تاریخ افغان ها

 

 

 


 

 

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

 

  

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، جون 2009

 

 

 

فصل 30 – خصایل کونولی

 

تاریخ افغانها – 1858م                     نویسنده: فیریَر

برگردان: سهیل سبزواری                 نومبر 2009

 

خصلت کونولی، امیدواری کامل او به نتایج مذاکرات، بازگشت نصرالله به بخارا، مصاحبه او با افسرانگلیس، اسیرشدن هردو، بازگشت الله داد خان نماینده افغان به کابل، برگشت دوباره او به بخارا، توطئه های بدنام او، خروج ایم دی بوتینیف ازشهر، آخند زاده پسرقاضی هرات و برادرش محمد داود، خطرات درمقابل محمد داود، اسیرشدن آخند زاده درمرزبخارا، اسیرشدن اوتوسط امیر، برخورد لجوجانه ستودارت، رهائی خدمه های انگلیس اززندان، اسیرشدن آخند زاده والله داد خان درسیاه چاه، رهائی آنها، اعدام یک یونانی بنام جوزف، دریافت قلم وکاغذ ستودارت، چوب زدن او، اعدام آن افسروکونولی، ثبت آن حادثه واوضاع مربوط به آنها.

+ + +

حال بسراغ کپتان کونولی میرویم که درقوقند مصروف وظیفۀ مشابه ستودارت بوده ومتعاقبا به دعوت ستودارت به بخارا میرود تا درخطرات اوسهیم شود. این افسرازدانش وخصایل با شکوهی مانند مشخصات یک سربازممتازویک دپلومات متبحربرخورداراست. با درنظرداشت شکایاتی که نصرالله ازاوداشت، دراولین مصاحبه با او خوشحال میگردد؛ شیوه موفقانه ایکه کپتان کونولی برای رفع اختلافات با همسایه قوقند اوبکار برده بود، بطورمطلوبی اورا بطرف آن افسرجلب میکند. لذا وقتی اودر بخارا به ستودارت میپیوندد، سخت امیدواراست بتواند امیررا وادارسازد تا داخل نظریات انگلیس شود؛ اما قرارمعلوم پس ازاینکه اوقرارگاه را ترک میکند، عبدالصمد خان درتغیرمفکورۀ نصرالله موفق شده وبه بخارا فرمان میدهد به کپتان کونولی اجازه ندهد با کلونل ستودارت ارتباط گیرد. ستودارت دراین زمان در خانه سفیرروسیه زندگی نموده وامیرشک دارد اودرماندن درآنجا اصرارنموده و ایم دی بوتینیف نیزاورا حمایه میکند. لذا فرمان اوجهت ممانعت کپتان کونولی ازدیدن هموطنش، هدف دیگری ندارد جزاینکه کلونل ستودارت مجبورشود بخانه عبدالصمد خان برود: این گام مرگبار برداشته میشود؛ کلونل ستودارت که مشتاق زندگی با دوستش میباشد، منزل سفیرروسیه را بتاریخ 11 نومبر1840 ترک گفته ودرخانه رئیس ستاد توپچی اقامت میکند.

 

بهنگام برگشت نصرالله ازقوقند که بسیارزود وپس ازرسیدن کونولی در پایتختش صورت میگیرد، خود را آقای دومرد انگلیسی دیده واین چیزی است که اومیخواست؛ چون جنگ درکابل ادامه داشته ومردم آسیای میانه با ژرفترین نفرت تحریک شده میباشند. برخورد امیربمقابل کونولی مغرورانه وتهدید آمیزشده وعبدالصمد میترسدازاینکه قهرشهزاده شاید شامل حال اونیز شود؛ لذا خانۀ درداخل شهربرای ایشان آماده میگردد – یعنی مانند اسیران معامله میشوند، اما یک مدد معاش سه طلا (40 شیلینگ) درروز برایشان درنظرگرفته میشود. کونولی یکماه قبل برای ملاقات امیردرخواست کرده است، اما هرگزبدست نمیآورد؛ بآنهم این افسران در31 دسمبربه قصربرده میشوند. نصرالله به کونولی میگوید، "کجاست نامه های حکومت تان برای من؟ شما جاسوس هستید؛ اما بخاطرداشته باشید اشغال بخارا مانند اشغال افغانستان آسان نیست؛ من شما را به محبس میفرستم وهموطنان شما شاید با یک ارتش بیایند اگر بخواهند شما را ببرند". کونولی مانند ستودارت با محکمی ولی احتیاط بیشترجواب داده وهردورخصت میشوند. ملاقات با امیربرای سه روز متوالی ادامه مییابد: بارآخری آنها را به همرای 7 خدمه یا پیشخدمت ایشان به ارگ برده ودرآنجا یک شب مصیبت بار سپری میشود. خانه ایشان غارت و خدمه های ایشان (44 نفر) به سیاه چاه انداخته میشوند (که قطرآن بیش از13 فت نیست)، چون جزئیات طغیان پیروزمندانه بمقابل انگلیسها درکابل برای بخارائیان معلوم بوده وامیردیگرترسی از ایشان ندارد؛ اسیران رنجوربا ظالمانه ترین وجه وبالاخره مرگ وحشیانه مواجه میشوند، اضطرابی که تهاجم افغانستان درمغزمستبد یوزبیک ایجاد کرده است.

 

قبلا گفته شد وقتی کپتان کونولی کابل را بقصد شهزادگان تاتارترک میکند الله داد خان سفیرشاه شجاع نیزهمراه اومیباشد. این شخص او را تا دربار های خیوه، قوقند وبخارا همراهی میکند؛ اما وقتی داخل شهربخارا میشود بسرعت تمایل رذیلانه امیربمقابل آقای خود را درک نموده وتلاش میکند هرچه زود تراجازه عزیمت یابد.

 

نصرالله درواقعیت نفرت عمیقی بمقابل افغانها وبخصوص سدوزیها داشته وحتی ازتنبیه کردن سفیرشاه شجاع ابا نمیورزد؛ اما حقیقت اینکه او یک مهمانداربوده وهم علاقمندی که ملاهای بخارا باومیگیرند بطرفداری او مداخله کرده واورا وادارمیسازند برای الله داد خان اجازه برگشت به کابل داده وفقط یک هفته بعد هردوافسرانگلیس به زندان ارگ انداخته میشوند. این افغان درمسیرراه بصفت نماینده معامله شده وبطورسالم به شهرمرزی قرشی میرسد، دراینجا درمییابد امیرفرمان داده تا حکومت اورااسیرنموده وواپس به بخارا بفرستد که اجرا میشود؛ وقتی اوبه پایتخت برگردانده می شود اورا بمحلی انتقال میدهند که بنام آب خانه یاد شده وسردی بحدی میباشد که کسی نمیتواند دو شب متوالی زنده بماند. الله داد خان پس از20 ساعت وبصورت نیم جان ازآنجا بیرون آورده شده ودرسیاچاهی مجاوربه افسران برتانوی انداخته میشود، جائیکه ایشان نیزازارگ بآنجا انتقال داده شده بودند. این محبس درخانه میرسید شریف قلعه باغی (فرمانده) قرار داشته ومن این جزئیات را ازاوگرفتم. انتقال نماینده افغان ازآبخانه، جان اورا نجات میدهد درحالیکه مستحق آن نمیباشد؛ ازاینکه اوباساس دساتیر مخفی شاه شجاع عمل میکرد (طوریکه خودش میگفت) یا باثرتمایلات فکری خودش، با یقین میتوان گفت، این پست و رذیل بعوض کمک به کپتان کونولی هرگزازتوطئه درمذاکرات خیوه وبخارا دست نمیکشد.

 

مونسیور دی بوتینیف درمورد بدبختی افسران برتانوی بیتفاوت نمانده وبا انرژی تمام بمقابل آنها اعتراض میکند؛ اما پس ازفجایع ارتش انگلیس در کابل که امیرخود را درخانات خود کاملا امن فکرمیکند، مداخله دپلومات روسی را فوق العاده بیمورد میداند، چون اوبشیوۀ با اوبرخورد میکند که مونسیون دی بوتینیف فکرکند شاید مثل مردان انگلیسی با اومعامله شود: لذا اوتصمیم میگیرد درپایان مارچ 1842 بخارا را ترک گوید.

 

درعین زمان آخند زاده که توسط کپتان کونولی قبل ازترک خیوه به کابل فرستاده شده بود، بهمرای برادرش محمد داود به خیوه برگشته ودساتیری میآورد که امیدواراست باعث وادارسازی الله قلی خان برای آزادی اسیران روسی شود. اوبعوض دریافت کپتان کونولی طوریکه توقع داشت، نامۀ دریافت میکند مبنی براینکه ازبخارا برایش نوشته وتقاضا نموده که درآنجا باوبپیوندد. آخند زاده فورا آماده میشود تا اورا دنبال کند، اما لازم میداند قبل ازسفرش، برادرش را به کابل بفرستد تا به ناتن خبر دهد که درخیوه چه گذشته است. سرنوشت حالا بطورسنگین وظالمانه بمقابل خانواده قاضی هرات عمل نموده وتوسط یارمحمد غارت وتبعید شده است، این رئیس محترم زندگی خود را فقط مرهون سخاوت میجرتاد یافته که اورا دربدل 1400 لیره ازوزیر بازخرید نموده وازاین لحظه اعضای این خانواده خود را سرسپرده ناجیان خود میسازند. محمد داود بطورسالم به خلم میرسد؛ اما دربامیان، چارروزه راه بطرف جنوب آن، که تمام منطقه درطغیان قراردارد، اورا طرفدارانگلیس فکرنموده وتوسط افغانها توقیف ولخت ساخته میشود؛ اما با زخم شمشیردرسرویک زخم گلوله درران با کمترین چانس ازمرگ فرارنموده وخود را به کابل می رساند. با رسیدن بکابل بطرف قرارگاه انگلیسها میرود(بفاصله یک میل ازشهر) که دران ارتش برتانیه توسط شورشیان محاصره شده وبستۀ خود را به ایم ناتن میسپارد. ناتن به او دو روزاجازه استراحت داده وباوجودی که زخمهایش هنوزالتیام نیافته، با مکتوبی بنزد جنرال نات به کندهارمی فرستد. درغزنی اوتوسط غازیان توقیف گردیده، به محبس انداخته شده و با احتیاط فراوان تلاشی میشود؛ اما او نامۀ ایم ناتن را درمنگوله موی خود پنهان کرده است که مسلمانان اجازه دارند درعقب سرشان بگذارند، با وجودیکه ازتلاشی خشن آنها نجات یافته وچیزی نمییابند تا تقصیراورا نشان دهند، بازهم اورا دردهن توپ میبندند تا بهوا پرتاب کنند، وقتی او فریاد میزند، "خدا قاتلان پسرقاضی حسن محمد را ببخش". با صدای این نام، توسط افغانها مورد احترام قرارگرفته وملاها توصیه میکنند باید آزاد شود؛ اوپس ازعبورازخطرات زیاد با بستۀ خویش بکندهارمیرسد.

 

آخند زادۀ کمبخت راهی بخارا میشود: اوبیخبرازتوقیف کپتان کونولی به ایلجیک اوتو، یک دهکده واقع درساحل راست اکسوس میرسد؛ اوبفکر اینکه مورد استقبال دربارامیرقرارخواهد گرفت، مقصد سفرخویش را پنهان ننموده ووقتی توسط محافظین مرزمورد تحقیق قرارمیگیرد، می گوید درخدمت انگلیس بوده ومیخواهد بیکی ازافسران آنها درپایتخت بپیوندد. این دلیل کافی برای دستگیری وفرستادن اوتحت بدرقه به بخارا میباشد، امیراورا درداخل ارگ ودرخانه سید میرشریف زندانی میسازد، جائیکه الله داد خان هم اکنون درآن قراردارد – این واقعه ده روزپس از حبس ستودارت وکونولی اتفاق میافتد. دراوضاع غم فزا ومتغیریکه در رابطه به سرنوشت این افسران دربخارا رخ میدهد، ملامتی زیادی بالای حکومت انگلیسی-هند بخاطرنداشتن دوراندیشی وهم تا اندازۀ زیادی بالای کلونل ستودارت است که با وجود سربازصادق ووفادار بودن، گرایش انعطاف ناپذیرداشته وغرورملی اورا فوق محدوده های معقولیت قرارمیدهد؛ گماشتن اوباین وظیفه کاملا نامناسب بوده ونیازبه مهارت و تطبیق پذیری جهت پیشبرد چنین وظیفۀ مشکل دارد. شیوۀ برخورد او نمیتوانست منجربه نابودی اونشده واعتماد کورکورانه اوبه پیروزی ارتش برتانیه درآسیای میانه درآخرین لحظات اورا تا حد نهائی غمگین ساخته وباعث مرگ یکی ازنخبه ترین هموطنانش میشود. ستودارت بعوض ارسال پیام به کپتان کونولی که باوبپیوندد، چرا دساتیرمافوقش را تعقیب نکرد؟ مقامات کلکته باونوشتند با استفاده ازاولین فرصت فرارباید بخارا را ترک کند؛ با داشتن احساس فوق وظیفه شناسی ودرنظرنگرفتن این دساتیر، وضع بحرانی خود را طولانی میسازد تا دوران خطرناکی فرا میرسد که درآن ارتش کشورش درافغانستان نابود شده وکشتاردستجمعی کابل باعث تشویق امیربرای ازبین بردن اسیران میشود: اینها نمیتوانستند آنچیزی را تحقق بخشند که امیدواربودند، توقع تمام جوانب ازاوعلت شرمساری فوق العاده میشود. سرنوشت آنها درواقعیت باعث تحریک منافع بزرگ درهمه جا میگردد – انگلیس وحتی روسیه نمیتواند ازآنها دست بکشد: میانجیگری بخاطرآنها ازپارس، خیوه، قسطنطنیه، کابل و هرات میرسد. میجرتاد ازملای بزرگ هرات میخواهد دررهائی کلونل ستودارت کمک کند که باعث حمله خشن ازجانب نصرالله خان شده، اورا بصورت زشت انکارنموده ومیگوید، "برای اسلام شرم است که در بین آنها علمای منحطی پیدا شده ومیانجی این کافر شود". جدیتی که بخاطر رهائی این اجنت برتانوی بکارمیرود، باعث میشود امیرفکر کند زندگی اوبسیاربا ارزش بوده وشاید دربدل آن پول بزرگ بدست آورد؛ اوحتی امیدواراست اسیرانش را به قیمت خوب معامله نموده وازملکه انگلند می خواهد یکمقدارساحه مرزی خویش را به قلمروی اوملحق سازد، اما جوابی بدست نمیآورد. درحقیقت نصرالله میخواهد با اسیران معامله کند ووقتی میبیند درمحاسباتش فریب خورده است، طبیعت آتشین اوخشمگین گردیده وانتقام خود را بشیوه وحشتناکی ازافسران بیچاره میگیرد.

 

44 خدمه ستودارت وکونولی که درروزدستگیری آنها درارگ اسیرشده بودند، برای 44 روز با دست وپای بسته بهمدیگردرسیاه چاه باقی مانده وفقط یک جیره نان خشک برایشان داده میشود. درروزچهل وپنجم آنها را ازاین سوراخ هولناک کشیده، زنجیربگردن، 11 نفردریک زنجیر و با 4 صف، صبح هنگام به میدان عامه برده ودرآنجا درمعرض برف شدید و سرمای سوزنده تا شب دیگرمیگذارند. دونفرایشان درسیاه چاه مرده و دیگری چاشت روزبعد ازاثرسرمای شب جان سپرده وجسدش به زنجیر بسته تا آفتاب نشست میماند؛ پاها ودستهای تعداد زیاد آنها را سرما زده وبا غمگینی درانتظاراجرای حکم مرگ خویش میباشند که با تحیر بی اندازه، آزاد ساخته میشوند. این امربعلت میانجیگری ملای بزرگ بخارا صورت میگیرد، وقتی تعداد زیادی به قصرامیررفته واعتراض میکنند. آنها به نصرالله خان میگویند، "آنها مثل ما مسلمان بوده وبرادران ما اند، اگرتوخون ایشان را بریزی، شاید غضب خدا بالای ما بیاید. آنها باندازه کافی برای خدمت به کفاررنج کشیده اند. آنها را آزاد کن اگر میخواهی ازعذاب دوزخ ومردمان درامان باشی!" امیرتا اندازۀ زیادی ازمخالفت ملاها میترسد که پشتیبانی آنها برای حفظ قدرتش ضروری میباشد، این موجوات بیچاره پس ازده ساعت مبارزه برای رهائی ازچنگ او آزاد میشوند.

 

تعدادی ازهندوها وشروف یهود (بانکداران) که وسایلی برای برقراری رابطه با کلونل ستودارت وکپتان کونولی پیدا نموده بودند، ازطریق  خدمه های آنها نامه های سپرده بودند که مشتاق فرستادن به مافوقان ایشان درهند بودند؛ آنها بایشان لباس وپول داده بودند. پس ازاینکه تعدادی ازآنها بطرف کابل میروند، درنیمه ستیزه 22 مارچ 1842 بکابل میرسند وقتی محمد اکبرخان مصروف محاصره فتح جنگ میرزا درارگ بوده و دراینجا چند ماه دربزرگترین پریشانی باقی میمانند، چون آنها با شناخته شدن بحیث خدمه های انگلیس میترسند؛ اما این خطر زمانی رفع میشود که ارتش انگلیسی-هند درماه اگست سال بعدی به کابل میرسد، آنها پول باقیمانده خود را بدست آورده وبعضی ازآنها بازهم مصروف خدمت با افسران انگلیس میشوند. سه نفرآنها برای چندین سال درخدمت من بودند؛ محمد باشندۀ هرات با کپتان کونولی بوده؛ علی بختیاری با کپتان ویکوویچ؛ حاجی سمنانی آشپزدکتورولف بوده ومن از ایشان جزئیات زیادی بارتباط آقایان سابق ایشان جمع آوری کردم.

 

ترس باعث میشود این مردان بیگناه توسط امیرعفوگردیده وجبران عدم کشتارآنها را با شدت بیشترازاسیران باقیمانده میگیرد. چارروزپس از اینکه خدمه ها رها میشوند، اوفرمان میدهد الله داد خان وآخند زاده از زندان قلعه بیگی انتقال یافته ودرسیاه چاه انداخته شوند. دراینجا هنوزهم یک یونانی ازقسطنطنیه، سرخدمه کپتان کونولی بنام جوزف (که اورا دیگرخدمه ها یوسف خان صدا میکردند) و7 پیشخدمت که درارگ زندانی بودند، قرارداشتند. 27 روزپس ملاها رهائی این 7 پیشخدمت را حاصل میکنند. ازاین دوران 92 روزسپری میشود، وقتی با میانجیگری صادقانه ودوبارۀ ملاها، نصرالله یکباردیگربخشندگی بی میل خود را با رهائی نماینده افغان، الله داد خان وآخند زاده نشان میدهد؛ اولی با شتاب به کابل برگشته وپسرقاضی هرات پس ازچند روزاقامت دربخارا، پای پیاده به پارس رسیده وبا پدرخود درمشهد میپیوندد، جائیکه هردوازغارت و مظالم یارمحمد پناه جسته ودرآنجا تبعید شده بودند.

 

جوزف همزمان با الله داد خان وآخند زاده ازسیاه چاه کشیده میشود، اما پایان اسارتش به پایان زندگی اش میانجامد. اولین باریکه اوبنزد نصرالله آورده میشود، میگوید تبعه سلطان است که درست میباشد؛ اما ازاینکه او ختنه نشده است، امیرفکرمیکند اودروغ میگوید، زیرا بفکراو تمام تبعه سلطان باید مسلمان باشد وباین فکرکه شاید انگلیسی باشد، اورا به سیاه چاه میاندازد. او با عذاب درد ناک دراین محل مخوف، فکرمیکند شاید تخفیف داده شود اگرمسلمان شود؛ لذا اوباین ارتباط پیامی به امیرمیفرستد که فورا مورد قبول واقع میشود، اما هرگزاورا ازسیاه چاه بیرون نکرده ودر آنجا عملیات ختنه ومراقبت انجام میشود. فقط بتاریخ 17 جون است که او باردیگرروشنائی را میبیند، وقتی اورا با سه تبهکاردیگر(کسانیکه کلونل ستودارت مدت دوماه اول اسارت خویش را با آنها سپری میکند) میآورند تا اعدام کنند – کشتاردرروزجمعه وبهنگام نمازشام صورت می گیرد. اخبارقتل عام انگلیسها درتنگۀ خیبرتوسط سرداران افغان به نصرالله رسانیده شده وتوصیه میکنند اسیران را ازبین ببرد یا باوتحویل دهد؛ همین نامۀ آنها است که راه را برای مرگ افسران برتانوی بدقسمت مهیا میسازد باوجودیکه با مسئله دیگری شتاب میگیرد.

 

سه روزپس ازاعدام جوزف، امیرفرمان میدهد آنها را ازارگ به تعمیر نزدیک سیاه چاه ببرند، اما آنها به چاه انداخته نمیشوند. محافظ فشارمی آورد تا آنها لباس خود را کشیده وبا تفتیش جدی ایشان، در یک جیب کوچک دوخته شده درزیرآستین کلونل ستودارت یک پنسل وقلمهای فولادی، یک قطی رنگ واوراق کاغذ پیدا نموده وآنها را به امیرمیبرند. چند روزقبل پولیس مرز، نامۀ میگیرد که کلونل به تومسن، سکرتر سفارت انگلیس درتهران ارسال کرده است (که میخواهد جهت ادامه مذاکرات آغازشده توسط کپتان کونولی به خیوه برود)؛ وقتی این نامه به نصرالله داده میشود، ازستودارت میخواهد آنرا ترجمه نموده وهم دربارۀ موادی جواب دهد که ازکالای او یافت شده است. هیچ چیزی مهیج تراز بی اعتمادی ملل شرقی نسبت به عادت اروپائیها درمورد نوشتن یا سکیچ کردن نمیباشد(چیزیکه میبینند یا میشنوند)، درموقف قابل سوالی که این افسران قرارداشتند وکشف دوگانۀ که صورت گرفته بود، باعث خشمگین ساختن بیشترامیربمقابل ایشان میشود؛ بعلاوه، کلونل ستودارت ازترجمه انکارمیورزد، آنها بطورظالمانه درکف پاهایش برای سه روز پیاپی بدون غلبه براراده او با چوب میزنند – اواعلام میکند نامه گرفته شده هیچ چیز دشمنانه به امیرندارد. اما نصرالله باورننموده ومحکومیت اواینستکه مقصود نامه وادارسازی خان خیوه به جنگ با او بوده وهردو اسیررا محکوم به مرگ میسازد. هیچ سخن ضعیفی ازکلونل ستودارت بمشاهده نمیرسد وقتی باوخبرسرنوشت ایشان را میدهند، اما کاملا به خشونت گرائیده و مجموعه دشنامهای پارسی را بمقابل امیر و جلاد خود تا آخرین نفسهایش استعمال میکند. او را مثل یک گوسفند بقتل میرسانند، در داخل یک مخروبۀ که درعقب زندان قرارداشته ودرموجودیت چند رهگذریکه با فریاد ها و دشنامهای او بآنجا آمده بودند. بعدا افسرمسئول کشتار به کونولی میگوید او شاهد مرگ هموطنش بوده و نصرالله زندگی او را خواهد بخشید اگراومسلمان شود، اما مرد انگلیسی بدون ترس جواب میدهد، "ستودارت و یوسف مسلمان شدند وشما هردوی آنها را کشتید؛ پیشنهاد شما یک دام است، چون شما نمیتوانید مرا نجات دهید، طوریکه آنها را نتوانیستید. من هیچ اعتمادی به وعده های شما ندارم؛ من مرتد نمیشوم. من با ثبات واستواردرعقیده خود میمیرم. کارخود را ختم کنید!" آنها همچنان میکنند واجساد این دومرد قهرمان دریک قبرمشترک انداخته میشود که قبلا درپیش چشم شان برایشان کنده بودند. این حادثه درصبح روزجمعه 24 جون اتفاق میافتد.

