انجنیرحفیظ الله حازم

 

 

شیشه و سنگ

 

یک شیشه یی گشود دهن پیش پای سنگ

ما هر دو از قماش یکی ایم کن درنگ

من از تو زاده ام چنین صاف و بر ملا

چون در دل زمین تویی راز دار ننگ

سایید و آب کرد درون غمین تو

بر ذره های تار وجودت زدند رنگ

هر رگ رگ وجود من از مهر تو پر است

بی آنکه مشتری نکند در دلت شرنگ

هر سنگد لی عزم کند چون تو بشکند

با هرچه قوت است برایم بسوی جنگ

هنگامه شراب و می است در بیان من

گریان درون جوف شده سینه ام چه تنگ

 

 

+++++++++++++++++++++++++++

 

 

آزادی

 

کوه و کوهپایه ها تسخیر خواهد شد

وممانعت صحرا و بیابان پایانی

و طوفان شن های دشت

از مقاومت دست خواهد کشید

اگر......

بخاطر آزاد بودن برزمی

گرسنگی ها پایان خواهد یافت

و کودک آواره بزرگ خواهد شد

و مادر وطن

اشک مراد و حسرت نخواهد ریخت

اگر جنگ را برانی

آنی که آفت میبارد و

زندگی میگیرد

و بد بختی میکارد

و من

دست در دست تو میدهم

تا به خانه مان من شویم

و از آن هم

و خستگی های دراز هجرت

و زمانه با همه وقاحت و بی رحمی

که آرامش ما را از هم ربوده

 واین شکایت از ترس

که.....

باز آینده یی خواهیم داشت ؟

نداشته باشیم

دستت را در دستم محکم بفشار

و رهایم مکن

و من مطمینم

که ما با هم

ازین سرحد عبور خواهیم کرد.

 

 

دیده به چشم

 

رمز در نگاهت

مرز خلوت بود

و سپیده ها

از بهم خوردن مژگانت

خواب می شکستند

و آفتاب هنگام لغزیدن

از هم بوسی ات

در عطش میسوخت

و نجوایی سر میداد

وتکرار زمزمه میکرد

ای کاش

رفتن در من ساکن بود

و حضور جاودانه

تا در دید چشمت

مکانم

و در تو میماندم

تا یاوه گردی ها اذیتم نمیکرد

و حسرت در من قالب نمی گشت

ومن

سکوت میکنم

و خاموش میمانم

و نفس را در خود میمیرانم

تا اذیتت نکند

و راه تمامین شب را

در گزرگاه نور میمانم

تا امتداد روشنایی

و تا صبحگاهان

تا تو چشم گشایی

و من ترا در دیده داشته باشم.

 

 

++++++++++++++++++++

 

سروده یی از انجنیر حفیظ اله حازم

 

وکفر سجده جو شده

زمین پر از گلان سرخرو شده

جوانی و طرب نصیب خو شده

عجب قیامتی ببین عزیز من

که ملایک به نو بهار بلخ رو شده

زمان چه رازگو شده

زمخت خنده رو شده

و کفر سجده جو شده

امام باده جو شده

حیای دختران همه به پرده سو شده

مرید تنگد ل به جستجوی او شده

سفیدی و سیاهی از میانه دو شده

فقط امشب عروس نیک خو شده

طبیب درد جو شده

رقیب نیک خو شده

و مست شرمرو شده

زباده یی که در سبو شده

 


بالا
 
بازگشت