مهرالدین مشید

 

 

 

 

به بهانۀ گفتمان رهایی ازخود بیگانگی و بحران وجودی

 

 

 

 

قسمت دوم و پایانی

 

جنبش نوگرایی پیشرونده در غرب با ایده ال های روشنفکرانه از لیبرالیسم آغاز شد و بعد از راه اندازی  انقلال کبیر فرانسه در سال 1789 به سوی جریان های سیکولریسم و لائیسم  متمایل گردید که بعد ها د رقالب جنبش های  سوسیالیسم  و کمونیسم خود نمایی نمود  و بعد ها منجر به حرکت های تندروانه و رادیکال ناسیونالیسم  ، فاشیسم و نازیسم گردید .  این گونه تندروی های فکری سبب کشته شدن 50 ملیون انسان در جنگ دوم جهانی گردید که تنها 20 هزار قربانیان آن شامل سرباز و غیر نظامی از روسیه بودند. با پایان گرفتن جنگ جهانی ، تحولات چشمگیری در کشور در جهان بویژه کشور های شرقی بوجود آمد که خیزش های ضد استعماری تیرومندی را بدنبال داشت . جنگ های چریکی مردمان کره و ویتنام در برابر امریکا ، جنگ های آزادی خواهانۀ افغان ها بر ضد شوروی سابق  و اکنون رویارویی جنبش طالبان و القاعده در برابر امریکا پیامد های خطرناک تمدن غرب است که از جنبۀ تهاجمی این تمدن آب می خورند . 

بدون شک شرایط کنونی در جهان در حال تغییر بوده و هرگاه این تغییر به نفع نیرو های صلح طلب و مردمان مظلوم جهان نینجامد ، ادامۀ آن فاجعه های خطرناکتری را در پی خواهد داشت که موج ویرانگرش را در اوج به گونۀ جنگ های  جهانی دیگر و در حضیض به گونۀ جنگ های چریکی و گوریلایی  می توان متصور گردید .

امانه ، هر از گاهی که  ایمان باوری ها در باد بادک تند و فراگیر جهانی در غبار عقل گرایی های محض کنار  زده شده و در گرداب حوادث پنهان گردیده است . بالاخره دیر یا زود بساط فرهنگی جهان در گرداب عقل محوری ها از تپش و کشش بازخواهد ماند ؛ زیرا باور های عقل محور از هر نوع جاذبه و شور خالی بوده و در دراز راۀ شناخت پای آن چوبین می گردد ؛ اما عقل ایمان محور از شور و تحرک ایمانی بارور بوده و کمتر احساس خستگی کرده و هرگاه خستگی هم برای او دست بدهد ، شور درونی ایمان سالارانه به گونه یی  نفخ صور جدید را در او دمیده و به تحرک تازه اش میکشاند . گرچه عقل ایمان محور دوره های از  رکود را سپری کرده است ؛ اما باز هم از میان سیل حوادث قامت  راست نموده و با احیای فرهنگ جدید ، یر مبنای عقل ایمان محور دور تازه یی از شگوفایی را به بار و برگ نشانده است .

تحولات بزرگ فرهنگی در جهان زادۀ عقل ایمان محور بوده است  . این حرکت را حتی می توان در تحولات فرهنگی اروپا مشاهده کرد که به چه میزانی جنبش پروتستان در رشد و نموی این فرهنگ تاثیر گذار است .  روند تحولات عقل محور زمانی سریع تر شکل گرفته که وحی به یاری عقل شتافته و به مثابۀ محرک نیرو بخش و انرژی زا تحول چشمگیری را در جهان رونما گردانیده است . یاد آوری سخن بالا معنای عقب زدن همیشگی عقل محض را از دایرۀ  تحولات بزرگ اجتماعی و انقلاب های سیاسی ندارد . در حالیکه تحولات پنجصد سال اخیر در شعاع این عقل شکل گرفته و  با ‏كاشته شدن تخم اين ايده‌ها در کشور ‌های فروبسته و در حال رکود فرهنگی  شرقي بود که روند فروپاشي آن‌ها را از درون آغاز و  با ياری  و دستكاری امپرياليسم اروپايي از بيرون، روند یاد شده تسریع  یافت و امروز رشد چشمگیر آنرا در پوشش پرزرق و برق مدرنیت به بحران رسیده مشاهده مینماییم . شرقی که در بسیاری موارد مرحلۀ پسا مدرن را تجربه مینماید ، گاهی چنان گام ها را بلند میدارد که  حتی از اوپای پیشا مدرن هم یک قدم پیشتر میگذارد. چنان بی صبران انتظار نشۀ کشنده ییرا می کشند که غرب هنوزدر خمار آن جان میدهد .

تحولات  بزرگ فرهنگی جهان در بستر ایده های دنیا گرایی و آخرت گرایی های   پیهم ، نتیجۀ  اشباع ناپذیر نیاز های متعادل مادی و معنوی انسان است که در طول تاریخ بدون رسیدن به کام آرزو هایش عطشناکتر از گذشته برای ایجاد دگرگونیهای تازه قیام کرده است . بدون شک در عقب قیام های بزرگ تاریخی عقل ایمان محور قرار داشته  است که از آگاهی های پیامبرانه آبیاری شده اند  و بیشتر از روغن زیتونی تغذیه گردیده اند که در نور قندیل های درخشان عقل گستر آن مقناطیس قوی و نیرومند ایمان مانور نموده است  .

گزاف نخواهد بود ، اگر گفته سود که  اکنون هنگام تفسیر دوبارۀ جهان فرا رسیده است تا بتوان با تفسیر واقعی جهان جلو ویرانگری های  تغییری را گرفت که با موج خانه برانداز تمدن جدید غرب آغاز شده است و بصورت لجام گسیخته درحرکت است و این زمانی ممکن است که ما  بتوانیم سیر تغییر ویرانگری ها را در جهت سازنده گی ها هدایت کنیم . این در حالی است که ما هنوز هم چنان در گرداب تغییر وحشت بار کنونی دست و پا میزنیم که نه تنها برای تفسیر آن  امکانات ، بلکه فرصت ها را هم از ما ربوده اند . پس مردمی که در شکار لحظه های فرصت ساز بسر می برند ، چگونه ممکن است ، برای تفسیر دوبارۀ جهان قامت راست نمایند .

پس برای رهایی از بند های اسارتگر بیرونی و درونی به گفتمانی نیاز است که هنجار شکنی های درونی را در پی داشته باشد . هنجار شکنی ،  هنجار هاییکه به گونۀ زنجیر ها در هاله یی از خرافات و موهومات خودی ما را به اسارت خویش در آورده اند و خطرناکتر از  موج فراگیر تمدن غرب کابوس وار بر اذهان ما سایه افگنده اند . انهم هنجار هایی که ریشه در تمدن ها وفرهنگ های گوناگون از زمان های خیلی کهن تا کنون داشته و در موجی وسیع و بافتی محکم عناصر مختلف فرهنگ های متفاوت را از دوره های اوستایی - زرداشتی تا بودایی ، بودایی یونانی یا  یونانوباختری ،  ساسانی ، هندویی ، شیوایی ، اسلامی  در خود پیچانیده است . در افسانه های پهلوانان  ، اساطیر قومی ، ملی و حتی جهانی جای داشته ، جغرافیای بزرگی را بهم پیوسته است و به این خود محوری و خود مرکزی رسیده است . آیا ممکن است که به این ساده گی ها از خود مرکزیت و خود مداری بیرونش کرد و وارد جغرافیای جهان محور تجددش نمود  و جای کوچکی در آن برایش پیداکرد  ؟ البته در جغرافیایی که مرکزش اروپا است و ادعای تاریخ پیرامونی ،  جغرافیا پیرامون و جهان پیرامون را دارد .   جغرافیای پرجاذبه ییکه در تکان ها و لرزه های اولی خویش به گونۀ اضطراب بار و تب آلود وجدان بحرانزده و ملتهب جهان سومی را بوجود آورد ؛ وجدانی  دردمندی که بیشتر از همه روشنفکر جهان سومی را به خود کشانده است و چنان بیمارش نموده که در تراژیدی ؛ درمانده گی ها و وامانده گی های ناپایان خویش به "آگاهی آشفته" و "چندین قلویی" ناگزیرانه دلخوش مینماید . این در حالی است که شرق و فرهنگش به مراتب پر جاذبه تر از فرهنگ غرب است و آب وهوای گوارا و دلکش و زمین های شاداب و حاصل خیز نر دارد . انسانش پرجاذبه تر ، سرشار تر و دارای ظرفیت های فراوانتر از انسان ماشینی غرب است وقامت اندیشه اش راست تر از قامت اندیشۀ انسان غربی است .

