نگارنده: دکتراندس م. نبی هیکل

 

 

ابتکارات صلح و پیامدهای احتمالی آن

 

قسمت اول

 ابتکارات صلح

 

               به دنبال تدویر جرگه مشورتی صلح اقداماتی برای تحقق فیصله های جرگه ی مشورتی صلح انجام یافت. این اقدامات از زمره شامل رهایی زندانیانی که کمیسیون مربوطه شایسته ی رهایی می پنداشتند بود و اینک شورای عالی صلح نیز تشکیل گردید تا صلح را با طالبان اعاده نماید. جنگ باطالبان از سال 2001 هنگامی آغاز گردید که جامه ی جهانی تصمیم گرفت امارت طالبان را سقوط دهد.

آیا اینهمه مساعی به صلح خواهد انجامید؟

 همه به یادداریم که از مساعی صلح کم از کم سه سال میگذرد و در دو سال اخیر در صدر سیاست خارجی قرار داده شده است. این مساعی تا کنون دریچه  ی امید به مذاکره  را نیز نه گشوده است.

به همین دلیل میتوان پرسید چرا حکومت افغانستان در پی صلح با کسانی است که 1) صلاحیت تصمیمگیری در مورد صلح را ندارند، و 2) تا کنون پیوسته پیشنهاد صلح را به این یا آن بهانه رد کرده اند، و 3) بر راه حل نظامی اصرار میورزند؟

هم در رابطه با نياز به صلح و هم در رابطه با مذاكرات با مخالفان مسلح، اجماع عمومي  و جود دارد و اين اجماع  تنها بر رعايت قانون اساسي افغانستان تاكيد دارد، در حاليكه حكومت خود به رعايت قانون اساسي تمايل چندان ندارد. در صورت موجوديت اجماع نياز به مشورت چون تيمم با موجوديت آب اساس خود را از دست ميدهد. دليل دومي اين است كه در صورت موجوديت اجماع، موجوديت پارلمان و اكثريت آناني كه مطابق قانون اعضاي لويه جرگه را تشكيل خواهند داد، مشورت كدام عناصر ديگر اجماع عمومي را غنا خواهد بخشيد؟

این خود سوال دیگری را به وجود می آورد که صداقت ایلیت سیاسی را مورد سوال قرار میدهد. حکومت افغانستان نخست باید امور را در دخل کشورمنظم سازد تا اعتماد مردم و مخالفان را حاصل نماید. در حالیکه حکومت و متحدان آن به ماشینی مبدل شده اند که مخالف تولید مینمایند. درچنین شرایط که حکومت توانایی کاری و حکومتداری را ندارد و از توانایی تامین امنیت و مصوونیت مردم برخوردارنیست، صلح طلبی با مخالفان مسلح در بیان نرم آن خواست تسلیمطلبانه ای بیش نیست و به همین دلیل است که طالبان همان سیاستی را که مجاهدین در برابر حکومت شهید نجیب الله اختیار کرده بودند در برابر حکومت مجاهدین در پیش گرفته اند.  در بخپش دوم این مقاله پیامدهایی را یاد دهانی خواهیم کرد که ازاین قضاوت حمایت مینماید.

مخالفت نتیجه ی شرایط آتی میباشد:

 1) اختناق: شرایط اختناق یا اعمال فشار میتواند مخالفت و در نتیجه مقاومت بوجود آورد. اعمال فشار نیز موجب شرایطی میگردد که رسیدن به هدف مطلوب  یا ایجاد اثر مطلوب را به بار میاورد. مردم افغانستان درطول تاریخ شرایط اختناق را تجربه کرده اند که در آن با دست آهنین حکومت میشود و باخطرات علیه منافع ایلیت حاکم در اشکال مختلف آنها مبارزه میشود. مثالهای اختناق در اشکال معاصر آن را بیشتر بر اقلیتها میتوان شناسایی کرد. برخورد با مسلمانان در برخی کشورها را میتوان بحیث مثال یاد کرد.در افغانستان اختناق سیاسی را  در عدم پاسخگویی به خواستهای مردم وبیرون نگهداشتن سایرین از مشارکت سیاسی میتوان یافت.

