مهرالدین مشید

 

راهکار ملی و حکومت ملی ؛ راهبرد فاسد و حکومت فاسد

 

راز موفقيت ملتی تنها در اتخاذ سياست هاى ملى و راهکار های مردمى آن است تا سياست گذاران آن با توجه به شرايط حاد سياسى، اقتصادى و نظامى کشور خویش رویکرد های معقول و شفاف استرایژیک را در پیش بگیرند تا با پذيرش همجو سياست ها و راهبرد های  موثر با درنظرداشت ويژگى هاى فرهنگى و تاريخى  موجود  بتوانند ،  زمينه هاى بيرون رفت از دشوارى هاى ، نظامی ،  سياسى و اقتصادى كشورى خویش را فراهم  نمايند که  برای بیرون رفت از کوهی از چالش های گوناگون ، بویژه در زمان  اتخاذ سیاست های استرتیژیک عامل های ملی ، منطقه یی و جهانی را در محور کمک های ممکن اقتصادی نمی توان از نظر دور داشت  . سياستمداران يك كشور زمانى ميتوانند از عهده چنين مسووليت بزرگ به ويژه در يك كشور اسلامى بيرون بدر آيند كه با اعتقاد راسخ، صداقت سالم وتقواى راستين، با ارجگذاشتن به ارزشهاى فرهنگى و عنعنات تاريخى با توجه به ایجابات  ملى و بين المللى اجرای برنامه های  اساسی را برای احیای زیر ساخت های اقتصادی و سیاسی خود در دست اجرا بگذارند .  از این رو است که خواه و ناخواه  راهکار ملی در چوکات  حکومت ملی  و راهبرد فاسد در قالب حکومت فاسد و بی کفایت  شکل می یابند .

در اين شكى نيست كه سياست هاى ملى ميراث مبارزات آزادى خواهانه و استقلال طلبانه ملتهاى شرقى در برابر استعمار گران قرن 19و اوايل قرن 20 ميباشد. در آنزمان حكام مزدور ومستبد شرقى به خاطر بقاى رژيم هاى تحت الحمايه و تحميلى دنباله روسياست هاى قدرت هاى استعمارى بوده و به مثابه عاملين سياست هاى زور گويانه ديگران بالاى ملتهاى خود بودند. در واقع سياست هاى ملى نتيجه مبارزات قانونمند ملتهاى در بند شرقى آنروز در برابر نيروهاى طاغوتى آن دوران ميباشند كه استعمار جديد سيماى سياست هاى ملى را هم خدشه دار گردانيده و هويت همچو حركت هاى ملى را هم به ابهام كشانده است.  بنا بر موجودیت کشور هایی مانند افغانستان در معرض تهاجم استعماری در طول تاریخ و از سویی هم واقع بودن آن در مجاورت کشور های استعماری و نیمه استعماری ، نتوانسته است تا سیاست های استراتیژیکش در حوزه  های مختلف به قوام برسد . از همه مهمتر این که سیاست های ملی چنین کشور ها در محور سیاست های اقصادی و اجتماعی کشور های مهاجم توان قد راست کردن را پیدا نکرده و از این هم بد تر سیاست های کشور های مهاجم بر هر گونه برنامه های سیاسی و اقتصادی آنها در حوزۀ وسیعی تا سطح ایده ئولوژیک اثر گذار بوده است .

بيرابطه نخواهد بود تا پيرامون مفهوم سياست از ديدگاه هاى گوناگون اشاره شود . سياست به نظر ماركس از ديدگاه رژيم هاى كمونيستى "فشرده اقتصاد بوده" نظر به اين تعريف مناسبات اقتصادى وروابط توليدى تعيين كننده جميع روابط روبنايى جامعه اعم از دين، فرهنگ وايديولوى دريك جامعه ميباشند. يعنى نجوه نظام اقتصادى سياست هاى يك دولت را انعكاس ميدهد. با اين تعبير تحولات اقتصادى به مثابه اصلى ،اعقتاد، فرهنگ، اخلاق و افكار را تحت شعاع خود در آورده و بر مبناى شكل گيرى اقتصادى جامعه دگرگون ميشوند. با اين تعبير از سياست در واقع دين، فرهنگ، سياست و اخلاق به صورت نوسانى دستخوش تغيير ميگردند. واضح است كه اينگونه سياست در كشور هاى اسلامى حرام وغير قابل تطبيق ميباشند.

