شکورخوشه چين

 

 

جنبش«عیاران»

 

شاید گفته شود که عقده گرفته است نه خیرعقده نیست.نیات ها درک شده  است. که ازآغاز حزب را به باند گرو پ ها تقسیم کرده بودند.                                                                             با بگیلان سیاسی نمیشود که دریک راه رفت خوشه چین میگوید تا که اعتراف نگیرم برمه انتقاد من روز تارروزبه مانند برمه گرمت عمیق تر وگسترده شده میرود.

از تهدید و شانتاژ هراس ندارم از شخصیت های کلیدی نام گرفته خواهم پرسید که چرا کودتا را انقلاب گفتی وبعد تجاوزرا مرحله نوین و تکاملی آن اعلان کردی وصفوف بیچاره را گروگان گرفتی؟؟

هفت ثورهم بهاربود اینکه نظامیان برای سلطنت کردن میل نداشتند خانه پدرشان آباد بخاطریکه هدف شان نجات خلق از دیکتاوری بود. بد بختانه که بعداً بدام نظام دیکتاتورترین افتاد؟؟؟؟

بعد از هفت آمد هشت

ثابت کرد که انقلاب ثوربرگشت.

درین برگشت

نه کوه آباد ماند ونه دشت

داغ نا امیدی

در دل مادران و پدران

وخاک بروی شهیدان نشست

حین راه رفتن درین بیراهه

کس جرأ ت ندارد که

بگوید هفت وهشت، هفت وهشت.

آزادی وزندگی حق هر انسان است.

شکایت گر وحشت و دهشت

پیروان همه ادیان شده اند

ازاسلام شروع تا به دین زردشت.

جنبش«عیاران»

 بهاررا بگونهء ذیل به تعریف گرفته اند

 

"درخت آنگه بیرون آرد بهاری"

"که بشکافد سر هر شاخساری"

این درخت ریشه درزمین ازمیان برگ سبز، گل سفید میوه سرخ میدهد

این میوه سرخ جنبش نوین «عیاران» است.

ازین رنگ سرخ، فرا گیریم ، دریابیم وبفهمیم، عمل کنیم

چی را بیاموزیم؟

1- حاتم طائی مُرد.کفگیربه دیگ میخورد.خرچ ازکیسه مهمان خلاص شده است.  که حاتم طائی شوی  سرشیررا خودت بنوشی، نان سالم و صحیح را خودت بخوری کمی برای خویشا وندان، مقداری برای سیال وشریک،بلی گویان فراوان را چکیده و ریخته ازین گوشه وآن گوشه نصیب باشد.همسایه دربه دیواررا سوخته وشومانده حق طبعی شان است.  

2-درگذشته زمانیکه عروس را ازیک قریه به قریه انتقال میدا دند. عروسر را ازخانه پدر به سوی خانه بخت سواربراسپ شاتر ازجلواسپ کشان کشان به سمت قریه داماد. تفنگ داران(( لشکرشاه))به حمایه عروس بدرقه نمایند. بی گروبی لیتی همه کاره شوی،لایق استفاده درانگاره شوی،عامل کشتار جمعی وکله مناره شوی.ازین چه بهترکه یکباردیگربیگانگان احمق شوند. تورا به ما نندعروس باسازوسرود درتخت بنشانند وتودر نازونعمت غرق شوی. وباز بگوئی که میدانه به صاف خود بردم. 

 این مفت بران گدایان متکبر سیاسی را از صحنه بیرون میکشم. 

 3- اقراربه خطا های سیاسی را، متحول شدن را برمبنای بینش علم و دانش وطن دوستی را، قدرشناسی ازدانشمندان وآگاهان دلسوز ومهربان را، صداقت بی آلایشی را،انسان دوستی،وجدان،ناموس پرستی،شهامت ودلاوری را.     

 4- هفت نفر مایه رشد و تکامل جنبش مترقی (( خلق وپرچم)) شده بودند وبعدش سقوط کرد.اعضای اصلی کنگره مؤسس جناب پنجشیری وآقای کشتمند وجناب محترم صالح محمد زیری لطف کرده اند که فعلاً درقید حیات اند طول عمربرای شان میخواهم. گفته اند که نسل جوان و تازه وارد درصحنه نوین زنده گی وارثان حقیقی اند.حق دارند که خشت نوی را از قالب نوبریزند. رهبران دیگردرشرایط اداره بوجود آمده اند. به عقیده اینجانب درین جای شکی نیست بهترین کارمندان اداری درسطوح بالا ئی ملکی و نظامی جایگاه خاص دارند. ودرصداقت وطن دوستی وپاک نفسی طی چهارده سال حاکمیت درمیدان عمل هریک شان  نمرات 100 را گرفته اند. ولی ضرورنیست کشتی  را به دریوری کسانی بدهیم که عده ای پشتو خواب می بینند و عده دیگر فارسی خواب می بینند.   

 چنین خواب دیدنها درهیچ قاموس ولغت نامه سیاسی  دیده نمیشود.   به جزازسیاست انگلیس. ماجرا جوهای سیاسی همیشه کو دتا خواب دیده اند اینها صلاحیت افتراق حزب را دارند که جامعه را به سوی پرتگاه حتمی سوق دهند چنانچه که بارها کرده اند باردیگرهم میکنند.صلاحیت وتوان مندی سیاسی را برای جمع جور کردن سازمان منظبط وآگاه ودسپلین را ندارند.

حزب وطن دروجود شاد روان داکتر نجیب ازمواضع قدرت شکل یافته بود به اساس قانون تکامل سلسله مراتب از پائین به با لا ازمواضع او پوزیسیون شکل نگرفته بود.جامعه جهانی شاد روان داکترنجیب الله (( مبتکرمصالحه)) را بحیث مانع صلح قلم داد کردند. قاتل شهید داکتر نجیب الله درظاهر طالب ولی دراصل منبع ترور جای دیگری بود که طالب به آن دستورعمل کرد. 

عملاً برای سقوط حاکمیت حزب وطن توطئه پاکستان و دنیای غرب دست به دست هم داده بودند. دیگرما داکترنجیب سخنگووشیرین کلام نداریم که حول صدای گیرا وسحرانگیزش حزب وطن دوباره ساخته شود.     

 روانش شادباد 

 مگر اینکه احزاب مترقی ازراه ((رستا خیز ملی)) به هدف نهای خود برسند. رهبران هرکدام شان خودشان بودند وهستند. هیچ کسی نمیتواند از لحاظ شخصیت و کیفیت خلق خوی وعادت ، جا نشین آنها شوند.

بیانات واضح وروشن اشاره دهنده این است که گویا که  درین عصرجنبش عیاران خودرا درصحنه تغییروتحول جهانی بار دیگر به شیوهء نوین مطرح ساخته اند.بلی این مطلب حقیقت داردکه جنبش«عیاران»درهردوره تاریخی، اززهدان، فساد گستردگی،تولدخودرا می یابد.چنان شکل وقوت میگیردکه کسی را توان پیش بینی آن نبوده تا بداند چه حادثه مهمی پیش می آید.مگردرین عصر زیبا ترازگذشته،جوانان باهوش،اززهدان جنبش چپ وراست فرسوده وآغشته به فساد.تولدیافته اند،این جوانان باهوش وبازیگوش  گوئی که چیزی را گم کرده اند.درتجسس وتفحص میباشند. بوی گل، آزاد شده را  بدست نسیم صبح گا هان،قرارمیدهندکه به دماغ هرانسان پیام خوشی وشادمانی را برساند بلی خداوند بی نیازاین واسطه را ارزانی بخشیده است.                                هرجوان تازه نفس«عیار»ازهرحلقه،مکان،گوشه وکنارازمیان احزاب ((انجوها و آنجوها))فرمایشی امپریالستی قدراست نموده اند.مردانه میگویند هوشیارانه مطالب را به تحلیل میگیرند.بازبان گویا وفصیح با سیمای سرخ اناری تنفرخویش را نسبت معامله داران سرنوشت وطن بیان میدارند. میگو یندکه حرف را به درازا نکشانید.  

