خارکشی با اراده ای پولادین

 

پیر مردی رو به دشتی خارزار

داس بر دستان چو پشت سوسمار

پشت او خم چون کمان تهمتن

عزم او شخ همچو تیر پیلتن

گامهایش کوه رنگ و پیلوار

چشم او چون چشم شاهین در شکار

بوتۀ خاری چو می دیدی به دشت

خنده بر لب می دویدی مثل گشت

داس چون می زد به پای بوته ها

جمع گشتی خار ها چون بوته ها

ساعتی نگذشت و با یک پشته خار

خاست از جا پیرمرد استوار

خاست او اما نه چون پیری نزار

بلکه چون پولادکوهی استوار

طعنه میزد قد چون چنگش به سرو

بود آنگه قد او بهتر ز سرو

چشم او پر خنده مانند لبش

شکر یزدان مثل باران در لبش

چشمهایش حرف می زد با خدا

چارق اندر پای او چون مومیا

با عصا و داس و آن یک پشته خار

شد روان سوی دهش آن شهسوار

تا کند آماده چایی همسرش

وز گلو پایین رود نان ترش

گفتمش ای پیرمرد خارکش

بهتری از شاه بی آزارکش

هیچ انسان از تو آزاری ندید

زخم تیغ و چوبۀ داری ندید

گر بهشتی هم خداوند آفرید

باد از بهر چو تو مردی نوید

بهرام زرکوب

به روز شده در:

 شنبه چهاردهم اسفند 1389

برابر با پنجم مارچ 2011

 

 


بالا
 
بازگشت