سیدموسی عثمان هستی

 

تصویرطنزدردیوارنقد شهرما

 

بی باک نوشتم  که ازخواب نازبیدارشوی

گرحلقه ی غلامی بگردن داری آزاد شوی

در شهری که زندگی می کنیم خدا یار وجان روشنفکران اش  خصلت انسانی شان این است با یک آلوآنهارا خنکی می گیرد وبا یک آلو آنها راگرمی گاهی مگس وار یک دیگر رامی لیسند گاهی قاطر وارلگد قلمی وزبانی یک دیگر را می زنند این موش وپشک بازی در بین روشنفکران چپ وراست شهرما یک چیز پیش پا افتاده است یک روز یک جا مجلس بنام یک شاعر ویا نویسنده میگیرند فردا بدون از اینکه خودشان بداند یا کس دیگربداند که چرا قهر استند ازهم جدا می شوند وبه خانه می روند واز کم زوری سر زن وبچه ودختر بهانه می گیرند وفردا سر ضد یکدیگر در هر گوشه شهر پنج شش نفری مجلس می سازند مقاله می خوانند شعر می خوانند وفکاهی می گویند بعد چند دالر به یک عکاس ماهر می دهند آن عکاس با مهارت هنری وتکنالوژی که در عصر ما است مردمانیکه در یک عروسی در پشاور یا افغانستان اشتراک کرده اند از آن کست عروسی تصویر محفل عروسی را میگیرند  درپهلوی شنوندگان چند نفری مجلس  قرار می دهداز آن مانندکست فرهاد دریا پرُجمع وجوش می سازند

 روز عید یا کدام روزی کسی خانه مجلس "گیرک "برود مجلس گیر شهر یکی از اولادهای خودرا بشکل آمرانه  صدا میکند بچیم همان کست مجلس که به خاطر بزرگ داشت فلان شاعر ، نویسند ، دانشمندسر ضد فلانی ها با رفقا در فلان کلیسا یا در سالون وطن فروشان" اتحادیه" گرفته بودیم بچیم امروزدر تلویزون خانه به نمایش بگذار که خاله وکاکامهدوی ات درآن محفل نیا مده بودند غیرحاضربودند ببیند که مقاله فاشیست مقدس خوداش از یاد اش برود واز دیدن این کست هر شب "سیاف" را خواب ببیند وبعد دیدن ختم کست صدا می کند به کاکا جان خود هم از همین کست یک کست بیاورید که ما از این کست به گویندگان مجلس دادیم اگر به کاکایت ندهم فردا می گوید عجب کست ادبی بود کاش یکدانه کست بما می دادند

 وقتیکه کست انداخته می شود وتصویر در روی پرده تلویزون قولک وبالک می زند چهره های جدید وناشناخته را در ویدو کست می بینید که در شهر نه در مرده  خانه ونه در زنده خانه یعنی مسجد  دیده نشده به جز از جند نفر همه چهره های نا شناخته شده است پرسان میکنی آقای" دلخوش خان "این مردم ها کی است میگوید نا جوان در این مجلس ما نیامده بودید، فلانی هم می گوید که من مجلس می گیرم مجلس مارا ببین که سر ضد خلقی وپرچمی واخوانی هاگرفتیم  جذام وار خودرا با این شاعر یا با آن  نویسنده نیک نام چسپاندیم ومحفل بزرگ گرفتیم نام از خلقی و پرچمی واخوانی می برد وشوری نمک آن ها بخاطر فریب مردم از زبان شان رفته  دور خودرا نمی بیند که در دور وبرآن کیست غیر از خلقی پرچمی واخوان کس دیگری نیست  سامایی وشعلۀ  را در دور وبر آن نمی بینی اگر کدام نفر ازقطارجدا شده باشد یا مرتد شده یا به مرض اعصاب دچار شده دیگر از عناصر شریف در اطراف اش نیست   "کور خود بینای مردم همین آقا است"

