محمد امین فروتن

 

 

حکایت همچنان باقی است

 

« مبانی مشترک گفتمان تاریخی دینی!! و نظام حاکم مافیائی در افغانستان »

 

مکثی بر فرآیند عدم  واگذاریی «  کار به اهل کار!!» 

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

بخش دوم وآخیر :

وقتی نویسنده گان ، روشنفکران ومتفکران زیادی درافغانستان و منطقه عوامل بحران درجامعه ما را ارزیابی وریشه یابی می نمایند موضوع کم توجهی به فرآیند « واگذار ساختن کار به اهل کار» را یکی ازآنعده موضوعاتی قلمداد می کنند که گویا مؤجبات اصلی بحران درکشورما وهرجامعه دیگرجنگ زده را فراهم سا خته است ، هریکی از نویسنده گان و دانشمند ان  با درک و دریافت خاصی که از مفهوم « واگذاری کار به اهل کار »  در نزد خویش دارند بصورت ترجمه ای وبا سطح نگرئی  شگفت انگیزی به آن می پردازند ، به گونه ای که در برخی موارد و در بسیاری جوامع عقب مانده و جنگ زده از جمله افغانستان آنرا عامل و منشأ تمامی نا هنجاری ها می شمارند . واقیعت این است که می بینیم نظام «سرمایه داریی  به عقل آمده  معاصر»  و مسخر بر وجدان بشرامروزی همه منفذ های نفوذ و تمامی عوامل به اسارت در آوردن نسل جوان و پرخاشگر امروزی را که در قلمرو های گوناگون جغرافیاوی و تاریخی زندگی  اختیار کرده اند حس می کند و می داند که برای به اسارت در آوردن و مقابله با آنها ، چه شیوه ها و میتود ها ی را بکار گرفته شود ؛ اینجاست که روشنفکران و تحلیل گران متعهد ملتهای جهان سوم  بویژه افغانستان باید از سطحی نگریستن و ترکیز بر کمیت ها بجای کیفیت ها برحذر باشند و پی ببرند که وقتی « ماهیت کار »  تنها محدود  با شمارش سِکه ها باشد واز بار مسؤلیت دربرابر تاریخ و مردم بصورت مرتب و تیوریزه شده  طفره میروند و هرگونه خدمت به مردم  وتوده ها ی فقیر و محروم را از فهرست وظائف و مکلفیت های یک نهادی بنام دولت آنهم از جنس « جمهوری  و اسلامی » حذف کنند و خط  زده شود طبیعی است که تمامی « خانزاده ها و نسلی از  پول پرست ها ی جامعه افغان به عنوان دلالان و راه بلدان مافیائی جهانی  » که در مسیر دردناک و تاریخی مهاجرت های اجباری قرن بیستم در گوشه ، گوشه این دنیای پهناور پراگنده شده اند  از اقصای عالم به افغانستان فراخوانده می شوند و جز آشنائی معمولی با کمپیوتر و زبان خارجی با فرهنگ وتمدن جامعه افغانی که مظهرپیشرفت واقعی ، فضیلت و معنویت  در جامعه و قوم ما به حساب می آیند کوچکترین بلد یتی ندارند ، گروه ، گروه وارد بازار مکاره سرمایه داری میشوند . واقیعت این است که « نظام سرمایه داریی به عقل آمده قرن بیست ویکم معاصر» به کمک ، یاریی و استمداد مستقیم  از همین « راه بلدان روشنفکر نمأی بومی  !!» موریانه وار به جان درخت تنومند فرهنگ و تمدن بزرگ این خیطه ای ازجغرافیأ  افتیده است . چنانچه ژان پل سارتریکی از دانشمندان و فلاسفه ای  مشهور اگزستنسیالیزم Existentialism   در مقدمه اثر معروفی از  فرانتس فانون  عضو جبهه آزادی بخش الجزائر درفرانسه « مغضوبین زمین » روح اصلی این واقیعت  تلخ تاریخ را چنین بیان می دارد .« ما درقرن نوزدهم برخی از شبه روشنفکران قاره افریقا ، آسیا و امریکای لاتین را به اروپا منتقل می ساختیم وبرای مدت کوتاهی در شهر های پاریس ، لندن و امستردام راه می بردیم  وبعد ازچند وقتی با سپری کردن دوره های کوتاه مدت ویاد گرفتن لهجه خارجی وآرائیش مقدماتی و ظاهری به کشورهای خود شان می فرستادیم، وقتی به سرزمینهای خود برمیگشتند به خاطراینکه با نژاد برتر تشابه پیدا کرده اند ، وخود را ازجنس قومشان که به ذعم شان نژاد پست تری هست نه می دانستند !! ورسالت یک بلند گوی صاحب صلاحیتی برای خویش قائل می شدند.این گروهی که با تیتل ها والقاب ویژه ای همچون دکتور، متخصص ، فیلیسوف وعلامه ازغرب به جهان سوم فرستاده شده اند ، اینها به مثابه بهترین پُلی وبهترین مُدلهای انتقال آن چیزها وفرآورده های بودند که ما می خواستیم به ملت های بومی وعقب مانده شرقی انتقال دهیم » و بدین سان مسأ له مهم و اساسی « واگذاریی کار به اهل کار!! » در شرکت تجاریی یعنی همان « دولت جمهوری اسلامی افغانستان !! » بر سر راه شرکأ وسهمداران و سرمایه گذاران خارجی تبار این شرکت سهامی شبه دولتی قرار دارد بصورت اساسی حل وفصل می دارند !! . و گروهی که تازه از غرب برگشته اند و بنام متخصص و دکتور و علامه و دها لقب دیگری در بازار کار جامعه افغانی حضور دارند  مناسب ترین  و درعین حال اهل ترین گروهی برای کار شناخته میشوند ؛ زیرا دیگر از ایمان ،  معنویت ، ارزشهای ملی  ، اخلاق  و فضیلت های تاریخی و مدنی  جامعه ما نه تنها اندکترین خبر ی نیست  بلکه  نسل جوان و پرخاشگروتلاشگری که از متن جامعه افغان برخاسته اند با تمام قدرت علمی و توانائی های مادی و معنوی که داشته اند در نشه ای کاذب  تلاش برای رسیدن به «  ثروت و شهرت » فریضه مقدس دینی و میهنی خویش میدانند ودربسترهمان قرائت تاریخی مذهب اسلام نیزکه دربخش اول این نوشتاربه آن اشاره شده که« انسان ها مساوی خلق نشده است !!» دریک مسابقه شگفت انگیزاریستوکراتیک برای کسب ثروت و شهرت ما فیائی قرارگرفته اند !!! . درد ناکترین و درعین حال پر مخاطره ترین جنبه ء این معامله دربازارکار مافیائی داخلی آنگاه به یک  نمایش غم انگیزی  مبدل  میشود که جنازه های جوانان رشید این سرزمین در تقلأ و یک تلاش خونین کار یابی  سال چند مرتبه ای بدور از کلبه های  فقیر شان ودر کنج ، کنجی از این دنیای غریب  پر ، پر می گردند و برزمین می غلطند !! البته واضیح وروشن است تمامی  کشورهای بزرگ و کوچک صنعتی ای که از همان نخستین روزهای تأسیس ائتلاف جهانی ضد تروریزم در افغانستان حضور چشمگیر نظامی بویژه اقتصادی  دارند  بخاطرکسب  رضأ یت و دلخوشی مهره های «  دلبند  »  خویش یعنی همان گل های سرسبد و « خانزاده ها ی پول پرست  بومی »  با سائر شرکای ائتلاف جهانی ضد تروریزم برسر تقسیم و سهم « عادلانه !!» کمک های به باد آورده اقتصادی مشغول چانه زنی سیاسی  و تعیین جایگاه حقوقی برای آنها اند  . !  که هیچگاه و هرگز نه تنها در راه تأمین عدالت واقعی درجامعه  ما منجر به اندکترین نتائجی نخواهد شد بلکه موجب بروز بسیاری از ناهنجاری های دهشت ناک اجتماعی و اقتصادی  در سرتاسر تاریخ کشور ما خواهند گردید .  

تنا قض ها و پارادُکس های این رویکرد  در  کجا اند ؟

در جائی یک مطلب بسیار حکیمانه و اندرزگونه  ای را خواندم که به عنوان « نطق قبل از دستور!! » و مقدمه ای از  این مبحث نگاشتن آنرا خالی از فایده نه می دانم  . البته در این مؤجز اندرزگونه تسلسل  زندگی امروزی بشر با ارائیه سمبول ها به حکایت درآمده است که برای هر طیفی  هر گروهی و هر طبقه ای از مردم تعریف جداگانه ای داده شده است وبه تناسب خصلت وویژه گی های فطری و کسبی که داشته اند توده های ازمردم را مورد خطاب قرار میدهند   . وآن حکایت و آن خطاب به « انسان معاصر »  چنین است :

« امپریالیست : حرف ات را خودت بزن نان ات را من میخورم .

مارکسیست : رفیق نان ات را خودت بخور حرف ات را من میزنم .

فاشیست :   نان ات را من میخورم حرف ات را هم من میزنم تو فقط برایم کف بزن .

مسلمان :   نان ات را خودت بخور ، حرف ات را خودت بزن ، من برای این ام تا این دو حق برای توباشد . من آنچه را حق می پندارم بر تو تحمیل نه میکنم ، من خود را نمونه میسازم تا تو بتوانی سر مشق گیری . » این حکایت مؤجزی که درواقع استراتیژیی عمومی برای نوع زندگی کردن « انسان »  را بیان میکرد بصورت فشرده و مجمل استراتیژی و دکتورین نامدارترین مکاتب و اندیشه ها ی معاصر دنیا  را برای زندگی وحیات جوامع بشر به نمائیش گذاشت و به قول شاعر : تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!!

شرکت سهامی مافیائی یعنی همان « دولت  جمهوری اسلامی افغانستان!! » گرچه از آغاز وبه استناد به ماده سوم  قانون اساسی جدیدی  « در افغانستان هیچ قانون نه میتواند مخالف معتقدات و احکام دین مقدس اسلام باشد »  تداوم صورت یک دولت اسلامی در عصر جدیدی معرفی شده است اما هیچ گاه حتی به کمک ویاریی  نامدارترین ایدیولوگ ها ی نظام سرمایه داریی لِبرال ازیکسو و ازسوی دیگر مراجع نامور دینی و مذهبی  نتوانسته است سیرت مافیائی و معامله گرانه ء خویش را پنهان سازند . ریشه اصلی  چنین تناقض در معرفت شناسی دوگانه ای نهفته است که از یکسو مقتضای  تکامل و پیشرفت جامعه معاصر، خرد گرائی ، عقلانیت و پیشرفت اجتماعی درهستی و تاریخ است ، از سوی دیگر برداشت متحجرانه ای  « مطلق گرا  و دگماتیک  از اسلام » که بسیاری از همین مراجع مذهبی ای که نظام شبه سرمایه داریی حاکم بر جامعه را مشروعیت می بخشند تکلیف شرعی خویش می پندارند تا به عنوان رهبران  خود ساخته جامعه ومردم که «همیشه بر دوش مردم سوار!» اند ، در حوزه شریعت متوصل به  گفتمان « بنیاد گرای مطلق » گردند . بدین سبب معرفت شنا ختی طالبانیستی ، هم با معرفت توحیدی وعقلانی بشرکنونی وهم با نهاد ها و مناسبات واقعأ موجود و نابرابر مافیائی  درجامعه افغانی  تناقض پیدا میکند . با وضاحت دیده میشود که اجرأ کننده گان گفتمان و روش متحجرانه طالبانیستی همچون « خمر های سرخ » مارکسیستی که قصد داشتند تا  اندیشه های مارکسیستی را با تبعید های دسته جمعی ، قتل عام ها و کشتار وسرکوب در کامبوج تحقق بخشند ، خویش را « خمرهای سبز » اسلام  !! می خوانند  که با ید به تکلیف خویش عمل کنند ؛ با احساس رسالتی که رسالت دینی اش می خوانند خویش را مکلف می دانند تا به هر قیمتی و هرطریقی ، حتی با اِعمال زور و سرکوب «مذهب مورد مقصود»  شانرا در جامعه کنونی حاکم سازند ؛ جالب آنجا و آنگاه است که نخستین حامیان وهواداران سراپا قرص این گفتمان واین روش سرکوب گرانه را« متفکران وشبه روشنفکران مافیائی »جامعه که همچون موریانه ها بر تن مجروح تاریخ  سرزمین و تمدن ما چسپیده اند و جامهء «  دموکراسی و بازار آزاد» را بر تن کرده است تشکیل میدهند . اکنون مسأ له تسوید و تدوین نخستین قانون اساسی افغانستان که با توجه به احکام صریح یعنی ماده اول آن « افغانستان ، دولت جمهورى اسلامي ، مستقل، واحد و غيرقابل تجزيه مي باشد. و همچنان مطابق با ماده دوم این قانون دين دولت جمهورى اسلامي افغانستان ، دين مقدس اسلام است .»  هکذا مواد دیگری از  این قانون بالنوبه دین مقدس اسلام را روح و جوهر اصلی هرنوع قانون گذاریها  در زمان حال و آئنده کشور ما افغانستان درحالی معرفی میدارد که بنابر حکم ماده ششم این قانون اساسی یعنی « دولت به ايجاد يک جامعه مرفه و مترقي بر اساس عدالت اجتماعي ، حفظ کرامت انساني ، حمايت حقوق بشر، تحقق دموکراسي ، تامين وحدت ملي ، برابرى بين همه اقوام و قبايل و انکشاف (توسعه ) متوازن در همه مناطق کشور مکلف مي باشد.» بسیاری از مؤلفه های مندرج این ماده از قبیل « حقوق بشر و دموکراسی » ازآن عده مفاهیمی اند که در گفتمان « بنیاد گرأ ی » اسلامی هیچگونه جایگاهی ندارند ، زیرا در بافت و رهیافت فلسفی اندیشه های تئوکراتیک و « بنیادگرأ» هرگونه حقی برای «انسان» را درجهت اعمال قدرت و تشکیل « حکومت دموکراتیک » انکار می ورزند ، به گمان اکثرمراجع تیوریک این دسته از فقهأ و دانشمندان « فلسفه  ی حق » ریشه در مالکیت دارد و از آنجا که تنها مالکیت الهی ، امری ذاتی است و سائر ملکیت ها  عرضی و متکی بر مالکیت خداوند است پس تنها خداوند که مالک انسان و جهان است ، حق اعمال قدرت و سلطه بر انسان و دخل و تصرف در سر نوشت ، شئون و امور وی را دارا ست ، تاریخ گواه بر این حقیقت است که همین نظریه ، در دوران قرون ؤسطائی مسیحی و نزد تئوریسن های کاتولیکی و کلیسائی ، منجر به تحکیم نظام و سیستمی شد که حد اقل در ادعا ، این تنها اراده ، مشیت و قانون الهی بود که بر انسان و جامعه حکومت میکرد ؛ این نگاه معیوب  «تیوکراتیک» به مثابه صورت بندی سیاسی چنین« فلسفه حق » اساسأ با نفی هرنوع مردم سالاری و دموکراسی ختم میشود ، اما از آنجا که خداوند خود مستقیمأ و بدون واسطه نه میتواند حاضر شده و شخصأ سلطه و قدرت حاکم برجامعه را در دست گیرد ، لهذا نمائنده گان خدا به نیابت از وی ، امر تعیین سرنوشت و مقدرات را درد ست میگیرند و اراده وتصمیم آنان که به عنوان اراده وتصمیم الهی مفروض گرفته میشود و سرانجام در میان انسان ها ی باشنده تمامی اعصار  برای ابد ساری و جاری است !!! با توجه به اینکه در این رویکرد فلسفی انسان در برابر خدا نهاده می شود و خداوند نیز سرچشمه همه حقوق است ، لهذا انسان به عامل مطلق تکلیف تبدیل شده و عملأ رابطه حکومت به مثابه تجلی اراده و قانون الهی با مردم ، به مثابه خیابان یک طرفه حق با تکلیف تحویل خاتمه می یابد . از نظر این دیدگاه ، انسان فاقد هرگونه حقوق ذاتی در برابر حکومت است و وظیفه جز اطاعت و فرمانبرداری از حاکمان الهی را ندارند .!! همانگونه که اشاره گردید  این بینیش عوارض و آثار مرتبی که بر حیات امروزی بشر دارد همانا تناقض میان حکومت مذهبی با حکومت دموکراتیک و مردم سالاراست . گروه دوم نیز بر اساس همان مبنای فلسفی ، اما با رویکرد مخالف ومقابل ، نظام سیاسی مورد نظر خویش را بر مبنای « فلسفه حق طبیعی» استوار ساخته و به نتائجی معکوس نائل می آیند مطابق با  این دیدگاه که ریشه در نوعی جهان بینی آته ئیستی ( انکاراز خداوند ) یا حد اقل "دئستی " ( خداو ند باز نشسته وفاقد قدرت « امر» جدای ازقدرت « خلق » دارد ، ازنظر این دیدگاه  سرچشمه حقوق ، حق طبیعی انسان است و دموکراسی و حکومت دموکراتیک ، لازمه و نتیجه آن به شمار می رود ، درین صورت میتوان گفت که همه مخالفان حقوق الهی و طرفداران دموکراسی ایکه از حق طبیعی « انسان » سر چشمه میگیرد خدا نا باور و ملحد نیستند ، بلکه کسانی نیز یافت شده و میشوند که ضمن اعتقاد بر خالقیت خداوند ، به دخالت او در بقای جهان و تداوم حیات انسان معتقد نیستند و به نوعی انقطاع میان فلسفه حق و وجود خداوند حکم می کنند . روشن است که با نظریه « د ئیستی » سخن گفتن از قانون ، مدنیت و حقوق الهی نیز منتفی است و به هیچ وجه و هیچگاه  نزد هواداران این بینیش قابل قبول نخواهد بود ، اما افزون بر این دو نظریه در باب«  فلسفه حق »  با نظریه سومی نیز مواجه هستیم که حق الهی و حق بشری را در تقابل هم ندانسته و همزمان به اثبات هردو می پردازد ، زیرا حیات و نیاز های حیاتی در بشر بخش مهمی از حقوق است که البته میان انسان و حیوان مشترک و یکسان است ، بنأ هر موجود زنده ، به صرف زنده بودن حقوقی دارد که در شرائط غیر تعارضی و عادی، غیر قابل سلب و تعرض محسوب میگردند. هوا ، خوراک ، پوشاک ، " تولید مثل "و هر آنچه برای ادامه ء حیات موجود زنده اعم از انسان ، حیوان و حتی گیاهان مورد نیاز وضروری است ، جزئ حقوقی محسوب میشوند که رعایت آنها را ذات و جوهرزندگی الزامی می سازد. اما درانسان دو ویژه گی عمده یعنی «خردگرائی  و اراده »، خصلت های فطری اند که حقوق ذاتی و ویژه را به این حلقه ای از کائینات رقم میزند ، روی همین ملحوظ اعتراف و التزام  به مقوله ای بنام « حقوق بشر » به طور کلی با صرف نظر از مناقشات صغروی یا مواردی که در این زمینه وجود دارد با چنین فلسفه حق طبیعی و ذاتی نه تنها منافی حقوق الهی نیست بلکه لازمه توحید به شما ر میرود ، به اساس این دکتورین وظیفه بشر نه دربرابر حکومت ، نه در برابر انسانهای دیگروحتی نه دربرابرخداوند بزرگ(ج) یکسره تکلیف ومسؤلیت نیست بلکه دارای مؤلفه های مستقل حقوقی اند،هرچند که طرفداران گفتمان طالبانی بویژه متکلمان و محدثان اشعری مشرب و شبه اشعری ، اخباری و شبه اخباری سخن گفتن از « حقوق مستقل انسان » را نوعی کفرگوئی تلقی کرده اند ، اما صاحب نظران مدافع طبیعی و فطری حقوق بشر و انسان که خویش را«  روشنفکران دینی» می نامند  چنین دیدگاه شرک آلودی را قبول ندارند . برای اثبات این حقیقت که  دین مقدس اسلام مدافع راستین  حقوق بشر و انسان است علاوه بر متون صریح و روشن قرآنی  به فرمائیش حضرت علی (رض)  چهارمین خلیفه مسلمانان که در خطاب به مالک اشتر صحابی نامدار و از پیشگامان نهضت توحیدی صدر اسلام که تازه از سوی حضرت علی  کرم الله وجهه به ولایت مصر برگزیده شده بود استناد می کنند که ایشان در خطاب به مالک اشتر فرمودند : « فان الناس صنفان ، اما اخ لک فی الدین و اما نظیر لک فی الخلق .» بدین ترتیب ، بشر بودن و همنوعی در خلقت انسانی ، مبنای حقوقی است که هیچ کسی حتی حکومت مذهبی ، حق تجاؤز بر آنها را ندارد ، اصل حیات و توجه به عدالت اجتماعی و آزادی از جمله این اصول است که به عنوان برنامه عمل تمامی ادیان توحیدی ومبنای داوری ما را نسبت به آنها و حقوق مورد ادعای دینداران ومفسران دینی تشکیل می دهد . براساس چنین فلسفه و اینگونه بینیش توحیدی حکومت دینی و حکومت دموکراتیک نه تنها پارادوکسیکال و تناقض آمیز نیستند بلکه بربستر تاریخ بشر لازم و ملزوم یکدیگر می شوند ، بدین ترتیب حاکمیت مشروع حکومتی است که بر پایه های دوگانه دستوار است . از یکسو برحق الهی و از سوی دیگر برحقوق بشر ابتنا دارد . سخت شگفت انگیزو درعین حال درد ناک است که همین اکنون با وضاحت میبینیم که برخی از به ظاهر دموکرات ترین شخصیت های حقیقی و حقوقی و نهاد ها وسازمانهای نامداری که پایبند ی به ارزشهای متعالی حقوق بشراز افتخارات  تاریخی خویش می شمارند حین جبهه گیری ها و تصفیه حساب های  سیاسی با دشمنان خویش  نگاه انسانی وبشری به مؤلفه«حقوق بشر» را به فراموشی می سپارند ودرتعامل با مخالفان شان اصل« رعایت حقوق بشر» را فراموش می کنند و یاهم این جوهر ناب را برای مدت کوتاهی  دست کم تا « تصفیه حساب ها » با مخالفان و دشمنان خویش به « تعطیلات مصلحت آمیز  !!» می فرستند . بهترین و برجسته ترین مثال این رویه منفی و مغائر با رعایت موازین حقوق بشرکه در شرائط یکجانبه برای جلب وجذب مخالفین مسلح «دولت جمهوری اسلامی  افغانستان »از سوی طراحان و گرداننده گان  پروژه « صلح  مسلح » رژیم مافیائی افغانستان هرگاهی از وسائل ارتباط جمعی  بیان میگردند به مشاهده میرسد ،  زیرا یکی از شرائط مهمی به اصطلاح  پیوستن مخالفین « دولت جمهوری اسلامی افغانستان» قطع هرنوع ارتباط تشکیلاتی و فکریی طالبان و سائر مخالفین دولت با "شبکه تروریستی القاعده" میباشد ؛ درحالیکه چنین رویه دربرابرمعاندین و مخالفین مسلح  یعنی  طالبان بخش قابل ملاحظه ای  از مجاهدان مسلمان افغانستان  همچنان نسل پرخاشگر و جنگجوی  از« عرب های افغان *» که حین جنگ سرد و جهاد مسلحانه افغان ها در برابر اشغالگران اتحاد جماهیر شوروی سابق  از کنج ، کنج کشورهای خاور میانه  و عربی  با انگیزه ها واهداف  معین  وروشن سیاسی برای اجرای مأموریت های نظامی  جهانی  به اردوگاه جنگی فرا خوانده شده بودند ،  پس از اشتراک مسلحانه در جهاد افغانستان که منجربه سقوط رژیم دکتور نجیب الله گردید  با دنیای ازنفرتها و عقده های که نسبت به رژیم ها و دولت های  غربی و حامیان  شماره اول جهاد افغانستان دریافته بودند ، این  دولت های  استعماری  غربی بویژه ایلات متحده امریکا را که زمانی آنها را ولی نعمتان خود میپنداشتند مورد یک  « خشم وحشیانه » قرار دادند و درنتیجه ای عملیات سازماندهی  شده و دقیق نظامی برج های دو قلوی نیویورک  را  که سمبول های  آزادی و استقلال امریکا  محسوب می گردیدند با بی رحمی تمام منهدم نمودند که  اندکی پس از حوادث درد ناک یازدهم سپتمبر دولت سرمایه داریی  استعماری  ایالات متحده امریکا به سرکرده گی « جورج دبلیو بوش » رئیس جمهور وقت امریکا ، سازمان و تشکیلات جهانی القاعده  و شخص اسامه بن لادن  رهبرآن  شبکه را مسؤل حوادث یازدهم سپتمبر اعلام نمودند ، ازاین یادآوری چنین نتیجه میگیریم که علی الرغم شعار های بلند بالای که از رعایت حقوق بشر منجمله  حقوق زنان و آزادی بیان ومطبوعات  سر میدهند و حفظ و نگهداریی آن از جمله دست آورد های یک دهه حاکمیت پوشالی رژیم « ملا نصرالدینی » خویش به حساب می آورند  نگاه واقعی و بالقوه ای از سران و تمامی اهرم های اصلی قدرت در افغانستان همانا نگاه ریاکارانه و مزورانه ای  است که هیچگاه با فرآیند  حقوق بشر ومؤلفه های انسانی و بشری آن  تکیه نداشته است ، زیرا در تلسکوب این نگاه که ریشه در منافع مادی دارد رسوبات ، عوارض و آثار  یک نوع تبعیض نژادی و فاشیستی به مشاهده می رسد وبا عدالت اجتماعی  سرتاسریی که«  بشر بودن» بویژه «انسان بودن »  را بالاتر  از هرنوع تبعیض  قومی ، لسانی و نژادی ملاک تحقق عدالت اجتماعی می شمارند ، سنخیتی ندارد بلکه میتوان این نوع عدالت را«عدالت استخاره ای!!» نامید، درپرتوچنین نگاه « اصل مجازات » و«تنبیه مجرمین » نه برای اصلاح و اعطائی سکون و  اطمینان به جامعه  بشریی که تشنه «عدالت» وحاکمیت قانون اند، بلکه بنام سلطه وحاکمیت « قانون »، دموکراسی !!و« احکام مذهب درباری » که توجیه کننده ء مافیای حاکم بر سرنوشت جامعه ما  در پوشش  « مذهب  »  است  ،  کاشتن تخم نفرت ها ، کینه ها وانتقام گیری های است که با  درد و دریغ « برادر دشمن برادر » شده است   .!!  البته باید تأ کید  و اذعان کرد اکنون که جهان به  یُمن تکنولوژی معاصر و سلطه ای لحظه به لحظه  انسان برهستی و کائینات به  دهکده ای  مبدل گشته است  اتکأ ودل بستن به چنین فورمول ها ی معیوب و ناکاره قابل بقأ ودوام نیستند ونه باید برسرآن حساب بازکرد .ازآنجائیکه نظام سیاسی افغانستان به عنوان «حکومت جمهوری اسلامی! »در متن حقوقی بنام قانون اساسی فورمولبندی ومسمی شده است ، جمهوریت واسلامیت دورکن بنیادین چنین حکومتی را تشکیل می دهد ، البته درکنار چنین منطق نهفته درقانون اساسی و روح حاکم برآن که درفصول و اصول متعدد قانون اساسی افغانستان انعکاس یافته است باروشنی فقدان هردو رکن حکومت یعنی « اسلام و دموکراسی» واضیحأ  به مشاهده میرسند.  قابل تعجب این است که  امروز نیز در افغانستان همچون روزگار قرون وسطی که حکومت ، دین و فئودالیزم  سه ضلع مثلث جامعه را تشکیل میدادند و حکومت یا سلطنت مشروعیت خود را از دین (کلیسا) میگرفت وهردو در ارتباط با ساختار اقتصادی جامعه آن روزگار  یعنی فئو دالیزم مجموعه طبقه مسلط و عناصر گفتمانی را در جامعه قرون وسطائی تشکیل میدادند درنتیجه نه تنها از حیث نطری و تیوریکی بلکه از حیث عملی نیز ، انسان و کرامت او و جمله حقوق انسانی و بشری وی کوچکترین ارزشی نداشت ، امروز و در قرن بیست ویکم نیز با هزینه ساختن ده ها میلیارد دالروحضورنظامی دست کم نیمی ازجهان صنعتی وسرمایه داری که به بهانه مبارزه با تروریزم و القاعده درافغانستان حضوردارند بنام دولت جمهوری اسلامی افغانستان ) تمدن ، فرهنگ و تاریخ گذشته افغانستان را به حراج گذشته اند، وبا روشنی به ملاحظه می رسد که«چگونه تروریزم را با تروریزم نابود میکنند ؟»البته تحولی که در این دوره جدید بوقوع پیوست این است که در مقابل  فئودالیزم و طبقه نیمه فئودال جامعه آن روزگار بدون آنکه بصورت تدریجی شاهد تغییرات عمیق و بنیادی  در جامعه خویش  باشیم طبقه جدیدی ودر طی سه دهه گذشته در بستر یک جامعه وشرائط  دیگر بصورت  مستعجل و مصنوعی  بنام « بورژوازی » از جنس مافیائی آن رشد کرد و به اقتضای شرائط جامعه افغانی بصورت مصنوعی منتقل گردید . درحالیکه سران این مافیأ ی غارتگر بدور ازباد ها و طوفان ها ی میهن در « گلخانه های سرمایه داری جهانی !!»  آفتاب می گرفت نخست  وسائل و ابزار عنعنوی مشروعیت دهی در جهان عقب مانده ،  یعنی مطبوعات ، روزنامه ها و شبکه های تلویزیونی ۲۴ ساعته  را به شمول پایه ها وستون های دیگری ازجامعه مدنی یعنی « صلاحیت تشکیل وایجاد  احزاب و سازمان های اجتماعی و سیاسی » در جامعه ما  را در اختیارگرفتند  و در راستای فعالیت های شبانه روزیی این مافیای غارتگربین المللی ، نخست با انهدام  بزرگترین ساختار ها ی جامعه  جنگ زده ما را که در طی سه دهه جنگ خونین به لرزه درآمده بودند بصورت کامل منهدم ساخت و سپس به قصد  تخلیه و خانه تکانی اساسی ملتها ی جهان سوم منجمله افغانستان از فرهنگ ، اخلاق ، معنویت  و آثار تمدن بشری دست به عملیات ضربتی زدند ؛

 فرآیند اجتهاد متعهدانه مذهبی ویا هم تظاهر ریاکارانه  بر آن ؟ !

طرح مجرد و انتزاعی  آزادی « اجتهاد » در دین مقدس اسلام نه تنها هیچگونه مسائل و مشکلات بشر امروزی را حل نه میکند بلکه با تکیه خشک وواهی  بر تنها  شعار « آزاد یی اجتهاد مذهبی » و عقلانیت اجتماعی !! بربسیاری از نیازمندی های اصلی نسل معاصر سایه می افگند وآنرا بصورت تیوریزه و« سیستماتیک مسخ» و پرده  پوشی می نمایند. بنابراین آنچه را  که در جوامع بشری بویژه کشورهای اسلامی به مثابه یک کمبودیی  مهم فکری وعقیدتی برملامیسازد ماهیت عملی و« اجتهاد پویا و دینامیک » مذهبی است که به مثابه روح کا وشگرانه  تاریخ و جامعه ، قافله حیات انسان باشنده همه عصرها و تمامی نسل ها را با موتور«عقلانیت و آگاهی متعهدانه» انسان جانشین و خلیفه برحق خداوند بزرگ  در زمین را، درراه رسیدن به ایجاد یک جامعه عادلانه توحیدی دربرابرآفات گوناگون وغرائز سرکش وطبیعی ای زندگی که موجبات بسیاری آلودگی های سیاسی ، اقتصادی و اخلاقی انسان ها و شخصیت های حقیقی وحقوقی در جوامع بشر  را فراهم می آورند « وقایه **» و « واکسینه » می سازد . وبدین گونه  از میرغضب های استبداد  و فراشان ستمکاری و ظلم جلوگیری میکنند .!!همچنان  باید گفت که مفهوم و جوهر اصلی و حقیقی « اجتهاد پویا  » مستلزم شناخت علمی زندگی بشر و رابطه آن با هستی و کائنات است تا با درک  وکشف ارتباط « مکانیزم ساختاریی هستی » با هدفمندی های نهفته در بطن کائنات که در اعصار گوناگون تاریخی و جغرافیا وی  لزومأ از سوی انبیأ ی بزرگوارو برخاسته از بطن و متن تاریخ و جامعه  به حیث ندای ملکوتی و درقالب  دین به بشر عرضه شده است . همچنان مسأ له باب اجتهاد در اسلام یعنی  نه تنها تحقیقات آزادانه در مسائل دینی و انطباق مذهب با تحولات زمان و تحولات تاریخ است بلکه اصولأ فرآیند « اجتهاد » در دین تداؤم راه عملی و پرخم وپیچ تمامی  انبیأ ی بزرگوار و مصلحان نامدار تاریخ به شمار میرود . تلاش برای نجات بشر درمتن تاریخ و جامعه ودرعمق وجدان برده های اسیر ، توده های استثمار شده و ملت های استعمار زده درهرکجا ی از  تاریخ وهر کجای ازاین  جغرافیای  داغ که  اسیر جهل و بیسوادی  گشته اند ، میباشد . مجتهد ین ، فقها ،  مصلحان و بالاخیره تمامی روشنفکران متعهد این روزگارباید بدانند و با آنتن های سریع السیرخرد و«عقلانیت جمعی »این ندای  تاریخ را درک کنند و بشنوند که « انسان » به مثابه موجود خارق العاده ، آگاه و جستجو گر با تصاعد هندسی بر هستی وکائنات تسلط و غلبه می یابد واین امرخود سبب میگردد تا پیرامون زندگی انسان را پدیده های نووجدیدی احاطه کنند که این عملیه تکاملی درهستی  خود سبب شده تا مسأ له هبری ومدیریت جوامع بشری را بجای متوصل شدن به«رجال»،« نُخبه گان» و« شخصیتهای کَریزٌماتیک» درشاخصها ونهادینه سازیی فرآیند« اجتها د جمعی» به  حیث یک سیستم پویا ، متحرک وهم آهنگ با نبض تکامل  طبیعت و هستی جستجو کنند .بنابراین  هرکس ، هر مصلح  هر روشنفکر ، و دانشمند  و فقیه و مجتهدی که خواسته باشد در قرن حاضر و به نمائنده گی از نسل معاصرسرود نجات فرهنگ و تمدن ما و همه بشریت را بنوازند وظیفه دارند تا محوراصلی بررسیها وکاوشهای علمی و« اجتهادی» خویش رادر قلمروشناخت نوینی ازتاریخ بشریعنی همان مرحله جدید که برخلاف میل باطنی حاکمان مافیائی به « جهانی شدن » Globalization  انجامیده است ، متمرکزسازند . خلاصه اینکه باید تمامی  ارزشها و مؤلفه های دینی و سیاسی و معنوی در تاریخ بشررا که محصول تلاش ، انبیأ و پیامبران  اُلوالعزم الهی درزمین و مبارزان راستین تاریخ اند  با اقتضای  دوره مدرن زندگی بشر با نهادینه سازیی مکانیزم « اجتهاد پویا و دینامیک » به مثابه یک سیستم وقائیوی در تاریخ ، انسان آواره  و رنجدیده امروزی را نجات داد . برای روشنفکران امروزو تمامی « فقهأ » و « مجتهدان دین » این یک آزمون و تجربه بزرگی است که  چگونه میتوانند پس از صدها سال سکوت مصلحت آمیز دربرابر«تکامل و پیشرفت بشر» ، که جهان را با تنبلی و بی توجهی درنشه ای از« قدرت و شهرت کاذب» به « شبه دانشمندان» و« شبه روشنفکران سکولار » واگذار کردند و در نتیجه یک جامعه عقب مانده و فاقد مدنیت و ارزشهای معنوی را به میراث برد ند ، به مرحله ای از پیشرفت ، اخلاق و تمدن برسند وجامعه ونسل  افیون خورده معاصر را نیز بر بالهای دیانت و مذهب به چنین مدارجی از تمدن و پیشرفت  برسانند .؟  این یک تجربه بشری است مسأ له رسیدن به معنویت و احیای ارزشهای ازدست رفته تبلیغ خاص برای یک دین و مذهب و ایدئولوژی  خاصی نیست. 1-08-2010  * نام جنگجویا عرب تباری  که به جهاد افغانستان آورده شده بودند و سازمان القاعده را بنیاد گذاشتند    

 


بالا
 
بازگشت