روشنفکر سرگشته و حیران جهان سوم بویژه در کشور های اسلامی نگرانتر از دیگران است . این روشنفکر که خویش را سخت تحت تاثیر دین می یابد و از سویی هم هوای افکار و اندیشه های لیرالیسم غربی بر این تاثیر گذاری های وزنه افگنده و او را به گونه یی به دامن نوخواهی و نو جویی ها می  کشاند که در این تمایل سیراب ناپذیر به سوی مدرنیته به گونه یی خویش را با سنت ها مواجه می یابد ؛ آنهم  سنت هاییکه تندیس زیبای آن در زیر بار اوهام  و خرافات با آمیزش پدیده های متنوع و ناهمگون عناصر فرهنگی بیگانه مغشوش گردیده است .  این مغشوشیت فرهنگی نوعی شک  انگاری را در او دامن زده و این شک انگاری ها شماری را دین گریز و دین سیتیر و شماری را دین گرا و دیگر ستیز و شماری را هم غرق افکار معجون و ناهمگون و التقاطی نموده است  . بالاخره این شک انگاری ها به گونه های مختلفی روشنفکر جهان سوم را به خود پیچانده  که پیامد های آن سبب ایجاد روشنفکر هایی با افکار چپ ، راست ، چپ میانه ، راست میانه و نوع استثنایی و بیشتر وفادار به سنت میگردد که در تیپ آخر شماری ها در سکوی دین مانور نموده وارزش های واقعی دین را قربانی مانورهای دین گرایانه خود نموده اند . با تاسف که درافغانستان گرایش های دینی سخت زیر بار تمایلات ضد اسلامی اشخاصی که به گونۀ رهبران جهادی عرض اندام کردند ، افتضاح سیاسی آنان به مراتب رسواتر از کمونیست ها بوده است  . کارنامه های سیاۀ آنان بعد از سقوط نجیب در جنگ های ویرانگی کابل تیره تر از کارنامه های دوران جهاد مردم ما در برابر تجاوز شوروی سابق است . جان دادن ده ها زن بیگناه از اثر درد تاقت فرسای بریده شدن پستان های آنان ، ویرانی هزاران خانه و تاراج زمین های دولتی و شخصی نمونه های اندکی از این فاجعه است که هیچگاهی تاریخ فراموشش نخواهد کرد . با تاسف  فراوان که در  افغانستان بویژه پس از پنج دهۀ اخیر ما شاهد ظهور ، عروج و نزول این تیپ های مختلف فکری و روشنفکران حرفه یی بوده ایم و هستیم .

در حالیکه روشنفکری یک جریان طبیعی و روشنگرانه است که پس از طی سال های زیاد در یک کشور شکل میگیرد و پدیدار می شود ؛ اما روند سیاسی نابهنگام در افغانستان جریان عادی روشنفکری را قربانی پروژۀ روشنفکری نمود که با پروژه شدن جریان روشنفکری در کشور ،  روشنفکر چپ و راست را به قربانی گرفت . در یک نگاۀ تند می توان گفت که روند روشنفکری در جهان سوم بویژه در کشور های تحت تهاجم استعماری از زمان بریتانیا تا تهاجم شوروی و امروز امریکا  سخت آسیب دید و پروسۀ روشنگری به کلی بیگانه و بدور از بستر اصیل فرهنگی کشور های یاد شده شکل گرفت که در نتیجۀ این شکل گیری بیمار و تحمیلی پروسۀ فرهنگ سازی در این کشور ها به تعویق افتاد و عناصر پویای فرهنگی شان ناکشف شده باقی ماند و  به عقامت و نازایی گرایید . در نتیجۀ این پیشامد ها روند طبیعی روشنفکری در این کشور ها را قربانی  جریان های سیاسی بیگانه و سیکولر نمود که ظهور اتاترک در ترکیه و جناح در پاکستان تیپ های دو گانۀ حکومت های لائیک هستند که اولی در دشمنی آشکار با ملا و به قولی وارث دین و دومی مخالف اسلام سیاسی  در کشور های شرقی  (مخالفت جناج با مودودی) بوجود آمدند .

یک  چیز ویژه گی مشترک تمامی این روشنفکران  بوده که همانا سیاسی اندیشی  و ایده  آل پردازی های بیش از افزون بوده که در زیر پوشش افکار مادی گرایی و الهی گرایی به شکل ایده ئولوژیک آن شکل گرفتند . شماری ها در هوای ذوق زده گی های لیبرالیسم  چنان سنت را مورد تهاجم قرار دادند که در فضایی گریزنده از سنت و مانده  در لیبرالیسم هاج و  واج مانده اند  و زمانیکه این ایده آل ها را با سوسیالیسم لیبرال گرایانه و سوسیال دموکراتیک آمیختند از آن معچون مرکب فکری بی سر و پایی درست کردند که از هر نما چشم انداز دیگری دارد . شماری ها هم که این گرایش های بد شکل و ناهمگون را با مارکسیزم و مائویسم افراطی وانقلابی ملعبه نمودند که پیامد آن به تجربه گرفتن اندیشه های سیکولر و  لائیک  در کشورهای جهان سوم است . این جاذبه های فکری به مثابۀ رادیو اکتیف به سرعت گسترش یافتند و بیشتر روشنفکرانی را وسوسه کردند که به هوای رسیدن به قدرت خواب های رنگینی می بینند و رویا های بی تفسیر خود را با فمنیسم و آزادی زن عجین ساخته اند و با قرار گرفتن در سکوی قدرت مانند شاخۀ ضعیفی در زیر بار تمایلات افکار دو گانۀ روسنفکری و چسپایش  قدرت به  هر سو خم میگردد . گاهی با ژست های روشنفکرانه و مانور های عصیانگرانه  سر خویش را مانند چکشی بر سندان انقلابیون کوبیده سخن از مدرنیته و تجدد زده و داد از دموکراسی و حقوق زن میزند و درزوایای تاریک از مردم زبان را با واژه های چون سیکولریسم و لائیسم تر کرده  و با حضور در بساط قدرت حرف از   سیاستمداری ، حکومت داری و مردم آرایی  میزند  . به همین گونه هر زمان قیافۀ دیگری گرفته و در تب و تاب دیگری میسوزد . گاهی  صوفی می شود و زمانی هم ملا و  عارف و تسبیجی را به درازی مکر دانه میشمارد . در دستش تسبیح ، در دهنش تذویر و در دلش فریب موج میزند  و به هوای بزم  و طرب شبانه و می خواری های رذیلانه از بام تا شام لحظه شماری میکند . این  است سرنوشت دردناک روشنفکر از خود بریده و با دیگران آمیختۀ جهان سوم که هر آن آگاهانه و ناآگاهانه از خود میگریزد و بر دیگران می آمیزد . آمیزشی که عاقبتش خوفناکتر از حال است و چشم اندازش رنجبار تر از اکنون خواهد بود . چنین روشنفکر در جهان سوم به مثابۀ موجود نظاره گرمحض نه فرستادۀ  منتظر به اعتراض دراین پیچ و خم های دشوار زنده گی گام برمیدارد و چه رسد به انیکه با خون خویش خطی به افق های سرخ شهادت بکشد و فریاد های گرم  و جانسور عاشقانه را برای  سرخترین سرانجامی ها سر بدهد .

