آرش کمانکش

کابل- خیرخانه

                    هشتم ثور را به رفقا تبریک میگوییم!

                      ( جنایات  شورای نظار، گروه اسلامی حکمتیار، گروه وحدت، اتحاد اسلامی و جنبش اسلامی )

 

    کابل سالهای 1992 الی 1996 / یک قوماندان گفت که زمانی که تعدادی از افرادش توسط وحدت دستگیر می شدند، وی هزاره ها را به خاطر تبادله افرادش می خرید. وی گفت: "تعدادی افراد ظالمی بودند که مردم را از شهر به خاطر فروختن می ربودند .... *

اشاره: پروژه ی عدالت افغانستان، گزارش نسبتا فغانستان در سال 2005 منتشر کرد. گرچه در اين گزارش هيچ اشاره ای به جنایات حاد علیه بشریت در زمان شاهان ديکتاتور افغانستان نشده است، اما با اين وجود، جزو معدود گزارش هایی ست که می توان به آن استناد کرد. اين گزارش متاسفانه تاکنون در سطح وسیع در اختيار شهروندان افغانستان قرار نگرفته است.   5 پروژه عدالت افغانستان، قتل عام افشاردر سال 1993 را تقریباً مفصل مستند سازی کرده است، این قتل عام واقعه مشخصی بود که بیرحمی و قساوت های گوناگون انجام شده علیه غیر نظامیان توسط شورای نظار و اتحاد اسلامی را شامل می شود به همان گونه اظهارات مفصلی از جنایات جنگی و سوءاستفاده ها مرتکب شده توسط دو حزب دیگر، حزب وحدت و جنبش ملی را مستند کرده است. گرچه، اعضای تمامی احزاب درگیر در جنگهای گروهی برای کنترل کابل مرتکب قتل های دسته جمعی، تجاوز جنسی، شکنجه، گروگان گیری و دیگر جنایات شده اند. برخی از غیر نظامیان در مناطق مسکونی شان چندین بار مورد هدف قرار گرفتند که اینکار گاه بخاطر دست بدست شدن منطقه توسط جناح مخالف و یا هم که آنها از یک منطقه به منطقه دیگر تحت تسلط گروه دیگر نقل مکان نموده اند زیرا کابل به مناطقی که توسط گروه های قومی نگهداری می شد، قسمت شده بود. سفر کردن به مناطقی که لباس، زبان مادری یا صورت ظاهری افراد دشمن را نشان میداد، بسیار خطرناک بود. چندین متضرر گواهی داده اند که توسط احزاب مختلف مورد هدف قرار گرفتند زمانی که منطقه شان دست به دست شده یا زمانی که از خطوط اول جبهه عبور می کردند. از یک قوم و نژاد بودن با جنگنده ها لزوماً حفاظت را تأمین نمی کرد. سه مثال اول جنایاتی که اینجا ارائه شده، توسط شورای نظار، حزب وحدت و حزب اسلامی انجام شده و همه آنها در روزهای آخر ماه روزه، رمضان، در سال 1372 (1993) واقع شده است.

شورای نظار

یکی از نماد جنایات از جنگ کابل در سال 1371/1992 واقع شده موقعی که یک زن جوان بنام ن. از طبقه بالای یکی از بلاک های مکروریان خود را انداخت تا از تجاوز جنسی جلوگیری کرده باشد و به مرگش منتهی شد. عصبانیت محل به قدر کافی قوی بود تا یکی از نادرترین تظاهرات عمومی در جریان جنگ داخلی افغانستان به وقوع پیوسته و قضیه رسوا شد. پروژه عدالت افغانستان با اقارب نوریه و همسایگانی که عسکران شورای نظار را متهم به حمله بالای این خانواده می کنند، صحبت کرده است که قوماندان سرتور را مشخص کرده اند. آنها همچنین قسیم فهیم که در آن زمان رئیس استخبارات شورای نظار/دولت اسلامی بود، اما بعداً وزیر دفاع و معاون رئیس جمهور بعد از سقوط طالبان شد، را متهم به سعی در خرید سکوت این فامیل می کنند.

ن. چهارده یا پانزده ساله بود زمانیکه مرد. یکی از اقارب اظهار داشت که آنها به تازگی از مهاجرت پاکستان برگشته بودند و به خانه کاکایشان در کارته نو رفته بودند که در آن زمان توسط جنبش کنترل می شد. آنها تصمیم به نقل مکان گرفتند بعد از آنکه یکی از همسایگان، یک زن باردار، مورد تجاوز جنسی قرار گرفت. این فامیل به مکروریان رفتند ابتدا به طبقه اول یک آپارتمان و بعداً به طبقه ششم در بلاک 16، جایی که مادرشان فکر می کرد آنها ایمن تر خواهند بود. پدر خانواده، به خاطر ترس از امنیت، دختران را اجازه کار کردن یا مکتب رفتن نمیداد.

خواهر وی بنام ه. بیان داشت که: "خواهرم واقعاً مقبول بود و اخلاق و شخصیت خوبی هم داشت. زمانی که ابتدا برگشته بودیم، خواهرم همیشه نگران بود که گیلم جم ها ما را نبرند. شب ها، ما خیلی می ترسیدیم و وی از خواهر دیگرش می خواست برایشان قصه بگوید تا اینکه ما در صورت ورود کسی بیدار باشیم. به نظر می رسید که وی از فرارسیدن مرگش مطلع باشد. ما همیشه می گفتیم که گیلم جم ها جنایات می کنند. ما آگاه نبودیم که شورای نظار نیز جنایت می کند."

