تاریخ افغان ها

 

 

 


 

 

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

 

  

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، جون 2009

 

 

 

 

 

 


 

 


 

 


 

 

فصل اول – منشای افغان ها

 

منشای افغانها، نظریۀ مونسیرروفین، یوگین بوری ودیگران، نطریۀ نویسندگان افغان، تذکرافغانها توسط تیمورلنگ، امکان منشای یهودی آنها، گرویدن آنها به اسلام، اهدای یک انجیل عبری توسط یوسفزی به نادرشاه، افغانهای دارای منشای هندی وخراسانی، جنگ و استقلال درزمان سبکتگین، بومیان افغانستان، شناخت افغانها بحیث پتانها وروهیله ها درهند، اولین تذکرافغانها درزمان سلطنت ابوسعید، تقسیمبندی قبایل افغان، پذیرش نویسندگان ازعبدالله خان، آزارافغانها درزمان چنگیزخان، مسکون شدن ابدالی ها درکوههای سلیمان، استقرار یوسفزیها درکشمیر، ابدالیها وغلجیها بحیث باشندگان افغانستان، لیست قبایل افغان و شاخه های آن، اختلاف دربین آنها دررابطه باین موضوع، ماکوهیها و خوگانیها، دلیل تجاوز، تقسیمات فرعی قبایل و شاخه های آن.

 

مجهول بودن منشای افغانها باعث ایجاد نظریات گوناگونی درمورد آنها گردیده و باین علت نمیتوان هیچیک ازاین نظریات را بطورخاص و یا برجسته قبول نمود. بعضیها میگویند که اینها اولادۀ سربازان الکساندر بزرگ (که پس ازاشغال این سرزمینها دراینجا ماندند) و یکتعداد ناقلین یونانی اند که درزمان شاهان بعدی آنها، باین سرزمین آمده اند ویا آورده شده اند. یکتعداد دیگرتاکید دارند که قبطی های مصری، کلدانی و حتی ارمنی نیاکان آنها اند؛ اما اکثریت نویسندگان شرقی، اینها را اولادۀ یکی ازده قبیلۀ اسرائیلی میدانند و نظر خود افغانها نیزچنین است. بالاخره تعدادی ازنویسندگان عقیده دارند که این قوم دارای منشای یهودی نبوده و کسانیکه دین اسلام را دربین آنها ترویج نمودند یهودان مسلمان شده بودند.

 

ایم. روفین شرقشناس مشهوردراثرخویش بنام "افغان ها" میگوید که "منشای افغانها ازالبانیهای آسیا است که متعاقب اغتشاشات متعدد ایشان، ازیک محدودۀ پارس بمحدودۀ دیگرآن یعنی خراسان انتقال داده شدند؛ اینها یک مردم بسیارجنگجوبنام اغوان یا اوغان بوده و خود را درتاریخ پارس مشهورساختند. منشای البانی آنها ازنام آنها آشکاراست، چون برای

 است".     اگوان، واژه یونانی آن

  

 

این نظریه با وجود آنکه توسط نویسندگان زیادی متناقض دانسته شده، از توجه خاصی برخورداراست، چون این نظریه با کردار شاهان پارس تطابق دارد که یکتعداد مردمی را که کمترین نا آرامی ایجاد میکردند، از سواحل مدیترانه یا بحیرۀ سیاه انتقال داده اند، وهم مطابق یونانی ها، یکتعداد قابل توجهی اینها درتمام دوران درارتش پارسیان وجود داشته وبآنها اجازه داده میشد که دربدل خدمات ایشان، خود را درقسمت های معینی ازآن قلمرو مستقرسازند. مورخین الکساندر، ما را درجریان یکی ازاین ناقلین گذاشته وازآنها میآموزیم که وقتی او بتعقیب بیسوس بداخل بکتریا پیشروی میکند، شهر برانسیز را تخریب نموده و باشندگان آنرا که اولادۀ یونانیهای میلیزیان بودند محکوم بمرگ میکند، مجازات بخاطر جرمی که نیاکان آنها انجام داده بودند – یک عمل بسیاربیرحمانه وغیر عادلانه. 

 

نظر ایم. روفین برخلاف دانشمند شرقشناس دیگر(ایم. ایوگین بوری) است که او درمکاتبات خویش دربارۀ شرق درموضوع این البانی ها چنین میگوید:

 

"اغوانها یک مردم قدیمی و متمایزاند که باراول توسط پومپی درزمان تهاجم برقفقازبرملا گردیدند. یونانیها ولاتین ها با رونوشت یا استنساخ نادرست ازنام ایشان، آنها را البانیها نامیدند؛ آنها باشندگان کوههای بلند ووادیهای هم مرزبحیرۀ کسپین بودند که حالا تشکیل کنندۀ ولایات داغستان و شیروان میباشند. ارمنیها هرگزتوانائی آنرا نداشتند تا این مردم شجاع را تحت انقیاد آورند، مردمی که بواسطۀ قوانین فئودالی اداره میشدند، مانند اروپا درجریان قرون وسطی؛ اینها قبل ازمسلمان گردیدن عیسوی بوده و قرارمعلوم آنها آزادی خود را تا زمان رسیدن بوزان، جنرال سلطان سلجوقی ملک شاه، حفظ نموده بودند. زبان این قوم بطور کامل ازارمنی ها متفاوت است. ... خلاصه، میتوانیم بگوئیم که مردم متذکره توسط نویسندگان یونانی وتحت قیمومیت البانیها با درنظرداشت زبان خاص آنها نمیتواند دارای منشای کلدانی درنظرگرفته شوند – نظریه ایکه در تناقض مستقیم با نظریۀ مورخین آنهاست (موسیز گالگاندیراستی که درحدود سدۀ نهم عصرعیسوی زندگی داشته و موسیز کورینوس که میگوید اینها اولادۀ سیسَگ ازنژاد ارمنی اند). ما امیدواریم این نکته را پس از جمعآوری ازنواحی کوهستانی که این پسران وانمودی اغووانها زندگی میکردند و بقایای زبانی که آنها سخن میگفتند آشکار سازیم. این چندان مدلل نیست که بعضیها با درنظرداشت مشابهت واژه ها گمراه شده، اغووانها را با افغانها (قبایل فئودالی پراگنده درجنوب پارس که آنها بیشترازدیگران پارتیان قدیمی بنظرمیرسند) اشتباه گرفتند. زبان افغانها مشابه پارسی اولیه بوده و بنظرسُرویلیام جونز، اینها نه منشای یهودی دارند ونه کلدانی. فرضیۀ اینکه اینها با اغووانها مشخص شده اند، وقتی شکل گرفت، باین منتج گردید که اینها اولادۀ یهودان اند، چونکه ولایت کیر، که آشوریها اسیران قبایل یهودی را بآن انتقال دادند، برای مفسرین منطقۀ آبیاری شونده توسط کور، سایروس (کوروش) یونانی، درنظر گرفته شد".

 

بعضیها با دلایل تصدیق میکنند که تیمورلنگ بعلت غارت و تاراج مردمان باشندۀ مازندران درجنوب کسپین خشمگین گردیده و تمام آنها را به کوههای واقع دربین هند وپارس انتقال میدهد. اما آنها دراین فرض اشتباه میکنند که افغانهای امروزی ازاین مردم بوجود آمده اند. زیرا اولادۀ این مردمان بدبخت که ازاین کوهها توسط فاتحان تاتارانتقال داده شدند درزمان حاضریک قبیلۀ کوچک ایماق را بنام فیروزکوهی (پس از نام گذاری شهرایشان که درحدود 63 میلی تهران واقع است) تشکیل میدهند، جائیکه آنها شکست خورده و توسط تیمورلنگ اسیرشدند: این قبیله اکنون باشندۀ مناطق بین هرات و میمنه میباشند. بعلاوه، جنگجویان و قانون گذاران تاتاری درتذکرات خود ازافغانها بحیث قومی نام میبرند که درطول سالیان زیاد، باشندگان کوههای سلیمان بوده ومصروف تاراج ویغماگری بوده اند.

