواهند گشت.

 

عدالت دربین افغانها مطابق به فرامین قرآن صورت میگیرد، ولی در بعضی موارد قوانین عنعنوی خود را بکارمیبرند که میگویند از زمانهای قدیم باقیمانده است. قاضی رئیس دادگاه مذهبی است؛ حاکم و مادونان او، قلعه بیگی و داروغه، قوانین معمولی را اداره میکنند. افغانهای هرات و کابل باید شکرگذارباشند که با مساوات وعدالت اداره میشوند، اما وضع کندهارطوردیگری است، جائیکه قوانین بمفاد قاضیان بشیوه غیرعادلانه وخشن تعبیروتفسیرمیشود: آنها همیشه مشتاق اند متهمی را پیدا نموده و  جریمۀ سنگینی بالای اوتحمیل نمایند، چون این سیستم تا اندازه زیادی عواید اورا تقویت میکند.

 

قصاص قویا دربین افغانها بمشاهده میرسد که قاتل توسط نزدیکترین اقارب مقتول کشته میشود. بعضی اوقات چنین واقع میشود که شخص مورد نظرکه این وظیفه باو محول شود یک طفل است، دراینصورت مجازات تعلیق میشود تا زمانیکه اوباندازه کافی قوی شده و بتواند خنجر را دردستهایش محکم گرفته وعمل کشتن را انجام دهد. او حق دارد قاتل را عفو کند، اما چنین نمونۀ هرگزبوقوع نپیوسته است، باستثنای جبران که مجرم مجبوراست یکمقدار پول یا زمین بدهد؛ بعضی اوقات اویکی از دخترانش را به پسر یا برادرمقتول (بنام بدل) میدهد، بدون اینکه پدر مجبور شود جیهزیه بپردازد.

 

دزدان با ملایمت بزرگی معامله میشوند: برای دزدی اول، مجرم مکلف است تا مال دزدی را به صاحبش مسترد نموده وازاویک سرزنش پدرانه مطالبه نماید؛ باردوم با عین شیوه معامله میشود با علاوه نمودن جریمه؛ بارسوم با چوب زدن دنبال میشود؛ تکراربیشتراین عمل، شکنجه یا مرگ است. درقلمرویکه مردم آن سخت علاقمند دست اندازی به مال دیگران است، مایۀ حیرت نیست که قاضیان آن با اینهمه شکیبائی عمل کنند، چون اکثریت آنها با تناسبی باید درپشت میله ها قرارگیرند بعوض اینکه در مسند عدالت نشسته باشند. باید افزود گردد شکنجه یا هرمجازاتی (با رضائیت جانب جریحه دار) میتواند بخشیده یا خریداری شود؛ چون همیشه این احتمال وجود دارد که او روزی به بخشش خویش ضرورت داشته باشد، خیلی کم واقع میشود که اوبسیارسختگیرباشد.

 

مجازات بخاطرجرایم سیاسی وغیره (که درفرانسه بدادگاه جنائی فرستاده میشود) شامل: جریمه، چوب زدن، بریدن بینی، گوش یا دست؛ بازکردن بدن مجرم و بعدا آویزان نمودن او تا مرگ که به عذاب ودرد او پایان میدهد؛ بریدن گلو، چاقوکاری، چهارمیخ کردن، خفه کردن، زنده پوست کردن، پوست کندن سر، چهارتوته کردن، آویزان کردن (سربپائین)، مصلوب کردن (به دارآویختن)، سنگسار، جوشدادن دردیگ وهزاران نوع جزا های وحشتبارمیباشد. هیچ امرتخفیف دهنده پذیرفته نمیشود؛ تفاوتی بین جرمی که نتیجه احساسات یا گناه عمدی است یا بین قتل عام و یک قتل عادی وجود ندارد: پس ازمحکومیت، جای دیگری برای استناف وجود نداشته ومجازات بی ترحم است.

 

افغانها با امراض وحشتناکی مبتلا اند که بعلت نادانی ایشان از طبابت، نمیتوانند درمان گردند؛ این بیماریها ناشی ازعادات صفراوی آنها، خرابی غذای آنها، چتلی بینهایت آنها وکمترین مواظبت آنها درمورد جلوگیری از انکشاف این امراض است. کوچیها بصورت عام چهره رنجوردارند که مربوط به کیفیت مهلک آبی است که تقریبا تمام القلی است. امراضی که آنها بصورت عام مصاب اند شامل تب ها، بینظمی های جلدی وعصبی  وبخصوص کوری است. کوری را آنها به آبهای مزارع برنج نسبت میدهند که آنها مینوشند؛ اما اگراین آبها اثری بالای چشم داشته باشد، شک نیست که کمتر مضر نسبت به آن اعضای است که آنها اغلبا با دستهای آزمایشی ایشان معالجه میکنند: درحقیقت، هیچ قلمروی درجهان وجود ندارد که درآن امراض چشم ونابینائی نسبت به افغانستان بیشترباشد. وقتی افغانها خونریزی میکنند بصورت عام ازنوشیدن برای 24 ساعت پرهیز میکنند؛ اما اگرچنین نکنند، بازوی خود را درجریان نوشیدن آب تا حد ممکن بالا نگهمیدارند، بخاطریکه (آنها میگویند) آب نمیتواند با باقیمانده خون رگها پر و مخلوط شود. آنها همچنین ادعا میکنند مطابق قسمتی که باد مینشیند یا اتصال ستارگان، آنها نباید ازعین رگ خونریزی کنند. آنها بسیارمحتاط اند تا غذای شیرین پس ازترش نخورند، پخته پس از خام یا معکوس آنها. بنظرآنها روغن ترشیده سه یا چهارساله بمراتب قابل هضم ترومفید ترازتازۀ آن میباشد؛ روغن تازه که ازدنبه عظیم گوسفندان  بدست میآید، فقط بحیث دوای مسهل بکاررفته و وقتی آنرا ذوب میکنند، چهاریا شش پوند آنرا دریکزمان میخورند.

 

آنها برای معالجه زخم ها و ورم ها فقط یک نسخه دارند (طوریکه آنها میگویند منزه است) – تطبیق یک توته کهنه مشک (چرم) آب و نرم شده توسط ترنمودن دربالای قسمت متاثرشده که شفا بخش میباشد. اما تفرقه زیادی دربین طبیبان ایشان دررابطه به معالجه زخمها وجود دارد، بعضی ازآنها تائید میکنند که شستن آن خطرناک است، خون یا مواد باید درسطح لخته شود تا گوشت بهبود یابد.

 

آنها پوش استخوان شکسته را هرسه یا چهارروزدورمیکنند؛ این پوش متشکل ازآرد کوبیده با زردی تخم مرغ است که فکرمیکنند مخصوص درمان یک عضو بیجا شده یا شکسته است. آنها برای تب، حمام آب سرد واگرممکن باشد آب یخدار را توصیه میکنند ؛ آنها سیماب را بطورداخلی توصیه میکنند، آنهم با مقداریکه بصورت عام جدیترین عواقب برای مریض دارد.

 

تمام اروپائیان درچشم افغانها طبیب بوده وآنها یک اعتقاد کورکورانه به ایشان دارند: حتی زمانیکه ازصحت کامل برخوردارباشند، بازهم دوا  مطالبه میکنند وصرفنظرازاینکه چه چیزی باشد، آنرا فورا میبلعند. آنها چنین دلیل میآورند، "من مریض نیستم، اما شاید شوم". آنها هیچ نمیدانند چه فرقی بین دواها وجود دارد؛ آنها فکرمیکنند تمام دواها دارای عین نتیجه یا اثرات میباشند.

 

آنها بهنگام حرکت دستجمعی قرآن را انتقال داده یا آنرا بهنگام خواب، زیر سر خود میگذارند؛ آنها تکراریکهزاربارنام خدا یا محمد پیامبررا وسیله منزه برای علاج هرمرض میدانند. ازاینکه آنها ترس بزرگی از چشم بد یا مضردارند، خود را وحیوانات اهلی خود را با تعویذ ها می پوشانند. بعضی حقه بازان خود را درپیش آنها طبیب وانمود ساخته، دوا های مختلف اروپائی ازهند بدست آورده (که ازخصلت آنها کاملا بیخبر اند)، بدون تفریق خصلت ومقدارآن وصرفنظر ازاینکه چه مریضی دارند، برایشان تجویزمیکنند؛ باینترتیب آنها 50 مریض را میکشند، قبل ازاینکه یکنفررا معالجه کنند. آنها اعتماد این بدبختان را کسب نموده، با اطمینان اینکه آنها مرض او را درخواب دیده وبطورکامل با او و دارو آگاه میباشد که او را علاج خواهد کرد. مریضان رنجوراین دروغگویان را مطلقا باورمیکنند؛ آنها بعوض وابسته بودن بتلاش طبیعت که اکثرا بالای بیماریها غالب میشود، بخود اجازه میدهند با واگذاری به سرنوشت بهترخود را بکشند.

 

کرم وبخشندگی شاهان پارسی، تاتاری وهندی باعث شده افغانستان با تعداد زیاد تعمیرات وآثارخوب مثل مساجد، کاروان سراها، مخازن آب وغیره مزین باشد، اما آنها ازمدتها باینسودرحالت مخروبه قراردارند. افغانها نمیدانند چطورتعمیرکنند ولی میدانند چطورتخریب کنند؛ شخصی میتواند ماهها درقلمروی ایشان سفرکند، بدون اینکه یک خانه یا سرپناه بیابد، بجزازخیمه کوچیها. درهرقدم میتوان آثارعمارات وساختمانهای بزرگ را دید که بایست بسیارباشکوه ومجلل بوده باشند، اما هیچیک هرگزترمیم نشده است. اینجا وآنجا زمینها پر از زباله است؛ بفاصله دورتر کانالی تخریب شده یا دریائی بعلت خرابی دیوارها لبریزنموده، آبهای که مسیرجریان داشته ومیتوانستند مفاد هنگفتی برای زراعت داشته باشند، کاملا بدون استفاده باقی مانده اند؛ درپهلوی آنها مردمی قراردارد که علاقه ودلچسپی آنها کاملا متفاوت با این مسایل است.

 

سرکها (اگربتوان این نام را به راههای که فقط مسیرعبوردوامدارشتران  بوجود آورده) بصورت تصادفی درقلمرو کشیده شده واغلبا باید میل ها ازمسیراصلی دور رفت تا ازموانع بسیارکوچکی عبورکرد که میتواند با قیمت بسیارناچیزی تعمیرگردد؛ اغلبا بعلت نبودن یک پل یا حتی یک قایق، تمام ترافیک برای هفته ها مختل میشود.

 

اولین خانواده های که خود را دریک منطقه حاصلخیز و زراعتی مستقر میسازند، مسیرخودرا تا جائیکه میتوانند (ازطریق حدس وگمان) با یک راه مستقیم اختیارمیکنند؛ رد پاهای او رهنمای مسافردیگر و بعدی بوده و بزودی به یک راه تبدیل میشود. وقتی برفها شروع به ذوب شدن میکند، 30 یا 40 شترکه یکی بدنبال دیگری بسته شده اند به بالای آنها کشیده میشوند تا آنرا خوب لگد مال نموده ومسیرپاهای بزرگ آنان هرگزناپدید نمیشوند. چنین است تنظیم سرکسازی درآسیای مرکزی.

 

قرارمعلوم چنین سیستمی برای سده ها درساختمان خانه هایشان نیزبکار برده شده است؛ خشت خام مواد معمولی مورد استعمال بوده وثروتمندان خشت پخته بکارمیبرند؛ تا زمان حاضر، سنگهای قطع شده، کاربرد کمی داشته است. قحطی بزرگ چوب دراین قلمرو، افغانها را مجبورساخته تا بامهای گنبدی اعمارنموده ومانند پارسیان، دراین هنرمهارت دارند؛ هیچ چیزی نمیتواند درشتتریا دلپذیرترازشکل بعضی قبه یا گنبدهای آنها باشد.

