محمد عالم افتخار

 

 

 

« جنبش چپ »

 از تشوش ترمینولوژیک تا « کور رنگی »ی بینش سیاسی

 

 

  ( دومین پاسخ  به  محترم محمد یوسف و عزیزان دیگر !)

 

در سلسله بازتاب های بحث («جنبش چپ» و معادله ای از کاشف نسبیت ـ اینشتاین )؛ محترم محمد یوسف از افغان های مقیم دنمارک طی نامه مفصل نوشته اند :

« در قسمت پایانی بخش ششم « جنبش چپ» من جملات پایانی را خواندم :


  نخستین پیروزی کبیر و برگشت ناپذیر جنبش چپ افغانستان در چهل سال پیش در هم شکستن « تابو» و طلسم «سلطنت» و سپس تعویض آن به نظام جمهوری بود .

پیامد های این تجارب بیحد عظیم است و موجب آن میگردد که توده ها در زمینه ؛ به معانی ی درس های تاریخی علامه سید جمال الدین افغانی عمیقاً پئ ببرند و زمام امور دینی و عبادی خویش را از چنگ مشتی « علمای سوء» به در آورده و به احیای صدق و صفا و عدل و تقوای راستین اسلامی و انسانی قیام نمایند .

افغانستان و توده های مردم آن ؛ دیگر آن نیست که در دهه های اخیر کرملین نشینان ، کاخ سفید نشینان ، رجاله های غربی ، نمرود ها و فرعون های عربی و پاکی و پکنی ..و نوکران به اصطلاح روشنفکر و اجیران جنگی ی ایشان ؛ می پنداشتند و در اوایل خیلی ها حق هم داشتند!!!

افغانستان در بدل قربانی های فراوان و آسیب های بیحد و حصر ، شکست های متواتر که در برابر زور و قلدوری و ابلیسی متحمل گردیده ؛ چیز های ارزشمند فوق العاده ای نیز به دست آورده که هم در حکم عظیمترین پیروزی های استراتیژیک است و هم زمینه ساز اینکه در آینده های نه چندان دور؛ این قلب تپندهء بر اعظم بزرگ آسیا « نبض » آنرا به شور آورد و حرف اول را در منطقه و جهان بزند! 

 

 به نظر من جملات بالا در نوشته شما  تحت عنوان «جنبش چپ » حکم نتیجه‌گیری کلی بحث دارد .

 شما   کودتای خانواده گی را که در نتیجه آن سردار محمد داود خان صاحب ارگ شاهی گردید ونام نظام سلطنتی را از شاهی به جمهوری تغیر داد بزرگترین پیروزی چپ مینامید اکنون پرسیده می‌شود که  آیا کودتا ها که بدون شک با خون ریزی ، استعمال زور و قهر همراه میباشد با سرشت اهداف چپ در توافق و هم اهنگی قرار دارد. ؟
سردار محمد داود خان که  گذشته ها ی خیلی ها زشت و غیر انسانی اش در ظلم و ستم بر انسان زحمت کش افغانستان حتی تا  امروز ورد زبانها  میباشد ، میتوانست پیشوا و رهبر حرکتی  که شما آنرا پیروزی کبیر جنبش چپ نامیده ای  باشد ؟
 ارمغان این پیروزی کبیر بر ملت مظلوم کشور مان چه بوده است ؟ 
میتوان پرسش های فراوانی در رابطه  به کودتای داوود خان ، عوامل و انگیزه های آن ، دست آورد ها ، پیام  و ارمغان آن مطرح ساخت ، ولی  من با همین چند پرسش بسنده مینمایم اما مسمی ساختن این کودتای خانواده گی و فرمایشی را  بنام پیروزی کبیر جنبش چپ دور از انصاف و جفا به اساسگذاران و جان باخته گان جنبش چپ کشورم ارزیابی مینمایم . »

 

*****************

باید صراحت ببخشم که اینجا تنها و تنها پرسش های محترم محمد یوسف اعم از آنها که مطرح کرده اند و آنها که فرموده اند « میتوان فراوان مطرح ساخت » مد نظر من نیست و به سیاق مباحث من ؛ بوده هم نمیتواند ؛ قبلاً صورت برداشت ایشان از مطالعه و خوانش بحث « جنبش چپ ...» بسیار تیپیک است.

باید برای محترم محمد یوسف اطمینان دهم که بدبختانه ـ و شاید هم خوشبختانه!ـ عدهء زیادی از دعوی داران و انحصار طلبان «جنبش چپ» یعنی آنها که تصور میکنند ؛ جنبش چپ فقط  با آنان زاده شده و با آنان و در حدود آنان ؛ نیز پایان می یابد ؛ همین سطح برداشت را هم از بحث مورد نظر نداشته اند ؛ چه خاصه که آن را به نقد و بررسی بکشند و مانند شما مورد پرسش و اعتراض و انتقاد قرار دهند .

لذا اینکه من اینجا کیفیت برداشت شما را مورد تحلیل و تجزیه قرار میدهم به دلیل اهمیت و ارزش ـ حتی راهبردی ـ آن است و به خاطر همین اهمیت ؛ از شما رخصت میخواهم تا حدودی از صراحت لهجه کار بگیرم که افهام و تفهیم ؛ حتی الامکان دامنه و پهنا کسب نماید .

همین دیروز بود که در پیش پرده یا رکلام یک فیلم در بارهء اسرار مغز بشر ؛ در تلویزیونی موسوم به « من و تو» که از هات بیرد برنامه پخش میکند ؛ این پرسش ها مطرح شد :

ـ چه میشد اگر مغز ما به اینهمه دقت و نظم کار نمیکرد و حتی برای لمحه های کوچکی در نظام وظیفوی آن اختلال و وقفه پیش می آمد ؛ مثلاً ناگهان حین رفتار در وسط خیابان خواب مان می برد؟...

من که دیدم همه این نظم و ویژه گی میان ما و سایر جانداران مشترک است و حتی سایر جانوران در زمینه نسبت به ما دست بالا را هم دارند ؛ سعی کردم اینگونه پرسش ها را درموارد محضاً بشری تعمیم دهم . بالنتیجه متوجه گشتم که قسمت بشری ی فعل و انفعالات و کنش ها و واکنش های مغز ما با تأسف دچار وقفه ها ، لنگش ها و اختلالات زیاد است .

 نه تنها در هنگام خوانش یک متن ؛ شنیدن ؛ بیان کردن ؛ کار یدی کردن ، تولید مادی ، آفرینش معنوی ... و بالاخره در حالت صلح و جنگ که معادل همان راه رفتن در خیابان است و حتی موقع راه رفتن در خود خیابان ؛ مغز بشر آن دقت و انظباط  فیزیولوژیک را غالباً ندارد که در سایر جانوران یا در نوع بشر حین زنده گانی ی غریزی و نباتی دارد .

علت این است که جامعه و فرهنگ خانواده گی و محلی و آنچه به طریق فرا محلی تا سطح جهانی ؛ بر بشر مؤثر است و از او واکنش مناسب می طلبد ؛ میلیونها و شاید بیلیونها برابر بیشتر و پیچیده تر از آن چیزیست که یک زنده گی جانوری و نباتی متقاضی آن میباشد .

کسانیکه با کامپیوتر و دیگر فراورده های سایبری بیشترین سر و کار را دارند ؛ متوجه شده اند که میموری ها (حافظه ها)ی آنها همزمان میتوانند یک یا چند خواسته را اجابت کنند و به درستی انجام وظیفه نمایند ؛ اما وقتی در آنِِ واحد ؛ ده ها و صد ها وظیفه از آنها خواسته شود ؛ همان است که دچار اختلال و توقف و خرابی میگردند.

این فراورده های « هوشمند » به حق سمبول های کوچک و حد اقلی از مغز موجود حیه  و بشر میتوانند بود .

در همین حال ؛ چه سازهء کامپیوتری و چه دماغ ـ آن سان که در کودکان به وضوح هرچه تمامتر می بینیم ـ برای اینکه وظیفه ای اجرا کنند باید برنامهء متناسب به آن وظیفه را از قبل داشته باشند .

 در مورد کامپیوتر این برنامه ها همانند وورد ، ایکسیل ، پی دی اف کریتر ؛ ادوب ریدر ؛ فلش ریدر، انتی ویر و..و...و.... میباشد و اما در مورد بشر اطلاعات بنیادی و آفاقی ، ابزار های زبانی ، ذخیرهء لغات و اصطلاحات ، شناخت های پیرامونی و محیطی ، تاریخی و جهانشناسانه ... است که همه باید خصوصیت عمیق و با انتظام قرار دادی داشته باشند که در مورد بالا معادل « ستندرد » بودن است .

 

برداشت غیر ستندرد از مقولات :

 

متأسفانه به عللی که اینجا وارد آنها نمیگردیم ؛ خیلی از ترم ها و واژه های کلیدی در معرفت و سیاست ؛ در زبان های ملی ما و میان چیز فهمان و روشنفکران مان قراردادی و ستندرد نیست . یکی از عمده ترین آنها مسلماً « چپ » و « جنبش چپ » میباشد .

البته این مشکل در پیشرفته ترین و با سواد ترین مناطق جهان هم وجود دارد و حتی به قصد و به عمد تلاش میگردد تا مقولات مهم از حالت قراردادی و ستندرد در سطوح گسترده بیرون کشیده شده به مغشوشیت ها و تعدد برداشت ها سوق داده شود .

یکی از مهمترین آماج های « امپریالیزم اطلاعاتی » و ارتجاع سیاه دین پناه و نژادگرا و...همین است .

ولی با تمام اینها حالت ستندرد و قراردادی ی واقعی ی واژه ها و معادله های معرفتی ـ سیاسی ؛ حالت غالب بوده و دارای مقاومت و جان سختی بسیار است که نمونهء آن از باب مثال واژهء «امپریالیزم» میباشد که امروزه حتی تمامی قلمزنان و مبلغان سیاسی راست و چپ و میانه آنرا به مفهوم تقریباً واحد و با وسعت بسیار استعمال میکنند ؛ بدینگونه است واژه های تکامل و تکامل تاریخی ؛ طبقات اجتماعی ، تضاد طبقاتی و مبارزهء طبقاتی ...

اما در حوزهء زبانهای ملی ما و سواد عادی و سیاسی و معرفتی در آنها حالت قراردادی و ستندرد واژه ها و معادله ها ؛ حالت استثنایی بوده و حالت انارشی و من درآوردی ؛ حالت قاعده ای میباشد .

مثلاً ...( این قسمت از متن به مشوره اهل خبره عجالتاً حفظ گردید!)

 

 ***********

معلوم است که خیلی ها؛ واژهء چپ و « جنبش چپ » را فقط در حدود « حزبی ها » آنهم به معنای گروه خود شان درک مینمایند .

ولی درک محترم محمد یوسف ، متفاوت تر است و لا اقل از سطح گروهبندی های «روشنفکرانه»ء متشتت و متفرق کنونی فراتر رفته به گسترهء جامعه و تاریخ کشور مماس میگردد : بازهم دقت فرمائید :

« شما   کودتای خانواده گی را که در نتیجه آن سردار محمد داود خان صاحب ارگ شاهی گردید ونام نظام سلطنتی را از شاهی به جمهوری تغیر داد بزرگترین پیروزی چپ مینامید اکنون پرسیده می‌شود که  آیا کودتا ها که بدون شک با خون ریزی ، استعمال زور و قهر همراه میباشد با سرشت اهداف چپ در توافق و هم اهنگی قرار دارد. ؟
سردار محمد داود خان که  گذشته ها ی خیلی ها زشت و غیر انسانی اش در ظلم و ستم بر انسان زحمت کش افغانستان حتی تا  امروز ورد زبانها  میباشد ، میتوانست پیشوا و رهبر حرکتی  که شما آنرا پیروزی کبیر جنبش چپ نامیده ای  باشد ؟ »

به هر حال نتیجهء « گهگاه » خواندن ، سرسری خواندن ، با حواس پرتی خواندن ، با ذهنیت بسته خواندن و بی مقدمات الزامی خواندن متن های اندیشه وران «جنبش چپ» و به طور کلی تاریخ و جامعه شناسی ی علمی ؛ شاید چیزی بیشتر و بهتر از این بوده نمیتواند . اینکه حتی از کلمات قصار و شعار ها و کلیشه ها هم ؛ بعضی ها میتوانند درک های بهتر و ژرفتری داشته باشند ؛ چیزیست منوط  به « فردیت » و استعداد های منحصر به فرد اشخاص .

ولی مشکل فهم و ادراک خیلی های دیگر در همین حدود هم نیست . این رده ؛ علی الرغم هر ادعایی که دارند ؛ تقریباً به طور کامل بر افواهات و شایعات و قیل و قال خلوت ها و نشست ها متکی میباشند ؛ درست مانند مردمان معذور و مجبور که یادواره ها و باور های دینی نما و مذهبی خوانده شده را از «افواهات و شایعات» میگیرند ؛ نه از متون و نصوص !

 

 

مکثی بر مقولات سیاسی ی « چپ » ، « راست » و « میانه »:

 

در متن های « طولانی » و کتب قطور اندیشهء سیاسی ی مورد نظر ؛ چپ و « جنبش چپ» فقط وقتی معنا دارد و مطرح است که مجادلات اجتماعی و عمده ترین و محوری ترین آنها « مبارزات طبقاتی » در جریان باشد .

همزمان با این ؛ دولت و متفرعات آن حتماً وجود دارد و در طول تاریخ جوامع طبقاتی ؛ دولت و قدرت سیاسی قاعدتاً در دست و در خدمت طبقات و اقشار ممتاز و صاحب زور و مالکیت های عمده بر وسایل تولید میباشد .

 اما دولت در عین حال یک مؤسسهء اجتماعی است و چون در اجتماع ؛ علاوه بر طبقات و اقشار ممتاز که همیشه از لحاظ عددی و تناسب نفوس بخش کوچکی از جوامع را میسازد ؛ طبقات و اقشار زحمتکش و محروم و مظلوم به گونهء اکثریت های مطلق وجود دارد ؛ حاکمان دولتی و سیاستمداران و اداره چیان ناگزیر هستند که خویشتن را منتخب ، نماینده و خدمتگار توده های مردم جا بزنند نه مزدور و مطیع بیچون و چرای یک مشت اقلیت صاحب امتیاز و استثمارگر و غارتگر توده ها !

دولت در جوامع بشری ؛ از ریاست خانواده و قبیله انکشاف نموده و تطور و تکامل یافته است و همیشه محتاج نوعی « مشروعیت » است تا مطاع باشد و مورد احترام و رعایت افراد و کتله ها .

نخستین شکل « مشروعیت » از همان بزرگسالی و ریش سفیدی و مجرب بودن و غمخوار و روادار بودن اولیای خاندان و قوم و قبیله ناشی میگشت که البته با تشریفات خاصی به مثابهء «انتخاب کردن» و «بیعت کردن» نیز پیوسته همراه بود.

بعد ها توانایی سلطه داشتن ، فاتح بودن و چیز های دیگری نوعی « مشروعیت » و مطاع بودن اجباری را سبب میگشت تا اینکه با سوء استفاده از باور های ایمانی ؛ حاکمانی دعوای « مشروعیت » آسمانی کردند و حتی نمرود ها و فرعون ها و امپراتور های روم و چین و جاپان ... مدعی خدایی و فرزند خدایی شدند تا بدینگونه از زحمت گرفتن «مشروعیت» از توده های مردم آسوده باشند !

خود این واقعیت بدین معناست که مجادله برای کسب «مشروعیت» و قدرت دولتی ی ثابت و پایدار و مطلوب و دلخواه داشتن از یکسو و چلینج کردن «مشروعیت» و ماهیت دولت ها از سوی دیگر همیشه و در تمام «تاریخ دولت» وجود داشته است و وجود خواهد داشت .

بدینگونه می بینیم که دو جریان عمده در رابطه به دولت ؛ همیشه به طور متضاد به پیش می رود :

جریان نخست ؛ جریان مساعی حاکمان برای تأمین مشروعیت و مطاع گردانیدن سلطه سیاسی ی شان بر جامعه میباشد که بدین خاطر حتی به «آسمان» و نیرو های غیبی هم متوسل میگردند و جریان دوم ؛ تلاش و مبارزهء توده ها برای وارد آوردن اصلاحات و تحولات در شکل و مضمون قدرت دولتی و عملکرد های آن است .

 این جریان سعی میکند حاکمان را تابع سلسله ای از قوانین و ضوابط و معیار های اخلاقی و عادلانه به نفع تودهء مردم سازد و در صورت امکان و لزوم آنان را تعویض نماید .

در حاد ترین و خشن ترین مراحل ؛ این کشاکش ؛ به انقلاب های سیاسی و جابجایی دولت ها انجامیده است و می انجامد .

اما نکتهء مهم اینجاست که افراد طبقات و اقشار بالایی همیشه دارای آنقدرها شعور و تحمل  و دور اندیشی و قدرت محاسبهء نیرو های اجتماعی شامل ساحه و قلمروی دولت ها نیستند و همیشه آنچه در مؤسسهء دولت میگذرد ؛ امیال ارتجاعی و عطش های ددمنشانه آنها را فرو نمی نشاند ؛ لذا پیوسته تلاش و مبارزه از این استقامت نیز علیه دولت وجود  دارد که آنرا کاملاً یک ابزار تحقق امیال خویش و وسیله برهنهء سرکوبگر و قاتل توده های عظیم مردم می خواهد .

این جریان که نیروی اقتصادی و امکانات غیر قابل مقایسهء دیگر نسبت به توده های مردم هم دارد ؛ معمولاً بیشتر مؤفق میشود بر دولت چنگ بیاندازد و مخصوصاً زمانی که توده ها دولت را به عقب نشینی هایی واداشته و امتیازاتی از آن کسب نموده باشند ؛ فعالیت های این جریان هم تشدید میگردد .

سه جریان متذکره در طول تاریخ هرکدام با واژه ها و اصطلاحات گوناگون یاد شده اند ؛ ولی چنانکه در مقدمهء بحث شش قسمتی ی «جنبش چپ...» تصریح گردیده است ؛ پس از انقلاب کبیر فرانسه ؛ جریان تمامیت خواه ، قلدور و مافوق ارتجاعی ی مربوط  به طبقات و اقشار صاحب امتیاز ؛ «جریان دست راست» ؛ روند عملاً و بلافاصله شاغل در دولت و حامیان آن « جریان میانه » و جریان مبارزات حق طلبانه و عدالت خواهانهء توده های میلیونی مردم « جریان چپ» و « جنبش چپ» نام گرفت و در سطح جهانی مقبول و معقول واقع شده به یک قرار داد سرتاسر بشری مبدل گردید .

لذا اینک نام و واژه و مقولهء «جنبش چپ» برای افادهء جنبش های مردمی در هر مقطعی از تاریخ به کار می رود و چون همهء این جنبش ها در سراسر تاریخ دارای یک ایدئولوژی و برنامه و مرامنامه و سیستم تشکیلاتی و هکذا پایگاه طبقاتی و فرهنگی و عقیدتی ...نبوده اند و نمی توانسته اند هم باشند ؛ لذا کدام ایدئولوژی و مرام و حزب و سازمان و دکتورین خاص وجود  ندارد که معرف « جنبش چپ» در سراسر تاریخ و حتی در یک برههء آن و حتی حتی حتی دریک برههء خاص کوتاه در مقیاس یک کشور باشد !!

 

تطور تاریخی در مصداق ها و مفهیم « جنبش چپ »:

 

میدانیم که موقعیت طبقات اجتماعی هم در طول تاریخ به یکسان نمی ماند .

طور مثال طبقه بازرگانان و بوژوازی در اروپا طی قرن های 16 و 17 حاکمیت نداشت و به خاطر اهداف اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بر علیه طبقات ملاکین فئودال و نماد قدرت سیاسی آنها استبداد کلیسایی و غیر کلیسایی مبارزه میکرد ؛ لذا تمامی جنبش ها و مبارزات بورژوازی درین برهه از تاریخ ؛ « جنبش چپ » بود که در مقاطع تعیین کننده به انقلاب کبیر فرانسه ؛ انقلاب صنعتی ی انگلستان و انقلابات مشابه در دیگر مناطق اروپا انجامید .

نکتهء بسا مهم دیگر این است که همیشه و به طور مطلق و قالبی شاملان ، فعالان ، رهبران ، تئوریسنان و سازماندهندگان «جنبش چپ» خالصاً افراد مربوط به طبقات زحمتکش و بی امتیاز نیستند و به طور مطلق و قالبی شاملان ، فعالان ، رهبران ، تئوریسنان و سازماندهندگان جریانات دست راستی هم خالصاً افراد مربوط به طبقات حاکمه و افراطی ترین های آنها نمی باشند .

 چنانکه واقعیت های سرسخت افغانستان ـ و نه تنها افغانستان ـ نشان میدهد ؛ مخصوصاً افراد مربوط به اقشار لومپن و بی طبقه روی انگیزه ها و محاسبات و مناسبات عدیده خطرناکترین عناصر دست راستی و افراطی را میسازند و حتی این امر به ویژه تحت تأثیر جذب شدن به ایدئولوژی های ارتجاعی دین محور ، قبیله محور و نژاد محور و با تکیه بر بلاهت های دین گریزی و دین ستیزی و تحرکات راسیستی و اپارتاید افراد و جریانات چپ و چپ نما محدود و منحصر به لومپن ها هم نمی ماند !!

درینجا لازم به تذکر بسیار ضروری است که صرف نظر از این ملاحظات هم ؛ تحلیل طبقاتی از جناح های چپ و میانه و راست نباید بصورت میکانیکی و قالبی و دگماتیک در آید . این تحلیل تا جائیکه بررسی های واقعبینانه از جریانات تاریخی نشان میدهد ؛ فقط منحیث یک قاعدهء کلی درست است ولی حواشی و استثناأات گاه گیج کننده ای وجود داشته است  و وجود خواهد داشت که حتی ممکن است برای برهه هایی اصلاً تمامت این تحلیل را تحت الشعاع قرار دهد و غیر قابل انطباق ارائه بدارد .

مثلاً بربر ها اصولاً اتباع حاکمیت امپراتوری روم بودند ؛ لذا در مقیاس حاکمان و طبقات حاکمهء روم توده های مردم حساب میشدند ؛ اما آنچه به قیادت «آتیلا» در قرن پنجم علیه روم و مدنیت های اروپایی و مردمان میلیونی ی آن انجام گرفت ؛ به هیچ عنوان نمیتواند جنبش چپ ؛ جنبش مردمی و قیام و انقلاب به شمار آید .

یا در فضا و حال و هوای کنونی ی جهان ؛ بنیاد گرایی ، سنت گرایی و دین گرایی چه در مسیحیت و یهودیت و چه در اسلام  و سایر ادیان ؛ جریانات سیاسی « دست راستی » افراطی را در غالب اذهان متبادر میسازد ؛ در حالیکه ایدئولوژی های مبتنی بر ادیان ؛ علما و فعالان دینی درست اندیش و مردمی طی تاریخ طولانی ی بشری در گذشته ها پیشاهنگان و قهرمانان بزرگترین و سازنده ترین جنبش های چپ بوده اند .

تاریخ افغانستان کنونی ؛ خراسان دیروزی و آریانای کهن هم پیش از اسلام در زمان دیانت زرتشتی و بودایی و هم پس از اسلام تا دوران مبارزات مشروطه خواهی و نهضت «دوره 7 شورا» نام های قهرمانان و شهیدان بزرگ فراوانی را در سینهء خود ثبت کرده است که دین باور بودند و محرک و الهامبخش و رهبر نهضت های مشعشع و تاریخسازی چون قیام کبیر ابومسلم خراسانی گردیدند که امپراتوری منافقت و جنایت و فساد اموی را ساقط و تاریخ اسلام و شرق را دیگرگون کرد .

تقریباً تمامی قهرمانان نام آور نبرد های افغانها علیه استعمار انگلیس و نهضت های مشروطه خواهی اول و دوم از میان علما و روحانیون مؤمن و معتقد و پاکنهاد مسلمان برخاسته اند .

ولی علی القاعده در هر دین و مذهبی ؛ طبقات ثروتمند و متشکل و مترصد حاکم ؛ تلاش کرده اند و میکنند که نیروی دین و مذهب و باور های خرافی فرادینی و فرامذهبی را به نفع خود و به آبشخور ایدئولوژی ها و دکتورین های سیاسی ی خود مبدل سازند .

این عملیه در اسلام از فردای رحلت مرموز پیامبر اسلام حضرت محمد آغاز گردیده است . به طور یک نقطهء عطف تاریخی در قرن سیزدهم قرائت های ارتجاعی از اسلام بسیار نیرو گرفت و به مرور پیشرفت آنچه را که « تمدن اسلامی » نامیده میشد ؛ مانع گردید .

این جریان در برابر دست آورد های  تمدن های مابعد بشریت  و علوم و ساینس معاصر کور کورانه و دیوانه وار ایستاده گی کرد و همراه با «استبداد شرقی» حاکم بر جهان اسلام موجبات عقب افتاده گی 5 تا 7 قرنهء جهان اسلام از بشریت پیشرفته را فراهم نمود .

معهذا در تمام این دورانها عالمان و روحانیون روشنضمیر و پاکنهاد اسلامی عرصه مبارزه با این موج ارتجاع و خرافات و جهل و جنون را خالی نکردند و با فداکاری ها و جانبازی ها و تحمل غل و زنجیر و زندان و جلای وطن و تعجیز و تکفیر و.. و..به منافع و مصالح توده های مسلمان که روز تا روز مستضعف و مستاصل میگردیدند ؛ اندیشیدند و برای آن تپیدند .

درین عرصه تنها تاریخ حقیقی ی افغانستان یک کهکشان ستاره دارد و کشور های دیگر اسلامی نیز از مفاخر و نوادر درخشان همانند بی نصیب نیستند .

ازاین میان گام و نام و نقش و نبوغ سید جمال الدین افغانی ؛ ویژه گی کیفیتاً متفاوتی را داراست  . او بود که با صراحت و قاطعیت و منطق کوبنده ؛ دنیای اسلام را به اخذ و استفادهء کامل علوم و فنون و قوانین و شیوه های اداره و زیست دموکراتیک از تمدن معاصر فرا خواند و تسجیل کرد که استعمارگران غربی با بهره گیری از همین موهبت ها ؛ اسلحه و نیرو برای تحت اسارت گرفتن و غارت مردمان جهان ؛ تولید و آماده و استعمال می کنند ؛ باید تمام دانش ها و فنون آن ها را فرا گرفت تا در برابرشان ؛ اسلحه و نیروی برابر و حتی برتر به وجود آورد .

او مبرهن ساخت که استبداد داخلی و بیسوادی و بی دانشی ی زنان و مردان مسلمان ؛ آنان را به لقمهء آماده برای استعمار بدل کرده است ؛ باید استبداد داخلی از میان برود ؛ قانونیت و مشروطیت به میان آید .

وی با نفوذ مردمی و نام و شهرت عظیمی که کسب نمود ؛ سعی کرد تا حدی که ممکن است حکام در کشور های اسلامی را به اصلاحات در اداره و حکومت داری ترغیب نماید . با اینکه خود نهایتاً از نتایج این مساعی راضی نبود ؛ اما این مساعی اثرات تاریخی ی مهم از خود به جا گذاشت و کم از کم ماهیت بسیار پلید ، ددمنشانه ، ضد اسلامی ، منافقانه و بی ایمانانه همچو حکام را وسیعاً افشا و برملا نمود .

قضاوتی که محترم رابرت درایفوس نویسندهء کتاب با ارزش « بازی شیطانی» به عمل آورده و دعاوی ایکه جریانات راست افراطی ی کنونی در عالم اسلام منجمله «اخوان المسلمین» به راه انداخته اند که گویا سید جمال الدین به مثابهء اساسگذار « پان اسلامیزم» و وحدت امت اسلامی ؛عنصر دست راستی و ارتجاعی بوده و حتی جد معنوی ی اسامه بن لادن است ؛ موارد طفلانه و نابخردانه ای اند که چون خاک خشک براین اَبَر دیوار عظیم جنبش چپ دنیای اسلام و عالم شرق نمی چسپد ؛ بخصوص ادعای درایفوس در مورد اینکه سید جمال الدین مخلوق و جاسوس انگلیس بوده است ؛ حتی در کتاب خودش مضحک و افتضاح آور است .

 درایفوس نمیتواند ثابت کند که سید جمال الدین پروردهء اجینتوری انگلیس است ؛ لذا  از این ترفند سود می جوید که گویا او متاعی را که داشت به انگلیس و دیگر قدرت ها عرضه میکرد !

معنای سخن آن است که سید جمال ؛ اندیشه و شخصیت و آرمان و هنر منحصر به فرد  در ذات خود بود و هیچ قدرت و ابر قدرتی او را نه ساخته بود و نه شکل داده بود ؛ او اعجوبه ای بود که به تن تنهای خود حریف و طرف مقابل قدرت ها و ابر قدرت های زمان بود و با آنان سیاست میکرد ؛ چنانکه حتی نظیری در آفاق و انفس نداشت .

بر علاوه کتاب رابرت درایفورس صحیح یا غلط نشان میدهد که علامه سید جمال حتی شخصیت چندین بعدی و فوق مذهبی بوده است ولذا به لحاظ فلسفی جایگاهی دارد فراتر از کانت و هیگل و مماثل ها .

بدون اینکه نیت و کار محترم رابرت درایفوس را در افشاگری ی جنایت ضد بشریت امریکا و انگلیس در تحریک و تمویل و تقویت و هار ساختن ارتجاع سیاه «اسلامی» که سابقهء آن به قرن 13 و حتی به زمان رحلت حضرت محمد و حتی حتی حتی به دسایس ابوسفیان و شرکا در « فتح مکه » میرسد ؛ مورد شک و تردید قرار دهیم ؛ باید هرچه دقیقتر توجه داشته باشیم که دشمنان رنگارنگ توده های مسلمان در پیشبرد اهداف ستراتیژیک خود مهارت و شطارتی دارند که بدبختانه نه صرف برای توده ها که برای روشنفکران و سیاسیون جوامع اسلامی هم گیچ کننده و گمراه کننده میباشد .

طبعاً یکی از این استراتیژی ها محروم ساختن جنبش چپ عالم اسلام و منجمله افغانستان از اعجوبهء پر افتخار و الهامبخش و ستارهء قطبی ای چون علامه سید جمال الدین افغانی و قرار دادن او در کنار ارتجاعی ترین و متحجرترین و منفورترین نیرو های دست راستی است .

با در نظر داشت عالمانه و عادلانهء اوضاع افغانستان و منطقه و جهان در نیمه دوم قرن 19 ؛ شعار « مسلمانان ؛ متحد شوید!» از طرف سید جمال الدین همانقدر طبیعی بود که شعار کارل مارکس « گارگران  جهان ؛ متحد شوید! » در اروپای کاپیتالیستی !

متأسفانه هم رابرت درایفوس گویا فراموش میکند و هم سایر مرتجعیین و مغرضین سعی میکنند بپوشانند که شعار سید جمال الدین معطوف به اتحاد و وحدت مسلمانان ؛ پان اسلامیک نبود و نمی توانست باشد. او میگفت :

مسلمانان ! در برابر استعمار و امپریالیزم خارجی و استبداد و ارتجاع داخلی متحد شوید ؛ با علوم معاصر و ساینس و تکنولوژی و قوانین مدنی و مشروطیت و دموکراسی ؛ مجهز گردید ٍ؛ تا سزاوار آزادی و سعادت و سرفرازی باشید!

فراتر از این سید جمال الدین آرزو داشت توده های مردم پیروی ادیان ابراهیمی را روی اشتراکات در عقیدهء توحیدی و وحدت باور بر پیامبری حضرت ابراهیم نیز به اتحاد و دوستی باهم فراخوانده کانفدراسیونی از موحدان بسازد .

او همچنان به جهان وطنی و محبت و مؤدت نوع بشر می اندیشید و خودش یک شهروند جهان وطن و همه بشریت بود .

در همین حال او درس وطنخواهی میداد و با وطنفروشان و خائینان و بی پروایان در برابر منافع و آزادی کشور ها بی امان مبارزه میکرد .

او اگر به دربار ها میرفت ؛ برای پیشبرد اهداف و شعار های خود میرفت ؛ چنانکه هیچ درباری نمیتوانست بیش از چند صباحی او را تحمل کند ؛ و با وصف نفوذ عظیمش در جوامع و سایر عواقبی که قابل پیشبینی بود ؛ حاکمان او را طرد و از قلمروی مربوط خویش اخراج مینمودند . امیرشیر علیخان نسبتاً به آرامی این کار را انجام داد ؛ ولی اخراجش از هند و مصر و ایران توأم با خشونت ها و شدت عمل بود .

شاه قاجار اورا با شکستاندن حرمت حریم مقدس حضرت عبدالعظیم و در حالیکه به شدت بیمار و در بستر بود ؛ کشان کشان و تحت الحفظ و با توهین و تعذیب باور نکردنی از ایران بیرون انداخت و دربارعثمانی که به امید استفاده از نفوذ او به نفع اقتدار خود در کشور های مسلمان ؛ پذیرایش شده بود ؛ سر انجام به جایی رسید که در « قفس طلایی » محبوسش نمود و در همانجا با زهر یا توسط عملیات فرمایشی مقتولش ساخت .

آیا فرد جاسوس روسیه و بریتانیا و فرانسه ... دارای چنین سرگذشت و سرنوشت می باشد ؛ کجاست قصر و ویلا و ثروت و مکنتی که سید جمال الدین در بدل « خدمت » به ابر قدرت های زمان بخصوص انگلیس ؛ اندوخته و از آن بهره بُرده باشد؟؟؟

او آدم کمی نبود که برای نان و لباس تن تنهای خویش نیازمند جیرهء اجانبی باشد که در بارهء شان به مردم هند میگفت :

شما قدرت عظیمی هستید ؛ اگر این یا آن حشره هم شوید با هجومی ؛ لا و لشکر بریتانیا را پرت و پلا میکنید!

 

*****

وقتی شاه مستبد قاجار از نصایح و پیشنهاداتش برآشفته شد ، فریاد کشید :

سید از جان من چه میخواهی ؟

گفت : دو گوش شنوا ! ( برای کاهش استبداد و اصلاحات به نفع  مردم )

 

*****

وقتی انگلیس ها قیام و بغاوت مردم سودان به زعامت « مهدی» را سرکوب نمودند ؛ با خیال باطلی ؛ به سید جمال الدین که در فرانسه بود ؛ مراجعه نموده گفتند :

 حکومت سودان را برایت می سپاریم با ما همکاری کن !

سید با شماتت غیر منتظره پاسخ داد:

سودان ملک پدر شماست که آنرا به کسی می بخشید ؛ مالک سودان فقط مردم سودان است و بس !...

پیشنهاد انگلیس و پیشامد سید جمال الدین در همان هنگام در مطبوعات غربی منعکس گردیده است !

 پس از آنکه اسناد جاسوسی و دپلوماتیک انگلیس ؛ از طبقه بندی خارج گشته به نشر رسید ؛ معلوم شد که اجینتوری ی آن ؛ در همه وقت و همه جا سید جمال الدین را زیر تفتیش و تعقیب داشته است .

در آخرین تحلیل ؛ واقعیت این است که همه قدرت های استعماری و استبدادی وقت از علامه سید جمال الدین و اندیشه و نبوغ و نیروی معنوی ی او می ترسیدند ولی از روح بی جسم او به مراتب بیشتر می ترسند لذا تلاش وقفه ناپذیر و لابد با هزینهء میلیون ها دالری انجام میدهند که به ترور معنوی ی او بپردازند و نام بزرگ و اندیشهء جلیل او را که یک ثروت بشریت است ؛ جنایتکارانه به مشت سیاه دماغان درنده خوی حیوان صفت که عمدتاً مخلوق دستگاه های جهنمی جاسوسی و جاسوس پروری ی خود شان اند ؛ معادل سازند و مساوی جلوه دهند .

اینک من نمیدانم که محترم رابرت درایفوس در کتاب « بازی شیطانی » عامدانه این کار را انجام میدهند یا غافلانه !

ولی اسف انگیز است که هم مترجم توده ای و هم مترجم ضد توده ای این کتاب ، آنقدر ها از دسایس و سیاست پردازی و نیرنگ امپریالیزم نسبت به ثروت های معنوی و افتخارات تاریخی شرق و شرق میانه نا آگاهند که کوچکترین حساسیتی در مورد متبارز نساخته اند و حتی جناب فریدون گیلانی ضد توده ای ؛ خود کاسهء داغتر از آش هم است !!!

با چنین حد خرد و وجدان و اعتنا به فرهنگ و تاریخ عظیم و کبیر شرق ؛ فقط میتوان آب به آسیاب امپریالیزم غرب انداخت !

 

«طلسم سلطنت» و پیروزی ی کبیر «جنبش چپ »:

 

وقتی ما از واژهء « جنبش چپ» این درک را داشته باشیم که منظور حزب دموکراتیک خلق افغانستان یا حزب تودهء ایران است ؛ حتماً برای مان مشکل است برداشت نمائیم که تنها پیروزی کبیر و برگشت ناپذیر « جنبش چپ » افغانستان در نیمه دوم قرن 20 درهم شکستن و از هم پاشیدن طلسم سلطنت در این سرزمین میباشد .

بنده شخصاً از دوران کودکی به یاد دارم که وقتی از پادشاه حرف زده میشد ؛ یک موجود ماوراءالطبیعی عظیم الجثهء قهار ، از همه راز ها با خبر و بر همه موجوات مسلط  در مخیله ام نقش می بست ؛ با اینکه هنوز از احکامی چون پادشاه زور 7 ولی را دارد ، سایهء خدا است ؛ سلطنت چیز خدا داد است وغیره هیچ سر در نمی آوردم .

پدرم که ستم بزرگی دیده و برای استغاثه به کابل رفته بود ؛ طئ شش ماه جان کندن مؤفق شده بود که در راه کاریز میر یا پغمان سر راه پادشاه ایستاد شود ؛ خود را پیش روی موترش انداخته او را متوقف سازد و دستش را گرفته لحظاتی بر آن بگرید . یادم نمی آید که او چیزی از غور و بازخواست شاه گفته باشد . اما پیوسته حکایت میکرد که دست شاه مثل ابریشم نرم بود و استخوان نداشت !!!

 تمام آتش درون پدر من با همان گریه و مسح و بوسیدن دست شاه رفع شده بود و مدتی دراز هر مؤفقیت ناچیز و حتی متولد شدن اطفال خویش را به برکت همین دست نسبت میداد .

10 ـ 12 سال پس روزی پدر را سخت منقلب یافتم و در ادامه آهی کشید و گفت :

الهی تخت و بختیت چپه شوه کل ظاهر!

پرسیدم :

پدر؛ سر کی قار استین ؟

گفت : پادشاه بی ناموس !   

گفتم : شما خو پادشاه ره بسیار دوست داشتین ...

نگذاشت سخنم تمام شود ؛ افزود :

خر بودوم ؛ چارپای بودوم ... او بچه ؛ توره به گپ کلانها غرض نیس ؛ هوش کو جایی ای گپاره نزنی !؟

پدرم در شاخچه بری تاک مهارت داشت . چندی پس کسی اطلاع داده بود که بیا باغ مرا شاخچه بری کن .

او سحرگاه مرا هم با خود گرفت و رفتیم به قریهء خیلی دور ؛ پدر مصروف شاخچه بری شد و مرا وظیفه داد که شاخچه ها را قوده کرده بروم . چون کار زیاد بود ؛ شب را در همانجا به منزل صاحب باغ ماندیم .

 من را پس از نان شب خواب برد ؛ دیر گاه که بیدار شدم دیدم پدرم با صاحب باغ هنوز نشسته اند و گرم صحبت استند . همین قدر دانستم قصه قصهء زندانها و شکنجه ها و سر به نیست کردن های مشروطه خواهان بود ؛ از فسق و فجور هم سخن رفت و برای اولین بار جملهء «نادرغدار» را همانجا شنیدم و تا حدودی رابطه این غداری را با امان الله خان همانجا فهمیدم !

ملاحظه میفرمائید که طلسم کدام بود و شکستن طلسم کدام !؟

البته اینجا این اتفاق عظیم در وجود یک فرد افتاده است ؛ ولی تغییری در طلسم و معنای طلسم پیش نمی آید .

جنبش چپ که فرازی از آن را در الگوی سید جمال الدین مرور کردیم ؛ از آن زمان تا دورهء 7 شوری در حدود « مشروطه خواهی» بود و مشروطه خواهان در افغانستان و ایران و بلاد دیگر بخصوص طئ 2 قرن اخیر قربانی های بیحد و لرزاننده ای را متحمل شدند .

ولی در کشور هایی چون جاپان ، انگلیس ، هالیند و.. و.. با تطبیق اصل مشروطیت ؛ مؤسسهء سلطنت باقی ماند یعنی که طلسم کاملاً نشکست . در افغانستان قربانیهای عظیم مشروطه خواهان و نیروهای مترقی و دموکرات « دورهء 7» شوری ؛ ادامهء زیر زمینی و توده ای رستاخیز ضد سلطنت که به شدت منفور شده بود ؛ رویهمرفته به بار نشست ؛ و پس از تطورات کمی وارد مرحلهء کیفی شد .

 البته در این تحول سقوط پئ در پئ خیلی از سلطنت ها در آسیا و افریقا نیز اثر میگذاشت و مدد میکرد .

رویهمرفته نهضت های دورهء 12 و 13 شورای ملی ؛ به جای « مشروطیت » اساس سلطنت را به طور کامل هدف گرفت ؛ مخصوصاً پس از جلسات رأی اعتماد به کابینهء دکتور عبدالظاهر به دنبال سانحهء بزرگ 3 عقرب ؛ که جریان آنها از طریق رادیو افغانستان در سراسر کشور پخش میشد ؛ و توده های مردم بیشترین توجه را به آن مبذول میداشتند ؛ ریزش طلسم سلطنت سرعت مقاومت ناپذیر یافت .

بنده چندین روز پیش از کودتای سردار محمد داؤد ؛ در تحلیلی که روزنامهء فایننشل تایمز داشت و از طریق بی بی سی پخش شد ؛ شنیدم که ادامه سلطنت در افغانستان غیر ممکن شده است !

در مکتب ابتدایی یک فکاهی خوانده بودیم که سربازی در گرماگرم جنگ ؛ لاف زد : فلان دشمن را به چنگ آورده و پاهایش را بریده است .

کسی پرسید : چرا سرش را نبریدی!؟

گفت : سرش را پیش از من کس دیگر بریده بود !

تا حدودی میتوان گفت که کار داؤد خان در تعویض ظاهری سلطنت و اعلان جمهوریت به جای آن ؛ مصداق همان جوگ را دارد ؛ ولی با آنهم چه ما خوش باشیم یا ناخوش ؛ او مؤسس جمهوریت در افغانستان شناخته میشود .

 

و اما در مورد نقش تاریخی و خوب و بد داؤد خان :

 

در چشم بعضی از افراد بشر یک بیماری وجود  دارد که  بیشتر ژنتیکی  و مادر زادی است و آنرا به فارسی « کور رنگی » ترجمه کرده اند .. دارنده گان این بیماری همه چیز را سیاه  و سفید  می بینند  و قادر به احساس و ادراک رنگ ها نیستند .

 به  قول زیست شناسان  برخی از موجودات حیه ؛ نسلاً و نوعاً  سیاه و سفید  بین ( کور رنگ ) می باشند . همچنان نظری وجود  دارد که  کودک بشری در لحظهء تولد  و تا مدتی پس از آن همه چیز را سیاه  و سفید می بیند و قدرت تمیز رنگ ها پسان پسان برایش  پیدا میشود .

به دوام عرایضی که در بارهء اسرار مغز داشتیم ؛ باید افزود که این کاستی و کم کاری در چشم و بینش سیاسی و اجتماعی و تاریخی ی ما کم و بیش متأسفانه  وجود  دارد  و چندان امید بر اینکه در این زودی ها از آن نجات یابیم ؛ هم موجود نیست .

وقتی سیاه و سفید بینی ( کور رنگی)ی سیاسی و تاریخی داریم ؛ مسلماً میان داؤد خان و هاشم خان و نادر خان و ظاهر خان و حتی امان الله خان هیچ تفاوتی نیست ؛ همه درباری و مربوط  به سلطنت امیر عبدالرحمن خانی اند ؛ لذا همه سیاه می زنند  و سپید کردن هیچ کدام برای من بیچاره ممکن نیست !

 

پیر ما گفت ؛خطا بر قلم صنع نرفت     آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد !

 

شخصیت ها اعم از اینکه به هر طبقه و هر جناح سیاسی قرار داشته باشند ؛ مخصوصاً پس از مرگ ؛ شانس آنرا می یابند که قضاوت های تحمیلی درست یا نادرست ، عادلانه یا غیر عادلانه در مورد شان تصحیح و تلطیف شود و چون همه افراد بشر مصاب به کور رنگی مطلق نیستند ؛ بین سیاه و جگری و نصواری و نارنجی و سرخ و آبی و بنفش و حتی ماوراء بنفش و مادون قرمز تمایز بایسته قایل میشوند .

تاریخ به مثابهء علم و تبیین مسئولانه و بیرحمانه و بیغرضانهء کارکرد های شخصیت ها و توده های دنباله رو شان همین رسالت و مسئولیت را دارد .

لذا بنده برای رفته گانی چون داؤد خان نه ؛ بلکه برای خود و آنانی نگرانم که همین اکنون هستند و داعیه دارند ، میگویند و می نویسند ، داوری و امر و نهی  و ارشاد و عمل می کنند !

توده ای ترین ابرمرد سیاست شرق ؛ گاندی گفته بود :

« ما نیاز نداریم همراه با گفتار و نوشتارخود بیاموزانیم ، ما میتوانیم با طرز زنده گی خود به مردم بیاموزانیم و زنده گی ما میتواند کتاب باز باشد برای مطالعهء مردم .»

بدبختانه ما در کشور و ماحولی قرار داریم که حتی بخش اعظم کتله هایی که «  روشنفکران» خوانده میشوند ؛ در مرحلهء عقل شکلی ، منطق صوری و آشفته گی ی رقت انگیز اطلاعات و باور ها قرار دارند .

لذا گفتار و نوشتار ما اگر 1 فیصد اثر دارد ؛ 99 درصد قضاوت های عامه در بارهء ما برحسب الگو های ظاهری در کار و اخلاق و زنده گانی ی واقعی ی ما شکل میگیرد .

من بار بار حتی در مورد واقعیتی مانند «دین» خاطر نشان ساخته ام که دین در توده ؛ جز به گونهء تصادف آنچیزی نیست که ما در متون مذهبی و از جمله در قرآن و تاریخ های معتبر و غیر معتبر اسلام می بینیم ؛ چرا که توده ؛ دین و باور های ایمانی را از طریق خوانش و دانش متون نه بلکه از طریق افواهات و شایعات و الگو ها.. فرا میگیرد و در روان خویش نهادینه میکند .

 لذا واقعاً ابلهانه است که متنی مذهبی را ـ آنهم «گهگاه» بخوانیم و آنگاه با تودهء مذهبی پیرامون آن به صغرا و کبرا و بحث و جدل بپردازیم .

 لذا من مذهب ستیزی ها و اسلام ستیزی های برخی از روشنفکران بیرون مرزی ی غیر افغانی را که عمدتاً از طریق ستلایت به مباحث بیش از حد دانشمندانه برای عامهء مردم می پردازند ؛ مغرضانه و برای جنبش های چپ در کشور های اسلامی سخت خائینانه میدانم ؛ در حالیکه اصلاً و ابداً با تحقیقات و انتشارات واقعاً اکادمیک در زمینه مخالف نیستم و نیز افشاگری ها در مورد خرافات ، باور های نادرست و منافقت های شیادان دین باز و تحمیق گر مردم را هرچه بیشتر و بهتر و هنرمندانه تر؛ اشد ضرورت می بینم .

با احتمال اینکه اینجا کسانی تناقض خواهند دید مایلم به یک حقیقت کبیر دیگر نیز بر بگردم .

دانشمندان فیزیک و شیمی بر اساس فورمول ها و محاسبات دقیق در اواخر قرن بیستم به اندازه گیری ماده های موجود  در ارگانیسم بشر پرداختند ؛ وقتی اندازه نهایی هرکدام از عناصر چون کاربن و کلسیم وغیره مشخص گردید ؛ طبق نرخ های بازار بهای آنها را سنجش نمودند . ارزش تمامی مواد مذکور رویهمرفته به مشکل نزدیک به 80 سینت رسید .

لذا ما موجودات حیه مخصوصاً بشر یا بزرگتر از آن را نمیتوانیم به طور مادی ارزیابی و قیاس نمائیم .

اینجا معجزهء آفرینش و تکامل مطرح است . در بافت این معجزه ؛ جای ماده به ترتیب محاسبات بالا ؛ مثلاً 1 فیصد است و اما جای چیز هائیکه سیستم اطلاعات ژنتیکی و برنامه های غریزی ـ روانی شمرده میشود و همه معنوی است ؛ 99 درصد میباشد . من توسط مقایسهء ارگانیزم زنده اینشتاین با جسد بیروح وی ؛ سعی کرده ام تا خواننده به درک صحت نسبی ی این تخمین برسد .

باید اکیداً به خاطر داشت که در مورد بشر سیستم اطلاعات غریزی ـ روانی ؛ 3 افزوده بسیار بزرگ پیدا نموده است :

1 ـ جادو ، تشریفات و اعتیادات جادویی

2 ـ دین و میتولوژی

3 ـ ساینس و تکنولوژی

مجموعهء اینها همراه با سیستم اطلاعات ژنتیکی تحت عنوان عمومی و آشنای «روان» یا روح می آید که با دیالکتیک خارق العاده در درون «جسم زنده» متمرکز است . دقت فرمائید « جسم زنده» و نه جسم مُرده و جسد !!!

 لذا اگر این واقعیت ها نادیده گرفته شود ، کار سیاسی و متعلقات آن مسلماً حالت کار کسانی را پیدا میکند که به وسیله تار ها یک تعداد گدی های بیجان را به حرکت می آورند و اگر این واقعیت ها مورد شناخت و طرف احترام باشد ؛ کار سیاسی و متفرعات آن ؛ عیناً به کار روانشناسان و رواندرمانگران همطراز میشود .

در نتیجه خود ما هم ؛ ناگزیریم قبل از هر چیز ؛ خویشتن را چه به حیث فرد و شخصیت و چه به حیث کلکتیف و سازمان و حزب.. در آئینه روان توده پیدا کنیم و با در نظر داشت روان توده باید عمل و عکس العمل نمائیم .

اینجاست که به راحتی در می یابیم ؛ لا اقل در لایه های مهم توده ؛ اینقدر شعور هست که از خود بپرسند :

آیا این سیاستگران که امروز در آواره گی و دوری ی مطلق از قدرت چنین و چنان سطحی نگری ؛ کلیشه گرایی ، تشتت فکری ؛ همدیگر ستیزی ، بدفهمی ، خشم و خروش ، برخورد و روش ، منش و اخلاق و اطوار...بیشتر غیر مرغوب  دارند ؛ هنگام قدرت چه ها کرده باشند و باز اگر احیاناً به قدرت برسند چه ها خواهند کرد ؟؟؟!

 

 

( با تقدیم احترامات فراوان و با عرض معذرت از اینکه به خاطر قربانی نشدن مفاهیم ضروری گهگاه این صحبت دوستانه درشتی هایی پیدا کرد .)

 

 

 


بالا
 
بازگشت