سید همایون شاه عالمی

 

دری نگاران  ِهند

 

علامه اقبال لاهوری

Sir Muhammad Iqbal

 

قسمت سوم

در روز 15 ماه  ِ می سال 1910 م اقبال وقتی در آسمان  ستاره ی دنباله دار دید، تأثرات قلبی خویش را به این صورت بیان نمود:

(( دیروز صبح تقریباً ساعت چهار بامداد من آن زائر عظیم الشأن کره ارض را مشاهده نمودم، که آن را ستاره دنباله دار (هیلی) میگویند . این شنا گر فضای لایتناهی  و پرشکوه ، در هر 75 سال یک بار در فضای آسمان ما نمودار و هویدا میگردد.

اکنون دو باره من با چشم های نوه های خود آن را خواهم دید . آنگاه وضع فکری و ذهنی من عجیب و غریب بود.

 

معلومات مختصری در باره ستاره دنباله دار هالی

در سال 1682 م ستاره ای دنباله داری در آسمان منظومه ی شمسی ما ظاهر گردید که همان مسیر ستاره های دنباله دار سالهای 1531 م و 1607 م را طی میکرد .

 (ادموندهالی) با استفاده از قانون جاذبه نشان داد آنچه ستاره دنباله دار به نظر رسیده است در واقع یک ستاره ی دنباله دار بوده است که در مدار طولانی گِرد خورشید دور میزند و تقریباً در هر 76 سال یک بار ظاهر میگردد.

 

بر میگردیم به اثر علامه اقبال:

من این طور احساس کردم که یک چیز با وسعت غیر قابل وصف و نامحدود در وجود تنگ و تاریک من داخل شده است. به هر حال این فکر که من هرگز این مسافر تندرو را نخواهم دید، مرا به زندگی پست و حقیقت اندوهناک آن متوجه ساخت. و برای یک لحظه همه گونه هیجانات من کاملاً سرد شد .))

در مقاله ی { جامعه اسلامی} پس از معرفی مختصر از نقطه نظر فیلسوفانه ، زندگی و مرگ اقوام مختلف در باره موضوعات گوناگون مثلاً: در باره برقرار نگهداشتن صورت ترکیبی ملت اسلامی ، اتحاد فرهنگ و تمدن اسلامی و تواتر زندگی مسلمانان که چه نوع کردار و عمل مورد لزوم است؟ به بحث ادامه میدهد. میگوید: میان مسلمانان و دیگر ملت ها فرق اساسی این است که به تَصور قومیت و ملیّت اسلامی از تصَور ملیّت دیگر ملل کاملاً جدا و مجزا است.

اصول ملیت مسلمانان نه بر اشتراک زبان است ، نه اشتراک وطن یا اشتراک اهداف اقتصادی و غیره؛ بلکه آنها شامل گروه و جامعه ای هستند که پیامبر اسلام برای آنان بنیان نهاده است.در باره حیات و کائنات مسلمانان یک عقیده ی مخصوص دارند. رویات تاریخی که به آنها به ارث رسیده است برای همه یکسان هستند.

اسلام فقط یک دین نیست، بلکه در همان حال یک تَصَور و نظریه فرهنگی، ملّت و وطن نیز هست. مقصود از تعصبی که اسلام ابراز میکند، فقط پاسداری و حراست ملی و قومی اوست . اسلام هرگز ملّت های دیگر را با نگاه  ِ تنفر نمی نگرد.

در نظر اقبال تَصَور وطنیّت (ناسیونالیزم) که در زمان جدید پیدا شده است، از تصور ملیّت پیدا میشود. این نظریه به علّت محلی و کشوری بودن صورت مادّی اختیار نموده است. در خقیقت این عقیده و تَصور سراسر خلاف اصول اسلام است. نکته ی اعتقاد همه گیر بودن توحید که اساس وحدت مسلمانان شمرده میشود، از لحاظ مفهوم خود ، به قول اقبال عقلی نمیباشد.بلکه یک نظریه ی ملّی است.

پس از لحاظ اصول و روایات اسلامی اگر از دست  ِ مسلمانان ریسمان خدا رها شد، شیرازه ی همه ملّت ها پراکنده خواهد شد. در باره ی یکرنگ بودن تمدّن و فرهنگ اسلامی میگوید : فرهنگ اسلامی نتیجه ی فکر سامی (عربی) و اختلاف فکر (آریایی) میباشد.

در باره ی ساختمان کردار ملی او مثال اورنگ زیب عالمگیر را می آوَرَد. که به نظر وی در نیم قاره موسس ملیّت اسلامی بود. مینویسد روش و اسلوب شخصیّت ملی که اورنگ زیب عالمگیر آن را بنا نهاد بهترین نمونه کردار اسلامی بود.

اقبال در باره ی اورنگ زیب میگوید:

 

شاه عالمگیر  گردون  آستان

اعتبار  ِ  دودمان   ِ  گورگان

پایه ی اسلامیان برتر  از او

احترام  ِ  شرع  پیامبر از او

درمیان  ِ کارزار کفر و دین

ترکش ما را خدنگ  ِ آخرین

تخم ِ الحادی که اکبر پَروَرید

باز اندر فطرت  ِ  دارا  دمید

حق گزید از علم عالمگیررا

آن فقیر  ِ صاحب ِ شمشیررا

از پی ِ احیأی دین مأمورکرد

بهر ِ تجدید  یقین  مأمورکرد

در صفّ ِ شَهَنشَهان یکتاستی

فقر  ِ او از تربتش   پیداستی

 

سپس اقبال تأکید مینماید: علاوه بر کار های دولتی برای پیشبرد زراعت و صنعت و حرفه و درست کردن وضع اقتصادی مسلمانان فقیر و تهی دستان ، عمومی کردن نظام تعالیم صنعتی و بر قرار کردن تشخیص اسلامی ملّت مسلمان ، یک دارالعلوم مرکزی اسلامی لازم است . در باره ی تشکیل و ایجاد دارالعلوم مرکزی اسلامی میگوید:

(( در هندوستان ایجاد دانشگاه اسلامی برای امر دیگری نیز بی نهایت ضروری میباشد. البته باید در نظر داشت که کار تربیت اخلاقی مردم ما را کسانی انجام میدهند، علمأ و عاظی ( واعظین)هستند که صلاحیت انجام این کار را ندارند. برای آنکه آگاهی و آشنایی آن ها با علوم و تاریخ اسلامی بی نهایت محدود است.

برای تدریس و تعلیم اخلاق و مذهب و تلقیق اصول و فروغ آن یک خطیب باید مجهز به علم تاریخ و اقتصاد و دیگر علوم اجتماعی باشد. همچنین با حقایق آنها آشنایی داشته باشد. علاوه بر آن در ادب و فکر و تخیّل ملّت خود احاطه ی کامل داشته باشد. مدارس : الندوه، دیو بند و کالج علیگره که در این مورد جداگانه کار میکنند، احتیاجات کامل این امر بزرگ را نمیتوانند براآورده سازند.  

برای شیرازه بندی این قدرت های پراکنده آموزشی یک دارالعلوم بس بزرگ با اهداف وسیع تری باید به وجود بیاید که در آنجا نه فقط افراد ملّت بتوانند استعداد های مخصوص خود را نشو و نما دهند و پیشرفت نمایند، بلکه برای تمدن و فرهنگ یک قالب و برنامه درست کنند که در آن مسلمانان هند را سر و سامان داد))

از مطالعه ی این مقاله معلوم میگردد : زمانی که بیشتر راهنمایان سیاسی شبه قاره در دایره محدودیت های فکری خویش به سر میبرند ، اقبال در اصول ملیّت اسلام مسائل و مشکلات مسلمانان را تجزیه نموده و حل آنها را در پیش روی ملّت گذاشت:

 

بایدت  آهنگ  ِ    تسخیر   ِ همه

تا   تو  میباشی   فر اگیر   ِ همه

هر که از قید   ِ  جهات  آزاد شد

چون فلک درشش جهت آباد شد

 

تا اینجا از مقدمه ی داکتر جاوید اقبال به شما نقل و قول شد و اینک  نگاهی به نمونه های از قوَت شعری و ادبی داکتر اقبال سیالکوتی میاندازیم :

 

زندگی در صدف  ِ خویش  گهر ساختن  است

در دل  ِ  شعله  فرو رفتن  و  نگداختن   است

عشق ازین  کنبد  ِ دربسته  برون  تاختن است

شیشه ی  ماه  ز طاق   ِ  فلک  انداختن  است

سلطنت  نقد  ِ دل  و دین ز کف  انداختن است

به یکی  (داو) جهان بردن و جان باختن است

حکمت   و فلسفه  را   همّت    ِ  مردی   باید

تیغ   ِ  اندیشه  به روی  دو جهان  آختن است

مذهب  ِ زنده  دلان خواب  ِ   پریشانی  نیست

از  همین خاک  جهان  ِ  دگری  ساختن است

 

***

 

گذر  از آنکه  ندیدست  و جز خبر  ندهد

سخن  دراز  کند   لذت     ِ    نظر  ندهد

شنیده ام  سخن  ِ شاعر  و فقیه  و  حکیم

اگر چه نخل  بلند است  بار  و  بر  ندهد

تجلیّّی   ِ که  بر او   پیر ِ  دیر می  نازد

هزار شب دهد  و تاب   ِ یک سحر ندهد

هم  از خدا گله دارم  که بر  زبان  نرسد

متاع   ِ  دل بَرَد  و   یوسفی  به بر ندهد

نه  در حَرَم  نه به بتخانه  یابم  آن ساقی

که  شعله شعله  ببخشد  شرر شرر ندهد

 

***

 

اقبال و استقبال  ِ این غزل  ِ حافظ (رح)

 

شاهد   آن نیست  که موی  و میانی  دارد

بنده ی   طلعت  آن  باش   که  آنی  دارد

(حافظ)

 

 

عاشق آن نیست  که لب گرم  ِ فغانی  دارد

عاشق آن است که  بر کف دو جهانی دارد

عاشق آن است که تعمیر کند عالم  ِ خویش

در  نسازد    به   جهانی  که  کرانی  دارد

درد   ِ من گیر که در میکده ها  پیدا نیست

پیر مردی  که میی   تُند  و  جوانی   دارد

 

***

 

سفر اقبال به غزنی و زیارت مزار حکیم سنایی (رح)

 

از   نوازش  های   ِ  سلطان   ِ  شهید

صبح و شامم ، صبح و شام روز عید

نکته سنج   ِ   خاوران ،   هندی  فقیر

میهمان     خسرو    ِ   کیوان   سریر

تا  ز شهر   ِ  خسروی   کردم    سفر

شد سفر  بر من  سبک تر   از حضر

سینه  بگشادم   به  آن  بادی   که پار

لاله رُست  از فیض او   در کوهسار

آه  غزنی   آن   حریم   ِ علم   و  فن

مرغزار   ِ  شیر   مردان    ِ    کهن

دولت   ِ  محمود   را   زیبا  عروس

از  حنا  بندان   ِ  او   دانای    طوس

خفته   در  خاکش  حکیم   ِ  غزنوی

از نوای   ِ   او  دل   ِ   مردان  قوی

آن حکیم   ِ  غیب ، آن صاحب مقام

ترک جوش ، رومی  از ذکرش تمام

من ز پیدا،  او  ز پنهان ،  در سرور

هر دو را سرمایه  از ذوق  ِ حضور

او نقاب  از  چهره ی   ایمان  گشود

فکر  ِ  من  تقدیر  ِ   مؤمن    وانمود

هر دو  را از حکمت   ِ  قرآن  سَبَق

او  ز حق  گوید  من از مردان ِ حق

در  فضای   ِ   مرقد   ِ  او   سوختم

تا    متاع    ِ      ناله ای    اندوختم

گفتم  ای  بیننده ی   اسرار   ِ  جان

بر تو روشن این جهان  و آن جهان

 