 

آنها دیوارها را با مخلوط گِل وکاه میده گلمالی یا پلسترمیکنند؛ چون در اینجا باران کمی وجود دارد، برای مستحکم ساختن آنها کافی بوده و میتواند بصورت مرتب با یک ماله لشم ساخته شود؛ اثرات آن برای چشم ناخوشایند نیست. ثروتمندان پلستربکارمیبرند؛ بخصوص کندهاریها اتاق های خود را با ذوق واستعداد زیاد تزئین میکنند. معمولا خانه های آنها بصورت عام پائین بوده وبندرت بیشترازیک منزل میباشد، اما آنها یک فضای بزرگی را دربرمیگیرند؛ داخل آنها ازچشم عبورکنندگان توسط دیوارهای بلند پنهان شده ودرآنها بندرت بیش ازیک مدخل وجود دارد. یک حویلی افغان معمولا به چند حصه تقسیم شده وهریک متشکل از اتاقها، آشپزخانه، دربار، انبار، باغ وغیره است. آنها بطوردقیق موقعیت خانه ها را با درنظرداشت نگهداری آنها ازحرارت شدید آفتاب میدانند؛ اما آنها ازهرگونه تدابیربمقابل سردی کاملا بیخبراند که درهرات و کندهار شدید نمیباشد. حتی یک تعمیرشاهی این قلمرو ازنمای بیرونی، بمقایسه با یک خانه اروپائی متوسط معلوم شده وقابل تعجب است اگر درداخل آنها هرگونه آسایش آسیائی یکجا با آنچه تجملی است، دریافت گردد.

 

آنها درتمام شرق یکنوع سمنت فوق العاده سخت میسازند که بمنظور مصاله وشکلدهی پلسترحمامها وانبارها بکارمیبرند: این مصاله توسط بعضی اشخاص با یکمقدارمساوی خاکسترچوب کاملا بیخته شده وچونه پودرشده ساخته میشود؛ توسط بعضیها با دوقسمت چونه و یکقسمت خاکستر؛ اما درهردوصورت، این مواد خوب مخلوط میشوند. بعدا آب بالای آن انداخته شده و خوب خمیرمیشوند که پس ازآن برای شش روز توسط دو مرد با چوبهای بزرگ وبدون وقفه کوبیده میشود، باستثنای شب: وقتی یک طرف آن کمی سخت میشود، آنرا بروی دیگر دور داده ومیکوبند، البته احتیاط میگردد تا گاه وبیگاه نمناک شود تا زیاد خشک نگردد. وقتی خوب مخلوط شد، پیچانیده، دورداده وکوبیده میشود، بطور مکررتا شش روزکه آماده استعمال میشود. درتعمیرات، این سمنت را دربین خشت ها گذاشته وبالای یکدیگرفشارداده میشود؛ برای پلستر کاری، بالای سطح گذاشته شده وتوسط سنگ چخماق هموارولشم ساخته میشود، چون نباید بآن دست زده شود زیرا دست را میسوزاند. بصورت پیاپی سه قشر گذاشته شده وسومی توسط تیلی شسته میشود که نوعی آن مهم نیست؛ وقتی این پلسترخشک شود، هیچ چیزی نمیتواند با زیبائی وسختی آن مساوی باشد که بنام ساروج نامیده میشود. یکنوع دیگری آن بنام ساروج مغربی یاد میشود، اما زیاد کاربرد ندارد که متشکل ازیکسوم چونه داغ، یکحصه ریگ بیخته شده ویکحصه دیگرخشت کوبیده شده است.

 

حیوانات اهلی افغانستان عبارتند ازشتر، گاوکوهاندار، اسپ، خر، قاطر، بز، گوسفند، کبوترومرغ. شترها دونوع اند؛ شتران ترکستان ومنطقۀ هزاره بسیاربزرگ وقوی اند، اما بسیارفعال نیستند. شتران سیستان باریک وپرطاقت اند؛ اما باوجودیکه کوچک اند، سخت ترین وسریع ترین حیوانی است که میتواند یافت شود؛ آنها میتوانند دریکروزباندازه 25 لیگ{هرلیگ حدود 6 کیلومتراست} بدون خستگی سفرکرده وهرگز توسط حرارت آفتاب متاثرنمیشوند؛ اینها عموما برای سواری بکاررفته وشترهای ترکستان برای باربری استعمال میشوند.

 

گاونربرای قلبه کردن، انتقال اموال وآخرین منبع یعنی غذا بکارمیرود. اسپهای کندهاروکابل جنس خوب ندارند، اما درهرات ودربین هزاره ها، حیوانات باشکوهی وجود دارند که شاید خوبترین وپرتحمل ترین درآسیای مرکزی باشند. افغانها تعداد زیادی ازآنها را به شکارپورآورده، جائیکه توسط انگلیسها برای تجهیز سواره وبخصوص برای توپخانه خریداری میشوند.

 

دربین حیوانات وحش افغانستان پلنگ (ببر) شاهی، یوزپلنگ، خرس، کفتار، گرگ، گراز، شغال، روباه، موش خرما وانواع موش های صحرائی وجود دارند؛ دهها هزارگژدم وخزندگان درجلگه ها وکوهها زندگی میکنند. آهو، بزکوهی وخرهای وحشی باندازۀ زیاد اند که تصور تعداد آنها مشکل است؛ غزالها (بزکوهی) فقط درسواحل جنوبی هلمند یافت میشوند. خرگوشها، کبکها، قرقاول (مرغ بهشتی)، هوبره، درحقیقت تنوع جانوران شکاری ومرغان آبزی فراوان هستند.

 

خاک افغانستان با بقایای زمینهای آسیای مرکزی مشابهت دارد. درقلمرو کابل وحصص شمالی هرات کوههای بلند پوشیده با جنگلات بوده، دربین آنها جلگه های وسیع آبیاری شونده وجود دارد که مستعد هرنوع زراعت است؛ حصص جنوب هرات وکندهار متشکل ازجلگه های پهناوراست، اما بصورت عام خشک بوده، ازشرق بغرب ادامه داشته وتوسط یک سلسله کوههای بایرهمسرحد است. خاک این جلگه ها ریگی بوده وآب زیادی جذب میکنند، لذا باشندگان مجبوراند توسط کارطولانی وپرزحمت چیزی را تامین نمایند که طبیعت آنرا درسطح زمین مهیا نساخته است. آنها یک سوراخ عمیق درپای کوه حفرنموده، جائیکه توقع دارند آب پیدا شده وبعدا توسط کانالهای زیرزمینی ومتصل بواسطه چاهها به دهکده ها انتقال داده میشود. بصورت عام تجربه یگانه رهنمای آنها دراجرای این اموراست، چون صرف تعداد محدود آنها چیزی درباره هنرترازسازی میفهمند؛ بآنهم بندرت اشتباه میکنند.

 

قبل ازاینکه مردم برای چنین کاری اقدام کنند، آنها باید قادرباشند نقطۀ را درجوارجریانات طبیعی پیدا نکنند که بتوانند بمقاصد زراعت بکار برند. زیرا وقت وزحمت زیاد ضروراست تا این چاهها یا کاریزها کنده شوند؛ اگراین قلمروبطورناخوشایندی صحنۀ جنگ شود، اولین عملیات ارتش مهاجم ازبین بردن آنها ومحروم ساختن مردم ازذخیره آب ایشان است. همین دیوانگی ناخوشایند تخریبی بخصوص دراین شکل خاص آنستکه کاهش نفوس (تخلیه جمعیت) افغانستان بآن نسبت داده میشود: مناطق وسیع متعاقبا ترک گفته شده وخشک میشود؛ آنها مربوط به هیچ کسی نبوده – زمین بی ارزش شده ونمیتواند فروخته شود؛ فقط آب ارزش دارد، صرفنظرازاینکه ازچاه یا ازدریا توسط کانالها به نقطۀ آورده شود که برای آبیاری ضروراست. این بخش همیشه قسمتی ازچانه زدن بوده، هروقتی زمین بتواند توسط این آب آبیاری شود، آب مربوط به خریدار میشود.

 

با درنظرداشت کیفیت بد خاک کندهار، تولید سبزیجات فوق العاده خوب وارزان است. قلبه افغانها بطورساده یک پارچه چوب تیز و سخت شده درآتش است. افغانها گندم، جو، جواری، تنباکو، پنبه، برنج، کنجد، و پالما- کریستی (زغر یا شرشم) کشت میکنند. برنج جلال آباد بهترین کیفیت دارد؛ ازکنجد و پالما- کریستی روغن کشیده میشود. اسافویتیدا (انقوزه) صادرمیشود، اما ازغله جات دیگرفقط باندازه کفایت خود کشت میکنند. آنها همچنان مقدارکمی کرم ابریشم میپرورانند.

 

تمام میوه جات اروپا باستثنای انگورفرنگی و توت زمینی درافغانستان یافت میشود، اما عدم موجودیت اینها با تربوزوانارجبران میشود. انار کندهارنسبت به تمام آ نهائیکه درحصص دیگرآسیا میروید برتری دارد.

 

درکوههای افغانستان مقدارزیاد آهن، سرب وسلفریافت میشود؛ سیماب فراوان است؛ پنبه نسوزنیزیافت میشود که بنام سنگی پنبه یاد میشود. طلا ونقره ازطریق شستشودرجویبارهای کوچک بدست میآید؛ لذا کوهها دارای مقدار زیاد فلزات گرانبها است – اما تمام این ثروت معدنی بیفایده است، زیرا افغانها زحمتی بخود نمیدهند تا ازآنها بهره برداری کنند.

 

افغانستان دربین عرض البلد 32 و 36 شمال وطول البلد 60 و 68 شرق قرارداشته واقلیم این محدوده بطورعجیبی تغیرمیکند – حرارت یا برودت درنقاط مختلف نظربه موقعیت آن درعین عرض البلد با شدت زیاد به مشاهده میرسد. درجانب جلگه ها که شعاع تیزآفتاب وجود دارد، زمینهای همواردرارتفاعات بسیاربلند وکوههای عظیم قراردارد، جائیکه تابستان و زمستان پهلوبه پهلومیباشد. درهرات درجولای 1845 ترمامیترهرگز بیشتراز37 سانتیگرید درسایه نمیباشد که اغلبا دربین 32 و 34 درجه است. ازآغازمی تا نیمه سپتمبربطورثابت باد ازشمالغرب بالای این ولایت وزیده واغلبا با چنان شدت که خانه ها را ویران نموده، درختها را کنده وتخریبات زیاد ببارمیآورد. زمستان قسما معتدل است؛ درجلگه ها برف بمجرد باریدن ذوب شده وحتی درقله کوهها زیاد باقی نمیماند. از جملۀ چهارسال، سه سال آنقدرسرد نمیشود که باشندگان برای تابستان یخ ذخیره کنند؛ بصورت عام درجه حرارت معتدل بوده واقلیم آن یکی از سازگارترین اقلیمها درآسیا است.

 

ولایت کندهارشدیدا گرم است. درقلعه گرشک درسواحل هلمند، در ماه اگست، درجه ترمامیتربه 48 یا 49 درجه سانتیگرید درسایه میرسد. این قلمرودرجنوب بواسطه دشتهای ریگ متحرک سیستان محاط بوده و در اینجانب به بادهای باز است که ریگ فوق العاده میده (سرمه ریگ) بوده و برای زندگی حیوانات بسیارمضراست.

 

برای 9 ماه آفتاب با درخشندگی خاصی دربالای افغانستان تابیده وحتی شبها قشنگترازروزها است؛ سیاحین میتوانند دربیخطری کامل فقط در نوردرخشان ستاره ها سفرکنند. درجریان شب، اتموسفیر توسط برق زیاد ترچارج شده وکمترین اصطکاک ازهرشی میتواند جرقه ها بوجود آورد، با صدای ضعیفی مثل شکستن یک شاخچه بید.

 

باد شمالغرب بهاروتابستان کندهارمانند هرات خشن است، اما زمستان آن ملایمتراست؛ کوههای که شمال آنرا احاطه کرده، باران زیاد را جذب میکند، اما برف بمقدارکم وبندرت دیده میشود.

 

اقلیم کابل درتابستان بسیارمعتدل بوده واقامت دراین موسم دراینجا بسیار دلپذیراست؛ اما درنیمه خزان، زمستان ونیمه بهار، زمین بعمق سه فت با برف پوشیده میشود. برفک ثابت و شدید بوده وسرکها برای پنج ماه غیر قابل عبوراست.