 اما روشنفکر در کشتزار سوختۀ فرهنگی افغانستان به دشواری هایی فراتر از این قرار دارد . این روشنفکر که در بستر حوادث سه دهه جنگ خونبار پرورده شده است و بیشتر ار هر کسی هواخواۀ صلح است ، ولی آرزوی های عطش بار او برای صلح تحت گرایش های فکری چپ و راست سبک و سنگین میگردد که این حالت سبب شده است  تا در بسا موارد موضع آسیب پذیری نسبت به رخداد ها داشته باشد و مواضع سیاسی اش  در بستر سلیقه های بیشتر تمامیت خواهانۀ او نه تنها ایده ئولوژی بردار است ؛ بلکه از این هم بیشتر و گرانسنگ تر در سکوی قدرت شکننده تر گردیده است . این سبب شده که او در بسیاری موارد دلهره تر و نوسانی تر عمل کرده و بیشتر از دیگران درحد فاصل دوری و نزدیکی در اشعۀ قدرت  دمدمی مزاجانه عمل نماید .  این دمدمی مزاجی های سیاسی روشنفکر جامعۀ ما را در پرتگاۀ تصمیم گیری های محکم و استوار قرار داده است .     زمانیکه خویش را بر اریکۀ قدرت سوار می یابد ، در چنین حالت گویا به تمامی آرزو های خود  رسیده است  ، حتی خسی را هم بر ابروی نظام بجای انتقاد نمی پذیرد و خویش را فرمانبردار بلا منازعۀ نظام قلمداد کرده و تنها در شماری موارد به مانور های نمایشی روشنقکر مابانه اکتفا مینماید و بس .  با تاسف که در جامعۀ ما شمار زیادی از  این گونه روشنفکران خاکستر  نشین در پای قدرت موجود بود و حتی دو آتشه ترین آنها در برابر قامت قدرت بیشتر خم می شوند . زمانیکه از دایرۀ قدرت رانده شدند یا پذیرفته نشدند ، در آنصورت به گونۀ آتش نفسان خویش را از منتقدان درجۀ یک نظام عنوان میدارند . با تاسف که از این دست روشنفکران در جامعۀ ما کم نیستند ، نمونه های بی شمار آنان را میتوان در تشکیلات و سازمان های سیاسی به اصطلاح مخالف دولت پیدا نمود که طیف وسیعی از این مخالفان را اشخاصی تشکیل میدهد که داعیۀ روشنفکرانه دارند . جدا از این که این عالی  جنابان در فرصت های دست داشته از هیچ تخلف و قانون شکنی دریغ نکرده اند و با سؤ استفاده از قدرت پارک های و ساحات سبز و غیر سبز دولتی و شحصی را اشغال و خانه های  فیشنی و قصر های لکسی به روی آنان اعمار کرده اند . با این همه بد  اخلاقی های شاخدار و اسلوب شکنی های بی باکانه باز هم از تریبیون های شبکه های خصوصی  زیر پوشش سخنان  روشنفکرانه لاف وطن دوستی زده  و دیده درایانه به امر ونهی می پردازند . در حالیکه  این شعر مصداق روشنی از زنده گی واقعی آنان است :

            وز برونش گر ببینی با یزد                       وز درونش شرم دارد  صد یزید .

 

با این حال چه گونه گفتمانی را از کجا باید آغاز کرد ؛ گفتمانی که فراتر از گفمان های  بحرانزدۀ روشننفکرانه بوده و از سایۀ گفتمان های لیبرالی ، ناسیونالیستی و کمونیستی بدور و از گفتمان سنت و تجدد فرسنگ ها فاصله داشته باشد ؛ زیرا ما اکنون نیازی بیشتر از مدرن شدن داریم ، نیاز به گفتمانی است که می توان اسمش را گفتمانی پسامدرن عنوان کرد تا دورۀ مدرن و پیشامدرن .

این گونه گفتمان  سال ها قبل در اروپا آغاز شد و به سرعت هوای دیگری پیدا کرد  و در حدود یک قرن بدین سو به گونۀ ناجوردر شرق آغاز گردیده است . این گفتمان در مرحلۀ بعدی در بال توفندۀ خود اندیشۀ غربی را به مثابۀ رادیو اکتیف به  سرزمین های دور کشاند و تمام جهان را در نوردید ؛  اما انسان شرقی را تب و تاب دیگری داده  که هر آن تب آلود تر می گردد و روشنفکر شرقی را چنان آشفته گردانیده است که  حتی روند رسیدن به ملت شدن را هم از او ربوده است . امروز روشنفکر شرقی  چنان در وسوسۀ این افکار فرو رفته است که در دور ترین مرزی از ملت شدن ها هوای جهانی شدن را دردمندان تجربه میکند .

پس در چنین حالتی تحلیل هایی از جامعۀ سرمایه داری پیشرفتۀ پسافورمیسم یعنی پسا ساختاری که ورود به عصر پسامدرن یعنی پیش از وارد شدن به دوران مدرن است ، چه دردی از جوان متفکر و روشنفکر جامعۀ ما را درمان خواهد کرد . ویا با خواندن و تحلیل های نظریات اندیشمندانی مانند دریدا ، فوکو، هابرماس که بیشتر به تحلیل جامعۀ سرمایه داری پرداخته و روند تجدد در غرب را مورد بحث قرار داده اند  و فراز و فرود های آغاز مدرن ، پسا مدرن ، مدرن و پیشامدرن را با توجه یه ساختار های فرهنگی ، اقتصادی و اجتماعی در جوامع غربی را مورد مداقه قرارداده اند .  از همه مهمتر اینکه افکار شالوده شکنانۀ شماری از این دانشمندان  چه تاثیراتی را بر شالوده شکنی های مذهب قشری ، تحجر فکری و روابط و مناسبات خانواده گی ما می توانند وارد نمایند ، در این مورد حتی کمتر  دغدغه داریم ، اندیشه های متفکرانی چون هابر ماس و دریدا زمانی مهم هستند که به تحیلیل ساختار های اجتماعی ما  کمک کنند ، فاصلۀ گسست های فرهنگی ما را کوتاه تر نمایند .   در غیر آن به درد ما نخواهند خورد و تنها برای افزایش معلومات جهانی خوب خواهد بود که در شرایط کنونی روشنفکر ما مسؤولیتی بزرگتر و فراتر از این دارد تا بتواند  علت های اصلی این خود بیگانگی ها ، درمانده گی ها ، بحران وجودی های  خویش را درباید  .

اینجا که سخن بر سر سالوده شکنی است ،  بیرابطه نخواهد بود که به نظریۀ شالوده شکنانۀ "کارل  پوپر"اشاره کنم . او با طرح نظریۀ ابطال گرایی حتی دیوار های علوم مثبت را به شدت کوبید و دیوار های تغییر ناپذیری ، قطعی انگاری و ثبات نگری در این حوزه را با ضرب فلسفۀ علمی خویش فرو ریخت . چنانکه او می گوید :  هیچ نظریۀ علمی مسجل ، اثبات شده و قطعی نیست . او که مشاهده آزمایش را خلاف افزایش علمی خوانده است  و صدق قوانین استقرایی را مانند "هیوم" قابل اثبات دانسته و آزمایش را محکی برای سنجش رد یا کذیب آنها تلقی میدارد . او زمانیکه می خواهد بین فلسفۀ علم خود و دیدگاه های سیاسی  اش یعنی  لیبرالیسم رابطه برقرار نماید . او با فریادی شالوده شکنانه و با نفی دم فروبستن و سر فرود آوردن در برابر مردان بزرگ توتالیتاریسم را به باد انتقاد گرفته و می گوید : مردان بزرگ خطای بزرگ مرتکب می شوند . او با این گفتۀ خود مارکس ، لینین، موسولینی ، هینلر و نظیر  اینها را به باد انتقاد گرفته و ایشا را حامیان حمله بر ازادی و عقل پنداشته است . از همین رو پاسخ های اینها را در مورد این سوال که چه کسی باید حکومت کند ، بیرون از علمی ؛ بلکه با بار اخلاقی ارزیابی کرده است .

