تاریخ افغان ها

 

 

 


 

 

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

 

  

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، جون 2009

 

 

فصل 24 – درخواست شاه شجاع

 

تاریخ افغانها – 1858م                     نویسنده: فیریَر

برگردان: سهیل سبزواری                 اکتوبر 2009

 

درخواست شاه شجاع برای تخلیه انگلیس، انکارآن، جعل اسناد، تحمیل وزیرتوسط مهاجمین، اقدامات غیرموجه او،  شکایات روسای افغان به شاه شجاع، توطئه شاه شجاع بمقابل انگلیسها، عبدالله خان رئیس توطئه، بی احتیاطی انگلیسها، کاهش معاش روسا، شورش غلزیها، مارش جنرال سیل بمقابل آنها، عقب نشینی به جلال آباد، احساس امنیت درانگلیسها، طغیان ولایات، قیام کابل، حمله بخانه سُربرنیس، کشتن آن افسر، راندن انگلیس ها ازشهر، موضع بد دفاعی آنها، غارت ذخایرکمیساریت، مرگ عبدالله خان، اعلام پادشاهی زمانشاه، ادامه جنگ، ضعف جنرال الفنستون، برخورد قطعۀ 44 ، تعلیق اسلحه، بازگشت اکبرخان بکابل، دودلی انگلیسها، حوداث ولایات، ترک پلان عقب نشینی، شرمساری مکناتن، تردید افغانها، ملاقات بین اکبر خان ومسکونین، کشتن مکناتن، میجر پاتینگر، معاهده با اکبرخان، عقب نشینی انگلیس، بی نقاب شدن اکبرخان، تسلیمی گروگانها باو، ازبین رفتن ارتش انگلیس، محاصره جلال آباد توسط اکبرخان، معامله بین شاه شجاع و زمان خان، کشتن شاه، خصایل او.

+ + +

پس ازتسلیمی امیردوست محمد، شاه شجاع فکرمیکند انگلیسها انگیزۀ دیگری برای طرد تخلیه افغانستان نباید داشته باشند، زیرا مدعی دیگری وجود ندارد که آرامش حکومت اورا برهم زند، باین علت برای باردوم خواستاراجرای معاهده میشود؛ آنها به بهانه های مخلتف این تقاضا را رد نموده وبه اصلاحات غیرعاقلانۀ ادامه میدهند که تعداد زیاد طرفداران خود را بیگانه میسازند. میتوان فرض کرد آنها زحمت میکشیدند تا نفوذ خود را با اتخاذ تدابیرغلط ونادرست باهداف شان ازبین ببرند؛ آنها همه روزه بنحوی دوستی خود را جریحه داروافغانها را دلسرد ساخته وتوقع داشتند افغان ها عادات، رسوم واندیشه خود را که درطول سده ها در بین شان بوجود آمده است فورا تغیربدهند – درحقیقت آنها تلاش داشتند تا ایشان چنین کنند.

 

دریک قلمروی که جدیدا اشغال و بالای آن حاکم جدیدی تحمیل شده، باید مخالفت لجوجانه موجود باشد؛ لذا عاقلانه ترین سیاست عبارت از رابطه با مردم ازطریق مهربانی، فراموشی مسایل گذشته (اگرممکن باشد) و بیش ازهمه بخشندگی درمقابل تخطیهای جزئی میباشد. اما برتانویها دقیقا عکس آنرا درافغانستان انجام دادند.

 

دوست محمد پس ازفراربه بخارا با سرداران افغانی که بدور شاه شجاع بودند رابطۀ خود را ادامه داده وتمام نامه های ایشان را نگهداشته بوده است که دریک کیسۀ کوچک درساحه جنگ پروانه یافت شده وبانگلیس ها داده میشود، آنها ازکشف آن سخن گفته وتهدید نمودند که ازآن بمقابل روسای سازشکاروغیرمطیع حکومت کارمیگیرند. اما این برخورد غیر محتاطانه نتیجه غیرمتوقع ببارمیآورد، زیرا سرداران که دشمن او بوده و ازفرستادن بهند میترسیدند، کناره گیری نموده وجهت جلوگیری از غافل گیری توسط اشغالگران بدورپیروان خود جمع شده وهمیشه با محافظین آماده بجنگ خود درمنظرعامه ظاهرمیشوند؛ این روحیۀ جنگی تقریبا چالشی به دشمنان بوده وجرات قبول آنرا نداشتند. بعلاوه، انگلیس ها از طریق جبران افرادیکه این نامه ها را تحویل داده و محتویات آن در حقیقت ساخت توطئه گران ماهروحریص بوده است، کسانی را ناراض میسازند که تا آنوقت وفاداربآنها بودند – حقیقتی که بالاخره اثبات میشود.

 

شاه شجاع ازاشتباهات انگلیسها دردورنمودن افغانها ازایشان وتقویه خود استفاده میکند؛ وزیراوملا شاکرسردستۀ این توطئه ها بوده وتوجه اندکی برای نجات حمایه گران حاکم خود نمیکند، طوریکه آنها درچندین مورد میتوانند تمایل دشمنانه اورا ثابت نموده وبالاخره کناره گیری او را خواستار میشوند.

 

شاه تا آخرین توان خود مقاومت میکند، اما درآخرمجبورمیشود وزیر منتخب ایشان را بپذیرد؛ نظام الدولت وزیرجدید که آقای خویش را بصورت شکلی مشوره میدهد، کاملا هدایات واصله ازانگلیس را تعقیب میکند. این وزیررنجوربا دریافت اینکه توسط انگلیسها پشتیبانی میشود، انواع چپاول واخاذی را مرتکب شده ومقصرچندین اقدام ظالمانه میشود؛ بعضی ازآنهائیکه مورد غارت اوقرارمیگیرند، شکایات خود را بحضور شاه تقدیم میکنند؛ اما شاه شجاع میگوید او خودش یک برده بوده و چیزی ازدستش برنمیآید. سُرویلیایم ایم ناتن تائید کنندۀ برخوردهای وزیر نمی باشد؛ اما ازاینکه خودش اورا وزیرساخته است، نمیتواند فورا او را برطرف سازد. با این نارضایتی ها ونگرانیها،  بزودی قضیۀ بزرگتری افزوده میشود.

 

مدیران کمپنی هند شرقی با عادت قضاوت ارزش یک اشغال فقط بربنیاد عواید حاصله ازآن بعلت کسربودجه ایکه دراثرتهاجم افغانستان بوجود آمده است، بیشتردلسرد میشوند. لذا آنها فرمان میدهند اقتصاد جدی در ارتش شاه رعایت شده واین هدایات توسط افسران برتانوی دارای اطلاعات اجرا میگردد. روسای که درسازشکاری حکومت عاقلانه برخورد میکردند ازدریافت هزینه کمکی محروم میگردند؛ هزینه کمک به دیگران نیززیاد کاهش مییابد، درعین زمانیکه منابع پولی افغانها مورد حمله قرارمیگیرد یکتعداد روسای هزاره و قزلباش مدارک تازه مطلوبیت دریافت میکنند که باعث تخریش بیش ازحد افغانها میشود.

 

سرداران درپایان سپتمبرملاقات نموده وشکایات خود را به شاه شجاع تقدیم میکنند که جواب میدهد قدرت اوبحیث شاه فقط یک تصور بوده و برایش ناممکن است عدالت نماید ومیافزاید، "این گناه شماست که من چنین پائین افتاده ام؛ شما مرا برای لذت انگلیسها ترک کردید؛ اگردر بین شما یکمرد با روحیه وجود میداشت بزودی مرا ازاینحالت شرمناک وابستگی نجات میداد". این کلمات بیهوده نمیماند. دربین سرداران موجود دردربارش عبدالله خان اچکزی (شاخه بارکزی) یک رئیس پرتوان و قاطع ایستاده شده ومیگوید این مرد اواست. اوبعد ازظهرهمانروزبطور مخفی درباغ قصربا شاه ملاقات کرده ودرآنجا شورشی را برنامه ریزی میکند که بخاطرفرصت مناسب وارائه نتایج معین بتعویق انداخته بود. بآنهم فیصله میشود مرگ سُربرنیس فورا اقدام شود؛ چون شاه زحمت بی پایان آن افسردرمورد پشتیبانی ازدوست محمد را دانسته، ازاومتنفر بوده وبسیارمشتاق است مانع مسکن اودردربارش شود، اگرسُرناتن که عزیمت او برای مدتی برسرزبانهاست باید کنارگذاشته شود.

 

عبدالله خان پس ازترک نمودن شاه، یکتعداد سرداران را درخانه خود جمع میکند: محمد عطاخان، سکندرخان، میرافضل خان، عبدالصمد خان، وعبدالسلام خان، تماما مربوط قبیله شاهی پوپلزی؛ همچنان سیدال خان الکوزی، امین الله خان لوگری و محمد حسین خان عرض بیگی (این سرداربرادر همان زن دوست محمد است که قبلا با محمد عظیم خان ازدواج کرد. از این ازدواج پسری دارد بنام سلطان جان خان که تا این زمان در افغانستان نفوذ دارد. روسای کابل وکندهاربطورمساویانه تلاش دارند تا اورا بطرف خود بکشانند) که با آنها تمایل شاه را درجریان میگذارد: آنها با تمام جزئیات موافقه کرده وسوگند میخورند که قدرت برتانیه در افغانستان را سرنگون سازند. این سوگند دربالای یک صفحه قرآن نوشته شده وتوسط سرداران حاضرمهرمیگردد. اسراربطورناقص نگهداشته شده وبزودی باطلاع سُردبلیو ایم ناتن رسانیده میشود که بآن زیاد هشدار نمیشود، ولی شدیدا تحت این تصورقرارمیگیرد که ناممکن است روسا بتوانند تدابیر جدی اتخاذ کنند. اوحتی اجازه نمیدهد قرآنی ضبط شود که نامهای توطئه گران شناخته شود، شاید این اقدام تعبیربه بزدلی ایشان میکرد: بنظراو تظاهربه بیتفاوتی کامل، بهترین نحوۀ اثبات به ناراضان است که برتانیه ازایشان نمی ترسد؛ اما برنیس کاملا نظر مخالف دارد. لذا دوافسردارای قدرت خاص هرگزبالای برنامه سالمی موافقه نمیکنند که برای منافع عمومی اتخاذ شده واین عدم تفاهم بین مسکونین و نماینده سیاسی شاید علت اساسی سقوط برتانیه درافغانستان باشد. ناممکن است شک کرد اگر سه یا چهارتوطئه کننده اسیروبه هند فرستاده میشدند،این توطئه ها پایان مییافت؛ اما بعوض اتخاذ این مسیر نیرومند، ایم ناتن برای آنها وقت کافی میدهد تا به پختگی رسیده و سرداران را با تدابیرنابهنگام اقتصادی{کاهش کمک پولی}خشمگین میسازد. اگراونمیتوانست طوفان بسیارنزدیک را ببیند، کاملا ازمشکلاتی خبرداشت که میتوانست برطرف سازد، یا کاهش درپرداخت سربازان افغان را اصلاح میکرد که توسط لارد اکلند فرمان داده شده بود؛ اما از وقتیکه اونامۀ نامزدی به مقام حاکم بمبئی را دریافت میکند، دیگرهیچ اعتراضی به هدایات مدیران نکرده و بدون تامل تمام هزینه کمکی را کاهش میدهد که زائد نشان داده شده است.

 

سرداران غلزی که گردنه های خیبروکوههای بین کابل و جلال آباد را دراختیارداشته وآنها را مطابق میل خود بازیا بسته مینمودند، درآغاز اکتوبر1841 اطلاع مییابند که باید بکاهش 40 هزارروپیه = 4 هزارلیره راضی شوند، فورا آنها بیکبارگی بکابل میشتابند تا انگیزه این تغیر را دریابند. آنها اولا نمایندۀ خویش را به سُرناتن میفرستند، او ایشان را به شاه شجاع راجع میسازد که توسط اومغرورانه مرخص میشوند واین امر بطوراعظمی آنها را جریحه دارمیسازد؛ اما شاه یکتعداد آنها را بطور مخفیانه پذیرفته، داخل توطئه بمقابل حامیان خویش نموده واطمینان میدهد که درآینده منافع ایشان درنظر گرفته میشود.

 

سُرالکساندربرنیس بدون پیشبینی واقع بینانه عواقب این سنگربندیها، با تمام قدرت خود با آنها مخالفت میکند، باوجودیکه اودرممانعت ایشان موفق نمیشود؛ عاقبت اینستکه وقتی سرداران غلزی بخانه های خود برمیگردند، طرفداران خود را آماده ساخته وارتباطات کوهها را قطع میسازند.

 

ازطرف دیگرتوطئه کنندگان درکابل، ماموران سری بتمام ولایات افغان میفرستند تا قبایل را برای اغتشاش آماده سازند؛ آنها که ناراض شده اند، هشدارداده میشوند که روسای آنها به هند تبعید شده، شاه شجاع یک دست نشانده بوده وبزودی سرنگون میشود ویوغ برتانیه که حالا جنبۀ حمایتی دارد وقتی مطلقه شود بمراتب سنگینترخواهد بود. کوچیان فورا باین درخواست جواب داده، مسلح شده وارتباطات بین کابل وکندهار و بین کابل وجلال آباد را مسدود میسازند. جنرال سیل با یک قطعه فرستاده میشود تا راه کابل وجلال آباد را بازنموده وبالای معبرهندوکش فشار آورد؛ این قوه کوچک بتاریخ 11 اکتوبرکابل را ترک گفته، درعین روز داخل کوهها شده وبسیاردورازتوقع با مقاومت هولناک مواجه میشود. وقتی سربازان برتانوی داخل این منطقه دوزخی میشوند، عقب گشت نتوانسته ودرجریان 18 روزدراین گردنه ها خفه میشوند، جائیکه هرقدم مسیرآنها مواجه با ستیزه است. درروزاول جنرال سیل زخمی شده و فرماندهی را ترک نموده ویکچهارم قطعۀ اوبکلی نابود میشود. از12 اکتوبرسربازان میتوانند روزی فقط 3.5 میل پیشروی کنند و در2 نومبر ازپای درآمده به گندمک درجانب دیگردره خورد کابل میرسند؛ آنها در اینجا چند روز استراحت کرده وبعدا بطرف جلال آباد حرکت میکنند، توسط قبایل اغتشاشی بستوه آمده وپس ازرسیدن بآن شهردرداخل دیوار های آن پناهنده میشوند(فقط با تدارکات سه روزه). سربازان هرگزدر چنین وضع پرمخاطره قرارنداشتند؛ اما یک حادثه بسیارخوشایند بکمک ایشان میآید، زیرا کاروانها برایشان ذخیره سه ماهه ازپشاورمیآورد که آنها میتوانند مقاومت پرانرژی شورشیانی را مخالفت نمایند که درآن باقیمانده ارتش هلاک میشوند.

 

اخبارتصادمات کوهیان با قطعۀ جنرال سیل بتاریخ اول نومبربه کابل رسیده وعلامه نا آرامیهای جدی میباشد که دراین شهرآغازمیشود.

 

قبایل اشغال نشده افغانستان فقط منتظرعلامۀ میباشند که توسط خیبریان برای قیام همزمان وآغازجنگ دینی (جنگ مذهبی که خونین ترین تمام جنگهاست) داده شود. آنها با دقت ناظرسربازان برتانوی-هندی میباشند که با بی احتیاطی درچندین گارنیزیون کابل، غزنی، کلات غلزی، چاریکار، کندهار، جلال آباد وجاهای دیگر پراگنده اند؛ آنها میدانند که این قطعات بآسانی میتوانند قطع گردیده وهم ناممکن است تا ماه اپریل نیروهای تقویه ازهند بآنها برسد، چون معبرکوهها توسط برف مسدود میشود. ازجمله 32 اجنت سیاسی پراگنده درقلمرو، حتی یکی هم کمترین نشانه حالت تحریک عمومی را درک نمیکنند؛ خود برنیس با اعتماد بیش از حد به بومیان کورشده و اولین کسی است که به حکومت هند گذارش میدهد روسای افغان صادقانه به شاه شجاع ارتباط داشته وارتش برتانوی میتواند ازگارنیزیونهای خود بیرون کشیده شوند. ایم ناتن با عین فشارو با اطمینان بیشترچنین مینویسد: همه درخواب مرگبارفرورفته وفقط با قتل عام ماحول بیدارمیشوند. کمیشنرانگلیسی درمرحله اول کوشش میکند با غلزیها گفتگو کند وآنها را وادارسازد تا به وظایف خویش برگردند، البته با تقدیم پیشکش 100 هزار روپیه = 10 هزارلیره؛ اما آنها هرگونه فریب دیگررا رد کرده وبه جنگ با مهاجمین ادامه میدهند که حملات آنها بصورت عام ازطرف شب صورت میگیرد.

