سید همایون شاه عالمی

 

آثار صائب تبریزی

 

شماره ادبیات او را به اختلاف از هشتاد تا سیصد هزار نوشته اند به علاوه که بیست هزار بیت ترکی را هم به او منسوب میدانند. آنچه مسلم است کلیات هفتاد و سه بیتی او در دست چاپ است و تا به حال دو جلد آن به بازار آمده است یک دفتر هم از اشعار 691 شاعر ادوار مختلف را که دلپسند  ِ او بوده است فراهم آورده که به (بیاض) و یا (سفینه صائب) مشهور است و هنوز چاپ نشده.

وی قریب پنجاه مجلد از منتخبات اشعار خود را که برای رجال و امرا و سایر خواهندگان فرستاده است تصحیح کرده و در حاشیه ی ورق های غزلهای به خط خویش نگاشته است.

شیوه خط منشی او معروف به عارف تبریزی که اغلب نسخه ها نگارش اوست، تقلید شیوه خط صائب است و به این دلیل است که صاحبان این نسخه ها هر کدام نسخه ی خطی خود را به خط صائب معرفی میکنند. خط صائب اغلب در حواشی نسخ دیوان، ممهور(مهر شده) به کلمه ی (بلغ) که حاکی از تصحیح شخص اوست ، دیده میشود.

منتخبی از مضامین خود را فراهم آورده است معروف به (( مرآت الجمال))  خاص ابیاتی در توصیف سراپای معشوق (( آرایش نگار)) شامل بر مضامین مربوط به شانه و آئینه و(( واجب الحفظ))  نخبه مطالع غزل ها.

دو سه قطعه نثر هم از او موجود است؛ یکی نامه ی به شاه عباس ثانی در استدعای باز کردن میخانه ها – دیگر نثری در باب قلیان و کثرت علاقه بدان و سوم نامه ی به دوستی در تقاضای گل نرگس.

چهره و اندام و خلق و خو و مقام صائب در نثر معاصرانش:

مولف کتاب چراغ هدایت ((سراج الدین علی خان متخلص به آرزو و معروف به خان آرزو))  میگوید   (( حقیر تصویر ایشان دیده ام . مرطوب سفید فام پیر نوشته اند))

چند سال پیش در اصفهان جنب  ِ مدرسه ی چهار باغ در بازار نو بنیادی نگارنده قالیچه ی دید که تصویر صائب را مطابق نشانی خان آرزو بر آن بافته بودند. صاحب  مغازه که خود شاعر بود و به سبک صائب غزل میساخت گفت: لنگه ء این قالیچه را مردی فرانسوی که صائب را به شعر هایش می شناخت خرید و به اروپا برد.

....... صائب به شهادت اشعار خود و قول معاصرانش مردی فرشته خو، کم آزار و متواضع بود تمام تذکره نویسان از محامد او سخن گفته اند حتی دشمنش آذر در آتشکده مینویسد (( در اصفهان کسب و کمالات صوری و معنوی کرد)) . 

خوش طینتی او به قدری است که همه ی شعرای معاصر را در اشعار خود به نحوی مورد ستایش و تشویق قرار داده است و در دیوان وی شاید به بیش از پنجاه شاعر برسیم که شعر شان را استقبال کرده و از آنان با تجلیل و محبت نام برده است.

صائب از معدود شاعرانی است که در زمان حیات،صیت سخنش قاف تا قاف قلمرو زبان دری را مسخر کرد و به قول صاحب ِ سفینه خوشگو(( خوند گار روم و پادشاهان اطراف درخواست نسخه ی از دیوان او در حال حیات میکردند، و شاه ایران به رسم تحفه و هدیه می فرستاد و منّت می نهاد  )).

   مشتاقان سخنش از دور و نزدیک و برخی پای پیاده به اصفهان می شتافتند تا به دیدار او مشرف شوند. نویسندگان تذکره های نصر آبادی، قصص الخاقانی ، سرو آزاد ، کلمات الشعرا همه استادی و جلالت قدر وی را ستوده اند.