سياست از ديدگاه غربى ها طرق اداره يك كشور ميباشد واز اينرو در فرهنگ غرب صرف  اداره يك كشور اصل بوده ، براى رسيدن به آن استفاده  از هر وسيله يى به صورت نامحدود مجاز شمرده شده است  و از همين رواست كه گفته اند سياست در دنياى غرب به سان حيوان تا نژيرو است كه گاهى در سيماى شير زمانى هم در چهره روباه ظاهر ميشود . در هردو طرز تفكر يكى بصورت مطلق العنان برای نفی دین و ارزش های آن پرداخته و ديگرى به بهانۀ جز پاسخگویی در برابر مردم به شيوه دو پهلو عمل کرده  که به گونه یی با نفى دين با رویکردی  لاییک  منجر به  جدایی دین از سیاست گردیده است .

افغانستان که از چندین دهه تجربۀ تهاجم و تجاوز را سپری کرد و قد نظام سیاسی و اجتماعی آن هنوز هم در گردنۀ یک تجاوز وحشتناک زیر نام مبارزه با تروریسم در حال خمیده شدن است . هرگز مجال نیافته است تا با اتخاذ سیاست های استراتیژیک مستقل ملی بیرون از وابستگی خارجی ها برنامه های اقتصادی خویش را پیریزی نماید . زمامداران افغانستان در هر مقطعی از تاریخ به گونه یی یا تصورت کامل یا به حالت نسبی وابسته به نیرو های استعمادی بوده و تحت امر و نهی آنان عمل کرده اند . شاهانی در گذشته مانند امیر شیرعلی خان   وامان الله خان اگر خواسته اند ، با گذاشتن گام های کوچکی مقدماتی از طرح های استراتیژیک  را برای رستگاری ملی پیریزی نمایند ، بزود ترین فرصت مورد تهاجم قرار گرفته  و هرنوع برنامه های اصلاحی و سیاسی آنان پیش از به بار و برگ نشستن مانند یخ ذوب گردیده است  . برنامه ها و اصولنامه ها آنان مانند سیاهه یی بروی کاغذ باقی ماند وبس . پس از دوران امان الله و شکست برنامه های اصلاحی شتابزدۀ او در زیر هاون  کم تجربگی های این شاۀ جوان افغان  در نتیجه دو دستگی ها  و نبود حلقۀ نیرومند رهبری در دستگاۀ اداره اش که کناره گیری نسبی محمود طرزی بر آن بیشتر وزنه افگند .  حاکمیت ملی و مرکزی در افغانستان زیر سوال رفت و دولت های بعدی نتوانست مشروعیت ملی و مردمی پیدا کند . اضافه تر از 4 سال حاکمیت استبدادی نادر که منجر به انتقامجویی های غیر انسانی از مردم بیدفاع گردید و صد ها تن مردم بیگناه قربانی اهداف انتقامجویانه و نا جوانمرانۀ نادر و حکام مستبد او مانند محمد گل مومند و زیر داخلۀ سفاک او گردید . به گفتۀ مورخ شهیر کشور جناب غبار صفحات روزنامۀ دولتی آنروز پر از جنایاتی است که نادر در زمان قدرت خود مرتکب شده است . فرمان ها و کشتار های گروهی این شاۀ مستبد درج صفحات روزنامۀ یاد شده است .