 

بمجردیکه اشاره قیام درمنطقه داده میشود، عبدالله خان رئیس توطئه گران درکابل بدون پنهانکاری بیشتراهدافش بصورت آشکارمیگوید او برنیس را درجریان 8 روزآینده بقتل میرساند. این افسربا وجودیکه هشدارداده میشود باین تهدید ها توجه ننموده وآنها را لافزنی صرف میخواند، اما با افزایش گستاخی روزانه سرداران ناراحت شده واطلاع مییابد که دریک موقعیت جدی قراردارند؛ بعلاوه، اومیبیند که برخورد عبدالله خان با بغاوت کوهها رابطه دارد. این امرروشن میسازد دامی بزرگی بدورایشان تنیده شده واعلام میکند، "حالا دیگرچیزی نمانده و باید کشوررا ترک کرد". اوروزبعد بتاریخ 2 نومبر1841 یکی ازخدمه های خویش را بخانه عبدالله خان فرستاده وازاومیخواهد که بنزدش بیاید، اما سردار با ظن اینکه برنیس اورا توقیف نموده و به هند میفرستد، تصورمیکند لحظه اجرای پروژه وقیام آشکارفرارسیده است، چون او آمادگی خوبی گرفته است؛ لذا اولین اقدام اوکشتن قاصد برنیس بوده، بعدا بدون ضیاع وقت بهمرای سیدال خان، سکندرخان، محمد عطا خان، عبدالسلام خان ، امین الله خان وسایرپیروان وخدمه ها (حدود 130 نفر یعنی هسته طغیان) بخانه اومیروند.

 

آنها درمسیرراه خود افسران وسربازان برتانوی درکوچه ها را بقتل میرسانند؛ این تعویق برنیس را قادرمیسازد ازقتل عام خبرشده، دروازه بزرگ بیرونی خانه خود را مسدود سازد، لذا شورشیان پس ازمدت طولانی میتوانند معبری با قوه بگشایند. اوفکرمیکند به اردوگاه عقب نشینی کند که سه میل با شهرفاصله دارد، لذا با پوشیدن لباس افغانی میخواهد عقب نشینی خود را افشا نسازد، اما فکرخود را تغیرداده ومی گوید، "نه، من نمیتوانم بزدلانه عمل نموده وبخاطرزندگی خودم، عزت وافتخارنام برتانیه را بخطراندازم. لذا اگرمن فرارکنم، افغانها باورخواهند کرد که من ترسیده ام؛ نه، اعتبارقدرت من  صد مرتبه بد ترازمرگ از بین خواهد رفت". با این کلمات اودوباره یونیفورم خود را پوشیده ودر موضع خود میماند، اما قاصدان متعدد به ایم ناتن میفرستد با تقاضای اینکه یک قطعۀ پیاده و2 عدد توپ باوفرستاده شود، چون اوفکرمیکند با این قوت میتواند شورشیان را سرکوب سازد. اوراست بود، چون اگر سربازان برتانوی درکوچه های کابل ظاهرمیشدند، 10 هزارقزلباش، هزاره و پارسیوان بدوربرنیس جمع شده وازاو پشتیبانی مینمودند؛ اما با دیدن اینکه انگلیسها ابتکار را بدست نداشته وبا تشویش مقابله با افغانها که شاید بقیمت گرانی تمام شود، بحیث ناظران منفعل مبارزه باقی میمانند. اما توپخانه فرستاده توسط افسرمحاصره شده هرگزنرسیده وجمعیت مردم با برخورد دفاعی ساده جسورمیشوند؛ باشندگان درتمام شهربپا خاسته و بزودی با مردم حومه یکجا میگردند. ازاین لحظه تکانۀ داده به شورش، کینه توزانه وغیرقابل مقاومت بوده وتمام مردم مثل یکنفربمقابل مهاجمین بیگانه ایستاده میشوند. دکانداران، کسبه کاران و باقیمانده مردم خانه برنیس را محاصره ومورد حمله قرارداده، خود را فوق العاده کینه جو نشان داده، حالتی بوجود میآید که اوحاکم شهربوده واغلبا آنها را با شدت مجازات کرده باشد. مردم زیاد تلاش نمودند تا بداخل خانه او راه یابند، ولی محاصره شدگان (بتعداد 23 نفر) که متشکل ازچند افسر، خدمه و10 سربازمحلی اند با گوش ماندن به زمین و صدای شکستن دیوارها میدانند که حمله ازکدام جانب بوده و وقتی سوراخ ایجاد میشود، بالای اولین نفر ظاهرشونده ازسوراخ فیرنموده واورا میکشند؛ این امرباعث تشویش دیگران وعقب نشینی آنها شده وعملیات خویش را ازنقطه دیگری شروع میکنند. لذا دفاع ازساعت 8 صبح تا 2 بعد ازظهرطول کشیده و افغانها چندین نفرازدست میدهند که میخواستند ازطریق مدخل وارد شوند؛ مواد منفلقه بمقابل دروازه بزرگ گذاشته شده وبا انفجارآن بطورکتلوی از طریق معبردویده وداخل خانه میشوند. کسانیکه داخل بودند تا اینزمان تمام مهمات خویش را خلاص نموده، گلولۀ بچشم راست برنیس اصابت نموده وفورا جان میدهد: جسد او بعدا با شمشیرتوته وقطع شده ودرباغ خانه اش انداخته میشود.

              

تمام 23 نفرفوق الذکر با برنیس نابود میشوند که دربین ایشان برادراو لیتنانت چارلزبرنیس و لیتنانت برادفوت نیزوجود داشتند؛ کپتان جانسن رئیس خزانه بطورمعجزه آسا فرارمیکند. کپتان تریور با فامیل خود وچند افسردیگرنیزخود را به اردوگاه میرسانند. خانه اووبرنیس کاملا سوختانده شده، صندوق نظامی، خزانه و ذخایرتدارکات کمیساریت غارت میشوند. (این جزئیات مرگ برنیس توسط محمد حسین خان کاشی بمن داده شد که اویگانه فرد زندۀ قتل عام خانه برنیس است. او26 زخم برداشته بود).

 

سُرنات با شنیدن شورش دوقطعه تحت فرماندهی بریگدیر شیلتون و تعدادی غیرمنظمها تحت فرماندهی کپتان نیکول برای تسخیرارگ بالاحصار میفرستد که مسکن شاه شجاع است. این حرکت یگانه تدبیری است که نماینده اتخاذ میکند کاملا بدون درنظرداشت وضع شهروتقاضا های صمیمانه برنیس که پیامهای تکراری اواعلام کننده موقعیت بحرانی او میباشد. این اشتباه بزرگی میباشد، زیرا تدارکات دربارکها کم بوده و ذخایر اساسی درکابل میباشد؛ مسکونین تصورمیکنند یک گروه کوچک برای دفاع آن کافی است، اما دودلی افسرفرمانده باعث تخلیه آن میشود. دیپوی دیگریکه شجاعانه دفاع میشد، مورد حمله قرارگرفته وبا مشکلات بزرگ وضیاع افراد بدست میآید که دارای تدارکات خوب بوده و مدت طولانی تردوام میکنند.

 

این فجایع نتیجه عدم دوراندیشی وعلت تمام مصیبت های است که ارتش برتانیه بآن مواجه میگردد. بدون شک اگرتدابیربزرگتری اتخاد میگردید، پیروزی بزرگتربدست میآمد، اما جنرال الفنستون که کهنسال وناتوان شده، ازمدتها قبل کیفیت ضروری برای چنان فرماندهی مسئولانه را از دست داده است؛ قرارمعلوم اودروضع بیحالی قرارداشته و بطورعشرت طلبانه با رویه دفاعی خود راضی میباشد، درحالیکه مطلقا ضروربود با وسایل کاملا متفاوت اقدام میکرد. رئیس ستاد ارتش نیزخود را نسبت به فرمانده خویش شایسته تراثبات نکرده و سُرناتن خیلی ناوقت بخاطرخطا های بیشماری که مرتکب شده بود دست بعمل زده وچند هزار هموطن خویش را درخطرانداخته، کوشش میکند با انرژی وقوت دفاعی بیشتر اشتباهات خود را ترمیم کند. اما این مساعی بیهوده بوده ومعلوم میشود همه چیزفلج شده است؛ فرمانهای اومانند تقاضاهایش بطوربزدلانه و غیرموثراجراشده، بعوض حصول کمترین بهبودی باعث فجایع تازه میشود.

 

بتاریخ 4 نومبرزمان خان محمد زی (پسرمرحوم نواب اسدالله خان برادر دوست محمد) که مالک ثروت هنگفت بوده ومردم را با سخاوت زیاد به جانب خود جلب نموده، به کمک کاکایش نواب جبارخان وپسرکاکایش شمس الدین خان (پسرامین خان برادراندردوست محمد) دوشخصیت با نفوذ، افغانها را وادارمیسازد تا او را بحیث شاه خود اعلام کنند واوخود را با تمام شکوه شاهی آماده میسازد. این رئیس در راس طرفدران خود روزانه چند فیر با انگلیس ردوبدل میکند که دراردوگاه خود محصوراند؛ با وجودیکه اوچند افسروسربازرا دربیرون قرارگاه دستگیروبقتل می رساند، درحملات تکراری خویش به عقبگرد مواجه میشود. دریکی از این حملات، عبدالله خان اچکزی موسس وتشویق کننده توطئه درپیشانی خود گلوله خورده ودر دو روز وفات میکند.

 

زمان خان پس ازهرشکست، بدون مزاحمت به شهرعقب نشینی میکند، چون انگلیسها اورا تعقیب نمیکنند که میتوانستند بدون مشکلات این کاررا انجام دهند؛ طوریکه آنها خطاهای جدی مرتکب شده ومخازن تدارکات خود را بفاصله زیاد ازاردوگاه مستقرساخته بودند، آنها درآغازباید انرژی بیشتربخرچ داده وتلاش میکردند افغانها را ازخانه های دورسازند که از بالای آنها حمله میکردند. توسط یک قطعه ودو یا سه عدد توپ میتوانستند آنها را وادار به فرارسازند: آنها قبول میکنند واین قدمی بود که آنها سخت میترسیدند اگردشمن چنین میکرد. افسران چند بارتقاضا میکنند اما جنرال الفنستون رضائیت نداده وارتش میبیند که باید خود را به تامین تدارکات با طلا وهدایا ازطریق شورشیان تامین کند – درواقعیت، برخورد جنرال غیرقابل درک است. پس ازاینکه شاه شجاع وعبدالله خان اغتشاش بمقابل انگلیس را هماهنگ میکنند، شاه شجاع بسیاروابسته عبدالله میشود در حالیکه عبدالله میخواهد اورا کناربزند. سرداراچکزی وسایرتوطئه کنندگان خود را بسیارمغرورنشان داده، بحثهای تندی صورت گرفته و نزدیک است تفرقه بوجود آید؛ بآنهم شاه شجاع آنقدربصیرنمیباشد کشف کند که آنها باوفقط منحیث یک وسیله دیده وبزودی اورا کنارمیگذارند اگر ازبین رفتن حامیان او تحقق پذیرد، قیام خیبریها نیزشاه را وادارمیسازد خود را دردست آنها قراردهد. اواولا اجازه میدهد برنیس کشته شود، در صورتیکه میتوانست اورا بسهولت نجات دهد، زیرا ارگ اوبا گارنیزیون یکهزارنفری مجهزبود؛ اما معلوم میشود اواعتماد وهمدستی با او را از دست داده است، علت آن احتمالا معلوماتی است که اوازسردارمحمد عطا خان گرفته باشد. او بعدا فکرمیکند ازروی احتیاط باید دروازه های بالاحصاررا دربرابرمردم بسته کند قبل ازاینکه مردم بآن برسند و کور کورانه باورمیکند وقتی نظم برقرارشود، افغانها اورا دوباره بحیث شاه اعلام خواهند کرد؛ لذا ازکمک باو خود داری کرده و امیدواراست باین وسیله میتواند پشتیبانی مردمش را کمائی کند. او حتی این را غلط فکر میکند وقتی بعضی سربازان انگلیس دردروازه قلعه مسدود شده، بالای مردم فیرکرده وتوپخانه خود را بسوی شهرگشتانده بودند؛ اما این یک مسئله بسیارمتفاوت است وقتی شورشیان درختهای باغش را با توپها قطع کرده یا وقتی طرفداران زمانخان بساحه نزدیک میشوند: بعدا شاه التماس میکند تیزترین ودوامدارترین آتش ممکن فیرگردد. چندین افسر برتانوی که برایشان خیانت شاه شجاع هویدا شده، پیشنهاد میکند ارتش باید ارگ را تسخیرکنند که اودرآن مسکون است، چون آنها بعدا میتوانند شهررا دراختیارداشته ومیتوانند با تهدید تخریب آن، ذخیره وتدارکات تامین کنند. این پلان توسط ایم ناتن پشتیبانی میشود اما جنرال الفنستون آنرا رد می کند، دلیل اواینستکه دلسردی دربین سربازان اجرای آنرا ناممکن میسازد؛ درحقیقت اودرمخالفت مستقیم با این مشوره عمل کرده و فرمان میدهد قطعۀ که به بالاحصارفرستاده شده به قرارگاه برگردد وقتی شورش آغاز شده است. پس ازاین، باوجودیکه تقویه شده بود، جنرال تمام اعتماد بنفس را برای هرهدف مفید ازدست میدهد؛ اودرآغاز از پیروزی نومید شده، با ناکاری وسردی که نتیجه یک نظرثابت است، تا بآخرمنتظر میماند: سربازان نیزبا پیروی ازرئیس شان بیروحیه شده وتمام انرژی خود را ازدست میدهند. سربازان برتانوی ثابت میسازند که دراروپا از نگاه شجاعت درمقام دوم قراردارند؛ اما این تحت شرایط معینی است: او بایست جیره مکلمل، عرق، بیر وهزاران محرک دیگرخود را داشته باشد که تهیه آنها دلسردی و دودلی ببارمیآورد.

 

چنین است شرایط ووضع قوت ها درکابل، ولی باید برخورد ضعیف و بزدلانه ایچ ایم 44 و ان آی 37 را بآن تخصیص داد،  وقتی توسط شورشیان دریک قرارگاه کوچک خندقی دربالای برآمدگی مورد حمله قرارمیگیرند که ارگ را حمایت میکند؛ آنها مقاومت نشان نداده، مساعی بریگدیرشیلتون برای تحریک شان بیفایده بوده، سواره و پیاده با بینظمی بزرگی فرارنموده وبه اردوگاه میآیند، اما توسط افغانها دنبال شده وشاید آنروزمیتوانستند موضع دشمن خود را تسخیر کنند، اما بعلت مداخله شورشیان سردارعثمان خان اسحاقزی دراثر یک معاهده خاص با سُرایم ناتن چند روزنسبتا آرام برای سربازان انگلیسی فراهم میشود. پس ازاین آزمایش قطعۀ 54 ان آی که دربالاحصارمستقر است بیرون رفته وشاه شجاع به منابع خودش گذاشته میشود.

 

قبلا متذکرشدیم محمد اکبرخان پسردوست محمد پس ازفرار ازبخارا به خلم میرسد. با عدم تامین کمک ازمیرولی بخاطرنگهداری سربازان قدیمی پدرش که با اودرتبعید یکجا شده بودند، تصمیم میگیرد به پارس برود، جائیکه کاکاهایش، سرداران کندهارتوسط محمد شاه خوب پذیرفته شده وامیدواراست آنشاه چیزی کمتری برایش نسبت بایشان نخواهد کرد؛ درحقیقت اودرمسیرراه آنجا ونزدیک بلخ ازشورش کابل خبرشده، مسیر خود را تغیرداده وبتاریخ 25 نومبربه کابل میرسد(روزنامه ها و یکتعداد نشریات بارتباط این شورش نوشتند، ازاینکه بنیاد آن چه بوده من نمیدانم، که اکبرخان با یکهزارسوارتاتاربکابل برگشته، توسط حکومت روسیه فرستاده شده، اما این ادعا کاملا نادرست است. زیرا اوبا 12 سوارافغان مجهزبا بدترین اسلحه آمده وکمکی ازروسها بدست نیاورده وآنها ازهر گونه مداخله مادی بنفع اشغالشدگان خودداری کردند.) جائیکه همه چیز دربزرگتریی گیجی قرارداشته و پسرکاکایش زمانخان بحیث شاه اعلام شده است. باوجود آزردگی با او، اکبرخان مجبورمیشود تا انتخاب اورا برسمیت بشناسد، اما فقط با اراده مخفی که دراولین فرصت آنرا سرنگون سازد، چنین است اختلاف نظرومنافع دربین افغانها دراینوقت، بآنهم اوبا کمترین مشکلی درظرف چند روز یک دستۀ قوی ایجاد نموده وبزودی برتمام روسای دیگرغلبه حاصل میکند.

 

تعداد زیاد افسران برتانوی با درنظرداشت عملیات نظامی و پیش بینی نتیجه که دراثرضعیفی وبی ظرفیتی جنرال الفنستون بوجود میآید، باین نظرمیباشند که موضوع تخلیه باساس مذاکره با تمام روسای با نفوذ کابل وبدون درنظرداشت تفوق یکی بردیگری که خاصیت ایشان است صورت گیرد. برای چند روز سُرایم ناتن این مشوره را رد میکند؛ اما معلومات فاجعه بارازگارنیزیون های دورافتاده باعث میشود تا ازتدابیرمنفعل صرفنظر نماید، چون ضایعت انگلیسها ازهرجهت مورد دلسوزی میباشد. بسربازان درغزنی تحت فرماندهی کلونل پالمرفرمان داده میشود به کابل بیایند، اما موفق نشده و به ارگ عقب نشینی میکنند: باوجودیکه آنها بسیارخوب مجهزبودند. بریگاد لیتنانت کلونل ایم لارین که ایم ناتن از کندهار بکمک کابل فرامیخواند، بعلت عمق برف وموجودیت شورشیان درهرنقطه، بتعویق میافتد. این قطعه تا غزنی پیش میآید؛ اما درآنجا مجبورمیشود عقبگرد نموده و پس ازگذاشتن یک گارنیزیون درکلات غلزی با تدارکات یکساله، دوباره به کندهاربرمیگردند. ازطرف دیگر، کپتان وود برن که غزنی را با 130 نفرترک کرده درراه توسط شورشیان بستوه آمده، دریکتعداد مخروبه ها پناهنده میشود. دراینجا توسط 4 یا 5 هزارافغان محاصره میشوند، اوقطعه را بدوبخش تقسیم میکند، یکی تحت فرماندهی خودش ودیگری تحت فرماندهی یک افسربومی؛ اوبا تمام افراد خود دلیرانه یورش نموده وازبین میروند؛ بخش دوم تلاش میکند برگردد، اما فقط 5 سربازمحلی موفق به فرارمیشود. افسردیگرانگلیسی، کپتان فیریزبا 250 نفردریک قلعه محاصره شده، چندین روزبمقابل 3 یا 4 هزارافغان دفاع نموده وکوشش میکند راه خود را ازطریق دشمن بازکند که مسئله آسانی نمیباشد، چون خانم وخواهراوهمرایش است، زنان در عقب دوسواره محلی محکم بسته شده ودرمرکزقرارداده شده وپس ازیک تصادم هولناک، دسته کوچک به قلعه دیگررسیده وازآنجا بکمک رهنمایان، راه خود را به پشاوربازمیکنند.

 

اولین مفکوره ایم ناتن با شنیدن این فجایع اینستکه قوتهای خود را از طریق خیبرعبورداده وبا جنرال سیل درجلال آباد بپیوندد که مستحکم ساخته است؛ اما مشوره های عاقلانه ترغالب شده واین پروژه غیرعملی صرفنظرمیشود. این برنامه کاملا غیرعملی میباشد بعلت خصلت اراضی واحساس نادرست قبایل که درتمام معبرمسلح بوده وبرف عمیق که باعث مشکلات زیادی شده وقطعۀ سیل بآن مواجه میگشت، اگرفرمان داده میشد که با ایشان ملاقات کند. لذا پلان عقب نشینی توسط ایم ناتن ترک گفته میشود. متعاقبا درتطابق با نظرات عمومی، او کپتان لارینس و تریوور را با چند افسردیگرمیفرستد تا مقدمه صلح با افغانها را مذاکره نماید که بطورمطلوب پذیرفته میشود؛ این امرباعث میشود ایم ناتن بطور مستقیم با روسا وبخصوص محمد اکبرخان ارتباط گرفته وکمیشنرانگلیس پیشنهاد عقد یک معاهده 12 مادۀ را میکند. این موضوع توسط ایشان پذیرفته شده ودرچند کنفرانس بعدی، تعداد زیاد سردارانی که خواهان برقراری آرامش اند، اصرارداشتند که شرایط تخلیه باید بطورقطعی و فوری عملی شود. ایم ناتن با درک اینکه محمد اکبرخان دربین ایشان قدرتمند معلوم شده وبیشترمتمایل به مذاکره است، ترجیح میدهد با او معامله کند، با وجودیکه خوب میداند این رئیس هرروزبا شورشیان یکجا شده وبالای سربازان اردوگاه حمله میکند. اما اکبراطمینان میدهد او بخاطری چنین میکند که دشمنی سایرسرداران با خود را کم سازد، چون آنها میخواهند اورا درچشم مردم بحیث خاین تبلیغ نمایند، باینترتیب اودربدست آوردن اعتماد کمیشنرموفق شده وتفاهم دوستانه خوب بین شان برقرارمیشود.

 

آیا محمد اکبرراست میگفت که به انگلیس وفاداراست وحتی وعده میدهد که قاتلان برنیس را تسلیم کند؟ این مشکوک است، چون احتمال ندارد او کسانی را فراموش کند که ویرانی خانه اش توسط آنهائی صورت گرفت که برایشان ابرازفداکاری نموده بود. آیا پدرش، رئیس خانواده اش، امیر دوست محمد هنوز درهند محبوس نبود؟ ناممکن است انکارکرد که موقف اکبرخان بسیارشرمآوراست، چون مجبوربود با مهاجمین کشورش سازش کند تا امیدی برای رهائی پدرش داشته وآنرا میتوانست فقط با خطر بد گمانی هموطنانش انجام دهد که بسیارمایل نبودند باواعتماد کنند. زمان خان پسرکاکایش میداند که برگشت دوست محمد تمام چوکاتی را درهم میشکند که تخت شاهی اوبالای آن استواربوده و لذا ازهیچ وسیلۀ برای دورساختن افغانها ازمحمد اکبرخان دریغ نمیورزد؛ اوشاید موفق میشد اگر محمد اکبربخاطرنجات زندگی خودش، شیوه برخورد فعالی اتخاذ نمیکرد که وفاداری اوباشکال مختلف توسط کسانی قدردانی میشد که موضوع را درنظرداشتند. تعداد زیاد روسا بطورآشکاربا پسرامیر منازعه داشته ودر 22 دسمبراورا سرزنش میکنند که با انگلیس معامله نموده که برای آنها ناشناس بوده وآنها را فدای جاه طلبی خود کرده است. اودرمقابل این اتهامات با انرژی ازخود دفاع میکند، اما نمیتواند مخالفین خود را قناعت دهد، اگراوبه قرآن سوگند نمیخورد که فردا کمیشنرانگلیس را بشکل گروگان یا جسد بکابل بیاورد اورا درهمانجا توته و پارچه میکردند.

 

افغانهای که درحوادث غمگینانۀ پایان اشغال کابل توسط برتانیه سهم داشتند، بصورت عام متیقین اند که دریکی ازمذاکرات با محمد اکبرخان، ایم ناتن رسما وعده میدهد که پدرش را درمدت یکماه باومیسپارد؛ اما وقت پوره میشود ولی امیرهنوزدرهند اسیراست. این حقیقت تا اندازۀ زیادی اکبرخان را خشمگین ساخته ومجبورمیشود تا شرایط تخلیه را دقیقترسازد؛ مذاکرات متعددی بدون نتیجه پایان یافته وناگوارترمیشود، شب 23 بر24 دسمبرکپتان سکینرازقرارگاه افغانها به قرارگاه انگلیسها آمده وخواستارمذاکره جدیدی با ایم ناتن ازجانب اکبرخان برای عقد یک معاهده معین میباشد. دعوت پذیرفته شده ونماینده درروزکریسمیس1841 همراه با کپتان لارینس، تریوور و ایم کینزی به میعاد گاه میآیند؛ ملاقات درنزدیکی پلی انجام میشود که درپهلوی آن 16 سواره افغان قبلا درکمین گذاشته شده اند. اکبرخان کمیشنررا با سرزنشهای خشن میپذیرد مبنی بر اینکه آزادی پدرش وتخلیه کابل را اینقدرطولانی و بتعویق انداخته است؛ اوهمچنان اعلام میکند سلاحها، مهمات وگروگانها هیچوقت باوتسلیم داده نشده، درحالیکه همه چیزبشمول گاوان ضروری برای انتقال محموله ارتش آماده است تا دراختیارایم ناتن گذاشته شود. اومیگوید، "من درتبادله خود فقط تعویق و دوروئی یافتم؛ جنرال سیل بعوض تخلیه جلال آباد طوری که موافقه شد با انرژی بیشترازهمیشه خود را تجهیزواستحکام نموده است". کمیشنربرتانیه بطوربیهوده، تمایل خوب ووفادارانه خود را ابرازمیدارد؛ اما محمد اکبربه هیچ چیزی گوش نمیدهد: اومیگوید سُرایم ناتن تا امروزوعده های خویش را به تاخیرانداخته، لذا او و رفقایش باید منحیث اسیرگرفته شود تا تمام شرایط قبلا فیصله شده تحقق یابد. لذا او بازوی سُرویلیام را گرفته ومیخواهد اورا بکابل بیاورد، اما نماینده مقاومت نموده وفریاد میکند، "بهتراست بمیرم تا تو را دنبال کنم". اکبر خان فورا تفنگچه خود را کشیده و برسینه او فیر میکند، مرمی دومی او را نقش زمین میسازد. تفنگچه ایکه محمد اکبراستعمال میکند چند روزقبل توسط خود سُرویلیام برایش تحفه داده شده بود. کپتان تریوورکه بفاصله دورتری قراردارد، با دیدن اولین حرکت دشمنانه قاتل، فورا پیاده شده و بکمک رئیس خود میشتابد، اما توسط فیرمرمی یک افغان کشته میشود. کپتان لارینس و ایم کینزی دستگیر و لخت ساخته شده ودربالای اسپهای دورئیس بسته میشوند که مشکلات زیادی درنجات آنها توسط پیروان آتشین خویش داشتند؛ آنها متعاقبا دریک قلعه محبوس شده ولی پس ازچند روزآزاد میشوند. کلۀ ایم ناتن درنوک یک نیزه همراه با عینکهای سبزکه عادت پوشیدن آنرا داشت دربازارها گردانده میشود؛ متعاقبا آنرا همراه با جسد اووکپتان تریووردربالای برج یک نقطه گرد دربازارآویزان میکنند که بنام چارسو نامیده میشود: اجساد سه روزدرآنجا باقی مانده و بعدا در یک چاه خشک انداخته میشود.

 

پس ازمرگ ایم ناتن هدایت اموربه میجرپاتینگرسپرده میشود که مدافع هرات درسال قبل بوده است. او با ترک آنشهربه کابل آمده و حاکم چاریکار و استالف تعین شده است، دوشهرکوچک واقع درکوههای شمال کابل (21 میل ازکابل وحدود سه میل ازهمدیگر). گارنیزیون که در اختیاراو بود، پس ازیک دفاع دلیرانه غلبه مییابد که تقریبا همزمان با شورش کابل است، اما میجرپاتینگربا وجودیکه توسط مرمی در ران زخمی شده، موفق میشود معجزه آسا فرارنموده وبه خانه برنیس برسد که قبل ازاو غارت وچپاول شده است. اوازاین حادثه بیخبرمیباشد، اما با رسیدن بآنجا آثارفاجعه هنوزتازه بوده واو خود را در دود ویرانه ها ودر بین شورشیان تنها مییابد که ازدست آنها بکمک بخت و اسپ عالی اش یکباردیگرنجات یافته وبحالت ازپا درآمده به اردوگاه برتانیه میرسد. میجرپاتینگرهنوز از زخم پایش بهبود نیافته که وظیفه سنگین هدایت امور سیاسی کابل به دوش اومیافتد. با وجود نتیجه اعتماد اندوهناک ایم ناتن به محمد اکبر و وضع بسیارسخت، بازهم میجرپاتینگرمسیربهتری نسبت به تجدید مذاکره با سرداران ندارد؛ اما روسای دیگرافغان که میخواستند مانع تمرکزقدرت دردست پسرامیرشوند، با سهم گرفتن درمعاهدۀ اصرار میکنند که موجب بیرون راندن انگلیس میشود. آنها مجموعۀ تصویب میکنند که مواد آن تقریبا همان چیزی است که به ایم ناتن سپرده شده بود، مواد عمدۀ آن تخلیه جلال آباد توسط بریگاد سیل و رهائی دوست محمد است؛ اما اینزمان موافقه میشود انگلیس سلاح خود را نگهداشته وباید از طریق خیبرتوسط بدرقه افغانها وتحت فرماندهی اکبرخان تا پشاور همراهی شوند. اکبرخان باوجود جریحه دارشدن درخود خواهی وعقیم شدن در نظرات جاه طلبانه اش که نمیتواند با مهاجمین بطورانفرادی معامله کند، علاقۀ ندارد که بدرقۀ فوری آماده سازد. تا اینزمان 28 افسر انگلیسی-هندی بقتل رسانیده میشود؛ 10 هزارجسد افراد وحیوانات هوای شهررا آلوده وباعث عذاب 5 هزارافراد زنده ارتش میباشد که بعلت مقاومت دوماهه بمقابل 40 هزار شورشی خسته شده اند. سردی بسیار شدید شده، مواد سوخت، تدارکات ومهمات تمام گردیده وسربازان کاملا دلسرد و بیروحیه شده اند، میجر پاتینگرفکرمیکند انتظاربیشتربرای بدرقه وعده شده مصلحت نبوده وتصمیم حرکت سریع ناچاری ازبین دشمن را میگیرد؛ باینترتیب اودر5 جنوری 1842 فرمان عقب نشینی صادرمیکند.

 

بروزپنجشنبه ششم جنوری پس ازیک محاصره دوامدار67 روزه وتحمل ظالمانه ترین محرومیتها، ارتش تحت فرماندهی جنرال الفنستون، با شرایط اهانت آمیزقرارگاه کابل را ترک کرده ودرمسیری حرکت میکند که عمق برف یک فت میباشد. قوتها هنوزاردوگاه را کاملا ترک نکرده که محافظین عقبی آنها توسط افغانها موردحمله قرارمیگیرند؛ یک افسر قطعۀ 5 سواره بومی بنام هاردیمین وتعداد افراد او دراین حمله کشته شده وارتش دراین روزفقط 5 میل مارش میکند. آسمان صاف و بسیارسرد بوده، وقتی آنها به زمین خیمه گاه میرسند، سربازان باید برف را پاک کنند قبل ازاینکه بتوانند بدن خسته خویش را بالای زمین یخ  بگذارند؛ کمبود تدارکات نیزبا این مصایب افزود شده وقبل ازصبح چند صد مرد و زن ازسردی و گرسنگی میمیرند.

 

بروزهفتم جنوری قطعات بسوی باریخار مارش نموده واسکورت افغان که اکبرخان وعده کرده تا عقب نشینی را حمایه کند، بتعداد زیاد ولی بصورت دشمنانه ظاهرمیشوند؛ محافظین عقبی دراین روز با چندین برخورد خونین خسته شده ودشمن سه توپ کوهی را با خود میبرند. ازاین لحظه ببعد انگلیسها که اعتماد کمی به وعده های افغانها دارند، احساس میکنند شاید هرگزبه جلال آباد نرسند، مگربا جنگ نمودن درهر قدم و خیمه زدن درمدخل گردنه که نسبت به شب اول، وحشتناکترمیباشد. آنهائیکه تا دمیدن صبح زنده ماندند، روی زمین را پوشیده با اجساد می یابند؛ سربازان گیج محلی کالای خود را میسوزانند تا خود را گرم نمایند وسربازان برتانوی با غرق شدن درسردی وگرسنگی قدرت انتقال سلاح خویش را ندارند: هولناکترین بینظمی درجمعیت یخ زده و گرسنه حکمفرما شده وآنهائیکه هرچیزقیمت بها با خود گرفته بودند مجبور میشوند آنرا رها کنند.

 

درصبح هشتم، قطعات نمیتواند یکقدم پیشروی کند. ارتفاعات ماحول توسط دشمنان اشغال شده که آتش خود را درجریان شب معطل نموده وبا طلوع آفتاب آنرا ازسرمیگیرند. دراینحالت مجبوریت نهائی، انگلیسها مجبورمیشوند داخل گفتگوی دونفری با محمد اکبرخان شوند که قرار معلوم دریک برآمدگی نزدیک خیمه زده ودرحالیکه همدردی زیاد نشان میدهد، میخواهد که ایشان باورکنند. اومیجرپاتینگررا بخاطرشتاب در ترک کابل وبدون انتظاربه بدرقه وحمایه ارتش ملامت نموده ومیافزاید او به تنهائی دربین روسای افغان قدرت این را داشت تا مانع حملات ایشان شود، اوپیشنهاد میکند که میتواند شورشیان را کنترول کند بشرطیکه انگلیسها راضی شوند گروگانهای بدهند که ازتیزین پیش نروند تا زمانیکه قطعۀ سیل جلال آباد را تخلیه نکرده است. معلوم بود که سرداراز اتصال دوقطعه درمحلی که مستحکم ومجهزاست ترسیده ومیداند که آنها میتوانند زمستان را درامنیت بسربرده ومنتظربهارشوند تا حملات را تجدید کنند. لذا جهت اطمینان به مذاکرات صادقانه، اواولا 6 گروگان تقاضا میکند، اما متعاقبا با میجرپاتینگر و کپتان لارینس  و ایم کینزی راضی میگردد. بمجردیکه آنها دراختیارش قرارداده میشود، سربازان بطرف برآمدگی مشهورخورد کابل پیش میروند، اما ازتمام جوانب بدون درنظرداشت معاهده ایکه هم اکنون عقد نموده بودند، مورد حمله قرارگرفته و این روزنقطه اوج بدبختی ایشان میباشد؛ صحنه های قصابی وبیرحمی ظالمانه درهرقدم تجدید شده، قطعات با آتش دشمنان غیرمرئی شکسته شده ودرآخرتوپها را به افغانها تسلیم میکنند. با کاهش مرمی، آنها مجبور میشوند با سرنیزه دشمنان سنگرگرفته درپشت سنگها و تجهیزشده با مهمات بجنگند درحالیکه زنان واطفال سپوخته ازسردی، آواره وپریشان دربین آتش سربازان غیرمنظم سرگردان میباشند. محمد اکبرخان هیچ فرمانی بالای افرادش ندارد، چون آنها جهاد مقدس اعلام کرده، غازی شده وافراط آنها هیچ مرزی را نمیشناسد؛ احساس انتقام یعنی انجام آن چیزیکه پیش خدا خوب است و بالاترازهمه امید غنایم کاملا ایشان را دربرابرفرمان یا التماس کروکورساخته است؛ آنها بدون هرگونه رحم یا ترحم وبی پروا ازهرگونه نظم یا انظباط، خود را درخون وغارت غوطه مینمودند.

 

درروزنهم جنوری، اکبرخان میپذیرد که اوقدرتی درمهارکردن این غازیان ندارد، کسانیکه صحنه های روزقبل را با غضب بیشتر تجدید نموده وطوفانی که بالای سربازان رنجوربرای سه روزمتوالی جاری است با یکی ازهولناکترین فجایع نظامی تاریخ بپایان میرسد. بقایای ارتش ازپا افتیده با مارش اجباری و سردی، کمبود غذا ومواد سوخت وانواع عذاب دردناک، دیگرقدرت دفاع خود را نداشته وتوسط دشمنان بیرحم قتل عام میشوند. فقط سه نفربومی و یک اروپائی (داکتربرایدن) ازجمله 5 هزارنفر وتعداد زیاد پیروان قرارگاه (که زندگی خود را دراین سلاخی ازدست دادند) به جلال آباد میرسند. قرارمعلوم اکبرخان با دلسوزی در مورد نحوۀ برخورد سربازان خود وعدم کنترول ایشان، دراوج این تراژیدی خونین برای زنان انگلیسی پناگاه ابرازنموده ووعده حمایه آنها را بقیمت زندگی خودش میدهد؛ این پیشکش توسط تعداد زیادی قبول میشود که دربین ایشان خانم سیل، خانم ناتن، خانم اندرسن، خانم رید و خانم مینوارینگ قرارداشته وبشکل خوبی معامله میشوند.

 

اکبرخان درقرارگاه خود گروگانهای داده شده باو را نگهمیدارد که دربین ایشان جنرال الفنستون، بریگادیر شیلتون، کپتان جانسن ویکتعداد افسران دیگرقرارداشته و دو روزدراین زمین مرگبار منتظرتخلیه جلال آباد توسط جنرال سیل میباشند که برایش یک نقل معاهده عقد شده بین خودش ومیجرایلدرد پاتینگرفرستاده میشود. اما جنرال سیل آنرا رسما رد کرده ومیگوید نمیتواند این محل را بدون فرمان گورنرجنرال هند ترک گوید؛ اوبسیارخوشبخت است که چنین فیصله میکند، چون افغانها پلان گرفته بودند تا سپاه اورا نیزتا آخرین نفرنابود سازند.

 

پس ازفاجعۀ خورد کابل، محمد اکبرخان اسیران خویش را به تیزین و جگدلک وبعدا به تیگری یک شهرک مستحکم واقع دروادی حاصلخیز لغمان انتقال داده و پس ازتردید زیاد تصمیم میگیرد آنها را به جلال آباد تسلیم ننموده و به بودی آباد (یک قلعه بزرگ وجدیدا ساخته شده درانجام علیای وادی) میفرستد.دریازدهم آنها را به زینده انتقال داده وتحت ریاست محمد شاه خان قرارمیدهد. مرگ جنرال الفنستون بعلت عوامل طبیعی در 23 اپریل رخ داده و اکبرخان جسد را با بدرقه به جلال آباد میفرستد؛ اما غازیان درراه با آن برخورد نموده، محافظین را مورد حمله قرارداده، پراگنده ساخته، جسد را ازتابوت بیرون نموده، لخت ساخته وسنگباران میکنند.

 

قتل عام خورد کابل قدرت ونفوذ محمد اکبررا بسیارافزایش داده وروزانه طرفدارانش افزایش مییابد؛ غازیان درهمه جا به درخواست اوجواب داده وسواره غیرمنظمی که درخدمت انگلیس قرارداشتند نیزفرارنموده و باو میپیوندند. بعدا ارتش او به 7 یا 8 هزارنفررسیده و با آنها جلال آباد را محاصره میکند، چون متیقین است که جنرال سیل آنجا را مطابق معاهده ترک نمیکند. این افسردلیر خود را درخندقی با دوقطعه برای مدت بیش ازدوماه و زندگی با نیم جیره محصورنموده ومصمم است این محل را تا آخرین نفرنگهدارد. جلال آباد درغرب پشاورودردهانه خیبر قراردارد. درتابستان دارای 2 هزارباشنده است، اما درزمستان باشندگان آن بحدود 20 هزارنفرمیرسد، چون شدت موسم درکوهها باشندگان را مجبور می سازد تا درشهر پناه گزین شوند؛ جنرال سیل دراین موسم بآنجا آمده و مجبوراست برای امنیت قطعه خود قدم های بردارد تا مانع افزایش نفوس شهرشود. تمام مساعی اکبرخان جهت بیرون راندن این جنرال دلیر بی اثر مانده وبعوض موفقیت، بسیارنزدیک بود زندگی خود را به علت بد قسمتی یا خیانت ازدست بدهد. تفنگ رئیس محمد عثمان خان اسحاقزی (اولین سردارشورشی که با ایم ناتن معاهده عقد میکند) تصادفا فیرنموده – چنین است اظهاراو –  ومرمی به بازوی اکبر خان اصابت میکند، اما اکبرخان وانمود میسازد حمله قصدی بوده و عثمان خان توسط انگلیس رشوه داده شده تا اورا بقتل برساند: لذا او را بمرگ محکوم میکند.

 

وقتی اکبرخان مصروف محاصره جنرال سیل درجلال آباد است، زمان خان، شاه منتخب جدید افغانها شهرکابل را تسخیرنموده وشاه شجاع را محاصره میکند که درارگ{بالاحصار} قراردارد؛ چند هزارنفرزندگی خود را دراین مبارزه ازدست میدهند، اما زمانخان موفق نمیشود؛ اوبا این ضایعات بیمورد عصبانی ودلسرد میشود؛ لذا اوپیشنهاد داده شده توسط شاه را قبول نموده، ازحق شاهی داده شده توسط مردم بخود صرفنظر نموده وراضی میشود که صدراعظم شهزاده سدوزی شود. اوبا چنین اقدامی فکرمیکند میتواند مانع آمدن دوست محمد شده وهم اکبرخان را به اطاعت وادارد که مصمم است دراولین فرصت شاه شجاع را سرنگون ساخته وتخت را بار دیگرتسخیرکند؛ اما حوادث طوری میآید که تمام برنامه های اوخنثی میشود. ازطرف دیگرشاه نیزبیشترازوزیرش مخلص نبوده و باو چیزهای را وعده میدهد که هرگزمیل اجرای آنرا ندارد؛ اواین امتیازات را به خاطری به دشمنانش میدهد که خود را ازموقعیت شرمسار کنونی رها ساخته ومیخواهد ازشرتمامشان خلاص شود (اگربتواند خود را بطور محکم مستقرسازد). اوجهت تکمیل این مصالحه ظاهری، اکبر خان را سردارسرداران نامیده واین مقرری را برای اودرجلال آباد میفرستد؛ اما این رئیس معاهده عقد شده با پسرکاکایش را نه قبول ونه تحریم میکند، مگراینکه شاه شجاع درمحاصره آنشهرپشتیبانی وکمک کند. بسیارمشکل است تمام پیشنهادات مطابق به میل شاه باشد، چون اومشتاقانه منتظر فرصتی است که کابل را ترک نموده وبا قوتی به پشتیبانی انگلیسها برگردد، وقتی میبیند کمک آنها ناوقت شده، چارۀ دیگری ندارد. شرایط ارائه شده توسط اکبرخان بهیچوجه برای توطئه زمان خان مطلوب نبوده، لذا بشاه مشوره میدهد تا آنرا قبول نکند یا اگر بخواهد کابل را ترک کند، اورا درجریان غیابتش فرمانده کابل سازد؛ اما شاه با درک نیت اوفرمان میدهد او را تا جلال آباد همراهی نموده واثبات کند که دراین تصمیم صادق است، لذا اودرغیاب خویش پسرسردار امین الله خان را حاکم کابل تعین میکند. زمان خان با ناراحتی به سماجت شاه، فیصله میکند قضیه را معلوم ساخته ومیداند که اوتوسط شاه فریب داده شده است، کسیکه میخواست خودش خیانت کند.

 

شاه شجاع بادرنظرداشت تمایل خود، ارگ را ترک میگوید تا با ارتش کوچکش دریکنیم میلی بالاحصاریکجا شود، با اعلام هدفش مبنی برمقابله با انگلیسها، اما درحقیقت استعمال آن بحیث بدرقه بخاطر قراردادن خود تحت حمایت انگلیسها؛ بمجرد حرکت او سردارشجاع الدولت پسرزمان خان بهمراهی چهار خدمه فرا رسیده وبرتخت روان اوحمله میکند. شاه بد قسمت توسط چندین مرمی زخمی شده وهنوزنفس میکشد که قاتلان اورا ازکجاوه بیرون نموده وجسد اورا درجویباری میاندازند که نزدیک سرک قراردارد. این حادثه درفبروری 1842 بوقوع میپیوندد.

 

خصایل شاه شجاع بصورت عام بطورشدیدی موردانتقاد قرارگرفته است. درحالیکه حتی دشمنان او(محمد زیها) که حالا برافغانستان حکومت می کنند، میپذیرند اویک آدم بسیارقابل توجه بوده ویگانه پسرتیمورشاه میباشد که قابلیت سلطنت داشت. اوهر دو مشخصۀ قابلیت وشجاعت را دارا بود که افغانها خوش داشتند درشهزادگان خویش ببینند. اویک مدیرخوب بوده ومیدانست چطوریک جنگ را پیش ببرد؛ اوفقط نیازبه بخت بهترداشت؛ نظرافغانها چنین است. اوچندین بار شکست خورده وازمنطقه بیرون رانده میشود، اما هرگزخود را مغلوب نشمرده و 12 باردرتلاش تخت بمیدان جنگ میرود. ناممکن است این استقامت را فقط لجاجت نامید؛ این امرنشاندهنده توان بزرگ او بوده واگراوهمیشه ناکام ماند، بعلت این بوده است که اوهرگزبه کوچکترین تخطی به حقوقش اجازه نمیدهد. وقتی ما اروپائیان درباره اقدامات مردم وحشی آسیا نظرمیدهیم، همیشه مطابق به معیارهای اخلاقی وعلایق سیاسی خود مان و بدون کمترین انعطاف به اختلافات موجود بین احساسات وعادات خود و دیگران قضاوت میکنیم. هیچ سوالی وجود ندارد که شاه شجاع مثل تمام افغانان دیگر ظالم ومستبد بوده است، اما بیائید موقعیتی را بازنگری کنیم که اودرآن قرارداشته و حکومت کردن برمردمی که زور یگانه قانون آنست، نمیتوانست طوری دیگری عمل کند. نفوذ محمد زیها در حکومت بسیارزیاد بوده وهمیشه برضد اودرجریان سلطنت اولش توطئه نمودند. پس ازمرگ احمد شاه، اولاده اوهمیشه مواجه به هوا و هوس بوجود آمده توسط جاه طلبیهای سردارانی بوده است که برایشان فقط سایه قدرت باقی میماند. شاه شجاع درمقابل توطئه های آنها نسبت به قبلیها با بزرگترین سرسختی مقاومت کرده وبطورخاصی هدف دسایس آنها بوده است؛ اوباید احمق میبود اگر اجازه میداد بدون هیچ تلاشی برای دفع آن شکست بخورد و زور یگانه وسیلۀ بود که توسط آن میتوانست درتمرکز قدرت دردستش موفق گردد: اوباورداشت اگربتواند باید هدف خود را تامین کند، درغیرآن اشتباه خودش است. اونشان داد که قبایل با هزاران رشته با روسای خود بسته بوده وباو یک پشتیبانی ضعیف ومبهم میدهند، اودقیقا ازاستعمال زور برای بدست آوردن آن پرهیزکرد؛ اما اگرخودش ضعیفی میکرد، باید بیکبارگی تسلیم میشد. برخورد او دردوردوم سلطنت اوثبوت آن استقلالی است که باعث بد قسمتی اوگردید: آزردگی و خشم در زیریوغ تحمیلی انگلیسها، تمام رذایل افغانی او را عریان میکند؛ او به ولی نعمتان خود خیانت میکند، درمقابل ناجیان خود مقاومت میکند و با دست های آدم کشان بقتل میرسد – برای یک افغان نمیتواند شکوهی بیشتری ازاین موجود باشد.

 

 

فصل 25 – بازگشت اکبرخان به کابل

 

تاریخ افغانها – 1858م                     نویسنده: فیریَر

برگردان: سهیل سبزواری                 اکتوبر 2009

 

فتح جنگ میرزا جانشین شاه شجاع، جنگ بین فتح جنگ و زمانخان، شکست فتح جنگ، برگشت اکبرخان به کابل وعقب نشینی فتح جنگ به ارگ،  وزیرشدن اکبروقبولی شاهی فتح جنگ، غارت فتح جنگ توسط اکبر، فرارشهزاده، تسلط اکبربرکابل، نگهداشت انگلیسها در کندهاربا وجود طغیان، دوراندیشی میجرراولینسن، حوادث درهمسایگی آن شهر، گزارش پارسیان، شکست اخترخان علیزی توسط آنها، پلان افغانها برای تسخیرکندهار، شکست آنها، تهاجم دومی انگلیس به کابل، شکست اکبرخان دربتخاک، نظرمطبوعات درمورد تهاجم دوم، حقایق ودروغها، غلطیهای ژورنالیستها درمسایل نظامی، تخلیه افغانستان توسط انگلیس، به تخت نشاندن شاپورمیرزا درکابل توسط انگلیس ها، آزادشدن دوست محمد توسط انگلیس ها، برگشت اکبرخان به کابل وتسخیرقدرت، اعاده دوست محمد درکابل، بیرون راندن صفدرجنگ توسط کهندل خان ازکندهار.

+ + +

شاه شجاع چندین پسربرجای میگذارد که چهارنفرآن درحوادث سیاسی افغانستان درجریان اشغال انگلیس سهم دارند؛ اینها عبارتند از تیمور میرزا، فتح جنگ میرزا، صفدرجنگ میرزا و شاپورمیرزا.

 

باوجودیکه شاه شجاع قبل ازمرگ خشونت بارخویش حاکم کابل را تعین کرده بود، برای امنیت بیشتر، پسردومش فتح جنگ را دربالاحصار جابجا میسازد. وقتی این شهزاده ازقتل پدرش باخبرمیشود، خود را در ارگ با یکهزارمرد دارای منشای عربی که باو وفاداراند، محصورنموده و برای طرفدارخود امین الله خان لوگری پول میفرستد که درحومه شهربا 3 هزار نفر قراردارد تا بنام او دربین مردم پول توزیع نموده ومردم را وادارسازد تا بمقابل زمانخان قیام کنند: اوچنین کرده وجنگ خونینی برای دو روز و دو شب بوقوع میپیوندد تا اینکه امین الله مجبورمیشود به بالاحصار عقب نشینی کند.

 

محمد اکبرخان هنوزاززخم خود بهبودی کامل نیافته است که ازاین حوادث باخبر شده، فورا ازمحاصره جلال آباد دست برداشته (اقدامی که تا کنون برایش فقط منبع دلسردی بوده است) وباعجله 20 روزپس از مرگ شاه شجاع به کابل میرسد. او ازاینکه یا قوت کافی ندارد یا لحظه را مناسب نمی پندارد، برای گرفتن قدرت تلاش ننموده و درمرحله اول فیصله میکند دشمنان خویش را مصروف ازبین بردن همدیگرسازد، باین مقصد با زمانخان متحد شده وبه اودردستگیری شهزاده فتح جنگ کمک میکند. آنها با قوتهای متحد خود چهارحمله غیرموفقانه به بالاحصارنموده وبالاخره درپراندن یکی ازبرجها موفق میشوند، بعدا بداخل قصر یورش برده وتمام کسانیرا که درداخل قصربودند یا میکشند یا اسیرمیگیرند.

 

زمان خان میخواهد فتح جنگ را بقتل رساند، اما محمد اکبربا این پیشنهاد مخالفت نموده ونتنها آن شهزاده را تحت حمایه خود میگیرد بلکه با ابراز وفاداری باواعلام میکند هرگزافغان دیگری را بحیث حاکم مستقل نمی شناسد. هدف این سخاوت ظاهری اوشکست قاطعانه قدرت زمانخان است که خود را درحومه های شهرمستحکم نموده است، اما محمد اکبرحمله نموده، او را درهرنقطه بعقب رانده و او نجات خود را با کناره گیری از ادعای شاهی ومقام وزارت بدست میآورد. اکبرخان پس ازاین پیروزی با دخترسردارامین الله خان ازدواج میکند، متحدیکه طرف او را بسیارقوی میسازد؛ اوهمچنان توسط فتح جنگ بحیث وزیرتعین شده وفرمانده ارتش میگردد. اما این امتیازات، برنامۀ اصلی اورا متاثرنساخته وآماده است تا سقوط این شهزاده را مهیا سازد، فتح جنگ ازخطرآگاه شده و یکباردیگر به ارگ عقب مینشیند، بآنهم مجبورساخته میشود پس ازیک محاصره 48 ساعته عقب نشینی کند. اکبر فورا تمام خزانه شاه شجاع را قبضه میکند که به پسرش باقی گذاشته، اما مظنون است ازاینکه فتح جنگ یکمقدارآنرا پنهان کرده است، لذا به محافظین خود فرمان میدهد یک لحظه هم نظارت او را ازدست نداده و او را بخواب نگذارند تا وقتی تمام الماس های را تسلیم نکند که دراختیارش قراردارد. فتح جنگ بیچاره مدت سه شبانه روزمورد شکنجه قرارمیگیرد، تا اینکه خان شیرین خان (یک سردار قزلباش که طرفدارمخفی او و پشتیبان انگلیسها است) با دریافت فرصت پرداخت 200 دوکت باو وتوزیع آن به دربانها، زمینه فراراو را مهیا میسازد. محبس اودریکی ازبرجهای بزرگ کنج ارگ قرار داشته و دارای یک کلکین بطرف شهرمیباشد؛ ازاینجا اودراثنای شب توسط ریسمان پائین شده ودرقسمتی پناهگزین میشود(بفاصله یک فیر توپ از محل) که باشندگان آن قزلباشهای جوانشیربوده وخانشیرین خان او را درخانه خویش پنهان میسازد.

 

وقتی فراراومعلوم میشود، اکبرخان به جستجوی اومیپردازد؛ سختگیر ترین جستجوبرای 12 روزبراه انداخته میشود، اما بدون موفقیت پایان مییابد، بعدا فتح جنگ ازخفا برآمده و با بدرقۀ 100 سواره قزلباش به جلال آباد میرسد. این موضوع تا زمانی فهمیده نمیشود که خان شیرین خان درفرارشهزاده کمک کرده است، باوجودیکه نارضایتی محمد اکبر بسیارزیاد است اما آنرا پنهان میکند، چون با نگهداری مناسبات خود با این سردارضرورت دارد. آیا تمام این توطئه ها وضد توطئه ها بهترین شاهد خصلت بی ثباتی ویاغیگری افغانها برای تغیرمداوم وعشق فطری  آنها برای خونریزی نمیباشد؟

 

فرارفتح جنگ میرزا آخرین قسمت داستان اشغال کابل توسط برتانوی ها میباشد. آنها بعلت خوشقسمتی یا آمادگی بهتردرکندهارمیتوانند این شهر را نگهدارند؛ نتیجه ایکه مربوط به استواری جنرال نات وبیشترازهمه فعالیت خستگی ناپذیرمیجرراولینسن بوده که امورات آن مسکونه را با توانائی زیادی اداره میکند (میجرراولینسن یکی ازشخصیت های نایابی است که توانانمندی همه چیزرا دارد – محترم، استوار، روشنبین وصلح آمیز – اومحبوب همه است. خاطره حکومت او را مولف حتی در1845 درحافظه مردم تازه وقابل قدرمییابد. شیوه دفاع اوازکندهارتصور نادرستی ازشایستگی وشجاعت این افسرمیدهد. اورا میتوان دربین مردان بزرگی بحساب آورد که درخدمت کمپنی هند شرقی بوده وممکن است احساس شگفتی کرد که پس ازیکچنین دفاع با شکوه، استعداد و صداقت، اوتوسط حکومتش بیحرمتانه معامله میشود. اما بآنهم چنان مردانی همیشه نسبت به همقطارانش بالارفته وصرفنظرازاینکه اینها موردحمایت حکومت قرار میگیرند یا نه، احترام وتحسین جهانیان با ایشان است.)

 

پیشبرد جنگ دراین ولایت بسیارمشکل است، زیرا این قلمروهرگزبطور کامل مطیع نبوده است. سرداراخترخان علیزی که به ناحیه زمینداورعقب نشینی کرده است، جنگ بیوقفه بمقابل انگلیس را نگهداشته و با وجودیکه دایما شکست میخورد، با بیباکترین شیوه وبطورثابت بازهم حمله میکند. وقتی شورش کابل بوجود میآید، تعداد طرفداران او بطورقابل توجهی افزایش یافته و سردارصدیق خان، محمد عطاخان، سالوخان، میرافضل خان ودیگران با قطعات بزرگی باومیپیوندند.

 

صفدرجنگ پسرسومی شاه شجاع که درکندهارزندگی میکند، ازآن شهر فرارنموده وبه شورشیان میپیوندد؛ لذا پدروپسردرمقابل ولی نعمتان خود (انگلیس) یا کسانیکه مرهون آنها بودند با سیاهترین ناسپاسی برخورد میکنند.

 

اخبارقیام کابل فورا به میجرراولینسن میرسد، اومخفیانه قاصد های بتمام جهات میفرستد تا سربازان پراگنده را جمع کند. اوهمچنان انتقال تدارکات ازتمام ذخایرمختلف را به ارگ فرمان میدهد که درآن مسکون بوده واین اقدامات عاقلانه قبل ازگزارش قیام درشهرتکمیل میشود. دراینوقت در کندهاروحومه های آن 4 هزارافغان-اسپ درپرداخت دولت قراردارد؛ این سربازان علت بزرگترین ناراحتی برای میجر راولینسن بوده ومتعاقبا او به میرزا محمد خان پوپلزی وزیرتیمورمیرزا (پسربزرگ شاه شجاع و حاکم کندهار؛ اما فقط رسمی، چون قدرت انگلیسها دراینجا بیشترازکابل بوده است) فرستاده وخواهش میکند بگوید آیا اوبا برتانویها هست یا نه؟ او باین سوال پاسخ مثبت میدهد، لذا میجرراولینسن ازاومیخواهد جهت اثبات وفاداری خود، کندهار را با سواره خود ترک کرده و به سردار محمد خان حمله کند که ازکابل درراس قسمت اعظم شورشیان بطرف شهرپیشروی میکند. میرزا محمد اولا مقداربزرگ پول دریافت نموده وبا قطعاتش حرکت میکند، اما بعوض جنگ کردن، با قوتهای رئیس شورشی میپیوندد. با شنیدن این خیانتکاری، تدابیربسیارضروری اتخاذ میشود تا ازتخریبات قطعۀ جنرال نات جلوگیری شده وفرمان میدهد قسمت اعظم باشندگان که منشای افغانی دارند شهررا درکوتاهترین مدت زمانی ترک نموده وفقط تعداد محدودی درپهلوی پارسیها وهندوها باقی بمانند.

 

 انگلیسها درکندهار 9 قطعۀ نامکمل، 2 قطعۀ توپچی و چند صد سواره هندی داشتند، اما قطعات کامل دربیرون شهربوده ومنطقه تحت فرمان پاتینسن میباشد. درجریان اقامتم درکندهار، من یک گذارش فارسی حادثه المناکی را خواندم که باعث مرگ آن افسر و یکی ازهمرهان او بنام گولدینگ میشود. سهل بودن سند مرا وادارساخت تا آنرا ترجمه نموده و متن فارسی آنرا نیزارائه نمایم تا درستی ترجمۀ من قضاوت گردد:

 

"دوفوج جانبازازمردان افغان-فارسی-کابلی درکندهاربودند. دو تا صاحب منصب انگلیس سرکرده همین دو فوج جانبازبود. یکی اسمش، گولدینگ بود یکی ویلسن. پاتینسن صاحب سرکرده کل، درچادر گولدینگ صاحب بود. بیرون دروازه هرات چادرزده بودند. همان شب که میخواستند صبحگاه بروند درگرشک، فوج گولدینگ صاحب ریختند بالا چادر. هردوصاحب خوابیده بودند درچادر. دست به شمشیربالای اینها ریختند، گولدینگ صاحب کشتند، پاتینسن صاحب ازچادربیرون آمد. یازده زخم شمشیرداشت. یک نوکرهوشیارداشت؛ اسپ حاضرمیکند وخودش پشت صاحب سوارمیشود. همان شب او را آورد درکندهار. بی آن صاحب دیگر، که ویلسن صاحب باشد، خبردارمیشود؛ خودش را به چادر صاحب میرساند – میبیند خون بسیارریخته است وصاحبان این نیستند – مضطرب بیرون میآید؛ میبیند یک فوج جانبازهمه رفتند. میآید میان فوج خودش، میگوید: هرگاه شما این نمک بحرام هستید، مرا بکشید، وخود تان بروید، آنها درجواب میگویند: خدا نکند! ما نمک بحرام نیستیم – میگوید هرگاه نمک بحرام نیستید با من بیائید، که برویم خون برادران مارا بگیریم. این سوار ازهمین فوج اسپهای خود را زین میکنند، دوصدو پنجاه سوار ازرساله. هندی، عالیجاه میجر راولینسن، به کمک او میفرستد، وغافل می ریزند بالای همان فوج گریخته. فرصت تفنگ انداختن نبود، دست به شمشیرکشی میشود، عالیجا ویلسن صاحب شیردل اول سواربود، میرسد. سه تا ازسرکرده – بزرگ -  را به شمشیر میزند، کشته شده ازاسپ می اندازد یکم میدید، سر یکی را می برند: - قلندرخان اسمش بود همین فاسد – را آن کرده بود باقی سوار، شکست کرده، رو به گریز میگذارند، عقب ایشان میروند تا بسیار ازایشان قتل کرده و اولجه بسیارمیآورند، برمیگردند سربریده قلندر خان را آوردند در کندهار؛ اینکارکردند که سه روز دربازارآویزان کردند. جارچی جار کشید در بازار که سزای کسی که نمک بحرامی میکند".

 

درواقعیت، خیانت فرمان روزبرای افغانها است؛ افراطیگری که تا این زمان برای این مردم نا آشنا است، بآن افزوده میشود. توسط ملاها برانگیخته شده، افکاررا تحریک نموده، این وزرای خون آشام خداوند بدون وقفه درتمام خطابه ها این آیه قرآن را تکرارمیکنند کشتن هرکافر عملی است که خدا را خشنود میسازد وهرغازی پس ازمرگش به بهشت رفته ودربین حوران همیشه جوان وقشنگ زندگی میکند. آیا این شگفت انگیزاست که چنین آموزشی این مردم وحشی را وادارسازد تا با رقت انگیزترین افراطیگری توسل جویند؟

 

یک نمونه میتواند تصوری درباره وضع احساس عامه دراین زمان ارائه کند. یک افسرکمیساریای انگلیس مصروف خرید دربازار بوده ویکی از این افراطیون پیش آمده ودرشکم او چاقوی خود را فرومیبرد. او فورا بازداشت وبنزد میجرراولینسن آورده شده و پرسیده میشود چرا چنین یک عمل شیطانی را مرتکب شده است؟ میرزا جان یک خدمه انگلیس فریاد میزند، "اودیوانه است" وباینترتیب میخواهد زندگی اورا نجات دهد. اما آن افغان مشتاقانه جواب میدهد، "نه، نه، من تمام حواس خود را دارم" وبا ننگ آورترین شیوه به مردم میگوید، "بدون پشیمانی ازآنچه کرده ام، اگرحالا چاقوی خود را داشته باشم ودستهایم آزاد باشد، برای تونیزچنین کاری را انجام خواهم داد". این تبهکارمتعاقبا ازدم توپ پرانده میشود.

 

برگردیم به روایات خویش. شهزاده صفدرجنگ، اخترخان، محمد عطا خان ودیگرروسای شورشی پس ازمتحد ساختن قوتهای خود بتاریخ 9 جنوری 1842 بفاصله کوتاهی ازکندهار پیشروی میکنند، درعین زمان یک دسته کوچک 600 نفری تحت فرماندهی جنرال نات میتواند آنها را شکست دهد. بآنهم آنها با این آزمایش بیمورال نشده وپشتکاربخرچ میدهند تا شهررا تسخیرنمایند. اما با قضاوت اینکه تعداد ایشان برای تحقق این هدف ازطریق زورممکن نمیباشد، بیک مهارت خوبی متوسل مشوند که نزدیک بودند موفق شوند. بتعداد 18 تا 20 هزارغازی کوشش میکنند ماحول کندهاررا غارت کنند، جنرال نات فورا بمیدان برآمده وآنها را بعقب میراند. اوفقط دارای 8 قطعه ناتکمیل وچند سواره است؛ دربین اینها یکصد بلوچ تحت فرماندهی همان آغا خان قراردارد که انگلیسهادر1841 بغرض ایجاد شورش به جنوب پارس فرستاد، اما درآن معامله ناکام مانده ودوباره بایشان می پیوندد. غازیها با تقرب جنرال نات بآهستگی عقب نشینی کرده، با زدوخورد تمام تا کوههای ناحیه زمینداور، سه روزه راه ازکندهاربعقب میروند وسربازان برتانوی با بی مبالاتی به دنبال ایشان میروند. وقتی فرمانده شورشیان میبیند آنها درکشانیدن دشمن خیلی دوراز شهرموفق شده اند چند سواردرپیشروی خود میگذارند تا آنها را مصروف ساخته و خود بسرعت با قسمت عمدۀ سربازان خویش به کندهاربرمی گردند، جائیکه گارنیزیون باقیمانده متشکل از700 سربازمحلی ویکصد سربازانگلیسی با یک افسراست. دراینصورت میجرراولینسن ذکاوت، خونسردی واراده لازم نشان میدهد. اوافراد خود را بنحو درستی جابجا میسازد: هندوها بالای دیوارها ویکتعداد انگلیسها دردروازه ها؛ با این اقدام، منتظررسیدن دشمن درآرامش کامل میشود.

 

بهنگام شام یکتعداد افغانها دردروازه هرات با قاطران بارشده با هیزم ظاهرمیشوند، آنها ادعا میکنند چوب برای مصرف شهر بوده وخود را دوستان انگلیس اعلام میکنند. سربازمحلی نگهبان بالای استحکامات این داستان را احمقانه باورنموده وبآنها اجازه میدهد در محدوده یک فیر توپ ازمحل توقف نمایند، بی احتیاط ترین برخوردیکه نزدیک بود باعث تسخیرشهرشود. درساعت 2 صبح زمستان انبارهیزمی که آنها مخفیانه بمقابل دروازه ها ذخیره نموده بودند، بآتش کشیده شده و یک دسته ارتش شورشیان یورش آورده ودرروشنائی آن خود را بداخل روزنه ایجاد شده توسط شعله آتش میاندازند. آنها با گلوله های تیزپذیرائی میشوند، بآنهم چند نفرایشان میتوانند بداخل شهررخنه کرده وبزودی ناپدید میشوند.

 

جنگ با شدت دراطراف دروازه ادامه داشته؛ توپخانه برتانوی خدمات قابل وصفی انجام داده وصفوف کامل غازیان را ازپا میاندازد: آنقدرجسد افغان درآنجا میافتد که کاملا مانع ورود شده واستحکامی برای محاصره شدگان ایجاد میکند. چندین حمله دیگری که درنقاط دیگرانجام میدهند، کاملا غیرموفقانه میباشد؛ آنها پس از6 ساعت جنگ سخت عقب نشینی کرده وبیش از1200 جسد درزیراستحکامات برجا میگذارند. اطلاعت محل فورا به جنرال نات فرستاده شده وآنها بزودی به کندهاربرمیگردند، افغانها دیگرجرات باقی ماندن دراین نزدیکیها را نداشته و مساعی خود را بمقابل قلعه کوچک گرشک متوجه میسازند. این محل تحت اداره محمد قلی خان یک پسروزیرمشهورفتح خان محمد زی قراردارد که متحد انگیسها میباشد؛ این سردارجوان با تهدید ها وبرتری بزرگ قوتهایکه اورا برای چندین ماه درحالت محاصره قرارداده بود نترسیده، درجریان آن مقاومت قهرمانانه نشان داده ودرپایان آقای محل باقی میماند.

 

ازاینکه انگلیسها درجریان تمام دورانیکه مصیبتها درکابل ادامه دارد میتوانند خود را درکندهارنگهدارند، طوریکه قبلا خاطرنشان کردم، مربوط به استعداد وشجاعت میجر راولینسن بوده که تدابیراومیتواند جدیترین مشکلات را برطرف کرده ومنتظرباشد تا ارتش نجات بخش ازهند رسیده ودوباره اعتبارارتشهای هند-برتانوی را دراین قلمرواعاده سازد. این تهاجم با اجازه ازطریق قلمروهای مهاراجه پنجاب، اندوس را دروسط تابستان 1842 عبورمیکند. بمجردیکه این معلومات به کندهار میرسد، چهارقطعۀ گارنیزیون وسواره بلوچها تحت فرماندهی برادرآغا خان محموله وتوپهای سنگین را تا شکارپوربدرقه نموده وازآنجا به هند میروند. 5 قطعۀ جنرال نات نیزشهررا بتاریخ 8 اگست 1842 ترک نموده وبطرف کابل مارش میکند، جائیکه آنها اتصال خود را با قطعۀ که از پشاورپیشروی میکند درپایان همین ماه تحقق میبخشند.

 

افغانها تحت فرماندهی محمد اکبرخان شهرکابل را ترک نموده ودردهکده بتخاک بفاصله 14 میل ازکابل با انگلیسها مقابله میکند. خان شیرین خان سردارقزلباش با اویکجا میشود، اما پس ازتبادل چند فیربا 5 هزارسوار تحت فرمانش بصف انگلیسها میپیوندد(خان شیرین خان، سردارسرداران قزلباشها 4 هزارخانواده تحت فرمان خود داشته ومورد توجه و تشویش افغانها میباشد. 6 هزارخانواده دیگراین قبیله دربین سرداران دیگرپراگنده اند که ازجمله غلام حسین خان اچار بسیارمشهوربوده وبالای یکهزار خانواده صلاحیت دارد).

 

درجنگ بتخاک که حدود 5 ساعت دوام میکند، محمد اکبرخان شکست خورده، به کوهها عقب نشینی کرده وازآنجا عازم خلم می شود. او در اینوقت همرایش یک افسربرتانوی همراه دارد که درآغازجنگ گروگان گرفته واول فکرمیکند باید کشته شود اما ترس انتقام ازفامیلش که هنوز درهند ودراختیارانگلیسها است، باعث برخورد مناسبترگردیده وپس از فرارش به خلم، این افسررا با بدرقۀ دوسوارافغان به قرارگاه برتانیه می فرستد؛ اسیران دیگرشامل مردان، زنان واطفال نیزبآنجا میرسند. محمد اکبرآنها را بتاریخ 28 می اززینده انتقال میدهد تا از نزدیک مراقبت شوند، چون گفته میشود دورئیس بانگلیسها پیشنهاد کرده بودند 2 هزار مرد تهیه نموده وآنها را آزاد میسازند. لذا آنها را درقلعه های مختلف بفاصلۀ حدود یکساعت از کابل، نزدیک دریای لوگرپراگنده میسازد که دراین زمان منزل وغذای بهترداشتند. اما وقتی قوتهای برتانیه به اکبر خان نزدیک میشود؛ با ترس اینکه آنها را گرفتارنمایند واو شاید بهترین زمینه برای هرگونه قراردادی را ازدست بدهد که میتواند امید رهائی برای خانواده تبعیدی اش باشد، بتاریخ 29 اگست آنها را بطرف بامیان میفرستد، جائیکه آنها در3 سپتمبررسیده وبا بدترین حالت مواجه میشوند.

 

پس ازجنگ بتخاک، باوجودیکه خان شیرین خان توسط قزلباشها جستجو انجام داده وآنها را بطورمحفوظ بتاریخ 21 سپتمبربداخل قرارگاه درکابل میآورد. اوآزادی آنها را با وساطت خود با محمد شاه خان تامین میکند که پرداخت 20 هزارروپیه نقد و تقاعد سالانه 2000 وعده داده میشود ولی هرگزپرداخت نمیشود.

 

ارتش هند-برتانوی برای چند روزدرپای دیوارهای کابل میماند قبل از اینکه داخل شهرشوند ودر9 اکتوبرسُرآر شکسپیرفرمان مییابد یک کمپنی نقب زنها، 5 کمپنی علیاحضرت 26 و33 و5 کمپنی 31، سواره سبک بنگال وسواره 3 غیرمنظم داخل شوند. چون باشندگان با تقرب سربازان برتانوی فرارنموده بودند، هیچ کسی نبود که با آنها بجنگد: اما هدایات افسراینستکه چندین قسمت این شهرمرغوب را ویران سازد. بتاریخ 11 تخریب ساختمان مجلل ودرخشان علیمردان خان، بزرگترین مرکزفروش اینقسمت آسیای مرکزی تخریب شده و پس ازآن مسجد نزدیک بازارها تخریب میشود؛ خود بازارها وهرربع شهر، باستثنای بالاحصارو خانه های قزلباشان، بعین ترتیب معامله شده وهیچ چیزی باقی نمیماند بجزاز یک کتله ویرانه. ارتش پس ازویران ساختن شهربه گندمک میرود، جائی که آنها بدون هیچ مقاومتی بتاریخ 18 میرسند، منطقه را مخروبه نموده، مسکونه های روسا ودهکده های مسیرمارش را میسوزانند. بتاریخ 21 یک قطعه به فرماندهی جنرال پالاک به جلال آباد رسیده وتوسط جنرال نات دنبال میشودکه بتاریخ 24 میرسد. در25 اکتوبرانجنیران،استحکامات جلال آباد را پرانده وخانه ها را ویران میکنند – قوتها پس ازاین عملیات تهاجمی انتقامگیری، برگشت فوری خود بهند را آغازمیکند.

 

من این قسمت جنگ درکابل را با نقل قول ازاثرخانم سیل بپایان میرسانم که بحیث یکی ازاسیران سخن گفته ودرتندی های کوههای خیبراقامت موقت دارد: "گفته میشود انتقام وکینه جوئی یک زن هولناک است؛ اما هیچ عملی نمیتواند مرا درمقابل اکبر، سلطان جان ومحمد شاه خان اقناع سازد. هنوزمیتوانم بگویم اکبرفقط بخاطراهداف سیاسی خودش ارتش ما را ازبین برد و فقط بیک نفر(داکتربرایدن) اجازه داد تا فرارنموده و داستان را بگوید وهمچنان باسارت گرفتن خانواده ها–  ولی اززمانیکه مارا دراختیارداشت برخورد خوب کرد – یعنی بعزت ما احترام شد. این درست است که ما آسایش مشترک نداریم؛ اما چیزیکه ما معین داریم برای زنان افغان ناشناخته است – آنها همیشه بالای فرش میخوابند، مینشینند وغیره. وزیربرای ما جیرۀ گوشت، برنج، اوتاه، روغن، تیل و میوه های تازه میداد. دراول برای ما غذای آماده میدادند که بسیارچرب ومنزجرکننده بوده و ما خواهش کردیم بگذارند ما برای خود میپزیم. این درست است ما را به اطراف بردند که با گرمی، سردی، بارندگی وغیره مشکلات مواجه شدیم؛ اما زنان خودشان چنین بود. اوبرای ما چیت گلدار ولباس درازداد تا خود را بپوشانیم؛ اما من تردید ندارم تکرارکنم که با ما همیشه برخورد خوب میشد منحیث اسیرانی که میتواند درچنین یک قلمروی صورت گیرد. اما بارتباط اکبرخان که باید محاکمه گردد، من هرگزنمیتوانم صدمۀ را فراموش کنم که اوبه انگلیس زده است. ارتش ما توسط یک دشمن قسم خورده درمیدان جنگ یا معبرها توته وپارچه می شود، بگذاربا آنهمه حیله های که بکاربردند خوش بوده وآنرا مناسب پندارند. اکبرمانند ویلیام تیل درخشید: اوآزاد کنندۀ منطقه خود از یوغ ننگین تحمیلی کافران است؛ اما او باساس اعتراف آزادنه خودش قاتل نماینده، آنهم نه توسط شخص دیگری بلکه با دستهای خودش میباشد. او با دشمنان خودش معامله و خیانت میکند؛ اودرزیرچشمان خود هزاران مرد و زنی را قتل عام کرد که از سردی و گرسنگی درحالت مرگ قرار داشتند، درحالیکه بآنها وعدۀ غذا و دفاع داده بود؛ لذا نام او با رسوائی دایمی همراه میباشد".

 

من اکثرروزنامه ها ومجلاتی را مطاله کرده ام که درآنها اشغال افغانستان توسط برتانیه مورد بحث قرارگرفته و تماما با صدای بلند بمقابل تهاجم دوم کابل رجزخوانی کرده اند – مطبوعات لندن و پاریس و بخصوص مطبوعات اپوزیشن انگلیس. چرا با اینهمه حرارت؟ چرا با اینهمه روحیه حزبی؟ چرا تحریف حقایق یا اغراق آن؟ این درست است که خطاهای صورت گرفته ولی آن فجایع خونین وحتی اضافه رویها، عواقب آن تهاجم بوده است؛ اما چنین ناسزاگوئیها نمیتواند آنرا ترمیم کند. بیائید با آرامش و کرامت مردمان متمدن (بعوض وحشی شدن دردفاع وحشیان) بایشان توضیح دهیم. درمسیراین روایات، ملامت نشان داده شده وبیطرفی بطورمساویانه درنظرگرفته شده، بخاطراصلاح بیانات اضافی حوادث و اوضاع که گفته میشود بهنگام تهاجم دوم کابل بوقوع پیوسته است. مقالۀ در"ژورنال دیس دیبیتس" 8 جنوری 1843 باوجودیکه با درجۀ معین خشونت نوشته شده، معتدلترین مقالۀ ایست که تا آنزمان دراین موضوع درفرانسه نوشته شده ومرا وادارمیسازد آنرا با افزودن چند ملاحظه در اینجا درج کنم:

 

"حقیقت اساسی که ما درماهنامه میل هند یافتیم، اطلاعات واصله ازبمبئی تا اول دسمبر 1842 عبارت ازتخلیه نهائی افغانستان است.

 

دراوایل نومبرارتش هند برتانوی اندوس درپشاوردرسلطنت لاهور متمرکز شده، آماده برگشت به قلمروی هند برتانوی بوده، جائیکه توقع میرود آخرین قطعه بین 20 و 25 دسمبربرسد.

 

حوادثی که این تخلیه را برای همیشه بخاطرمیسپارد، اسفناک است. در حقیقت، اگرما بخواهیم انتقام خویش را ازاظهارات لارد پالمرستون بگیریم – اگرما بخواهیم تمام اتهامات بدون وقفه مطبوعات انگلیس بمقابل جنرالها وسیستم جنگی ما را بگردن انگلیس بیاندازیم که مجبوربودند در الجزایربکاربرند – وظیفه بسیارآسان است. عقب نشینی قوتهای جنرال پالاک با وحشیگری های نهایت نفرت انگیزوبیهوده مشخص شده است: هرکسی که بدست ارتش میافتد، کشته میشود؛ تنها افغانها نبودند که نمونه بیدادگری بودند، چون اینها اسیران 1841 را صحیح وسالم برگشتاندند (اما اینها همان افغانهای نبودند که درمقابله با تسلیمی موافقه شده توسط خود و روسا شان برای عقب نشینی سالم، آن ارتش را تا آخرین نفر قتل عام کردند؟ این درست است که اسیران انگلیسی برگشتانده میشود؛ اما اگردوست محمد اسیرکمپنی هند شرقی نمیبود، چنین میشد؟ فیریر).

 

سه شهرکه یکی ازآنها 60 هزارباشنده داشت، بخاکستربرابرمیشود، چرا؟ برای چه؟ برای مسرت بیمورد واقناع غریزه ناپسند ما، جذبۀ انتقام.

 

مگربرخورد سربازان وجنرالان ما درافریقا اینطورنبود. اگروحشیگری دشمنان ما که مثل افغانها نمیدانند چه کسی را باید اسیرساخت – اگرنیاز های سخت جنگ جنرالهای ما را وادارمیسازد تا تدابیربسیارشدید اتخاذ کنند – آنها حد اقل بدنبال یک هدف معین مثبت، پسندیده ودرخشان بودند. درآن سختگیریها وزرای فرانسه حداقل امیدوار بآینده روشنتربودند؛ آنها حق داشتند باورنمایند که روزی آن مستعمره را ازوحشت نجات میدهند. قربانیهای داده شده توسط فرانسه ثبوتی به جهان بود که این اقدام واقعی و جدی بوده وکشورچیزهای بهتری نسبت به ارضای جذبۀ حیوانی میبیند؛ اما درتنظیم این سوختنها و قتل عام ها، آن جنرال چه هدفی دارد که فورا افغانستان را برای همیشه تخلیه میکند؟

 

نامه یک افسرانگلیسی میگوید، استالف یک شهرک بسیارزیبای 15 هزار (درخارج آن 4 هزار) باشنده است که بمقابل آنها ما چیزی برای گفتن نداریم بجزاینکه شهرآنها بین کابل وچاریکارقراردارد، جائیکه یکی از قطعات گورخه ما (سواره غیرمنظم پیاده – سربازان قابل تحسین و استخدام شده درکشورکوهستانی درقاعده هیمالیا) سال قبل توسط افغانها ازبین برده میشود. ازآن ببعد آنها فشارمیآورند ولی نمیتوانند به چاریکار برسند، استالف جزا داده میشود. یک قطعه تحت فرمان جنرال ایم کاسکیل دراوایل سپتمبرداخل شده وپس ازیک برخورد جزئی همه کسانیرا که موفق به فرارنمیشوند، ازدم شمشیرمیگذرانند. قرارمعلوم حتی زخمیها و مردگان نیزمورد احترام قرارنمیگیرد. سربازان محلی اضافه ازبیرحمی کامل، آتش به لباس نخی قربانیان خویش زده وباینترتیب مردگان و میرندگان را سوختاندند که حتی مطابق به تصورات خرافاتی خودشان، نفرین براولاده آنهائیست که بقایای آنها را بدون احترام دفن نمیکنند. پس ازسلاخی، 600 زن دردست فاتحین میماند که آنها را آزاد میسازند. آیا آنها احترام شدند، طوریکه خانمهای اروپائی پس ازفجایع کابل درزمستان قبلی دردست افغانها افتیدند؟ معلوم نمیشود سربازانی اسیران خویش را ببینند که بهنگام تحویل ایشان اینقدرراضی باشند.

 

دوسربازپیاده نهم ارتش شاهی دریکوقت دختر 14 ساله را گرفتارنموده ونمیخواهند برای تصاحب آن بجنگد، آنها موافقه میکنند با دایس (تخته نرد) تصمیم بگیرند – باین شرط که برنده باید او را زن خود ساخته وبا اوازدواج کند. دایس انداخته میشود، بازیگرموفق با عروس منتخب بیرون میرود اما فرمان مییابد که باید او را آزاد سازد. اوبیهوده التماس نموده و تمایل نیک خود را ابرازمیدارد؛ مجبورمیشود او را تسلیم نماید ولی بدون تاسف نمیشود.

 

یک کپتان بیست وششم، ازبین گروپ زیباهای دیوانه یکی را انتخاب کرده، برای سلطانه خود رخت مجلل گلدوزی میخرد که زنان عالی افغان میپوشند که پس ازغارت شهرببهای ناچیزی بفروش میرسد؛ اما اووقت بسیارکم دارد تا اورا بخانم هدیه کند، وقتی فرمان میرسد اورا آزاد سازد: آنزن ضرورت ندارد که دوباره گفته شود، اما آنقدرکه میتواند بسرعت فرارمیکند.

 

وقتی اوناپدید میشود، کپتان آهی کشیده ومیگوید، اگرمن تمام ناسپاسی قلب زن را میشناختم ، اینها هرگزنمیتوانستند مرا با خرید این لباسها بگیرند.

 

استالف پس ازاینکه غارت میشود، به آتش کشیده شده وقطعۀ جنرال ایم کاسکیل بکابل برمیگردد، جائیکه تراژیدی شکل دیگرمیگیرد.

 

کارویرانی اینجا با یک پالودگی بربریت سیستماتیک ومکارانه تحقق میپذیرد که باورآن مشکل است. انگلیسها با رسیدن بپای دیوارهای مرکز بتاریخ 15 سپتمبرآنرا متروک مییابند؛ چون نمونه های که آنها انجام داده بودند، باعث فرارتمام مردم میشود. جنرال پالاک با مصروفیت درمورد رهائی اسیران انگلیسی، هرگزهیچگونه میل شریرانه بمقابل شهراعلان نمیکند؛ ارتش دربیرون خیمه زده، محافظین دردروازه ها گماشته شده و سربازان اجازه عبور ندارند: میتوان فرض نمود این یک ارتش دوستانه است، ارتش جانبازان پرهیزگار، چون ریف مسترآلن با استفاده ازعدم فعالیت سربازان در جریان این چندروز استراحت چندین موعظه درباره رحمت خدا میکند که برگشت همرهان اسیرش را اجازه داده است. حادثه توسط محفل رسمی برگذارشده، تمام لشکرحضوریافته ومردان انتخاب شده ازپیاده سبک 13 سرود مذهبی میخواند. انضباط سخت ارتش و تمرینات مذهبی تا اندازۀ اعتماد باشندگان رنجوررا اعاده نموده وتعداد زیادی جرات مییابند به خانه های خود برگردند. بعدا در9 اکتوبرجنرال پالاک به کلونل ریچموند شکسپیرفرمان میدهد با قطعۀ خود داخل شهر شده وباستثنای بالاحصاروربع که توسط قزلباشها (این قزلباشها همان مردمی اند که لارد اکلند متهم به دشمنی با برتانیه نموده ودوست محمد را با مطلوب دانستن ایشان مقصردانست. اعلامیه سیمله لاردشیپ دیده شود. فیریر) مسکون بوده وهمیشه با انگلیسها دوست بوده، شهررا ویران نموده وبسوزانند.

 

درجلال آباد عین صحنه بنمایش گذاشته شده ومشکل است فهمید چرا آن محل با چنین سختگیری مواجه میشود. وقتی درنومبر1841 جنرال سیل توسط غلزیها بستوه آمده وتقریبا باوغالب میگردند، خود را به دروازه ها رسانیده و باشندگان بدون مقاومت آنرا بازمیکنند. اوبا خود فقط دوروزه تدارکات آورده است، اما آنها باو ذخیره لازم مهیا میکنند. وقتی اومیبیند نمیتواند قبل ازبهارنجات یافته وباید زمستان را درشهربگذراند، بخاطر جلوگیری ازنابودی گارنیزیون کوچکش با قحطی، مجبورمیشود باشندگان را بیرون رانده وآنها خانه های خود را بدون شکایت ترک میکنند. چرا این شهربطورکامل تخریب وسوختانده میشود؟ (نیازهای جنگ سخت است؛ جنرال سیل با دانش خصلت افغانها تدابیراحتیاطی برای سلامتی سربازانش میگیرد. پس ازهمه، این آنچیزی بود که داووست برای دفاع هامبورگ انجام داده وهرجنرالی دیگری درعین موقعیت چنین میکند. فیریر).

 

دراینجا خانه های 100 هزارمردم فقط درآغاززمستان سوختانده میشود، وآنهم درمناطقی که زمستان آن مانند روسیه سخت است. اینها خوفناک اند ولی نفرت انگیزترین معامله ظالمانه اینستکه دراین جنگ بالای باشندگان شهرها، انگلیس ها مردم بی آزاررا جزا دادند نه قبایلی که ارتش جنرال الفنستون را در1841 ازبین بردند. درافغانستان مانند الجزایرقبایل جنگی با رمه هایشان دراطراف سرگردان اند؛ شهرها توسط یهودان، ارمنیها، هندوها، کشمیریها، تاجکها، بردگان، تاجران، کسبه کاران وصنعتگران مسکون بوده که دارای طبیعت صلحجو بوده وهرگزدیده نشده که تفنگی دردست شان باشد(این درست نیست، زیرا باشندگان کابل مثل کوچیها جنگی بوده ودرتمام قلمروبتعداد 6 یهود یا ارمنی بیشترنیست. فیریر).

 

درتمام جنگهای که این قلمروبرای مدت طولانی صحنه آن بوده است، اینها مردمی اند که باید ضربه انتقام برتانیه را تحمل کنند: اینها مردمان ناشایسته اند. اگرآنها اراده انتقام نموده بودند باید غلزیها، افریدیها، شنواریها، مهمندها وعتمان خیلها را دنبال میکردند، درحقیقت جنرال پالاک نخواست آنها را درتندی کوههایشان جستجونموده وبعوض انتقام خود را ازشهریان میگیرد. دریک کلمه، جنرال پالاک چیزی انجام داد که یک جنرال فرانسوی میکرد که بایست شورش فلیتاس یا بن امیرها را در الجزیره مجازات مینمود؛ او وحشت بدون عذرمرتکب گردید (دراینجا موضوع طوردیگری است، چون مردمان شهری افغانستان نیزکاملا مثل اطرافیها جنگی بوده ودرشورش بسیارخطرناک و وحشی اند. فیریر).

 

بآنهم باید گفته شود افکارعامه درهند هم اکنون صدای خود را بمقابل این اضافات فرومایه وبیرحمانه بلند نموده وبدون شک درانگلیس نیزمورد خشم قلبهای بخشنده قرارخواهد گرفت. بآنهم گورنرجنرال، لارد ایلنبورو برای پذیرائی مجلل ازارتش پیروزمند افغانستان درفیروزپورآمادگی میگیرد. دعوتنامه بتمام شهزادگان برای اشتراک درجشن نظامی فرستاده وگفته میشود مهتاب گرفتگی شکوه دربارامپراطورقدیمی مغول است؛ یک طاق پیروزی مجلل درجریان ساختمان است که ازطریق آن ارتش اندوس رژه رفته و توسط یادگارپیروزی آن، دروازه های قبرمحمود غزنوی که درغزنی تسخیرشد و24 عدد توپ در1839 ازدوست محمد گرفته شد، دنبال میشود. این جزئیات آخرکمترین قسمت کنجکاوانه تجلیل نیست، چون کاملا معلوم است که ارتش انگلیس با باختن توپخانه خود از افغانستان برگشته است؛ توپها یا توسط افغانها گرفته شده یا به فرمان جنرالهای برتانیه تخریب شده که هیچ وسیلۀ برای انتقال آن نداشتند (تمام این نمایشات درحقیقت عوضی بوده است؛ بی اندازه دردناک است آنقدر پائین شد تا افغانها را چنان شدید مجازات کرد بدون افزودن مسخره پیروزی که وجود ندارد، چون درآنجا هیچ جنگی وجود نداشت. اما حرکت دستجمعی بخاطراثرگذاری بالای سیکها، بومیان هند ومتحدان مشکوک که باید تا اندازه زیاد مثل اهداف لارد ایلنبورو وخشنودی بچگانه باشد).

 

دوست محمد وخانواده اش وتمام افغانهای محبوس درهند، دراین جشن حاضرشده وپس ازآن گورنرجنرال اجازه خواهد داد برگردند طوریکه شاید فکرکنند شایستۀ کشورشان باشد.

 

حکومت هند برتانوی بعدا خود را ازتمام مکلفیت ها درافغانستان آزاد میداند: درآنجا بینظمی بوجود آورده، برای سه سال جنگ را ادامه داده و هرج ومرجی باقی میگذارد که شاید برای عصرها باقی بماند".(این کاملا درست است. فیریر).

 

من بمنظوربررسی حقایق مربوط به اشغال افغانستان توسط انگلیسها خواستاراسناد وشواهد ازافغانها گردیدم، متاسفانه با تعدیلات متفاوت تصدیق نمودند که بطورقابل توجهی وزن بعضی ازآنها را کم میسازد. آنها تائید میکنند باوجود بیرحمیها واضافات1841 آنها درمقابل انگلیسها مقصراند، چون انگلیسها نسبت بآنچه توقع میرفت بیشتربرخورد انسانی وعادلانه نموده اند، زیرا آنها میدانستند مستحق بیشترین جزای اند که میتواند بالای شان تحمیل گردد؛ آنها مرکزرا ترک گفته وخانه هایشان بیشترازاستالف سوختانده نمیشود، چون این خانه ها ازخاک ساخته شده و قابل سوختن نمیباشند. اما این درست است که بازارهای کابل (که بهترین تعمیرات درافغانستان بودند) مانند بعضی خانه های مجاور، ماینگذاری وویران شدند. لذا این درست نیست، طوریکه در"ژورنال دیس دیباتس" گفته شده که 100 هزارنفربدون پناگاه ماندند.

 

این نیزنادرست است که شهرهای افغانها توسط مردمان بی آزارمسکون است؛ درکابل یهودان تحمل نشده ودربیرون آن، بیش ازدویا سه خانواده ارمنی وجود ندارد. قسمت عمدۀ نفوس دارای منشای افغانی است؛ صرفنظرازمشغله، هرفرد این قوم قبل ازهمه جنگی، یاغی، عاشق غارت، کشتن و ویرانی است. ثبوت آنرا میتوان درهزاران نمونه پیدا کرد، من میتوانم یکی را نام بگیرم، کشتاربرنیس بدقسمت درخانه خود توسط همین دکانداران که مثل مردمان صلحجومعلوم میشوند. طوریکه قبلا گفتم، اینها دکانداران یا تاجران سرباز(درافغانستان سربازان شامل قطعات نبوده، ملیشه های بی انضباط اند؛ هرکس درخانواده خود زندگی نموده وبعضی اوقات چند هزارآنها درشهروجود دارند) وغازیان دیگر بودند که بطورخاصی باعث غضب انگلیسها شده ولذا بهنگام بازگشت دومی، خانه های خود را ترک کرده ودراستالف پناه گزیدند، یک قلعه کوچکی که فکرمیکردند تسخیرناپذیراست، اما ازآنجا نیزفقط پس از6 ساعت جنگ بیرون رانده شدند. نفوس آن شهر3 یا 3.5 هزارنفراست؛ اگراینشهربهنگام حملۀ انگلیسها 15 هزارنفرداشته باشد، بعلت مهاجرت ازکابل بوده است. فراریان با خانواده ومحموله خویش به این شهرکوچک آمدند، با باوراینکه ایشان ازهرگونه تلاش دشمنان درامن خواهند بود؛ انگلیسها بزودی ازفریب آنها آگاه شده وتعداد زیادی عذاب جنگ را می چشند؛ اما افغانها ضایعات خود را تخمین نمیکنند، دراستالف وکابل، زیاده از450 نفر.

 

بارتباط غارت جلال آباد، تاریخ آنقسمت نیزاغراق شده است. استحکامات که جنرال سیل برای دفاع خود ساخته، ویران میکند تا افغانها ازآن استفاده ننموده وخانه های مجاورنیزبا آن تخریب میشوند. اما بزرگترین تصورغلط دراین موضوع اینستکه امتیاز بخشندگی به اکبرخان داده شود، گویا او زنان انگلیسی را تحت حمایه خود قرار داده وآنها را از انتقام نگهمیدارد.

 

مولف این موضوع را اثبات میکند که درست است آنها احترام میشوند، ولی این حقیقت بهیچوجه نمیتواند اعتباری برای پسردوست محمد باشد، چون اوبیش ازچند بارایشان را دربین حرمهای بعضی سرداران جوان، دوستان هرزه وفاسد خویش تقسیم نموده وبرای خودش دخترجنرال سیل را نگهمیدارد، مکالمات محرمانه او با دیگران اغلبا با چشم اندازاین تقسیمات زندگی بخش بوده است. یکشب، پس از مینوشی طولانی، این بانوان درخطرحتمی قرارداشته وفقط بواسطه آشوبی جلوگیری میشود که فورا محمد اکبر را به صحنه عمل فرا میخوانند. بآنهم وقتی این رئیس با خوردن شراب، زیاد مست نشده، اجازه میدهد کمی در باره موضوع صحبت شود، زیرا بخاطردارد که پدرش دراختیارانگلیس ها بوده و می ترسد ازاینکه دوست محمد و زنان خانواده اش چقدرعذاب خواهند کشید اگراواین اعمال رذیلانه را انجام دهد. انگلیسها شاید در مورد سرنوشت اسیران درافغانستان باوگوشزد نموده باشند؛ باین علت است که اکبرخان برای ایشان احترام میکند؛ وقتی آنها تهاجم دوم بالای این منطقه را رویدست میگیرند، باین علت نیست که نمیتوانند ایشان را بطریق دیگری رها سازند، چون میتوانستند آنها را با دوست محمد، زنها واطفالش تبادله نمایند، اما آنها میخواستند به افغانها ثابت سازند فاجعۀ که در1841 باعث عذاب آنها شد، نمیتواند به قدرت آنها صدمه رسانیده وآنها قادراند (هر وقتی بخواهند) قلمروی ایشان را اشغال نمایند. افغانها این حقیقت را میدانستند وبهمین علت پس ازجنگ بتخاک فورا سلاحهای خود را بزمین میگذارند، برتانویها میتوانستند باردوم کابل را با اتخاذ تدابیر سیاسی عاقلانه ترنسبت به تهاجم اولی ایشان نگهدارند.

 

اما آنها آنرا نگه نداشته وعمل درستی انجام دادند؛ چون اگراین قلمرو بحیث یک وزن مرده بالای خزانه ایشان ثابت نمیشد، بهیچوجه نمیتوانست چیزی به خزانه آنها افزود کند. این قلمرو به هیچ درد آنها نمیخورد، باستثنای یک موضع مقدم بمقابل نقشه های جاه طلبانه روسیه؛ اما تا وقتی قفقاز کاملا مطیع نشده است، محتمل نیست آن قدرت اقدامی درجهت تسخیرآسیای مرکزی نماید، ازاینزمان تا آنوقت کابل میتواند برای خودش باقی گذاشته شود (ازوقتیکه انگلیسها قسمت بالائی اندوس را اشغال کردند، آنها تمام مناطق درساحل راست این دریا درشرق کابل را فرماندهی کرده ومیتوانستند درمدت کمترازیکماه افغانستان را اشغال کند). پس ازتحقیق ومواظبت تمام جزئیات معلومات بارتباط تهاجم دوم کابل، من متقاعد گردیده واثباتی بدست آورده ام که اقدامات انگلیس کاملا تاسف آوراست، اما دربارۀ آن فوق العاده مبالغه شده است. درآخربا شرح جوانب مثبت ومنفی آن، خواننده باید خود قضاوت نماید. بسیار مشکل است کسانی را یافت که خصلت وسیاست افغانها را دانسته و باور نمایند ارتش هند-برتانوی چیزی را تعقیب کند که درآن قلمرو کاملا نابود شده ودرمقابل مظالم وبیداد قربانیان آن بیتفاوت یا فراموشکارباشد. برای انتقامگیری، کسی باید اقاربی یا دوستی داشته باشد؛ سربازان هندی با اندیشه های مذهبی ایشان این مسایل را با نظرات بسیارمتفاوتی نسبت به اروپائیان میبینند که من باوردارم برای فرماندهان شان ناممکن است از کردارهولناک ایشان ممانعت کنند که بواسطه عشق به انتقام یا بیشتر احساس باوربه مکلفیت بوجود آمده است.

 

من بهیچوجه قصدی برای تبرئه این جنایات وسختگیریها ندارم؛ اما من جنگهای آسیا وافریقا را دیده وشوربختانه با تجربه میدانم ناممکن است آنرا با اروپا مقایسه کرد، جائیکه دراکثریت دولت ها، حقوق افراد احترام میشود. ما شاید بمقابل خونریزی بیهوده رجزخوانی میکنیم؛ ما شاید هرگزنتوانیم میدان جنگ را به اتاق رسامی تبدیل کنیم، جائیکه تمام جوانب مایل به تبادل نزاکت ونجابت اند. وقتی من میشنوم گفته میشود، "سربازان روسی چند هزارقفقازی را ازدم تیغ کشیدند"، یا "فرانسویها درخون عربها حمام کردند!" یا "انگلیسها هزاران هندورا بخاطرحرص مال قربانی کردند"؛ وقتی من میشنوم گفته میشود سربازان این ملتها "تفاله زمین است – بیوجدانانی که تمام قوانین، انسان و یزدان را هتک حرمت میکنند"، نمیتوانم برمردمانیکه چنین میگویند نفرین ولعنت نفرستم – مردان یا نامردانیکه شجاعت رذیلانه داشته وبه طرفداری بربریان صحبت میکنند، درحالیکه میتوانند فقط یک صدای اتهام آمیز پیدا کنند وقتی ازسربازان کشورخود صحبت میکنند. شما چقدر آدمهای دیوانه و شوربخت هستید! آیا شما میدانید چنین دشمنانی بخشندگی شما را ضعیفی میدانند وشکیبائی شما را ترس؟ - آنها هیچ سپاسی درمقابل هیچکسی جز خدای اسلام ندارند که مانع سلاح کافران ازکشتن ایشان میشود – ومذهب آنها سفارش میکند بدون هیچگونه رحم واندوهی قتل عام کنند.

 

درمان درجائی وجود دارد که درد و زیان وجود دارد. جنگ سختی های خود را داشته وبسیاربزرگ است، لذا نباید بآن اقدام گردد، مگربا دلایل درست وشرعی؛ کافی است گفته شود که من هرگزاقدام جنگ انگلیسها بمقابل افغانها را تائید نکرده ام. اما اقدامات یک حکومت را نباید با اعمال سربازان آن درآمیخت: برای اولی مردودیت کامل – برای دومی، بخاطر عذابها وسختیها چند کلمۀ تشویق کننده. فراموشی ایشان درآرامش خصوصی بسیارآسان است – وقتی درجوارآتش وبالای صندلی بسیارنرم نشسته باشیم قضاوت آسان است وآنهم ازنقطه نظرانسانی؛ اما کسانیکه رنج ومصیبت را تحمل نموده اند – کسانیکه درگرمی جنگ بخشندگی نشان داده ولی درسینه خود زخم شمشیر یا مرمی خورده اند – کسانی به شکنجه های مواجه شده اند که صدها مرتبه بدترازمرگ بوده و کسانیکه بعدا خود را بد نام ومتهم توسط کسانی میبینند که باید کردار شان را تمجید نمایند – ازایشان بپرسید نظرشان درمورد سیستم شما چیست؟ از تعداد زیاد جنرالان انگلیسی، فرانسوی وروسی بپرسید که با جنگ نمودن بمقابل مسلمانان تا حد مرگ بیزارشده اند یا نوشته های دیگران را ببینید که آنها میگویند ثمرات ملاحظات بی تدبیرانه شما چه است. شما انرژی روحیه ملی را ازبین بردید وبه هیچ چیزی محدود نیستید جز رفاه کشور خود تان؛ اگرمن بالای شما قدرت میداشتم، برای شما نویسندگان بیوجدان فرمان میدادم هیچ جزای دیگری بجزازتمرین سخاوتی داده نشود که شما با چنان چرب زبانی درباره آن موعظه میکنید. برای چند سال فقط به الجزایر، تفلیس یا کلکته برووتفنگ را تحمل کن، وقتی برگشتی، صحبت خود را ازسرمیگیریم.

 

دررابطه به تهاجم 1842 انگلیس، هدف احتمالی آنها اعاده حیثیت ارتش های هندی- برتانوی درافغانستان بوده و من قصد ندارم آنرا توجیه کنم؛ اما اگرحکومت کلکته دلایل مثبت بیشتری برای آغازچنین افزایش هزینه ارائه نموده و مردم عام را در کنارخود دارد که با برگشت سریع ارتش بدون کشتن چند صد نفر و ویرانی یک بازار و چند خانه متعجب نشده باشد. این موضوع زمینه را برای این گمان بازمیگذارد که آنها هرگز نمیدانستند چرا بکابل رفتند یا چرا برگشتند، یک نویسنده میگوید، "انگلیسها طوری ازکابل برگشتند که نشاندهنده عقب نشینی یک ارتش شکست خورده ومارش یک ارتش پیروزمند میباشد". این را نمیتوان باورکرد که آنها بخاطراعاده یک سلطان شرعی رفتند؛ اما اگرچنین تمایلی داشتند، فقط میتوان گفت که آنها درتهاجم دومی ازبخت بیشتری نسبت به تهاجم اولی برخوردارنبودند.

 

انگلیسها قبل ازاینکه کابل را ترک کنند، بالای فتح جنگ میرزا فشار آوردند تا قدرت شاهی را نگهدارد، بامید اینکه او با سربازان خود و پشتیبانی اخلاقی آنها شاید بتواند خود را پس ازبازگشت ایشان درقدرت نگهدارد. اما آن شهزاده با شکوه خیالی خیره نمیشود؛ اوبسیارخوب میداند بمجردیکه حمایه گران رسمی اش اورا ترک کنند، اوباید اکبر خان را با خود داشته ومصمم میبود تا خود را در خطر تکرارمعاملاتی قرارنمیداد که ازآن سردارگرفته بود، اواین پیشنهاد را انکارمیکند. بآنهم توسط برادر جوانش، شاپورمیرزا قبول میشود اما اوبزودی تخریب کامل امیدهای جاه طلبانه خویش را میبیند که درآن مغزغیرمجرب اوغوطه شده بود. پیشگوئی های برادران بزرگ اوبه تحقق میپیوندد، چون آخرین دسته ارتش برتانیه بندرت ازچشم اودورشده ودرعبورازاندوس است که محمد اکبردرکابل ظاهرشده، بالای میرزا حمله نموده، اورا شکست داده، خزانه او را قبضه و او را مجبوربه فرارمیسازد. دیگربرای انگلیسها مهم نبود چه میشود؛ آنها دریافتند(باوجودیکه ناوقت بود)، نظربرنیس در مورد قبول ننمودن مفکوره اعادۀ سدوزی بمقابل محمدزی راست بوده است؛ ثبوت این ادعا اینستکه دوست محمد در19 دسمبرهمراه با کپتان نیکولسن (بحیث بدرقه کنندۀ او) وچند روزپس ازآزاد شدنش به شکارپور میرسد. اورا آزاد ساخته بودند تا هرجای خوش دارد برود یا هرچه خوش دارد انجام دهد، امیریک لحظه هم تردید ندارد بجزاینکه راه افغانستان را در پیش گیرد. او با رسیدن به لاهوربا استقبال دولتی شیرسنگه، مهاراجه بعدی پنجاب مواجه گشته وانگلیسها میگویند این شهزادگان یک معاهده مخفی عقد نمودند؛ اما این شکایتی بوده است که همیشه وجود داشته و بخصوص وقتیکه آنها میخواهند یک منطقه را اشغال نمایند. حقیقت این بود که مدیران با کسربودجه دراثرجنگ افغانها آنقدرگیج شده بودند که نمیدانستند چه کنند و قویا ازاستقبال درخشان امیرکابل توسط حاکم مستقل سیکها خشمگین بودند.

 

هنگامیکه دوست محمد مصروف لذایذ وخوشیهای دربارلاهوراست، پسرش محمد اکبرخان مشکلات زیادی دراداره دسته های مختلف کابل دارد که دراول مطیع بوده وحالا پراگنده شده اند.

 

شجاع الدولت (قاتل شاه شجاع) پسرزمانخان وشمس الدین پسرکاکایش، (هردو برادرزاده دوست محمد) دریکجا ساختن طرفداران زمان خان پیروز شده واکبرخان را مجبورمیسازند به ارگ عقب نشینی کند، جائیکه آنها او را برای 73 روزمحاصره میکنند. اطلاع این وقایع وموقعیت بحرانی اوبه دوست محمد درلاهورمیرسد، خودش قادرنیست با سرعت به کابل برود لذا چهارپسرخود، محمد افضل خان، محمداکرم خان، محمد عظیم خان وغلام حیدرخان را به کمک برادرمحاصره شده اش میفرستد. سرداران با یک فرمان مهاراجه ویک خدمه فورا حرکت نموده، اسپان خود را درهرقریه تبدیل نموده، با ادامه سفرروزوشب که کسی مانع ایشان نمیشود به کابل میرسند(طی این فاصله در10 روز). رسیدن این شهزادگان بسیارمهم میباشد، چون وقتی اینها میرسند محمد اکبرفقط دو روزتدارک درارگ دارد. این چهارجوان درکابل بزرگ شده، محبوب باشندگان وشاهد شجاعت جوانی آنها بوده وظهورآنها بیکبارگی باعث طرفداری آنها شده وبالاخره بردشمنان خود پیروزمیشوند. بازگشت امیر که بزودی و پس ازایشان صورت میگیرد، بتمام منازعات نقطه پایان میگذارد؛ اوپس ازتاجگذاری که سه سال ازآن محروم شده بود، بیکبارگی بوظیفه خطیرمحواثرات هرج ومرج درقلمروش اقدام میکند که باثرتهاجم انگلیس بوجود آمده است.

 

درکندهارنیزکه متروک شده است، جنرال نات ومیجرراولینسن کوشش میکنند تیمورمیرزا پسربزرگ شاه شجاع را وادارسازند درراس این قلمرو باقی بماند. اما این شهزاده میلی به تملک تاج وتخت ندارد. او راضی میشود که افتخارشاهی افغانستان برای همیشه ازسدوزی ضایع شده وسلطنت باید به محمد زی داده شود، لذا پیشنهاد را انکار نموده و ترجیح میدهد به هند برگردد، جائیکه اوامیدواراست دریک زندگی آرام قرارداشته وتا اندازه زیادی مطابق ذوق اومیباشد. با نپذیرفتن موصوف، انگلیسها پیشنهاد میکنند برادرش صفدرجنگ حکومت را بردوش گیرد. خواننده بخاطرخواهند داشت که این شهزاده قبلا بایشان خیانت کرده وبا شورشیان میپیوندد، اما اتحاد اوبا آنها زیاد طول نمیکشد؛ مرگ پدرش اورا کاملا متغیرساخته، باعث تسلیمی واتحاد او به آنهائی میشود که قبلا ترک کرده است. سردارمحمد قلی خان پسروزیرفتح خان بحیث وزیر موصوف تعین میشود، لذا با توزیع قدرت بین یک محمد زی که همیشه به آنها وفاداربوده ویک سدو زی که اورا ترک کرده بود، (باوجودیکه او بعدا قویا بایشان وابسته میباشد) – با بیلانس یکی بمقابل دیگری – انگلیسها امیدواراند تا نفوذ خود را دراین شهرمهم نگهدارند. اما این برنامه فقط باعث افزودن توهمات بیشترمیشود، چون حدود چهار ماه پس ازاینکه صفدرجنگ به منابع خودش گذاشته میشود، کهندل خان ازپارس برگشته وتمایل خود را برای گرفتن کندهاراعلان میکند. اوبرای مدتی درسواحل هلمند باقی مانده و با سرداران اخترخان، سرفراز خان، شاه پسند خان وغیره یکجا میشود؛ وقتی اوخود را با قوت کافی میبیند، بطرف مرکزسابق خود مارش میکند تا صفدرجنگ را عزل کند. بارتباط محمد قلی خان، اوبیکبارگی شهزاده را ترک گفته وبه قرارگاه کاکای خود میرود. بآنهم صفدرجنگ با فرار وزیر خود دلسرد نشده وبا کهندل خان درحوض سنگر 28 میل درغرب شهربجنگ میپردازد؛ اما دراولین برخورد متوجه میشود که نیم ارتش او فرارنموده وباقیمانده به دشمن میپیوندد. کهندل خان فورا اختیارپایتخت را دروسط تحسین باشندگان دردست میگیرد (باوجودیکه خاطره خوبی ازاداره قبلی او ندارند) و سرداراین تبریکات را عوضی میگیرد؛ اینها برای اونبوده، بلکه برای موفقیت اصول نمایانده درشخصیت اومیباشد - انتخاب مردم باستثنای حق الهی – یکی نمایانده آزادی افغانها ودیگری سلطه انگلیسها.

 

صفدرجنگ پس ازاین ناراحتی نمیتواند به کندهاررسیده وآنرا دفاع کند، لذا مجبورمیشود بطرف شکارپوربرود که بدون مشکل وخطرنیست. از آنجا به هند میرود، جائیکه برادرانش باو می پیوندند.

 

جنگ حوض سنگرآخرین قسمت سریال اشغال افغانستان توسط انگلیس میباشد، جائیکه کمپنی هند شرقی ارتش خود را میفرستد تا بمیرد وخزانه اش تهی شود! یک مولف ذکی وهوشیارمیگوید، "اینست نتیجه این جنگ وسیاست لارد پالمرستون که دراول دودل ودرآخرخشن است. بعوض  مسیرعالی ومستقیم که دولتهای منظم باید افتخارانه وبرازنده اتخاذ نموده وعزتمندانه با یکدیگرملاقات و برخورد کنند – بعوض اینکه با روسها روبرو ملاقات کند – اوترجیح میدهد با آنها ازفاصله دوروتوسط مانور های متقابل مشاجره نماید، سیاستی که فقط میتواند بختهای سیاسی خود را غرق سازد، درواقع این آخرین مذاکراتی است که ما خلاصه آنرا تقدیم نموده وسریال اندوهناک مدارا، دوروئی، بیقراری واحتیاط بمقابل روسیه پایان مییابد. دراینجا همه چیزختم میشود. اولین پیامد سیاست جنابعالی در آسیا عبارت ازتهاجم لارد اکلند، دومی قتل عام ارتش انگلیس توسط افغانها، سومی انتقامیگری ازافغانها وآخری پیروزی پوچ وبیمعنی لارد ایلینبورو درفیروزپوراست. خدا انگلیس را ازچنین چیزها نگهدارد؛ خدا او را نگهدارد! اما این صحیح است که دشمنیهای سیاسی و افراطیگری مذهبی آسیای مرکزی را (که به بهانه افزایش ترور درهرجا سرکوب میکند) برانگیخته وارتقا میدهد - اونفرت ازنام روسها را که قبلا تحریک شده بود خاموش میسازد – اواحترام به قوت خودش را از بین برده و ترس آنرا گسترش میدهد که او جرات حمله بآن قدرت را (بغیرازطریق غیرمستقیم) ندارد – اوخودش پیشگام تهاجم مسکویها میشود".

 

بدون قبول نمودن نتایج نویسنده ایکه فوقا نقل کردم، میتوان بدون تناقض اظهارداشت قبل ازاین تهاجم نامیمون به کابل، انگلیسها درافغانستان هرگزبجزازهمدردی با چیزدیگری مواجه نمیشدند؛ حالا نظردرمورد ایشان بسیار متنوع بوده واکثریت روسا دشمن ایشان است. احساس مطلوب بآنها بعوض اینکه دربین مردم پیدا شود(با وجود تعصبات ایشان)، اداره منصفانه مهاجمین را فراموش نکرده وهنوزتاسف میخورند چرا توسط فرمانداران افغان خود شان ادامه نمییابد. درهرصورت، انگلیس حالا باید به درستی مشوره داده شده توسط الکساندر برنیس باورمند شود. مخالفین اوسُر سی وید، سُردبلیو ایم ناتن وسُر ژی ایم نیل بوده و سیاست آنها توسط لارد اکلند قبول میشود. انگلیس میتواند بالای این چهارفرد اتهام مسئولیت فجایع آنرا بیاندازد؛ مشوره شریرانه آنها باعث مرگ برنیس میشود: متاسفانه زندگان نمیتوانند ضایعات تحمیلی درمرگ او و تعداد زیاد افسران دیگر(مردان دارای فضیلت علمی، شجاعت تسلط ناپذیر وآینده امیدوار) را تعویض کنند.

 

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت