دم غـنیمت نیسـت ...

 

 

صبورالله سـیاه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

شـاید هـرگـز ندانم چـرا مـیگویند "دم غـنمـیت اسـت." اگـر هـدف از "دم"، زمـانه یا روزگار باشـد، کجـایش با "غـنیمت" پیوند دارد؟ و اگـر در زندگی سـراپا بازندگی مـا غـنیمتی بوده باشـد، "پران ناتهـ" بود، هـمـان پران ناتهـ غـنیمت خـود مـان، هـمـان هـندوی زردشــتی_تر از برخی از مسـلمـانهـا و عیســوی بودایی_تر از شـمـاری از یهـودهـا.

خـودش به دیبا مـیمـاند و زندگیش به دیباچـه. با آنکه کـمتر چـشـمـی به اندازه او سـرمـایه دیده بود،  فـسـرده و فـشــرده در کنجی مـی آمد، مـانند ســلام و نمسـتی و سـت شــری آکال آغـاز مـیشـد. کـوچکترین نشـانی از فرازخـواهی، فزونگـویی و بلند پروازی در پندار و گفتار و کردارش نمـییافتی. آرام و شـمرده سخن مـیگفت و با  هـمـان شـوری که ریشـه در هـنر دارد، مـوجه مـوجه مـیخـواند و شـادی مـی آفرید.

پران ناتهـ در خـم و پیچ سـرگـردانیهـایش به ســیمای تنهـای داسـتان کـوتاه مـیمـاند. آمــد، درخشـید، نیمه زندگـی در پیش دیدگانش سـوخت، بیمـار شـد، نیمه دیگـرش را بادهـای ویرانگـر به دوردسـتهـا برد، نامردمیها دید و در فرجـام به مهـمـانی آتش رفت.

در سـایه روشن این زیســتنامه کـوته چهـره دیگـری نیز دیده مـیشـود. انگار هـمــزاد غـنیمت بود. سـالهـا نامش را کسـی نمـیدانسـت. یادهـا و فریادهـایش از گلوی پران  ناتهـ برمـی آمد. درنگ نمـیخـواهد، سـالهـای زندگی و مرگ او نیز باید 1927 و 1983 باشند. غـنیمت او را "یار" مـیگفت.

از بس با هـم یار بودند، مردم گمـان مـیبردند، آن دو یکی اند. سخن گفتن از زندگی پران ناتهـ بدون یاد "یار" نارسـاسـت. هـمـو سـروده بود: "کجـاسـت مـی که مرا عالم دگـر ببرد/ به پا اگـر نروم، او مرا به سـر ببرد" و چند چکامه هـمانند یا بهتر از این.

در آغـاز، گمـان مـیبردند نامش محـمـد رحیم شــیدا اسـت و خـودش وکیل شـورا در فاریاب؛ زیرا سـروده بالا به نام هـمــو در یکی از رسـانه هـا چاپ شـده بود. باور کـردنش دشـوار مـینمـود، برای آنکه افتادگی  و شکسـتگی پران ناتهـ و رنگ و رونق بلندگاههـای شـورا و پارلمـان و دسـتگاه  فرمـانروا چندانی به هـم نمـیخـواندند.

آن یار، آن سـرود پرداز خـاکسـار و دل بیدار ناآشــنا با نامـه و خـامـه، نور محمد پیرو اسـت. غـنمـیت و پیرو با هـم زیسـتند و با هـم رفتند.

رجـنی پران گـوینده نامــور رادیو افغـانسـتان و فـرزند برومند این هـنرمند، شــنیدنیهـای فــراوانی از پدر دارد. نامبرده هـنگامـی که از خـود مـیگوید، نیز نخسـت از نقش گامهـای او یاد مـیکند:

"آقای وثیق رییس رادیو پس از شـنیدن مصاحبه ام برای گوینده شـدن در رادیو، با شـادمـانی گفت: "پذیرفته شـدی"، گفتم: "مـیخـواهـم مـانند پران ناتهـ غـنیمت بدون حق الزحمه کار کنم." او با خنده گفت: "جـایگاه پران ناتهـ به شنوندگان آوازش در سـراسـر افغـانسـتان روشن اسـت، امـا بهـتر خـواهـد بود تو حق الزحمه بگیری. کم بگیر، امـا بگیر!" و به شـوخی افزود: "گپ آوازخـوانهـا دگر است، امـا کارمندی که پول نگیرد، درسـت کار نمـیکند!"

پران ناتهـ با آنکه هـندی، پنجابی و اردو نیز مـیخـواند و گلوگاهش هـمگونیهـای نازکی با نای نریندر چنچل داشت، هـرگز نخـواسـت در سـایه او و خـوشخـوانان دیگـر نیمقاره بنشیند و رنگ بازد.  

ایسـتادگی پران ناتهـ برای غنیمت  مـاندنش، یادآور این گهـرپاره کارو اسـت:

"در مـیان هـمه جوهـا که هـمراه رودهـا به دریا سـرازیر مـیشـدند، جویبار کـوچکی هـم بود که مـیل سـرازیر شـدن به دریا را نداشت. هـنگامـی که پرسـیدند: "چـرا؟"، گفت: "هـر چند در برابر بزرگی دریا ناچیز و خـوارم؛ ولی من گمنامـی گم نشـده را بیشتر از شهـرت گمشـده دوسـت دارم."

و به اینگونه بود که "پران" (روان) پران ناتهـ نخـواسـت از مهـربوم  مـادرمـیهـن برون افتد و پا جـا پای دیگـران گذارد. او خـود را زیسـت، خـویشتن را خـواند و هـنگامـی که رفت نیز خـودش بود.

و  در روزگاری که هنوز نیز "دم غنمینت نیست"، بایسـتی به خاکسـتر او در کرانه گنگامـادر بالید و اگر نه آشکار، نهــانی در نبودش نالید.

 

[][]

ریجـاینا (کانادا)

31 مـارچ 2009

 

 

آویزه هـا

 

1) آگاهیهـای این نوشــته رهـاورد گفتگـوهـای تلفونی با رجنی پران در سـالهـای 2005 و 2006، و وحید قاسمـی در 2007 اسـت.

2) جـا دارد از کـوششهـای سـتودنی جگمـوهـن دهـون به نیکـویی یاد شـود. او شـمـار زیادی از آهـنگهـای پران ناتهـ را با زیبایی هـنرمندانه در یوتیوب آورده اسـت،

3) برخی از دوسـتداران مـوسـیقی، پران ناتهـ افغـانسـتان را ناآگاهـانه با پران ناتهـ هـند یکی مـیپندارند، تا آنجـا که کسـانی در پیامخـانه یوتیوب، از "کنسـرت سـال 1948 پران ناتهـ در امــریکا" یاد کـرده اند. باید گفت غـنیمت مـا پیش از 1948 از جهـان رفته بود و آن آوازخـوان هـندی ده، یازده سـال پیشتر از هـمنام افغـانش چشـم به جهـان کشـوده و دوازده، سـیزده سـال پس از مــرگ او جـان سـپرده اسـت.

 

 


بالا
 
بازگشت