نصیر مهرین

 

 

 

  مفهوم " فقط "

درحاکمیت امیرعبدالرحمان خان

(متن فشرده)

    قسمت دوم

 

 

*- در جایی  از"نصایح نامچـــۀ" امیر میخوانیم :

"این سواد فقراتی است که روز شنبه ذیقعده سنۀ 1303(ق) درمجلس دربار به مقام پمقان( پغمان ) تقریرکردم. وکیل دولت بهیۀ بر طانیه حاضر مجلس بود وهم خوانین وروئسای طوایف سلیمان خیل به محفل حضور داشتند. ایستدعا کردند که آنچه بیان فرموده اید بتحریردرآید وبه ما سپرده شود.لهذاحسب خواهش آنها بنوشته وسواد درآمد. برداشت سخن ازآنجا بود که ســه نفر کداخداییان جمشیدی را مقید ومغلول بحضور من آوردند. روی به حاضرین مجلس کرده گفتم این همان سه نفر است که پسران خان آقای جمشیدی نزد افسر روس فرستاده وپیغام داده بودند که ما ایل واولس رعیتی شما را قبول می کنیم وبدولت شما روی امید می آوریم. واز آن سه نفر پرسیدم که رست بگوئید و سخن همین است یا غیر این . گفتند انکار نداریم که ما را پسران خان آغا نزد افسرروس که متصرف پنجــده بود فرستادند وپیغام رابطه و بستگی خود را به آن دولت دادند . . . "(11)

بعد ازشرح آن موضوع،نتایجی را که امیرمیگیردجالب است. آن بیسواد در نوشت وخوان،در نتیجه گیری ها ومقاصدی را که برای جلب بیشتر دل واطمینان نمایندۀ برتانیه بدست آورد،درمقام مرد مدبروزیرک و کاردان در حکومتداری واتخاذ سیاست منطقه یی تبارز میکند. در واقع بیسواد وجاهلی را که پدرش دیوانه خطاب کرده بود، نشان میدهد، که درکارحکومتداری مطلقه وخدمتگذاری بخئریتانیه دست درسینه بسته، بسیار هوشیار و زرنگ است.

امیرپس از جریان مراجعۀ سه تن به سوی روسها باآرزوی دادن پناهندگی چنین ادامه میدهد:

" اگر دولت سرکار انگریزدر وقتی  که فتح قندهار رارها کرده بودم وخط مردم که برای  من رسید که عنقریب ولایت مارا خواهند گرفت ما ازبی سرکردگی ملک را خواهیم باخت، وقت است که سرپرستی وغخواری مارا بکنید  من خط آنها را بدولت سرکار انگریزفرستادم ومرا منع کردند که به کار آنهاغرضدار نباشید  ومرا منع نمیکردند ومیگذاشتند که از قندنارمیرفتم .سرشتۀ کار هرات را بچابکی بسته به جانب مرو لشکر می کشیدم ومرو را متصرف میشدم وترکان را سررشته میکردم ، نوبت مقدمۀ روسی با لشکر من در پنجده کجا اتفاق می افتاد. . . .

اگر( روس ) بگوید که از افغانستان جانب هند عبور نمی کنم از داخلۀ ملک ایران وحاشیه حاشیۀ افغانستان میرم وهیچ بدولت افغلنستان غرض ندارم، هم باید به او گفته شود که این حرکت خوب حرکت نیست واز برای ما سراسر ضرر وخطر است ...

 و درپایان برای رفع نگرانی ها ولطمه یی که رفتن آن سه نفر به سوی روسها ایجاد نموده بود، امیر صحبت ها را جمع کرده  میگوید :

 حرف صاحب غرض شنیدن ندارد . فقط (12) 

*- درسال 1894.ع.هفتاد ونـُه سردارعریضه یی عنوانی امیرعبدالرحمان نوشتند ودرمیان طرح آمادگی برای خدمت به او،این استدعا را هم نمودند که : 

" حکام وعمالیکه ازدیگراقوام( غیرمحمد زایی) ازحضورانورمامورخدمت دولت میشوند، ممیزو مخبر احوال آنان، ایشان باشند . . ."

