خوشه چین

 

لذت بدون وجدان

نظام«فرد»را ازپا درمی آورد

                                                                    «گاندی»

 

زنده گی وقتی لذت خودرا می یابد، که مرچ ومساله را،ازظرفهای، تلاش، وجدان، فدا کاری، انسانیت، اخلاق ومسئولیت برداشته باشد.

تاریخ افغانستان ازآوان، آریانا شروع مرحلۀ خراسان را باتمام خشونت سپری کرد. سرش ازسرکار، مالش را غنیمت گرفتند. سعدی، مولانا جلا ل الدین بلخی، رابعۀ بلخی ، حافظ شیرازی، عمرخیام، حنضلۀ بادغیسی، جامی هیروی، سنائی غزنوی،عطار، انوری وغیره را به فغان آورد. حادثه ها (( کاوه را )) درمقابل ضحاک به مقابله ازجا استاده کرد. شمشیررا دردستان امیر ابومسلم خراسانی ویعقوب لیث صفار گذاشت  تا اعراب((این نمک نا شناسان)) را از سرزمین آبائی شان برانند. اعراب که ازسلمان فارس، مدت یافته بودند به گفتۀ خاقانی شیروانی، در گسترش دین مبین اسلام نقش غیرقابل انکار داشته .

ما ازتبارسیمرغیم،هزاربارسوختیم،بازازخاکسترخودپرگشودیم

ای دریغا نیست نادری؛ امید

کاشکی اسکندری پیدا شود

حتماً به گوشتان خورده؟

اندیشمند را کُشت اما اندیشه را هرگز!

درافغا نستان با حدود اربعۀ جغرافیای سیاسی موجود محاط به خشکه همیش، خشونت ، دشمنی، کینه، دسیسه وتوطئه برتری طبلی جهالت برمعرفت را با پیراهن خون آلود بر تن داشته است. دلیلش همین بوده است که باید گفتۀ گاندی فقید را مثال آورد.

گاندی عقیده دارد که خطاهایی ذیل کمک کنندۀ خشونت می‌گردد:ثروت بدون تلاش ،لذت بدون وجدان، معرفت بدون شخصیت، عبادت بدون ایثار،تجارت بدون اخلاق،علم بدون انسانیت،سیاست بدون اصول وحقوق بدون مسوولیت...
 بلی !معادلات درزنده گی دوجهت دارند. انسان‌ها معمولا فقط طرف اول معادله را  قبول کرده اند. یعنی داشتن ثروت،لذت، معرفت،تجارت، سیاست و حقوق، بدون اینکه فکرکنند که عبادت بدون ایثاریا لذت بدون وجدان ناقص است.

لذت به معنی خوشی گوارائی،درک ازخوشی،لذت بردن ازوصلت به عشق دلخواه،خدا نکندکه کسی درعشق ناکام بماند(( عشق وطن پرستی)) فلم لیلی و مجنون ، شیرین و فرهاد و یوسف ذلیخا فلم های دیدنی و لذت بخش اند.  عاشقی میسراید با این ادبیات:

با تو هستم ای قلم
تو ای همراه و ای همزاد من
سرنوشت هر دوی مان حیران بازی های زشت سرنوشت
شعر هایم را نوشتی دستت خوش
اشک هایم را کجا خواهی نوشت

اگرموفق شد چه میشود؟

از وصلت با عشق دلخواه خود لذت میبرد

لذت بردن ازموفقیتها وپیروزیها، آموزگاران عاشق تحصیل مرتبت های بلند تا سطح دوکتورا میباشند. این فاصله را درمدت زمان تقریباً 20 الی بیست ویک سال طی وطریق مینماید، بعد ازانکه سند بدست می آورد. ازداشتن این سند لذت می برد.  لذت بردن ازسیروسیاحت لذت بردن از شکست دشمن، لذت بردن از بخشش، لذت بردن ازدستگیری بینوایان ، لذت بردن از انجام رسالت، لذت بردن ازخوردن غذا، لذت بردن ازتماشای منظرۀ دل چسپ،لذت بردن ازلحظۀ نشستن بادوستان وقصه کردن از خاطرات گذشته،لذت بردن ازنوع آفرینی،لذت بردن ازایجاد گری وخلاقیتهای علمی وهنری. این همه لذ تهای است

