خوشه چین

 

سیاست بدون شرف

 

 

 

قسمت دوم:

ازراست افراطی گله نداریم چراکه درافغا نستان اخلاق راست را خیانت به وطن وانسان وارزشهای اخلاقی واجتماعی شکل میدهد.آماده گردیده ایم که ریگ گندم خودرا خود بچینیم.ازینکه ما چپ استیم و چپ هم میباشیم  نه چپ رادیکال که سیاست را ازلولۀ تفنگ جستجو می کنند.درلوحه چپ نگاشته شده است که همه چیز بخاطر انسان زحمت کش.آبادی کشوررا ازعینک خردورزی، سازنده گی می بیند وتعهد چپ هم برایم مطلب است که باید زیرتحقیق وبرسی قرار بگیرد، چراکه تعهد چپ برای سازنده گی است.با حفظ  ارمان چپ خطای های سیاسی چپ را به نقد بگیریم.                                         درینجا به تعریف خود سیاست مارا غرض نیست ولی آنچه که اشاره میشود این است آگا هان اموروعلاقه مندان به رشد انکشاف پیشرفت، ترقی، به سیاست کردن علاقه میگیرند، کسیکه ارزش سیاست را نمیداند. لقب خودرا ازینجا بدست آورده میتواند.

                    رسم عامیانه است که یگان نفررا می گفتند((ترۀ تخمی))     به من گفتند با فلانی رابطه داری گفتم که ازین تره های تخمی دیگر چیزی حاصل نمیشود چیزی برای گفتن درکله ندارد. وبرای دادن میان پرسله ندارد.

این منم که ا زطریق سایت ها با مردم خود سخن میزنم

پریکلس یونانی در یک مرثیه گفته‌است : «آدمی که به کار سیاست نپردازد شایسته صفت شهروند بی آزار نیست بلکه باید او را شهر وندی بی خاصیت بدانیم.» وقت که گفته می‌شود کسی به سیاست علاقه دارد مقصود آن است که او به مسایل جاری کشور مانند مسایل صادرات و واردات مسایل مربوط به کار و کارگر روابط قوه مجریه با قوه مقننه فعالیت‌های احزاب و سازمان‌های سیاسی و بسیاری دیگر از مسایل و فعالیت‌های سیاسی – اقتصادی و فرهنگی – اجتماعی توجه دارد. در این معنی سیاست فراتر از یک علم است و سیاست‌مدار هم کسی است در این گونه مسایل شرکت فعال دارد و تصمیم گیری می‌کند هر چند که ممکن است درک و شناخت چندان درستی از اصول و بنیادهای علم سیاست نداشته باشد. و آنگهی در حالیکه علم سیاست آگاهی مشترک انسانها در همه جامعه‌ها است، سیاست کشورها با هم تفاوت دارد. دانشمندان سیاسی برجسته از سراسر جهان در سپتامبر 1948 در کنفرانس یونسکو، علم سیاست را به جای علوم سیاسی و برای نامیدن این رشته علمی پزیرفته‌اند.اما آنچه که مورد توجه است اجرای سیاست((دولت مداری)) را خردمندان برمداربینش ودانش توصیه داده اند . گفته شده است که انسان ها سیاست مینمایند وانسانها اشرف مخلوقات اند، بناً سیاستها برروان شرافت مندانه طرح و پی ریزی گردد.     مطالب فوق انسان را به آن وا میدارد که بداند.این سیاست پیشه ها و سیاست سازان میباشند که مجموع نظریات خودرا دریک مرکزتوحید، خط واحد فکری خویش را برای عمران جامعه بخاطرحفظ ارزشهای انسانی طرح، طبق نیاز وخواست زمان درمعرض اجرأت قرارمیدهند.  چشم سیات سازان انسان دوست دوطرف((-0+)) را می بیند.ترجیح میدهند که ازین به بعد اشتباه را به خود را ه ندهند.

دری که پست بود میتوان

 خمیده گذشت

خلق عالم تما شا گراست

ریتم زمان آهنگ خوش دارد

ازپیش روی خلق

دست وپا شورداده

چمیده گذشت

بخاطریک شلاق چندین روضربه می خورد

درخانۀ دزدان و فریب کاران طفل نوتولد شد بمن گفتند که تبریک باشه دوست نوت تولد یافت درجواب گفتم که ذات ماهی خطا نیائی به تعداد دزدان سیاسی افزوده شد.

چاره جزاین نیست که حقایق را بیان نکنیم تا درآینده ازتکرارمجددجلوگیری به عمل آید.کشور وسیقۀ ملی مردم است، خائنین ملی را اگردوست است ویا دشمن، اگر ظاهر است و یا درباطن باهراسم ورسم که است، اگر درپناه زبان قوم ملیت ، سمت ومنطقه زیرهر اصطلاح ،اشاره، وکنایه که پنهان شده است بیرون کشید معرفی اش کرد.                  

   دونوجوان پسر ودختربنا به طبعیت که دارند، ((همینطورباید باشد)) اینکه نیست میگذاریمش دردست انکشافات ساینس و تکنالوژی راه  را برای آینده باز می سازد. می خواهند نسلی را به دنیا بیاورند، قبل برهمه میخواهند که خودرا با همدیگر بیابند، محبت میکنند،عشق میورزند،لذت میبرند،درین دوران عشق ومحبت ولذت بردن اززنده گی برای همدیگر((شرافت)) میبخشند ازاحترام ودوستی متقابل برخوردار میباشند. اینجا است که دو نوجوان آ ماده به تداوم زنده گی خانواده گی برزنده گی معنویت میبخشند.این فعل وانفعال زنده گی نوع ازسیاست است برای پیشبردحیات بهترکه شرافت را بلا شک باخود به همراه دارد.درارتباط به این تعهد جانبین،تنها یک چیز خیلی جالب وبا ارزش تجلی می یابد عبارت است ازخیانت، زوجین با هر قیمتی که است باید با همدیگر دردرازنای زنده گی صادق باشند وخیانت را به همدیگر روا ندارند. اگرچنین یک فضا ایجاد شد طرف خاین تمامی ارزشهای خانوادگی را برهم زده مرتکب جنایت شده نسلی بدون تربیت به جامعه تقدیم میدارند که نسل بی تربیت هزاران فجایع بعدی را مرتکب میگردد. این فرزندان عاق شده بی بندوبارلمپن پرولیتر موم دست اجانب میشوند.    بدبختانه که ازین خال مادر زاد درپیشانی بسیاری ازمردان پیش قراول سیاسی ماموجود بوده واست. ما داشتیم بعضاً ازپیش قرا ولان را به چنین امری خیلیها بی اعتنا بودند.    خانم با وجدان وباعزتش زهرجام مینوشیدبرای پنهان ساختن ماجرا ازشرم مردم، خود پای اندازی میکرد.    داشتیم ازین قماش رفقای حزبی را که با داشتن قیافۀ زیبای ظاهری وپوشیدن لباسهای فاخرانه زمینۀ طلاق خانم رفیق خودرا آماده میگرداند وبرای خود نکاح میکند.  

   جریان دموکراتیک خلق افغانستان درسال 1343بنا به خواست زمان اساس گذاشته شد.مجریان این جریان، با به عمل درآوردن کار انسانی خویش(( کارشریفانه کردند)) قفل بستۀ افکاراندیشه های دوران سازعصررا بازنمودند.گویا که ازدوکان عطار، بوی عطر منطق انسانیت،موج زنان این اسم هارا هرطرف باخود به همراه میبرد.رفاقت،برادری،حق زن،حق طفل،حق جوان،حق موسفید، حق کارگر، رشد، انکشاف ترقی، تحول، پیشرفت، دموکراسی، عدالت، آزادی، آگاهی،خرد ورزی.حق بازنشستگی، کارداوطلبانه، حشر، دست گیری ازنا توانان رساندن کمک به بینوایان، ناموس داری و ناموس پروری وطن دوستی وحراست ازوطن، آزادی بیان،حق تظاهرات ومیتنگها،مارشها و راه پیمائیها،حق فرجام خواهی، داد گاه علنی، با سواد سازی بیسوادان وغیره  

  تا که این کلمات نا میمون را زیرشعاع خویش قراربدهد.استبداد، شکنجه، قتل وقتال وکشتار، به دارآویختن، ناخون کشیدن، تبعیض، استثمار، استعمار، دزدی رهزنی، دسیسه توطئه، تحقیر، توهین وغیره. اینها هرکدام در ذات خود آهنگ دل پسندی  بودند که علاقه مندان را درصف مبارزه به شکل داو طلبانه به سمت خود کشانید.افسوس که باغبانان ما قدرت کشت کردن را داشتند. اما نیا موخته بودندکه چگونه کشت خودرا پرورش بدهند وبه ثمربرسانند.

علتش درین بوده است که بسترجامعه هنوز درآن سطح ازتکامل خود نرسیده بودکه بداند خودآگاهیهای اجتماعی یعنی چه ، خود اگاهی طبقاتی،را نیاموخته بودند که درکدام موقف ازوضع زنده گی قرار دارد. خود اگاهی ملی را هنوزدرک نکرده بودند که دست به تناب ترپال انترناسیونالیزم پرولیتری درازکرده بودند این دژشکست نا پذیرنه دیواری بود نه قلعۀ مستحکمی فقط پارچۀ بود به رنگ سرخ.با دادن رشوۀ دالری ونوشیدن چندبوتل ودکای کارگری،گلیم انتارناسیونالیزم پرولیتری جمع شد.

با اخراج یک دکمه گاز،وضوی صوفی شکست

برای تازه گی وضو،عوض مخرج ،دست،پاودهن ودندان شسته میشود

ملیونها انسان کرۀ زمین به فاجعه مبتلا گردید

سرمایه با داشتن خصلت وحشی گری خود میدان را برای خود خالی یافت ، دست به حمله زد، به سرمین دیگران حمله میبرد، به نسل کشیها آغازنموده ، شهرها را به ویرانه مبدل ساخته است به هرحال .

درقریه فردی زندی میکرد بنام ((محمد امان آسیاب ساز)) باشه پران بود سگی  داشت به اسم خال وقتی که صدا میزد«خا ل خال خال» خال هرجا که می بود حاضر می گردید. تصادفاً دریکی ازشبهای تابستان بین خال و مار جنگ درگرفت مار خال را گزید وخال ماررا دندان گرفت. علاوه برآن باشه پرانهای دیگری هم موجود بود. سگ های شان بنامهای،شوقی، بنگی، زنبور، گلپای یاد میگردیدند.

این باشه پران های بین ا لمللی با این همه حال واحوال، بودنه پا لهای شان مزارع مارا خراب کردند.

ماروخال هردودرپهلوی هم مردند.