 

چیزیکه باعث یاغیگری بیشترسرداران وخصومت قبایل برای شکستاندن سلطنت افغانها شده وسه قلمرو را جدا ازهم نگهداشته عبارت ازمشکلات شاهان سدوزی درمارش سریع بالای محلات شورشی میباشد. قلمرو پاروپامیزوس (هندوکش) که توسط قبایل مستقل مسکون بوده وعبوراز آن درهروقتی مشکل است، آنها را مجبورمیسازد تا با ارتش خود یک حلقه طولانی را طی نموده وبه هرات برسند که باعث ضیاع وقت شده و شورشیان با تقویه موقعیت خویش ازآن استفاده میکنند. بسیارمشکل است بتوان مرزهای سه قلمروی افغان را درجاهای ازهمدیگرجدا و تشخیص کرد که دریا وکوه وجود ندارد: درچنین موارد، مرزهای هرقلمروتوسط یک خط فرضی دربرگیرنده زمینی معین میشود که دربالای آن یک قبیلۀ تابع یا تحت سلطه آن، خیمۀ خود را برافراشته باشد.

 

نفوس افغانستان متناسب با وسعت آن نبوده وشرایطی که این مسئله را تعین میکند، قویا مانع انکشاف وحتی باعث کاهش محسوس تعداد آنها میشود. باشندگان آن بعلت آشفتگی و بی ثباتی حاکم دراین قلمرو آنرا ترک میکنند؛ یکچهارم افراد جنگی (متعاقب جنگهای داخلی یا خارجی که افغانستان را رنجورکرده) یا کشته شده یا مصروف خدمت در پارس یا هند میباشند.

 

دو مسئله وجود دارد که تخمین نفوس افغانستان را بسیارمشکل ساخته است: اول، خصلت سیارمردم کوچی آن، ملاحظه ایکه بعضی اوقات حتی درمورد باشندگان شهرها تطبیق میشود؛ دوم، قلمروی کوهستانی پاروپامیزوس بطوربسیارناقصی شناخته شده، بطورخاصی توسط قبایل کوچی مسکون بوده وحتی دریافت تخمینی تعداد آنها را مشکل میسازد.

 

نفوس افغانستان به دوقسمت بسیارمشخص تقسیم شده است: اول، افغانها آنطورکه درست نامیده میشوند؛ دوم، تاجکها، اولاده فاتحین قدیمی این قلمرو که میتواند به دو بخش تقسیم شود – پارسیوانها یا باشندگان شهرها وایماق ها یا کوچی ها. افغانها درزمان حاضرقوم حاکم بوده وتاجکها در هرات وکندهارتحت سلطۀ افغانها قراردارند؛ بآنهم یارمحمد خان درهرات برای آنها توجه زیاد مبذول داشته و بایشان اجازه داده تا نفوذی بدست آورند که شاید درآینده ها برای افغانها کشنده ومرگبار تمام شود. درکابل، تاجکها بعلت کثرت، غریزه جنگی و موقعیت مستحکمی که درشهردارند، برایشان عین امتیازات افغانها را تامین نموده است؛ آنها با ایشان در مقرریهای خدمات عامه سهیم بوده ودرمشکلات سیاسی که اغلبا بظهور میرسد، پشتیبانی آنها باعث پیروزی جانبی میشود که ازآنها طرفداری میکنند.

 

قزلباشها یا پارسیان مستقرشده درکابل (توسط نادرشاه) که حدود 12هزار خانواده بوده، با تاجکها وصل اند که درمذهب یکسان بوده وهردو نژاد ازعین فرقه یعنی شیعه اند.

 

ارقام زیرتعداد نفوس افغانستان را بطورتخمینی نشان میدهد:

 

درولایت هرات   300 هزارافغان و         600 هزارپارسیوان یا ایماق.

درولایت کندهار 600 هزارافغان و          300 هزارپارسیوان یا بلوچ.

درولایت کابل 1 ملیون 600 هزارافغان و  800 هزارپارسیوان وقزلباش.

 

مجموعۀ افغانها 2,500,000  و غیرافغانها  1,700,000 است که مجموعا 4,200,000 میشود.

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

فصل نزدهم

 

فصل 19 - تباهی هرات

 

تاریخ افغانها – 1858م                     نویسنده: فیریَر

برگردان: سهیل سبزواری                 سپتمبر 2009

 

برداشت محاصره هرات توسط پارسیان، سرداران کندهاروکپتان ویکوویچ، تباهی هرات، التماس یارمحمد برای کمک ازقلمروهای همسایه، فروش هراتیان به ترکمنها توسط یارمحمد، آمادگی انگلیس برای هجوم به افغانستان، سوئ تفاهم بین دوست محمد ورنجیت سنگه، مداخله انگلیس، اراده نیک آنها نسبت به دوست محمد، طرفداری آنها ازرنجیت، مذاکره بین انگلیس ودوست محمد، جنگ جمرود، برنیس درکابل، ملاقات اوبا ویکوویچ واستقبال سرد او توسط امیر، اظهارات صریح دوست به انگلیس، پشتیبانی اوتوسط برنیس درکلکته، پیروزی برنیس بر ویکوویچ، یاد داشت لارد پالمرستون به ایم دی نیسیلرود، جواب کابینه روسیه، آخرین کوشش دوست برای اتحاد با انگلیس، مساعی برضد سُر دبلیو ایم ناتن و سُر کلاود وید، اعلامیه لارد اکلند برای شاه شجاع، آشفتگی دوست، بازتاب سیاست انگلیس.

+ + +

ناممکن است درجۀ انهدام بیرحمانه سربازان پارس درقلمروی هرات را درجریان ده ماه محاصره آن تصورکرد: آنها آنرا بیک دشت کامل تبدیل کردند که زمانی یک منطقه غنی وحاصلخیز بود. شهرتوسط مرمیها و گلوله ها ویران شده وچیزی نمانده بجزاز تودۀ مخروبه های بیریخت و خانه ها، کاروانسراها و بازارهای تخریب شده بخاطرترمیم شکاف ها و شکستهای استحکامات؛ درحقیقت یک پشتۀ خاکستر، خرابه و ویرانی.

 

شهروندان رنجورکه درجریان محاصره به قحطی مواجه بودند، پس از مدت طولانی که محاصره برداشته میشود، بازهم به کمبود تدارکات و قحطی شدید گرفتارمیباشند، چون زمینها کشت نشده ومردم فقط تدارکاتی را مصرف میکردند که قبل ازآمدن پارسیان تهیه کرده بودند. تمام دهکده ها درحوالی 70 تا 90 میلی جهت تامین ارتش محاصره کننده کاملا غارت ومردم ازهرچیزی محروم ساخته شده، شهریانی که شهررا قبل ازمحاصره ترک کرده وحالا بشهرهرات برمیگشتند، یکدانه غله هم پیدا نمیکردند. قحطی بزودی فضای ترسناکی را ایجاد نموده وهمه روزه صحنه های هولناک آدمخواری بمشاهده میرسد – درحقیقت، شرایط باندازه خوفناک است که نمیتوان تصورکرد.

 

بخاطرپایان دادن باین مصیبتها، یارمحمد خان به روسای قلمروهای کوچک اطراف هرات درخواست نموده وبنام محمد{اسلام} خواستار سخاوت آنها شده والتماس میکند غله ودانه بشهرآشوب زده بفرستند؛ درعین زمان، اومالیه بالای هرنوع غله را معاف میکند.

 

تاجران ترکستان، کندهار وخانات ایماق با سرعت باین درخواست جواب میدهند، اما بیشتربخاطرکسب مفاد بزرگ نسبت باینکه بخاطررفع فاجعه باشد. اکثریت هراتیان بعلت نداشتن پول برای خریداری نان به خانواده های خود، درموارد متعدد خود را دربدل ده باتمین جواری به ترکمنها میفروختند: پدران اطفال خویش را دربدل پول ناچیزی میفروشند واطفال متشکرانه ازدادوستدی که باعث نجات ایشان ازشدت گرسنگی هولناک شود، راضی میباشند.

 

یارمحمد نیزوسیعا داخل این جریان میشود، نه آنچنانکه مردم بیچاره اش برای نجات جان شان داخل شده اند، بلکه بخاطرپُرکردن انبارهای خود که محتوای آن بطورقابل توجهی دراثرجنگ تهی شده است. اوتمام هراتیانی را که مرتکب گناهان اندکی میشود به یوزبیکها میفروشد؛ وقتی آنها متوجه این امرشده وازارتکاب گناه پرهیزمیکنند، منبع عاید او ازبین میرود، لذا اواجنتهای خود را به بازارها فرستاده، بینظمی بوجود آورده وباینترتیب میتواند ذخیره بردگان برای مارکیت خویش را تامین نماید. اندکترین مجادله یا یک صدای بلند دربین گروپ شهریان باعث میشود تا افراد همیشه حاضراو برسراین موجودات بدبخت بکوبند؛ حتی کسانیکه بعلت کنجکاوی به محل جلب میشوند، دستگیرشده وپس ازچند ساعت توسط وزیربیرحم درمقابل یک شتر، یک قاطر یا هرچیزدیگری که برایشان بهتراست، به فروش میرسند یا مبادله میشوند. قیمت یک اسپ ترکمنی معمولا مساوی به 20 آدم جوان یا معادل 100 تومان میباشد. این تجارت برای مدت زیادی دوام میکند، تا اینکه انگلیسها موفق میشوند با پرداخت یک هزینه مالی به دربارهرات، بآن نقطه پایان بگذارند.

 

افغانستان غربی بمشکل میتواند ازسلطۀ پارسیان نجات یابد، زیرا بعوض مبارزه با این فجایع ترسناک، انگلیسها بخاطر تلافی تحریکات روسیه و شاه، برای تهاجم سهمگین کندهاروکابل آمادگی میگیرد. این اقدام مهم توسط مذاکرات کاملا انفرادی پیش برده شده ومن کوشش میکنم شرح تخمینی آنرا ارائه کنم.

 

ما گفتیم که رنجیت سنگه مهاراجه جاه طلب پنجاب، پس ازگرفتن بهترین ولایات ازدست افغانها، آماده اشغال بیشترقلمروهای آنها میشود، وقتی این منظوراوتوسط دوست محمد بمشاهده رسیده وطوریکه انگلیسها میگفتند اوخواهان اتحاد با شاه پارس بوده (درحالیکه حقیقت آن باثبات نرسید) و پیشنهاد کمک درتهاجم بمقابل هرات کرده، بشرطی که شاه اورا بمقابل سیکها حمایه کند که توسط کمپنی هند شرقی پشتیبانی میشود. انگلیسها همچنان دوست را سرزنش میکردند که با ارسال نامه به امپراطور روسیه، درخواست اتحاد کرده است. گفته میشود این نامه، توسط یک نماینده افغان با اعتباربه سنت پطرزبورگ فرستاده شده است؛ اما این ادعا توسط ایم دی نیسیلرود انکارشده و بتاریخ 20 اکتوبر1838 اعلان داشته که این نماینده صرفا یک اجنت تجارتی بوده وهیچ دستور یا صلاحیتی برای مداخله درسیاست ندارد. دشمنان امیرآنقدرپیش میروند که یک نقل این نامه را نشان میدهند، اما دوست محمد اعلان میکند این اختراع دروغین دشمن است؛ کسانیکه با دامنه اسناد غلطی که درآسیا ساخته میشوند، آشنائی داشته ومفادیکه انگلیسها بخاطرمطیع ساختن شهزادگان وراجاهای هند ازآن اشتقاق نمودند، هرکس را به شک می اندازد تا از دادن نظرمناسب درباره صحت نامه امیرکه بخاطرنوشتن آن سرزنش گردید، صرفنظرکند. این تردید مجازاست، زیرا دروقتیکه این سند آماده شده، او یکی ازطرفداران سرسخت انگلیس درافغانستان بوده وحتی پس ازبیرون راندنش ازآنجا، هنوزهم طرفدارانگلیس میباشد. متن زیرنقل همان نامه ایست که بآن مراجعه شده ودراوایل سال 1836 تحریرگردیده است:

 

"اختلافات و منازعات بزرگی بین من وخانواده سدوزی وجود دارد. حکومت انگلیس مایل است از شجاع الملک پشتیبانی کند. تمام هند توسط ایشان اداره شده وآنها درشرایط خوب دوستی با رنجیت سنگه لارد پنجاب قراردارند که درهمسایگی ایشان است. حکومت انگلیس هیچگونه نظر مناسبی درمورد من ندارد. من (بنده خدا) با تمام قدرتم همیشه در مقابل سیکها جنگیده ام؛ حکومت امپراطوری شما با پارسیان دوستی دارد؛ اگر اعلیحضرت شما علاقمند تنظیم مسایل درقلمروافغان وکمک این مردم (که حدود 20 لک خانواده است) هستید، مرا محظورخواهید ساخت.

