دکتور محمد شعیب مجددی

 

 

سعادتملوک تابش

سفری از شعر «مادر پیر» تا «هوای قفس»

 

     سعادتملوک تابش پژوهشکر واز پیشکسوتان شعر نو افغانستان با عمر کوتاه ولی پربار باغی پر از میوه های خوش طعم وانرژی شعر ، داستان ، نقاشی ، عرفان ، فلسفه و دین  را برای نسل های آینده به میراث گذاشت . اگر تنها دوشعر «مادر پیر» و «هوای قفس»  محتوی این نوشته در اختیار ما میبود برای اثبات این ادعا کافی مینمود. پیش ازینکه به اصل موضوع سفری از شعر «مادر پیر» تا «هوای قفس» بپردازیم ؛ کم لطفی خواهد بود که سیری در روزگار تابش را بدست فراموشی بسپاریم.

       سعادتملوک تابش، شاعر ، نویسنده ، محقق ، سیاستمدار، مدرس دین وفلسفه  در سال 1330 هجری شمسی در هرات باستان دیده به جهان گشود و 59 سال کوله بارغم ودرد ، خوشی ومسرت ، عقیده ونفقه ، دین ودنیا که زندگی نامیده اند ؛ بدوش کشید و کاروان زندگی تابش زیر بار هزاران صفحه نوشتاراز قلعه فانی به سرای باقی منزل گرفت و   صبح روز 7 میزان 1389 هجری شمسی مطابق  29 سپتمبر 2010 عیسوی قلب مملواز عشق و محبتش به مردم و وطن از حرکت ایستاد و به رفیق اعلی پیوست . 
     سعادتملوک تابش تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در لیسه جامی و سلطان هرات تکمیل و بدنبال آن  در سال 1353 شمسی ازفاکولته ادبیات وعلوم بشری پوهنتون کابل در رشته دری  لیسانس گرفت ومدتی در لیسه حبیبه کابل تدریس کرد. تابش در سال 1357 هجری شمسی  بعد از کودتایی هفتم ثور به جرم عقیده  زندانی شد و با چشیدن طعم آزادی از سلول زندان با یار ودیار وداع و به ایران آواره ومهاجر کردید.

      تابش  دارای شخصیت چندین بعدی و در عرصه های شعر ، ادب ،سیاست ،هنر و دین دست وپنجه نرم نموده است . هر چند شرایط ناگوار افغانستان وتجاوز نظامی اتحاد جماهیر شوروی ورژیم کمونیستی بیشتر تابش را متوجه مسائل جهادی و سیاسی گردانید و در احزاب و گروپ های سیاسی جهادی خارج از کشور فعالیت مینمود .استعداد ، فهم و دانش سیاسی – عقیدتی تابش ، اورا تا اوج مقام تدریس وتبلیغ ارتقا داد. در دنیای سیاست تا به رهبری حزب رعد  در ایران بالا رفت . پیرامون فعالیتهای تابش در حزب رعد انتقاداتی نیز وجود دارد. لطیف ناظمی درین راستا چنین میگوید : « و سپس به ايران رفته و به حزب رعد پيوسته است. حزب رعد از سازمان هاي خشن بود و سختگير و باورم نمی آمد که آن جوان آرام و سر به زير لباس  سربازی اين جمعيت را به تن کرده  باشد، اما با دريغ چنين بود. حزب بنيادگرای رعد چندين بار دچار آشفتگی شد. کسانی از اين جريان راه شان را جداکردند و به حلقه های ديگر پيوستند يا بساط ديگری را به راه انداختند اما او همان جا  ماند و سرانجام هم سرپرستی آن جريان را به دوش گرفت تا اين که در سال 1367 باب اين حزب را که حزب الله شده بود، برای هميشه بست و با سياست وداع هميشگی کرد. او از بنياد گرايی اسلامی به عرفان  اسلامی روی آورد و مولانا و بيدل را مراد خويش ساخت.» هرچند تابش مدت طولانی با حزب رعد فعالیت کرد ؛ اما در نهاد سعادتملوک تابش، آتش آموزش ، پژوهش وجلوه های هنری ،ادبی و رساندن گوهر علم ،دانش ، احساس و عقیده به دیگران بیشتر شعله ور بود و پیمانه های سیاسی تشنگی اش را ارضا نمینمود بنا برآن  در سال1367 هجری شمسی بعد از ده سال فعالیت سیاسی با جهان سیاست که از یک رنگی تا چند رنگی را در نهاد میپروراند ؛ به نوعی وداع واز تمام فعالیتهای سیاسی به شکل رسمی آن کنارگیری نمود. تابش سالهای متمادی را در شهرمشهد ساکن وخلوت گزیده بود و به گفته خودش «به تماشای آفاق معرفت» مشغول بود. تابش درین دوران برعلاوه تدریس و تربیه شاگردان ،آثار گران بها به ارمغان گذاشت .

آثار تابش:

      تابش همچنان که در دوران فعالیتهای جدی سیاسی در ایران هیچگاه شعر سرودن ونگارش وتحقیق را فدای جنگهای داغ وکارتوس تفنگ نساخت با ترک رسمی از جریانات سیاسی هرچند در شاهرگ آثارش هنوز خون سیاسی نیز جریان دارد ؛ فرصت مناسب و کافی در دست داشت تا آثار بیشتر به یادگار گذارد وبا حلقه درسی در منزلش جوانان را منور سازد . آثار تابش را حتی تا شماره هفتاد گفته اند که بخشی اقبال چاپ یافته است وامید که باقی آثارش به همت شاگردان وعلاقمندان روزی در کتابخانه ها وکتابفروشی ها جلوه افزائی نماید . شمه از آثار تابش در موضوعات گوناگون چنین است.