تحقیق در محتوای سخن صائب:

 

به جا است که این مطلب را با غزلی شروع کنیم که حکایت از روش او دارد:

 

سر به زانو ماند گان را  طاق  میگردد  سخن

چون  مه  ِ نو شهره ی  آفاق  میگرد د  سخن

گر  بیفشارند   پای  ِ  خامه را  ارباب    ِ فکر

زود با عرش  ِ برین  همساق  میگردد  سخن

بکر  ِ معنی را  بوَد   در  سادگی  حسن  ِ دگر

بی  صفا  از  گوهر  ِ اغراق   میگردد   سخن

میکند این  آب   ِ  روشن  را  روان  استادگی

از  تأمل  شهره ی    آفاق    میگردد   سخن

رشته  را  اندازد  از چشم  گهر (صائب) گره

ناگوار    ِ طبع    از   اغلاق   میگردد  سخن

میگوید شکار مضمون محتاج تفکر و تأمل است

 

با تن آسانی  سخن (صائب)  نمی آید  بدست

صید  ِ معنی را کمندی به ز پیچ و تاب نیست

 

به نظر او در شعر اصالت با معنی است، شاعر باید حرفی برای گفتن داشته باشد و این سخن باید همچون کشف تازه ی اعجاب انگیز باشد. آسان نگری و آسان گذری سخن را بی قدر میسازد. برای یافتن مضمون در جهانی که همه چیز ش کهنه و مکرر است راهی نیست جز اینکه روش نگریستن و برداشتن نو شود، آن وقت است که از هر حقیقت خارجی و هر دریافت وجدانی نه یک مضمون بلکه مضامین متعدد بدست خواهد آمد.

 

یک  عمر  میتوان سخن از زلف یار گفت

در بند  ِ آن مباش که مضمون نمانده است

 

منابع مضمون های صائب انسان است و جهان، خلقیات آدمی است که خلقت  ِ دوگانه دارد، نیمی فرشته و نیمی اهریمن، و جهان که مجموعه ایست از تضاد ها، جمع نور است و ظلمت و حیات است و ممات ، دو گانگی که حاصلش نظام احسن دستگاه خلقت است.

ذهن او مداوم میکوشد که نسبت و رابطه ی بین انسان و طبیعت و طبیعت و انسان برقرار کند. تجربه ی او در میدان زندگی شخصی و انفرادی نیست تجربه ایست کلّی

تجربه ی انسان است نه شخص صائب. مثلاً با اینکه آن سیاح تذکره نویس سمرقندی در وصف عمارت و باغ او در عباس آباد اصفهان نوشته است:

   (( رفیع ترین عمارات و وسیع ترین این سرا ها دولتخانه ی میرزا صائب است که زبان گفتار از عهده ی بیان کرد  ِ آن بر نمی آید مگر کار شنودن را به دیدن نرسد)).

سروده است:

 

دل ِ  دشمن به تهی دستی من می سوزد

برق ازین مزرعه با دیده ی تر میگذرد

***

چون داغ  لاله سوخته نانیست  روزیم

آنهم  فلک به خون   ِ  جگر میدهد مرا

 

تضادی که در گفته های صائب میبینیم از این رهگذر است حاکی از کوشش اوست برای یافتن مضامین نو. تفنن به موضوعات مختلف در غزل و عدم وحدت موضوع در این نوع سخن که نمونه ی کاملش غزل سبک هندی است به سال های بسیار قبل از خواجه و در حقیقت بعد از سعدی برمیگردد و در عصر صفوی حسن غزل در اختصاص داشتن هر بیت آن به یک معنی و اندیشه ی خاص است.

به قول مرحوم استاد امیری فیروزکوهی ((  او نه تنها به نقاشی احوال انسانی بلکه به تجسم همه ی ریزه کاری های حیات کمر بسته است، صائب نقاش چیره دست است که همه ریزه کاری ها و پست و بلندی های اندام حیات و چین و شکن های چهره زندگی و زشتی و زیبائی آن را با قلم  ِ دقیق و چشم  ِ خُرده بین و موشکاف نقاشی کرده است)).