 

من امیدوارم اعلیحضرت همایونی لطف فرموده و مثل پارسیان، مرا تحت حمایه حکومت روسیه قراردهند. درپناه مرحمت همایونی، من همراه با افغانهایم میتوانم خدمات قابل قدری انجام دهیم. هرچیزیکه جنابعالی را مسرورسازد، شایسته مقام عالی ایشان است".

 

اگرفرض کنیم دوست محمد این نامه را نوشته است، درکدام جای آن جرم است؟ آیا اوحق ندارد بمقابل دشمنانش درجستجوی متحدان باشد؟ آیا عدالت بیشتری درپشتیبانی انگلیس ها از رنجیت سنگه نسبت به چپاول افغان ها وجود دارد؟ این رنجیت که بود و سیکها که بودند؟ یک مردم دیروزی؛ همیشه تحت انقیاد، بدون اجداد و رسوم و برای اولین باراداره شونده توسط رئیسی ازمردم خود شان: این رئیس، این رنجیت که نمیتوان بعضی خصایل بزرگ اورا انکارکرد، چطورارتقا یافت؟ اوازچه کسی این قدرت را گرفت؟ مگرنه ازیک حاکم مستقل افغان (شاه زمان) که او را حاکم پنجاب تعین کرد؟ مگراونبود که اطاعت به جانشینان آن شاه را بدورانداخته وخود را حاکم مستقل این قلمرواعلان کرد؟ آیا منشای قدرت اونسبت به دوست محمد مشروعیت بیشتردارد، کسیکه اجداد اوهمیشه در قلمروش یک قدرت تقریبا مساوی به حاکمان افغان داشته است؟

 

انگلیسها دراینمورد شاید بیش ازیکبارفکرکرده باشند؛ اما این دلیل، بحث ضعیفی درمقابل کسانی است که برای 20 سال علاقمند این بودند تا در کابل یک دست نشانده مطیع وفروتن دراختیارخود داشته باشند. آنها چپاول بهترین ولایات افغانها توسط رنجیت را استقبال کردند. رنجیت ملتان را درسال 1810، کشمیررا در1819 و پشاوررا در1823 تسخیر نموده و با رضائیت کامل شجاع الملک (شاه مخلوع) که خود را تحت حمایه اوگذاشته، توسط او و انگلیسها بحیث حاکم مشروع افغانستان در نظرگرفته میشود تا با این عنوان بتواند قلمروهای را دراختیاراوبگذارد که او را مسرورمیسازد. اما چرا شجاع باید حاکم مشروع افغانستان شناخته شود نسبت بهریک از20 برادرش؟ - طورمثال نسبت به زمان یا محمود که قبل ازاو شاه بوده وهیچ اقدامی نکرده اند تا اولاد آنها محروم میراث یا محروم حقوق شاهی آنها شود؟ شاه کامران وشاه ایوب همیشه بمقابل ادعای شجاع برای تاج وتخت اعتراض کرده اند. پس چرا انگلیس ها باید درمقابل سرزنش، مخالفت ونظرات عامه افغان ها اینقدربیتفاوت باشند؟ این سیاست یک برنامه جاه طلبانه را پنهان میسازد؛ حکومت انگلیسی هند مشتاق توسعه قلمروبوده وبمجردیکه دریافتند اوبخواهشات ایشان خم نمیشود بحقانیت دوست محمد توجهی نمیکنند؛ چون درموقعیتی قرارنداشتند که بتوانند او را عزل نمایند، قدرت اورا تا حد ممکن توسط متحد خود یعنی رنجیت تضعیف نموده وهرسال ارتشی برای غارت بخشی ازسلطنت افغانها میفرستد.

 

باوجودیکه حکومت کلکته رجحان واضحی باین حاکم نشان میدهد، هنوز هم درنگهداری روابط و بعضی ملاحظات با دوست محمد ناکام نمیماند، باوجودیکه دوست محمد نیزمرتکب دوروئی بزرگی میباشد، اگراوواقعا نویسنده نامه به امپراطورنیکولاس باشد (که اورا متهم به ارسال آن می کنند)، چون اوتقریبا درعین وقت،31 می 1836، به لارد اکلند که جدیدا به هند رسیده است، با زبون ترین شیوه چنین مینویسد:

 

"شاید به عالیجناب شما معلوم باشد که با تکیه براصول خیرخواهی وبشر دوستی که مشخصه حکومت برتانیه است، من بنمایندگی خود وقلمروی خود ونامه های وارده ازآنطرف که انباشته ازاحساسات وتوجه دوستانه بوده وهم دراوقات ضروری که باید واجبات دوستی برآورده گردد. معاملات آخری، برخورد بیرحمانه وگمراه کننده سیکها و نقض معاهده، به جناب عالیمقام شما معلومداراست. ارتباط برقرارکردن با من درمورد هرچیزیکه حالا شما اظهارمیدارید ناشی ازفرزانگی شما درحل امورات این قلمروبوده ومیتواند بحیث یک قاعده ودستوربرای رهنمائی من باشد.

 

من امیدوارم عالیجناب، مرا و قلمروی مرا ازخود دانسته ومرا با ارسال نامه های دوستانه خویش سرفرازسازد. هرهدایت ودستوری که جنابعالی برای اداره این قلمرولازم میپندارند، من مطابق آن عمل خواهم کرد".

 

لارد اکلند باین ارتباط درنامه 22 اگست 1836 با مهربانی زیاد جواب داده، سیاست خرد مندانه اورا تحسین نموده ومداخله بیغرضانه خویش را درجهت مصالحه وسازش بین شهزاده افغان وسیکها وعده میدهد.

 

هنگامیکه این مراسلات تبادله میگردد، تهاجم پارسیان بمقابل هرات آماده شده وبطورآشکارتوسط جنرال سیمونیچ تشویق میشود؛ اما نومبر1837 است، قبل ازاینکه ارتش محمد شاه بپای دیورهای آن شهرمیرسد. بآنهم دراوایل این سال، دوست محمد با خسته شدن ازتحریکات سیکها ودریافت اینکه اوهیچ مفادی ازمداخله لارد اکلند بدست نمیآورد، تصمیم به انتقام گرفته و با استفاده ازفرصتی که دراثربی احتیاطی مهاراجه میسرمیشود (اوسربازان خویش را ازمرزهای افغانها فرامیخواند تا با شکوه زیاد، عروسی نواسه اش، نهال سنگه را تجلیل کند) درماه می با 15 هزارنفر به ولایت پشاورمارش میکند. این مارش توسط دوپسردوست بنام های محمد افضل خان ومحمد اکبرخان فرماندهی شده ودراول می1837 در جمرود بالای سیکها حمله میکنند. جنگ بسیارسخت وکشتارترسناکی بوقوع میپیوندد، اما پیروزی بقیمت سنگین 7 هزارنفر نصیب برادران میشود.

 

حکومت کلکته که قبلا با تهاجم پارسیان بمقابل هرات باندازه کافی هشدار شده است، با شنیدن خبرشکست متحد وفادارش (رنجیت)، خشمگین شده وبا سرعت تمام، سُرای برنیس را به کابل میفرستد تا مانع پیشرفت افغان های پیروزمند شود.

 

نماینده برتانیه درسپتمبربآن شهررسیده وبا استقبال گرم دوست محمد مواجه شده واو را بسیارگرامی میدارد. دساتیرلارد اکلند اینست که او بسادگی داخل روابط تجارتی ومداخله آرام بین امیرومهاراجه شود؛ او همچنان میافزاید به اوصلاحیت داده شده تا آنرا بمنافع رئیس افغانها انجام داده ومانع نابودی اوشود. این کاملا تعجب برانگیزاست که جنابعالی چنان زبانی را بارتباط شهزادۀ استعمال میکند که بخوبی میداند چطورازخود دفاع کند، اوهیچ تقاضای معقولی پیشکش نکرده بجزاینکه مطابق گفته او، اگرپذیرفته شود، سلاح خود را بزمین بگذارد. برنیس وظیفۀ مشکلی دارد؛ اما باندازه کافی خوش قسمت است که ازامیرتعلیق موقتی دشمنی ها را بدست آورده ودرجریان این مذاکرات است که کپتان ویکوویچ در دسمبر1837 به کابل میرسد. انگلیسها تاکید میکنند او جواب امپراطور نیکولاس به نامه امیررا آورده است که درآغاز1836 نوشته شده بود.

 

صرفنظرازهدف واقعی آمدن او، ویکوویچ با سردی استقبال شده ودوست محمد به بهانه رسیدن اوبملاقات سُرای برنیس رفته وخواهان مشوره او میشود که چه کند. امیرازاول اعلان میکند اومصمم است هیچ اتحاد یا رابطه سیاسی با هیچ قدرت خارجی باستثنای انگلیس برقرارنکند، اوهیچ اجنت خارجی را تاوقتی نمی پذیرد که امید سازش بحکومت انگیسی هند وجود داشته ومیخواهد افسرروسی را رخصت یا اسیرسازد؛ در حقیقت هرطوریکه برنیس بخواهد، همانطورمعامله میشود. باید پذیرفت، این یک زبان بسیارشگفت انگیزبرای مردی است که تا آخرین دم متهم باین است که نامۀ به امپراطورروسیه نوشته وآنهم با کلمات بسیارمحترمانه و مطیعانه. بآنهم به ویکوویچ اجازه داده میشود تا داخل کابل شود، اما فقط به درخواست برنیس وآنهم طوریکه نقل تمام نامه های آورده به امیر را میگیرد، یعنی دوست محمد بهرطریقی میخواهد اعتماد حکومت انگلیس را کسب کند. نامه زیرنماینده عنوانی لارد اکلند ثبوت این مدعاست:

 

"جنوری 15، 1838 – ازوقتیکه من اینجا هستم، میدانم یک اجنت پارسی که حامل هدایائی برای دوست محمد است، داخل قلمروی کندهار (این اجنت با ویکوویچ دراکتوبر1837 بآنجا رسیده ودرآنجا میماند، اما ویکوویچ به کابل میآید. فیریر) شده واعلان نموده که حامل فریبا ترین وعده ها است؛ اما با وجود آن مجبورساخته میشود که تقریبا بصورت فوری ازافغانستان خارج شود، زیرا هیچکس ازاودعوت بعمل نمیآورد که به کابل بیاید. پس ازاو یک اجنت روسی بنام ویکوویچ بکابل میآید؛ او حامل تعارفات چرب ونرم وپیشکشهای اشتغال دوامداراست، اما فقط بصورت احترام بهرخارجی واشکال عادی مهمان نوازی پذیرفته میشود. امیرمیگوید مفاد وعلاقه اودراتحاد با انگلیس بوده ونمیخواهد آنرا ازدست بدهد درحالیکه امیدوارتامین آنست".

 

دلایل که برنیس به حکومت خویش اظهارمیکند بسیارقطعی بنظررسیده و برای یک لحظه هم فکرنمیکند مقامات کلکته اتحاد با یک چنین رئیس وفاداربه انگلیس مانند دوست محمد را رد کند؛ اوجهت هموارسازی هر مشکلی، نشان میدهد که حاضراست تفاهم دوستانه بین دوست وسیکه ها برقرارسازد. امیرمنحیث شاهد مساعی او، سپاسگذاری خود را برای آنها ارائه میکند؛ اما اعتماد او درمیزان مدیران کمپنی هند شرقی مانند آن افسرانگلیسی، بسیاربزرگ نمیباشد.

