رسول پویان

پیرهرات (خواجه عبدالله انصاری)

 

فرصتی دست داد تا چندگاهی بر آیینۀ شخصیت پیرهرات نظاره نموده و در زوایای متنوع شخصیت آن به کند و کاو بپردازم. خواجه عبدالله انصاری همانی که در کازرگاه شریف هریوای باستان مدفون است و آستانش زیارتگاه خاص و عام می باشد. آنی که هریوگان پیرهراتش خوانند و به نام و نشانش افتخار کنند. خواجه ییکه درگهش پناگاه قلندران، درویشان و مفلسان است. مرشدی که برکرسی تدریس می نشست  و مریدانش را درس تفسیر و حدیث می داد. عارفی که باواژگان زیبای آهنگین و نثر مسجع با حضرت حق راز و نیاز می کرد و مناجات نامه اش مرحمی بردلهای ریش می گذارد. شارعی که به یکدست درّه داشت و به دستی دیگر کتاب و خلق را امر بمعروف و نهی از منکر می کرد؛ با متکلمان، حکیمان، فلاسفه و صوفیان سرکش می ستیزید؛ عجوبه ییکه با نسب عربی و تربیت هروی «سیصد هزار حدیث و هفتاد هزار بیت عربی از حفظ داشت». دراین نوشتار فشرده در بارۀ این شخصیت چند بعدی که مملو از تعصب و ستختگیری عربی؛ ذوق هنری خراسانی و طبع نازکخیالانۀ هروی بود، به بحث می پردازم.

نام و نسب خواجه:

«ابواسمعیل خواجه عبدالله الانصاری ولد ابومنصور محمدالانصاری است و ابومنصور از اولاد مت انصاری بود و مت پسر ابوایوب رضی الله عنه صاحب رحل رسول الله صلی علیه وسلم، و مت در زمان خلافت عثمان ذوالنون رضی الله عنه در مصاحبت احنف بن قیس بخراسان شتافته در بلدۀ فاخرۀ هرات ساکن گشت. ولادت خواجه عبدالله درآخر روز جمعه دوم ماه شعبان بسنۀ 396 هجری بقهندز مصرخ روی نمود» ([1])

نسب خواجه عبدالله به ابوایوب خالد بن یزید انصاری متوفای 52 هـ ق صحابی معروف می رسد. ابوایوب همان است که پیامبر (ص) هنگام هجرت از مکه به مدینه در خانه اش فرود آمد. «مادر خواجه از مردمان بلخ بود» ([2]) وفات پیر هری در روز جمعه 22 ذی الحجه سال 481 هـ ق به سن هشتاد و پنج سالگی رخداد.

عصر زندگی خواجه:

در دورۀ زندگانی خواجه عبدالله خراسان دوران اعتلای فرهنگی و تمدنی خود را می پیمود و گوهرهای نفیس مدنیت ریشه دارش را در پرتو تمدن مختلط خراسانی_اسلامی جلای افزون می داد. علامه شبلی نعمانی می نگارد: «خاندان سامانی اول خاندانی است که در ترویج زبان فارسی قدمهای وسیعی برداشت. نظر به اینکه سلسله نسب خاندان مزبور به بهرام چوبین می رسید باید ایشان را زنده کنندگان نام جم و کسری دانست.» ([3]) وی باور دارد که در عهد غزنویان شعر و ادب به اوج ارتقأ و اعتلاء رسید و سلطنت غزنویان در حقیقت تداوم بخش دورۀ سامانیان بود.

ذبیح الله صفا هم به این نظر است که «قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم عصـر طلایی ظـهور علما و شعـرای بزرگ و تالیف و تدین کتـب بی شمار است» ([4]) درین دوران شخصیتهای علمی، ادبی و عرفانی بزرگی پا بعرصۀ حیات نهادند که می توان از رودکی، دقیقی بلخی، عنصری، فردوسی، فرخی، سنایی، عمرخیام، انوری، ابن سینا، ابوریحان، ناصرخسرو، ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابوالخیر، خواجه عبدالله انصاری و غیره یاد کرد.

در این ایام در پهلوی شعر درباری و مدیحه سرایی عرفان و تصوف نیز سیر صعودی گرفت و با شعر، هنر و ادب دری آمیزش پیداکرد. استاد زرین کوب درین باب می نگارد: «درسال هائی که خراسان به سبب تشویق محمود غزنوی شاعران و اهل ادب را یکسره مشغول مدیحه سرائی می دید، تصوف نیز بازار خود را به تشویق و ترغیب ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر در اوج میافت. وقتی میراث ستایشگری عنصری و فرخی نصیب انوری و معزی شد، میراث خرقانی و ابوسعید به قشیری و غزالی رسید. در حالی که ابوسعید و اصحاب او را در روزگار سلطان محمود علما و فقهاء نشابور به کفر و زندقه نسبت میدادند، علماء بزرگ نشابور و طوس در روزگار ملکشاه و سنجر (سلجوقی) به تصوف گراییدند» ([5])

زرین کوب همچنان به این نظر است که در اوایل عهد سلجوقی تصوف بمرور زمان چونان حیثیتی یافت که توانست از یک شارع حنبلی سختگیر هرات پیری جگرسوز و آتشگرفته صوفی مشرب بسازد که سوز مناجاتش بر دلهای مشتاقان زلزله می افکند.

در عهد زندگی خواجه علم کلام، فلسفه و علوم عقلی فرصت رشد و انکشاف پیداکرده نتوانست. سلاطین وقت به ارشاد شارعین متحجّر و برخی متصوفان سختگیر به علوم عقلی مخالفت می کردند ؛ چنانکه سلطان محمود غزنوی کتابهای فلسفه و نجوم و کتابهای معتزله را درآتش بسوخت.

درآستانه تولد خواجه عبدالله خراسان و ماوراءالنهر در زیر حاکمیت سامانیان بود. سپس محود غزنوی بر خراسان تسلط یافت و بعد ازآن نوبت به دورۀ کوتاه پسرش مسعود رسید. بعد از مسعود سلجوقیان صاحب تاج و تخت خراسان شدند. در عهد الب ارسلان سلجوقی خواجه نظام الملک معروف بوزارت برگزیده شد. پس از الب ارسلان پسرش ملک شاه سلجوقی به پادشاهی رسید و به کمک خواجه نظام الملک قلمرو خود را خوب اداره کرد. خواجه عبدالله انصاری در اواخر عمر که دورۀ اوج شهرت او محسوب می شد با خواجه نظام الملک و پادشاهان ادب پرور سلجوقی (الب ارسلان و ملکشاه) هم عصر بود.

 

استادان، شاگردان و سفرهای خواجه:

عبدالله انصاری از نزد استادان زیادی کسب فیض کرد و با شخصیتهای علمی و عرفانی عصر خود ملاقات نمود. اساتید خواجه بیشتر مذهب شافعی داشتند. یحی بن عمارالشیبانی سیستانی از شیراز به هرات آمد و تلاش ورزید تا شیوۀ اهل طریقت را با شریعت دمساز سازد. وی در تفسیر، حدیث، شعر و ادب ید طولایی داشت و خواجه از محضر او استفادۀ بسیار کرد.

وی اصول و فروع مذهب شافعی را از محضر قاضی ابومنصور ازدی فقیه و محدث و امام شافعیان هرات فراگرفت. ابومنصور حدود سی سال در مسند قضاوت تکیه داشت و با سلطان محمود غزنوی بسیار نزدیک بود. دربار غزنه به او اعتماد داشت.

خواجه در سال 417 هـ ق در 21 سالگی برای کسب علم و معرفت به نیشابور سفرکرد. در سال 423 هـ ق به زیارت خانۀ خدا شرف یاب شد. در بغداد مدتی اقامت گزید تا از نزد ابوخلال بغدادی متوفای 439 هـ ق بهره برد. وی هنگام بازگشت از سفر به دیدار ابوالحسن خرقانی متوفای 425 هـ ق شتافت و در مجلس وی آئینۀ دل را جلا داد؛ چنانکه در این باب خود خواجه می گوید: «اگر خرقانی را نمی دیدم حقیقت را نمی شناختم» ([6])

عبدالله انصاری به ابوالحسن خرقانی ارادت زیادی داشت و آنرا با نثر آهنگین مسجع این طور توصیف کرده است: «عبدالله مردی بود بیابانی، می رفت بطلب آب زندگانی، ناگاه رسید به ابوالحسن خرقانی، چندان کشید آب زندگانی که نه عبدالله ماند و نه خرقانی» ([7])

خواجه بارها به نیشابور که درآن وقت مهد ادب و عرفان بود،  سفرکرد و از نزد اساتید بزرگوار چیزها آموخت. با ابوسعید ابی الخیر ملاقات کرد. خواجه نظام الدین طوسی وزیر مقتدر و دانشمند ملکشاه سلجوقی بوی ارادت داشت. عبدالله با ذکاوت و حوصله مندی از نزد شیخ عمو، شیخ طاقی، شبری سکزی، جراحی، محمد باشانی، احمد الحاجی، ابوعلی زرگر، بارودی، ابوعلی بوته گر، اسماعیل باس و ابوحضض کورتی بسی آموخت. گویند که در اعتقاد، استاد خواجه ابوعبدالله طاقی بوده است. پیر هرات در علم حدیث، تفسیر و فقه یدطولایی داشت.

عبدالله انصاری به مریدان و شاگردانش بیشتر درس تفسیر قرآن شریف و وعظ می داد و تا آخر عمر به آن تداوم بخشید. بقول استاد زرین کوب: «مجالس تفسیر خواجه درس معرفت و درس ذوق و حال بود» ([8])

از شاگردان خواجه می توان از عبدالاول سگزی، ابوالفتح عبدالملک کروخی، ابو جعفر محمد صیدلانی، ابوجعفر حنبل بن علی البخاری، ابوالفخر قاینی، عبدالصبور بن عبدالسلام، حسین الکتبی، احمد قلانسی و ابوالفضل رشیدالدین المیبدی نام گرفت.

در اوایل سلجوقیان خواجه در اثر پافشاری مخالفان مجبور به ترک هرات شد و چند ماهی از زادگاهش دور گردید. همچنان در سنه 458 وی به اصرار اشاعره و به اشارت خواجه نظام الملک برای مدتی از هرات به بلخ تبعید شد.

 

مذهب عبدالله انصاری:

در زمان خواجه اکثریت مردم هرات حنیفی مذهب بودند. تعدادی شافعی و کرامیه نیز در آن زندگی می کردند. بقول سرژبورکوی «در کروخ و استربیان خوارج نیز می زیستند» ([9]) اساتید خواجه بیشتر به شیوه شافعی سلوک می کردند؛ لیکن دیرزمانی نپائید که وی به مذهب حنبلی گرائید. در صد میدان آمده است که «که خواجه عبدالله در اصول از مذهب امام احمد بن حنبل و در فروع از امام شافعی پیروی می نمود» ([10])

نقل کنند که خواجه در مذهب حنبلی تعصب تمام داشته است. در عهد غزنویان مخالفت با علم کلام، فلسفه و علوم نقلی بسی مروج بود و سلطان محمود درین امر افراط می کرد. در تاریخ گردیزی آمده است: «چنین خبر آوردند امیر محمود را که اندر شهر ری و نواحی آن مردمان باطنی مذهب و قرامطه بسیار اند و بفرمود تا کسانی که بدان مذهب متهم بودند حاضر کردند و سنگریز کردند و بسیار کس را از اهل آن مذهب بکشت و بعضی را به بست و سوی خراسان فرستاد». ([11]) چون در سال 420 هجری این خبر بهرات رسید که کتب حکمت و ستاره شناسی را بسوختند « عبدالله از شنیدن آن خرسند شد» ([12])

در مذهب ابوحنیفه پیشوای خراسانیان عجم رای و قیاس را که با عقل و حکمت خراسانی سازگار است بکار برند. مذهب مالکی پیشوای حجازیان در فقه به حدیث که با سنت و کلچر عرب آمیخته است، اعتماد کنند. مالکیان به پیروی از احمد بن حنبل که از محدثان بزرگ بود از قیاس و اجتهاد بدور اند. در عرصه فقه و تفسیر مکتب اهل حدیث که ریشۀ عربی دارد و مکتب اهل قیاس که بنیان عجمی دارد، مشهور بوده است. مکتب شافعی در حقیقت میانۀ دو روش بالا را متجلی سازد.

فقه حنیفی بیش از سایر مکاتب فقهی برای عقل و ادراک آدمی ارزش قایل است و در عوض فقه حنبلی دربارۀ امور بسیار سختگیر می باشد و به حدیث و سنت عرب اتکاء کند. ابن حنبل پیروان خود را بشدت از کتابهای رای، منطق و جدل نهی می کرد و از مناظره با اهل کلام خود داری می نمود. از عقل و حکمت پرهیز و با معتزلیان سخت مخالف بود.

 

عرفان خواجه:

عرفان عبدالله انصاری در چنبره شریعت مطرح بود و از پروازهای هنری عارفانه و آزاد منشی فیلسوفانه و داشنمندانۀ خیامی و حلاج وشانه بسی دور می گذشت. راه رسیدن به حقیقت را از طریق شریعت جستجو می کرد؛ چنانکه درین باب گوید: «شریعت همه حقیقت است و حقیقت همه شریعت، و بنای حقیقت بر شریعت است؛ و شریعت بی حقیقت بیکار است، حقیقت بی شریعت بیکار، و کار کنندگان جز ازین دو بیکار است» ([13])

نقل کنند که خواجه نسبت به اصول و فروع دین تعصب داشت؛ هماره امر بمعروف و نهی از منکر می کرد؛ عمل به احکام شریعت را شرط اساسی و پایه اصلی سیر و سلوک می دانست و با صوفیانی که اوامر دین را مهمل می گذاشتند به سختی مبارزه داشت. وی با نثر زیبای مسجع چنین گوید: معرفت را فاش کردن دیوانگی است؛ کرامات فروختن سبکی است؛ کرامات خریدن خری است؛ راستی کردن رستگاری است؛ تصرف در تصوف کافری است. ([14])

خواجه با شور و حال حلاج موافق نبود و در مورد آن عارف آزاد مشرب چنین می گوید: من حال وی نپذیرم و سیرت او نپسندم و آن کشتن وی را کرامت ننهم و اما رد نکنم. ([15]).

 

 

 

حافظ با نظارۀ ارادتمندانه و کلام ارزنده در باب غوغای منصور حلاج چنین سراید:

 

آن یـار کــزو گـشت ســـردار بلنـد

جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

 

مولانا جلال الدین بلخی هم از اناالحق منصور با واژه نور که در عرفان مقام بس رفیع دارد یاد نموده است:

 

بود اناالحق در لب منصور نور           بود اناالله در لب فرعون زور

 

خواجه در تصوف از عقل و برهان دوری می جست و برای اثبات حقیقت به دلیل و کلام اعتماد نداشت و قرآن را یگانه دلیل و مرشد مومن می دانست. بقول سرژبورکوی عبدالله انصاری مدرس نظری نبود. در امور تصوف و خداشناسی از عقل و تعقل ادبی بسیار حذر می کرد. در مناظره نص را معتبرتر از جدال می شمرد. در تصوف و سلوک اشارات را بر عبارات ترجیح می داد. ([16])

عرب تبار هراتی مشرب، خواجۀ انصار چنان با آداب، ذوق و عواطف نازکخیالانۀ هروی خوی گرفته بود که در مناجاتش سوز و درد عارفانه را به اوج رسانید. فرهنگ خراسانی هرات تا حدود زیادی از عصبیت و سختگری حنبلی گرایانۀ شیخ انصار در هنگام سوز و جذبه های صوفیانه می کاهید و او را در محیط نازکخیالانۀ صوفیانه می کشانید. زرین کوب در باب سختگیری و صلابت وی چنین گوید:

«با وجود درد و سوز صوفیانه یی که در کلام او خاصه مناجاتهایش هست خشونت و صلابت یک شیخ الاسلام حنبلی هرگز در وجودش فروکش نکرد. چنانکه در سال 478 هجری که سن وی به هشتاد و دو می رسید خشم و تعصب او برضد یک واعظ که در ماه رمضان به هرات آمده بود و شیخ در کلام او بوی فلسفه شنیده بود فتنه عظیمی برانگیخت. چنانکه الجوزی در المنتظم روایت میکند در اثر این تحریک شیخ، عامه بر این واعظ شوریدند و خانه اش را آتش زدند» ([17])

خواجه را مخالفانش به تجسم متهم می کردند، بدین سبب یکبار خواجه را بدربار سلطان مسعود و باردیگر به دربار آلپ ازسلان کشانیدند که در هر دو مرتبه وی تبرئه شد و آزاری به او نرسید. چکیده نظرات تجسمی او در کتاب الاربعین فی دلایل التوحید آمده است که ریشه های آنرا باید در مذهب حنبلی سراغ کرد.

 

شخصیت و طرز بینش خواجه:

در مورد طرز بینش خواجه در اوراق قبل اشاراتی شد که عصارۀ آن در شخصیت و آثار او تجلی یافته است. پیرهرات با مذهب حنبلی، عصبیت عربی و سختگیری آمیخته باشریعت بعضی از اوصاف، محاسن و سجایای هراتیان را مثل: (حساسیت، نازکخیالی، استعداد شعری، شوق علمی، لطافت طبع، سختگیری در مناظرۀ علمی و دینی و غیره) را کسب کرده بود و بحیث عرب نژاد هراتی آداب در عرصه هنر و عرفان خراسان زمین درخشیدن گرفت.

وی استعداد سرشار، ذکاوت خوب و قوه حافظۀ زیادی داشت. در حفظ و از برکردن احادیث، آیات و اشعار عربی دارای یدطولایی بود. درین باب از قول خود وی در تاریخ حبیب السیر آمده است:

«هنوز خرد بودم که شعر می گفتم، حق سبحانه و تعالی مرا حفظی داده بود که هرچه برقلم من بگذشتی مرا یاد شدی و من سیصد هزار حدیث با هزار هزار اسناد یاد دارم و فرمود که من وقتی قیاس کردم که چند بیت یاددارم از اشعار عرب زیاده بر هفتاد هزار یاد داشتم و هم از وی منقولست که گفت هر بامداد بگاه بمقری می شدم بقرآن خواندن و چون باز می آمدم بدرس نزد ادیب رفته همه روز بنوشتن مشغولی می کردم» ([18])

ابومنصور محمد بن علی انصاری پدر خواجه عبدالله پیشه ور و کاسب بود و در تقوا و خوی عرفانی شهرت داشت. وی درزمان خردسالی خواجه دارفانی را وداع گفت و عبدالله را تنها گذاشت. خواجه دوران خردسالی را در فقر و تنگدستی سپری کرد. چنانچه در مورد خودش می گوید: من بسیار با جامۀ عاریتی مجلس کرده ام و بسیار بگیاه خوردن بسر برده ام و بسیار خشت زیر سر نهاده ام. در همه خانه ما بوریائی بود که بروی بخفتی و نمد پاره یی که برخود پوشیدی.([19])

همچنان در نفحات الانس در باره شخصیت خواجه آمده است: «شیخ الاسلام گفت که اول مرا در دبیرستان زنی کردند گفتند زیان دارد، چون چهارساله شدم مرا در دبیرستان مالینی کردند، و چون نه ساله شدم املاء می نوشتم از قاضی ابومنصور و از جاروذی و چهارده ساله بودم که مرا به مجلس بنشاندند، و من در دبیرستان ادب خرد بودم که شعر میگفتم چنانکه دیگران را برمن حسد می آمد» ([20])

عبدالله انصاری مردی پیگیر و قاطع بود و بامخالفان خود به سختی مقابله می کرد. چنان بود که در نیشابور با علم کلام، که با طبیعت عربی، اعتقاد حنبلی و ذوق هنری او جور در نمی آمد به مخالفت برخاست و کتابی علیه علم کلام نبشت. به این خاطر بفرمان خواجه نظام الملک طوسی از نیشابور اخراج شد. وی متکلمان را در ردیف فلاسفه و زنادقه اهل بدعت می شمرد و آنها را به سبب اینکه بر خلاف اجداد خود رفته اند سرزنش می کرد.

محیط ضد فلسفی و علوم عقلی آن زمان از یکطرف و عقاید سختگیرانۀ استادان خواجه از طرف دیگر در شکلگیری شخصیت پیرهرات تأثیر زیادی بجا گذاشت. یکی از اساتید خواجه قاضی ابومنصور ازدی بود که با متکلمان و معتزله سخت مخالفت می ورزید. تعصب و سختگیری این قاضی عهد غزنویان بر عبدالله جوان سخت اثر نهاده بود.

در آن زمان در هرات فیلسوف و طبیبی می زیست که او را ادیب اسماعیل می گفتند. او دانشمندی بزرگ بود و یکبار قصابی را که سکتۀ قلبی کرده بود و آنرا نا دانسته غسل و کفن کرده بودند، معالجه و حیات بخَشید. هراتیان او را بسی احترام می کردند. عبدالله انصاری با این مرد دانشمند مخالفت می کرد. نظامی عروضی درین باب می نگارد:

«شیخ الاسلام عبدالله انصاری با این خواجه اسمعیل تعصب کردی و بارها قصد او کرد و کتب او بسوخت و این تعصبی بود دینی که هرویان درو اعتقاد کرده بودند که او مرده را زنده میکند، مگر شیخ الاسلام بیمار شد و خواجه اسماعیل او را معالجت فرمود و برای وی گفت: علم بباید آموخت و کتاب نباید سوخت» ([21])

 

هنر خواجه:

عبدالله انصاری در نثرمسجع بسی خوش درخشید و او را نخستین سجع ساز دری نامند. وی آوردن شعر در بین نثر را به مناسبت موضوع باب کرد که سپس سعدی شیرازی آنرا به اوج کمال رسانید. هرمان اته یکی از پژوهشگران خارجی درین مورد می گوید: «نثر مخلوطی با غزل و رباعی تحریر یافته او، بیش از دیگر به اتحاد تدریجی شعر صوفیانه و پندیات خدمت کرد و در حقیقت راه را به سنائی بزرگ باز نمود» ([22])

در ظاهر بنظر می رسد که خواجه این شیوه را از فرهنک عرب تقلید کرده است. چنانکه صاحب قابوسنامه در حدود 475 هـ ق چنین می نگارد: در نامه تازی سجع هنر است و سخت نیکو و خوش آید، لیکن در نامه پارسی سجع ناخوش آید. همچنان محمدتقی بهار این طور ابراز نظر می کند:

اشجاعی که خواجه آورده است نوعی است از شعر، زیرا عبارات او بیشتر قرینه هائیست مزدوج و مرصع و مسجّع که گاهی به تقلید ترانه های هشت هجائی و قافیه دار عهد ساسانی سه لختی که عرب در ارجوزه های قدیم خود از آنها تقلید می کرده و نمونۀ آن ترانه (آبست و نبیذ است) یزید بن مفرّغ و ترانه کودکان بلخ در ذم اسد بن مسلم سردار عرب است که طبری نقل کرده.([23])

حسین آهی در باره سبک خواجه در مقدمه طبقات صوفیه چنین می نگارد: سبک خواجه در واقع همان شیوه مجلس گویان صوفی و اهل منبر است و آن را واسطۀ نثر مرسل و نثر مصنوع می توان برشمرد که نوعی وزن و حالتی از شعر درآن احساس می شود. اگرچه خواجه کوشیده است تا در بیشتر موارد این نثر موزون را با آوردن قوافی به شعر نزدیکتر سازد، بسیار اتفاق افتاده است که تنها به وزن بسنده کرده و از آوردن سجع و قافیه چشم پوشیده است و گاهی نیز کلام او به اشعار هجائی قافیه دار می ماند.

خواجه عبدالله شعر هم می سرود؛ لیکن از وی اشعار منظمی در دست نیست. در باره شعر او تنها می توان از روی اشعار مناجات وی قضاوت کرد. دراین مورد هم بعضی ها گویند که در اصل این اشعار نیز تردید وجود دارد. بهرحال خواجه چنانکه خود گوید از دوران کودکی شوق و استعداد سرایش شعر داشته است. درین باره رضاقلی هدایت در ریاض العارفین گوید: ویرا (خواجه عبدالله) اشعار عربیه و فارسیه است که در بعضی انصاری و در پاره ای پیرهری تخلص نماید.

 

نمونۀ کلام خواجه عبدالله: هرچند از خواجه اشعار منظمی در دست نیست؛ اما از روی اشعار پراکندۀ او می توان در بارۀ شعرش به تعمق نشست. خواجه از نگاه هنری با نثر مسجع و نثر شیر و شکر آمیخته با اشعارش مشهور است و از حیث علمی شخصیت اصلی او در علوم منقول خاصه حدیث تبارز داشته است. در شعر هرچند بپایۀ شاعران بزرگ روزگارش نمی رسد ؛ لیکن در اشعارش سوز و گداز پرشوری نهفته است. همچنان قابل یادآوری است که در مورد بعضی شعرهائیکه به خواجه نسبت داده شده است تردید وجود دارد؛ گویند که برخی ازآن شاید توسط دیگران سروده شده باشد. درینجا به نمونۀ کلامش در نثر و نظم توجه کنید:

 

نثرموزون و مسجّع:

 

 

رباعیات:

نمونۀ اشعا مناجات

 

بازآ بازآ هــرآنچـــه هسـتی بازآ            گرکافر و گبر و بت پرستی بازآ

این درگه ما درگه نومیدی نیست            صـد بار اگـر توبه شکستی بازآ

 

  

 


 

ای در دل من اصل تمنا همه تو              وی در سرمن مایه سودا همه تو

هـرچنــد بروزگار درمـی نگـرم             امروز همه توهـی و فـردا همه تو

 

  

 


 

یارب مکـن از لطف پریشان ما را          هرچند که هست جرم و عصیان ما را

ذات تو غنـی و ما همه محتاجیم          محتــاج بغیـر خــود مگــردان مارا

                                            ([25])

 

 

غزلیات:

بوی درمان

 

ای ز درت خـستـگان را بــوی درمــان آمده

یاد تو مرعـاشـقان را مـونـس جـان آمده

صد هزاران همچو موسی مست در هرگوشه یی

رب ارنی گـو شــده دیـدار جـویان آمده

صـد هـزاران عاشـق سـرگشتـه بینـم پر امید

بـرســـر کــوی غـمـت الله گــویان آمده

سینـه ها بینـم زسـوز هـجـرتـو بریان شـده

دیـده هـا بینـم زدرد عشـق گــریان آمده

عاشـقانـت نعــرۀ الفـقر فخـری مـی زنـنـد

برسـر کــوی مـلامـت پای کــوبان آمده

پیـر انصـار از شـراب شـوق خـورده جرعه یی

همچومجنون گرد عالم مست و حیران آمده ([26])

 

ابیات زیر در رساله کنزالسالکین، مقالات عقل و عشق در موعظه یازدهم فضایل محموده آمده است:

 

عشق خدا

 

ای طالبی که دعوی عشق خدا کنی

در غیـر او نظـر به محبت چرا کنی

از جستجوی غیـر تـو بیگانه شـو اگر

خواهی که دل بحضرت او آشنا کنی

حقا که شور و ولوله در آسمـان فتـد

آنگـه کـه تـو زبیـم خـدا ربنـا کنی

ملک بهشت از تو شود گر زروی عجز

خـود را فـدای خـاطر یک بینوا کنی

انصاریا چو روز شـوی روشن ارشبی

خود را بعجز بر در سلطان گدا کنی

 

 

آه فقیر

 

مکن که آه فقیری شبی برون تازد         

هزار همچـو تو از خاندان براندازد

زتیـر آه یتیمی مـگر نمی ترسـی          

زسوز سیه پیـری که ناوک اندازد

حـذر نمای از آن ناله سـحرگاهی        

که گر بکوه زند روزنی در آن سازد

بوقت نیمه شبی گر بگوید ای الله          

 فغـان و ناله بعرش و ملائک اندازد

هزار جوشن فولاد اگر بپوشی تو         

 ز آه گـرم فقیری چــو موم بگدازد

متاز بر سر مظلوم ساکن ای ظالم        

کـه دسـت فتنه ایـام برسـرت تازد

اگر بحل نکنـد سائل ستمـدیـده               

جزا دهـنـده تـرا در جهنـم اندازد

زبار جــور لئیمان منـال عبـدالله

که گر خسی بزند کردگار بنـوازد ([27])

 

نجوای نیمه شب

ما را دلـیست گـوهــر دریــای نیمه شب

گوهر فشان محنت و غمهای نیمه شب

گـو خواجـه صبحـدم به تماشـای گل برو

ما را بس است ذوق تماشای نیمه شب

روحـانیـان ســدره بپـای تـو ســر نهنـد

چون سر نهاد نقش تو برپای نیمه شب

خوش دولتی که سیر تو باشد بسوی عرش

هرشب روان زمسجد اقصـای نیمه شب

یک صبحـدم چـو صبـح برآورد مـی زدل

تـا وا شـود زبهـر تـو درهــای نیمه شب

ما را همین بس است تفاخر که هر شبی

درمیکشم جـام غــم افــزای نیمه شب

ما مـلک نیمـروز بیـک جــو نمی خریـم

تـا وام مـاسـت نالـه و نجــوای نیمه شب

انصـاریـا دریـغ کـه هـرکـس نمی شود

واقـف بسرّ صبـح و معمـای نیمه شب ([28])


آثار خواجه عبدالله انصاری

نام و آوزاۀ خواجه در عرصه هنر و نویسندگی بیشتر به سبب مناجات اوست که به نثر دلکش مسجّع به زبان دری نگارش یافته است. مهمترین اثر وی در باب تصوف کتاب منازل السائرین است که در سنۀ 475 هجری بزبان عربی نوشته شده و منازل صد گانه در آن به تفسیر بیان شده است. رسالۀ صد میدان که در سال 448 هجری به زبان دری نگارش یابیده در واقع طرح مقدماتی منازل السائرین بشمار آید.

ذم الکلام واهله که بزبان عربی نگاریده شده برضد علم کلام و افکار معتزله و اشعریان است و خواجه حین مقابله با آنان در نیشابور به نگارش آن مبادرت ورزید. گویند که به سبب ضدیت خواجه با علوم معقول، فلسفه و علم کلام نتوانست مدت زیادی در نیشابور اقامت گزیند؛ با مخالفت علما و دانشمندان آن دیار روبرو شد.

مختصرفی آداب الصوفیه و السالکین الطریق الحق به زبان دری تحریر شده و یازده برگ است. این اثر در سال 1960 میلادی به کوشش سرژ یورکوی در قاهره طبع و نشر شده است. مناقب الامام احمد حنبل به زبان عربی است. گویند که در کتابخانۀ کوشک بغداد موجود می باشد. المعارف یا محبت نامه در سیر و سلوک است. واردات جزوۀ کوتاهی است که در بیان مراتب سیرالی الله مطالبی دارد. فی المناجات که در عنوانهای گوناگون است.

رسایل منسوب به خواجه عبدالله انصاری عبارت اند از: مناجات نامه، نصایح، زادالعارفین، کنزالسالکین، قلندرنامه، محبت نامه و هفت حصار. مقالات خواجه مشتمل است بر نصایح، موعظه ها، اندرزها که با اشعاری نغز آمیخته می باشد.

کشف الاسرار و عدّت الابرار معروف به تفسیر خواجه عبدالله انصاری یکی از گنجینه های نفیس دینی و ادبی آن دوره است که به خواجه منسوب کنند؛ لیکن مولف اصلی آن دانشمند فرزانه ای بوده بنام امام السعید رشیدالدین ابی الفضل بن ابی سعید احمد بن محمد بن محمود الیبدی که آنرا در سال 520 هجری تألیف کرده است. بقول مولف کار وی در نگارش این تفسیر بر اساس نسخۀ مختصر خواجۀ انصار بوده است و آنرا «در اختصار و ایجاز بحد اعجاز دیده است».

علی اصغر حکمت در باب این تفسیر می نگارد: «از مطالعه و تصفح در این نسخ معلوم شد که کتاب مذکور خزانه ایست آگنده به لئالی و جواهر، مشتمل بر تفسیر قرآن شریف به سبک مفسرین عامه، و محتوای بر قرائات و اختلاف آنها، و شأن و نزول آیات، و بحث در احکام فقهیه، و تأویلات عرفانی به سبک صوفیه عظام که جابجا با قوالی چند از خواجه انصار مزین است. از لحاظ ادبی هزار فایده علمی، ادبی و لغوی و تاریخی را بپارسی زبانان تقدیم میدارد و  صدها لغات و اصطلاحات رائج در قرن پنجم و ششم هجری که دورۀ اوج ادبیات فارسی بوده است در این گنجینه وجود دارد» ([29])

یکی از کارهای دیگر خواجه املاء طبقات الصوفیه سلمی به زبان دری هروی است که در مجالس درس و بحث انجام شده و سپس یکی از شاگردانش آن اوراق را تدوین کرد و درتاریخ به طبقات الصوفیۀ هروی مشهور گردید. از روی این کتاب می توان به واژگان هروی رائج آن زمان و نثر آن روزگار آشنا شد.

 

کتابنامه

  1. خواند امیر، تاریخ حبیب السیر، جلد دوم، چاپ ایران، 1362.
  2. طبقات الصوفیه، به تصحیح و حواشی عبدالحی حبیبی، چاپ ایران، 1362.
  3. نفحات الانس، عبدالرحمن جامی (قرن نهم هجری)، چاپ ایران.
  4. تذکرت الاولیا عطار، به تصحیح علامه قزوینی، جلد سوم، چاپ ایران.
  5. تاریخ ادبیات ایران، دکتر ذبیح الله صفا، جلد اول، چاپ ایران 1370.
  6. تاریخ سیاسی اسلام، تألیف دکتر حسن ابراهیم حسن، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، چاپ ایران، سال 1366.
  7. جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرین کوب، چاپ ایران، سال 1363.
  8. سرگذشت پیرهرات، سرژ یورکوی، ترجمۀ دکتر روان فرهادی، چاپ ایران، سال 1360.
  9. چهار مقاله احمد نظامی عروضی سمرقندی، به اهتمام علامه محمد قزوینی، چاپ ایران، سال 1368.
  10. چهار امام اهل سنت و جماعت، تألیف محمد رئوف توکلی، چاپ ایران، 1362.
  11. صد میدان، به اهتمام دکتر قاسم انصاری، چاپ ایران، 1368.
  12. سبک شناسی، محمد تقی بهار، جلد اول، چاپ ایران، 1369.
  13. تاریخ ادبیات فارسی، تألیف هرمان رته، ترجمۀ دکتر رضا زاده شفق، چاپ ایران.
  14. مناجات و مقالات خواجه عبدالله انصاری، بکوشش حامد ربانی، چاپ ایران.
  15. اشکها و شادیها، افتخارزاده سید جمال الدین، چاپ ایران.
  16. کشف الاسرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، چاپ ایران، سال 1370.

 

بااحترام

رسول پویان

 


 

[1] - تاريخ حبيب السير، جلد دوم، ص 314

[2] - طبقات صوفيه، مقدمه، ص الف

[3] - شعرالعجم، ترجمه سيد محمد تقی فحرداعی گيلانی.

[4] - تاريخ ادبيات ايران، جلد اول، ص 197

[5] - جستجو در تصوف ايران، ص 56

[6] - تذکرت الاوليای عطار، جلد دوم، ص 172

[7] - طبقات صوفيه، مقدمه

[8] - جستجو در تصوف ايران، ص 75

[9] - سرگذشت پيرهرات، ص 29

[10] - صد ميدان، ص 8

[11] - تاريخ گرديزی، ص 418

[12] - سرکذشت پيرهرات، ص 81

[13] - صد ميدان، ص 17

[14] - صد ميدان، ص 11

[15] - سرگذشت پيرهرات، ص 17

[16] - سرگذشت پيرهرات، ص 15

[17]  جستجو در تصوف ايران، ص 73

[18] - تاريخ حبيب السير، جلد دوم، ص 315

[19] - نفحات الانس، ص 110

[20] - نفحات الانس، ص 333 

[21] - چهار مقاله عروضی، ص 126

[22] - تاريخ ادبيات فارسی، ص 150، به نقل از صد ميدان، ص 12

[23] - سبک شناسی، جلد اول، ص 240

[24] - مناجات و مقالات خواجه عبدالله انصاری، 6-18

[25] - مناجات و مقالات خواجه عبدالله انصاری، 24-28

[26] - مناجات و مقالات خواجه عبدالله انصاری، ص 5

[27] - اين غزل در رساله انوارالحق در موعظه پنجم نيز آمده است.

[28] - اشکها و شاديها، ص 96

[29] - مقدمه کشف الاسرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت.

 


بالا
 
بازگشت