 

نویسندگان افغان که تصدیق کنندۀ منشای یهودی قوم خود میباشند، گزارش دهندۀ انتقال نیاکان خویش به آسیای مرکزی اند: بعضیها میگویند افغانه که نام خود را به افغانها داده است بطورمستقیم اولادۀ ابراهیم و هاجرازطریق اسماعیل اند؛ ولی تمام ایشان فکرمیکنند که بخت النصر(نیبوکد نضر) بایست یکتعداد اسیران یهودی را به کوهای غور فرستاده باشد. این اسیران بزودی بطورقابل ملاحظۀ افزایش مییابند، و باوجود دوری از مادروطن خویش، بدون شک آنها باید عقیدۀ خویش را حفظ میکردند، که با اخذ دوامدارنامه ازهموطنان شان زنده نگهداشته شده و به سرزمین مقدس برگشتند. مسئله بهمین منوال باقی میماند تا اینکه محمد خود را پیامبرخدا معرفی میکند. یک یهودی بنام خالد که جدیدا مسلمان شده است دراینزمان نامۀ به برادران خود درغور فرستاده، ازاین حادثۀ میمون خبر داده و ازآنها میخواهد که این دین جدید را بپذیرند؛ لیکن آنها قبل از قبولی اسلام، یکتعداد روسای خویش را بنزد پیامبر میفرستند. دربین آنها شخصی بنام قیس وجود دارد که ادعا میکند ازطریق 47 نسل به ساول و ازطریق 65 نسل به ابراهیم میرسد. محمد اورا با یارانش مورد پذیرائی قرارداده و بموصوف لقب ملِک عبدالرشید را میدهد، عنوانی که نشاندهندۀ اولادۀ شاهان یهودی است. این سفیران افغان که حالا مسلمان شده اند، محمد را درچندین جنگ همراهی نموده و با اعمال دلیرانه، خود را متمایز میسازند؛ بآنهم، با موافقت پیامبر و دعای خیر او، آنها با همراهی یکتعداد اعراب بخانه های خود برگشته وبکمک آنها درجریان 40 سال موفق میشوند تمام هموطنان خود را معتقد باسلام سازند.

 

یکتعداد نویسندگان میگویند که افغانه پسرخالد بوده است، ولی دیگران اورا معاصرسلیمان دانسته وادعا میکنند که یکی ازافسران عمدۀ او بوده است.

 

این ادعاهای متفاوت را که هیچگونه بنیاد اثباتی ندارند بمشکل میتوان قبول کرد؛ اما خود افغانها میگویند که آنها سند اثبات منشای یهودیت خویش را دارند وآنرا اینطورارائه میدارند: زمانیکه نادربقصد فتح هند به پشاورمیرسد، روسای قبیلۀ یوسفزی یک انجیل نوشته شده به زبان عبری ویکتعداد موادی را به او تحفه میدهد که آنها بهنگام عبادات قدیمی خویش بکاربرده و حفظ نموده بودند؛ این مواد، زمانی توسط یهودانی که قرارگاه را تعقیب نموده بودند، شناخته شده بوده است. اگرفرض کنیم این موضوع واقعیت داشته و برای متقاعد ساختن یکتعداد کافی باشد، فقط میتواند در رابطه به یوسفزی صدق نماید. لذا نمیتواند دربرگیرندۀ این باشد که دیگر قبایل افغان، شاخه های ازاین ساقه اند. برعکس، نتیجه گیری آخری اینست: باوجودیکه تمام قبایل با یک زبان مشترک (پشتو) صحبت می کنند، دارای منشای واحدی نبوده و بواسطۀ خصوصیات معین اخلاقی و فزیکی فرق میشوند. افغان های کابل خود را افغانهای هندی میدانند، در حالیکه افغانهای هرات خود را افغان های خراسانی میگویند؛ یک قبیله منکرقبیلۀ دیگر بوده، منشای افغانی او را انکار نموده و حد اقل همدردی دربین ایشان وجود ندارد. ما میتوانیم باور کنیم، بعلت دشمنی دراعصار متوالی، اتحاد ایشان طوری بوده است که فقط چند درجه انکشاف نموده اند (یعنی رهائی ازبردگی و دفع دشمن مشترک). نامهای پتان، روهیله و افغان که درزمان حاضرنشاندهندۀ قوم افغان است درواقعیت دربرگیرندۀ تعداد زیاد نژادهای متفاوت میباشند که حالا یکجا ساخته شده اند. اگرما منشای یهودیت آنها را بپذیریم (طوریکه خود آنها قبول دارند)، ما باید فرض کنیم آنها درهمان مکانی که انتقال داده شدند تمام مشخصات یک مردم برده ساز، زبون و تبهکار را انکشاف داده باشند. اما واقعیت چنین نبوده وما افغانها را ازاولین زمان یعنی دوران سلطنت سبکتگین مییابیم که شجاع ومشتاق استقلال بوده اند – همیشه جنگجو و با انرژی، عقب نشینی کننده به تندیهای کوههای ایشان جهت فرار ازمستبدین و باقی گذاشتن کمترین امیدواری جهت تسخیرسرزمینهائیکه فکرمیکنند مربوط خودشان است – اینها یک نژاد بدوی بوده و بصورت بسیارقوی وابسته به زمین میباشند.