 

دانستن اینکه جانبداری آنها ازرنجیت سنگه چقدرقوی است وداشتن یک شک مبهم درمورد اینکه دربارطرفداریک فیصله جانبدارانه باشد، باعث نمیشود تا دوست محمد ازهیچ وسیلۀ برای ارایۀ وفاداری کامل خود صرفنظرکند. امیربه برنیس میگوید، "من درعوض، چیزاندکی میخواهم وآن عبارت ازعدالت ومعقولیت است. من ازانگلیسها میخواهم تا مرا از غارت سیکها وخشم پارسیان حفاظت کند که هرگزمرا بخاطرپیمان بستن با شما نخواهند بخشید؛ آنها باید سیکها را وادارسازند تا پشاور را پس بدهد واین یگانه نقطه ایست که میتواند مرزهای مرا دراینطرف اندوس محافظت کرده وهرگونه سعی پارس برای مطیع ساختن هرات و کندهار را ازبین میبرد: بعدا من جسما و روحا ازشما هستم. من هرگز بطرف دیگران نخواهم رفت تا زمانیکه امید بشما را ازدست ندهم وحتی درچنین مواردی جای تاسف خواهد بود که تنها افغانستان وعزت خود را نجات دهم، آنهم نه ازخصومت بمقابل انگلیس. برخلاف، من بسیارخوش میباشم که توسط شما مشوره وحمایه شوم و درعوض تمام مساعی را بخرچ میدهم تا نظریات سیاسی وتجارتی شما را تائید کنم".

 

این اعلامیه صریح وروشن دوست نمیتوانست برای لارد اکلند جای هیچ شک وتردیدی برای وفاداری واخلاص اومانده باشد. این کاملا کافی بود تا او را وادارسازد که به مسیرطبیعی سیاست برتانیه درهند عقب نشسته واستقلال افغانها درمقابل دیگران را نگهدارد، بعوض یکجا شدن با سیکها وحمله نمودن ازیکطرف، درحالیکه روسها دراتحاد با پارسیان وسرداران کندهارازطرف دیگر، آنرا ویران کرده اند.

 

آمدن ویکوویچ به کابل ونقل نامه های داده شدۀ او به امیر، احساس زندۀ درکلکته ایجاد نموده ومضمون نامه ارسالی لارد کلن ریکارد به کابینه سنت پطرزبورگ میشود که واضحا نشاندهندۀ ارادۀ حکومت برتانیه به اقدامات شدید میباشد. متن زیراقتباسی ازهمین سند است:

 

"به امضا کنندۀ زیردستورداده شده تا بگوید که حکومت انگلیس یک نقل معاهدۀ را دراختیاردارد که بین پارس وحاکم افغان کندهاربامضا رسیده، اجرای آن توسط کونت سیمونیچ تضمین شده ومطابق این معاهده که مایل به استطاعت روسیه است، اگراو تضمین را قبول کند، بهانۀ برای شاه پارس داده که مکلف است نتنها خود را آقای هرات سازد، بلکه بعدا آن شهررا بحاکمان کندهاربسپارد تا یکجا با ملکیتهای دیگریکه دراختیاراو است نگهداری کنند، بشرطیکه مطابق معاهده، این حاکمان باجگزاری پارس را بپذیرند.

 

این تضمین بعلاوه دربرگیرندۀ وعده دیگری هم است که پارس را وادار میسازد ازحاکمان کندهاربمقابل حمله هرکسی دفاع کند. این درست است که دراین ماده، هیچ اشارۀ به انگلیس نشده است؛ اما تمایل جوانب میتواند ازمسوده اصلی این معاهده استنباط شود که حکومت علیاحضرت نیزیک نقل آنرا دراختیارداشته که درجمله بندی محتاطانۀ آن اشاره بخصوصی به انگلیس منحیث یکی ازقدرتها شده که بمقابل آن کمک روسها بحاکمان کندهارداده خواهد شد.

 

بصاحب امضا بیشترهدایت داده میشود تا بگوید که یک اجنت روسی بنام ویکوویچ که بعضا خود را عمربیگ نامیده وگفته میشود عضو فرماندهی عمومی اورنبورگ است، حامل نامه های امپراطور و کونت سیمونیچ به حاکم کابل بوده ونقل آنها دراختیارحکومت برتانیه قراردارد و کونت سیمونیچ خاموشی کاملی بمقابل سفیربرتانیه درتهران دررابطه به وظیفه این اجنت داشته است؛ یک احتیاطی که غیرضروری معلوم میشود اگر این اجنت صرفا حامل انتقال نامه ها بوده ووظیفه اوتمایل زیان آمیزی به منافع برتانیه نداشته است.

 

اما حکومت برتانیه میداند کونت سیمونیچ به شاه پارس اعلان نموده که این اجنت روسی بحاکم کابل مشوره میدهد تا درجستجوی کمک حکومت پارس دردشمنی بمقابل حاکم پنجاب شود؛ گزارش بیشتراینکه حکومت برتانیه اززبان این اجنت روسی درکندهاروکابل باین نتیجه رسیده که او شدیدا مصروف جدا نمودن حاکمان این دوایالت افغان ازتمام ارتباطات با انگلیس، وادارسازی آنها به اتحاد با پارس و بالاخره با روسیه میباشد.

 

اگرحکومت برتانیه تردیدی درمورد درست بودن معلومات فوق میداشت، آن تردید میتوانست درمقیاس بزرگترتوسط زبان غیردوستانه کونت سیمونیچ بارتباط حکومت برتانیه رفع گردد که چندی قبل با اجنت کابل دردربارپارس داشته وحکومت برتانیه ثبوت گزارش آن اجنت به حاکم کابل را دراختیاردارد".

 

لارد کلانریکاردو با این اعلام نتیجه میگیرد که "روسیه آزاد است به ارتباط مسایل مورد بحث مسیری را اختیارکند که توسط کابینه سنت پطرزبورگ، منافع روسیه پنداشته میشود. اما حکومت برتانیه خود را مستحق میداند تا از کابینه سنت پطرزبورگ پرسان کند که تمایلات و سیاست روسیه بارتباط پارس و برتانیه کبیر بایست ازاعلامیه کونت نیسیلرود و رودوفینیکین  در ایرل دیورهم استنباط شود ویا ازاقدامات کونت سیمونیچ و ویکوویچ درآسیا".

 

حکومت روسیه با این نامه چندان مضطرب نمیگردد، بآنهم حاضرمیشود توضیحاتی ارائه کند، اما بیک شیوه کاملا قطعی. آنها حقایق روشن مثل آفتاب را با جسارت چنان متحمل وآرام انکارمیکنند که هروزیرکم تجربه ترنسبت به لارد پالمرستون بخود اجازه میداد تا با زبان کونت نیسیلرود فریب بخورد. متن زیرخلاصۀ نامه ایست که آن دپلومات به کونت پوزو دی بورگو میفرستد تا بوزارت خارجه مخابره شود، 20 اکتوبر1838:

 

"شما گفته اید دراینمورد سکرتردولت درامورات خارجه علیاحضرت برتانیه ازشما (مونسیور لی کومتی) پنهان نکرده که نظرات عامه در انگلیس دررابطه به نفوذ روسیه وسهم آن درحوادث اخیرپارس وتمایلات خطرناک به امنیت ملکیتهای برتانیه درآسیا نسبت داده شده است.

 

این ملاحظات آنقدرجدی درنظرگرفته شده است که نتایج زیانباری در روابط با برتانیه کبیرگذاشته، درحالیکه ما برای یک لحظه تردید نداریم تا با کابینه انگلیس با توضیحات صریح وفوری ملاقات کنیم. سیاست سفیران ما درآنجا توسط عین اصولی هدایت میشود که دراروپا برقرار است. کاملا دورازهرگونه تخطی وفقط دربرگیرنده نگهداری حقوق روسیه واحترام به آنهای است که توسط تمام قدرتهای دیگرمشروعا حاصل نموده اند.

 

مفکوره حمله برامنیت وآرامش ملکیتهای برتانیه بزرگ درهند هرگز بفکرما نبوده ونخواهد بود. اوفقط آرزودارد چه چیزی عادلانه وچه چیزی ممکن است.

 

اگرحکومت برتانیه درآن اصول اعتمادی دارند که مایل اند الهام ببخشند، برای شما آسان است تردید های را ازبین ببرید که ازچگوگی برخورد ما درحوادث آخرپارس وبخصوص دررابطه به تهاجم محمد شاه بمقابل هرات بوجود آمده است.

 

اگرما این حقایق را مورد بحث قرارداده وفعالیت نا آرام بعضی افراد بی اعتباروناشناخته را نشان میدهیم، دقیقا آرزوی ما نیست که ملامتی آنرا بحکومتی نسبت دهیم که مربوط آن میباشند. برخلاف، ما ازکابینه برتانیه میخواهیم که تماما دررابطه به تمایل فوق الذکربیگانه باشند. همانطورکه ما اعتماد عادلانه به درستی تمایلات حکومت انگلیس داریم، بعین ترتیب متوقع هستیم که تردیدی درمورد ما بوجود نیاید.

 

این ملاحظات که امپراطوربشما فرمان داده تا آنرا با صراحت کامل با وزارت انگلیس درجریان بگذارید، امیدوارم بالاتراز همه قناعتبخش باشد، طوریکه تمایل کابینه ما و روشن ساختن سیاست محافظه کارانه وبیغرضانه ماست. طرزبرخورد ما، ضرورتا مطابق به اراده قطعی تنظیم میشود که حکومت برتانیه فکرمیکند مناسب است".

 

پس ازاین نمایش اصول، ایم دی نیسیلرود توضیحات خود را میدهد. او اعلان میکند که محاصره هرات بنظراویک امرعادلانه است، اما خود را ازاتهام تحریک شاه جهت اقدام آن تبرئه میکند. بآنهم اوعلاوه میکند اگر هرات با کندهار یکجا شود تمام منازعات بپایان رسیده وآن قلمرو برای تمام مردم علاقمند به تجارت درآسیای مرکزی قابل دسترسی میباشد.

 

امپراطورنمیتواند دلیلی برای جریحه دارساختن انگلیس داشته و موانع طبیعی که دوامپراطوری را جدا ساخته است، تصادم بین ایشان را نا ممکن میسازد. ایم توماس روایت خود را ادامه داده ومینویسد، "مطابق کونت نیسیلرود این انگلیس است که حمله اول را آغازکرده ودیگر پنهان نمیکند ازاینکه روسیه میداند(وقتی ضرور باشد) چطورتا اندوس مانور کند. لذا انگلیس باید خود دار و محتاط باشد؛ روسها چیزی نکرده اد که باید مورد سرزنش قرارگیرند؛ آنها ازموجودیت هرنوع شکایت که بتواند بمقابل ایشان ارائه شود، انکار میکنند؛ آنها آرزومیکردند مانع حمله به هرات شوند؛ سیمونیچ  و ویکوویچ آرام کننده ها بودند؛ ویکوویچ فقط وظیفه داشت محدوده امنیتی را تعین کند که افغانستان به تاجران روسی میدهد، نه عقد معاهده ویا کدام آمیزش سیاسی دیگری، روسیه هیچ هدف دیگری جزتامین مارکیت برای مولدین خویش درآسیای میانه ندارد. اگر برحسب تصادف، اجنتها کمی ازدساتیرخویش انحراف میکنند، انگلیس نمیتواند شکایت کند. کجاست آن حکومتی که همیشه بتواند مطابق آرزو هایش خدمت کند؟ آیا خود انگلیس توان کنترول این سیاحان یاغی را دارد که بطورمداوم اغتشاشات ونا آرامیها درآسیا را تحریک میکنند؟

 

بیشتراینکه کونت نیسیلرود اعلان فراخوانی جنرال سیمونیچ را کرده و کلونل دوهامل که جانشین اوتعین شده، درمسیرسفربه تهران است – نامۀ خویش را چنین بپایان میرساند:

 

اگرما این حقایق را میگوئیم – اگرما فعالیت بعضی افرادی را مشاهده می کنیم که خود را پیش میاندازند، بدون اینکه توسط حکومت خود صلاحیت داشته باشند و یا شناخته شوند – بخاطری نیست که ما میخواهیم ملامتی را بگردن حکومت برتانیه باندازیم، ملامتی ایکه مربوط بافراد است؛ برخلاف، ما کابینه برتانیه را کاملا فوق چنین اقداماتی میدانیم که نشان دادیم؛ ازاینکه ما دردرستی تمایلات اواعتماد داریم، درنظرمیگیریم که ماحق داریم ازایشان توقع کنیم که نباید هیچ شکی بالای ما داشته باشند.