2) نارضایتی: منظور از نارضایتی عبارت از نادیده گیری منافع، سرکوب و یا خفه ساختن خواستهای برحق و مشروع و یا نادیده گیری آنها میباشد. در چنین حالات نیروها و یا گروه ها ی مورد بحث از سیستم سیاسی یا پر وسه ی تصمیم گیری بیرون نگهداشته میشوند. نارضایتی با در نظرداشت درجه ی شدت و و سعت آن، شعور سیاسی و موجودیت یک عنصر تشویقی یا حمایت کننده میتواند به مخالفت آشکار و مقاومت مبدل گردد. برخورد تعصب آمیز، گروپی و حزبی  نیزموجب نارضایتی میگردد. این پدیده را نیز در  سیاست حاکم بحیث فرهنگ حاکم میتوان یافت.

3) دیگراندیشی: دگراندیشی در فضا و جو خصمانه حتی در دموکراسی ها به مخالفت و مقاومت میانجامد. در بسیاری از کشورها ی دموکراتیک  دیگر اندیشی در موارد معیین  تحمل  نمیگردند. سازمانهای فاشیستی در  سراسر اروپا را میتوان نمونه های دیگر اندیشی دانست که با تمایل  اندیشوی حاکم در مخالفت قراردارد.

بر اساس این تحلیل میتوان این سوال را مطرح کرد که چگونه میتوان  صلح را در چنین شرایط تامین کرد، شرایطی که حاکمیت ملی مورد سوال قرار دارد، حکومت ناتوان، فاسد و غیر مسلکی، و کشور همانند خانه ی بدون در و دیوار به عرصه ی رقابت های منافع مختلف و لانه ی دستگاه های استخباراتی کشورهای بیشمار بخصوص همسایگان دورو نزدیک مبدل گردیده است؟

باید فراموش نه نماییم که در  چنین شرایط سیستم سیاسی و اقتصادی ایجاد شده به دلایل گوناگون به جای اینکه برای مردم باز و نفوذ پیر باشد، برای مخالفان مسلح بازتر و قابل نفوذ است .درچنین شرایط مساعی صلح مساوی با تسلیم طلبی قرارمیگیرد.

درحالیکه  حکومت افغانستان خود را متعهد به تامین صلح میخواند ، ناتوانی و ناکامی ماموریت آن از همین اکنون قابل پیشبینی میباشد. زیرا:

1) تامین صلح از حیطه ی  تحت حاکمیت آغاز میگردد و به مثابه ی مثالی از توانایی حکومت برای انجام تعهدات و مسوولیتهایش عمل مینماید. چنین مثالی را  حتی  پس از هشت سال حکومتداری نیز نه میتوان دریافت.

2)  صلح مستلزم اراده و نیت است وتعهدات و مسوولیتهای را باخود میاورد، در حالیکه مراکز تصمیمگیری  در مورد مصالحه نه درحلقه ی ایلیت سیاسی حاکم و نه هم در حلقه مرکزی نیروهای مسلح مخالف قرار دارند. در مورد شرایط بسنده مصالحه و تامین صلح تنها در مراکز یاد شده میتواند تصمیم گرفته شود. اگر چنین نیست چرااثری از این صلح با چنین اشتیاق برای آن در داخل وسرو صدا ها درخانه همسایه جنوبی ما  به جشم دیده نمیشود؟

3) نقش پاکستان بحیث پناگاه، مرکز پرورش، تربیت و تجهیز نیروهای مسلح مخالف در تامین صلح اکنون بیش از هروقت دیگر آشکارگردیده است. پاکستان مطمین گردیده که نقش آن از سوی افغانستان و جامعه ی جهانی بحیث عامل اساسی شناخته شده است. این کشور همسایه، ستراتیژی خود را در قبال مساله افغانستان  مورد بازنگری قر ارداده است و  به اصطلاح  به تطبیق پلان (ب = B) آغاز کرده است تا در تنور گرم به نانوایی بپردازد.

برای پاکستان موجودیت یک رژیم دوست و یک افغانستان ضعیف بحیث همسایه در نهایت امر قابل قبول  خواهد بود.  به عبارت دیگر فکر میشود گذار از کنترول مستقیم به کنترول غیر مستقیم افغانستان در دستور کار پاکستان قرارداشته باشد.  پاکستان با دستگیری سران طالبان از یکسو به افغانستان میگوید که مذاکره با طالبان تنها ازطر ق پاکستان میتواند صورتگیرد و از سوی دیگر میخواهد نشان دهد که توانایی اعمال فشار بر طالبان را دارا میباشد و میتواند از تمایلات ناخواسته درمیان طالبان برای مذاکره و مصالحه جلوگیری نماید. 

حال این پرسش به میان میاید که چرا ایلیت سیاسی و متحدان آن پس از هشت سال جنگ  و با وصف رد مکرر مصالحه از سوی نیروهای مسلح مخالف به مساعی شان برای مصالحه امیدوار اند؟

چرا حکومت افعانستان که از ملی بودن و حاکمیت ملی داد میزند از ملتی حمایت نمیکند که اکثریت را میسازد و در پی مصالحه با آنانی است که  نه تنها بحیث  سربازان غیر علیه حاکمیت ملی قرار میگیرند، بلکه بر پیکر ملت  پیوسته زخمهای خونین وارد مینمایند؟

این مقاومت را با جهاد باید پاسخ گفت. راه مذاکره و برگشت به زندگی عادی برای آنانی که  صف خود را از دشمنان افغانستان جدا میسازند باید باز نگهداشته شود.

حراست از استقلال، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی وظیفه ی دولت است و حکومت بحیث ممثل دولت باید با آنانی که حریم (ارضی ، هوایی، آبی) کشور را مورد تجاوز قرار میدهند بحیث متجاوزان و دشمنان وطن باید برخورد نماید.

 

  ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت دوم

پیامدهای احتمالی ابتکار صلح

 

مساعی صلح حکومت پیامدهای مهمی را برای مردم افغانستان و روابط  با ایالات متحده امريكا در پی داشته اند. این مساعی مشی سیاسی حکومت را بخصوص مورد سوال قرار میدهد.

پاسخ به این سوال که چرا حکومت افغانستان پس از چند سال به یاد صلح با مخالفان مسلح افتاده است با مساعی حکومت رابطه دارد. از چند سالی بدینسو حکومت صلح با طالبان را پیشنهاد میکند و  بلادرنگ پاسخ رد میگیرد و این خود این پرسش را  بوجود میاورد که  در صورت رد مکرر پیشنهادهای صلح از سوی طالبان چرا حکومت افغانستان به  سیاست معمول خود در رابطه با صلح تجدید نظر نمی نماید؟

پرسش سوم این است که جرا حکومت بر سر اقتدار از یکسو هرروزبر اکثریت ناراض و مخالف در کشور میافزاید و از سوی دیگر بیشتر به خواستهای طالبان توجه مینماید تا به خواستهای مردم ؟

نتیجه گیری از این پرسها را به خواننده وامیگذارم و بر پیامدهای مساعی صلح مکث مینماییم.

آنچه حکومت افغانستان به عنوان ابتکارات صلح در پیش گرفته است پیامدهای ناگواری داشته که بر اساس ا« پیامدهای احتمالی آن را نیز میتوان پیشبینی کرد.

مشی صلح حکومت در گام نخست باید با حکومت داري خوب توام گردد، زیرا حکومت داری به شیوه کنونی، حکومت را در حد اقل آن به ماشین تولید مخالفان حکومت و نیروهای خارجی تبدیل کرده است. بدین ترتیب مشی کنونی صلح با طالبان تشنج داخلی را دامن میزند. از دیر زمان بدینسو حلقات مختلف بر رعایت و احترام اصولی تاکید دارند درقانون اساسی افغانستان در رابطه با ازادی های  سیاسی مردم تسجیل یافته اند.

حکومت نتوانسته  اصول مذاکرات را با جانب دیگر بصورت واضح و روشن فرمولبندی نماید. سخنان رییس حکومت طی ماه های گذشته پیامهای ضد و نقیض صادر ميگردند که به جای صراحت به ابهام و نگرانیها انجامیده است.

تصامیم جرگه مشورتی صلح که در سال 1389 در کابل تدویر کرد يد، باید برای تایید به  پارلمان کشورارایه میگردید تا فیصله های آن جرگه به حکم قابل اجرا تبدیل میگردیدند. اساس صلاحیت جرگه مشورتی راعنعنه میسازد نه قانون و صلاحیت صدور تصاميم تقنینی را که حکم اجرایی داشته باشد نیز ندارد.

براساس خواست و انتخاب سیاسی حکومت تعدادی از آنانی که به اتهام طالب بودن یا همياري با طالبان زندانی شده بودند از زندانها آزاد گردیدند. در هردو حالت بی گناهی و گنهکاری آنها باید بر اساس حکم مراجع فضایی زندانی یا رها میگردیدند. با صدور فرمان رهایی این دسته از افراد فعالیتهای طالبان تشدید گردید.  این اقدام بدون شک مورال سربازان و آنانی را تضعیف نمود که با طالبان بصورت مستقیم یا غیر مستقیم در نبرد قرار داشتند و آخرین هراس جنگجویان مخالف را نیز رفع کرد. جنگجویان طالب بر اساس این باور مبجنگند که در جهاد بر علیه کفر و اشغال افغانستان  یا به درجه ی غازی بودن دست میابند و یا هم به شهادت میرسند. تنها هراس از دستگیری و مرگ تدریجی میتوانست در برابر آنها قرار داشته باشد. این اقدام بدون شک فاقد اثرات جانبی نه بوده است وبا رهایی برخی از طالبان حکومت این امکان را فراهم ساخت تا عده ای را دوباره به صف طالبان بفرستد، تا به قتل و غارت و دشمنی با مردم ادامه دهند.

تقاضای همه ی مردم از حکومت این بوده تا برای تامین صلح کار کند، حقوق و آزادیهای حقه مردم را باصلح تعویض نه کند زیرا این به معنا معامله ی صلح با اسارت است و با آنانی مصالحه نماید که از افغانستان مستقل، آزاد و مرفه حمایت مینمایند.

تعلل حکومت در مبارزه علیه فساد با دلایل نیرومندتر حمایت از فساد توام گردیده و باورمندی مردم بر حکومت و تلاشهای آن به صفر تقرب کرده است. برای اعاده صلح باید پرسید کیها با کیها، چرا و برکدام اساس صلح میکنند؟

صلح به باور و اعتماد نیاز دارد و تا زمانی که این اطمينان بوجود آورده نشود که:

1)      جوانب مذاکره صلاحیت تصميم گيري و اجرای آن را دارد

2)      ضمانتهای اجرایی قابل باور براي هر دو طرف وجود دارند

3)      توازن قوا و موقعیت نظامی طرفین در جنگ برتری یکی بر ديگر را نشان دهد.

 

اعاده نه خواهد شد.

ماده اول در این معامله غایب به نظر میرسد، زیرا صلاحیت تصمیمگیری  یکجانبه نیز به اعاده صلح نه خواهد انجامید، در حالیکه ضمانتهای اجرایی بیشتر مورد شک و تردید قراردارند. اثبات در رابطه با ماده سوم همه میدانیم که حکومت افغانستان نخست باید موضع برتر و بهترش را در این جنگ باید به اثبات برساند تا  امیدواری طالبان را در رابطه به سقوط حکومت و یا قبول شرایط آنان به نا امیدی مبدل سازد.

تاثیرات عملی مساعی صلح عبارت خواهد بود ازتوافق بر آتش بس ، خلع سلاح مخالفان و بازگشت آنها به زندگی عادی.

درحالیکه فعالیتهای مخالفان مسلح از نگاه وسعت و  قوت رشد کرده اند، پیوستن افراد و گروهک ها که از سالها بدینسو جریان دارد، مبیین پیروزی مساعی صلح بوده نمیتواند.

مساعی صلح باید به مثابه ی یک ستراتیژی مورد بحث قرار داده شود و از سوی پارلمان کشور تصویب گردد. صلح نه باید به قیمت تحت قیمومیت قرارگرفتن افغانستان و یا خدشه پذیری حاکمیت ملی داخلی و خارجی کشورو سلب آزادی ها و حقوق حقه مردم تمام گردد.

 

+++++++++++++++++++++

 

 

انکشافات سیاسی ماه های اخیر به پیامد مهم مساعی صلح برای مردم افغانستان و کشور ما اشاره ميكنند.

دلا یلی وجود دارد که فکرشود بر راه حلی توافق صورت گرفته که منافع حد اقل سه طرف دخیل در مساعی صلح را میتواند تامین نماید.  مثلث مذاکرات  به آهستگی و به تدریج از آنسوی غبار و شبح موجود  تبارز می نماید.

نه سال گشته  عمدتا دو مساله را بري جهانیان ثابت کرد. از يكسو جهانیان دانستند که جنگ با طالبان و القا عده  فرساینده  وبرای آنان گران تمام خواهد شد و از سوی دیگرحکومت افغانستان همطرازمطمینی برای یک سفر طولانی برای آنها ثابت نگردید.

در نه سال گذشته نیروی طالبان از لحاظ کمی تقویت  گردید و از لحاظ کیفیت جنگی خود را در سطحی قرار دادند که جامعه جهانی پذیرفت بدون مذاکره با آنها چاره یی دیگری وجود ندارد. نه تنها پیشبینی هایی  رهبران نظامی ناتو و افغانستان دررابطه با چگونگی جنگ علیه تروریزم در سال 2010 و تلفات نظامی نیروها ی ناتو از یکسو و تلفات غیر نظامیان از سوی دیگر موید این نیرومندی اند ، بلکه زندگی واقعی مردم هرروز شاهد توسعه ی روز افزون نفوذ طالبان میباشد. حقیقت دیگر این است که  در مدت یکسال ساحه ی فعالیت مخالفان مسلح از جنوب به شمال نیزگسترش یافت است.

تقویت  و نیرومندی مخالفت مسلحانه دلایل و علل رو شن دارد وبه مهمترین آنها در قسمتهای اول و دوم  بحث پیرامون پیامدهای ایتکارات صلح"  اشارتهایی صورت گرفته است.

 

حکومت افغانستان که به بیماری تعصب ، فساد و هژمونیزم مبتلا میباشد  به جای توجه به خواستها و نیازمندیهای مردم به خدمتگذاری به لیبرالیزم تن داد و به جای حمایت از منافع ملی در دفاع از منافع حزبی و گروپی قرار گرفت. ادامه ی چنین سیاست نه تنها فاصله میان  حکومت و مردم را بزرگ و بزرگتر میساخت بلکه  اعتماد و باور مردم رانیز سلب میکرد. رویدادهای یکی دو سال اخیر مانند انتخابات ریاست جمهوری و مجلس نمایندگان، سیاست یک بام و دوهوا وجنگ و آشتی با ایالات متحده، نشان داد که حکومت در پی تحکیم قدرت  ایلیت حاکم از هیچ  نوع مساعی دریغ  نمی ورزد.

حکومت و متحدانش در واقعیت امر از راه فراهم آوری انگیزه ها و زمینه های مخالفت، به ماشین تولید مخالفان مبدل شده اند.

نه تنها  حقیقت شناسایی طالبان  بحیث  یک نیروی مطرح از سوی متحدان حکومت افغانستان در جنگ علیه به اصطلاح تروریزم موجب آن شد تا جامعه ی جهانی  ستراتیژی خود را مورد بازنگری قرار دهد،  بلکه عوامل دیگری مانند فقدان حمایت مردم از حکومت، حکومت فاسد ، عدم  اعتماد و باور بر حکومت بحیث  یک پارتنر مطمین و  سرانجام   حمایت اعتقادی مردم از طالبان ، در این تغییر سهم داشتند. مردم در نتیجه ی سیاست حکومت در طی 9 سال در حالتی قرار داده شدند تا به اصطلاح به "کفن کشان قدیم " طلب آمرزش کنند.

عصاره ی ستراتیژی جدید ناتو را امنیت  به اصطلاح " غرب آزاد" تشکیل میداد، در حالیکه توسعه ی دموکراسی لیبرال یک جز آن پنداشته میشد. در استراتیژی جدید  از یکسو با در نظرداشت اوضاع در افغانستان( انگونه ای که به گونه ی خلاصه در اینجا توضیح داده شد) و از سوی دیگر با درنظرداشت هدف حضور نیروهای ناتو در افغانستان، اهداف دور و نزدیک نظامی تعیین گردیدند.  هدف اساسی مطابق به این ستراتیژی این است که غرب مطمین گردد که هیچ خطری پس از این از این منطقه نتواند متوجه غرب گردد. آنها ( بخصوص بریتانیا و ایالات متحده) بارها گفته اند که  سربازان آنها بخاطر امنیت کشور ها ی شان در افغانستان حضوردارند.

نه سال جنگ، مشوره و مذاکره، تحقیق و بررسی متحدان حکومت را در موقعیتی قرار داد که دیگر میتوانست صف آرایی و توانایی نیروها را در صفوف متحدان و مخالفان نه تنها در افغانستان بلکه در منطقه با دقت ارزیابی و مورد مداخله قرار دهد.  

آنها برای منافع کشور های خود در کشور ما قرار دارند،  مگر ما در کشور خود برای چه قرار داریم؟

 

خطرات  به امنیت غرب از کجا ناشی میگردیدند؟ روزگاری بود که طالبان به باور غرب افغانستان را به پایگاه القاعده مبدل ساخته بودند و با سطوط امارت طالبان این پایگاه ها باید از میان برده میشدند، زیرا فکر میشد رهبران القاعده در اینجا یا آنجا پناه برده اند. غرب میدانست تنها به هدف سرکوب تروریزم به این کشور نیامده است.

 

منافغ ملي کشورهای عضو ناتو بخصوص ایالات متحده امریکا ،انگلستان، فرانسه و جرمنی  مقدم برهمه از لحاظ سياسي در اين نهفته است كه تروريزم ناشي از افراطيت آنها را از اين منطقه پربارتهديد مينمايد. این تهدید نه تنها بعد سیاسی بلکه بعداقتصادی نیزدارد. اين منطقه از دو لحاظ  پربار تلقي ميگردد: از لحاظ فكري و از لحاظ منابع طبيعي.

 

از لحاظ فكري: تمایلات ضد امریکایی و اسلامی در این منطقه از نیرومندی خاص برخوردار میباشد.

از لحاظ طبيعي: این منطقه از یکسو دارای ذخایر دست نخورده و نیروی کار ارزان میباشد و از سوی دیگر تعدادی از قدرتهای دارای نیروی اتمی در این منطقه واقع اند.

جامعه ی بین المللی ناگزیر است این حقایق و واقعیتها را برای رسیدن به اهداف سترتیژیک خود در نظرداشته باشد. همین ناگزیری اساس روابط جامعه ی جهانی را با افغانستان و پاکستان تشکیل میدهد.

 

جامعه ی جهانی میداند که تامین منافع ملی هریک از کشورهایی که در افغانستان حضور نظامی دارند، و تامین منافع دستجمعی جامعه جهانی بدون در نظرداشت منافع افغانستان ( یعنی تنها از راه نظامی) ممکن نمیباشد و به همین دلیل باید بازسازی را بحیث عنصر حتمی ستراتیژی نظامی درنظر گیرند. این ستراتیژی باید درمنطقه ی پربار پیاده گردد.

مشکل اساسی این است که حکومت صعیف و ناکاره و دست نشانده نه توانایی اجرایی دارد و نه توانایی مسلکی، در حالیکه حمایت و پشتیبانی مردم را نیز با خود ندارد. این وضعیت موجب آن گردیده تا ابتکار عمل دردست عناصربیرونی قرارگیرد و رهبری کشوربار همه ملامتی ها را بر گردن بی امنیتی بگذارد.

 

این نیز به نفع جامعه جهانی میباشد که افغانستان به یک کشور لیبرال مبدل گردد. مگر چنین هدف یک ایدیال به نظرمیرسد زیرا غرب به دستان خود ارزشهای اعتقادی خود رادر افغانستان زیر خاک  دفن مینماید. بنابردلایل مختلف غرب راه ساده میانگین را برمیگزیند و با این اطمنان اکتفا خواهد کرد که  منافع امنیتی و اقتصادی خود را در این منطقه مصوون گرداند.

دستیابی به این مامول در شرایطی که حکومت افغانستان بنابر دلایلی از زمره وابستگی به اییتلاف منطقوی را بحیث راه حل معضله افغانستان برگزیده است به پروسه تحولی کمک مینماید که از زمانی بدینسو آغاز گردیده است. از آنجایی که افغانستان نتوانسته بحیث پارتنر یا همکار مورد اعتماد غرب عمل نماید، فاقد حمایت داخلی و فاقد کفایت کاری برای حکومتداری میباشد،  و از آنجایی که هم منابع بشری، رهبری و اداره سیاسی و نظامی، تربیت و تمویل نیروهای مخالف مسلح در قلمرو پاکستان قرار دارد، پاکستان بحیث عامل تعیین کننده و تصمیمگیرنده در مسایل افغانستان تبارز مینماید.

پیامد ایتکارات صلح حکومت افغانستان با در نظرداشت عناصری که بیان گردید و اهداف ستراتیژیک ناتو بخصوص ایالات متحده امریکا به سود حکومت افغنستان، پاکستان و  متحدین حکومت میباشد. زیرا:

1) حکومت افغانستان از راه مذاکره با طالبان نه تنها اعتماد ازدست رفته را اعاده مینماید (  سایر رهبران جهادی نیز ممکن است چنین فکر کنند)، بلکه از سقوط احتمالی قدرت جلوگیری  خواهد کرد و ارامش نسبی نیز تامین خواهد شد ( از راه  پذیرش شرط ها ی مذاکره با  طالبان).

 

2) حکومت پاکستان که بر بنیاد مدارک افشا شده از طالبان بحیث وسیله اعمال فشار سیاسی بر غرب و بر افغانستان استفاده مینماید حد اقل  به کنترول غیر مستقیم بر اوضاع در آینده دست می یابد. این خود موجب میگردد مدیریت امور درافغانستان در اختیار  پاکستان قرار داده شود.

3)  غرب آزاد با توافق به ایتکارات صلح و کمک به پیروزی آن  خود را نه تنها از مجازات داخلی توسط ملت هایشان نجات میدهد، بلکه  با خروج تدریجی از یک جننگ فرساینده خود را نیز نجات میدهد. این درحالیست که ساختارهای لازم سیاسی، اقتصادی  و نظامی را در افغانستان بنیاد  نهاده و مسوولان متعهد ی را  به کار گماشته است.

برای غرب ایجاد چنان شرایطی مد نظر قرار دارد که امکان بروز خطر از  این منطقه را  تا حد اقل محدود سازد. پایگاه های نظامی در افغانستان و در پاکستان با حکومت اسلامی دارای حمایت مردمی و همسایه ای که از اوضاع بتواند نظارت نماید، به تحقق این مامول کمک مینماید. این است پیامد ناگوار احتمالی ابتکارات صلح.

 

 

پایان

 

 


بالا
 
بازگشت