دراوقات فراغت چشمهاره پت گرفته برای ده مرتبه تکرارنما یید

مارخاله خورد، خاله مارخورد

امپریالیزم را اگرشیردرمیان جنگل حساب نمائیم واکسترمستها را اژدها صحرا ی آتش فشان فعلاً درجنک نزاع بین هم، فردا هردو درکنارهم به سرنوشت ابدی می پیوندند.                                           اما انسان امروزی ما بخصوص جنبش عیاران درعصرکنونی به خودآگاهی روشنفکرانه دست یافته است . میگویندامروزه روز روشنفکر کسی است که به یکی از این‏ خودآگاهیها رسیده باشد و درد طبقاتی یا ملی یا انسانی اش به  درک نا خود آگاهش مبدل گشته سعی درتلاش‏ رهایی مردمش، ازاسارت، طبقه‏اش یا ملتش یا همه‏ء انسانها ی وطنش دارد می‏خواهد آگاهی خود را به‏ آنها منتقل نماید و آنها را به حرکت و تلاش برای رهایی از اسارتهای‏ اجتماعی،ملی وبین المللی بیرون آورد.روشن فکرآن وقت، تفاوت وسلسله مراحل خود آگاهی انسانی را تا به خود آگاهی ملی درذهن خوترسیم ومنسجم نکرده بودند ونمی دانستند که مقدم انتر ناسیونالیزم پرولیتری جایگاه خویش را درردیف سوم می یابد ضرورتی نبود که با ادای واژه ها ی انقلابی شیشه به دست ارزشهای اجتماعی نادیده گرفته می شد به تبلیغات هست ونیست پرداخت میگردید. این راه تاریک همان تاریکی  بود که نا آگاهانه درین سفرانسان جامعه ما درکام هیولای فرورفت. اگراین آگاهی ها درذهن خردروشن فکرآن وقت نقش بسته بود هرگز،جنبش برمحوردوشخصیت بجای اموزش الفبای مبارزه،رشد نمیکرد.  وشخصیتهای قابل قبول به اجتماع کنارنمی رفتند وبرای خود شان راه جدا گانه انتخاب نمی کردند.                                      

  چهل جریب زمین وتری به بلا گی دوگاونارو

روشن فکرفردای کشورما این نسل بالندۀ روبه تکامل درشرایط عصرنوین کمپیوتربا حفظ  احترام به موقف ومقام پیش قراولان کنگرۀ اول جریان دموکراتیک خلق افغا نستان قدم های بعدی را برای تکامل اندیشه های انسانی پیشگامان سیاسی ازبیت پائین آغازخواهند نمود.

 "چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم"

"گــــه ازین سوی کشندم گـــه ازان سوی کشندم"

"نفسی آتش ســــوزان نفسی سیـــــل گریـــــــزان"

"زچــــه اصــــلم زچه فصــــلم زچه بازار خــــرندم"

 تجربه برای ما آموختاند که انسان مبارز باید که انرژی را برای انجام مبارزه ازخودآگاهی ذخیره نماید. خودرا بشناسد، هویت خودرا دقیق بداند.بداند که درکجا تولدیافته است،بداندکه زنده گی یعنی چه؟ درزنده گی به چه نیازداردوچه میخواهد،، ماهیت اجتماعی بودن خودرا دقیق بشناسد، وصدها چی دیگر.اینها همه درذات خود انرژی اند که به انسان مفت رایگان کمک مینماید. انسان خیلی ها توانمند است انسان نباید این توانمندی خودرا درراه فریب اغوا وخیانت به مردم به وطن به انسان بی فایده مصرف نماید. جوهرشهامت انسان ((پسرودختر)) باید که درراه آموزش علمی ومسلکی مصرف گردد ودرخدمت اجتماع  قرارگیرد.  هریک بداند که خود آگاهی فردی به معنی آزادی را دراختیار داشتن وسرنوشت زنده گی را خود تعین کردن است.

انسان خود آگاه، ازلحاظ ذهنی توان انکشاف یافتن ومتحول شدن را دارا میباشد.انسان خود آگاه زمانیکه خودرا شناخت که انسان است پس برای انسانهای دیگر ارزش قایل میشوند.ازینجا است که هومانیزم، انسانگرای پا را در صحنه به پیش می کشد.

 خود آگاهی انسانی

 مطهری مینویسد: زمانیکه انسان آگاه شد میداند که رابطۀ  او با عالم بشریت است.انسانها موجود واحد واقعی ا ند وازیک" وجدان مشترک انسانی" بهره میگیرند همه انسانها احساس انسان دوستی دارند. نسل بالنده این اندیشه را درمغز خود می‏پرورانند. این نوع خودآگاهی را درخود پیدا مینمایند، میدانند که دردشان درد انسان است ، آرزوهایشان‏ آرزوهای انسان می‏شود و جهت گیری وتلاششان درجهت سعادت و خوشبختی انسان صورت می‏گیرد میدانند که دوست انسان یعنی علم، فرهنگ، بهداشت، رفاه‏، آزادی،عدالت ومحبت،دشمن انسان یعنی جهل ، فقر،ظلم،بیماری،اختناق وتبعیض می‏گردد.
رازمطلب درنحوه‏ء وجود وواقعیت انسان نهفته است. انسان درنحوه‏ء وجود وواقعیتش با همه‏ موجودات دیگر اعم از جماد ونبات وحیوان‏ متفاوت است این نظرکه هرموجودی که پا به جهان می‏گذارد و آفریده‏ می‏شود همان است که آفریده شده است یعنی ماهیت وواقعیت وچگونگی هایش همان است که به دست عوامل خلقت ساخته می‏شود ، اما انسان‏ پس از آفرینش ، تازه مرحله‏ء اینکه چه باشد و چگونه باشد آغاز می‏شود
.
انسان آن چیزی نیست که آفریده شده است ، بلکه آن چیزی است که خودش‏ بخواهد باشد ، آن چیزی است که مجموع عوامل تربیتی وازآن جمله اراده وانتخاب خودش اورا بسازد .