معانی که صائب در غزل بیان میکند با توجه به آنچه در باب اصالت مضمون در شعر او گفتیم منحصر به موضوعات غزلی نیست؛ عرفان به معنی عام و کلّی نه عرفان درسی و اصطلاحی. ( هر انسان آگاه و هوشیار در طی مراحل زندگی به این عرفان میرسد)

نکته های فلسفی ، انتباه و عبرت، نکته های اجتماعی،انتقاد های تند از دکا نداران شریعت و طریقت و اخلاق در شعر او موج میزند. 

بیهوده است اگر در دیوان صائب جستجوی عشق و شیدایی کنیم، شور  ِ عاشقی  ِ سعدی و شیدایی  ِ مولانا ابداً در غزل های او نیست، چرا باید او را با سعدی و مولانا و حافظ مقایسه کرد، اصلاً این موضوع مقایسه بی وجه است زیرا که صائب پدیده ایست نو ظهور.

او نماینده ی یک نوع خاص از غزل است که پس از حافظ برای فرار از ابتذالی که مقلّدان حافظ به آن دچار شده بودند به وجود آمده است که در زمان ما هنوز هوا خواه بسیار دارد زیرا که پیروی از طریق او چون پایه اش مبتنی بر معنی یابی است داغ تقلید بر جبین شعر کسی نمیزند.

از موضوعات رایج غزل صائب حسب حال است،شاید در لابلای این غزلها بتوان شخصیت و روحیه و خلقیات او را تجسم کرد، حساسیت شدید و بیقراری و شیدایی، مردم گریزی، حیا و نرم خویی، فرار از تقلید و تعریف از خود.

 

تحقیق در شیوه بیان  ِ صائب

قبل از در اختیار داشتن دیوان کاملی از او که تصحیح انتقادی شده باشد و استخراج تمام لغات و ترکیبات و اصطلاحات و صور خیال آن این تحقیق میسر نیست اما آنچه در این جا میخوانید کلیاتی است از شیوه سخن او با استشهاد به بعضی از ادبیات فراهم شده.

وزن در دیوان صائب محدود است. از تکرار قافیه پروا ندارد . به رعایت دال و ذال و یای معروف و مجهول مقید نیست، تکرار زیاد دارد، شاعری است بسیار پُر شعر که خود از این عیب خویش بدین بیت معذرت میخواهد:

 

نفس درازی من نیست صائب از غفلت

دلم  گشاده  به   گفتار  میشود  چه  کنم

 

خیلی از غزل های او با قافیه و ردیفی است که مناسب غزل نیست اما به یافتن مضمون که مهمترین رکن شعر در نظر اوست کمک میکند و اصلاً به همین منظور از پیش انتخاب شده است. نظیر ِ : همچو حباب، درین باغ، و امثالهم . هنر خاص او در هنر استفاده از تمثیل است، خواجه نظام الدین طوسی تمثیل را با نام استدلال میخواند و مینویسد: (( استدلال خیال چنان بوَد که از حال یک شبیه بر حال شبیه دیگر دلیل سازند)). 

پروفسور شبلی تمثیل را نوعی استدلال میداند و میگوید:(( طرز استدلال قوه تخیل غیر از استدلالی است که عموماً متداول و معمول میباشد. شاعر با سبک نو و اسلو لی بدیع مدعای خود را ثابت میکند و آن بیشتر مبتنی است بر خطائیات یا یک نوع مبالغه، لیکن آن را طوری رنگ آمیزی میکنند که سامع هیچ نمیتواند به حق یا بطلان قضیه متوجه شود بلکه مسحور و فریفته ی قشنگی و دلپذیری بیان شده بی اختیار سر تسلیم فرود میآوَرَد)).