ه. بیان داشت که تاریخ 18 دلو 1371 مطابق با 7 فبروری 1993 و شب عید بود. مادر بزرگ دختران از آنها خواست که حلوا به همسایگان پخش کنند. سپس، در اول شب، ه. و مادرش در آشپزخانه بودند. پدرش و دیگر مردها همراه مهمانان در سالون بودند و ن. و عمه اش در خانه دیگری بودند. دروازه زده شد. "وقتی که برادرم در را باز کرد، کسی یک تفنگچه بیخ سرش گرفته و به او گفته که تکان نخورد. وی فریاد زد که دزدها هستند." پدربزرگ گفت که نواسه بزرگش سعی کردند که از ورود مردان مسلح جلوگیری کنند، اما دو نفر وارد اتاق شدند.پدربزرگ گفت: "آنها سلاحشان را به سر مهمان ها گرفته که نتوانند حرکتی کنند. آنها می خواستند که به نواسه ام فیر کنند، اما من به تفنگ حمله برده و آن به هوا فیر شد." سرانجام آنها توانستند که مردان مسلح را بیرون کنند، اما دستمالشان را جا گذاشتند. سپس، یک همسایه بنام ت. آمد به آپارتمان آمده و به این فامیل گفت که یکی از فرش هایشان بیرون روی زمین افتاده است. فامیل جواب دادند که آنها فرش گمشده ندارند، اما مردان، پای پسرشان و سر پدربزرگ را با برچه زخمی کرده اند. در آن زمان تاریکی بود، برق نبود و آنها همدیگر را نمی توانستند ببینند. ناگهان، ه. گفت. آنها فهمیدند که ن. آنجا نبود.

زمانی که ما به سرعت پایین رفتیم، دیدیم که وی با صورت به روی زمین افتاده است. زمین پر از خون بود. وی یک لباس سرخ پوشیده بود – به این دلیل بود که همسایه مان فکر کرد که وی یک فرش است. چادر وی به گوشه یکی از پنجره های همسایه بند مانده بود. ی. که در همان بلاک زندگی می کرد، به کمک رفته بود زمانی که صدای فریاد را شنیده بود و دیده بود که چندین فرد مسلح فرار می کنند. وی اظهار کرد: "من کسی بودم که وی را برداشتم و دیدم که وی مرده بود." این فامیل جسد را به شفاخانه بردند و داکتران تصدیق کردند که وی مرده بود.

صبح روز بعد، فامیل جنازه را به خانه برگرداندند. پدربزرگ گفت: "مردم منطقه همه تظاهرات کرده بودند. و علیه رئیس استخبارات، قسیم فهیم شعار سر می دادند." یکی از همسایه ها بنام م. به خاطر می آورد که همه مردم یکصدا فریاد می زدند، "مرگ به مسعود و فهیم. آنها سبب مرگ دخترمان شده اند!" همسایه دیگری بنام ی.س. گفت که جنگ در همان روز شدید بود. راکتها و مرمی ها به منطقه می آمد، اما ه. گفت: کسی نمی ترسید، "همه می گفتند که به زندگی اهمیت نمی دهند. می گفتند همه ما با جنازه دفن خواهیم شد." در راه ریاست جمهوری، سوگواران در نزدیکی جبهه ملی پدر وطن توسط پوسته شورای نظار مورد فیر قرار گرفتند و از پیشروی مانع شدند. بعد از این، جنازه به گورستان فامیلی در شیوکی برای دفن برده شد.

یکی از همسایگان بنام م. بیان داشت که روز بعد، فهیم با چندین موتر و بادی گاردها آمد. یک ژورنالیست افغان بنام فریده و یک گرارشگر دیگر گه در بلاک همجوار زندگی می کردند، زنان زیادی را خبر کرده بودند. م. اظهار داشت که:"فریده به دیگران گفت وی چادر خود را به روی فهیم خواهد انداخت و زنان دیگر باید از رهبرشان پیروی کرده و به فهیم لعنت کرده بگویند، امروز این اتفاق بالای این دختر افتاد، فردا بالای ما خواهد افتاد. زمانیکه فهیم از موترش پایین شد، فریده پاکطین سعی کرد تا چادرش را بالای وی اندازد، اما وی فرار کرد و به سرعت منطقه را ترک کرد، درحالیکه می دوید به موتر سوار شد."

م. اظهار داشت که بعداً ساعت 1 نیمه شب فهیم و افرادش برگشتند. آنها به یکی از دروازه ها زده و آدرس خانه دختری که خود را از پنجره بالا پرت کرده بود، خواستند. پدر، پدربزرگ و برادر ن. پایین آمده و برای نیم ساعت با فهیم صحبت کردند. ه. آمدن فهیم و مردان مسلحش در 20 موتر به خاطر می آورد. "مردم نمی خواستند که در رابه روی آنها باز کنند ولی سرانجام مجبور شدند. آنها بلاک را محاصره کرده و فهیم همراه تعدادی افراد مسلح به خانه ما آمد. وی به پدرم گفت که آنها را در غم شریک بدانند. وی از پدرم خواست تا به مردم نگوید که مردم پنجشیر چنین جنایتی را علیه دخترش مرتکب شده اند برای اینکه دولت بی آبرو و رسوا خواهد شد. وی می خواست خون ن. را بخرد. جیب هایش پر از پول بود و به پدرم نشان داد. اما پدرم گفت: ما افغان هستیم و خون مرده مان را نخواهیم فروخت. پول را به آن افراد مسلح و دزد بدهید که دیشب به خانه ما آمده و سبب مرگ دخترم شدند." وی گفت که فهیم خیلی شرمنده و خجالت زده بود و معذرت خواهی می کرد و دوباره پول را پیشنهاد می کرد. "چندین مرتبه ما را اخطار دادند و می گفتند ما باید شرح مرگ دخترمان را طور دیگری به مردم بگوییم، ولی ما گفتیم که همگی روزی خواهیم مرد و ما هرگز دروغ نخواهیم گفت."

