جمعه خان (عابد)

مشعل فردا

من ز فریـــاد دل تب دار او      بی سبب مستی و غوغا میشوم

در چمن زار گل پر خاطرش   عطر شبــــنم بر سر و پا میشوم

باد دامــان حضورش گروزد    آب تلــــــخ بین میــــــــنا میشوم

گرکـــــند جلوه زلای کاکلش     معنــــیِ حرف تمنــــــــا میشوم

می سرایم نغمهء پرسوزعشق    در دل پر درد او جــــــا میشوم

گرنکرد تعبـــیر الفــــــاظ دلم    بهر دیدش موج دریـــــــا میشوم

گرچه پیرم طبع عشق دارم به سر   با نوای مهر برنـــــــا میشوم

شیوه ای شعرم شکست عرف کهـــن

رهنمــــــــــای نسل فـــــــردا میشوم

 

   ج (عابد) ۲۲ سپتمبر ۲۰۱۰ هالند

دوران دّد

چون عنان مصلحت بودست، بر دستان غیر

جلوهء مهتـــاب آرزو، درشب تار خیره شد

بر رخ آرزو نقاب زور و زر آویــــخته اند

بر امور عزت ما، حرص دنیــــــا چیره شد 

                *********

اندرین شهر و دیـــار از عاطفه حرفی مزن

صدرنشیـــن محفل ما، عامیِ اهل جفـــاست

عاقلان باید تپنــد در خون و بسمل جان دهند

می کشّد در بر زمانه، آنکه دایم در خطاست

                 *********

جام ایــام گشته لبریز، تو مریز بهوده اشک

کزفــزونی بار شــبنم، برگ گل معوج  نشد

عاریت دادند به ما، این فـــطرت دوران دّد

راست بنایِ همت ما، هیـچ زتوفان کج نشد

                  *********

رود خاموش هستیم ما، هست بقایِ ما تلاش

خاموشیءِ بحرو دریا، مژده ای توفان بودست

با خبر! باشیــد که اکـــنون میرسد وقت ایثار

اندرین ره جان سپردن، وعده و پیمان بودست

 

    ج (عابد) ۳۰ نومبر ۲۰۱۰ روتردام هالند

 

 

         تکرار

  خسته گردیدم ز تکرار دروس

  باز همان معلم، همان دیروزه درس

  گفت معلم نوبت تکرار است

  باز همان شاگرد شوخ تیز هوش

  زیر لب غم غم کنان میگفت فقط

  باز تکرار می کنیم، آخر چرا ؟

  سال پار ما خوانده بودیم این درس

  پس چرا باید او را تکرار کرد ؟

  گفت معلم! جان من خوب گوش کن

  چون مضامین دیگر تکفیر شده

  معنیِ کیمیا به ما کم یاب است

  تفت و فوران زمین هیچ کار نیست

  نفع خویش را با دو واحد ضرب کن

  اشتقاق واحد خورد ملت

  بر توان چند رقم بالا ببر

  بخت مردم را گذار در تحت جذر

  جفت و تاق را میتوان کرد اختصار

  قوس های خالی را یکسان نویس

  هر کدامش بی توان بود حذف  کن

  باقی را بگذار فقط در حال خویش

  معنیِ الفاظ و اغماض حروف

  درخور تاریخ نیست، چون به فتوا است نیاز

  تاریخ ملت کنون افسانه است

  فرضاْ جغرافیه، مرز آفرین است بین ما

  با قامت قاف در گیر است

  گه ز طغیان دو رود پرخروش

  قصه ها گوید به ما

  در گذشت جیحون و سند طغیان کرد

  ما نمی ترسیم دیگر از توفان

  این مسیر هم آخرش مسدود است

  تدریس تخنیک و علم فلسفه، هم چنان عرفان و علم تزکیه

  الیوم نا جایز است، بهر فردا تعمق بسیار کرد

  علم یغما، تخنیک باج درخور امروز است

  هندسه گوید که این خط محنیست

  میتوان از نقطه خط ها داد عبور

  تکثر و القاست اعجازالحیات، لیک مکان خاص باید عرضه کرد

  فی المثل شخصاْ خودت!

  نیستی آگاه چسان باد میوزد

  خوب میدانم درین موسم گهی

  از قطورآن کتاب خاطرات

  صفحه ها خط خط کنی

  لیک زتکرار همین ابهام محض

  حاصل مطلوب نمی آید بدست

  آنچه میگویند فقط تکرار کن

  تو فقط تکرار کن.

  ج(عابد) ۳۱ اکتوبر ۲۰۱۰

 

 


بالا
 
بازگشت