 آینده نیازبه سازنده گی دارد.   میان دو جو ماجرا جوئی یکی را انتخاب کردن گناه نا بخشیدنی است. میگویند که ابتکارمحاکمه وضعیت در رابطه به تحویل دهی قدرت به این شخصیت محکوم شده به اعدام غیابی وآن محکوم شده به اعدام غیابی بدست  پیرپخته کاربود 

  شما حق حمله به مریدان را ندارید.درآ خرین دقایق لحظات حساس با لاخره  تصمیم خودرا اعلان کرد که شیوه نجات ازقتل عام روشن فکران راه را به سمت شمال می برد.به قدمه های پایینی خوددستوربه سفربری داد. (مگرامروزاین سفربری ازلحاظ دپلوما تیکی تحلیل وتجزیه اکاد میک را میخواهد)) هستند شمارمحدود کاسه لیسان دوروپیش زعامت دیروز (1،2،3،4،5) چشم بسته سوار بر کشتی سوسیالیزم نشسته بودند نمی دانستند که این کشتی کجا میرود. با تمام بداخلاقی سیاسی وچشم سفیدی، ازموا ضع دفاع ازملیت محروم وبلا کشیده بر ضد ملت بی پشتوانه شمشیر ازنیام کشیدند آرزوهای خلق را ازگردن بریدند.امروزازکشتی شکسته چپ برخاسته اند برسر کشتی نیوگلوبا لیزم نشسته اند. ازین خاطر است که ازمقاله های خوشه چین میترسند. مثلیکه شاگردان تنبل و نا کاره ازمعلم ریاضی وفزیک میترسند.این عیاران تازه واردبه صحنه زنده گی،هوشیار،با استعداد،ازمیان احزاب راست وچپ،سربالا کرده اند.راستیها میگویند رهبرا نیکه ما بخاطر(( کلمت الله)) درعقب آنها اطاعت کرده بودیم، چنان لکه بدنامی را در تارک تاریخ کشورما حک کرده اند که آدم نا گذیر میشود بگوید چپ را با همه خطاهای سیاسی اش احترام گذاشت. چراکه آنها در خطا های جبران نا پذیر اتحاد شوروی  سابق درگیر شدند. ولی بدبختانه که جرأت  اعتراف ندارند که بگویند مارا شوروی ها خراب کردند وعلت ناکامی شان هم همین است.   بلی! درگیرشدن درخطاهای دیگران((اعتراف را باخود دارد)) رشوت نخوردند به دارائی های عامه دست برد نزدند. دارائیهای عامه را تخریب نکردند بخاطر حفا ظت دارایی های عامه قربانی فراوان دادند.رهبران شان با وجودیکه چهارده سال حاکمیت کردند. بعضی ازین رهبران حتی خانه شخصی هم ندارند.                                                                        عیاران افتخاردارندومیگویند که درشرایط موجود ازبرکت انکشافات تکنالوژی درهرجای سری میزنیم ودرهرجای ازخود پل پای میگذاریم. دراعماق اوقیانوسها دردل کهکشانها ازهمه عمده تر نام عیاران را کارنامه های تاریخی عیاران را که در سایت میخوانیم ومیشنویم سرزبان ها است. صداقت آنهارا بیان میدارند، شهامت وجرأت انتقادی آنهارا به توصیف میگیرند.                                                                                 جنبش عیاران صریحاً وصادقانه بیان میدارند که اوضاع جاری وگذشته درکشور حکایت گر این است که جهان (( سرمایه )) با اغتنام از فرصت موتور نظامی، اقتصادی و سیاسی خویش را دقیقاً از ایجاد«نفاق» تاجک و پشتون، شیعه وسونی، شمال وجنوب، زی زی، زی زی بازی و با لا خره زی عبورداده است میدهد وخواهد داد. بد بختانه که این وضعیت نا خوش آیند چپ مترقی را یخن کشان درمیدان مسابقه، پشتون و تاجک را به میدان کشانیده است پوزشان را  به خاک می مالد. به خود آمدن بهتراست ازطفره رفتن

باید گفت که پیر باید اریکین گیر نشود. خوردن میوه غوره، دل دردی را در قبال دارد. خمیرنا رسیده ازدیوار تنورمی چکد.توسط ساربودنه شکارنمیشود. ازین خاطراست که وفاداران بی رهبر شده اند. زرات نمک به نمک دان نمی رسد. ماکیان که بانگ میدهد سرصاحب خودرا میخورد. خروسی که بی وقت آزان میدهد سرش را میبرند.فصل عوض شده است بهارسیاسی نوشده است. درین فصل عیاران بگونه میوه شیرین عیارچنین میسرایند

خواجه حافظ شیرازی میفرماید


سلامي چو بوي خوش آشنايي

برآن مردم ديدهﺀ روشنايي
درودي چو نور دل پارسايان 

بدان شمع خلوتگه پارسايي

 

بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاى
بهار

صوفى، از صومعه گو خيمه بزن بر گلزار
كه نه وقت است كه در خانه بخفتى بيكار
بلبلان، وقت گل آمد كه بنالند از شوق‏
نه كم از بلبل مستى تو، بنال اى هشيار

آفرينش همه تنبيه خداوند دل است‏
دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار
اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود
هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
كوه و دريا و درختان همه در تسبيح‏اند
نه همه مستمعى فهم كند اين اسرار
خبرت هست كه مرغان سحر مى‏گويند
آخر اى خفته، سر از خواب جهالت بردار
هر كه امروز نبيند اثر قدرت او
غالب آن است كه فرداش نبيند ديدار
تا كى آخر چون بنفشه سر غفلت در پيش‏
حيف باشد كه تو در خوابى و، نرگس بيدار
كه تواند كه دهد ميوه الوان از چوب؟
يا كه داند كه برآرد گل صد برگ از خار؟
وقت آن است كه داماد گل از حجله غيب‏
به درآيد، كه درختان همه كردند نثار
آدمى زاده اگر در طرب آيد نه عجب‏
سرو در باغ به رقص آمده و بيد و چنار
باش تا غنچه ء سيراب دهن باز كند
بامدادان چون سر نافه آهوى تتار
مژدگانى، كه گل از غنچه برون مى‏آيد
صد هزار اقچه بريزند درختان بهار
باد گيسوى درختان چمن شانه كند
بوى نسرين و قرنفل برود در اقطار
ژاله بر لاله فرود آمده نزديك سحر
راست چون عارض گلبوى عرق كرده يار
باد بوى سمن آورد و گل و سنبل و بيد
در دكان به چه رونق بگشايد عطار؟
خيرى و خطمى و نيلوفر و بستان افروز
نقشهايى كه درو خيره بماند ابصار
ارغوان ريخته بر دكه خضراء چمن‏
همچنان است كه بر تخته ديبا دينار
اين هنوز اول آذار جهان افروز است‏
باش تا خيمه زند دولت نيسان و
ايار
شاخها دختر دوشيزه بالغ‏اند هنوز
باش تا حامله گردند به الوان ثمار
عقل حيران شود از
خوشه زرين عنب‏
فهم عاجز شود از
حقه ء یاقوت انار
بندهاى رطب از نخل فرو آويزند
نخلبندان قضا و قدر شيرن كار
تا نه تاريك بود سايه انبوه درخت‏
زير هر برگ چراغى بنهند از گلنار
سيب را هر طرفى داده طبيعت رنگى‏
هم بدان گونه كه گلگونه كند روى، نگار
شكل امرود تو گويى كه ز شيرنى و لطف‏
كوزه چند نبات است معلق بر بار
آب در پاى ترنج و به و بادام، روان‏
همچو در پاى درختان بهشتى انهار
گو نظر باز كن و، خلقت نارنج ببين‏
اى كه باور نكنى فى الشجر الاخضر نار
پاك و بى عيب خدايى كه به تقدير عزيز
ماه و خورشيد مسخر كند و ليل و نهار
پادشاهى نه به دستور كند يا گنجور
نقشبندى نه به شنگرف كند يا زنگار

چشمه از سنگ برون آرد و، باران از ميغ‏
انگبين از مگس نحل و دٌر از دريا بار
نيك بسيار بگفتيم درين باب سخن‏
و اندكى بيش نگفتيم هنوز از بسيار
تا قيامت سخن اندر كرم و رحمت او
همه گويند و، يكى گفته نيايد ز هزار
آن كه باشد كه نبندد كمر طاعت او؟
جاى آن است كه كافر بگشايد زنار
نعمتت، بار خدايا، ز عدد بيرون است‏
شکر گزارشكر انعام تو هرگز نكند

اين همه پرده كه بر كرده ما مى‏پوشى‏
گر به تقصير بگيرى نگذارى ديار
نااميد از در لطف تو كجا شايد رفت؟
تاب قهر تو نداريم خدايا، زنهار!
فعلهايى كه زما ديدى و نپسنديدى‏
به خداوندى خود پرده بپوش اى ستار
حيف ازين عمر گرانمايه كه در لغو برفت‏
يارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار
درد پنهان به تو گويم كه خداوند منى‏
يا نگويم، كه تو خود مطلعى بر اسرار
«سعديا» راست روان گوى سعادت بردند
راستى كن كه به منزل نرسد كج رفتار

 

 


بالا
 
بازگشت