امیر در جواب ایشان بقلم خود نوشت:

" الحمدالله حضرت ایزد تعالی هوش شما را بروفق دعا وطبق ادعای من بشما اعطا کرد وخرد را درکاخ دماغ شماجای داد، از خداوند امیدوارم که نیک نام شوید، وخداوخلق ازشما راضی گردند وعامه ناس بزبان تشکر وسپاس برای ارواح نیاکان شما طلب مغفرت وآمرزش کند خدا شاهد حال ومقال است که من خیر خواه شمایم. فقط ." (13)

امیرهنگامی که سخنان آمیخته با خفت و خواری اما تحریک انگیزِرگ غیرت قومی وپیشنهادات تملق آمیزراازسرداران محمدزایی هم تبارخود خواند، نوازش های تحسین آمیزش را نیزبا کلمۀ فقط به پایان برد. زیرا متوجه شد که دیگر برخلاف پشینه ها، برای سرداران هم امکان سرکشی،عصیانگری وقدرت جویی نمانده؛بلکه استدعای ایشان را برای خدمتگذاری وآن هم تکیه برعنصرخون وقوم وخبر چینی غیرمحمد زایی را  برای خویش شاهد گردید.

" وقتی امیربرمامورین دفاتر کابل برآشفت و امرکرد که وقت کاردفاتر وحاضری مامورین روزانه« ازطلوع آفتاب تا غروب آفتاب » است ومتخلف مجازات میشود، . . . پس ( مامورین ) به تقدیم عرایض پرداختند. . . " از آنجایی جرأت پیش کردن عریضه به شخص امیر را نداشتند، پس  با استفاده ازجشن ختنه سوری پسر امیر، عریضه را عنوانی مادر شهزاده،  ملکه بوبو جان نوشته به امیر فرستادند قسمتی ازآن نامه را میاوریم :

"   . . . نویسنده های دفاتر مبارکه به عرض ملازمان مبارکه میرسانند، اینکه ازعنایات بلانهایت ایزد جهان آفرین در سایۀ دولت قوی شوکت حضرت ضیأالملة والدین آسایش داریم، شب و روز دعای دوام عمر وبقای سلطنت ولینعمت خود را نموده خدمتگاری مینماییم، مگر اینکه  از سبب قید حاضری همۀ مایان به مرگ خود راضی میباشم  . . . درین روزها که چهارده ساعت کامل به دفترها نشسته تحریر مینماییم ، همه بیمار واز زنده گی خود بیزار شده ایم، لا چار خدمت حضرت شهریارعریضه نگار شدیم . . .

پروردۀ نعمت غلام قدیمی عبدالعلی،کمترین غلامان محمد امین، غلام فدوی مرزا عطا محمد ، کمینه غلام احمد علی، کمترین غلام جان نثار محمد رضا هراتی نظامی، حقیر فقیر محمد حسن نظامی، غلام نمک پرورده مرزا شاه پسند، خادم دولت خداداد نهال چند ( که باید از هندوان افغانستان باشد) . . ."

 آن اوصاف و القاب عذر آمیزی را که مامورین پیش از نام خویش به کار برده اند، میتواند به تنهایی سیمای ترسناک مطلقیت را بازتاب بدهد.

شرح واکنش امیررا هم بخوانیم که آیینۀ تمام نمای " فقط" مطلقیت اواست و میتواند میزان سنج آداب او در برابردرخواست کاهش ساعات کارمامورین باشد. امیرکه چهارده ساعت کار رابرای مامورین دفتر ها تعیین نموده بود، درخواست تغییر آن حتا با عذرنامه های که ازژرفنای شکست شخصیتی انسان ها دربرابر سلطۀ پیروزمند ودیوانه وارگواهی میدهد، توهین به فقط او تلقی شده است.

امیر درجواب عریضۀ مامورین نوشت :

"  برپدرهمۀ شما مرزاهایی که درین کاغذ مُهر ودست خط کرده اید، لعنت وبرشما هزار لعنت برهرکدام شماباد. ببرکت ارواح پاکان درگاه خداوند، دل شما هاهرگزکار نمیخاهد( نمی خواهد)  همۀ شما مردار وپدر آزار ومادرازار استید، تمام مرداری دفتر ها ازشمایان است.فقط . امیرعبدالرحمن بقلم خد( خود) نوشتم فقط ." (14)

از فقط گفتن های امیرعبدالرحمان خان مثال های بیشتر نمیاوریم. همین چند نمونه هم میتواند دربازشناسی مفهوم سیاسی وبارهای تحکم آمیزی را که داراست،همبافتی وهمخوانی ساختار مطلقه ونماد آن یعنی امیروفرمانهای او را نشان ما دهد.

 فقط اززبان امیر، سخن نهایی ومورد لزوم مطلق العنانی است که دربرابرآن چون وچرا، پاسخ نه،اندک ابراز نظر واستدلالی را نمی پذیرد. حتا تعلل اندک رادر اجرای اوامر غیر انسانی روا نمی دارد. فرمان میدهد که فقط  چنان شود که من گفته ام . چه این فرمان کشتن باشد ، چه به سیاه چاه انداختن، ویا بمنظور تشهیر یک انسان داخل شهر. هرچه است، باید اجرا شود. فقط او زبان مطلقیت واراده وتصمیم برگشت ناپذیرلزوم دیدها بود.

تعمق بیشتر به کیفیت ومضمون فقط مطلق العنانی امیر،معرف دو منظور به هم پیوسته است. نخست تحقق منظور تأمین حاکمیتی که در برابر اعمال امیر وجنایت بی حد وحصراوگویندۀ چرا وابراز کنندۀ اندک نارضایتی وجود نداشته باشد؛ و دو دیگر، منظورسلطۀ برتانیه نیزمتحقق گردد. ازین رودرزمان امیربخش قابل ملاحظۀهرآنچه ازکتابها ورساله هایی که به نشررسیده اند،ملهم ازآن نیازاند.بطورمثال درزمان اومنتخباتی ازکتاب انوارسهیلی ، "که به قول مهتمم آن" فدوی جان فشان گل محمد محمد زایی درانی افغان"  «نفس نفیس مبارک خود حضرت پادشاه اسلام پناه انتخاب فرموده»، با نام آئینۀ جهان نما به چاپ رسید. خواننده پس از ورق گردانی آن مانند چند اثر دیگر به زودی متوجه همخوانی محتویات کتاب با روشی میشود که امیر در پیشگرفته بود. نمونه یی را میاوریم :

" وصیت دوم :

آنکه ساعی ونـُــمام را درمجلس خود راه ندهد که ایشان فتنه انگیز وجنگجو اند وعاقبت ایشان بغایت وخیم است. زودتر آتش سعایت او را باآب شمشیر سیاست فرونشاند تا دود آن عرصۀ عالم را تیره نسازد. بیت :

آتشی را که سوخت خلقی از آن

جز بکشتن علاج نتوان کرد. " (15)

ادامۀ "فقط" عبدالرحمان خانی

   تا زمانۀ امروزی

 

مظاهروچهره های فقط در زمان امیرعبدالرحمان وبه ابتکار او پدید نیامد وبا مرگ امیرهم ناپدید نشد.ثمرۀ تلخ فقط امیراز درخت پرشاخ  وپیکراستبداد پیشینه وتاریخی وبا ویژه گیهای شرقی اش بر سرمردم افغانستان ریخت؛و با مرگ او دامن جامعه را رها نکرد .

چنان بود که با وجود تفاوت اندکی که درخلق وخوی عبدالرحمان خان وپسرش امیر حبیب الله خان وضاحت داشت،اما به سان تفاوت های بود که درشاخچه های یک درخت وجود دارد.

درچارچوب نیازنگرش به سیرحرکی وچهره های مشخص فقط ها، اززمانۀ امیرعبدالرحمان به بعد،بایسته به نظر میاید که ویژه گیهای حاکمیت چند دهه و گونه های فعل وانفعال فرمانروایی وفرماندهی را طرف تأمل قرار بدهیم . . .

 آنچه ازحضوراذیت بارسایۀ آن درخت پرریشه وپردانه بردوش جامعه چند دهۀ پسین سنگینی نموده، برخی  ازمظاهروجلوه های آن، اینهااند:

     -  فقط من

     -  فقط گروه من

     -  فقط دین من

     - فقط مذهب من

     - فقط تبارمن

     -  فقط زبان من

     -  فقط اندیشه و تصوروپنداشته های من

     -  فقط حزب من

     -  فقط تاریخ من

     -  فقط کشورمن

 -  فقط آهنگ من

       ؛ وفقط های دیگر.

