تاریخ افغان ها

 

 

 


 

 

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

 

  

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، جون 2009

 

 

 

 

فصل هفتم – محاصرۀ دوم نیشاپورتوسط احمد شاه

 

محاصرۀ دوم نیشاپورتوسط افغانها، بخشندگی اشغالگر، سرمایه گذاری مشهد، جنگ کَاخَک، مرگ علیمراد، تسخیر تون و تبوس، کمینگاه، معاهده با شاهرخ، عقب نشینی احمدشاه به هرات، کمپاین بمقابل یوزبیکها، تسخیربلخ، خلم وغیره توسط بیگی خان، اسدخان غلجی، موفقیتهای او درپارس، شکست کریم خان، حمله به اسدخان درکوهها، آخرین تلاش افغانها برای پیوست ساختن پارس، اغتشاش ناصرخان بلوچ، جنگهای پرینگوز و میستوک، محاصرۀ کلات، ارائه شرایط مناسب توسط ناصرخان، پیشروی احمدشاه به هند، شورش مهراتاها، عزل احمدشاه گورکانی، کشتن عالمگیر، گرفتن تاج وتخت مغول توسط غازی خان، رسیدن احمدشاه سدوزی به لاهور، مارش بسوی دهلی، شجاع الدولت، گذرگاه بار، فراردلاورخان و زال بیگ، واگذاری حقوق شاه عالم به انگلیسها، اغتشاش درکندهار، عبدالخالق خان، سرکوب اغتشاش توسط عبدالله خان، مارش احمدشاه بسوی پشاور، رسیدن به کندهار، اعدام زال بیگ، فراردلاورخان به هرات، تقررتیمورمیرزا بحیث نایب السلطنه، دلایل احمدشاه دراینمورد، مرگ احمدشاه، یاقوت خان، اعلامیۀ سرداران برای سلیمان میرزا، خصایل احمد شاه.

 

احمد درسال 1751 با رفع کامل فجایع قبلی، بتهاجم دوم خود بطرف خراسان میپردازد. هرسوار با خود دوبیتمنت (هربیتمنت معادل 6 پوند انگلیسی) آهن برای ریخته گری انتقال میدهند که تحت نظارت مستقیم خودش بپای دیوارهای نیشاپورمیرسد. محاصرۀ این شهربا قدرت زیاد براه انداخته میشود؛ شاه افغان یک توپ را درمحل ریخته گری میکند که میتواند یک مرمی بوزن 427 پوند انگلیسی را پرتاب کند. مدت یکماه برای ریخته گری، سوراخکاری ونصب این توپ هیولا بالای عرابه آن دربرمیگیرد. این توپ زمانی فیرگردید صدای سهمگینی تولید نموده، دیوارها وخانه ها را فروریزاند، لیکن پس ازاولین انداخت منفجرگردید. شهریان نیشاپورغافل از این حقیقت، آنقدرازتخریب این مرمی وحشت زده شدند که چندین رئیس خود را بنزد احمدشاه فرستادند تا تسلیمی خود را اطلاع دهند. عباس قلی خان که ارگ را دراختیارداشت، این تسلیمی را قبول ننموده و بمجرد ورود افغانها بشهر بالای ایشان حمله میکند؛ مگراوفورا عقب زده شده ومجبوربه درخواست شخصی برای بخشش میشود. احمد شاه اورا بحیث اسیردرقرارگاه خود نگهداشته و متعاقبا او را با خود بکابل میآورد: فاتح افغان با درک استعداد فوق العاده وگرایش صادقانه او، این شخص را مورد اعتماد قرارداده و خواهرخود را به ازدواج اودرمیآورد؛ اوهمچنان یکی از دختران خویش را به پسرعباس قلی داده واو را بحیث حاکم نیشاپوربه آنشهرمیفرستد. باینترتیب با استقرارقناعتبخش قدرت خویش درآنجا، احمدشاه بفکرحمله بمقابل شاهرخ میرزا وپسرانش میشود که درکمپاین دومی اش درخراسان دشمنی نموده و مشهد را بار دیگربه محاصره میگیرد. درعین زمان اویک سپاه سواره تحت فرماندهی سردارجهان خان و ناصرخان کلات اعزام میکند تا نواحی تون و تبوس را مطیع ساخته وانتقام شکست افغان ها را بگیرد که درجریان سال قبل توسط علی مراد خان متحمل شده بودند. این سرداران عملیات را با تاراج آن منطقه آغاز نموده وبعدا بمقابل حاکم تبوس مارش میکنند که در کاخک (یک قریه کوچک درجوارخرم آباد) بهم برخورد نموده و یکی از سخت ترین وخونین ترین جنگهای رخ میدهد که درتاریخ سالنمای پارسیان یافت میشود؛ شدت جنگ باندازۀ است که وقتی مهمات آنها تمام میشود، از اسپهای خویش پیاده شده وبا شمشیر های خود تا کشته شدن علی مراد بجنگ میپردازند؛ این قضیه سرنوشت جنگ را رقم زده وباقیماندۀ افراد او که عمدتا قبایل عرب بودند مجبور بفرار میشوند. قسمت اعظم افتخار این پیروزی بطورخاص مربوط به شهامت ناصرخان وبلوچهای اواست که همانند قهرمانان عمل کردند.

 

پس ازاین، افغانان اختیارتون وتبوس را بدست آورده وانواع استبداد و مظالم برباشندگان این شهرها روا میدارند: آتش و شمشیر بکار افتاده، تجاوز، کشتار، غارت و ویرانی بآن علاوه میگردد؛ آنها پس از افراط دراینموارد، بقرارگاه شاهی برگشته و مقدارزیاد غنایم با خود می آورند. زمانیکه سرداران احمدشاه مصروف این پیروزیها اند، اوبا شدت بیشتری بالای محاصرۀ مشهد فشارمیآورد، اما تا اینزمان دارای بخت خوبتری نسبت بسال قبل نمیباشد. باشندگان که با تعصب مذهبی تحریک شده بودند با تهوردفاع نموده وافغانها متقبل تلفات سنگینی میشوند؛ منابع روزانه آنها بپایان رسیده وتدارکات نایاب میگردد. باینترتیب احمد مجبور میشود 2 هزارسواره خویش را بطرف سبزوار و شاهرود بوستم، جهت تهیه آذوقه بفرستد. آنها دراین برنامه ریزی کاملا موفق گردیده و می خواهند با 2500 حیوان مملو ازبارغارت وغنایم به قرارگاه برگردند که اکثرا باعث زحمت زیاد وتعویق آنها شده و بهنگام رسیدن به عباس آباد مورد کمین قرارمیگیرند، دراین حمله 1500 سوارقاجارازحوالی استرآباد سهم داشته وتمام آنها را تار و مار میکنند. تعداد زیاد افغانها در این جنگ کشته یا اسیرمیگردند؛ غنایم بدست قاجارها افتیده وزندگان که تعداد آنها به کمتر ازیکهزارنفرمیرسد به قرارگاه افغانها بازمیگردند.

 

احمدشاه با دیدن عدم موثریت تلاشهایش درتسخیرمشهد وبا ترس ازفرا رسیدن زمستان که درحال تقرب بوده وشاید به تکرارفاجعۀ قبلی انجامد، شرایط ارائه شده توسط شاهرخ میرزا را میپذیرد. اینها عبارت بودند از اینکه احمد او را بحیث صاحب اختیارخراسان گذاشته ودرمقابل روسای جاه طلب ولایات پشتیبانی کند، درمقابل شاهرخ باید تابعیت اورا پذیرفته، سکه بنام او زده، فرمانها ودیگراسناد رسمی با مهراومزین بوده ونواحی تربت شیخ جام، تربت حیدریه و خاف باوداده شود. معاهدۀ براین مبنا عقد وتوسط هردوجانب بامضا میرسد. پس ازآن احمدشاه فکرمیکند به هرات برگشته وبا قدرتی که حالا بدست آورده بمقابل نقشه های جاه طلبانۀ اسد خان، یک رئیس افغان تدابیری اتخاذ کند که بعدا مورد بحث قرارخواهد گرفت، جائیکه او خود را مشغول اصلاحات متعددی درارتش و اداره ساخته است. دراین زمان است که او بیگی خان یکی ازوزرای خویش را با ارتشی جهت مطیع ساختن مناطق اطراف اکسوس {آمو}میفرستد که باشندگان آن یوزبیکها، هزاره ها و چند خانواده افغان بوده وتاکنون سلطۀ اورا نپذیرفته بودند. بیگی خان پس ازچند زدوخورد نچندان جدی، میمنه، اندخوی، آقچه، شبرغان، سرپل، بلخ، خلم، بدخشان و بامیان را تسخیر میکند: اونواحی تسخیرشده را تنظیم نموده و با تقرر حاکم و گذاشتن یکتعداد سرباز بخاطرترس ووحشت باشندگان آن به کندهاربرمیگردد، جائیکه احمدشاه قبلا رسیده واین سلطان جهت قدردانی ازخدمات بیگی خان باین وزیرعنوان صدراعظم را اعطا میکند.