او با دید شالوده شکنانه دموکراسی اکثریت را مورد استهزا قرار داده و جامعۀ باز را که تغییر مسالمت آمیز قدرت در آن موجود است ، به مراتب بهتر از دموکراسی اکثریت میداند که در آن به نام حمایت مردمی جامعۀ  باز و نهاد های دموکراتیک را از بین برده اند . او با مقایسۀ نظام مطلق و مشروط در روشنی اندیشۀ لیبرال – دموکراسی حکومت کثرت گرا را که ترکیبی از گروه های گوناگون بوده و در آن منبع اقتدار واحدی وجود نداشته و از هر جهت صالح و فراگیر باشد . در این دولت وظیفۀ گروه حاکم نه اعمال قدرت نامحدود ؛ بلکه تنظیم روابط میان گروه ها و افراد به منظور تامین عدالت ونظم و آزادی میداند .

روشنفکر غربی مانند پوپر ها زمانی که سخن از شالوده شکنی میزند ، رگه های شالوده شکنی را اول در درون فرهنگ خود نقب میزند و با گامی آغازی ارزش های فرهنگی خویش را مورد حمله قرارداد و به  نقد آنها می پردازد ؛ زیرا او می  ترسد که بریدن از چنین رویکردی مبادا او را در چالۀ گسست هایی فرو افگند که  بعد از 500 سال تجربه با عبور از مراحل گسست فرهنگی به مرحلۀ تازه یی راه یافته است . 

پس روشنفکر شرقی – اسلامی که در گفتمان سنت و تجدد و در حاشیۀ گفتمان "روشنفکردینی" در بن بست "بنده گان خدا" و "رعایای پادشاه" پا در گل مانده است .  چگونه می تواند ، پیش از همه هنجار های تابویی را در درون ساختار های فرهنگی خود بشکند و عناصر بالندۀ فرهنگی خود را کشف و به تحرک تازه در آورد . نیاز به این گفتمان قبل از هر گفتمانی بویژه گفتمان "سنت و تجدد" است که روشنفکران دینی و غیر دینی به آن فخر فروشی مینمایند .  در حالیکه این گفتمان روشنفکر اولی را سنت گرا و سنت پذیر و روشنفکر دومی را سنت گریز و سنت شکن ساخته است . هر دو یکی با تفریط  و دیگری با افراط به نحوی در سنت مانده اند . با آنکه تلاش هر دو برای هبوط از جهان بومی به جهان مدرن است ؛ اما با تاسف که با خود فراموشی دردناکی با گذار  و عبور از جهان شناخته شده ، میل فرود آمدن در جهان ناشناخته ییرا نموده است که سال ها و حتی قرن ها برای خوگیری به آن نیاز دارد ، بهاییکه پرداختنش برای هر شخصی بویژه روشنفکر خیلی گزاف است .

روشنفکر ما برای درمان درد های اجتماعی خود  پیش از همه به گفتتمانی نیاز دارد که از سال های زیادی بر پشت و پهلویش سنگینی داشته ، گسست های مرگبار فرهنگی را فراه راهش گذاشته است و از مدت های دوری بدین سو هاون گراسنگ استبداد و استعمار و اکنون تجدد بر فرقش فرود می آید . او در بازی خطرناکی زیر نام آشتی ناپذیری سنت و تجدد یا آشتی دهی سنت و تجدد ناگزیرانه دست و پا میزند و با دل مشغولی های بیش از افرون بر افکار اندیشمندان دیگر ، هوای افکار  رسیدن به عصر مدرنیزم را حتی پیش از پیمودن مراحل پسا مدرن در سر می پرورد و در این راه چنان شتاب آلود حرکت میکند که گاهی چند گام پیشتر نهاده و از  جامعۀ مدرن چه  که از جامعۀ پیشا مدرن نیز سخن می گوید . جامعه ییکه اروپا در ظرف فرهنگی خودش بعد از 500  سال تجارب دشوار به آن رسیده است . در حالیکه روشنفکر ما پیش از اینها باید بر فرهنگ خود آگاهی کامل حاصل نماید تا از درک واقعی سنت ها بدر آید تا با درک قوت و ضعف عناصر     گوناگون فرهنگی خود ، رویا رویی یا سازش با فرهنگ های دیگر را دریافته و در روشنی درک عناصر گوناگون فرهنگ خودی است که می توان به قوت و ضعف فرهنگ بیگانه دست یافت . رفتن شخصی به خوان گفت و گو یا میدان جنگ فرهنگ دیگر بدون آگاهی از فرهنگ خودی ، معنای  رفتن به جنگ گرمی را دارد که بدون سلاح به سوی آن بشتابد و نتیجۀ محتوم چنین مصافی جز شکست راه آورد دیگری در پی نخواهد داشت . چه رسد به اینکه چنین شخصی به نیاز های اولی و  ابتدایی فرهنگی جامعۀ خود بپردازد و از این هم فراتر لاف شالوده شکنی را سر  دهد .  بنا بر این هر نوع بحث شالوده شکنی نیاز مبرم برای گفتمان بازشناسی فرهنگی دارد که چنین گفتمانی زمینه سازی شالوده شکنی های درون فرهنگی را بویژه آن عناصرفرهنگی که به مثابۀ سنگواره ها به برج  و باروی فرهنگ جا گرفته اند ، بیشتر میسر میسازد . گفتمان درون فرهنگی را ه را برای سره و ناسره کردن عناصر گوناگون فرهنگی فراهم میسازد که به نحوی گفتمان انتقادی را نیز به پیش می کشد تا لایه های گوگون فرهنگی رسوب کرده یکی پی دیگر دست کم سیهزار سال  پیشتر از  امروز را با برخوردی مهندسانه شناسایی نماید . آشکار  است که شناسایی این رسوبات فرهنگی جند هزار ساله امر ساده یی نیست و چه رسد به این که روشنفکری شتابزده بدون تحلیل دقیق ساختار های فرهنگی کشور خود به درون شالوده شکنی آغاز نماید . هدف از  یاد دهانی نکات فوق ، اشاره به ابعاد گوناگون و دشوار شالوده شکنی درون فرهنگی است که بدون هر نوع سطح نگری باید جدی به آن پرداخته شود  .

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت اول

 

 

گفتمان که در زبان انگلیسی به آن "دیسکورس" (discourse ) گفته شده است . این واژه  به گفت وگو های باز فرا ایده ئولوژیکی  ، فراقومی و فرازبانی در حوزه های گوناگون فرهنگی ، دینی ،  اخلاقی ، اعتقادی ، سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ،  ادبی ،  هنری ، علمی و فلسفی در کشور های مختلف از سوی دانشمندان گوناگون مطرح گردیده است که به معنای گسترده ، ژرف و فراگیر  در حوزه های نامبرده به کار برده شود . با آنکه این گفتمان ها فضای باز  را در عرصه های یاد شده گشوده ، زبان ها را برای بیان و چشم ها را برای خواندن بسیاری ناگفته ها گشوده است ؛ اما در کشورهای جهان سوم بویژه کشور های  اسلامی از نبود یک چیز که خیلی برای این کشور ها مهم و حیاتی است ، رنج فراوانی را بدوش میکشد که می شود ، به  آن گفتمان خود یابی یا خود شناسی و  یا بازگشت به خویشتن نام نهاد . 