به عبارت دیگر، هرچیزی ازنظرماهیت که چیست و ازنظر کیفیت که‏ چگونه باشد ، " بالفعل " آفریده شده ، اما انسان از این نظر " بالقوه‏ " آفریده شده است ، یعنی بذرانسانیت دراوبه صورت اموربالقوه‏ موجود است که اگربه آفتی برخورد نکند آن بذرها تدریجاً اززمینه‏ء وجود انسان سربرمی‏آورد وهمینها فطریات انسان‏اند وبعدها " وجدان " فطری‏ وانسانی اورا می‏سازند .
انسان،برخلاف سائرمخلوقات، شخص است وشخصیتی دارد. شخص انسان با مجموعۀ جهازبدنی اش همزمان به دنیا می‏آید
انسان در آغاز تولد از نظر جهازات بدنی مانند حیوانات دیگر بالفعل‏ است ، ولی از نظر جهازات روحی ، از نظر آنچه بعدا شخصیت انسانی او را می‏سازد ، موجودی بالقوه است ، ارزشهای انسانی او در زمینه‏ء وجودش‏ بالقوه موجود است و آماده‏ء روییدن و رشد یافتن انسان از نظر روحی و معنوی یک مرحله از مرحله‏ء بدنی عقب‏تر است ، جهازات بدنی اش در رحم وسیله‏ء عوامل دست اندرکار آفرینش ساخته و پرداخته می‏شود ، ولی جهازات روحی و معنوی و ارکان شخصیتش در مرحله‏ء بعد از رحم باید رشد داده شود و پایه گذاری گردد . از این رو می‏گوییم هر کس خود بنا ومعمار و مهندس شخصیت خود است ، قلم تصویر کننده ونقاش خلقت شخصیت انسان( برخلاف شخص او) به دست‏ خودش داده شده است .

هرموجودی غیرازانسان، میان خودش وماهیتش تصورجدایی غیر ممکن‏ است ، مثلا میان سنگ و سنگی ، میان درخت و درختی ، میان سگ و سگی ، میان گربه و گربه‏ای .  انسان تنها موجودی است که میان خودش وماهیتش‏ جدایی وفاصله است ،یعنی میان انسان وانسانیت .

ای بسا انسانها که به‏ انسانیت نرسیده و درمرحله‏ء حیوانیت باقی مانده‏اند مانند برخی ازانسانهای بدوی ووحشی، وبسا انسانها که مسخ شده وبه ضد انسان تبدیل‏ شده‏اند مانند اکثرمتمدن نماها .
چگونه ممکن است میان شی‏ء وماهیت خودش جدایی بیفتد ؟ بدیهی است که‏ ماهیت لازمه‏ء وجود است و اگروجودی بالفعل باشد ماهیتش به تبع بالفعل‏ است.وجود بالقوه است که ماهیت شایسته‏ء خود را فاقد است
.
آنچه اگزیستانسیالیسم به نام اصالت وجود می‏نامد و مدعی است که انسان‏ یک وجود بی ماهیت است و خود با انتخاب راه خود، به خود ماهیت‏ می‏بخشد، توجیه صحیح فلسفی‏اش همین است.فلاسفه‏ء اسلامی، بالخصوص صدرالمتألهین،تکیه فراوان برهمین مطلب داردوازهمین رومیگوید :انسان‏ نوع نیست،انواع است،بلکه هرفرداحیاناهرروزنوعی است غیرروزدیگر .
از اینجا روشن می‏شود که انسان زیست شناسی،انسان بیولوژیکی،ملاک انسانیت نیست ، انسان زیست شناسی تنها زمینه‏ء انسان‏ واقعی است وبه تفسیر فلاسفه : حامل استعداد انسانیت است نه خود انسانیت . وهم روشن می‏شود که بدون اصالت روح ، دم ازانسانیت زدن‏ معنی و مفهوم ندارد
.
اکنون که این مقدمه را دانستیم ‏میتوانیم مفهوم "خودآگاهی آنسانی "را دقیق تردرک کنیم .
گفتیم خودآگاهی انسانی بر این اصل استوار است که‏ انسانها مجموعا یک " واحد " واقعی به شمارمی‏روند و ازیک وجدان‏ مشترک انسانی، ما ورای وجدان طبقاتی ، مذهبی ، ملی ، نژادی بهره‏مندند . اکنون می‏گوییم این مطلب نیازمند به توضیح است که چه انسانهایی مجموعا یک " خود " دارند و روح واحد بر آنها حکمفرماست ؟ خودآگاهی انسانی در میان چه انسانهایی رشد می‏یابد و نمو می‏کند و در آنها همدردی و هم پیکری‏ ایجاد می‏کند ؟ آیا تنها میان انسانهای به انسانیت رسیده که ارزشهای‏ انسانی و در حقیقت ماهیت واقعی انسانی در آنها به فعلیت رسیده و تحقق‏ یافته است ، یا انسانهایی که در حد بالقوه بودن باقی مانده‏اند ، یا انسانهای مسخ شده و تغییر ماهیت داده و تبدیل به بدترین جانوران شده ؟ کدامیک ؟ آیا همه‏ء اینها با هم ؟
بدیهی است که آنجا که سخن از دردمندی متقابل است ، سخن در این است‏ که همه اعضای یک پیکرند و از درد یکدیگر بی قرارند ، همه‏ء اینها نمی‏توانند اینچنین باشند . انسان بدوی وحشی که در حد طفولیت باقی مانده‏ و فطرت انسانی‏اش هنوز خواب است و تحریک نشده است ، کی چنین احساس‏ دردمندی دارد ؟ کی چنین روح مشترکی بر او حاکم است ؟ تکلیف انسان مسخ‏ شده که کاملا روشن است.
پس تنها انسانهای به انسانیت رسیده ، انسانهای ماهیت انسانی یافته ، انسانهای بارور شده از نظر فطریات انسانی هستند که واقعا اعضای یک‏ پیکرند،روح واحد برآنها حکمفرماست ، وچو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار .

چنین انسانهایی که همه‏ء ارزشهای فطری در آنها روییده است همان‏ انسانهای " مؤمن " اند . زیرا ایمان در رأس فطریات و ارزشهای اصیل‏ انسانی واقع است .
پس آنچه واقعا انسانها را به صورت " ما " در می‏آورد ، روح واحد در آنها می‏دمد ، آنچه اینچنین معجزه‏ء اخلاقی و انسانی از او سر می‏زند ، " هم‏ ایمانی " است نه هم گوهری و همریشه‏ای و همزایشی که در سخن سعدی آمده‏ است .
آنچه سعدی گفته ایده‏آل است نه واقعیت ، بلکه ایده آل هم نیست . چه‏ جهتی دارد که موسی هم پیکر فرعون ، ابوذر همدرد معاویه ، لومومبابی قرار چومبه باشد ؟
آنچه هم واقعیت است و هم ایده آل ، وحدت انسانهای بالفعل یعنی‏ انسانهای به انسانیت رسیده و ارزش یافته است . این است که رسول اکرم‏ در سخن خود ، که سعدی آن را اقتباس کرده و با تعمیم غلط خرابش کرده‏ است ، به جای آنکه بگوید : بنی‏آدم اعضای یک پیکرند ، فرمود :
مؤمنان اعضای یک اندام‏اند ، هرگاه عضوی به درد آید ، با تب و بی‏ خوابی با او همدردی می‏کنند
 مثل المؤمنین فی توادهم و تراحمهم کمثل الجسدإذا اشتکی بعض تداعی له سایر أعضائه بالحمی و السهر .
شک نیست که انسان به انسانیت رسیده ، نسبت به همه‏ء انسانها بلکه‏ نسبت به همه‏ء اشیاء مهر می‏ورزد ، حتی نسبت به انسانهای مسخ شده و تغییر ماهیت داده ، لهذا خداوند پیامبر را " رحمة للعالمین " می‏خواند . این‏ گونه انسانها نسبت به کسانی که به آنها دشمنی می‏کنند نیز مهر ورزند .
علی علیه‌السلام در باره‏ پسر ملجم مرادی می‏گفت :

من زندگی او را دوست دارم و او قتل مرا . ولی سخن در " محبت متقابل " و " دردمندی متقابل " است‏ . محبت و مهرورزی متقابل تنها در میان جامعه‏ء اهل ایمان تحقق پذیر است‏ و بس .
بدیهی است که لازمه‏ء محبت عمومی داشتن به همه‏ء انسانها " صلح کلی " و مسؤولیت نداشتن ، کار به کار گمراه و ظالم نداشتن نیست ، بر عکس ، انسانگرایی واقعی شدیدترین مسؤولیتها را در این زمینه‏ها ایجاب می‏کند .
در زمان ما " برتراند راسل " فیلسوف و ریاضی دان معروف انگلیسی و " ژان پل سارتر " فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی دو چهره‏ء معروف و مشهور انسان مسلکی هستند .
اتفاقا راسل فلسفه‏ء اخلاق خود را بر اساسی بنا نهاده است که با انسان مسلکی‏اش در دو جهت متضاد است . فلسفه‏ء اخلاق‏ راسل بر اساس دوراندیشی در منافع شخصی است ، یعنی مبنای اخلاق را تأمین‏ سود بیشتر و بهتر در پرتو اصول اخلاقی می‏داند و به فلسفه‏ء دیگری برای اخلاق‏ قائل نیست . بنابراین انسان مسلکی جناب راسل از سودپرستی سر در می‏آورد.
انسانگرایی ژان پل سارتر به قول یکی از نویسندگان (داریوش آشوری) مظهر اضطراب دنیای غرب از خالی شدن زیر پایش است . این نویسنده تحت‏ عنوان دو چهره‏ء نیهیلیزم امروز غرب می‏گوید :
" . . .
آن بورژروازی پرشوری که " باستی " را فتح کرده و پرچم‏ ناسیونالیسم را برافراشت ، امروز چیزی ندارد که بدان بیندیشد مگر بی‏ اندیشگی ! نسل جوان اروپایی بر نقطه‏ء پوچ ایستاده است . امروز غرب دارد صادراتش را تحویل می‏گیرد : آشوب اجتماعی ، نومیدی ، سرگردانی ، حس‏ حقارت ، نیهیلیزم را . او همه‏ء اینها را به ملتها و تمدنهای دیگر تحمیل‏ کرده بود . . . نیهیلیست چنین می‏اندیشد که برای من نیست ، بگذار مال‏ هیچ کس نباشد . . . و بدین جهت به جانب انهدام خود میل می‏کند . اما عکس العمل دیگر را در پیدایش نوعی فلسفه‏ء " بشر دوستانه‏ء رومانتیک " می‏بینیم که در سطوح مختلفی روشنفکران غرب را به خود مشغول داشته است .
یک سر آن راسل است با دیده‏ء ساده‏ء عملی و سر دیگر آن سارتر با دید فلسفی پیچیده و سخت و بی آرام و در این وسط روشنفکران سیاست و اقتصاد مثل " تیبورمند " که می‏کوشند راههای عملی برای مشکلات خود و دیگران‏ بیابند .
اما سارتر . . . با آن مشرب عارفانه و آزادی‏اش از هر چه رنگ تعلق‏ پذیرد و آن تئوری پیچیده‏ء مسؤولیت و تعهدش ، نمودی دیگر از روح غربی‏ است که با نوعی حس گناه می‏خواهد جبران ما فات کند . سارتر مانند رواقیها به برادری و برابری بشر معتقد است و به حکومت جهانی ، به آزادی‏ و اختیار و به پرهیزکاری و پارسایی . سارتر امروز نماینده‏ء آن تمایل‏ روشنفکرانه در غرب است که می‏خواهد با افکندن خود به دامن " بشریتی کلی‏ " خود را از اضطراب خالی شدن زیر پایش برهاند . . . با جانشین کردن هومانیسم (انسانگرایی ، انسان مسلکی) به جای مذهب ، از خدای کلی بشریت که جانشین خدای‏ کهن شده است ، برای خود و تمام غرب طلب آمرزش می‏کند " .
نتیجه‏ء بارز انسانگرایی سارتر ، همان است که هر چندی یک بار او را می‏بینیم که بر مظلومیت اسرائیل اشک تمساح می‏ریزد و از ستم اعراب ، بالخصوص آوارگان فلسطین ، ناله‏ها سر می‏دهد
.
جهان مظاهرعملی همه‏ء انسانگرایان غربی را که اعلامیه‏های بلند بالای‏ جهانی حقوق بشر را امضاء کرده‏اند مرتب دیده و می‏بیند ، نیازی به شرح‏ نیست .
خودآگاهیهای اجتماعی اعم از طبقاتی ، ملی ، انسانی در عصر ما عنوان‏ خودآگاهی روشنفکرانه یافته است . روشنفکر کسی است که به یکی از این‏ خودآگاهیها رسیده باشد و درد طبقاتی یا ملی یا انسانی یافته و در تلاش‏ رهایی طبقه‏اش یا ملتش یا همه‏ء انسانها باشد و می‏خواهد آگاهی خود را به‏ آنها منتقل نماید و آنها را به حرکت و تلاش برای رهایی از اسارتهای‏ اجتماعی درآورد.

این بود کم من و کرم شما امید سیاست ها ازین به توام با شرافت باشد.

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

شرافت عبارت ازمعنویت است که ازجانب خداوند.نصیب عالم بشریت گردیده وپلی است که انسان ازبالای جریان عمق، و پهنای زنده گی جوشان وخروشان،توفنده، پرتلاطم،سالم وآبرومندمیگذرد.

ازآدم(ع)تابه محمد(ص)

برای معرفی این معنویت توظیف گردیده بودند

چرا؟ درافغانستان، مدعیان راه اسلام برخلاف آنکه ارزش مناسبات انسان را با خدای عالمیان به تعریف بگیرند،ذلت وخواری را پیشه کرده.درخدمت شیطان ((کفر))قرارگرفته ضدمعنویت انسان عمل مینمایند.

هموطنان عزیز! چندی قبل در یکی از مقالات خود تعهد سپرده بودم مطالب هفت گانۀ ذیل را1- سیاست بدون شرف2- لذت بدون وجدان3- پول بدون کار4- شناخت بدون ارزشها5-تجارت بدون اخلاق6- دانش بدون انسانیت7- عبادت بدون فداکاری ازدیدگاه خود به طور مفصل تشریح نمایم مطالب که شالودۀ تفکر گاندی فقید است وبیان داشته است که عدم رعایت از مواد هفت گانه دیواره های کا نکریتی(( شخصیتها)) حکومت هارا چپه میسازد. اینک طبق وعده به بیان دیدگاه های خودم در زمینۀ هریکی از گفته های هفت گانۀ گاندی فقید می پردازم.

مقدمتاً میخواهیم بدانیم که گاندی کی بود؟ 

 بلی! موهنداس کرمچند گاندی،درسال 1869 درپورباندرغرب هند متولد شده است تحصیل کرده دررشتۀ فلسفۀ هندوبود، زنده گی ساده داشت، اونظام زنده گی اشرام را به خود سازماندهی کرده بود، لباس ساده می پوشید غذای ساده میخورد ، ازخوردن گوشت حیوانات وماهی پرهیز داشت، برای پاک کردن نهاد داخلی خودش روزه میگرفت. وحتی امساک از غذا به عنوان اعتراض استفاده میکرد. یک رهبر بزرگ روحانی سیاسی بود،رهبری جنبش استقلال هند را سازماندهی کرد ومبتکر جنبش مقاومت توده ها بوده که شیوۀ عدم تابعیت ازقانون را معرفی مینمود وپرهیز ازخشونت را به عنوان مبنای کار مبارزه خویش قرار داده بود. این شیوۀ مبارزه بعد ها به یکی از محکمترین فلسفۀ مبارزه برای آزادی در سراسر جهان مورد استقبال قرار گرفت. گاندی اولین کسی بود که ایده عدم تبعیت از قانون را در تلاش برای احقاق حقوق مدنی در کشور افریقای جنوبی بکار گرفت . در باز گشت به کشور هند رهبری کارگران و دهقانان را عهده دارشد وآنهارا علیه مالیات ظالمانه وتبعیض فراگیر رهنمون گردانید. اودر سمت ریاست کنگرۀ ملی هند، برای فقرزدائی، آزادی زنان،برادری درمیان اقشارمختلف وپایان بخشیدن به ایدیه نجاست ورفع تبعیض ونیل به خود کفائی، اقتصادی کشور تلاش نمود. درسال 1930 درراه پیمائی 400 کیلومتری مردم منطقه را به نپرداختن  مالیات نمک ترغیب نمود ودرسال 1942 علناً تقاضای استقلال هند را نمود واز انگلیس خواست که هند را ترک بگوید.گاندی درسخت ترین شرایط به دواصل (( حقیقت وعدم خشونت)) پا بند بود. تصامیم گاندی الهام بخش رهبران حقوق مدنی مردم بوده است، رهبران چون داکتر مارتین لوترکنگ، استیوبیکو،نلسون ماندیلا ودونگ سان سوکی، ازروش او پیروی میکردند، گاندی با لقب پدرملت درکشور هند از احترام خاص برخوردار است. ازین خاطر است که درکشورهند روز دوم اکتوبررا به عنوان سالگره گاندی جشن میگیرند. این روز، روز ملی هند وتعطیل عمومی است.  

یگانه حرف «خوشه چین» به نسل نو چنین است که میگوید: شما هرگاه راهی سفرمیشوید. برای شما سوغات میدهم سوغات من این است که درمیدان عمل(( همه اشتباهات وخطاهای سیاسی که عملاً ازجانب بیگانگان بالای جنبش چپ تحمیل شده است.ازاجرای دوبارۀ آن خود داری نمائید که خواروذلیل میشوید))

عزت وشرف،ذلت وخواری دوپدیدۀ متضاداندکه ازهمان آغاززنده گی انسانهارا همراهی مینماید.انسانهای حقیقی عاشق به عزت وعزت طلب همیش کوشیده اندکه ذلت وخواری را هوشیارانه و ماهرانه ازخود برانند درزنده گی نخواسته اند که عزت را ازراه پستی ورذالت کمائی نمایند.