 

طوریکه قبلا ذکرگردید با منزوی ساختن خراسان از پارس و واگذاری آن دراختیار شاهرخ میرزا (بحیث دست نشاندۀ خود) هدف احمد خان این بود تا خود را ازطرحهای اسد خان، یک سردارافغان و مربوط قبیلۀ غلزی حفاظت نماید. پس ازمرگ نادر این سردار باندازۀ کافی خوش بخت بوده ومیتواند قدرت خویش را درآذربایجان حفظ نماید، ولایتی که اوحاکم آن است. اومردی بسیار با استقامت، شجاع ودارای فکر روشن نسبت بهمه افراد قوم خود میباشد؛ عدالت، انصاف و جانبداری او از شیعیان باعث میشود تا طرفداران زیادی بدوراو جمع شوند. او با دیدن قدرت و شهرت روزافزون خود، بصورت آشکارا عزم خود را برای تصاحب عراق، خراسان وحتی پیشروی بسوی افغانستان وعزل احمدشاه اعلام نموده و او را غاصب تاج و تختی میداند که مربوط قبیلۀ غلزی است؛ اما او بعلت حوداث متعددی که درسال 1753 بوقوع می پیوندد، ازمارش بطرف شرق جلوگیری نموده وبه عراق برمیگردد. کریم خان مربوط قبیلۀ زند پس ازاستقرارقدرتش درفارس و دیگر ولایات جنوبی پارس، با استفاده از نفرت عمومی مردم بمقابل نام افغان، لشکربزرگی فراهم نموده و بمقابل اسد خان مارش میکند تا اورا ازمرزهای پارسیان دورسازد. این رئیس که تا دامغان پیشروی میکند برگشته وبا دشمن خود درقزوین مقابل میشود. اوفورا حمله نموده و با چنان موثریتی کریم خان را شکست داده و تعقیب میکند که مجبورمیشود اصفهان وشیراز را بدون کمترین مقاومتی ترک گوید. کریم خان متعاقبا به کوههای جنوب پارس عقب نشینی میکند تا خود را ازتعقیب بیشتراونجات دهد؛ با دلسرد شدن ازاین شکست وعقب نشینی بنقطۀ میرسد که به هند پناهنده شده وبزندگی آسوده ادامه دهد، تا اینکه توسط رستم سلطان رئیس ناحیۀ خیشت ازاین عزم منصرف ساخته میشود. این رئیس به کریم خان اطلاع میدهد که اسدخان باثربیمبالاتی خود را گرفتار گذرگاهها وکوتلها نموده ومجبوربه عقب نشینی میشود؛ وهم این حرکت غیرکارشناسانه او بصورت حتمی باعث ازبین رفتن اومیشود، چون مردم منطقه که طرفداررئیس زند بوده و ازافغان ها نفرت دارند(درترکیب ارتش اسد خان، یکسوم آنها افغانها و باقیماندۀ آن گرجیها، کردها و ترکهای آذربایجان بودند)، با شناخت از اراضی و بهره برداری ازنقاط مثبت ومنفی آن، این دره ها وگذرگاههای باریک را که ازطریق آنها اسد خان مارش میکند، به آخرین محل آسایش ونابودی آنها مبدل خواهد ساخت.

 

کریم خان با متقاعد شدن با این استدلال تصمیم میگیرد تا دشمنی ها را تجدید نموده و ارتش خود را تحت فرماندهی رستم خان قرارداده و باو صلاحیت کامل جهت اجرای عمل میدهد؛ مطابق آن، این رئیس خود را برای مواجه شدن با اسدخان درگذرگاه کوما آماده میسازد که حدود یک ونیم میل بامتداد قلۀ یک کوه بلند وسعت داشته وازطریق آن، افغانها باید فقط دریک صف واحد پیشروی کنند. پارسیان خود را درعقب تکه سنگهای پنهان کرده بودند که درامتداد معبرقرارداشته وتا زمانی انتظار میکشند که دشمن ازیک سربسردیگرآن میرسد، دراین هنگام با اتحاد عمل کامل وانرژی باورنکردنی بالای آنها حمله میکنند. هر فیرتفنگهای فتیلۀ طویل این نشانزن ها باعث مرگ صفوف افغانها میشود، درحالیکه مرمی افغانها بدون ضرر به سنگهای میخورند که دشمنان ایشان درعقب آنها سنگرگرفته بودند. آنهائیکه ازاین آشیانۀ زنبور فرار نموده وخود را به سطوح هموارمیرسانند، بازهم مورد حملات تازه وشدید قرارمیگیرند. کوشش اسدخان جهت تجمع نیروها و تجدید جنگ بیهوده بوده ومجبوربه عقب نشینی میشود. پس ازچند روز، درحالیکه این عقبگرد ادامه دارد، توسط محمد حسین خان قاجاریکی ازداوطلبان تخت پارسیان مورد حمله قرارگرفته، باقیماندۀ ارتش اوازبین رفته وفقط اسد خان موفق بفرارشده و دربغداد پناهنده میشود. دراینجا نیزازپشتیبانی ایکه اوتوقع دارد برخوردار نشده وبه گرجستان میرود، جائیکه ازجانب شهزاده هیراکلیوس نیز پذیرائی خوبی نمیشود؛ لذا خسته وافسرده با مایوسیت و زحمات شخصی وبدون امیدی برای پیروزی، خود را به کریم خان تسلیم نموده و او برایش درجۀ بلندی دردرباراعطا نموده وبا قدردانی معامله میشود. اسدخان به کریم خان وفادار مانده واین آخرین تلاش افغانها جهت بدست آوردن تخت و تاج پارس بوده است. احمدشاه با دیدن اسد خان وتابعیت اوبه شاه پارس مشوش ونگران میباشد، اما کریم خان که باید کارهای زیادی جهت تامین آسایش قلمروی خود کند هرگز کوچکترین کوششی در جهت پیوستن افغانستان به پارس نمیکند: بآنهم درکندهارفکر میشود او با شورش ناصرخان رئیس کلات و بلوچستان بی ارتباط نبوده است که درمورد آن بحث میشود.

 

احمد شاه پس ازبرگشت خراسان مجبورمیشود سه باربه هند حمله نموده وقدرت خویش را درپنجاب مستقرسازد، جائیکه تحریکات زیادی توسط مهراته ها برانگیخته شده وهم بخاطر فرونشاندن روحیۀ یاغیگری این مردم که مانند افغانها قابل اداره نمیباشند. ناصرخان درتمام این تهاجمات سهم گرفته ودرهریک ازآنها خود را متمایزمیسازد: اوبیعت احمدشاه را اززمان گوشه گیری ازتخت قبول نموده وهمیشه توسط احمد شاه مورد قدردانی قرارمیگیرد؛ اما بآنهم رئیس بلوچ بمقابل آن شورش نموده و استقلال خود را در1758 اعلام میکند. احمد شاه تمام وسایل را جهت مصالحه با ناصرخان بکارمیبندد که نمیتواند اورا به تابعیت وا دارد. در آخرارتشی بمقابل او میفرستد، لیکن رئیس که مدت طولانی برای این بحران آمادگی گرفته، نترسیده وبا رسیدن نیروهای احمد بطرف اومارش میکند. جنگی درنزدیکی دهکدۀ پرینگوز واقع در70 میلی کلات بوقوع میپیوندد که درآن افغانها کاملا بشکست مواجه شده و مجبورمیشوند به فاصلۀ 30 میل ازآنجا عقب نشینی نمایند. سردارفرمانده فورا شخصی را بنزد شاه فرستاده وخواستارقوت اضافی میشود، احمد با ترس ازچنین شکستی، با وجود پیامد واهمیت عواقب آن برای قبایلی که جدیدا مطیع ساخته شده بودند، خود درراس قطعۀ دومی قرار گرفته و با سرعت به پشتیبانی سربازان ناراحت خود میشتابد. ناصرخان درنزدیکی قرارگاه مِستوک واقع درسه ونیم میلی پرینگوز مورد حمله قرارگرفته، شکست خورده ومجبورمیشود با سرعت به کلات عقب نشینی کند: اواین شهررا قبلا بحالت دفاعی خوب قرارداده ودرپناه دیوارهای آن سنگر می گیرد. احمدشاه اورا ازنزدیک تعقیب نموده ومحل را سرمایه گذاری می کند؛ موقعیت ارگ دریک برآمدگی فوق العاده مستحکم بوده و این حالت بعلاوه نفاق موجود دربین سرداران افغان باعث طولانی شدن محاصره شده وبه نتایج مفیدی منجرنمیگردد. حملات وارده درپنج مورد بیهوده بوده وتماما ناکام میشوند، زیرا روسای مختلف همدیگررا کمک نکرده و بالاخره شاه با درک این موضوع که با طولانی شدن جنگ چیزی بدست نمیآید، بیک معامله راضی میگردد که ناصرخان را تحت سلطۀ او قرار داده واو مجبور میشود قطعاتی دراختیارشاه افغان قراردهد که درخارج مرزهای سلطنت او بجنگ بپردازد. دراینصورت رئیس کلات یکمقدار پول ومهمات جنگی دریافت میکند. ناصرخان همچنان قید میکند اونباید مجبورساخته شود تا چنین قطعات را بخاطرپشتیبانی این یا آن رئیس سدوزی یا جانشینان قبایل یا سهم گرفتن درمنازعات داخلی دربین افغانها استفاده کند. این یگانه شرطی است که خصلت تابعیت تحمیلی بالای رئیس بلوچ را داشته واورا ازباجی معاف میسازد که قبلا به احمد شاه میپرداخت؛ بغرض استحکام بیشترمعاهده، شاه با یک دخترکاکای ناصر خان ازدواج نموده و به کندهاربرمیگردد. اما پس ازمدت کوتاهی مجبور میشود به هند رفته وتشنجات ایجادی توسط تحریکات مهراته ها را فیصله نماید. این مردم تحریک شده، شورش نموده ومناطقی را تسخیرمینمایند که مهریه شاهدخت مغول، خانم تیمورمیرزا است.