ه. و همسایه بنام ی. هر دو گفتند که مردان مسلحی که آن شب آمدند از پوسته نزدیک در مکتب فردوسی بودند. ی. بیان داشت: "نام قوماندانشان سرتور بود، اما همه وی را به نام جنگل می شناختند. وی یک مرد وحشتناک با صورت ترسناک و موهای دراز بود." هر دو گفتند که این حمله اولشان به منطقه نبوده است. ه. گفت که قبل از مرگ ن.، مردان مسلح یک همسر و شوهر را در حمام آنها بسته کرده و تمام دارایی شان را دزدیدند. "چندین روز قبل از این حادثه، آنها یک بچه جوان را دستگیر کرده و به زیرزمین آن مکتب بردند. سپس، جنازه وی را بیرون از مکتب آوردند. آنها جنایات زیادی را مرتکب شدند، اما مردم خیلی ترسیده بودند که هیچ چیز گفته نمی توانستند.

طوری که در بعضی از نمونه های دیگر این خشونت ها علیه غیر نظامیان که در این گزارش مستند شده، هیچ اشاره ای نشده که رهبران بلند رتبه شورای نظار به جنایات دستور داده باشند. به هر حال، آنها در اعمال نفوذ علیه قوماندانان و نیروهای مسوول ناکام بوده و در عوض جنایت را سرپوش می گذاشتند.

همکاری حزب اسلامی و حزب وحدت

دو روز قبل از مرگ ن.، زن دیگری بنام ح. تجاوز دسته جمعی را متحمل شده که وی اظهار داشت یک حمله مشترک عسکران حزب اسلامی و حزب وحدت در غرب کابل بوده است. دو روز قبل از ختم رمضان در سال 1372 (1993)، یک گروپی از مردان مسلح حزب وحدت به خانه وی آمده و می خواستند تلاشی کنند. آنها رفتند، اما ساعت 1 نیمه شب به همراه افرادی از پوسته محلی حزب اسلامی برگشتند. آنها مجموعاً شش نفر بودند و بعد از شکستن پنجره داخل شدند. وی بیان داشت که آنها شوهرش را با قنداقهای تفنگ لت و کوب کرده و وی با پیشانی خونین به زمین افتاد. پنج بچه اش شروع به گریه کردند و وی خودش گریه می کرد و فریاد می کشید. ح اظهار داشت: "آنها همه ما را لت و کوب کرده می پرسیدند که پولهایمان کجاست. آنها شروع به جستجو کردند و تمام کلچه و شیرینی هایی که برای جشن عید گرفته بودیم، خوردند. آنها ظرفهای نیکل، دیگ ها و رادیو را دزدیدند. ح. بیان داشت که آنها از گردن پسر 12 ساله اش گرفته و امر می کردند تا جای پول فامیل را بگوید و قوطی روغن را شکستاندند به امید اینکه پول پنهان شده پیدا کنند. "آنها مرا زیاد لت و کوب کردند که نمی توانستم صحبت کنم. سپس مرا به اتاق دیگر برده و به روی کف اتاق انداختند. بعد یکی یکی به من تجاوز کردند... آنها مرا با برچه به روی بازوهایم زیاد زدند که برای یک ماه زیاد درد می کرد. تمام اموال مار چور کرده، مرا تجاوز کرده و بعد فرار کردند. فرش و پتوها پر از چرک و خون شده بود."

ح. گفت که حمله کنندگان به وی هم از مردم هزاره وهم از افراد حزب اسلامی متعلق به پوسته نزدیکی در چهارقلعه چهارده که توسط قوماندان شاهین اداره می شد، بودند. وی گفت که روز بعد، شوهرش هم به پوسته شاهین و هم به قرارگاه حزب وحدت در نزدیکی رفت، اما آنها گفتند که متجاوزان جنسی مربوط آنها نمی شود. "بنا براین شوهرم به خانه برگشت. در راه برگشت یکی از افراد مسلح گفته بود که آن افراد، دیشب خوب زنت را تجاوز کردند. شوهرم عصبانی شده ولی هیچ کاری نمی توانست بکند.