     در ساحه پژوهش های علمی ، سیاسی و حادثات و واقعات جهاد ومقاومت  شش جلد روی چاب را ديده است.

«استعمار شوروی در رابطه به افغانستان »( 1359) « جامعه شناسی سياسی افغانستان» (1360)«نگرشی بر رويداد هفتم ثور» (1362)«ششم جدی در پرتو انقلاب اسلامی» (1362)«نگاه به قيام بيست و چهارم حوت هرات» ( 1362«آيا نهضت افغانستان اسلامی است » (1359)

      تابش در روند زندگی سرش به سرد و گرم علم ، عقل ، هوش واحساس در اقیانوس  فلسفه  و روانکاوی روح تازه میگیرد و چکیده های پژوهشگرانه اش در لابلای چند اثرماندنی که اقبال چاپ نیافته است چنین است : «هدف داری و هدف گریزی»، «دریچه ای به تمدن معنی دار» «هویت ستیزی»، «ریشه ها و پیامدهای روان پریشی»  

      تابش که در سرزمین اولیا و خانواده روحانی دیده به جهان گشوده است در مسیر حیات به جهان عقیده غرق و از بحر نسخ کهن قطراتی چشیده  کامش را تازه ساخته است . تابش اندوخته های دینیش را در مدرسه که در کلبه محقرانه اش آباد ساخته بود  با ترتیب مجالسی   روزهای جمعه صحیفه سجادیه یکی از معتبرترین کتب اهل تشیع را به شاگردان تدریس مینمود . نتیجه سلسله شرح این اثر بیست جلد گردیده است «سلسله درسهای صحیفه سجادیه» همچنان «قرآن و دیدگاه های زیبائی شناسی »

     سعادتملوک تابش از پیشکسوتان شعر نو فارسی دری در افغانستان و دهه پنجاه دوره شکوفایی شعر او بود . تابش در شعر خود تفکرات فلسفی را با احساسات شاعرانه در آمیخته است . هرچندکه شعر سرودن اشتغال اصلی او شمرده نمی شد ولی کثرت اشعارش می تواند گواهی بر چيرگی او در ساحه شعر به شمار آيد.  تابش در مصاحبه با مجله اورنگ هشتم راجع به آثارش چنین میگوید :

« بيشترين وقت بنده را کارهای تحقيقی به خود اختصاص داده است و مشتی کتاب و کتابچه حاصل اين کارها می باشد. آنچه در زمينه غيرشعرتاکنون صفحه آرايی کرده آمده است بالای بيست و پنج عنوان می باشد و در رابطه به کارهای مربوط به حوزه شعر حدود هفده عنوان آماده ی چاپ است که چهار عنوان آن ها در اوايل جريان  انقلاب، در سال های 59 و 60 چاپ شده است». دفترهاي چاپ شده شعر او در شکل و محتوی  کلاسیک و نوازینقرارمیباشد«سروده هاي مهاجر»(1359)«لحظه هاي طلوع»(1360) «منظومه حماسي انتظار»(1360) «دوراهی» (  1359)«انتظار» و  «طور خونین» . چند مجموعه شعر تابش هنوز اقبال چاپ نیافته است.  «بلور عیار»، «غزلهای قلابی»، «بی تابی اشراق»، «طور خونین»، «کاروان ناله»، «برکه ذکر»، «شعر آفرینش»، و «نیایشهای مردود»«فرهنگ واژه حروف»«لای بازوان»«هاله ای ازتکبیر»«شمیم صحرا»«درانتظارشعرسپیده»

   پیرامون مجموعه های شعری تابش مشت نمونه خروارچند سطری در باره «لحظه های طلوع» چنین گفته شده است «محتوای کلی آثار شاعر در اين کتاب(لحظه های طلوع) ، جهاد و مقاومت اسلامی افغانستان است و البته نوعی حال و هوای تغزلی و عاشقانه را هم در آن می بينيم . به واقع پيوندی بين حماسه و تغزل ايجاد شده و حاصل کار، شعری است که از استحکام بيان حماسی و در عين حال لطافت بيان تغزلی برخوردار است :
از بلندای ترديد
از هجوم شرمزای هراس
رهيدم
زيباتر از ستاره
از کهکشان
چشمان تو! آه !
توفان تکبير بر لبم شکفت
صلوات گفتم
دوباره بلندتر
*
چشمان تو تلاطم پاکی بود
و من غريقی بيمار
خود را در نگاه تو شستن ؟ !
حادثه ای عظيم است
که توفان درياها
و خشم آتشفشان را به سخريه می گيرد
خود را در نگاه تو يافتن
ترانه های روستايی است
که در پاييز
از عشق چوپانی می سرايد در نای
چشمان تو غزلند
عارفانه
زيبا

بازگشت تابش به وطن و نظریات دیگران راجع به او:

      بعد از تحولات جدید در افغانستان تابش به زادگاه خود هرات برگشت و در آنجا نیز دست به هیچ گونه فعالیت عملی و یا سیاسی نزد و فقط حلقه های درس خصوصی با شاگردان و دوستانش در منزل خود بر گزار می کرد.

آنگاه که صحبت از منزل وخانه میشود نا توانی های اقتصادی تابش عرق شرم وخجالت را بر پیشانی رژیمها و حتی مردم که قدر بزرگانی چون تابش را نشناختند ؛روان میسازد . تابش وقتی به زادگاهش هرات برگشت در فقر و ناتوانی زندگی را مثل دوران مهاجرت دنبال نمود .  درشماره 35 مجله آورنگ هشتم صفحه21 و 18 درمصاحبه با سعاتملوک تابش  چنین بیان میکند . او پس از سقوط طالبان به هرات برگشت تا اگر بتواند بر غربت نقطه پايان بگذارد اما هرات را کاغذ مچاله شد ه ای يافت. تابش سال های غربت را چنين تصوير مي کند: «در طول بيست و پنج سال غربت و آوارگی حتا بيست و پنج روز زندگی خصوصی نداشتم. برای خود و زندگی خود و نيازهای خود و نشاط خود کار نکردم. نه خانه ای داشتم و نه خانه سامانی! فعلا که به شهر خود برگشته ام به فکر چيزی به نام زندگی شخصی و خصوصی نمی باشم.»

        به راستی که او نه خانه ای داشت و نه همخانه ای، چون همسر نداشت و تا 59 سالگی مجرد و يک ربع قرن در غربت زيست و چون به وطن باز گشت ؛ گفت: «بعد از بيست و پنج سال دوری به هرات بر گشته ام؛ شهرم را چنان که در يکی از سروده های قبلی خود به برگی چروکيده و مچاله شده تشبيه کرده بودم، يافتم. شايد اين بدان دليل بوده است که از غرب هرات وارد شده (ام) و اين قسمت هم واقعا درد انگيز است.»

    تابش در لابلای این مصاحبه میگوید « نه خانه ای داشت و نه همخانه ای» چون همسر نگرفت و تا 59 سالگی مجرد زيست.  بلی او مجرد زیست.  آصف فکرت دوست دیرینه تابش درین باره میگوید « ... پنج سال گذشت. سعادتملوک تابش را در کابل دیدم. سال 1353 خورشیدی بود. فکر می کنم  آخرین سال دانشگاه را می گذرانید. تابش را هفته ای دوسه بار در راه می دیدم. خانۀ یکی از خویشاوندان که تابش با آنان پیوند یافته بود، در انتهای خیابان خانۀ ما واقع شده بود؛ در فاصلۀ میان قلعۀ موسی و قلعۀ فتح الله. در آن سال تابش جوانی بانشاط و سرزنده و با طراوت بود. اگر اشعار تاریخ دار آن سالها را داشته باشید، آن طراوت و نشاط را در شعر او خواهید دید.  دریغا که ناگهان پیشامدی ناگوار دلش را شکست و طبعش را افسرد و آن طراوتش پژمردگی گرفت. پیشامدی چنان ناگوار که مویش را سپید ساخت. بیداد زمان و آزمندی اهل زمانه دلش  را به سختی شکست چنانکه این بیت زبان حال او شد:

شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم

که در میانۀ خارا کنی زدست رها

    گفتی از آن پس سعادتملوک تابش بر آن شد تا مسیح وار قدم به وادی تجرّد نهد و ازآن وادی پای بیرون نگذارد.» تابش درزادگاهش هرات باستان درخانه نشست و ازگنجینه دانستنی هایش قطراتی بردامن شاگردانش نثارمیکرد. برای شناخت بیشتر شخصیت و شعر سعادتملوک تابش از زبان چند شخصیت شناخته شده درجهان شعر و ادب افغانستان چنین میخوانیم .   آصف فکرت دوست دیرینه  تابش که سالیان دراز غربت در ایران را با او سپری نموده بود شمه ای از نیکوئی های تابش را چنین به رشته تحریر حمایل میکند «استاد سعادتملوک تابش شاعر، نویسنده، آموزگار، اندیشمند و خطیبی والامقام بود. از محاسن او یکی این بود که فیض و برکت او، بدون خودنمایی و فضل فروشی، به جوانان می رسید. رفتارش سرمشق  دیگران می شد و لاجرم هریک از حاضران محضر او را برخوردار از فضیلتی می دیدی.انجمنهای  متعددی با هدف آموزش و ارتقاء سطح فکر جوانان تأسیس کرد و دراین راه همیشه موفق بود.  در کنار دانش اندوزی و تعلیم، تهذیب فرهنگ و اخلاق جوانان بیش از هر موضوعی مدّ نظرش بود.به آراستگی و پاکیزگی جامه می پوشید. مهمان نواز بود. از پذیرایی او لذت می بردی. دلبستۀ گل پروری بود. گفتی گلها نیز زبان محبت او را می دانستند. گلدانهای خانۀ او بیش از هر گلدان دیگری گل و برگ و طراوت داشتند. از هرکتابی که تازه به بازار می آمد و سزاوار نگهداری در کتابخانه بود، نسخه ای می خرید و کتابخانه ای غنی و اکادمیک داشت.هنرش به شعر و نویسندگی محدود نمی شد. خطیب و سخنوری ماهر بود. با وقار و شمرده شمرده و فصیح سخن می گفت. رسام و نقاش زبردستی بود. تابلوهای بسیار زیبای گل و برگ و مناظر طبیعی آفرید.  ای کاش ارادتمندان و دوستان تابش در هرات گزارش و تصاویری از تابلوهای نقاشی و رسامی او نیز تهیه کنند و به نشر بسپارند. »  لطیف ناظمی میگوید «... در هرات ديدمش. در اين دو سفر تفاوت آشکاری در بينش سياسی و دينی او حس کردم. او راه درازی را از بنيادگرايی دينی تا عرفان اسلامی پيموده بود. هرچند سياست عملی  را به يک سو گذاشته بود اما با  بينش سياسی وداع نکرده بود.تابش، آدمی چند بعدی بود، يعنی شاعر بود، پژوهشگر بود، متفکر بود، عرفان شناس بود، نقاش بود و  فعال سياسي نيز بود. »  لطیف ناظمی در باره تابش در بخش دیگری ازصحبتش چنین میگوید:« داوری درست در خصوص شعرش اين است که او از يک سو شاعری است مکثر و از سوی ديگرغالب سروده هايش از گوهر شعری بهره دارند. با آن که  تفکر فلسفی و تألمات اجتماعی را درشعر می ريزد ولی سخنش آميخته با صور خيال است و کمتر شعارگونه می نمايد. در آغاز سخنسرايی  شيوه هندی و نحوه کلام ميرزا عبدالقادر بيدل  بر سروده هايش سايه انداخته است اما در سال های پسين است که راهش را به خصوص در غزل هايش به سوی مولانا جلال الدين محمد بلخی کج می کند. »  تابش همچنان که یاد گردید شیوه هندی در اشعارش هویداست.   رضاچهرقانی برچلوبی مینویسد: «اولين چيزی كه در جمال‌شناسی شعر مقاومت افغانستان جلب نظر می­كند تابيدن طيف لطيفی از ظرافتهای سبك هندی بر آثار نسلهای مختلف شاعران افغانستان است. اين پرتو لطيف كه در آغاز رنگی ملايم و متعادل دارد رفته رفته چنان غليظ می­شود كه شعر نسل امروزی افغانستان را كاملاً تحت تأثير خود می­گيرد. در دفتر نخست شعر مقاومت افغانستان، اولين بيت كه از سعادت ملوك تابش است رنگ و بوی هندی دارد. »

زحیا به محفل ناز او نگهم به دیده نمی رسد                                                

دو جهان زبان اگرم بود به لب گزيده نمی‌رسد                                  

   کاظم کاظمی شاعر مطرح افغانستان که با شعر «پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت » خوش درخشید ؛ راجع به سعادتملوک تابش چنین مینگارد . « او از پیشگامان شعر مقاومت افغانستان به حساب  می آید و به ویژه در دهه شصت ، از مطرح ترین شاعران مهاجر در مجامع ادبی ایران بود...محتوی کلیه آثار شاعر درین کتاب (لحظه های طلوع)جهاد ومقاومت اسلامی افغانستان است و البته نوعی حال و هوای تغزلی و عاشقانه را هم در آن میبینیم. به واقع پیوندی بین حماسه و تغزل ایجادشده و حاصل کار، شعری است که از استحکام بیان حماسی و در عین حال لطافت بیان تغزلی برخوردار است :

از بلندای تردید

از هجوم شرمزای هراس

رهیدم

زیباتر از ستاره

از کهکشان

چشمان تو! آه !

توفان تکبیربرلبم شگفت

صلوات گفتم

دوباره بلندتر

*

 چشمان تو تلاتم پاکی بود

ومن غریقی بیمار

خود را در نگاه توشستن

حادثه ای عظیم است

که توفان دریا ها

و خشم  آتشفشان را به سخریه میگیرد

خود را در نگاه تو یافتن

ترانه های روستایی است

که در پائیز

از عشق چوپانی می سراید در نای

چشمان توغزلند

عارفانه

زیبا

 

      سعادتملوک تابش در نشیب وفراز زندگیش هرچند مجرد زیست و باران رحمت پدر شدن در دلش یخ بسته بود فرزندان صالح که خیر جاریه میباشند در لابلای گنجینه ها و آثار پر بهایش به ارمغان گذاشت . سر انجام طلوع درخشان کاروان زندگی تابش با پیمودن کوه ها ،کوتل ها ، دریا ها ، دشتهای  گل لاله وخارهای مغیلان

 به آغوش غروب تاریک غرق گردید و درد ورنج وطنداران، ظلم وستمهای خود وبیگانه  ، بینوائی بیوه زنان ویتیمان ، ویرانی وطن ، بی بندباری های سیاسی وشاید هم لحظات تنهائی ،نه همسری ،نه فرزندی و نه نواسهای که بگویند بابا  ، بابا کلان ،دست بدست هم داده  قلب راه پیموده اش را از آغوش «مادر پیر» در «هوای قفس» تنگ وزندانی ساخت.
     تابش ازمدت چند سال بدینسو از بیماری قلبی رنج می برد او  مرد صبور وشکیبا بود در روزهای اول ماه میزان 1389 هجری شمسی درد شدیدتحمل ناپذیری سینه وقلبش را در بین چنگالهای عبوس خود به شدت فشار میداد دوستان واقربا به سرعت او را به هندوستان منتقل کردند ولی تلاشها ثمر ندادند و صبح روز چهارشنبه هفتم میزان 1389 هجری شمسی مطابق 29 سپتمبر 2010 به اثر سکته قلبی در یکی از  بیمارستانهای هندوستان در گذشت. روانش شاد ویادش گرامی باد.

سفری از شعر مادر پیر تا هوای قفس:

       برمیگردیم به عنوان این نوشته «سفری از شعر مادر پیر تا هوای قفس» چه زیباست که در پیشانی این بخش شعر «مادر پیر» را به عنوان حسن شروع ثبت نماییم.

 

مادر پیر

 

آن صبح درد خیز

لبخند پیر زال در آیینه جان سپرد

لغزید چون نگاه ضعیفش به روی وموی

در کوچه های چهره در هم کشیده اش

نقش امید های جوانی فتاده بود

اشکی درشت وسرد

 لرزید روی پلک و چو طفلی غریب و گنگ

در بازوان آیینه انداخت خویش را

آنروز هم گذشت که چون روز های پیش

پروانه طلائی امید وعشق او

امید شام عشرت و دامادی پسر

در کشتزار خاطر افسرده اش بسی

پر زد به شور وشوق

**

تیر غروب از جگر ابر خون چکاند

خورشید در پناه درختان بید مرد

کرم سیاه شب به خم شاخه ها تپید

آمدپسرز کوچه ولی خسته و غمین

لختی ز شب گذشت

هر یک درون بستر اندیشه دراز

خفتند روی بستر چرکین خویشتن

فرزند خواب دید که با حور دختری

بزمی به پا نموده و خلوتگه و صفاست

درحجله زفاف و شب عیش و عشرت است

خنیاگران به پرده شادی زنند تار

دوشیزده گان مست همه در سرور و رقص

اما

صدای ناله جانسوز مادرش

کز ترس در میانه کابوس های خواب

فریاد زد که : آه

کمک ، سوخت ، سوخت، سوخت

او را ز کاخ مبهم خوابش بیرون کشید

پاشید عطر خواب ز چشمان او ، مگر

دیو غضب به حلقه درهای دیده اش

کوبید تند و گرم

ناگاه کوفت بر سر بیچاره مادرش

مشتی بزرگ و سخت

***

مادر که دیو مرگ به رگهای خسته اش

فریاد میکشید

آهسته زیر لب ز خوشی این سرود خواند

عمرت دراز باد !

مهر سعادت ابدی همرهت پسر!

راهت به سوی شهر پر از نور باز باد

لیکن مرا ببخش

من خواب دیدم اینکه تو در بین آتشی

ویندم سرود بر لب لرزان او فسرد

چون زهر سرد مرگ به نایش رسیده بود

غلطید و جان سپرد

        دوشعر« مادر پیر»  و «هوای قفس»  دودوران جوانی وپیری تابش ، دو دنیای متنوع شکل و محتوی را تمثیل و حکایت مینماید .  شعر مادر پیر که در سالهای 1353 هجری شمسی سروده شده است . شعری در مکتب ریالیزم و بیان افسانه گونه ای میباشد که در روند زندگی با بیان ساده وروان هرچند ترکیبات وعبارات بکر وتازه عام فهم و احساسات را حتی با اشک چشم بدرغه وهمراهی مینماید؛ سروده شده است . آنچه درشعر مادرپیر قابل یادآوری است دوران جوانی تابش ،او  بیست و سه ساله است و با شور وشوقی نیرومند قدم برمیدارد و هنوز دست فلسفه و سیاست در شاهرگ شعرش آنچنانی موج وتپش را آشکارا ننموده است  وهنوز هدایات دینی راه شعرش را به عمق شریعت وطریقت سوق نداده است . هنوز تجاوز بیگانگان وکشتار مردم بیگناه وویرانی وطن عزیز دروازه شعر جهادی ومقاومت را باز ننموده است .  شعرش روان ، ساده وعام فهم است . هرچند شعر مادرپیر دست وپایش را از زنجیر قافیه آزاد نموده است اما هنوز در آغوش اوزان  صادقانه کلاسیک راه خود را در بازار شعر نو تمثیل و به نمایش گذاشته است. شعرمادر پیر در سال 1353 هجری شمسی در مسابقه بزرگداشت روز مادر برنده جایزه نخست شد  و در آن دوران که شاعران ورزیده وعالیقدر در وطن عزیز میدرخشیدند ؛ کار آسان نبود . پیرامون شعر مادر پیر شاعر توانا پرتو نادری چنین میگوید. «دریافت من چنین است که این شعر زنده‌یاد سعادتملوک تابش تا آن زمان یکی از زیباترین و موفق‌ترین شعرهای فارسی دری در افغانستان بود که در وزن آزاد عروضی سروده شده بود. پندار من چنین است که این شعر کماکان از چنان جایگاهی برخوردار است. از دیگر کار‌های تابش که بگذریم او با همین شعرش بدون تردید یکی از پیشگامان و نام‌آوران شعر عروض آزاد در افغانستان است. » شعر مادر را محتوی گیرا و داستانی ، ترکیبات بکر و تازه ،زیبا وقشنگ و دلنشین ساخته است. نمونه های ازعبارات وترکیبات بکر وتازه در شعر تابش :

بجای  چرک و چروک  چهره ، چه زیبا تمثیل نموده است  «در کوچه های چهره در هم کشیده اش»

«در کشتزار خاطر افسرده اش بسی»یکی دیگر از ترکیبات وعبارات زیبا وقشنگی میباشد که تابش با توانمندی ادبی بسیار ساده وروان جلوه داده است.«تیر غروب از جگر ابر خون چکاند» غروب را به تیر ویا تیر را با غروب همنوا ساختن در ترکیبی تازه و قشنگ وزیبا بر روح وشکل شعر تابش عظمت و معراج قدرت میبخشد.

«کرم سیاه شب به خم شاخه ها تپید»کرم ، شب وشاخه سه کلمه که در ذهن ساده در یک صف قرار دادن آن، اگر ناممکن نگوییم بسی مشکل مینماید با مهارت استادانه  در یک عبارت فوق العاده خوشگوار و دل انگیز کنار هم مرواریدوار حمایل شده است وبر دل صمیمانه مینشیند.

      استفاده از کلمه «درشت» به معنی بزرگ«اشکی درشت وسرد »«بستر اندیشه دراز » ترکیب بسیارزیبا و استعمال ، کلمه «دراز» را با «اندیشه» به شکل احسنی نقش وترسیم نموده است.ترکیب عالی «عطر خواب» زیبائی خاص خود را دارد.

کلمات محلی ویا عامیانه:تابش در اشعار خود کلمات عامیانه و محلی را چه زیبا بیان نموده است . «پیرزال» در بخشی از افغانستان پیرزن را «پیرزال » میگویند . «لبخند پیرزال در آیینه جان سپرد» پلک : پلک چشم که به یک اصطلاح محلی وعامیانه تبدیل شده است .«لرزید روی پلک وچو طفلی غریب و گنگ »«درشت»  به معنی بزرگ . «اشکی درشت وسرد»

         درین راستا کاظم کاظمی چنین مینگارد.« ويژگی ديگری که در شعر تابش قابل مشاهده است و اين در آثار شاعران جوان مهاجر که در ايران باليده اند کمتر ديده می شود، بومی گرايی زبانی و تصويری است . يعنی در اين شعرها گاه ويژگيهايی از زبان فارسی دری افغانستان به چشم می خورد که می تواند برای خواننده ايرانی ، نوعی آشنايی زدايی به همراه داشته باشد، مثل «به جان بودن لباس » به جای «به تن بودن آن » در اينجا:

 

من از ديار حادثه می آيم
از ديار فلسفه تاريخ
جايی که عشق
رخت شهادت به جان اوست

 

     تابش برعلاوه اینکه شاعر توانا وشیوا بیان  میباشد در داستان نویسی نیز ید طولی دارد .  در شعر «مادر پیر» روند داستانی را به نیکوئی دنبال نموده است .

نکات نقد گونه  :

     هدف مدح نیست بلکه سره کردن خوبی ها از بدی ها میباشد در شعر مادر پیر که جهانی از زیبائی شکل و محتوی در آن نهفته است ؛  کلمه «امید» دو بار بدنبال هم  تکرار شده  است . اگرکلمات دیگری که با مفهوم امید همنوا میباشد ؛ استعمال میگردید بر زیبائی شعر می افزود .

«پروانه طلائی امید وعشق او »

«امید شام عشرت و دامادی پسر»

 

     نکته بسیار مهم راجع به شعر «مادر پیر» محتوی شعر میباشد .  تکرار موضوعات توسط شاعران در طول تاریخ ادبیات تجربه شده است . موضوع و محتوی شعر «مادر پیر» الهام وبرداشتی  از شعر «قلب مادر»  ایرج میرزا  میباشد .

ایرج میرزا در شعر قلب مادر سروده است :

رفت و مادر را افکند بخاک     سینه بدرید و دل آورد بچنگ

از قضا خورد دم در بزمین      وندکی رنجه شد او را آرنگ

وآندل گرم که جان داشت هنوز    اوفتاد از کف آن بی فرهنگ

دید کز آن دل آغشته بخون    آید آهسته برون این آهنگ

آه دست پسرم یافت خراش     وای پای پسرم خورد بسنگ

سعاتملوک تابش در شعر مادر پیرچنین سروده است :

 

دیو غضب به حلقه درهای دیده اش

کوبید تند و گرم

ناگاه کوفت بر سر بیچاره مادرش

مشتی بزرگ و سخت

***

مادر که دیو مرگ به رگهای خسته اش

فریاد میکشید

آهسته زیر لب ز خوشی این سرود خواند

عمرت دراز باد !

مهر سعادت ابدی همرهت پسر!

راهت به سوی شهر پر از نور باز باد

لیکن مرا ببخش

من خواب دیدم اینکه تو در بین آتشی

ویندم سرود بر لب لرزان او فسرد

چون زهر سرد مرگ به نایش رسیده بود

غلطید و جان سپرد  

 

      تابش این موضوع ومحتوی را از دامان قافیه و کلاسیک کشیده وبا ترکیبات وبیان شعر نو شکل تازه بخشیده است اما هنوزهم تکرار موضوع اظهر من الشمس است که دروازه و یا زبان نقد نویسان را دست وپا میدهد که بدون دغدغه و ترس وهراس نقد گونه قلمفرسائی نمایند . با درنظر داشت همه ابعاد و توضیحات ،شعر مادر پیر یکی از بهترین اشعار زمان خود وبدون شک صادقانه میزیبد که جایزه بهترین شعر مادر را برایش تبریک گفت و بر صحبت پرتو نادری مهر صحه زد که میگوید: «... او با همین شعرش بدون تردید یکی از پیشگامان و نام‌آوران شعر عروض آزاد در افغانستان است. » 

          اما در شعر هوای قفس جریان بکلی متفاوت است. برای احترام به عنوان این نوشته (از شعر مادر پیر تا هوای قفس) اولا شعر  هوای قفس را مینگاریم و بعدا از آن می آموزیم.

 

هوای قفس

 

بسپار

دستهایت را به من بسپار

تا بوسه ها ناسروده نماند

وشهامت ایمان

در هیأتی شگفته به نا پاکی

هجوم آرند

 

ای پر توان ترین غزلخوانان

و زخمی ترین اسیران

فریاد

ازهوای قفس فریاد

کو آن دو دوست

آن دو حرف راستی

آن دوشعر

دوعصیان ؟

کوآن طلایه های رهایی؟

آن کلید روز های برکت؟

کلیدباغهای رهایش؟

حیف است

 

نفرین به آن که زنجیر را اختراع کرد

نفرین به آن که قفل ساخت

ما از قفس سرودیم

تا بالهای زحمی

و پایهای معتادبه چوبه های دار

در دخمه های یاد نپوسد

ورهایی

با سنگ حادثات وزن گردد

 

اما توای بزرگتر از باور

دستان پر مهابت زخمینت را

برگرد بوسه های شکوهنده ام

حلقه کن

تا من به خشم پر گشایم

و هیبت پروازم

صیاد و دام و قفل و قفس را

فسانه سازد

بسپار

بسپار دستهای غیورتورا

تا شهرم از درفش شهادت

رنگین باشد

بسپار

 

تابش بی گمان این شعر را نزدیک به سه دهه بعد از شعر مادرپیر سروده است. این زمانیست که برف پیری به نقد جوانی موی سیاه را رنگ سفید بخشیده است .                                                                                          

موی سفید را فلکم رایگان نداند                      این رشته را به نقد جوانی خریده ام

       تابش در روند سه دهه اخیر  چون شناوران پژوهشگر دست وپا نرم میکند . دیگر شور وشوق جوانی دست احساسات ، الگوی تخیلات و تفکراتش  را در اختیار ندارد. این جهان دیگریست .  هدایات قرآن وحدیث ، پیوند صحیفه سجادیه ،عمق بحر فلسفه و روند سیاسی سه دهه اخیر ، اورا  پیوست مستحکمی با جهان دیگری بخشیده است او از خم کوچه وکوره راهای شاگری به هفت شهرعشق استادی قدم میگذارد و در زیر سالهای غرق در لابلای صفحات کتب و زیر موجی ازتبلیغ وتدریس استادان ، روز به روز رنگ بر رنگ افکار، عقیده وروش زندگیش بخشیده و حالا به استادی کهن سن با جهانی از علم ودانش مبدل گردیده است که نمیتواند شعرش را با آن ساده گی شعر مادر پیر ارائه بدارد حالا هرچند تلاش هم بدارد دست آموخته هایش لگام را به اختیار گرفته و اسب سرکش افکارش او را بسوی کهکشانهای از دین ، فلسفه و سیاست رهنمون میسازد و اینزمان بر علاوه اینکه زنجیر قافیه را از دست وپای شعرش باز مینماید قید وبست آوزان نیز سد راهش نگردیده و آزاد آزاد میسراید . هوای قفس سمبل و نمونه بارزی ازین ادعا میباشد . در شعر هوای قفس رسم و رواج شروع شعر با یک مصرع ، جمله ویاعبارت تبدیل به یک کلمه شده است کلمه که اگر از دیدگاه دینی ، فلسفی ،سیاسی و ادبی به آن نگریسته شود کیفیت  خاصی که از گشایش یک معما بدست می آید ؛ ذهن و دل را جلوه تازه میبخشد . تابش با جرئت استثنائی  شعر هوای قفس را با این کلمه آغاز میکند «بسپار» چه میشود برای یک لمحه کوتاه برابعاد فلسفی ، دینی و سیاسی«بسپار» مکث کنید . در روند شعر هوای قفس حرکت ، نهضت وقیام سیاسی انقلابی را مشاهده میکنیم .

كو آن دو دست‌                                                                                                                       

 آن دوشعر  دوعصیان؟   

  کوآن طلایه های رهایی؟   

  آن کلید روز های برکت؟  

 کلید باغهای رهایش؟  

      تابش که در شعر مادر پیر  فرزند دلبند مادر بود در شعر هوای قفس فیلسوف مآبانه فریاد های عمیق میکشد اینبار به یک ظالم ، ستمگر خونخوار انگشت انتقاد نمیکشد به یک حادثه و واقعه نیز اشاره نمیکند بلکه به عمق دریا فرومیرود و ریشه را و آنکس که تخم ظلم ،ستم، استسمار واستعمار را کاشت با شمشیر لفظ دری نفرین مینماید .

نفرين به آن كه زنجير را اختراع كرد

نفرین به آن که قفل ساخت

      تابش یک مسلمان مؤمن است که ظلم وستم بیگانگان وملحدین احساسات اسلامی اورا متحرک میسازد وفریاد جهاد وشهادت سرمیدهد.      

بسپار دستهای غیورتورا

تا شهرم از درفش شهادت

رنگین باشد

بسپار

      سعادتملوک تابش در شعر هوای قفس  به سنگر میرود وآزادمنشانه برای رهای از قفس فریاد میکشد .               تا من به خشم پر گشایم

و هیبت پروازم

صیاد و دام و قفل و قفس را

فسانه سازد

     شعرهوای قفس بی گمان یکی از شه کارهای تابش و با امواجی از جهاد وشهادت و یا شعر جهادی و مقاومت به لباس یک استاد فلسفه ، دین وسیاست و بیان تازه در پیشانی ادبیات معاصر افغانستان میدرخشد . پیرامون شعر هوای قفس اگر نقد کونه اشاره نشود مبادا کم لطفی یک طرفه و تبعیصی بر شعر مادر پیر تلقی گردد.  در شعر هوای قفس و اشعار دیگری درین پیمانه موجی از گره گشائی های فلسفی، مفاهیم عمیق دینی ، موضوعات بغرنج سیاسی وترکیبات بکر وتازه ادبی ،همچنان که استادان و نخبه گان را حالتی خاص میبخشد ؛ شاگردان ونوپردازان را در صحرائی بی پایانی رهنمون میسازد که خود را شاید گمشده یابند وبه این اندیشه تمایل پیداکنند که چه میشد از کنار این اشعار چشم پت میگذشتیم و سراغ مادر پیر را میگرفتیم  درین راستا ترس و واهمه ازین است که مبادا سروده های زیادی از جهان تابش ناخوانده فراموش گردد.   یا انگشت تعجب و تحیر بر فهم 

«وپايهاي معتاد به چوبه‌هاي دار

     در دخمه های یاد نپوسد   

   ورهائی   

با سنگ حادثات وزن گردد »   برلب گرفته شود. شعر دیگری عمیقتر،ازین بُعد جهان سعادتملوک تابش درج میگردد.

