سيد واسع حيدری

 

قلب حزین

 

آه ز طوفان بلا سیل غم و قلب حزین

اژدها کرده دهان باز و زند خنده زکین

بارد از خندهٔ او آتشی کز شعلهٔ آن

پشت مه سوزد و گیسوی ثریا به یقین

عشرت از میهن من رخت سفر بست چرا

ظلم و بیداد چرا کرده درین خانه کمین

بلبل این وطن و نغمهٔ غم در لب جوی

در فراق گل نسرین که بشکسته ز کین

سبزه تا سر زند از خاک بخاکش بکشند

لاله با داغ جگر پر پر و بر روی زمین

بی گناه طفلک بی چارهٔ بی مادر و باب

بر سر قبر دو محبوب خودش پرده نشین

خانه ها خیمهٔ بی صاحب و افتاده بهم

صاحبان زیر گل و خاک همان خانه مکین

آنقدر ظلم و جنایت که به هر سوی وطن

همه  جا خانهٰ احزان و دل هرکه حزین

حیدری روزی شود روز و وطن سبز شود

کاش رویا شود این شب همه در بازپسین


 

 

++++++++++++++++++++++++++++

 

پشيمان

 

نگارا من پشیمانم پشیمان
پشیمان از شکست عهد و پیمان

مرا نا  آشنا، نا آشنا کرد
مرا بیگانه مکر بی حیا کرد

وفا کردی و کردم بیوفایی
رها کردم ترا با بی خیالی

صدا کردی مرا نشنیده رفتم
نگاه عاشق ات  نادیده رفتم

تو میدیدی رقیب آمد کنارم
گرفت او دست و قلب و اختیارم

تو تنها و مرا دلبر به بر شد
مگو دلبر که او خون جگر شد

شدم دور از تو و از تار و پودم
بدام حیله بند و بسته بودم
چودانستم که رنگش از وفا بود
ولی خود ریشۀ جور و جفا بود

ز حسرت خاک بر سر ناله کردم
رها خود را ز دام حیله کردم

بیابان بود و خود را دیدم آنجا
میان دشت و در دامان صحرا

دلم افسرده و زنگار بسته
ز هرسو نا امیدی ره گسسته

تمام روز و شب در جستجویت
بخواب و روشنی در فکر رویت

که تا جانان خود پیدا نمودم
انیس جان خود پیدا نمودم

کنون از ما رخ زیبا مپوشان
کمی چادر بکش خورشید تابان

به دیدار رخت دل  پر شرر کن
نما لطفی و ما را در بدر کن

به این شور و شرر دل زنده گردد
درین آوارگی دل پخته گردد

شگوفا عشق خود را در دلم کن
به محراب حضورت منزلم کن

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

 

به پا خیـــزید ای ملت خروشـــان موج طوفـــانی

 

واسع حيدری

 

 

 

به پا خیـــزید ای ملت خروشـــان موج طوفـــانی
بشورید و بشوئید این غبــــار فتـــنه اندازی
صفــــا در سر همـــه باهم  دلی از کینه ها خالی
به پشت پا زنیــــد اندیشــــۀ کابوس ظلمــانی
امید رفته باز آرید و فردای وطن ســـازید
علاج درد خود پایید و داروی مرض یابید

زهر سوی وطن آید ندای گــــرم غم هردم 
زهر فرد وطن پرسی بود پر درد و بی مرهم
وطن را کینه توزی ها نموده درهم و برهم
همــــــی در کام بدبختی فرورفتن چـــرا پیهم
شما خود این طلسم نا بسامانی زهم پاشید
شما خود درد میهن با خردمندی دوا سازید

نشاید قطرۀ اشکی ز چشم هموطن ریزد
فغان و نالۀ مردم زبام و کوچه برخیزد
نباید کودکی دیگر به درد و غم  بیامیزد
نباید فتنه برخیـــزد، فساد تازه انگیــزد
چراکشتن، چرا مردن، چرا از هم جدا بودن
دو چشم بسته تا کی جادۀ خونابه پیمـــــودن

چه خوب ار دیده بگشایی جهان این زمان بینی
جهان از علم و دانش در ردیف کهکشان بینی
خودت را تا گلو غرق جهالت بی گمان بیـــنی
به پا زنجیر و دستت را به پای دیگــران بینی
بیاموز علم و از غفلت رهاکن خویشرا دایم
بیامیز عقل و دانش تا کنی اندیشۀ سالـــــــم

اگر راه خدا خواهی طریق مصطفی خواهی
  مسیر اولیا خواهی مرام مرتضی خواهــــــی
اگر از غم رها خواهی و دوری از بلا خواهی
اگر عشق و صفا خواهی، پناه بی پناه خواهی
مکن جنگ و جدل دیگر، جدال بی ثمر دیگر
زجنگ و دشمنی بگذر، نشاید خون جگر دیگر

به دستور خدا کار و عمل کردن مســــــلمانی
طریق انبیـــا و اولیـــا رفتن مســـــلمــــانی
زکین و بغض وشیطانی حذرکردن مســــلمانی
بهم پیوسته چــون حبل خدا بودن مسلمانی
ببین آیا چنان هستی که قرآن گفت و پیغمبر
تو یا راه دگـــر رفتی به تعبیر دگـــر درسر

اگر جویی حقیقت را، اگــــــر یابی طریقت را
نخواهی گر شرارت را، اگر خواهی شریعت را
زخواب ار دیده بگشایی بیابی این حقیقت را
که تا خود ره نگردانی، نگردانی مصیبت را

ز زشتی ها, مصیبت ها, بلاها روی بر گردان
که تا رو برنگـــــــردانی نبینی چهـــرۀ خندان

Sayed Wase (Haidari)
Mobile: 0799471828
EmaiL: wasehydary@yahoo.com or wasehydary@gmail.com

 

 


بالا
 
بازگشت