یکی از اهالی بنام ع. که از حمله به ح. اطلاع داشت، بیان داشت که زمانی که قرارگاه های حزب وحدت و حزب اسلامی هر دو در چهارقلعه موقعیت داشتند، قرارگاه شاهین در لیسه چهارقلعه چهارده بود. "شاهین با افراد وحدت کار می کرد، به ویژه با مردی ازقوم ترکمن از ولایت پروان که موهای سرخی داشت و بنام رئیس ارکان صدا می کردند، همکاری داشت. همایون شاهین و رئیس ارکان پلانشان را در جریان روز طرح ریزی کرده مبنی بر اینکه در این خانه یا آن خانه یک دختر یا زن جوان است. سپس، در جریان شب، به خانه حمله می کردند. ع. اظهار داشت که یک حمله مشابه توسط گروپهای مخلوط حزب اسلامی و وحدت به خانه یکی دیگر از همسایگان بنام سید محمد واقع شده بود. ع. علاوه کرد: "آنها به خانه اش وارد شده و دیدند که خانمش به تازگی بچه به دنیا آورده است، بناءً آنها به وی متجاوز نشدند. اما به خواهرش و خواهرزاده اش تجاوز کردند. آنها به مدت زیاد به آن زنان تجاوز کردند که بیهوش شدند. آنها همچنین پولی که سید محمد از فروش موترش و طلاهای خانمش و تلویزیون و دیگر اموال به دست آورده بود، دزدیدند.

ع. به پروژه عدالت افغانستان گفت که بچه کاکایش بنام ز. در آن زمان با قوماندان حزب اسلامی و وحدت هردو ارتباط در جرائم داشت. ز. یک دزد ماهر بود و زمانیکه افراد حزب وحدت سامان آلات یک دوکان دار را چور کردند، در خانه وی انبار کردند. وی بعداً وسایل را فروخته و آنها بین خود تقسیم می کردند. ع. بیان کرد: "ز. به شاهین وابسته بود. وی از شاهین به خاطر جنایات خودش حمایت می کرد.

در یک قضیه دیگر، ی. به پروژه عدالت افغانستان بیان داشت که در جریان ماه رمضان در سال 1993، وی توسط صدای مرمی ها و دیگر صداهای وحشتناک بیدار شد، زمانی که در ناحیه شاه شهید کابل زندگی می کرد. وی به خانه ای که صدا را از آنجا شنیده بود، رفته تا ببیند که آیا می تواند کمکی کند. وی متوجه شد که فامیل آنجا توسط افراد حزب اسلامی مورد حمله قرار گرفته اند. به وی گفته شد که افراد مسلح اول به اتاق یکی از برادران رفته و همسرش را مورد حمله قرار دادند. هرچند، زمانی که بچه ها شروع به گریه کردند و زیاد سر و صدا کردند، مردان مسلح گفتند که به بچه ها دست نخواهند زد اگر این زن کلید در حیاط را بدهد. وقتی که وی کلید را به آنها داد، افراد بیشتری داخل شدند. یکی از برادران برای کمک از همسایگان فرستاده شده درحالیکه سه برادر دیگر باقی مانده بودند. افراد مسلح به خواهران گفتند که به طبقه بالا بروند و برادران طبقه پایین بمانند. به ی. گفته شد که در آن وقت، یکی از برادران تصمیم به جنگ گرفته و به یکی از اسلحه ها چنگ انداخته و آن فیر شد. دو برادر به شدت زخمی شده و یکی از آنها مرد. دو تن از خواهران نیز مجروح شدند. افراد مسلح فرار کرده و ی. و دیگر همسایگان برادران مجروح را به شفاخانه انتقال دادند.

یکی دیگر از غیر نظامیان که از جنایات نیروهای حزب اسلامی گواهی داده است ج. می باشد که در ششدرک زندگی می کرد و سرکارگر فابریکه بوت آهو بود زمانیکه جنگ کابل در اپریل 1992 مطابق با حمل 1371 شروع شد. نیروهای حزب اسلامی و جنبش برای به دست گرفتن کنترل منطقه در جنگ بودند. اما وی گفت که افراد پوسته نزدیک حزب اسلامی بودند که جنایت را علیه وی مرتکب شده اند. فامیل وی تصمیم گرفتند که زنان اقارب را به خارج از ساحه بکشند که بسیار به مشکلات ترتیب چنین کاری را دادند. وی اظهار داشت: "اگر آنها زنی را می دیدند، مورد تجاوز جنسی قرار می دادند. وی در آن وقت در خانه تنها بود که افراد مسلح پوسته آمده و تمام اموالش را به شمول یک موتر و یک موتر سایکل بردند. وی گفت: آنها حشیش می کشیدند و روبروی ما می خوردند و می نوشیدند." سپس به وی گفتند که خانه را ترک کند. وی اضافه کرد: " من در مقابل آن افراد مسلح کاری نمی توانستم بکنم، بنا براین همان شب خانه را ترک کردم. وقتی که روز بعد برگشتم، خانه ام و فابریکه بوت آهو سوخته بود بعد از آنکه همه چیز را از داخل غارت کرده بودند." ج. اظهار داشت که بعداً موترسایکلش را در بیرون پوسته حزب اسلامی دیدم و من به قوماندان آنجا درباره چور و چپاول و سوختاندن خانه و فابریکه شکایت کرده و برای بازگشت موترسایکلش درخواست کرد. اما قوماندان به وی گفته که موترسایکل از فابریکه می باشد و تهدید کرد که وی به خاطر دزدیدنش جریمه خواهد شد.

جنایات اتحاد اسلامی

در توقیف های متقابل انجام شده توسط اتحاد اسلامی و حزب وحدت در جنگهای اولیه کابل، غیر نظامیان توسط هر دو حزب مورد هدف قرار گرفتند. اظهارات متضررین پشتون ها توسط وحدت در قسمت ابتدای این گزارش آمده است. اما هزاره ها نیز با جنایت مشابه از جانب نیروهای اتحاد مواجه شده اند. به عنوان مثال، ز. سعی داشت تا فامیلش را از دشت برچی در غرب کابل در تاریخ 29 اسد 1371 مطابق با 8 آگست 1992، بعد از اینکه منطقه شان توسط نیروهای اتحاد مورد حمله راکتی فرار گرفت، خارج نماید. آنها نمی توانستند که مستقیماً به بهسود در هزاره جات از راه میدان شهر بروند برای اینکه آن منطقه نزدیک قوماندان های ضد هزاره، تورن امان الله از حزب اسلامی و شیرعلم از اتحاد قرار داشت. بنابراین، وی تصمیم گرفت که با هفت فامیل دیگر از قریه اش راه شمال را از طریق خیرخانه امتحان کرده و از حومه کابل عبور کند. آنها آنجا در یک پوسته مربوط قوماندان اتحاد، انور دنگر متوقف داده می شوند. ریش سفیدان، زنان و کودکان رها شدند و پسر سه ساله اش سعی کرد تا از پدرش شفاعت کرده و مانند دیگران آزاد شود. اما انور دنگر با سیلی به صورت وی زده و گفت: چوچه هزاره! برو گمشو.

ز. بیان داشت که وی یکسال را در اسارت طی کرد در حالیکه از یک قوماندان اتحاد به دیگری انتقال داده می شد. و به طریقه های متعدد شکنجه و لت و کوب می شود به شمول محروم کردن از خواب و غذا، اجازه ندادن رفتن به توالت زمانی که وی اسهال بوده است، بستن دست و پا در شب با ریسمان نایلونی که اثرات زخم آن باقی مانده، تهدید به مرگ شدن و عذاب دادن با اجساد زندانیان مرده هزاره، و از وی پرسیده می شد که خانه اش کجا بوده زمانی که نظامیان اتحاد منطقه اش در دشت برچی را راکت باران می کردند. وی مجبور به کارهای شاقه می شد مانند کندن زیرزمین و ساختن جاده. وی قادر به شستن یا عوض کردن لباسهایش نبوده ، بناءً وی را شپش زده بود. وی اظهار داشت: "وضعیت ما بدتر از وضعیت حیوانات بود. آنها عزت و شرف و حقوق بشر را نقض می کردند. آنها ما را فقط به خاطر هزاره بودن شکنجه می کردند. ما جرم دیگری نداشتیم. ما فقط هزاره بودیم."

ز. اظهار داشت که وی اول به قوماندان حفیظ که قوماندان زیر دست شیرعلم بود، تسلیم داده شدند. وی گفت: آن شب اول آنها به شکر دره برده شده جایی که حفیظ آنها را فحش داده و تهدید کرد. روز بعد آنها به قریه کوشک در پغمان و بعد به قلعه قاضی برده شدند و در آنجا جنگجویان عرب به آنها گفتند که می خواهند شیعه ها را بکشند تا به جنت بروند. سپس، آنها به کوشک برگردانده شده در جایی که وی و سه زندانی دیگر در یک زیرزمین نگهداری شده و مجبور به کار به عنوان گلکار برای نورالحق، قوماندان دیگر مربوط به شیرعلم بودند. بعداً به همراه دو زندانی هزاره دیگر به قلعه قاضی، قرارگاه مرکزی قوماندان نقیب الدین برگردانده شده که مجبور به کندن سنگرها شدند.

ز. می گوید: سرانجام بعد از یک سال در 13 سنبله 1372 مطابق با 4 سپتامبر 1993، وی به دیوان بیگی در کابل آورده شده و توسط قوماندان دیگر اتحاد بنام جبار برای سه ماه دیگر زندانی شد. وی گفت که سه بچه به سنهای 12 و 18 سال در مقابل وی به دستور زلمی طوفان که پوسته مجاور را کنترل می کرد، کشته شدند. همچنین وی بیان داشت که زندانیان افشاررا دیده است که توسط زلمی طوفان با زنجیر تانک کشته شدند. ز. اظهار داشت: سرانجام وی و پنج همراهش مریض شده و رها شدند.

یک قصه مشابه از توقیف، کار اجباری و ظلم و مجازات غیرمعمول از م. که یک مزدورکار بوده و در ناحیه 6 غرب کابل زندگی می کرد، آمده است. وی. بیان داشت نظامیان متعلق به شیرعلم، وی را در منطقه مرکز سیلو دستگیر کرده، دست و پاهایش را بسته، چشمانش را بسته و به ارغندی بالا می برند. وی گفت که در آنجا به همراه یک پیرمرد و دو بچه به سن 10 و 12 به مدت دو ماه زندانی بوده است. آنها در یک اتاق تاریک نگهداری شده و آب و غذای کمی داده می شد. وی گفت که اجساد مرده و استخوانها را در زندان دیده است. "آنها ما را مجبور به کندن زیرزمین برای خانه هایشان می کردند و بعد از تحقیق، لت و کوب می کردند. من جوان بودم اما آنها در قصدشان جدی بوده و مرا زیاد لت و کوب کردند که سرانجام قادر به ایستادن به سادگی نبودم. م. گفت که خوش چانس بوده که یک شب زنجیرهای پاهایش باز گذاشته شده و وی با استفاده از تاریکی شب توانست فرار کند."

اعضای اتحاد به پروژه عدالت افغانستان توقیف های دسته جمعی زندانیان هزاره را تصدیق کرده اند. یک قوماندان گفت که زمانی که تعدادی از افرادش توسط وحدت دستگیر می شدند، وی هزاره ها را به خاطر تبادله افرادش می خرید. وی گفت: "تعدادی افراد ظالمی بودند که مردم را از شهر به خاطر فروختن می ربودند. برای یک مزدورکار پنج یا شش لک افغانی قیمت داشت اما یک قوماندان ارشد می توانست صد هزار لک ارزش داشته باشد.

جنایات توسط گروه های گوناگون

چندین شاهد از هدف گیری توسط احزاب مختلف توصیف کرده اند زمانی که مناطق شان دست به دست شده یا زمانی که سعی می کردند که در شهر عبور و مرور کنند. به عنوان مثال، ن. که در قلعه جعفر زندگی می کرد وقتی که مجاهدین کابل را گرفتند. وی شرح داده است که چگونه فقر و بیکاری وی و بچه کاکایش را مجبور می کند تا برای به دست آوردن پول توسط آوردن آرد و تیل و روغن با بایسیکل از گلبهار و چهار آسیاب خطوط اول جنگ در غرب کابل را عبور کنند. ن. به پروژه عدالت افغانستان گفت که وی همیشه باید به نظامیان جنبشی در پوسته نظامی نزدیک دارالامان که در تاریخ 1372/1993 تحت کنترل جنرال مومن پول می داد. به هرحال، سوءاستفاده های بی قاعده نیز وجود داشت. وی گفت که یک روز زمانی که از چهلستون آمده و از منطقه باغ رئیس عبور می کرد، مردان مسلح از وردک مربوط به حزب اسلامی وی را در بریشناکوت گرفتند. وی مجبور به کار شده، کیبل های آهنی را خم کرده و با بایسیکل انتقال می داد. روز دیگر، مردان پوسته حزب وحدت در سرک ده مراد بودند که به وی و بچه کاکایش امر کرده تا ایستاد شده و گرنه فیر خواهند شد. وی اظهار داشت که آنها توقیف شده و پول هایشان، بایسیکلشان، مواد غذایی شان و حتی دستمال سرشان دزدیده شد. چند روز بعد حزب اسلامی بعد از یک جنگ سخت منطقه را گرفتند و ن. خانه شان را به مدت دو روز ترک کرد. ن. بیان داشت که وقتی برگشت، تمام دارایی هایشان برده شده و مواد غذایی عمداً خراب شده بود. وی پرسید: "چه چیز دیگر و چقدر باید بگویم؟ من نمی توانم که تمام اوضاع بد گذشته را توصیف کنم. شاید این کافی باشد."

شاهد دیگر بنام ش. که شوهرش توسط نظامیان حزب وحدت مورد هدف قرار گرفته و وی را به خاطر سنی و پشتون بودن می آزردند و بعد اوضاع کمی بهتر گردید که کابل در سال 1996 توسط طالبان سنی و پشتون طالبان گرفته شد. شوهر ش. در حالیکه با غذای پخته شده ایکه از غذای ظهر در شفاخانه ای که کار می کرد با قیمانده بود به شمالی برمی گشت گفتار شد. ش. اظهار داشت:

آنها از وی سوال کردند که غذا برای چه کسی می برد و برای کی جاسوسی می کند؟ آنها وی را سخت لت و کوب کرده که هم اکنون(از اثر لت و کوب وحدت) بیماری قلبی دارد و دستش معلول است اما بیماری قلبی زمانی پیدا شد که طالبان وی را لت و کوب کردند. وی از آنها زیاد ترسیده بود. برای 9 روز وی گم بود و من به بسیار مشکلات برای بچه هایم نان پیدا کردم. وقتی که آنها وی را رها کردند، وی به خانه نیامد زیرا زیاد ترسیده بود. وی به شهر رفته و بعد به ما خبر داد که کجا است. ما باید از طریق کوه ها باپای پیاده به کابل می رفتیم برای اینکه طالبان جاده را بسته بودند. من هرگز آن اوقات بد را فراموش نمی کنم. پاهای بچه هایم بسیار آبله زده بود و تا یک ماه خوب نشد. این سرنوشت من است: شوهرم معلول است. وی به کار می رفت، اما نمی تواند خوب کار کند.

قتل عام زندانیان طالب در مزار شریف

در هفته های قبل از حمله طالبان به مزار شریف، نمایندگان طالب معاهده های مخفی را با جنرال پهلوان ملک، که معاون دوستم و رقیب وی بود، انجام دادند. ملک به همراه قاری علم راسخ، جنرال مجید روزی و غفار پهلوان با ملا عبدالرزاق و ملا غوث از طالبان در بادغیس ملاقات کردند. رهبران معاهده ای را به امضاء رساندند که مواد دقیق آن مشخص نیست، اما برای ملک به این معنی بود که کودتایی را علیه دوستم ترتیب دهد.

در شب 22 می 1997 (5 جوزا) جنگ بین نیروهای جنرال دوستم و طالبان در اندخوی و خواجه دوکوه شروع شد. مسعود نیروی تقویتی فرستاد اما نیروهای جبهه متحد تلفات سنگینی دادند. و دوستم روز بعد به مزار شریف فرار کرد و بعد افغانستان را ترک کرده و از طریق ازبکستان به ترکیه رفت. طبق یک شاهد که همراه پروژه عدالت افغانستان مصاحبه کرده است که در صحنه حاضر بوده است بعد از آنکه دوستم فرار کرد، ملک دستور انتقال قوماندان های طالبان را از قندهار به شیبرغان و مزار شریف با استفاده از طیاره های نیروی هوایی داد. این شاهد اظهار داشت که وی انتقال صدها طالب را در هواپیما به مزار شریف و شیبرغان دیده است.

در 25 می، طالبان وارد شهر شدند و شروع به بستن مکاتب و اداره ها نمودند و از مسجد استفاده می کردند تا تکلیف قانون شریعت را اعلام کنند. به هرحال، در شب 28 می آنها با مقاومت به خصوص از قسمتهای شیعه نشین شهر روبرو شدند. جنگهای خیابانی بین نیروهای طالبان و قوماندان های محلی وحدت و همچنان هزاره های مسلح در گرفت. در آن زمان، نیروهای حزب وحدت در مراکز اصلیشان در شمال شرق و شرق شهر بودند. قرارگاه های نظامی و سیاسی در سید آباد در شمال شرق بود به همراه قوای کوچکی به اطراف شهر که بیشتر در غرب در زراعت مستقر بودند اما نیروهای متمرکز اصلی نداشتند. حزب وحدت به همراه جمعیت و حرکت، بیشتر افراد نظامی و سیاسی بلندرتبه و یا متوسط خود را و نیروهایشان را بعد از کودتای ملک کشیده بودند. جنگ توسط قوماندان های کوچک انجام شد.

در 30 می، قوماندان های طالبان: رزاق، فضل احمد، معین وزارت خارجه و جنرال جیلانی برای مذاکرات بیشتر با جنرال ملک، غفار پهلوان، و بقیه وفاداران به ملک در حضور سفیر پاکستان جلسه کردند. قوماندان های طالبان تقاضا داشتند که ملک 15000 سلاح تسلیم دهد که ملک رد کرد. طبق گفته ملک، طالبان اعلام کردند که آنها مسعود را از کاپیسا و پروان بیرون رانده اندمعاهده ختم است.

در شب 30 می، جنگ در مناطق همجوار هزاره نشین سید آباد درگرفت. افراد مسلح هزاره، که برخی از آنها جنگجویان وحدت به طور منظم بودند، سر راه افراد طالب کمین گرفتند که با شگفتی مواجه شده و در یک شهر ناآشنا به دام افتاده بودند. سپس، ملک نیز به طالبان پشت کرد و نیروهای جنگجوی جنبش تحت ملک هزاران نظامی طالب را دستگیر کرده و در میمنه، شیبرغان و مزار شریف آنها را زندانی کردند. برخی از آنها که در مزار در توقیف به سر می بردند، عجالتاً در آنجا کشته شدند. مشخص نیست که چه تعداد توسط حزب وحدت زندانی شده اند. یکی از شاهدان طالب مصاحبه شده توسط پروژه عدالت افغانستان که به همراه 27 هم قطارش در توقیف به سر می برد، جنرال گل محمد پهلوان، برادر ملک به عنوان یکی از قوماندان های ارشدی که زندانیان را گرفتار نموده، شناخته بود.

بیشتر طالبان و جنگجویان خارجی دستگیر شده توسط نیروهای ملک در مزار شریف، شیبرغان و میمنه در می- جون 1997 در بزرگترین قتل عام مشهور زندانیان توسط هر یک از احزاب در جنگ افغان به قتل رسیده اند. شمار دقیق زندانیان به قتل رسیده نامعلوم است. یکی از کارمندان نمایندگی های بشری که با حادثه آشنا بود، به پروژه عدالت افغانستان گفت که حداقل 3000 نفر کشته شده اند. علاوه بر نظامیان طالب، ملک یک تعداد از قوماندانان جنبش و رهبران مهم را نیز توقیف نمود. به عنوان مثال، غلام حیدر جوزجانی که در مزار شریف گرفته شده و جسدش در میمنه پیدا شد، سلام پهلوان از شیبرغان، مهمترین بزرگ قوم در شیبرغان بنام رئیس عمر بای که در شیبرغان کشته شد.

یک دریور طالبان که توسط نیروهای متحد با ملک گرفتار و توقیف شد، گزارش ذیل را داده است:

من از ولایت قندهار هستم (از نام قریه خودداری کرد). وقتی ما به شیبرغان رسیدیم، یک قرارگاه آنجا ایجاد کردیم، سپس به سمت مزار شریف حرکت کریم زمانی که جنگ بین ملک و طالبان شروع شد. زمانی که جنگ شدت گرفت، من با دو ملا رفتیم تا مزار را ترک کنیم. ما به سمت میدان هوایی حرکت می کردیم که مورد حمله قرار گرفتیم. آنها کشته شدند ومن دستگیر شدم. تعداد زیادی از طالبان بلند رتبه کشته شدند، مابقی تسلیم شدند. قوماندان ظاهر که همراه ملک بود، ما را به زندانی در مزار برد. تعداد ما بسیار زیاد بود و نمی توانستیم که حرکت کنیم. غذای کمی موجود بود. بعضی اوقات ما پرندگان را گرفته و می خوردیم. بعضی اوقات ما را لت وکوب می کردند. آنها مرا در آلت تناسلی ام به شدت لت وکوب کردند که ناتوان جنسی شدم. بعضی ها از لت و کوب زیاد مردند. گاهی اوقات ICRC می آمد و غذا می داد. یک شب، مردانی ملبس به یونیفرم نظامی آمده و فریاد زدند، "چه کسی از قندهار است؟" آنها ما را جدا کردند. آنها گفتند که تبادله زندانی در پیش رو است. آنها عکس ما را گرفتند، دستانمان را بسته و در یک کانتینر بزرگ انداختند. کانتینری که من در آن بودم، پر بود. ما در تمام طول روز تا شب دیگر در کانتینر نگهداری شدیم. بعضی از افراد داخل کانتینر مردند. آنها به خارج از مزار رانندگی کردند. بعداً لاری متوقف شده و در را باز کردند. ما در صحرا بودیم. آنها ما را به گروپهای 30 نفری هرده دقیق بیرون می کردند. آنها دستان زندانیان را به همدیگر بسته و بالایشان فیر کردند. ما هنوز در لاری بودیم و می توانستیم از سوراخهای کوچک کانتینر ببینیم. وقتی که بالای آنها فیر می کردند، موتر را نیز به شدت گاز می دادند. من درگروپ آخر بودم و دعا می کردم. ما مقاومت کردیم زمانی که برای پایین کردن ما آمدند اما ما را به بیرون تیله کردند. ما در سه خط یکی روبروی دیگری ایستادیم. وقتی که فیرکردن را شروع کردند، من به زمین افتادم و دیگران بالای من افتادند. سپس شنیدم که یکی از آنها می گفت بیایید به سر هر کدامشان فیر کنیم. اما من به زیر دیگران بودم، بنا براین بالای من فیر نکردند. سپس، چراغهای موتر را روشن کرده تا موتر را حرکت دهند. زمانیکه آنها مصروف موتر بودند، من پرسیدم کسی زنده است. سه نفر بودیم، اما یکی زخمی بود و ما نمی توانستیم کمکش کنیم. وقتی افراد ملک منطقه را ترک کردند، دو نفر از ما به تاشقرغان و بعد به قندوز رفتیم. ملا دادالله و ملا برادر (دو قوماندان ارشد که مسوول تعدادی از قتل عام ها در سالهای 1998 الی 2001 می باشد، به قسمت پایین مراجعه کنید.) در قندوز بودند. سپس، ما به قندهار فرستاده شدیم.

یکی دیگر از نجات یافتگان بیان داشت که وی با 28 نفر دیگر در میدان هوایی دستگیر شدند. آنها ما را لت و کوب کرده و به زندانی در شیبرغان بردند. در زندان در هر اتاق 150 تا 200 نفر بود. غذای کمی می دادند و فقط بعضی اوقات برنج می دادند. برخی اوقات ما به یک محوطه محصور برده می شدیم. من مدت دو هفته آنجا بودم. آنها ما را به زندان میمنه بردند. چهار وزیر طالبان آنجا بودند که عبارتند از: ملا منصور، وزیر دفاع هوایی، ملا عبدالرزاق، وزیر داخله، ملا محمد صادق، سکرتر ملا ربانی و ملا حاجی فضل محمد، سرپرست وزارت خارجه. آنها به فیض آباد، جاییکه ملاربانی اداره اش را ایجاد کرده بود، فرستاده شدند. قوماندانهای آنجا به من گفتند که 700 نفر مانند ما در میمنه می باشد. یک روز به ما گفته شد که برای تبادله اسیر جمع شویم. قندهاری ها یک طرف شدند. یک لاری آمد و 30 تن از آنها را برد. محافظان به ما گفتند که آنها به خانه شان فرستاده شدند. دو یا سه مرتبه در هفته این عمل تکرار می شد. یک هفته بعد از آن، یکی از عسکرها که با وی نزدیک شده بودیم گفت: "ما همه مردان شما را کشته ایم." من یکی از جنرالهای آنجا را می شناختم و او من و یک تعداد قلیل دیگر را نجات داد. ما همدیگر را از زمان مکتب می شناختیم. زمانی که دوستم بازگشت، 130 تن از ما از 700 نفر در میمنه باقی مانده بود. ما به شیبرغان آورده شدیم. در آنجا تبادله اسیر با طالبان وجود داشت و در سپتامبر یا اکتبر ما را به قندهار فرستادند.

کمیسیون عالی حقوق بشر دو تحقیق قضایی ابتدایی را به محلاتی که باقی مانده های زندانیان طالب به قتل رسیده وجود داشتند به شمول یک بیابان که اجساد نظامیان به قتل رسیده قابل مشاهده بود که دستانشان به پشت بسته شده، و یک محل با 9 چاه که شواهدی مبنی بر صدها زندانی به زور به چاه انداخته شده وجود داشت. گرچه، یک نبش قبر و تحقیق کامل هرگز صورت نگرفته است
در اخير بيايد قسم ياد کنيم که:
«بر آن آفرين کا آفرين آفريد ـــــ مـکان وزمان و زمين آفريد » ســـــــوگند :
 
   تمام اين آدمان غضناک وخونريز گســـتاخ چشم شواری نظاری ، جمعيتی ، حزب اسلامی گلبدينی ، سيافی ، عبدالعلی مزاری .محقق . دوســـتمی ، طالبی ،مجددی ،خالص ،نبی ،گيلانی و محسنی خدای آفريدش ز بيداد وخشم ، چپاولگر شيطان صفت  و از همه بدذات ، بدکام ، بدکنش ، اخس ؛ اراذل بودند و اين شيادان زر خريد (I.S.I) وC.I.A را کی ، چطور ، چگونه به احراز رسيدند ؟ چگونه دست آزاد اختلال يافتند ؟
 

                        روح شــــهيدان حزب وطن را شاد
 

 

 


بالا
 
بازگشت