 

هیچکسی دربارۀ مردمان بومی این سرزمین فکرنکرده است، باوجودی که آنها نباید ازنظردورانداخته شوند. چون تعداد آرین ها، اراکوزی ها و دیگران نیزمطابق کوینتوس کورتیوس و آرین بسیارزیاد و دلاوربودند. فتوحات الکساندرباعث انقراض آنها نگردیده واین بسیارطبیعی است فرض شود که نژاد آنها تا زمان حاضرازطریق ازدواجها باقی مانده اند، چه ازطریق یونانیهای که دربین آنها ماندند وچه ازطریق فاتحان تاتارو پارسیانی که بعدا به اینجا هجوم آوردند. درهرصورت، قرابت کمی در بین اینها واین دوقوم وجود دارد؛ ولی نه با بلوچ ها، یعنی با آنهائیکه مشابهت زیادی از نگاه اخلاقی وفزیکی دارند. با درنظرداشت سلطۀ اجانب که برای چندین نسل بالای افغانها تحمیل گردیده است، آیا میتوان بآنها باورداشت که میگویند نژاد آنها هرگزبا دیگران مخلوط نشده است، چون درزمان حاضر آنها با هیچکس دیگری جزخودشان اتحاد نمیکنند؛ یک افغان که دخترخود را درازدواج به یک بیگانه میدهد خود را بی عزت و بی آبرو میسازد؛ بآنهم این احساس سختگیری فقط به قبایلی اطلاق میشود که باشندگان افغانستان اصلی میباشند، چون آنهائیکه درهند منتشرشده اند، بدون هیچگونه تمایزی خود را با تمام اقوام مسلمان وصل میسازند.

 

بومیان هند درطول سده ها، افغان ها را بنام پتان و روهیله (کوهی) میشناسند، نامیکه هنوزهم بآنها اطلاق میشود؛ آنها را بدلیل زبانیکه صحبت میکنند بنام پشتون ها نیزمینامند؛ فقط اززمان سلطنت سلطان ابوسعید (ازنژاد چنگیزخان) است که یکتعداد نویسندگان شرقی ازآنها بنام افغان یاد میکنند که شکل جمع واژۀ عربی فغان است. آنها بعلتی باین نام یاد شدند که همیشه درحالت نفاق دربین خود بوده وبطوردوامدار شکایت خویش را به حاکمانی پیش میکردند که تابع آن بودند؛ بآنهم این نام تا زمان سلطنت شاه عباس بزرگ بندرت بکارمیرفت تا اینکه او با ضجه وزاری پیوسته آنها خسته شده و ازآن ببعد فرمان میدهد که فقط باین نام یاد شوند.

 

تقسیمبندی قبایل افغان بسیارزیاد وتقریبا باندازۀ نویسندگان شرقی میباشد که دربارۀ آنها بحث کرده اند؛ آنها نه تنها با همدیگرتوافق ندارند، بلکه یکدیگررا بنام های زشتی یاد میکنند تا درستی خود را ثابت سازند. اگر بخواهیم بدانیم چه کسی راست میگوید، ما باید نظریۀ عبدالله خان هرات را بحیث یکی ازبا اعتبارترین نظریات پذیرفته واینکه افغانها چگونه به افغانستان آورده شدند بررسی میکنیم:

 

"واژۀ افغان ازعربی مشتق شده که معادل اوغان درپارسی بوده وهردو واژه درزبان عبری کاربُرد دارد.