 

این جزئیات اندوهناک برای من توسط آخند زاده سید میرشریف که اورا در1845 درمشهد دیدم، خدمۀ هراتی من (که خدمه کونولی بوده و 44 روزدرسیاه چاه انداخته شده) وتعداد زیاد بخارائیان گفته شده است، برای کسانیکه مشخصات اسارت ومرگ افسران برتانوی بصورت کامل هویدا بوده است. دکتورولف فکرمیکند آنها در17 جون اعدام شده اند؛ اما من پس از بررسی زیاد فکرمیکنم حادثه 7 روزبعد اتفاق افتاده که توسط ارقام ذیل واشخاص فوق داده شده اند:

 

اسارت ستودارت وکونولی درارگ............................ 2 جنوری 1842.

آزادی خدمه های ایشان پس از44 روز.................... 15 فبروری 1842.

سیاه چاه انداختن آخند زاده والله داد خان پس از4 روز...19 فبروری 1842.

رهائی 7 پیشخدمت پس از27 روز............................. 17 مارچ 1842.

92 روزپس ازمرگ یوسف ورهائی آخند زاده........................ 17 جون.

اعدام کلونل ستودارت وکپتان کونولی پس از7 روز........ 24 جون 1842.

 

این اظهارات اکیدا درست بوده وازثبت پولیس بخارا توسط سید میر شریف نقل شده است.

 

آخند زاده بدون اینکه خودش بسیاردقیق باشد، درستی این ارقام را تائید میکند؛ اومعتقد است مرگ افسران برتانوی درروز2 جمادی الاول یا جمادی الثانی، چند روزپس ازظهوراولین زردآلوصورت گرفته است – چنین است نحوه آسیائی تاریخگذاری حوادث.

 

 

 

 

فصل 29 – عزیمت کپتان کونولی بجانب قوقند

 

تاریخ افغانها – 1858م                     نویسنده: فیریَر

برگردان: سهیل سبزواری                 نومبر 2009

 

عزیمت کپتان کونولی بجانب قوقند، سخاوتمندی او، جنگ بین بخارا وقوقند، درخواست کلونل ستودارت ازکونولی بخاطرآمدن به بخارا، مخالفت خان قوقند، فرمان نصرالله بخاطرتامین امنیت کپتان کونولی، عزیمت کونولی به قرارگاه امیر، کلونل ستودارت، شرایط بدی که اوبه بخارا میرود، اولین ملاقات بین کلونل ستودارت وامیر، اقدامات عجیب آن افسربهنگام ملاقات با نصرالله، معامله گستاخانه با او، اسیرشدن ستودارت، معاملات وحشیانه، میرشب، انداختن ستودارت درسیاه چاه، مسلمان ساختن او، مداخله روسها بطرفداری او، شجاعت صبورانه ستودارت، تغیربرخورد امیربمقابل او، دگرگونی او، مداخله سلطان بطرفداری او، همچنان طرفداری وزیرروسیه وخان خیوه ازاو، جواب امیربه میانجیگران.

+ + +

کپتان کونولی 14 روزپس ازرفتن آخندزاده تصمیم میگیرد خیوه را ترک نموده و به قوقند برود. اودستورگرفته است تا راهی را جستجو کند که به آنشهرمیرود، با گذاشتن بخارا بطرف راست وعبور ازطریق آلتون قلعه، آق مسجد وآشکیان؛ فهم دقیق این مسیربرای انگلیس ارزش زیاد دارد، چون روسها هرروزبآن نزدیکترشده وبطورواضح هدف اشغال ایشان نقاط فرماندهی است تا قادرباشند بصورت قدرتمند بالای ایالات کوچک تاتارعمل کنند. کابینه سنت پطرزبورگ تمایل خویش را ازمدتها قبل برای آنها درمورد اعماریک قلعه درآق مسجد ابرازمیکند، چون دراین نقطه سه راهی وجود دارد که ازطرف شمال به خیوه، بخارا و قوقند میرود. بررسی دقیق ساحه، کپتان کونولی را متوجه خطری میسازد که متوجه استقلال ترکستان میباشد اگرباین اقدام روسیه اجازه داده شود، لذا او به شهزاده یوزبیک مشوره میدهد تا آخرین توان خود مقاومت کند. بآنهم امپراطورنیکولاس اعتراضات آنها را درنظرنگرفته وآمرانه به خانها معلومات میدهد او به آنها سه سال وقت داده است فکرنموده، آق مسجد وحوالی آنرا ترک گویند. این تاخیردر1844 بپایان رسیده و سال بعد وقتی من ازطریق مشهد عبورکردم، یوزبیک های شمال برایم گفتند که قلعه روسیه بسرعت بالا میشود.

 

سفر کپتان کونولی ازخیوه به قوقند 6 هفته را دربرمیگیرد، محمد علی خان امیرآنجا استقبال درخشانی ازاوبعمل آورده و کپتان مشکل بزرگی در راضی ساختن او به منافع حکومتش ندارد؛ اما باید اظهارداشت توزیع هدایای فراوان اواز قبیل اسلحه آتشی مینا کاری ومزین شده وشالهای کشمیری، نقش زیادی دراین نتایج دارد. اوبا قطاری 80 خدمه ومقدار هنگفت محموله سفرکرده وباشندگان اساسی شهرهائیکه ازطریق آنها میگذرد، بشمول مقامات حکومتی (صرفنظرازدرجات بلند یا پائین آنها) مورد سخاوت قرارمیگیرند. این شیوه برخورد دریک کشوریکه مردم آن فوق العاده آزمند است، میتواند تعداد زیاد طرفداران بوجود آورد؛ در جریان سه ماه که کپتان کونولی درقوقند است، باشندگان آن شهرهمانقدر زیرنفوذ اوقرارمیگیرند که تحت نفوذ محمد علی خان میباشند.

 

امیربخارا میخواهد اختیارات خود را بالای تمام خانات یوزبیک حوالی او تحمیل کند؛ اما غالبا چنین واقع میشود آنهائیکه حق او را برای این ادعا های خیالی نمیشناسند، مجبورمیشوند خود را درموقف دفاعی قراردهند. خان قوقند از15 سال باینطرف اراده نموده است خود را تحت فرمان او نسازد؛ اما پس ازشکست درچندین تصادمات، مجبورمیشود در1839 تسلیم امیرنصرالله شود. قرارمعلوم موجودیت افسرانگلیسی محمد علی را بیشتربی پروا وسرکش میسازد، چون اوفورا با شرایط معاهده عقد شده با امیراظهارمخالفت میکند؛ وقتی امیرمیبیند مذاکره بیفایده است، درراس 12 هزارنفربمقابل اومارش میکند.

 

وقتی این تهاجم شروع میشود، کپتان کونولی هنوزدرقوقند بوده وتقریبا درهمین زمان نامۀ ازکلونل چارلزستودارت (بعدا یک اسیردربخارا) اخذ میکند که درآن اصرارشده به قرارگاه نصرالله برود، چون اوبا بزرگترین علاقمندی اعلان اتحاد با انگلیس نموده است. باینترتیب امیرامیدواراست بتواند کپتان کونولی را دراختیار خود داشته باشد، چون او باوردارد این افسرمحرک جنگی است که اوبمقابل خان قوقند براه انداخته است.

 

کپتان کونولی بهیچ وسیله نابینای خطری نیست که درزیراین تقاضای نصرالله وجود داشته ودراول تردید دارد چه باید بکند؛ اما آروزی وصل نمودن امیربه سیاست برتانیه، مفادیکه توسط حکومتش اشتقاق میشود و افتخاریکه بعدا نصیب اومیگردد باعث میشود کمتردرباره سلامتی خودش فکرنموده وتصمیم میگیرد به قرارگاه امیر برود، متیقین میشود برایش آسان است اورا وادارسازد داخل گروپی شود که شهزادگان دیگریوزبیک بمقابل روسیه تشکیل داده اند. بآنهم اوقبل ازسفرش قاصدی فرستاده و تقاضای صدورفرمان درمورد امنیت مسافرت خویش میکند. نصرالله با خوشحالی وسایل سفرافسربرتانوی برای بدام انداختن او را آماده نموده و بصورت فوری میفرستد، اورسیدن سریع این سند را چنان اهمیت میدهد که به بردۀ حامل آن وعده آزادی میدهد (ازطریق منطقۀ پراز سربازان دشمن وخطرات) اگرآنرا درموعد معین برساند.

 

 خان قوقند وتمام اشراف دربارازکپتان کونولی التماس میکنند ازاین سفر صرفنظرنموده ودرخواست میکنند بالای کلمات نصرالله اعتماد نکند: آنها اورا حتی چند روز با زور توقیف میکنند؛ اما با دیدن اینکه اودراراده اش لجاجت دارد، اجازه میدهند عزیمت نموده و گزارش سفرش را بفرستد، وهم برنامه امیربخارا بخاطرکمپاینی که رویدست دارد. این نیزقابل یاد آوریست که خان خیوه هم درچندین مورد به افسرانگلیسی مشوره میدهد زندگی وآزادی خود را درقلمروی بخارا بمخاطره نیاندازد، اگرپیشنهادی ازهرطرفی باشد درآنجا هیچ چیزی بجزازخطروبی ایمانی نخواهد یافت. لذا این دیگرچیزی بیشترازبی احتیاطی بود که کپتان کونولی را وادار ساخت تا خود را دردهان شیربیاندازد؛ ناممکن است چنین اخلاص بلند دروظیفه را احترام نکرد که درحقیقت مستحق بیشترین تحسین است، مردیکه ازاصل حفظ خودی (بقای خود) چشم پوشی نموده، با چنان جدیت درجهت منافع کشورش یا کشوریکه درآن زاده شده خدمت نموده وچنان مثالهای وطن پرستی را بوجود آورده است؟ یک کشورولخرچ درثروت و خون ذکی ترین وشجاعترین افسران خود، برای کوچکترین امید برای منافعی که درچانسها وتغیرات آینده ناپدید میشود. این خوش بینی درتعداد زیاد دولتهای اروپائی وجود ندارد؛ آنهائیکه دربین ایشان لاف قدرت و مدنیت میزنند، کسانیکه درتصورات وفصاحت کلمات حکومات خویش میدرخشند، کسانیکه برای همیشه درفضای خالی حصارمیسازند، بایست از مثالهای برتانیه بزرگ پیروی کنند.

 

کپتان کونولی ده روزپس ازترک قوقند به قرارگاه امیربخارا میرسد. با وجودیکه استقبال اوازطرف شهزاده درجیزاک تا اندازۀ سرد میباشد، باواطمینان میدهد درجهت سازش بین امیرومطیعانش کوشش نماید. اوبا ترک هردوحاکم وبغرض گفتگوبالای شرایط معاهده، با بدرقۀ مهیا شده توسط امیربه بخارا میرود، جائیکه اودرخانه یک پارسی بنام عبدالصمد خان، نایب توپ خانه (رئیس ستاد توپچی) مسکن میگزیند که منزل او دربیرون دیوارهای شهراست.(عبدالصمد که منشای پارسی دارد حرفه نظامی خویش را درارتش عباس میرزا (وقتی این شهزاده وایسرای آذربایجان است) شروع نموده وبدرجه لیتنانت ارتقا مییابد، اما متعاقب بعضی برخوردهای شرمناک این موقف را ازدست میدهد بعلت اینکه یک افسرفرانسوی فکرمیکند گزارشدهی وظیفه اومیباشد. چون باراول نبود که گناهی مرتکب میشود، عباس میرزا فرمان میدهد یکی ازگوشهایش بریده شده وازارتش اخراج میشود. اوپس ازاین مجازات، به خدمت سرداران افغانستان آمده وتوسط ایشان استقبال میشود، اما درآخر مجبور میشود اینها را نیزبعلت بدکرداری ترک کند. اوبعدا به پشاورمیرود که مربوط مهاراجه پنجاب است، دراینجا نیزمانند جاهای دیگر، گرایشهای توطئه گرانه خود را ادامه داده ودرتوطئه بمقابل حاکم شهرجنرال اوتابایل منجرمیشود، یک ناپلی که درخدمت رنجیت سنگه است. عبدالصمد و رفقایش دستگیرشده، بعضی ها حلق آویزوتعدادی بشکل دیگرمحکوم بمرگ میشوند، اما تعداد زیاد شان فلج ساخته میشوند. موصوف پس از مجازات چوب زدن فرمان داده میشود پشاوررا بدون ضیاع وقت ترک کند. از اینجا اوبه بخارا رفته، تا اندازۀ ارتش اورا تنظیم نموده وفرمانده ایشان میشود).

 

دراینجا کپتان کونولی را گذاشته وبه کلونل چارلزستودارت برمیگردیم. خواننده فراموش نکرده که اوعضوسفارت برتانیه دردربارتهران وحامل اولتیماتوم ارسالی به شاه توسط سُرجان نیل درجولای 1838 است که در آن وزیربرتانیه اعلان جنگ میدهد (بارتباط انکارنمودن شاه ازرفع محاصره هرات). پس ازاینکه پارسیان عقب نشینی میکنند، کلونل ستودارت نزد میجرپاتینگربه هرات رفته وبزودی مجبورمیشود بعلت اختلاف با یارمحمد هرات را ترک کند. اوبعدا بفرمان سُرجان نیل به بخارا میرود تا امیررا وادارسازد ریاست گروه ایالات تاتاربمقابل روسیه را قبول کند.

 

این افسرازخصایل عالی سربازی مانند وفاداری، استقامت، جانفشانی و شجاعت برخوردارمیباشد؛ اما باجود این خصوصیات برجسته، اودارای گرایش بی پروائی ولحن آمرانه است، بارتباط اینکه اوبه ملت اول جهان تعلق داشته ودیگران باید درمقابل اوخم شوند. نقاط دیگری نیزدرخصایل اووجود دارد که برای نمایندگی به امیربخارا کمترمناسب است. این اشتباه سُرجان نیل (اگرواقعیت گفته شود، خود را درچندین عرصه نمایان ساخته بود) بود آدمی را برای ادارۀ مذاکرات انتخاب کند که به بزرگترین برخورد وانعطاف ضرورت دارد.

 

جزئیات آتی مربوط به اسارت کلونل ستودارت توسط قاضی هرات آخند زاده وتعداد زیاد روسای بخارا برایم نقل گردید؛ من معلومات مشابهی را درگذارشات دکتور ولف یکی ازقربانیان بخارا دیده ام که توسط فیلاریت چارلزترجمه شده وازآن با علاوه نموده نظرات خودم استفاده شده است. این گردشگرشجاع، کلونل را سختگیرومغرور، وابسته به عادات ومذهب طفولیت وکشورش وغیرانعطاف به همه چیزباستثنای دسپلین نظامی اش توصیف میکند. اومیگوید، ستودارت خود را با حیوانات شکاری درتماس میبیند که نیازمند ترحم وعقیده خوب، خیانت بیشرمانه، چسبیده به جزئیات، باور و توجیه درانجام هرکاری پس ازعبادت وفریبدادن وکشتن با آرامش کامل وجدان میباشد. قبلا نشان داده شد ستودارت با جریحه دارساختن غرور یارمحمد، اورا دشمن خود ساخته و وزیرمتعاقبا نامۀ به نصرالله نوشته واورا یک جاسوس بسیارخطرناک، پرازتوطئه وتکبر و یکمرد لجوج توصیف میکند؛ با علاوه نمودن اینکه او باید در نظراتش شکست داده شود یا نابود شود. اواین نامه را توسط یکی ازهمراهان کلونل به امیرمیفرستد.

 

ستودارت بدون هیچ شکی ازنامه عالی توصیه ها که یکی ازخدمه هایش حامل آن است ونه ازعادات ورسومی که با آن مواجه میشود، با اعتماد داخل قلمروی بخارا شده ودرپایتخت نصرالله دوروزقبل ازماه رمضان میرسد، درجریان ماهی که افراطیگری مسلمانان همیشه بیش ازهروقت دیگراست. اوتوسط یک مهماندار وتعداد زیاد سوار، به منزلی بدرقه میشود که درخانه وزیر، مخدوم بیردی رئیس مهیا شده است و باعث خشم زیاد میشود ازاینکه نامه های ستودارت به آدرس سلف اونوشته شده است بعوض اینکه بآدرس او باشد. اما این فقط یک بهانه میباشد؛ چون زمانیکه کلونل پارس را ترک میگوید، تقرروزیرجدید دربخارا برایشان معلوم نمیباشد؛ بآنهم باینترتیب سیستم ارعاب شروع شده وپس ازاینکه نامه یارمحمد بدست امیرسپرده میشود، ازهرفرصت برای اهانت او کار میگیرد بعوض اینکه میانجیگری کند. ستودارت این توهینها را مغرورانه استقبال میکند؛ وزیربه ملاقاتش نیامده وبرایش میگوید که بنزدش برود؛ بآنهم اجنت برتانیه ازرفتن انکارمیکند؛ درچنین اوضاعی است که محزوم بیردی رایس، صبحی با غضب داخل اپارتمان کلونل میشود، "آیا شما میدانید که من تمام دشمنان امیررا ازبین برده ام؟"، ستودارت با تمسخر عوضی جواب میدهد، "من خوشوقتم ازاینکه میشنوم امیردیگردشمن بیشتری ندارد". پس ازاین آغازغیرقناعتبخش، آنها با عین رویه به پیش میروند.

 

درروزاول رمضان، کلونل فرمان میگیرد پای پیاده به ریگستان، میدان بزرگ بخارا برود، چون امیرمیخواهد با اوصحبت کند؛ اما ستودارت از رفتن پیاده انکارنموده وجواب میدهد او باید با سواری اسپ برود، و او باید دربخارا همان چیزی را انجام دهد که درلندن انجام میدهد.

 

نصرالله که قبلا بمقابل او بدنیت ساخته شده است، این جواب برایش بسیار توهین آمیزبنظرمیرسد؛ درمیدان ریگستان هیچ کسی بجزازامیرنمیتواند خود را بالای اسپ دربخارا نشان دهد. بآنهم به مردانگلیسی خبرداده میشود همانطورکند که خوش دارد؛ ستودارت دریونیفورم کامل اروپائی، اسپ خود را با تعجب ورسوائی بزرگ تودۀ مرد به میدان ممنوع میبرد. آنها وقتی متحیرمیشوند که صدای ترومپت تقرب امیررا اعلان نموده و این بیگانه بعوض اینکه پیاده شود، خود را همرکاب او ساخته واورا با یک سلام نظامی استقبال میکند.

 

امیربا دیدن این وضع ناهنجار، نگاه طولانی باوانداخته و با سکوت کامل عبورمیکند. دقایقی بعد یک محرم توسط نصرالله به ستودارت فرستاده شده وسوال میکند چرا درحضورشاه پیاده نشد؟ کلونل میگوید، "این رسم کشورمن نیست"، افسرجواب میدهد، "اما این رسم ماست"، ستودارت ادامه میدهد، "من طوردیگری نمیتوانم". محرم میگوید، "خوب، امیر راضی است ومیخواهد شما به قصرش بروید" وناظرمیرود.

 

لذا این الکساندربرنیس ذکی نبود که برای استقبالش توسط امیربخارا آماده شده بود. اونامۀ فرستاده ودرآن درخواست میشود، "حفاظت وپناگاه برای گردشگران ازآن "شاه با شکوه، ارگ معتقدان راستین، برج اسلام، لعل ایمان، ستاره مذهب، نسخه مساوات وستون معتقدان"". چطوربرنیس میتواند بدون هیچ مقام رسمی دربخارا دوستان ساخته وازهرخطری فرار کند؟ ازطریق احترام به تعصب آنها، همنوائی با آداب غیرمعقول، عشق چینائی ودوروئی شگفت انگیزآنها. تمام موانع درمقابل اوهموار میشود. اما ستودارت، قرارمعلوم میخواهد تمام رسوم یوزبیکها را زیرپا نموده و دردرباربخارا نمایش دهد که غرورخم ناپذیربرای این گردشگر انگلیس بسیارعزیزاست، درحالیکه حتی اروپائیان دراینمورد دلخوری نشان میدهند.

 

قبل ازرسیدن نماینده برتانیه، امیرفرمان میدهد بعضی یهودان که دراروپا تجارت نموده ومیدانستند وقتی آنها یک سفیررا بحضورمیپذیرند چه مراسمی دردربارهای فرمانروایان عیسوی رعایت میشود؛ چون آنها تائید میکنند سلام ستودارت درتطابق به رسم کشوراواست، امیربآن راضی شده وفرمان میدهد اورا به قصرخود بپذیرد. کلونل بهنگام رسیدن بدربار به مسیری رهنمائی میشود که درداخل آن نصرالله دربارخویش را برقرار نموده وعرایض مردم را میپذیرد. دراینجا یک پیشخدمت باو نزدیک شده ومیگوید او میخواهد ازجانب او(ستودارت) ازامیراجازه بخواهد تا اورا معرفی نموده و"عرض بندگی" خویش را تقدیم کند. کلونل با این موضوع میرنجد؛ همچنانکه شاید به کلمه "حضرتعالی" برنجد که به کسی دیگری بجزخدا اطلاق نمیشود، یا بجمله معمولی اعتراض نماید که "خدمتگار محقرشما" گفته میشود، درحالیکه هیچ چیزی را نشان نمیدهد. اما تصورات سفت ودقیق ستودارت که فکرمیکند چنین جملاتی اهانت آمیز بوده واوبا شدت وغضب جواب میدهد، "من فقط بندۀ خدا بوده و بردۀ هیچکس نیستم: به بادارخود بگوئید وقتی اومرا بپذیرد من هرچه دلم میخواهد باوخواهم گفت، ولی نه قبل ازآن". چنین بی انعطافی درموارد متعدد نشان داده میشود. موجودیت یک فرمانروا دراین مناطق بطور فرضی اثرات درهم شکننده بالای یک بیگانه دارد که درمعرض تابش شعاعات اوقرارمیگیرد؛ باینترتیب اوبا بدرقۀ افراد مسلح داخل صالون حاضرین میرود که درآن شاه نشسته است. ستودارت که با تسلیمی باین مراسم مجبورشده است، با خشونت میلرزد که دومعاون اورا معرفی میکند؛ این برخورد قهربخارائیان را تحریک میکند. مسئول مراسم به کلونل نزدیک شده ولباس اورا تماس میکند تا ببیند سلاح مخفی زیرلباس خود ندارد که بالای امیرفیرکند، یک مشت محکم ستودارت و افتیدن او درزیرپایش نتیجۀ این تلاشی بدنی میباشد. نصرالله خان ازاتاق داخلی تمام آنچه راکه درالحاقیه رخداده، شنیده واقدامات نماینده انگلیس اورا سخت تخریش میکند. دردروازه افسری قرارداشته وبمجرد ورود فرد بیگانه، این کلمات را تکرار میکند، "همه برای فرمانروا دعا کنید"، طوریکه دربین این مردم وحشی همیشه مرگ وخطروجود دارد. ستودارت که هرگزبا هیچیک ازاین جزئیات آشنا نمیباشد بعوض حضورخاموشانه، با صدای بلند به قرائت دعای اسلامی بزبان پارسی میپردازد که باثرآن نصرالله که دربالای سکوی شاهانه نشسته است، ریش خود را با نفرت عمیق درمقابل این بیگانه گستاخ تکان داده وازبرخورد درشت و تحکم آمیزاومتنفرمیشود.

 

امیربا تکرارمعتاد الله اکبر، نامۀ ارسالی توسط سُرجان نیل را ازدست کلونل اخذ نموده، آنرا خوانده و به کلونل ستودارت میگوید او نمیتواند محتوای آنرا درنظربگیرد، زیرا برای اوخفت آوراست با یک نماینده ساده وزیر برتانیه معامله کند. همچنان بخاطرادامه مذاکره ضروراست کلونل اعتبارنامه امضا شده توسط ملکه انگلند را با خود داشته باشد. ستودارت با لحن خشک جواب میدهد سُرجان نیل نیزمثل اواجنت وبرای کمپنی هند شرقی عمل نموده واین کمپنی با تمام فرمانروایان آسیا معاهداتی عقد نموده است؛ قدرت آنها بزرگ بوده واومبنای اعتراض امیر را نمیداند، تا جائیکه عزت ومنفعت اودرمتحد شدن با آن امپراطوری بزرگ است. نصرالله ازاین جواب قانع نشده واظهارمیدارد: امپراطور نیکولاس، همسایه او و شاه که قدرت او حد اقل مساوی ملکه ویکتوریا است، آنقدر مغرورنیست که برای اوبا دست خودش بنویسد وهیچ دلیلی نمی بیند که مانع فرمانروای کلونل ستودارت ازنوشتن آن شود. امیربه کلونل میگوید، "من میتوانم فقط بربنیاد مساوات معامله کنم؛ بآنهم من منتظردساتیری میباشم که توصیه میکنم شما ازلندن حاصل نموده وبرایم نامۀ را بدهید که فرمانفرما (گورنرجنرال هند) ازطریق شما برای من بفرستد". کلونل مجبورمیشود قبول کند اونامه ندارد باوبدهد بجزازهمان نامۀ که ازجانب سُرنیل داده شده و باو دستورداده بصورت شفاهی برای جنابعالی بگوید که مدیران حاضراند یکمقدارکمک مالی با درنظرداشت وعده ازجانب امیربخاطرمقاومت درمقابل دست اندازی روسیه بپردازد. نصرالله برای چند لحظه تبسم طعنه آمیزنموده ومیگوید، "بسیارخوب، میبینم شما علاقه دارید مرا برده خود سازید، خدمت خواهم کرد، درعین زمان بیرون میشود".