 واگر بگویی که روی خدا را ببینید همین مردم نیک نام را رسوا نسازید ومجلس بنام شان نگیرید بروید عوضکه مردم شریف را در زندگی ومرده گی بدنام واذیت نکنید روز شش گوساله خودرا بگیرید چند احمق را دور خود جمع کنید دف بزنید برقصید وپای کوبی کنید که اعصاب تان راحت شود در خانه بهانه نگیرید دنبال این وآن حرف نزنید غیبت وبدگویی نکنید تن به شرافت بدهد

 میگوید که کاکا رفقا ودوستان وپیروان این مردمان نیک نام توان گرفتن محفل یاد بود وقدر دانی را از نابغه های روز گار خود ندارند ما از آنها قدر دانی می کنیم چه گناه است واگر پا فشاری کنی بگویی کاکا ترا همه می شناسند که حاضر باش فلان قوماندان گاو پلنگ بودی میراث شاعر ونویسنده نیک نام بتو نمی رسد برو از شاعران حزب دموکراتیک خلق ، مجاهد وطالب رابگیرید روی خدا را ببینید، می گوید من را سر راست گفتن لطفاً نیاورید ورنه میگویم به پشم قلندر که آن شاعر ونویسند چقدر بدنام وخورد وخمیر" مانند کاکا زمانی سامایی " می شود

آقا باز پا فشاری میکند میگوید لطفاً ببین کست را که چقدرزحمت کشیدیم واز شاعر ونویسنده قدر دانی کردیم عوضیکه شاد باش بما بدهد گپ تا وبالا می زنید چقدر مصرف کردیم چانکی خان را با اخگری خان  از خارج دعوت کردیم چاینکی خان هم از شرم سخن رانی نکرد اگر کسی مجلس می گیرد این قسم مجلس بگیرد نه مانندکاروانک شعر که چند نفر دورهم جمع می شوند شعرک بچه گک خاله را می خوانند ویا به یاوه گویی بینامک گوش فرا می دهند وبه دستور زلمی بابه کوهی ولطیف طبیبی گوش نمی دهند که بینامک را از مجلس بیرون کنند "جرآت" همان مرد ،کی است؟ یک با رجرات خودراامتحان کند وبی نامک را دریکی از مجالس توهین نمایدیا حرف غیر انسانی به او بزند ویاسر ش چیزی بنویسد ببیند که دال می پرد یا چپاتی اگر زلمی بابه کوهی وطبیبی مرد می بود ندخودشان زبان دارز می کردند یخن یک زن با شرف را نمی گرفتند سال گرم آمد حیزک (خنثی) ریش می کشد

یاد تو نیست که  من گفته بودم اگر من از کاروان شعر بروم واگر دلم خواست با خاینین ترین شهر ما یکجا می شوم این قسم مجلس با شکو می سازم تا نام از نام بماند درخت در جای یک پیسگی بی غریت سبز کرد گفت فرق نمی کند زیر سایه درخت سبز شده می نشینم اگر مرد هستی ودر جامعه نقش داری چرا شمشیر خودرا نمایان نمی سازی دنبال این وآن می روی تا با دنباله روی نام بکشی  راستی هم وقتیکه روشنفکران شهر ما یکی به مذاق دیگر شان برابر باشندودردوغ شان مگسی نیفتاده باشد مانند درازگوش خان گردن به گردن می شوندپیش شان چپ وراست بودن، مسلمان وکا فربودن ، صادق وخاین بودن ، قندهاری وپنجشیری فارسی وپشتوبخاطر"صداقتی وجدانی "! که دارندمطرح بحث نیست  اما وقتیکه  در چشم ودماغ روشن ،روشنفکری ما چیزکی بد خورد تبر اتهامات به شانه می کنند به خود جانب مقابل وخانواده جانب مقابل اتهام های گونا گون می بندند اگرکس دیگر پیدا نشود که با آنها بزند وآنها هم  از خرک قهر خود کمی پائین شوند میگوید بینامک بی سوادخوداش پدراش وننه اش کاجی بی وسیا بوده ومی باشد حق هم دارند که کس دیگر را پیدا نکردند بینامک شهر را نقل مجلس خود بسازند  ویخن فاطمه اختر را در عروسی ها بگیرند که توو بغلانی از بینامک حاتم بیگ شهر ساختید واین را نمی دانند که بغلانی وفاطمه اخترهمکاردوران کار وماموریت من در افغانستان بودندو از سالهای طولانی با بینامک دوستی شخصی و ارتباط انسانی غیر حزبی دارندوهردوی آن آنقدر شرافت دارند که آروزی استعمال شدن نتنها از بینامک ازکسی را دیگر را هم ندارند قلم وزبان شهامت خود شان بکس تن نمی دهند وهرکس در پای شان می افتد ومی گوید بیاید با نام ودانش خود مجلس مارا رونق بدهد واگر دروغ است اشخاص وافرادی که به آنها تیلفون زده عذر کرده که در نوشته دوم خود از آن نام ببرم

 بینامک بیچاره می داند که غربت ،بیکاری ،تنهاهی ، بی زبانی ،پول ناچیز سوسیال ، سرگردانی پیدا کردن اعلان بخاطراخبار و مشکلات فراوان سبب غوغای فکری این دُر دانگان شهرماشده  همه راه ها به روی "قلم بدستان دل بدریا زده شهرما بسته شده است تنها یک راه باز است مجلس سازی

چاره ندارند هرکدام شان دوای اعصاب میخورند این" آقایان غروفش" مجبور هستندبخاطرنجات ازانزوامجالس مگسان جذامی دورشرینی بنام یک خوش نام یالوده شهربیگیرندودورشرینی جمع شوندوبا این مجالس خیانت های گذشته خودرابرات بدهندویکدیگرخودراخان صاحب بگویندجنایت وخیانت خودرادرگردن دیگرا ن اندخته باشند

در این تازگی ها دریک سایت نیک نام  وتیلفون خبری شهر ماآگاهی یک مجلس باشکورا به مردم شهرما دلقکان قلم داده بودندوهم لطف کرده بودند به دوستان ودشمنان تیلفون زده بودندوحتی گفته بودندکه اگر پای کش کسی نداری ما موترعقب دروازه شان روان می کنم که پای شمارا برشانه بالا کندحتی دست وپای مخالفین خورا بوسیده وگرفته بودند حرف هایکه در قسمت یکدیگر زده بودند ودر سایت ها نوشته بودند برطاق فراموشی گذاشتند وگفتند که خون به خون شسته نمی شود خون را باآب بایدشست کارخوبی است وکار خوبی کرده اند  خدا کند که صداقت باشد واین دوستی های بعد ازآشتی شدن ادامه پیدا کندبه یک دیگر اتهام ناجوانمردانه نبندنداز شرافت کاربگیرند پای بینامک را در رذالت خود نکشند علیه بینام در محافل خصوصی ودر تیلفون حرف پشت سرنزنند واگر انتقاد سر بینامک شهر دارند مردانه بخود او بگویند ویا بنویسند وانتقاداز بینامک شهربکنند وبینامک اگراشتباه کرده باشدشهامت دارد معذرت میخواهد واگر اشتباه نکرده باشد باز هم جواب دندان شکن می دهد

  بینامک شهر که مریض است زیاتر در امریکا می باشد کمتربه تورنتوودر محافل سازی های شترگاوپلنگ ودرمحافل های شعر"هله قاطرآمد درخانه درآمد" ودر دیگر محافل دیده نمی شود واگر سری هم درمحافل می زند نه بخاطر تخریب مجلس وکسی می آید وهیچ وقت این بی وجدانی را نکرده  اگر صراحت لهجه جرم وگناه است بگویند نظر به فلان قانون ومنظق صراحت لهجه جرم است  انتقاد ونقد کردن عادت بینام است جلو گرفتن صراحت لهجه او سبب مرگ او می شود وبخاطریکه زنده باشد بکسی اجازه نمی دهد که  جلوصراحت گویی وراست نویسی  اورا در دست کثافت خود بگیرد  وهیچ امکان ندارد نه وقت خودرا ضایع کنید نه از دیگران را اگرصراحت لهجه را از اوکسی گرفته بتواند ویا بگیرد آن وقت بینامک  تن به مرگ تدریجی داده

دوستان شما می دانید اگر نمی دانید من بشما اطمینان می دهم صراحت لهجه بینامک شهر به معنی توهین وتحقیردوستان ودشمنان نبوده بلکه بخاطر اصلاح جامعه بیمار شهر مابوده واست  وتا بینامک زنده است به کار خود جهت اصلاح جامعه ادمه می دهد وخاینین وسازش گران وخود خواه های شهر را با زبان وقلم سرکوب می کند جنایت های شان را برملا می سازد دست شان آزاد که سر بینام وخانواده بینام هر اتهام می زند ومی نویسند اگر هزار بار آنها بنویسند هزارویکم را بینامک می نویسد وبه پوز خاین به قلم می زند

محمود خان  فورمولی شاعر، نویسنده طنز نویس، منتقد ونطاق برجسته شهر ماکه همصنف بینامک شهردر فاکولته بود وبینامک ازو بخاطر تنبلی گاه گاه در امتحان نقل هم می کرد  واز روزیکه شنیده بینامک شهر ما سر لوده های شهر وخاینین شهر ما نوشتۀ سر دست دارد واگر بینامک را مریضی مجال بدهد عنقریب آن کتاب را بنشر می رساند دل فورمولی نا رام است چیزی را بهانه  می گیردبه بینامک تیلفون می زند تا بداند که کتاب سر لوده ها وخاینین  تا به کجا رسیده  وهم فورمولی وعده با بینامک داده و شناختی که فورمولی از بینامک دارد ودل اش به بی سوادی بینامک سوخته ویرستاری کتاب لوده ها وخاین شهرمارا بگردن بسته خود فرمولی گرفته  خدا کند که پشیمان اش لوده های شهر نکند

راستی با وجودیکه خسته ومانده از کابل فورمولی صاحب برگشته وچوکی مناسبی به آن در دولت مستعمراتی کابل پیدا نشده باز هم سر خستگی لطف کرده به بینامک گفته نوشته که راجع به لودگی های "لطیف غول " سر دست داری جهت ویرستاری به من ارسال کنید  بینامک به او گفته که زلمی جان بابه کوهی به افغانستان رفته تا از خانم صیغۀ خود احوال بگیردتا آمدن آن سرورما !وقت داریم وقتیکه زلمی جان صاحب امتیازدو هفته نامه وزین زرنگار آمد نوشته که راجع به لودگی های لطیف غول نوشتیم بشما ارسال می کنم ویرستاری کنید  وبعداز ویرستاری شما در زرنگار بنشر می رسانیم بینامک میگوید خانه فورمولی صاحب آباد واز لطف شان تشکر

چیز جالب دیگر که اوراق های دست نویسی درسی  داکتر صاحب بنو وال استاد فاکولته ادبیات  که استاد محمودجان فورمولی باهر وبی نامک بود ویکی از شاگردان بی شعوردیگراستادکه در شهر مازندگی می کند ونوت های دوره فاکولته استاد را بخاطریکه نام استاد از صفحه تاریخ ادبیات وطن ما از بین نرود  بنام خود با چپ وراست کردن قلم در یک مجله گگ بنام آشیان درشهرما به همت آقای ضرابی  بنشر می رسید حالا خدا بیامزه مجله آشیان نیست شاگرد"بی شعور" وفا دار استاد بنام خود نوت های فاکولته را در آن مجله گک  بنشر رسانیده محمود جان نوت های درسی استاد بنوال را بهانه گرفته  با بینامک شهر صحبت در تیلیفون  کرد.

محمود جان فورمولی به بینامک  گفته من آن نوت هارا با خود آورده ام بینامکه به او گفت فورمولی صاحب چقدر حوصله داری بزرگان گفته اند چلوصاف سوراخ سوراخ قابل سوراخ کردن نیست از آن آقای بیشعور عادت به مرگ همیشگی آن است که نوشته وشعر این وآنرا بنام خود بنشر برساند چنانچه یک نوشته  خانم فاطمه اخترکه حقوق دان ، طنز نویس ماهر،شاعر ، نویسنده  شهر ما است بنام خودنوشته آن خانم باشهامت را بیشعور بنشر رسانیده هم فاطمه اختر در شهر زنده است هم نویسنده دزد بی شعورزنده است در شهر ما بی غیرت بی غیرت می گردد به ما چه ارتباط دارد فاطمه اختر می داند ومرد دزد بی شعور.

چقدر بینامک غم "رواش" های کوه سرخ پارسا را بخورد وچورت بزند که چرا رنگ چپن کرزی تغیر کرده مانند کرزی دزدوخاین وبی غیرت در شهر ما زیاد است از آن جمله یکی از همشری های بیغیرت ما والی هرات است عمر اش دراز روزی همکار مردم نامه در تورنتو بود حرف های اش از دهن کشاد اش بزگتر بود

  چون بینامک با فورملی صاحب شوخی های مزه دارهم داردند در لابلای یک شوخی محمود جان فورمولی درتیلفون گفت که راستی بینامک خبر شدم که مریض بودی به امریکا رفته بودی خبر نداری محفلی بخاطر قدردانی از یک مولف شهر ما که اوراق پراگنده کتاب ونوشته های نویسندگان ومورخین وطن مارا از عقب کندو های چهاردهی کابل کشیده اندوجمع آوری کرده اند بشکل یک کتاب پس از ویرستاری نام مشروطه خواهان را تکرارا جمع وچپ وراست قلمی کرده وبنام خودیک آقای از یک خانواده خوش نام  بنشر رسانیده وبخاطراین  نظر دانشمندان مولف کتاب که در کتاب نوشته خودابراز نظرکرده در یکی از صفحات کتاب با افتخار جملات لودگی را بکار برده

این نویسنده نقصانی قبل از تولد با فکر ناقص خود ابراز نظر در کتابک خود کرده نوشته امیر امان الله خان شاه  وطن پرستی وآزادی خواه آزادی خواهی  را از استاد قاسم الهام گرفته  وتا امروز کسی  از این راز خبر نداشت نویسنده کتاب درخواب دیده بینامک به فورمولی گفته عقل داری ؟

فورمولی استاد قاسم سواد درست نداشت پدراش واستاداش قربان علی خان پدراستاد" نتو" سواد هیچ زبان را نداشتند به فارسی حرف زده نمی توانست  چطور از یک آدم بی سواد یک شاه مبارز وتحصیل کرده آزادی خواهی را الهام گرفته می تواند؟ این نظر به صحبت یک لوده شهر ما بنام لطیف غول در یک مجلس صحبت می کرداز لودگی نویسنده وازالهام گرفتن آزادی امیر امان الله خان از استاد قاسم در آن مجلس یاد شد لطیف غول بخاطر برات دادن لوده دیگرمانند خود گفت که حضرت موسی یک چوپان را احترام می کرد کسی پرسید یا موسی چرا این چوپان را احترام می کنی موسی گفت این چوپان مولای من است مردتعجب کرد با خود گفت این حضرت موسی مگر لوده است باز با خود گفت باید از حضرت موسی پرسان کنم  گفت یا موسی این چه دانش دارد که مولای یک پیغمبر شده موسی گفت من از این پرسیدم که سگ چه وقت جوان می شودچوپان گفت هروقت که سگ پای خودرابلندکند وپیشاب نمایدآن وقت جوان می شود من جوان شدن سک را از زبان آن شنیدم وآموختم پس این چوپان مولای من است.  عقل نباشد جان در عذاب است .دوستان شما فکر نکنید که قضداً لطیف غول نویسنده کتاب وحضرت موسی را مثل خود لوده وانمود کرده شاعری گفته

دشمن دانا بلندت می کند

بر زمینت می زندنادان دوست

 محمود جان فورمولی به بینامک گفت آقای هفته فهم من گفتم که مولف گنس وگیچ خواب دیده واگر بسیار علاقه داری که بدانی که امان الله خان چطور الهام آزادی خواهی ازتارتنبوراستاد قاسم گرفته به مجلس قدردانی مولف بروید وبا گرداندگان مجلس مولف در تماس شوید من وکیل مدافع مولف کتاب نیستم مثل این چتیات هزاران چتیات در کتاب ها به نشر رسیده به من ارتباط ندارد اگر کتاب را  نخواندی وآقای اسدالله خان حکمی  وعبدالله جان قومندان مبارزین ساما که بعد ها تازه اندیش شد این دوآقا کتاب های دست نویس روشنفکران شهر ما را خاص برای خدا می فروشند اگر سر تو نفروخته باشند ویا حوصله خواندن چتیات کتاب را نداری من یک نقد طنزی یک نویسنده شاعر ومنتقد شهرما وشما که دوست ودشمن زیاد دارد بنام غلام ربانی خان بغلانی یاد می شود استاد بینام هم است  راجع به این کتاب درصفحه 30 و31 شماره 49 اندیشه نو در تورنتو به ابتکار پشت پرده داکتر صاحب نیک پی بنشر می رسد این کتاب بشکل یک طنزواقعاً استادانه نقد شده قبل از اینکه آن شماره از سایت انترنتی اندیشه کشیده شود بخوانید لطفاً بخوان بعد از خواندن نقد استادضرورت بخواندن کتاب وشناخت با نویسنده نیست چلوصاف نویسنده وکتاب را بشکل خیلی دوستانه وعاطفی در طومارطنزپیچیده که غیر سر آدمی که مغز دارد ،سرگوساله به آن نقد باز نمی شود واگر می شد آن را وقت از انترنت می کشیدند راستی وقتیکه این طنز بدست بینامک شهر رسید بینام دیدکه کتاب جانانه توسط استاد بینامک بشکل طنز نقد شده گفت اگر من چیزکی در باره مولف وکتاب نوشته کنم نمی توانم که بالاتر ازنقد طنزی استاد چیز یی بنویسم بهتر است که این نقد را به محفل قدردانی مولف کتاب ارسال کنم تا در آینده از باد کردن کاه بی ندانه خود داری کنند راستی  وهم اشاره به ویرستار کتاب در آن طنز آگاهانه شده ومنتقد مثلیکه ویرستار کتاب را هم شناسایی کرده  گفته که دست عروس کتاب با سرگین گاو سردارمحمد هاشم خان خینه شده است ویرستارکتاب را با ناخن قلم نرمک چندک گرفته وگفته اگر گرمی کرده ترا عوضیکه با مجله  نایاب خودرا پکه می کنی با اندیشه نوخودرا پکه کن

دوستان وخواندگان این قلم  واقعاً نقد خیل جالب واستادانه است سری به سایت اندیشه نو بزنید شماره 49 صفحه 30 و31 رابازکنید عنوان را می بینید (نقدگونه ای به یک اثر تازه)  نقد طنزی استاد را از خود بسازید و بخوانید وبه حق بینامک تان دعای نیک کنید که محتاج دعا است

 اگر گرداندگان مجلس قدردانی از یک مولف نام نویس قبل از برگزاری مجلس نقد طنزی استاد بغلانی را می خواندند مظلومان ضرورت نداشتند که بیدار خوابی کنند وبا شاخی قلم وزبان کاه بی دانه باد نمایندو خون پاک روان شاد سید گاظم داگر را پامال نمایند وبه مرد مبارز سید هاشم ساعد بنام دوستی توهین کنند

 باز هم قابل تشویش نیست بزرگان گفته اند که به چپ چپ سگ دریا مردار نمی شود وطلا سالها در خاک باشد باز هم طلا است. چون طنز بود از مگسان قلم ومحفل نام برده نشد اگر کس است یک حرف بس است  اگر مگسان قلمی ومحفلی خواسته باشند چیزکی سر این طنز بنویسندآزاد هستند لطف می کنند نوشته شان سبب بازشدن دست این قلم به واقعیت ها می گردد عجله کنند بشتابند که عمر بینامک کوتاه است نوشتن وانتقا بعد ازمرگ بی نامک سود ندارد بعد مرگ بینام هرنوع نوشته نویسنده ومنتقدرا خورد می سازد

به دست خود دهد خرمای تر

بفکر این نشوید که

 بعد از مرگ تان بدهند خروار زهر

اگرسربینام چیزی می نویسید حالا بنویسید

 

 

 


بالا
 
بازگشت