 

سُرجان ملکوم میگوید، "مهراته ها درزمان سلطنت شاه جهان نیرومند و ترسناک شده ودرجریان 30 سال سلطنت اورنگزیب، وظیفۀ عمدۀ او مطیع ساختن مهراته ها درولایات جنوبی امپراطوری اومیباشد؛ اما اوآنرا ناممکن مییابد، چون آنها هرگزمنتظرحمله اونمیباشند. منطقه کاملا ازبین رفته و سربازان او بطوردوامدارتوسط مردانی مورد حمله قرارمیگیرند که ازسبکی بدن شان، باری به اسپان نبوده وازبیباکی وپارسائی، محتاج مقدارکم پناگاه یا غذا میباشند. بنظرمیرسد جنگ با دشمن غیرمرئی ایکه عظمت اودرسرعت عقب نشینی اوست، بیهوده باشد؛ چون سربازان مهراته با وجود اینکه شجاع میباشند، بیشترین قدرت خویشرا در کمین  بنمایش میگذارند تا اینکه بالای دشمن خویش حمله نمایند. زمانیکه امپراطوری هند بهنگام مرگ اورنگزیب پارچه گردیده و شهزادگان و نخبگان مسلمان بجان هم میافتند، مهراته ها با ادامۀ وحدت، انکشاف سریع وحیرت آوری میکنند. درپهلوی قلمرو وسیعی که اشغال نموده اند، نه تنها شاهان بزرگ هند بلکه حاکمان هرولایت را مجبورمیسازند تا یکمقدارقابل توجه مالیات خویش را بآنها بپردازند(این مالیات بنامهای مختلف چوتی، دیسموکی وغیره اخذ میشود) تا منازل ومزارع آنها در امان باشد. زمانیکه نادرمیخواست تهاجم نماید، شهردهلی مواجه بچنین باجدهی شرم آورمیباشد".

 

باجدهی شرمناک شهزادگان هند که سُرجان ملکوم ازآن صحبت میکند درزمانی است که احمد شاه بمقابل کنفدراسیون مهراته ها مارش نموده ومهراته ها تمام نفوذ خود را درولایات مختلف بکارمیبرند تا شهزادگان را مجبورسازند که سربازان خویش را فرستاده ودرجنگی سهم گیرند که بمقابل افغانها درحال شروع شدن است.

 

احمد شاه گورگانی شاه دهلی در1753 توسط غازی خان وزیرش برکنار شده وعالمگیر(خواهرزاده او) را بعوض او برتخت مینشاند. این شهزاده که فاقد هرگونه توانائی است توسط غازی خان در1760 بقتل رسیده و خودش قدرت را تصاحب میکند؛ احمدشاه سدوزی این حوادث را چند روزقبل ازرسیدنش به ملتان وهم مقابلۀ ارتش مغول با مهراته ها میشنود.

 

نفوس مختلف هند اززمان تسخیردهلی توسط نادرشاه دریک حالت بی سروسامانی بسرمیبرند؛ اما با مرگ شاه محمود امپراطورمغول، هرج ومرج حکمفرما میشود. شهزادگان هند یا باجگذاران مهراته ها صمیمانه میخواهند خود را ازیوغ تحمیلی این کنفدراسیون غارتگران نجات دهند واحمدشاه سدوزی نیزماموران مخفی به دربارآنها فرستاده واین احساس را درایشان تقویه میکند. او با درنظرداشت دادن وقت بایشان بآهستگی پیشروی نموده وخود را مصروف تنظیم قلمرو های میسازد که دراین اواخردرسند و ملتان تسخیرنموده است. اوبعدا داخل پنجاب میشود که مهراته ها با تقرب او وبدون جنگ آنرا تخلیه نموده اند، لذا اوبه لاهور بدون مخالفت رسیده ودرآنجا مستقرمیگردد. شهزادگان هند دساتیرمهراته ها را پذیرفته وبا وجود تحریکات احمدشاه، چندین قطعه بکمک آنها می فرستند که مجموعا یک ارتش 200 هزارنفری را تشکیل داده، از جمله 70 هزارسواره بوده وتوسط 20 عراده توپخانه بزرگ و 200 زنبورک پشتیبانی میشود.

 

احمد تا زمانی واردعرصه نمیشود که تمام این ارتش سهمگین درماحول دهلی مستقرمیگردد. اوبعدا پیشروی نموده ودرسواحل دریای بار مقابل دشمن خیمه میزند؛ اما بعلت عمق جریان ونیاز پل شناورمجبورمیشود تا چند روزیعنی تا فرونشینی آب صبرنماید. این مسئله به نقص اواست، طوریکه او باید تدارکات ارتش خود را فقط ازجانبی تهیه نماید که توسط دشمن اشغال شده است؛ وهم مهراته ها مراقب محلات عبوری اند که مستحکم ساخته شده است، افغانها بزودی مواجه با قحطی درقرارگاه خویش میشوند؛ بعضی ازآنها با صدای بلند شکایت نموده ودیگران آماده فرار میباشند که یک حادثۀ خوبی بوقوع میپیوندد، وآنهم نتیجۀ پالیسی زیرکانۀ شاه بوده است که وفرت را بوجود آورده وامیدها را زنده می سازد. شجاع الدولت شهزادۀ لکنهو فقط بخاطری به مهراته ها پیوسته بوده است که چاره دیگری نداشته، فورا آنها را ترک کرده وبه قرارگاه افغانها میآید وبتعقیب او چندین راجا های هندی با25 هزار مرد که ارتش احمدشاه را با قوۀ موثر85 هزارمرد – 45 هزار سواره و باقیمانده پیاده – با 17 عراده توپ و80 زنبورک بالا میبرد. دراینجا حدود 10 هزارفرد غیرجنگی درارتش افغان موجود بوده درحالیکه در اتحادیه مهراته حدود یکسوم آن مربوط این طبقه میباشد: خدمه، آذوقه رسان، رانندگان یابوها، شتران وغیره که مجموعا یک کمیت حدود 100 تا 110 هزار شامل آنها میباشند.

 

شجاع الدولت با تهیه تدارکات ارتش افغان وغلبه برتردید سرداران که عبوردریا را غیرممکن میدانستند، مصمم به آغازجنگ میشود. لذا در7 جنوری 1761 احمدشاه سدوزی فرمان میدهد که سردارصمد خان یوسفزی دریا را با 5 هزارسواره عبورنموده و بالای مغولها حمله کند و فرمان اوفورا اجرا میشود؛ لیکن قسمت اعظم سواره بواسطۀ سرعت آب برده شده وآتش توپخانۀ دشمن چنان هیبتی دربین ایشان ایجاد میکند که زندگان درحالت بی ارادگی باقی میمانند. احمدشاه با درک اینکه این قشون به کمک ضرورت دارد، دوقطعۀ دیگررا بکمک میفرستد؛ اما سرداردلاورخان اسحاقزی و زال بیگ پوپلزی که فرماندۀ آنان بوده وبا صمدخان درضدیت قرارداشتند، این فرمان را اجرا ننموده واجازه میدهند که سربازان صمد خان پراگنده گردد. شاه دریک نگاه وضع امور را متوجه شده و بدون درنظرداشت مخاطرات، اسپ خود را به دریا می اندازد که فقط با محافظین اودنبال میشود. سرداران فرمانده قطعات که بدون حرکت مانده بودند مجبورمیشوند پیشروی نمایند، چون سربازان میشرمیدند شاه خود را ببینند که شجاعانه بطرف مرگ میرود ولی آنها بحیث ناظران بیکارۀ جنگ باقی مانده اند. مهراته ها آتش توپخانۀ خویش را دوچند میسازند تا این حمله را دفع نمایند واین حمله آنقدرسهمناک است که سطح دریا توسط اجساد مردان ولاشۀ اسپان پوشیده شده وآب دریا با خون آنها رنگین میشود. مگرافغانها باوجود ضایعات فراوان، بالاخره ساحل مقابل را تسخیر نموده وبا آتش قلبی جهت انتقام بالای دشمن حمله میکنند که بالاخره آنها را تارومارمیسازند؛ 20 هزارآنها بشمول توپخانه و محموله درمیدان جنگ باقی مانده و فاتحان غنایم بزرگی بدست می آورند. این جنگ خاطره آفرین و خونین درجلگه های پانی پت درچند فرسنگی شمال دهلی بوقوع میپیوندد.

 

شجاع الدولت تا اینزمان تخمین نادرستی ازشجاعت افغانها داشتند؛ لیکن پس ازچشمدید مستقیم وخاطرداشت اینکه آنها بفکرسپاسگذاری نبوده و شاید چیزی ازاوبخواهند که بدهکارباشد، متاسف ازاین بود که چرا بآنها کمک کرده است – بآنهم به متحد جدید خود وفادارباقی میماند؛ طوریکه دلاورخان و زال بیگ که فرمان احمد شاه را بغرض مارش بکمک صمد خان اطاعت نکرده و با ترس ازغضب او، قرارگاه را با افراد خود حتی قبل ازاینکه مسایل روز روشن شود بطورمخفیانه ترک میکند. شاه بدون اینکه خود را ازاین فرارمضطرب سازد، بسرعت به پیشروی ادامه داده ومنطقۀ مهراته را تسخیرنموده وپس ازآن داخل قلمروی مغول میگردد. غازی خان غاصب با دیدن تهاجم به کشورش، تصمیم میگیرد اگرممکن باشد ازوساطت شجاع الدولت کار گرفته وبا احمدشاه صلح نماید. شهزادۀ لکنهو با برگذاری این مذاکرات مخالف نمیباشد؛ اما بشرطیکه غازی خان مطابق به قرارداد، بایست تاج را به شاه مشروع سپرده وبعلاوه یکمقدار هنگفت پول بغرض جبران جنگ بپردازد. این شرایط سنگین پذیرفته شده و احمد مایل است که شاه عالم پسرعالمگیر را برتخت بنشاند، اما با رد آن جهت برتخت نشستن دوبارۀ خودش، پسرخورد سالش یعنی جهان بخت را برمسند مینشاند.