 

این ملاحظات که امپراطورفرمان میدهد شما عالیجناب بطورکامل آنرا به کابینه برتانیه مخابره کنید، امیدوارم قناعت ایشان را فراهم ساخته و سیاست محافظه کارانه وبیغرضانه ما را درجای مناسب یا روشنی کامل خویش قراردهد. شیوه برخورد ما ضرورتا باید توسط اراده قطعی تنظیم شود که حکومت برتانیه فکرمیکند مناسب بوده واقدام میکند".

 

اما لارد پالمرستون تا آخرسعی میکند این خیال را حفظ کند که کابینه سنت پطرزبورگ مخلص است، به کونت پوزو دی بورگو در20 دسمبر 1838 چنین مینویسد:

 

"من میتوانم به عالیجناب شما اطمینان دهم که حکومت علیاحضرت تمام توجه خود را که عادلانه تقاضا شده است، باین مخابره مهم داده است؛ من کمال مسرت دارم تا به جنابعالی بگویم که این مخابره درنتایج عمومی خود، برای حکومت علیاحضرت بسیارقناعت بخش بوده است. اصول رهنما که بطورتغیرناپذیزحکومت برتانیه را دراداره مناسباتش با قدرت های خارجی مدیریت میکند، خواهش و حفظ نعمات صلح برای مردم برتانیه است. اما بارتباط روسیه، این آرزوبطورخاصی قوی است؛ زیرا اتحاد طویل المدت بین برتانیه کبیر و روسیه، معاملات تجارتی ارزشمند ومنافع مشترک برای هردوکشور، ضرورتا باید حکومت علیاحضرت را باین رهنمائی کند که هرحادثه ایکه باعث اخلال تفاهم خوبی میشود که بین کابینه های پطرزبورگ ولندن وجود دارد، منحیث یک بدبختی بزرگ وقبیح درنظرگرفته شود".

 

کونت نیسیلرود بخاطرپیروزی درآرام سازی اضطراب لارد پالمرستون مسرورگردیده، شاید آرزوداشت تا اواحساس کند که ازتوضیحات داده شده نباید استنباط کرد که کابینه روسیه پس ازاین مصمم است تا درتمام موارد باوواگذارشده است، چون پس ازاخذ جواب او، پاسخ خشک زیر را به لارد خود در29 جنوری 1839 ارسال میکند، جوابی که بیشتربه تهدید میماند تا به نزدیکی بیک تفاهم خوب که لارد نابل معلوم میشود بسیارقانع شده است:

 

کونت نیسیلرود خاطرنشان میسازد، "این توضیحات به دوکابینه فرصت تبادل ضمانتهای را مساعد میسازد که حامل کرکترعمل متقابل بوده ویکی ازدیگری جدا ناپذیراست. کابینه ما دریاد داشت این ضمانت، متوقع اخذ ثبوت اجرای کامل آن است".

 

آیا ممکن است نسبت به روسیه دراین مذاکرات یا فریبکاری چهارساله، بیش ازاین توانائی بیشتر، زیرکی بیشتر و تیزی بیشترنشان داد؟ هیچ چیزی دربرخورد اونمیتواند بطورجدی یورش به انگلیس باشد. آنها اورا بخاطرمعاهدات عقد شده توسط اجنت هایش سرزنش میکنند؛ اوآنها را انکارمیکند. آنها بخاطر محاصره هرات رنجیده اند که آنرا باو ارتباط میدهند؛ اوفورا شاه را ترک نموده و فراریان روسی را بیرون میکند. او نفوذ خویش را تا مرزهای امپراطوری برتانیه درهند تمدید میکند، بدون قیمتگذاری او به کمترین قربانیها؛ این درست است که اوناکام میماند، اما اوبدون شرم وبدون ضایعات عقب نشینی نموده ودرعقب نشینی اش یک نیزه پارتیان را به دشمن خود فیرمیکند که فقط برای لحظۀ پیروزشده و متعاقبا با هولناکترین فاجعه مواجه میشود.

 

با وجودیکه معلوم میشود روسیه وپارس درتمام نقاط تفاهم داشته ولارد پالمرستون خود را با توضیحات ایم دی نیسیلرود قانع نشان میدهد، بآنهم برتانویها آمادگیهای خود درهند را بمقصد بیرون راندن امیردوست محمد وکهندل خان ازقلمروهای کابل و کندهارادامه میدهد. پنج کشتی جنگی کمپنی دربهار1838 داخل خلیج فارس میشود و سربازان آن مالکیت جزیره خارک را بدست میگیرند، جائیکه آنها منتظرکشتیهای بخارهموار میمانند تا آنها را ازطریق دریای قارون به قلب پارس انتقال دهد. وقتی محاصره هرات برداشته میشود، این تهاجم صرفنظرمیگردد؛ اما تهاجم مربوط به افغانستان با قوت برای عزل شهزاده ایکه آرزو دارد با تمام خطرات متحد انگلیس شود، ادامه یافته، پیشنهادات وامتیازات او، در سیاست کورآنها بطورثابت رد میگردد.

 

فکرمیشود دوست محمد دارای توانائی های اداری قابل ملاحظه و شجاعت نچندان عام حتی دربین افغانها بوده است. این خصوصیات هیچ توصیه یا نظری درچشم مدیران کمپنی هند شرقی ایجاد نمیکند؛ اما امیر، که با خمیدگی ومحکومیت احساس میکند قدرت نگهداشت موقفش فقط میتواند ازآنها اشتقاق یافته وهیچ چیزی بجزموافقت آنها نمیتواند اورا در نگهداری تختش کمک کند، بخود اجازه میدهد تا توسط الکساندر برنیس قانع شود که آخرین کوشش برای تامین دوستی با انگلیس را نماید، از طریق ارسال یک نامه به لارد اکلند:

 

اومیگوید، "بگذارجناب لارد فقط دوکلمۀ دلگرم کننده برایم بدهد؛ بگذار مرا بحیث امیرکابل بشناسد و من عداوت کشنده بین خود و شاه کامران دشمن خونی ام را فراموش میکنم، من با بهترین سربازانم به پشتیبانی اووبمقابل شاه پارس میشتابم، با شرایط بسیارسادۀ دریافت هزینه برای سربازان که من درخدمت کمپنی استخدام میکنم". اوحتی علاوه میکند، "درزمان حاضرحتی یک کلمه درباره بازگردانی پشاورنخواهم گفت".

 

دراین پیشنهادات چنان بیعلاقگی وتمایل بسیارخوبی وجود دارد که سُر ای برنیس تصورمیکند توجیه شده وبتواند حکومتش را وادارسازد تا آنها را قبول کند؛ اما چه چیزی میتواند بمقابل یک تصمیم قبلی سودمند باشد؟ این بیهوده است که اوبه کلکته مینویسد، "دراینجا فقط یک راه وجود دارد که افغانستان را بحیث یک مانع بمقابل روس ها تبدیل کرد وآن اینکه با دوست محمد اتحاد محکم ساخته شده وقدرت اوتقویه شود که توسط منازعات خانوادگی ضعیف شده وبگذارهمه درک کنند که حکومت هند هرگزبه هیچکس اجازه نخواهد داد تا آنرا جریحه داریا واژگون سازد".

 

اما هیئت مدیران ازقبولی چنین نظراتی بسیاردوربوده ودراشتهای سیر نشدنی خویش ازمدتها قبل با نشاندن شاه شجاع درحکومت افغانستان توافق کرده اند تا امورمالی آن قلمرو را کاملا دراختیارخویش داشته باشند. لارد اکلند نظرات متضاد برنیس وهیئت مدیران را به کابینه انگلیش پیشکش میکند که به طرفداری افسرانگلیسی بحیث یگانه راه معقول وعملی پذیرفته میشود؛ اما نظرات مخالف وپشتیبانی شونده توسط سُر دبلیو ایم ناتن، سُر کلاود وید و سُر جان ایم نیل که نظرات مخفی مدیران را طرفداری میکردند، غالب میگردد. سُرکلاود وید مسکونه لودیانه که داغترین طرفدارشاه شجاع میباشد، گرایش جنگی کمپنی هند شرقی را تشویق میکند با درنظرداشت اشتباهاتی که خودش چندین سال مرتکب شده وآن اینکه قبیله بارکزی 60 هزارخانواده نبوده، طوریکه برنیس میگوید، تعداد آنها بیشتراز6 هزارنمیباشد؛ همچنان اینکه روسای آنها بصورت عام توسط سرداران قبایل دیگرافغان مورد نفرت قرار دارند. نظراتی چنان متفاوت توسط دوافسر که هردودرمقامات عالی اعتماد حکومت خویش قراردارند، ازیک منبع مشترک یعنی جهالت و بیخبری بوجود میآید: مثل تعداد زیاد مولفین که درباره افغانستان نوشته وقبایل را با شاخه های آنها مغشوش ساخته اند. بدینگونه: احمد شاه و اولاده اش (شاه شجاع وغیره) مربوط قبیله پوپلزی و شاخه یا خانواده سدوزی اند. حاجی جمال خان واولاده او(دوست محمد وغیره) مربوط قبیله بارکزی وشاخه یا خانواده محمد زی میباشند؛ احتمالا همین شاخه آخری (محمد زی) که متشکل از4 یا 5 هزارخانواده است که مورد صحبت سُر سی وید است؛ چون درافغانستان، وقتی از اولاده حاجی جمال صحبت میشود، باوگفته نمیشود که "رئیس بارکزی"، بلکه "رئیس محمد زی" گفته میشود. بعین ترتیب احمد شاه را نمیتوان احمد شاه پوپلزی گفت، بلکه احمد شاه سدوزی گفته میشود.

 

مشوره برنیس رد شده واقدامات اوکاملا انکارمیشود. لارد اکلند به امیر کابل بیرحمانه ترین اخطاریه صادرمیکند، اولا تقاضای (البته بشیوه بسیار مودبانه) اینکه فورا کپتان ویکوویچ را اخراج کند؛ بعد اینکه باید ازتمام حقوق خویش بالای ولایات افغان تسخیرشده توسط سیکها را انکارنماید، زیرا لارد نابل تصمیم گرفته ازترس ناخشنود سازی متحد وفادارش (مهاراجه پنجاب)، بطرفداری اومداخله ننماید. برنیس تمام قدرت اقناعی واستدلالی خویش را بکارمیبرد که نشانه علاقمندی شدید او به امیر بوده و اورا وادارسازد تا این شرایط سخت را قبول کند. دوست باوجود خشمگین بودن ازاین معامله بی ارزش، جواب قطعی مثبت یا منفی نمیدهد، وقتی ازاجنت هایش درهند معلومات گرفته وجای شکی برایش نمیگذارد که یک ارتش برتانوی درفیروزپور بمقصد تعویض شاه شجاع درتخت کابل متمرکزگردیده است. درعین زمان دوست نامۀ از کپتان ویکوویچ میگیرد که ازکندهارنوشته شده ودرآن خوبترین وعده ها به اوداده شده است. این نامه ها موجب تصمیم واقدامات بعدی اومیشود، اومذاکره با برنیس را قطع میکند که دروظیفه اش ناکام مانده، عقب نشینی نموده و دوست محمد را دربزرگترین حالت آشفتگی قرارمیدهد.

 

مونز توماس بازهم مینگارد: "اومیگوید دوست محمد نمیتواند یک ماه هم بمقابل انگلیس مقاومت نموده و فکرناخشنودی اش، وی را به وحشت میاندازد. او بیخبرنیست که رنجیت دوست انگلیسها بوده ودرست نیست که بالای اوحمله شود. آنها میتوانستند درهرلحظه پشاوررا پشتیبانی کنند، اگرنه توسط سربازان، حداقل با اعتراضات میتوانستند مهاراجه را در لاهورجلوگیری کند؛ اما برخلاف، آنها حالا بیشترازهمیشه دوستان اعلام شدۀ رنجیت بوده واورا نسبت به افغانها (که حاضربودند خود را دراختیار ایشان قراردهد) ترجیح میدهند. آن تحریکات بطوردقیق ازطرف یک دشمن بسیارمصمم نبوده است. برنیس زمانیکه ترک میکرد، فکرنمیکرد که افغانها هرگزخود را به آغوش روسها انداخته وبا پارسیان متحد شوند. بآنهم سیاست کشنده انگلیس دوست محمد را مجبورمیسازد تا چنان نموده وهیچ چاره دیگری جزویرانی وجنگ دراختیارش نمیگذارد.