که وجدان انسان را ازهرطرف خاطر جمعی میدهدئ و اشاره به آن  میکند واقعاً که ازدائره انسانیت معنی انسان را با آب و گلابش چیدی کنون از چهره ات نورمیبارد، اکثراً عارفان وپیشگامان عیاران ازچنین خاصیتها برخوردار بوده اند.درقید حیات چهره شان نورانی بوده، بعد ازحیات ارواح  شان شادی می آفریند.شنیدن قصه های قهرمانان،درماه های زمستان ازشهامت ودلاوری های شان،زیرلحاف صندلی ونزدیک بخاری شادی می آفرید. خواندن شهنامۀ فردوسی واشعار مولانا به زبان یک عارف وبیان معنی آن برای انسان شادی می بخشد. شنیدن ازشکست انگلیس درحوادث سیاسی سه گانه افغا نستان برای انسان فرحت می بخشد. آدم از قهرمانی میرمسجدی خان کوهستانی خوشحال میگردد ولی این امیر دوست محمد خان بود که ازصف مجاهدین برید درپای مکناتن به سجده رفت.

حاکمیتهای دیکتاوری عدۀ انگشت شمارخاندان محمد زائی، وتعین معاش مستمری برای یک خانوادۀ خاص برسراقتدارلذت بخش بود درپهلوی این لذت بخشی، قتل وقتال ، به زندان انداختن،آزادیخواهان ودگراندیشان،دانشمندان،راه را به بی وجدانی که خصلت ماکیاوالست ها وسادیستهااست می برد.

بی وفائی نادرخان اشغال قدرت ازمجاری غیرانسانی «بخاطر لذت بردن ازقدرت» درمقابل شاه امان الله خان نوع بی وجدانی است.پیش آمد نادرخان درمقابل حبیب الله خان کلکانی این شخصیت ناموس پرست وبا وجدان، نوع دوم بی وجدانی است که اعتنای به قرآن نکرده اورا به قتل رسانید.قدرت که ازراه خشونت به وجود می آید.فلهذا این قدرت تولد یافته با چهرۀ خشونت ایجاب مینماید که برای حفظ قدرتش به خشونتهای متکررمتوصل شود.

 بی وجدانی داوود خان را بخاطر اشغال قدرت ازراه غیراخلاقی وانسانی،سه گزینه بیان میدارد.

1-    دست زدن به ماجرا جوئیهای سیاسی ازموقف روشن فکران که فاقد انسانیت میباشند و باعث بی ثباتی نارمل جامعه میگردد خودش بی وجدانی است.کاری بودکه داوود خان بخاطر اشغال قدرت درمقابل پسرکاکای خود ظاهرشاه شاه سابق افغانستان انجام داد.

2-    بعد ازانکه به سرقدرت رسید درزمان او دوصدراعظم احتمالاً موسی شفیق ومحمد هاشم میوندوال وعدۀ دیگراعدام گردیدند   

3-حملۀ وحشیانه با لای اعضای رهبری جریان سیاسی دموکراتیک خلق بی وجدانی بود.چراکه آنهارفیق ارجمندخود« میر اکبرخیبر)) رابه اثرتوطئۀ استخبارات پاکستان ازدست داده بودند.مجبوربودند که شهید خودرا تا به قبرستان مشاعیت نمایند.

4- دفاع را حق مشروع پنداشته درلحظۀ  حساس ابتکار امین وجسارت نظامیان چون(( محمد اسلم وجنجار، سید محمد گلاب زوی، عبدا لقادر، محمد رفیع ،شیرجان مزدوریار)) قابل توصیف است.

حادثۀ که رهبران را ازمرگ حتمی نجات داد.برای اولین مرتبه درتاریخ پنج هزارسالۀ افغا نستان، ازلحاظ  نظامی که پشتوانۀ سیاسی را باخود داشت، دست فرزندان توده های بی دفاع حلقوم استبداد را فشارداد. بدبختانه نوزادی بود که از دامان تاریخ قبل ازوقت زاده شد. بدین لحاظ هم سرخودرا خورد هم مادرخودرا ازمیان برد، ورنه ملیونها نفربه رسم شادیانه به حمایت نظام درشهرها ومراکز دولتی شتافتند. با شکم گرسنه ، رشوت نخوردند به دارائی های عامه دست درازی نکردند. کارهای داو طلبانه وحشررا به حیث فرهنگ عالی مروج ساختند.ازین نمونه فراوان.با اوصاف فوق، نظام جدید میبایست ازخط مشی سیاسی که دربرنامه قید بود، بادگراندیشان،برای انتقال این بارگران لاینحل((هزارن معضلات ملی، اجتماعی، مذهبی، اتنیکی)) به عوض پولیگونها وکشتارگاهها، جبۀ متحد ملی ایجاد میگردید. این را میگویند که لذت بردن ازقدرت، قدرت که دران شمۀ ازوجدان به ملاحظه نمیرسد،وجدانیکه ازدم تیغش نه سره خلقی جان به سلامت برد، نه پرچم نه گروه کار، نه سازا، نه سفزا،نه سپکجا، نه کجا نه جازا و نه کنجکی، نه شعلۀ جاوید،نه اخوان، وقتی بود که هرکس ازسایۀ خودهراس داشت. درآن زمان هرانسان فاقد اندیشۀ« انسانی»16 پای ده گیر میداد 8 پای تایید میکرد، چهارپای صحه میگذاشت دوپای مورد تطبیق قرارمیداد.

تما شاگررا ازجانب ظالم درحق مظلوم ترحم درکاراست ولی فرق بین کلمات محیل ومظلوم«کی،جی،بی وسی آی،اِی» گذاشته شودمگربرای سیاست گذاران مظلوم بلی! محیل را هرگزنه.

گل را که نرم یافتی تابه عمق بیل نزنی بخاطری که بیل گِل فراوان با خود برمیدارد چو ن وزنش زیاد میشود. دستۀ بیل میشکند. بناً بیل خودرا تا به عمق گورنمی کُنم همین قدرکافی است.که دستۀ بیلم نشکند.

بین جنگ دوقچ پای میش میشکند

این چه حال است

خلق افغان میان دوابر قدرت

بشنوحرف آزاد ه گان را

بهترین یک مثال است

میگویند که

دشمن دشمن است

سگ زرد برادرشغال است

دیروز یکی شکست خورد

امروزدیگرش شریک وسیال است

فردا هردوی شان خجل

گردن شان کشال است

با خبر باشید که بازی گران

 صحنه را رها نکرده اند

ازین خاطراست که

کشورما میدان فوت بال است

خوشه چین گفت در روزعید

یکی دردست سی آی اِی

دیگری در دست کی جی بی

تاشو، تا شو، تا شو

هرکی هموره تا شوه

جنگ دوسفال است

هردو سفال از یک مرغ

تخم ها هردو باهم می خورند

چنان ضربات محکم  باهم

گوئی که ضربۀ کٌدال است

 بی وجدانی هم حدو اندازۀ دارد

مگسان را بنگر نیمی درمیان کاسۀ دال

 نیمی میان خٌمرشراب افتیده بی حال است

زیر پای بی ننگ درخت روئید

گفت که زیر سایه اش می شینم

یکی گرگک خانه دیگرش دزد نوک پرچال است

آو تا به گلو بچه زیر پا

بعد ازافتضاح هردوطرف باهم اندیوال است

تابه اینجامعنی لذت را فهمیدیم ضرورپنداشته میشودوجدان راهم بفهمیم،بعدش باید که بدانیم لذت باوجدان چه را بطه دارد.  وجدان: یافتن مطلوب، نفس وقوای باطنی، آن قوۀ ایکه اعمال خوب وبد انسان توسط آن درک میشود.                       

ازتعاریف لذت  فهمیدیم که درک ناخود آگاه انسان،ازانجام اعمال شایسته ومثبت پیام میدهدکه توثابت کردی انسان هستی

                                             وانسان اشرف مخلوقات است.                                                                   بناً این وجدان تواست که تورا شاد نگه داشته است وتا به آخرعمرهیچ پشیمان نمی باشی.

انسان یک موجود اجتماعی است. ازهمه اولتر گفته میتوانیم که بگوئیم برای هرچیزقیمت گذاشته شده است ولی برای انسان ها قیمت تعین نشده است،انسانها دارای معنویت میباشند.تنها ارباب حاکمه اند که انسان را بی ارزش معرفی میدارند.  بدون آنکه به خواسته ها وسوالاتش پاسخ گفته شود درجستجوی تحقیرتوهین حتی محو فزیکی آن برمی آیند.خبرنیستند که برای انسان قیمتی تعیین نگردیده است ولی دانشمندان علما،فیلسوفان،پیامبران هرکدام انسان را بنام ((اشرف مخلوقات گفته اند))

عشق مایه ازاحترام می گیرد: بلی عشق موهبت الهی است ومهمترین عنصر رابطه درمناسبات زندگی عشق است. اگراحترام را ضامن حساب نماییم،عشق اورا بیمه مینماید. چنانچه که بیمۀ خانه درمقابل زلزله، سیلاب، طوفاهای شدید، حریق وغیره.

احترام این نیست که فردی برود پشت دست فرد دیگری را ببوسد. دست بوسیدن به معنی عبادت است عبادت به جزاز دربار خدا دیگر کسی را جوازنیست. احترام عبارت است ازشناختن، شایستگی، ارزشمندی انسان به حیث شریک ایدیال هم عقیده ،  این عشق است که به حیث مسالۀ کا نکریتی پیوند دهندۀ اجزای ساختمان میباشد. وانسانهارا به حیث یک فرد ازمزایای حقوق برابر به عنوان یک انسان معرفی میدارد.

    یگان وقت شنیده بودیم که محاکمۀ وجدان بهترین قاضی است. اتومسفیر طوری ایجاد شده است که بعضی افراد نا خود آگاه در موقف قرار گرفته است که ازاعمال او پیرامون محیط کاری اش مردم شاکی اند آنهارا متضرر ساخته است. بعد ازان که فضا عوض میشود او میماند تنها واعمالش، گذشتۀ کاری بسان ائینه درپیش رویش جلوه نمائی مینماید. پشیمانی برای او سود نمی بخشد برای اینکه دیگر از آزار وجدان نجات یافته باشد دست به خود کشی میزند.

دونفرر را مثال می آوریم،((دآمونه تراباسین پوری زمونژخاوری دی))شش جدی سال 1358 زمانیکه ارتش سرخ برای ساقط ساختن نظام سیاسی دست به حمله میزند. منشی کمیتۀ ولایتی پروان(موج) دست به خودکشی میزند. زمانیکه پولینوم هژده کمیته مرکزی حزب به هژمونی حلقۀ خاص صدمه  وارد مینماید(( اتحاد شوروی بزرگ این دژ شکست نا پذیر درپشت سر ما .........است)) منشی کمیتۀ حزبی پولی تخنیک دست به خود کشی میزند. این بدان معنی نبوده است که این دونفر بخا طردوشخصیت((کارمل وامین)) خودرا قربانی داده اند بلکه احساسات درونی شان که ما بنام وجدان مینامیم آنها را بنا بر اعمالیکه نا خود آگاه ازشان سرزده بود دست به چنین اقدام زده بودند.

درروزهای تابستان نشستن زیرسایه درخت تکیه دادن بربالشت متکا آب روان اززیرچیلۀ انگورحسینی، استفاده ازتوت پرکوک همراه با دوغ ومرچ تند قریۀ دولت شاهی چهاریکارچه لذت بخش است.

  نشستن براریکۀ قدرت زیرسایۀ قدرت بزرگ، تکیه دادن به زعامت خونهای جاری ازنوک برچه برای سادیستها این اکستریمستها خیلی ها لذت بخش است.

لذت بردن ازقدرت که درآن وجدان وجود نداشته باشد شکستش حتمی است.

 پایان نوشته:آدم نا توان را می گفتند که چه سنگ آسمانی بر سرت ریخته است که نمیتوانی؟

 گفت که بلی!برسرما افغانهاهزارهاتن باروت ریخته است.صدای انفجارش گوشهارا کرساخته است.دودش چشم هارا کورساخته است.نمیدانیم که کجا میرویم ماروشن فکران افغانستان((توده ها درمیان آتشکده)) خلق ستمدیده ، رنجدیده وبلا کشیده.

با آنکه کوه های ما بلند اند عقابان ما دربلندیهای کوه آشیانه دارند.

پس چرا نمیتوانند، یا نمیخواهند، یا نمیدانند. که چگونه بال بازکنند وپرواز نمایند.؟

اینکه هریکی خودرا تنها می بیند. دور ازامکان نبوده مگر حقیقت ندارد.

بیاید که به سوی روشنیها ی فردا بنگریم راهی را در پیش گیریم که همدیگرمارا هم آغوش میسازد هنرپیوند دادن به  دیگران را ازهمدیگر می آموزیم، راه که پیشینیان میبایست می رفتند.اما نرفتند ومارا در نیمه راه رها کردند.

بیایید که توانایی خودمان را دریک مرکز به محاسبه بگیریم. وقتا که درراه استاده ایم خواهیم دید که درکدام حصۀ این جاده قرار داریم. بعد ازان مشترکاً خواهیم گفت که کدام یک ازین هزاران مشکلات را میتوان حل کرد.

 

 

 


بالا
 
بازگشت