پس از آنکه نادر شاه قربانی استبداد خود گردید و مرمی جانانۀ عبدالخالق دانش آموز لیسۀ استقلال مغزش را درید و به حیات ننگین ستم بار او پایان داد . زمام امور کشور زیر پوشش پادشاهی ظاهر شاه به  چنگال آهنین هاشم خان کاکای شاه تکیه کرد که قصۀ استبداد او بر مردم افغانستان آفتابی است . او بود که ده ها جوان روشنفکر افغانستان را به جوخه های اعدام بست و صد ها تن را زندانی و تبعید نمود . شاید داستان فیل مرغ های هاشم خان را در "کاریز میر" کابل شنیده باشید که به گونۀ اندرز برای  برادر زاده هایش مانند محمد داوود ،  محمد نعیم و محمد ظاهر شاه از او نقل شده است . روزی در حالیکه برادر زاده های عزیرش را درکنار خود داشت ، با خود درباغ برد . برای محمد ظاهر گفته بود که مقداری "دانه" را بریزو و مرغ ها را صدا نماید .  هیچ کدام از مرغ ها نزدیک او نیامدند  .  بعد تر برای باغبان خود گفت که فیل مرغ ها را نان ندهد و روز دیگر برادر زاده های خود را با خود در باغ برد . برادر زادۀ عزیر را امر کرد که با ریختن دانه ها بر زمین مرغ ها را صد کند ، مرغ ها به سرعت به سوی او دویدند . درآخر برایش گفت : این است فلسفۀ اجتماعی من در مورد مردم افغانستان که گویا ادارۀ این کشور نیاز به یک حکومت مستبد و صفاک دارد که این مردم را برای همیش گرسنه نگاه بدارد ؛ زیرا اگراندکی شکم های این مردم سیر گردد ، بدور از تشبه مانند این مرغان هر گز به طرف پادشاه نمی آیند و در آنصورت ادارۀ کشور هم مشکل است . در آخربرای او گفت  که هرگاه می خواهی این کشور را اداره نمایی ، باید  آنان را چنین گرسنه و فقیر نگاه بداری و در غیر اینصورت این مردم نه به گونۀ رعیت مظلوم و بلا تشبۀ مرغان گرسنه ؛  بلکه به گونۀ  مردان بی باک و بی پروا بحیث یک شهروند در برابر تو ظاهر می شوند که درد سر زیادی را برایت فراهم مینمایند .

بعد از او شاه محمود آمد واز اثر فشار روز افزون آزادی خواهان و روشنفکران وبرای پرده کشیدن بروی جنایات برادارن خود دست با تاسیس شورای بلدیه و بعد تر شورای ملی زد که این شورای سمبولیک گرچه شماری اندک از افراد و شخصیت های مستقل و گروهی در آن بصورت کمرنگ موجود بودند که تصمیم گیری هایشان هرگز نمی توانست ، بر تصامیم و فیصله های عمومی شورا تاثیر گذار نبود  . به گونۀ مثال وکلای مستقل در زمان صدارت شاه محمود کاکای شاه ، در اولین شورای ملی کشور در دهم سرطان سال 1328 در برابر قرارداد کمپنی "موریسن کنودسن" امریکایی اعتراض کردند و خواستار محاکمۀ محمد کبیرخان لودین وزیر فواید عامه ، عبدالمجید خان زابلی وزیر اقتصاد و میر  حیدر خان رییس مالیه شده  و وزرای یاد شده را محکوم  به محاکمه در دیوان عالی کشور اعلام کردند . این وکلای مستقل مدعی بودند که کمپنی یاد شده  در نتیجۀ قرار دادش با دولت 17 ملیون دالر برای دولت خساره وارد کرده است که در این خساره دست وزرای فوق را دخیل میدانستند . (1) .  به دلیل نبود اکثریت آنان در مجلس حرف شان به جایی نرسید  . 

بعد از رسیدن محمد داوود به مقام نخست وزیری افغانسان در سال 1335 نحوۀ حکومت داری در این کشور وارد مرحلۀ دیگری شد . او که تمایل به شوروی سابق داشت و رویای مخالف بر امریکا را بر سر دستاورد پشتونستان بر سر می پرورید . کشور را نزدیک بود ،  در پرتگاۀ جنگ خونباری سوق بدهد و از سویی هم موقعیت خود را در نظام در برابر محمد ظاهر شاه تثبیت نماید و با مانور های روشنفکر مابانه شماری هواخواهان شوروی سابق در افغانستان را در کنار خود نزدیک نمود  . در حالیکه هدف اصلی اش رقابت با شاه بود که به گفتۀ نویسندۀ کتاب "دهۀ دموکراسی" که علت اساسی اختلافات او  را با شاه ناشی از عدم تمایل او برای ازدواج "بلقیس" دخترش برای محمد داوود بررسی کرده است . به باوراین نویسنده ، محمد داوود افغانستان را در تختۀ بازی رقابت خانواده گی خویش نهاد و به دشمی خانواده گی خود رنگ سیاسی داد .

این رقابت موج دیگری یافت و شاه مجبور شد که برای رهایی از  چنگال محمد داوود قانون اساسی جدید را بسازد . به اساس قانون اساسی جدید ، خانوادۀ شاه از احراز مقام صدارت محروم شده بود . این حرکت شاه ، آغاز گر فصل جدیدی درتاریخ افغانستان به نام دهۀ دموکراسی است . دهۀ نیم بند دموکراسی هم در واقع گام گذاری شاه برای رهایی او از زنجیرۀ قدرت خانواده گی اش بود که جز این دیگر چاره یی نداشت . او که بیشتر خوف از رقابت قدرت در درون خانوادۀ خود هراس داشت ، زنجیرۀ قدرت سیاسی و نظامی در کشور درآنزمان طوری بافت خورده بود که شاه از بیرون قدرت خویش را آسیب پذیر نمی دید ؛ بلکه بیشتر نگران درداخل خانوادۀ خود بود که در میان خانوادۀ خود بیشتر از هرکسی از محمد داوود در هراس بود ؛ زیرا او می ترسید ، پایه های قدرتی را کاکاهایش برای او بنا کرده و از همه مهمتر این که هاشم خان تمایل بیشتری برای محمد داوود و محمدنعیم داشت . این ها همه مایۀ نگرانی شاه را فراهم کرده بود که این نگرانی ها او را ناگزیر به سوی دهۀ دموکراسی برد . دهه ییکه پیش از به ثمر نشستنش در موجی از غفلت زایی های شاه  ، از  سوی محمد داوود به غارت رفت .

حاکمیت محمد داوود هم در موجی از جذب و دفع گروه های خلق و پرچم سپری شد . به دلیل رابطۀ قبلی ببرک کارمل با محمد داوودکه مرحوم غبار هم در جلد دوم تاریخ خود به آن اشاره کرده است ، خلقی ها زودتر از دامن او رانده شدند و بالاخره  رابطۀ او با پرچمی ها هم ماۀ عسلی بیش نبود و بویژه زمانیکه او دریافت شوروی ها هوای دیگری داشته وقصد براندازی او را دارند و بعد از تشنج اندک لفظی او با بریژنف  این درز آشکار تر شد  که چرخش سیاسی او را از شوروی محوری به غرب گرایی در زیر بار ملی گرایی با پا در میانی سعودی و همکاری مصر در قبال داشت . که نتیجۀ  آن تصمیم ناگهانی او بر راندن پرچمی ها از دایرۀ قدرتش بود . در آنزمان قتل اکبر خیبر به گونۀ مرموزی واقع شد که شماری ها در قتل او نتیجۀ  اختلاف گروۀ حلق و پرچم دانسته و درعقب آن دست کا جی بی شوروی را دخیل میدانند ؛ گرچه شماری اعضای این گروه در عقب قتل او گروه های اسلامی را دخیل میدانند . هر چه بود بعد از کشته شدن خیبر حوادث در کشور بالا گرفت و پرچمی ها برسر مرگ او دست به مانور زدند و در مراسم بزرگی از تدفین او تعزیت به عمل آوردند . محمد داوود هم دسنپاچه شد و رهبران حزب خلق و پرچم را زندانی نمود و از هم از اثر غفلت او حفیظ الله امین برنامۀ کودتاه را ریخت و در نتیجه داوود سرنگون و همرای اعضای فامیل خود در حالیکه تا آخرین مرمی از خود دفاع میکرد ، به قتل رسید . گفته می شود ، در زمانیکه اعضای فامیلش از او دعوت به خود داری از مقاومت گردید . او چنان عصبی بود که آنرا از بین برد . شماری ها دست سلیمان لایق (2) و شماری ها  دست دستگیری پنجشیری را در امر قتل او دخیل دانسته اند که درآنزمان هر دو به رادیو افغانستان رفته و قیام را از طریق رادیو رهبری میکردند  ؛ اما هردو این اتهامات را رد کرده اند .