 

پس ازچهارسال صلح – پس ازمجبورساختن شاه پارس برای عقب نشینی ازهرات – پس ازمعلوم شدن دقیق وفاداری دوست محمد – چه چیزی باعث تحریک هند به چنین تصمیم خشن وشدید میگردد؟ چرا جنگ با افغان ها؟ آیا تمام آسیا مسلح شده اند؟ آیا پارسیان هرات و کندهار را تسخیر نموده اند و روسها بخارا و خیوه را؟ نه؛ اما طوریکه برنیس میگوید، فقط بخاطراینست که یک کپتان قزاق بدون دولت، ما را چهار نعل به کابل کشانید. لارد پالمرستون که مدت طولانی تردید داشت قبل ازاینکه رسما درپارس مداخله کند، درکمتراز6 ماه یک مداخله شدید درافغانستان براه میاندازد. اوبه جنگ کابل ضرورت دارد، زیرا او نمیدانست چطوردرزمان مناسب ازسنت پطرزبورگ توضیحات بخواهد که دقیقا برایش داده میشد، اگراوکمتردفع الوقت میکرد و کمترمرتد میشد. اوازدست دادن اتحاد روسیه دراروپا میترسید، چون اوبد قسمتی اعتماد بآن را داشته و هنوزهم نگهداری آنرا بحیث بیلانس قدرت ضرورمیداند – درحالیکه فقط ضروربود بآن احترام بگذارد، باوجودیکه وزارت خارجه مجبورمیشود درجریان چهارسال با دسایس مسکوخاموشانه سپری نماید، اوبه شهزاده های شرق هشدارنداد که انگلیس را توهین شده فکر میکردند، اما سعی میکرد تا آنها را ازاین دسایس جدا سازد، بدون درنظر داشت منافع آنها. اوهرگزبنام حکومت خود سخن نگفت وآنها لذا هرگزباو گوش ندادند؛ بآنهم با دیدن اینکه هند بطورجدی تهدید میشود، درآخریک جانب را میگیرد، اما کدام؟ لارد پالمرستون میگذارد دیوجنگ درتمام شرق رها گردد؛ اومخاطراتی بدون پایان را برای امپراطوری برتانیه ایجاد میکند؛ اوبمقابل خود احساسات وانتقام بوجود میآورد؛ اوانگلیس را بیشتروبیشتردر منازعات داخلی قلمروی مخلوط میکند که سلطه اش در آنجا میتواند ازطریق بیطرفی تامین گردد؛ اوقصدا انگلیس را درمسیر اشغال سوق داده و روسیه را درهرجائی ضربه میزند که یک قدم گذاشته و یا اراده قدم گذاردن دارد، بامید اینکه این ضربات بزرگ نبوغ اوباعث تحیرومنتج به بازتاب شود، بدون بخاطرسپردن اینکه چنین بیعدالتی های آشکارهرگز بخشیده نمیشود".

 

 

فصل بیستم

 

فصل 20 – اعلامیه لارد اکلند

 

تاریخ افغانها – 1858م                     نویسنده: فیریَر

برگردان: سهیل سبزواری                 اکتوبر 2009

 

فرستادن سُر دبلیو ایم ناتن توسط لارد اکلند به لاهور، معاهده با سیکها، اعلامیه گورنرجنرال ازسیمله درتوجیه سیاست خویش، بازتاب اعلامیه، تعویق مالکیت سند، مخالفت امیران با پیشروی ارتش برتانیه ازطریق قلمروایشان، میررستم خیرپور، مخالفت با عاریه دادن قلعه بوکور به انگلیسها، دست یافتن نهائی باین تقاضا، نتیجه آن به خود وخانواده اش، برخورد مقامات برتانیه درسند، قوت ارتش بهنگام تمرکزدرشکارپور، خلاصۀ ازاثرسمنر، تسخیر قرشی، وسایل انگلیسها برای پیروزی درتهاجم افغانستان، اقدامات شاه شجاع.

+ + +

بمجردیکه تصمیم جنگ گرفته میشود، لارد اکلند سکرترحکومت هند، سُر ویلیام ایم ناتن را جهت عقد یک معاهده با رنجیت سنگه وشاه شجاع الملک میفرستد که بدون مشکلات عقد میگردد؛ شاه شجاع موافقه میکند تمام ولایات افغان که درتصرف او بوده به مهاراجه واگذارگردد، بشمول پشاورکه دوست محمد تسلیمی آنرا رد کرده بود. این مسئله حل شده ولارد اکلند اعلامیه ذیل را به نشرمیسپارد که درآن دلایل جنگ با افغان ها پیش کشیده میشود:

 

"سیمله، اول کتوبر1838.

عالیمقام گورنرجنرال هند درتوافق با شورای عالی، به جمع آوری قوای انگلیسی برای خدمت درسراسراندوس هدایت داده، جنابعالی اینرا مناسب میپندارند تا شرح زیررا منحیث دلایلی نشرنماید که باعث این تدابیر مهم شده است.

 

این یک مسئله قابل یاد آوری است که معاهدات عقد شده توسط حکومت برتانیه درسال 1832 با امیران سند، نواب بهاولپور و مهاراجه رنجیت سنگه بمنظوربازگشائی کشتی رانی دراندوس، فراهم آوری تسهیلات تجارتی وتامین نفوذ مشروع برای مردم انگلیس درآسیای میانه جهت تبادل طبیعی منافع بوده است. با درنظرداشت دعوت از کمک حاکمان بالفعل افغانستان جهت اتخاذ تدابیرضروری برای تحقق کامل این معاهدات، درپایان سال 1836 دررابطه به دوست محمد خان رئیس کابل به کپتان برنیس وظیفه سپرده میشود. هدف اصلی آن افسربطور خالص مسایل تجارتی بوده است. درحالیکه کپتان برنیس مصروف سفر به کابل بود، معلوماتی به گورنرجنرال رسید که سربازان دوست محمد خان یک حمله فوری و بیجهت را بالای متحد قدیمی ما، مهاراجه رنجیت سنگه آغازنموده است (درباره غارت ولایات افغان توسط رنجیت چطور؟ فیریر). بطورطبیعی درک میشود عالیجناب مهاراجه میتواند انتقام این تجاوزرا گرفته واین تشویش وجود دارد شعله های جنگ درمناطقی بر افروخته شود که ما تلاش داریم تجارت خویش را توسعه دهیم، مقاصد صلحجویانه وسودمندانه حکومت برتانیه درمجموع عقیم میماند. بخاطر جلوگیری ازنتایج مصیبت بارآن، گورنرجنرال مصمم است به کپتان برنیس صلاحیت دهد تا به دوست محمد خان بفهماند اگراوتمایلی برای شرایط عادلانه ومعقول با مهاراجه نشان دهد، جناب لارد حاضراست تمنیات خوب اورا با عالیجناب مهاراجه درمیان بگذارد وبا خصوصیت اعتمادیکه اوبطورمنظم دروفاداری ودوستی مردم برتانیه داشته و به پیشنهادات گورنرجنرال موافقت کرده، درعین زمان دشمنیها ازجانب او باید معوق گردد(من هیچ شک ندارم که انگلیسها با پیشبینی اینکه پنجاب ازمدتها قبل مربوط خودشان است، رنجیت را درغارتهایش پشتیبانی می کردند. فیریر).

 

متعاقبا باطلاع گورنرجنرال رسید که ارتش پارسیان مصروف محاصره هرات است؛ بطورفعال دسایسی درتمام افغانستان ادامه دارد تا نفوذ و قدرت پارسیان درسواحل وحتی ماورای اندوس توسعه یابد؛ دربارپارس نتنها مسیرجریحه دارسازی وتوهین افسران هیئت علیاحضرت را در ساحه پارسیان آغازکرده، بلکه درطرح تمام اختلافات با قلمروها واهداف متحدین برتانیه کبیرمصروف بوده اند(اتحادیکه برای هردوجانب اجباری بوده وانگلیس جانب اولی بوده که با رد پرداخت هزینه وعده داده شده به شاه آنرانقض میکند. فیریر).

 

پس ازگذشت زمان زیاد ومذاکرات بی ثمرکپتان برنیس درکابل، معلوم گردید که دوست محمد خان بخصوص پس ازاتکا بالای تشویق و کمک پارسیان، با احترام به سوئ تفاهم اوبا سیکها دراصرارغیرمعقولترین ادعاها پافشاری دارد (اعادۀ پشاور، سد قلمروی او توسط رنجیت بزور گرفته میشود. فیریر)، طوریکه گورنرجنرال نمیتواند با درنظرداشت عدالت وتوجه اوبه دوستی مهاراجه رنجیت سنگه، باید درمسیرتسلیمی بملاحظات عالیجناب باشد؛ اوشیماها وجاه طلبی های مضربه امنیت و صلح درمرزهای هند را پذیرفته است؛ اوبطورآشکاردرپیشرفت این شیماها تهدید کرده تا کمک خارجی را فراخواند که بتواند فرماندهی کند. بالاخره او پشتیبانی آشکارخویش را به طرحهای پارسیان درافغانستان اعلام داشته که دارای خصلت غیردوستانه ومضربه قدرت برتانیه درهند بوده وآنهم با بی اعتنائی مطلق به نظرات ومنافع حکومت برتانیه، کپتان برنیس مجبور میشود کابل را ترک کند بدون اینکه هیچیک ازاهداف وظیفوی او برآورده شود. حال آشکارشده که مداخله بیشترتوسط حکومت برتانیه برای ایجاد اراده نیک بین حاکم سند و دوست محمد نمیتواند مثمر باشد؛ سیاست خصمانه دوست محمد بطورآشکارنشان میدهد تا زمانیکه کابل تحت اداره اوباقی بماند، ما هرگزامیدوارنخواهیم بود آرامش همسایه های ما تامین شده و یا  منافع امپراطوری ما مصئون بماند.

 

گورنرجنرال میپندارد ضروراست به محاصره هرات وبرخورد پارسیان برگردیم. محاصره آن شهربرای چندین ماه توسط ارتش پارسیان ادامه یافته است (بهنگام این اعلامیه، شاه محاصره را برداشته وعقب نشینی نموده بود. فیریر). این حمله یکی ازغیرموجه ترین وظالم ترین تجاوز بوده، ادامه یافته، بدون توجه به سرزنشهای رسمی و تکراری نماینده برتانیه دردربارتهران که پس ازهرپیشکش عادلانه رد گردیده است. محاصره شدگان با دلاوری وپایمردی برخورد کردند که ارزش عادلانه قضیه آنها میباشد؛ گورنرجنرال هنوزهم امیدواراست که قهرمانی آنها میتواند آنها را قادرسازد تا دفاع موفقانه را نگهدارند تا یاری هند برتانوی برایشان برسد. درعین زمان طرحهای نهانی پارس که منافع حکومت برتانوی را متاثرمیسازد، با توالی حوادث بیشتروبیشتربطورآشکاراعلام شده است. گورنرجنرال دراین اواخر نامۀ رسمی از ایم نیل، نماینده علیاحضرت دریافت نموده با انکار تقاضای عادلانه او و بی احترامی باو توسط حکومت پارسیان که دربارشاه را ترک کرده و توقف تمام معاملات بین دوحکومت را رسما اعلام نموده است. ضرورتی که متوجه حکومت برتانیه میباشد، پیشروی ارتش پارس به افغانستان را یک اقدام دشمنانه بمقابل خود دانسته وبطوررسمی توسط فرمان حکومت علیاحضرت به شاه ارائه شده است.

 

روسای کندهار(برادران دوست محمد خان کابل) تبعیت خود به سیاست پارسیان را پذیرفته وبا اطلاع کامل مخالفت با حقوق ومنافع مردم برتانیه درهند و بطورآشکاردرعملیات بمقابل هرات کمک میکنند. دراوضاع بحرانی متعاقب عقب نشینی نماینده ما ازکابل، گورنرجنرال احساس اتخاذ تدابیرفوری بمنظورتوقف پیشرفت سریع تجاوزودسایس خارجی بمقابل قلمروهای ما نموده است. تمایل اوبطورطبیعی دراین ارتباط به موقف و ادعاهای شاه شجاع الملک معطوف شده، شاهی که زمانی درقدرت بوده وقلبا با تدابیرمقاومت متحدانه بمقابل خصومت خارجی موافقه کرده که درآنزمان توسط حکومت برتانیه ضرورپنداشته شده وکسیکه امپراطوری اوتوسط حاکمان موجود غصب شده و پناهندگی عزت آمیزدرقلمروی برتانیه یافته است.

 

ازمعلومات داده شده توسط افسران متعددیکه افغانستان را دیده اند کاملا آشکاراست که روسای بارکزی باثرنفاق وبدنامی خویش، بهیچصورت نمیتوانند متحدین مفید ومناسب حکومت برتاینه بوده وما را دراتخاذ تدابیر عادلانه وضروری دفاع ملی مان کمک کنند. تا زمانیکه آنها ازاقدامات مضرانه به منافع وامنیت ما خود داری کردند، حکومت برتانیه قدرت ایشان را شناخته واحترام کرده است؛ اما حالا سیاست متفاوت آنها بیشتر بواسطه برخورد روسای آنها قابل توجیه بوده وبرای امنیت ما واجب است. رفاه ملکیتهای ما درشرق ضرورت دارد که ما باید درمرزهای غربی خویش متحدی داشته باشیم که علاقمند مقاومت درمقابل تجاوز و تامین آرامش باشند، بجای اینکه روسای آنها خود را مطیع قدرتهای دشمن ساخته ودرجستجوی تشویق شیماهای تسخیروبزرگی باشند. پس ازسنجش جدی وکامل، گورنرجنرال راضی میشود که با درنظرداشت نیازعاجل وتمام ملاحظات سیاست وعدالت، دراعادۀ شاه شجاع الملک اقدام کنیم که شهرت اودرتمام افغانستان برای جناب لارد توسط شهادت قوی ومتفق بهترین مقامات باثبات رسیده است. گورنرجنرال بادرنظر داشت موقف مهاراجه رنجیت سنگه ودوستی بدون انحراف او بمقابل حکومت برتانیه مصمم است که عالیجناب باید طرف دیگری باشد در عملیات آینده.

 

ایم ناتن مطابق آن درجون به دربارعالیجناب رفته ونتیجه ماموریت او عبارت ازعقد یک معاهده سه جانبه با حکومت برتانیه، مهاراجه و شاه شجاع الملک بوده است که بوسیله آن عالیجناب درملکیت فعلی خود تضمین گردیده وخود را موظف به همکاری برای اعاده شاه درتخت اجدادش نموده است. دوستان ودشمنان هریک ازطرفین بحیث دوستان و دشمنان همه درنظرگرفته میشوند.

 

نقاط متفاوتی وجود دارد که موضوع بحث بین حکومت برتانیه وعالی جناب مهاراجه بوده وتشخیص منافع همدیگرحالا بتمام دولتهای ماحول آشکارشده است. یک استقلال تضمین شده وتحت شرایط مطلوب به امیران سند ارائه میشود؛ تمامیت هرات درحاکمیت موجود آن کاملا احترام میشود؛ درحالیکه با تدابیراکمالی یا درحال انکشاف، میتوان  امیدواربود که آزادی عمومی وامنیت تجارت تشویق گردیده، نام ونفوذ عادلانه حکومت برتانیه جای پای مناسب خویش را دربین مردمان آسیای میانه پیدا نموده، آرامش درتمام مرزهای مهم هند برقرارشده ویک مانع دوامداربمقابل تجاوز و دسایس دشمنانه بوجود خواهد آمد.

 

اعلیحضرت شاه شجاع الملک با سربازان خویش داخل افغانستان شده و بمقابل مداخلات خارجی ومخالفتهای فرقوی توسط ارتش برتانیه پشتیبانی خواهد شد. گورنرجنرال مطمئینانه امیدواراست که شاه توسط رعیت و طرفدارانش برتخت نشانیده خواهد شد؛ وقتی امنیت اودرقدرت تضمین شده، استقلال وتمامیت افغانستان تامین شود، ارتش برتانیه بیرون خواهد شد. گورنرجنرال بخاطرامنیت ملکیت های برتانیه مجبورشده وباین تدابیرتوصل جسته است؛ اما خشنود است ازاینکه درانجام وظیفه خود میتواند دراعاده اتحاد ورفاه مردم افغان کمک کند. درجریان عملیات آینده، ازنفوذ برتانیه استفاده بعمل خواهد آمد تا منافع اجتماعی بیشترشده، اختلافات ازبین رفته، زخمها ودردها به فراموشی سپرده شده ودیوانگی های پایان یابد که بخاطرآن چندین سال، رفاه ومسرت افغانها زیان دیده است. حتی روسائیکه اقدامات دشمنانه آنها تجاوزبرعلیه حکومت برتانیه پنداشته شده، درجستجوی تامین معاملات آزاد و باعزت بخاطر ارائه اطاعت قبلی آنها وتوقف مخالفت با تدابیری است که میتواند برای منافع عمومی قلمروی آنها بسیارمناسب بررسی شود".

 

توضیحاتی که دراین اعلامیه داده شده نشاندهندۀ واضحی برنادرستی، حقوق و صراحت آن دارد. لذا من بالای آن نظرنداده ودراینجا آورده ام تا شیوۀ را نشان دهم که حکومت انگلیسی هند درآسیا به پیش میبرد.

 

تهاجم افغاستان فقط مقدمه اشغال سند است، اما حکومت هند بعلت معاهدات دوستانه موجود با امیران تلپوره، حاکمان مستقل این قلمرو نمیتواند قلمرو آنها را بدون ایجاد شرمندگی زیاد تصرف کند؛ لذا اشغال قطعی آنها به تعویق انداخته شده و مجبور ساختن امیران برای رضائیت به عبور سربازان برتانوی ازطریق قلمروی آنها، مقدمۀ آنست. نزدیک بود بین کمپنی هند شرقی وامیران آن منطقه سند که توسط اندوس پائین آبیاری میشود، جنگی بوجود آید، چون آنها قویا مخالف عبورارتش انگلیس میباشند؛ اما میررستم خیرپور، رئیس کهنسال آنها ازجنگ جلوگیری نموده ودرسازش جوانب پیروزمیشود.

 

وقتی قوتهای برتانوی داخل سند میشود، این روسای آسیب پذیربتمام مصایب تحمیلی بالای خود تن میدهند. زمانیکه انگلیسها مسئله به عاریه گرفتن قلعه بوکرواقع درجزیرۀ دهانه اندوس درجریان عملیات به افغانستان را بمیان میکشند، این تقاضا برای آنها بسیاراهانت آمیزبنظر رسیده ومیگوید، "این سنگروقلب قلمرومن بوده وعزت من نمیگذارد که من اعتماد نموده وآنرا درخدمت بیگانگان قراردهم". بآنهم اوبالاخره بچنین امری راضی میشود. تمام خانواده او بزانوهای اوافتیده وخواهش میکنند که این تقاضای فوق العاده را قبول نکند، اما اوترجیح میدهد خود را مواجه به سرزنشهای زنده وپیوسته قراردهد تا دوستان انگلیسی خویش را نرنجاند که به حرف هایشان باوردارد. اوقلعه بوکررا به کرایه میدهد – اما ازآن ببعد هیچوقت ازدستشان بیرون نشده وبخاطرجبران برخورد سخاوتمندانه او، پس ازپنجسال او را ازباقیمانده قلمروش محروم ساخته و ملکیت برادران وبرادرزاده های اورا نیزتصاحب میکنند. افسران جنرال ناپیر حتی حرمهای این شهزادگان بدبخت را مورد هجوم قرارداده وتمام خزانه، زیورات وحتی کالای زنان ایشان را با خود میبرند.

 

حکومت هند فرمان میدهد ارتش اعزامی به افغانستان باید متشکل از27 هزارنفروآماده رفتن بمیدان جنگ درماه نومبر1838 باشد. اما وقتی در کلکته دانسته میشود که پارسیان محاصره هرات را برداشته اند، آنرا بیک قوت موثر21500 نفرکاهش میدهند، این قوه درساحل شرقی اندوس در 16 جنوری 1839 تحت فرماندهی لیتنانت- جنرال سُر جان کیان تجهیز میشود. دراینجا شاه شجاع عجله دارد که باوپیوسته ویک هفته بعد، امیر رستم جزیره قلعه بوکررا دراختیارسربازان میگذارد؛ آنها متعاقبا دریا را ازطریق پل موقت نظامی عبورنموده ودرروزهای اول مارچ در شکارپور متمرکزمیشوند.

 

سمنرمیگوید، "این تمرکزیکی ازجملۀ آن اقدامات خشنی است که اغلبا در صفحات تاریخ برتانیه یافت شده وشکوه اقدامات درخشان ثبت شده درآنرا لکه دارکرده است.

 

درنزدیکی شهرقرشی که حدود 50 میل درشمالشرق دهانه دوم اندوس واقع است، درجانب سندی آن قلعه کوچکی وجود داشته و مربوط به دولت یا ایالتی بوده است که با انگلیس درصلح بوده وتوسط معاهدات دوستی و تجارتی باوملحق شده است. فکرمیشد شاید مفید باشد این محل نگهداشته شود؛ یک کشتی جنگی برتانوی وتعدادی کشتیهای بخاربتاریخ 2 فبروری 1839 با دوقطعه سربازویک قطعه توپخانه اروپائی به قلعه میرسد، قاصدی به ساحل فرستاده وبه افسرفرمانده خبرمیدهد که موقعیت اوبرای تامین امنیت کشتیهای کمپنی حتمی میباشد که مصروف انتقال مهمات جنگی و وسایل ارتش است. پیام به افسروقت میدهد محل را در مدت یک ربع ساعت دراختیارایشان بگذارد، درغیرآن، تدابیرسختی بمقابل اواتخاذ میشود.

 

افسرسندی به خواست اوجواب رد میدهد، سربازان پیاده شده وتحت پوشش آتش کشتیها، مالکیت قلعه وشهرقرشی را دراختیارگرفته وحالا قسمتی ازقلمروی برتانوی درهند شرقی را تشکیل میدهد".

 

 انگلیسها بخاطرتامین موفقیت خویش ازهیچ وسیلۀ صرفنظرنمیکنند؛ آنها ازتمام هنرهای گمراه سازی وفاسد سازی استفاده میکنند تا سرداران افغانستان را وادارسازند خود را بآنها وصل نمایند وتعدادی ازاین متنفذین به درخواست آنها پاسخ میدهند. دربین اینها اسکندرخان پوپلزی؛ محمد عطا خان پوپلزی وولی محمد خان اسحاق زی شامل اند که قبایل خود را در اولین شایعات جنگ ترک کرده ودرلودیانه با شاه شجاع میپیوندند، جائیکه با توافق آنها، اوهسته حکومت را میسازد. پس ازآن، تعداد زیاد ماموران سری بمناطق خود میفرستند، با یک نظرنمایشی درباره قدرت وسخاوت انگلیسها واقناع آنها باینکه نتنها مقاومت آنها بیثمرمیباشد، بلکه بیشتربه نفع آنها خواهد بود تا ازآنها استقبال نمایند، چون آنها میخواهند خانواده شاهی خود شان را اعاده سازند. یکتعداد سردارانی که مخالف قبیله بارکزی وطرفدارروسای محمد زی میباشند، بآسانی توسط ماموران سری اقناع شده وبدون معطلی به قرارگاه برتانیه میپیوندند. فقط تعداد کمی که همدردی زیادی با محمد زیها ندارند، با ترس ازعواقب برگشت بخت بآن شاخه، بخانه های خود برگشته ومنتظرمیمانند تا مسیرحوادث نشان دهد بنفع که تصمیم بگیرند، قبل ازاینکه طرفداری خود را آشکار سازند.

 

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت