مهرالدین مشید

 

نویسنده : مهرالدین مشید

 

ابتکار جنگ در دست طالبان و فرماندهان امریکایی قربانیان لابی های کاخ سفید

 

در این شکی نیست که میزان پیروزی در هر جنگی وابسته به حقانیت یکی از دو طرف نیرو های درگیر است  . برحق بودن هر جنگی  به مثابۀ منبع سرشار، نیروی حماسی و سلحشوری رزم آوران خویش را  بصورت ذاتی و طبیعی افزایش میدهد . پیروزی  حتمی  هم از آن جبهه یی است که در رزم جویانش روحیۀ رزمنده گی بیشتر موجود بوده و چه شگفت آور که این روحیه با عشق آتشینی گره شده  و از آن آب خورده باشد . این جذبه در پس پردههای دل جنگجویان به ملکۀ فنا ناپذیری مبدل شده باشد که ایثار در پای آن کمترین قربانی به حساب آید و  به عطش پایان ناپذیری از تلاش های پیگیر برای شکستن دیوار های جدایی و دستیابی به بهشت وصلت مبدل گردد . در این صورت است که  عشق در تندیس زیبای آزادی به مثابۀ معشوق ابدی جلوه گر می شود عاشق را  چنان لالهان و سرگردان میسازد که خود او را چه که سگان کوی او را هم از جان خویش عزیزتر داند .  به قول حافظ بزرگ سگان  کوی او را من چو جان خویشتن دانم " پس در صورتیکه چنین عشق سیال و بی باک در هستی انسان طلوع نماید و به مثابۀ معشوق دلخواهی در پیکرۀ زیبای آزادی در فضای ذهنش جلوه گر شود . غلبه بر چنین عشقی نه تنها ممکن ؛ بلکه محال است ؛ زیرا چنین عشقی بر  حرص و آز که فرمانروایی کامل بر تمامی فرمانروایان جهان دارد ، فرمان میراند و سر فرازی خویش را به قیمت فرمانروایی در برابر خواست هایی بدست آورده که عزت و وقار آدمی را به قربانی میگیرند و مردی ها را در رکاب جوانمردی ها به آزمون می گیرند . فرمانروایی بر تمامی فرمانروایان گیتی داشته و به قول سنایی بزرگ " دو بندۀ من که حرص و آزند    برتو همه عمر سرفراز  اند " . پس مردانیکه این چنین بر سکوی وقار تمکین کرده  و بر نام و نان و قدرت و ثروت پشت داده اند . هرگز دغدغۀ قدرت و وسوسۀ ثروت خمی بر ابروی عزت و ابهت آنان نمی آورد . بدون شک هر تصمیم و ارادۀ آنان استوارتر از کوهها و محکمتر از فولاد است که قامت بلند و شکوۀ آهنین آن گویی بر آسمان فخر می فروشد و از عنقای بلند آشیانه و بلند پرواز باج میگیرد . آشکار است که اراده یی  به این قامت بلند و با شکوۀ تمام تمایلی برای ذلت پذیری ها نداشته و مرگ پرافتخار را عزیزتر و پر وقارتر از زنده گی اسارتبار و ذلت آور تلقی میدارد ؛ زیرا صاحبان چنین اراده از آن رادمردانی اند که در جذبۀ عشقی سرشار از آزادی و آزاده  گی ها پیش از آنکه بمیرند ، به  استقبال مرگ رفته اند و پیش از آنکه بمیرند ،  مرده اند .  درس بزرگ مردن را در ذایقۀ جان باختن های پرغرور به تجربه گرفته و در سکوی ایثار به آزمون گرفته اند .  