 

احمد شاه با تنظیم اوضاع دهلی، جهت تامین نظم بطرف پنجاب حرکت کرده وبرای مارش به ولایات جنوبی هند آمادگی میگیرد، زیرا میفهمد که مهراته ها بطرف دهلی حرکت کرده اند. لذا بسرعت برمیگردد تا متحد جدید خود را تقویه نموده واورا ازخطرمورد تهدید نجات دهد، چون مهراته ها با تقرب اوعقب نشینی میکنند. ازاینکه شجاع الدولت واقعا در توطیه آنها جهت سقوط جهان بخت سهیم بود یا سرداران حسود با نفوذ او درشاه، احمد را درمناسباتش با اوفریب میدهند، درنتیجه احمد شاه که باید حد اقل درآن لحظات ازاتهامات وارده برشهزادۀ لکنهوچشم پوشی میکرد، ازاوتقاضای یکمقدارزیاد پول میکند؛ اما شجاع با رنجیدن ازاین تقاضا، تصمیم میگیرد آنرا اجرا ننموده وبطورمخفی با سربازانش قرارگاه را ترک کرده وبه منطقۀ خود عقب نشینی میکند. این غیبت (بعلاوۀ دلاور خان و زال بیگ) همراه با 10 هزارسواربطورجدی قوت ارتش افغان را کاهش میدهد، طوریکه احمد شاه دیگردرموقعیتی قرار ندارد که کمپاین را ادامه دهد، لیکن با رضائیت ازخزانۀ بزرگی که در جریان جنگ بدست آورده، بطرف قلمروی خود برمیگردد، جائیکه آبستن حوادث مهمی میباشد.

 

بعضی سرداران جاه طلب وناراض پس ازفرارازقرارگاه شاه با دلاور خان و زال بیگ یکجا گردیده وبا پشتیبانی ازشورش خواهرزادۀ احمدشاه بنام عبدالخالق خان، او را درقلعۀ گرشک بنام شاه اعلان نموده و متعاقبا بطرف کندهارحرکت میکنند. حاجی جمال خان مربوط شاخۀ زرگران نیز پس ازعزیمت احمد شاه به هند خود را درکندهار، شاه اعلان نموده وحتی بنام خود سکه ضرب میزند؛ اما با شنیدن پیروزیهای احمد شاه، فکرمیکند بهتراست عنوان شاهی را انکار کرده وازآن کناره گیری کند. عبدالخالق که دارای عقل کمتراست، تلاش باورنکردنی بخرچ میدهد تا هدف خود را تامین نماید. احمد شاه با دانستن اینکه درپایتخت او چه میگذرد، اهمیت جدی نداده وحتی ضرورنمیداند خودش بآنجا برگردد، مگرسرداراسحاق زی و عبدالله خان ملقب به شاه پسند خان را با یک قطعۀ سواره میفرستد تا اغتشاش خواهرزادۀ خود وسرداران همکاراورا سرکوب نموده و فرمان میدهد با تمام قوا کوشش نمایند خود را بکندهار برسانند قبل از اینکه آنها ازگرشک بآنجا برسند؛ بآنهم باوجود فشارزیاد نمیتوانند بآنجا برسند، پس ازاینکه شورش ریشه گرفته و سلیمان میرزا پسربزرگ احمدشاه و حاکم کندهار(درغیاب پدرش) ازپایتخت اخراج شده است. تعداد زیاد سرداران اغتشاشی، غاصب را بخاطری تقویه میکنند که آنها به گذارش های رسیده توسط دلاورخان و زال بیگ باورمیکنند که احمد درجنگ پانی پت شکست خورده وبا تباهی زیاد درهند مواجه شده است؛ اما آنها از این حماقت خود دراین معاملۀ شوم عمیقا متاسف شدند وقتی ازموفقیت اوباخبرشده و ورود عبدالله خان و سواره او را مشاهده نمودند. لذا آنها یگانه راه تامین عفوشاه را آن دانستند که فورا تسلیم شده ویکجا با عبدالخالق باستثنای چند نفر، به قرارگاه عبدالله خان رفته وخود را تسلیم میکنند. وقتیکه اودهلی را ترک میکرد، احمد شاه به پنجاب رفته وازآنجا به پشاورمیرود تا قدرت خود را احیا نماید که تا اندازۀ قابل سوال شده بود؛ دراین مسافرت است که نامۀ ازعبدالله خان دریافت میکند، نحوۀ که او رسالت خود را بانجام رسانیده است – شاه درجواب میگوید خواهر زاده اش را بطورمخفی ازبین ببرد، فرمانیکه او فورا اجرا میکند.

 

وقتی احمد به پشاورمیرسد، بینظمی درپشاورونواحی آن بسیاربزرگ میباشد؛ چندین ماه دربرمیگیرد تا آرامش تامین گردیده و اوضاع بحالت عادی برگردد. دراین زمان برف بارتفاع سه فت زمین را پوشانیده وشاه مجبورمیشود منتظربهاربماند؛ لذا به پسرخود سلیمان میرزا مینویسد با تمام قدرت ممکن بکوشد سرداردلاورخان و زال بیگ را دستگیرنماید که اورا خائنانه ترک نموده و مواجه بمرگ ساخته است. لذا شهزاده به زال بیگ نامه نوشته و وانمود میسازد دست دوستی دراز کرده و وعدۀ فراموشی کامل گذشته را میدهد(ازنام پدرخود)، اگراوبتواند به دیداراوبه کندهار بیاید. زال بیگ دعوت را قبول نموده و سلیمان میرزا با سوگند شکنی، اورا بمجرد ورود بشهر، بقتل میرساند. دلاورخان در رابطه به تعهدات شهزاده نسبت به دوست نگونبخت خود کمتراعتماد داشته و بعوض آمدن به کندهار، طوریکه قبلا وعده داده بود، به هرات فرارکرده وخود را تحت حمایت شهزاده تیمورمیرزا، پسردوم احمد شاه وحاکم آن شهرقرارمیدهد. تیمورباساس روحیۀ مخالفت با برادرش (سلیمان)، او را مشتاقانه پذیرفته وباواحترام وعزت زیاد قایل میشود، هرزمان که فرمان مکررقتل اوبهرات میرسد، عزت او بیشترمیشود.

 

احمدشاه پشاور را درآغاز بهار ترک نموده، تمام تابستان را در کابل گذرانیده ودرنیمۀ خزان به کندهارمیرسد، دراین زمان مورد حملۀ مرض هولناکی قرار میگیرد که با شدت بیشترازهمیشه،  اورا مجبورمیسازد  برای خودش یک بینی مصنوعی ازنقره بسازد که بینی اش را قبلا ازبین برده است. این مرض توسط عبدالله بنام جذام یاد شده ودرپایان این سال چنان شدت مییابد که شاه تصمیم میگیرد پسردوم خود یعنی تیمورشاه را نایب السلطنه خود وجانشین تخت افغانستان اعلام کند. سرداران با این فیصله متحیرگردیده، آنرا غیرعادلانه وتعصبی درمقابل پسر بزرگش سلیمان میرزا دانسته وفیصله میکنند بطرفداری این شهزاده، درخواست محترمانه به شاه احمد تقدیم نمایند. آنها دراین سند احساس نارضائیتی نشان میدهند که دراین مسئله بسیارمهم با آنها مشوره نکرده است. شاه جواب میدهد دراجرای چنین اقدامی ازتعصب کارنگرفته ودراین انتخاب فقط منافع عامه مورد نظربوده است. اومیگوید، "این صحیح است که تیمور نسبت به سلیمان جوانتراست، اما نسبت به سلیمان بیشترشایستۀ حکومت شما است". سرداران خواستاردلیل وبرهان می شوند؛ شاه بسادگی جواب میدهد سلیمان هرگزتوانائی آشتی دادن وآرام کردن قبایل را ندارد؛ او خشن و بدون بخشندگی است؛ اوهرگزتوانائی پیشبینی یا فرونشاندن یک شورش را ندارد؛ کوتاه اینکه، او بسرعت سردار زال بیگ را بقتل رسانید. سرداران میگویند، "این فرمان شما بود". احمد جواب میدهد "مگرمن فرمان قتل دلاورخان را به تیمور نداده بودم؟ او چه کرد؟ شاید دلایل سیاسی مرا وادارساختند تا فرمان قتل دو متهم را صادرکنم، اما دلایل مخفی دیگر که به شهزاده سلیمان معلوم بود، باید او را مجبورمیساخت تا مرا اطاعت نکند، طوریکه برادرش انجام داد". قرارمعلوم سرداران با این جوابها قانع گشته ونظریات اورا منحیث رهنمای آینده شهزادگان دربارۀ خون درنظرداشته باشند.

 

وقتی احمدشاه سرداران را واداربه قبول تیمورمیرزا بحیث جانشین خود میکند، به قصری میرود که درتوبه- معروف واقع دروسط کوه های سلیمان (گهوارۀ قبیلۀ خودش) اعمارنموده است. او ازاینجا حکومت را نظارت میکند؛ مگرپس ازگذشت چاریا پنج سال، مرض او، توانمندی کارمداوم را ازاوسلب نموده، امورات عمومی را به حاکمان ولایات مختلف امپراطوری واگذارنموده ودر1773 میمیرد.  یاقوت خان رئیس اختگان یا خواجگان حرمسرا که قابل اعتماد ترین شخص اواست مرگ او را مخفی نگهداشته وبه تیمورمیرزا که هنوزحاکم هرات است مینویسد که با سرعت تمام به کندهارآمده وتخت را تصاحب نماید. درعین زمانیکه این معلومات را ارسال میکند، جسد شاه را با خود برداشته وآمادۀ سفر میشود. آنرا دریک تخت روان گذاشته، توسط پرده ها آنرا کاملا پوشانیده وازهمه مخفی نگهمیدارد. اختۀ زرنگ گهگاهی باو سرزده و وانمود می سازد که ازشاه خویش هدایت میگیرد یا به او بعضا نوشابه داده و به تشریفات اونشان میدهد اگرکسی تقاضا یا سوالی درمورد صحت اوداشته باشند، اوفوق العاده ناخوش بوده وفرمان داده که کسی مزاحم او نشود. یاقوت همچنان جواهرات وخزانۀ شاه را با خود میگیرد که توسط قاطران حمل شده وهمیشه درپیشروی تخت درحرکت میباشد تا او بتواند بطور ثابت بالای آن مراقبت داشته باشد. هیچکسی ازاین فریب درجریان قسمت اعظم سفرآگاه نشده وفقط حدود یکروزه مارش ازکندهار است که شهزاده سلیمان به پیشوازپدرآمده ومجبورمیشوند مرگ شاه را اعلان کنند. سردارانی حاضرتقریبا بطورکلی طرفداراین شهزاده بوده، ازطرف او وعده های درخشانی کسب نموده، آنها فورا با او بشهربرگشته واورا شاه افغانها اعلام میکنند.

 

احمد شاه سدوزی 25 سال وچند ماه سلطنت میکند: او ازاکثریت جرایم عام دربین افراد اقوام شرقی مانند شراب، تریاک، دوروئی، حرص، استبداد و یکی که نباید ذکرشود مبرا میباشد؛ اوهمیشه یکی ازپشتیبانان قوی مذهب میباشد. اوبهنگام تاجگذاری، نام قبیلۀ خود را ازابدالی به درانی تبدیل میکند که معنی نجیب و قدیمی میدهد؛ اوعنوان دُردُرانی را انتخاب میکند یعنی کسیکه بدوراو، قبیلۀ نجیب وقدیمی جمع میشود.

 

احمد بخاطرزیاد نشاندادن قوم افغان، تمام قبایلی را که منشای مشکوک داشتند به قوم افغان منسوب میکند: ایماق، بلوچ و پشتوزبانان ولایات مختلف، بخصوص کسانیکه درنواحی فراه وسواحل هلمند مسکون بودند. دروصیتنامۀ او مادۀ وجود دارد مبنی برمنع جانشینانش ازبریدن گوش و یا بینی هرکسی که باشد؛ دلیل آن همان عذابی بود که خودش رنج میبرد، بخاطرمرض جذام که بینی او را ازبین برده وهم مجازات نادرشاه در مورد بریدن یکی ازگوشهای او بخاطرسرپیچی ازدساتیرش. احمد شاه از نداشتن این اعضا{بینی وگوش}، عمیقا احساس محرومیت میکند. او همچنان آرزو داشت درانی ها با همدیگرمتحد شده ودختران خویش را به ازدواج بیگانگان ندهند؛ درآینده، وراثت کاملا به پسران داده شود نه به دختران که تا اینزمان دراموال باقیمانده ازپدرسهیم بودند؛ با مرگ یک افغان، نزدیکترین اقاربش، پدریا پسرباید بیوۀ او را ازدواج نماید؛ اگر اقارب نزدیک نداشته باشد، بیوه باید درخانۀ شوهرمتوفی سکونت نموده و تا زمان مرگش درآنجا زندگی نماید؛ هرگاه یک زن شوهردار بدون طفل بمیرد، پدریا برادر یا اقارب او نمیتوانند جهیزیۀ او را از شوهرش مطالبه نمایند؛ او حق بادار در کشتن برده را منسوخ میکند. اوهمچنان عادت خم شدن و بوسیدن زمین درمقابل سلطان را منسوخ قرارداده و فرمان سلام نظامی با بالا نمودن دست تا پیشانی را فرمان میدهد؛ او اجازه میدهد درموجودیت شاه فقط سیدها وملاحها حق نشستن دارند، به کسانیکه اوامتیازصرف طعام شام پنجشنبه ها با سلطان میدهد، بخاطر اینکه او بتواند دربارۀ دانش ومذهب با ایشان بحث نماید. قوانینی که او بهنگام سلطنش وضع نمود، بایست توسط اولاده وجانشینانش پس ازاوبا دقت اجرا شوند. او ثروت وخزانۀ بزرگی جمع میکند، اما همۀ آنها غنایم وغارتهای گرفته شده ازمردم میباشد؛ عواید افغانستان اصلی، هرگزبه خزانه اوراه نیافته، اوپول سربازان را بدست خود تادیه میکند. نام احمد شاه پس ازجنگ پانی پت درآسیا درخشیده و یکی ازعلل اضمحلال سریع امپراطوری مغول محسوب میشود. روسای کوچک خراسان سلطۀ اورا قبول نموده ومخالفت جزئی نشان میدهند، دراثر6 کمپاین در پنجاب، هند وبلوچستان است که تمام وقت اوضایع میشود. اومیدید که آسودگی، سربازان اورا بیروحیه میسازد، لذا آنها را همیشه درحالت احضارات نگهمیداشت. به این طریق بود که او توانست بطور مطمئین هم تخت خویش را نگهدارد وهم بخشندگی بزرگ بمقابل روسای اغتشاشی داشته باشد که نمیتوانستند درمقابل یوغ اطاعت سرتسلیم فرود آورند وهم دربین آنهائیکه او مجبور بود مصلح باشد. سلطنت اوبخاطر امتیازات، سخاوت، سادگی وسلوک معتدل اودرقلب پرجلال دربارباعث میشود تمام کسانیکه باو تقرب میکردند، دوست داشتنی وعالی باشد؛ او بآسانی قابل دسترس بوده وبربنیاد مساوات حکومت میکند، بدون اظهاریک کلمۀ درشت حتی به کسانیکه مستحق آن بودند؛ او یک شخص آرام و متقاعد کننده بوده و هیچ کس هرگزازقضاوت های او شکایت نمیکند. او بطوروسیعی محدودۀ امپراطوری خویش را وسعت میبخشد که بهنگام مرگ او قرارذیل است: مرزهای شمال - اکسوس و کوه های کافرستان؛ درجنوب - بحیرۀ عمان؛ درشرق - کوههای تبت، ستلیج واندوس؛ ودرغرب - خراسان، پارس و کرمان.

 

لیکن احمدشاه بیشترازنگاه استعدادی قابل ستایش است که اومیتواند قبایل متعدد افغان را مطیع قوانین خود سازد، نسبت باینکه سلطنت خود را وسیع میسازد یا پیروزیهای که بدست میآورد. شهزادگانی که قبل ازاو بالای افغانها حکومت میکردند، فقط دارای صلاحیت نامی یا صوری بالای قبایل کوچی بودند، چون آنها فقط به فرمان روسای خود گوش می دادند. احمد شاه اکثریت آنها را رام ساخته ویکتعداد آنها را که دشمن او بودند واداربه اطاعت خویش میکند. تعداد 9 سرداری که با او درارتش نادرخدمت مینمودند، شورای میسازند که همیشه درمسایل دولتی با آنها مشوره صورت میگیرد: اوهیچ مسئلۀ مهمی را بدون تصویب آنها اجرا نکرده وهرگزوعده های داده شده به ایشان را نقض نمیکند. حکومت او بطورخلاصه بیشترمشابه جمهوری فدرال میباشد که اودرراس آن قرار دارد، بعوض اینکه سلطنت مطلقه باشد. او پس ازهرپیروزی، همیشه بخش اعظم غنایم حاصله را به سربازان خود توزیع میکند؛ او هرگز دارای لحن متکبرانه و برتری طلبانه با روسای خود نبوده که باعث جریحه دار شدن احساسات کسانی شود که روزی با آنها درعین شرایط قرارداشته واو را به قدرت شاهی ارتقا داده بودند.

 

+++++++++++++++++++

 

 

 

فصل هشتم – ایجاد خصلت افغانی

 

پایتخت گردیدن کابل، پسران احمدشاه، درویش علیخان، اصول افغانها، کشتارولیخان و پسرانش، فرارسلیمان میرزا، ورود تیمورمیرزا به کندهار، مستقرشدن درکابل، تنظیم سواره قزلباش، مارش تیموربمقابل سند، تصادم بین کالوره ها و تلپوره ها، تسخیرباولپورتوسط تیمورشاه، استقرارکلوره ها درسند، ناآرامیهای تازه درسند، شکست مدد خان درژوند، بقدرت رسیدن فتح خان تلپوره، مخالفت تیموربا امیربخارا، مستقل شدن بلخ وآقچه، برگشت تیموربه کابل، حوادث خراسان، حرکت ارتش افغان بسوی مشهد، ممیش خان، تسخیرچیناران، مرگ مددخان، شورشهای تازه درخراسان، پیشروی ارتش افغان، توطیۀ قتل تیمورشاه، ناکامی توطئه، قتل ارسلاح خان، ارزش سوگند برای حاکمان افغان، مرگ تیمورشاه، خصوصیات او، پسران تیمور.

 

افغانها تا زمان سلطنت احمدشاه هرگز مزۀ استقلال را نچشیده بودند، لذا فکرمیشود گرایش قومی آنها احتمالا دراین دوره شکل میگیرد. آزادی گفتاروآزادی عملی که دراین دوران کمائی میکنند قویا باعث انکشاف روحیۀ مستقلانه وغرور روستائی میشود که هنوزهم مشخصۀ آنهاست – یک قوم که درامتداد نسلهای متوالی محکوم بوده است بیکبارگی بیک قوم حاکم تبدیل میشود. درست است که این انتقال ناگهانی درزمان میرمحمود بوقوع میپیوندد، اما درزمان احمدشاه سدوزی توسعه مییابد؛ این اوضاع باعث ایجاد روحیه اعتماد بخود ونوعی تفوق و برتریخواهی میشود که قبل ازآن وجود نداشته است؛ دریک کلام، تفکر قومی شکل میگیرد.

 

شهرکندهاردرزمان سلطنت احمدشاه پایتخت افغانستان است، اما اودر آنجا فقط درموسم خزان وزمستان سکونت میکند؛ در بهاروتابستان به کابل رفته، متناوبا مسکن خویش را تبدیل نموده و بطور ثابت ازاقلیم موافق ومعتدل لذت میبرد. پسرش تیمورشاه این وضع را تغییرمیدهد؛ چون او پایتخت را ازکندهاربه کابل انتقال میدهد که بعدا در دوران سلطنت سدوزیها نیزبحیث مقرسلطنت باقی میماند.

 

احمدشاه 8 پسربنامهای سلیمان میرزا، تیمورمیرزا، شهاب میرزا، سنجر میرزا، یزدان بخش میرزا، سکندرمیرزا، داراب میرزا و پرویز میرزا برجای میگذارد. شهزاده تیمور والی هرات که ازطرف پدرش بحیث جانشین تعین شده است، ازمرگ پدرش تا رسیدن نامۀ یاقوت خان اخته خبرندارد، اما قبل ازاینکه ازهرات بسوی کندهارحرکت کند، خبرمیشود برادرش سلیمان میرزا توسط چند سردارکه درراس آنها شاه ولی خان صدراعظم قراردارد درکندهاربحیث شاه اعلان شده است. تعویق سفر تیموربه کندهار بعلت اضطراب بوجود آمده توسط درویش علیخان هزاره، یک رئیس محیل وخطرناک است که احمد شاه پس ازبازگشت مشهد او را محبوس ساخته بود، ولی دراین اواخراززندان هرات فرار نموده است. یک تعداد مردم مخالف تیمور بدوراین خان جمع شده بودند؛ بآنهم شهزاده آنقدرزیرک است که با وعدۀ عفو، اورا وادارمیسازد به قصراوبیاید؛ اما مطابق عرف افغانها که بصورت عام، عدم رعایت به ارزش سوگندهای رسمی است، فورا اورا بقتل رسانیده وفرماندهی هزاره ها را به سردار محمد شاه خان، عضودیگرهمین قبیله میسپارد. پس از این، او پسر خود محمود میرزا را بحیث حاکم هرات تعین میکند؛ اما از اینکه اومایل است او را تا کندهارهمراهی کند، اسماعیل خان پوپلزی وزیرخود را بحیث سرپرست پسرخود درآنجا گذاشته و بعدا با سربازان خویش بمقابل سلیمان میرزا مارش میکند. با رسیدن به فراه با تعداد زیاد مخالفین برادرخود یکجا میشود که سلیمان را ترک نموده اند، اما دربین آنهائیکه سلیمان را ترک کرده بودند، مهمترین شخص، شاه ولیخان است که نفوذ زیادی بالای افغانها دارد. این شخص دوپسرخود و دو سردار عمدۀ درانی را بقرارگاه تیمورآورده که درسیاه-آب قرارداشتند؛ اما شهزاده، با ترس از مختل شدن حکومت توسط این خدمتگارپدرش وهم ایجاد ترس و وحشت، فرمان میدهد سرهای آنها را درمقابل اوازتن شان جدا سازند. طرفدراران سلیمان میرزا با دیدن این قتلها بوحشت افتیده و بیکبارگی منحل میشوند، سلیمان که خود را منزوی میبیند، به همرای 4 نفرازپیروان خویش به هند فرار میکند.

 

تیمورکه توسط تعداد زیاد خانواده های بزرگ وقدرتمند احاطه شده است، یکجا با یک ارتش بزرگ و با شکوه داخل کندهارشده وتوسط سرداران بحیث شاه شناخته میشود؛ اما دراین شهرفقط یک توقف کوتاه دارد، زیرا مردم شهرازاو بخاطرگرفتن حق برادرش، نفرت دارند: او هم منحیث مجازات، کندهاررا ازعنوان پایتخت محروم ساخته و پایتخت را به کابل انتقال میدهد، پسرخود محمود را حاکم موقتی کندهارگماشته و با ارتش خود عازم کابل میشود. سلطنت تیموربمدت 20 سال ادامه مییابد که در جریان آن، تقریبا همیشه زمستان را درپشاوروباقیمانده سال را درکابل سپری میکند. با نشستن درتخت، اومقدارپرداخت به روسای افغان را افزایش داده وقسمت وسیع قلمرو را به قبایل میسپارد؛ سرداران زیادی بمقامات وعناوین عالی مفتخرمیگردند که دردربارهای سلطنتهای آسیائی اعتبارزیادی دارند.

 

سردارپاینده خان پسرحاجی جمال که ازادعای تاج وتخت بنفع احمد شاه سدوزی صرفنظرکرده بود، بحیث فرمانده قبیلۀ قدرتمند بارکزی تعین و به لقب سرفرازخان مفتخرمیشود. دلاورخان، سرداری که ازجنگ پانی پت فرارکرده بود، عنوان مدد خان ودرجۀ سردارسرداران را کمائی میکند. قاضی فیض الله، پیش- نواز شاه عنوان کلان کلانتر را حاصل میکند. تیمورشاه چنان اعتماد مطلق به این سرداران دارد که هرگزبدون مشورۀ آنها کاری نمیکند. عبداللطیف خان یکی ازاولادۀ شیخ احمد زاینده پیر، بحیث لیتنانت سلطنت ومالیه گیرعمومی (مستوفی) تعین میگردد. نورمحمد خان بابری بحیث رئیس محاسبات دربار والتفات خان رئیس اخته ها بحیث خزانه دارو مسئول جواهرات شاهی تعین میشوند. تمام این اشخاص دارای درجۀ وزیربوده وتیموربحیث یک قاعدۀ عمومی فرمان میدهد که اصول عدالت، مساوات و برخورد اعتدالی درمقابل همه اعمال گردد؛ اما توصیه میکند به روسای قبایل تا حد ممکن کمترین صلاحیت تقررمامورین داده شود، چون تا اینزمان آنها بصورت عام صلاحیت تقرر را داشته وتقریبا همیشه ازصلاحیت خود سوئ استفاده میکردند. محافظین شاه از قبیلۀ اسحاقزی انتخاب میشوند که سردار سرداران مربوط آن است. یک فرقۀ 12 هزارقزلباش سواره نیز تحت فرماندهی سردارمحمد خان بیات تنظیم گردیده، پرداخت افسران اوافزایش یافته و تیمورازبین اینها ندیمان هرزه گی وعیاشی خود را انتخاب میکند، چون اومیل زیادی به شراب و لذایذ دیگردارد. او با دقت زیاد هر شش ماه معاش افسران دربار وهرسال ارتش خود را میپردازد.

 

تیمورشاه فقط دوباردرراس ارتش قرارگرفته وبملاقات دشمنان میرود؛ تمام جنگهای دیگرتوسط سردارسرداران، مددخان اسحاقزی پیش برده میشود. اولین موردیکه تیموربجنگ میرود، در1779 بمقابل اغتشاش سند است. حاکم این ولایت که مطیع سلطۀ آنها بوده ودرزمان ظهورمهراته ها بهنگام سلطنت پدرش قطع رابطه کرده واحمد شاه آنرا حتی قبل ازجنگ پانی پت سرکوب و مجبوربه پرداخت یکمقدار بزرگ پول بحیث باج عقب مانده وغرامت جنگ نموده بود؛ احمد بعدا او را عفو نموده ودر حکومت خویش نگهداشته بود. این رئیس مربوط قبیلۀ کلوره بوده وعنوان امیرسند را داشت. میرفتح خان رئیس قبیلۀ تلپوره (یک مخالف او) در جون 1779 بالای او حمله نموده، تعداد زیاد مردم او را قتل عام کرده و او را از حکومتش معزول میکند. رئیس کلوره به کندهارفرارکرده و درخواستی به تیمورشاه تقدیم میکند که درنتیجه تیمورشاه درراس ارتشی برای دوباره گماشتن موصوف بآنجا عزیمت میکند. شاه با تسخیرباولپور آغازنموده، درآنجا ثروت بیکرانی یافته وآنرا تصاحب میکند. شورشیان پس ازاین موفقیت نمیتوانند درجای دیگری بمقاومت پرداخته وروسای آنها فرارمیکنند، تیمورآنرا تحت کنترول امیرکلوره قرارداده و بصوب کابل برمیگردد؛ لیکن هنوزازسند نگذشته است که رئیس تلپوره ها دوباره داخل شده وباردیگرکلوره ها را اخراج میکند. شرمندگی که نصیب تیمورشاه میگردد مانع سرکوب فوری این واقعه میشود: فقط در 1786 است که سردارسرداران مددخان میتواند با یک قطعۀ کوچک مارش نموده وبا دخول او به سند، خان کلات بجانب مقابل میپیوندد؛ این رئیس باوجودیکه با تلپوره ها روابط فامیلی دارد، به بهانه های مختلف پابند معاهدۀ عقد شده جهت تقویه ایشان نمیباشد. با وجود این رویداد ناگوار، مدد با قوای کوچک خود بالای شورشیان مارش میکند، اما با مورد حمله قرارگرفتن توسط تعداد زیاد درنزدیکی دهکدۀ ژوند، شکست خورده، مجبوربه عقب نشینی شده وخواهان تقویۀ خویش درآن موقعیت میشود.

 

میرفتح خان بعدا با سردارسرداران داخل مذاکره شده، تقاضای درخواست همان حقوقی میکند (پرداخت باج و مالیات باقیمانده) که شاه افغانستان و رئیس کلوره ها قبول نموده اند. مدد خان این ترتیبات را قبول میکند که توسط شاه تائید گردیده است، لیکن میرفتح خان جهت جمعآوری خزانه و نیرو تقاضای وقت میکند تا بتواند با قدرت بیشترچانس پیروزی داشته باشد، اما پس ازسه سال که بحیث حاکم سند تعین شده بود ازپرداخت باج صرفنظرنموده واعلان استقلال میکند. تیمورشاه توانمندی ارسال قشون را نداشته ولذا مجبورا اورا بوظیفۀ خود برگردانده و سند تا زمان مرگ شاه، مستقل ازافغانستان باقی میماند.

 

مورد دومی که شاه شخصا درراس قوا قرارمیگیرد، بآرزوی فتح سمرقند و بخارا یا سرکوب باشندگان بلخ وآقچه است که بتحریک سلطان مراد خان امیربخارا و ماورالنهر، بمقابل حاکم افغان خویش شورش نموده و او را ازشهربیرون رانده بودند. زمانیکه شاه به بلخ تقرب میکند، آنهائیکه به شورش برخاسته بودند یکجا با قشونی که سلطان مرادخان به پشتیبانی ایشان فرستاده بود، شهر را درمخالفت به شاه ترک کرده و بفاصلۀ کوتاهی ازاو خیمه میزنند. اگرتیمورشاه بیکبارگی بالای یوزبیکها حمله میکرد یقینا میتوانست آنها را نابود سازد، چون ارتش اونسبت بآنها، نتنها ازنقطۀ نظرتعداد بلکه ازنگاه روحیۀ سربازان نیزتفوق زیاد داشت؛ مگر باثررقابتی که دربین سرداران وجود دارد واحساس آزردگی فرماندهان قبایل جهت ترک مناصب سودمند ایشان، باعث وقت گذرانی وبخطر افتیدن پیروزی ارتش افغان میشود؛ تلاشهای اوجهت سازش این روسا آنقدردوامدار میگردد که ارتش بالاخره کاملا بدون تدارکات میشود.

 

هدف سرداران سقوط تیمورشاه است ولی امیدواربودند اینرا طوری تحقق بخشند که گویا تقصیرایشان نبوده است، با اطمینان اینکه از جانشینان او منفعت بیشتری بدست آورند. شاه ازنقشۀ آنها خبردارگردیده وجهت جلوگیری ازاین فاجعه با شورشیان به تفاهم رسیده، ازآرزوی ماورالنهر صرفنظرنموده وبه کابل عقب نشینی میکند، با نگهداری تظاهر ضعیف قدرت بالای بلخ وآقچه، که پس ازاین روزتقریبا کاملا مستقل میگردند. این واقعیت دارد که آنها حاکمی را ازطرف تیمورشاه قبول میکنند، اما آنها مواظب بودند این شخص ازبین خود آنها باشد. لذا قدرت حاکم تعین شده بسیارمحدود است؛ زیرا مردمی را که اواداره میکند اورا با وسایل زیست وخدمه تامین میکنند؛ اما آنها به او نه مالیۀ پرداخت میکردند ونه معاش وبعلاوه اورا مورد آزارقرارمیدادند. پیامد آن طوری است که تیمورشاه بالاخره نمیتواند کسی را پیدا کند تا بحیث حاکم این شهرهای اغتشاشی تعین نماید که باعث صدها فکاهی وبذله گوئی گردیده و باعث جریحه دارشدن احساس شاه میگردد، بخصوص آنهائیکه دشمن اوبودند. شخص مسخرۀ با میمون خود ازشهری به شهری رفته و به میمون خود میآموزد: اگرازمیمون پرسیده شود میخواهی حاکم بلخ یا آقچه شوی، برسرخود خاک بپاشد (عمیقترین علامۀ غم واندوه دربین آسیائیها).

 

اززمانیکه تیمورشاه برتخت مینشیند، خراسان درحالت دایمی اغتشاش قراردارد. شاهرخ میرزا که سلطۀ این شاه را مانند پدرش قبول کرده، خواستارکمک خویش بمقابل دوست سابقه اش ممیش خان چناران میشود که پنجسال قبل مشهد را تسخیر نموده و دراین شهراستبداد بیرحمانه روا میدارد. تیمورشاه 30 هزارمرد تحت فرماندهی سردار سرداران میفرستد تا غاصب را سرکوب سازد. بهنگام رسیدن او بمشهد، ممیش خان مشهد را ترک کرده وخود را درقلعۀ خود درچیناران مستحکم میسازد که مدد خان فکرمیکند نباید اورا درآنجا مورد مزاحمت قراردهد؛ لذا اوراضی میشود تا دهکده ها تاراج و قلمرو ویران شده، ولی شاهرخ را درراس حکومت مشهد قرارداده وبه کابل بر میگردد؛ لیکن هنوزبکابل نرسیده است که خبرمیشود ممیش خان چند هزارسوارجمع نموده ویکبار دیگر ولایت را تاراج کرده وموقعیت اوهر روزمورد تهدید بیشترقرارمیگیرد. تیمورشاه مجبورمیشود مددخان را جهت سرکوب این شورش تازه فرستاده وبا رسیدن او، ممیش خان بازبه دیوارهای قلعۀ خود عقب نشینی میکند، مگراین بار، افغانها آنجا را محاصره نموده وبزودی اورا مجبور میسازند تا تسلیم شود. بآنهم سردار سرداران ممیش را با سخاوت معامله نموده واورا اختیاردارخانات خویش ساخته و با قبول یک سهمیۀ سبک پول جهت جبران جنگ و یکهزارحیوان باری با تدارکات آن راضی میسازد: اما زمانیکه اوبه دشت های فراه میرسد، سموم یا باد سام با چنان شدتی میوزد که اوهمراه با یکتعداد زیاد سربازانش میمیرند.

 

چند روزپس ازاین حادثه، خراسانیها مطلع گردیده وفورا بمقابل افغانها و دست نشاندۀ آنها شاهرخ میرزا قیام میکنند، تیمورشاه مجبورمیشود ارتش سومی جهت سرکوب ومطیع ساختن آنها درسال بعدی بفرستد. او این سربازان را تحت فرماندهی احمد خان نورزی پسرنصرالله خان قرار میدهد که با وجود مشکلات زیاد میتواند قیام را فرونشاند. ازاین زمان ببعد تا پایان سلطنت تیمور، افغانها درهیچ جنگ دیگری مصروف نمی شوند؛ بآنهم یکسال قبل ازمرگ او، حادثه جالبی رخ میدهد که نزدیک است شاه بنحو خشنی کشته شود.

 

مطابق بعادت معمول، تیمورجهت سپری کردن چند ماه به پشاورمیرود، اما دراین سال مدت بیشتری درآنجا مانده و توسط شورشی معطل میشود که تهدید آن بیشتروحتی تا لاهورمیباشد. ارسلاح خان مربوط قبیلۀ مهمند و یاقوت خان رئیس اخته های شاه متوفی یکجا با چند رئیس دیگر افغان که ازتیمورناراض شده بودند، تصمیم به نابودی اومیگیرند. دربین خود توافق میکنند که یاقوت خان فرمانده محافظین حرم شاه با ورود ارسلاح خان وافراد او بداخل ارگ کمک کند. وقتی شاه برمیگردد، اورا بقتل رسانیده وبعدا برادرزاده او، اسکندرخان پسرسلیمان میرزا را بحیث شاه اعلام کنند.

 

درروزیکه باید این توطئه اجرا گردد، 2500 تفنگدارکوهی وتعداد زیاد باشندگان مصمم ومسلح پشاوربصورت ناگهانی دریک فضای وسیع پوشیده با خرابه ها جا بجا میشوند که معمولا صحرائی بوده ودرجانب میدان بزرگ مقابل ارگ واقع است که درآنجا چند هزارسواره قزلباش محافظ شاه همیشه خیمه زده اند. حدود ساعت 2 بعد ازظهربوده واقوام شرقی بخواب نیمروزی میروند؛ لذا محافظین قصرهمه خواب یا نیمه خواب بوده وتوطئه کنندگان با استفاده ازاین موقعیت، میخواهند ازطریق دروازۀ داخل ارگ شوند که یاقوت خان کلید را دراختیارایشان قرارداده است. با یک تصادف نایاب، تیمورشاه هنوز به خواب نرفته و با شنیدن همهمه وهبهب صداها درک میکند با خطرجدی مواجه بوده، بسرعت به قلۀ برجی دریک کنج ارگ رفته وبمیدان بزرگ نگاه میکند. قاتلان هرگز باین فکرنمیباشند که او خود را در جائی پنهان کند که هیچکس بآنجا پا نگذاشته، لذا درجستجوی او بآنجا نمیروند؛ اما وقتی آنها برمیگردند توسط فریادهای او جلب شده ومیبینند شاه لنگی کشمیری خود را بحیث علامۀ پریشانی به قزلباشهای غلام که درپائین درحال خروپف کردن اند، درهوا شورمیدهد؛ توطئه کنندگان کوشش میکنند اورا با شکستن درها دستگیرکنند، اما یکی ازدروازه ها که با آهن بسته وقفل شده است، بمقابل تمام تلاش آنها مقاومت نموده و وقت کافی به محافظین میدهد تا بالا آمده وقویا بالای شورشیان حمله نمایند که بسرعت متلاشی میشوند، چون مردان پشاوری بمجرد بصدا درآمدن زنگ خطرمتفرق وپراگنه میشوند. غلامان که بزودی توسط سربازان دیگرتقویه میشوند، توطئه کنندگان را تارومارنموده وصرف تعداد محدود آنها میتوانند فرارکنند – ارسلاح خان به قبیلۀ خود فرارمیکند که دروادی کوههای هشتنگر، یک منطقۀ ناهموار وپرازمشکلات واقع بوده و درآن سوارۀ افغان چانس کمی برای موفقیت داشتند اگربتعقیب اومیپرداختند. تیمور، مکارانی را جهت گرفتاری مجرم استخدام میکند؛ اوبخشندگی جعلی وانمود کرده و با اعلان روزانه در دربار وهم بطورخصوصی که ارسلاح را عفو نموده و قبول دارد که در مورد اوبرخورد غیرعادلانه صورت گرفته و مایل است زخم های وارده براو را مرحم گذارد. اواین احساسات را درملای عام آشکار میسازد؛ وقتی میفهمد این آوازه ها به گوش ارسلاح خان رسیده است، یکی از اشراف دربارخود را همراه با یکتعداد خدمه ها بنزد اومیفرستد، آنها قرآنی را با خود حمل میکنند که دربالای یک صفحۀ آن سوگندی حک شده، مبنی براینکه او گناه ارسلاح را بخشیده و برآن مُهرخود را گذاشته است. ارسلاح خان با اعتماد برتقدس قرآن ووعدۀ رسمی شاه، هیئت را بخانۀ خویش اجازه داده، آنها را باشکوه پذیرائی نموده وپس ازچند روزبا هیئت به کابل برمیگردد؛ اما بمجرد رسیدن بکابل، گلوی اورا قطع می کنند. تیمورشاه با اطمینان از مرگ این رئیس، فرمان قتل عام مردم پشاوررا صادرمیکند که دراین شورش سهم گرفته وحد آنرا یکسوم باشندگان آنجا تعین میکند؛ متاسفانه این فرمان بخوبی تطبیق شده وپشاور با این کشتاردوامدارومتعاقبا مهاجرت عمومی خالی ازسکنه میشود.