 

امروز حمل این فقط ها درگفتارورفتارسیاسی واجرای امیال برخاسته ازآن، آسیب های جبران ناپذیری بر پیکرافغانستان ومناسبات اجتماعی آن میرساند. زیرا درجامعۀ ما مانند بقیه جوامعیی که دارای تنوع واجزای  قومی،زبانی ، مذهبی و افکار و پنداشت های محتلف سیاسی است، اعتنا واحترام به وجود اجزای دیگرجزجدایی ناپذیرخرد وعقل متعالی است.

عدم گسست از آن فقط اندیشی ها، درواقع دل نکندن ازراه وروشی است،که درسیمای امیر عبدالرحمان خان از آن یاد نمودیم. نفی دیگران،توسل به اعدام وشکنجه ،نسل کشی ،وبی احترامی به دین وآیین ومذهب دیگران،فقدان تحمل به دگراندیش، ریشه درین فقط اندیشی برخاسته ازخوداندیشی به بهای نادیده گرفتن دیگران تا مرزخونریزیهای دل آزار دارد.

نیکویی گسست ازآن،زمانی میسر تواند بود، که ما این فقط گویی های زیانبار تاریخی، فرهنگی وسیاسی و مذهبی را دریابیم. درغیر آن تجویز هرنوع ادویه یی آمیخته با لعاب ورنگ دموکراسی گویی، بدون شناخت این درد تاریخی وموجود مداوایی نخواهد دید.

هنگام ابراز این نظر،فراموش ما نمیشود که نباید برآن مهر فقط را نهاد، تا جای گفتمان وتعاطی افکاروگوش دادن به سخن وبرداشت دگر اندیش از دست نرود.

                                                                              پایان       

 

توضیحات  و رویکردها:

 

11- امیرعبدالرحمان خان .نصایح نامچه ص 2/3 1901 مطبعۀ دارلسلطنۀ کابل .  

12- منبع بالا .ص14

13- غبارص .662 س جلد 3 ص 934

14- میرغلام محمدغبار. افغانستان در مسیرتاریخ.جلد اول.ص 657.

 غبارمینویسد: اصل این عریضه وجواب دست خطی امیر دردوسیۀ اسناد تاریخی آندوره متعلق آقای مرزا سید داود خان است .

15- " آئینۀ جهان نما. منتخبات انوارسهیلی. مطبعۀ دارالسلطنۀ کابل . 1317 ق

 

 

                                                          ***

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++

                                            قسمت اول

 

 مشهورو مستند است، که امیرعبدالرحمان خان،درپای نامه ها،فرمانها ورساله های تبلیغی کلمۀ " فقط " رامینهاد. گاهی تقریبا ًدرهرصفحۀ رساله ها مینوشت که :  "صحح است دست خط کردم".(1)

دست نبشته های امیرپروضوح نشان میدهند که اندک سوادی داشت.وقتی پارۀ اسنادبرجای مانده را پیرامون سواد یاتوان خواند ونوشت اودرکنارهم بگذاریم،این ادعا میتواند بهترزمینۀ پذیرفته شود.درآنها می بینیم که امیرمیتوانست اندکی بنویسد. اما پروای آن را نداشت که حرف(ی) را درکلمۀ صحیح،نیاورد. معلوم است که عبدالرحمان نمیدانست که کلمۀ "صحح" اونیاز به حرف(ی) درمیان دو (ح) دارد.اینکه میتوانست یا نمیتوانست یک جمله را به درستی بخواند،از روی نوشته هایش میتوان حدس وگمان قرین به واقعیت را به کار بست که مشکلاتی درزمینه داشته است.

                                                  

 

                                  

                                                           نمونۀ ازخط امیرعبدالرحمان خان(2)

 

هنگام مکث به چرایی این کم سوادی او، اطلاعات پیرامون زندگی اوحاکی ازآن  است که عبدالرحمان درکودکی مکتب گریز وبیعلاقه به فراگیری درس بود. با وجودیکه امکانات وزمینه های فراهم شده برای او بسیار خوب ومساعد بودند،با آنهم نتوانست آدم با فرهنگ وادب ودارندۀ احاطه نسبی به معلومات زمانۀ خویش بار بیاید.   

امکانات وزمینه های مساعد برای رشد وپرورش اورادرعلاقمندی ها وغمخواری سردار محمد افضل خان به منظور با سواد شدن او بخوبی میتوان درک نمود. سردار افضل خان تنها یک پسر یا همان عبدالرحمان خان را داشت. به دیگرسخن عبدالرحمان، فرزند یگانه ودلبند پدربود.این موضوع هم سبب شده بود که حواس پدربه سوی اوتمرکز بیابد. برخلاف بقیه سرداران وشهزاده گان خانوادۀ سدوزایی ومحمد زایی که زنان و فرزندان بیشمارداشتند. وحتا زنان و فرزندان خویش را نمی شناختند.(3)

تسلط امیردوست محمد خان براوضاع وتأمین وضعیت امنیت آمیزی که خانوادۀ امیرمیتوانست به حکومتداری وبهره گیری ازامتیازت آن بپردازد؛امکانات مناسب را دراختیار افضل خان نهاده بود. افضل خان با استفاده ازآن اوضاع هنگامی که حاکم بلخ وشبرغان بود؛ از دوست محمد خان خواهش نموده بود، که عبدالرحمان را نزد او به مزارشریف بفرستند. وقتی عبدالرحمان به مزارشریف رسید، سردارافضل خان" مکتب خانه یی برای تعلیم پسرش سردار عبدالرحمان خان بنیاد نهاد. . . اوراکه قدم به مرحلۀ 9 سالگی نهاده بود، به معلم سپرد."(4)  

شادروان کاتب فیض محمد بزرگوار،تاریخی را که افضل خان دست پسر را به معلم سپرد،سال 1269 ق. نوشته است. ازآن تاریخ معلوم میشود که تاپس از مرگ امیردوست محمد خان(12جون 1863 ) که جنگ قدرت میان فرزندان اوشعله ورشد،عبدالرحمان فرصت وامکانات کافی داشت که خواندن ونوشتن رافرا بگیرد. ولی حتا از سواد نوشتن وتفاوت میان س وص بی بهره ماند. اضافه برآن طی سالهایی که در بخارا به سر میبرد نیز فرصت های دراختیار داشت که خواندن ونوشتن را فراگیرد.

 اما چرآدم با سوادی نشد؟

حکم قطعی را نمیتوان ابرازداشت. شاید کند ذهنیی دامنگیراو بود که از اختلالات عصبی ویاعقلی ناشی میشود. آنچه ازسیرزندگی وگونۀ رفتارهای او نوشته شده وبر جای مانده است، آشکار می نماید که از آغازآدم بدخوی وبد سلوکی بود. وقتی سردارافضل خان روی به جمعیتی ازهمکاران نمود وگفت که" پسر دیوانۀ خودم را سپهسالارشما مقررنمودم "(5)  ایا میشود این سخن را نادیده گرفت.واین ادعای افضل خان ونامیدن عبدالرخمان با چنان صفتی از زبان خود امیردر تاج التواریخ نوشته شده است.

یک موضوع دیگری هم است که میتواند به چرایی عدم علاقۀ او به درس پاسخ تکمیلی بدهد. عبدالرحمان ازهمان کودکی به امورحکمروایی وامرونهی گمارده شد. درسن 12سالگی قایم مقام سردارافضل خان بود.به منظورپیشبرد امور،حیدرخان پسرمحمودخان بیات،ازکابل خواسته شد که به پیشکاری وی بپردازد. هنگام مرگ امیر دوست محمد خان والی تخارستان وبدخشان بود. درواقع هنوزازمکتب خواند نوشتی را فرانگرفته بود که به مکتب تجربه اندوزی وفراگیری چگونگی سرکوبگری مردم ومالیه ستانی سپرده شد.

 آنچه عبدالرحمان در سالهای امارت خویش در کابل (1880-1901) انجام داد،دقیقاً مهرو نشان آموزش ها وعملکرهای او را ازآن زمان درشمال کشوربا خود دارد.

این است که عبدالرحمان خان، پیروزی را در زندگی در جنگ وسرکوب وقهار بودن نگریست. زیرادرهمان مکتب پرورش یافت.هراندازه که ازین مکتب تغذیه نمود، خویش را با سوادتر دید. سواد نزد اوچکونگی ایجاد شبکه های ارتباطی برای تصرف قدرت ، برای تأمین ارتباط با خوانین ومتنفذین وسرانجام به دست آوردن ودل سپردن به انگلیسهابود.این سواد حکومتگیری وحکومتداری، به بیعلاقگی او به آموزش زبان وادب بیشتر میافزود.

او مزایای سوادحکومتگیری خویش راوقتی بیشتردید، که زمینه های مساعد بهانه جویی،هجوم نظامی انگلیسها،مرگ امیرشیرعلیخان وشورش مردم وسپس رهجویی انگلیسها برای خروج ازافغانستان به استقبال او شتافتند.انگلیسها دست انتخاب را برسر او نهادند. گرفتن تفاهم انگلیسها برای نشستن او به تخت کابل وزیرکی هایی را که شخص عبدالرحمان به کار بست، همه حاکی ازبهره مندی اوازسواد سیاسی یک مطلق العنان بود که ازنظرفرهنگ ودانش وحتا آداب معاشرت جاهل بود. اما جاهل موفق وپیروزمند. جملاتی را که با همان بیسوادی مینوشت، اگربه جای س،ص ویابرعکس هم بود،نزد اواهمیت نداشت. زیرادرهیأت حکومتداری اوتوجه به آنگونه سواد وفهم، مهم نبود.اواهل استدلال وابرازدلیل ودلایل وشنیدن آنها نبود. پرورش عملی را درمکتبی دیده بود که نتیجه اش مطلق العنانی بود. درین مکتب خود راعقل کل، جامع الکمالات وبه سخن امروزینه،فیلسوف هرچیز فهم میشناخت.

از همان روبود که پنداشته های خود را بالاترازهمه میدانست و به آنها به عنوان فکروعقیدۀ سایۀ خدا درزمین، لعاب آسمانی هم می بخشید. اوتا مرزاین برجسپ مهر ونشان هم پیش رفت که " قهرمان زمان وخداوند آن سامان ( افغانستان) " یاد شود (6)

بنابرین، آنچه اززمانۀ کودکی دردبستان مکروحیل، خونریزی ومالیه ستانی وقدرت جویی فراگرفت، گذاشتن تحکم " فقـــــــط " درپای فرمانهاولوایح کاملا ًمنطقی به نظرمیاید. " فقط " سخن نهایی شخصیتی بود که نه حرف خود را پس میگرفت ونه سخن وپیشنهاد ونظریۀ شخص دیگری قبول داشت. اگرصحیح را ( صحح) ویا مثال را ( مسال) مینوشت، نوشتۀ مطلق العنان بود که هیچکس را یارای اصلاح آن هم نبود.

هرگاه درسایۀ دین ومذهب می نشست واحکام خود را درپرتوآیات قرانی واحادیث پیغمبراسلام صادرمیکرد،مطلقیت وساختاراندیشده گیهای سیاسی اش مجال و وقعی به پیشوایان دین ومذهب نمیگذاشت. درین زمینه نیزخود امیربود که سخن واپسین را با "ققط" مینوشت. نمونه ها یی را بیاوریم :

 *  بر محتویات وادعا های کتاب "سرشته وقانونات " سخن امیراست که با " فقط "، به صحه گذاریی نثر منشیان می نشیند:

" پس ازحمد صمدیکه مبنای زیست انسان واجرای دین ودولت را منوط به وجود مبارک پادشاه مربوط بعسکروسپا داشته تا هرکع گردن ازرشتۀ اطاعت فرمان فرما درکشد، اورا ازدم تیغ بیدریغ بگذرانند . . . زیرا اوامر ونواهی الهی واحکام شریعت حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه والله والسلم، بسیاق اطیعوالله واطیعو رسول و اولی الامرمنکم ،بتوسط سیاست سلطان کماحقه اجرا میابد. . ."(7)

* دررسالۀ «الترغیب الجهاد الی فی امیر لبلاد کلمات.»( کلمات امیرالبلاد فی الترغیب الی الجهاد) ، به آن قدرت مطلقه دربرابرمردم چنین چهره یی می گیرد  ودست خط میکند : " اما بعد ( امیر عبدالرحمان خان ) میگوید امیدوار فقرۀ حضرت کردگارجهان امیرممالک افغانستان، امیرابن امیرالامیر ابن امیرالامیر عبدالرحمان خان که این موعظتی است عامه ونصیحتی است کامله وتامه برای مرحمة ودلسوزی اصناف اهالی کشور دیانة مظهر افغانستان . . .

                                                                                                                          امیر عبدالرحمان دست خط کردم ."(8)

سخنانی را که "موعظت" نامــیـده، برای منشی ها تقریرکرده تا بنویسند. پس آنها را دوباره شنیده ویا خوانده ودست خط نموده است. تأکید ی هم دارد که سخنان او برای عامه، کامل وتمام است.واین ادعای کامل وتمام بودن "موعظت " امیر،طرف دیگر چهرۀ ادعایی است که تصور وپندارپیرامون وجودهرگونه نارسایی وکمبود درفرمان ویا موعظت امیر رابرنمی تابد. از حاکمیت مطلقۀ او حکایت دارد.

البته عامۀ مردم باید بارمنت او را بردوش بکشند، که ازروی مرحمت ودلسوزی موعظت نموده است.!!

* درجای دیگراوصاف مطلق العنانی را"فقط" او چنین تبارزمیدهد:

" غیرحاضری سپاهی را وقتی که حاضر شد بسرخط او درج نمایند. در باب طلبات فقره همان است که سرطلب میرزا یا میجر بسرخط اودرج می نمایند. مدعااینکه نقدوجنسی که به سپاهی داده میشود باید درج سرخط اوباشد واسلحه واسباب تحویلی هر شخصی رانیزبه تکت سرخط او داخله نمایند.

                                                                                                                                                                                               فقط. "(9)

*برای فرزند خویش سردرا نصرالله خان که مسافرت به سوی لندن را درپیش داشت، چارچوبی تعیین نمود که " فقط " در همان محدوده سخن بگوید وفقط!

هدایت نامۀ 33 فقره یی برای سردارنصرالله نوشته بود که مادۀ 15 آن چنین بود: " اگر حرف دشمنی با روس یاد شود، ویا از نور چشم بپرسند که روس دشمن افغانستان یا دوست؟ جواب مختصر قلیل اللفظ کثیرالمعنی بگوئید که : اگر روس ارادۀ پایمالی ما را ندارد، ماهم خیال  گرفتن آنطرف سرحد خود را نداریم . فقط

 اگر همراه زار یا وزیرمختاراوملاقات شد، این قدرمیگوئید که : ازسرحد داران ملک خود که همجوار سرحد داران ملک شما میباشند، همینقدر خبر دارم که از سرحد داران شما رضامندهستند. بنابر این من هم ازدولت اعلیحضرت امپراتورراضی هستم وبقای عمراین امپراطوررا دیرسال میخواهم فقط."(10)

                                  

                                                       ادامـــــــــــه دارد

 

 

 

          توضیحات ورویکردها

 

 

1-    امیردربسیارازصفحات  کتاب " اساس القضات " تألیف احمد جان خان الکوزایی( 1311 ق.)، که 124 صفحه دارد؛ دست خط میکند. ومینویسد. " صحح است فقط" . مطبعۀ دارلسلطنۀ کابل.

2-    این نمونه از خط امیر عبدلرحمان خان را، سالها پیش نویسندۀ گرامی جناب عبدالشکور حکم عنوانی نویسنده فرستاده است.

3-    از زبان محمد یعقوب خان  مشهور به یعقوب جان وزیر دربار امان الله خان، گفته شده است که روزی امیر حبیب الله خان از ارگ بوسیلۀ موتر بیرون میشد. کارکنان ارگ طبق معمول صف بسته بودند، در فاصله های نزدیکتر چند طفل به بازی مشغول بودند. امیر با نارضایتی امر توقف موتر را داد وپرسید: اینها( اشاره با اطفال ) اینجا چه میکنند؟ آهسته به گوش امیر گفته شد که " نورچشمی ها هستند" . بچه های خود امیر بودند.

4-    کاتب فیض محمد . صص212-214سراج 2

5-     امیر عبدالرحمان خان .تاج التواریخ . 37 ترجمۀ غلام مرتضی خان قندهاری .به کوشش ایرج افشارسیستانی . 1369. تهران. چاپ هما

6-    تاج ص 16

7-    کتاب سررشته و قانونات . 1890-1900 تألیف گل محمد خان محمد زایی. ص اول . دارالسلطنۀ کابل

8-    کلمات امیر البلاد فی الترغیب الی جهاد. 1886 ویا 1887دارلسلطنۀ کابل

9-    کتاب سررشته وقانونات. ص 31 

10- میر غلام محمد غبار . افغانستان درمسیر تاریخ .ج. اول . ص 674 . غبار مینویسد که " اصل این دستورالعمل به امضای امیر عبدالرحمان خان در خانو ادۀ " کبیر سراج" نواسۀ امیر در کابل محفوظ وعکس هایی از آن در دست بعضی اشخاص موجود است ." 

 

 

 


بالا
 
بازگشت