این مردان چنین اراده ییرا به ساده گی به کف نیاورده اند .  این اراده از شور ابدی و پایان ناپذیری انگیزه گرفته است که سر شاراز تحرک و جوش و خروش بوده و مانند امواج مست رو به بالا دارد که در بستر خود آگاهی ها ، خود باختگی ها را در اوج به تجربه گرفته است . در سیر پایان ناپذیری عقل را در انبان عشق گرفته و در رکاب شوق تا جابلقا و جابلسای تاریخ میکشاند . پس اراده ییکه در رکاب انگیزه یی به  حرکت در آید که به قول لسان الغیب از گشرب دمادم" تغذیه نماید ، هر گز نمی شکند ؛ بلکه استوار و بی هراس به پیش میتازد . در بحبوحۀ پیشتازی ها و ترکتازی های چنین ارادۀ  آهنین است که ارادههای تحمیلی به زودی می شکنند و سرنگون میگردند ؛ زیرا ارادۀ اولی از روغن زیتون آزادی نور گرفته که در قندیل عقلانیت با عشق هم آمیزی داشته که ریشه در اعماق زمین و شاخ  و سر در اوج ها دارد  ؛ اما ارادۀ دومی بابهانه گرفتن آزادی آهنیی سسببب ، گلیم اسارت را میگسترد و برای شکار شهباز آزادی کمر بسته است . این در حالی است که بصورت قطع منطقی چه که اندکترین انگیزه یی برای شکستن ارادۀ اولی ندارد . آشکار است که چنین اراده یی قبل از کمترین تمایلی برای پیروزی ، شکست را به استقبال میگیرد و قبل از  آنکه شکسته شود ، در واقع شکسته است . پس با چنین شکستگی یی می تواند آرزوی کمترین پیروزی ییرا در سر بپرورد .  چه بسا اینکه میداند به مصاف  مردانی میرود که در جنگ با او به استقبال مرگ می آیند . بدیهی است ، سربازی که برای جان سپردن روانۀ سنگر می شود ، نه تنها شکست ندارد که  حتی شکست او نیز به نوعی پیروزی مبدل میگردد و به سرعت پیروزی دیگری را فراچنگ می آورد ؛ زیرا ابتکار جنگ در دست او است . درهر جنگی ابتکار حتمی به دست  رزم آورانی است که انگیزۀ کافی برای جنگ دارند و به مثابۀ قافله داران آزادی به سوی آغوش آزاده گی ها بال زنان  در حرکت اند .