تمثیل از زمان رودکی در شعر فارسی (دری) بکار میرفته، بعد ها بخشی از ادبیات ما را اشعار تمثیلی تشکیل داد{ بیشتر در مثنوی های عارفانه ی سنایی، عطار و مولانا} تمثیل های کوتاه و موجز که در بیتی یا مصراعی جای میگیرد و موضوع بحث ماست بیشتر بعد از قرن پنجم بکار رفته است.

صائب مفهوم کلی و عام را در مصراعی ذکر میکند و در مصرع دیگر برای تعلیل ، توجیه یا تائید آن مثالی از امور محسوس یا مقبول عامه میآوَرَد.

با سبکدستان   سخاوت   سرخرویی  بر دهد

هر چه سازم جمع چون مینا به ساغر میکنم

 

***

شدند جمع  دل و زلف  از آشنائی هم

شکستگان  ِ  جهان  اند  مومیائی  هم

 

***

در نمود   ِ نقش  ها بی  اختیار  افتاده ام

مهره ی مومم بدست  ِ روزگار افتاده ام

 

او تمثیل را برای عینی و ملموس کردن مفاهیم انتزاعی بکار گرفته است و به شعر خود رنگ فلسفی داده است.

 

مرا تعین  ِ ناقص  ز  بحر دارد  دور

بقای من به نسیم فناست همچو حباب

 

صور خیالی که وی در تمثیل هایش بکار گرفته است غالباً با حرکتی یا قرار گرفتن در وضع خاص توأمند. بنا به تعریف استاد (خانلری) صورت های خیال صائب غالباً پویا هستند نه ایستا، آب چون هموار بروَد آئینه است، سیل چون به دریا بریزد صاف میشود.

 

روشنگر  ِ وجود  بوَد  آرمیدگی

آئینه است آب چو هموار میشود

 

***

تو سعی کن که به روشندلان  رسی صائب

که سیل واصل  ِ دریا  چو شد  زلال  شود

 

(( صائب برای ابداع این تصاویر پویا غالباً از < مردم نمایی> استفاده میکند......

استعاره یا مجاز است که به وسیله آن اشیا و معانی انتزاعی را انسان فرض کنند و اعمال و حرکات بشری را به آنها نسبت بدهند)).

صائب غالباً به این شیوه دست میزند.

 

چه عاجز گره  ِ دل شدی به باغ  ِ خرام

که  تیز  کرده بهار  از  شکوفه  دندانها

 

شکوفه دندان بهار است و بهار با این دندانها میخواهد گره از دل  ِ تو باز کند. حباب سبک سر است و سبک سری مانع وصول او به اصل.

         

سبک سری  که اسیر هواست  همچو حباب

میان  بحر  ز دریا    جداست   همچو حباب

 

در این تصویر سازی نو آوری او در اوصاف غریب و نا آشنایی که برای اشیا و امور میآوَرَد تجلی میکند. نسیم رنگ دارد، آواز شعله میکشد، توقع اثر گلگونه است.

 

هر لحظه نسیم سحر امروز به رنگی است

تا زان  گل  ِ رعنا   چه  خبر  داشته  باشد

 

***

سخنوران  که در این بوستان نوا سازند

کباب یک دگر  از  شعله های آواز  اند

 

***

اشک  ِ من و توقع  گلگونه ی اثر

طفل یتیم  را به گلستان که میبرَد

 

در صائب این هنر وجود دارد که کلماتی را که به ظاهر هیچ ارتباطی و تناسبی باهم ندارند به دست  ِ نیروی ترکیب سحر آمیز مضمون به هم می بندد و وحدتی از این کثرت حاصل میکند.

من آن حسن غریبم کاروان آفرینش را

که جای سیلی اخوان بود نیل بناگوشم

اجزای این بیت : حسن،غریب،کاروان،سیلی، اخوان، نیل، بناگوش با بخاطر آمدن داستان یوسف (ع) معنی پیدا میکند خواننده درمی یابد که او حال یتیمی را بیان میکند که مورد قهر و بی مهری قرار گرفته است.

قدرت این نیروی ترکیب سحر آمیز از این هم بیشتر است او میتواند کیفیات متعارض و متضاد را درهم آمیزد و به آنها توافق و تلائم ببخشد.

با آب  ِ  رو  بساز   که  جاوید    زنده   مانَد

چون خضر هر که کرد قناعت به آب خشک

خشک کجا و آب کجا. طبع آب تر است اما اینجا خشک که مخالف تر است صفت تری و رطوبت شده است. اوج هنر صائب درین ترکیب است. از صنعت های که در اصطلاح بدیع مراعات النظیر و طباق و تضاد و ایهام (سخن  ِ دو پهلو) تناسب خوانده میشود،در شعر صائب هر چه بخواهید بکار گرفته شده است و به ندرت از صنایع دیگر بدیعی در شعر او چیزی میبینیم.

مقایسه ابوالمعانی بیدل و صائب تبریزی:

نوشتار ذیل نظر به استدلال حسین آهی است که در قسمت 18 نوشتن و نگارش نیز آمده است:

{دریغا که پاره ی از نا آگاهان و نیز کسانی که از تحول و تطور نظم و نثر فارسی از آغاز تا به امروز کمترین اطلاعی ندارند، بیدل را با صائب مقایسه میکنند و در بسیاری از موارد وی را بر مولانا صائب ترجیح میدهند. زهی تصور  ِ باطل زهی خیال  ِ محال.

زبان دری پارسی  ِ افغانستان با همه اختلاف ِ که با زبان امروز  ِ فارسی ایران دارد، برای فارسی زبانان امروز بسیار موجه است و در پاره ی موارد ؛ برخی از ترکیباتش بر ترکیبات متداول عصر ما (ایرانیان) برتری دارد لیکن تذکر این نکته درخور تامل است که بیدل در سرزمین هند پرورش یافته و در آن دیار نشو نما نموده، و اساساً زبان او با زبان فارسی(دری) متداول افغانستان متفاوت است. و بسیاری از بیدل شناسان حتی از دانستن این نکته بدیهی ، فارغ اند. 

تمامی اهل تحقیق و دانش میدانند که خداوندگار  ِ این خامه ، نه مرد تحقیق است و نه اهل زبان و شعر ، لیکن تا آن مقدار میداند که مرتبت صائب در زبان و ادب فارسی بدان پایه است که کمتر کسی را با وی میتوان مقایسه نمود.

نگارنده در هنگام تصحیح اغلاط مطبعی دیوان بیدل، تمامی ابیات وی را از غزل قصیده و مثنوی و رباعی دگر باره از نظر گذراندم و هر چه پیش میرفتم به مقام ارجمند بزرگان گویندگان سده ی دهم ، یازدهم و دوازدهم  ِ ایران بیشتر پی میبردم.

گفتار (آفتاب رای لکهنوی) در تذکره ریاض العارفین خود، پشتوانه ی سخن ماست.

در کتاب (شعر فارسی در هند و پاکستان) اثر ارزشمند مظفر حسین شمیم که برگزیده از آثار بیدل را نیز در بر دارد حکایت ذیل را از وی روایت نموده است:

شبی روح  ِ منصورم آمد بخواب

    تمنا به پرسش نمود  اضطراب...........  

این حکایت اگر چه دربر دارنده ی مفاهیم بلند حکمی و عرفانی است لیکن شیوه ی بیان آن ضعیف و نارسا است، و از این دست در مثنوی های وی کم نیست. خوانندگان صاحبدل هرگز تصور نکنند که این بنده قصد تخطئه ی آثار و اشعار بیدل را در سر دارد، هر گز این گونه نیست زیرا من خود از ارادتمندان در گاه سخن پناه مولانا بیدل بشمار میآیم.

لیکن سخن بر سر مقایسه بیدل ، و دیگر گویندگان سبک اصفهانی نظیر صائب است، سخن بر سر آن است که پاره ی بی اطلاع چگونه،و به چه مقیاسی وی را بر صائب امتیاز میدهند.

بیدل خود به یکتایی مولانا صائب معتقد بود و دست یافتن به مرتبه ی والای  ِ وی را دشوار میداند:

 

دعوی آسان کرد (بیدل)  نزد  ِ موزونان  ِ هند

مصرع  ِ  چندی فراهم کردن و (صائب) شدن

 

بیدل به شاعران نامدار متقدم ارادتی خاصی داشته و قصاید خویش را به شیوه ی انوری ابیوردی و خاقانی شیروانی سروده ، و مولوی و عطار و سنائی و حافظ و سعدی را به استادی و پیشتازی ستوده است:

 

از گل و سنبل به نظم و نثر سعدی قانعم

این معانی در گلستان  بیشتر  دارد  بهار

ابیاتی از صائب:

این چه حرفی است که در عالم  بالاست  بهشت

هر کجا  وقت    خوش  افتاد  همانجاست بهشت

از  درون  تو  بوَد   تیره  جهان   چون   دوزخ

دل   اگر  تیره   نباشد   همه     دنیاست  بهشت

عمر  ِ  زاهد  همه  طی  شد به تمنای   ِ  بهشت

او  ندانست  که  در  ترک   ِ   تمناست   بهشت

(صائب) از روی  بهشتی  صفتان چشم مپوش

که  درین  آئینه  بی پرده    هویداست    بهشت

 

------------------------------------------------------------------------------

 

مضمون فوق از کتاب دویست و یک غزل صائب نگارش دکتر امیر بانوی کریمی یعنی (امیری فیروزکوهی) اقتباس شده و به خوانش شما قرار گرفت در قسمت بیست و چهارم انشاالله به معرفی شاعر چیره دست علامه اقبال لاهوری خواهم پرداخت.

امید وارم مطالبی را که تهیه نموده ام مورد پسند شما خوانندگان عزیز قرار گرفته باشد.

غزلی از صائب را استقبال کرده ام به شما تقدیم است:

 

غزل صائب

 

آزادگی  به  سلطنت  ِ   جم    برابر است

دست  ز  کار رفته  به  خاتم  برابر است

بیکس نواز  باش  که  هر طفل   بی  پدر

در منزلت  به عیسی  مریم  برابر  است

هر حلقه ی که نیست در او ذکر حق بلند

در چشم ما به حلقه ی  ماتم  برابر  است

ما همچو غنچه از  دل  پر خون خویشتن

داریم  گوشه ی که به  عالم  برابر  است

ما  آبروی  خویش  به  گوهر  نمی دهیم

بی حاصلی  به حاصل  عالم برابر  است

از سینه هر دمی  که براید  برای دوست

صائب به عمر جاوید آن دم  برابر  است

 

عطوفت

 

آزادگی   به  وسعت   ِ عالم    برابر  است

این  آبرو به  چشمه ی  زمزم  برابر است

دستی  محبتی   به   سر  هر   یتیم   بکش

لطف  ِ  یتیم  به مهر  ِ خدا  هم برابر است

از  دل اگر  برفت  عطوفت   درین  جهان

با  چشم  کور ،  دیدهء  بی نم  برابر  است

قامت  مکش چو نی  که  شود  بوریای  پا

با  سرو عجز  قد  شد اگر خم  برابر است

هر گریه خنده  دارد  و هر خنده  گریه ای

بر چهره ی  گلاب   چو  شبنم  برابر است

هر  پهلوان ،  پشت  نهد  روزی  بر زمین

سهراب  شد  چو قتل  ز رستم  برابر است

برق    ِ نگاه   ِ  مدعی   هرگز نگین   نشد

خیر از  برای مزد   به  خاتم   برابر است

هر چند  آن  فرشته  به  پاکی  شهیر گشت

کی در  صفوف عشق  به  آدم  برابر است

در عشق کوش بیش(همایون) بروز و شب

بگذر از آن خوشی شده با غم  برابر است

 

 

سید همایون شاه (عالمی)

26 مارچ 2010م

وزیر اکبر خان مینه

کابل – افغانستان

 

 


بالا
 
بازگشت