بلی! انسانها ضرورت دارند که ببیند، بشنوند، درک نمایند، ببویند، لذت ببرند.علاوه به نیازهای پنج گانه ، درمناسبات زندگی اجتماعی ضرورت به حالت روانی خوب دارند.حالت روانی خوب یعنی، با عزت بودن وبا شرف بودنش است،هریکی میخواهد درمحیطی که زنده گی مینماید،ازعزت وشرف وارجمند بودن برخوردارباشد.اگر این نیازها که خواست انسانها است بموقع برایشان پاسخ مثبت داده نشود،افراد ازحالت اعتدال بیرون می آیند،زیان های جبران نا پذیری حاصل خواهد شد.      چرا؟ بخاطریکه انسانها دارای طبعیت خیلی ها عالی بوده نسبت به همه زنده جانها موقف ومرتبط بلند دارد. زمانیکه وارد فرازونشیب کاروبارزنده گی میگردند.جریان شتابنده زنده گی به گونۀ دریاهای پرتلاطم اوراپائین وبالامیکشد، زمانیکه انسان مطابق دلخواهش برفراززنده گی موقف یافت وموقعیتش تثبیت شد. آنجاست که باتمام نیروووسیلۀ که اورا ازموقف به زیرمی آورد به مبارزه بر می خیزد. بلی رسیدن به چنین مقام پیروزی و نا کامی را دربردارد. اگرموفق شد ازعزت و احترام برخوردار است و اگرکار به ناکامی انجامید ذلت وخواری به استقبالش می آید.                                             

                            فقرونامرادی باید که به ذلت وپستی تحویل گرفته نشود.

اکثریت مطلق دانشمندان علما، فضلا، نویسندگان، آزادیخواهان، با داشتن نیروی با طنی خودشان که قربانی خواسته های برحق ملت شده اند ازعزت بس به سزای برخوردار میباشند.عزت هر(( فرد، گروه، حلقه، حزب)) مربوط میشود به رعایت از رسوم وعادات پسندیده وقابل قبول جامعۀ که درآن زنده گی مینمایند.

     سه شخصیت مهم سیاسی ودولتی کشتۀ دست طالب والقاعده است

 

1- داکترنجیب(( منشی عمومی حزب وطن ورئیس جمهورافغا نستان))

2- احمد شاه مسعود

3-عبد العلی مزاری

اینها مرگ شرافت مندانه را بر زندگی ذلت آورترجیح دادند.

مرگ سرخ را پذیرا شدند.

شعلۀ بلند آزادی خواهی را برسرمقبره های شان برای ابد روشن نگه داشته اند.

اما بعضاً میراث خوران این سه شهید قهرمان، به ذلت تن درداده اند ازستیژ قاتلان این سه شهید قهرمان قد بلندک نموده وگردن درازی دارند که هرانسان باهوش ازشنیدن نام این ذلیل شده هاخجالت میکشد.این شعربه حال شاهان و رئیسان جمهور دیسانت شده های افغا نی ازجانب انگلیس ، روس، پاکستان اخیراً امریکا همخوانی دارد.

"مرا مرگ بهتر از این زندگى"

"که سالار باشم کنم بندگى"

لحظۀ با عیاران را فراموش نکنیم

یک چیز یاد مان نرود!

خدا نکند که سلک عیاری را به باد فراموشی بسپاریم، لحظۀ با عیاران به معنی ، احیای فرهنگ عیاری، با حضورخود، درمحلات وجا هائیکه اوضاع سیاسی و نظامی، اقتصادی را دست اندرکاران، خائنین به ملت به نفع دشمن می چرخانند. خودرا آماده ساخته برای دفاع ازمظلومین  ازچنگ ظالمان از دست ستم گران به مقابله بر می خیزند. این حالت زمانی وظیفه را بدوش عیاران می سپارد که مسئولین امور دیگر توانائی رهبریت نظم عامه را ندارد.                                  

یعنی که دولت دیگر توان رهبری جامعه را ندارد.

درشرایط امروزی بزرگترین طرارزمان عبارت میباشد ازاعتیاد

 اعتیاد به هرچیز ازمواد مخدر شروع تا به سطح بی غیرتی تن فروشی وخرافه پرستی وسکوت دربرابر آنچه که درجامعه میگذرد.عیاران خودرا در برابر همه آنچه که در جامعه شان میگذرد خودرا مسئول میدانند.

    این همه سازوبرگهاحکایت ازان داردکه گفته شوددیگرننگ است برانقلاب سرخ وننگ است برجهاد سبزفی سبیل الله.

گربر نفس خود امیری مردی      وربردگری خرده نگیری مردی

مردی نبود فتاده  را پای   زدن      گردست  فتاده ای بگیری مردی

ما بایدکه پهلوان زمان خودباشیم وآئین پهلوانی((خردورزی)) را به ابتکار وقوت بازوی خویش زنده بسازیم.  

عواملیکه انسان را با عزت وبا وقاروبا شرف معرفی میداردعبارت اند از: ازمزایای علم بهره مند بودن، احترام گذاشتن به ناموس دیگران، تقوا،پرهیزگاری، انجام اعمال طبق قوانین مدنی وشرعی، عفو دروقت قدرت، زبان را از نا سزاگویی نگه داشتن، پاس آب ونمک، دروغ نگفتن، صبور وبرده باربودن جهت حل معضلات، خود داری ازتکبر، دست گیری ازنا توانان، انسان دوست مهربان ووطن دوست بودن است.  

  عواملیکه انسان را ذلیل خوارحقیرنشان میدهد. 