عصر ما  وارفته ی آب و گل است

اهل حق را مشکل اندرمشکل است

ای حکیم   ِ غیب  امام    ِ  عارفان

پخته  از فیض تو   خام  ِ   عارفان

آنچه  اندر پرده ی غیب است گوی

بو که آب  ِ رفته   باز آید  به جوی

 

 

بر مزار  ِ احمد شاه بابا (رح)

 

تربت  ِ  آن خسرو   ِ  روشن  ضمیر

از  ضمیرش   ملتی   صورت   پذیر

گنبد  ِ   او   را   حرم    داند  سپهر

با  فروغ  از طوف او  سیمای  مهر

مثل   ِ فاتح  آن امیر   ِ  صف  شکن

سکه ای   زد  هم  به  اقلیم   ِ سخن

ملتی   را  داد   ذوق  ِ  جست  و جو

قدسیان   تسبیح خوان   بر  خاک او

از دل  و دست ِ گهر ریزی که داشت

سلطنت  ها  برد  و بی  پروا گذاشت

 

و بقیه شعر

 

از غزلیات

 

علمی  که تو آموزی  مشتاق  ِ نگاهی  نیست

وامانده ی راهی هست آواره ی راهی نیست

آدم که  ضمیر  ِ  او نقش   ِ  دو جهان  ریزد

با  لذت  ِ  آهی  هست بی  لذت  ِ آهی نیست

هر چند که عشق  ِ او آواره ی   راهی  کرد

داغی که جگر سوزد  در سینۀ ماهی  نیست

من  چشم  نبردارم   از  روی   ِ   نگارینش

آن مست ِ تغافل را  توفیق  ِ  نگاهی   نیست

(اقبال )  قبا پوشد  در   کار  ِ  جهان  کوشد

دریاب  که درویشی  با دلق و کلاهی نیست

 

 

سید همایون شاه (عالمی)

27 جون 2010 م

وزیر اکبر خان مینه

کابل – افغانستان

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

قسمت دوم

 

در سال 1909 م مقاله ی از اقبال تحت عنوان ( اسلام به عنوان یک هدف سیاسی و اخلاقی) به زبان انگلیسی در مجله ی {هندوستان رویو} منتشر شد از بررسی و مطالعه این مقاله روشن میگردد که اقبال تمام ادیان بزرگ جهان را مطالعه کرده بود .

 

و صرف نظر از تاریخ اسلام ، تسلط کاملی در تاریخ جهان داشت.برای تشریح اصول اخلاقی اسلام ، ادیان بودائی ، مسیحی و دیگر ادیان را ذکر کرده و میگوید:

دین اسلام به آدمی شخصیت مستقل میدهد تا انسان خودش را به عنوان یک سرچشمه قدرت احساس کند. این احساس که در یک فرد ایجاد شود که او خودش سرچشمه قدرت میباشد، طبق تعلیمات اسلامی هر عمل و کار وی را ارزیابی مینماید.

 

پس هرچیزی که در انسان احساس فردی شخص را محکم کند، آنرا (نیکی) و هر چیزی که شخصیت انسانی را ضعیف نماید، آنرا ( بدی) نام مینهد.

در اسلام مراد ازنیکی ؛ قدرت،طاقت و استحکام است و مراد از بدی ؛ ضعف و سستی میباشد .

 

 اگر انسان به عنوان یک شخص و فرد شخصیت داده شود و یا محترم شمرده شود ، و در وسعت طبعییت خداوند بدون هیچ خطر اجازه داشته باشد که آزادانه حرکت کند، آنگاه به شخصیت های دیگر احترام خواهد گذاشت و به صورت پدیده و مظهر خوبی و نیکی در خواهد آمد.

 

در همین مقاله میگوید: در شعور اقتصادی زمان قدیم کارگری باقدرت و جبر مستقیم رابطه داشت. به همین علت ارسطو بردگی را برای پیشرفت بشری یک لازمه اساسی میداند. اما پیامبر اسلام (ص) که رابطه ی میان قدیم و جدید است ، در میان مردم مساوات اقتصادی را اعلام کرد. بنا بر این علت نیاز های زمانی ، اگر نام بردگی برجا مانده بود ، ولی پیامبر گرامی اسلام (ص) روح  ِ بردگی را ازمیان برد.

 

به نظر اسلام افلاس یک نوع بدی است و در قرآن مجید تأکید شده است ، که آنها در این دنیا ، گرفتن خود را فراموش نکنند. پس در اسلام شخصیت انسانی به آدمیّت یک قانون راهنما است که بدون آگاهی از آن زمینه ، جنبه های قانونی و اخلاقی اسلام را نمیتوان درک نمود . مانند یک قوه اراده در یک جسم قوی. اصل هدف اسلام است، میگوید:

 

(( آیا مسلمانان هندوستان بر این محک و معیار هستند؟ آیا در باره ی مسلمان هندی میتوان گفت او در یک جسم توانا یک تصمیم و دل  ِ قوی دارد؟ آیا در وجود او تصمیم زنده ماندن موجود است؟ آیا در او این قدرت موجود است که با همه آن قدرت ها مقابله کند که میخواهند نظام جامعه ی او را متلاشی سازند؟ متأسفانه جواب سوال های خود را منفی می یابیم. خوانندگان گرامی میدانند که در کشاکش زندگی کثرت و زیادی افراد تنها عنصری نیست که نظام اجتماعی یک جامعه را متضمن شود ، بلکه قدرت کردار اجتماعی برای بقای جامعه لازم است.)) 

 

آدمیّت    احترام    ِ   آدمی

با خبر شو از  مقام  ِ آدمی

 

او بر قدرت عمل شخصی و فردی تأکید کرده ، میگوید:

در دل  ِ من برای شیطان هم قدرت و منزلتی وجود دارد. او از سجده کردن به آدم خود داری ورزید ، زیرا آدم را کمتر از خود میدانست. بنا بر این با سجده نکردن به آدم او عزت و آبروی خویش را نگهداشت. به نظر من همین خوبی از کردار و اخلاق وی او را از زشتی روحانی میتواند نجات دهد.

 

(( من اعتقاد دارم که خداوند بزرگ شیطان را به این خاطر مجازات نکرد که او آدم را که پدر بزرگ این انسان ضعیف است سجده نکرده بود، بلکه این مجازات برای این بود که او از فرمان خالق(ج) کائنات سرپیچی کرده بود.))

سپس مینویسد:

 

(( مقصود مسلمانان  ِ طبقه ی تحصیل کرده این است که کار  ِ دولتی بدست آوَرَند و این کار اداری مخصوصاً در هندوستان یعنی نوکری دولت، که برای پیدا شدن احساس خودی ( شخصیّت انسانی) و بارور شدن این احساس در انسان زهر کشنده است.

 

ز محکومی  مسلمان خود فروش  است

گرفتار  ِ طلسم   ِ چشم  و  گوش   است

ز محکومی  رگان  در تن چنان  سست

که ما را شرع  و آئین بار  ِ دوش است

 

طبقه ی که معمولاً نادار  اند. طبقه ی متوسط یا میانه به علّت بی اعتمادی به یکدیگر از شرکت در سرمایه گذاری متحد در کار ها (عموماً) گریزانند و ثروتمندان، تجارت  یا صنعت و حرفه را برای خود پائین تر و بی احترامی به شخصیّت و مقام خود میدانند.

 

ریشه ی همه خرابیها میان مسلمانان همان نیاز اقتصادی میباشد. آنها منافع ملی را اصلاً نمیدانند . بنا بر این از لحاظ کار های شخصی و اجتماعی راهی را طی میکنند که بلاخره این راه آن ها را به سوی اضمحلال و نابودی خواهد کشانید))

 

تبصره:

 { درست مثل شرایط امروزی افغانستان ، هیچ تاجر و سرمایه گذار نمیخواهد کاری بکند که هم پولش چند برابر منفعت نماید و هم این مردم بیچاره صاحب کار و روزگاری شوند، و بد تر این که : زمانیکه نفع شخصی شان در میان است با گذاشتن پای خویش بر منافع عامه میخواهند قدم های خود را چابک تر به هدف خود سرانه ی ناشی از خود خواهی برسانند.

 

برادران افغان!

 

تا همگی مایان از منافع  ِ (من) به منافع (ما) نیاندیشیم روزگار  ِ ما از این بد تر خواهد بود نمیدانم خداوند دگر چه روزگاری را به ما نشان دهد تا ما درس عبرت بگیریم

توجه کنید به یک قصه ی کوتاه:

 

گویند مرد  ِ روحانی  ِ بود که عمرش را همیشه وقف  ِ عبادت و طاعت میکرد و توکل  ِ خویش را بر خدای عز و جل داشت . از بُد ِ حادثه سیلی عظیمی در شهر  ِ وی سرازیر شده خانه ها و آبادانی ها را از جا برکنده و قیامت بر پا نمود.

مرد  ِ روحانی هنوز هم در خانه نشسته و به عبادت مشغول شده و میگفت :

 

ای خالق من به تو توکل دارم و میدانم تو مرا نجات میدهی. همسایگان به کمکش شتافتند و گفتند بر خیز از اینجا برویم که آب رو به افزونی است و غرق خواهی شد.

مرد  ِ پارسا به عقیده اش استوار بود و گفت: شما بروید مرا خالقم نجات میدهد.

باران و سیل شدت گرفت مرد پارسا بر بام برآمد، همسایه با قایق کوچکش آواز داد

ای مرد!

بیا در قایق  ِ من برای یک نفر جا دارم میخواهم ترا نجات دهم بیا که آب از سر میگذرد. ولی این مرد  ِ پارسا باز هم نرفت و پا فشاری کرد که خالق  ِ من نجاتم میدهد. آب تا گردن  ِ مرد رسید کشتی  ِ نجات در رسید که بیا ای مرد که خوش چانس هستی ما ترا نجات میدهیم ولی مرغ  ِ این مرد یک لنگ داشت و گفت خالق مرا نجات میدهد.

 

آب بلند تر شد و مرد را در خود فرو کشیده و غرق نمود ، آن طرف در روز سؤال و جواب مرد از خداوند پرسید که من به تو توکل کردم ، تمام عمر عبادت ترا نموده و تقوا پیشه کردم از نعمات دنیایی چشم پوشیدم امیدم تو بودی پس چرا مرا از آن سیل نجات ندادی که مرگ مرا در چنگال کشید؟؟

 

هاتفی آواز داد که ای زاهد!

یک نه دو نه سه بار برای نجات  ِ تو خالق تعالی وسیله فرستاد ولی تو اهمیّت ندادی و خود کشی کردی . 

 

ما افغانها که داد از توکل میزنیم در غلط فهمی هستیم باید اول کاری کرد بعد در ادامه  آن کار به ایزد  ِ متعال توکل نموده و برای مؤفقیت ازخداوند یاری جُست. نه اینکه در خانه خوابیده و توکل بر وی کنیم ، خداوند هرگز تنبلان و تن پروران را دوست ندارد، و کار عیب نیست کسبه کاری بزرگترین افتخار است، خدمت است، عبادت است و راه  ِ درست برای کسب روزی هست .}  (عالمی)

 

اقبال در باره سیستم تعلیم و تربیه و آموزش و پرورش نظر خود را چنین ابراز میدارد و میگوید:

 

(( این تعلیم و تربیت و آموزش برای مسلمانان مناسب نیست. مخالف سرشت آنهاست. این تعلیم و تربیت در میان مسلمانان کردار غیر اسلامی ایجاد میکند. و از گذشته درخشان آن ها را جدا میسازد . این آموزش مبتنی بر این فرض غلط استوار است که هدف آموزش بجای آنکه قدرت اراده در انسان تولید نماید ، فقط تربیت فکر و ذهن است. ))

 

اقبال فکر میکند که ملت ها برای این زنده هستند که آنان شخصیت های بزرگ گذشته را فراموش نکرده اند. پس برای مسلمانان نظام آموزشی لازم است که سابقه درخشان تاریخی و اجتماعی آن ها را زنده نگاه دارد و در آن ها کردار خالص اسلامی تولید کند.

 

بعد از آن در باره ی موضوع اسلام به عنوان هدف سیاسی بحث مینماید و تصور ملی در اسلام را تشریح میکند میگوید: اسلام فقط یک دین نیست بلکه یک ملت و یا یک قوم نیز هست. در اسلام دین (مذهب) و ملت جدا از یکدیگر نیستند. به همین خاطر نزد وی در اصطلاح (مسلمان هندی) تناقض وجود دارد . زیرا در اسلام ملیت یک نظریه است که بر اساس اصول جغرافیایی یا محلی استوار نمیباشد:

 

مسلم  استی  دل  به  اقلیمی   مبند

گم  مشو اندر  جهان ِ چون و چند

دل به دست  آوَر که در پهنای  دل

میشود گم این سرای  ِ آب  و   گِل

 

منافع ملت بر منافع فرد به همین علت برتری دارد که در اسلام (ملّت) صورت خارجی دین است . آنگاه از قانون اسلامی ذکری به میان می آوَرَد و میگوید:

این قانون دو اصول اساسی دارد : اول حاکمیت قانون الهی ، دوم مساوات میان افراد ملت . هدف سیاسی اسلام ایجاد جموریت توسط اتحاد امّت اسلامی به صورت حقیقی میباشد .

 

این همان اصول مساوات همه افراد ملت مسلمان بود که این ملت به صورت بزرگترین قدرت سیاسی جهان درآمده بود . در کشور هندوستان نیز راز حکومت و اقتدار آنها همین بود. انسانهای که قرن های متمادی در زیر لگد های دیگران پایمال میشدند در آن  ِ واحد به بلند ترین منصب رسیدند.

 

 ولی اکنون در کشور هندوستان وحدت اجتماعی اسلام به این سبب محفوظ و پایدار نمانده است که در میان مسلمانان تبعیض استوار گشته است. از یک طرف در اسلام ، فرقه گرایی مذهبی بی اندازه رواج یافته است و از سوی دیگر از لحاظ اجتماعی مسئله ی طبقه بندی اجتماعی وجود دارد که از هندو ها به آنان به ارث رسیده است. دین اسلام هرگز این تبعیات را نمی پذیرد . زیرا اسلام یک وحدت غیر قابل تقسیم میباشد . میگوید:

 

(( وقتی که حق در خطر باشد برای تأویلات آن مشاجره نکنید. در آن وقت راه رفتن به هنگام تاریکی شب و به سنگ خوردن پا و آنگاه شکایت کردن بی معنا است. بیائید همه باهم جلو برویم . بت های تبعیضات اجتماعی و گروه بندی ها را برای همیشه بشکنیم تا مسلمانان یک بار دیگر در این کشور در صورت اتحاد ، قدرت عظیمی را اخذ نمایند. ))

 

از مطالعۀ این مقاله ی تحقیقی معلوم میگردد که مسلمانان شبه قاره تا آنجائی که به حیات اجتماعی آنها تعلق دارد ، پس از وفات سر سید احمد خان، مخصوصاً در زمینه دانش و فرهنگ همین اقبال بود که مسلمانان را با ارشاد درست به سر منزل مقصود رهبری کرد . در این مقاله چیز های دیگری نیز وجود دارد که به تدریج ارتقأ و رشد فکری اقبال را نشان میدهد:

 

خیز و قانون  ِ اخوت ساز ده

جام  ِ صهبای  محبت باز ده

باز در عالم بیار  ایّام ِ صلح

جنگجویان را بده پیام صلح

 

***

تب و تاب دل از سوز  ِ  غم   ِ تست

نوای   ِ من  ز  تأثیر   ِ  دم    ِ  تست

بنالم    زآنکه   اندر   کشور   ِ  هند

ندیدم   بنده یی  کو   محرم   ِ  تست

 

اقبال در پیش چشم خود یک جامعه شکست خورده ، بیمار و پراکنده ای را میدید که افراد این جامعه به علت فکر منفی و تکیه بر خرافات مطیع و تسلیم افکار بدبینانه شده بودند . آنها به بیماری های گوناگون اجتماعی مبتلا بودند که بنا بر این روش دفاع را اختیار کرده بودند.

 

 بدیهی است که در این اوضاع و احوال یک پیام مثبت ، تجاوزکارانه و امید وار کننده ، میتوانست مسلمانان را از حیات و بقای آن برخوردار سازد و زندگی آنها را تضمین نماید. اقبال این احساس را داشت که تصّور ِ اسلام بدون شوکت و قدرت و نیرو غیر ممکن است . در این مقاله نقش های چنین افکار دیده میشود که بر اساس آنها اقبال ساختمان عظیم { فلسفه خودی} را بنیان نهاده بود.

 

در سال 1910م بعضی از نوشته های اقبال در خور  ِ توجه میباشد. به تاریخ 27 اپریل 1910م اقبال شروع به نگارش دفتر چه ای بنام { افکار پریشان} به زبان انگلیسی نمود. در این کتابچه بعضی اوقات آنچه به فکرش میرسید یاداشت میکرد.

 

در دسامبرهمین سال (1910م) او یک مقاله به زبان انگلیسی تحت عنوان {جامعه اسلامی} در سالون { ام – ای – او – کالج} علیگره خوانده بود. بعداً مولانا ظفر علی خان بیشتر این مقاله را به زبان اردو تحت عنوان { نگاه امید وار کننده بر ملّت  ِ بیضا} برگرداند. سپس همان سال مقاله ی انگلیسی به نام { فکر سیاسی در اسلام} نوشت که در مجله ی ( هندوستان ریویو} دسامبر 1910 و جنوری 1911م منتشر شد برای آشنایی به مراحل مختلف رشد فکری اقبال (تحلیل) و تجزیه این مقاله بی نهایت ضروری است.

 

در دفترچه ی {افکار پریشان} اقبال موضوعات گوناگون مانند فلسفه ، ادب،هنر،علوم سیاست و مذهب نظریات خویشرا بیان نموده است. بعضی از نشانه های افکار بعدی وی نیز مشهود است که در اشعار فیلسوفانه خود با شرح و بسط نگاشته و ارائه نموده است.

 

اقبال در تاریخ بشری هدف مخصوص { امت اسلامی} را بیان مینماید. که بنا بر ایمان ملی ساختمان کردار و عمل متناسب با یک نظام حکومت اسلامی را ذکر میکند.

او زندگی را جد و جهد و تلاش مداوم میگوید.

 

نهنگی  بچه ی خود  را چه خوش گفت

به    دین    ِ   ما   حرام    آمد    کرانه

به  موج   آویز  و  از  ساحل    بپرهیز

همه     دریاست     ما    را      آشیانه

 

بنا بر این به عقیده ی وی مقصود از آموزش باید نبرد و کشمکش زندگی باشد ، نه فقط تربیت مغز و فکر . اقبال مرتباً مردم را به سوی قدرت و نیرو و انسان قدرتمند متوجه میسازد. به نظر وی زوال امت اسلامی و مسلمانان منحصر به این است که آنها غلامانه روش اطاعت، عجز و انکسار که دست آورد های منفی و انفعالی میباشند ، آنها را نیکی و خوبی تصَوّر میکنند.

 

به نظر اقبال هدف شاعر باید این باشد که مسلمانان را جهت کسب قدرت تحریک نماید و آنان را بسوی جد و جهد سوق دهد. زیرا عمل انقلاب آفرین آنان است که آنها را از پستی اخلاقی و غلبه ی سیاسی میتواند نجات بخشد. او اقتصاد ملّی مسلمانان هند را بخوبی میداند و افلاس و تهی دستی آنها را از علل مهم پستی و انحطاط اخلاقی میپندارد:

مسلمان  فاقه مست  و  ژنده  پوش است

ز کارش  جبرئیل   اندر   خروش    است

بیا    نقش     ِ   دگر     ملّت      بریزیم

که این ملّت   جهان   را  بار دوش است

 

در دفترچه ی یاداشت هایش در باره ی انواع حکومت میگوید:

 

(( به نظر من حکومت از هر نوعی که باشد از عوامل مشخص کننده تشخیص ملّی است. زوال حکومت و اقتدار سیاسی نیز درحق تشخص ملی خرابی به بار میاوَرَد .

مسلمانان هندوستان با زوال سیاسی خود سریعاَ دچار انحطاط اخلاقی شده بودند.))

 

در باره ی اتحاد ملی میگوید:

 

(( ظهور اسلام نسبت به بت پرستی یک نوع عکس العمل و احتجاج بود. ناسیونالیسم نیز یک صورت و شکل بسیار دلپذیر از صورت بت پرستی میباشد. ترانه های وطن پرستی اقوام مختلف ادعای مرا به اثبات میرساند. که وطن پرستی عبارت است از پرستش یک چیز مادّی و اسلام به هیچ صورت بت پرستی را نمی پسندد............

 

یک جمله منحصر به این مطلب است:

(( ملت ها در قلب و مغز شاعران متولد میشوند ولی در دست سیاستمداران بزرگ شده میمیرند.))

 

ادامه دارد

 

 

سید همایون شاه (عالمی)

11 جون 2010 م

وزیر اکبر خان مینه

کابل  -  افغانستان

 

 +++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

تولد محمد اقبال لاهوری روز جمعه 3 ذیقعده ی 1294 قمری مطابق تاریخ 9 نوامبر سال 1877 م در شهر سیالکوت ایالت پنجاب (هند بریتانیایی) اتفاق افتاده است.

اقبال به زبانهای هندی، اردو و دری پارسی اشعاری سروده است، بر علاوه  اینکه شاعر چیره دست بوده در فلسفه و سیاست نیز شهرت داشته است بطور عموم معروف به علامه اقبال است، بعد از ختم تعلیمات ابتدائی و دوره ثانوی شامل          ( اسکاچ مشن کالج ) شد ، متعاقباً شامل دانشگاه لاهور گردیده و تحصیلاتش را در رشته ی فلسفه آغاز نمود. که در سال 1899م به درجه ی اول فارغ شد.

 

 

علامه محمد اقبال سیالکوتی

اقبال تحصیلاتش را در دانشگاه های (کیمبریج  ینورستی)  میونیک،  و (هایدل بروک) ادامه داده و دکترایش را در رشته ی فلسفه به دست آورد.

اقبال به تمرینات قضای پرداخت، اما توجه اش بیشتر به نوشتن اشعار فلسفی و مضامین سیاسی بود ، بر علاوه در مسائل تاریخی، فلسفی ، اقتصادی و دینی مقالات و کتبی از وی بجا مانده است. و شهرت بسزائی در شعر و شاعری دارد که اهم ترین آنها (اسرار خودی ) است که از آثار مولانا جلال الدین بلخی رومی تداعی شده است.

اثر دیگر (بانگ درا) است که شامل آهنگ ( ترانه هند) میباشد ، در افغانستان و ایران بنام اقبال لاهوری شهرت داشته و اشعارش زبان زد ادب دوستان است.

از آنجائیکه من در باره ی دری نویسان هند مینویسم و از جهتی در باره اقبال به صد ها مضمون در اینترنت موجود است میکوشم فقط محور نگارش را بیشتر به آثار ادبی این بزرگ مرد اختصاص بدهم.

از مقاله ی دکتر جاوید اقبال:

........ اقبال نیز شعر گفتن را در زمان انحطاط و رکود مسلمانان مانند سایر شعرای غزل گوی در مشاعره ( مجالس شعر گویی) آغاز کرد.

ولی بجای دوره ی رکود و پستی ، در عهد احیای اسلام چشم باز کرده بود. بنا بر این نمیتوانست بدون تاثیر از اطراف و محیط خود باشد. به زودی او ترک مشاعره کرد و شاعری وی در عشق وطن و ملت جلوه گر شد. در آن زمان اقبال احساس میکرد که هندو ها و مسلمانان میتوانند برای یکی بودن اهداف باهم دوست باشند و با یکدیگر همکاری بکنند.

به همین سبب او با حب وطن و میهن دوستی و عشق به ملک و ملت ، شعر گویی را آغاز نمود. اما این زمان نیز به زودی سپری شد. در زمان تحصیلات در اروپا، اقبال با تحول عجیب ذهنی و روحی روبرو شد. که این انقلاب درونی شعر و شعر گویی او را کاملاً به سوی اسلام برگرداند.

خلیفه عبدالحکیم در این باره میگوید:

(( اقبال تصمیم گرفت که باقی مانده ایام عمر خویش را در راه شعر گفتن برای احیای اسلام به کار برد. او میگفت که پدرم از من خواسته بود و همیشه مرا نصیحت میکرد که پسرم : هنر خودت را در خدمت به اسلام صرف کن. شعر مولانا الطاف حسین حالی را سر سید احمد خان، رنگ دیگری داده بود و هنر او را در راه ملت وقف کرد.

قبل از دوستی با سر سید احمد خان در الطاف حسین حالی این احساس وجود نداشته است. او جز غزل گویی به شیوه ی قدیم چیزی نداشت . اما در روح اقبال این احساس از ابتدا موجود بود ، ولی شدت و حرارت آن ، در اروپا پیدا شد و این خورشید نهاد وی در غرب زمین طلوع کرد.))

در ارمغان حجاز آمده است:

 

فطرت  ِ  شاعر سراپا  جستجو ست

خالق  و   پروردگار   ِ   آرزو ست

شاعر   اندر  سینۀ   ملت   چو  دل

ملتی   بی   شاعری    انبار    ِ  گِل

سوز  و  مستی  نقشبند   ِ عالمیست

شاعری بی سوز و مستی ماتمیست

 

***

چه گویم قصه ی دین و  وطن ر

که نتوان  فاش گفتن این سخن را

مرنج  از من که از بی مهری تو

بنا   کردم  همان  دیر  ِ  کهن  را

.... در سال 1904م علامه اقبال در یکی از مقالات خود مینویسد:

(( من با کمال تأسف میگویم که اگر از این نظر( زندگی ملی) مسلمانان را بررسی نماییم، وضع خطرناک و اسف باری را مشاهده میکنیم، این ملت بدبخت حکومت را از دست داده است، صنعت را رها کرده است و تجارت ندارد. اکنون غافل از ضروریات زمان ، با شمشیر برّان فقر و افلاس مجروح گشته و عصای بی معنای توکّل را به دست گرفته است و به آن تکیه داده است. چیز های مهم دیگر یک طرف . هنوز این ملت نتوانسته است در باره درگیری های مذهبی تصمیمی بگیرد و بجایی برسد:

چه عصر است اینکه دین فریادی  ِ اوست

هزاران  بند   در     آزادی     ِ      اوست

ز  روی   ِ  آدمیت   رنگ   و     نم   برد

غلط      نقشی   که    از  بهزادی  اوست

 

هر روز یک فرقه و گروهی مذهبی پیدا میشود که خود را وارث بهشت میداند و دیگر همه نوع انسان را هیمه دوزخ میپندارد.

مختصر اینکه نوع دسته بندی ها اتحاد ملل اسلامی را چنان پراکنده کرده است که به هیچ وجه راه اتحاد و برادری در آن به چشم نمیخورد ........ وضع علمای دینی ما این است که اگر دو عالم در یک شهر جمع شوند ، آن گاه در باره مباحثه و مناظره در مورد حیات مسیح یا آیات ناسخ و منسوخ نامه ها نوشته میشود. اگر بحث شروع گردد که معمولاً شروع میگردد ، آن گاه به قدری جنجال و خونریزی میشود که پناه بر خدا.

علم و فضل دانش قدیم که علمای اسلام در آن تبحّر داشتند اصلاً در حال حاضر وجود ندارد . البته یک فهرست طولانی مسلمانانی که در نزد آنها کافر میباشند در دست دارند و هر روز با دست مبارک خود شان به آن فهرست اضافه مینمایند .............

 داستان عیاشی ثروتمندان از همه عجیب تر است. مثلاً یک شخص چهار دختر و دو پسر دارد ولی هنوز هم دنبال ازدواج سوم است و دور از چشم دو زن قبلی برای زنان پیام میفرستد. هر گاه از دعوا و نزاع خانوادگی فارغ میشود ، جناب آقا با یک زن هرجایی(هرزه) نیز رابطه برقرار مینماید

.......... از مردم که اصلاً  حرف نزنید گاهی تمام اندوخته های زندگی خویش را برای ختنه بچه اش خرج میکند. یکی از ترس معلم ، بچه ی ناز پرورده ی خود را به مدرسه نمی فرستد و از تعلیم و تربیت محروم میکند . یکی هرچه در روزبه دست  می آوَرَد ، در شب آن را برباد میدهد و میگوید برای فردا خدا بزرگ است ، و به این طور قلب خود را تسکین میدهد.

گاهی برای یک چیز پیش پا افتاده در دادگاه ها ، محاکمه مدت ها به طول می انجامد. گاهی از دعوای ملک و املاک تمام ملک تباه میشود و از بین میرود...  فرهنگ به این صورت است که دختران بیسواد ، نوجوانان کاهل، بیکار، از صنعت و کار دستی می ترسند . کار دستی را عار میدانند . تعداد طلاق روز به روز زیاد تر میشود.

جرائم اضافه میگردد . این دوره بسیار دشوار و خطرناکی است . تا همه ملت با یکدیگر در راه اصلاح قدم ننهند ، کاری از پیش نخواهد رفت. هیچ کار بزرگی بدون سعی و کوشش انجام نشده است . خدای تعالی نیز سرنوشت هیچ ملت یا شخصی را عوض نمیکند، مگر اینکه خودش به فکر تغییر حالت خود باشد))

 

خدا   آن   ملتی   را   سروری  داد

که تقدیرش به دست خویش بنوشت

به  آن  ملّت  سرو   کاری    ندارد

که  دهقانش  برای   دیگری  کشت

 

***

ای  ردایت  پرده ی ناموس  ما

تاب  ِ  تو سرمایه ی  فانوس ما

ای امین  ِ   نعمت  آئین   ِ  حق

درنفس های تو سوزد دین حق

***

در نظر اقبال برای پیشرفت و باز سازی امت اسلامی به دو چیز نیاز بیشتری است:

یکی اصلاح فرهنگ و تمدن ، و دیگر توجه به تعلیمات عمومی و تحصیلات . در باره تحصیلات عمومی، (نظریه ی ) اقبال است که مسلمانان بیش از تمام رشته ها به فرا گرفتن صنعت احتیاج دارند و باید به آن توجه کنند . او صنعت و حرف را ضرورت حاد ملّت میداند و گوید:

(( اگر کسی از دل من بپرسد ،در جوابش می گویم : در نظر من دست های آن نجّار که با کار کردن با تیشه پینه بسته است از آن دست های نرم و لطیف که جز گرفتن قلم بار هیچ چیز دیگری را نمی تواند قبول نماید، بسیار زیباتر است.))

در باره ی اصلاح تمدن و فرهنگ نظریات و عقاید اقبال در اوایل هم همان بود که در زندگی بعدی آن تکرار و با شرح  و بسط بیشتری بیان کرده است. لذا میگوید:

(( در میان مسلمانان مسأله اصلاح فرهنگ و تمدن در حقیقت یک مسأله مذهبی است. زیرا فرهنگ اسلامی در اصل شکل عملی دین اسلام است. و هیچ یک از اعضای زندگی فرهنگی ما نیست که از اصول مذهب و دین به دور باشد. من خودم را در آن مقام نمیبینم که در باره ی این مسأله از دید مذهبی بنگرم.

به هر حال نمیتوانم از این مطلب خود داری کنم که به علت تغییر اوضاع زندگی و تحوّل عظیم در آن بعضی از ضروریات فرهنگی جدید پیدا شده است که استدلال های فقهاء که عوام الناس آن ها را مطابق شریعت اسلام میدانند ، اکنون نیاز به تجدید نظر دارند. من هرگز نمی گویم که در اصول مسلّم دین ، خدای نکرده نقصی وجود دارد ، که به علّت این است: طبق قرآن مجید و احادیث شریفه استدلالاتی که فقهاء

در زمان های مختلف ارائه داده اند ، در همان زمان ها واقعاً بسیار مناسب و قابل اعتماد بوده است.

ولی برای زمان حال و احتیاجات و نیازهای آن هرگز کافی نیست... اگر در باره اوضاع زندگی موجود فکری بکنیم ، آن گاه معلوم خواهد شد ، همان قدری که امروزه برای تایید اصول مذهبی نیاز به کلامی جدیدی داریم ، به همین ترتیب برای تفسیر جدید قانون اسلامی، فقیه عالی رتبه تری لازم است که دارای قوای عقلیه و متخّیله قوی و وسیع باشد.

نه فقط بر مبنای اصول مسلمه اسلام، قانون اسلامی را با یک روش بسیار جدید مرتب و منظم کند، بلکه با قدرت تفکر و تخیّل آن اصول را چنان وسعت بخشد که نیاز های فرهنگی را بر آورده سازد. و حاوی اشکال و صوَر جوامع مختلف بشری باشد. تا آن جائیکه من میدانم ، تا امروز در جهان اسلام مردی قانون ساز با ظرفیّت عالی و همت بلند پیدا نشده است.

 اگر اهمیّت این کار را در نظر آوریم ، به این نتیجه خواهیم رسید، که این کار در عهده ی یک مغز نمیتواند باشد و برای اکمال و تکمیل آن زمانی شاید بیش از صد سال لازم است))

از مطالعه ی این مقاله چنین نتیجه میگیریم که اقبال در ابتدای زمان رشد فکری خویش از علل پستی و تَنَزّل امت مسلمان با خبر و آگاه بوده است:

 

مسلمان  آن  فقیر  ِ کج   کلاهی

رسید از سینه ی او سوز و آهی

دلش  نالد !   چرا    نالد؟  نداند

نگاهی  یا   رسول الله   نگاهی

 

به نظر وی در زندگی انسان ها چنان تحول و انقلابی پدیدار گشته بود ، که زمان حال را از گذشته منقطع نموده و مسلمانان را بر آن داشته بود که روش فکری خویش را به حال تبدیل نمایند. اقبال در محیط احیای اسلام با در نظر داشتن وابستگی فرد و جامعه برای تجدید بنای اسلام و ملیّت اسلامی کوشش بسیار کرد، البته در پرتو اصول دین اسلام.

در نظر وی تمدن و فرهنگ اسلامی ، صورت عملی دین اسلام بوده است. ولی علّت انقلاب عظیم در حیات بشری بنا بر احتیاجات زمانی نیاز های جدیدی پدید آمده بود، پس همان طوری که برای تائید اصول مذهب یک علم کلام جدید ضروری بود، به همین ترتیب برای به دست آوردن احتیاجات و نیاز های عصر حاضر تفسیر جدید قانون اسلامی از لحاظ اجتهاد لازم بود.

از استدلال اقبال روشن میگردد که به عقیده ی وی در اوضاع متغییر حال اگر مسلمانان نتوانستند علم کلام جدیدی را خلق نمایند و قانون اسلامی را از سر نو مرَتب سازند ، اسلام مانند ادیان دیگر به زندگی خویش ادامه میدهد و فقط به عنوان یک دین خواهد ماند. ولی به عنوان یک فرهنگ و تمدن و یا نظام و قانون زندگی نمیتواند باقی بماند.

از سال  1905 م  که اقبال در انگلستان زندگی میکرد ، به علت مخالفت با تقسیم بنگال که برای عقب ماندگی اقتصادی مسلمانان میتوانست مفید و مؤثر باشد و از ترس تظاهرات و ترور هندوان ، رهبران مسلمان در سال 1906 م مسلم لیک را بنیان نهادند.

......... تا سال 1909 م او به این نتیجه رسید که برای مسلمانان و هندوان بهتر است که تشخص ملّی خود را کاملاً جداگانه برقرار نگاه دارند.  

 

سید همایون شاه (عالمی)

24 می 2010 م

وزیر اکبر خان مینه

کابل – افغانستان

 

 

 


بالا
 
بازگشت