بعد از سقوط محمد داوود و به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق طی یک کودتای نطامی سرنوشت مردم افغانستان به خون و آتش گره خورد . بازی ییکه در آنزمان بوسیله شوروی سابق زیر پوشش حمایت حزب دموکراتیک خلق آغاز گردید و امروز به گونۀ دیگری زیر آتش سنگین و بمب افگن های کور طیاره های بدون پیلوت امریکایی در موجی از بیرحمانه ترین کشتار های افراد ملکی به شدت ادامه دارد . دیروز شوروی با کشتن هزاران انسان بیدفاع افغان و زنده به گور کردن آنها در پولیگون ها و به زندان افگندن هزاران دیگر در موجی از شکنجه ها و توهین های بیر حمانه تیغ از دمار مردم ما بیرون کرد .خون آشامی های خلقی ها مانند اسدالله سروری و سفاکی های داکتر نجیب در زمان رییس استخبارات کارمل بر سر زبان ها است . کسانیکه طعم تلخ زندان کمونیست ها را در زمان ریاست نجیب خادیست چشیده اند ، خوب میدانند که نجیب چه جنایت ها را در حق افراد بیگناه و بیدفاع افغانستان مرتکب شده است . شاید برای آنانی که ندیده اند ، قصه های تهدی و شکنجه های نجیب در کنار مستنطقین شوروی سابق مجهز با بوتل های شراب افسانه یی بیش نباشد . این بیجاره ها حق دارند که در گسترۀ ناآگاهی های مضطربانه بر پیشانی او مهر قهرمانی بزنند و هیهات کنان از او به عنوان قهرمان یاددهانی نمایند . درحالیکه او ده ها قهرمان راستین این کشور را شکنجه کرده و به کشتارگاه ها فرستاده است .

بعد از سقوط محمد داوود ردم افغانستان چهارده سال خونین را ناگزیرانه به تجربه گرفتند که نتیجۀ آن دوملیون شهید ، 5 ملیون  آواره ، ملیارد ها دالر خسارۀ مادی را در بر داشت که در این مدت به استثنای شماری شهر های بزرگ دیگر تمامی ولسوالی ها در 34 ولایت به خاک یکسان شدند . سیاست این رژیم در حوزۀ داخلی بین المللی به کلی در گرو حمایت کورکورانه از سیاست های شوروی سابق بود .

پس از دلاوری ها و شجاعت پروری های مردم آزادۀ افغانستان نیروهای شوروی بعد از نه سال از افغانستان بیرون شدند و رژیم دست نشاندۀ  آنها در سال 1371 تسلیم به مجاهدین شد . این تسلیمی در موجی از خون و آتش صورت گرفت که نحوۀ تسلیمی آن جنگ های خونین تنظیمی را بدنبال داشت که بیرحمی ها و کشتار های این دوران وحشتناکتر از گذشته بر  چشمان انسان خیره گی مینمایند .

درگیری های گروهی آمال های مجاهدین آزای خواۀ  افغان را به خاک وخون یکسان کرد و بستر آرزو های پاک شان عرصۀ کشمکش رهبران و فرماندهان خود خواۀ ، عهد شکن و تاراجگر قرار گرفت . این عهد شکنی ها و تاراجگری های تمامیت خواهانۀ این ها بود که  بوسیلۀ  طالبان به گونۀ افتضاح بار وذلت باری سرنگون شدند. چنانکه عمر عبدالحکیم مشهور به ابومصعب سوری (3)در سال 1998کتابی نوشته است ،  زیر نام " افغانستان ، طالبان و معرکه الاسلام " او در این کتاب مقابلۀ طالبان را با فسادی میداند که رهبران جهادی برای دستیابی به قدرت بوجود آوردند . تاکید کرده که در نتیجۀ این فساد کشور های همسایۀ این کشور فرصت مداخله در امور افغانستان را پیدا کردند و هم این اختلاف سبب شد تا ملیشه های کمونیستی و سایر بقایای نظام  کمونیستی فرصت فعالیت دوباره یابند  . به ادامه از کشتار های افراد بیگناه ، غارت ها و تاراج هایی یاد آوری می کند که در نتیجۀ این جنگ به بار  آمد .  وی علت قیام طالبان را در نتیجۀ عدم پاسخگویی رهبران جهادی برای دستکشی از جنگ و برادر کشی عنوان کرده است .