 

ازاین زمان ببعد تیمورشاه مظنون، ترشرو و ناآرام گردیده، بخشایندگی او که تا اینزمان چشمگیربود کاملا ازبین رفته و بیک استبداد بی مانند تبدیل میشود. روزهای آخراودرتشنجات (حملات ناگهانی) متداوم ندامت وترس بپایان میرسد؛ اونمیتواند وجدان خود را آرام نموده واز گناه قتل عامی که ازآن سخن گفتیم رها سازد و نه هم از کشتارارسلاح خان که با سوگند دروغ قرآن همراه بوده و هم گرفتن زن یک افغان کندهارتوسط زور و دادن او به محمد خان، یکی ازمقربانش که به اوعلاقه واشتیاق داشته است.  تیمورشاه صرف ده ماه پس ازحادثه پشاور زنده میماند؛ مرگ او در1793 با التهاب روده و استفراقهای شدید بوقوع میپیوندد. چندین نفرازمعاصران اوکه شاهد مرگ اوبودند با اطمینان گفته اند او توسط یکی اززنان حرمش، خواهریک رئیس پوپلزی که دشمن اوبود، مسموم گردیده است.

 

باوجود یکتعداد اعمالیکه فوقا ذکرشد، سلطنت تیمورشاه درافغانستان طوری توصیف میشود که با عدالت، مساوات واحساس پدرانه او با رعایایش همراه بوده است. اومشکلات زیادی دارد که برآنها فایق می گردد؛ سردارانی که پدرش را برتخت نشانده بودند وبا اودساتیرامورات را تقسیم میکردند، اکثرا خود را رهنمای او تصورمیکردند تا مشاورین او. شاه مدت طولانی تلاش میکند خود را ازاین بندگی نجات دهد، اما با دیدن زحمات بیهوده، او خود را تسلیم هرزه گی  و زنبارگی میکند که مولفین اروپائی با شدت زیادی اورا سرزنش کرده اند، بدون درنظرداشت اینکه آیا برای او ممکن بود بنحو دیگری برخورد نماید. آنها شاید اینقدر شدید برخورد نمیکردند اگرخود را زحمت داده وعلت این بی احساسی را جستجو میکردند. آنها چیزهای را که ازافغانها شنیده بودند تکرارکرده اند؛ لیکن نباید فراموش کنیم مردم افغان دربین مردان بزرگ خویش فقط آنهائی را قبول دارند که جیب خود را با غارت پرنموده، درهمه جا جنگ وویرانی براه انداخته وآنها را به آرزوی نهائی آنها یعنی کسب ثروت برساند؛ فقط با استفاده ازاین وسایل است که احمد شاه بحیث یک افغان عالی مورد احترام میباشد، او میتواند خود را با قبایل غارتگری مشهور سازد که قوم اورا تشکیل میدهند. پسرش بعوض ثروتمند ساختن آنها با جنگهای متوالی، مجبوراست بکمک کسانی بشتابد که با گرفتن پول از خزانۀ خودش او را محافظت میکنند؛ این کافی بود که اومورد افترا و احساس نادرست مردم قرارگیرد. یک افغان دوست دارد به مصرف مردمان دیگرزندگی کند؛ هرچیزیکه او را وادار سازد تا احترام دارائی ومال همسایه های خود را نماید یا تابع قوانینی شود که مانع اوازچپاول و تخریب شود مخالف سرشت اواست؛ لذا آیا این حیرت انگیزاست که با داشتن چنین احساسات و روحیه، سلطنت تیمورشاه درنظرآنها ضعیف و زنباره نباشد؟ من درجریان سفرخویش به افغانستان، درموارد متعدد، صحبتهای با بعضی سرداران قابل احترام داشتم که دارای موقفهای بسیار بلندی دردرباربوده و خصایل او را تمجید میکردند. این افراد با اطمینان میگفتند که ذکاوت وفعالیت این شهزاده مساوی به شهامت وثبات اوبوده؛ وهمین خواص او بود که پدرش را وادارساخت او را نسبت به پسران دیگرش ترجیح دهد؛ اما این حماقت مطلق خواهد بود اگراو خود را در مبارزۀ آشکاربا سرداران سابق درگیرمیساخت، کسانیکه توسط افغانها با متمرکزنمودن تمام قدرت دردستهایشان مورد احترام وتکریم بودند، چون این منازعه فقط به زیان او تمام شده و به نابودی کامل او منجرمیشد. او مسیرعاقلانه و محتاطانه اعطای امتیاز معقول بعوض جنگ داخلی خطرناک و نامعین را ترجیح میدهد؛ اگراوعیاش وهرزه بود، میتوان تائید  کرد که فقط شیوۀ اکثریت سلطنتهای شرقی را پیروی کرده است – حتی کسانیکه دارای درجات بلندی درصفحات مورخین هستند. باید درنظر داشت، تازمانیکه تغیری درعادات آسیائیها بوجود نیاید، سوئ استفاده از قدرت وعیاشی، اولین ومهمترین حق میراثی آنها محسوب میشود. بآنهم تیمورشاید کمترزنباره میبود اگر، مثل پدرش، قدرت کامل دراختیارمی داشت؛ اما بعلت نداشتن مسایل جدی که بآن میپرداخت، اوتسلیم مسایل پوچ وبیهوده میگردد.

 

زمانیکه سرداران همرکاب احمدشاه میمیرند، پسران ایشان درنفوذی موفق میشوند که پدرانشان دراجرای امورات حکومت داشته و تیمور نمیتواند درمقابل ایشان مقاومت نماید. این روسا تنظیم کنندۀ قبایل بودند؛ آنها میتوانستند قبایل را دریک لحظه ازاومنزوی سازند واومجبوربود با ایشان مناسبات خوبی داشته باشد. متاسفانه این سرداران جوان، پر حرارت وجاه طلب اند؛ بدون داشتن تجارب پدرانشان، اینها هرگز نمیدانستند چطورمیتوانند اتحاد دربین خویش را حفظ نمایند؛ تیمور بعوض دریافت خصوصیات ضروری آنها برای غلبه بر مشکلات، مصروف مرهم گذاری سوئ تفاهم دربین آنها میشود که نمیتواند بدون مهارت بزرگ بدست آید، طوریکه هم احساس آنها را جریحه دارنسازد وهم قدرت خود را بحیث شاه بالای آنها نگهدارد. این همان روش معتدلانه وامتیازدادن زیرکانه به روسای جاه طلب ومشتاق تغیربود که برای او سلطنت 20 ساله بارمغان آورد و آنهم بدون صحنه های هرج و مرج که با خون جانشینان رنگ میگیرد. پیامد همین عدم تعقیب پسران ازنمونه پدران است که آنها ازتخت افغانستان پائین افتیده و روز وشب خویش را با شمشیر یا در تبعید میگذرانند.

 

تیمورشاه 36 اولاد برجای میگذارد؛ ازجمله 23 پسربنامهای:

همایون میرزا – مادر، سدوزی.

محمود میرزا، حاجی فیروزالدین میرزا – مادر، پوپلزی.

عباس میرزا، کهندل میرزا – مادر، اسحاقزی.

زمان میرزا، شجاع الملک میرزا – مادر، یوسفزی.

احمدمیرزا، محمدسلطان میرزا، یزدان بخش میرزا – مادر، نورزی.

کشورمیرزا، سلطان علی میرزا، نادرمیرزا – مادر، نواسۀ نادرشاه.

ایوب میرزا، حسن میرزا – مادر، پوپلزی.

اشرف میرزا، مظفرمیرزا، جهان والا میرزا – مادر، اچکزی.

محمد مراد میرزا، میرانی میرزا، حسین میرزا – مادر، محمدزای.

هاشم میرزا، شاپورمیرزا – مادر، مغول.

 

بسیارمهم است خواننده بنام شهزادگانی متوجه شود که ازعین مادراند، چون برادراندرها معمولا ازهمدیگرنفرت داشته ودرصورت اغتشاشها، تقریبا همیشه بمقابل آنها متحد میشوند. آنها درگرفتن سلاح تقریبا همیشه ازپشتیبانی قبایلی برخوردارمیشوند که مربوط مادرایشان است.

 

تقریبا تمام این شهزادگان، طوریکه فوقا دیده میشود زادۀ مادران افغان اند باستثنای کشور، سلطان علی و نادر که نوادگان نادرشاه و هاشم و شاپور که مادرایشان دخترامپراطورمغول احمد شاه گورگانی است که تیمورآنرا در1750 عقد نمود. تمام این شهزادگان هریک بین 10 تا 15 اولاد داشته وکسانیکه ازفجایع سقوط سلطنت زنده میمانند، درهند مهاجرشده و تعداد زیاد آنها جیره خواران کمپنی هند شرقی میشوند.

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت