محمد عالم افتخار

 

 

جنبش چپ افغانستان ؛ باید به بلوغ برسد !

 

 

پس از انتشار مقالهء « آنچه باید "آگاهان" از آن آگاه باشند! » و همزمان با آن ؛ چنانکه انتظار میرفت ؛ خیلی از اندیشمندان و صاحب قلمان واقعنگر و ترقیخواه افغانی بر مسایل مطروحه ؛ تبصره و ابراز نظر های با ارزشی نمودند و سایت های انترنیتی ی افغانی با احساس مسئولیت و با درایت و کفایت ؛ هم بی درنگ تمامی این نظرات و تبصره هارا به اختیار خواننده گان و خواهنده گان قرار دادند .

( درین جمله تبصرهء جناب ذکریا یوسفزی گردانندهء سایت نو تأسیس « مصالحهء ملی » که همراه با نشر مقالهء مذکور و در پایان آن به عمل آورده اند ؛ جای سپاسگذاری ویژه از جانب من دارد و پسانتر پیرامون آن چنانکه شائیسته است ؛ مباحثی خواهم داشت .

http://www.mosalehaimeli.org/index.php?option=com_content&view=article&id=159:-l-r-&catid=34:2010-07-02-17-04-29&Itemid=53 )

برای من که از هر جهت در موقعیت استثنایی قرار دارم ؛ تمام این شور و تحرک و نقد و بررسی و تحلیل و استنتاج ثروت گرانبها حساب میشود و برای آنچه میخواهم خدمت وطن ، هموطن و جنبش نجات بخش ملی و دموکراتیک این سرزمین ارائه دهم ؛ مساعدت بیش بهایی است !

درین گستره ؛ ( علاوه بر متون مورد بحث در مقالهء پیشین ) تا جائیکه برخورده ام مقالات و نظرات آتی بسیار چشمگیر و با ارزش میباشد :

ـ عوامل شکست چپ در انتخابات پارلمانی ـ دکتور آرین

ـ وضعيت موجود سخت نگران كننده است ـ احمد سعیدی

ـ چند تذکار پیرامون نتایج انتخابات پارلمانی ـ فرو پاشی ادامه دارد ـ زلمی نصرت

ـ دموکراسی یا چکه چوران بر کرسی ـ پوهنیار بشیر مؤمن

ـ دو شکست پی در پی ـ انجنیر حفیظ اله حازم

ـ افغانستان در چنگال  گلادیاتور های سیاسی ـ محمد امین فروتن

برخی از فراز ها و پیام های اساسی این اندیشمندان گرامی را ذیلا به توجه میرسانم :

(تکیه های روی کلمات و مفاهیم از من است .)

« بنیادگرایان دینی و مذهبی با دقت حیرت انگیزی متوجه سرنوشت و فعالیت چپ بوده و دست بکار اند هر روز توطئه میچینند و دسیسه میسازند و تا آنچه که توان دارند از اشکال تازه تر و دامنه دارتر، فریب کارانه و جنایت آمیز نه تنها علیه نیروهای چپ ، بلکه بر ضد تمام مردم و بخصوص علیه مبرم ترین خواست زمان ما که تشکیل جبهه متحد و فراگیر چپ است ، عمل مینمایند.

نیروهای چپ و مترقی!

تمام امید توده های محروم و اسیر و بی دفاع میهن ما بخاطر نجات دموکراسی و آزادی و میهن و مردم، از چنگال تروریزم و بنیادگرائی بسوی شماست، تا این پیکار را بصورت مسالمت آمیز و بدون خشونت آغاز و به سرانجام برسانید، سازمانهای روشنفکری، عناصر آگاه وطن پرست، احزاب و نیروهای چپ طرفدار جامعه مدنی و حقوق بشر، تربیون های اجتماعی، جریانهای اصلاح طلب داخل حکومت، پارلمان و قضا، مطبوعات غیر وابسته، همه و همه بخاطر آینده وطن و نسل های بعدی آن در یک جبهه متحد با اقدامات مسالمت آمیز بخاطر تغییر این وضع شرم آور که هر روز رسوایی تازه ای را به جهانیان خبر می دهد ، متوصل شوید ، خاموشی چپ پشت کردن به تاریخ است و آنانی که به تاریخ پشت می کنند و حکم زمان را نادیده می گیرند هم به خودشان جفا نموده و هم به میهن و مردم شان بی رحمی و ظلم می نمایند.» ( دکتور آرین)

******                                                                                                                   

«پرسش این است که چگونه می شود وضعیت بهتر شود؟  در نهایت تحلیل ما از وضعیت چيست؟ به حاشیه ‌ها چسپیدن  و موارد خاص را بر کلیت تعمیم دادن، انحرافی در بحث به وجود می‌آورد. چیزی‌ که حاد شده و همه به آن تمسک می‌جویند، “اصلاحات” است. راستی چه كسي آمده در این مملکت اصلاحات را تیوریزه کرده است؟ نیرو و جنبش دموکرات اصلاح طلب و قانون پزير کجاست؟ حرف‌های پا در هوا مثل این ‌که اصلاحات از درون (قدرت) نمی‌شود و یا اصلاحات از بیرون (قدرت) ناممکن است و یا هر دو راه درست است و یا هردو راه غلط است، راه به جای نمی‌برند. مهم این است که در حرکت به سوی اصلاحات، ما در غیبت سنجش عقلانی و رویکردهای تیوریک که پایه‌ های مجاب کننده‌ی ‌علمی داشته باشد، به سر می‌بریم.» ( احمد سعیدی)

******

«جریان و نتایج انتخابات دور دوم ولسی جرگهء  افغانستان  یکبار دیگر  این حقیقت را روشن ساخت ، که  نیروها وشخصیت های ترقیخوا و چپ از نفوذ و قوت لازم سازمانی و تشکیلاتی در جامعه  برخور دار نبوده با گذشت هر روز در حاشیه حوادث قرار  گرفته ، رول و نقش خود را در جامعه از دست میدهند ، تلاش های پراگنده و غیر منظم آنها  نمیتواند  نقش  و تاثیر  خود را در پروسه ها ی نجات کشور از بن بست های موجود وارد کند ، حوادث را در مسیری که صلح و ثبات را در کشور تأمین و ضمانت کند ،  اعتماد مردم را به طرف خود جلب کنند و  مردم را به آینده امید وار بسازند، انکشاف و سمت بدهند ... شکست و ناکامی نیروها و شخصیت های ترقیخوا و چپ در انتخابات دور دوم ولسی جرگهء افغانستان بیانگر این واقعیت نیز است که ( به دوام رویداد های 1371) تا هنوز هم فروپاشی ادامه دارد .

در اخیر تمام وطندوستان ، تحلیلگران و صاحب نظران مسایل افغانستان  را دعوت می کنم  تا در این مورد نظر بدهند، که چطور شود و چه باید کرد، که به این بن بست های موجود خاتمه داده شود و کشور از این حالت بیرون کشیده شود.»( زلمی نصرت)

*****

« این حرف افلاطون که قرنها قبل گفته بود چقدر در مورد وضعیت  دموکراسی کشور مان میخواند ، دموکراسی جای است که « سگان به خوبی صاحبان خویش اند»،    جای که « اسپان وخران ، که عادت دارند آزاد ومغرور حرکت کنند، با کسانی که سر راه آنها قرار می گیرند بر خورد می کنند»  نتیجه همین است که امروز  در بر گزاری انتخابات  معاملات پشت پرده زورمندان را  دیدیم ، احزاب سیاسی آنقدر به هم شبیه شده اند که از ترس امریکا «ریش » و«بی ریش» ، چه چپ و چه راست که دیروز امتحان خویش را داده اند ، از دموکراسی  وحقوق بشر  « گز» میکنند، مردم  و لو اگر اصل انتخاب بین  بد  و بدتر را نیز پذیرفته باشند، هنگام انتخاب راه گم میشوند که بد کدام و بدترکدام است ؟!... خواست مردم به محاکمه کشاندن جنایت کاران وناقضین حقوق بشر از سال 1357 تا امروزاست ، از هر قماش ، قوم ، مذهب ، تنظیم  و سمت که باشند ، این خواست بنیاد حرکت امروز را تشکیل می‌دهد » ( بشیرمؤمن )

******

«مگر این دو شکست چیزی را بما می آموزد؟

آیا این شکست ، شکست جامعه روشنفکری نیست؟

 و آیا این درس از روشنفکران نمیخواهد که دیگر افغانستان و مردم افغانستان را از زیر عینک های دودی دیدن گناه است؟

آری هموطن  و ای روشنفکر صادق وطن ! با دریغ و درد که چنین است. یک عده از روشنفکران و یا چپی های کلاسیک و قدیمی به افغانستان نگاهی چون 30 سال قبل دارند ، هنوز جامعه را چون زمان حاکمیت می نگرند و هنوز فکر می کنند که مردم افغانستان همان های 30 سال قبل اند که رعیت آن ها بودند؟

هنوز بسیاری ها باور کرده نمیتوانند که دیوار برلین از هم ریخته و هنوز باور ندارند که کشوری بنام شورا ها دیگر به تاریخ سپرده شده و هنوز فکر میکنند که توازن قدرت شرق و غرب پا بر جاست.

با تاسف که جامعه روشنفکری افغانستان اسیر این ارتدکس های سیاسی است و این اجتماع روشنفکری را در گرو خویش گرفته اند. و با مجالس چند ده نفری در زیر سقف های شیشه یی اروپا خواب غفلت می بینند.

با ساز و برگ کنونی نیرو های روشنفکری و با این آدمان کلاسیک و عتیقه و با افکار دست نخورده و ( دست نخوردنی آنان ) و اندیشه های  کلاسیک در بین مردم راه یافتن و آنها را معتقد کردن خیال است و جنون است و دیوانگی . بلی [کسانی] با این اندیشه های خود محوری و خود بینی ها و با این بازیچه های فریکسونی و گروپی و خود برتر بینی ها و دیگران را به حساب نیآوردن ها ما را و جامعه روشنفکری را به سر منزل مقصود هدایت نخواهد کرد.

زمان از وطن پرستان و راهییان حقیقی مردم می طلبد تا صفوف شانرا از این عینک دودی ها جدا کنند تا در گناهی که ما روشنفکران هیچ نقشی نداشته ایم شریک نشویم.

اگر در این دو حادثه ( کارزارهای انتخاباتی دور دوم ریاست جمهوری و پارلمان ) بجای خود سری ها و خود محوری ها از عقل سلیم کار گرفته میشد و در یک اجماع عمومی تصمیم گرفته میشد مردم ما ، روشنفکران را اینچنین مسخره و سیلی باران نمی کردند.

در این دو حرکت  مردم صریحاً گفتند که هنوز انتظار شما ها را نداریم  و هنوز پشت شما دق نیاورده ایم.

بعد از هر شکست زمان کار است تا اعتماد مردم حاصل گردد و رفته ها و گمشده ها باز آیند و بهترین ملاک درین دوره ترک عادت خراب است. تا احترامی که بخود می خواهیم به دیگران نخواهیم تا اعتماد را سر مشق کار خود قرار ندهیم تا باور را نهادینه نکنیم ، تا عیب و نواقص خود را باز جویی نکنیم و تا اصلاح طلبی را پیشه نسازیم درین آشفته بازار سیاست در کوچه های متروک سر گردان خواهیم بود.

بلی ، روشنفکران با ایمان ووطن پرست !

وطن در آتش تفنگ و باروت میسوزد ، بی عدالتی و ظلم فغان می کشد ، مردم بخاطر بی کفنی زنده مانده اند. فرصت آن است تا  با  یک رستاخیز سراسری مبنی  بر ارزش های اعلامیه جهانی حقوق بشر بسوی ایجاد محیط انسانی ، عدالت اجتماعی ، وحدت ملی  و مبارزه داد خواهانه  و مردمی دست ها را بدست هم دهیم  و لشکر وطنپرستان حقیقی را بسیج سازیم .» (انجنیر حفیظ اله حازم)

 

******

بدواَ با استمداد از مولانای بزرگ بلخ باید گفت :

آتش است این بانگ نای و نیست باد      هرکه  این  آتش  ندارد ؛ نیست باد !

به جای مقدمه :

واقعیت مجبرهء تاریخ این است که جنبش دموکراتیک و سکولار چپ در افغانستانِ قبیلوی و قرون وسطایی ؛ در اواخر دههء 40 هجری شمسی ؛ از یک عدهء محدود جوانان تحصیلکرده و حلقه های غالباً تصادفی ایکه در زندانها و دانشگاه ها و قطعات.. تشکل یافته میرفتند  ؛ آغاز گردید . این جریان علی الوصف در نطفه و در حالت جوانه بودن با امواج خروشان نهضت های آزادیبخش ملی و جنبش های کارگری که جهان را فرا گرفته و نیرو های امپریالیستی و ارتجاعی را در وضع تدافعی قرار داده   بود، معناً و به لحاظ  مورال و امید و اعتماد به نفس ؛ پشتبانی و تقویت می گردید .

در شعاع جاذبهء این موج جهانی ؛ حتی شاهزاده گانی چون سردار محمد داؤد در افغانستان و همانند های او در سایر کشور های « جهان سوم » قرار گرفته بودند و سلاطینی مانند محمد ظاهر شاه تلاش می کردند تا هماهنگی هایی با جریان تاریخی مذکور به هم رسانند و به شیوه های نرمتر و محتاطانه تر در تداوم حاکمیت های استبدادی و ارتجاعی ی خود متوسل گردند .

در دنیای کاپیتالیستی و امپریالیستی ابرقدرتی مانند ایالات متحدهء امریکا نیز با توسل به تئوری های اقتصاد رفورمیستی « مستهلک محور » کینزی در تلاش افتاده بودند تا از توفان خشم و نارضائیتی گارگران و زحمتکشان و  پیوستن آنان به امواج انقلاب جهانی جلوگیری نمایند .

همان بود که در سرزمین ما سردار محمد داؤد طئ پیشنهاداتی خواستار اصلاحاتی در ادارهء کشور از طرف ظاهر شاه گردید و این روند با پیج و تاب هایی به تدوین و انفاذ قانون اساسی سال 1343 هـ ش و آغاز دورهء دموکراسی تاجدار منجر شد و زمینه هایی برای آزادی های بیان و تشکل های صنفی و سیاسی و اجتماعات و انتقادات و اعتراضات .. ( البته زیر کنترول شدید ) به وجود آمد .

مردم افغانستان و عامهء جوانان کشور در صفحات نشریات تازه و از طریق تریبون پارلمان ؛ برای نخستین بار با ادبیات و مفاهیم و شعار های مترقی و چپ و حتی انقلابی و ماوراء انقلابی ؛ رو برو شدند . این انکشافات پیشروان نسل جوان را به کنجکاوی های بیشتر در نشرات فرا مرزی و جهانی رهبری کرد .

روز تا روز بینش ها و احساسات تازه پیدایش و گسترش می یافت ؛ مردم که علی القاعده به عقاید و باورهای کهن و عنعنات سنتی معتاد اند ؛ بازهم به دلیل فقر و ستمکشی و احساس مظالم و محرومیت ها از وضع حاکم ؛ خیلی مجذوب حرکت ها و جنبش ها و اندیشه های چپ میگردیدند  و این واقعیت که هرچند گاهی در این یا آنگوشهء جهان تحول مهمی محرز میگردید ؛ رژیم کهنه و منفوری سرنگون میشد و رژیم هایی با شعارها و داعیه های انقلابی و چپ به وجود می آمدند و یا کشور ها و ملت هایی از یوغ استعمار رهایی یافته راه های رشد اقتصادی ـ اجتماعی و حاکمیت نوین را در پیش میگرفتند ؛ بر امید و یقین جوانان و مردم می افزود .

منجمله همین جوش و خروش و تحولات سریع در سیمای جهان ؛ رهبران و شاملین رده بالای جنبش های نوپای چپ و دموکراتیک و ملی را به ساده گیری مسایل جنبش و ساده انگاری کار سیاسی و سازمانی و تربیتی با نسل به پا خاستهء پر احساس و پر هیجان و توده های مردم مجذوب ؛ کشانید .

این بلیه در کسانیکه از محیط های شدیداً سنتی و قبیلوی برخاسته بودند ؛ جدی تر بود و آنان را به چپروی ها ، ماجراجویی ها و ذهنیگرایی های هولناک کشانید و با دخالت عوامل دشمن ؛ این روند ها به انحرافات و انشعابات و در گیری ها در میان جنبش انجامید که حتی پیامد های آن تا امروز هم  با حدت ادامه دارد .

عدم وصول به مرز « علم»:

اخیراً در مقاله ای از محترم قدوس زریر خواندم که « رهبران اصلی حزب دموکراتیک خلق افغانستان ؛ آنهایی که رفته اند ؛ جز بیانیه های سرکاری و رسمی ؛ آثار ارزشمند علمی بر جا نگذاشتند .»

http://www.ariaye.com/dari7/images/ayendah2.pdf

این سخن ؛ به معنای اذعان به حقیقت شومی مبنی بر این است که جنبش رادیکال سیاسی در افغانستان پیش از تحولات دراماتیک 1352 ،1357 و 1358 که سقوط نظام سلطنتی و اندی پس حاکم شدن جناح های حزب دموکراتیک خلق افغانستان را باعث گردید ؛ حتی در عالیترین سطوح رهبری به مرز « علم » نرسیده بود و ناگزیر توکلی و تصادفی و الله بختی یعنی با ملغمه ای از توهم  و احکام  و کلیشه های التقاتی  (از چندین ترجمه گذشته ...!) سوق و اداره می گردید . سایر بخش های جنبش هم ناگزیر چنین بودند .

درینجا ـ بلافاصله ـ باید منظور از واژهء « علم » را روشن کرد .

شاید هیچ اصطلاح نزد عام و خاص سرزمین ما پیدا نکنیم که به اندازهء واژهء « علم » در مرحلهء « فهم » اینهمه پُر از مغلطه و سفسطهء شوم و شنیع باشد . این واژه و معادل های آن به خاطری چنین لوش آلود و گند زده است که بیش از هر واژه و کلمهء  دیگر به وسیلهء دکانداران دین و گروگان گیرنده گان ایمان توده ها ؛ به خود و اندیشه های سیاه و شوم و ظالهء آنها نسبت داده شده است .

تا جائیکه بین توده ؛ وقتی « علم » و « علما » گفته میشود جز مشتی روضه خوان و مداح و کف بین و رمال و تعویز گر و اسقات خور .. چیز زیادی در نظر نمی آید و در ذهن مجسم نمیشود .

و در جمع « علمای دین » هم که به زحمت به ذهن متبادر میگردد ؛ عمدتاً عمامه و ریش و ردا و جای نماز و تسبیح و زنار است که به نظر می آید و در واقعیت امر نیز نه تنها در عالم اسلام بلکه در اغلب ادیان ؛ جز فیصدی ناچیزی از مدعیان علم دین ؛ متون و اساطیر دینی را نه تنها با معانی و مصداق های آن در زمان ـ مکان مربوط ؛ و تکالیف ناشی از آن هارا در زمان ـ مکان متفاوت نمیدانند بلکه اصولاً « ناخوانده ملا » اند ؛ « ملایی که پرپر خواندن است و خرکاری » برآن شرف دارد و در مقایسه با آن ؛ به راستی هم علم میباشد !

درین راستا بازهم با سند و ثبوت فراوان سخن خواهیم گفت ؛ ولی توقع این است که خواننده گان محترم دیگر به داد این واژهء خوب ولی بدبخت قرون ؛ برسند و آن را در مصداقی ساینتفیک ـ که حتی فی نفسه بهتر از واژهء science  میباشد ـ بفهمند و به کار گیرند .

به خاطر سهولت در فهم عامه ؛ موضوع را با یک نمونهء مثال تجسم می بخشیم . تقریباً همه گان خبر دارند از اواسط قرن 20 تا کنون سفاین بیشماری از سوی «ناسا» و مراکز کیهانی اتحاد شوروی ی وقت و دیگر کشور ها به فضا فرستاده شده است . هم اکنون چندمین مریخ نورد در سطح این کره مشغول گشت زنی و مخابرهء اطلاعات به زمین میباشد .

هیچ شک و تردیدی ندارد که این کارها و کارنامه محضاً توسط علم و به نیروی علم محقق میشود و هیچ روضه خوان و مداح و کف بین و رمال و تعویز گر و اسقات خور و ملا و جمعیت العلمایی و مستاجر کلیسا و کنیسه و مسجد و دیر و حرم و پیر و امام و ولی و نقیب و حضرت و شیخ ... حتی قادر به درک رموز آن نیست .

لذا اینکه گفتیم : جنبش رادیکال سیاسی در افغانستان پیش از تحولات دراماتیک 1352 ،1357 و 1358 که سقوط نظام سلطنتی و اندی پس حاکم شدن جناح های حزب دموکراتیک خلق افغانستان را باعث گردید ؛ حتی در عالیترین سطوح رهبری به مرز « علم » نرسیده بود ؛ منظور همان علمی است که سفینه را طرح و تولید میکند ؛ چه با سرنشین بشری و چه با روبوت ؛ بر آسمان می فرستد و در فضایی لایتناهی غالباً از زمین ؛ توسط امواج الکترومقناطیسی رهبری و کنترول و ترمیم و تعمیر میکند  و عندالزوم  واپس بر زمین فرود می آورد .

علم سیاست مترقی و نجات بخش توده های بشری نیز ؛ با عین دقت و ژرفا و پهنا مطرح است و عظیمترین بخش آن ؛ پیش از زاد و ولد پیش کسوتان سیاسی ی ما ؛ در جهان موجودیت داشته و فراهم شده بوده است و بدینجهت اولین قدم ما و رهبران ما آموزش دقیق و همه جانبهء آن بوده و دومین قدم شناخت جامعه و منطقه و جهان در پر توی آن و بالاخره طرح و پروژه سازی استراتیژی ها و تاکتیک ها ؛ تجهیز زرمنده گان به آنها و انسجام و رهبری خلاقانه و محتاطانه و هوشمندانهء جوانان و مردم درست به دقت رهبری و هدایت سفاین کیهانورد !  

ما بدین معنی میگوئیم که نهضت جوان ما هنوز به مرحلهء « علم » نرسیده بود ؛ لذا هدف دستار و چپن و عبا و قبا و پُر رویی و شیطنت و مکاره گی و عوامفریبی ... نیست ! و بدین معنی نیز میگوئیم که :

در زمان قدرت سیاسی گویا نیاز های اندیشهء علمی و انطباق دکتورین های چپ اروپایی  بر جامعه عمدتاً قبیلوی افغانستان چون «امتعهء بلاعوض» از خارج وارد میگردید و یا توسط مستشاران دوست رفع و دفع میگشت !!

 با اینکه منجمله تعدادی بورس های تعلیمات سیاسی و سازمانی و مسلکی .. میسر بود و مدتی حتی «انستیتوت علوم اجتماعی» در جنب کمیتهء مرکزی حزب موجودیت یافت ؛ معهذا به دلیل حالات رو به وخامت روز افزون جنگی و بیماری هایی که اتفاقاً در مقالهء محترم زریر نسبتاً منصفانه مورد اشاره قرار گرفته ؛ کمیت و کیفیت مطالعات و تحقیقات علمی از بالا تا پائین به مراتب نسبت به  دوران پیش از قدرت اُفت نمود . 

یک محک و یک معـما :

شاید زیاد هم اتفاقی نباشد که سرگذشت و سرنوشت روانشاد استاد میر اکبر خیبر؛ محکی برای سنجش اعتنا و علاقه و احترام رادیکالیست های بر سر قدرت ؛ نسبت به علم و اندیشه و شناخت و معرفت به شمار آید . چنانکه در مقاله ای از محترم سرور یورش آمده ؛ استاد خیبر دارای تبحر اکادمیک در جهانشناسی ی مترقی ، معرفت به خصوصیات دینی و فرهنگی ی جامعهء افغانی و اطراف آن  و جریانات بین المللی بود . او حتی پیش از تأسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان ؛ طی نشست های آموزشی با جوانان و هواخواهانش به « استاد » شهرت یافته بود .

بر علاوه شعلهء خون آتشین همین مرد بود که بر خرمن دم و دستگاه اختناق و استبداد پیشه کرده ؛ آتش افروخت  و انگیزهء رویداد 7ثور 1357 و به دوران رسیدن مدعیان زعامت جنبش چپ در افغانستان گردید . ولی هیچکدام از رفقای خیبر! که بالنوبه به قدرت دولتی تکیه زدند ؛ حتی تجلیل و تذکار متعارف ریاکارانه ای از او به عمل نیاوردند ؛ انگار حتی مُردهء این دانشمندِ غالباً یگانه ؛ برای آقایان حریف خطرناکی شمرده میشد !؟

http://www.paike-wahdat.com/maqaalaat/yoresh_khaibar.pdf

ناگفته نماند که یکی از گره ای ترین مسایل جنبش چپ افغانستان اصل ترور فیزیکی و سپس  ترور معنوی ی استاد میر اکبر خیبر است و تا این گره گشوده نشود ؛ بسی از راز هایی که مردم و سرزمین افغان ها را به منجلاب کنونی افگنده ؛ سر به مُهر خواهد ماند و در نتیجه این جنبش به حل معضلات خویش توانایی نخواهد یافت .

در حالیکه بنده شخصاً هم شاهد تبحر علمی ی شگرف استاد میر اکبر خیبر بوده و از محضرش اقبال بهره گیری های علمی ی سازنده را داشته ام و لذا سخنان جناب یورش درین مورد را تائید میکنم ؛ مزیداً از تتبع و خاطره نگاری محترم سید اسماعیل مشفق مدیر مسئول نشریهء « نوای کهسار» در زمینه اطلاع یافتم که بر مبانی ی اساسی ی دانش و علمیت استاد خیبر روشنایی بیشتر می اندازد و همینگونه  به عرصه های دیگر .

نگاهی به آفاق :

به هر حال به سخن زیبا و بُران حافظ :

ما مریدان چون به سوی کعبه روی آریم ؛ چون  

                                  رو  به سوی خانهء خـمـار  دارد ؛ پـیـر ما !  

آنچه منظور ما از جنبش چپ به اعتبار پیشداران و پیش قراولان عمدهء آن در افغانستان معاصر است ؛ در تناسب به جنبش چپ ایران ؛ به لحاظ علمی و تجربی ؛ حیثیت نوجوان پشت لب سیاه نکرده ولی داماد شده را دارد ؛ و در تناسب به جنبش چپ و انقلابی در اتحاد شوروی ی وقت ؛ که اصلاً کودک نوپایی را می ماند !

تجربهء تاریخی که نیازمند نگارش کتب قطوری در زمینه میباشد ؛ طی آخرین تحلیل میرساند که جنبش های چپ ایران و اتحاد شوروی فرصت ها و امتیازاتی داشتند که بر آنچه می اندیشند و انجام میدهند ؛ دید کاملاً علمی و اکادمیک داشته باشند . آنان از نوابغ و اندیشمندان نامور و ممتازی در سطح تمام بشریت برخوردار گردیده و امکانات کافی برای تلفیق علم و عمل داشتند . البته آنچه در تاریخ انجام دادند ؛ عظیم است ولی در برهه های معینی گرفتار توهمات یعنی پشت کردن به علم گردیدند .

یک اصل مسلم است که اگر همه پدیده های طبیعت و هستی و اجتماع ؛ همانگونه بودند که در پدیدار و شکل و نمود به نظر می آیند ؛ دیگر اصلاٌ چیزی به نام « علم = science  » معنا و مورد و علت وجودی نداشت .

 « علم = science  » فقط به علتی موجودیت و ضرورت و اهمیت دارد که ورای پدیدار و شکل و نمود کشف گردد ، در محاسبه آید و به سان واقعیت سرسخت در نظر و عمل طرف توجه باشد .

« اشتباه » و « تکرار اشتباه»:

اینجا ناگزیریم مختصراً به یک واژهء کلیدی ی دیگر بپردازیم تا ادامهء بحث روشن باشد .

این واژه عبارت از« اشتباه » است ؛ « اشتباه» چنانکه الکسیس کارل نویسنده « انسان موجود ناشناخته » در کتاب « تفکرات در بارهء زنده گی » به آن پرداخته است ؛ عنصر اساسی در« بشر شدن » یعنی تکامل موجود پیش بشری به بشر است ؛ چرا که موجودات پیش بشری که تنها با دینامیزم غریزی هدایت میشوند ؛ به طور یک اصل از اشتباه بری اند و نمیتوانند اشتباه بکنند ؛ چیز هایی که در جانوران به نظر ما « اشتباه» و لو رفتن می آید ؛ تماماً مواردیست که غریزه یعنی سیستم اطلاعات ژنتیکی ؛ موجب آن میگردد .

ولی اشتباه در بشر ؛ به دلیلی اتفاق می افتد که او از اتومانیسم غریزی آزاد شده و با افزودهء « عقل» موجود دارای اختیار و انتخاب گردیده است ؛ لذا بشر ـ در مقیاس نوع ـ نخست « اشتباه» میکند که به کشف میرسد و به برکت کشفیات است که تکامل می نماید .

تمام فرهنگ ها و تمدن های بشری که سایر جانداران از آن بی بهره اند ؛ به همینگونه و در نتیجه آزمون و خطا و اشتباه و کشف میسر گردیده و متحقق شده است !

لذا بشر « معصوم » از اشتباه ـ و به ترمینولوژی مذهب « معصوم از گناه » اصلاً و ابداً وجود ندارد . خوشبختی ما مسلمانها درین است که کتاب مقدس مؤمن به ما نیز مؤئید همین حقیقت است . در قرآن کریم پیامبر « بشر » است و جز در موارد وحی ؛ دیگر بشر باقی میماند ؛ یعنی که میتواند مرتکب معصیت هم شود ؛ کما اینکه پیامبرانی نه تنها مرتکب معاصی شده اند بلکه امتیاز رسالت الهی را امتیازی برای خویش دانسته به دنبال هوای نفس رفته اند و حتی مدعی خدایی شده و مردم را به پرستش خویش وادار نموده اند . میتوانید در این راستا به کتاب « معنای قرآن » در لینک های زیر مراجعه بفرمائید :

http://www.ariaye.com/ketab/eftekhar/eftekhar4.pdf

http://naweederooz.com/in/m126.html

بدینجهت « اشتباه » در بشر بدیهی و اجتناب ناپذیر است و اصل اشتباه نه شرم دارد و نه محکومیتی عاید فرد میکند ؛ اما مسأله «تکرار اشتباه» است ؛ علم که خود توسط نسل های متعدد بشری در نتیجه روند « اشتباه ـ کشف و آزمون ـ خطا » به وجود آمده و فراهم گشته مانع « اشتباه » نیست ولی مانع « تکرار اشتباه » هست و باید باشد !!!

علت وجودی علم و تجهیز نسل های بشری به علم همین است که « اشتباهات تکرار نشود ! » ؛ آنکه علم ندارد ناگزیر بسیط ترین اشتباهات را که حتی بشر اولیه در دوران حجر پشت سر گذاشته است ؛ تکرارمیکند .

خلاصه بدون علم ؛ بشر در همان مرحلهء « بشر اولیه » که نمونهء مجسم آن « کودکی نوزاد بشری تا سه چهار ساله گی » است ؛ باقی میماند .

مسلم است که خوانش کتاب علمی و به پایان بردن دانشگاه و اکادمی اساسات علم را ـ در حدی ـ به بشر میسر میسازد ؛ ولی چنین اندوخته تا زمانیکه با مطالعهء دقیق و بازشناسی ی همه جانبه سوژه هایی که بر آنها دید علمی تطبیق میگردد؛ ماهرانه تلفیق نشود ؛ نتیجهء کمال مطلوب نمیدهد .

برخورد های ضدعلمی و فاجعه انگیز:

واقعیت های اجتماعی ـ سیاسی به ویژه در عصر ما بیشتر ماننده به کوه یخ در بحر است که جز قله ای از آن قابل دید نیست .

لذا کارکن و به ویژه رهبر سیاسی باید به تمام دقت و با استفاده از هر وسیله و امکانی سعی نماید که مجموع این کوه یخ به شناخت در آید و آنگاه یا میتوان برای انهدام آن نیرو ها و وسایل تدارک دید و به عمل تهاجمی پرداخت و یا مصلحتاً و مؤقتاً از کنار آن عبور کرد .

برخورد زعامت اتحاد شوروی با سردار محمد داؤد خان که به تازه گی گام بزرگ مترقی به پیش گذاشته وبا اسقاط  سلطنت در افغانستان رژیم جمهوری برقرار کرده بود؛ برخورد علمی ـ چنانکه ما مدنظر داریم ـ نبود. با در نظر داشت نقش شخصیت و خدمات این مرد ؛ می بائیست اتحاد شوروی کمال محبت و گذشت و احتیاط را در برابر او روا میداشت .

سردار محمد داؤد که حتی القاب سرداری و درباری و قومی و قبیلوی را طرد کرده بود ؛ غالباً به تناسب جوجه های چپ ؛ دید و درک درست تر و صائب تر نسبت به واقعیت ها در افغانستان و پیرامون آن داشت ؛ او در برابر تشتت و انارشی ی ناشی از به اصطلاح دههء دموکراسی و در واقع ناشی از حالت ریزش رژیم سلطنتی ؛ « نه! » گفت و به این نتیجه رسید که فقط  با یک سیستم تک حزبی میتواند کار کند و به ادارهء جامعهء پرابلماتیک و از هر جهت آسیب پذیر افغانستان توفیق یابد . می بایست مجموع احزاب و جریانات جوان سالم و امیدوار کنندهء عمدتاً چپ در حزب واحد دولتی تحت زعامت مشروعیت یافتهء او ؛ مدغم میشدند .

معلوم است که کسی چون سردار داؤد به مثابهء رهبر کشور فقیر و عقب مانده و محتاج قادر نبود تمامی عزائیم خویش را در این راستا از همه پنهان نگهدارد و چون دشمنان بسیار زورمند و حریص و هدفمند به چنین استراتیژی پی می بردند به انواع حیل تلاش میورزیدند او را به بیراهه بکشانند و مخصوصاً به اتخاذ سیاست دست راستی و سرکوبی ی نیروهای چپ تشویق و ترغیب نمایند .

در چنین اوضاع و احوال تشکلات چپی ی افغانستان با الهام از شوروی ها یا شوروی ها به تحریک و وسوسهء اینها ؛ سر ستیزه با داؤد خان را گرفتند که اوج آن طئ ضیافتی در کرملین نمودار گردید .

داود خان که طبعاً از قبل نسبت به آشوب طلبی ها و ناسازگاری های چپی ها از یکطرف و نسبت به فشار های گستردهء نیروهای دست راستی داخلی و خارجی از طرف دیگر دل پُر خونی داشت ؛ ناگهان خود را در برابر امر و نهی افزون خواهانه و شماتت آمیز بریژنیف زعیم اتحاد شوروی مقابل یافت . اینجا بود که فاجعهء شومی بر سر کشور و نهضت و مردم دامن گسترد .

داؤد خان عصبانی و نومید و اهانت شده ماسکو را ترک نمود و سوء ظن و بی اعتمادی اش نسبت به عناصر چپی ملکی و نظامی در داخل کشور هم به اوج رسید و ناگزیر تمامی برنامه ها را کنار گذاشت و متوجه حفظ و تحکیم موقعیت شخص خود و افراد محدود وفادار به خویش گردید .

قدرت ها در غرب و عربستان و امارات و ایران و پاکستان که چنین روحیه و حالتی را در کابل حتی به خواب هم نمی دیدند ؛ با اینکه بنابر سوابق بر داؤد خان اعتماد نداشتند ؛ موقع را برای ابراز دوستی و محبت و مساعدت های میلیارد دالری به او و رژیمش از دست ندادند و منجمله وی را بیش از پیش به سرکوبی بی امان جنبش نوپای چپ کشور تحریک و تحریص کردند .

دیگر دپلوماسی شوروی عقیم شده بود و ناگزیر بر ماجرا جویی های چپی روی خوش نشان داد و حتی اجینت محلوم الحال «سیا» حفیظ الله امین را هم غنیمت شمرد . چنانکه میدانیم وضع با ترور فیزیکی میر اکبر خیبر دراماتایز شد . تروریکه تا امروز در پردهء اسرار است !

قراریکه در مقالهء فوق الذکر محترم یورش اشاره شده ؛ استاد میر اکبر خیبر نه تنها خصم داؤد خان نبوده بلکه برای جنبش نوپای چپ افغانستان ادامهء همکاری صادقانه و از خود گذرانه با رژیم داؤد خان را یگانه الترناتیف میدانسته و منجمله به حیث یک انعطاف سازنده خواهان ادغام حزب دموکراتیک خلق در حزب متذکرهء داؤد خان بوده است . 

بدینجهت ترور استاد خیبر در چنان زمانی معانی ی بیحد بزرگی پیدا میکند که جنبش چپ مجبور است بالاخره آنرا بفهمد!!!  

 

                                                                                                ( تا ملاقاتی دیگر ـ بدرود )

E-mail: alemeftkhar@gmail.com

Weblog: http://aashil.blogfa.com/

 

 


بالا
 
بازگشت