به ادامه نوشته است : زمانیکه حکمتیار از حمایت پاکستان مایوس گردید . با طالبان پیوست تا با حمایت آنان برای مقابله با نفوذ ایران ، هند و روسیه در افغانستان بپردازد . وی از نوشته است که پاکستان از حمایت احزاب جهادی دلسرد شده بود که این ها برنامۀ  خاص خود را داشتند ؛ اما مسعود برنامۀ خود را دشت . مسعود می خواست با حمایت طالبان دو حریف خود یعنی حزب وحدت و حزب اسلامی را از صحنه کنار بزند . وی برای اطمینان طالبان به میدان شهر رفت و با طالبان به مذاکره پرداخت . اما به ادامه از بد عهدی مسعود سخن گفته است که او در یک حملۀ ناگهانی  بعد از یک نرمش غافلگیرانه 150 تن از قاریان و حافظان طالب را به قتل رساند . مسعود زمانی دست به این حمله زد که طالبان از وی خواستند تا به تطبیق شریعت ، اخراج کمونیست ها ، اخراج زنان از دفاتر دولتی و منع  فساد ، موسیقی ، سینما  و فلم های ویدویی اقدام نماید .

وی به ادامه از خیانت یکی از رهبران ملیشۀ ازبک در مزار شریف سخن گفته که سبب قتل طالبان شد و نقش پشتون ها را در جنگ شمال ستوده است . وی در این کتاب طالبان را بصورت ایجابی و سلبی مورد بررسی قرارداده و از تطبیق شریعت ، استفرار امنیت اقامۀ امر به معروف ، محو آثار دوران کمونیستی و نشر دعوت وتعلیم اسلامی و صلاح تشکیلات اداری ، سپردن اداره بیشتر به علما و طلاب دینی ، باز سازی سرک ها با وجود امکانات کم و نظارت بر کار های صلیبی در چهار چوب موسسات خارجی بحیث کارنامه های خوب ستوده است .

پنج سال حاکمیت استخباراتی طالبان به گونۀ وحشتناکی سپری شد . ده ها انسان بیگناه به بازداشتگاه های آ نان کشانده شدند ، در زیر کیبل های آنان  جان دادند . مرد ها در  جاده های عام به جرم ریش کوتاه توهین و تحقیر شدند و زنان به جرم بد حجابی کیبل زده شدند و طالبان برای  ادای سنتی مرتکب به ترک فرض گردیدند . در حالیکه شکنجۀ زنی در جادۀ عام خود گناه است که منجر به عریان شدن تن زنان میگردید . طالبان زیر عنوان پیاده کردن اسلام و تطبیق شریعت  چه جفایی نبود که در حق اسلام روا داشتند و روح اسلام را زیر کیبل های خود خفه کرده و نظام اسلامی را زیر  حاکمیت طالبانی به چالش گرفتند . با تعبیری خشک  از اسلام روح دینی را منزجر گردانیده و به قول مولانای روم با گزینش پوست قرآن روح آن را کنار نهادند و در زیر نام بقای سنت به بهانۀ ریش و لنگی ارزش های حیاتی و بس بزرگ دین را به بازی گرفتند . امریکا توانست تا جنبش اسلامی را که ادعای  روشنفکرانۀ دینی داشت  . زیر عنوان "بنیاد گرایی به مثابۀ کمربندی سبز خطرناکتر از کمونیسم " جبهۀ تازه یی برضد آن بگشاید و جنگ نوینی را بر ضد آن سازماندهی نماید . بنا بر همین استراتیژی بود که امریکا بعد از سال 1992 افغانستان را به  حال خود گذاشت و طالبان را بوجود آورد . درواقع با ایجاد     طالبان گلیم اسلام سنتی را هم بصورت کامل جمع نمود . اسلام انقلابی را در زیر چوگان بنیاد گرایی ، قاچاق مواد مخدر و بعد تر تروریسم از صحنۀ  فعال سیاسی فرسنگ ها بدور راند و اسلام سنتی را که به ظاهر  خیلی زیبا مینمود . بوسیلۀ  طالبان سرکوب کرد و بالاخره در زیر مانور های نظامی و سیاسی تیغ از دمار دین بیرون کرد و با سقوط طالبان بعد از یازدهم پستمبر پرده از نیات امریکا به زمین فرو افتاد و دشمنی آشکار آن با اسلام زیر نام مبارزه با تروریسم آفتابی گردید . طالبان خواشتند تا نظام کیبلی خود را نظام شرعی  و سیاست های خشونت آمیز خود را اسلامی عنوان نمایند .