در این شکی نیست که گفتمان ها بویژه در عرصۀ تمدن و فرهنگ برای اولین باز از سوی دانشمندان مسلمان مصری مطرح شد و خاتمی رییس جمهور ایرای از موضع قویتری به آن پرداخت . او توانست که این اندیشه را در اجندای مهم سازمان ملل قرار بدهد و این سازمان سالی را به نام "سال گفت وگوی تمدنها" نامگذاری نمود ؛ اما با این هم نمیتوان اثر گذاری اندیشه های متقکران غربی را دراین عرصه بر اندیشمندان شرقی نادیده گرفت که این روند  هم  مانند سایر پدیده های فرهنگی ، علمی  و فلسفی  ریشه در فرهنگ غرب داشته ، از متن تمدن غرب برخاسته و بعد از پیمودن بسا فراز و نشیب ها در کشور های غربی ، به کشور های شرقی نیز رسیده است . یاد  آوری این نکته معنای  آنرا ندارد که تمدن و فرهنگ مال انحصاری غرب بوده و کشور های دیگر در آفرینش و بالنده گی آن نقش نداشته اند . در حالیکه

بصورت کل میتوان گفت که گفتمان هم محصول تلاش های خستگی ناپذیر تمامی اندیشمندان جهان است که هرکدام به نحوی نقش بایستۀ خویش را در این زمیننه ادا کرده اند و گفته میتوان که گفتمان بصورت خاص وجهۀ غربی و بصورت عموم وجهۀ جهانی دارد که وجوۀ مشترک فرهنگ جهانی دلیل   آشکار آن به حساب میرود .  یاد آوری این گفته بر هر گونه ادعای انحصار گرایی غرب در این عرصه خط بطلان کشیده و بر وجه های مشترک بشری آن  صحه میگذارد ؛ زیرا فرهنگ مال مشترک  جهان بشریت است که در هر زمانی در هر کشوری برای رشد و بالنده گی آن مردان با هوش و نخبه یی همت گماشته اند .  سیر فراز و فرود فرهنگ در جامعۀ بشری از شرق به غرب در زمان تمدن بزرگ کلده ، آشور و بین النهرین پیش از 2000 – 3000 سال قبل از میلاد و به شگوفایی رسیدن آن در قرن سوم  پیش از میلاد در حوزۀ یاد شده بوضوح نشان میدهد که چگونه این تمدن به شرق راه یافت و تمدن بزرگ یونان باستان را درقرن سوم پیش از میلاد  شکل داد . در چرخش دیگری  این تمدن  از  قرن هفتم تا قرن چهاردهم میلادی  در سیر دوباره تمدن بزرگ اسلامی راشکل داد و در  حوزۀ وسیعی به شگوفایی رسید . این تمدن در حرکت دیگر فرا قاره یی خویش باز هم به شرق راه یافت و تمدن بزرگ غرب را ساخت . 

این بار درخشش فرهنک درسیمای نیرومند اسلامی آن به مثابۀ صور نیرومندی  در فرهنگ منجمد و قرون وسطایی غرب دمید . این تمدن نفس حیات دوباره  را به تمدن رو به انحطاط  غرب داد و درنتیجۀ درخشش فرهنگ اسلامی ، به روی فرهنگ به خواب رفتۀ اروپا ، فرهنگ اروپایی بالنده گردید واین بالنده گی فرهنگی تحولات ژرف و عمیقی را در حوزه های مختلف زنده گی در جهان غرب بوجود آورد و هنوز هم گراف صعودی خویش را می پیماید . کشور های اسلامی  بعد از افتادن در چنبرۀ نظام های استبدادی در حدود 5 قرن به نحوی از انحا از فرهنگ غرب تغذیه مینمایند که هنوز هم این پروسه ادامه دارد .

تاثیر گذاری فرهنگی جدا از برنامه های پروژه یی و اجباری یک  پروسۀ عادی و بدیهی  است ؛ زیرا اثر گذاری فرهنگ ها به روی یکدیگر بک امر  طبیعی و خود به خودی بوده که جلوگیری از آن امری  ناممکن است . در زمان های گذشته با آنکه امکانات اندک و محدودچاپی و نشراتی  در اختیار انسان ها موجود بود و به رغم مخالفت های شدید زمامداران و نیرو های حاکم قشری گرا ، فرهنگ ها و ارزش های فرهنگی بویژه عناصر پویای آن  بصورت شگفت آوری دیوار های آهنین استبداد فرهنگی و سیاسی را دریده و به آنسوتر نفخ و صور حیات را بر بستر های منجمد فرهنگی دمیده است . اکنون که زمان دیگری است و پیشرفت های شگرفی در حوزه های فناوری اطلاعاتی  برای انسان دست داده و مرز های کشور ها را شیشه یی گردانیده است . در چنین حالت ایجاد موانع فرهنگی برای جلوگیری از نفوذ ارزش های فرهنگی از قاره یی به قاره یی و از کشوری به کشور نه تنها ناممکن حتی محال است .  پس با این حال چگونه ممکن است که بتوان با مقاومت های خیره سرانۀ قشری گرایانه دیوار های ناممکنی را برای جلوگیری از نفوذ فرهنگ ها بر یکدیگر ایستاد نمود .  در حالیکه راۀ معقول آن بستن پل ارتباط گفتمان های سازندۀ فرهنگی است که می تواند جادۀ ناهموار تهاجم فرهنگی را به سوی جادۀ سازش و هماهنگی آرایش بدهد ؛ زیرا مقاومت نه تنها زیانبار است ؛ بلکه آسیب های خطرناک جانبی را نیز در پی دارد  ؛  بویژه زمانیکه رویارویی دو فرهنگ نیرومند و ناتوان با یکدیگر مطرح باشد ،   دراین گونه صف آرایی ها بسیاری ارزش های فرهنگ خودی  نیز از  شگفتن باز مانده  و حتی عناصر بالندۀ آن هم با قرار گرفتن در یک رابطۀ غیر فعال و انفعالی  ناگزیرانه جان می بازند .

از همین رو گفتمان فرهنگی بارزترین وگزیده ترین راه برای راه اندازی روند ایجاد سازش میان فرهنگ های گوناگون است که این روند بصورت خود به خودی به دفع و  پذیرش عناصر یکدیگر پرداخته و بدور از سایۀ سیطره و سلطه دیوار ناشکننده ییرا در برابر پروژه های انسان دشمنانۀ فرهنگی ایجاد مینماید ؛  زیرا پروژه های فرهنگی برنامه های از پیش ساخته شدۀ استعماری اند که بصورت دیکتی شده و تلقینی از سوی کشور زورمند بر کشور فقیر  تحمیل میگردند . در این شکی نیست که کشور های مهاجم با رویکردی فرهنگ ستیزانه در برابر کشور های زیر تهاجم برخورد مینمایند و حتی تلاش میکنند تا روحیۀ ستیزنده گی فرهنگی خود را با استفاده از امکانات مالی و اقتصادی به  گونۀ دیگری آرایش بدهند . با داشتن تمامی امکانات فنی ، مالی و اقتصادی از عهدۀ این امر بدر شده هم می توانند  ؛ اما با این حال چه باید کرد ؟ به مقاومت فرهنگی پرداخت یا به گفتمان فرهنگی توجه کرد . در  حالیکه آشکار است ، مقاومت های فرهنگی بویژه از سوی کشور های فقیر در برابر کشور های ثروتمند خیلی زیانبار بوده و حتی مانع ترقی و پیشرفت کشور های فقیر نیز میگردد . مقاومت فرهنگی راه  را برای استفاده از فناوری ها در حوزه های علمی ، ارتباطات و اطلاعات بند گردانیده و جلو هر کونه پیشرفت را نیز میگیرد که در شرایط کنونی چنین موضع و موقفی ناممکن هم است .

پس چگونه باید به دنبال گفتمانی رفت واین گفتمان را از کجا باید  آغازید تا دست کم  کمتر زیانبار باشد و از آن کمتر آسیب پذیر گردید و یا اینکه در روشنایی این گفتمان بدنبال گفتمان خودی یا بازگشت به خویشتن برای رهایی از بحران وجودی و خود بیگانگی ها رفت  یا قبل از این بصورت مستقل بدنبال گفتمانی شتافت که قالب شکنی ها و هنجار شکنی ها در درون را آغاز نماید و لرزه بر اندام بدنۀ استوار و کرخت عناصر نا بکار فرهنگی اندازد که به مثابۀ تار های عنکبوت اندام شکوهمند فرهنگ را در خود تنیده است . یکی از  عوا مل مهم عقب مانی های فرهنگی ما همین نقب نزدن به سوی دهلیز تاریک فرهنگ خودی است ؛ زیرا بسیاری ارزش ها و عناصر بالندۀ فرهنگی ما ناشناخته مانده است که در سایۀ این ناشناختگی ها خودی های باورمندانه و پویای فرهنگی ما نیز پنهان مانده اند . گرچه دانشمندانی فرهیخته یی مانند اقبال لاهوری گاندی ، نهرو ، ابولکلام آزاد و مودودی در نیم  قاره و علی شریعتی ، استاد مطهری در ایران ، حسن البنا ، سید قطب و محمد قطب در مصر ، شیخ شلتوت و موسی سعد در لبنان ، موسی صدر در عراق ، و سایرین در گذشته به این مسأله توجۀ زیادی کرده اند .  چنانکه اقبال لاهوری در کتاب "احیای فکر دینی در اسلام " و مرحوم شریعتی  در کتاب " بازگشت به خویشتن" و سایر آثار خود به آن به گونۀ مبسوطی پرداخته اند

در این شکی نیست که اندیشه های نخستین نظریه پردازان اسلامی وجهۀ شالوده شکنانه داشته و اسلام را بر مبنای عقیده و عبادت ، وطن و تابعیت ، دین و دولت ، روحانیت و عمل ، کتاب وشمشیر ، خلافت ، رمز  و حیات اسلامی و مظهر ارتباط بین امت های اسلامی تلقی داشتند  . این اندیشه ها با ظهور سید قطب در بستر نهضت اسلامی به گونۀ دیگری متجلی شدند . سید قطب طرح فکری خویش را برمبنای قدرت های هدایت شده و قدرت های گمراه ارایه نمود و جهاد را عاملی برای نابودی قدرت های  گمراه عنوان نمود و ضرورت انقلاب تحت رهبری پیشتاز را حتمی شمرد . البته طوری که رهبر پیشتاز اول به بلوغ معنوی خود و بعد به جهاد برای رهایی جامعه از افکار جاهلیت مبادرت میورزد . مرحلۀ جهاد را از خود سازی تا جامعه سازی ارایه داشته و در مرحلۀ اول استقرار نظام الهی را برای تشکیل جامعۀ اسلامی و در مرحلۀ بعدی جهاد را  برای استقرار نظام عدل الهی در جهان به تصویر کشیده است که شاید پرداخته های آنان با توجه به شرایط زمانی آنها به اندازه یی پاسخگو بوده است که اکنون نیاز به غنامندی های بیشتر دارند و هرگاه این مرحومی ها زنده می بودند ، بدون شک روی بسیاری از اندیشه های خود تجدید نظر میکردند ؛ اما یاد آوری این موضوع به آن معنا نیست که کار های گرانسنگ فکری و فرهنگی آنها ارجمندی خود را از دست داده است . در حالیکه به عکس آن بر ارجمندی اندیشه های شان هنوز هم افزوده شده و بلکه هرچه بیشتر صیقل نیز شده اند . یافته های کنونی ما در بخش های بیداری های فکری و ملی مرهون اندیشه های آنها بوده و درختی را ماند که بر فراز اندیشه های بزرگ    آنان روییده است .

این ها در واقع با گفتمان منحصر به فرد دینی – سیاسی و زیر پوشش گفتمان انتقادی به پیش تاخته و با به نقد کشیدن آثار اندیشمندان غرب روش بازگشت به خویشتن را به نحوی ارایه کرده اند که امروز افکار آنان مانند چراغی بر فراز راۀ ما  میدرخشند و هرکس که جرئت خاموش ساختن و پف کردن این چراغ نورگستر را به خود بدهد ، بدون شک نه تنها ریشش می  سوزد ؛ بلکه نور زنده گی مستقل و با وقارش نیز به خاموشی میگراید . چنانکه شاعری می گوید :

چراغی را که  ایزد برفروزد   هر آنکس پف کند ریشش بسوزد

هر کدام این ها با گفتمان خاصی  قامت اندیشه های خویش را آذین بسته اند ؛ البته بدین باور که احیای ارزش های دینی در شرق اسلامی  را یگانه راه برای رهایی مردم مشرق زمین از سیطرۀ استعمار ، استبداد و خرافات دانسته و با طرح بازگشت به فلسلفۀ خودی ، بازگشت به خویشتن را یگانه روش فکری برای رهایی از بحران وجودی و خود بیگانگی تلقی میکردند .  

دغدغۀ بیشتر اینها نجات روشنفکر شرقی بویژه اسلامی از گسست خطرناک و کشندۀ تاریخی و فرهنگی آنان بود . گسستی که با پدیدار شدن مدرنیت در متن تمامی تاریخ های سنتی و قرار داد های تاریخی و فرهنگی بوجود آمده است . اولین تکانه های این گسست با تغییر  جهان بعد از انقلاب فرانسه آغاز شده بود  و با توسعه و گسترش انقلاب های بزرگ علمی، صنعتی، سياسی و اجتماعی ‏در اروپا تا وقوع  انقلاب اکتوبر در روسیه ادامه یافت . این دوران در واقع محصول تحولات فکری قرن نزدهم است که با اندیشه های مارکس آغاز شده بود . مارکس که شالودۀ فلسفی خود را بر بنای تغییر  جهان اساس گذاشت . در حالیکه پیش از او اندیشه های فلسفی سرگرم  تفسیر جهان بودند . (1) با کنار رفتن کار اصلی فلاسفه و قرار گرفتن فلسفه در خدمت انقلاب های اجتماعی ، عصر  ایده ئولوژیگی آغاز و روشنفکران هم به مثابۀ پیام آوران و حاملان ایده های جدید خواسته و ناخواسته قربانی گرایش های ایده ئولوژیکی شدند که چنین روند نامیمون و جبری آغازی بود ، برای پایان روشنفکری ؛ زیرا گرایش تند روشنفکران به سوی ایده ئولوژی های انقلابی سبب شد که روشنفکران مسلمان هم از تعلیمات دینی تفسیر ها و تعبیر های ایده ئولوژیک نموده و با این کار اصالت روشنفکری و اصالت های دینی را در چنبرۀ ایده ئولوژی گرایی ریختند . به قول متفکر بزرگ ایرانی داکتر"سروش" دینی را که به مراتب فربه تر از ایده ئولوژی است ، در پای ایده آل های احساساتی جناح  گرایانه ، غفلت انگیزانه ، آسیب پذیر و تفسیر بردارریختند  و گفته میتوان که تند روی های کنونی ریشه در همان گرایش های ایده ئولوژیکی یی دارد که در آن زمان ها همپا با تحولات جهانی در شرق آغاز شده بود .

افزایش و توسعۀ این گرایش ها به مثابۀ سدی در برابر تحول و پیشرفت های سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی کنونی جهان خود نمایی میکنند که با سیاست های نظامی گرانه و تهاجمی هار ترگردیده اند و شاید یکی ازدلایلی که نیرو های جهانخوار به سیاست های تجاوزگرانه مبادرت کرده اند ، ریشه در همین مسأله داشته باشد . این نیرو های جهانخوار به سردمداری امریکا به گونه های مختلفی برای رشد گروه های تندرو در جهت  داغ شدن جنگ ایده ئولوژیکی تقلا مینمایند . اکنون اندیشۀ تغییر جهان چنان لجام گسخته ، مهار ناپذیر و شتاب آلود به پیش میتازد که حتی کارگزاران آن امروز خود را به گونه یی از  قربانیان حتمی  و فرمانبردار بی چون و چند آن حساب میکنند .

تلاش های دانشمندان شرقی که تمامی وسوسه های آنان رهایی روشنفکر شرقی از گسست مرگبار فرهنگی بود ، برعکس به ثمر ننشست و به مسیری دیگری به راه افتاد که جریان های تند ایده ئولوژیکی را در بر داشت و این حریان روشنفکر شرقی – اسلامی را بیشتر از هر انسانی به قربانی گرفت .  این روند نه تنها جلو گسست فرهنگی و تاریخی را نگرفت ؛  بلکه با ایده ئولوژیک شدن جریان نیرومند دینی که ظرفیتی بزرگتر از این را داشت ،  در پای ایده ئولوژی گرایی ها به قربانی گرفته شد .

از سوی دیگر رویاروی ایده ئولوژیکی روشنفکر  شرقی بویژه نوع اسلامی آن با ایده ئولوژی های مارکسیزم و سرمایه داری ، در کنار تلاش های غنایی و پویاگرانه یک گونه گرایش های التقاطی را نیز به بار آورد که تمایل اخیر سبب انگیزه های شبه سازی ایده ئولوژیکی گردید و  این شبه   سازی های ایده ئولوژیکی نه تنها اصالت های فکری و فرهنگی را از درون فروپاشید ؛ بلکه این گرایش بیمار ایده ئولوژی را به سوی پروژه شدن کشاند . نظریه پردازان این گونه افکار خواستند زیر پوشش گفتمان های ناجور و با تلفیق عناصر گوناگون از اندیشه های راست و چپ ، ایده یالیسم و ماتریالیسم ، توحید و شرک و اسلام وسایر ادیان به شیوۀ مهندسی  به ساختن ایده ئولوژی هایی پرداختند که سرش را ازجایی ، پایش را از جای دیگر و دستش را از محل دیگر در قالب  ایده ئولوژی یی به نمایش گذاشتند . این روش گویا فاجعه را بر بساط ارزش های اصیل فرهنگ بومی بر پا کرد که نه تنها رسیدن به مرز های خودی را مانع شد ؛ بلکه زمینه های پویایی را در متن فرهنگ بومی نیز از میان برداشتند . به قول مولانای روم ایده ئولوژی را به مثابۀ  فیلی ارایه کردند که هر کوری مادر زادی با لمس کردن هر عضو آن حتی تصور حیوان بودن آنرا نیز از دست میدهند .

 یه همین گونه فعالیت های بالنده سازی های دینی در قالب ایده ئولوژی یک نوع  تفسیر بیرون دینی را برانگیخت و شماری مفسران زیر پوشش پویایی دین خواستند که ایده ئولوژی های دینی را با تمسک ورزیدن به اندیشه های دانشمندان غربی گویا "مدرن" نشان بدهند و برای توجیۀ استدلال های خود تار و پود آن را با اندیشه های دانشمندان غرب آ ذین بستند .

 پیش از این  بسیاری دانشمندان و مفکران جهان سوم  بویژه جهان اسلام چنین روش بیرون محورانه را به وضوح مشاهده  کرد . ذوق زده گی های  نوگرایی چنان روشنفکر را گریزنده از سنت به سوی تجدد به پیش کشاند و طوطی وار به چیز هایی پرداخت که هرگز به درد جوامع شرق نمی خورد و هرگز در جامعۀ بیمار شرقی نمی تواند ،  دوای مورد نیازی برای  نسل در حال بالندۀ  آن باشد .

به هر اندازه ییکه تضاد میان شرق و غرب افزایش می یافت و جنگ سرد میان قدرت های اهریمنی جهان شدت اختیار می نمود. در موازات  این  تضاد ها روشنفکران جهان سوم در تب و تاب اندیشه های صادراتی چپ شرق و راست غرب می سوختند .  اینها قربانی سه گرایش کشندۀ ایده ئولوژیکی ، گرایش چپ و راست و راست میانه  و  چپ میانه و گرایش خود جوش و درون محور شدند . گفتنی است که گرایش آخری با تاثیر پذیری از افکار بیرون محور یعنی آنانیکه به تقویۀ اندیشه های دینی "ایده ئولوژی بردار" و غفلت گستربا ارایۀ افکار دانشمندان غربی پرداخته اند و می پردازند و با ادعای اصالت اعتقادی  راۀ خود را از گرایش های دیگر جدا کرده اند . اینان با وجود تلاش های زیاد باز هم به نحوی گسست فرهنگی را تجربه مینمایند ، گسستی که فریاد جانکاۀ آن از درون هر روشنفکر شرقی بلند است و در آتش سوزندۀ آن جان میدهد .

بنا بر این تا حال روشنفکر ما به چیز هایی مصروف بوده و است که نه تنها او را به خودش نزدیک نمی سازد ؛ بلکه با ایجاد نوعی فاصله او را از خودی هایش دورتر گردانیده و خودی ها و تو بودن او در عقب دیوار های آهنین نیز پنهانتر شده است  . 

روشنفکر جامعۀ ما بیشتر در لاک گروهی و قومی خود اسیر گردیده و با مانور روشنفکری اهداف کروهی و قومی خود را به نمایش می گذارد .

زبان انتقادش دراز تر از هر زبانی است  و از بام تا شام بوسلۀ روزنامۀ خود انتقاد می فروشد و خویش را از تند ترین منتقدین دولت حساب میکند ؛ اما زمانیکه از نعمات مافیایی برخورادار و در کنار آنان در شیرپور امیتاز داشتن کاخ را پیدا میکند ، آنگاه به برائت آنان فتوا صادر کرده و از جنایت شان چشم می پوشد و از صبح تا شام با چشم پوشی های آشکار بر مصداق این حرف "  برف خود را بر بام دیگران  می اندازد" بی شرمانه تر از هر کسی موضعگیری های جناحی خود را رو پوش روشنفکری میدهد

در حالیکه روشنفکر دانشگاهی این کشور نه تنها گروه زده و تلقین پذیر شده و به نحوی در بند افکار قومی و قبیله یی اسیر بوده ، جایگاۀ فرهنگی خویش را گم نموده و از فرهنگ جهانی هم فرسنگ ها فاصله دارد ؛ اما با آنهم در زیر پوشش شعار های مدرنیته و جهانی شدن به مانور های فکری بلند و بالایی می پردازد .  چنان در نشۀ افکار جدید از خود بیگانه شده که استقلالیت فکری و خود ارادیت خویشتنی خویش را از دست داده است . این روشنفکر چنان اسیر قضاوت های پیشداوارانۀ دیگران است که حتی زحمت مطالعۀ دقیق و تحلیل همه جانبۀ رخداد های کشور بویژه سه دهۀ اخیر را پذیرا نگردیده و تنها به تحلیل های پیشداورانۀ دیگران بسنده کرده است . او به گونۀ روشنفکر مصرفی ، بدون آنکه اندکی وسوسۀ تولید فکری تازه به ذهنش خله نماید ، از افکار دیگران به گونۀ کالای مصرفی استفاده مینماید .  این در حالی است که این گونه افکار هم  مانند کالا ها مصرف چند وقت دارد ؛ اما روشنفکر مصرفی ما بازهم درآن  لباس فکری که زمانش از قبل سپری شده است ، بد تر از روشنفکر کاپی کننده و مترجم راست و چپ در شوره زار فریب آلود آن خود را گم کرده است . از اینرو روشنفکر تازه به دوران رسیدۀ ما بدون آنکه بداند ، لباسی را که براندام  اندیشۀ خود آذین بسته است ، بر قامت  اندیشۀ او بیگانه مینماید . در حالیکه در زیر این لباس عناصر گوناگون اندیشه های قومی ، زبانی و گروهی به کمین او نشسته اند و تویی او را در هر تازه نمایی فکری بصورت ناخود آگاه اسیر خود میسازند .  هجوم این افکار چنان تویی او را به چالش میکشد که ارزش های اصیل و برتر را قربانی ارزش های ثانوی و ابتدایی مینماید . در نتیجه این گونه قربانی ها ادامه یافته و با قربانی شدن ارزش های پویا در پای ارزش های  قرار دادی قضاوت های ارزشی دچار انحراف گردیده و بسیاری ارزش ها در پای قضاوت های بیمار ذبح میگردند که گاهی سبب میگردد تا بر مبنای قضاوت های پیشداورانۀ دیگران داوری نموده و حکم قطعی صادر نماید . این روشنفکر مومیایی شده در چنین حالی چگونه جایگاۀ فرهنگی خود را خواهد یافت ، بویژه  زمانیکه هویت او به صحنۀ تراژیدی دیگران مبدل می شود .

در حالیکه روشنفکر به مثابۀ پپامبر زمان خود از جهان خود می آموزد و از یافته های زمان خود آگاه شده  و برآنها تاثیر میگذارد . از همین رو روشنفکر پرچمدار آموختن و آموختاندن است که در جامعۀ خود و فراتر از آن تاثیر میگذارد و بر آن تاثیر میگذارد . او خود آگاهی است که با جهان آگاهی بدنبال تحولات سازندۀ اجتماعی می شتابد .

این روشنفکر زنجیر های اسارت گری ها را در عرصه های فرهنگی میدرد و با شناخت فرهنگ خود و فرهنگ پیشتاز عصر خود و با درک زهر و پادزهر آن آزادی و آگاهی را از آن به ارمغان گرفته و به یاری این دو برای احیای فرهنگ خود تا رسیدن به سکوی بازگشت به خویشت می شتابد . بازگشت به خویشتن نهضت دشوار خود شناسی و خود سازی  است تا با راه اندازی انقلابی  که از خود آغاز میگردد و به بیرون از خود می انجامد ؛ البته این خروج از خود که با شناخت درونی آغاز میگردد ، به مرز های درونی باقی نمانده و بعد از شناخت انحطاط و عوامل آن برای احیای ارزش های فرهنگی خود به پیش میتازد تا آنچه را که استعمار به روی مزرعۀ سبزفرهنگی ما به گونۀ گیاۀ ارزه کاشته است و زیر پوشش این گیاه داشته های ما را هم با خود برده است ، دوباره  آنرا باز گرداند و این بازگردانی تا رسیدن به بازگشت به خویشتن زمانی میسر است که فرهنگ و تمدن غرب را شناخت و با عناصر گوناگون آن آشنایی حاصل نمود و بعد با شناخت فرهنگ ، تاریخ ، جامعه و مایه های دینی بومی دست یافت . 

برای این بازگشت تنها اتکا به عقل کافی نه ؛ بلکه شور عاقلانه در کار است تا هر آنچه دارد ،  آنرا  عاشقانه در پای آگاهی و ایمان نثار نماید ؛ زیرا عقل بدون شور پا در گل مانده و کاری را از پیش برده نمی تواند . از اینرو دستیابی به این امر مهم به یاری آگاهی و شناخت  فراهم شده می تواند وبس . بسیاری چیر ها برای روشنفکر شکننده مینماید ، جز آنکه از محک شناخت عبور کند و در هاون شور آبدیده گردد . تنها با نور شناخت و جذبۀ شور است که شوریده دلان آگاه را بر سکوی تصامیم مهم تاریخی و اجتماعی ابقا نمود . اینجا است که آگاهی در سکوی ایمان معنا می یابد ،  این آگاهی ، ایمان را ارزش  آفرین گردانیده ،  معجزه آفرین میسازد .  در نتیجه مانند چراغی بر فراز راه آزادیخواهان می درخشد .و به هدایت آنها می پردازد  .

در این حال است که رنجیر های فساد که در اعماق استخوان روشنفکر ظاهر بین ریشه دوانیده و به مثابۀ کابوسی  از یاس بر روان او سایه افگنده است ، اندکی تکان خورده و شکننده میگردد . این زنجیر ها زمانی گسسته شده و فرو میریزند که با ایمان مسلح  با شور آگاهی اصابت نماید . یک باره یاس و پلیدی ها  را در او  سیلاب میبرد و با یک خیزش فکری و شوری آگاهانه در گرمای ایمان تکان خورد و قیام مینماید ؛ البته  قیامی آگاهانه و روح بزرگی در او دمیده است ، روحی که در قالب ها و  بدن های گوناگون تجلی متناسب و هماهنگ با خودش نموده است ،  دارای ابعاد متفاوت بوده و در هر زمانی و در هر بینشی تجلی پیدا میکند .

این روشنفکر است که از عناصر گوناگون فرهنگی مختلف شامل اسطوره ،  تاریخ و فرهنگ  مقاهیمی روشنفکرانه برای شناخت تاریخ انسان را استخراج و کشف مینماید و او را در بستر این کشف خویش به تجرک جدید می کشاند . این کشف  و تحرک در هر زمانی در معبر تاریخ و آزادی نو به نو می گردند و  در نتیجه با یافتن خویش ، به در یافت  جامعۀ ، تاریخ ، فرهنگ وهویت خویش نایل می آید .  

این در حالی است که  شماری ها بدین باور اند ،  پايان قرن بيستم شاهد فروریزی  پروژۀ عظيم و بس گرانسنگی بود که شوروی سابق در مدت بیشتر از هفتاد سال برای آن سرمایه گزاری هنگفتی نموده بود و با فروريختن ‏اتحاد جماهير شوروی ، در واقع، عصر روشنفكری و عصر پروژه ‌های بزرگ بازسازی جهان با نظریه ها  و ايديولوژی های از پيش‌پرداخته شده ، پايان یافت ؛ اما این اندیشه با وقوع رخداد یازدهم سپتمبر تجاوز امریکا به افغانستان وبعد به عراق در موج دیگری قامت کشید و اکنون به شدت در حال قامت راست کردن است . القاعده و طالبان در رویا رویی خود با امریکا ادعای ایده ئولوژیکی داشته و جنگ خویش در برابر امریکا جنگ اسلام و کفر  و حتی فراتر از آن جنگ با نصارا و یهود عنوان کرده است . این جنبش در سراسر جهان ریشه دوانیده و از شرق تا غرب پیروانی جان فدایی را به صفوف خود جذب کرده است . گرچه این موج با گذشته متفاوت است ؛ زیرا موج ایده ئولوژی گرایی قبلی از سر و سامان دیگری بهره  مند بود و در عقب آن اتحاد شوروی با پیمان نظامی "وارسا" قرار داشت ؛ اما در عقب این موج جدید مردمانی قرار دارند که از زعامت بدون تاج و تخت اسامه ، ملاعمر ، بیت الله مسعود و دیگران پذیرا شده و از آنان پیروی مینمایند . آیا ممکن است که پیروان اینها را تحت جذبۀ دینی وشور ایمانی که از اسلام ایده ئولوژیک تغذیه مینمایند و نقش ایده ئولوژیک این حرکت را هر چند پایگاۀ  قدرت دولتی ندارند ، به هیچ گرفت  که  این را میتوان سناریوی جدید  امریکا بعد از پایان جنگ  سرد ، برای بقای هژمونی های تازه اش دانست . ادامۀ پروژۀ جدید امریکا زیر نام "مبارزه با تروریسم " در  واقع تحرک بخشیدن به حرکت ایده ئولوژیک دیگر است که امریکا رسیدن به راهکار های  استرتژیک خویش را در تقویۀ چنین پروژه یی ارزیابی کرده است . هرچند این موج هنوز به آن کسترده گی ها نرسیده است که بتواند میدان نبرد های ایده ئولوژیکی زمان جنگ سرد را پر نماید و خلای  جهان دو قطبی و چند قطبی جها را اشباع نماید  ؛ اما با ادامۀ هژمونی امریکا در منطقه و جهان این موج توفنده تر و رونده تر خواهد گردید که در آخرین تحلیل نمی توان آن را به هیچ گرفت و بعید نیست که آهنگ دیگری را در جهان بیاغازد .

مثلی که اروپا توانست ، با قدرت عظیم ایده های جدید و توانایی های فناوری و نیروی علم ، دیوار های تمامی سنت های در خود فروبسته ، قرهنگ های قومی و قبیله یی و تمدن های مختلف را به لرزه در آورده و تا سرحد فروریزی تکان بدهد و در موج توفندۀ خود همچون صور اسرافیل در هر جا رستاخیزی را بوجود آورد که  از هر آدمی ، آدمی دیگر و از جهانی ، عالمی دیگر بوجود آورد . این حرکت با چنان نیرو از میدان جاذبۀ خود و حوزۀ تاریخی خود بیرون آمد که تمامی جهان را جاذبۀ اروپا مداری به گردش در آورد . این موج که بنیادش بر تمدن مادی بنا نهاده شده بود ، با زیر و رو کردن تصویر جهان در چشم بشریت و آفرینش جهان مدرن ، به امید آیندۀ بزرگ بشر و برای آفریدن بهشت بر روی زمین در زیر پوشش اندیشه های جهان پیمای خود به مثابۀ رادیو اکتیف به هر جا نفوذ کرد و انفجاری بزرگ را در عرصۀ گفتمان های انقلابی ، علمی ، فلسفی و ایده ئولوژیک جدید با قرائت های ارتدوکسی  پیش از گذار به دوران مدرن بدنبال آورد که تکان های شدید آن در انقلاب بلشویکی تجسم عینی پیدا نمود . پی آمد نامیمون آن فروریزی بنیاد های روشنفکری را بدنبال داشت که بر  بنیاد های علم ، عقل و ایمان پیریزی شده بود .

 

 

 


بالا
 
بازگشت