پس پیدا است که رویارویی های  سنگرداران در چنین نبردی  چگونه است  ، مورال آنان چطور و رزم آروی هایشان به چه سان خواهد بود .  در حالیکه در هر جنگی شرط مقدمات برای پیروزی داشتن روحیه و انگیزۀ رزم آوری است ، رزم آورانی طعم پیروزی را می چشند که با داشتن روحیۀ رزمی و انگیزۀ حماسه آفرینی شاهد ابتکار را به آغوش بکشند و ابتکار رزمی ولو که ساده و ابتدایی هم باشد ، نقش تعیین کننده را در میدان نبرد دارد . در زیر چتر چنین ابتکاری تسلیحات و تجیزات جنگی ولو که خیلی پیشرفته هم باشد ،  در خود می لرزد و از پا می ایستد ؛ زیرا ابتکار در میدان نبرد چند گام پیشتر از فناوری های پیشرفتۀ رزمی است . شاید استفاده از تسلیحات پبشرفتۀ جنگی مانند بم  افگن ها و راکت های پیشرفته تخریبات زیادی را به بار آورد و جان های زیادی از بیگناهان را ببلعد ؛ اما این بلعیدن ها برای پیروزی های رزمی رهگشا نیست و نه تنها ار لحاظ تکتیکی زیانبار اند ؛ بلکه اهداف استراتیژیک نظامی را نیز آسیب پذیر میسازند . از همین رو است که ابتکار در بستر انگیزۀ پویا و بالنده به سان جرقه یی در پیشاپیش میدان رزم می درخشد و با شگافتن سپر تهاجمی طرف مقابل هر گونه تکتیک های آنرا درهم شکسته و ابتکارات ناپایدار و گذرای رزمی آنرا نیز عقیم میسازد ؛ زیرا ابتکارات ناپایدار مقطعی بوده  و از انگیزۀ سرشار هم برخوردار نبوده  و درکنار ناآشنایی نیرو ها با اراضی از کارآیی  این گونه ابتکارات بیشتر می کاهد . این در حالی است که شناخت اراضی و آگاهی از ساختار اراضی ابتکارات نطامی را به منصۀ عمل بنشانده و سرعت قابل توجهی را برای برای عملی گردانیدن تکتیک های رزم آوران فراهم میکند  . شناخت اراضی زمینۀ صدر و اخفا را برای رزم آوران آماده و عملیات های گوریلایی آنان را هماهنگ گردانیده و از شتاب خوبی برخوردار میسازد . در این شکی نیست که در این گونه عملیات ها طرف مقابل با رها کردن مرمی های کور و وحشت افزایی ها کاری را از پیش ببرد ؛ اما از نگاۀ نظامی کارآیی و موثریت نداشته و از این هم بد تر خشم و انزجار غیر نظامیان را در پی دارد که این به نوبۀ  خود جلو هر گونه ابتکار نظامی را گرفته و به گونۀ مانع بازدارنده یی به نفع نیرو های مقابل  تمام می شود . رمز پیروزی ملت ها در جنگ های ازادی خواهانه همانا ابتکار ، انگیزه ، تحرک و شناسایی اراضی بوده که بالاخره دست هر مهاجمی را در طول تاریخ از پشت بسته اند . سرنوشت جنگ را در واقع مضمون اصلی آن یعنی دفاع و تهاجم رقم میزند . حقانیت دفاعی هر گونه حقانیت تهاجمی را زیر سوال برده و همرکابی نیرو های داخلی در رکاب مهاجمین نتوانسته است ، بار حقانیت را بر گردن جنگ تهاجمی بیاویزد . در چنین جنگی داخلی ها هم به گونۀ مغضوبین خویش را در اسارت نیرو های مهاجم احساس کرده  و به گونه یی خویش را هیزم آتش خارجی ها تلقی مینمایند . چنین سربازان نه تنها از اندکتری جذبه برای ادامۀ جنگ برخوردار نیستند و حتی با یافتن خویش در قمار دیگران احساسات وطنی و ملی خویش را هم پایان یافته حساب میکنند ؛ البته طوری که خویش وسیله یی برای بر آورده شدن اهداف مهاجمین می شمارند . وجود چنین سربازان در کنار نیرو های خارجی  ،  ولو هر چند زیاد هم باشند ، از کارآیی و مفیدیت برخوردار نیست و حتی در شماری موارد موانعی بر سر راۀ مهاجمان قرار گرفته که تشنج های داخلی را هم در بر داشته است . 

 از همین رو بوده که مهاجمین برای رهایی از بن بست های رزمی در کشور های مورد تهاجم به ا استراتیژی متفاوت دست یازیده اند که رویکرد های نیرو های آنان به استراتیژی های گوناگون نه تنها به نتیجه نرسیده اند ؛ بلکه گزینش راهکار های تازه به تازه بیشتر مشکل ساز و چالش آفرین بوده تا مشکل گشا و راهبردی . طرح های استراتیژیک برای سرکوب مقاومت و پایان جنگ نه تنها موثر واقع نشده ؛ بلکه سؤ ظن  و تردید هایی را میان فرماندهان بزرگ و مقامات رهبری کشور های مهاجم  نیز برانگیخته است که تغییرات در رهبری نیرو های نظامی را در پی داشته است .  چنانکه

ترومن رییس (1)جمهور امریکا در سال 1953 پس از شکست های فاحش در برابر آزادیخواهان کوریا و از دشت دادن 35000 سرباز "دگلس مکارتر"رییس ارکان خود را در این کشور برکنار نمود . به همین گونه مقامات کاخ سفید با پیچیده شدن اوضاع نظامی کشور های مورد تهاجمش مانند ویتنام  نیز به چنین اقداماتی متوسل شده اند .