 در حالیکه سياست از ديدگاه اسلام تدبير اعتقادى خوانده شده كه" فشرده عقيده" هم گفته شده است. اينگونه سياست داراى مبناهاى روشن وخلل ناپذير بوده و سياستمدار نه تنها در برابر خدا با توجه به جهان بينى جهت دار وشفاف احساس مسووليت ميكند ؛ بلكه در برابر مردم نيز خود را مسوول دانسته و معنى خدا و مردم را بر معناى مستقل و مترادف دواصل فساد ناپذير نيز ميدانند. در اينگونه سياست گذاريها دروغ، كذب وفساد هرگز راه نداشته و به مثابه آيينه تمام نمايى است كه كار نامه هاى سياست گذاران يك جامعه از آن به اشكال روشن، صريح و سازش ناپذير باز تاب می یابند. واضح است كه در چهار چوب همچو سياست گذاريها به صورت قطع افراد مغرض ، سود جووشكم پرور نميتوانند نفوذ نمايند و داعيان كاذب به زود ترين فرصت شناسايى ميشوند .

از آنچه گفته آمد ، فهمیده می شود که کشور ما در طول تاریخ هرگز مجالی برای طرح برنامه های درازمدت کارا و راهکار های استرتیژیک  پیدا نکرده است و در هر  زمان چنان در پیچ وخم حوادث افتاده و راه گم شده که در صورت دست یابی به اندکترین روشنایی فرصت ساز هم نتوانسته است ، منزلی از دشواری های خویش را بپیمیاید ، بلکه فرصت ها را زیر ساطور زمامدارا مستبد و فاقد مدیریت و حلقۀ رهبری فاسد نیر از دست داده است که امروز بصورت فاجعه باری شاهد همچو فرصت سوزی های دردناک هستیم . امروز می بینم که بصورت آشکار مشتی خود فروش ،  بیگانه گرا و مزدور چگونه سرنوشت مردم ما رابه بازی گرفته اند . می بینیم که چگونه چند آدمی از ده سال بدینسو سرنوشت مردم ما را به گروگان گرفته است ، زمان وزیر می شود و دوران وزارتش به پایان نمیرسد که معین میگردد .  بک شبه والی می شود و قوماندان امنیه ، ولسوال ، مقام مشاورت ریاست جمهور که مقامی  "ریزرفی" برای تمامی حلقۀ مفسدین است که دستان شان به گونه یی به خون مردم ما آلوده است و بدون استثنا در تاراج دارایی های عامه دست دراز دارند .  پس مردم ما آیندۀ خویش را درزیر چنبرۀ چنین قدرت شیطانی ، مافیایی و فاسد چگونه می توانند ،  ارزیابی نمایند .  از این بیش ساده لوحانه نخواهد بود که از چنین نظامی انتظار سیاست های ملی  را در راستای ارزش های دینی و فرهنگی  داشت . چنین انتظاری در نظام غیر عادلانۀ کنون نه تنها قرین به و اقعیت نبوده  ؛ بلکه رویایی بیش نیست .

از آنچه گفته آمد ، اندکی آشکار می گردد که افغانستان در طول تاریخ بنا بر وابستگی های سیاسی واقتصادی به کشور های بیگانه هر کز نتوانسته  تا به اتخاذ سیاست های استراتیژیک ملی نایل  آید و هرگاه کدام زمانی فرصت محدودی هم دست داده ،  زمینۀ  بارور شدن همچو استراتیژی ها فراهم نگردیده و عقیم ساخته شده اند . علت مهم آن وابستگی های گوناگون دولت افغانستان بوده که استقلالیت هر استرتیژی ییرا زیر سوال برده و کارآیی آن منحصر به کمک ها و چشم دید های خارجی ها بوده است . پس در چنین حالی چگونه ممکن است که افغانستان با اتخاذ سیاست های ملی متهورانه می توانست  گام های استواری را درراستای  استراتیژی های مهم ملی می گذاشت . اکنون که در شعاع تهاجم خارجی ها و بصورت مطلق وابسته به کمک های مالی واقتصادی  آنان طرح استراتیژیکی را ریخته است ، از لحاظ کاری اهمیت آن بیشتر از  چند  صفحه کاغذ نیست .

در حالیکه اتخاذ سیاست های ملی با برنامه های فراگیر و راهکار های دقیق مطابق به شرایط فرهنگی و اجتماعی کشور می توانند به مثابۀ وثیقۀ ملی رهگشای دشواری های گوناگون کشور باشد .   واضح است که حرف بر سر سیاست های ملی  تمامی ظرفیت های فرهنگی ، سیاسی ،  اقتصادی و اجتماعی کشور را بصورت گسترده احتوا منیماید . چنین برنامه یی علاوه بر آنکه از استقلالیت برخوردار است ، زمینه های عملی شدن آن هم بیشتر مساعد است . چنین سیاست ها گرچند با دشواری های زیاد اقتصادی و مالی دست و پنجه نرم میکند ؛  اما از  آنجاکه از بار حمایت مردمی برخوردار اند ، شانس موفقیت بیشتر را دارند . بویژه زمانی که این گونه سیاست ها  از بار ارزش های  دینی بهره مند باشند و ویژه گی های فرهنگی ، تاریخی و ملی کشور را به شکل آشکار باز تاب بدهند . در چنین باز تابی است که عیث از ثمین جدا شده و هر چیز به جایش قرار میگیرد . ناگفته پیدا است که سیاست های ملی  در دایرۀ تبحر فکری و رهبری مردانی وطن دوست ، صادق و کارکن قابل شکل گیری است و نه اینکه زمامدارانی فاسد و وزرایی به مراتب فاسد تر از آن در راسش قرار داشته باشند . فاجعه ییکه امروز دامن گیر مردم ما شده است . فاجعه دردناک فساد دولتی در زیر آتش سنگین تجاوز است که تیغ از دمار ملت ما بیرون کشیده است . چگونه ممکن است که برنامه یی  چه سیاسی و چه اقتصادی باشد و بویژه آنکه راهکار دراز مدت را در پیش داشته باشد .  تحت اداره و رهبری زعیم و حلقۀ ناشکنندۀ رهبری اش که همه غرق در فساد اند و جز هوای تاراج دارایی های مردم و جیب زنی پا برهنگان   چیز دیگری ندارند ، به بار و برگ بنشیند . در اطراف این حلقۀ فاسد ، قا چاقبران مواد مخدر ، مافیایی تریاک ، مافیای عقد قرارداد ها در همبستگی شرکت های مافیایی بین المللی  ، مافیای غارت زمین ها هستند که هر زمانی به مانور می پردازند و بس . این ها با داشتن امکانات نه تنها در فیصدی کل در آمد وزرا را شریک ساخته اند ؛  بلکه با دادن حق سکوت وجدان آنان را نیز مسخ نموده اند و به لجنزار بی عاطفگی و نامردمی نیز رهای شان کرده است . طرح ، تطبیق و اجرای هرگونه برنامه های ملی بوسیلۀ چنین حلقۀ فاسد خود فریبی بیش نیست .  در حالیکه پیاده شدن برنامه های ملی از سوی زعمای ملی و رهبران پاک ، فساد دشمن ، قاطع ، مستقل و مصصم ممکن است  وبس . جز این که گفته شود  : ما را از آن گیاۀ ضعیف این گمان نبود .

 

باد داشت ها :

 

1 - جلد دوم تاریخ غبار ، دوران سلطنت محمد نادر شاه 1929 – 1933 ، ماندگار ، شمارۀ 228 ، 26می

2 -  از سلیمان لایق نقل شده است که او گفته بود : داخنزیر ووژنی

3 - عربهای افغان ، مشروعیت جنگ علیۀ جبهۀ متحد ، وسرزمین جنگ مقدس ،  قسمت 19، افغان جرگه ،شمارۀ 134 ، 25می

 

 

 


بالا
 
بازگشت