 

آه

 ای تراکم  همه طوفان ها

                    تبلور هنر عشق

 شب ها به ياد بود خروش محبتت

در پهنه تخيل و ايثار

در التهاب پرهيجان شعر

با اشک و داغ جشن دل انگيزی

                       می شود به پای

 

کز هر کرانه ناله تلخی

                        طغيان پرطنين غريوی

عصيان جاز را به تمسخر نشسته است

جشنی که در شکوه غم انگيزش

رؤيای برکه ای غم آلود

                 و مرداب های ساکت بو ناک

 تعبير موج سرکش درياهاست

و تمامت تندرها

در هيأت شکفتگی دره های سبز

                             و گندمزارهای طلايی

در بازوی سپيده عاشق

تثبيت می کند هيجانش را

جشنی که خود تجسم فريادی است

عاشقانه

     باشکوه

 زيرا در انتظار بودن

                     يعنی

 

جاری شدن به جوهر فرياد و خشم و عشق

يعنی

به جوهر همی زشتی ها

آگاه و پر زکينه

                  تاختن، تاراندن

يعنی که نفی

            نفی بدی، زشتی

انکار خواب، خفت

                خود خواهی

ترديد در زبونی، پستی و بيداد

شک داشتن به برده و بادار

                    به نا پاکی

يعنی که طرد

          طرد هر آن چه  مرا زمن

می گيرد و به مزبله می بخشد

شک داشتن به ترس

به پژمردگی به پوچی

ترديد در تباهی، بيهودگی به يأس

  

      سعادتملوک تابش با عمری کوتاه ،جهانی را در آثار پر ارزش خود به ارمغان گذاشته است که درتاج تاریخ ادبیات معاصرافغانستان جاویدانی خواهد درخشید . سروده های تابش که موجی از ادب ، فلسفه ،دین و سیاست را در آغوش کلمات وعبارات پسندیده ارائه نموده است ؛ متنوع واز مادر پیر تا هوای قفس جریان قوی وبزرگی را تمثیل مینماید و از ریالیزم وساده سرائی تا  عمق مفاهیم ،دروازه را بروی هر ذوق و علاقمند باز نموده است . تابش با شعر مادر پیر تا هوای قفس روند تاریخی مکتب های ادبی خراسانی را با فهم ودرک زبان و فرهنگ عربی به مکتب عراقی و دانش عرفان ومعما گشای فلسفی ، دینی ، سیاسی پیوند مستحکم به مکتب هندی میبخشد . او که در شعر مادر پیر به عاشق مولانا جلال الدین بلخی میماند که شعر

بشنو ازنی چون حکایت میکند 

از جدائی هاشکایت میکند

          را میخواند ولذت داستانی ، عاشقانه و هنری میبرد درشعر هوای قفس و اشعارعارفانه به شناوری تبدیل میشود که به عمق بحر مولانا غوطه ور میگردد و چون یک سالک با حالات و مقامات سیر الی الله ، سیر فنا فی الله ،سیر عن الله وسیر فی الاشیا ،جهان وحدت الوجود (همه اوست ) را درک میکند واز آن شعر(بشنو از نی ...) لذت میبرد و فهم ودرک جهان مولانا را تجربه مینماید. تابش که با شعر مادرپیر به اشعار میرزا عبدالقادر بیدل    « سیر فکرم آسان نیست   کوهم وکوتل دارم» با تعجب کنار کوه و کوتل ایستاده به زیبائی آن غرق میشود با شعرهوای قفس انرزی و توان می یابد و کوه وکوتل را تنها تما شا نمیکند و با جرئت بالامیرود و آنرا میپیماید و گشایش معما گونه اشعار بیدل ، لذتی که هنوز برای بخشی از ادب دوستان  میسر نیست ؛ باز و شامل حالش میگرداند.

       سفری در اشعار مادر پیر و هوای قفس  شرایط را برایم میسر گردانید که به وقت خود ارزش قایل شوم ولذتی که از خواندن اشعار تابش سالها ازن محروم بودم دوباره احیا گردد. سفر خوش آیند و آموزنده « از شعر مادر پیر تا هوای قفس » که هیچگاه فراموشم نخواهدشد با چند جمله مختصر به امید نواختن زنگ دروازه جدید تکمیل مینمایم . هرچند در روند سالهای تلخ وناگوار تجاوزها ، ویرانیها وکشتارها ، ادبیات معاصر فارسی دری در افغانستان ضربات مستحکم خورده است اما شاعرانی چون سعادتملوک تابش با گنجینه ها و آثار گرانبها خلاها را تا اندازه ای پر نموده اند. امیدوارم علاقمندان و دوستداران شعر وادب دست بدست هم داده مجموعه های شعری تابش را بدست چاپ بسپارند تا عزیزانی که هنوز لذت اشعار تابش کام شان را شیرین نساخته است با دیدار و زمزمه غرق دنیای تابش گردیده و در حالت وکیفیتی که هر لمحه آن فراموش ناشدنی خواهد بود ؛غرق گردند . شاعر توانای کشور سعادتملوک تابش روحت شاد ویادت گرامی باد.  

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت