صالحه رشيدی

 

آزادی

 

آزادی فطرتی است که انسان به اساس آن در طبیعت آفریده شده که وجود آن بر ای هر فرد ضروری و لازم است ، همچنان ضرورتی هوا برای ریه ، نور برای چشم ، و روح برای بدن ، زنده بودن برای عشق ورزیدن . آزادی آن نغمه و شعری است که ادبا و شعرا به آن میگویند و می سرایند ، آزادی برای انسان یعنی حقیقت و مفهوم زیستن ، و انسان بدون آزادی کالائی بی‌ارزش است .تصور نمی‌رود که هیچ دین و آیینی مانع شان و منزلت آزادی و زنده گی آزادی خواهان شود ، جایگاه و مقوله آزادی در نزد آگاهان که خواستار زنده گی واقعی و طبیعی اند بیان گر آن است که چه وقت مردم را به بندگی گرفتید در حالی که آنان آزاد از مادران شان تولد شده‌اند . اما دانشمندی فرموده ( آزادی این نیست که هر کس هر چه دلش خواست بکند ، بلکه آزادی حقیقی قدرتی است که شخص را مجبور به انجام وظایف خود میکند ) ولی دولت های معاصر به اندازه ی به این حق مجال بروز میدهند که آن را بازیچه در دست خود قرار داده باشند تا منزلت و مقام شان در نزد مردم محفوظ و مصون بماند و در دل مردم جای گیرند

و روزانه به بهانه آزادی خون میلیون ها انسان بی بها و بی موجب میریزد ،

آزادی مقوله بزرگی است که در مجموع آن انواع مختلف از آزادی وجود دارد .

آزادی حق طبیعی انسان و بالاتر از هر حق دیگری است و سلب از آن بالاتر از هر ممنوعیتی می‌باشد .مثلکه انسان سالم را از گلو گرفته خفه‌اش سازند تا دیگر نفس نکشد ، با جبر و ظلم حقیقتی را مخفی کردن و اجازه ندادن اظهار آن آشکار است که خفه کردن است ، به همین منظور برای تأمین عدالت ، رفاه وآسایش  قانون و مقررات بوجود آمد ، برای سلب استقلالیت مشروع کسانی که آگاهانه تاخته اند و میگویند که قانون و قایده مقید آزادی انسان است و آزادی انسان را سلب میسازد ، در حالیکه حقیقت قانون وطرحی برای پیش برد امور اجتماعی در اصل اهداف از آن شکنجه دادن و یا عذاب دادن و زندانی نمودن انسان نیست بلکه قانون برای ایجاد تعادل و مساوات و ترحم است تا بشر را از انحرافات حیوانی جدا ساخته به عالم بالای برده و به اساس عقل و منطق بر مبنای اصول و بنیاد یک طرح واجب برای خوب زیستن و بهتر زیستن و بهره گیری از آزادی فطرتی است . :

من آزادی را به اندازه ی دوست دارم که پرنده وار به آسمانها پرواز کنم و بتوانم دست افتاده ئی گیرم و قلب شکسته ی را مرحم نهم ، و به مهربانی آفتاب بالای کودکان درمند وطنم بتابم و زنان خسته از جنگ را مَحبت رسانم و پیکر کشورم را که با تعصب زبان و قوم از هم دریده اند باهم پیوند دهم

 

 


بالا
 
بازگشت