امریکایی ها زمانی در کوریا دست به این کار یازدند که توان ابتکار را در این جنگ  از دست  دادند و بعد از عملیات پرهزینه توانستند تا ابتکار را دوباره به دست بگیرند ؛  اما این هم زود گذر بود و در مرحلۀ  دیگری باز هم به مشکل رو به رو گردیدند .

در شمای موارد ابتکار نظامی بعد ازشکست های پیهم با پرداخت هزینه های هنگفت حانی و نظامی به دست آمده است  و استراتیژیست های نظامی توانسته اند تا بعد از قبول تلفات انسانی و خسارات مالی و اقتصادی هنگفت به گونه یی ابتکار را بر دست بگیرند . چنانکه

استالین بخاطر بر دست گرفتن ابتکار جنگ از دست آلمان ها یک ملیون کشته و ملیون هم زخمی را پذیرا شد . به همین گونه  امریکا در عراق در سال 2007  با  قبول تلفات کمر شکن توانست  که   ابتکار جنگ را به عهدۀ  خود بگیرند ؛ اما رویداد های کنونی عراق حاکی از آن است که امریکای ها باز هم درحال از دست دادن ابتکار بوده و مقاومت عراقی ها رو به  افزایش نهاده است .

امریکایی ها اکنون در افغانستان با دشواری یی بیشتر از عراق قرار دارند که  رویای سیطره یافتن اوباما  به این کشور را به یاس مبدل کرده است . وی در برابر هشدار های تند سیاستمداران امریکایی قرار گرفت  و سیاست های نظامیگرانۀ او را به انتقاد شدید گرفتند . چنانکه

کار شناسان امریکایی نه تنها افغانستان را قبرستان مهاجمان خواندند و مقاله هاییرا برای فراخوانی او به کرسی عقل و فرو افتادنش از اسکان احساسات زیر نام " گریز و خروج از افغانستان"  منتشر کردند و در آن  اصطلاح "کت اند واک" یعنی معنای خروج تدریجی را از افغانستان برای او تفیهم نمودند  و سیاست امریکا در افغانستان را در حال  بلا تکلیفی و درست فورمول بندی نشده بررسی کردند .  

 

وی تلاش کرد تا با نصب  مک کرستال بحیث فرماندۀ نیروهای امریکایی در چهارچوب استراتیژی  افزایش نیرو ها  ابتکار جنگ را به دست بگیرد ؛ اما شکست او در مارجه و کوتاه آمدن دو رقیب برای کنترول این شهرک و بازگشت سریع طالبان به آن حتی زمینه های ابتکارات بعدی را در او عقیم گردانید که   فعالیت های بعدی او جهت جلوگیری ازتلفات ملکی ، مشوره با حامد کرزی روی عملیات ها ، مشورۀ او با سران قبایل و ملاقات او با موسفیدان قندهار برای کاهش حمایت مردم از طالبان از جمله تلاش هایی به هدف بلند بردن مورال جنگی در سربازان امریکایی بود که نتوانست برتری  این نیرو ها را  به هدف به دست گیری ابتکار در جنگ به اثبات  برساند . برعکس قیمت  تهاجم امریکایی های به مارجه باری از حماقت آنها را به نمایش گذاشت . چنانکه  رابرت دریفوس بک"(2) کار شناس امریکایی در مقاله یی در روزنامۀ نیشن با اشاره به شکست عملیات امریکایی ها درمارجه ، این جنگ را احمقانه خواند . 

بزرگترین اشتباۀ اوباما کم بها دادن به بار های  ایده ئولوژیکی ، تاریخی و ملی درجنگ  افغانستان بوده که در آمیزش پیچیده و بافت خاصی ، امریکا را بحیث کشوری مهاجم و اشغالگر در ذهن مردم  افغانستان القا نماید تا ناجی و از حکومت هم جز تصوری از یک حکومت دست نشانده ، چیزی دیگری نداتشته باشند  .

کرستال با  وحو کسب اعتماد فراوان اوباما نه تنها نتوانست ابتکار را در جنگ افغانستان به دست آورد ؛ بلکه کاهش تلفات جنگی در افغانستان بنا بر  ابتکار کرستان مبنی بر عدم اجازۀ فیر به سربازان امریکا در صورت احتمال تلفات ملکی به گونه یی سربازان امریکایی ها را مشت بسته گردانید که این امر سبب شکوه هایی در میان سربازان بریتانیایی نیز گردید  .  از سویی هم کرستال محدودیت هاییرا مبنی بر استفادۀ نظامیان امریکایی از وسایل لکس و غذا هایی مانند مکدونالد و غیره نیز ناراحتی هایی را در میان نظامیان امریکایی برانگیخته بود . او نه تنها برای دستور ندادن سربازان امریکایی برای جلوگیری از تلفات ملکی نزد نظامیان امریکایی مقصر شناخته شد . ناکامی های او در جنگ مارجه و بصورت عموم  نیامدن تغییرات و پیشرف عمده در وضعیت جنگ افغانستان بیشتر بر زمینگیری اش در این کشور افزود و ناتوانی هایش برای رزمیدن در برابر طالبان در قندهار و پیشرف  اوضاع به نفع طالبان و بر ضرر دولت در بحبوحۀ فساد اداری سریع و شتاب آلود بر روحیه او چنان  تاثیر ناگوار گذاشت که نقاب سیاست را ار رخ  افگند و از واقعیت های جنگ افغانستان پرده برداشت  و ناگفته ها را در مورد این جنگ برای اوباما بیان نمود ؛  بویژه زمانیکه او دریافت  ، پترایوس درحالی كه به پرسش ‌های قانونگذاران امریکا در رابطه با شرايط نيروهای امريكايي در افغانستان پاسخ می ‌داد بي‌هوش شد . چنان بر انگیخته شد که جوبایدن معاون اوباما را به مسخره گرفت  ، آیکن بیری سفیر امریکا در افغانستان را درغگو  و مکار و جیمز جونز را دلقک خواند .  این سخنان او که گویا برای مقامات کاخ سفید هذیان تلقی شد ، در واقع انعکاس واقعیت های جنگ افغانستان بود که سه گروۀ لابی از آن نفع می برند .  این بیاناتش  (3)سه گروۀ لابی  و مافیایی مانند  لابی تیل به رهبری فرماندۀ سابق ناتو و مشاور جدید امنیت ملی اوباما جیمز جونز ، لابی اسلحه به  نمایندۀ بزرگ آن رابرت گیتس وزیر دفاع امریکا و لابی صهیونیستی به رهبری جوبایدن معاون اوباما را سخت برانگیخت و سبب برکناری زود هنگام او شد .  برکناری کرستال بیانگر این واقعیت است که  ابتکار جنگ در دست طالبان است و فرماندهان امریکایی قربانیان لابی های کاخ سفید هستند .

اوباما تلاش دارد  تا با برکناری مک کرستال و نصب پترایوس این جنرال چهارستاره  با برنامه های ملیشه سازی اش روحیۀ از دست رفتۀ سربازان امریکایی را بلند ببرد و ابتکار از دست رفتۀ نظامی  را به دست بگیرد ؛ اما بعید است که پترایوس بعد از بی هوش شدنش در نشست سنا به این زودی ها به حال آید و در زیر چتر حمایت جنرال "جیمز ماتیس بی" (4)سابق قوماندان قول اردوی بحری امریکا و اکنون فرماندۀ عمومی مرکزی امریکا در آسیای میانه ،  عراق و افغانستان که  از کشتن انسان بویژه طالبان لذت خاصی میبرد ، کاری را از پیش ببرد .  بصورت قطع مانور های سیاسی  و نظامی امریکا در افغانستان در چهار چوب افزایش نیرو ها و تجهیزات جدید جنگی  ناکام بوده و بر عکس این گونه استراتیژی ها جز تیل انداختن بر هیزم جنگ معنای دیگری ندارد .  چنانکه با افزایش نیرو ها تشنج ها در افغانستان بیشتر و تلفات جانی و خسارات نظامی نیرو های خارجی بویژه امریکایی ها بیشتر شده است . آخرین گزارش ها (5) تلفات نیرو های خارجی در افغانستان را در شش ماۀ اول سال جاری 324 سرباز نشان داده است .  در این میان 197 تن امریکایی ، 67 تن بریتانیایی و 60 تن آنان از کشور های دیگر ذکرشده است . در حالیکه در شش ماۀ اول سال 2009 تلفات سربازان خارجی 157 سرباز در افغانستان بود .  

این در حالی  است که امریکا میداند ، تمامی مهاجمان در افغانستان به شکست خود اعتراف نموده و همه ابتکارات نظامی شان مانند یخی در آتش جنگاوران این کشور ذوب گردیده اند ؛ گر چه وجهۀ تهاجمی امریکایی ها و وابستگی طالبان به پاکستان  حقانیت جنگ در افغانستان را زیر سوال برده . ماهیت حق طلبانه  و آزادی خواهانۀ آن در زیر ساطور تهاجم امریکا و اهداف استراتیژیک آن و وابستگی طالبان به پاکستان و قرار گرفتن آنان بحیث هدف عمق استراتیژیک استخبارات این کشور ، سخت ضجه میکشد و د راین میان تنها سرنوشت راستین مردم افغانستان است که ناجوانمردانه  در معرض  تاراج قرار گرفته است . از همین رو است که امروز بصورت ناگزیرانه یی شاهد دردناکترین چپاول های دارایی های شخصی و دولتی در کشور خود هستیم و گراف فساد اداری در موجی از بد ترین فساد خانواده گی و خویش خواری ها به اوجش رسیده است  (6)؛ اما آن چه مسلم است اینکه فلسفۀ ذاتی حقانیت جنگ بر مبنای فلسفۀ تاریخ ریشه در حق و باطل داشته و حقانیت جنگ را تنها در بستر دستاورد هایی می توان به ارزیابی گرفت که ارزش آفرینی هایی را تضمین نماید که بازتاب دهندۀ راستین حقیقت  بوده و آگاهی ، آزادی و عدالت را در حوزهها گوناگون زنده گی به ارمغان آورد ؛ البته طوری که در فضای سالم و پر از  صفا و صمیمیت صلح پایدار را با  تفاهم مشترک  میان افراد جامعه برقرار و  تقسیم عادلانۀ قدرت و ثروت را در یک جامعه  در منصۀ اجرا بگذارد ؛ زیرا عدم تقسیم عادلانۀ قدرت و ثروت مانع عمده در راۀ تحکیم صلح  واقعی در یک کشور است . پس هر  جنگی که اهداف بالا را تامین کرده نتواند ،  ولو که با شور دینی و احساسات ملی هم آذین شده باشد ، فاقد ارزش های محتوایی بوده و نمی توان به آن جنگی حق طلبانه نام گذاشت . با این هم اوضاع سیاسی  و نظامی کشور ما در زیر دشنه های نیرو های خارجی به بهانۀ مبارزه با تروریسم و اشاعۀ دموکراسی و ارزش های به اصطلاح آزادی و حقوق بشر چنان پیچیده شده و در گسترۀ فساد روز افزون امریکایی ها به فساد مرگبار کشانده شده که منتح به تاسیس و ادامۀ فاسد ترین حکومت در  جهان گردیده است . افزایش فساد و از هم پاشی اداره در دولت کابل رویارویی طالبان این گروۀ وابسته به استخبارات پاکستان را بر ضد نیرو های خارجی  برحق جلوه گر نموده وادامۀ  حکومت فاسد و نابکارتر شدن حاکمیت  در افغانستان هر روز بر حقانیت نبرد طالبان بر ضد این حکومت فاسد  می افزاید .  این  حقانیت افزایی شانس اقبال افزایی آنانرا بلند برده و حتی سیاه رویی های آنان را به سفید رویی مبدل کرده است  .

بیکاری ، بی عدالتی ، حق خواری ، تاراج دارایی های شخصی و عامه در فضای گستردۀ فساد اداری به کوله باری از خشم و نفرت اختاپوتی در فضای ذهن مردم ما مبدل شده و چنان بر روان آنان سنگینی دارند که روگردانی خواسته و ناخواستۀ آنان را از دولت کابل و رو آوری آنانرا به سوی طالبان میسر  گردانیده است . در واقع عوامل یاد شده در کنار عوامل دیگر در زیر سایۀ جنایات سنگین و آدمکشی های امریکایی ها به گونه یی دست به دست هم داده ، برگ برندۀ ابتکار را بر دست طالبان نهاده است و به ابتکار ناشکننده و پیشرونده مبدل شده  که نیرو های خارجی را با وجود در دست داشتن سلاح های پیشرفته در آتش ابتکار خود زمینگیر کرده اند . چنان آنانرا به زمین میخکوب نموده اند که  با محو هر گونه ابتکار و پیشدستی در آنان محکوم به شکست حتمی شده اند . این در حالی است که طالبان بصورت مطلق دست بین و پا بین استخبارات پاکستان هستند و تحت فرمان آنان در افغانستان می جنگند . آشکار است که در صورت عدم وابستگی های نظامی وسیاسی به پاکستان و داشتن برنامۀ درست برای حکومت داری خوب با محتوای واقعی اسلامی و ضد زن ستیزانه از توانایی ها و  ابتکارات بیشتر از این هم برخوردار می بودند . بر مصداق فیر توپ عبدالرحمن خان که گفته بود : اینجا که این حال است ، در آنجا چه حال خواهد باشد " حالا که طالبان در چنین وضعیت بالایی قرار دارند ، پس در صورت دومی در موقف برتر از این قرار میداشتند .  در هر حالی ابتکار بر دست طالبان خواهد بود و فرماندهان امریکایی یکی پی دیگر از دیوید مک کرنین تا ، آیکن بیری ، کرستال و پترایوس قربانیانی  بیش در جنک مافیایی و لابی های کاخ سفید نیستند  و در آخرین تحلیل مردم افغانستان و فرماندهان امریکایی بازنده گان اصلی این جنگ و اما مافیا ها و لابی های کاخ سفید برنده گان اصلی  آن خواهند بود که در این میان بوش ها و اوباما نیز به قربانی گرفته می شوند  ؛ اما نباید از یاد برد ، زنده گی پیکار بی امان است در موجی از حماسه آ فرینی های همیشگی که شجاعت های انسانی را هرچه با شکو و پر جلال به نمایش میگذارد  ؛ گر چه این نبرد جان های عزیزی را به قربانی میگیرد ؛ اما روح انسان را ارتقا داده و با ایجاد انقلاب معنوی بنیاد شگوفایی های روحی و انقلاب های روانی را مستحکم تر نموده و تداوم این انقلاب را در دهلیز زمان بالنده و پاینده نگهمیدارد . استقامت انسان در نبرد این حقیقت را به اثبات میرساند که از عمق رنج ها و محنت ها پرندههای امید به پرواز می آیند و حتی شکست های خطرناکی را به پیروزی های ناممکن مبدل مینماید . این منطق استدلالی را در تارک منطق اسطوره یی به بار و برگ مینشاند که انسان گرچند نابود می شود ؛ اما شکست نمی خورد ؛ زیرا او رسم نابودی های پرغرور را در شکست هایی به استقبال میگیرد که پیروزی ها را با خون انسان نقش بسته  و آذین می بندد . این ایثار گری ها عظمت انسان را هر چه با شکوهتر و پرغرور به واقعیت مبدل کرده و جنبه های متافزیکی و اخلاقی او را در اوجی از حماسه ها به نمایش میگذارد که او با تحمل دشوار ترین رنج ها هر کاری را که بخواهد انجام میدهد ؛ یعنی با به نمایش گذاشتن غلبۀ خون بر شمشیر رمز پیروزی داد بر بیداد را در درخشش اسطورۀ شجاعت تسجیل مینماید . گوی انسان در اودیسه یی قرار میگیرد که جز خدا کس دیگری بر او ناظر نیست و هم انتظار پاداشی را از کس ندارد . زمانیکه انسان در این مقام ارجمند تمکین نماید ، آشکار است که در وضعی قرار میگیرد که شجاعت ها در رکاب تصمیمش تا اوج ها پا گذاشته و هر کاری که بخواهد ، از انجامش معذور نمی ماند  . او نه تنها بر رمز غلبه بر خودی ها دست می یابد ؛ بلکه با شور انسانی و عظمت آسمانی  با شکوهمند تر از هر زمانی به جنگ طاغوت و اسطورههای می شتابد که حامی استبداد ، ظلمت و خرافات اند و در پی به بند کشاندن نور یعنی آزادی ، آگاهی وعدالت هستند . حقا که بالاخره پیروزی ها در رکاب آنانی گام برمیدارند که با عشقی سرشار از شور و مستی پاسداران حقیقت اند و حامیان آزادی ، آگاهی و عدالت ؛ البته شوریکه با هاون عشق در سندان عقل آبدیده شده  باشد ،  به قوام  رسیده باشد و با آزادی ، آگاهی و عدالت ساز گار وهم آویز و با  اسارت ، جهل و ظلم ناساز گار و گریزان است .

 

ماخذ  و یادداشت ها :

 

1 - رادیو آشنا، اخبار صبح ، 25 جون

2 - ویسا ، شمارۀ 1234 ، 19 جون ، 29 جوزا

3 - ویسا ، شمارۀ 1247 ، 5 جولای

. 4 - سرنوشت ، شمارۀ 131 ، 11 جولای

5 - پژواک ، آرمان ملی ، شمارۀ 1431 ، 13 جولای ، 22 سرطان

6 - این مقاله را می نوشتم که دوست عزیزم ، محمد امین فروتن از فرهنگیان سابقه دارد و تحلیلگر سیاسی اوضاع افغانستان از هالند برایم زنگ زد . وی  بعد از احوال پرسی مختصر، گفت :  اوضاع سیاسی در کابل چگونه است ؟  من هم طبق معمول کم و بیش چیز هایی برایش گفتم و بعد او در مورد تقرری شخصی در یک وزارتخانه سخن گفت  که با شنیدن چون و چند آن موی براندام انسان راست می شود  ؛ گرچه تقرری های امریکا خواهانه در موجی از خویش خواری های افتضاح بار در کابل امر تازه یی نیست ؛ اما نظر به گفتۀ جناب فروتن چیزی که برای من در این تقرری جالب تر بود ، همانا ابقای آن جناب در مقام تازه یی بود که با این تقرری امتیاز بدست آوردن معاش را از چهار مقام پیدا کرده است و شاید اگر یکی  از آن تفریق شود . سه آن به خط درشت و کانکریتی باقی خواهند ماند . گفته می شود که شخص یاد شده بحیث مشاور در وزارت معارف ، کارمند در مرکز  بین المللی مطالعات منطقه یی و... ایفای وظیفه مینماید . بدون شک زیاد اند کسانی که در بازار آشفتۀ قدرت دردم و دستگاۀ حکومت فاسد  کابل که از داشتن این دست مقام ها برخوردار اند ؛ اما شخص مورد نظر به اصطلاح شکار تماس تیلفونی من با جناب فروتن شد .

 

 


بالا
 
بازگشت