 1- خورده گیری درمسایل پیش پا افتاده2- باردوش جامعه بودن3- ازمردم خلاف استحقاق تقاضای عزت کردن.4-درخواست از بیگانگان، متأسفانه بعضى انسان ها براى برطرف کردن نیازهاى زندگى و منافع مادى،برای رسیدن به مقامات بلند دولتی خوارى و ذلت را به خود مى خرند و شرافت وکرامت انسانى خودرا لکه دار مى کنند. ذلت وخواری را قبول کردن میشود به شکل انفرادی صورت بگیرد. ویا ازموقف، روحانیت صورت بگیرد ازموقف یک حزب سیاسی صورت بگیرد، اینگونه افراد منافع عامه ملت را به خسی می فروشند. این موارد از کودتای 26 سرطان 1352 به اینطرف به طورآشکارا و بیشرمانه صورت گرفته است. وملت بیچاره ملیونها نفر درانتخاب ذلت وفرومایگی عدۀ انگشت شمار بخاطرمنافع مادی وموقف دولتی جهت سرکوب حریف دست به دامن بیگانه برده مردم قربانی فراوان داده است.

درسال 1340 دردیوار لیلۀ اول ابن سینا این دوعنوان را خوانده بودم که نوشته شده بود

حقیقت وگل وسرخ هردو خاردارند

چه اوسی په خوی به دهخوسی

درقسمت اول بیان میدارم که چشم پوشی ازحقیقت خودش گناه است اگر کسی ازبیان حقیقت صدمه میبیند جملۀ دوم درباره اش صدق میکند.  هرشی چه کری هغه به ریبی

اشپلاق تاریخ همه را  فرا میخواند که بخاطر بیاورید ازپادشاه گردشیهای افغا نستان گرفته تا تغیری و تبدیلی ، رئیس های جمهور(( ساقی پیاله با حواله گاهی راست و گاهی چپ)) کودتای 26 سرطان 1352 را، شهادت میراکبرخیبر، حملۀ پیشگیرانۀ داودخان برای سرکوب حزب دموکراتیک خلق افغا نستان وبه زندان انداختن رهبری آن(( جسارت حفیظ الله امین وبخش نظامیان را برجسته ساخت))  قیام هفت ثوررا، تهاجم نظامی شوروی را کشتن حفیظ الله امین را؟! مکثی برحقانیت مصالحۀ ملی دررأ س حزب وطن؟! تغیرات دراماتیک ازچپ به راست، تهاجم نظامی  آمدن آی اس آی به کرسی شاندن طالبان شهادت داکتر نجیب؟!، وبعدش به بهانۀ القاعده، شهاد ت احمد شاه مسعود؟! تعرض نظامی امریکا برای اشغال کشور افغا نستان خودش بیان گر این حقیقت است که درافغا نستا ن سیاستها ازخورد شروع تابه سیاستهای بزرگ ملی و بین المللی همیش، دست شیطان گاهی ازآستین خرس، درکشورما دراز گردیده است. زمانی شیطان درلباس ملا وطالب نقش برجسته داشته است،درپیشا پیش آن روحانیت معلوم الحال این گردانندگان استخبارات ارگ سلطنتی  نقش بازی کرده است. اینجاست که عیش وعشرت همیش از مسند ذلت وخواری زبانه میکشد، تازیانه در دست برای سرکوب وطن پرستان و وطن دوستان درخدمت ارباب نعمت خویش خوشبختی ملت را به خسی می فروشند.  

 شیره وعصارۀ تراکم یافتۀ تمامی دوره های خیانت وجنایت درحق این ملت بیچاره درشرا یط جوسیاسی موجود افغا نستان رنگ ملی و بین ا لملل خودرا خیلی برجسته به نمایش میگذارد حاکمان موجودرا درسطح ملی زیرضربۀ پاشنه های خرد قرار داده ودست برگریبان جنایات نا بخشیدنی ایالات متحدۀ امریکا ومتحدینش دراز مینماید.

بیائید که انسان را بشناسیم وبه مقامش ارج بگذاریم، بیائید آنچه را که به انسان عنوان داده شده است(( اشرف مخلوقات)) برایش ارج بگذاریم.

بیائید که با شرف زنده گی نمائیم وبا شرف بمیریم

اگر میوه جات پخته شوندباردیگربه سوی خام شدن برنمی گردند. یعنی پختگی میوه(( قشر بیرونی که دارای مواد قندی است )) خورده شود، مانند زردآلو، سیب ناک انگور.... وغیره ورنه مواد فا ضلۀ است که به مواد عضوی مبدل میگردد. 

خستۀ میوۀ فرورفته در زیرخاک هنگام بهاران بیان رستاخیز است.

انسان از ابتدای تولد، ازدور وبر محیط فامیل، خانواده، رفیق، قوم،خویش،قریه محیط ومنطقه، مکتب ومدرسه، دفتر مئوسسات اکادمیک علمی وتربیتی، اقتصادی، نظامی وسیاسی، معرف سجایای اخلاقی خود میباشد ازین بابت است که اشخاص متصف به گفته های فوق شخصیت حقوقی خویش را درسطح معین کسب ،صاحب اعتبارو قابل قبول به جامعه میگردد. زمانیکه وارد کارزار سیاسی میشود اگر آن انتظاراتی که مردم ازاو دارند وی به تعهدات که برای مردم داده است. عمل نکند،اندک ترین غفلت وسهل انگاری دراجرای عمل اورا لکه دارمیسازد.

بجا گفته اند که همه خامها پخته میشوند مگرانسان که خام شد دیگرپخته نمیشود.

سیاستها به مرورزمان به سوی پختگی میروند.

 وای به آن سیاست مداریکه خام پرتومیکند

ازینکه عنوان مقاله ((سیاست بدون شرف است)) راجع به معنی و مفهوم شرف وذلت حرفهای نوشتیم ضرورپنداشت میشود که بگوئیم زندگی جریان متداوم ودریای خروشانی است که میرود وبازنمی گردد.سیاست عبارت ازپولی است که بالای دریای خروشان زنده گی گذاشته شده است. 

  شرافت عبارت ازمعنویت است که نصیب عالم بشریت گردیده  پلی است که انسان ازبالای جریان عمق، و پهنای زنده گی جوشان وخرشان، توفنده، پرتلاطم، سالم وآبرومند  میگذرد.

  

 

 


بالا
 
بازگشت