 

ملِک تالوت (ساول) شاه یهودان دوپسر بنامهای افغان وجالوت داشت – اولی پدرقوم افغان بوده ونام خود را بایشان داده است. پس ازسلطنت داود و سلیمان که جانشین ساول بود، هرج ومرج باعث تقسیم قبایل یهود گردیده و تا دورانی ادامه مییابد که بخت النصر(نیبوکد نضر) هیروشلیم را تسخیرنموده، 70 هزاریهود را قتل عام و پس ازتخریب آن شهر، باشندگان باقیمانده آنرا بحیث اسیربه بابل میفرستد. متعاقب این فاجعه، قبیلۀ افغان با ترس ازترور، ازجده فرار نموده و درعربستان مستقر میشوند؛ آنها مدت قابل توجهی درآنجا باقی میمانند، اما بعلت کمیابی چراگاه وآب، مردم و گله آنها ازمحرومیت، رنج برده و بعضی قبایل تصمیم میگیرند تا به هندوستان مهاجرت کنند. شاخۀ ابدالی همچنان در عربستان مستقرمانده ودرزمان خلافت ابوبکر، روسای آنها با یک شیخ قدرتمند بنام خالد ابن ولید (ازقبیلۀ قریش) متحد میشود. موقعیت وشرایط ابدالیها بطورمحسوسی متعاقب معاونتی که آنها ازخالد بدست میآورند، بهترمیشود، اما زمانیکه عربها پارس را تسخیرمیکنند، ابدالیها عربستان را ترک گفته ودرمناطق مفتوحه، خود را درولایات فارس وکرمان مستقر ساخته وتا زمانی درآنجا میمانند که چنگیزخان این مناطق را مورد هجوم قرار میدهد. اقدامات ظالمانۀ این فاتح چنان اثرات فلاکتباری بالای مردم  میگذارد که ابدالیها پارس را ترک گفته وازطریق مکران، سند وملتان به هند میروند؛ اما نتایج این مهاجرت جدید نیزچندان قناعت بخش نمیباشد، چون زمانیکه اینها دراینجا مستقرمیشوند همسایگان برآنها هجوم آورده ومجبورمیشوند که جلگه ها را ترک گفته و درکوههای صعب العبور سلیمان مستقرشوند، جائیکه بحیث گهوارۀ قبیله پنداشته شده وتوسط آنها بنام کوه- خاصه (عدن وماحول آن درزمان حاضرتوسط یک قبیله عرب وهم قبیله عمده افغان مسکون میباشد که بنام ابدالی یاد میشوند. آیا چنین نتیجه میگیریم که آنها دارای یک منشای واحد اند، طوریکه مولف افغان میگوید؟ من فکرمیکنم نبایدچنین نتیجه گرفت: زیرا مشابهت نام واتحاد ابدالیهای افغان با قبیله عرب قریش، اثبات کافی برای تائید نمیباشند) یاد میگردد. تمام قوم افغان با رسیدن ابدالیها به کوههای سلیمان با هم جمع گردیده و24 قبیله را تشکیل میدهند. طوریکه گفته شد، افغان (پسرساول) سه پسربنامهای سربند، ارغوش و کیرلین دارد که هریک پدر 8 پسر بوده ونامهای خود را به 24 قبیله میدهند.

 

تقسیمبندی آنها قرارذیل است:

 

پسران سربند   نامهای قبایل             پسران ارغوش   نامهای قبایل

ابدال             ابدالیها                    غلج                 غلجیها

یوسف           یوسفزیها                 کاکر                 کاکرها

بابر              بابریها                    جوموریان          جومورینها

وزیر            وزیریها                   ستوریان            ستورینها

لوهان           لوهانیها                    پین                  پینیها

بریس           بریسها                     کاس                 کاسیها

خوگیان         خوگیانیها                  تکان                 تکانیها     چیران          چیرانیها                   ناصر                ناصریها

 

پسران کیرلین  نامهای قبایل             پسران کیرلین   نامهای قبایل

ختک            ختکها                      زاز               زازیها

سور             سوریها                    باب               بابیها

افرید            افریدیها                    بنگیش            بنگیشها

تور             توریها                      لینده پور         لینده پورها

 

تعداد زیاد این قبایل درهند پراگنده شده اند؛ اما درآنجا بعوض ازدیاد، آنقدرمنقرض شدند که بندرت میتوان اثری ازآنها دراین روزها پیدا کرد. یگانه استثنا دراینمورد، قبیلۀ یوسفزی است که درکشمیرمستقرمیگردد. نادرشاه که مشتاق تثبیت تعداد آنها بود فرمانی صادرمیکند مبنی براینکه هرخانواده مکلف است یک نیزه به قرارگاه او بیاورد وزمانیکه تعداد آنها شمارمیگردد، حدود 600 هزار بوده است که درزمان حاضر نیم آن هم وجود ندارد. این قبیله برای مدت بیش از30 سال زیرسلطۀ سیکها میباشد. باشندگان افغانستان اصلی تقریبا بطورکامل ابدالی ها وغلزی ها بوده و ازاینها بطورخاصی صحبت خواهیم کرد. ابدالی ها با وجود اینکه تقریبا باشندۀ تمام حصص افغانستان اند، بطورعمده درهرات وکندهار مسکون اند؛ غلزی ها درکندهاروکابل مستقراند؛ کاکرها در نزدیکی معبربولان؛ بابریها، ناصریها، لوهانیها و بابیها درکندهار و سند، جائیکه آنها بدنبال تجارت پرمنفعت اند؛ بریس ها درهمسایگی پشین قراردارند؛ چیرانیها و مهمندها درشمالشرق کابل؛ بنگشها (شیعه) دربین کابل و مناطق هزاره ها وشامل چهارشاخه اند: بیدی خیلی، چلوزانی، جاجی و بیرتیجی؛ بالاخره، چیرانی را میتوان درهمه جا یافت، باوجودیکه تعداد آنها کم است: قبایل باقیمانده یا درهند اند ویا منقرض شده اند.

 

اگرتنها افغانستان اصلی را درنظرگیریم، حالا میتوانیم معلومات موجزبه ارتباط ابدالی ها وغلزی ها ارائه نمائیم که قسمت عمدۀ نفوس این کشور را تشکیل میکند؛ با وجودیکه تعداد شاخه های آنها فراوان اند، بهتراست آنها را بشکل جدولی ارائه کرد که من کوشیده ام تا حد ممکن درست باشد.

 

قبیلۀ قدرتمند ابدالی درزمان حاضربنام درانی شناخته شده واین نام توسط احمدشاه سدوزی بهنگام تخت نشینی در1747 بآنها داده شده است. زمانی که نادرشاه فرمانی جهت دریافت احصاییۀ قبیلۀ ابدالی صادرمیکند، تعداد آنها درحدود 195 هزارخانواده بوده وازآنها 12هزارسوارعالی انتخاب میکند؛ اما تعداد ابدالی ها اززمان نادربسیارکم شده اند. 

 

ابدال پسرسربند، موسیس این قبیله، فقط یک پسربنام تیرین داشته که او دارای دوپسربنامهای زیرک و پنجپا بودند: ازاولی سه قبیله وازدومی پنج قبیله بوجود آمده است.

 

قبایلی که اززیرک منشا گرفتند:

 

1. قوفلزی، که بصورت عام بنام پوپلزی شناخته شده و به پنج شاخه به نامهای حسینزالی{حسین علی؟}، بادوزی، قلندرزی، ایوبزی و سدوزی تقسیم میشوند. فرمانروایانی که دربالای افغانها درسده های 17 و 18 حکومت کردند مربوط شاخۀ سدوزی اند. تعداد قبیلۀ قوفلزی حدود 20 هزارخانواده میباشد.

 

2. بارکزی. این قبیله درزمانهای بسیارقدیم یکی ازمهمترین شاخه های ابدالی بوده است؛ این قبیله به شش شاخۀ محمدزی، خرزی {کرزی؟}، صیفریتزی، انگوزی، گورجیزی واچکزی تقسیم شده است. فرمانروایان کابل مربوط شاخۀ محمدزی اند. تعداد بارکزیها 40 هزارخانواده میباشند.

 

3. الکوزی که بسه شاخۀ جلوزی (که روسای قبیلۀ الکوزی مربوط آنهاست)، ملازی و سرکانی تقسیم شده است. تعداد الکوزیها 20 هزار خانواده اند.

 

قبایلی بوجود آمده ازپنجپا عبارتنداز:

 

1. اسحاقزی که تعداد آنها 10 هزارخانواده بوده و به چهارشاخۀ احمدزی، عوازی، مردانزی و بیروزی تقسیم شده اند.

 

2. علیزی که تعداد آنها 10 هزارخانواده بوده وبه سه شاخۀ حسنزلی (که روسای قبیلۀ علیزی مربوط آنست)، علیکزی {الکوزی؟} و گورازی تقسیم شده اند.

 

3. نورزی که تعداد آنها 30 هزارخانواده بوده و بسه شاخۀ چالاک زی، بهادرزی و درزکی تقسیم شده اند.

 

4. خوگانی که تعداد آنها 6 هزارخانواده بوده و به دوشاخۀ خوگانی کلان وخوگانی کوچک تقسیم گردیده اند.

 

5. ماکوهی که تعداد آنها 10 هزارخانواده بوده و به سه شاخۀ بدلزی، فیروزی و سبزعلی تقسیم شده اند.

 

قبیلۀ غلزی که ازآن میرویس، میرمحمود (پسرش) ومیراشرف (برادر زاده اش) بوجود آمده اند، غلج پسرارغوش را موسیس خود میپندارند. غلج دو پسربنام های ابراهیم و توران داشت که ازآن شش قبیلۀ سلیمان خیلی، هوتکی، توخی (که ازآن شاخۀ لودها بوجود آمده وفرمانداران هند بودند)، خلیلی، تورکی و ایودری بوجود آمده اند. سه قبیلۀ اولی ازابراهیم و سه آخری ازتوران سرچشمه گرفته اند".

 

جدول قبایل ابدالیها

 

موسیس               خیل      قبیله           شاخه ها

ابدال وپسرش ترین     زیرک     پوپلزی       سدوزی، حسینزالی، بادوزی، قلندرزی وایوبزی

                                          بارکزی         محمد زی، خرزی، سیفریتزی، انگوزی، گرجیزی، اچکزی

                                         الکوزی          جلوزی، میلازی، سرکانی

                            پنجپا       اسحاقزی        عوازی، مردانزی، بیروزی،

                                        علیزی             حسنزالی، علیکزی، غیورزی

                                        نورزی            شلکزی، بهادرزی، دیرزکی،

                                        خوگانی           خوگانی کلان، خوگانی کوچک

                                        ماکوهی           بیدیلزی، فیروزی، سبزعلی

جدول غیلجیها

                                       ابراهیم             سلیمانخیل، هوتکی، توخی

                                       توران              خلیلی، تورکی، اندیری

 

قبیلۀ بدوی افغانها طایفه نامیده میشود، یک واژه ایکه مربوط آن قوم است: اولین تقیسمات این قبیلۀ بدوی بنام فرقه است؛ تقیسمات بعدی آن تیره ها یا شاخه ها است. لذا فامیلهای ایجادی ازاولین نسل – سربند، ارغوش و کیرلین – بحیث ابدالیها، غیلجیها و کاکرها طایفه را تشکیل دادند؛ آنهائیکه ازاینها ایجاد شدند مانند پوپلزی، بارکزی، ابراهیم، توران وغیره بنام فرقه یاد میشوند؛ و شاخه های اینها بنام تیره یاد میشوند.

 

ابدالیها وغیلجیها بعلت تعداد زیاد شان نسبت بدیگرقبایل وهم بدلیل داشتن قدرت درافغانستان حتی تا امروزبه یکنوع ادعای بیجای برتریخواهی و تفوق بالای قبایل دیگرعادت نموده و خود را دارای منشای نجیب تراز دیگران تصورمیکنند: اینها حتی حق خود شان درداشتن عنوان افغان را رد میکنند. بخصوص ابدالیها دراینمورد زیاد پیشقدم بوده و چنین تظاهر مینمایند. اینها نتنها عنوان افغان را رد میکنند – وحتی به غیلجیها – بلکه همچنان یک تفرقه دراینموضوع دربین خودشان وجود داشته و زیرکها اظهارمیکنند که آنها ازیک نسل بمراتب نجیب تر نسبت به پنج پاها هستند. این فرضیۀ اهانت آمیزودردناک غالبا باعث تصادمات خونیین بین ایشان گردیده و براین حقیقت استواراست که مادرابدال زن مشروع بوده، در حالیکه مادرغلج یک زن نامشروع (رفیقه) بوده وطوریکه آنها میگویند، میتواند توسط نام آنها یعنی غلزی اثبات شود که درپشتو بمعنی حرام زاده است.

 

ازطرف دیگرقبایل ماکوهی و خوگانی باوجودیکه منشای افغانی دارند، درلیست اولی قبیلۀ ابدالی شامل نبوده، مگربعلت دوستی دوامداری که بین ایشان وجود داشته، ابدالیها آنها را پذیرفته، دربین پنجپاها تقسیمات نموده وازآن ببعد مربوط آن خانواده شده اند. پس ازمرگ نادرشاه، اتفاقاتی رخ داده که میتواند تصوری دربارۀ اهمیت افغانها بدست دهد که چرا خود را به نجیب ترین قبیله وصل میکنند.

 

احمدشاه زمانی سلطنت سدوزی را بنیاد نهاد که قریب بود باثرتوطیۀ که توسط سردارنورمحمد خان بمقابل اوبرانگیخته شده بود، سقوط نماید. او مجبورشد تا تدابیرشدیدی جهت سرکوب شریران اتخاذ نموده وفرمان میدهد که ازهرقبیله باید ده، ده نفر(ازبین مقصرترین) کشته شوند. این اولین بار بود که او خون رعیت خود را میریخت و این تجربه بدون خطر نبود، چون افغانها دربارۀ انتقام گیری وتلافی ازشاه وخانوادۀ او صحبت میکردند؛ اما صاحبان قدرت پیروزشدند وازاین لحظه قبایل پذیرفتند که شاه حق دارد خون دیگران را بریزد بدون اینکه کسی حق سوال وپرسان داشته باشد. ماکوهی ها و خوگانیها دراین عمل تشدد آمیز شامل نبودند بعلت اینکه ازنقطه نظرنسلی، ابدالی نبوده، تقصیرآنها درجۀ کمترداشته ولذا میتوانستند موردعفو قرارگیرند؛ اما این قبایل با این استثنا مورد توهین آشکارقرارگرفته وازقرارگاه شاه کنارمیروند. تفسیری بدنبال آمده واحمدشاه جهت ارضای آنها، فرمان میدهد که ده ماکوهی وده خوگانی نیزکشته میشوند، بمحض اینکه آنها بوظایف خویش برگردند، چون آنها خود را با این استثنای که بطرفداری آنها صورت گرفته بود، بدنام می پنداشتند.

 

قبایل وشاخه های را که ما ازابدالی ها وغلزی ها تقسیمبندی کردیم بازهم بتعداد زیاد تیره وخانواده تقسیم شده و دراین تقسیمات آنقدرسردرگمی وجود دارد که حتی یک افغان که بیشترین معلومات درموضوع را داشته باشد، نمیتواند لیست مکمل آنها را بدهد. حتی مبالغه نخواهد بود اگرتعداد آنها را بیش از300 بدانیم. اینها درجریان زمان وافزایش نفوس یک قبیله رخ داده که مجبورشده اند ازآن جدا شده ومناطق جدیدی را جستجونمایند ویا زمانیکه یکی ازاقارب با نفوذ رئیس سوئ تفاهمی با او پید میکند، او را با مربوطین او از خود دورمیکند. زمان دیگری یک فاتح پیروزمند میتواند یک قبیله را شکستانده وآنرا کم قوت سازد، هریک ازین شاخه ها بعدا نام رئیسی را انتخاب میکند که بخت با او بوده، اما آنها همیشه خود را بحیث اعضای قبیلۀ اصلی درنظرمیگرفتند، با وجودیکه آنها غالبا در فواصل بعیدی ازهم قرار داشتند. این جدائیها را نیزمیتوان بعلت ترس از حاکمان بعضی قبایل درنظرگرفت. شاه عباس بزرگ آخرین کسی بود که این تدبیررا درمقیاس بزرگی اتخاذ میکند؛ اوجهت تامین آرامش وثبات دایمی مردمی که برای آنها یک ساحۀ جدید درنظرمیگرفت، تعداد زیاد گروگانها را باخود به اصفهان انتقال میداد.

 

ابدالیها درپهلوی داشتن نام درانی که ازاحمدشاه حاصل نمودند هنوزهم بنام سلیمانی (ازکوههای که آمده اند) یاد شده وناحیه ایکه بعدا آنها باشندۀ آن شدند بنام توبه- معروف نامیده میشود.

 

منابع :

 

 

 

http://books.google.co.uk/books?id=-OttAAAAMAAJ&dq=history+of+the+afghans&printsec=frontcover&source=bl&ots=HRJ67gfr2V&sig=VFT_BgdaP9MzywlUjvNQfCOwSoc&hl=en&ei=yhElStrdMd7RjAfgmeHWBw&sa=X&oi=book_result&ct=result&resnum=2#PPR7,M1

or

http://digitalcommons.unl.edu/afghanenglish/7/

or

http://digitalcommons.unl.edu/cgi/viewcontent.cgi?article=1008&context=afghanenglish

 

 

 


بالا
 
بازگشت