یاغی

گلسرخي

بر لبانم غنچۀ لبخند پژمرده است
نغمه ام دلگیر و افسرده است
نه سرودی ، نه سروری
نه هم آوازی نه شوری
زندگی گویی ز دنیا رخت بر بسته است
یا که خاک مرده روی شهر پاشیده است
این چه آئینی ؟ چه قانونی ؟ چه تدبیری است ؟
من از این آرامش سنگین و صامت عاصیم دیگر
من از آهنگ یکسان و مکرر عاصیم دیگر
من سرودی تازه می خواهم
جنبشی ، شوری ، نشانی ، نغمه ای ،فریادهایی تازه می جویم
من بهر آئین و مسلک ، کو کسی را از تلاشش باز دارد یاغیم دیگر
من ترا در سینۀ امید دیرینسال خواهم کشت
من امید تازه می خواهم
افتخاری آسمانگیر و بلند آوازه می خواهم
کرم خاکی نیستم اینک تا بمانم در مغاک خویشتن خاموش
نیستم شبکور کز خورشید روشنگر بدوزم چشم
آفتابم من که یکجا ، یک زمان ساکت نمی مانم
با پر زرین خورشید افق پیمای روح خویش
من تن بکر همه گلهای وحشی را نوازش می کنم هر روز
جویبارم من که تصویر هزارن رده در پیشانیم پیداست
موج بی تابم که بر ساحل صدف های پری می آورم همراه
کرم خاکی نیستم من افتابم
جویبارم ، موج بی تابم
تا بچند اینگونه در یک دخمه بی پرواز ماندن ؟
شهپر ما آسمانی را بزیر چنگ پرواز بلندش داشت
آفتابی را بخواری در حریم ریشخندش داشت
گوش سنگین خدا از نغمۀ شیرین ما پر بود
زانوی نصف النهار از پایکوب پر غرور ما
چو بید از باد می لرزید
اینک آن آواز و پرواز بلند این خموشی و زمینگیری ؟
اینک آن همبستری با دختر خورشید
و این همخوابگی با مادر ظلمت ؟
من هرگز سر به تسلیم خدایان هم نخواهم داد
گردن من زیر بار کهکشان هم خم نمی گردد
زندگی یعنی تکاپو
زندگی یعنی هیاهو
زندگی یعنی شب نو ، روز نو ، اندیشۀ نو
زندگی یعنی غم نو ، حسرت نو ، پیشۀ نو
زندگی بایست سرشار از تکان و تازگی باشد
زندگی بایست در پیچ و خم راهش ز الوان حوادث رنگ نپذیرد
زندگی بایست یکدم " یک نفس حتی "
ز جنبش وا نماند
گرچه این جنبش برای مقصدی بیهوده باشد
زندگی همچنان آب است
آب اگر راکد بماند ، چهره اش افسرده خواهد گشت
و بوی گند میگیرد
در ملال آبگیرش غنچۀ لبخند میمرد
آهوان عشق از آب گل آلودش نمی نوشند
مرغکان شوق در آئینۀ تارش نمی جوشند
من سر تسلیم بر در گاه هر دنیای نادیده فرو می آورم جز مرگ
من زمرگ از آن نمی ترسم که پایا نیست بر طومار یک آغاز
بیم من از مرگ یک افسانۀ دلگیر بی آغاز و پایانیست
من سرودی را که عطری کهنه در الفاظش نهان باشد نمی خواهم
من سرودی تازه خوام خواند کش گوش کسی نشنیده باشد
من نمی خواهم به عشقی سالیان پابند بودن
من نمیخواهم اسیر سحر یک لبخند بودن
من نه بتوانم شراب ناز از یک چشم نوشیدن
من نه بتوانم لبی را بارها با شوق بوسیدن
من تن تازه لب تازه شراب تازه عشق تازه می خواهم
قلب من با هر طپش یک آرمان تازه می خواهد
سینه ام با هر نفس یک شوق یا یک درد بی اندازه می خواهد
من زبانم لال_ حتی یک خدا را سجده کردن ، قرن ها او را
پرستیدن نمی خواهم
من خدای تازه می خواهم
گرچه او با آتش ظلمش بسوزاند سراسر ملک هستی را
گر چه او رونق دهد آئین مطرود و حرام می پرستی را
من بناموس قرون بردگی ها یاغیم دیگر
یاغیم من ، یاغیم من، گو بگیرندم ، بسوزندم
گو بدار آرزوهایم بیاویزند
گو بسنگ ناحق تکفیر
استخوان شعر عصیان قرونم را فرو کوبند
من از این پس یاغیم دیگر
من یاغیم دیگر .

 

 

 


بالا
 
بازگشت