نويسنده: دكتراندس م. نبي هيكل

وطندار

 

 وطندارممکن است بیشتر از هر عنوان و اسم دیگر مبیین حقوق دارنده وطن باشد مگر به همان پیمانه فراتر از واقعیت قرار داشته باشد. نامهای تبعه و شهروند آنچه را  که وطندار گویای آن است نمیتوانند بیان نمایند. ممکن است وطندار  اسم با مسمی برای مباحث تیوریتیکی باشد،زیرا همانقدر از واقعیت و زندگی روزانه بیگانه است که دنیای  " باید باشد" از دنیای " هست"  فاصله دارد.

تبعه مبیین روابط  فرمانبر- فرمانبردار است و شهروند مبیین زندگی شهری و نقصش  گمان میرود که در نادیده انگاری روستا ها باشد. و انسان را به فکر دولتهای شهری میاندازد که دیگر وجود ندارند.

این بحث به هویت ملی،وحدت ملی و حاکمیت ملی، به وطنپرستی، به حقوق آنانی که ملت واحد را میسازند و به حق مالکیت وطنداران  پیوند ناگسستنی دارد.

در تاریخ ملتها میتوان دوره هایی را تشخیص کرد که در آنها یکی از دو سوال به نحوی از انحا مطرح میگردد.  یکی از این  دوسوال میپرسد وطندار چه میتواند برای و طن انجام دهد و دیگرش میپرسد وطن برای وطندار چه میتواند انجام دهد. رابطه ی

حقیقی وطن و ، وطندارچگونه باید باشد؟ چنین رابطه وابستگیهایی اساسی وطنداررا با وطنش بیان میکند.

پریکلیس در "تاریخ  جنگ پیلوپونیزیان " زیرعنوان شهروندان دموکراتیک مینگارد:

قانون مارا دموکراسی مینامند، زیرا قدرت در دست همه ی مردم است نه در دست یک اقلیت. وقتی موضوع حل منازعه ها ی  فردی پیش میاید، هرفرد دربرابر قانون مساوی  است، هنگامیکه به یک فرد در واگذاری مسوولیت عامه بر دیگری ترجیح داده میشود به توانایی واقعی فرد توجه میشود نه به عضویت آن در یک طبقه معیین...

مااز آنانی اطاعت مینماییم که در مقام صلاحیت قرارداده ایم، واز قوانین  بخصوص قوانینی که برای حمایت از ستمدیدگان اند، و قوانین نوشته ناشده که نقض آنها مایه ی خجالتی میباشد، نیز اطاعت مینماییم...ما آتنیان، شخصآ در مورد پالیسی تصمیم میگیریم و یا آنها را به مباحثه محول میداریم، زیرا ما فکر نمی نماییم که میان گفتار و کردارناسازگاری  وجود دارد.بدترین چیز این است که پیش ازاینکه عواقب کار بصورت درست مورد مباحثه قرار داده شود، به انجام کار عجله شود..."[1]

شهروند آتنی دارای چنین حقوق اند، مگر در اینجا بحث ما بر آنچه نیست که حقوق شهروندی مینامند، با اینکه نگارنده ین اصطلاح را نارسا و جفا در حق همه ی آنانی میشمارم که در شهرها زندگی ندارند. با اینهم بحث کنونی به آن حق اساسی وطندار ارتباط دارد که از تسمیه اسم ناشی میگردد.

اصطلاح شهروند  را باید تعریف کرد تا معلوم گردد کیها شهروند اند. ارسطو میپرسد: آیا میگوییم که خوبی یومرد خوب و خوبی یک شهروند خوب همسان است؟ در صورت بررسی این موضوع باید خوبی شهروند راتوضیح نماییم. میتوانیم بگوییم که شهروند همانند بادبان یکی از اعضای جامعه  میباشد. ملاحان از نگاه قابلیت از همدیگر متفاوت اند: یکی پارو میزند، دیگری مدیر ودیگری کمانکش است و دیگران نیزچنین عناوینی دارند. اما روشن است درحالیکه خوبی  های دقیق هریک مختص به خود آنان میباشد، مشخصه های مشترکی نیز وجود خواهند داشت که به حال همه آنان صدق نماید. سفر دریایی امن مسوولیت همه ی آنان میباشد که هدف هریک از آنان را میسازد. شهروندان نیز با وصف تفاوتها ی فردی وطیفه ی امنیت جامعه را بر دوش دارند و قانون اساسی جامعه آنان ست. از آنجایی که چندین قوانین اساسی  وجود دارد، بصورت واضح  یکنوع خوبی شهروند خوب ، یعنی خوبی کامل، نمیتواند وجود داشته باشد. مگر، میتوان گفت که، انسان خوب تنها یک خوبی دارد و آن خوبی کامل است. به این ترتیب ممکن است که شهروند خوب باشیم، مگر خوبی یک انسان خوب را نداشته باشیم [2].

ارسطو  سپس (ص.16) میپرسد: ایا واقعآ چنین است که شهروند فردی است که در حکومت سهم میگیرد، و یا ما باید کارگران را نیز شهروند بشماریم؟

حال این سوال را باید پرسید که شهروند دموکراتیک امروزی کیها اند؟ شواهدی وجود دارد که شهروند امروزی از حقوق بیشماری برخوردار است که برخی از آنان حقوق جدایی ناپذیر اند و برخ دیگر حقوق جدایی پذیر. خصیصه ی اساسی تحقق این حقوق این است که  نه به سادگی به دست میایند و نه هم به سادگی میتوان آنان راتحقق بخشید. کدام یک از این حقوق ضروری و کدامها  برای شهروند بودن بسنده اند ؟ مگر این موضوع بحث ما را نمیسازد.

سوال ارسطو در رابطه با تعریف شهروند درمحراق بحث  کنونی ما قرار دارد.

مساله مرکزی از دید نگارنده اصولی اند که حقوق افراد در یک جامعه در گام نخست بحیث انسان و در گام بعدی بحیث  باشنده و یا شهروند قلمرو معیین جغرافیایی باید دارا باشد. در بحث وطندار هردو مورد مورد نظرقراردارد. شرایطی  که فرد را در متربه ی شهروند و وطندارقرار میدهد  باید دارای ابعاد ذهنی و عینی باشند تا به فحوای قول هیگل یکی ممثل و مبیین دیگر گردند.

بعد ذهنی را میتوانیم در  احساس ومظاهر وطنپرستی و ملتگرایی شناسایی نماییم و در بعد عینی رابطه ها ی عینی مانند حق مالکیت و حق فراهم آوری حد اقل امرار معاش توسط دولت مورد مطالعه قرار دهیم. روشن است که رابطه وطنداری در غیابت این دو و یا یکی از این دو نا سالم خواهد بود.

هرگاه نیاز به داشتن دولتها از نیاز به زیست باهمی ونیاز به یک سازمانده جمعی ناشی گردد، و زمین امانت خالق کاینات باشد که برای استفاده درست به مخلوقات به عاریت گذاشته شده، حق مالکیت انسان وطندار در موجودیت دولت و حکومت از کجا ناشی میگردد؟

جان لاک معتقد است که: "هرچند زمین و همه ی آنچه در آن وجود دارد به همه انسانها تعلق دارد، بازهم انسان در "شخص" خود دارای"ملکیت" است...:  ممکن است بگوییم که " نیروی کار" وجودش و "کار" دستانش از خود وی میباشند. هر آنچه را وی از آنچه طبیعت دارا بود مجزا ساخته و با کار خود توام گردانیده، چیزی که از وی میباشد و بدین ترتیب آن را به ملکیت خود مبدل ساخته است. .. این "کار" بدون چون و چرا ملکیت کارگر است، هیچ فردی به غیر از او وقتی این دو باهم توام گردیدند میتواند این حق را داشته باشد، مشروط بر اینکه برای دیگران بقدر کافی باقیمانده باشد... روشن است که هرگاه نخستین جمع آوری آن شی را از وی نساخته، چیز دیگری نمیتواند این کار را موجب گردد. کار موجب تفاوت میان آنچه میگردد که انجام شده و آنچه به همه تعلق دارد"[3].

ژان ژاک رو سو معتقد است " نخستین فردی که پارچه ای از زمین را برای خود مجزا کرد و با گفتن این که " این از من است " آن رااز خود دانست، و دیگران را انقدر ساده انگاشت که حرف اورا باور نمایند، موسس واقعی جامعه ی مدنی  است"[4].

 

هیگل ملکیت را بازتاب عینی آزادی میداند: فرد باید آزادی خود را به عرصه ی خارجی مبدل سازد تا بحیث مفکوره موجودیت خارجی دریابد...از آنجایی که خواست من، بحیث خواست یک فرد،، و بحیث خواست واحد برای من در وجود ملکیت عینیت میابد، ملکیت خصلت ملکیت خصوصی را به خود میگیرد... منطق ملکیت باید  نه در ارضای نیازها بلکه در سرکوب ذهنی بودن خالص شخصیت  جستجو گردد. شخص برای نخستین بار در ملکیت خویش بحیث منطق تبارز مینماید.[5]

هربیرت سپینسر با این مفکوره موافق نیست که مجزا کردن بخشی از زمین و کار برآن حق مالکیت فرد را تثبیت مینماید. سپنسر زمین را ملک مشترک همه انسانها میداند.[6]

ممکن است نخستین انسانها- حطرت آدم علیه سلام و حطرت نوح علیه سلام و حضرت ابراهیم علیه سلام –   نخستین کسانی بودند که بخش های مختلف زمین را ملکیت خود دانستند و بر بنیاد منطق میتوان نتیجه گرفت که  با رشد خانواده فرد و تشکیل قبیله ملکیتهای مجزا شده وسعت یافته و از مالکیت مشترک دو باره به سوی مالکیتهای فردی سیر نموده باشد. در آن زمان نیز فرزندان از مالکیت مشترک سهم میبردند.  درحالیکه امروز کشورها به شرکتهای سهامی ، قلمرو آن به  ملکیت سهمداران این شرکت سهامی و در برخی از موارد به سهمداران کمپنیهای جهانی ،واتباع و شهروندان به مصرف کنندگان و مشتریان کالاها و خدماتی مبدل میگردند که از سوی سهمداران تولید و عرضه میگردند.

از نظر جان لاک زمین به آنانی تعلق میگرد که بر آن کار مینمایند نه به آنانی که ادعای مالکیت بر آن را دارند، در حالیکه بر اساس دید هیگل آزادی بوسیله ی  ملکیت تجسم خارجی میابد.

دید جان لاک موجب همان دشواریهایی میگردد که امروز ملتهای زحمتکش با آنها دست و گریبان اندو دید سپنسر به آن منتج میگردد که زمیندار یعنی جامعه در مجموع زمین تحت ملکیت خویش را به علاقمندان به اجاره میدهد. میخواهم این سوال را بپرسم که اتباع یا شهروندان  یک کشورحق داشتن سرپناه بحیث ملکیت را دارند؟

و طندار، تبعه یا شهروند ی که در داخل وطن( با تاکید) خویش با دیگران مساوی و برابر پنداشته نشود، حقوق حقه وی تنها دراسناد تقنینی و بیانیه ها و شعارها زندگی نمایند،  سنگینی زندگی و مسوولیت دفاع وطن را با مال و سر بر عهده دارد و از اثرات مستقیم و غیر مستقیم پالیسی های حکومت بصورت متداوم متاثر و با گذشت هر روز نه تنها درجه ی آسیب پذیری   فردی بلکه تعداد اسیب پذیران نیزافزایش میابد ، چگونه وطندار یا شهروند میتواند باشد؟

آزادی زیستن در هر گوشه ازکشور آبایی در صورت نداشتن سرپناه یا امکانات دیگر برابر است با آزادی  که تبلور عینی دارد. این آزادی را تنها درتوامیت امکانات دیگر میتوان تقدیر نمود.   آزادی متذکره برای یک گدا ی بی سرپناه چه معنا دارد؟

بحث های مربوط به زمین بحیث ملک خداوند(ج) و استفاده مطلوب از آن محور بی عدالتی و نابرابریها میچرخد. نه تیوری جان لاک و نه هم تیوری هربیرت سپنسر میتواند به نابرابری پایان دهد. تیوری جان لاک که به تقسیم مجدد زمین میانجامد بدون سلب حق خرید و فروش دو باره به نابرابری میانجامد و در تیوری سپنسر جامعه میتواند ملکیت خود را بر اساس حق مالکیت بر هرکه میخوهد به اجاره دهد یا بفروشد.گذشته از آن میتوان پرسید این جامعه ای که روسو از آن سخن میگوید بوسیله ی کیها رهبری میگردد وچگونه ممکن است از خود سری ها وتصامیم غیرعادلانه بوسیله ی رهبری جامعه جلوگیری نمود. با نابرابری میتوان تنها از راه تامین حد اقل شرایط زندگی انسانی بحیث تجسم جارجی آزادیهای جدایی ناپذیر انسان مبارزه کرد.

وطندار حد اقل حق دارد در قلمرو ی که آن را دوست دارد، آن را خانه آبایی خود و میهن خود میداند و برای آن میرزمد سرپناه هی داشته باشد که بتواند ادعا کند این خانه من و این میهن من است. داشتن مصوونیت و تامینات اجتماعی که حد اقل شرایط زیست انسانی را تامین نماید نیز حق مسلم اوست. تامین اید دو از کلفیتهای حکومت به شمار میاید.

 

پایان

 

 

 


 

[1] (ص146 و 146).

[2] (کتاب  سوم و چهارم سیاست ارسطو ، ترجمه ، مقدمه و تبصره رابیرت رابینسون.1995 اکسفورد)

[3] John, LockTwo treaties of Civil Government, ed. W.S. Carpenter( J.M. Dent, London 1924. pp.128-33,136.

[4] Jean-Jacques Rousseau. The social contract and discourses, trans and introd. G.D.H. Cole (J.H.Dent London, 1973). P. 84

[5] G.E.F. Hegel.The Philosophy of Right. Trans. T. M. Knox ( Clarendon Press, Oxford, 1952, 40-2,235-6)

[6]From Social Static (Chapman, London,1851)114-25.

 


بالا
 
بازگشت