 

چنین آغازی نمیتواند شگون خوبی برای مذاکرات باشد. ستودارت بدون انجام هیچ چیزی برای جلب احترام واعتماد امیر، بدون هدایا وبدون بدرقه وفقط مسلح با شجاعت خود به بخارا رفته است؛ اوخود را بعوض یک متحد یا دوست، بحیث یک فاتح معرفی نموده، خصلت اوبحیث یک شخصیت سیاسی نامعلوم است – اونه انگلیس را نمایندگی میکند و نه کمپنی هند شرقی را. امیر و وزیرش با استفاده ازاین اوضاع و دو روز پس ازاین مذاکره، به ستودارت خبرمیدهند که فورا به خانه وزیربرود. او به تنهائی اطاعت نموده ومیشتابد، درحالیکه کلونل قبلا چنین تقاضا ها را انکارنموده است.

 

هنگام شام بوده وستودارت با داخل شدن به خانه محزوم بیردی با 12 مرد مسلح متمرکزدرالحاقیه رایس مواجه میشود که بیکبارگی اورا دستگیروبزمین انداخته، دست وپاهایش را بسته و وزیر با شمشیر برهنه دردست بطرف اویورش میبرد. افسرانگلیسی فریاد میزند، "خدا گناهان شما را ببخشد!" فکرمیکند آخرین ساعت زندگی اوفرارسیده است، وقتی محزوم بیردی با چشمهای جرقه دار ودهن پرکف، نوک شمشیرش را در سینه ستودارت گذاشته واورا مورد فحش و ناسزا قرارمیدهد. اومیگوید، "جاسوس بدبخت! سگ کافر! توازطرف انگلیسها اینجا آمدۀ که بخارا را بخری، طوریکه کابل را خریدید؟ توموفق نمیشوی، من ترا میکشم!" او خنجرخود را دربدن بخاک افتاده ستودارت فشارمیدهد؛ اما چشم مرد انگلیسی به وزیرخشمناک دوخته میشود. این صحنه چند دقیقه طول می کشد، اینکه سیمای غیرمتحرک ستودارت بازوی قاتل را میگیرد یا به احتمال قوی فقط نمایشی بین امیر و وزیربوده است، وزیرفورا سر خود را دورداده وبه خدمه هایش میگوید، "اورا ببرید!". باران سختی میبارد، اما مردان چراغ بدست، اورا مثل یک جسد بسته درخاموشی عمیق از طریق کوچه های خالی شهرانتقال میدهند. بعضی اوقات اجازه میدهند بزمین افتاده وریسمانهای او را کش میکنند که بدوراعضای کوبیده شده اش بسته شده است؛ بعضی اوقات توقف نموده وبا قیافه های وحشیانه و خنده قهقه باودشنام میدهند. اسیربیچاره فریاد میزند، "مرا یکباره بکشید! رحم کنید، عذاب مرا طول ندهید!" با شنیدن این، یکی ازایشان خم شده، چراغ خود را بنزدیک اوآورده، اورا بزمین انداخته ومیگوید، "درحقیقت، تو شیطان یا جادوگری؛ توازقبل میدانستی که کشته نخواهی شد؛ اگرتوآدم میبودی، حتما باید میترسیدی". باینترتیب آنها او را درامتداد کوچه ها کشانیده ودرآخراورا همچنان که بسته است دریک اتاق تاریک انداخته وآنرا مسدود میسازند. پس ازاینکه ستودارت نگونبخت برای دوساعت دراین محل تنها وبالای زمین نمناک افتیده است، دروازه بازشده ویکتعداد خدمه با یکنفرکاملا پوشیده درچادرپشمی داخل میشود که فقط چشمانش دیده میشود. این شخص دربالای یک دیوان درنهایت اتاق نشسته و چراغها در پیشرویش گذاشته میشود؛ ستودارت با چشمهای خود حرکات این شخص را تعقیب میکند که قرارمعلوم باید شخص بزرگی باشد، چون همه با اوبا احترام فوق العاده برخورد میکنند. ستودارت با بلند نمودن خود اززمین تا جائیکه زنجیرهایش اجازه میدهد وبا جمع نمودن قوت خود با صدای محکم میگوید، "من دعا میکنم خدای متعال شما را ببخشد، شما کاربدی کرده اید که یک شخص بیگناه را درزندان انداخته اید، کسیکه مسئول پیام حکومتش به فرمانفرمای شماست. اگرشما حاضر نبودید مرا بپذیرید، بمن اجازه نمیدادید که داخل شهرشما شوم؛ این وظیفه وزیربود تا مرا با تمنیات فرماندارخود آشنا میساخت؛ اگرشما میخواهید بخارا را ترک کنم، من حاضرم این خواهش شما را برآورده سازم". شخص چادرپوش پس ازشنیدن حرفهای من برخاسته ومیگوید، "آنچه توگفتی من آنرا با امیردر میان خواهم گذاشت".

 

این فرد که میرشب یا رئیس پولیس است زندان را ترک میکند تا فرمان امیررا اجرا کند؛ تمام کاغذهای نماینده را توقیف وسوختانده، تمام اموال واسپها را لیلام (حراج) نموده و او را به سیاه چاه میاندازند. این سیاه چاه که درمرکزشهرواقع است حدود 21 فت عمق داشته وبزرگترین جنایت کاران درآن انداخته میشوند. پائین شدن بآن توسط ریسمان صورت می گیرد؛ وقتی ستودارت را بآنجا انداختند، دو دزد ویک قاتل هم درآنجا قرار داشته وقاتل برای چندین سال درآنجا بوده است. کلونل مدت دوماه با این مجرمان دراین سوراخ کثیف میماند، پوشیده با حشرات موذی وانواع خزندگان که همیشه مصروف کشتن آنها میباشد. غذای ایشان نیزتوسط یک ریسمان پائین شده واکثراوقات ایشان دراستعمال دخانیات میگذرد.

 

وقتی تمایل وحشیانه نصرالله ارضا گردیده وفکرمیکند غرورمردانگلیسی را شکستانده واورا با وحشت قدرتش تحت تاثیرقرارداده است، به رئیس پولیس فرمان میدهد اورا ازسیاه چاه بیرون کشیده وبحیث اسیر درخانه خودش نگهدارد؛ اما دوروزپس ازآن جلاد عمومی با فرمانی بنزد ستودارت آمده ومیگوید اگرمسلمان نشود بمرگ محکوم میشود. ستودارت درمقابل این گزینه با عذاب ترسناک وازبین رفتن قدرت روحی وجسمی روبروشده، رضائیت بی میل نشان داده واعتقاد اسلامی را تکرارمیکند، پس ازآن اورا به میدان عامه برده ودرمحضریک جمعیت بزرگ مردم که بخاطراین حادثه تازه گردهم آمده اند، ختنه میکنند. کلونل ستودارت که دراحساسات مذهبی خویش حساس وسختگیرمیباشد هرگز خود را در مقابل این اقدام ضعیف خود نبخشیده ودرجریان باقیمانده زندگی رنجور خود با تلخی نادم وپشیمان میباشد.

 

اخبارظلم وشکنجه نماینده به بیرون پخش شده وجنرال پیروفسکی، گورنر اورنبورگ به اجنت روسی دربخارا دستورمیدهد ازنصرالله بخواهد که اسیررا آزاد سازد. امیربا رسیدن این اطلاعات به ستودارت پیام فرستاده ومیگوید، "روسها ترا میخواهند: آنها با توچه خواهند کرد؟ آیا آنها با تو خوب معامله میکنند ومن ترا بایشان بسپارم؟" اسیرمیگوید، "من مطمئین هستم روسها با من رفتارخوب میکنند؛ اما اگرحکومت من بخواهد که جنابعالی با من چه کردند، جواب جنابعالی چه خواهد بود؟" چنین است جواب مرد قهرمانی که پس ازشکنجه های بیمانند درجریان دوماه حبس درسیاه چاه ونزدیکی با مرگ متحمل میشود. امیربا جواب باوقارودرشت اوتکان خورده، ازبدن خود جامه پوستین قیمتی خویش را کشیده، آنرا بالای ستودارت انداخته وفرمان میدهد اورا بالای اسپی سوارنموده و پیروزمندانه ازطریق کوچه های بخارا عبوردهند. پس ازاعاده صحت، اولین اقدام افسربرتانوی درهمه جا، این اعلان است که او یک عیسوی بوده وفقط بربنیاد خشونت اعلام شده باومسلمان شده بود. این برخورد چنان غیرمحتاطانه ونشاندهندۀ قوت مغزنادراواست که نصرالله، محزوم بیردی، میرشب وباشندگان بخارا احساس میکنند درهم شکسته شده اند؛ اوبحیث جاسوس درنظرگرفته شده وچنان معامله میشود، اما بازهم باو اجازه داده میشود خود را درقصرامیرحاضرساخته وازاین وحشیان، نشانهای توجه ومواظبت اخذ کند.

 

چندین انگیزه باید باعث این تغیردربرخورد امیرنسبت به ستودارت شده باشد. درمرحله اول، پیروزی ارتش برتانیه درافغانستان برای نصرالله تهدید کننده بنظرمیرسد؛ اوحالا مایل بود نشان دهد نماینده مورد بخشندگی اوقرارگرفته، باوجودیکه قبلا مورد ظلم قرارگرفته است. اوامیدواراست بتواند خود را با منافع ایشان وصل سازد، طوریکه رنجیت سنگه با دیگر اروپائیان انجام داده است. امیرمیگوید، "این فرنگیها درهنرو دپلوماسی آنقدرقوی وهوشیاراند ودرتنظیم ارتش چنان استعداد دارند که درهمه جا برایشان پیروزی ببارمیآورد".

 

ستودارت باوجودیکه درقصرجا داشته و با مواظبت درمهمانی بخارائیان غوطه وراست، منحیث اسیردرداخل دیوارها بوده وتحت نظارت صمد خان، شخص فاسد وحریص وعبدالخالق مباشر(وکیل خرج) منزل شاهی قراردارد. دراین دوران نماینده به تب تیفوس گرفتارشده وامیربه طبیب خود فرمان میدهد او را معالجه نموده وزندگی او را نجات میدهد؛  بعدا نصرالله درآستانه فرستادن نماینده بنزد تزار به کلونل فرصت همراهی با اورا به سنت پطرزبورگ داده وبرایش وظیفه رسالت خاصی دردرباراو سفارش میکند. ستودارت با رسیدن به اورنبورگ یا مرز روسیه که از چنگال امیر بیرون شده است، پیشنهاد او را رد میکند؛ اومیگوید، تا هنوز حکومت اوبرایش نگفته که باید بخارا را ترک گوید. احساس فداکاری به وظیفه نظامی یا دپلوماسی هرگز بچنین بلندی نرسیده است؛ چنین تردید های تحت چنین اوضاعی کاملا شگفت آورمیباشد. ستودارت باید میدانست فاصله زیاد ازکلکته، جنگ موجود وحالت سیاسی آسیای میانه، ارتباط با اورا تقریبا ناممکن ساخته است؛ بسته متوقع شاید هرگزنرسد و این لجاجت باعث ایجاد سوئ ظن درمورد انگیزه آمدن اوبه بخارا میشود. روزی تصورسیاهی درمغزنصرالله خطورنموده وبه صمد خان فرمان میدهد مردانگلیسی را مسموم سازد، حفظ زندگی اوفقط با تطمیع نایب به امید بدست آوردن پول زیاد میسرمیشود؛ این آدم ناکس میتواند مقدار هنگفتی با تحریک سوئ ظن امیرکمائی کند. درمواقعی دیگرنصرالله بمقابل اسیرخود برخورد بهترنموده، برایش تنباکووهدایای دیگرفرستاده و ازاو تقاضا میکند دربدل آن، با انداختن جیوه درشیشه هایش ترمامیتر ساخته وهم شمع های بسازد که بدون دود میسوزند؛ ستودارت اگرباندازه شجاعت وپارسائی خود مهارت میداشت، میتوانست ازتمام اینموارد بنفع خود استفاده کند.

 

باوجودیکه حوادث بیرونی بنقطه اوج فجایع ارتش برتانیه در1841 پیش میرود – گردنه های افغانستان با اجساد مرده سربازان پوشیده می شود؛ این اوضاع خراب موقعیت اجنت انگلیس دربخارا را بیش ازپیش به مخاطره میاندازد: بعلاوه، جنگ بین نصرالله وهمسایه اش محمد علی خان قوقند اعلان شده که فکرمیشود بتحریک حکومت انگلیسی-هنداست. سلطان که توسط سنیها بحیث رهبرروحانی تمام مسلمین شناخته میشود، به امیربخارا نوشته وفرمان میدهد اسیرش را رها سازد؛ تزارنیزاز طریق نماینده خود که درآستانه رسیدن به بخارا است، تقاضای اعادۀ ستودارت به کشورش را مطابق به رسوم جوانمردی مخالفان دپلوماتیک میکند، وقتی ایم دی بوتینیف اورا درآنجا میبیند، حمایه خویش را ازاو اعلام میدارد؛ خان خیوه نیزبعین ترتیب میانجیگری میکند؛ اوبا تشویش ازاینهمه درخواستهای مختلف وندانستن اینکه چه کند، خشمگین میشود. نصرالله به سلطان جواب میدهد اورا اطاعت میکند بشرطیکه ملکه انگلیس دوست اوباقی مانده و باوآسیبی نرساند؛ به کابینه سنت پطرز بورگ مینویسد اسیراو یک سیاح و بدون موقف سیاسی میباشد؛ به همسایه خیوه اش چنین جواب میدهد، "یک مردانگلیسی توداری ویکی من، چرا میخواهی اورا ازمن بگیری؟" امیرپس ازآن بخارا را بقصد جنگ بمقابل قوقندیها ترک میکند.

 

دراین دوران، ستودارت چندین نامه به دوستان خود مینویسد که به کردهای خراسان، پارسیان یا یهودان سپرده شده وآنها این نامه ها را در بند تنبان خویش دوخته وبمقصد خویش میرسانند؛ بعضی ازآنها چاپ شده وانسان متجب میشود که درآن سبک پروتستانهای (پاک دین) روزهای کروم ویل را درمییابد. دراین نامه ها، منافع دپلوماتیک واحساسات سرباز درمغز و سرنوشت ستودارت بمراتب پائنترازعاطفه مذهبی قرار داشته وخصلت اورا با بزرگی واقعی نشان میدهد.

 

 

 

 

 

فصل 28 – واکنش بمقابل انگلیسها

 

تاریخ افغانها – 1858م                     نویسنده: فیریَر

برگردان: سهیل سبزواری                 نومبر 2009

 

واکنش بمقابل انگلیسها درهرات، ناسپاسی کمپنی هند شرقی بمقابل میجرتاد، مرگ آن افسر، تهاجم روسها بمقابل خیوه، ترک اورنبورگ توسط جنرال پیروفسکی، فجایع وعقب نشینی ارتش روسیه، ظهورقیام درکرمان توسط آغا خان، قاضی هرات درخیوه، گفتگو با خان، رسوائی یعقوب مهتر، قبولی اتحاد با انگلیسها توسط الله قلی خان، دام برای قاضی، کپتان ابوت درخیوه، رسالت او، توطئه های یعقوب مهتر، عزیمت کپتان ابوت به روسیه، اسیرشدن او توسط یوزبیکها، ترک خیوه توسط آخند زاده وجستجوی او، ملاقات آخند زاده واسیر، یوس باشی و حسن بهادر، پیچیدگیهای تازه، رسیدن کپتان ابوت به روسیه، رسیدن لیتنانت شکسپیر به خیوه، تامین آزادی بردگان روسی وانتقال ایشان به استراخان، استقبال لیتنانت شکسپیردر سنت پطرزبورگ، عدم پاداش کپتان ابوت، خلق مشکلات درخیوه ازطرف روسها، تقاضای شاه بخاطربردگان پارسی، رسیدن کپتان کونولی به خیوه، ناکامی او، نیازمندیهای خان.

+ + +

پس ازعزیمت نماینده برتانیه واکنش دردناکی بمقابل تمام آنهای صورت میگیرد که مورد سخاوتمندی انگلیسها قرارداشتند، کسانیکه درخدمت آنها بودند یا تقاعد اخذ میکردند: آنها توقیف ومحبوس گردیده، همه چیزایشان ربوده شده وبه پریشانی بزرگی گرفتارمیشوند. درهرات چند تجاری وجود داشتند که با میجرتاد معامله داشته وبعضی ازآنها سرمایۀ بزرگی کمائی نموده بودند؛ وزیربخاطرمنفعت خویش دارائی آنها را یا ضبط یا مالیه گزاف نموده، توهین وسرکوب برای چندین ماه ادامه مییابد.

 

دربین خانواده های که متقبل بزرگترین صدمه شدند، قاضی هرات حسن محمد وپسرش آخند زاده صالح محمد است؛ بمقدار20 هزار لیره آنها گرفته شده، زنان، دختران وبردگان ایشان مورد شکنجه قرارمیگیرند تا بگویند قاضی بزرگ ثروت خود را درکجا پنهان نموده است. این پیر محترم واقعا به مرگ محکوم میشود ولی زندگی اوبا پرداخت 1400 لیره نجات مییابد که توسط میجرتاد فرستاده میشود. طبیعت رذیلانه یارمحمد در اینمورد تمام مظالم فطری خود را ازسرمیگیرد؛ فقط دربین بحرخون است که اواموال ودارائی تعداد زیاد این مردمان شوربخت را میگیرد – این غنایم وتاراج که اوفرض میکند شرعا مربوط اومیشود، فقط باین علت است که آنها گویا ازسخاوت مفسدانه انگلیس کمائی کرده اند.

 

قابل ذکراست 9 ماه قبل ازعزیمت هیئت هرات، لارد اکلند به شورای مدیران پیشنهاد میکند اگرتدابیرتطبیقی توسط حکومت برتانیه درآن قلمرو مورد ظن یارمحمد قراردارد باید میجرتاد فراخوانده شود؛ جنابعالی می فرمایند با چنین فراخوانی، وزیراحساس خواهد کرد موقف اودررابطه به دفاع ازاستقلال کشورش غلط خواهد بود. اما با رسیدن اخبارحل اختلاف بین پارس وانگلیس به کلکته دربارۀ واگذاری غوریان به شاه کامران، این پیشنهاد صرفنظرمیشود. دکتور ریاش، آتشه سفارت برتانیه درپارس که به ایرزیروم برگشته است، درجنوری 1841 به تهران فرستاده شده و به خراسان سفرمیکند تا بهنگام تسلیمی محل درآنجا باشد؛ این موضوع در معاهده منعقده بین برتانیه بزرگ وپارس قید شده و پارس با بازگردانی جزیره خارک به محمد شاه جبران میشود.

 

شورای مدیران امیدواربودند این تنظیمات ومعاهده جدید با پارس باعث شود شاه پارس از یارمحمد خان دست برداشته وبه توطئه های یارمحمد نقطۀ پایان گذارد. اما این پیشبینی نادرست واشتباه است؛ عزیمت میجرتاد ازهرات پس ازیکسال وفقط درلحظه ایکه لارد اکلند دربهترسازی موقف خود موفق میشود، تصادفی است که باعث دلسردی تلخ کمپنی هند شرقی وحتی خشم گردیده وسکرترحکومت فرمان مییابد تا به سُرویلیام ایم ناتن، سفیرمقیم برتانیه درکابل که میجرتاد وابسته اواست، بنویسد که نماینده آخردرهرات یک شخص نالایق دراجرای مناسبات سیاسی بوده وباید با بی احترامی به قطعه خود بپیوندد.

 

چنین است پاداشی که این افسردربدل چنان کاروزحمت، چنان فداکاری به کشوروچنان خطرات وبرخورد شجاعانه نصیب میشود. چنین بود شورای مدیران، مردانیکه ازیک آدم پرذکاوت وظرفیت یک نتیجۀ ناممکن وحتی بیشترازناممکن میخواستند؛ بخاطریکه اوموفق نمیشود – بخاطریکه او یارمحمد را ازبین نمیبرد، اینها بالایش برچسب بیعزتی میزنند که در حقیقت خود شان مستحق حماقت ورسوائی میباشند، نه تنها درامورهرات بلکه درتمام ولایات دیگرافغانستان که سیاست دردست ایشان بود. آیا میجرتاد همانقدرمقصربود؟ آیا اواوضاع را درست بررسی نکرده بود وقتی مشوره داد آنها باید همه چیزرا ازیارمحمد گرفته وهرات را با ارتش برتانیه اشغال کند؟ آیا این مدیران نالایق نبودند که حرص ایشان کمترازیارمحمد نبوده ونمیدانستند چطورمشوره نماینده خود را ارزش دهند وبه وزیراجازه دادند باورنماید اومیتواند هرچه بخواهد با معافیت کامل انجام دهد؟ شرم آوروافتضاح آمیزاست که نویسندگانی درمطبوعات برتانیه یافت میشوند باندازه کافی احمق که ملامتی را تائید نموده و نام یک مرد ذکی و باعزت را لکه دارمیکنند – ملامتی ایکه هرگز نمیتواند ناسپاسی سیاه شورای مدیران را پنهان کند.

 

میجردارسی تاد بد قسمت با قوت آگاهی براینکه برخورد اودرهرات دقیقا غیرقابل سرزنش است به قطعه توپچی خود درهند میپیوندد؛ اما بطور ثابت با افکاریکه آنها چنان غیرعادلانه اورا بدنام ساختند، درمضیقه قرار گرفته، زندگی پرمشقت اوبا تلخی لبریزگردیده وبا مسرت فرمان میگیرد درجنگ 1845 بین انگلیس وسیکها سهم گیرد. اوبمیدان جنگ فیروزشاه میرود با درک اینکه درآنجا زندگی خود را بسپارد، اوبا شجاعترین شیوه برخورد میکند وقتی گلولۀ یکی ازتوپهای دشمن بحضورغمناک او پایان میدهد. قبل ازاینکه میجرتاد بحیث یک سربازبمیرد، مدتها قبل مورد احترام هموطنانش قرارداشته، ایمان آنها نسبت باو برای لحظۀ لرزیده و حالا خاطره اورا احترام نموده ودلچسپی عمیقی درحوادث پیشۀ ممتازاو دارند – دلچسپی ایکه جاودانه خواهد بود.

 

بخاطرداریم وقتی میجرتاد به هرات میرود، دساتیراوهمچنان شناسائی اهداف سیاست برتانیه درآسیای میانه به خانهای بخارا وخیوه میباشد. انگلیسها فورا ازیک حالت صلحجویانه کامل بیک ترس مبالغه آمیزعبور نموده ودیگرقناعت نمیکنند که اشغال افغانستان باندازه کافی سلطه هندی ایشان را برآورده سازد. حالا میخواستند با استقرارکامل نفوذ خویش در خانات یوزبیک، ترکستان را بحیث حایل بمقابل روسها تبدیل نمایند. حتی لحظه ها گرانبها بنظرمیرسند، چون درزمانیکه شاه ازهرات برمیگردد، کونت سیمونیچ جسورانه اعلام میکندیک قطعه نظامی روسی اورنبورگ را ترک گفته وبطرف خیوه مارش میکند تا خان آن کشوررا سرکوب کند و کابینه سنت پطرزبورگ انگیزه بسیارمستدلی برای این تهاجم جدید می دهد. تعداد زیاد تبعۀ روسی توسط یوزبیکها انتقال شده و بحیث برده در مارکیتهای خیوه به فروش رسانیده شده وتمام مذاکرات برای رهائی آنها غیرموفقانه میباشد، چون الله قلی خان برای رهائی انها لجوجانه راضی نمیشود. حکومت روسیه دراول با انتقامگیری در پی درمان بوده و از سال 1833 بدینسو یک کاروان مردمان خیوه متشکل از200 نفرو800 شترباررا با مقدارزیاد مال التجارۀ با ارزش دراستراخان توقیف میکند؛ اما این عمل بعوض اینکه خان را معقول سازد باعث تخریش اومیشود، لذا امپراطورتصمیم میگیرد تقاضای عادلانه خود را با قوه تامین کند.

 

درآغاززمستان 1840 جنرال پیروفسکی اورنبورگ را درراس 6 هزار پیاده و 10 هزارشتر برای سرکوب مقاومت لجوجانه حاکم مستقل یوزبیک ترک میکند. این موسم بخاطری انتخاب شده تا سربازان متقبل زحمات کمبود آب درجلگه های خشک مسیرمارش نشوند؛ اما بعلت یکی ازچانسهای عجیب که بعضا بوقوع میپیوندد، این زمستان دارای شدت فوق العاده وغیرقابل تصورمیباشد. شدت سرما 40 درجۀ زیرصفراست: برف زمین را با عمق زیاد پوشانیده وباد با سرعت فوق العاده خشن در بالای جلگه لخت میوزد. چند هزارسربازسرما زده، پاها ودستهای خود را ازدست داده وتعداد زیاد مردان وحیوانات قبل از رسیدن به آق بولک (ایستگاهی درمرزهای نهائی روسیه وخیوه) نابود میشوند، وقتی جنرال پیروفسکی عاقلانه عقب نشینی میکند، فجایع بیشترجلوگیری میشود.

 

وقتی ناراحتی ارتش روسیه آشکارمیشود، هیچ چیزی نمیتواند اهداف انگلیسها را بهترازآن برآورده ساخته وقناعت آنها متناسبا بزرگ میشود؛ اما با درنظرداشت اینکه تهاجم دیگری ممکن است با موانع کمترمواجه گردیده وبرنامه های را تحقق بخشد که این بارنشد، لذا انگلیسها شتاب داشتند(اگرممکن باشد) مانع پیشروی تازۀ روسها ازطریق وادارسازی قلی خان واقناع او برای برآورده سازی تقاضای روسها شوند؛ بخاطر ممانعت شاه پارس ازطرفداری تزاردرجنوب خیوه، حکومت برتانیه مشکلات زیادی درقلمروش ایجاد میکند.

 

بارتباط امورات کندهار، ازیک سید اسماعلیه سخن بعمل میآید که بسیار شجاع ومورد تکریم بلوچها بوده وبنام آغا خان یاد میشود. این رئیس پس ازبدرقۀ محمولۀ جنرال نات به شکارپوردر1839، درراس یکتعداد سوار به کرمان مارش نموده وخود را درآنجا مستقرمیسازد، چون طرفداران زیادی دراین ولایت دارد. موفقیت اوچنان سریع وقاطع است که شاه پارس مجبورمیشود تعداد زیاد سربازان بمقابل اوفرستاده ویکسال دربر میگیرد تا او را سرکوب ساخته وازکشورش براند.

 

وقتی آغا خان مصروف این شورش درجنوب پارس است، میجرتاد به هرات رسیده ودرانطباق به دساتیرقبلی، محمد حسن را بحیث سفیربنزد خان خیوه میفرستد. میجرنمیتوانست نماینده بهتری نسبت به قاضی پیدا کند، چون بعلاوه نفوذیکه ازطریق قاضیگری دربین مسلمانها دارد، او همچنان منشای چغتائی ترکستانی دارد(اولاده چغتای، پسرچنگیز خان)، قبیله ایکه درکشورخودش مورد احترام زیاد است. قاضی نامه های از میجرتاد، شاه کامران ووزیریارمحمد به خان یوزبیکها برده وشاه افغان ازاومیخواهد پیمان اتحاد با انگلیس عقد کند؛ اما این رسالت تا اندازه زیادی خطرناک، حساس ونیازمند شجاعت است، چون دراین زمان معلوم بود که یعقوب مهتر، وزیرالله قلی خان هرکسی را که ازسیاست برتانیه پشتیبانی کند بقتل میرساند. قاضی شجاع وذکی مصئون به خیوه میرسد، اما با استقبال فوق العاده خشن یعقوب مهترمواجه میشود؛ بآنهم اوخود را نباخته، خونسردی واحتیاط خود را حفظ میکند. پس ازملاقات با خان، محمد حسن نامه شاه را باوسپرده وچنین وانمود میسازد که فقط حامل نامه شاه کامران بوده است. پس ازتعارفات معمولی، شهزاده یوزبیک فضا را جدیترساخته وخواستارهدف مسافرتش میشود؛ مکالمه ذیل صورت میگیرد ومن آنرا همانطورکه قاضی برایم گفت، نقل میکنم:

 

خان - ای قاضی، عقیده مرا بخودت قوی ساز، با اطمینان اینکه شما هنوز یک مسلمان هستید. اگرشما مسلمان میبودید، هرگزنمیباید این فرنگیهای کافررا به کشورمسلمان میآوردید.

 

قاضی - این من نیستم که آنها را آورده ام، این کارخداوند است که آنها را اینجا آورده است.

 

خان - توچطورجرات میکنی نام خداوند را با این کار بد یکجا سازی؟

 

قاضی - من فقط حقیقت را میگویم و میتوانم آنرا به توثابت کنم.

 

خان - پس ثابت کن.

 

قاضی - وقتی قاجارهای رافضی هرات را محاصره کردند، حاکم ما که آدم بینظیراست، بشما نامه فرستاد که به کمک ما بیائید – به کمک ما سنی های مانند شما، پایه های واقعی اسلام: شما آمدید؟(افغانها درتشریح یک قوم اغلبا آنها را بنام قبیله شان یاد میکنند: مثلا آنها پارسیان را قاجارها، کندهاریان را محمد زیها، سندیها را تلپوره ها، سیکها را رنجیتها یاد میکنند. فیریر)

 

خان - من کمک هیچ مسلمانی را بیجواب نگذاشته ام! ارتش پیروزمند من فورا با اخذ نامه اول شاه کامران مارش کرد؛ اما وقتی درپنجده رسیدم، محمد زمان خان سردارجمشیدیها مرا مطمئین ساخت که سربازان من برای نجات محل ضروری نیستند – یعنی افغانها کاملا کافی بوده ومن بعدا به قلمروی خود برگشتم.

 

قاضی - خان بزرگ، به کمک شما کی ضرورت داشت، زمان خان یا شاه کامران؟ چرا بحرف زمان خان گوش کردید، وقتی پایان ترسناک شاه کامران رسیده و بتمام آسیا معلوم است؟ شما نتنها قضیه مارا ترک کردید، بلکه شما تبعه های خود را قدغن کردید که برای ما تدارکات بیاورند. این نمونه ناخوش بین بخارائیان ومحمد زیها دنبال گردیده و بعوض اینکه به کمک ما بیائید به قاجارهای رافضی پیوستید. بعدا فرنگیها چه کردند که شما آنها را کافرمیدانید؟ آنها بکمک اولاد حقیقی خداوند آمدند، آنها برای ما جواری وارد کردند که شما رد کردید؛ آنها برای ما طلای خود، خون خود وهوش خود را آوردند تا استحکامات خود را دفاع کنیم که تحت توپهای محمد شاه فرومیریخت وحالا تحت مراقبت نیکوکارانه آنها بالامیشود. آنها بودند که دست معاونت به بیچارگان درازکرده وبرایمان فراوانی وآرامش آوردند، کسانیکه خود را با عدالت ومساوات مشخص ساخته ومسلمانان حقیقی را درمقابل مرتدان حمایه کردند. پس چه کسی کافراست – پارسیان که بالای ما هرگونه مصیبت آوردند و شما جانب کی را میگیرید؛ یا کسانیکه فرارکردند، طوریکه ما برادربودیم، خدا آنها را فرستاد برای حمایه ما، شما کمک کی را میخواهید تا ازپیشرفت روسها ممانعت کند؟

 

 خان - ای قاضی، واقعا درست است که این فرنگیها همینطوراند که شما تشریح کردید؟ آیا آنها اسلام را پشتیبانی کرده اند؟

 

دراین نقطه قاضی میبیند که گرمی سخنانش بالای الله قلی خان اثرنموده، ازجیب خود نامه میجرتاد را کشیده، باوتقدیم نموده ومیگوید، "برای یک لحظه هم شهزاده بزرگ شک نکنید؛ این نامه را بگیرید که عالیترین ایلچی (نماینده) با اعتباردرحاکمیت قدرتمند ما بتو فرستاده است؛ کلمات اومثل مروارید گرانبهائی است که اودرحلقه گل دوستی بافته ودررابطه به اینکه اوتمنیات خویش را برای سلطنت طولانی ودرخشان شما ابراز داشته است".

 

نامه دریک کیسه ابریشمین وگلدوزی شده با طلا پیچانیده شده بود. خان آنرا گرفته، مهربزرگ ارتش برتانیه را کنده وپس ازاینکه نامه رسمی را میخواند که دربرگیرنده پیشنهادات دوستی واتحاد وهم میانجیگری فعال بین اووروسیه است، پیشانی منقبض شده اش بتدریج انبساط نموده وازآن زمان قاضی را با احترام زیاد معامله میکند. محمد حسن با استفاده ازاین فرصت، ازبی احترامی وزیرنیزشکایت میکند. حاضرین بهنگام تقدیم هدایای فرستاده شده توسط میجرتاد به شهزاده یوزبیک رخصت گردیده بودند – آلات عدسی وسلاحهای باشکوه که درتماشای آن تمام دربار به وجد آمدند؛ مسئله انگلیس با رسوائی یعقوب مهتر(دشمن خطرناک آنها) بیشترمفید میگردد که ازصحنه مذاکرات دورنگهداشته میشود.

 

قاضی پس ازتهیه مقدمات یک معاهده بسرعت به هرات برمیگردد تا به نماینده برتانیه گذارش نتایج سفارت خود را ارائه کند: اما وقتی اوبه مرو میرسد درکمینی میافتد که تقریبا برایش کشنده تمام میشود. این دام توسط حاکم شهرنیازمحمد خان کاکای یعقوب مهتر وزیرخشمگین تنیده میشود. خوشبختانه یکتعداد اشخاصی که نزدیک بودند با شنیدن فریادهای قاضی بکمک اوشتافته واو را ازدست قاتلان نجات میدهد. نیازمحمد با تصدیق تاسف خویش باین حادثه، ریاکاری نموده وازاودیدن میکند، اما هیچکس با این عمل ظاهری اوفریب نمیخورد؛ صدمات وارده به قاضی نشاندهنده اثرات رسوائی بالای یعقوب مهترمیباشد.

 

وقتی میجرتاد خبرمیشود قاضی دراهداف رسالت خویش موفق شده است، کپتان ابوت را به خیوه میفرستد (کپتان ابوت روایت سفرخویش را بنشر سپرده است، اما بعلت عدم آشنائی با زبان انگلیسی نمیتوانم ازخواندن آن اثردلچسپ بهره گیرم. معلومات اوبارتباط مذاکرات برتانیه درخیوه فوقا تقدیم گردید طوریکه اوازقاضی حسن محمد و پسرش آخند زاده صالح محمد گرفته است). دساتیراو(اگرممکن باشد) وادارساختن الله قلی خان برای رهائی اسیران روسی بوده است؛ اوبمجردیکه باین هدف موفق میشود، به استراخان رفته ورهائی کاروان را حاصل میکند که درآنجا برای مدت 7 سال توسط روسها توقیف بودند. کپتان ابوت سفرخویش را دراوایل 1840 آغازمیکند – دریک لحظه بسیارفرخنده، چون ارتش جنرال پیروفسکی تلفات زیاد دیده ومجبوربه عقب نشینی شده است، لذا فضای خوبی برایش مهیا بوده ومذاکرات به نتیجه مطلوبی برسد.

 

اگرانگلیسها درتسهیل اشغال افغانستان درمصرف طلا ولخرجی نمودند، درتلاش برای اثرگذاری اهداف شان درترکستان نیزچنان بودند؛ کپتان ابوت بطورآزادانه ازاین وسیلۀ تطمیع استفاده میکند. اوآنقدرولخرج است که درمرومجبورمیشود آخند زاده صالح محمد را به هرات فرستاده واز میجرتاد تقاضا کند یکمقدارپول بیشتربرایش بفرستد: بآنهم اومنتظرنمانده وسفرخویش به خیوه را ادامه میدهد، درآنجا توسط خان با گرمی استقبال میشود، با وجود توطئه های یعقوب مهترکه دوباره گماشته شده وبطور عادلانه یاغیرعادلانه، طرفدارداغ روسیه میباشد. بآنهم حقیقتی وجود داشت که نشاندهنده تناقض بود؛ اوبهرطریقی سعی میکرد مانع آزادی بردگان روسی شود وانگلیسها تائید میکنند اوبخاطری چنین میکرد تا بهانۀ برای مارش ارتش روسیه به خیوه بدهد. بآنهم خان باوجود مخالفت وزیرخویش امتیازضروری برای حل اختلاف با روسیه را به کپتان ابوت میسرمیسازد. اگرچه قراردادی طرح میشود، اما وزیرخود را مغلوب نمیداند ؛ این درست است که قاضی هرات ازدام اوفرارمیکند، اما کپتان ابوت نمیتواند چنین موفقیتی بدست آورد.

 

پس ازبدست آوردن وعده مثبت که باید بردگان روسی اعاده شوند، افسر انگلیس که با اشتیاق خواهان ختم رسالت مهم خود دراسرع وقت است، نمیتواند برای بازگشت آخند زاده (با پول ازهرات) منتظربماند؛ او با تامین آنچه درهمانجا ضرورت دارد بهمرای 7 خدمه، یک مهمانداروچند سوارکه توسط خان خیوه آماده شده است بطرف استراخان حرکت میکند – مهمانداریک افسردرجه عالی بنام حسن بهادرمیباشد. این افسردرمرحله اول کپتان ابوت را به بندرگودیک برده ودرجوارقبیله خود خیمه میزند که رئیس آن قبیله است. کپتان ابوت با نیافتن کشتی دراینجا، تصمیم میگیرد به داش قلعه برود که چهارروزه سفربطرف جنوب قرارداشته ودراشغال روسها است. حسن بهادرازهمراهی بیشترصرفنظرمیکند، بدلیل اینکه حاکمش اجازه پیش رفتن ازمرزهای گودیک را باو نداده است؛ لذا کپتان ابوت مجبورمیشود سفرخویش را بدون بدرقه ادامه دهد: خدمه هایش نیز مثل اودرمنطقه بیگانه وازراهها بیخبرمیباشند.

 

مهماندارباساس فرمان مخفی وزیرخاین عمل میکند، با پیشبینی مشکلاتی که کپتان ابوت با نیافتن کشتی مواجه میشود، قبلا قاصدی بآنجا فرستاده و فرمان میدهد تمام کشتیهای آنجا بندررا ترک کنند. افسردررفتن خود خطری نمیبیند، ولی آنهائیکه برای نابودی اوقسم خورده ومنتظرش میباشند، درپیشروقراردارد؛ هنوزبیش ازده ساعت مارش از داش قلعه دورنشده اند که او و خدمه هایش توسط دستۀ یوزبیکها مورد حمله قرار میگیرند، آنها دراول مقاومت پرزورنشان میدهند، اما درآخربعلت تعداد زیاد آنها مغلوب، دستگیرو لخت ساخته میشوند. کپتان ابوت دو پنجه خویش را ازدست داده، یک زخم درسرخود برداشته ودراینحالت بیک خیمه کوچیها ده میل بطرف شمال، تقریبا درمرزهای بحیره کسپین برده میشود. میزبان جدید او با خشونت زیاد برخورد میکند؛ خدمه هایش ازاو جدا ودرخیمه های جداگانه انداخته میشوند.

 

درحالیکه کپتان ابوت به توطئه یعقوب مهترگرفتارشده، آخند زاده به خیوه رسیده وبا خود یکهزاردوکت ازمیجرتاد آورده است، زیرا کوشش پیوسته اونمیتواند اورا بآن شهربرساند قبل ازاینکه کپتان عزیمت نماید؛ وقتی می خواهد اورا دنبال کند توسط یعقوب مهترازمرگ نابهنگام افسرمطلع می شود: وزیر درعین زمان فرمان میدهد تمام نامه های میجرتاد به کپتان ابوت ازنزد آخند زاده گرفته شود، باوجودیکه به انگلیسی نوشته شده و محتوایش را نمیداند. پس ازاینکه آخند زاده ده روزدرخیوه میماند،اخباری حاصل میکند مبنی براینکه کپتان ابوت هنوززنده است، او با این امید تصمیم سخاوتمندانه گرفته وبه جستجوی اومیرود. الله قلی خان دراول کوشش میکند مانع اوشود؛ اما با ثابت قدم یافتن او، برایش اجازۀ عزیمت با 8 سواربرای امنیت شخصی اومیدهد. این وظیفه بسیارمشکلی است که پسر قاضی هرات بعهده میگیرد؛ او با نا آشنائی ازمنطقه و زبان تاتار مجبوراست خیمه به خیمه درجلگه های خشک آواره شده وغالبا با معلومات غلط منحرف گردیده واکثرا با سوئ نیت بدرقۀ خود ستیزه میکند. اما او با پشتکاربجستجوی افسرانگلیس ادامه میدهد. درروزهفدهم پس ازترک خیوه (درقراگاه ماوکیگلاگ)، اوباراول به ردپائی میرسد که میتواند با اعتماد کپتان ابوت را پیدا نموده وتصمیم میگیرد بدون معطلی بمحل توقیف او بشتابد، وقتی بدرقه با اخذ فرمان مخفی یعقوب مهتراز همراهی اوسرباز میزند، با تاکید اینکه این منطقه درحالتی است که رفتن بآن مواجه شدن به مرگ حتمی است. بآنهم آخند زاده ازهرخطری که برایش نشان داده میشود، نمیهراسد؛ او شتران وتدارکات خویش را به کوچیان ماوکیگلاگ گذاشته وبتنهائی درمسیرنامعلوم جلگه ها سفرمیکند. مصیبت های اودردناک است. ساعتواردرمعرض دستبردوکشتن، محروم ازآب برای فرونشاندن تشنگی سوزنده خودش واسپش یا غذا جهت تسکین گرسنگی، درپایان روزچهارم احساس میکند ازبیجانی نابود میشود، وقتی خوشبختانه یک مسافرپیاده درمسیرراهش را میبیند که برایش یک جرعه آب ویک مشت جواری میدهد. لذا کمی تقویه شده وبه جستجوی کسل کننده خود ادامه میدهد؛ چنین بود فداکاری او که میخواست بمیرد ولی ناکام نشود. درآخر، درروزپنجم اوبه قرارگاهی میرسد که کپتان ابوت توسط آدمان رذیلی توقیف بوده که اورا غارت نموده اند. افسرنگون بخت دربالای یک فرش رنجوردرازکشیده، اززخمهای خویش بسیار به رنج بوده وهرلحظه مرگ خود را توقع میکند، وقتی یک قزاق داخل خیمه شده ومیگوید، "آنها آمده اند تا تورا ببرند"؛ اوبندرت این کلمات را بزبان میآورد وقتی آخند زاده درمقابلش ایستاده میشود، "بارک الله"، دوستش فریاد میزند، "چشمهایم روشن شد ازاینکه ترا یافتم ورسیدن من پایان رنجهای توست". اثرات این نا امیدترین رستگاری بالای احساسات کپتان ابوت را میتوان تصورکرد. آخند زاده بعدا یکهزاردوکت را برایش میدهد که درکمرش برای 22 روزپس ازحرکت خیوه پنهان کرده ودرهمه اوقات میترسد که ازاوگرفته شود. این عمل درچشم کسانیکه با خصایل آسیائیها بلد اند بسیاربرجسته است، نسبت به فداکاری درقضیه برتانیه وکپتان ابوت، چون او بآسانی میتوانست بگوید که دستبرد زده شده و هیچکس برای یک لحظه هم نمیتوانست بالای حرف اوشک کند. در واقعیت تعداد کمی افغان پیدا میشود مانند اوعمل کند (این برخورد برای اومفاد کمی بارمغان داشت: اشخاص دیگری که خدماتش نمیتواند با او مقایسه شود، مورد بخشش سخاوتمندانه قرارگرفتند درحالیکه اومقدار بسیارکمی بدست میآورد. این ناسپاسی درحق کسیکه اینهمه خوب  برایشان خدمت میکند، خصلت اورا تغیرداده ودر1847 مقصریک عمل جرمی میشود که مستوجب مجازات چوب زدن میگردد: باساس فرمان حاکم خراسان، آصف دولت که اوباید چند هزارفرانکی را اعاده کند که انگلیسها برایش داده بودند تا به خلم بخاطر جستجوی بعضی اسیران انگلیسی برود که گفته میشد درآنجا اند. آخند زاده پول را گرفته، اما در خانه مانده و خاموشانه دروقتهای مختلف بنمایندگی برتانیه گزارش میفرستد که او مصروف معامله است). وقتی اولین احساسات قلبی بین کپتان ابوت و ناجی دلیروخود گذرش سپری میشود، آخند زاده به رئیس قبیله فرمانی را تقدیم میکند که حاملش میباشد؛ دراین فرمان، الله قلی خان به اتباعش میگوید درکشف کپتان ابوت وخدمه هایش همکاری نموده وهرجا اورا بیابد تسلیم ایشان نماید. لذا کوچیها درک میکنند(گرچه ناوقت) با اطاعت ازرئیس خویش وحمله به افسرانگلیسی، خود را درمعرض خشم حاکم شان گذاشته اند، چون واضح بود اوکاملا بیخبرازاین معامله بوده و مسئولیت بالای ایشان میافتد. تقاضای کپتان ابوت بخاطرعفو ایشان، آنها را متوجه او نموده ودو روزه سفر را ازماوکیگلاگ تا قرارگاه دیگربعهده میگیرند که متشکل ازدوقبیله است، اولی توسط رئیسی بنام یوس باشی فرماندهی میشود ودیگری توسط پسرحسن بهادروآنها درخیمه اولی منزل موقتی خود را اختیارمیکنند.

 

یوس باشی مهمان خود را بگرمی استقبال نموده وبزودی پسرحسن بهادر بدیدن اومیآید؛ اما وقتی درمییابد افسربرتانوی مایل است پدراورا مسئول مشکلاتی سازد که باووارد شده، میخواهد بعجله اورا درجریان گذارد و هم دشمن ایشان یوس باشی درپی جمع آوری شواهد بمقابل آنها است تا جرم اورا سنگینترسازد. قاصد با چنان سرعتی این نامه را انتقال میدهد که حسن بهادردرمدت کوتاه 4 روزدرراس 150 سواربقصد ممانعت کپتان ابوت ازبرگشت به خیوه (با بدرقه یوس باشی) به قرارگاه پسرش میرسد. وقتی اوخیمه خود را تنظیم میکند بالای کپتان ابوت فشارمیآورد که مهمانش باشد، بترتیبی که او مهماندارش بوده و وظیفه اوست ازامنیت اونظارت نماید. این افسر با وجودیکه بصورت قطعی پیشنهاد دعوت اورا رد میکند، یوس باشی با پشتیبانی ازانکاراو به سرزنش تند حسن بهادر میپردازد. بحث گرم وداغ گردیده، شمشیرها کشیده شده وباید خون ریخته شود، اما مداخله آخند زاده بالای دوستش غالب شده وفیصله میگردد شب درخیمه حسن و روزدر خیمۀ یوس باشی بماند. کپتان ابوت میخواهد به خیوه برگردد، اما آخند زاده اورا منصرف میسازد. او میگوید، "الله قلی غافل نیست ازاینکه من نامه ایرا که برای توآوردم با زورازمن گرفت؛ اوبا گزارشات حسن بهادرتحت نفوذ قرارمیگیرد که علاقمند تبرئه خود ازاقدامات جنائی بمقابل تواست. یعقوب مهتراورا کمک خواهد کرد وشما ممکن است دراثرتوطئه های تازه، ثمرات مذاکرات قبلی خود را ازدست بدهید. لذا آنچه با الله قلی خان بسته اید نگهداشته وبه داش قلعه واستراخان برو، من به خیوه برگشته وازمنافع تو نظارت میکنم وبرای آنچه واقع میشود، آماده باش".

 

افسرانگلیس این مشوره را پذیرفته وسرانجام تمام منافع این برخورد هوشیارانه ودلیرانه دراین نمایندگی خطرناک را ازدست میدهد. اوبه قلعه روسها میرسد، جائیکه پنجه هایش قطع شده وبمجردیکه زخمهایش بهبود مییابد بطرف استراخان میرود تا با مقامات روسی مشوره کند، درحالیکه آخند زاده با بدرقۀ تهیه شده توسط حسن بهادربه خیوه برمیگردد.

 

گزارش یعقوب مهترمبنی برکشته شدن کپتان ابوت بزودی به هرات رسیده، میجرتاد عمیقا درمحروم شدن ازهمکاری چنان یک همکارخوب غمگین شده وبغرض ادامه مذاکرات با خان خیوه فورا لیتنانت ریچموند شکسپیررا به درباراومیفرستد وهم معلوم سازد که سرنوشت اسف بار افسرقبلی چه بوده است. لیتنانت شکسپیربهمرای قاضی حسن محمد در آغازجون 1840 به خیوه میرسد، همان روزیکه آخند زاده (پسرقاضی) نیزازماوکیگلاگ رسیده وآنها را ازخطرات وارده برکپتان ابوت ورهائی غیرمنتظره اوآگاه میسازد.

 

وقتی لیتنانت شکسپیرازسلامتی هموطن خود متیقین میگردد، مصروف معاملۀ میشود که کپتان ابوت با چنان خوبی آغازکرده است. الله قلی خان که قلبا متمایل به انگلیسها شده بود، بزودی تعصباتی را ازدست میدهد که وزیرش درمغزاوتزریق کرده وحتی ازصحبت با لیتنانت شکسپیربالای مسایل مربوط به سیاست ایشان لذت میبرد. او یک روزبرایش میگوید، "چطوراست، ملت توکه بسیاردورازمن است، اینقدرمشتاق اتحاد با من است؟"، آن افسرجواب میدهد، "ما مالک هند یا یک باغ وسیع هستیم، ما بخاطرغافلگیرنشدن میخواهیم آنرا با دیوارها احاطه کنیم – این دیوارها خیوه، بخارا، هرات و کابل اند.". خان با این جواب راضی شده وبرایش روشن میشود که ممکن است پشتیبانی آنها را بمقابل روسها کمائی کند، ازآن زمان به معامله حاضرمیشود، صرفنظرازاینکه وزیرش چه موقفی اختیارمیکند. یعقوب مهتربا دیدن اینکه تمام پلانهایش بشکست مواجه گردیده، درجستجوی وسایلی میشود که مشکلات لیتنانت شکسپیررا زیاد ساخته واورا شرمسارسازد، درلحظه ایکه باید معاهده عقد شود او جسارت نموده وباو میگوید، "اگرتواینقدرعلاقمند مردم مسلمان هستی، چرا خودت مسلمان نمیشوی؟ چرا خودت کافرمانده ای؟"، افسربرتانوی میگوید، "کدام یک ما کافراست؟ شما که با حرص سیرنشدنی روزانه بردگان را شکنجه میکنید، دختر را ازپدرو زن را ازشوهرجدا ساخته و آنها را به قیمت ترین مشتری دربازارهای خود بفروش میرسانید؛ یا کسانیکه مثل من درجستجوی رهائی تعداد زیاد موجودات بیچارۀ اند که میخواهند آنها را پس به کشوروخانواده خودشان برگردانند؟"؛ الله قلی از توبیخ اهانت آمیزوزیرش شرمیده و او را با این کلمات معاف میکند: "شما چه وقت ازافشای رذایل ما به بیگانگان دست میکشید؟ این همان کسی است که میخواهد بتمام جهانیان بفهماند". یعقوب مهترپس ازپایان این مناظره برای هشت روزدرخانه خود شرمسارباقی میماند.

 

شهزاده خیوه تا اینوقت همیشه اصرارمیکرد تزارباید کاروانی رابرگرداند که دراستراخان توقیف نموده است قبل ازاینکه اوبردگان را آزاد سازد؛ اما لیتنانت شکسپیرحتی براین فیصله پیروزمیشود، با دادن تضمین یک سند تبادله برای 4400 لیره وتائید قاضی هرات که درصورت عدم اعاده کاروان پس ازتسلیمی به روسها، پرداخت میشود. این ترتیبات بطور قناعت بخش عقد شده، نماینده برتانیه تمام رعایای تزاررا که 424 نفر میشود جمع نموده وبا کرایه نمودن شتران وافراد، خیوه را ترک میکند، اما با رسیدن به اورغندی کهنه خبرمیشود یک زن روسی درحرم شهزاده یوزبیک باقی مانده است. صرفنظرازعواقب این تقاضا، او فورا قاصدی به الله قلی خان فرستاده و زن را آزاد میسازد، با وجود نکوهش یعقوب مهتر، این زن میتواند مسرت یکجا شدن با هموطنانش را کمائی کند. رهائی کاروان با رسیدن لیتنانت شکسپیردراستراخان همزمان با تسلیمی بردگان نجات یافته فورا صورت میگیرد؛ اوبعدا به اورنبورگ رفته واز آنجا به سنت پطرزبورگ میرود. او درپایتخت با عالیترین شیوه توسط امپراطورپذیرائی شده، با نشان روسی مزین گردیده وتوسط حکومت خودش بحیث شوالیه شناخته میشود. دستآورد مهمی که توسط این افسر بدست آمد توسط تزار و شاه خودش مورد استقبال قرارمیگیرد؛ اما بخت خوب چیزی است که باید علاوه گردد، زیرا قسمت زیاد پیروزیهای ما در زندگی نتیجه تصادف است – سُرریچموند شکسپیرموفق میشود، اما این پیروزی نتیجه زحمات قاضی هرات وکپتان ابوت است. پاداش قاضی تباهی است که توسط یارمحمد بالایش تحمیل میشود، مجازات اوبخاطر مفید بودن به انگلیسها بوده وحالا درفقروتنگدستی درمشهد گیاه میخورد؛ پاداش ابوت ازدست دادن دو پنجه با زخمهای دیگراست – چنین است قدردانی حکومتها. برخلاف، سُرریچموند شکسپیر به خیوه سفرمیکند، مشکلاتی که قبلا برطرف شده است؛ بالاترازهمه، اوقاضی را با خود دارد که تضمین موفقیت اواست؛ بعدا چون اوپیروزمیشود (بدون فکردر باره زحمات و تکالیف افراد قبلیها)، مرکزپاداشها، جوایز و تکریمات قرارمیگیرد،درحالیکه پیشاهنگان پرانرژی وشجاع وآنهائیکه راه را برای اوهموارکردند، در فراموشی کامل قرارمیگیرند. این جهان یک کمیدی غمناک است!

 

آیا فقط تطمیع بود که خان خیوه را وادارساخت اسیران را تسلیم کند؟ این نقطه ایست که ما نتوانستیم بررسی کنیم؛ حتی اگرطلا میتواند مذاکره برای رهائی اسیران روسی را مساعد سازد، آیا میتوانیم  بنحودیگری مردمانی را تحسین کنیم که این نتیجه را بدست آوردند با چنان انتخاب سالم اجنتهای که یک معلامله را چنان وفادارانه ونجیبانه اجرا نمایند؟ انگیس با آزاد سازی تعداد زیاد موجودات اسیرواعاده ایشان به روسیه دلیل اساسی تهاجم دوم به خیوه را ازبین میبرد. درایجاد دوباره تفاهم بین تزارنیکولاس والله قلی خان،  انگلیسها توقع داشتند نفوذ قدرتمند بالای الله قلی خان داشته باشند؛ اما این توقعات کاملا برعکس میشود، چون دربار سنت پطرزبورگ دلچسپی مستقیمی درمطیع ساختن زود یا دیر مردم ترکستان وعادت دادن آنها به قبول نکردن هیچ کس دیگری بجزازروسها دارد. لذا الله قلی خان باید با صدها وسیله آنرا درک میکرد، اگر خطری برای اودررنجش روسها میبود، عین خطردردریافت پشتیبانی از ایشان وجود داشت؛ حاکم یوزبیک بندرت مشکلات خود را با روسها حل می کند، درحالیکه روابط اوبا پارس بسیارنامطلوب است، چون شاه با مبرم ترین حالت، اعاده 40 هزارتبعه اش را میکند که درقلمروخیوه بحیث برده نگهداشته شده اند. میتوان بآسانی دید چه کسی این تقاضا را تحریک میکند. الله قلی خان جواب میدهد صرفنظرازاینکه اوچقدرمایل به نگهداری روابط دوستانه با شهنشاه است، موافقت با این تقاضا ناممکن است. اومیگوید، "قسمت اعظم بردگان پارسی بطورقانونی ازترکمن های مسکون درمرزهای ما خریداری شده که تابع قوانین من نبوده وازایشان ناممکن است پولی را حاصل کرد که برای آنها داده اند. تعداد زیاد این بردگان خود را بازخرید نموده، ازدواج کرده ودرنقاط مختلف قلمرو مستقرشده و خانواده ها ایجاد کرده اند؛ اجازۀ برگشت ایشان به پارس میتواند باعث ایجاد نا آرامی دربین رعایای من ومنجربه اغتشاش شده و من اولین قربانی آن خواهم بود. لذا درقدرت من نیست به تقاضای محمد شاه راضی شوم".

 

انگلیسها باردیگربامید فرونشاندن این اختلافات، مداخله خویش را پیشنهاد میکند، باین مقصد نمایندۀ دیگری تعین میشود که سُردبلیوایم ناتن سفیر مقیم دردربارشاه شجاع این وظیفه را به کپتان کونولی میسپارد، یک افسری که قابلیت بزرگ خود را درچندین مورد برجسته ساخته است (او در 1832 به پارس، ترکستان وافغانستان سفر میکند. کتاب سفرهای او درلندن به نشررسیده است). بعلاوه، بخاطرصلاحیت ومواظبت بیشتراو، سُرویلیام با اویک نماینده افغان، الله داد خان پوپلزی را میفرستد که حامل نامۀ ازشاه شجاع به خان خیوه میباشد.

 

کونولی با بدرقه هزاره دایزنگی، کوههای آنها را دورزده، بطورمستقیم ازکابل به میمنه سفرکرده وازآن شهربه میجرتاد (که درهرات است) مینویسد که برایش یکمقدارپول بفرستد. میجرفورا آخند زاده را با دوصد دوکت میفرستد؛ چون آخندزاده درخیوه معروف بوده ومیتواند برایش در آنجا مفید باشد، کپتان کونولی اورا با خود میبرد. دراینجا افسرانگلیسی با عزت زیادی توسط خان پذیرفته شده واحترام زیادی باو وحکومت او ابرازمیدارد، اما درمقابل تمام استدلالهای اوبرای آزادی بردگان پارسی مقاومت نموده وازآزاد سازی ایشان انکارمیکند.

 

کپتان کونولی چهارماه درخیوه میماند تا اینکه نامۀ ازیارمحمد به خان میرسد درمورد اینکه اومیجرتاد را ازهرات اخراج نموده وتوصیه نموده که نمونه اورا تقلید نموده وکپتان کونولی را ازپایتخت خود برگرداند. اما بعوض قبول مشوره او، یوزبیک برایش لباس افتخار بخشیده و او را مطمئین میسازد که اواین پیشنهاد را رد نموده وازاوتقاضا میکند خیوه را منحیث کشورخود وقصرشاهی را منحیث خانه خود بداند. کپتان کونولی نمیتواند این احساس خوب بمقابل خود را بیک اصراردوباره به قضیه بردگان بیچاره برگردانده و زحمات اوکاملا بدورانداخته میشود. اوبعدا مفکوره خریداری این اشخاص نگون بخت را بحساب حکومت هندی در پیش میگیرد.

 

یکی ازعلل اساسی نارضایتی محمد شاه از انگلیس عدم پرداخت کمک مالی وعده شده به پارس توسط مکدونالد کینیار(بعدا سفیربرتانیه دردربار فتح علیشاه) برای کمک دربراه انداختن جنگ بمقابل روسیه است. کپتان کونولی فکرمیکند اگریکمقدار پول بمنافع پارس وبحیث غرامت برای بردگان مورد سوال پرداخته شود، هردو، شاه پارس وخان خیوه بطور مساویانه راضی خواهند شد؛ لذا آخند زاده را به کابل میفرستد تا سُرناتن را وادارسازد که برنامه را پذیرفته وآنرا به کلکته تقدیم کند. عزیمت این دوست ذکی و وفادارازخیوه علامۀ است برای هزاران توطئه که نقطۀ پایان به نفوذ انگلیس دردرباریوزبیک میگذارد. قاضی هرات وپسرش بمنافع انگلیسها مخلصانه وفاداربوده، با ترکمنها روابط مذهبی داشته و هیچ کسی دیگری بهترازآنها نمیتوانست منافع برتانیه را درآن قسمت ترکستان پیش ببرد؛ وقتیکه آنها ترک میکنند، یعقوب مهتر سمت الراس را دوباره اشغال نموده ومنافع روسها باردیگرغالب میشود. خان با وجودیکه هیچ چیزی برای کپتان کونولی واگذارنمیکند، با گذشت هر روز سختگیرترمیشود، بالاخره اصرارمیکند باید ازحکومت کلکته برای او درخواست کمک مالی نماید، باندازه ایکه آنها به شاه هرات پرادخت میکنند: بآنهم با این تفاوت که بعوض نپذیرفتن کمک افسران انگلیس، از یکتعداد آنها میخواهد ارتش اورا تنظیم و برایش توپ قالب ریزی کند. اجنت برتانیه تلاش میکند اورا بفهماند که درآن لحظه تقاضای اوبرآورده شده نمیتواند، زیرا این عمل شاید زندگی کلونل ستودارت (که دراینزمان دربخارا اسیراست) را بمخاطره اندازد، چون امیربخارا نمیتواند قبول کند کمک بیکی ازهمسایه های اوداده شود که ازقدرت اوبشدت میترسد. بآنهم خان با استدلال کونولی متقاعد نشده وعلاقه اش باو کم میشود: بالاخره افسرانگلیس اورا مقابل خود یافته وبرایش فهمانده میشود که قلمروش را ترک کند.

 

 

-------------------------------------

 

 

 

 

فصل 26 – وضع کابل

 

تاریخ افغانها – 1858م                     نویسنده: فیریَر

برگردان: سهیل سبزواری                 اکتوبر 2009

 

وضع کابل پس ازبازگشت دوست محمد، مخالفت بین امیروپسرش اکبرخان، برنامه های جاه طلبانه اکبر، جنگ بین دوست محمد ووالی خلم، دلایل این گسست، تمایل اکبرخان برای عزل کهندل خان ازکندهار، همکاری با سیکها بمقابل انگلیسها، گسستن با دوست، ازدواج اکبر با دختریارمحمد خان، توطئه کهندل خان جهت جلوگیری ازاین اتحاد، نمایش اکبرخان بمقابل کندهار، تقاضای کمک ازشاه پارس، جواب مطلوب آن شاه، مجبورساختن پدرش برای کناره گیری توسط اکبر، مرگ اکبرخان، اغتشاش محمد شاه خان، بازگشت اجباری او به وظیفه توسط دوست محمد، اتحاد بین پارس و کابل، هشدارانگلیسها، شرمساری امیر، برگشت سلطان محمد خان به کابل، استقبال توسط دوست، تعین پسرش حیدرخان بحیث وزیرتوسط امیر، یکجا شدن دوست با سیکها بمقابل انگلیسها، ناسازگاری افغانها با سیکها وعکس آن، تسخیراتک توسط دوست، شکست سواره اوتوسط انگلیسها، فراربا اسپ.

+ + +

اگرآرامی مطلق، عواقب فوری برگشت دوست محمد به قلمروش نباشد، حد اقل تعلیق دشمنیها دربین جوانب مختلف دولت را بوجود میآورد. اکثر مردم بدوراوجمع میشوند، اما هنوزناممکن بنظرمیرسد تا عین وحدتی را دوباره ایجاد نمود که قبل ازتهاجم انگلیس وجود داشت؛ سرداران و بخصوص آنهائیکه مربوط قبیله غلزی اند اطاعت الزامی اندکی نسبت به قبل نشان میدهند، لذا دوست محمد میبیند اومقدارزیاد آن احترامی را که قبلا داشت ازدست داده وعلت آن اقامت موصوف درهند بوده است: اودر چشم افغانها طوری آلوده شده است که هرگز نمیتواند آنرا تصفیه نماید؛ آنها نمیتوانند اورا بخاطرقدردانی ازتمدن برتانویها عفونموده وبه مساعی اوجهت بهبود ایشان تقریبا بحیث یک جرم میبینند.

 

اکبرخان، وارث احتمالی قدرت، نیزازتائید سیاست های جدید بسیارفاصله دارد. اوبا عین تعصبات کتلۀ مردم افغان قویا آغشته بوده وازانگلیس ها نفرت دارد، باوجودیکه برتری آنها را درمسایل جنگی وحکومت داری کاملا درک میکند. اوپس ازبدام اندازی وقتل سُردبلیوایم ناتن متیقین است که خون ریخته شده توسط اونمیتواند بازخرید شود و دشمنان اونمیتوانند ازانتقام اوبخاطرآن جرم نفرت انگیزش پرهیزکنند؛ لذا اوضاع کاملا مشابه میل خودش او را درخط برخورد متفاوت ازپدرش انداخته و اودر مخالفت خویش سرسختی بیشترنشان میدهد، تا حدیکه دراتحاد با نظرات تعداد زیاد هموطنانش قرارگرفته ومتاثرازآنها میباشد.

 

لذا نفرت محمد اکبربمقابل انگلیسها کینه توزانه بوده ومخالفت سرسختانه او، باوجود سرزنشهای پدرش، بمقابل آنها قاطع ومصمم است و تا وقتی آرام نمیگیرد که آنها را شکست نداده و ازمفکوره اشغال بیشتردرشمال آسیا بیزارنسازد. اوآمادگی خویش را با مشتعل ساختن مغزسربازانش با وحشی ترین و گمراه کننده ترین وعده ها آغازمیکند، درحالیکه پدرش از هیچگونه تلاشی بخاطرآرامسازی حرارت وغیرت غیرمدبرانه او و طرفدارانش بخاطرخاموش سازی خانه جنگی، اعاده امنیت وامیدواری برای انکشاف تجارت وزراعت دریغ نمیورزد. اما محمد اکبرکه همه چیزرا ازمنشوراحساسات افراطگرائی خود دیده ومتوجه میشود موفقیت ومخالفت دوامداراو بمقابل انگلیسها که باعث برانگیختن مغزافغانها و پشتیبانی پیروان یاغی اوشده با تدابیرعاقلانه ومفید پدرش برای انکشاف، استقلال و رفاه مردمش تخریب وازبین میرود. مقام وزارت که توسط فتح جنگ به محمد اکبرداده شده و پدرش چنان غیرمدبرانه او را نگهداشته است، باو نفوذ زیادی درامورحکومت داده واوآنرا بشیوه بسیارقاطعانه برای چشم اندازهای آینده اش بکارمی بندد. اودرخیالات اعاده دوباره سلطنت افغانها، شکوه وقدرت سابقه وتسخیرسایرقلمروهای افغان ها، خانات یوزبیک، پنجاب وبلوچستان افراط میکند؛ حتی این مناطق نیزجاه طلبیهای او را ارضا نساخته وهند برتانوی درچشم او جایزه یا غنیمتی است که اوتصورمیکند روزی بتواند آنرا اشغال کند. نمیتوان چیزبیشتری درباره خیالات آنروزی اظهارکرد اگراومیل داشت آنرا بخاطربهترسازی شرایط مردمی بکاربندد که آرزوی مطیع سازی آنها را داشت؛ اما اوفقط میخواست سریالهای خونینی را ازسرگیرد که با سلطنتهای چنگیزخان و تیمورلنگ سوگوارانه تجلیل میشود، جائی برای شادی و وجد وجود ندارد، چون امیربا این پیشنهادات واعلامیه های جنگی وبدون بازتاب اکبرخان با محکمی تزلزل ناپذیرو آرزوهای مخلصانه برای صلح مخالفت میکند.

 

فروریختگی سیکها وتاخت وتازبرتانویها درقلمروی ایشان اولین فرصت مناسب برای طغیان ودرگیری جدی بین پدروپسرمیباشد؛ برای اکبرخان، دیدن اینکه دوست محمد مخالف مارش اوبرای کمک به همسایگانش بوده وبصورت تغیرناپذیری مصمم است اقدامی نکند که باعث دوباره آوردن انگلیسها شود، به نقطۀ میرسد که با پدرش کاملا مقاطعه کند. اودراین زمان علاقمند است با دختریارمحمد خان ازدواج نموده وتلاش میکند وزیر را شامل برنامه هایش ساخته، باواطلاع میدهد میخواهد برای مدتی ازکابل خارج شده وتقاضا دارد درناحیۀ ازقلمروی اومسکون بوده و خود را با افغانهای نزدیک سازد که مایل اند پیروی او باشند. اما یارمحمد اعتراضات زیادی بارتباط این خواهش دارد؛ اوباین خاطرمداخله میکند تا دوست را وادارسازد که تهیج پسرش را آرام سازد واین مشکلات با دادن امتیازازجانب دوست حل میشود، طوریکه وعده میدهد با 500 سواره بمقابل برادرودشمن سابقش سلطان محمد خان بفرستد. این سرداردر خدمت سیکها بوده و با حکومت روتاها همکاری میکند پس از اینکه رنجیت سنگه پشاوررا تسخیرمیکند؛ نواب جبارخان، برادردیگرامیرنیز که مظنون به داشتن همدردی با انگلیس است، محمد اکبربا سپردن فرماندهی این 500 سواره به عبدالغیاث خان (پسرجبارخان) میخواهد او را درچشم ایشان خوارسازد. اما این نمایش بمقابل حکومت هند انگلیسی برای ارضای اکبرخان کافی نمیباشد؛ اواز کاکایش کهندل خان میخواهد باو بپیوندد و درصورت انکار، تهدید به تهاجم به قلمرو اومیکند. اوشاید این تهدید را اجرا میکرد، اما بخاطریک حادثه غیرپیش بینی شده عملی نمیشود که فرض میشود دوست بیخبرنمیباشد؛ پسرش جنگ را با تمام خطراتش میخواهد ودراین خواهش، اوبشیوه ذیل طرح میکند که با او مخالفت نکند:

 

دوست محمد بدرفتاری امیربخارا بمقابل خود وخانواده اش را فراموش نکرده وآرزومیکند با اعلان جنگ بمقابل اوانتقام بگیرد. اوهمچنان آرزو دارد بلخ را اشغال کند که توسط ایشان صددور تحت حکومت مطلقه نصرالله حکومت میکند، اما بخاطررسیدن به آنشهرضروراست ازقلمرو خلم عبورکند ووالی آن قلمرواجازه تهاجم افغانها ازطریق قلمروی خویش را رد میکند با درک اینکه نتیجه این رضایت چه میباشد. او به دوست مینویسد، "اگرتو کدام شکایتی بمقابل امیربخارا داری، من منازعه شما را حمایت نموده وخودم خواهم جنگید، اما اگر شما به قلمروی من تجاوز نمائید، من با اویکجا شده وبمقابل شما ایستاده میشوم".

 

لذا مذاکرات توقف میکند، دوست محمد که مهربانیهای والی را بخاطر دارد درآستانه پس گرفتن پیشنهاد خود میباشد، اکبرخان نیزکه باید بخاطر برخورد سخاوتمندانه والی نسبت بخودش سپاسگذارباشد، اوضاع با یک آدم ربائی چنان مغلق میشود که درچشم تعداد زیاد افغانها نسبت بتمام پیروزی او بالای انگلیسها، برایش افتخارزیاد بارمیآورد. محمد اکبر بهنگام ترک خلم، یک نوجوان مربوط خان آن ناحیه را بمقصد بینام با خود میآورد. این واقعه باندازۀ اهمیت دارد که والی اعلام جنگ نماید و اکبربرادرخود اکرم خان را درراس 10 هزارسواربمقابل یوزبیکها می فرستد. سه جنگ در1845 و 1846 بوقوع می پیوندد، اما بدون نتیجه و خان خلم مضطرب میباشد، چون عقبش ازطرف امیربخارا مورد تهدید قراردارد؛ لذا اوبه پایتخت خود واکرم خان به کابل برمیگردد، جائیکه برادرش مصرف زیاد پول را برای شخصی ادامه میدهد که علت اساسی جنگ است.

 

 وقتی اکبرخان متیقین میشود جائی برای ترس ازوالی خشمگین خلم وجود ندارد میخواهد با لجاجت بیشتربه برنامۀ اتحاد با سیکها پیوسته ویکباردیگربجنگ با انگلیس بپردازد. درپایان 1845 بتعداد 500 سوار تحت فرماندهی پسرکاکایش عبدالغیاث خان بکمک سیکها میفرستد ولی بموقع نمیرسد تا درجنگ سوربراون حاضرباشد که در1846 سرنوشت پنجاب را تعین نموده وبرتانویها قادرمیشوند داخل لاهورشوند؛ اما اکبر خان باوردارد اوفقط میخواست خود وسربازانش بآنجا برسند وواگذاری پشاوردربدل این مداخله مسلحانه وعده داده شده بود. دوست محمد در مقابل این معامله بیتفاوت نبوده وفرصت آن میسرمیشود که این شهر مرزی را شامل قلمروی خود ساخته وهیچوقت نمیخواست آنرا ازدست بدهد؛ بآنهم اواحساس میکند این موضوع اورا با انگلیس مقابل میسازد اگرآنرا دربدل همکاری با سیکه بدست آورد، لذا اوترجیح میدهد آنرا در لحظۀ دراختیارداشته باشد که آنها قدرت دفاع آنرا ندارند؛ اما اکبربازهم اصراردارد که میخواهد ازاندوس عبورکند. این هدف اوتوسط دوست عقیم ساخته میشود که بطورمخفی استخدام ارتش را بتاخیرانداخته و پسرش مجبورمیشود اجرای هدف خویش را بتعویق اندازد. جهت جبران دلسردی اوفیصله میکند بطرف کندهارمارش شود، باتهام اینکه کاکایش با برتانویها اتحاد بسته ونارضایتی درکابل را تحریک کرده است که باعث ایجاد تغیرات بسیارنامناسب به منافع دوست محمد میشود. باین ارتباط، چندین سردار صف امیررا ترک کرده وبخدمت برادرش میروند؛ اما هیچ یک ازاین پناهندگیها باندازۀ پسراندرش، سلطان جان خان برایش دردناک نمیباشد. این سردارجوان با 500 سواره به کندهارپیوسته وتوسط کهندل خان مورد استقبال گرم واقع میشود – این امردرچشم اکبرعلت کافی برای اعلام جنگ بمقابل کاکایش بوده وامیرمشکلات زیادی برای ممانعت اواز برداشتن این قدم دارد. این نظرات متفاوت درموضوعات بسیارجدی، تخریش بین پدروپسررا بیشترساخته وباعث منفعت زیادی برای دشمنان میشود. اکبر که تجربه امیر را نداشته و روحیه مستبدانه وتحکم آمیز نا آرام دارد، هرگزهیچ نوع ملاحظۀ را درنظرنگرفته، نظرات خشن او توسط روسای یاغی مثل خودش پشتیبانی شده ومصمم به پیشروی بسوی کندهارمیشود(با اعتنا نکردن کامل به مخالفت پدرش)؛ بآنهم او بدون اینکه مسایل را بآخربرساند، فکرمیکند سیاست خود را با اتحادی تقویه کند که دوست محمد تهداب آنرا درسال قبل گذاشته است.

 

یارمحمد، پس ازاینکه شاه کامران را ازتخت عزل وخفه میسازد، تمام قدرت هرات را بدست خود گرفته است امیرباید اورا درمنافع خود مطمئن سازد؛ لذا مذاکره بین هردو خانواده آغازمیشود؛ اکبردر1846 با بوبوجان دختربزرگ یارمحمد ازدواج نموده وپسروزیر، سردارسید محمد خان با گوهریگانه دخترمحمد خان مرحوم (برادراندرامیردوست) عقد میکند.

 

مادراکبرخان بهرات میرود تا عروس خویش را به کابل بیاورد؛ اما بهنگام برگشت مدت زیادی درکندهارمیماند بعلت شورشی که درناحیه کلات غلزی بوقوع پیوسته ومانع ادامه مسافرت اومیگردد. شورش دراثر توطئه کهندل خان وبدنبال اتحاد منعقده بین کابل وهرات صورت گرفته است، چون قلمرو او دربین کابل وهرات یا دربین دوآتش قرارمیگیرد. او ازیارمحمد بخاطردادن دخترش به اکبرخان با صدای بلند شکایت کرده و قبل ازاینکه ازدواج صورت گیرد، اورا برای یکی ازپسران خودش خواستگاری میکند، با اصراراینکه اوهمسایه وزیربوده وباید نسبت به کابل ترجیح داده شود. اما نماینده اونمیتواند دراین تنظیمات تغیری ایجاد نموده وباشندگان کلات غلزی میشنوند که امیربرای 2 هزارسوارغزنی فرمان داده که بمقابل آنها مارش کند، لذا مسئله با بازنمودن راه برای عروس محمد اکبرخان پایان مییابد. دراینمورد خشم سرداران کندهارزیاد گردیده وآنها با فرستادن چند هزارسوار برای غارت دشت بکوا که مربوط هرات است، انتقام خود را میگیرند (با علاوه نمودن اینکه آنها میخواستند خود شهررا نیزبگیرند)، برنامه آنها وقتی ناکام میشود که انحرافی بطرفداری محمد اکبرصورت گرفته وبرادر او، حیدرخان در راس 8 هزارسواربطرف کندهارپیشروی میکند. لحظه ایکه دوست محمد خبرمیشود کندهاریان عقب نشینی کرده اند(با تاسف زیاد اکبر)، او را به کابل میخواهد. اکبربا این بهانه وبخاطرآزادی کامل خود ازصلاحیت پدرش با مغرورترین وگستاخترین شیوه اظهارمیدارد او بعد ازاین هرچه دلش خواست همان را نموده وازپدرخود میخواهد درآینده درامورات او مداخله نکند. متاسفانه محمد اکبرخان باندازه کافی قوی است تا با این زبان دربرابرحاکم مستقل خود ایستاده شود وامیرخود را بمقام غیرفعالی تنزل میدهد که پسرش تعین میکند.

 

فهم ودرک اقدامات عجولانه واحمقانۀ اکبرخان بعدا ازاین ناممکن است؛ باوجودیکه تدابیرزیادی برای تحکیم قدرتش انجام میدهد. اودرپایان1846 آخندزاده عظیم را بخاطرعقد یک اتحاد تعرضی وتدافعی با شاه پارس بنزد اومیفرستد ؛ خسرش، یارمحمد خان نیزنمونه اورا تعقیب نموده ویک اجنت را برای عین مقصد به تهران روان میکند. این دو رئیس یک نامه مشترک به محمد شاه مینویسند با شرایط بسیارمبرم و نشان دادن اینکه چطورانگلیسها اشغال خود را درمسیرکامل اندوس ادامه داده وآماده داخل شدن به افغانستان است؛ نامه رسمی با این کلمات پایان مییابد: "اگراعلی حضرت شما ازسهم گرفتن با ما درجنگ بمقابل انگلیسها تردید دارید، الله ازشما بازخواست خواهد کرد چطوراجازه دادید که مسلمانان توسط کافران ازبین بروند".

 

شاه پارس بدون وعدۀ کمک تقاضا شده، کاملا متمایل به اتحاد طرح شده است. نماینده های هرات وکابل بگرمی استقبال شده وشمشیرهای گوهر نشان وتزئین شده به دوست محمد، اکبرخان، برادران، کاکاها ودیگر سرداران قلمروفرستاده میشود.

 

کهندل خان که روزمره با اقدامات یارمحمد واکبرخان ناراض میگردد، تهاجمات تازۀ به قلمروهای هرات، درناحیۀ گلستان براه میاندازد که نتیجه آن پیشروی وزیربسوی واشیر و گرشک بوده وانتقامهای هولناکی بوجود میآورد. اکبرخان مشتاق است خسرخویش را کمک نموده وبمقابل کهندل خان مارش کند، اما دوست محمد مخالفت نموده ومجادله تند بین پدرو پسرایجاد میشود که امیر را با لحن تلخی سرزنش نموده، اورا بزدل وترسو خوانده وحتی تهدید به حبس میکند. این منازعه بالاخره چشمهای دوست محمد را بازنموده وبرایش گرایش شریرانه وشیطانی پسرش را ثابت میسازد که تا اینزمان درمورد آن تردید دارد؛ لذا اوازارگ خارج شده وبه قلعه جوانشیرپناه میبرد، جائیکه خان شیرین خان، رئیس قزلباش اورا با گرمی تمام واحترام زیاد میپذیرد. محمد اکبرتهدید میکند اما اثری ندارد؛ اونمیتواند قزلباشها را وادارسازد تا مهمانش را تسلیم کند؛ اینکه اکبرتا کدام نهایت پیش میرفت وچه میکرد نامعلوم است، چون اوبا یک مرگ فوری و نابهنگام ازبین میرود. طوریکه گفته میشود، با خوردن دو تابلیت مقوی غریزۀ جنسی که توسط یک طبیب هندو برایش داده میشود. این طبیب آنرا با یکتعداد دیگردریک قطی داشته و دوتابلیت آنرا درپیش روی اکبر میخورد، لذا اکبرنیزآنرا بدون بد گمانی بلعیده و پس ازسه ساعت تشنج هولناک میمیرد. برخورد اکبرخان بندرت برایش چانس مردن طبیعی را گذاشته بود؛ اوفکرمیکرد با ایجاد یک قوت جنگی قوی ازطرفداران خود میتواند هم با پدرش وهم با انگلیسها مخالفت نموده و ازهشدارهای که غالبا درمورد امنیت شخصی اش داده میشد، طفره میرفت.

 

نظرافغانها درمورد انگیزه مرگ اومتفاوت است. بعضیها آنرا به گردن انگلیس میاندازند، بدون اینکه ثبوتی داشته باشند؛ دیگران فرض میکنند دراثرتحریک دوست محمد و پسرانش صورت گرفته است واکبرآنها را ازاستبداد انگلیس بخاطری رها ساخت که وزنۀ خود را سنگین سازد. بهر صورت، دوست محمد پس ازمرگ اویکمقدارآزادی عمل پیدا میکند، اما نه بآن حدیکه او توقع داشت. اکبرخان مرده بود، اما طرفدارانش زنده بودند؛ یکتعداد سرداران با دیدن اینکه برنامه شان به شکست مواجه شده، با نفرت به قلمروهای خود برگشته وبه امیر پیر بی اعتنا میشوند؛ دیگران بمقابل اوشورش میکنند که دربین شان محمد شاه خان غلزی قراردارد، رئیسی که دارای نفوذ زیادی دربین قبایل کوهی میباشد. اودوست محمد وخانواده اش را دنبال میکرد وقتی انگلیسها کابل را تسخیرکردند، وقتی آنها به خلم برگشتند کمک اودرتنظیم اقدامات بمقابل شاه شجاع وهم در جریان شورش 1841 فوق العاده ارزشمند بوده است. این سردار و محمد اکبرسوگند دوستی وبرادری نموده، آنرا بالای قرآن نوشته وتوسط یک ملا رسما تصدیق نموده بودند؛ قوانین اسلامی اینگونه روابط را تائید نموده واین دورئیس منحیث برادرمحسوب میشدند. دروقت حیات اکبر، محمد شاه خان یک فرمانده مهم درمناطق کوهی شمال کابل بوده، باو اعتماد زیاد شده وهم بعلت موقعیت منطقۀ او، اکبرتمام ثروت خود را دردست اوگذاشته بود تا ازهرگونه حملات آزمندانه ازطرف برادرانش یا حتی برگشت انگلیسها بکابل درامان باشد؛ تفاهم خوب بین این دو رئیس تا مرگ محمد اکبرخان بدون وقفه ادامه مییابد. پس ازاین حادثه، دوست محمد خواهان اموالی میشود که پسرش دراختیارمحمد شاه خان گذاشته است، اما اوتسلیمی آنرا لجوجانه انکارکرده وادعا میکند سوگند آنها دربرگیرنده وراثت اموال نیزبوده وامیرنمیتواند بصورت غیرعادلانه از دادن عنوان وزیرنیزانکارکند که به اکبربخشیده بود؛ بعین ترتیب اوحق دارد تمام بیوه های او را درترجیح نسبت به پسران دوست ازدواج کند – محمد شاه خان درواقعیت تعداد زیاد ادعاهای غیرمستدل ارائه میکند که با نمایشات دشمنانه پشتیبانی میشود. غلزیها باین درخواست بطورمجموعی جواب داده وامیرمجبورمیشود ارتشی بمقابل آنها بفرستد، اما تعداد آنها برای سرکوب شورش کافی نمیباشد، چون منطقۀ عملیات پرازمشکلات بوده، با دشمنی که همیشه با استفاده ازموقعیت بزرگ اراضی جنگیده و لذا سربازان مجبورمیشوند عقب نشینی نموده ومنتظرتقویه باشند. دوست محمد که با مشکلات اراضی آشنا است، مساعی خویش را دوچند میسازد تا قوای کافی جمع آوری نموده ودرماه اپریل 1847 بتعداد 25 هزار جنگجویان کهنه کاری گرد هم میآیند که با قبیله غلزی نفرت دارند. اوبا این ارتش بزرگ بمقابل یک دشمن نسبتا ضعیف مارش میکند که تاکنون میتوانستند خود را درمقابل مخالفین خویش با استفاده ازخصلت کوهستانی منطقه خود نگهدارند وامیرتصمیم دارد ضربه قاطع وارد نماید؛ لذا او با تمرکزسربازان بنقطه میرسد که محمد شاه خان با تعداد زیاد شورشیان خیمه زده واورا قویا و شدیدا تحت فشارقرارمیدهد که بالاخره تسلیم گردیده وخزانه مورد مناقشه را به وارث قانونی محمد اکبر تسلیم میکند. دوست همچنان خان را وادارمیسازد تا شرایط کاملا اهانت آمیزی را قبول کند؛ اوپسرش را گروگان گرفته وفقط حکومت یک ناحیه کوچک کوهی را باو باقی میگذارد – تدابیریکه شورش دیگری را برایش تقریبا ناممکن میسازد. سرکوب این قبیله شورشی باعث صلح درقلمروی کابل شده وسرداران سازشکار با ترس ازدست دادن اموال، آزادی یا زندگی شان برای تسلیمی به قرارگاه امیرمی شتابند، امیر پس ازنصب پسرش غلام حیدرخان درجلال آّباد درستاد فرماندهی ساحه غلزی فورا به کابل بازمیگردد؛ اوبعدا خود را درترمیم زخمهای سالیان جنگ داخلی تحمیلی بالای خوبترین ولایات افغانستان مصروف میسازد که درآن ضدیت با انگلیس همیشه درمغزپسرش محمد اکبرموجود بوده است.

 

دراین ایام است که آخند زاده عظیم، سفیربه دربارپارس، به کابل بر می گردد؛ امیرچاره دیگری ندارد بجزاینکه برخورد نماینده پسرمرحومش را تائید کرده ومطابق آن تمام گامهای که آخند زاده عظیم برای اتحاد محکم بین افغانها وپارسها برداشته، تصویب کند.

 

حکومت انگلیسی هند با اضطراب ناظرافزایش روابط خوب بین این دو ملت است. صرفنظرازدشمنیهای اکبرخان، هدف او رویاروئی نبوده و میدانستند طرحهای مرکزگریزی اواحتمالا زود یا دیرباعث زیان قدرت، نفاق دایمی وگیجی دربین ایالات افغان را بوجود میآورد. موجودیت چنین شخصی درراس ادارۀ کابل وسیلۀ خوبی برا ی کمپنی هند شرقی بوده و لذا قابل تردید است که مرگ خشن او برای شان قناعت بخش باشد – حد اکثرمیتواند انتقامی برای قتل سُردبلیو ایم ناتن باشد که مقصربود. آنها امیدواربودند دوست محمد با رهائی ازاسارت طاقت فرسای پسرش، شاید بیطرفی بمقابل آنها را حد اقل برای مدتی نگهدارد. بآنهم دراینصورت خطربزرگ دیگری درکمین بود، چون درتحت اداره توانمند امیر، قدرت این قلمرو درمدت کوتاهی ده برابرافزایش خواهد یافت؛ روسای تحت نفوذ اوبه آسانی متحد میشوند درحالیکه تحت اکبر، آنها همیشه درمنازعه بودند: بآنهم دوست محمد شاید مجبورساخته شود به تقاضا های آنها تن دهد، طوریکه حقایق بعدی نشان داد، همینطورمیشود.

 

انگلیسها بطورکامل میدانستند که آرامش افغانستان برایشان مفید نبوده و بعوض اکبرخان شاخه دیگرنفاق را مهیا ساختند.

 

دراین تاریخ نشان داده میشود قبل ازاینکه دوست محمد قدرت مستقل را بدست گیرد، اوازطریق سالهای مشکلات وجنگها مبارزه نموده، چندین بارجنگ نموده واگراوبرهرمشکلی فایق میآید مدیون خانواده اش برای کمک باوبرای بدست آوردن این نتیجه نبوده است؛ تقریبا تمام برادرانش با اودشمن بوده وکسیکه نفرت اومداوم وکینه توزانه است سلطان محمد خان میباشد که با اودرحاکمیت کابل تا آخرین دم درستیزبود. همچنان گفته شد که این سردارمجبورساخته میشود به پشاورقناعت نموده ومتعاقبا بالایش تحمیل میشود آن ولایت را به رنجیت سنگه تسلیم نماید که اورا حاکم قلعه روتاس درپنجاب تعین میکند. پس ازمرگ مهاراجه وشیرسنگه آخرین پسرش، سلطان محمد خان دشمنی وزیرسیکه، جواکرسنگه را بسوی خود جلب نموده، متعاقبا به لاهورخواسته شده ودرآنجا محبوس ساخته میشود. اما انگلیسها بالای اونظارت داشتند؛ چون هیچ کس دیگری بجزسلطان محمد خان نمیتواند نقشه های آنها را بصورت بهتری عملی نماید، چون مخالفت ودشمنی ثابت اوبا امیربرایشان بسیارخوب معلوم بوده واین مایه امیدواری است که استفاده ازاومیتواند باعث تحقق پلانهای شان شود. لذا با پا درمیانی ایشان، سردارافغان رها شده وفکرمیشود از ایشان وعده تقاعد دریافت میکند؛ اوبعدا به افغانستان برگشته، چندین ماه درپشاورزندگی کرده وبعدا به کوهات(یک شهرکوچک واقع درجنوب پشاور) میرود.

 

دوست محمد ناظرتمام این رویداد ها است، اما هیچگونه اظهارنارضایتی نمیکند. پس ازاینکه سلطان محمد ازحکومت پشاورمحروم ساخته میشود، قلب امیربا سرنوشت اونرم شده ودرموارد متعددی تلاش میکند با او سازش نماید؛ اما غرورستیزه جویانه برادرش با هرتلاش اوغیرقابل دسترس است. وقتی اومیبیند ازلاهوربرگشته است، بازهم ابتکارنموده، با اوتماس گرفته وپسربزرگش محمد افضل خان را به کوهات میفرستد تا برای کاکایش تضمین امنیت او را نموده واورا وادارسازد به کابل بیاید. این گام آخری موفق میشود: سردارپیردرنهایت وعده میدهد نفرت قدیمی را فراموش نموده وبنزد دوست محمد میآید. اووعده خود را نگهداشته و پس ازمدت کوتاهی بکابل میرسد. امیردر سازش خویش مخلص است. آیا میتوان چنین چیزی را درمورد برادربزرگش گفت؟ این مسئله ایست که فقط زمان میتواند اثبات سازد.

 

بازگشت سلطان محمد خان به کابل وقتی صورت میگیرد که یک شورش جدید غلزیها بمیان آمده ومحمد شاه خان یکباردیگرخود را درراس آنها قرارمیدهد. دوست محمد اعلان میکند وظیفه نظامی اش بپایان رسیده، او صلاحیتش را بصورت عام به پسرسومش غلام حیدرخان (مدافع غزنی بمقابل انگلیسها) سپرده وفقط اداره امورملکی را برای خودش نگهمیدارد. سرداران کناره گیری نیمی اورا مطلوب میدانند؛ حیدربرایشان مانند اکبر با عین دلایل عزیزبوده وبعلاوه پسرعین مادرمیباشند: شجاعت آنها مساوی و نفرت آنها ازانگلیس عمیقتروثابت میباشد.

 

با بعهده گرفتن ازدرجه وزیر، غلام حیدرخان یکتعداد خانمان برادر مرحوم خویش ودربین ایشان بوبوجان را عقد میکند. اولین اقدام او، نصب روسای تمام قبایل، سوگند وفاداری به خانواده او و جنگ بمقابل غلزیهای غیرمطیع است؛ اوعلاقه ارتش را با افزایش پرداخت سربازان کسب نموده وطرفداری مردم را بهنگام تعقیب محمد شاه خان وسرکوب سریع او (تا حدیکه دیگرامکان شورش نداشته باشد) کمائی میکند.

 

شوق ایجادی با این موفقیت ومزایای جنگی روسای جدید، باعث خواهش میدانهای تازه جنگ برای افغانها میشود: آنها با آوازبلند بالای غلام حیدر خان صدا میکنند آنها را بمقابل انگلیسها هدایت کند؛ چنین است احساس متفق آرائ که برای امیرناممکن است آنرا نادیده بگیرد یا بتعویق اندازد. سیکها برای چندین سال پیشنهاد نموده بودند که پشاوررا دربدل کمک قبلی بایشان برگردانده وحالا تصمیم گرفته این پیشنهاد را قبول نماید که تا اینزمان رد کرده است؛ چون اگرطور دیگری عمل میکرد، شاید علاقه مردمش را بیگانه ساخته وتخت افغانستان را برای همیشه ازدست میداد.

 

وقتی جنرالهای برتانوی فرمانده پنجاب میدانند دوست محمد با 15 هزار نفربه جلگه اندوس سرازیرشده است، مایل بودند مسیراورا بدانند. با بآزمایش کشیدن شاطرسنگه وپسرش شیرسنگه، که سیکها را درتمام جوانب بمقابل ایشان شورانیده بودند، درموقعیتی قرارنداشتند تا مانع تهاجم افغانها شوند که اختیارجلگه حاصلخیزپشاوررا بدست گرفته و متعاقبا به اتک مارش میکنند که فرمانده آن کلونل هیربیرت است. این افسروسایل دفاع قلعه را نداشته، مجبوربه تسلیم گردیده وافغانها آنرا اشغال میکنند. بآنهم بعوض نشاندادن کمترین گرایش بطرفداری سیکها که متحد ایشان وباشندگان شهربودند، آنها را غارت نموده، قوای خود را بداخل حرم آنها برده وبه زنان ودختران آنها تجاوزمیکنند، درانتقام به  توهین ناشنیده ایکه (طوریکه آنها گفتند) گویا ارتش شیرسنگه خوگها را درمساجد مسیرخود میکشتند.

 

دوست محمد وپسرش بصورت کامل توانائی کنترول سربازان خود را نداشته ومجبورمیشوند باین اضافه رویها بهانه ودستاویزپیدا کنند وهم برای متحد شان که برای دفاع آنها آمده بودند. اما موقعیت جدی وخراب سیکها باعث میشود روسای سیکه درمقابل این شرارتها چشم پوشی نموده ولذا انگلیسها متیقین میشوند که متعاقب ضدیت مذهبی ایشان، هیچ اتحادی نمیتواند بین سیکها وافغانها ایجاد شود؛ لذا آنها با پیشروی دوست محمد تشویشی زیادی نشان نمیدهند.

 

با درنظرداشت دورنمای که برای امیردرمورد اشغال کشمیرمیسرشده و قبلا مربوط سلطنت افغانها بوده، معلوم میشود اوبهیچوجه علاقه ندارد تا ازمحدودۀ اشغال شده فراتررفته وهیچ تمایلی برای پشتیبانی از حرکات شورشیان سیکه ندارد. تصاحب اتک، جائیکه اومیتوانست یک قوه کافی را برای حفاظت خودش ازیک حملۀ ناگهانی متمرکزسازد، جاه طلبیهای اورا ارضا میسازد، اما سربازانش چنین نیست؛ آنها بسادگی اورا دنبال نکردند تا درسواحل اندوس خیمه زنند ولی بخاطرتسکین آنها، او یک قطعه سواره به شیرسنگه میفرستد که اندکی قبل انگلیسها را درشیلیانواله شکست داده اند. انگلیسها بزودی انتقام خود را گرفته، افغانها وسیکها را بتاریخ 21 فبروری 1849 درگجرات درهم میکوبد. شکست خوردگان بصورت داغ دنبال میشوند، اما فرماندهان سیکه (شاطرسنگه وشیرسنگه) میدان جنگ را برای یکماه دیگرنگهمیدارند؛ آنها بعدا درمییابند تمام موقعیت وقسمت اعظم توپخانه را ازدست داده وبه سُروالترگیلبرت تسلیم میشوند که باقیمانده ارتش سیکه را خلع سلاح میکند. این حادثه قطعات اورا آزاد ساخته وازستاد ارتش، لارد گاف فرمان میگیرد بمقابل اتک وپشاورمارش نموده وافغانها را ازماورای معبرهای افغانستان براند.

 

اگردوست محمد امیدواراست انگلیسها اورا درتصاحب صلح آمیزشهر های تسخیرشده اش باقی خواهد گذاشت، این تصوربزودی باطل میشود، چون حمله وشکست اوبرای آنها یک عملیات فوری وآسان است. اوبا یک فرارشتابناک خود را نجات داده و سواره هندی از امیر فراری برای دو ساعت بفاصلۀ یک فیرتوپ ازهم فاصله دارند؛ بالاخره اسپ چابک او فاصله گرفته، آزادی و شاید زندگی او را نجات میدهد. 

 

 

فصل 27 – تسخیرپنجاب توسط انگلیسها

 

تاریخ افغانها – 1858م                     نویسنده: فیریَر

برگردان: سهیل سبزواری                 نومبر 2009

 

اشغال پنجاب توسط انگلیسها، ازدست دادن پشاورواتک توسط دوست محمد، عقب نشینی اوبه کابل، سیاست کهندل خان درکندهارپس ازبازگشت پارس، بازنگری امورهرات، یارمحمد خان وانگلیس، میجرپاتینگروکلونل ستودارت، عزیمت ستودارت به بخارا، ملاقات بین میجرپاتینگر وشیردل خان، عواقب جدی آن، برخورد یارمحمد، میجرتاد درهرات، معاهده با شاه کامران، قدرت کامل یارمحمد درقلمرو، صحنۀ یک نان شام با یارمحمد، توطئه های او، معامله اوبا شاه کامران، سوئ تفاهم بین میجرتاد ووزیر، دین محمد خان، تصویب برخورد میجرتاد توسط مدیران کمپنی هند شرقی، دساتیررسمی بآن افسر، بدایمانی یارمحمد، مشکلات موقعیت میجر تاد، خیانت یارمحمد، توقف کمک مالی به شاه کامران وخانواده او، تقاضاهای تازه وزیربالای میجرتاد، پیشنهاد متقابل تاد، ترک هرات.

+ + +

انگلیسها باردیگربا اشغال پشاور و اتک خود را بشیوه مستقرساختند که مانع بیرون نمودن سهل خویش شوند؛ دوست محمد به کابل برمیگردد، جائیکه کمترازهمیشه مصئون بوده وبا نظرات نهائی همسایگانش توافق کمتردارد. اگراومتاسف باشد که نتوانست مناطق اشغالی خود را نگهدارد، حداقل توانست به رعیتش اثبات کند که قضاوتش درست بوده، حمله بالای انگلیس بی احتیاطی بوده وحالا آنها خطرناکترازهروقت دیگراند. شکست اوتوجیه سیاست گذشته او بوده وبا تغیرآن، حالا دربدترین حالت ممکن قراردارد. انگلیسها بخاطرسلاح برداشتن بمقابل ایشان در1848 از او متنفرشدند: اوبرای افغانها یک فرد مشکوک بوده وآنها مظنون اند که او همیشه آماده ومتمایل به معامله با کمپنی هند شرقی است. درحقیقت آیندۀ اوبرای همه بی اهمیت ونامعلوم است؛ سرنوشت امیر و سلطنت اومسئله ایست که فقط زمان میتواند آنرا حل کند.

 

موقعیت کهندل خان درکندهارنسبت به برادربزرگش بمراتب شرم آورتر است. نشان داده شد اوچطورپس ازشکست دادن شهزاده صفدرجنگ، اختیارقلمروی خود را ازسرمیگیرد. پس ازاین او درمییابد که درپهلوی منازعه با اکبرخان ویارمحمد خان، باید اغتشاشهای هزاره های پشت کوه وبلوچهای را سرکوب کند که درحوزه قدرت اوقراردارند. اما سرداران ولایت اومانند کابل یاغی نبوده واومشکلات کمتری نسبت به دوست محمد دارد؛ استعداد سیاسی او باندازه امیرخوب نیست، اما برای موقعیت او کافی است. سرداراخترخان یگانه کسی است که میتوانست برایش مضر باشد، اما با درنظرداشت خدماتی که بهنگام تحکیم دوباره قدرت او به شهزاده انجام داده وروابط خانوادگی که بین آنها وجود دارد، کهندل خان تصمیم میگیرد اورا ازناحیه زمینداورخارج سازد؛ اودراینجا درقلب قبیله خویش (علیزی) مستقربوده، درپایان 1847 با یک قوت زیاد مورد حمله قرارگرفته ومجبورمیشود به هرات فرارکند. این حادثۀ بسیارخوبی برای یارمحمد خان است، چون اوازنفوذ این سرداربالای قبایل افغان درجنوب وامکانات اوبا خبربوده ومیتواند آنرا بمقابل روسای کندهاراستفاده نماید. وزیربا نصب اخترخان درناحیه غورواقع درمرزکندهاروقریب زمینداور تدابیروقایوی کهندل خان را خنثی میسازد که قبیله علیزی تقریبا تمام آنرا ترک کرده و به رئیس خود درمحل جدید میپیوندند. این حقیقت درایجاد تفاهم مدنظرگرفته نشده بود که مدتها قبل بین کهندل خان ویارمحمد قطع شده بود؛ ازاین زمان تعامل بین آنها با خشونت افزایشی دوامدارمشخص میشود: بسیارمشکل است نتیجه این خصومت را ازقبل دانست، افغانستان کشوریست که درآن هیچ چیزی را نمیتوان پیشبینی کرد.

 

یک خواهش بخاطرجلوگیری ازضرورت برگشت به تاریخ کابل وکندهار مولف را وادارساخت تا آنرا بدون وقفه ادامه دهد؛ اما چون چیزی برای افزودن وجود ندارد، پیشنهاد میشود به هرات برگشته وحوادثی را شرح دهد که پس ازرفع محاصره محمد شاه رخ داده است: دوران اعادۀ شاه شجاع درتخت سدوزیها درکابل توسط انگلیسها واستقلال هرات دروقت شاه کامران.

 

باوجودیکه عقب نشینی پارسیان ونجات هرات باید حساسیت برتانویها را کاهش میداد، لارد اکلند کمترین اصراری درغیرعادلانه ترین تهاجم این  قلمرو نمیکند.

 

قبلا گفته شد شاه شجاع با بدرقۀ ارتش انگلیسی-هندی اولا اختیارکندهار را بدست میآورد؛ اودرهمآهنگی با سُردبلیو ایم ناتن (نماینده سیاسی برتانیه دردربارکابل) موافقه میکند تا چند قطعۀ ارتش را برای تسخیر هرات بآن شهربفرستند. دلایلی باعث میشود ازاین برنامه صرفنظرشود، چون اهمیت هرات پس ازعزیمت ارتش پارسیان دردرجۀ دوم پنداشته میشود؛ درپهلوی آن شاه شجاع اظهارمیکند امیدواراست برادرزاده اش، شاه کامران بخاطرکمک انگلیسها سپاسگذارباشد. اما این دلایل فقط باین خاطرگفته میشود تا حالت حقیقی اوضاع پنهان گردیده و بخاطرپیشبینی رنجش واثرات اخلاقی زیان آوردرباره حقیقت اتحاد افغانها که وفاداری وایمانداری آنها بسیارمشکوک است. مراسلات میجرپاتینگرکه پس ازرفع محاصره درهرات میماند وکلونل ستودارت که با اویکجا شده وبعدا اولتیماتوم را به شاه پارس میبرد دربرگیرندۀ ضمانتهای است که باعث تعویق این تدبیرمیشود. آنها به سُرناتن خبرمیدهند یارمحمد ممکن است بحیث حاکم مستقل واقعی هرات درنظرگرفته شده وپس ازتوصیف او بحیث یک مرد پرانرژی ومخالف با نظرات جاه طلبانه آنها، چنین پایان میدهد: اوپست ترین آدم درآسیای میانه است. بآنهم آنها قدرت واژگون سازی او را به کمک کامران وهراتیان پذیرفته واین انگیزه واقعی است که باعث تعویق برنامه ناتن واصلاح برنامۀ اولیه اشغال نظامی هرات میشود. لذا آنها به واژگونی وزیرازطریق دپلوماسی اعتماد میکنند؛ اما شورای کلکته بسیارزیاد با همنوائی بخت حساب میکند که تا اینزمان در اجرای برنامه های افغانستان موفق بوده ونظارت یارمحمد خان مظنون تمام محاسبات ایشان را مغشوش میسازد.

 

پس ازعقب نشینی شاه پارس در1838 میجرپاتینگربه پرداخت هزینه سربازان هرات با پول تهیه شده توسط کمپنی هند شرقی ادامه میدهد. مساعی او و کلونل ستودارت عمدتا بخارنجات هراتیان رنجورازقحطی وممانعت فروش آنها توسط یارمحمد به یوزبیکها است؛ عواید دولت به پایان رسیده و وزیر پول دیگری ندارد بجزادامه تجارت انسان فروشی، اما انگلیسها مکلف بودند بخاطرتوقف آن، پرداخت تقاعد به شاه کامران وروسای عمده هرات را بگردن داشته باشند. این تدبیرهدف را برآورده نساخته وافسران برتانوی بزودی ازمعاملات نادرست یارمحمد شکایت میکنند؛ بنظرآنها، انگیزه عبارت ازحمایه مردم شهربمقابل حاکم مستبد ایشان بوده است. من پس ازتحقیقات گسترده باین نتیجه رسیدم که آنها در اشتباه اند؛ این آقایان امیدواربودند سپاسگذاری بخاطرپشتیبانی حکومت هرات ازکلکته و ترس ارتش برتانوی درهمسایگی کابل باید یارمحمد خان را مجبوربه تسلیمی درمقابل خواهشات ایشان کند. بخصوص کلونل ستودارت خود را مربی فرض نموده وتوقع داشت باید اطاعت شود؛ او اغلبا با گرایش خشن با وزیربرخورد نموده وبعوض اینکه به منافعش خدمت نماید اورا مستحق توهین میسازد.عواقب آن، فرمان شاه مبنی بر ترک هرات میباشد؛ بعلاوه، برخورد غیرمحتاطانۀ او پاتینگررا نیزدر موقعیت خراب قرارمیدهد. ستودارت رخصت شده وبه بخارا میرود، جائیکه وظیفه دیگری برایش داده میشود، ولی فقط بواسطه تدبیربسیار خوب است که پاتینگرمیتواند اجازه باقی ماندن درهرات بدست آورد، جائیکه بزودی با مشکلات جدی روبرومیشود؛ مشکلات ایجادی دررابطه به بعضی امتیازات خواسته شده ازوزیردربدل کمکهای نقدی کمپنی هند شرقی است. امتیازات مورد سوال عبارت بودند از: اصلاح حکومت در هرات واعتماد اداره آن به اجنتهای برتانوی؛ اشغال ارگ توسط دوقطعۀ منظم هراتیان تحت فرماندهی انگلیسها؛ وتسخیردوباره قلعه غوریان که ازپایان 1837 دراختیارپارسیان است.

 

وزیرتمام این پیشنهادات را رد نموده وتفاهم موجود که توسط ستودارت خدشه دارشده بود، کاملا با میجرپاتینگرقطع میشود. پاتینگربا دریافت اینکه تقاضاهایش قبول نشده، پرداخت کمک مالی برای روسای افغان را قطع میکند؛ اما یارمحمد با درک اینکه این پرداختها حق اکتسابی و استمراری اومیباشد، این توقف را غیرقانونی وغیرعادلانه میپندارد. او بتاریخ 30 جنوری 1839 برادرخود، شیرمحمد خان را نزد میجرپاتینگر میفرستد تا توضیحات ارائه نماید. افغانها دربین ملل اروپائی وشرقی غیرمودب بوده وگفته میشود رئیس افغان رسالت خود را با چنان خشونتی اظهارمیدارد که میجرپاتینگر بیکی ازخدمه هایش (یک هراتی) فرمان میدهد برایش دروازه را نشان دهد؛ غوغا برپا گردیده و خدمه های شیر محمد خان با شنیدن جیغ وفریاد های اوبکمک آقای خود شتافته واورا از موقعیت بیعزتی اش نجات میدهند: سرداربا خشم وغضب بنزد برادرش برگشته و دست خدمۀ کش کننده او(خدمه بدبخت میجر)، فورا به فرمان وزیربخاطرجرات دست بالا کردن بالای رئیس افغان بریده میشود. اوبعدا فرمان میدهد سرتیپ لعل محمد خان قلعه بیگی خانه افسربرتانوی را با دوصد نفرمحاصره نموده وهرگزازنظارت اودست نکشند که فرمان فورا عملی میشود.

 

یارمحمد خان ازتمام توطئه های چیده شده توسط نماینده برتانیه بخاطر محروم سازی اوازقدرتش خبرداربوده ولذا متاسف نیست ازاینکه فرصتی بدست آورده تا برایش بفهماند که کمترین تحقیری ازاقدامات او نصیبش نشده است؛ اوبا زیاده جوئی وچیره دستی تدبیرنموده وبا تاکید ازاستقلال خویش با تقاضای انگلیس مقاومت نموده وخود را باندازه کافی خم میکند تا برای سازشی پس ازاین گسستگی اجازه دهد. اودراتخاذ این شیوه، هیچ چیزدیگری بجزازثروتمند سازی خود درنظرنداشته و فیصله میکند از روزیکه آنها تامین خزانه را قطع کرده اند، چیزدیگری نخواهد. یارمحمد به مولف گفت، "آنها میخواستند مرا غارت کنند، نابود سازند وشاید هم بدتر، من باید احمق بزرگی باشم اگرازآنها پیش نباشم".

 

میجرپاتینگردانش خوبی ازخصایل مسلمانان آسیا، تنوع وانعطاف پذیری درمعامله با ایشان دارد؛ لذا او بزودی ازنظارت محافظینش رهائی یافته ومذاکرات خود را دردربارشاه کامران تجدید میکند، اما فقط با از سر گیری پرداخت کمک مالی که موقتا قطع شده وآزادی خود را بدست میآورد. با وجودیکه شهزاده، دربار و وزرا بطورمطلق توسط انگلیس حمایه مالی میشوند، هیچکس ازاین حقیقت قدردانی ننموده وحتی بآنها احترام نمیگذارند، چون اینها میدانستند که سخاوت ایشان تا اندازه زیادی بمنافع خودشان است تا منافع هراتیها. یارمحمد نیزهرگزساده لوح نبوده، ازمارچ 1839 درمکاتبه با دربارپارس قرارداشته وتلاش میکند پشتیبانی ایشان را بمقابل آنها کمائی کند. دراین زمان است که او به محمد شاه پیشنهاد میکند ارتش خود را با شهزاده کندهاریکجا نموده وبا تهاجم شاه شجاع مخالفت کند؛ اما مارش سریع برتانویها بطرف آنشهر وتاخیرشاه پارس درتهیه کمک مالی برای پیشبرد جنگ، باردیگر وزیر را وادار میسازد خود را به انگلیس بچسپاند که بیشترین منفعت را دربین هردو دارد. او با اتخاذ پلان مطابق روز، اولین کسی است که تبریکات خویش را به شاه شجاع بخاطرموفقیتش میفرستد. میجرپاتینگرنمیداند دروسط تمام این نوسانات درسیاست وزیر، کدام طرف را بگیرد ولی با یک احساس مسرت غیرقابل اظهارمیشنود کمپنی هند شرقی میخواهد اورا با فرستادن جانشین از زنجیرها آزاد سازد.

 

میجردارسی تاد مربوط توپچی، معاون ومنشی نظامی سُردبلیو ایم ناتن، افسرمسئولی بود که توسط گورنرجنرال ازلودیانه به شکارپورهمرای شاه شجاع رفته و بعدا با ارتش به کندهارمیرود، جائیکه هیئت تبریکیه به شاه توسط یارمحمد میرسد. این افسرصاحب دانش نهانی زبان پارسی وامور آسیای میانه است که بهنگام خدمت شاه پارس فراگرفته وبحیث نماینده به دربارهرات در15 می 1839 انتخاب میشود. مواد آتی دساتیری است که اودریافت میکند:

 

1. دریافت تمایلات واحساسات شاه کامران ودربارش بمقابل حکومت انگلیس واگردریابد که با وجود مفاد حاصله ازانگلیس، بازهم حکومت پارسیان را مطلوب بدانند، دریافت علت نارضائیتی ورفع آن با انجام هرچه درقدرت دارد.

2.  مذاکره معاهده اتحاد با شاه کامران.

3. ارایۀ نامه تحریری تاوان برای یارمحمد بخاطربرخوردات گذشته و تامین اعتماد اوبرای آینده، اما بدون اطمینان سپردن حکومت کشورباوو خانواده او.

4. توجه به روابط مالی کمپنی هند شرقی با دربارهرات.

5. بردن افسران توپخانه وانجنیربخاطراعاده وترمیم استحکامات شهر.

6. تعین مرزی که (اگرممکن باشد) پارس را ازهرات جدا سازد.

7. تفهیم اهداف سیاست برتانیه برای روسای بخارا وخیوه؛ پس ازانتقال این دساتیر، میجرپاتینگررا بحیث نماینده انگلیس درهرات گذاشته و به کابل برگردد.

 

چنین بود دساتیرانتقال شده به نماینده برتانیه؛ اما بنظرمیرسد دراینجا چیز های مخفی نیزبوده است: بهرصورت، فقره آخری ماده سوم، جائی برای حدس وگمان میگذارد – هرچه باشد، میجرتاد درجولای 1839 به هرات میرسد. اومساعی بخرچ میدهد تا وظیفه سپرده را اجرا نموده وتفاهم قلبی بین شاه کامران، وزیر وخودش ایجاد کند؛ مساعی او دراول موفقانه است، چون دراگست 1839 یک معاهده اتحاد ودوستی با شهزاده سدوزی انعقاد میکند. استقلال قلمروی هرات توسط انگلیسها تضمین شده و بزرگترین منابع پولی دراختیارروسای آن قرارداده میشود، بشرطیکه تجارت بردگان پایان یافته وتمام مکاتبات با دربارهای دیگرمتوقف شود، مگراینکه به اجازه نماینده برتانیه صورت گیرد. مجموعه پولی ماهانه مساوی به عواید قلمرو قبل ازمحاصره برای حفظ ومراقبت حکومت اهدا میشود، چون زمینها برای 18 ماه بدون زراعت بوده وتمام کارها ازآغاز خصومتها قطع شده اند.

 

کمپنی هند شرقی پیشرفت زیادی درعرصه زراعت، تجارت ودکانداری میکند تا آنها بتوانند پیشه خویش را آغازنموده وتمام مالیات تا پس از خرمن 1840 معاف میشود؛ پول هنگفتی درترمیم استحکامات بمصرف میرسد. حکومت انگلیسی-هندی بمشکل میتواند چیزبیشتری انجام دهد حتی اگرهرات دراختیاربرتانیه میبود ودراینجا تردید کمی وجود دارد که آنها امیدواربودند، هرات بزودی یگانه ونمونه شود طوریکه آنها با چنان سخاوتمندی برخورد میکردند. بآنهم تدابیرآنها خوبترین نتایج را برای افغانها ببارمیآورد؛ شهربسرعت مزدحم شده، زمینها با غله جات پوشانیده شده، تجارت فعالیت خود را شروع نموده، کاروانها بسرعت رفت وآمد نموده وامنیت واعتماد کاملا ایجاد میگردد. اما قربانیها ومخارج کمپنی هرگزبا مفادی که توقع آن میرفت، جبران نمیشود. یارمحمد کوچکترین امتیازی نداده وآقای مطلق قلمروباقی میماند؛ اوانگلیس را تحمل میکند اما فقط بخاطریکه طلا بدست آورد. این درست است که آنها بطورثابت تلاش کردند تا شاه کامران را وادارسازند که وزیرمستبد خود را تعویض کند؛ اما آن شاه نمیتواند چاره دیگری برای عزل او دریابد مگراینکه اورا بکشد – تدبیریکه میجرتاد تصویب نکرده و شاه نمیتواند آنرا اجرا کند مگراینکه انگلیس همرایش همکاری کند، لذا وقتی نظرات هردوجانب بسیارمتضاد باشد بسیارمشکل است به تفاهم رسید. سردارشیرمحمد خان، برادروزیر و ایشک آغاسی فیض محمد الکوزی هردوطرفداران گرم اتحاد پارسیان، همواره موجب گزارشات خصمانه بمقابل انگلیسها بوده وتمام امیدهای رسیدن به یک احساس قلبی کاملا عقیم میماند. هرات در حقیقت پرازتوطئه بوده واگرخون ریخته نمیشود، فقط بخاطروفاداری میجرتاد است که بطورثابت توسط طرفدارانش تحت فشارقراردارد تا برای کشتن وزیرراضی شود واو همیشه این مفکوره را با خشونت رد میکند؛ اگرآن افسرمیخواست مسئله را باین شیوه خاتمه دهد، هیچ چیزی نمیتوانست آسان ترازآن باشد، چون در یکی ازنانهای شب که اوبه یار محمد خان میدهد، وزیرکه مسلمان خوبی نمیباشد آنقدرمست میکند که درزیرمیزبیهوش میافتد. فرصت خوبی است: تعداد زیاد مهمانان ودربین ایشان شهزاده محمد یوسف (نواسه حاجی فیروزالدین)، سرداردین محمد خان و قاضی هرات دشمنان اعلام شده او میباشند؛ حسن محمد مهمان دیگرپیشنهاد میکند سروزیر بیهوش باید قطع شود ومیجربزرگترین مشکل را برای ممانعت ایشان ازقبولی این پیشنهاد داشته، مجبورمیشود تمام شب درکناراوایستاده وزندگی اورا نجات دهد. این بیهوده میباشد که او به این روسا تذکرمیدهد چنین اعمال توسط اروپائیان مردود بوده و درتضاد با مذهب وحقوق افراد است؛ آنها باین برخورد اومنحیث ترسو نگریسته و فقط باین دلیل چندین سرداراز طرفداری انگلیس دست می کشند، مرگ وزیردراثربیهوشی اختلاط آمیزیا سکته آوربهیچصورت نمیتواند میجرتاد را باحتمال قوی پریشان سازد. شاه قبل ازآمدن نماینده انگلیس درمورد یارمحمد بدنیت بوده و درپنهان نمودن نظرات خود زحمت نمیکشد؛ اما اودیگردرباره پارسیان پس ازعقب نشینی فکرننموده ووقتی میبیند فرنگیها تقاعد اورا با چنان وقت شناسی پرداخته واورا با وفرت شراب والکول تامین نموده که افسون زندگی اورا میسازد، طرفدار داغ آنها شده وهرچه میخواهند دراختیارایشان قرار میدهد. اما انگلیسها تصویب وزیررا ضرورت دارند واین وزیرهرگز چیزی را تصویب نمیکند. حکومت هند این را برای میجرتاد یک جرم میپندارد که اوشاه پیررا تسلیم نساخته وازقدرت اقناع واستدلال بالای وزیراستفاده ننموده است؛ اما هیچ ثبوتی وجود ندارد که نماینده برتانیه چانس موفقیت با او داشته باشد، چون یارمحمد هم اکنون به تصمیم احترام به قدرت انگلیس رسیده وتعویض وزیربجای شاه، پشتیبانان شاه کامران را ازمیجرتاد دورمیسازد. بعلاوه این مربوط شاه است که توسط حکومتش اعتبارکسب نموده است؛ لذا این وظیفه اواست مذاکرات اورا درمسیرمنظم اجرا کرده واگرشاه کامران قدرت جوانی خود را میداشت، ازهمان آغازتفاوت خویش را با وزیرش تصفیه میکرد. وزیر هرصبح یک محفل داشته ودر آن گزارش درباره اوضاع اموررا بصورت عام به شاه ارائه میکند؛ خدمه هایش همیشه دردروازه ارگ باقی میماند که اقامتگاه شاه بوده و برای شاه بسیارآسان است که یارمحمد را اسیر ساخته وخفه کند قبل از اینکه کمترین کمکی باو برسد: اما بعوض اتخاذ این گام، اورا با خشن ترین وپوچ ترین شیوه تهدید میکند تا اینکه درپایان 1839 به ازدست دادن آزادی وبعدا زندگی اش میانجامد. جریان ازاین قراراست:

 

شاه کامران خبرمیشود وزیرمقدار100 هزارروپیه گرفته وتقاضا میکند باید باوداده شود؛ اما وزیرجواب میدهد این پول نه برای نگهداری، بلکه برای مصارف اداره اش میباشد. مطابق به رسوم شرقی ها، یارمحمد در اینزمان بالای زانوها بمقابل شاه نشسته وفوق العاده مست وبیخود میباشد، شاه ازریش وزیرخود گرفته، با یکدست او را بطرف خود کشانیده و با دست دیگرخنجرخود را کشیده وآماده زدن میشود. بآنهم تلاش میکند پولی که پیش وزیراست، اعاده گردد؛ اما تهدید و وعده بالای نخست وزیراثر نداشته وخونسردی خود را نگهمیدارد. اومیگوید، "بزن، سرنوشت من دردستهای شماست. من پول را بخاطرخوبی دولت مصرف کرده ام وهیچ پولی ندارم که بشما برگردانم". کامران با آن ثبات فوق العاده و رفتاریکه درجریان ده سال با چنان نفوذ عظیمی بالای اونگهداشته بود، لرزیده، خنجررا درکمرش گذاشته وبه یارمحمد اجازه میدهد برود. وزیرپس ازاین نظارت شدیدی بالای شاه نگهداشته وهرگزبه تنهائی داخل نمیرود تا بالای سیاست دولت بحث گردد.

 

این حادثه فاصلۀ بیشتری بین میجرتاد و یارمحمد ایجاد نموده وبزودی با حادثه دیگری دنبال میشود که انگلیسها بحیث محرکین آن متهم میشوند.

 

سرداردین محمد پس ازمرگ عطارخان پدرش در1830 بزودی پشیمان میشود که اومقام قدرتمند وزیررا به پسرکاکایش تسلیم نموده است؛ جاه طلبیهای اوبا ازدیاد عمرافزایش یافته وخود را دربین دشمنان یارمحمد قرارمیدهد. با درنظرداشت این خصومت، دواقارب ازملاقات ونگهداری روابط دوستانه دریغ ننموده ووزیرمکارازهیچ چیزی صرفنظرنمیکند تا دین محمد را طرفدارخود سازد، چون هیچکس نمیتواند نظرات جاه طلبانه اش را بهترازاوتشویق کند. این سرداریک نمونه کامل جنگجویان آسیائی است – یکی ازروسای دلیروآتشین که شمشیراوازنیامش میپرد وقتی دست آقایش به قبضه آن برسد؛ بیباکی اودربین افغانها جوره نداشته وهیچکس بهترازاونمیدانست چطورشجاعت واشتیاق را درسینه دیگران برانگیخته والقا کند. یارمحمد خان شاید درتامین کمک اوموفق میشد اگر انگلیسها اورا به طرفداران خویش ملحق نمیساختند، دین محمد به نفوذ اقناعی وطلای آنها تسلیم شده وبزودی داخل برنامه های ایشان میشود. این سرداردرآغاز 1840 قاصدی به وزیرمیفرستد بغرض دعوت مهمانی درخانه اش که قبول شده وتدابیری اتخاذ میشود تا پسرکاکایش را بهنگام رسیدن دستگیر کند؛ وزیر با عبورازآستانۀ دروازه هشدارشده، فورا برگشت نموده، بخانه خود آمده ویک دسته 500 سواره میفرستد تا خانه دین محمد را محاصره نموده و او را اسیرسازند. چنین صحنه های هر روزبوقوع پیوسته وتا اندازه زیادی برمشکلات نماینده برتانیه میافزاید که با آن مبارزه نماید.

 

قسمت زیادیکه من درباره میجرتاد بیان داشتم ازیک مقاله درتایمزبمبئی مورخ 14 نومبر1847 گرفته شده است. با یکجا ساختن این روایات با یادداشت های خودم، امیدوارم شرح ساده وصریح دردفاع این افسرشجاع ارائه نمایم که توسط حکومت ناسپاس کلکته چنان ناشایسته معامله شده است.

 

کمیته مخفی شورای کلکته معاهده عقد شده بین نماینده خود درهرات را با شاه کامران تصویب میکند؛ آنها به میجرتاد نوشته وازتوانائی اودراین مذاکرات تمجید میکنند؛ آنها همچنان تمام مصارف را پذیرفته وبرای استحکامات شهر، حفظ ومراقبت سربازان هراتی ومقاصد دیگروعده داده ومیافزایند، "ما اهمیت زیادی به امنیت هرات قایلیم، اما قربانیهای که ما برای شاه کامران میکنیم برای تواین حق را میدهد تا نفوذ قوی بالای شوراها وبرخوردهای او داشته وامیدواریم او خود را برای تمام آنچه حکومت برتانیه انجام میدهد، سپاسگذارنشان دهد". شورا درتوقع "نفوذ قوی" خود را بطورعجیبی فریب میدهد که میجرتاد بمشکل میتواند تحمل نموده وبسیاردورازتوقع است. معاهده تصویب شده توسط شورا دراگست 1839 عقد شده ودراکتوبربه دنبال قربانیهای که آنها درنامه ایشان به نماینده اشاره کرده بودند، بالغ به شش لک روپیه (60 هزارلیره) میشود.

 

اما یارمحمد درمقابل سخاوت حکومت انگلیس بیتفاوت بوده وهرلحظه ایکه آنها خواهان پشتیبانی جدی میشوند اوپیشنهاد تازۀ بدربارپارسیان ارائه میکند؛ نامه هائیکه اوبه آصف الدولت گورنرجنرال خراسان نوشته، درهرجمله آن مُهرنفرت کینه توزانه نسبت به انگلیس دیده شده واو پیشنهاد میکند که خود و کشورخود را تحت حمایه محمد شاه قرارمیدهد. وقتی میجرتاد، نماینده انگلیس درکابل را ازاین خیانت تازه باخبرمیسازد، اواظهارمیدارد نگهداری روابط دوستانه با دربارشاه کامران بیشترازاین ممکن نبوده و برای امنیت سلطه شاه شجاع واجب است قلمروی هرات را ضمیمه سازد. اوهمچنان موقعیت پرمخاطره وغیرمفید خود و وظیفه خود درآن شهررا درمقایسه با هزینه هنگفتی که دربردارد نشان داده واصرار میورزد براینکه کمپنی هیچ چانسی درنتایج مخارج خود نداشته و ایجاد نفوذ دایمی ومحکم بدون موجودیت ارتش انگلیسی-هندی برای ترساندن وزیرامکان ندارد. اوبا این گفتارنتیجه میگیرد اگردرمخالفت با مشوره های او درنگهداری استقلال هرات اصرارکنند، کمپنی برای خود مشکلاتی خلق میکند که بسیارترسناک است.

 

سُردبلیوایم ناتن نظرات میجرتاد را با شورای مدیران پشتیبانی کرده و میافزاید که اوضمیمه سازی هرات را برای تحکیم کامل سلطه برتانیه درافغانستان ضروری میداند. اما درچنان موضوع جدی، مدیران فکر میکنند به بازتاب وارزیابی نیازداشته وپس ازضیاع چند ماه بخاطر مشوره، تصمیم میگیرند برخورد یارمحمد را به لارد اکلند پیش نموده وجنابعالی فیصله نماید چه اقدامی دراوضاع کنونی مناسب است.

 

درحالیکه میجرتاد منتظرجواب است، مشکلات هرات هرروز بزرگتر میشود. وزیربا دانستن اینکه خیانتش افشا شده، با تقاضا های تازه ولحن آمرانه اقامت میجرتاد را ناممکن میسازد؛ فقط پول بزرگ میتواند اورا قانع ساخته ومیجرتاد برایش پول میپردازد تا موقف خود را نگهدارد.

 

درجنوری 1840 پرداخت به شاه کامران، وزیرحریص ومردم گرسنه هرات بالغ به 100 هزارلیره میشود، یارمحمد درجریان این ماه نامه دیگری به شاه پارس فرستاده، خود را خدمه وفاداراو خوانده واعلام میدارد اوبه نماینده برتانیه فقط بربنیاد ادب ومهربانی اجازه داده است. درعین زمان اونامه به وزیرروسی درتهران نوشته وازاومیخواهد یک اجنت روس را به هرات بفرستد؛ نفرت اوبمقابل انگلیسها چنان بزرگ است که تسلیمی شهررا به گارنیزیون پارسیان درغوریان پیشنهاد میکند. میجرتاد با دریافت این حقیقت خشمگین گردیده، فورا بنزد وزیرمیرود تا اورا سرزنش دوستانه نماید، اما اونمیتواند اوراوادارسازد تا اینکه تفنگچه اش را برسینه اومیگذارد؛ این کوشش بدون شک بی احتیاطی بوده است، اما نماینده برتانیه همه چیز را به قمارمیگذارد. یارمحمد با این شجاعت و قاطعیت اوترسیده وجرات مقاومت را ازدست میدهد، اگرلارد اکلند گزارشات میجرتاد را قدرمیکرد شاید اوبا تواضع بیشتربرخورد مینمود؛ اما ضعیفی باورنکردنی جنابعالی درمعامله با این وحشیان، اورا تشویق میکند تا تمام تکبر و گستاخی قدیمی خود را ازسرگیرد. گورنرجنرال درجواب به نماینده برتانیه میگوید اوخیانت یارمحمد را بمفکوره مبهم خطرتخصیص داده و باوتوصیه میکند با تمام وسایل ممکن تلاش نماید وزیررا باحساس قلبی و دوستانه با حکومت هند وادارساخته و او را بعوض اقدامات دورویانه ومشکوک بمقابل کمپنی ازمفاد اتحاد با برتانیه بفهماند. لارد اکلند میافزاید با درنظرداشت خدمات سابقه وزیرومقاومت چندین ماهه درمقابل پارسیان، اوباید درمقابل هرگناهی که مقصرآن باشد پوزش بخواهد. این نامه درفبروری 1840 بهرات رسیده وآخرین اقدامات خیانت بار یارمحمد درجنوری 1840 بوقوع پیوسته، آنرا به فراموشی سپرده ومیجرتاد مجبورمیشود وظیفه دردناک تحمیلی بالای خود را اجرا کند. اوبه وزیرمثبت ترین ورسمی ترین اطمینان میدهد که تمام تخلفات گذشته ازمعاهده فراموش شده و یارمحمد ازمهربانی لارد اکلند ظاهرا محظوظ بنظرمیرسد؛ اما بطورمخفیانه درمغزخود متیقین میشود برخورد آینده اوبمقابل انگلیس هرچه باشد، اوبخشندگی برای کردارهای شریرانه خود را حاصل نموده ولذا با پلان قدیمی بهره برداری ازحماقت ایشان برای پرکاری جیبهای خود با پول ایشان ادامه میدهد.

 

پس ازگسستن با دربارپارس، سُرجان ایم نایل به انگلند برگشته، سکرتر خود لیتنانت کلونل شیل را بحیث شارژدافیر در ارزیروم میگذارد که از آنجا مکاتبات فعال با وزیرپارسیان را نگهداشته، تفاهم خوب بین انگلیس وپارس را تابع تخلیه غوریان توسط پارسیان واعاده آن به شهزاده هرات میداند. باین ارتباط تقاضاهای عاجلی توسط کلونل شیل به تهران فرستاده میشود، درعین زمان پیشنهاد یارمحمد درمورد تسلیمی محل به شاه پارس میرسد ویکجا با آن درخواست اینکه هرات را اشغال کند. این تصادفات باعث مجادله زیاد بین میجرتاد و وزیرمیشود؛ اما وقتی وزیر پوزش کامل از تخلفات اورا ازلارد اکلند میگیرد، با سپاس بیکران باین سخاوت اعتراف نموده وسوگند میخورد با اعمال فداکارانه آنرا ثابت سازد؛ لذا او ازمیجر تاد تقاضا میکند یکمقدارپول پیشکی بپردازد، با وعده اینکه او تهاجم  بمقابل قلعه غوریان را براه میاندازد. میجربا قرارداشتن در موقعیت مضطرب خویش به اخلاص اواعتماد نموده ودولک روپیه پیشکی باو میدهد تا قوتهایش را تجهیزکند، وقتی پول نقد به خزانه وزیر میرسد، آمادگیها که فقط هزینه ناچیزی ضرورت دارد به کندی پیش رفته واو درمدت کوتاهی به بهانه های احمقانۀ اعلان میکند ازاین اقدام منصرف شده است. بعدها بصورت واضح ثابت میشود که یارمحمد به حاکم پارسی غوریان نوشته وخبرداده که با اخبارجنگی هشدارنشود، چون باوجودیکه انگلیس اورا مجبورساخته و وعده داده که محل را محاصره کند، ازمغز خویش ترس واضطراب را دورکند، چون اوعلاقه ندارد که حرف خود را نگهدارد. میجرتاد با نومیدی ازچنین بیعهدی مطلق بحکومتش مینویسد که تهاجم تحت شرایط کاملا پیمان شکنانه منصرف شده است. این واقعه درجولای 1840 رخ داده ودراینزمان پول مصرف شده بخاطرتحکیم این اتحاد بی ثمربه 190 هزارلیره بالغ میشود.

 

نماینده برتانیه با دیدن ناسودمندی کامل این مصارف هنگفت، تصمیم میگیرد پرداخت ماهانه دربارهرات را به 2500 لیره کاهش دهد؛ یار محمد درسپتمبرآینده با خشم ازاین کاهش توطئه های خویش با شاه پارس را ازسرمیگیرد.  به درخواست اومیرزا مسعود، وزیرخارجه محمد شاه که دراین زمان درمشهد است به غوریان آمده وبا یک اجنت وزیرملاقات میکند؛ اما یارمحمد میتواند حتی این عمل خاینانه را بنفع خود بچرخاند، به ارتباط او به میجرتاد وانمود میسازد که این موضوع بدون اطلاع او وتوسط برادرش سردارشیرمحمد صورت گرفته است: او پیشکی تازۀ بخاطراین اظهارصریح بدست میآورد، اما باید افزود او این مبلغ را از دست میجردرمیآورد بعوض اینکه اوبرایش داده باشد. هرگزموقعیت یک اجنت برتانوی درشرق مثل این افسردرهرات تلخ نبوده است. با مواجه بودن بمقابل نیرنگ وحرص مردیکه ازطریق نظرات جاه طلبانه حکومت انگلیسی-هندی بالای کشورش میبیند، نماینده کاملا درخدمت و رحمت او قرارداشته و وزیرآگاهانه هرساعت روزرا برای او درهرات تلخ وغیر قابل تحمل میسازد. همانقدرکه امتیازات آن حکومت بزرگ وسخاوتمندانه است، بهمان اندازه یارمحمد نفرت وخصومت خویش را به حمایه کنندگان بی احتیاط خود کمترپنهان میکند؛ نفرت وخصومت افزایش مییابد، در حالیکه هرشکست یا برگشت سربازان برتانوی درافغانستان توسط وزیر مبالغه گردیده وبحیث پیروزی مسمانان برضد کافران ارائه میشود: اوتا آن اندازه پیش میرود که درمحضرعام میگوید اوبا استفاده ازفرصت اولین فاجعه بزرگ ارتش برتانوی به دشمنان ایشان خواهد پیوست. دراین دوران افق آسمان سیاسی افغانستان ابرآلود است؛ دوست محمد درشمال شمشیر خود را ازغلاف بیرون نموده وکابل را تهدید میکند: درجنوب دسته میجرکلیبورن تارومارشده و کلات غلزی ازمهاجمین گرفته شده است. این درست است که منازعه بین وزیروپسرکاکایش باعث اضطراب وزیرشده ومانع سهم گرفتن اوبمقابل انگلیسها میشود؛ اما اوبا پیوستن به معنویات ناراض کابل وکندهاربخود صدمه میزند که با کمک آنها میتواند بآسانی آرامش آن ولایات را برهم زده ومانع ایجاد سلطه شاه شجاع شود. این فقط با اقناع تقاضا های درنده خوئی وگزافی امکان دارد که یارمحمد روزانه وتقریبا ساعتوار با هربهانه ممکن به پیش میبرد ومیجرتاد دراین لحظه بحرانی میتواند پای خود را درهرات نگهدارد.

 

لذا با ادامه کشیدن خزانه کمپنی، یارمحمد واقعا برنامۀ برای حمله به کندهاردرشورا پیش میکند، نقشه ایکه اومطمینانه میتواند اجرا کند اگر دوست محمد درمیان نمیبود. درتمام این دوران هفتۀ نبود که اودر باره اتحاد با پارس وتمایل برای اسارت افسران انگلیس صحبت نکند؛ درماه اگست دستگیری آنها چنان بصورت عام توقع میرود که هیچکس به خانه اش نمیرود، حتی افرادیکه تحت مکلفیت ایشان نمیباشد. شاه کامران در اینمورد درمحضرعام صحبت میکند، اما میافزاید، سفارت چیزی برای ترس نداشته، اودوست ایشان بوده وکسی زنده نخواهد ماند اگربطرفداری ایشان مداخله کند. این شرایط اسفناک بجائی میرسد که ظهور یک بحران اجتناب پذیراست. پول مصرف شده بالای روسا واستحکامات هرات به 300 هزارلیره میرسد ولی بهیچوجه مانع یارمحمد ازادامه مقاربت با دربارپارسیان نمیگردد؛ اودرجنوری 1841 یک اجنت مخفی بنزد آصف الدولت میفرستد با درخواست کمک پولی و 6 عدد توپ ازشاه پارس بخاطرمارش بمقابل گرشک، یک قلعه کوچک نزدیک کندهار(مانند غوریان درهرات). وقتی میجرتاد ازهدف این سفرمتیقین میشود، اووزیر را به خطری مواجه میسازد که مخالف ماده 8 معاهده بوده ونقض آن معاهده رسمی خارج ازرنج طولانی وحوصله حکومت اومیباشد؛ او همچنان اعلام میکند نمیتواند خود را محدود به ادامه جیرۀ نماید که تا آنزمان پرداخت شده – باوجودیکه تمام خزانه کمپنی نمیتواند ضروریات اورا کفایت کند – ووزیرباید هزینه حکومت خود را تهیه نماید تا وقتی اوببیند که مطابق شرایط ومواد دوستی موجود بین دوملت عمل میگردد.

 

بتعقیب این اعلامیه، میجرتاد پرداخت 2500 لیره به دربارشاه کامران را دراول فبروری 1841 معطل میسازد. وزیرکه با معافیت عادت گرفته، این موقوفسازی را کاملا موقتی پنداشته وتوقع دارد اوباید بخاطرآخرین نقض پیمان معاف شود، لذا بتاریخ 8 همین ماه تقاضاهای ذیل را بآدرس میجرتاد تقدیم میکند:

 

1. نماینده برتانیه تمام برخوردهای گذشته اورا معاف نموده واورا برای آینده تحت کدام هراسی نگذارد.

2. اوباید فورا 30 هزارلیره ازکمپنی هند شرقی بخاطرتادیه وام شخصی اش دریافت نماید.

3. تقاعد ماهانه اش افزایش یافته ویکساله پیشکی پرداخت شود.

4. نماینده برتانیه باید موافقه تحریری بدهد که هرات را درهیچ جنگ خارجی تا پس ازخرمن جولای بخطرنیاندازد.

5. استحکامات شهرباید بمصرف کمپنی هند شرقی توسعه وتکمیل شود، حکومت هرات باید با منابع پولی ضروری تامین شود تا بتواند محلاتی را اشغال کند که ازاطاعت برگشته اند.

6. کمپنی باید سربازان هراتی درمیدان جنگ را پرداخت وتامین کند.

 

پس ازتخلف آخری ازمعاهده موجود، این مواد آنقدرگزاف معلوم میشود که میجرتاد جواب میدهد ناممکن است حکومت اوبرای قربانیهای تازه راضی شود حتی بشکل اصلاحی آن (مگربخاطرمفاد مکاتباتی)، اما او پیشنهاد میکند بعضی تقاضاهای یارمحمد را میپذیرد اگراوامتیازات آتی را قبول نماید:

 

1. یارمحمد باید هرگزدوباره ازروحیه معاهده بین دوحکومت انحراف نکند.

2. سردارسید محمد خان پسربزرگش باید یکتعداد سربازان را به کابل برده ودرخدمت ارتش برتانیه قرارگیرد.

3. بمجردیکه این سرداربمقصد خویش میرسد، نماینده نیمه وام وزیررا تادیه نموده ومدد معاش ماهانه اورا افزایش میدهد.

4. ارگ هرات باید یک گارنیزیون برتانوی را پذیرفته و اقامتگاه شاهی روز- باغ 7 میل درجنوب شهر با زمین مربوط بآن باید به انگلیس داده شود تا برای سربازان خویش بارکها اعمارنماید.

5. وزیرباید هرگزدوباره توقع نکند پول مناسب برای حفظ ومراقبت روسای دربارشاه کامران را اخذ وتوزیع نماید ومجموعه تخصیصی برای این مقصد باید توسط اجنتهای کمپنی بخود ایشان تادیه شود.

 

این پیشنهادات میجرتاد توسط سُرویلیام ایم ناتن تصویب میشود، درحالیکه گورنرجنرال هند آنرا مایۀ تاسف میداند. یارمحمد کاملا راضی بنظر می رسد بشرطی که مجموعه تقاضا شده پیشکی پرداخت شود؛ اما میجرتاد خصایل شخصی اورا دانسته ونتیجۀ آن یک بحث بسیارتحریک کننده میباشد. وزیربا دروغ بهانه میکند که میجرتاد بحساب او ازکمپنی هند شرقی پول زیاد گرفته وباو پول کم پرداخت کرده است واین تفاوت را به مردمانی داده تا تحریک شده وحکومت هرات را سرنگون سازند. درآخر نماینده بطورثابت با شاه کامران توطئه نموده تا وزیرسقوط داده شود – قرارمعلوم این صحیح است – وزیرقهربه میجرتاد اعلام میکند موجودیت واطاعت اوبیشترنمیتواند درهرات تحمل شود و او باید بدون کمترین معطلی هرات را ترک کند.

 

باینترتیب مداخله بیمناک وسنگین حکومت هند-برتانوی درهرات بپایان میرسد، ونتیجه آن طوریکه توقع میرفت چندین اقدام غارتگرانه ازجانب یارمحمد نشان داده میشود که فورا تمایل مارش بمقابل کندهاررا آشکار میسازد؛ بخاطراینکه هیچ شکی دراخلاص اونماند، برادرش سردارشیر محمد خان را بحیث سفیربه دربارپارس میفرستد با هدایا برای شاه و تقاضای کمک مالی برای تهاجمی که اوطرح کرده است. اما آشکاربود که وزیردراین تقاضا اخلاص بیشتری ندارد نسبت باینکه با انگلیس ها داشت؛ یگانه هدف اوبدست آوردن پول ممکن ازهردوجانب {انگلیس و پارس} بمقصد تقویه وتحکیم موقف خودش میباشد.

 

نماینده برتانیه به گزینۀ رانده میشود که یا قربانیهای تازه بدهد یا عزیمت کند، اومصمم به عزیمت شده ووزیربرایش وسایل ضروری سفررا تامین میکند، با اوسردارفتح خان یکی ازپسرکاکاهایش را بحیث بدرقه تا مرز میفرستد. میجرتاد با هدفی که فهم آن آسان است مقدارزیاد جواری در هرات جمع کرده است؛ اما انبارغله قبل ازاینکه اوشهررا ترک گوید توسط مردم غارت شده و گزارشی اشاعه مییابد که اوچهارجعبه خزانه را انتقال میدهد، هراتیان تصمیم میگیرند او را غارت کنند واگروزیرکوچه ها و بازارها را با سربازان مسدود نمیساخت، دقیقا اینکاررا میکردند. پسراو، سردارسید محمد خان نیزمیجرتاد وهمراهان او را تا فاصلۀ امنی همراهی میکند تا آنها را از اعمال خشونت نجات دهد.

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت