سيدموسی عثمان هستی

 

ردچرندیات صالح محمدریگستانی به اساس حرفهای فاروق پاسداروعزیزپیشرو

 

 

قسمت پنجم

یاداشت های جنرال وکیل خان را در قسمت چهارم اين نوشته مطالعه فرموديد. اکنون چهره کثیف وشرم آورسازش گران مثلث جنایت با وجود نقاب اندازی  مجاهد ، فاشیستان  زبان پشتو وفارسی  دولت داکتر نجیب که آخرین حاکمیت حزب دموکراتیک خلق بود بيشتر برملا ميگردد.  ملل متحد که از روز تاسیس خود تا امروزبازیچۀ دست قدرت های بزرگ است خواستند نقاب بروی این مثلث جنایت بگذارد ولی موفق نشد تا حقایق را پنهان کند.  امریکا ، فرانسه وروس خواست تا با قهرمان سازی اين خائنين در دولت کرزی، به این سازها حقانیت بدهند. وخاینین را باالقاب های مفت ورایگان آنچه در وطن ما گذشته بودبانیرنگ های مختلف از چشم تیزبین ملت عذاب کشیده  افغانستان پنهان سازند. وبا القاب بابا دادن  به یک خانواده خاین تاریخی سازش دوباره بعد از مجلس استعماری بن بین همان فاشیستان پشتو وفارسی  که در ویرانی وکشتار ملت زیر چتر مثلث جنایت قرارداشتند ، ماست مالی نمايد.  واين سازشها که آبروی استعمار را ریخته بود وملت افغانستان از این سازش های استعماری به قوت خاینین داخلی مزدور استعمارگران نفرت داشتند با نقاب اندازی های مجلس بن ملت مارا فریب بدهند. اشخاص وافرادی که درجریان سازش نقش عمده داشتند ولی خاینین خواسته بودند که بازی گران اصلی را به حاشه رانده باشند  حتی تاریخ سازان وقهرمان سازا ن بخاطر روشن نشدن حقایق مثلث جنایت از نام های این اشخاصی که امروزیاداشت های شان را شما می خوانید ، خود داری کرده بودند.  آنها بخاطر قهرمان سازی خود ،رهبران خود وپنهان کردن حقایق از ملت افغانستان وتاریخ و ازگرفتن نام این اشخاص ابا ورزيده بودند  واز خت کردن آب ماهی  بگیرند . ولی نمی دانستند که آفتاب به دوانگشت پنهان نمی شود ونقاب خیانت روزی پاره می شود.  همین نوشته ها نقاب ،نقاب داران سازش گران مثلث جنایت تار تخی را درید.  این شما واین حرفهای باقیماند جنرال وکیل خان که شاید بسیار قضایا بوده وبسیاروقت دوش بدوش سیاست  بازان درون  حزبی اردو مانند جنرال نبی عظیمی وآصف دلاور ودرزمان خنثی شدن  کودتا شهنواز تنی  پست حساس ومهم بنام تجزیه وتحلیل در گارنیزیون کابل زیر دست  جنرال عظیمی بود.  آنها  با قلم زیبای خود دروغ های شاخدارکتاب اردو سیاست را  از آب کثافت دروغ نویسی جنرال نبی عظمی  بیرون ساخته واعتبار کتاب اردو وسیاست را به مسخره گرفتند. به اساس سکوت های مرموز جنرال نبی عظیمی  در برابرروشنگران ، دیگر اعتبار قبلی خودرا نه کتاب اردو وسیاست دارد ونه  جنرال نبی عظیمی .  جنرال نبی عظیمی که از جمله بازی گران اصلی مثلث جنایت  سازش است امید است که در برابر این نوشته ها سکوت  خود را بشکند ،  چیزهایی بنویسد که به درد مردم بخورد. وی که  از دولت ظاهر تا حاکمیت مجاهدین  و آمدن استعمارگران به گفته خودش در تمام قضايا نقش داشت  ، بايد  واقعیت هارا دوباره بنویسد . محترم جنرال صاحب  از مردانگی وشهات  کلچر وفرهنگ افغانی کار بگیرد از ملیونها شهید ، بیوه ، یتیم  ومعلول وآوره غربت نشین افغانستان که سبب بی وطنی شان شده معذرت بخواهد.  نوشته های زیر به  رنگ سیاه یاداشت های باقی مانده جنرال وکیل خان  معاون خاد پروان در وقت سازش مثلث جنایت است.

درزمان کودتای شهنواز تنی ،  من رییس تجزیه وتحلیل درگارنیزیون کابل  زیردست محترم جنرال صاحب  نبی عظیمی بودم  و در زمان سازش یکتعداد از اشخاص بلند پایه حزبی ودولتی در ولایت پروان با مجاهدین خصوصاً شورای نظار، معاون ریاست خاد  بودم . راپوری به من از نگاه وظیفه که به من مسقیماً ارتباط می گرفت  رسید . من با تورن جنرال امین حکیم قوماندان اوپراتیفی ولایت پروان ، قوماندان قول اردوی چهار، سرپرست قوماندانی امنیه ولایت پروان،  والی ولایت پروان جنرال طارق کوهستانی وافضل خان مدیر اوپراسیون قول اردو یکجا عازم فرقه جبرالسراج شدیم

من در آن وقت آمر تحلیل وتجزیه ودر عین حال بطور خدمتی معاون اول امنیت ریاست امیت دولتی (خاد) بودم . بخاطروضعیت  نا بسامان ولایت پروان که خودم ازولایت پروان می باشم وپدر دانشمند من که حیثت امام وپیشوای مردم پروان را داشت که شاهد این ادعای من محترم قاضی سید موسی هستی هم می باشد ، به اين وظيفه گماشته شدم.

 بخاطر نفوذ قومی بحیث معاون خدمات دولتی اجرای وظیفه میکردم . آن روز یکه جلسه ضروری درفرقه  دو دایر شده بود از شخص لوی دیرستزوزارت دفاع آقای آصف دلافر خواسته شد اشخاصیکه به شورای نظار در این فرقه همکاری دارند تبدیل شوند وعوض شان اشخاص دیگری بصورت فوری وعاجل تعین گردند. همان بود که بدون معطلی در جلسه از طرف برید جنرال سید محبوب قوماندان از ایشان های قریه  توبدره ولایت پروان بحیث قومندان فرقه معرفی شد

بخاطریکه روشنی بیشر انداخته باشم یک روز قبل ازسازش و سقود حاکمیت ولایت پروان با شورای نظارمن در جبیل السراج همرای قوماندان قول اردو والی ولایت جنرال طارق وسایررهبری ولایت وولسوالی جبل السراج در فرقه دو در جبیل السراج  جلسه اوپراتیفی را بخاطر چگونکی وضعیت دایر کرده بودیم  در جلسه به قوماندانی قول اردو پشنهاد شد که از پوسته های سالنگ بازدید شود قوماندان قول اردو به اساس فیصله جلسه با جیب ودو زرهپوش  رهسپار سالنگ جنوبی گردید.  در راه با یکی از قوماندانان کندک لوی 22 محافظ شاهراه  روبرو قوماندان کندک لوی محافط 22 از قوماندان قول اردو خواهش واز رفتن اورا برحذر ساخت.  قوماندان قول اردو با قوماندان کندک لوی 22 هردو یک جا ه به قول اردوی 22 برگشتند  ، وضعیت پیچده را صادقانه به محترم جنرال طارق کوهستانی والی ولایت گزارش دادند.  بعداً شخص خودم از معلم عبدالفتاح  پرسیدم . او بار دیگر وضعیت را چنین اظهار کرد که گویا افراد دوستم وشورای نظار مشترکا در پوسته های دولتی جا بجا شده اند وهم حسام الدین که قبلاًآمر سیاسی امنیت ولایت پروان بود در این وقت در مزارشریف وظیفه داشت وفعلاً در یکی از حوزه های کابل کار میکند از مزار آمده بود برایم گفت که تمام قطعات بعد از این تحت نظر شورای نظار وظیفه اجرا می کنند ، کوشش کنید که در شهر چهاریکار وشهر جیبل السراج جنگ در نگیرد زیرا در آتش جنگ امکان سوختن تروخوشک موجود است . ناموس مردم پروان ناموس مشترک ما است ، اجازه ندهيم تا آنهادستخوش افراد بی ناموس شوند. این حرفها را بخاطری به من زد  که با هم در یک ولایت وظیفه اجرا می کردیم  وروابط خوبی با هم داشتیم. همیشه صحبت های ما خود مانی بود.  از حرفهايش فهمیده شد که سازش ها به اوج خود رسیده است  ولی باز هم از نفوذ شخصی ما که از منطقه هستیم ، برای شورای نظار قابل تشويش است.

آمر شورای نظار بخاطر رفع تشویش خود ، بخط وکتابت خود توسط ارتباطی جنرال فضل الدین عیار که در آن وقت از نفر های فعال وسرگروپ قریه تتمدره از طرف جمعیت خصوصاً شورای نظار بود نامه به من فرستاد . در نامه بعد از سلام وکلمات تشریفاتی  در نوشته بود که من ضابط صالح را به ولایت پروان  فرستادم امید که از هیچ همکاری ورهنمایی دریغ نکنید. من که سالها در اردو وخاد کار کرده بودم افراد سر شناس احزاب اسلامی واحزاب مخالفین حزب دموکراتیک خلق را از دور ونزدیگ می شناختم به نام ضابط صالح آشنایی نداشتم.  از نامه آمر شورای نظار هم معلوم می شد که چهره شناخته شده در جهاد افغانستان نبوده است.  وقتیکه من حرفهای این وآن را شنیدم بعد ازتجزیه و تحلیل اوضاع  به جنرال طارق والی ولایت پروان  از نامه  ودیگر معلوماتی  که بدست آورده بودم  از نگاه وظیفه بدون کم وکاست ، گزارش دادم.  درعین حال  به محترم جنرال صاحب پشنهاد کردم تا یکمرتبه با شخص رییس جمهور مستقیماً تماس بگیرید. تا مطابق دستور رییس جمهور پلان های دفاعی را ترتیب بدکنيم. پیش از اینکه با رییس جمهور در تماس شویم ، قبل از تماس ما جنرال امیر محمد امیرمحمد رباطی رییس تشکیلات سیاسی وزارت دفاع در زمان سازش حزب دموکراتیک خلق باشورای نظار ، زمانی آمرسیاسی گارنیزیون کابل بود وحالا به رتبه دگر جنرال رییس محبوسین  می باشد ، جریان او پراتفی را از من پرسان کرد. من جریان را طبق تعمل قبلی گزارش دادم. در آخر صحبت ها برایم گفت که سیاست فعلی ما بهتر است یا سیاست فعلی جنرال طارق والی ولایت پروان؟  من که خیلی هيجانی واحساساتی بودم وبه اعتماد دوستی ورفاقت شخصی که با جنرال صاحب امیر محمد خان داشتم بی پرده  جواب با قیافه  زشت ترداده گفتم :  سیاست جنرال طارق مطابق سیاست  حزب ودولت ومصالعه ملی است. سیاست کج دار مریز شمارا من نمی دانم.

بعد ها سیاست سازش کارانه آنها معلوم شد. ما شاهد فتنه ها وسیاست های خام شان بوديم که در نتيجه وطن وملت را به تباهی کشانید .جهان وملت افغانستان  امروز آن سیاست شانرا محکوم می کنند

بعد از جر وبحث با جنرال امیرمحمد خان  نزد جنرال طارق به قول اردوی نمبر دو آمدم.  جنرال طارق والی ولایت پروان پرسید چرا پریشان هستی؟ مگر ترسیدی؟ من جریان صحبت خود با جنرال امیر محمد را صادقانه  به جنرال طارق حکایت کردم  وهم بی پرده به جنرال طارق گفتم که آصف دلاور لوی درستیز که داکتر نجیب سر آن حساب می کرد دیگر با ما نیست .  به جنرال طارق گفتم اگر از طرف خود نمی گوئید از طرف من این حرفهارا به رییس جمهور داکتر نجیب الله    واضح وبی پرده بگوئید.

خلاصه ساعت 4 عصر همان روز جنرال طارق والی ولایت پروان از جبل السراج عازم کابل شد. وی قوماندان قول اردورا هم با خود برد ودر چهاریکار رها کرد.  من همان شب بدستور والی ولایت در فرقه دو در جبل السراج ماندم.  جنرال سیدمحبوب که بحیث قومندان فرقه مقرر شده بود ، چوکی فرقه را اشغال نکرد. وی که  مورال خودرا از دست داده بود در مورد یک پسر نوجوانش که همرای سید محبوب آمده بود ، تشويش داشت. من مجبور شدم پسرش را توسط زرهپوش با افراد ارتباطی ومحافظین  قابل اعتماددر همان شب به ولایت پروان بفرستم.  شب به پاین نرسیده بود ، را پور رسید که یکی از قوماندانان لوای 22 شاهراه سالنگ بنام محمد شفع یکی از قو ماندانان شورای نظار بنام  قو ماندان پناه را با خود آورده  است تا فرقه را تسلیم شورای نظار نمايد.  در حالیکه جنرال سید محبوب توپدرۀ قوماندان تازه وارد فرقه هم از این تسلیمی وسازشها خبر داشت ، ولی به من جیزی نگفته بود. من وقتیکه از تسلیمی فرقه توسط محمدشفع خبر شدم با قوماندانان کندکها در تماس شدم وخواستم تا  آماده باش بدهم.  همه ارتباطات خود را گفتند وپنهان نکردند ، تنها محمد سرور خان مشهور به (چَنته  ) پسر محمد شریف خان جبیل السراجی  نواسه محمد سرورخان جبل السراجی ، از این حالت رنج می برد.   محمد شریف خان بمن گفت ما بخاطر دولت چقدر با اشرار جنگ کردیم ومن مانند دیگران نامرد نبودم که سازش می کردم وبه دو طرف ارتباط می گرفتم . این عمل نامردی است ، اینها نمی دانند که سرنوشت ما واولادها وخانواده ما بعد از این تسلیمی های نامردانه چه خواهد شد؟  وتا امروز سرنوشت  محمد شریف خان وخانواده اوکه در طول تاریخ از خود مردانگی نشان داده بودند ،به من معلوم نیست خدا کند که با صحت و عافيت بشند.

کندک مربوط ریاست امنیت دولتی که در قریه عشق آباد جبیل السراج بود ، با ما هنوزوفادار بودند ، تاکنون ارتباط نگرفته بودند.  در فرقه  دو احضار وپوسته های  کلیدی فرقه را به آنها تسلیم نمودم وهم به نیروی امنیت دولتی دستور دادم که بدون امر وقومانده من ، دستور و امر هيچکسی را قبول نکنند. درهمین شب با تمام پوسته های سراسر ولایت در تماس هبودم  وراپور خیرت می گرفتم . همه ساحان راپور خیرت می دهند ولی  تنها پوسته های شاهراه سالنگ  می گویند که مجاهدین در اطراف ما جا بجا شده اند. من قومانده آماده باش داده ام.  در عین وقت یک نقطه را بخاطر ضربه  به غند توپچی تحت  قومانده  دگروال دادالله مشهور به داد الله ترافیک سیدخیلی سپردم تا نقط مطلوب مرا ضربه بزند. وی آن نقطه را ضربه نزد ولی اطرف پنصد متری اش را ضربه  بخواست من ضربه زد.  بعد درک کردم که دادالله سیدخیلی هم از جمله سازشگران ومعامله گران بوده است.  سپس خواستم تا از قوماندانی غند اوپرتفی امنیت کمک بگیرم . در حالیکه مخابره آن روشن است  برایم می گوید که قوماندان غند امنیت در دفتر است ، به وی خبر داده ام ولی نمی آید.  با قو ماندان قول اردو محمد امین حکیم  توسط مخابره در تماس شدم ، طالب کمک گردیدم ، توران جنرال امین حکیم  با شفر گفت که برادران در پیش من هستند ومن کوردینات محل بود وباش خودرا به خاطر ضربه زدن به مرکز فرستادم  تا  جنرال نبی اعظیمی دستور ضربه محل بودوبا ش من را که اشرار هم در پهلوی من نشسته اند بدهد.  چون قبلاً سازش بین محمدجنرال محمد نبی عظیمی وشورای نظارصورت گرفته بود به درخواست تورن جنرال محمد امین توجه نکردند. بخاطريکه اين اشرار نور چشمان جنرال نبی عظیمی بود، از ضربه زدن به آنان خود داری نمود.  از آن طرف هم مایوس شدم . شب آهسته آهسته بطرف پختگی می رفت . در این وقت به اساس یک راپور جعلی از جانب آمر امنیت ولسوالی جبیل السراج ، يکی از  قوماندانان وفادار خود بنام  محمد قسیم مشهور به ضابط قسیم را که در آن وقت رتبه دگروالی داشت  ،در یک پوسته نظر بند ساختم که همیش  بخاطر اين اشتباه خود تاسف ميکنم.

ساعت دوازده بجه شب ، فضل الدین عیار یکی از قوماندان جمعیت مربوط شورای نظار از تتمده  که ما هردو از یک منطقه هستیم ، شخصی را بنام محمد صابر در فرقه دو نزد من فرستاد وجریان ولایت پروان را یکا یک به من گفت.  وی دليل اينکه چرا قوماندان مکرم قومندان غند امنیت با من در مخابره روبرو نشد  وصحبت نکرد ، چنين گفت : مکرم  نظر بند است وغند امنیت در محاصره کميته ولایتی وشورای نظار قرار دارد.  در تمام محلات دولتی گروپ های آغاشرین سالنگی بدستور فاروق پاسدارمنشی کمته ولایتی واستاد محمد گل جابجا شده اند. در جريان صحبت با نفر فضل الدین عیار بودم  در مخابره بامن تماس گرفته شد . ازصابر نام نفر فضل الدین عیار خواهش کردم که به اتاق دیگر برود ،بعدا صحبت را ادامه ميدهیم.   از صدای طرف مقابل فهمیدم که صدای جنرال طارق والی پروان از بگرام است. جنرال طارق  والی پروان در مخابره به من گفت : من از کابل باز گشته ام  آيا خودت تا فردا فرقه دورا نگهداری کرده می توانی؟ من جواب دادم تا شش صبح امکان نگهداری آن مشکل است.  اگر روزشد دیدن من وتو به قیامت خواهد ماند.

همین مخابره من وجنرال طارق در ولایت پروان ثبت شده بود وبه  احمدشاه مسعود آمر شورای نظار داده شده بود. من صبحدم  که با احمد شاه مسعود در خانه خود دیدم او با خنده به من گفت با جنرال طارق کوهستانی والی ولایت پروان دیدار را به قیامت نماندی!  بعد فهمیدم که تمام مخابره های من توسط کمته ولایتی ولایت پروان ثبت وبه شورای نظار داده شده است. از رویه وبرخورد نیک  احمد شاه مسعود معلوم می شد که مردانگی ومقاومت مرا هم درک کرده است.

آن شب من توان جنگ ومقابله را با شورای نظاروسازشگران داشتم  ولی گپ از گپ گذشته بود. در آن شب ، جنگ در حقیقت یک خود کشی بود. امکان کشته شدن افراد وفادارمن بود و تمام افراد وافسران وفادار به من از ولایت دور دست بودند ،  فاميل آنها بی خبر بودند وانتظار شان را می کشیدند. من از جنگ خود داری کردم وهم به دشمن موقع حمله  را ندادم.  خواستم که نه نان بسوزد ونه دست.

فردا دیدم که دیگر چاره نیست ،  در حدود 95 نفر را که از مردمان پشتون نشین از ولایت دوردست بودند ، جمع کردم.  به گفتم که من در خط اول می باشم . اگرمن زنده ماندم اول شمارا به هرجائی که خواسته باشید می رسانم.  تا زمانيکه من زنده هستم شمارا کسی اسیر گرفته نمی تواند. وقتیکه دیدم جنگ سود ندارد ،همه افراد خودرا سلامت  خارج ساختم،  خود م با افراد وفادارم  وبا چند زرهپوش ، با سلاح های خفیف وثقیل به زادگاه خود رفتم.  همه در پهلوی مسجد جامع در انتظار من صف بسته بودند تا از من بدرقه کنند.  از طرف  مردمان  محل استقبال وحمایت شدم . همان بود که شخص احمد شاه مسعود بادیگرقوماندان ها ی نظامی پنجشیر که همرای آن  فضل الدین عیار، حاجی محمد نبی ، ملا عبدالرقیب  در محلی که من سکونت داشتم وجنرال سید محبوب ودیگران که یکجا با من بودند ، به دیدن من آمدند وچنان برخوردی نمودند که  هرکس فکر می کرد که من سالها با مجاهدین بودم.  وقتیکه دیدم برخورد آنها خیلی گرم وصمیمی است بخاطریکه همسنگران من فکر نکنند که من هم قبلاً با اینها در تماس بوده ام  ، به احمدشاه مسعود  گفتم که نه جمعیتی بودم ونه  هیچ وقت ارتباطی به جمعیت ومجاهدین داشتم.  من همیش با حق وعدالت بدون پشتیبانی شخصی در دولت  اتکا بخدا ومردم خود داشتم  ودارم. از این حالت بد تر به من در زندگی پیش نخواهد آمد که سلاح خودرا بدست خود در حالیکه فورم ونشان جنرالی در سرشانه دارم  بشما تسلیم می کنم.  سر از امروز مرا در زادگاهم  بنام یک تسلمی  می شناسند. این را هم بشما با جرات  ونیت پاک می گویم که کسانیکه دیروز مزدور ودر صف دیگران بودند ، به آنها وفا نکردند وباشما سازش کردند، فردا به شما هم وفا نمی کنند. وجدانی که مرده باشد زنده ساختن آن کار ساده نیست.  اینها تشنه قدرت هستند. آنها، به شاه ، به داوود ، به حزب خود حزب وطن و به  حزب دموکراتیک خلق وفا نکردند ، بشما هم وفا نمی کنند. سگ همیشه بدنبال استخوان است  نه دنبال صاحب خود.  احمد شاه مسعود بمن گفت : غیر از شما ، والی ولایت ، قوماندان اوپراتیفی تورن جنرال امین حکیم ومکرم  ، تمام اعضای هیئت رهبری  حزبی ودولتی ولایت پروان با ما سازش  وهمکاری خالصانه نمودند.  اگر شما بجای من می بودید در مقابل شرافت وسازش این برادران حزب دموکراتیک خلق چه می کردید ؟ بعدا  با خنده گفت که با طارق  دیدار را به قیامت نماندی ،  من مواظب  شما هستم.   شما دستور بدهيد که ما یکمقدار از این سلاح  ها را با افراد وفادار شما ، با خود ببریم . چون شما خسته هستید استراحت کنید.  همان بود که یک مقدار سلاح وچند مجاهدرا  از مجاهدین قومندان پناه ومجاهدین تتمدره  را وظیفه داد تا از من مراقبت کنند تا  تمام مجاهدین مرا بشناسند. وی تاکید کرد که به جنرال صاحب  حرمت بگذارید واحترام کنید من به  جنرال های باغیرت وطن خود احترام ميکنم و به آنها  وضرورت دارم.  آروز می کنم که وی با ما همکاری کنند وبه وظیفه جنرالی خود ادمه بدهند.  بعدا يکجا از اطاق خارج شديم. وی  به افراد وفادار من از نزدیگ دیدن کرد وبه آنها اطمینان داد که آزاد هستند .هرگاه  با من همکاری می کنید ویا نه مربوط به خود شماست . احمدشاه مسعود با با من خداحافضی کرد و من بعد از سیزده سال در خانه پدری ام خواب آرام کردم.   فردا همراه با محافظینی که بمن داده شده بود به شهر چهاریکاررفتم . شهر را بعد از سالها در جمع وجوش دیدم.  تمام مجاهدین با حزبی ها دوستانه وبرادرانه برخورد داشتند.  به اصطلاح آب از آب تکان نخورده بود.  کسی کشته ، معلولو آواره  نگردید. حرف کافر ومسلمان در بین مجاهدین واعضای حزب دموکراتیک دیده نمی شد.  طرف کميته ولایتی رفتم. دیدم که عزیز پیشر ووضابط صالح که اورا اولین بار بود که تیلپک بر سر داشت  دیدم در مقابل کمته ولایتی با چند مجاهد وحزبی ايستاده بودند. من بکسی گفتم که این عزیز جان پیشرو منشی سازمان جوانان است. او با غرور بچه گانه گفت من منشی جوانان نیستم معاون منشی کميته ولایتی هستم. من برایش گفتم ببخشید که من خبر نداشتم که شما معاون کميته ولایتی شده اید. عزیز پیشرو به ضابط صالح  گفت که جنرال وکيل از گارنیزیون کابل ،خدمتی بحیث معاون امنیت دولتی پروان بود. جنرال وکیل هم افراد نزدیک جنرال طارق والی سابق  ولایت  پروان است.   ضابط صالح که مرد بی تجربه وتازه بدوران رسیده بود ،بطرف من خودرا نزدیگ کرد که مقصد اش را نفهمیدم.  اما محافظین من که از افراد قوماندان پناه بود واز طرف احمدشاه مسعود موظف شده بود ، به زبان شرین پنجشیری برايش گفت بچه امک مارا آمرصاحب موظف ساخته تا همرای جنرال صاحب گشت وگذار کنیم  ، تا مجاهدین جنرال صاحب را بشناسند.  این جنرال وکیل خان  معاون اول امنیت است. 

من با کسی حرف نزدم و بطرف شعبه خود روان شدم ودر داخل شعبه نشسته بودم که حلیم خان معاون آغاشرین سالنگی  ،يکی از وحشی ترین قو ماندانان شورای نظار ، داخل دفترم  آمد. حلیم خان فعلادگرجنرال و آمر زون  قوماندانی پولیس می باشد. وقتیکه او داخل اتاق شد من همراه وی احوال پرسی کردم. وی از من خواهش کرد که یکجا برویم وبه آغاشرین سالنگی تبریک یگوئيم.  وی گفت که پای سگ به دست گرفتن مردار نمی شود. مشوره خوب بود. وی همچنين گفت که چند میل سلاح خفیفه هم با خود به قسم تحفه گویان نظر به رسم ورواجع مجاهدین می بریم.  گفتم باشد. هردو در یک موتر با چند سلاح خفیفه رفتیم. آغاشرین سالنگی با وجودئیکه مرد بی سواد ودر عین حال بی تربیه وپَررو وخود خواه بود،  از جای خودايستاده شد.  خیلی زیا د بشکل یک مرد بی سواد دهاتی انسانیت کرد.  وقتیکه خداحافظی می کردیم بشکل لنپن ها گفت جنرال صاحب تاروزیکه من در این شهر زنده می گردم سر کسی چرت نزنی  هر کار ومشکلی که داشتی به من بگویی.  راستی او به ضابط صالح  حتی احمدشاه مسعود ودیگران  به اصطلاح خود شان بندواز نبود .من دوباره به دفتر خود آمدم 

فردا ، احمد شاه مسعودرا یک لوپن  که از چهره های شناخته شده شهر چهاریکار بنام صوفی عارف که سالها حتی در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق در ولایت پروان قمار خانه داشت ، مهمان کرد. احمد شاه مسعود مرا هم در آن مهمانی باخود برد. وی بعد از نان که بطرف مسجد به نماز می رفتیم در راه به من گفت که افراد پائین رتبه حزبی ودولتی  ومردم عوام از شما به نیکی یاد می کنند . جنانجه مردم به نیکی از شما در این مجلس یاد کردند.   تنها بلند رتبه های حزبی ودولتی برضدتوهستند که البته مطلب احمد شاه مسعودفقیدهمین سازشگران حزبی ودولتی بود.  وی گفت که به همین خاطر شمارا خواستم در این مهمانی با من باشی.  مجاهدین تحت نظر احمدشاه مسعود با حضورداشت روان شاد  داکتر عبدالرحمن شهید  دفترتشکیلاتی خودرا   در زون  پروان  در محلیکه اتاق بود وباش من هم در آنجا بود ، دایر کردند. آنها  فضل احمد عظیمی را بحیث والی ولایت پروان ، فضل الدین عیار را قوماندان امنیه پروان ، محمد شریف ولد امید خان را بحیث امرامنیت دولتی  تعین نمودند.  در این مجلس داکتر عبدالرحمن  که  از جمله مردمان هوشیار شورای نظار بحساب می آمد ومی دید که من هنوز در دفترکارم نشسته ام  در آخر مجلس روی خودرا بطرف  احمد شاه مسعود کرد و گفت که جنرال صاحب وکیل را مقرر نکردید؟ احمدشاه مسعود گفت : شما دیدید که جنرال صاحب وکیل  خان گفت که من نه جمعیتی بودم ونه هستم ونه ارتباطی جمعیتی ها بودم  وهم با جنرال طارق  دیدار  وی به قیامت مانده است.

  وقتیکه داکتر عبدالرحمن از مجلس برآمد ، من واحمد شاه مسعود با دوسه نفر تنها ماندیم. وی  روی خودرا بطرف من کرد گفت :  وکیل خان وقت خیلی حساس ونازک است شاید   خلیل خان  ومنشی کمته ولایتی هم در تقرر شما راضی نباشند  وعکس العمل نشان بدهند ، نخواستم که در این مجلس در قسمت تقررشما تصمیم بگیرم . فعلاً شما با والی ولایت وقوماندان امنیه که تجربه  اداری ندارند خصوصاً تامين امنیت مردم در این وقت حساس  ضروری بوده  ، با شخص قوماندان امنیه کمک کنید. بعدا در قسمت تقرر شما تصمیم می گیرم.  من سه شب وروز با احمدشاه مسعود در پروان یکجا  ماندم .  راه پروان توسط عبدالکریم  مشهور به کورکریم قوماندان حزب اسلامی که از ولسوالی قره باغ بود مسدود شده بود.  حاجی الماس که بالای کریم نفوذ داشت قو ماندان حزب اسلامی  بگرام از قریه رباط بود وفعلاً وکیل شورا از طرف مردم پروان است. من فتح محمد قوماندان حزب اسلامی از قریه قلچه ولایت پروان  را قناعت دادم تا با احمدشاه مسعود بنشینند. همان بود که بعد از یک نشست ، طرفین به همکاری حاضر شدند وراه پروان به روی افراد شورای نظار باز شد.  بعد از گذشت سه روزجنرال امیر محمد توسط طیاره بخاطر کاری نزد احمدشاه مسعود به ولایت پروان آمد. من به جنرال امیر محمدگفتم که یکتعداد اولاد های من  در کابل است و نگران من می باشند ، لطفا اجازه مرا از آمر صاحب بگیرید و مرابکابل ببرید . امیر محمد خان جمشید از پشنهاد من خیلی خوشحال شد. اوفکر می کرد که من در قسمت گذشته های جنرال صاحب شاید به احمد شاه مسعود چیزی بگویم ، در حالیکه من از این نوع پستی ها نفرت دارم.   امیر محمد خان جریان را به احمدشاه مسعود گفت واحمد شاه مسعود از من پرسید که رفتن شما به کابل ضروری است؟ من گفتم بلی ،  من با شما همکار هستم هروقت که لازم ببیند وبه من ضرورت باشد من حاضر هستم.  او گفت شما که میخواهد بکابل بروید پس همراه جنرال صاحب بروید. وی به من یک معرفی خط داد که در کابل با مارشال فهیم قسیم در تماس باشم.  همان بود که من عازم کابل شدم  وقتیکه  در میدان هوایی کابل پائین شدیم  ، جنرال صا حب امیر محمد خان  روی خودرا بطرف من کرد و گفت که وکیل خان همراه من می روی ویا جای دیگری؟  من فهمیدم که در پروان دق آورده بودی  وبه اين بهانه خودرا کشیدی. من گفتم دق نیاورده بودم ، می خواهم که به گارنزیون نزد رفیق جنرال نبی عظیمی بروم.  همان بود که اميرمحمد خان مرا از میدان هوايی به گارنز یون کابل برد . در آنجا جنرال های پرستاره ، مغزهای متفکر کودتا ها دور هم جمع شده بودند. محمد آصف دلاور وجنرال نبی عظیمی معاون وزات دفاع وقوماندان عمومی گاردنزیون کابل که زمانی من همکار نزد یگ نبی عظیمی در همن گارنزیون بحیث رییس تحلیل وتجزیه بودم ، هردوی شان بالای حوض گانزیون قدم می زدند وگاهی استاد می شدند.  من نزد شان رفتم واحوال پرسی کردیم. نبی عظیمی به آصف دلاور گفت : بخاطریکه وکيل خان رفیق نزدیک جنرال طارق کوهستانی والی سابق پروان بود آيا وکیل خان را حبس نکنیم؟  آصف دلار خنده کرد وبعد از چند دقیقه به محمد زمان برادرش  دستور داد تا من را بخانه ببرد.  محمد زمان برادر محمد آصف دلاور در آن وقت یاور محمد آصف دلاور وفعلاً تورن جنرال قوماندان شهرک حیرتان است.

چند روز بعد خواستم که  معرفی خط خودرا به  مارشال فهیم بدهم ولی خبر شدم که  مارشال فهیم  که آن وقت جنرال بوددر قوماندانی لوای 55 مرموط امنیت دولتی  همرای جنرال بابه جان است.  من نزد بابه جان رفتم و با معرفی خطی که  احمدشاه مسعود بمن داده بود نزد مارشال فهیم قسیم رفتم.  این وقتی است که تمام مجاهدین از تمام نقاط افغانستان ادارات دولتی را کابل  به زور اشغال کرده اند.  حزب جمعیت اسلامی ، اتحاد اسلامی سیاف ، حزب وحدت ، حزب اسلامی گلب الدین ، اتحاد اسلامی وزارت داخله را گرفته اند. وحدت اسلامی به کمک باقر فرين معین وزارت امنیت داخل وزارت امنیت شده است .حزب اسلامی گلب الدین در چندین نقطه شهر از جمله اطرف رادیو افغانستان ، ارگ ریاست جمهوری ، ناحیه یازده خیرخانه وغیره جا ها جابجا شده است.  شورای نظار بخاطریکه از قطار پس نمانده باشد در لوای 55 مردم را دسته دسته  مسلح می سازند. سلاح کوت های وزارت امنیت ووزارت دفاع را شورای نظار تحت کنترول خود گرفته است و یکتعداد از اعضای حزب وکادرها منتظر ملاقات با فهیم خان قسیم درلوای 55 هستند.

زمانیکه من داخل در وازه شدم ، با تعدادی مامورين عاليرتبه روبرو شدم ، از جمله داکتر عبدالکریم بها رییس خاد پنج قبل ووالی کابل ، سید کاظم معین وزارت داخله که رییس خاد شش ،همه ايستاده بودند وانتظار دیدن قسیم فهیم را داشتند.  من هم بعد از احوال پرسی در پهلوی همین دونفر ايستاده شدم  ، پرسيدم تا چه وقت منتظر باشم.  با این مرد ناشناس  گفتم من جنرال وکیل نام دارم ، نامه از طرف آمرصاحب احمد شاه مسعود به فهیم خان آورده ام . لطفا برایش بگوئید که وقت دیدن من را دارد ويا خير. اگر فعلا  وقت ندارد بمن بکويد که کدام روز وساعت در کجا وی  را دیده می توانم.  مرد ناشناس وقتیکه حرفهای مراشنید،  خیلی لطف ومهربانی کرد و گفت که من از پیش این دروازه  جایی رفته نمی توانم . شما لطف کنید شهرت مکمله وجریان آمدن ودیدن خودرا با فهیم خان قسیم بنویسید.  من این قدر کمک کرده می توانم که نامه شمارا توسط نفر موظف برسانم  وهدایت قسیم خان را گرفته خدمت شما بعرض برسانم.  شما می بینید که چقدر مردمان سر شناس انتظار ملاقات با قسم خان را می کشند.  حرفهای موظف دروازه به من مقبول افتاد. من نامه خدمت فهیم خان قسیم فرستادم دیدم که بعد از چند دقیقه خود فهیم خان قسم دهن دروازه آمد ، خیلی لطف وانسانیت کرد وبه من گفت جنرال صاحب شما کجا هستید که آمر صاحب شمارا پرسان می کند وضرور کاردارد.  گفت در کجا زندگی می کنید،  چه نوع سلاح وچند نفر ضروت دارید  تا برایت بدهم تا در وقت ضرورت با من آماده باشید. من گفتم تما افراد قوای 55 خانه مرا دیده اند من به سلاح ونفر ضرورت ندارم وشما طوریکه لازم می بیند من حاضر به همکاری هستم . من از نگاه حفظ جان خود نگران نیستم ، بکسی بدی نکرده ام و کدام درگیری ندارم.  آمر صاحب معرفی خط عنوانی شما داده بود ، من خدمت شما کاغذ آمر صاحب را رساندم.  باز هم اگر شما ویا آمر صاحب به من کار داشتید ، بادی گارد های جنرال صاحب بابه جان را بگوئید خانه من را دیده اند. من در خانه هستم ، هروقت شب وروز باشد در خدمت شما وآمرصاحب قرار دارم.  وی گفت که به آمرصاحب می گوید که جنرال صاحب وکیل خان را پیدا کردم ، هروقت که ضرورت باشد حاضر است . سپس خداحافظی کردیم ومن رفتم .

حالا من لازم نمی بینم تا راجع به کودتا چیان و سران وقوماندانان جهادی چیزی بنویسم  ولی اگر در جواب نوشته های من وارونه نویسی کردند بعد چیزکی خواهم نوشت که به هفتاد پشت شان کفایت کند.

بعد از 14 روز یکی از افراد شورای نظار به خانه من آمد و مرا با احترام با خود نزد احمد شاه مسعود برد . آمرصاحب احمد شاه مسعود به داکتر عبدالرحمن روان شاد هدایت داد که فرمان تقرر مرا بنویسند  وهرچه عاجل مرا به ولایت پروان بفرستند. داکتر عبدالرحمن  به من گفت ، وکیل خان شما در امنیت دولتی سابقه خوب داردید ، نظر بگفته آمرصاحب  حالا فرمان شمارا نوشته می کنم وبه امضاء می رسانم.  شما به پروان بروید کرسی  ریاست امنیت دولتی را اشغال کنید.  من مکتوب تقرر خودرا گرفتم ودوباره عازم ولایت پروان شدم.  قبل از اینکه مکتوب را به والی پروان آقای عظیمی بدهم ، مکتوب را نزد فارق جان پاسدار که در آن زمان بیکار بود بردم وجریان را خدمت وی رساندم.  پاسدارصاحب خیلی خوش شد. من هم با خود گفتم بهتر شد که رفقای ما به اشتباه خود در قسمت من پی بردند. لازم نیست  که هرچیز را بنویسم. ولی یکتعداد بعد از تقرر من باز هم  از حرکات منفی خود دست بردارنشدند. آنها اینجا وآنجا برضد من تبلیغ ميکردند.  در حالیکه نه حرفهای آنها به احمدشاه مسعود می رسید ونه خودشان.  حتی من از این خبر دارم که همین اشخاص سازشگر با شورای نظار نزد بسم الله خان محمدی که حالا لوی درستیز قوای مسلح دولت کرزی است رفته بودند وازمن شکایت نموده بودند. بسم الله خان که از جمله دوستان نزدیگ من بعد از سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق شده بود ومرا از نزدیک می شناخت ، جریان شکايت مغرضین را به من گفت.   من با خنده به بسم الله خان گفتم که جنرال صاحب من نمی دانم که چه ضرر من به رفقا رسیده است. آنها چرا از من هراس دارند.  اینها راه  ديگری برای دور ساختن  من پیدا نکردند  ولی یک جانی را بنام آقاشرین سالنگی تحریک کردند.  قناعت دادن آقاشرین سالنگی هم کار آسان نبود. من مجبور شدم  جریان را به بسم الله خان گفتم.  بسم الله خان گفت آقاشرین سالنگی تنها با تو روابط دارد تو می توانی وی را قناعت  بدهی .  بعداز بسم الله خان محمدی خواهش کردم که به من صدنفر مجاهد باسوادرا بدهد که باعث تکلیف مردم نشوند ،  به حرفهای من گوش بدهند تا من کار هارا بدون  مداخله دیگران پیش ببرم .  بسم الله خان گفت کسی که در این راه شمارا کمک  کرده می تواند انجنير واصل است.  انجنير واصل پنجشیری دوست سابق من قبل از هفت ثور زمانیکه محصل فاکولته زراعت بود ، می شناختيم . من گفتم که همرای انجنيرواصل در تماس می شوم . طرح در آن وقت این بود که انجنيرواصل قوماندان قول اردو مقرر شود.  همان بود که من با قوماندان واصل داخل تماس شدم  وخواهش کمک را نمودم. بلاخره به این نتجه رسیدیم که او به پوست ریاست امنیت  اجرای وظیف کند ومن بحیث معاون امنیت . وی گفت اگر من به این پيشنهاد موافقت کنم ، باز هم صلاحیت ریاست را بمن می دهد. وی گفت که من تجربه در این کارندارم.  همان بود که من وانجنر واصل نزد احمد شاه مسعود در خانه رحیم غلام بجه در کارته پروان رفتیم. داکتر عبدالله عبدالله هم  در دفتر آمرصاحب بود. من مشکلات را خدمت شان بعرض رسانیدم. آمر صاحب از مشکلات می دانست. از من وانجنير واصل پرسید قبلاً شما یکدیگر را می شناختید. گفتیم بلی می شناختیم . او هم  پشنهاد مارا قبول کرد. وقتیکه من  خودم  خواهش تقررانجنير واصل را بحیث  رییس امنیت دولتی  کردم واز طرف مقامات باصلاحت قبول شد، سنگ در شیشه  تخریب کننده ها خورد. همه از ولایت پروان فرار کردند. حتی در آخر ها در دامن گلب الدین حزب اسلامی به کمک دوستم قرار گرفتند.  ومن دوسال با انجنيرواصل در زمان حکومت مجاهدین برادروار وصادقانه کار کردم.  نه من بلکه همان آقاشرین سالنگی سبب فرار مخربین از ولایت پروان شد. گفته اند که چاه کن در چاه است.

از آقاشرین سالنگی تمام مردم پروان  شاکی بودند. اگر آقاشرین سالنگی ، حلیم خان معاونش   وخلیل بایانی با نام مسعار (ولی )نمی بود وکميته حزبی ولایت پروان به سازش سقوط ولایت پروان تن در نمی داد، به این آسانی سقوط ولایت پروان که دروازه 9ولایت است ، رخ نمی داد.  بیائید که صادقانه وپوست کند حقایق را بگویم.  شورای نظار از آقاشرین سالنگی که بنام یک جانی وقاتل در ولایت پروان شهرت داشت ، استفاده کرد.  احمدشاه مسعود که از چشم بد آقاشرین می ترسید جرات نمی کرد که ضابط صالح را به کميته آقاشرین سالنگبی بفرستد وبا سازش گران حزبی ودولتی  داخل سازش شود . احمدشاه مسعود بالای حلیم خان  معاون سالنگی حساب می کرد واعتماد داشت. وی ضابط صالح وحسین ماله را پنهانی بدون محافظ وبادی گاردبه به اعتبار حلیم خان  فرستاده بود.  خلیل بایانی که از قبل با شورای نظاربا نام مستعار(ولی ) روابط داشت ، در ولایت پروان وکاپیسا کار کرده بود ،از محبوبیت در بین مردم پروان وحزب برخوردار بود.  وی هميش در بین حزبی هابه نفع شورای نظار جلب وجذب نموده بود.  فاروق پاسدار وعزیز پیشرو بدستور وی کار می کردند.  تمام پلان های تسلیمی پروان  تحت نظر خلیل بایانی صورت می گرفت وتطبیق می شد.  سکندری که از بایان بود ودر اصل پنجشیری  واستاد محمد گل از رفقای نزدیک خلیل بایانی در تسلیمی پروان نقش مهمی داشتند ولی  دیگران نقش چکچکی را بازی می کردند.  خلیل بایانی همان طوریکه با احمدشاه مسعود وداکتر عبدالرحمن ارتباط داشت ، با دارودسته هیئت رهبری حزب دموکراتیک خلق که با شورای نظار روابط نزدیگ وپنهانی داشتند ، روابط نزدیک داشت.  در سقوط دولت نجیب ، نظامیانی که نقش بیشتر داشتند ميتوان از جنرال رفیع وزیردفاع ، نبی عظمی رییس گارنیزیون کابل ، آصف دلاورلوی درستیز وزارت دفاع ، يار محمد وباقر فرين معاونين خاد وکادرهای  ملکی از مزدک ، کاویانی ، وکیل نام برد.  آتش نفاق  رادر بین حزب دموکراتیک خلق دارودسته شهنواز تنی  بيشتر شعله ور ساخته بود.

در قسمت والی پروان باید گفت که والی پروان هیچ وقت بدون کميته ولایتی  وکمک گارنیزیون وهمکاری وزارت دفاع به حزب اسلامی کمک کرده نمی توانست . جنرال طارق که از جمله جنرال های آب دیده بود، می دانست که بدون کميته ولایتی کاری کرده نمی تواند.  چون برادر والی پروان با مجاهدین حزب اسلامی یکجا بود سازشگران بخاطر بینی خمیری ساختن وپنهان کردن جنایت خودشان وفریب دادن مردم به این بهانه که والی پروان ولایت  را به حزب اسلامی تسلیم می کند با شورای نظار پيوستند. آنها ميگفتند که اگرحزب اسلامی پروان را بگيرد ، قتل عام می نماید. آيا  کدام شان قتل عام نکردند که تنها حزب اسلامی متهم به قتل ملت افغانستان است وامروز دست کدام شان در خون ملت افغانستان رنگین نیست؟ سگ زرد برادر شغال بوده واست .

داکتر نجیب روزی گفت بود(اگر دولت بدست مجاهدین افتاد آن وقت جنایتی را ببیند که تاریخ نظیر آن جنایت را ندیده باشد) مگر جنگ های تنظمی کابل بین مجاهدین اين حرفهای داکتر نجیب الله را ثبوت نکرد. حرفهای را که داکتر نجیب پشگویی وپیش بینی کرده بود اگر یک ملا می گفت امروز این ملت اورا ولی زمان می خواند. او ولی نبود ملت ولی مردم خودرا با دشمنان وطن خود شناخته بود ومی دانست که پاکستان وتنظیم های ساخت پاکستان غده  های سرطانی به افغانستان وملت افغانستان است وهم او درک کرده بود که خاینین حزب ودولت خصوصاً افراد بلند پایه خاین درون حزب ودولت با خیانت واشتباهات شان سبب بربادی حزب،  دولت وملت افغانستان می شوند. و مجاهدین گوگرد دست شان بجان ملت ووطن می گردد. آری اوبه گفته ضرب المثل کابلی های قدیم اگر ولی نبود خالی هم نبود

من  آقای عزیز پیشرو را که راجع به سقوط کاپیسا چیز هایی گفته  به حال خوداش می گذارم.  به آقای پاسدار معلوم است که کاپیسا در سال 1369به زون صلح تبدیل شده بود  وفرقه دوم از کاپیسا به جبل السراج نقل مکان نموده بود و یک غند که  ضابط صالح ریگستانی  از آن نام برده  به پروان آمده بود. غند 88  روس ها هم به فرقه دو داده شده بود. حزب اسلامی قوی ترین حزب در بین مجاهدین در کاپیسا بود وتا امروز است که در نجراب وتگاب برضد دولت می جنگد. حزب جمعت اسلامی که  شورای نظار بخشی از آن   بود در کاپیسا نقشی نداشت.  سقوط کاپیسا بدست حزب اسلامی درآن شرایط نه سازش حزبی ودولتی  و نه زور میخواست و نه معجزه.  در آنجا قوای دولتی نبود.  نیروی و توانائی دولتی که در پروان بود در هیچ ولایت  وجود نداشت . دراين ولايت قوه نظامی قوی با سلاح های خفیفه وثقیله وجود داشت.  بگرام با توپ وطیاره وسلاح های خطرناک اش در پانزده کیلومتری پروان قرارداشت.  باید اعتراف کرد که سقوط پروان سقوط خاینانه وسازش گرانه با مجاهدین خلاف مصاله ملی وقراردا ملل متحد بود. اگر دیگران واقعیت را پنهان ميکنند ، ولی تاریخ تسلیمی پروان را جنایت تاریخی میخواند.  اگر اين ولايت به شورای نظار تسلیم داده شد ویا به حزب اسلامی تسلیم داده می شد یک جنایت بود واست.  در تاریخ این يک جنایت ثابت شد. چه مجاهدی چون ضابط صالح باشد وچه رهبری کميته ولایتی پروان ، اگر افتخار به این سازش نمايند ،افتخار به وطن فروشی است.  زيرا بعد از سقود پروان ناموس مردم بی دفاع کابل بدست بی ناموس ترین افراد بشر افتاد.  این سازش تسلیمی ولایت پروان ودیگر نقاط افغانستان از طرف سازشگران حزبی ودولتی با مجاهدین وتنظیم های ساخت آی اس آی را سازش ناموس فروشی باید نامید.  در این سازش ها نه مجاهدین برائت تاریخی دارند ونه اشخاصی که در این خیانت به ضد حزب وطن ودولت داکتر نجیب سازش واقدام کردند.

من بارها گفته ام که از خوردی درقطغن زندگی داشتم ودرآنجا  بزرگ شدم بعد از آمدن ازولایت قطغن به ولایت پروان در جریان روشنفکری ولایت پروان باتمام روشنفکران ولایت در دهه دموکراسی با خود شان ویا با پدران شان ارتباط مستقیم وغیرمستقیم داشتم. خصوصاً آقای نبرد که از یک خانواده سر شناس ولایت پروان بود در عین رابط وطنداری یک رابط دیگر وشناخت نزدیگ بین من وآقای نبرد در جریان روشن فکری بود که قبل از اینکه حزب دموکراتیگ خلق به وجود بیاید ببرک کارمل ازروشنفکران مشروط خواهان بود، با پدرمن، غباروغیره درزندان بودکه جوان ترین ان دوره ببرک کارمل بودودرحدود ده سال یا دوازده سال ازمن بزرگ تربود ودراولین جلسه در خانه فریدشایان قبل ازبوجودآمدن حزب دموکراتیگ خلق که غبارروان شادوتره کی با دیگر اشخاص که ازآنهادر نوشته های قبلی من  نام برده شده وجوان ترین آن مجلس من وسید کاظم داگربرادر سیدهاشم ساعد استادحقوق که فعلاً در کانادا زندگی می کند. خانه استاد سیدهاشم ساعد دربهارستان کارته پروان بود وسید کاظم دادگروسید عبیدالله مهندس برادرخورد ساعد درمقابل خانه سید مقیم خان خانه کاکای من قرارداشت ومن زیاتر عمر خودرا درآن خانه سپری کردم وبا وی روابط نزدیگ داشتم وخصوصاً سیدکاظم دادگر ازطفلیت دوست من بود کسیکه از اشتراک کنگره اول حزب دموکراتیک خلق خود داری کرد من وسید کاظم دادگر بودیم.  در حالیکه منتظر ما دونفر در کنگره بودند.  دیگران واقعیت هارا بخاطر خود خواهی وبخاطر افشا شدن حقایق پنهان می کنند ومن کسی هستم که روبط سابق خود با خاین وصادق مملکت خود پنهان نمی کنم وبا ملت خود تعهد کرده ام که هیچ چیز را از شما ملت پنهان نکنم. از موضوع دور نروم اصف نبرد وغلام غوث گلشن یاراز جمله اعضای حزب دموکراتیگ خلق بودند که با رهبران حزب دموکراتیگ خلق روابط نزدیگ داشتند. آصف نبردرا غیر ازاینکه هموطن من وروابط پداران ما داشت بخاطر روابط نزدیگ آن با ببرک کارمل ودیگر اعضای برجست حزب دموکراتیگ خلق می شناسم. جوان دانشمند با مطالعه بود. آخرین بار من وآقای آصف جان  نبردر زمان حکومت تره کی که ببرک کارمل ودیگر رفقای پرچمی آن بحیث نماینده سیاسی از طر ف حزب دموکراتیگ خلق در حقیقت تبعید سیاسی شدند در دفتر محمد یاسین محسنی  همراه استاد فاروق روان شاد پسر خزانه دار از جبل السراج که توسط دولت تره کی سر بنیست شد دیدیم.  ومن با آصف جان نبرد وفاروق  جبیل السراجی روانشاد ویاسین خان محسنی  که حالا هم رییس فاکولته زراعت در کابل است همان روز  خدا حافظی کردیم . من بطرف پنجشیر رفتم بعد ها خبر شدم که آصف خان نبرد درهالند زندگی می کند . من تیلفونی آقای نبرد را از عزیز جان پیشرو گرفتم  تا به ارتباط نوشته های فوق که از آقای نبرد تورن جنرال امین خان حکیم  نام برده بود چیزی بشنوم  وهم می خواستم که نمره تیلفون آقای آدینه سنگین را اگر نبرد صاحب داشته باشد از آن بگیرم  در جریان صحبت ها محمد آصف خان نبردنه اینکه حرفهای توران جنرال امین حکیم را رد کند بلکه روشنی انداخت که سوء تفاهم رخ داده آن قسمی که توران جنرال امین خان حکیم نوشته  نبرد گفت :

نبرد صاحب در قسمت حرفهای تورن جنرال امین حکیم کمی روشنی انداخت ووعده کرد اگر موقع مساعد شد در قسمت قضایای بالا به آدرس ایمیل من بیشترمعلومات می دهد او گفت( در افغانستان روز بروزوضعیت سیاسی  بد شده می رفت من در آن وقت عضو کميته مرکزی ودر عین حال مشارر اقتصادی در کميته مرکزی که آدینه سنگین رییس آن بخش وآقای فراهی که از نام اصلی آن آقای آصف  نبرد نام نبرد ومن هم فراموش کردم که نام اصلی آقای فراهی راپرسان کنم آقای فراهی رییس مالی بود ، بعداز اینکه  نام مشاوراز زبان اش برآمد شوخی کرد یعنی مشارور (هیچ کاره یک معاش خور اضافه بی مسولیت ) شوخی  وطنز های همشگی نبرد صاحب با من بوده است . یکطرف که من هم از طنزهای دوستانی آن هیچ وقت خلاصی ندارم در لابلای شوخی وطنزتوضح بیشتر داد گفت من در آن وقت که سازش ها خصوصاً درشمال آغاز شده بود کمی مریض بودم همه دوستان می گفتند که تداوی در افغانستان ضعیف است من با این عقیده هم نبودم ، به متخصین وطن خود ایمان داشتم باز هم انسان بعضی وقت با وجود رویۀ قوی زیرتاثیرروحی قرار می گیرد. من خواستم که جهت تداوی  به تاجکستان البته به اجازه مقامات باصلاحت حزبی  بروم .  همرای آدینه سنگین که از خوست وفرنگ ولایت پروان بود عازم قطغن شدم.  چون شرایط خوب نبود خواستیم که از بعضی پوسته های که از طرف دولت درراه سالنگ  جا بجا شده بود در قسمت امیت را ه معلوات بگیریم  بعد بطرف  قطغن برویم . اگر تورن جنرال امین حکیم هم عوض من می بود همین کاری که ما کردیم بخاطر اطمینان خود می کرد.

همان بود که بعد از معلومات ما از پوسته های دولتی تورن جنرال امین حکیم که آمرباصلاحیت همان پوسته ها بود نسبت هر دلیلی که بود بدیدن پوسته های راه آمده بود چون سوء تفاهم ها در بین حزب بیشتر شده بود شاید توران جنرال امین حکیم فکر کرده باشد که من وآدینه سنگین بخاطر کدام تبلیغ حزبی ویا دولتی در پوسته ها امده یم  در حالیکه من مشاوراقتصاد کميته مرکزی بودم وآدینه سنگین رییس  اقتصاد کميته مرکزی بود نه مسوول ومشاور عدل ودفاع.

 از راه قطغن  من به  آسیای میانه رفتم ودرآنجا تحت تداوی بودم ، خبر شدم که بعضی زد وبند ها بین دوستم ودیگر جنرال های اردو ومجاهدین بوجود آمده است،  با عجله به مزار آمدم ، اولاد های من در کابل بودند، جایداد پدر بین برادران وخواهران تقسیم نشده بود وقت زیاد را تقسیم جایداد پدری در بر می گرفت  ، خانه پروان من آن قدر ارزش نداشت.  ناچار خانه مکرویان خودرا که سرپناه من بود گرو کردم با آن پول به مزارشریف با خانواده رفتم . بلاخره به هالند رسیدم  وخانه من که درمرگز چهاریکار بود مجاهدین بجرم عضویت من در حزب وبخاطریکه روزی منشی کميته ولایتی بودم به یک نفر که از جمله مجاهدین ، داده شده بود حتی مادر هشتاد ساله مرا از آن خانه کشیدند. اگر کسی وجدان دارد از این جریان آگاهی داردو از این واقعیت ها انکار نمی کند

 اگر من با مجاهدین روابط می داشتم آیا آنها خانه مرا به زور برچه در ولایت پروان می گرفتند در حالیکه کسانیکه با آنها ارتباط داشت خورد ضابط بود سترجنرال شد. من همان آصف نبرد که قبل وبعد از عضویتم درحزب دموکراتیگ بودم وامروز همان نبردهستم . من نه به  مجاهدین دروقت کارم ونه بعد ازدوران کارم با مجاهدین ودوستم ارتباط داشته ام وندارم . اگر پدران واقارب مجاهدین  پیش من می آمدند موضوع وطنداری بود. من به تمام مردم وطن خود احترام دارم آنهارا احترام می کردم وچون من آدم متعصب نبودم  ، پدری را به متهم بودن پسر مجاهد اش  نمی خواستم که توهین کنم  ، یا نپذیرم.  آنها به دفتر من می آمدند احترام می شدند من از یک خانواده سرشناس ومردم داربودم ومن می دانستم که فردا نه منشی کميته ولایتی هستم ونه صاحب مقام همین قوم من است که در کنارمن قرار داشته ودارد ومردم داری را من از پدر وخانواده  به ارث گرفته بودم.  من بعد از قدرت خود چندین مرتبه در بین قوم خود رفتم وباز می روم واز گذشته های خود نه تنها ندامت ندارم افتخار می کنم واگر کار خوب به قوم ومردم خود کردم آروزی تشگر کردن را از آنها ندارم هرنوع خدمت خودرا وظیفه وجدانی خود می دانم واز حرفهای کم وزیاد مخالفین خود هراس ندارم چیزی که پاک است از محاسبه باک نیست  وبشما که دوستی قبلی داشتم می گویم هر چیز منفی که در قسمت من پیداکردی ویا شنیدی بنویسید.  وقتیکه من پیش وجدان خود شرمنده نباشم ترس از هیچ محکمه وانتقاد ونوشته ندارم این واقعیت بود که بشما گفتم . سرگذشته وامروز خود افتخار می کنم نه دارائی ملت  افغانستان رابا خود مثل دگران بیرون کرده ام ونه قاتل ملت خود هستم  ونه با این وآن بر ضد انسان وانسانیت ونه بر ضد منافع وطن خود سازش کرده ام.  در یک حزب هم خاین  شاید باشد وهم صادق. من مسوولیت وجدانی خودرا در برابر وطن وملت داشتم ودارم. اگر کسانیکه در حزب خیانت کردند ویا بنام حزبی در برابر وطن وملت خود خیانت کرده اند مسوولیت خود شان دارند من مسوولیت عمل کرد خودرا دارم . امروز فردا وپس فردا اگر کسی مرا متهم به جرمی کند مردانه از خود دفاع می کنم . چنانچه  دشمنان بزدل من دیدند که مردانه وار ازخود دفاع کردم  وانها مانند موشان صحرابی یک غار را به صدها هزار ایرو میخرند ودشمنان من از ضرب المثلی که بگیر تا نگیرد ترا کار گرفتند در حالیکه با همین نامردان وحزب وسازمان همین نا مردان  که بنام تسلیمی نزدم بودند کمک کرده بودم  بخاطریکه  سازش های خود وسازمان وحزب خودرا پنهان کرده باشند  دست به توطئه علیه من زدند  وآب در آسیاب باداران غربی خود ریختند چون من انسان تنگ نظر نیستم باز هم هرجا این انسان های کوتاه بین را می بینم نوازش می کنم واگر بی خردانه چیزی می نویسند اکتفا به این ضرب المثل می کنم که بزرگان گفته اند که اگر کسی می گوید که بینی ترا سگ برده تو متوجه بینی خود باش قبل از اینکه ببینی بینی توسر جای خود است یانیست دنبال سگ نروید هر گاه سوالی بی طرفانه  وبی غرضانه باشد به آن جواب می گویم  مثلیکه واقعیت هارا بشما گفتم )

از لطف آقای نبرد تشگر می کنم امید است که آقای آدینه سنگین هم با من در تماس شود چون آقای دوستم به گفته  بعضی اشخاص وافراد سواد کافی ندارد خودش با من در تیلفون در تماس شود ویا یکی از سکرتر های خودرا وظیفه بدهد که در قسمت سازش ها که سبب سقوط حاکميت داکتر نجیب شد  که آقای دوستم یکی از افسران آن دولت بوده  وامروز مجاهدین وسازش گران حزب دموکراتیک خلق همه گناه هارا بگردن دوستم می اندازند ودوستم را حزب دموکراتیک خلق ومجاهدین ابن الوقت وسازشگر می شنناسند وهشتاد در صد جنایت جنگ های تنظمی را بخاطر سازش دوستم به گردن دوستم وافراد دوستم می می اندازند وحتی سبب کشته شدن داکتر نجیب دوستم را می دانند ومی گویند شبی که داکتر نجیب فرار می کرد توسط افراد دوستم که در میدان هوایی وراه میدان هوایی جا بجا شده بود بدستور دوستم ، نبی عظیمی ،آصف دلاور، وکیل وزیر خارجه  برگشتانده شد واز ترس ومجبوری دردفتر سازمان ملل پناهنده شد وتوسط شهنواز تنی وآی اس آی  که دشمن سرسخت نجب الله بودند کشته شد. همه ملت افغانستان به این نظر هستند اگر این چهارنفر واقعیت هارا بگویند کور گره های هشتاد در صد جنایت  سازش گری بین ملل متحد حزب دموکراتیک خلق ومجاهدین سوگند خورده  حل می شود. امید است که محترم جنرال دوستم زبان با ز کند تا از شرح قهرمان سازی ها ملت مظلوم افغانستان خلاص شود که این قهرمان بخاطر کورگره های حقایق عوضیکه بخاطر جنایت وسازش های خود که سبب بربادی ملت افغانستان شد وپای استعمار را درمملکت بازکرد ،امتیازازملت افغانستان میخواهندوحتی درخانه ملت یعنی درپارلمان بحیث نماینده ملت خودرا باریش وپکول وچپن جازدند. باز هم از انسان های شریف وبا وجدان که از سازش مثلث جنایت  چیزی می دانند مانند جنرال صاحب وکیل خان به ایمل وتیلفون زیر با من در تماس شوند  نوشته ویا حرفهای تیلفونی شان را با امانت داری  در سایت وزین اریایی  بدون کم وکاست وتعصب بنشر می رسانم چون سازش گران مثلث جنایت  خاین ترین افراد در تاریخ افغانستان بشمار می روند وروشن ساختن حقایق سازش های مثلث جنایت وظیفه هر فرد وطن می باشد گرچه حقایق در چندین نوشته قبلی روشن شده بازهم بهتر است که بیشتر حقایق مثلث جنایت بخاطر سازش کاری شان روشن تر گردد واین نوشته در آینده  ره کشاه به حقایق تاریخی وماخذ درست به تاریخ نویسان شریف وبا وجدان وطن ما باشد وراست گفتن از طرف خاینین هم سبب فرونشستن خشم ملت عذاب کشیده افغانستان در برابر خاینین می گردد وبهتر ین چانس به خاینین  می باشد که حقایق را بگویند واز ملت افغانستان عوض قهرمان سازی معذرت بخواهند. ما به اشخاص صادق حزب دموکراتیک خلق ومجاهدین وسازمان ملل متحد کاری نداریم  ولی در مجموع سازش سازمان ملل حزب دموکراتیک خلق ومجاهد سوگند خورده در نزد ملت شریف افغانستان این سازش سه جانبه که پیش ملت بنام سازش جنایت یاد می شود ساز خاینانه بوده وافراد سازش گرنزد ملت افغانستان خاین می باشند. من که واقعیت هارا بشکل درست ومحترمانه بخاطر کرامت انسانی بدون کم وکاست انعکاس می دهم اشخاص تنگ نظر مرا محکوم به نرم گویی وسازش نکنند چنانچه یک تعداد متعصبین وکوتاه نظر ها به من می نویسند که چرا از دوستی قبلی خود با این اشخاصی که متهم به سازش خاینانه هستند یاد می کنید. من جز ملت افغانستان بودم وهستم با خاین  وصادق ملت خود به اساس فرهنگ وکلچر افغانی من داشتم (مرده وزنده) من از این انکار نمی کنم که با افراد وحتی با رهبران احزاب وتنظیم ها وسازمان ها ارتباط انسانی در زمانی که درافغانستان بودم داشتم وحالا که در خارج هستم  اگر از این افراد با من تیلفونی ویا با ایمل تماس می گیرند بخاطر شناخت ها وخاطره های قبلی خود من از آنها استقبال میکنم مسوولیت خیانت وصداقت بدوش خود شان است من نه وکیل مدافع اشخاص صادق وخاین هستم ونه قاضی دادگاه جرم آنها به من ارتباط ندارد من مسوولیت روشن شدن حقایق تاریخی را دارم  مسولیت دشمنی  شما آقایان پرکینه وتنگ نظر که مخالفت آیدیا لوژی ، قومی ، منطقوِ ی ، نژادی ، دینی ومذبی وقبلوی با اشخاص سازش گر وحزب وتنظیم آنهارادارید به من ارتباط ندارد لطفاً به من دستور ندهد من نه ارتباط خودرا با خاین پنهان می کنم نه با صادق وطنم  چون  زیر کاسه  ایمان وعقیده من مثل شما نیم کاسه نیست  که از ملت خود چیزی را پنهان کنم ونگویم من از آن افرادی نیستم که با اشخاص وافراد بخاطر حزب وآیدیالوژی آن ودین ومذهب آن مخالفت داشته باشم هر انسان حق دارد که یک آیدیا ویا دین ومذهبی را بپذیرد ویا بی آیدیا ویا بی دین وبی مذهب باشد نه من خدا هستم ونه پیغمبرونه زممدار یک مملکت وتوکه این نوشته ها را می خوانی هرنوع قضاوت می کند حق قضاوت را دارید ومن نه مسوولیت حرفهای اشخاص وافراد دارم ونه مخالف حرفهای این اشخاص می باشم نه موافق حرفهای اشخاص وافراد، من بی طرف هستم وتا ختم این نوشته ها بی طرف می باشم  از همه محترمانه من خواهش کرده ام  از آقای فاروق پاسدار ،عزیز پیشرو، جنرال صاحب امین حکیم ، جنرال صاحب وکیل خان وآقای آصف نبرد بخاطر روشن شدن حقایق سخن زدند ویا نوشتند تشکر می کنم وهر کس دیگری که در روشن شدن حقایق تاریخی سهم می گیرد من از آن استقبال می کنم  به  گذشته خوب وبد آن کاری ندارم  وکسانی که بنام دوست ویا رهنمایی  ویا خود سازی وطن پرستی میخواهد علیه یک حزب ویا شخص در جریان این نوشته ها مرا تشویق کند من از دوست ودشمن خواهش می کنم  که حرف هیچ کس سر من کار نمی کند وهم مردانه وار کسی که مانند آقای عزیز پیشرو ، فاروق پاسدار، آصف نبرد ، جنرال امین حکیم  وجنرال وکیل خان با هویت خود همکاری نکند من نوشته های مردمان ناشناس مغرض را در نوشته های خود نمی آورم واز بزدلان خواهش می کنم که خوب ویا بد کسی را به من نه در تیلفون بگویند نه در ایمیل ونه در مجالس ونه توسط کسی به من در قسمت این وآن پیغام بفرستند من ایمل دوست ودشمن را با تیلفون  دوست ودشمن را محترماًجواب می گویم  در صورتی که حرف خودرا مردانه وصادقانه بخاطر وطن ومردم خود بزند وتلاش من بخاطر حقایق تاریخی است  اگر درخانه کس است یک حرف بس است  خصوصاً از دوستان چپ  خود خواهش می کنم مخالفتی که با اخوان وحزب دموکراتیک خلق دارند مرا دست پاک آید یا لوژکی خود نسازند وسر من عقده های آیدیلوژکی خودرا پاک نکنند ومن در طول زندگی خود آله دست کس نبودم مستقل وآزاد بودم وهستم وهیچ وقتی من تسلیم  مزخرفات  آیدیالوژی ودین ومذهب نشده ام نمی شوم ونه مانند دیگران تظا هر دینی ومذهبی وآیدیالوژکی نمی کنم  هر دین ومذهب وآیدیالوژی که خواسته باشد دکتاتوری خودرا سر من بقولاند نه می پذیرم پیش من انسان ، انسانیت ، انسان  دوستی وطن پرستی از هر آیدیالوژی ودین ومذهب قدر بیشتر دارد هرگاه  انسان وانسان دوستی ووطن پرستی  در یک دین ومذهب وآیدیالوژی جای نداشته باشد آن آیدیا ودین ومذهب را من نمی پذیرم نه دوستی با آن دارم ونه مخالفت به هر کس دین مذهب وآیدیالوژی آن مقدس است ومن دین مذهب وآیدیالوژی هر انسان را اخترام می کنم نه در دین کس می روم ونه دین خودرا سر کس به زور می قبولانم  وبکس اجازه نمی دهم که به من دستور بدهد که فلان دین ومذهب آیدیا لوژی که من دارم از فلان دین وآیدیا لوژی ومذهب کرده بهتر است من پذیرفته ام تو هم بپذیر،این حرفهای چپ وراست است که وطن وملت مرا به خاک یکسان کرده  بدرد ملت افغانستان نه حکومت دینی می خورد نه چپ وراست افراطی وغیر افراطی هم چپ وهم راست وهم دین ومذهب امتحان خودرا به ملت افغانستان داده حالا ملت بگذارند که خودرا از چنگال اسمارنجات بدهد راه وطرزحکومت خودرا ملت افغانستان تعین کند دیگر ملت به تیکه داران دین ومذهب  چپ واست  ضرورت ندارد هرکس که پشت از اینها می رود یا خاین است یا خر،مردم آگاه دیگر به پشت  وبه حرف چپ وراست وتیکه داران دین ومذهب نمی روند وبی ترس مثل من حرف خودرا می گویند از تکفیر، اتهام ، توطئه ودسایس خاینین هراس  نمی کند می گوید دست شما تکه داران دین ومذهب وآیدیالوژ ی آزاد  شما مسخ شده های ملت افغانستان هستید از هرآیدیالوژِی ، دین ومذهبی  که شما پشتی بانی رهنمایی ودفاع می کند آن را ملت نمی پذیرد وقابل پذیرش ملت دیگرنیست  ونه شما مدافع آیدیالوژی چپ وراست ودین ومذهب ملت افغانستان می باشد دست از سر کل ملت بردارید این حرفهای من حرفای انسان آزاد ومستقل است وهر انسان آزاد ومستقل انسان دوست ووطن پرست طرفداراین حرفها است

دیگررهبران دلقکان نما ،شاه پرست داوود پرست ، حزب دموکراتیک خلق، طالب مزدور ، مجاهد سوگند خورده وچپ وراست خاین به مردم ووطن  نمایندگی از ملت افغانستان  کرده نمی تواند هر انسانی که به قلم وزبان  از خاینین  از دین ومذهب وآیدیا لوژی خاینین دفاع می کند خاین است.  دین اسلام که افتخار 99درصد ملت افغانستان است و مقدس ترین دین ملت افغانستان بشمار می آید وشدیداً با مرتدین  دین اسلام  علنی مخالفت دارند ومخالفت می کنند. سیا دستگاه جاسوسی امریکادو سال قبل ، پيروان دين مسيح در افغانستان 500هزار نفر تخمين زد  اگر این  واقعیت داشته باشد سبب بی دینی ملت  ظلم وستم  شاه پرستان داود پرستان ، حزب دموکراتیک خلق ، طالب مزدور چپ وراست خود فروخته  واستعمار پرست می باشد شاید همه راه ها سرمردم مظلوم وبی دفاع بسته شده باشد از مجبوری  به دین عيسوی پناه برده باشند ولی من که ملت خودرا می شناسم باور نمی کنم این شاید دسیسه سیاست مداران افغانستان واستعمار گران باشد بخاطر سرزنش مخالفین خود از این سلاح زنگ زده گار گرفته باشند خصوصاً وکلای شورای افغانستان  که دشمنان ملت افغانستان به زور پول وبرچه خودرا نماینده ملت افغانستان ساخته اند بخاطر انتخابات پارلمانی دست به چنین توطئه ها زده باشند   

banamnewspaper@hotmail.com

 ماهنامه طنزی وانتقادی بینام در تورنتوایالت آنتریوی کاناد تیلیفون تماس 5192652949

 

 

 

-------------------------------------------------------------------

 

قسمت چهارم

در نوشته های قبلی واقعیت های داخل شدن مجاهدین به پروان وکابل توسط عزیز پیشرو وفاروق پاسدار، دورغ های شاخدارگلب الدین حکمتیار واحمد شاه مسعود در هفت ثور1371 در مخابره وهم نوشته تورن جنرال محمد امین حکیم را مطالعه فرموديد. تورن جنرال امین حکيم در هنگام تسليمی پروان به شورای نظار ، صالح محمد نريگستانی را ندیده بود و ازاو در نوشته خود نام نبرده است . نظر به نوشته عزیز پیشرو یکی از پیش قدمان حزب دموکراتیک خلق در پروان ،  تورن جنرال امین حکيم از متحدین خوب طارق والی پروان واز مخالفین سرسخت تسلیم شدن دولت به مجاهدین خصوصاً شورای نظار بود. وی  قبل از تسلیمی ولایت پروان و بعد از تسلیمی ولایت پروان با صالح محمد ریگستانی ارتباط نداشته و او را ندیده بود. وی بعد از موافقه سازشکارانه  شورای نظار وکميته ولایتی پروان ، توسط کميته ولایتی تحت نظارت قرار گرفته بود وبعد از نظارت مستقیماًبا احمدشاه مسعود دیدن نموده ، روانه کابل شده بود .  سپس با وزیر دفاع ، با جنرال نبی عظیمی وارونه نویس مشهور که خودرا مانند صالح ریگستانی  در هر کودتا حاتم بیگ قلمداد کرده ،  دیدن ميکند.  ولی نمی دانم که صالح ریگستانی به چه اساس از تورن جنرال امین حکیم بنام (ببو) یاد کرده است. قبلاً گفتم که جنرال وکیل خان را من قبلا از عضويتش درحزب دموکراتیک خلق ، می شناختم ودوست نزدیک من بود وبیشتر از سی سال ميشود که باهم ندیده ایم وامسال اولین بار تیلفونی تماس گرفتیم .  وی بعد از روشن شدن حقایق تسلیمی پروان توسط عزیز پیشرو با من تماس گرفت وگفت که من در زمان سازش کميته ولایتی پروان با شورای نظار ، معاون خاد ومعاون والی پروان بودیم وبر اساس دوستی با داکتر نجیب الله من با حزب وطن هم کاری داشتم.

در نوشته های خود از عضویت خود در حزب دموکراتیک خلق  چیزی نوشته نکرده است. خیر بهر صورت ، اینکه وی عضو حزب دموکراتیک خلق بود ویا نبوده است ، ولی از اينکه در قضایای سازش تسلیمی ولایت پروان معاون خاد بود ، ضرورت احساس می شد تا من با جنرال صاحب وکیل خان در تماس  شوم وحقایق را از زبان جنرال صاحب  بشنوم.  جنرال وکیل خان با لطف همیشگی که با من داشت ،  یاداشت هایی که قبلاً آماده داشت به من با خط وکتابت خود ارسال کرد که من آن یاداشت های پراگنده جنرال صاحب وکیل خان را منظم نمودم وبدون کم وکاست وتصرف که مفهوم متن نوشته تغییر نکرده به نشر ميرسانم

هرگاه دیگران با نوشته های جنرال وکیل خان همنوا نباشند می توانند بعد از خواندن این نوشته مرا در جریان بگذارند تا حقایق سازش مجاهدین با حزب دموکراتیک خلق خصوصاً سازش شورای نظار وگلب الدین حکمتیاردر کاپیسا وپروان وهم مشت رهبران فارسی زبا ن وپشتو زبانان حزب دموکراتیک خلق با جناح های بدنام مجاهدین برملا گردد . و صالح ریگستانی ها ونبی عظیمی ها دست از وارونه نویسی بردارند تا مورخین وطن پرست وواقعبین بخطا نروند .

 شکی نیست که ازاین جر وبحث ها واقعیت ها بر ملا می شود. چنانچه در این نوشته ها ثابت شد که سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق در یک سازش سه جانبه خاینانه که به کشتار بیشتر وویرانی بیشتر انجامید ، توسط  تعدادی ازرهبران حزب دموکراتیک خلق ، مجاهد سوگند خورده وشارلتانی های ملل متحد صورت گرفت واولین بار است که درين نوشته ها ، مشت خاینین باز می شود ومن روزانه صدها ایمل بخاطر افشا حقایق می گیرم واین حقایق وقتی روشن شد که نام ضابط صالح محمد ریگستانی در لست قاجاقبران علی احمد جلالی وزیر داخله دولت استعماری کرزی برملا گردید.  اين موضوع همه را متوجه نوشته های وارونه نویسی ضابط صالح ساخت ومشت یکتعداد نویسندگان دروغین حزب دموکراتیک خلق خصوصاً دورغ های شاخدارجنرال نبی عظیمی که نویسنده کتاب اردو وسیاست است ، برملا شد.  وچلوصاف دروغ های آن را از آب کثافت آن بیرون کردند وهم ضابط صالح که در سازش شورای نظاروحزب دموکراتیک خلق شکل یک پایدو را داشت ودر نوشته های خود از خود وبادار خود حاتم بیگ درست کرده بود ،  مشت سازش شورای نظار را با رهبران وکميته ولایتی پروان را این نوشته ها باز نمود. تاریخ نویسان ومنتقدین می توانند از لابلا ی این نوشته ها واقعیت هارا درک کنند وتاریخ وطن را به مسیر اصلی اش سوق بدهند.  من هم کوشش کردم تا نوشته های کسانیراکه در قضایای بالا نقش داشتند آنچه که گفته اند با امانت داری بنویسم.  این شما واین نوشته های جنرال صاحب وکیل خان معاون خاد ومعاون طارق خان کوهستانی پسر محمد علیخان کوهستانی والی ولایت پروان .  سازشکاران حزب دموکراتیک خلق با مجاهدین سوگند خورده خصوصاً حزب اسلامی گلب الدین حکمتیار وشورای نظار به سر کردگی احمدشاه مسعود پنجشیری ، مهرهای خطرناک ، هردوحزب از سگان زنجیری غرب، امریکا ، انگلیس ، اعراب مرتجع خصوصاً عربستان سعودی ، القاعده ، آی اس آی پاکستان وروس بودند ، مسیر تاریخ افغانستان را غبار آلود ساختند.

رهبران این احزاب روی شا ه شجاع درانی را در تاریخ کمی سفید کردند وروی خودرا از ذغال سیاه تر ساختند. هم اکنون تعدادی به نفع اين خائنین ووطن فروشان در ميدیا وسایت ها با بی شرمی قلم کش می کنند ومی خواهند از خود واین خاینین شناخته شده حاتم بیگ دیگر بسازند ، در حالیکه آفتاب به دو انگشت پنهان نمی شود.  تبدیل شدن حاکمیت حزب دموکراتیک خلق به حاکمیت مجاهد ، طالب وحکومت کرزی به اثر سازش خاینین داخلی وخارجی بوده ، ملت افغانستان در این سازش ها نقش نداشته است . ملت افغانستان تا امروززیر ضربه خاینین داخلی واستعمارگران قرار دارد . تحول وتغیر به اساس سازش خاینین داخلی واستعمار گران در افغانستان رخ می دهد ، ملت نقشی در جریانات گذشته وفعلی ندارند واگر درمحافل ومجالس از مردم دعوت می شود ، مردم علاقه نمی گیرد . مانند حکومت های قبلی مردم بی سواد را به زورشلاق وپول در مجالس دولتی می آورند تا شکل اعتبار به مجالس دستوری وخاینانه خود ، مزدوران داخلی استعمار واستعمار گران داده باشند. این مجالس هیچ وقتی از دوصد پنجاه سال به این طرف قابل تایید ملت افغانستان وتاریخ نویسان واقعی نبوده ونیست ومورخین وطن سازندگان واشتراک کندگان این نوع مجالس را مجالس استعمارگران ودلقکان تاریخ زده خوانده اند

جنرال وکیل خان با شروع بسم الله الرحمن الرحیم یاداشت های خودرا آغاز میکند :

( من نویسنده نیستم حتی جرات تحریر یک مقاله بهاری را ندارم به اثر خواهش دوست دیرینه خود سید موسی عثمان هستی یاداشت ها قبلی خودرا در حالیکه دلم نمی خواست با خط و کتابت خود ارسال کردم نظر به اینکه من در جریان بسیار قضایا بودم نوشته های میان تهی ووارونه نویسی جز نفاق وشقاق دردی را دوا نمیکند. " مقصد از جنرال صاحب این است که ملت مااز نوشته ها ی دروغین خسته شده و وارونه نویسی نفاق وشقاق را به بار آورده است. "

جنرال وکیل خان می نویسد که سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق وکشته شدن داکتر نجیب الله به این سادگی که دیگران می نویسند يک امر ساده نبود. توطیه های داخلی وبین المللی در این قضایا نهفته است.  آنها در مورد این جریانات بشکل سطحی برخورد کردند ، توجه نکردند وخواستند که از واقعیعت ها شانه خالی کنند.  همه به فرضیات رفتند ودر آخر مطلب قضایای رخ داده را نوشتند واز اثبات مطالب رخ داده چیزی نوشته نکردند ویا بشکل پراگنده نوشتند ، به نوشتن چنین قضایا نویسندگان با وجدان وتحلیل گران واقعی وبی طرف ضرور بوده واست تا قضایا را بشکل واقعی بنویسند و جمع بندی بی طرفانه کنند

جا  دارد که ازچیزهائی بنویسم که تا حال به مردم جنگ زده افغانستان گفته نشده واز چشم تیزبین ملت پنهان مانده است . اولترباید خدمت خوانندگان عزیز بعرض برسانم که من افتخار عضویت حزب وطن را داشتم واز کار کرد های خود که در هر ولایت وظیفه دار بودم دفاع می کنم وبا جبین کشاده به سوالات ملت خود جواب ميدهم.

بعد ازسقوط حاکمیت حزب وطن و کودتای رهبران حزب وطن به نفع مجاهدین ، امپریالیسم وآی اس آی ، من دوباره به کمک هموطنان ومردم ومجاهدین دردولت مجاهدین در پست قبلی ام در ولایت پروان مقرر شدم که در نوشته های بعدی جریان تقرر مر ا میخوانید

حزب دموکراتیک خلق بعد از تاسیس کنگره موسس بدوبخش بنام خلق وپرچم یادمی شد نتنها مردم ، این حزب را بنام خلق وپرچم یاد می کرد بلکه افراد درون حزب هم به همین عقیده بودند وتا آخر سقوط حاکميت حزب وطن وحزب دموکراتیک خلق وحتی تا امروز افراد درون حزب را بنام خلقی وپرچمی یاد می کنند .

این دو جناح وحدت صادقانه نداشتند سر وصدای وحدت حزبی به اثر فشار بیگانگان در روی کاغذ دیده می شد وهمه چیز مطابق به مرام هیئت رهبری ادامه داشت. ازماتریالیسم دیالکتیک که نشخوارحزب و هیئت رهبری حزب بود اثری  دیده نمی شد ویا به عباره دیگر منافع رهبری بالا تر از منافع مردم خلاف شعار شان عملی می شد

چنانچه محمد طاهر بد خشی یکی از موسسین حزب دموکراتیک خلق( بار ها می گفت :

 (من نتنها برخورد های لفظی نورمحمد تر ه کی را با ببرک کارمل شاهد بودم بلکه برخورد های فزیکی این دوشخصتی سیاسی رادر مجالس حزبی به چشم دیده ام وآنها را از هم جدا نمودم ) بار ها از زبان اشتراک کنندگان کنگره اول شنیده شدم که در  روز رای گیری سری کنگره بخاطر تعین رهبر حزب دموکراتیک خلق ،  27  رای نورمحمد ترکی و26 رای ببرک کارمل بدست آورده بود. یکنفر خلقی به نور محمد تره کی بیشتر رای داده بود ویا بگفته میر صاحب کاروال در جریان صحبت های ببرک کارمل وتره کی آن صدا می کرد " پسکند پای دل کن" یعنی بجا نفر دوم حرف مزن  

صفوف حزب دموکراتیک خلق را تمام ملیت ها ساکن افغانستان تشکیل می داد. دربرخورد بین خلقی ها وپرچمی ها فرق فاحش وجود داشت یعنی اینکه خلقی ها از سطح رهبری تا صفوف آزمایشی وپرورشی واصلی در دفا ع از حق ونا حق قرار می گرفتند.  به همین علت در اوایل پیروزی کودتا هفت ثور همین امر سبب شد تا مردم از دولت دوری کند زیرا اين مردم بود که خوب وبد را تعین می کردند.  اشخاص خوب جامعه به حزب بد وافراد بد به حزب خوب توسط صفوف حزبی معرفی شد روی همین دلیل مردم از حزب دموکراتیک خلق فاصله گرفتند وهزاران بیگناه به زندان رفتند ویا ناحق کشته شدند. روان شان شاد باد!  این جنایات وگناه عظیم ثبت تاریخ افغانستان شده است.

پرچمی ها که از شهر بودند واکثراً برخورد شهری داشتند از فامیل های روشنفکر جامعه بودند عده ا یکه از فامیل های عقب مانده در بین پرچمی ها بودند زیر تاثیر افراد شهر نشین حزب قرار گرفتند. بعضی حتی کلتور محلات را نمی دانستند وحتی از دفاع رفقای خود انکار می کردند. روی همین دلایل انشعاب در درون گروپ نسبت به خلقی ها زیاد بود.  رهبری این گروپ حتی بالای نفر اول خود اعتماد نمی کرد.

چنانچه عبد الوکیل وزیر خارجه در زمان داکتر نجیب بار ها در مجالس خصوصی خود می گفت ( که افغان در دولت وحزب نه نقش دارد ونه صلاحیت. باید به کسانی نزدیک شد واعتماد کرد که در آخر نام خود" افُ " داشته باشد)

مقصد عبدالوکیل وزیر خاجه مشاورین روس بود. وی در برابر داکتر نجیب وببرک کارمل از بی اعتنایی کار می گرفت ودر همه امورات بیگانه پرستی می کرد. همین بیگانه پرستی وپیروی از"افُ "( روس وآی اس آی) سبب بربادی اردوی یکصد وپنجاه ساله افغانستان شد. این بیگانه پرستی وسازش با مجاهدین سبب قتل هزارن انسان بیگناه و بی عفتی زنان وبی هویتی ملت افغانستان در جهان شد.

شاخه سوم حزب دموکراتیک خلق شاخه حزب وطن است. در تشکیل این حزب همه اعضای حزب چه خلقی وچه پرچمی وچه احزابی که با حزب دموکراتیک خلق در آخر های حکومت نجیب پیوسته بودند ، در ظاهر همکاربودند.  بر اساس شرایط بوجود آمده در کشور ، دوری مردم از حزب ودولت ، نتیجه گيری از گذشته حاکمیت حزب ودولت ، همه وهمه سبب شد تا در حزب تغیراتی رو نما گردد ودر ظاهرمورد قبول همه اعضای حزب قرار گیرد. اما نظر به خصلت میراثی شان ، در خفا همه آزرده خاطر شدند ، زیرا حزب وطن يا حزب دموکراتیک خلق افغانستان  اعم از خلق وپرچم در یک تفاوت کلی قرار گرفتند. حزب وطن دیگر حزب واحد وحزب حاکم نبود.  به احزاب مختلف (پنجاه ودو حزب) اجازه فعالیت داده شد . فعالیت های دولت از حزب جدا شد. رنگ بیرق با مرامنامه واساس نامه آن تغیر کرد. دیگر کسی از طرح وفلسفه حزب دموکراتیک خلق  پیروی نمی کرد. چنانچه داکتر حمید روغ در یکی از مقالات خود نوشت (حزب وطن نه خلقی است نه پرچمی. با حزب دموکراتیک خلق کاملاً در تفاوت دیگر از نظر فلسفی دارد) . بعد از ساختن حزب وطن اعضای بلند پایه حزب دموکراتیک خلق که در حزب وطن بودند با مخالفین همدست شدند ایتلاف کردند ، کودتا را به راه انداختند. تا سپردن دولت به دشمنان تاریخی شان خاینانه سازش و پافشاری کردند وگلیم حاکمیت حزب دموکراتیک خلق را که ادامه آن حزب وطن بود جمع کردند .

کادرهای حزبی وبیروی سیاسی که در اول با نظریات حزب ودولت همنوا بودند،  بعدها منجر به بدنامی حزب ودولت شدند که شاید مدعای جمله فوق من "نقیب الله رادمل " است :  (دولت داران ورهبران وکادرای حزبی که بارهبری اصلی پرچم " ببرک کارمل " در تماس بودند بعد از دریافت حقایق موضوع دوباره به راه اصلی برگشتند).  این نوشته در سایت حزب وطن وپیام وطن موجود است.  قضاوت را به خواندگان می گذاریم که در درون حزب ودولت چه جنایاتی روان بود ، هریک تیشه به ریشه خود می زدوبا دشمنان تاریخی خودکه بعد ها دوستان شان دیگر جنایتکاران ودشمنان وطن انسان وانسانیت شده بودوآنها آب در آسیاب آی اس آی وسیا می ریختند سر از یک گریبان کشیدند. سر انجام در شهر کابل بکشته شدن بیشتر از شصت هزار انسان بیگناه وبی عفت شدن ناموس هزاران انسان شریف وبی دفاع کابل وسبب آمدن طالب مزدورواستعمارگران امروزگردید.

جنایت وخیانت این دار ودسته به رهبر حزب وطن معلوم بود . اقرار کادرهای بلند پايه حزب در کودتای شهنواز تنی ، در مقابل مستنطقین گواهی ازين بی بندوباری است. اشخاصی که در بیروی سیاسی بودند ازروابط خودبا شهنواز تنی که با حزب اسلامی گلب الدین وآی اس آی ارتباط مستقیم داشتند ، اعتراف کردند. مانند صالح زيری و دستگیر خان پنجشیری . اميدوارم غلام ربانی پروانه اندراب که مسئول تحقيق در اين زمينه بود وفعلاً درکانادا زندگی می کند ، در این قسمت روشنی بیشتراندازند.

وقتیکه رهبر حزب وطن این سازش ها وتخریبات پشت پرده را درک کرد ، وبه این سازش ها تن نمی داد و در برابر پیشنهاد سازشها حزبی ودولتی آن وقت ، داکتر نجیب الله رهبر حزب وطن با شهامت ودلخوری چنین گفت :  (آنهایکه تیشه به ریشه حزب می زنند نه تنها نفرت هزاران انسان این سرزمین را نصیب می گردند بلکه به زندگی وشخصیت خود بطورهمیشه خاتمه می دهند.  ویا در صحبت شفاهی درمورد محمد آصف دلاو کوهستانی لوی درستیز آن وقت گفت : تا وقتیکه من رییس جمهور هستم محمد آصف دلاور لوی درستیز من است.

 این صداقت رهبر حزب وطن در برابرمحمد آصف دلاور را ببینید وعملکردهای آصف دلاور را در برابر رهبر حزب وریس جمهور آن وقت. شما قضاوت کنید. وقتیکه این اشخاص هست وبود ونبود دولت وحزب را به مخالفین تسلیم کردند بعد بخود نظر کردند که نه بال دارند نه پر و نه پا.

این اشخاص ابن الوقت وفرصت طلب عادت دارند در مجالس خصوصی ،  واقعیت ها را بگویند.  وقتیکه در مجالس عمومی ظاهر می شوندویا قلم بدست می گیرند چیزهای دیگری می گویند ومی نویسند.  از راست گویی اجتناب میورزند که این روش هم از نگاه اسلامیت وهم از نگاه انسانیت نتها درست نیست بلکه خشن وزننده است .

تسلیمی حاکمیت به مخالفین از جانب جنرال های خود فروخته ، عدۀ کادرها وفعالین حزبی واعضای بلند پایه دولتی صرف یک انتقام بی مفهوم چیز دیگری نبود واین عقده ها در برابر داکتر نجیب الله بود که این عقده ها سرانجام حزب، دولت ، وطن ومردم را در چنگال جنایتکاران تاریخ زده ، بدنام انداخت ، ویرانی ونابودی بیشررا سبب شد

سقوط حاکمیت دولت از ولایت باستانی بلخ آغاز وبعد از نشست های پراگنده مشترک شورای نظار ورهبران حزبی ودولتی خصوصاً جنرال های خود فروخته ،آهسته آهسته ویروس وطن فروشی وخیانت اش به پروان می رسد.  در بین این نشست های خاینانه وپراگنده از طرف طرفین خاین به وطن وانسان وانسانیت ، هر لحظه پیمان های بی اساس ووعده های بی تضمین به یکدیگر داده می شد.

تحت نام تغیردر دولت وحزب ، افراد وابسته به جنرال دوستم گلیم جم که از جمله جنرال های بی سواد حاکمیت حزب دموکراتیک خلق بود وفعلاً رییس ارکان قوای مسلح دولت استعماری کرزی می باشد ، درتبانی با تعدادی جنرال های خودفروخته اعضای حزب دموکراتیک خلق وحزب وطن ، افراد احمدشاه مسعود یعنی شورای نظار ، به موافقه وسازش یکدیگر ، پوسته های دوستم وشورای نظار در شاهراه حیرتان سالنگ جنوبی جا بجا شدند. محمد آصف نبرد منشی کمته ولایتی ولایت پروان پیش از فاروق پاسداروآدینه سنگین خوست وفرنگی سابق شاروال کابل از جمله کادر های  دولت داکتر نجیب بدون  اینکه والی ولایت وقوماندان اوپراتیف ولایت پروان از موضوع خبر داشته باشد ، این سازش وجا بجائی نيروها را رهبری ميکنند.  در نوشته تورن جنرال امین حکیم قوماندان اوپراتیفی پروان ، از فعاليت های پشت پرده این دونفر نام برده شد وگفته شد که وقتیکه من از این سازش خبر شدم به پوسته های مربوط خودم رفتم ودیدم این دونفر بنام کادرهای حزبی به پوسته های دولتی در سالنگ جنوبی آمده اند ووظايف محوله را انجام داده بودند. من ووالی ولایت پروان وخاد ازسازش  و انتلاف با مخالفین بی خبر بوديم ولی آنها  به نفع خاینین وطن به بهانه دستورهیئت رهبری حزبی تبلیغ کردند و پوسته ها را تسليم شورای نظار نمودند.

نوت نوشته جنرال وکیل خان ادامه دارد.  امید است که آدینه سنگین وآقای نبرد که در آغاز این سازش هابا شورای نظاروجنرال دوستم بر اساس نوشته تورن جنرال امین حکیم قوماندان اوپراتیفی ولایت پروان در زمان سازش کميته ولایتی پروان  مسئول اين کاربودند، معلومات دهند.   آقای سنگین وآقای نبرد اگر خواسته باشند ميتوانند جهت روشنی بیشتردر قضایای جريان را بنگارند. من بخاطرروشن شدن حقایق حاضرهستم که بدون کم وکاست ، نوشته های آقای آصف نبردوآدینه سگین وجنرال دوستم را هم انعکاس بدهم.  تيلفون وایمیل خودرا به کسانیکه در این سازش سهم داشتند، می گذارم تا حقایق را بیشتر روشن سازند.  اين کمکی خواهد تا دلقکان قلم مانند ضابط صالح محمد ریگستانی پنجشیری وجنرال نبی عظیمی  ، نتوانند در آینده با قلم پردازی قهرمان سازی کنند.

 

banamnewspaper@hotmail.com

 ماهنامه طنزی وانتقادی بینام در تورنتوایالت آنتریوی کاناد تیلیفون تماس 5192652949

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت سوم

 

درنوشته های قبلی خود گفتم که نویسندگان احزاب وتنظیم ها بخاطر شهرت خود ورهبران خود از هیچگونه وارونه نویسی  خود داری نکردند از خود و رهبران خود مانند ضابط صالح محمد ریگستانی حاتم بیگ زمان یعنی کابل گیرک دیگر ساختند وهم نبی عظمی ها از خود شان قهرمان سازی کردند در حالیکه هردو طرف مزدور روس وامریکا بودند نه در زمان قدرت خود کدام افتخاری به ملت کمایی کردند ونه بعد از سازش خود به ملت افتخارکمایی کردند. این هردوقماش سوگند خورده مانند شاه پرستان وداوود پرستان ، طالب وچپ وراست بدنام به وطن وملت خیانت کردند وتا امروز خاین هستند ودرآینده  نظر به گذشته شان ملت  امید صداقت از این دوقماش بدنام ندارند. نویسنگان این دوقماش بخاطر فریب ملت مظلوم افغانستان هميش بخاطر برائت خود ورهبران خاین خود دست به وارونه نویسی زدند وخواستند که مرچ سیاسی به چشم ملت بزنند واز آب خت ماهی بگیرند کوشش کردند که وقایع ورویداد های که در وطن رخ داده بخاطر پنهان کردن خیانت خود یکتعداد از این نویسندگان گناه را بگردن  کشور باستانی ما ، خراسان قدیم یا خراسان عهد اسلام ، آریانای کهن وافغانستان امروز انداختند ونه گفتند که خیانت وجنایت ما ورهبران ما سبب بربادی ملت افغانستان شد، بلکه گفتند با بی شرمی این خط باستانی از لحاظ موقعیت حساس جغرافیائی ، جیوپولتیکی  وسوق الجیشی  که از نگاه موقعیت به دروازه  شرق تبدیل شده  ودشمنان افغانستان ومنطقه می گویند که فتح افغانستان فتح هند وآسیای میانه  حتی آسیا می باشد ومزه تنگی ابریشم از دهن جهان هنوز نرفته است.  این سر زمین  نه بخاطر جنایت ما ورهبران ما بلکه بخاطر موقعیت جغرافيائی اش به اثر سم ددان استعمار گر به گرد آسیاب تبدیل شده است  در حالیکه این احزاب وتنظیم های خاک فروش وخاین خودشان وپدران شان در آوردن استعمار، ویرانی وچور وچپاول افغانستان در طول تاریخ دست داشتند وهرزمان در افغانستان یک شاه شجاع  از طرف استعمارگران به کمک مزدوران داخلی زمام این مامملکت را بدست گرفتند وباداران شا ن ثروت ودارایی عامه را به همدستی مزدوران داخلی شان به یغما بردند.  نه موقعیت جغرافیائی این سر زمین سبب ویرانی شده ، بلکه خود این خاینین وطن فروشان با باداران استعماری شان سبب بربادی وطن وملت افغانستان شده اند ود ر هر هجوم بیگانه دست خاینین وطن خصوصاً در سه دهه وتا امروزآشکاربوده است. آنهاافغانستان را به ویرانی وبربادی کشاندند.  جنایت این احزاب وتنظیم ها ورهبران شان سبب بربادی ملت وطن شده وهنوز دست در کشتار ملت وبربادی وطن خودشان وباداران شان دارند. آنها بجائیکه از ملت افغانستان معذرت بخواهند از ملت افغانستان بخاطر جنایت شان امتیاز میخواهند بنام جهبه متحد ، بنام جرگه اقوام ، بنام انتخابات ریاست جمهوری وشورا ، بنام لوی جرگه.  این احزاب وتنظیم ها با دولت استعماری کابل به چشم ملت  مرچ پاش می دهند. در حالیکه ملت تمام نیرنگ های این احزاب وتنظیم های خود فروخته را می شناسند وبه چال وفریب شان آشنایی دارند . چون ملت  در گروگان خاینین واستعمارگران قرار دارند فریا داز مجبوری در زنجیر اسارت می کشند واز نادانی  ، جنایت خائنین واسعمارگران را قسمت ونصیب می خوانند. این دوقماش  جنایت کار دوروز سیاه را بخود اختصاص داده اند که هردوروز را گلب الدین حکمیار که خوداش هم از همین دو قماش بدنام حزب دموکراتیک خلق ومجاهد سوگند خورده است. دریک سخنرانی تاریخی و جالب خودگلبدین حکمتیار بمناسبت کودتا هفت ثور در سال 2000 میلادی  میگوید (وقتی در اواخر سال 1370 خورشیدی حکومت حزب دمکراتیک خلق  به اثر توطئه  خاینانه  هیئت رهبری خود وملل متحد بسوی زوال و سقوط  می رفت اصلا" دو کودتا بنام  هفت ثور وجود دارد که عبارت ازکودتا هفت ثور  1357 حزب دموکراتیک خلق  وهفت ثور 1371سازش مجاهدین با حزب دموکراتیک خلق به بهانه صلح ملل متحد ویا بنام مصالح ملی بعد از منحل شدن حزب وطن وپناهنده شدن داکتر نجیب در دفتر ملل متحد به اساس دسیسه همرزمان خودداکتر نجیب الله   
ــ ما طرح بنین سیوان را قبول نمودیم ! ، ولی دیگران آنرا سبوتاژ کردند !
ـ اسلام آباد بخاطر جلوگیری از بقدرت رسیدن یک رهبر پشتون ، تاکید داشت تا استاد ربانی قدرت را در کابل بدست بگیرد !
ـ رهبری کودتای سال 1990 م را نه جنرال تنی ، بلکه جنرال آصف شور به عهده داشت ! ـ
این خاین راست می گوید که قوای نظامی گلب الدین حکمتیار قبل از آمدن  احمدشاه مسعود به کابل در هفت ثور داخل کابل شده بودند. اینکه احمدشاه مسعود ودیگر دارودسته خاین مجاهدین هشت ثور داخل شدن کابل می دانند تا با این تقلب خودرا از نام هفت ثور دورسازند در حالیکه حزب دموکراتیک خلق در سازشی که با مجاهدین تحت نام صلح ملل متحد بنام مصالح ملی یکی از نیرنگ های هیئات سازش گر رهبری حزب دموکراتیک خلق در برابر مجاهدین بی سواد وسوگندخورده داخل شدن مجاهدین درروز هفت ثور 1371 بود

گلب الدین با بی شرمی  میگوید آصف شور سر کرده کودتای شهنواز تنی بود نه شهنواز تنی ،حرفی است از دهن یک احمق.  اگر آصف شور بود یا شهنواز تنی  این باند قاچاقبر با آی اس آی وگلب الدین ارتباط داشت سگ دم سگ سگ است کله سگ سگ است تمام تنه سگ سگ است فرق به ملت افغانستان ندارد که شهنواز تنی با تو ارتباط داشت یا آصف شور وتو داخل کابل به زور دارودسته همین اشخاص در روز هفت ثور 1371 شدی نه به زور خود.  در حالیکه  با احمدشاه مسعود سخن می زدی بخاطر فریب احمدشاه مسعود ودیگر ملت افغانستان در مخابره حرفهای زیر را با بی شرمی زدی . همه می دانند  که دارودسته تو چندین منطقه کابل را به اثر سازشی حزب  توباجنرال رفیع ودارودسته پشتونیزم آن  گرفته بودند. این حرفهای توبه اشک تمساح می ماند اگر هیئت رهبری   بخش پرچم وخلق حزب دموکراتیک خلق به حزب وآرمان حزبی خود خیانت نمی کرد داخل شدن شما در پروان کاپیسا وکابل ناممکن بود. چون تو همیش از بی حیایی کار گرفتی در مخابره با احمدشاه مسعود میگویی (رهبران ومن  اين را ترجيح مي دهيم كه مجاهدين فاتحانه، سربلند با اسلحه خود وارد كابل شوند. هدف از وارد شدن به كابل با اسلحه اين نيست كه خداي ناخواسته در كابل خونريزي شود، ما هرگز نمي خواهيم يك قطره خون هم در كابل ريخته شود... ولي ما نمي خواهيم كه در تاريخ مجاهدين نوشته شود كه آنها نتوانستند كابل را فتح كنند، از طريق ملل متحد قضيهء شان حل شد، از طريق مداخلات بين المللي قضيهء شان حل شد، ما مي خواهيم در پايان تاريخ جهاد ما نوشته شود كه مجاهدين سر بلند، فاتح و با اسلحه خود، با شعارهاي تكبير در حاليكه پرچم اسلام را بر افراشته بودند از چار طرف وارد كابل شدند، ما همين را مي خواهيم، ما همين پاليسي را اختيار كرديم و اين را به نفع جهاد مي شماريم .حکمتیار)

قبلاً گفتم این وطن فروش قوم شرم با بی شرمی به زور تنی ها ورفیع ها مانند شورای نظار به زور جنرال عظیمی ها ،مزدک ها وکویانی ها داخل پروان شدند وبعدا داخل کابل.  حکمتیار میگوید که من طرح ملل متحد را پذیرفتم دیگران سبوتاژکردند. همه می داند که تو به هیچ عهد وفا نکردی ودرقاموس تو وفا به عهد نبوده ونیست وتو آن قدر بی شرم هستی که سر ولی نعیمت خود آی اس آی تهمت می زنی که آی اس آی بخاطر مسئله پشتونستان کوشش داشت تا ربانی رییس جمهور شود نه یک پشتون . دولت پاکستان وملت افغانستان همه میدانستند ومی دانند که نه در سر تاجيک شما ونه در سر پشتون شما رهبران مزدوران آی اس آی غیرت افغانی بود است.  شما  نه پشتونستان  حتی افغانستان را به پاکستان فروختید وداخل آسیای میانه هم به نفع پاکستان می شدید وهنوز هم مزدور پاکستان هستید  شما کوشش داشتید که در وطن فروشی از یکدیگر سبقت بگیرید ، نه وطن را نجات بدهد.

همچنان بی شرم  دیگر یعنی احمد شاه مسعود در مخابره بتو با بی شرمی می گوید (صداي مرا مي شنويد؟
حکمتيار: بلي مي شنوم، مطالب اساسي و عمده تقريباً همين ها بودند.
مسعود: در قسمت توطئه ها فکر مي کنم که کاملاً هم نظر باشيم، يک قسمت مسايل تبليغات است که شايد تبليغات مختلف پخش شده باشد، و يا رسيده باشد و يا مردم خواسته باشند تبليغي بكنند، مگر فكر كنم با اينكه من بزرگان را در پشاور در جريان قراردادم كه وزير خارجه حاضر است كه حكومت جهادي را قبول بكند، يا شايد كه شما در جريان نبوده باشيد، كه بايد
مختصر بگويم كه: بعد از فتح چاريكار و فتح بگرام دولت ثبات خود را از دست داده و همان بود كه تماس گرفت، و در تماس ها من حاضر شدم كه وزير خارجه را بپذيرم بيايد و همراهش صحبت صورت بگيرد، وزيرخارجه كه آمده بود با دو طرح، يك طرح شخصي خودش و يك طرح كه به اصطلاح از طرف رفقاي خود آورده بود، طرح رفقايش تقريباً شبيه يك حكومت ائتلافي بود و طرح خودش اين بود كه زمان حكومت ائتلافي گذشته و بهتر است كه ديگر ما از قدرت كنار برويم. من خودم برايش جدي و قاطع گفتم كه پايين تر از حكومت مجاهدين هيچ چيز را ملت افغانستان قبول كرده نمي تواند و مجاهدين قبول كرده نمي توانند، و من تشويقش كردم كه رفته و رفقاي خود را قناعت بدهد و حاضر شود، كه فرصت از دست نرود، و بهترين فرصت همين است كه فعلاً اعلان بكند كه ما يك حكومت جهادي را مي پذيريم، و در پرواز دوم آمد و اعلان كرد كه ما قبول داريم و حاضر هستيم، كه اين پيام را آورد من به شخص استاد رباني، شخص استاد سياف، حضرت صاحب و همه توسط مخابره پيام دادم و گپ هم جدي شد و گفتند كه شما فعلاً سر يك تشكيل حكومت جهادي كه بيايند و قدرت را در كابل بگيرند مشوره كنيد و به نتيجه برسيد، ديگر فكر مي كنم كه قضيه را اگر از اول تا آخر تشريح هم بكنم همين مطلب آخرش است، و آن مطلب همين است كه طرف مقابل يك حكومت جهادي را پذيرفته، ديگراصلاً مسئله كودتا، توطئه و قدرت را به زورنظامي غصب كردن، چيزي ديگري وجود ندارد و إن شاء الله وجود نداشته و ندارد. تا اينجا إن شاء الله شنيده شد.

حكمتيار: من شيندم، منتظرم باش حرف هاي شما تكميل شود و يا در همين رابطه ملاقات با وكيل چيزي عرض كنم؟

مسعود: خوب است كه در همين رابطه اگر چيزي داشته باشيد بگوييد.

حكمتيار: تا جاييكه من در جريان هستم و به من اطلاع دادند از چندين چينل و از كساني كه در ملاقات با شما و حتي جنرال رفيع كه روز پيش آمده بود، آنها چهار پيشنهاد داشتند:

اول اينكه تشكيل يك حكومت ائتلافي.

دوم عدم حمله بر كمربند امنيتي كابل.

سوم در صورتيكه كمربند امينتي پوسته هاي كابل مورد تعرض مجاهدين ما و يا ساير احزاب قرار بگيرد بايد نيروهاي شما در پوسته هاي كمر بندي امنيتي كابل جابجا شوند.
چهارم اگر حكومت موقت طبق طرح بينن سيوان مي شود، بايد امنيت شاهراه كابل حيرتان توسط نيروهاي يك ائتلاف سه گانه شوراي نظار، رشيد دوستم و دولت تأمين شود.
براي من اين حرف چند بار گفته شد، رشيد دوستم آن ها گفتند، كه من با اين توافق نكردم و گفتم كه ديگر وقت تشكيل حكومت ائتلافي گذشته، حزب وطن ديگر منحل است هيچ وجودندارد و ما به ائتلاف نيامديم و گويا آنها ناراض شدند فرداي همان روز منطقه را ترك گفتند و برگشتند به مزارشريف، آنها اين مطلب را براي من گفتند و جنرال رفيع هم تقريباً مطالب شبيه به اين داشته، به هرصورت نمي دانم كه حقيقت از چه قرار است؟ )

همه می دانند که قبل از سازش کمته ولایتی پروان وتصرف ولایت کاپیسا توسط حزب اسلامی ، احمدشاه مسعود با وکیل وزیرخارجه   ،جنرال مومن ، دوستم ، کاویانی ، مزدک  وجنرال عظیمی وچند بدنام دیگر در جبل السرا ج دیده بودند وبه حکمتیار خودرا فاتح پروان وبگرام نشان می دهد و میگوید که بعد از فتح پروان وبگرام با وکیل وزیر خارجه من دیدم  ومن حکومت ائتلافی را قبول نکردم.  آصف دلاور و جنرال بابه جان بودند که تا آمدن باداران استعماری شما بعد از طالب همرای شما بود. مگر دار ودسته تعدادی ازپرچمی ها تا امروز نمایندگی از یک پیوند نامقدس باشما  نمی کند. جهبه متحد ملی با مصطفی ظاهر ، علومی ، وگلاب زوی  کارکی بود شما همیش بخاطر فریب ملت افغانستان نه تنها به ملت افغانستان دروغ گفتید حتی به یکدیگر دروغ گفتید. صدها بار قسم کردید حتی در خانه کعبه  وبعد قسم خودرا شکستاند. نه حرف شما قابل باور است ونه قسم شما قابل باور است. یکجا شدن دوستم با هردوی شما جنگ های کابل وآشتی شما با یکدیگر وائتلاف شما کثافت کاران در برابر طالب ومزدوری شما به استعمار بعد از فرار طالب تا امروز نمایندگی از بی وجدانی تعدادی ازرهبران حزب دموکراتیک خلق ومجاهد سوگند خورده نمی کند؟

 قبلاً نوشته  وحرفهای عزیز پیشرو وآقای فاروق پاسدار را بخاطر رد چرندیات ضابط صالح ریگستانی  به نشر سپردم.  حالا نظر به وعده قبلی خود نوشته تورن جنرال امین حکیم را که مخالف کميته ولایتی پروان در سازش حزب دموکراتیک خلق با شورای نظار بود ، وارونه نویسی جنرال عظمی نویسنده کتاب اردو وسیاست را برملا می سازم.  واین نوشته  خیانت وسازش تعدادی ازرهبران حزب دموکراتیک خلق را با مجاهدین خصوصاً شورای نظار نشان می دهد وثابت می کند که هفت ثور1371 پیروزی مجاهدین نبود بلکه یک سازش بین حزب دموکراتیک خلق ومجاهدین سوگند خورده تحت نام صلح ملل متحد ویا بنام مصالح ملی  بخاطر فریب ملت افغانستان بود که بعد از این توافق سه جانبه ،مملکت به ویرانی وملت بخون کشانيده شد.  از یک ملت زنده آتش وخاکستر خون وقبر باقی ماند وائتلاف دو جناح جنایتکار بنام حزب دموکراتیک خلق ومجاهد سوگند خورد سبب آمدن طالب والقاعده واستعمار گران وباز شدن پای دوباره روس در مملکت شد

(حقایق در باره فروپاشی حاکمیت (حزبی و دولتی ) ولایت پروان

در اپریل 1992 و نقش ستون پنجم

در حوادث تسلیمی مربوط به سقوط پروان وتحت نظارت گرفتن خودرا تورن جنرال امین حکیم به دستور کميته ولایتی تایید کرده واز صالح ریگستانی نام نبرده است. اين ثابت می سازد که صالح ریگستانی چندان نقشی در تسلیم ولایت پروان نداشته است.  به گفته عزیزپیشرو در تسلیمی پروان به دستور رهبران حزب دموکراتیک خلق به اساس سازش با مجاهدین صورت گرفت . تورنجنرال محمد امین حکیم که در آ ن موقع قومندا ن عمومی اپراتیفی ولایت پروا ن بود واکنون در حوالی شهر فرانکفورت جمهوری آلمان زندگی میکنند. نوشته زیر از وی است. همچنين محترم جنرال وکیل خان معاون خاد ومعاون والی پروان در زمان تسلیمی ولایت  پروان وکابل وبعد از گرفتن ولایت پروان  هم توسط مجاهدین (احمدشاه مسعود ) اورا بحیث رییس خاد ولایت پروان مقرر کرد . وکیل خان یاداشت های خودرا نظر به وعده قبلی خود فرستاده  که در قسمت چهارم این نوشته به نشر می رسانم. این شما واین نوشته تورن جنرال امین حکیم ،  منتظر یاداشت های محترم جنرال وکیل خان باشید:

« ساعت یک بعد از ظهر مؤرخ 12  ا پریل 1992 اطلاع گرفتم که جنرا ل مؤمن قومندان گارد ملی(1) از اوامر قومندانی ا پرا تیفی اطاعت ننموده بالای بیسیم حاضر به دادن راپور و صحبت نمیشود. من با جنرال طارق والی ولایت و چند تن ا ز افسرا ن  قوماندانی به صورت فوری عازم فرقه دوم در و لسوالی جبل السراج شدیم تا ا ز یک سو  موضوع را بررسی نمائیم و از سوی دیگر تدابیر جدی اتخاذ کنيم. ساعت یکنیم بعد از ظهر جلسه قرارگاه را دایر نموده و پس از ارزیابی وضعیت، بمن وظیفه داده شد تا شخصآ جهت تثبیت موضوع با گروپ کار به دره سالنگ جنوبی حرکت نمایم.

به سایر مسئوولین قطعات و جزو تام ها تقویت پوسته ها و احضارات درجه ا ول محاربوی داده شد.

اینجانب مطابق  هدا یت قرارگاه، ساعت دو بعد از ظهر بصوب وظیفه حرکت نمودم.اما قبل از رسیدن به تونل سالنگ جنوبی در منطقه اولنگ یک عراده جیب را مشاهده نمودم که به مجرد توقف زرهپوش من دو تن افراد ملکی توسط همین موتر دو باره به طرف بغلان برگشت نمودند. من از افسران در مورد طالب معلومات شدم. آنها گفتند که اشخاص مذکور آصف نبرد و آدینه سنگین بودند که از ولایت بغلان آمده بودند ودر میان پوسته ها ائتلاف قوای دولت را با شورای نظار تبلیغ میکردند. آنها به افسرا ن و سر بازان میگفتند که طبق هدایت مقامات حزبی و دولتی از ورود افراد شورای نظار به داخل پوسته ها ممانعت ننموده و به آنها همکاری همه جا نبه  نمائید. من علاوه بر آن اطلاع یافتم که جنرال مؤمن و قطعه دوستم مقیم سالنگ جنوبی افراد مسلح شورای نظار را قبلا در داخل پوسته های شان جابجا نموده اند.  البته با دریافت همچو وضعیت نا مطلوب تصمیم برگشت به جا نب قرارگاه فرقه دوم گرفتم و موضوع را به قرارگاه گزارش دادم. پس از فیصله قرارگاه بالنوبه والی ولایت و من با لوی درستیز [ آصف دلاور ]  تماس گرفته و موضوعات بالا را گزارش دادیم. دلاور گفت که این موضوع را من تدقیق مینمایم وبعدا به شما اطلاع میدهم. بعدآ دلاور توسط تیلفون چنین گفت :«  در باره اطلاع شما من با رفیق مزدک صحبت نمودم. او گفت به ر فقا اطمینان بدهید که آ ن دو تن، از رفقای  اعضای شورای مرکزی حزب اند و از جانب کمیته مرکزی حزب و ظیفه دارند تا اهداف مصالحه و آشتی ملی و هم پروگرام های صلح دولت را تبلیغ نمایند وپوسته ها را مورا ل  بدهند. در مورد اینکه شورای نظار در داخل پوسته های گارد و فرقه 53 افراد دوستم جا داده شده اند،بکلی غلط است . آ نها همه افراد مربوط  دوستم اند که  به خاطر تغییر و تبدیل پوسته ها آمده اند. شما نهایت دقت نمائید تا کدام سؤ تفاهم میان قطعا ت شما و آنها رخ ندهد، زیرا دشمنان از این اطلاعات غلط میخواهند به نفع خودشان ا ستفاده نمایند. ا لبته جنرال مؤمن قومندان قطعه گارد، افسر با دسپلین است، اطلاعا ت مذکور را در مورد وی باور نکنید زیرا او مستقیمآ از قومندانی گارد دستور میگیرد.»

بعد از صحبت لوی درستیز قرارگاه ولایت تصمیم گرفت تا جهت سوق و اداره بهتر قوت ها، ایجاد قرارگاه با صلاحیت تری را از مرکز برای سوق و اداره قوت ها ی ولایت پروا ن، به محترم رئیس جمهور پیشنهاد نماید. بنابرآن والی ولایت پس از دادن گزارش به رئیس جمهور پیشنهاد مذکور را مطرح نمود و رئیس جمهور پیشنهاد را پذیرفت. او گفت که لوی درستیز و قوماندان گارد جهت سوق و اداره به جبل سراج اعزام میگردند. ساعت 5 عصر بود، من ا ز تقویت پوسته ها راپور گرفتم و انتظار ورود لوی درستیز و قوماندان گارد را بی صبرانه میکشیدیم. به قطعات مربوط خویش احضارات دادیم. ساعت 7 شام دوباره والی ولایت با شخص رئیس جمهور تماس گرفت و گفت که: تا اکنون لوی درستیز و قومندان گارد به فرقه دوم ( جبل السراج) نیامده اند. رئیس جمهور فرمود: " هدایت داده ام آنها با قوای کمکی نزد شما می آیند."

شب سپری شد اما از آنها معلومی نشد. بتاریخ 13 نیز ما ا نتظار کمک از مرکز بودیم ، اما تا حوالی ساعت 6 عصر با و جودیکه سه بار دیگر والی ولایت با رئیس جمهور صحبت نمود ولی مسئوولین از مرکز وهمچنان قوای تقویتی آنها معلوم نشد. اما محترم رئیس جمهور امر دفاع از مواضع امنیتی را به ما هدایت داده بود  و ما مصروف اجرای وظایف خویش بوده از سیاست مصالحه ملی و تطبیق عملیه صلح سازمان ملل متحد پشتیبانی میکردیم.

ساعت 6 عصر ناگهان چند فروند هلیکوپتر نزدیک به 50 تن سرباز و افسر را به فرقه دوم رسانید. والی ولایت را شخص لوی درستیز به بگرام نزد خود خواست. با وجود یکه والی ولایت اصرار ورزید که ما طبق هدایت رئیس جمهور منتظر شما و قوماندان گارد هستیم، زیرا اوضاع در اینجا ایجاب مینماید تا شما همین حالا به جبل سراج بیا ئید. اما لوی درستیز قبول نکردو به والی گفت : " در یکی ا ز هلیکوپتر ها به بگرام بیائيد و وظایف ساحه جبل سراج را به قوماندا ن  فرقه بسپارید". والی ولایت مطابق هدا یت لوی درستیز به بگرام پرواز کرده و من نیز با همان هلیکوپتر به محل قرارگاه خویش که در چاریکار بود،آمدم وامر جمع آوری ا فسران قرارگاه را دادم.

بعد از گزا رش کوتاه در مورد وضع عمومی، امر دادم تا به خاطر د فع  و طرد تقرب افراد مسلح شورای نظار و بلند برد ن مورال سربازان پوسته های امنیتی قرارگاه، تمام افسران و خورد ضابطان قرارگاه به پوسته ها وظیفه بگیرند و به رئیس ارکان امر نمودم که ارتباط دایمی را تآمین نماید. بعد معاون نوکریوا ل اپراتیفی نزدم آمد و گفت: تا اکنون څارندوی  و امنیت دولتی طبق معمول راپور خیرت نداده اند. به معاون نوکریوال اپرا تیفی امر داده شد تا توسط یک عراده زرهپوش به قومندانی څارندوی برود،  موضوع قطع ارتبا ط تلفون و بیسم و عدم راپور را بررسی کند. زرهپوش حامل مذکور در مقابل کمیته ولایتی از طرف افراد مسلح شورای نظار دریش داده شد و مانع رفتنش به طرف قومندانی څارندوی گردید. نا چار معاون نوکریوال به قرارگاه عودت کرد و قضیه را گزارش داد. بعد از ان جلسه قرار گاه را دایر نمودم. در ابتدا  از دگروال ربانی آمر امنیت قرارگاه در مورد وضع عمومی معلومات خواستم. او برایم گفت: ما با توافق همه  ا فسرا ن  خویش  با احمد شاه مسعود ائتلاف نموده ایم. و تنها در مورد محافظین شما چیزی گفته نمی توانم . بصورت عا جل موضوع ائتلاف څارندوی، خاد و گفته آمر امنیت قومندانی اپراتیفی را به عظیمی راپور دادم و علاوه کردم که در قومندانی څارندوی ، خاد و کمیته ولایتی افراد مسلح شورای نظار جابجا شده اند. ولی تا اکنون در پوسته های امنیتی قرارگاه اپراتیفی نفوذ ندارند. از او پیشنهاد کمک عاجل پرسونل را از مرکز نمودم. اما با وجود تکرار راپور های بعدی، متآسفانه نه کمک و نه هدایتی از طرف عظیمی دریافت کردم. خواستم این موضوع را به وزیر دفاع بعرض برسانم، ولی موصوف در وزارت نبودند.

میخواهم درین قسمت روی اتهام بی بنیاد و بی اساس عظیمی که در مورد من بطور کاملآ نا درست و غلط و دور از معیار های اخلاقی و افغانی در کتاب ترتیب داده شده" اردو و سیاست " نوشته مکث نمایم و آنچه را که حقیقت دارد بازگو نمایم:

من در قرارگاه مصروف اخذ راپورها و دادن اوامر بودم که در حوالی ساعت یک شب 13 بر 14  اپریل 1992 فاروق پاسدار منشی کمیته ولایتی وقت پس از توقف کوتاه در نظام قراول، نزدم آمد و با عجله چنین گفت: " قوماندان صاحب! مطابق هدایت کمیته مرکزی ولایت ما با شورای نظار ائتلاف نموده است، لهذا شما به تمام قطعات و جزو تام های قوماندانی و سایر قوتهای امنیتی ولایت بحیث قوماندان اپرا تیفی  این امر را ابلاغ  نمائید تا کدام برخورد میان افراد مسلح شورای نظار و قوت های امنیتی دولت صورت نگیرد ، زیرا والی ولایت نیز در مرکز است."

من از شنیدن این حرف ها متعجب شدم. چون والی ولایت هم با لوی درستیز نزد رئیس جمهور رفته بود و در ولایت موجود نبود تا موضوع را به وی اطلاع میدادم و این مسئله را بررسی مینمود، بنآ به دفتر وزیر تماس گرفتم تا از وی طالب هدا یت شوم، اما او را نیافتم. بعد من به منشی کمیته ولایتی استدلال نمودم که: این ائتلاف از طرف کدام مرجع با صلاحیت دولتی به قوماندانی هدایت رسمی داده نشده است. بنآ من این کار را قبول ندارم. زیرا اجرای این عمل را مغایر و مخالف عملیه صلح ملل متحد میدانم و رئیس جمهور نیز برای ما امر دفاع داده است.بعد از این جواب قاطع پاسدار رفت اما شبکه " ستون پنجم" در داخل قرارگاه فعال و داخل عمل گردید. زمانی من اطلاع اصل نمودم که هیئت رهبری قوماندانی هریک برید جنرال فاروق اوریاخیل رئیس ارکان، جنرال صادق آمر سیاسی، دگروال ربانی آمر امنیت و محمد افضل امان آمر ا پراسیون به هدا یت مستقیم فاروق پاسدار منشی کمیته ولایتی حزب و به همکاری خلیل بایانی سابق مدیر امنیت دولتی ولایت پروان، افراد شورای نظار را داخل پوسته ها امنیتی مینما یند. با کشف موضوع من به دگروال دادالله قومندان غند توپچی امر دادم تا از ورود افراد بیگانه در داخل پوسته های غند جلوگیری نماید، اما او از امرم اطاعت نکرد. مجبور در مرکز با عظیمی در تماس شدم. پس از دادن راپور، از او تقاضا نمودم از مرکز بالای کوردینات قرارگاه خودم نیز عملیات نمایند. چه برای من به حیث یک ا فسر اردو سازش با همچو دسایس و سکوت در برابر چنین توطئه ها غیر قابل پذیرش و ننگین بود. ولی عظیمی در برابر راپور و تقاضای من هیچ عکس العمل نشان نداد. اما کجاست وجدانی تا حقایق را آن طوریکه واقع شده بود مینوشت و از تهمت گفتن بر اشخاص و افراد با وجدان و پاک که طرفدار واقعی مصالحه و آشتی ملی در کشور  بودند و تا اکنون به آن اعتقاد دارند، پرهیز میکرد. عظیمی بر خلاف واقعیت در صفحه 545 « اردو و سیاست » با دیده درایی نوشته است که : " ساعت ده بجه شب از چار طرف انداخت های سلاح ثقیله بالای چاریکار صورت گرفت . غند توپچی گروپ اپرا تیفی پروان، جواب های نه چندان مؤثر میداد. عده یی افسران شکارمخالفین شده بودند و قرارگاه اپراتیفی نیز با آنها ارتباط پیدا کرده بود. مخالفین بدون جنگ مواضع غند توپچی را اشغال کرده و داخل قرارگاه گردیده بودند.

در نزد من یعقوبی، دلاور و مانوکی منگل جمع شده بودند. من همراه همین صحبت می کردم و از نزد وی وضیعت را می پرسیدم.

اما امین میگفت خیریت است . ارگانهای امنیتی پروان میگفتند که امین تسلیم شده و مجاهدین فیر های شادیانه کرده به یک دیگر تبریک میگویند. جنرال طارق موجود نبود. دقیقآ نمی دانستم که وضع چگونه است.یکی میگفت همین اکنون چاریکار باید بمبارد شود، دیگری میگفت باید گارنیزیون کابل دخالت کند.... بالا خره امین گفت وضع نورمال است، برادر های مجاهد در پهلوی من نشسته اند و برای شما سلام میفرستند.:"

من در جواب این نوشته عظیمی میگویم روی دروغگو سیاه. من تقاضای عملیات بر کوردینات قرارگاه خود را مینمایم و بعد به وسیله توطئه گران زندانی و چند روز را تحت نظارت بسر می برم ولی عظیمی مینویسد که" امین تسلیم شد. "  باید بگویم که بر خلاف ادعای عظیمی در آنشب بالای چاریکار یک فیر هم صورت نگرفت . سالنگ جنوبی، جبل سراج و چاریکار بدون حتی یک فیر از برکت فعالیت " ستون پنجم " به شورای نظار تسلیم داده شد. در این شبکه فاروق پاسدار منشی کمیته ولایتی، جنرال مؤمن قوماندان قطعه گارد ملی که در عین حال قوماندان تمام قطعات جابجا شده در سالنگ جنوبی نیز بود، جنرال خواجه محبوب قوماندان فرقه دوم مستقر در جبل سراج، استا د محمد گل قوماندان کندک چهار قومی، خلیل بایانی سابق مدیر امنیت ولایت پروان،  جنرال فاروق رئیس ارکان قوماندانی عمومی اپراتیفی،   جنرال صادق آمر سیاسی قوماندانی اپراتیفی، دگروا ل ربانی آمر امنیت قومندانی اپراتیفی، افضل امان آمر اپراسیون  قومندانی اپراتیفی، دگروال دادالله قوماندان -غند توپچی قوماندانی اپراتیفی شفق آمر امنیت ، احمد جان آمر جنایی و سیف الدین آمر سیاسی قوماندانی څارندوی و شریف قوماندان کندک نظم عامه شامل بودند. آنها به کمک مستقیم لوی درستیز آصف دلاور و جنرال عظیمی موفق شدند. زیرا دلاور و عظیمی که مقام و مسئوولیت های حساس داشتند و تا آخر مورد اعتماد ما بودند، با سوء استفاده از مقام خود و این اعتماد درسالنگ جنوبی بنام تغییر و تبدیل پرسونل پوسته های دوستم و فرستادن نماینده های کمیته مرکزی، ما را فریب دادند و حتی تآکید کردند که باید کاری نکنیم که سوء تفاهم و نزاکت ایجاد شود و بعدآ هم تدابیر رهبری پروان را سبوتاژ مینمودند. والی ولایت را به شکل توطئه از پروان دور ساختند و دسا تیر رئیس جمهور را با کار شکنی عملی ننمودند. این حقایق را همه افسران و حزبی های پروان میدانند. در دفتر کارم تا زمانیکه آنجا بودم یک نفر از شورای نظار حتی یک لحظه هم نبود، چه رسد که من به عظیمی بگویم: " برادر های مجاهدین در پهلویم نشسته اند و برای شما سلام می فرستند." بنابر همین مخالفت بود که به تاریخ 14 اپریل 1992 معاون منشی کمیته ولایتی به قرارگاه نزد من آمد و گفت:" پاسدار میخواهد در کمیته ولایتی با شما صحبت کند". قبول کردم یکجا با وی به کمیته ولایتی رفتم. منشی کمیته ولایتی در اتاقش موجود نبود. از معاون مذکور سوال کردم، کجاست پاسدار؟ گفت شما در اتاق انتظار داشته باشید وی فعلآ با رهبری شورای نظار مصروف است. من متعجب شدم که پاسدار حالا در کنار مسعود نشسته و به اعضای پاک حزب وطن زیر نام دستور کمیته مرکزی حزب وطن، امر و نهی  صادر مینمود. البته شنیدن چنین مسئله برای من غیر قا بل باور و غیر قابل تحمل بود. زیرا من جنرال اردوی منظمی بودم که همه عمر خود را در راه خدمت به وطن عزیز و در راه سعادت مردم سپری نموده و از سیاست انساندوستانه مصالحه ملی و آشتی ملی در نظر و عمل صادقانه دفاع مینمودم. در تفکر فرو رفته بودم که پاسدار آمد و برای من گفت:" به دستور هیئت رهبری شما دیگر به قول اردو نروید. این افراد شما را به جای دیگر انتقال میدهند. من با افراد مسلح شورای نظار و توسط یک عراده جیپ در یک نظارتخانه انتقال داده شدم و تحت نظارت گرفته شدم. بعد از چند روز شخصی نزد من در نظارتخانه آمد و گفت آمر صاحب مرا نزد شما فرستاد و میخواهد با شما در محل قرارگاه خویش ملاقات نماید. بیائید با هم برویم. با وجودیکه تشویش داشتم مجبور بر خاستم و با او روان شدم. فکر کردم محل قرارگاه مسعود در پنجشیر خواهد بود، ولی بعد از لحظه دیدم که موتر جیپ به طرف قرارگاه غند توپچی در تپه گلغندی دور خورد. زمانیکه از موتر پائین آمدم، دگروال دادالله قومندان غند توپچی نزدم آمد وگفت: قوماندان صاحب!  آمر صاحب انتظار شما را دارد. به محل قرارگاه داخل شدم. مسعود از جا برخاست. بر خلاف توقع من احوالپرسی وو ضیعت خوب کرد. او بعد از یاد آوری موفقیت های خود که به کمک" برادر ها" بدست آورده بود، از من بطور خفیف گله نموده بعد گفت: " من نظامی نیستم، شما باید با من همکاری نمائید و دوام وظیفه را پیشنهاد کرد. ولی من آنرا صریحآ رد کرده و گفتم : اکنون اجازه بدهید که به مرکز بروم، زیرا میدانم فامیل من طی این روز ها که با هم تماس نداریم، به تشویش هستند. او اجازه داد.  فردای آن همراه با تورن واسع توسط یک عراده جیپ به طرف مرکز روانه شدیم. در کابل کودتا صورت گرفته بود و محترم رئیس -جمهور تازه به ملل متحد پناه برده بود. من بعد از دیدن فامیل نزد وزیر دفاع رفتم. جریان تسلیمی ولایت پروان را به او مفصلآ راپور دادم و عصرآن روز به محل قرارگاه عظیمی آمدم و برای او هم گزارش دادم. او بدون اعتنا به گزارش و احساسات من، برایم گفت : ائتلاف با مسعود خیلی خوب شد که صورت گرفت. تو تشویش نکن، زیرا ما از جانب گلبدین تشویش داشتیم اگر او به قدرت می رسید ویا برسد همه ما را سر میبرد و برای اطفال ما هم رحم نمیکند و ... در حالیکه برای من شرکت در توطئه با هر دوی شان یکی بود. در افغانستان مسئله بالای صلح و جنگ، میان حفظ و غنای تمدن و عقبگرد بود و معامله و توطئه با هر یکی علیه دیگر نمی توانست  این آرمانهای من و هزاران عضو حزب وطن را برآورده سازد.  نزد من مسئله سر بریدن من مهم نبود. زیرا من به عظیمی گفته بودم که کوردینات قرارگاه مرا با توپ و راکت بزنید. من مرگ را پذیرفته بودم تا وطن از فاجعه یی که با ناکام شدن پلان صلح ملل متحد در پیش داشت، نجات داده شود. مگر متآسفانه چنین نشد . اما عظیمی که مزارشریف را تسلیم مخالفین عملیه صلح ملل متحد نموده بود، با ریختاندن اشک بازی را ماهرانه به پیش برد،علیه رئیس جمهور و پلان صلح ملل متحد به کودتا دست زد و بالاخره در رکاب مجددی با نشان ستر جنرالی تا تنگی ماهیپر شتافت و مسعود سر دسته مخالفین را در مقر فرماندهی خویش و پایتخت فراخواند و بالا خره با نهایت حقارت، پاسپورتی را به دستش دادند و رخصتش کردند. او این حرف رئیس جمهور محترم نجیب الله را باید به خاطر آورده باشد که زمانی به رهبری قوای مسلح جمهوری افغانستان گفته بود: " . . .آنهائیکه تیشه به ریشه حزب میزنند، نه تنها نفرین هزاران  انسان این وطن را نصیب میگردند، بلکه به زندگی و شخصیت خویش برای همیشه خاتمه میدهند".

بلی آقای عظیمی! قضاوت تاریخ صریح و سهمگین است. جفا به وطن و مردم و همچنان خدمت به آنرا تاریخ جاودانه در دل خود ثبت می نماید و در تاریخ ثبت خواهد شدکه تو مثل اسلاف خود عمل کردی.»

در فرجام هرگاه آقای عظیمی در مورد گفته های من ایراد و یا انتقادی داشته باشد. حاضرم تا در برابر افغانها و حضور داشت شخص او از گفته های خود و صحت آن دفاع نمایم و این چلنج را قبلآ به او میدهم.

تورنجنرال محمد امین حکیم

سابق قومندان عمومی اپراتیفی ولایت پروان

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت دوم

در قست اول این نوشته دامنه دار تذکر دادیم که ریگستانی به گفته ملت افغانستان از تمام جنایات مجاهدین خصوصاً از جنایت نابخشودنی حزب جمعیت که شورای نظار جزاین حزب بدنام زده تاریخ است  آگاهی دارد چرا چیزی درست نمی نویسد ومیخواهد خود وهیات رهبری شورای نظاررا مانند بیروی سیاسی ، شورای انقلابی وکمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق مفت و مجانی برائت بدهد و به چشم ملت خاک بپاشد؟

ریگستانی سوالی که در قسمت تره کی از گلاب زوی  کرده بود بخودش در قسمت احمد شاه مسعود بر می گردد ازتره کی اگر پیروان اش  نابغه  شرق ویک مارکسیست دوآتشه ساختند ، پیروان مجاهدین سوگند خورده خصوصاً شورای نظاراز احمدشاه مسعودکه تا صنف دوازده خوانده ناخوانده انجنیرنابغه جهادی ویک مسلمان موسیچه نمای بی گناه وحتی از یک آدمی که همسویه تره کی هم نبود بنام اش مسعود شناسی ساختند ومیخواند بالا تر از این هم بسازند

 ای کاش که  قهرمان سازان امروز وطن ما که از مرده ها قهرمان می سازند ،زندۀ در بین شان  وجود ندارد که بدیل مرده ها شوند ، نوشتۀ صالح ریگستانی را بخوانند که همه کاره درفتح کاپیسا کابل پروان بوده اند ،از ریگستانی پیروی کنند ، وارونه نویسی ومرده پرستی را بیاموزند.

مانند ریگستانی ملت مارا بخاطر پنهان کرد جنایت حزب ورهبرشان فریب بدهند تا نقاب بروی بدنامان تاریخ بکشند ، کاری که ریگستانی در نوشته های خود کرده است.

نوشته  وارونه وزیرکانۀ ریگستانی  مرا به تعجب انداخت ومجبور ساخت تا در جستجوی حقایق شوم وبدانم که حرفهای آقای ریگستان هم مانند کتابهای دستگیرخان پنجشیری ، کشتمند ، غوربندی ، زیری ، جلیلی ، نظیف الله نهضت ، شاه محمود حصین ، حسن شرق ، محتاط ، حقشناس ،جنرال بیگی وغیره که خودوحزب خود ورهبران خودرا قهرمان ساخته اند ، مرچ سرخ  غفلت برچشم ملت خود زده اند ، ولی ندانستند که ملت را فریب نداده اند بلکه با این نوشته ها چلوصاف بدنامی خودرا از آب کثافت حزبی وتنظیمی ، آی اس آی وکاجی بی بی گری  خود کشیدند، یکدگر خودرا فریب دادندوباخودخواهی وفرکسیون بازی دست به چرندیات زدند ، مورخین واقعی ملت افغانستان ونویسندگان افغانستان بادروغ های شاخدارفریب دادند. این نویسندگان برضدوحدت افغانستان کارکردند . نویسندگان وخصوصاً مورخین چتل وارونه نویس تاحال  بخاطرنژادپرستی ، زبان پرستی وقوم پرستی ، حزب پرستی ، تنظیم پرستی  دین ومذهیب پرستی وغیره جلوچرند نویسی رانگرفته اندواحساس مسئولیت دربرابرملت خودبحیث یک نویسنده و مورخ نکردند .

اقای صالح محمدخان ریگستانی  درنوشته چگونه واردکابل شدیم چنین می نویسد

(این است صفحاتی ازتاریخ خونین و سیاه ملت مظلوم ماافغانستان عزیز که گویای لغزش ازارزشهای مبارک جهاد ،اسلام ، وطن و آزادی بوده )

آقای ریکستانی وامثال شان اعمال روسها ، شاه ، حزب دموکراتیک خلق، داوود ، طالب ، را همیش جنایت خوانده اند از سر جنایت خود وباداران جنایتکار دیروزوامروزواستعمار گران دیروز وامروز که  با اعراب مرتجع در بربادی افغانستان با مجاهدین سوگند خورده همدست بودند وهستند وریگستانی را بعد از شرکت سهامی بن در پارلمان نشانده اند با جملات بی شرمانه لشم  از سر جنایت جنایتکاران  حزبی وتنظمی می گذرند  وبی شرمانه جنایت  مجاهدین سوگند خورده  را با جنایت خود اشتباه میخوانند ونمی گویند که ما مجاهدین سوگند خورده با رهبران قران خور ما بدتر از دیگران مرتکب جنایت  در افغانستان حتی در جهان شدیم ودر حال جنایت هستیم.  لعنت به وجدان کثیف تان که جرات  عفو خواستن واعتراف کردن ندارید. عوض اينکه ازملت افغانستان معذرت  خواسته  باشید با پُر رویی قهرمان سازی می کنید .

نمی دانم که وجدان شما  به کدام جا به مسافرت رفته است که من تکت هواپیما بگیرم تا وجدان شمارا سر جایش  برگردانم .

آقای ریگستانی شما ودارودسته شما مجاهدین سوگند خورده نبودید که ملت مارا بخاطر یک سلام دادن  سرکوچه به حزب دموکراتیک خلق وگرفتن تذکره تابعیت وکارت کارگری ودهقانی از موتر ها پائین کردید وتیر باران ساختید؟ امروز در پهلوی شهنوازها ، گلاب زوی ها، علومی ها ، دوستم ها می نشینید با استعمارگران فلاش شرافت فروشی سیاسی  می زنید وجدان تان به مسافرت رفته است ،حیای شما مگرسيماب در فضای آزاد شده که  دست بردروغ قلم دراز می کنید ،  باوارونه نویسی تشت واقعیت های تاریخی را واژگون می سازید ونمی دانید که در حقیقت طشت بدنامی خودرا از بام بی وجدانی خود پائین می اندازید وملت را بنام پشتون وتاجک وهزاره وازبک وغیره با هم می اندازید وشما سوگند خورده ها نیستید که خراسانی وفاشیست قبیلوی ساختید وبا بی شرمی در سایه دموکراسی غرب مرا تهدید می کنید که دنبال قاچاقبران  وخراسانی ها وفاشیسان را رها کنم.  می گویندما که رسوای جهانیم غم دنیا پشم است اگر غم دنیا پیش شما پشم است چرا دست به قلم دراز می کنید وخودرا با هزاران حرامزادگی قلمی نتنها میخواهد برائت بدهيد ، بلکه خودرا فاتح هرزمان ودوران قلمدادمی کنید.

ملت ما شناختی که از مجاهد سوگند خورده ، طالب بی وجدان ، شاه پرستان ، داود پرستان، حزب دموکراتیک خلق ، چپ وراست خود فروخته  دارند در این حیرانی غرق استند و فکر ميکنند که چطور از دست اين کرگسان تاریخ زده رها یی یابند . ولی شما با جنگ های زرگری وفریبنده میخواهيد که ملت افغانستان را با زی بدهيد.  در هرسايت انترنتی  وميدیا شما تاریخ زده ها نقاب بی شرمی برو می کشید ، مانند شعبده بازان سیاسی برچشم ودماغ ملت ما زهرپاشی قلمی می کنید .  توریگستانی در حالی می دانی که فاروق پاسدار وعزیز پیشرو  ودیگران زنده هستند دست به وارونه نویسی دراز می کنی.

 سازش هایکه با حزب دموکراتیک خلق شما با قرارداد های شرم آور خصوصاً قراداد سالنگ وقرار داد جبل السراج که سبب آمدن شما شده بود وکابل گیرک دیگر احمد شاه مسعود در تاریخ افغانستان مانند شاولی خان شد از آن انکار می کنید وواقعیت های  اصلی  که به ضرر کیش شخصیت سازی شما است نمی گوئید که اگر اختلاف بین خود حزب دموکراتیک خلق بوجود نمی آمد سرنوشت ما در جنگ ها  مانند سرنوشت  جنگ جلال آباد بود.

 شما سوگند خورده ها نبودید که در جنگ جلال آباد با همکاری آی اس آی واستعمار گران  واعراب مرتجع ودین فروشان شکست تاریخی در برابر حزب دموکراتیک خلق به رهبری آصف دلاورکوهستانی از همرکابان بعدی شما و لوی درستیز دولت داکتر نجیب  خوردید؟ اگر خاینین فرکسيون باز حزب دموکراتیک خلق خصوصاً بیروی سیاسی ، کمیته مرکزی ، شورای انقلابی ، وخاد بی وجدان نمی بود شما تا امروزامکان داخل شدن بکابل را نداشتيد. شما نه شهامت داکترنجیب داشتید ونه دانش سیاسی آن را. قوای مسلح در جنگ نابرابريکه با سیاه  ای اسی آی  واعراب مرتجع که استعمارگران امروزی در ان جنگ متحدین مجاهدین سوگندخورده بودند ، توانست در نبود روس نامرد يکه جز رفقای حزبی وسپاه ولشکرخودکه دیگرکمک کننده در جهان نداشت به کمک غیرت ملیت های افغانستان که خاصیت دفاع از وطن دارند جنگ نابرابرجلال آبادرا به پیروزی برساند ودرج تاریخ وطن نمايد.  حزب دموکراتیک خلق نزد من مجرم است ولی از کارکردهای خوب انها هم چشم پوشی نمی کنم.  جنگ جلال آباد دربرابردشمنان سوگندخورده افغانستان یک جنگ افغانی ، بدون پشتی بانی خارجی ، به کمک ملیت های نجیب افغانستان  بود. هر انسان با وجدان آنرا یک جنگ تاریخی می داند ولی تا امروز بخاطر فشارشما من یک مورخ با وجدان را ندیدم که جریان تاریخی این جنگ را بی طرفانه بنویسد. مورخین افغانستان ونویسندگان افغانستان چیزهایی را می نویسند که بدرد ملت افغانستان نمی خورد.  این تاریخ نویسان ، درمورد کار های شاه پرستان وداوود پرستان ، حزب دموکراتیک خلق ، مجاهد سوگند خورده ، طالب بی وجدان ، جنایات شاهان ، دست نشاندگان از شاه شجاع تاکرزی ، اگرنوشته می کنند در نوشته های شان نشانۀ طرفداری از یک دارودسته بدنام  آشکارا دیده می شود.

 عوضیکه  شما ریگستانی ها بشرمید در نوشته خود وارونه نویسی میکنید ؟

 شمابخاطرجنایت تاریخی تان ، به اعضای کيمته ولایت پروان وهیئت رهبری شان که امروز با شکم های گرسنه درغربت افتاده اند تهمت ميکنيد. شما با پول قاچاق ، ميدیا  خصوصاً مسئولين تعدادی سایت های انترنتی را خریده اید تا بخاطر پوشاندن جنایات شما ، رهبران وباداران استعماری تان  دست به چرند نویسی بزنند. شما واقعیت هارا وارونه می سازید ولی بايد بدانيد که دروغ های شما به  من وملت افغانستان آشکار است . کارکردهای شما به من وملت افغانستان دردآوربوده و بخاطرروشنی تاریخ ،جلووارونه نویسی شمارامی گیرم.  می دانم که شماخودفروخته ها بی شرمانه به دفاع ازخودوحزب تان وباداران تان می براید. اگرشماهزارمرتب بنویسدودفاع کنيدمن می دانم که شمادروغ  میگوید. هزار یک مرتبه من می نویسم تا ميدیا را از بی شرمی ، بی حیای ، دروغ گویی ووراونه نویسی  تان را با قلم پاک نسازم شما را رها نمی کنم.  دروغ های شاخدار تو مرا مجبور کرد که با آقای فاروق پاسدار وآقای پیشرودر تماس شوم ، واقیعت های داخل شدن شمارا در پروان وکابل که سرانجام  داخل شدن مجاهد سوگند خورده  به کشته شدن بیش از شصت ازهزارانسان بی دفاع  کابل که در کانتینر انداخته شدند  ، بسرشان میخ کوبیده شد  ، سینه های شان بریده شد ، طفل اش در بغلش توسط چنگيزان زمان شورای نظاری وسیافی کشته شدند ، بنويسم . بنويسم. بخاطریکه تو از آن اشخاص نام  بردی ، لازم دیدم بخاطر روشن شدن حقایق واقعیت هارا از زبان کسانیکه تو نام بردی بشنوم وصادقانه بیرون بدهم.  امید است که دروغ های شاخداری که در نوشته خود خصوصاً در قسمت فاروق پاسداروعزیز پیشرونوشته کردی ، ندامت بکشی ومعذرت بخواهی  ودر آینده از چشم سفیدی دست برداری ،  دنبال دروغ گویی ووراونه نویسی بیشتر از این نگردی.

قبل از اینکه به دروغ های شاخدارصالح محمد ریگستانی بپردازم از شناخت خود با آقای فاروق پاسداروعزیزجان پیشرووخانواده شان وملاقات هائیکه در اروپا در قسمت نوشته صالح محمدریگستانی با این دوشخصیتی که بگفته ریگستانی نقش کلیدی  در تسلیم شدن ولایت پروان داشتند ، خدمت شما خواندگان بعرض می رسانم  واز هردوی شان که صادقانه همه جریان را بدون کم وکاست با من در میان گذاشتند ، صمیمانه تشکرمی کنم .

فاروق پاسداررا بیشترازچهل سال هست که می شناسم ، با خانواده آن روابط نزدیک داشتم پدران ما هم با هم روابط نیک داشتند وخانه آقای پاسداردر داخل شهر چهاریکاربود سه کیلومتر از خانه پدری من فاصله داشت .

پاسداررا قبل از قدرت آن به این صفت من می شناختم مرد تحصیل کرده ،باسواد، خوش برخورد، داری استغنا ،غرورو رفیق دوست بود ، بیش از سی سال شد که با هم ندیده بوديم . اولین بار بعد از سی سال صدای فاروق جان پاسدار رااز طریق تيلفون عزیز جان پیشرو شنیدم ومرا بیاد بیش از سی سال که شب ها وروز ها با هم نشسته بودیم وسالها بود که از هم دوربودم ، انداخت.  ولی اين تيلفون همان محبت گذشته را دو باره به من داد.  فاروق پاسدار در لابلای صحبت دوستانه خود از گذشته ها یاد می کرد وگذشته هارا که من فراموش کرده بودم بیاد من می آورد. به یاد آن روز ها با وجودیکه من مریض بودم تب وسرفه شدید داشتم دلم از صحبت آقای پاسدار کنده نمی شد. گرچه بعد ازبرآمدن من از افغانستان در بسیاری قضایای  ولایت پروان وحزب دموکراتیک خلق پاسدارصاحب  نقش داشت  ولی  با آنهم دلم نمی خواست که تلفون را بجایش بگذارم . من شناختی که در قسمت فاروق پاسدار داشتم نوشته های ریگستانی نتوانسته بود که ذهنیت مرا مغشوش سازد.  من ایمان داشتم که نوشته های ریگستانی چرند ووارونه نویسی داردوبا چتل کاری ها وچتل نویسی های اخوان از دوران مدرسه آشنایی داشتم ومی دانستم که در قاموس اخوان راستگویی وجود ندارد ،  ولی باز هم بخاطریکه مطمئین شوم از اقای عزیزجان پیشرو خواهش کردم که از خانه خود مرا به خانه آقای پاسدارتيلفونی  رخ کند.  خوشبختانه پاسدار صاحب به خانه بود ومن افتخار صحبت را بعد از سالهای طولانی پیداکردم واقای پاسدار لطف کرد وآنچه که حقایق بود بدون کم وکاست گفت . وی همچنان علاوه کرد که آقای عزیز پیشرو بهتر از من در قضیه داخل شدن  شورای نظار به پروان وکابل با ریگستانی وحسین همکاری داشت.  من گرچه منشی کمته ولایتی بودم نسبت خستگی ها ودلگیری هاویکه سر نوشت ملت به دست اخوان سپرده شود احساس خستگی می کردم نقش عمده را عزیز جان پیشرو داشت . فاروق جان پاسدار مانند لطف همیشگی خودبه عزیز جان پیشرو هدایت داد که با من در روشن شدن حقایق کمک کند .

عزیزجان پیشرو پسر حاجی صاحب محمد داد خان می باشد خانه پدر عزیز جان پیشرو از خانه پدری من چندصد متر فاصله دارد.  پدر، مادر وبراداران عزیزجان پیشرورا من از نزدیک می شناختم  ، پدر عزیز جان حق کاکا کی به من داشت ومادراش حق عمه ، برادر بزرگش  استاد امین جان که چند ساله از من خورد بود رفیق شکار من بود .

خانم عزیز جان از اقارب نزدیک من می باشد. عزیز جان پیشرو را من در سنهای  ده سالکی ویا دوزده سالگی دیده بودم. من وقتیکه از افغانستان برآمدم بسيار کوچک بود.من اورا در عروسی برادرزاده خود در دنمارک دیدم. اگر خودرا معرفی نمی کرد او وخانم اورا نمی شناختم. وی  خودرا به من معرفی کرد ، اورا در آغوش گرفتم گفتم عزیز جان تو در بغل من بزرگ شدی ولی سر وریش تو از من بيشتر سفید شده است . وی خنده کرد وگفت که شما از وطن فرار کردید تمام مصیبت هارا بماگذاشتید ، سرمارا حوادث ناگوار وطن سفید کرد .

عزیز پیش من تا وقتیکه به آن صحبت نکرده بودم  همان عزیزی بود که درطفولیت آن را دیده بودم وقتیکه بخانه آن رفتم پای صحبت آن نشستم اورا مرد آرام با دانش سیاسی وبا منطق ، آراسته به ادب وپُر از معلومات تاریخی خصوصاً از بوجود آمدن حزب دموکراتیک خلق تا آمدن طالب یک تاریخ زنده یافتم . همه حرفهای آن پُر از صداقت وراستی بود که درد وطن  در لابلای حرفهای آن دیده می شد. وی آنچه را می گوید با دلایل اسناد وشواهد استوار است. او جدی صحبت می کند ، شوخی در لابلای حرفهای ان کم دیده می شود.

در لابلای صحبت خود گفتم عزیز جان آقای ریگستانی  نوشته که من  دفعتاً به دستور احمد شاه مسعود به پروان بدون بادی گارد وغیره رفتم . عزیزجان تبسم کرد وگفت ریگستانی یک مرد شجاع است واقعاً در جایی پایگاه خودرا ساخته بود که ان پایگاه جزء پایگاه شورای نظار بود. از هیچ نوع جنایت بدستور جمعیت وشورای نظار درحق ملت ولایت پروان که سرگروپ آن پایگاه جنایت آقاشرین سالنگی بود دریغ نکرد . ریگستانی درآنجا سکونت داشت وبا احمدشاه مسعود توسط مخابره تماس داشت وی یکشب به خانه من آمد ومهمان  من بود. آن وقت زمانی بود که گرگ وبره از یکجا آب میخورند. این حرفهارا بخاطر من یاد کردم که آقای ریگستانی  مطمئین شود که من از بسیار چیزها باخبر شده ام .يا راه  جوان مردی اعتراف را در پیش گیرد ویا سکوت که موجب رضا است اختیار کند ، تا کسانیکه تاریخ می نویسند به اشتباه نروند واز این آقا تاریخ ساز خیال پرداز نقل قول نکنند.

از اضافه نویسی می گذریم  سر نوشته ودروغ های شاخدارتاریخ سازی وشخصیت سازی آقای صالح محمد خان ریگستانی با اسناد ودلایل وشواهد به گفته اقای فاروق جان پیشرو که نقش گلیدی در سازش دولت داکتر نجیب شاخه تاجکی آن با شورای نظارداشتند تماس می گیرم تا دروغهای شاخدار صالح محمد ریگستانی را ملت افغانستان بخوانند وبدانند وهم مورخین وطن ما سر از زیر برف چون کپک بیرون کنند که سرزمین وتاریخ افغانستان را سیاه نبینند.

 اقای پیشرو یاداشت  هائیکه به من می داده البته یاداشت ها وخاطره  هایی است  که قبل از خواهش  من روی جریانات  داخل شدن مجاهدین  البته بخش جمعیت اسلامی استاد ربانی بنام شورای نظارتهیه کرده بود. وقتیکه نوشته صالح محمد ریگستانی را خدمت پیشرو صاحب تقدیم کردم وخواهش  کردم  که نوشته پُر از چرند صالح محمد ریگستانی را مرور کند او نوشته را خواندو کارخوبی که کرداین بود که صالح محمد ریگستانی بخاطر  فریب ملت افغانستان وقهرمان سازی خود واحمد شاه مسعود ،  در حالیکه همه مسوولین کمته ولایتی ، نظامیان وخادیست های حزب دموکراتیک خلق وهمسنگران خودرا از نزدیک  می شناختند ، شهرت مکمله تمام مسوولین نظامی وملکی حتی از خادیست ها به شخص احمد شاه مسعود توسط (ولی ) که ارتباطی احمد شاه مسعود نه از آنروز بلکه قبل از قرارداد ننگین سالنگ با احمد شاه مسعود ارتباط مستقیم داشت ،داده شده بود. صالح محمد ریگستانی که  تمام عمر او در همکاری با شارتانان تاریخ زده گذشته از تشریح وواضح سازی  درنوشته  خود ناجوانمردانه بخاطرفریب مردم ماخود داری کرده  ، خواسته با شارلتانی قلمی بخاطر قهرمان سازی خود واحمدشاه مسعوداز آب کثافت گل آلود استفاده نمايد. وی اشخاص وافراد را معرفی نکرده است  ولی عزیزجان پیشرو هریک اشخاص وافرادی که ریگستانی ازآن نام برده او را با شهرت مکمله اش معرفی کرده تا خوانند ومورخ واقعی وانسان دوست اگر خواسته باشد که نسل های بعدی را در جریان واقعی تاریخ بگذارد ، می تواند بخوبی از نوشته ها ویاداشت های آقای پیشرو که بمن سپرده بهتر استفاده کند.  اشخاصی که توسط صالح محمد ریگستانی مشهور به خوردظابط صالح که شاید نام مستعار آن خورد ظابط بوده، نام برده شده ویا از نام بردن آنها خود داری کرده است،  توسط استاد عزیزپیشروبدون کم وکاست  معرفی شده است تا خواننده به گمراهی نرود وهریک از مسوولین را با مسوولیت های وظیفوی شان بشناسد. آن چیزی را که صالح محمد ریگستانی خواسته پنهان کند عزیز پیشروچغل دروغ گویی ها وچرندیات وی را از آب کثافت اخوانی اش بیرون می کند

ریگسانی می نویسد که
(ریگستانی)روزي كه مرا به چاريكار مسعودمي فرستاد  چنين گفت
اين شخص عليم خان نام دا رد و معاون قوماندان آقا شيرين است.آ قا شيرين ظاهرا قوماندان دولت است اما با ما ارتباط دارد. خودت با عليم خان همين لحظه بطرف چاريكار حركت مي كنيد ، حسين و مرزا بعداً مي آيند.  در چاريكار منتظر دستور من ميباشي و تا آنوقت خود را با اوضاع آشنا مي كني . من قبل از عمليات لست تعدادي از افسران ارتباطي را برايت مي فرستم و دو روز براي آغاز كار وقت داري نه بيشتر. تا آخرين حد ممكن كوشش كن عمليات بدون خونريزي انجام شود. سالنگ وبگرام شامل كارت نميشود

عزیزپیشروـــ علیم خان یکی از افسران وزارت داخله مربوط به باند امین بودکه بعد 6جدی 1358 به ساحه اشرار رفته بود ودر گروپ های حزب اسلامی فالعیت داشت که در اخیر معاون قو ماندانی آقا شرین سالنگی قاتل معروف مربوط شورای نظار جمعیت اسلامی ربانی بود که اگرراجع  به جنایات این جانی نوشته شود، موتر ترک های افسوتردوسیه جنایات آن را برده نمی تواند تاوقتیکه با احمدشاه مسعودروابط حسنه داشت از هیچ جنایتی در پروان بخاطر زهر چشم نشاندان جمعیت اسلامی ربانی وخصوصاً زهر چشم احمد شاه مسعود  در وقت جهاد افغانستان در برابر ملت افغانستان دریغ نکرد بعد ها بخاطر خود خواهی وامتیاز طلبی  وبی اعتنایی  دربرابر احمدشاه مسعود توسط احمد شاه مسعود بعد از تصرف کابل در جبل السراج زندانی شد . با آمدن طالب بعد از فراراز زندان احمد شاه مسعود با طالبان پیوست بعد از رفتن طالبان دوباره بعد از مرگ احمدشاه مسعود بکابل آمد ، در اول حکومت  کرزی خواست که در کابل زندگی کنداما مورد توطئه کسانیکه پول های آن نزد آنها بودکه درنوشته های بعدی از آنها نام می برم  بواسط دستگاه جاسوسی دولت کرزی که عارف سروری رییس آن دستگاه بدنام بود ترور شد واز پولهای آن قاچاقبران هوتل، بلیدنگ وبانگ ها را سیراب کردند. خانه ولایت پروان آن که ملیون ها دالر قیمت داشت وچندین موتر در بام آن پارک میشد فعلاً مولانای سیدخیل در آن جا زندگی می کند. او دارای چند زن بود که دیگر خانه های آن در نزد زنان آن می باشد. این آقاشرین سالنگی از سالنگی های سالنگ بودند که در بالاغیل چهاریکاردر یک خانواده فقیربدنیا آمده بود. قبل ازتفنگ بدست گرفتن از جمله پاروکشان شهر چهاریکار ،شخص بی سواد بود ودر خانه پهلوان واحد سالنگی که از یک فامیل نجیب وتحصیل کرده بودکار دهقانی وپاروکشی می کرد. وقتیکه پهلوان واحد توسط انفجار مین در خانه خودش  به دسیسه شورای نظار بقتل رسید این وحشی بی سواد بقدرت رسید. فقط سگ زور وپول بود وبه دستورجمعیت اسلامی وپول امکانات نظامی  در اواخر دولت داکتر نجیب روابط مخفیانه با خاد وشخص طارق پسر محمد علیخان کوهستانی والی پروان داشت وخوردضابط صالح مشهور به ریگستانی وحسین ماله  قبل از داخل شدن مجاهدین به ولایت پروان  درقرارگاه این وحشی بدستوراحمد شاه مسعود جابجا شده بود وبعد با مسوولین ولایت پروان در تماس شده بودندوبا نشان دادن زهر چشم اقاشرین سالنگی این جا وانجا کلکشک می کردند ، به قول معرف سگ درسایه شترمی جفید

حسین که بنام حسین ماله بود در قرارگاه اقاشرین سالنگی با خورد ضابط صالح محمد ریگسانی بدستوراحمدشاه مسعود از ترس تصرف حزب اسلامی که کا پیسا را توسط فرید کش مشهور به استاد فرید نخست وزیردوران مجاهدین ، در این اواخر که سناتور بود توسط پنجشیری ها کشته شد پسر شکور مدیر لیسه نعمان پروان که فعلاً سناتور است ، يکجا بودند. فرید در وقتیکه در لیسه نعمان پروان متعلم بود اورا مردم چهاریکار بنام بیریش نبی الله کاکرکه معلم رسم بود وبا اًن دوسیه بداخلاقی پیدا کرد ونبی الله از پروان جبراً تبدیل شد وبجای آن آقای مصباح معلم رسم که در زمان حاکمیت خلق والی بامیان شد مقرر گردید. این فرید که قوماندان حزب اسلامی بود با همدستی برادر طارق والی پروان که در حزب اسلامی بود ، ولایت کاپیسارا تصرف کردند.  تصرف کردن ولایت کاپیسا احمد شاه مسعود را دست پاچه ساخت،  صالح ریگستانی را با دل پُری (آقای ولی ) که نام مستعار بود قبلاً معرفی شده ومن در غیاب آن در وقت داخل شدن شورای نظاربه پروان  مسوولیت همکاری با خورد ضابط صالح ریگستانی داشتم ازموضوع دور نشوم حسین ماله در داخل شدن مجاهدین حیثیت معاون خورد ضابط ریگستانی را داشت در اصل معاون سیاسی قوماندان پناه پنجشیری بودشخص مودب وجوان مرد معلوم می شد.

آقای مرزا یکی از مخابره چی های احمد شاه مسعود بودکه همرای خورد ضابط صالح ریگستانی در چهاریکار در وقت داخل شدن مجاهدین وظیفه مخابره را داشت . وی در پاکستان ، تحت نظرای اس آی   در مسلک مخابره تحصیل کرده بود وآدم مرموزی بود.  

ریگستانی : ( دولت هم چندان گوش شنوايي نداشت و آدم خود سري بود. در مجموع قوماندان آقا شيرين آدمي جسور و اداره چي بود. من عادتا آدم هايي را كه شجاع اند و قدرت اداره را دارند خوب مي بينم. اساسا در افغانستان چيزي كه كمبود بزرگي در ما است قدرت اداره است. اجازه دهيد كمي در همين قسمت از اصل مطلب به حاشيه بروم. حتي ما تا حال چنين مضموني در مكاتب و دانشگاه هاي خود نداريم. در همين حكومت خود ما در سطح وزرا تا روسا تعداد كساني كه قدرت اداره را داشته باشند از تعداد انگشتان هم كمتر اند. مثال آنرا در شهر كابل ببينيد. ما همين لحظه يك اداره عريض وطويلي بنام وزارت داخله داريم. محمد يونس قانوني راهم آقاي كرزي بنام ملي سازي از اين وزارت با وعده وزارت ماليه كنار زد. حال همين وزارت داخله ما كه با ليسه ملالي چند متر فاصله ندارد نمي تواند جلو تعدادي جوانان هرزه را كه پياده و با موتر جلو مكتب دخترها ايستاده اند و آنها را اذيت مي كنند بگيرد. ده ها نفر از اين جوانان بي تميز و بي ادب و بي تربيه حتي الفاظ دور از آداب نسبت به اين دختران و زنان بكار مي برند ولي پوليس ما منتظر است كه ملي شود. در قديم رسم ناموس داري و احترام به ناموس بسيار جدي بود و اگر كسي دختري را اذيت مي كرد كسان ديگري پيدا ميشدند و در دهنش مي زدند. اما مي بينيم كه جنگ چه خساره اي به ما رسانده است. وزارت داخله وجود دارد ، معاش ميگيرند، لباس دارند اما توان آنرا ندارند كه فقط يك پوليس جلو مكتب دختران بفرستند تا هرزه گردان را تاديب كند. اين را ضعف اداره مي گويند. من از آقاي جلالي كه شخصا ايشان را مي شناسم خواهش مي كنم ا ز طريق رسانه هشداري به همه كساني كه سبب اذيت زنان ودختران مي شوند صادركنند وبه نيرو هاي پوليس دستور دهند كه هر زني كه از اذيت هرزه يي شكايت كند آن را مورد باز پرسي و تنبيه قرار دهند. آقاي جلالي سالها در آمريكا بوده اند و مي دانند كه حتي اگر مردي با چشم زني را اذيت كند و زن شكايت كند پوليس مرد را لحظه يي مجال دفاع از خود نمي دهد. اين همان نكته ايست كه اسلام گفته است. از نظر قوانين اسلامي شما حتي با چشم هم حق اذيت كسي را نداريد )

پیشرو : (اقای خورد ضابط  اگر کمی وجدان داشته باشد آن حرفهایکه بپیش من ودیگر دوستان زده است از آن انکار نکند روزیکه در چهاریکار بود ومثل یک رفیق با من روابط داشت  وما واینها بخاطر داخل نشدن حزب اسلامی درشهر چهاریکاردر یک آسیاب آب می ریختیم در بین همقطاران خود میگفت وقتیکه به سر کوتل خیر خانه  برسم دربین این تیلپک (کلاه گک سفید) سنگ را می گذارم بدور می زنم کلاه خود را بخاطریکه دختران مکاتب شهرکابل با این تیلپک بطرف من نمی بینند واقعاً وقتیکه این دار ودسته به کابل رسیدند بشمول ضابط صالح ریگستانی کلاه در سرشان دیده نمی شد بعضی وقت ها رفقای اش برسرش به ریشخندی وشوخی کلاه می گذاشتند او ازسر خود بدور می انداخت دیگررسم واخلاق اسلامی ضابط سیماب فضای عیش ونوش شده بود واقعاً از حقیقت نگذریم همان طوریکه میگفت آدم آزاد ، پابند اخلاق دینی چندان نبود حتی مانند دیگران اش تظاهربه دین داری نمی کرد

زمانی که به پروان از طرف احمد شاه مسعود موظف به همکاری با ما وداخل شدن مجاهدین به پروان در قرار گاه آقاشرین سالنگی وبعد در کمته ولایتی همرای ما بود وباش داشت ریگستانی تخلص نمی کرد. کسی اورا صالح می گفت ، کسی اورا خورد ضابط صالح می گفت، کسی اورا ضابط صالح می گفت ، بعد ار رسیدن به قدرت در جایی اورا کسی بنام ریگستانی یاد کرد گفتم من بنام ضابط صالح اورا می شناسم  از ریگ روانش خبر ندارم .)

 

شغال بیشه ام چون گرگ دندان

به ملت ساخته ام زنجیروزندان

مشهورریگستانی و

عضوپارالمان

به زیردهل دایم

خیزان ورقصان

ندانسته هنوز ملت افغان

وطن فروشی بُود

یک کارآسان

که تا باشد روس وامریکا

باانگلیس وآی اس ای جانان

به ظاهر پنجشیری و

 به

باطن نسل ابلیس

غلام بدنام از

نسل خراسان

رفیق دیروزخلق وپرچم

به پیش زورمندان درخم وچم

چلوصافم کشید پاسداروپیشرو

شرافت باختم با یک دو

قمار زندگی گراین باشد

بود بهترخردنبال هرجو

برو هستی که ملت گشت گرو

زدست پیشتازان پُررو

نوت : پیشتازان پُررو مقصد ازاخوایی های که ادعای مترقی می کنند در آب کثافت مزخرفات دین غرق هستند
چگونه وارد كابل شديم ( بخش سوم) ریگستانی :
(اولين پسته در نزديكي ماه يك كندك دولت مربوط وزارت دفاع بود كه قوماندان آن از پنجشير بود و نام او را فراموش كرده ام. خودش براي ملاقات آمد و اعلان كرد كه براي هر نوع همكاري آماده است. نحوه تماس با او را تعين كرديم و خداحافظي كردورفت. نفر دومي شريف نام داشت كه كندكي مربوط وزارت داخله داشت كه او هم وعده همكاري سپرد . نفر سومي را هم ديديم و هر روز يكي دو نفر را ملاقات ميكرديم . اشخاصي كه من با آنها ملاقات ميكردم غير از كساني بود كه آمر صاحب دو روز قبل از عمليات بايد معرفي ميكرد)
پیشرو : کندک مذکورنه مربوط به وزارت دفاع بلکه مربوط به وزارت داخله بنام کندک موسسات در پروژه آبیاری پروان جابجا بود نه کميته سالنگی که درپهلوی  فابریکه کشمش پاکی متصل به بندبرق چهاریکاربود. شریف جگرن ثارندوی وقوماندان نظم وعامه چهاریکاربود . فضل امان آمراو پراسیون قول اردواز جناح خلق  واز بدخشان بود.

ریگستانی گفت: آدم که دو شب و دو روز بی ارتباط باشد و بیغم چکر بزند واضح است که خبرنمیشود.(دست بردار نبود). من دیروز بصیر سالنگی را نزد خود خواستم و ارتباط او را با جنرال مومن که قوتهایش در سالنگ است بر قرار نمودم( این جنرال مومن از اندراب است. با جنرال مومن حیرتان اشتباه نشود). به او گفتم تمام نیرو های دولتی سالنگ ما ارتباط دارند و ضرورت به عملیات نیست. آماده باشید هر لحظه دستور دادم پوسته های دولتی را تحویل بگیرد وتمام. این آدم گنس میرود و همه مجاهدین خود را خبر میکند و مجاهدین همه از کوه ها به سرک پایین میشوند و کابل از موضوع اطلاع یافت. همه برنامه بر هم خورد. شما همین امشب باید وارد چاریکار شوید والا دولت برای باز پس گیری سالنگ نیرو خواهد فرستاد و کارها همه خراب خواهد شد

پیشرو : جنرال مومن  که قوت های آن در سالنگ جنوبی قرار داشت قبلاً در همکاری وتفاهم با جنرال دوستم وبچه سید کيهان قرارداشت ، هیچ ارتباطی وتماسی با احمدشاه مسعودنداشت این هم یکی از جعلیات ودروغ های شاخدارخورد ضابط صالح است.

در سالنگ شمالی قوت های فرقه دوجبل السراج وگارد قرار داشت که آنها هم به پروسه جنبش شمال پیوستند که قبلاً در جریان بودند نه مطابق صحنه سازی های جعلی ضابط صالح که بروی  کاغذ بخاطر قهرمان سازی قلابی ریخته شده است

ریگستانی : تصمیم گرفتم تماس را اول از همان وطندار پنجشیری خود مان شروع کنم. کسی را فرستادم تا نزدم بیاید، گفتند در قرارگاه نیست. مخابره اش خاموش است. در خانه هم نیست. بکسی هم نگفته کجا رفته. معلوم بود که دروغ میگویند. این اولین خبر بد بود که برایم رسید. دومین خبر بد تبدیلی یک کندکی بود که در همسایگی ما قرار داشت. هنوز از تکان خبر بد اول بخود نیامده بودم که این کندک را که مربوط وزارت دفاع بود و با من تماس داشت تبدیل کردند و یک کندک خاد که دشمن پدری ما حساب میشد بجای آن مستقر شد

پیشرو :  ضرب المثل مشهور است (که دروغکو حافظه ندارد) آقای ضابط صالح محمد خان ریکستانی فراموش کرده که دوروز قبل از حادثه  شهر چهاریکار نماینده های خویش نزد خان زرین وحسین معاون مخابرات روان کرده بود که گویا حزب اسلامی پلان حمله رابالای شهر چهاریکار دارد ، چطور کنیم . ولی ازآنجایکه  ما خبر داشتیم که اطلاعات شورای نظار اطلاع موثق نیست  نظر به بی ارتباطی وبی تجربگی که گریبان گیر شورای نظار بود واز تسلیم شدن ولایت کاپیسا بدست حزب اسلام دست پاچه شده بودند وخواب های خیالی می دیدند باسرعت ما برای شان گفتیم این اطلاعات شما عاری از حقیقت بوده ، بازهم ما موضوع حمله حزب اسلامی را به پروان برسی میکنیم ما بخاطریکه احتياط از دست ندهم وگفته نمی شود که  حمله حزب اسلامی  حقیقت داشته باشد چون وقت حساس بود قضیه حمله را ما باید یک مرتبه دقیق می ساختیم وهم به مرکز تماس می گرفتیم  ، گفتیم باشد ما این موضوع را یکمرتبه برسی می کنیم.  ساعت دو شما بیائید شمارا هم در جریان می گذاریم . چون برادر طارق والی پروان همرای حزب اسلامی بود ترس از این بود که والی پروان مانند مسوولین کاپیسا پروان را به حزب اسلامی تسلیم نمايد وتا زمانی که این خطر وجود نمی داشت ما به سادگی شورای نظار را اجازه داخل شدن در ولایت پروان خصوصاً به شهر چهاریکار را نمی دادیم . چراکه ما انتظار تطبیق پلان ملل متحد بودیم اگر خطری از طرف حزب اسلامی احساس می شد آن وقت ما بخاطر حفظ جان خود ورفقای خود دروقت خطر بخاطر شناختی که از حزب اسلامی داشتیم مجبوراًبا جنبش شمال که شورای نظار هم جزآن بود وسالها باخاد حزب دموکراتیک خلق توسط آقای ولی با احمدشاه مسعود وداکتر عبدالرحمن ارتباط داشتند کنار بیایم

ما حمله حزب اسلامی را دقیق ساختیم. به اساس دستور ما وقتیکه بعد از دوبجه بعد از ظهر نمایندگان احمد شاه مسعود آمدند،  آنها هم مطمئین شده بودند که اطلاعات شان غلط بوده دوباره انها بجای خود برگشتند وما برای شان گفتیم تا ما دستور ندهم کس باشما همکاری نمی کند. اطلاعات غلط بشما داده می شود شما فقط از ما مشوره بگیرید وبه ضابط صالح غیر مستقیم فهماندیم وقتیکه شمارا بدون لشکر به اینجا فرستاده بخاطریکه از دست شما بدون همکاری ما کاری برنمی آید شما بدون نامزدی خانه خسرشنگری نروید. از آنجایکه اینها همیش کوشش کردند که قهرمان سازی کنند ومرچ به چشم ملت مظلوم افغانستان بزنند ضابط صالح که از همین قماش قهرمان سازی است با وارونه نویسی میخواهد که از خودواحمدشاه مسعود یک قهرمان خیالی در نظر کسانیکه از جریان داخل شده ولایت پروان آگاهی ندارد بخاطر فریب ملت افغانستان  خصوصاً مردم بی سواد سنگ دروغ در دبه شور می دهند.

اگر لستی توسط خلیل بایانی  کارمند سابقه دارحزب وخاديست معروف بنام مستعارآقای  ولی به احمد شاه مسعود داده شده باشد امکان دارد. اگر آن لست هم بدست آقای ریگستانی می رسید نفوذ که ما در بین مسوولین ولایت پروان داشتیم خصوصاً فاروق پاسدارکه از یک خانواده با نفوذ ودر بین ولایت پروان محبوبیت داشت کس جرات تماس گرفتن را نداشت ، چنانچه وقتیکه  طارق والی اعتبار خودرا دربین کمته ولایتی از دست داد ، جرات شب ماندن را درپروان نداشت ودر ظاهر بدون مشوره پاسداربا وجودیکه با حزب اسلامی رابط مخفی توسط برادرخود داشت خودرا شور داده نمی توانست. این حرف ارتباط وارتباط بازی فکرمی کنم خیال بافی ضابط صالح که حالا به بنام ریگستانی مشهور شده می باشد. امکان دارد که چربی خیال پهلو اورا گنس ساخته باشد خدا صحت ضابط صاحب راخوب کند وجنت نصیب آمرصاحب بخاطر این شاگرد وفاداراش گردد .

کندکی  که  تبدیل شده بودنه مربوطه وزارت دفاع بلکه مربوط به قوماندانی ثارندوی کاپیسا بود که بولایت کاپیسا به اساس مصالحه ملی  به مخالفین سپرده شده بود وقوت های آن به پروان انتقال داده شده بودند قو ماندان غند شاه محمود نام داشت واز ولسوالی نجراب بود امید است که یاداشت های مرا ضابط صاحب بخواند ودوباره بحال بیاید .

 

 ریگستانی : ساعتی نگذشته بود که قوماندان کندک خاد آمد واز دیدن ما وحسین و مرزا کمی تکان خورد. آدمی آرام و متین معلوم میشد. نامش را فراموش کرده ام. بعد از احوال پرسی بسیار مختصر برایش چنین گفتم

پیشرو :  آقای ریگستانی من این قدر فکر نمی کردم که شما به این اندازه دیده درا وپُر رو هستید کندک خاد که تازه در ظرف یک روز جابجا شده بود با کدام جرات آقای ضابط به آنها در تماس شده بود وچه وقت توسط کی آن را نزد خود خواسته بود. دروغ گو حافظه ندارد در حالیکه خود آن می گوید یک روز قبل گویا کندک ارتباطی اش تبدیل شده بود وکندک خاد دشمن پدری اش جای اورا می گیرد.آفرین قهرمان دروغ که کندک نوجا بجا شده را از یکطرف دشمن پدری خود میخواند واز طرف دیگرتماس ناگرفته  نزد خود میخواهد .

در حالیکه  قو ماندان  کندک مذگوربعدازتنظیم پروگرام قضیه نهر چهاریکار توسط خان زرین وظیفه اداه می شود تا پسته های قریه اوپیان  خودرا در جریان گذاشته ودوحلقه تانک آن که در انجا قرارداشت به استقامت غند امنیت  که در پاین  تپه گلغندی جوار غند توپچی اردو قرار داشت به آن وظیفه داده شده بود دروغ ودروغ بافی تا چه اندازه.

 ریگستانی  : تا نتیجه این کار نفر دومی شریف قوماندان کندک وزارت داخله را خواستم تا برای جا بجا شدن نیرو های ما آماده گی داشته باشد. فورا اعلان آماد ه کرد و تا آخر صادقانه کار کرد. ازاوخواستم تا اگر کسان دیگری را میشناسد با خود بیاورد و به آنها بگوید هزاران نفر مجاهد در اطراف شهر جابجا شده. در صورتیکه همکاری کنند تقدیر خواهند شد. او رفت و هنوز از رفتش زیاد نگذشته بود که خبر دادند کندک خاد در حال سوراخ کردن دیوار بطرف ماست. از این ناحیه خاطرم جمع شد. از کندک وطندارم پنجشیری ام پرسیدم گفتند کسی را به نزدیک کندک نمی مانند و میگویند قوماندان نیست. در دل نیت کردم که جزای این نامردی ات را خواهم داد

 

پیشرو:  شریف جگرن ثارندوی وقومندان  نظم عامه چهاریکار بود وبه حرفهای ضابط صالح میخندید ومی دید که بیچاره ضابط صالح به کارهای نظامی وارد نیست ، بی خریط فیر می کند. پرسونل شریف خان در مسلک خود وارد ومرد شجاع  ودستور پذیر به امر کميته ولایتی بود . پرسونل اش در پهلوی مکتب دوستی  که بنام کندک چوب فروشی یاد می شد از قبل جابجا شده بود. مکتب دوستی حالا نام اش تغیر کرده است نه به پول دولت بلکه به کمک مردم مرکز پروان بخواهش سازمان جوانان که در آن وقت مسئوولت سازمان جوانان بدوش من بود با پول ا عانه مردم معارف پرور پروان  در زمان داکتر نجیب الله ساخته شد

آنچه که ضابط صالح  در بالا نوشته  نه تنها دور از حقیقت بود بلکه  دروغ های شاخدار است، واقعیت قضیه تامین  روابط ضابط صالح  باشریف پنجشیری وطنداراش ، قوماندان گل محمد وافضل امان وتبدیلی کندک از جوار خانه آقاشرین سالنگی چنین است نه آنچه که ضابط صالح قهرمان دروغ می گوید

شریف خان قوماندان نظم وتنظیم عامه شهر چهاریکارکه از تمام جریان آگاهی کامل داشت وضابط صالح که پیش آن یک آدم غیر نظامی وبی قدرت بود غرور شریف به او اجازه نمی داد که پیش ضابط صالح برود و دستور چرند بگیرد او میخندید میگفت سال گرم آمده زن ها هم ریش کشیده  حتی با شوخی در پیشروضابط صالح هم می گفت چون به او دستور داده شده بود در صورتیکه حزب اسلامی داخل چهاریکار شود او با جنبش شمال  وشورای نظار تماس بگیرد ارتباط گرفتن اش با شوارای  نظار آن طوریکه ضابط صالح می گوید درست نبوده بلکه یک ماه قبل از او تقاضای رابط شده بود واو بخاطریکه فریب وحرامزادگی از طرف شورای نظار صورت نگیرد به اودستور داده شده بود که با شورای نظار در تماس باشد اینکه ضابط صالح  نوشته که من در دل خود سر شریف قصور خواندم وقتیکه  به همکاری کميته ولایتی پروان جنبش شمال داخل پروان شدند وشورای نظار جز شان بود شریف هم با ما تاآخر بود وسر حرفهای ضابط صالح خنده می کرد، میگفت هرکس که با ضابط صالح حرف می زند باید ضابط صالح را خرفهم کند در غیر آن مغز صالح باز نمی شود

قوماندان گل محمد  قو ماندان فوج خواجه سیاران بالابود که سابقه جمعیتی داشت مربوط به امنیت دولتی بود ممکن است  روابط خویش را با تنظیم قبلی خود مخفیانه حفظ کرده باشد ولی از دست آن چیزی نمی آمد زیر ضربه غند امنیت وقول اردو بود سلاح ثقیله  در دست نداشت بخاطر نداشتن قدرت وسلاح ثقیله به ضابط صالح تماس نگرفته بود می دانست که او یک  سیاهی پالیز بیش نیست

دگروال افضل امان آمر او پرسیون قوماندانی قول اردو پروان بود موصوف از جمله رفقای خلقی واز بد خشان بود که آن هم با ضابط صالح در آن شب تماس نگرفته بود که در یاداشت های ضابط این واقعیت انعکاس کرده است.

قوماندان کندکی را که آقای ضابط صالح بنام وطندار خود یاد کرده مربوط وزارت دفاع ودر جوار کميته  سالنگی قرار داشت  در جوار کميته سالنگی قرار نداشت کاملاً دروغ است. قوماندان کندک مذکور که واقعاً از پنجشیر بود که اسم آن را بیاد ندارم بنام کندک موسسات  مربوط وزارت داخله بود که در پروژه آبیاری ولایت پروان موقعیت داشت در حالیکه  کميته آقاشرین سالنگی در جوار فابریکه کشمش پاکی بگرام که از محمد اسحق اسلمی بود وپهلوی بند برق فابریکه اسلمی قرار داشت. از حرفهای ضابط صاحب بگفته شریف خان  که ضابط صالح  بخاطر کوتاه نظری خود افغانستان را به ولسوالی پنجشیر خلاصه ساخته  که انجماد فکری ضابط صاحب را نشان می دهد.

گرچه تگرار می شود بازهم  لازم است که دوباره جریان را واضیح تر بسازم :

کندکی را که آقای ضابط صالح ارتباطی خود می داند یک شب قبل جای ان تغیر داده شده وعوض آن کندک دشمن پدری آن جا بجا شده بود. قو ماندان آن شاه محمود نجرابی ازولایت کاپیسا بود این کندک مربوط وزارت داخله بود که بعد از مصالحه ملی به پروان انتقال یافته بود او از جریان باخبر بود .

چیز جالبی را که باید به عرض برسانم  اشخاص فوق (ضابط صالح ، حسین ماله ) بالای یک خریط که با خط پای گنجشکک ترتیب شده بود وبعضی جا های آن خریطه که قابل خواندن نبود با قلم سرخ نشانی شده بود که در آن شب که هیچ کدام جای های نشانی شده به ضابط صالح تماس نگرفته بودند.

باوجودیکه یکی دو نفر آنها واقعاً ارتباطی قبلی آنها بودند نه آن طوریکه ضابط صالح پوست پشگ به روح کشیده وشرح داده به همین اساس  دست پاچگی ضابط صالح  سبب شده بود نفر ارتباطی خودرا نزد خان زرین خان  روانه کند تا از نفر اصلی بنام آقای ولی ارتباطی سابق شان که کارهای آقای ولی را در غیاب اش من پیش می بردم کمک بخواهد وتقاضای احمد شاه مسعود را با آن در میان بگذراند .

ضابط صالح بخاطر انعکاس دادن دروغ ووارونه نویسی خود مجبور شده که بگوید که با فلان کس تماس گرفته ام با فلان کس تمای نگرفته ام.

قبلاً گفتیم که آقای ولی نام اصلی نیست نام مستعار ویکی از افراد برجسته  امنیت دولتی  بود که با احمدشاه مسعود وداکتر عبدالرحمن روان شاد نه تنها درآنزمان بلکه ازچند سال قبل  با این دونفر روابط داشت وپروتوکولی که توسط مسعود بادولت روس ها بخاطر عدم حمله بالای روس ها ، که با این قرارداد احمدشاه مسعود ازدولت وروسها کمک نظامی وپولی دریافت می کرد وبه قراردا د ننگین سالنگ معروف است ،  همین آقای ولی زمینه سازی قراداد سالنگ بین روسها ودولت کابل می باشد. چنانچه همه آگاه بودند که روسها بدون کدام مشکل وپرابلم از سالنگ عبور می کردند. تنها بعضی وقتها از طرف قوماندانان سالنگ مزاحمت  جزوی صورت می گرفت که آن وقت با احمدشاه مسعود سر تسلیمی نداشتند واحمدشاه مسعود هم با آنها در یک رقابت شخصی قرار داشت زیرا امتیازات را احمدشاه مسعود وپنجشیری ها می گرفتند اما مشکلات منطقه بدوش سالنگی ها بود.

مسعود بخاطر ضربه زدن به قوماندانان سالنگ که حریفان سرسخت آن زمانی بحساب می آمدند چنانچه همه می دانند که روس ها در وقتیکه افغانستان ترک می گفتند بدستور وخوشی اجنت سر سپرده خود احمدشاه مسعود قوماندانان ومردم سالنگ را ضربه زدند ، سالنگ را به آتش کشیدند که مردم سالنگ  بد ترین خاطره خود در طول جنگ ضربه زدن مردم سالنگ در وقت برامدن روسها می دانند .

پیشرو در زمان داکترنجیب باوجودیکه   خانه نشین بوددر صورت عدم حضورآقای ولی دربخش نظامی وملکی پیشرو که قبلاًمعاون  کمتیه حزبی ولایت بود بخاطر جلوگیری  از جنگ وکشتار مردم شهر چهاریکار ورفقای حزبی شان به عهده داشت زیرا تمام مسوولین ملکی ونظامی  بعد ازآقای ولی بدوش عزیزپیشرو بود برعلاوه وظیفه رفقای حزبی همه تحت رهبری آن کار می کردند با وجودیکه خوداش در آن وقت کدام مسوولیت حزبی ودولتی در پروان نداشت از طرف حزب در پروسه صلح کارمی کرد.

چنانچه خان زرین هم بدون مشوره عزیز پیشرو هیچ کاری را انجام داده نمی توانست.

 

ضابط صالح ریگستانی : در همین لحظات بود گل زرین بر گشت. ولی خیلی سریع اقدام کرد. مثل اینکه پیام آمرصاحب هم برایش رسیده بود. گل زرین را پس فرستاد. اما نه تنها بلکه پنج شش نفر بودند. معاون کمیته حزبی ولایت، ملقب به رفیق پاسدار، دیگری رفیق پیشرو و چند رفیق دیگر

پیشرو :  آقای ولی در آن شب در کابل مصروف پروگرام های دیگربودکه شما آقای ولی  در ویدو کلپ های نشر شده شورای نظار در جا بجا شدن افراد دوستم در میدان هوایی  دیده اید.

زیرا حوادث با تغیراتی در شمالی رخ داده بود اوضاع سیاسی ونظامی افغانستان بسرعت تغیر میکرد.  تطبیق پلان ملل متحدهم به ناکامی روان بودوحزب اسلامی در همکاری ورهبری مستقیم استخبارات پاکستان ودستگاه جاسوسی سیا امریکا وارتباطات اطرافیان داکتر نجیب که در دام اجنبی ها وخصوصاً زبان ومنطقه پرستی در سازمان جهنمی آی اس آی توسط حزب اسلامی وشهنواز تنی تنظیم شده می رفتندوروی دست کشتار حزبی وغیر حزبی داشتند که در جنگ های تنظیمی کابل وآمدن طالب به ثبوت رساندند ما هم در محاسبه خود اشتباه کرده بودیم بین اخوان تفکیک گاو سر گاومیش کرده بودیم در حالیکه گاو گاو است انهایی را که ما سر شان حساب می کردیم کمتر از تنی ها وگلب الدین هادروحشی گری نبودند که در جنگهای تنظیمی کابل به ثبوت رساندند(جمعیت اسلامی شورای نظارجز آن بود)

زمانیکه افراد ارتباطی  ضابط صالح نزد خان زرین  فرستاده می شودتا باآقای ولی در تماس شود طوریکه در بالا ذگر شدآقای ولی در پروان نبودودر کابل مصروف کارهای دیگر بودعزیزپیشرو که در غیاب آقای ولی مسوول کارهای حزبی ودولتی بدون داشتن پست دولتی وحزبی در پروان مصروف تطبیق پلانهای ملل متحد وپیوستن به جنبش شما ل که شورای نظار جزهمان جنبش شمال بودخان زرین نزد پیشرو در کمته ولایتی که جای کار پیشرو است می رود جریان خواسته های ضابط صالح را که دستوراحمد شاه مسعود می باشد بیان می کند امابدون اجازه ماکسی بجایی تماس گرفته نمی توانست وقدرت وحیثیت کميته ولایتی هنوز جا برجا بودآب در ولایت پروان از آب تکان نمیخورد. چنانجه بعد از داخل شدن  جنبش شمال وشورای نظار که جز همان جنبش بود ضابط صالح ودیگر دارودسته شان در دفتر کميته ولایتی بودند وشب وروز در کميته ولایتی زندگی می کردند وبیرق حزبی در بالا ی میز فاروق پاسدارتا داخل شدن جهادی ها درشهر کابل بود وکس جرات برداشتن بیرق حزبی ودولتی را از سر میزفاروق پاسدار رانکرده بود اگر ضابط صالح وجدان داشته باشد از این حرفهای من انکار نمی کند .

به دستور پاسدار اولین مرتبه بودکه عزیز پیشرو بنا برمصلحت بخاطر جلوگیری از جنگ وخون ریزی ونجات مردم پروان بخاطر داخل نشدن حزب اسلامی که خاطراتی از وحشی گری های آن در ولایت پروان  داشتیم  به مشوره پاسدار وتفاهم مرکز ، عزیز پیشرومنحیث یک حزبی در کميته اشرار می رود.

پیشرو : زمانیکه من همرای خان زرین حسین معاون مخابرات مشهور به حسین هزاره در موتر کميته ولایتی در پایگاه ی آقاشرین سالنگی که در بالای بند برق چهاریکارتازه  نقل مکان کرده بود رفتم  دیدم که دونفرآنجا لمیده اند یک نفر آن پکول بسر داشت آدم خوش چهره وقدبلند ، دیگرش تیلپک (یعنی کلاه گک سفید پاکستانی بسر داشت) هردو مرد مودب بودند در پیشروی ما ايستاده شدند ، آن قدر برخورد خوش داشتند که فکر می کردیم سالها با هم دیدیم. واقعاً هردو مرد با معاشرت واجتماعی بودند. وقتیکه نشستیم دیدم که خریطی که با خط گنجشکک نوشته شده بود غیر خود شان کس دیگر به آن پی برده نمی توانست در پیشروی شان قرار داشت. شاید بالای خریط نظامی خود کار می کردند

این دونفر ضابط صالح که آن وقت بنام خوردضابط صالح بودودیگرش حسین ماله نام داشت.  آنها خودرا چنین معرفی کردند ، ضابط صالح نماینده آمرصاحب (نماینده احمدشاه مسعود) ضابط صالح حسین را که معاون سیاسی قوماندان پناه بود بما معرفی کردضابط صالح که کمی متردد ووارخطا هم بنظر میخورد فکر می کنم آنها هم از آغاشرین سالنگی که  در برابر پول ایمان نداشت وبا طارق والی پروان در تماس بود ، می ترسيدند ولی ناگزیر بودند که از زهر چشم آن در برابر مردم ولایت پروان سوء استفاده کنند.

ضابط صالح گفت : آمر صاحب که جز جنبش شمال است به ماهدایت داده به همکاری شما برادران مشکلات داخل شدن شهر چهاریکار را مشترکاً حل کنیم  وبه خریط نظامی که در پیش روی شا ن گذاشته شده بود اشاره نمود گفت در این نقاط شهر افراد ارتباطی ما قرار دارد وهیچ کدام شان با ما تماس ندارد . فکر می کنم اگر کسی با این ها قبل ارتباط داشت به دستور دولت ارتباط داشته حالا جریان شکل دیگر را بخود گرفته کس از ترس فاروق پاسداربا اینها تماس نمی کیرد وآقای ولی هم در پروان نیست ، در کابل مصروف است وولی هم به من دستور نداده بود. خورد ضابط صالح از من پرسید که ما چه کاری کرده می توانیم.

من گفتم شما می دانید که حالا ساعت 7بجه شب است ما به تمام مسوولین وپوسته ها گفته ایم هروقتیکه ما تصمیم بگیریم که چطور تصمیم می گریم شمارا در جریان می گذاریم . در غیرآن اگر کسی نزدیگ پسته های شما بدون اجازه ما می آید دشمن است خاک اش را به توبره باد کنید. حالا خبر دادن ودر جریان قراردادن پسته های دولتی خیلی دیر است. با شنیدن حرفای من دست پاچگی ضابط صالح دوچند شد و گفت ، من موضوع  ملاقات خودرا باشما به آمر صاحب اطلاع میدهم گرچه ما آمادگی بخاطرداخل نشدن حزب اسلامی داشتیم وخواستم که اینها را امتحان کنم که جنبش شمال که شورای نظار جز آن است چه آمادگی برای جلو گیری از رقیب اصلی شان حزب اسلامی دارند.

ضابط صالح از دست پاچگی فوراً به بام بالا شد وحرفهای من (پیشرو) را به احمدشاه مسعود با مخابره کرد.  ضابط صاحب دو باره از بام پائین شدو از حرفهای آن معلوم می شد که احمدشاه مسعود هم خیلی دست پاچه می باشد. تسلیم شدن کاپیسا به حزب اسلامی بر روحیه  احمد شاه مسعود سخت تاثیر کرده بود.

احمد شاه مسعود به ضابط صالح گفت که از برادران (رفقای حزبی) خواهش کنید که کار داخل شدن شهر چهاریکار را از چنگل حزب اسلامی امشب  به هر شکلی که می شود بدون جنگ وجنجال وبدون سر وصدایکطرفه کنید ، زیرا فردا طارق کوهستانی والی ورییس خاد ولایت پروان بکمک برادر خود که در حزب اسلامی با فرید کش در کوهستان است حزب اسلامی را داخل شهر چهاریکار می کنند وسد راه ما بکابل می شوند. آنها مردم پروان را  يادی اززمان چنگیز می دهند ،  از کشته ها پشته جور می شود ، بجای دریای غوربند وپنجشیراز عبدالله برج دریای خون عبور می کند ودر اتک میریزد. به لحاظ خدا از هر امکانات امشب استفاده کنید وسلام های گرم وآتشین مرا به برادران کميته ولاتی خصوصاً به آقای پیشرو وپاسداربرسانید.

شورای نظارنمی دانستند که ما  قبل ازمجلس ازجریان سقوط سالنگ وجبل السراج به نفع جنبش شمال  خبرداشتیم  ، تدابیرامنیتی ولوچستکی خودرا گرفته بودیم دیدیم که آقای ضابظ صالح واحمد شاه مسعود دست پاجه هستند. ضابطصالح را دلداری دادم وگفتم به احمد شاه مسعود اطمیان بدهد دست پاچه نشوند ، ما تدابیر امنیتی را گرفته ایم وصد فیصد در منطقه حاکم هستیم. حتی توان کشیدن حزب اسلامی را از کاپیسا داریم اگر باور ندارید شما سر کاپیسا از دره پنجشیر پیش بیاید وما از طریق سیدخیل وجبیل السراج که هنوز در دست ما است پیش می رویم .  خنده کردم تشویش نکنید اگر ما ضعیف می بودیم در این ناوقت شب نزد شما نمی آمدیم . ما می دانیم تا ما بشما ویا به حزب اسلامی کمک نکنیم ، اگر کابل سقوط هم کند داخل شدن شما ناممکن است. قوماندانان جمعیت وحزب اسلامی هم می دانند جرات حمله به ولایت پروان ندارند. ما تدابیر امنیتی خود را داریم.

ما سر از همین لحظه کار خود را آغازمی کنیم  برای تامین ارتباط با ما چه وسیله در دست دارید. انها سه دستگاه تاکی واکی را که بچه ها در امریکا واوروپا بشکل بازیچه اطفال از آن کارمی  گیرند چون ساحه پروان کوچک بود همان واکی تاکی هم کار خوب می داد ، شفر های مخابره را تعین کردیم . من پیشرو ، زرین وحسین هزاره درراه که خنده خودرا گرفته نمی توانستیم بطرف کميته ولایتی رفتیم تاجریان را به رفیق پاسداربگویم.  ناگفته نماند که پاسدارنه در خانه  بود ونه در کميته ولایتی.  وی به  دستور مرکز در خانه یک رفیق حزبی که غیرما کس دیگر نمی دانست وضابط صالح هم تا امروز نمی داند ، رفیق پاسداردر خانه شیرین آقای راز دار بود.  تنها ما آدرس فارق پاسدار را می دانستم کس دیگر تا آخرنمی دانست. پاسداراز آنجا دستور می داد ما وضابط صالح دستورات رفیق پاسدار را بخاطر داخل شدن جنبش شمال که شورای نظار جز آن بود با هم پایه به پایه تطبیق می کردیم وبا رهنمایی های رفیق پاسدار موفق هم شدیم وتا رفتن بکابل با وجود مجلسی که ما بعد از داخل شدن جنبش شمال با احمدشاه مسعود در کميته ولایتی پروان داشتیم. پاسداربخاطر مردم پروان که مورد اذیت قرانگیرند قدرت رهبری را به جنبش شمال نداد حتی با شجاعت در مجلس کمته ولایتی بین ما وجنبش شمال که  احمدشاه مسعودبحیث رهبرشورای نظار از جنبش شمال نمایندگی می کرد فاروق پاسدار حرفهای آن را رد کرد که در زیر بطورمفصل در این باره صحبت می کنیم که شخص ضابط صالح درآن مجلس اشتراک بشمول من (پشرو)داشت.

بعد از اینکه ما با رفیق پاسدار دیدم از خانه آقا شیرین رازدار نزد استاد محمد گل  چون مرد با تجربه وآگاه از جریانات بود رفتيم . خانه وی بطرف قوماندانی کندک مربوط قول اردو  که در کشمش پاکی پروان  که مالک آن برادر صوفی رفیق بود و درنزدیکی تربیه معلم  پروان قرار داشت . بدستور پاسدارپلان مشترک را ترتیب کردیم. مسئوولیت بخش امنیت دولتی را خان زرین وحسین هزاره داشتند که با من بودند. عارف آمرسمت دوم را هم خواستیم واستاد محمدگل مسئوولیت بخش اردو را داشتند. در قسمت تقسیم وظایف با هم مشوره وتفاهم شد ومرکز ارتباطی را قوماندانی کندک استاد محمدگل که شخص با تدبیر وشناخته شده بودو بالای همه تاثیر داشت ، قراردادیم .

در ختم مجلس همه به این نظر شدیم که اول مخابرات تحت کنترول گرفته شود وتمام تيلفون ها به استثنای  لین های ضروری حتی مخابره امنیت ملی قطع گردد .

دوم قوت هائیکه از ما در نزدیکی پسته های حزب اسلامی قرار دارد از نگاه پرسونل ولوچستیکی تقويه شود.  بار اول بود که فیصله کردیم تا از گروپ آقاشرین سالنگی با احتیاط استفاده شود.

سوم قوماندان غند توپچی دگروال دادا الله خان سید خیلی که قبل از جریانات آگاه بود استاد محمد گل توسط مخابرات  برایش فيصله ما وموضوع را دقیق فهماند وگفت پرسونل ازبرادران بشما ارسال می کنيم دقیق آنهارا زیر نظرداشته باشيد واز آنها در موقع ضرورت کاربگیرید.  البته از دیگران ترس نبود چون آقاشیرین سالنگی در برابر پول ایمان نداشت وبا طارق والی پروان که میخواست به کمک برادرخود چهاریکار را مانند کاپیسا به حزب اسلامی تسلیم کند پسته هارا متوجه می ساختیم. مشکل هم همین بود که دارودسته شورای نظار از مجبوریت در پسته آقاشرین سالنگی پایگاه موقت شان بود .

کار آغاز شد من وحسین هزاره دوباره به قرارگاه اقا شرین سالنگی رفتیم تا ضابط صالح را که دست پاچه بود در جریان بگذاریم وبه او دستور دادیم در صورتی که ضرورت پیدا شودخان زرین ، حسین هزاره ، عارف ویا من می آیيم واز پرسونل آقا شرین سالنگی استفاده میکنیم ، قابل تشویش نیست . ما مشکل ساحه حزب اسلامی  را حل می کنیم  دیگر تشویش نداشته باشید  وپسته های دیگر خودرا تا روز نشود در جریان نمی گذاریم واز آنها مطمئین هستیم . مقصد ما ازپوسته های سپاهیان انقلاب کندک خاد در لیسه نعمان پروان سر راه قریه دولانه  وبایان وقلچه بود.

در این وقت حسین را که وظیفه معاونیت ضابط صالح را داشت همراه خود نزد استاد محمد گل بردیم تا رابط مخابروی را بین مسولین وضابط صالح ودر جریان گذاشتن احمد شاه مسعود که تشویش از داخل شدن حزب اسلامی داشتند ، در صورت کدام ضرورت تامین کند.

به هر صورت تا ساعت دو شب تمام ساحات ضروری را با استفاده از قوت های آقاشرین سالنگی کنترول و خود را مطمئین تر ساختیم وقوت های آقاشرین سالنگی را درحقیقت تقسیم وضعیف ساختیم . در حقیقت آن پوسته اقا شرین را غیر مستقیم زیرتاثیر خود قرار دادیم.  ما بالای این پوسته اعتبارنداشتیم وضابط صالح هم تشویش داشت واز این کارما خیلی خرسند شد.

حالا باید که مسله قول اردورا باید حل ميشد که نیاز به پرسونل تازه و با تجربه داشت و قرار وعده ضابط صالح  باید دوکندک جنگ دیده وبا تجربه از پنجشیر می رسید که تا دوشب نرسید.

ساعات  سه ونیم شب ویا چهارصبح چهل نفر از پنجشیر رسیدند وآنهارا فوراً در برج های قو ماندانی کشف اردو جابجا کردیم . حالا ساعت چهارنیم صبح است وقومندان کشف اردو با ما است. در جریان  جابجا کردن قوت های بیشتر  در کندک استاد محمد گل حسین خان معاون ضابط صالح همرای ما یکجا بود .

بعد از اینکه افراد احمدشاه مسعود تحت قومانده ما در برجها ودهلیز های قول اردو جابجا شدند وآنها هم اطمینان حاصل کردند که ما رفیقانه وبرادارانه دوش به دوش هم کارمی کنیم روحیه بیشتر گرفتند . ما مطمیئن شدیم واز افراد قول اردو خواهش کردیم که ازهرنوع مهمان نوازی ومحبت به افراد احمد شاه مسعود دریغ نکنند ورفیقانه وبرادرانه دربرابر دشمن مشترک حزب اسلامی  مقاومت کنند .

بعد از استاد محمد گل خواهش کردیم  که همرای قوماندان قول اردوصحبت کند

استاد محمد کل توسط مخابره همراه قومندان قول اردو در تماس شد ولی قومندان قول اردو امین نمی دانست که ما قوت های احمدشاه مسعودرا در پشت دروازه های قول اردو جا بجا کرده بودبم 

استاد محمد گل با قومندان قول اردوکه زیر تاثیر طارق والی پروان قرار داشت توسط مخابره گفت قوماندان صاحب جنبش هایکه در سمت شمال شروع شده بود به پروان هم رسیدند ودر اطراف شما هم قرار دارند . موتر روان ميکنم که به کميته ولایتی پروان تشریف بیاورید.  قوماندان قول اردو ً گفت نی باید ما مقاوت کنیم ومخابره را قطع کرد. وی  با غند توپچی تماس مستقیم ميگيرد وطلب آتش می کنداما قوماندان توپچی می گوید که ازدست وی چیزی برنمی آید. قوماندان قول اردو دست پاچه می شود. قوماندان توپچی همرای استاد محمدگل بعد از جواب دادن به قوماندان قول اردو در تماس شده واز دست پاچگی قو ماندان قول اردو حکایت می کند ومی گوید که همرای آن دوباره با مخابره صحبت کنید حالا مجبور است که تسلیم شود.

استاد محمد گل دوباره توسط مخابره با قوماندان قول اردودر تماس می شود واین در حالی است که قوماندان قول اردو می فهمد که در عقب دروازه های قول اردو قوت های مجاهدین جابجا شده است ، این باردر برابر مخابره استاد محمد گل جواب مثبت میدهد ومیگوید موتر روان کنید .

من همرای  حسین معاون ضابط صالح  وعارف آمر سمت که کمی نشه وغیر نورمال به نظر میخورد در یک موترجیب همرای دونفر مسلح به داخل قول اردو رفتیم که در تمام پوسته ها ما وبرادرهای مجاهدین جابجا شده بودیم وقتیکه داخل دفتر قوماندانی قول اردو داخل شدیم  دیدیم که همراه قوماندان قول اردوجنرال صادق آمر سیاسی قول اردونشسته واز دیدن ما که قبلاً شناخت مکمل داشتند ، خون در جان شان دمید واحوال پرسی کردیم وبعد از احوال پرسی من (پیشرو) از قوماندان قول اردو خواهش کردم که همراه ما به دفتر کميته ولایتی بروند  وآنجا رفیق پاسدار هم است .

شاید قوماندان قول اردو ترسیده بود که پلانی شومی در عقب باشد. وی حق بجانب هم بود . اين زمان وقتی بود که هرکی پا با احتاط می گذاشت . او اسرار ورزید وپافشاری گرد که قول اردو جای مطمئین است. رفیق پاسدار هم همین جا بیاید وتکرار حرف خودرا می کرد ولی ما تصمیم داشتیم که آن را باخود ببریم .

من برایش گفتم تشویش نداشته باشید رفتن شما به کميته ولایتی ضروری است بدون چون وچرا شما باید به کميته ولایتی بروید. ما قوماندان قول اردورا همرای آمرسیاسی آن به کمته ولایت پروان بردیم ، ساعت پنج ونیم صبح بود.  بعد از رسیدن به کميته ولایتی مابا رفیق پاسداردر تماس شديم که ماموریت ما بخوبی پیش می رود. قوماندان قول اردو وآمرسیاسی آن را به کميته ولایتی آوردیم.  رفیق پاسدارهم بعد از ده دقیقه آمد وآنهارا درکميته ولایتی گذاشتیم وبه پیره دارموظف گفتیم تا ما بشما دستور ندهيم قوماندان قول اردو وصادق خان آمرسیاسی جایی رفته نمی توانند .

بعد از ختم  کارقول اردوباید یکتعداد از مجاهدین را بطرف سنجدره روانه می کردیم ورفقای ما انجا منتظر بودند وهر لحظه تماس می گرفتند که چه وقت افراد مجاهدین  را نزد ما می فرستید

متاسفانه وقتی افراد احمدشاه مسعود رسید که قوماندان حزب اسلامی ازجریان آگاه شده بود وتدابیر امنیتی خودرا گرفته بودند .

بازهم یکتعداد افرادراساعت شش صبح بعد از جابجا شدن افراد درقول اردو بطرف شهرک  سنجدره روان کردیم با مخالفت قوماندان حزب اسلامی خواجه نبی قریه خواجه سیارانی پائین  پسر خواجه شیراحمد روبرو شدیم وافراد فرستاده شده دوباره بدون زد خورد باز گشت کردند وگفتند که حزب اسلامی قبلاً داخل شهرک سنجدره شده است ومانع ما شدند. ناکامی ما در این ماموریت بخاطر نرسیدن افراد کمکی احمدشاه مسعود بود که گرفتن شهرک سنجدره بعد سبب ملاقات الماس قوماندان حزب اسلامی  واحمد شاه مسعود در پشته سرخ صورت می گیرد ونتجه مثبت نداشت. تخریب ودزدادزدی ، چوروچپاول از اینجا بخاطر بدنامی یک دیگرشان آغاز می یابد. ولی پاسداردستور می دهد هرکس که از هر حزب وجریان می باشد دست به ویرانی دزدی بزند ویا باعث اذیت ناموس مردم می گردد از هرجناح چپ وراست که در هرمقام قرارداشته باشد دستگیر وبد ترین جزا به آن داده شود. وتا روی کار آمدن یک دولت ائتلافی به اساس طرح ملل متحدما به کس اجازه نمی دهيم خصوصاً پاسداراز احمدشاه مسعود، قوماندان فتح وقوماندان الماس قوماندانان حزب اسلامی  خواهش می کندکه سگان خودرا پوزبند بزنند تا باعث اذیت مردم پروان نشوند.  حزب اسلامی که از جدیت پاسدار آگاهی داشتند جلووحشیان خودرا گرفتند .

چیز جالب اینجاست که چطور حزب اسلامی که نه ونیم  صبح به اثرکمک وپلان طارق والی پروان داخل شهر چهاریکار می شدند واز طرف والی پروان شهر به حزب بدنام اسلامی تسلیم داده می شد

تمام افرادحزب اسلامی ساعت شش صبح بوسيله چور وچپاول میخواستند که داخل شهر شوندوهم آدرس های حزبی ودولتی را با خود داشتند . آنها زیر جوی اجمیردر حالت آماده باش بودند. وقتیکه دهقانان ازشهر چهاریکار بطرف قریه ها می رفتند با حزب اسلامی روبرو شدند که آماده حمله به داخل شهر هستند. از مردم پرسیدندکه در شهر چهاریکار چه خبر است دهقانان گفتند راحت بروید شهر را مجاهدین گرفته اند چون دهقانان فکرمی کردند که حالا دولت دست بزکشان گرگ صفت افتاده دیگر اختلافی با هم ندارند ولی نمی دانستند که :

 عاقبت گرگ زاده گرگ شود

گرچه با آدمی بزرگ شود

باز هم حزب اسلامی گرفتن شهر را توسط جنبش شمال قبول نمی کند توسط فرید کش قوماندان حزب اسلامی ومعلم فتح والماس دستورحمله داده می شود. وقتیکه نزدیگ پوسته ها می شوندسرشان فیرمی شود فراار را برقرارترجع می دهند وتیرشان به خاک می خورد. این جریان ناکام را آقای وسیم که ازجمله کارمندان امنیت دولتی بود و با انها ارتباط داشت ، بیان کرد .

آقای پاسدارکه منشی کميته ولایتی بود ضابط صالح اورا معاون کمته ولایتی در نوشته خود میخواند باید در قسمت آقای پاسدار من معلومات بیشتر بدهم تاخوانندگان بدانند که آقاضابط صالح بی خبر وبی معلومات در پروان آمده بود. همان طور کسی به او موقع کلان کاری ندا د ، بعد ازداخل شدن جنبش شمال ازپروان بیخبر رفت ولی ما گاه گاهی در مجالس مهمانی های شخصی با هم می دیدیم .

ریگستانی میگوید اولین بار بود که کمونست ها را از سال 1359 به بعد میدیدم. قیافه های نا مانوس، بروت های کشال تا لب پایین و خلاصه بیگانه یا شاید با احساس بیگانگی آنها را میدیدم. لقب ها هم همانطوری. پاسدار، پیشرو، سنگر، طوفان،سیلاب، آتش واز همه جالب ترلقب قوماندان قول اردوی پروان: امین بَبَو!درباره بَبَو درادامه خواهدآمد.

پیشرو میگوید :  رفق پاسداردر طول وظیفه داری اش در پروان هیچ وقت برای یک روزهم معاون کميته حزبی ولایتی نبوده در زمان حادثه کميته شهرچهاریکارمنشی کميته ولایتی پروان بوده در آن شبی که مجاهدین بداخل شهر آورده شد ، رفیق پاسدار در جریان بود ، دستور می داد ولی روی کش کار من بودم . ريگستانی  که هیچ نقش فعال رانداشت  ، اکنون بادروغ های میخواهد از خود ورهبرخود( احمد شاه مسعود)حآتم بیگ بسازد. آقای ریگسانی اگر حافظه خودرا ازدست نداده باشدویا به دروغ عادت نکرده باشد ، وجدان خودرا مدنظر گرفته  بايد بگويد که جریان تسلیمی ولایت پروان به جنبش شمال بر اساس موافقه حزب دموکراتیک خلق مجاهدین وسازمان ملل متحد يک عمل معقول بود ویا غیر معقول. تاریخ چه نوع قضاوت در قسمت سازش سه جانبه می کند. ولی ادعای ضابط صالح ریگستانی کاملاً دروغ است در حالیکه ضابط صالح دوهفته  در کميته ولایتی تحت نظر ما در کمته ولایتی شب وروز بود،  در کمته ولایتی با من ورفیق پاسدار ودیگر رفقای ما ورفقای خود شان می خوابیدند ونان میخورد وهر روز با رفیق پاسدار در کميته ولایتی می دیدند وبا لهجه شرین پنجشیری پاسدارصاحب صدا می کرد وازپاسدارمشوره میخواست ومی دانست که منشی کميته ولایتی است نه معاون منشی کميته ولایتی.  آقای ضابط صالح اگر بخاطر جنایات مجاهدین در شهر کابل ویا بخاطر خوش خدمتی به استعمارگران از خجالت  امروزحافظه خودرا از دست داده باشد متواند بخاطر دقیق بودن جریان داخل شدن جنبش شمال را از محترم حسین خان که اگر اشتباه نکرده باشم سمت معاونیت اورا در پروان داشت باید پرسان میکرد. حالا هم سروقت است تا از آن پرسان کند ویا از خود پرسان می کردوقتیکه فاروق پاسدار معاون کميته ولایتی بودپس منشی کميته ولایتی کی بود ، تا آبروی قلم اش امروزبرآیینه غبار آلود دروغ اش لکه داربیشتر نمی شد

آقای ضابط صالح اگر جنایات مجاهدین وخصوصاً جنایات شورای نظار شمارا آزارندهد وخاطرات گذشته شمارا مختل نکرده باشد بخاطر داشته باشید  که دوروز بعد از آمدن مجاهدین به شهر چهاریکار ، احمدشاه مسعود قرارگاه خودرا بنام قرارگاه جنبش شمال که شورای نظارجزء همان جنبش بود درتعمیر زون جابجا کرد.  اولین جلسه خودرا احمدشاه مسعودبه اشتراک رفیق پاسدارمنشی کمته ولایتی ودیگر رفقایش که من وتو هم در آن مجلس حضورداشتیم ، داير کرد. بخاطریکه درنوشته های خود وارونه نویسی کردیدچند نفر از رفقای آن مجلس را نام می برم که تا حافظه فراری شمارا برکرسی مغز شما برگردانم.  غیر ازمن وتوپاسدار واحمد شاه مسعود ، سکندری معاون ولایتی پروان ، استاد محمدگل معاون قوماندان کندک قول اردو از طرف احمدشاه مسعود ، شرین آقای سالنگی جنایتکار مشهوراز همسنگران آن روز شما که من اولین بار شمارا درکميته آن جنایتکار بگفته خود شما دیدم ، اعظمی قوماندان جمعیت در گلبهارکوهستان که بعداًوالی پروان از طرف  جنبش شمال  وخوداحمدشاه مسعود مقرر شد ، درين جلسه تاریخی اشتراک کردیم . جلسه تاریخی برای اين گفتم که چپ وراست در فضای پُر از محبت وخودمانی دورهم جمع شده بودند. ولی از اينکه در دلها چه می گذشت که کی صادق بود وکی خاین تاریخ قضاوت می کند .

این مجلس رابخاطری بیاد شما آوردم  که احمد شاه مسعودحرفهائيرا که درهمان اول مجلس چپ وراست زد ، بعدها ملت ما دانست که سخنان ديکته شدۀ بود.  گره حرفهای احمدشاه نواز شریف با افتخار در برابرخبرنگاران جهان بازکرد وثابت شد که حرفهایکه احمدشاه مسعود درآن مجلسی که ما وشما اشتراک داشتیم بیان کرد، در حقیقت ریشه در آب آی اس آی داشت.

نواز شریف گفت که من تمام اردو وپولیس ودستگاه جاسوسی افغانستان که قدامت یکنیم صد ساله داشت وخطرناک ترین وقوی ترین اردو درمنطقه بود ،از بین بردم .

شخص شما به پیروی از روش های حزبی حزب دموکراتیک خلق بدستورکميته ولایتی که به مشوره ما وشما چوکات بندی شده بود  وتوسط شما جریان داخل شدن جنبش شمال که شورای نظار جزآن بود درين مجلس گزارش  داده شدو احمد شاه مسعود بعد از شنيدن گزارش ،  اظهارسپاس وتشکراز کارمشترک ما در داخل شدن جنش شمال به پروان وجلوگیری از داخل شدن وکشتار حزب اسلامی درپروان نمود.  وی طرح های خودراگفت. ازجمله طرحهای احمدشاه مسعوداین بودکه بعداً توسط نواز شریف افشا شد. احمدشاه مسعود، گفت (بعد از امروز قطعات نظامی  کندک هاوغندها وتولی های عسکری پولیس وخاد منحل است. تشکیل بسیار کوچک بنام پولیس وامنیت دولتی نه بنام خاد ، بنام استخبارات با تشکیل بسار کوچک از مجاهدین ساخته شود . وی چندین طرح غیرمنطقی وخاینانه دیگرنيزداشت.  شما فراموش کردید که آقای فاروق پاسداربعد از یک تبسم معنی داردر جواب حرفهای احمدشاه مسعود گفت :آمرصاحب ما تا حال داخل کابل نشدیم ومشکل پروان با حزب اسلامی حل نشده است ، چطور ما این قطعات منظم را منحل کنیم.  باید از این قطعات در کنارزدن حزب اسلامی از سر راه کابل وگرفتن کابل کار بگیریم.  وقتیکه کابل گرفته شدحکومت ساخته شدآن وقت شما این طرح های خودرا عملی سازید.  باز هم من موافق به از بین بردن اردوپولیس نیستم اردوئیکه در برابر آی اس آی ، سیا ومجاهدین شهامت خودرا درجنگ جلال آباد به ثبوت رسانید. واگر تصمیم بگیرید که  قطعات اردو وپولیس رامنحل سازید ، بايد متوجه بود که این قطعات از خود فامیل طفل وزن وخانه دارند وهیچ کدام بی پدر مادر وبی فامیل نیست معاش وامتازات آنها چطور می شود ،  بفکرمن این طرح شما که از شما است ویا دستور مقامی به نظر من فعلاً این طرح عملی نیست . بيائيد تا کینه هارا دورکنیم از گذشته ها بگذریم دیگر دامن قتل وکشتار را چیده بسوی وحدت وهم دلی حرکت کنیم . یک افغانستان آرام وبا ثبات را تهداب گذاری از نو کنیم ونمونه وحدت در جهان باشیم واز اشتباهات گذشته خود پند گرفته باشیم.  آیا آن روز را فراموش کردید که بدستور شما ویک بیروی سیاسی که آن هم از پنجشیر بود بیشتر از هفت هزارنفر از مردمان بیگناه  در یک عملیاتیکه  والیان پروان وکاپیساوکميته حزبی هردو ولایت خبر نداشت کشته شدند که مبصرین سیاسی در آن زمان گفتند که این عملیات به اثر خواهش شما که بتوانید حریفان سیاسی خودرا از بین ببرید در پروان وکاپیسا به راه افتاد وبگفته مردم پنجشیر بعد از این عملیات شما و عضو پنجشيری بیروی سیاسی در پریان پنجشیر با مشاورین روسی که آقای ولی این مجلس را بین شما ، دولت وروسها در پریان پنجشیر سازمان داده بود واگر میخواهد که از این مجلس هم مثل مجلس پریان پنجشیر زخم شادی در تاریخ شود ، اردو وپولیس را در ولایت پروان منحل سازید.

ریگستانی شما که به ولایت پروان آمدید شما را مردم بنام صالح محمد ریگستانی می شناختند ویا بنام خورد ضابط صاحب صالح محمد.  نظر به تجربه نظامی که از شما دیدیم نام خورد ضابطی هم بشما سنگينی می کرد.  سال گرم آمد و دیدیم که کوسه ها هم ریش کشیدند .

ازضابط صاحب شاید بعد از نوشته پراز طمطراق بپرسند که توآقا بعد از تصرف کابل در سالهای اول دوم وسوم در دولت نام نهاد اسلامی چکاره بودی.  در حالیکه خوردضابطان هم به اساس شایستگی شان وظیفه دار بودندوآقای صالح محمد ریگستانی در یاداشت های خود که خودرا یک نظامی با تجربه وقهرمان وقهرمان سازقلمداد کرده شایستگی یک خورد ضابط رانداشت که وظیفه نظامی در دولت اسلامی می گرفت.  اگر جای جنرال بسم الله را نگرفته بود حد اقل وظیفه موقف  فضل الدین نواسه آسیابان سرگروپ تتمدره را بدست می آورد .

ضابط صالح در یاداشت های مسخره وجعلیات خویش از حسین خان مشهور به ماله معاون سیاسی قومندان پناه که سمت معاون صالح محمد ریگستانی را به دستور احمدشاه مسعود داشت یادآوری نکرده که قول اردو توسط حسین ماله ، پیشرو وعارف صورت کرفته وهیچ نقشی را خودش واحمد شاه مسعود درتصرف قول اردونداشتند. آقای ضابط صالح که چاپلوسی خصلت اخوان است خواسته که شخصت احمدشاه مسعود را بالا ببرد وبه او نقش مستقیم در داخل شدن پروان بدهد  و نقش جنبش شمال  وحزب دموکراتیک خلق را کمرنگ ساخته باشد .

من می دانم که حسین ماله اگر زنده باشد منحیث یک شخص باوجدان  بشما اجازه نداده است که در جعلیات خود نام آنرا برجسته سازید در حالیکه نه تو بلکه او درآن موقع  دوش به دوش ما در تصرف وبرکنارزدن حزب اسلامی نقش کلیدی داشت و شما نوشته های جعلی خودرا از نظر آن نگذاشتانده اید تاان مانع جعلیات شما می شد وواقعیت ها در نوشته شما که از خودخواهی شما نشئت کرده ، واقعیت ها راانعکاس میداد

ضابط صاحب در نوشته پرازدروغ وجعلیات خوداز ثارنوال کرام الدین خان که دوهفته در ولایت پروان همرای شمابودند و بعد بحیث رییس تخنیک  وزارت امنیت ورییس سه امنیت وظیفه داشت وقاتل شریف ترین انسان ها می باشد مشت نمونه خرواریکی از قربانیان دست آن را نام می بریم که داغ مرگش بردل ملت شمالی مانده است . آن شهباز خان تتمدرۀ وبرادراش بود.  شهباز خان پسر الله دادخان نواسه سدوخان وکواسه علیخان غازی تتمدره که از همکاران نزدیگ شما واحمدشاه مسعود بود چرا با تاسف از این قتل ناجوانمردانه ثارنوال اکرام الدین یاد نکردید ونگفتید که آن قاتل بی وجدان فعلاً در پوست  معاونیت فدراسیون فوتبال افغانستان کار می کند وکمی مثل شما در اسم خود تغیر آورده است. این کار را بخاطری کردید که شاعر گفته است :

آخر ای مظلوم از مظلوم خود یاد کن

می ندیدی ظالم ازظالم حمایت می کند

همان طوریکه از قهرمانی های خود وهمسنگران تاریخ زده خود یاد کردید قهرمان سازی کردید از جنایات آشکارهمرزم دیروز وامروز خود هم یاد می کردید.  آفرین بروجدانی که شما دارید. خواستید تا از سر جنایت آشکار لشم بقه مانند بگذرید . درحالیکه این قاتل جنایتکار را همه می شناسند واز جمله زنان رسمی وغیر رسمی آن که با شما هم کاسه بود نام ببرید وبگوئید که فلان زن اکرم الدین  بدستور صحنه سازی ما که روابط نا مشروع با ما داشت ، صد هزار دالرآن را فرار داد .

آقای ضابط صالح  قهرمان نظامی خود ساخته!  آيا می توانید به این سوال پاسخ بگوئید که با این همه قهرمانی های شما واحمد شاه مسعود چرا نتوانستید با همان توپ وتفنگی که از شما بود وبعد از داخل شدن در پروان تمام سلاح ها در دست شما قرار گرفت وشخص شما موظف شدید که حمله برسر یک پوسته کوچک بنام قوماندان الماس مربوط حزب اسلامی که فعلاً وکیل شورا در پارلمان همرای شما می باشد آن روز با همه تپ وتلاش تان موفق به گرفتن آن پوسته نشدید وشکست خوردید.  چندین تانک وتوپ از دست دادید وبه کشته شدن صدها مردم مظلوم قریه خواجه سیاران انجامید. عملیات ناکام شما وحاضر به مذاکره مخفی بادار تان احمد شاه مسعود در تپه سرخ جبل السراج با سر افگندگی با یک سر گروپ معمولی حزب اسلامی بنام الماس شد وان هم جواب رد به آن داد.  تا زمانی که از شما امتياز نگرفت شما نتوانستید کمک های خودرا بطرف کابل روانه کنید. در حالیکه در وقت حاکمیت حزب دموکراتیک خلق جرات یک روز بسته کردن راه کابل پروان را نداشت. اگر دیگران مرده است الماس  زنده  ودر پارلمان وکیل است وبا شما از مجبوری امروزسر شور می دهد وخود شما هم آگاهانه ویاغیر آگاهانه از ترس زنده بودن قومندان الماس به جنگ خود با الماس اشاره کردید  

اقای ضابط صالح به حکم کدام وجدان سالم شما گفتید که بعد از رفتن به کابل دیگرعزیز پیشرورا ندیدم ، در حالیکه در کابل در مهمانی های که بشکل افغانی ووطنی ترتیب شده بود در خانه خسر من (عزیز پیشرو )در کارته پروان همراه با حسین خان ماله ثارنوال ، کرام الدین ، بسم الله خان فعلاً لوی درستیزموجوده وزارت دفاع اشتراک کرده بودید وهم در خیرخانه روز دیگردر خانه یک دوست دیگرمن با من در آن مجلس اشتراک گرده بودید. اگر بیاد شما نیست از حسین ماله که انسان باوجدان است پرسان کنید.

شرم آورتر از این در سال 1999 شما که همراه رهبر قهرمان تان از کابل فرار کردیدودر قطی گوگردی بنام خواجه بهاودین درتخار رهبر قلابی تان را جابجا ساختید وطالب 95 فیصد مملکت را ازشما گرفته بود ، من عزیز پیشرو که با چه دشواری ها وطن را ترک کرده بودم ،خودرا به تاجکستان رسانده بودم یکبار در دفتر شما که قنسلگری در تاجکستان بودیدبا هم دیدیم . مرتبه دوم در خانه حسین خان که مهمانی ولطف کرده بودند با هم دیدیدم. از اشتباهات  وجنایت خودتان در جنگ های تنظیمی کابل با سر افگندگی یاد کردید و بمن گفتید که شما وحزب شما مردمان بسار با شرف بوديد.  جنایات مجاهدین در کابل روی همه جنایت در افغانستان راسفید ساخت . مرتبه سوم در خانه خودشما در دوشنبه با هم دیدیدم  ولی در یاداشت های جعلی خود نوشته اید که بعد از برآمدن از کابل دیگر من با عزیز پیشرو ندیده ام. روزی بود که تو ورهبر تو بنام عزیز پیشرو افتخار می کردید .

دروغ دیگر شما اينکه سیلاب وطوفان هیچ کارمند حزبی ودولتی ولایت پروان در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق نام نداشت ، شاید این نام های ساختگی وخیال بافته آقای ضابط صالح در وقت تب شدید باشد. ببو نام وتخلص قومندان قول اروی پروان نبود  چون او کمی قواره زشت داشت رفقاودوستان نزدیگ آن بشوخی نام ببو را به وی داده بودند . وی که حاضر به تسلیم شدن به جنبش شمال نبود ، فعلاً در المان زندگی می کند.  سنگرکه فعلاً در اوکراین است ، در زمان عملیات پروان عضو دفاع وعدل کميته ولایتی پروان بود. وی پسر کاکای طارق قوماندان حزب اسلامی وداکتربصیر قیومی  مشهور به داکتر انوروزیر صحیه گلب الدین از جبل سراج در عملیات  روسها های پشته سرخ جبل السراج بدون دستور کميته ولایتی پروان سهم  گرفت ، بعد از شکست حزب دموکراتیک خلق توسط طارق قوماندان حزب اسلامی وداکتر انور به پاکستان برده شد وفعلاً در اوکراین می باشد.

دروقت تسلیم شدن پروان طارق کوهستانی پسر محمد علی خان خواهر زاده محمدکل کوهستانی بود. طارق والی ورییس خاد پروان در آن زمان بود و با آمدن شورای نظار در داخل پروان طارق کوهستانی موفق به آوردن حزب اسلامی درولایت پروان شده نتوانست.

حسین معاون ریاست مخابرات  از ملیت هزاره بود وبنام حسین خان هزاره یاد می شدکه بروت نداشت وخان زرین کارمند امنیت دولتی از غوربند بود واو هم مانند آمر صاحب وصالح محمد خان ریگستانی  محروم از ریش وبروت بخاطر کوسه بودن بود وپیشرو هم هیچ وقت بروت کشال وریش اخوانی طالبی در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق نداشت. اگر ذهنیت ضابط بخاطر جنگ های کابل مغشوش شده از حسین خان ماله پرسان کند ولی که از نوشته های جعلی شما معلوم می شود که حسین خان با شما روابط انسانی خودرا قطع کرده ویا زنده نمی باشد. پس در حافظه خود تجدید نظر کنید وخاطره های واقعی زندگی خودرا بنویسد که از این بیشتر رسوا نشوید

ریگستانی :  در چنین وضعیتی بود که گروپ رفقا که به رهبری رفیق پاسدار رفته بودند با چند رفیق دیگر بر گشتند. درمیان رفقای جدید مسوول مخابرات شهر آمده بود که آنشب تمام ارتباطات بین ارگانها و ادارات دولتی را قطع کرد. شخص دیگر پهلوان رفیق نام داشت که سخنانش ما را به خنده انداخت. پهلوان رفیق قدی بسیار بلند داشت وبا جسامتی بسیار قوی و یک کلاه قره قلی بر سر. هنگامیکه داخل شد سرش را پایین کرد تا به سر دری نخورد. نشست و با چشم های حیران بما نگاه میکرد و چیزی نمی گفت. بعداز اینکه صحبت با دیگران تمام شد به سخن گفتن آغاز کرد. گفته هایش تا حال بخاطرم مانده است. رفقا من قوماندان غند قومی هستم. غند من پنج نفر دارد که همه شانرا همرای خود آورده ام.

کار ما کار قومی است، جنگی نیست. حال اختیار تان، هروظیفه ای که میدهید من درخدمت حاضرم. جلو خنده ام رانتوانستم بگیرم. همه خندیدیم. حسین که از خنده قطعا خود را گرفته نمیتوانست. به حسین گفتم برای این رفیقت کاری مناصب حالش پیدا کن!

 

پیشرو :  پهلوان رفیق  برادرصدیق وصادق  پسران هاشم بایانی  مامای  مردمعروفی بنام خلیل بایانی بانام مستعارولی پسرمحمد یونس بایانی که اصل نام آن خلیل بایانی زمانی رییس خاد کاپیسا وپروان بودمامای رفیق عارف سخره رییس سیاسی وزارت خاد دولت حزب دموکراتیک خلق بود. آقای ولی یا خلیل مغز متفکر شورای نظار وخاد در تامین کردن روابط احمدشاه مسعود با دولت دموکراتیک خلق وروسها درزمان قرارداد سالنگ ومجلس پریان ومجلس جبیل السراج بود. تا زنده بودن احمدشاه مسعود با داکترعبدالرحمن معاون سیاسی ومغز متفکرشورای نظاروشخص احمدشاه مسعود ارتباط نزدیک داشت ودر بین مردم خصوصاً درولایت پروان کاپیسا وپنجشیربگفته مردم ازمحبوبيت خاص برخورداراست وفعلاً ازهالند رفته  است ، دربایان پروان زندگی می کند ومی گویند که در شورا خودرا کاندید کرده  است . پهلون رفیق در چوکات وزارت امنیت با داشتن سی یا چهل نفرپرسونل مثل ضابط صالح خیز وجست می زد وهمیشه توسط سه چهار بادی گارد که از اقارب وی بودند گشت وگذارمی کرد. اینکه پیش ضابط صالح رفته یا نرفته من خبر ندارم  

 ریگستانی : نکته دوم اینکه از کجا میتوانستم مطمین باشم که رفقای یکساعته ما این گروپ های کوچک ما را که در دوجیپ جا میشوند برده و خلع سلاح نمیکنند. هر دو نکته مرا آزار میداد. از رفیق پاسدار چند لحظه وقت خواسته به محل قومانده ام که در بام قرارگاه آقاشیرین و در نزدیکی جاده کابل – جبل السراج بود رفته با خود فکر کردم

عزیز پیشرو :  از حرفهای اقای ضابط صالح معلوم می شود همانطوریکه خودش است دیگران را از همان عینک می بیند. اگر ضابط صالح مرد صادق وپرکینه نمی بود می گفت که اولین بار که عزیز پیشرو  ، خان زرین وحسین هزاره  رادیدم نه سلاح داشتند ونه محافظ. انها بخاطر جلوگیری از قتل عام در پروان درهمان شرایط دشواربا جنبش شمال همکاری کردند. چه تضمینی موجود بود که سر نوشت ما هم با رفتن به کميته یک جانی بنام آقاشیرین سالنگی که صالح خورد ضابط در انجا به کمک یک جانی بخود  سنگر ساخته بود سرنوشت ما مانند سرنوئشت پهلوان احمدجان ولی نعمت احمدشاه مسعود می شد . در حالیکه ما می دانستیم با خصلت وبد قولی اخوان واشرار آشنایی کامل داشتیم وامکان داشت که مارا هم مانند پهلون احمدجان به گروگان می گرفتند وسرنوشت ما سرنوشت پهلون احمد جان می شد .

آقای مکرم قوماندان امنیت بود که با ما ارتباط نداشت  ولی تمام رهبری شان با ما در جریان قرار داشتند . او بدون دستور ما کاری را خودسرانه انجام داده نمی توانست مجبور بود که بدستور ما کارکند. خان زرین وحسین هزاره که با معاون سیاسی اش شارحمن توغبری روابط داشتند تماس گرفتیم تا مکرم را به ریاست بیاورند تا باطارق در دستگاه مخصوص صحبت کند وقتی مکرم با شاه رحمن معاون سیاسی اش به ریاست آمدند  ومحافظین اش دربیرون دروازه خلع سلاح شدند ودر همین جریان موضوع برایش گفته شد. او بدون اینکه مقاومت کند گفت من هم با شما موافق هستم ، کدام حرفی ندارم . زیرا می فهمید که جبل السراج وسالنگ به جنبش شمال پیوسته  واز موضوع گیری رهبری ولایت خبرداشت . والی ولایت که طارق بود از دست آن چیزی برنمی آمد. در هفته های آخر درولایت پروان شب را سپری نمی کرد. بدین اساس آقای مکرم در غند تنها مانده بود وپرسونل آن با ما نزدیکی داشت. وقتیکه  حسین وخان زرین ازنزدش می رفتندبه پیردارگفته بودند  که متوجه مکرم باشند ولی مکرم از عقب دفتر بیرون برآمده وبه غند رفته بود ودر همین وقت بما اطلاع رسیدکه آقای مکرم در اتاق نیست.  ما از طرف مکرم تشویش نداشتیم زیرادر غند هیئت رهبری غند حاکم بود وجریان به ضابط هم توسط حسین وخان زرین گفته شده بود وضابط صالح بخاطر جالب شدن داستان سازی وقهرمان سازی خودش واحمد شاه مسعود ازمکرم کاه ،کوه ساخته است در حالیکه  بیست دقیقه بعدهیئت رهبری کندک خبر دادندکه مکرم به قطعه آمده منتظرشما است . ولی آقای ضابط به خصلتی که اخوان دارد موضوع را قسم دیگر نوشته تا در نوشته از خود وبادارش قهرمان سازی کنند.

چیزهای دیگر که قابل ذکر است

ضابط صالح کندک قومی را در بالاغیل گفته در جوارقول اردودرتربیه معلم قرارداشت . از دهل وسرنای نام برده در جوار آقاشرین سالنگی که به بهانه های مختلف بخاطر پول  مردم را سرکوب می کرد کی جرات زدن دهل وسرنای وبرپا کردن عروسی راداشته باشد

چنانچه آقاشرین سالنگی تروریست وجانی شورای نظارروزی باشخصی در بالاغیل حرف می زد در اثنای حرف زدن آن خر یک دهقان بیچاره به هنگ زدن شروع کرد. اقاشرین سالنگی سر خر وصاحب خر صدا کرد گفت شما نمی دانید که من باشخصی حرف می زنم. کلکفی که بعد از قرارداد سالنگ از طرف روس ها به آنها داده شده بود بطرف خر دراز کرد وخر رازد. صاحب خر خدارا شکر کرده همان شب خیرات کرد خوب شد که خرمراکشت ومرا نکشت.

ریگستانی توهر چیز را پنهان کردی پیشرودر دنمارک می باشد استاد محمد گل همین حالا معاون کمیساری نظامی ولایت پروان است محمدعارف سیدخیلی درشهر هابورک جرمنی وخان زرین درکابل رفیق پاسدار در فرانگفوت جرمنی ، ببو قومندان قول اردو در فرانکفورت جرمنی طارق کوهستانی والی پروان در فرانگفوت جرمنی .

نوت : جنرال وکیل جان معاون خاد پروان  پسر محمد کریم  خان دوغ آبادی که فارغ فاکولته ساینس است  پیش از اینکه به حزب دموکراتیک خلق بپیوندد  با من از نزدیگ روابط داشت ومانند برادر کوچک من می باشد بیش از سی سال می شود که با هم از نزدیگ ندیده ایم. بعد از خواندن نوشته های من علاقه گرفته  و تيلفونی گفت که  گرچه آقای پیشرووریگستانی  از من نام نبرده اند ، من در قضایا نه ناظر بلکه منحیث یک فرد باصلاحت در ولایت پروان تحت نظر مستقیم والی ولایت پروان در خاد پروان نفر دوم بودم  ووعده داد که نوشته های خودرا توسط تييلفون  ونوشته قوماندان قول اردورا که ریگستانی بنام ببو از او یاد کرده وتيلفون طارق جان کوهستانی پسر محمدعلیخان کوهستانی والی پروان ودوست نزدیگ داکتر نجیب الله را به من بدهد. امید است که زیر تاثیر خاینین قرارنگیرد. بعد از خواندن نوشته بالا به وعده خود وفا کند .  بعد از تصرف  پروان وکابل  به گفته خودش در دولت مجاهدین هم به دستور احمدشاه مسعود نقش کلیدی داشت . چون آقای فاروق پاسدار ، آقای عزیزپیشر و آقای ریگستانی ، آقای طارق والی پروان  وآقای حکیم  قوماندان قول اردو فعلاً همه زنده هستند بهتر است که واقعیت های تسلیم شدن وجور آمدن حزب دموکراتیک خلق را با مجاهدین سوگند خورده  هر چه زوترافشا شود تا دروغ های خورد ضابط  صالح محمدریگستانی ونبی عظیمی  افشا گردد و مورخین وطن در روشنی قرار بگیرند

ادمه دارد

 

ویدیو ها را میتوانید با کلیک بر لینکهای ذیل مشاهده نمائید:

 

قسمت اول

 

قسمت دوم

 

 

قسمت اول

گرچه ضابط صالح ریگستانی در قطاربرادران فهیم و احمدشاه مسعود سالها است که به اتهام قاچاق  مواد مخدروسنگ از طرف ملت افغانسان  ومراجع تعقیب کننده قاچاق در افغانستان وخارج از افغانستان  به اساس لست دست داشته آقای جلالی متهم به قاچاقبری بوده ولی من زمانی که با پهلوان احمد جان شهید پُر افتخار که درپنجشیربودم گروپ کفایت الله که احمد شاه مسعود هم از همان گروپ بود از قصر بالای حصار پشاورتحت نظر آی اس آی به نورستان آمده بودند واز نورستان به اثر خواهش خودشان واشتباه روان شاد پهلوان احمد جان توسط آقا جان برادرپهلوان احمدجان ومامای احمدجان حاجی گلستان برادر بوستان خان به پنجشیر آورده شدند آقای ریگستانی در بین آن گروپ  نبود .

 ضابط صالح ریگستانی اگردر آن وقت سری در سیاست شور می داد یا نمی داد ودر کدام سن وسال قرار داشت من نمدانم ولی امروز کسی نیست که از نقش فلمی وسیاست بازی های  ضابط صالح محمد خان ریگستانی در سیاست افغانستان انکار کند.

ضابط صالح محمد ریگستانی عقل کوتاه و زبان دراز در پارلمان پوشالی افغانستان دارد. من این شمشیر زن قلم وسیاست را از زبان موافقین ومخالفین می شناسم.

 همان طوریکه من گفته ام با اشخاص وافراد واحزاب افغانستان که دست شان به خون ملت بی دفاع افغانستان سالهااز حکومت شاه شجاع درانی بنیاد گذار وطن فروشی تا کرزی  آغشته است ، آشتی نا پذيرم . مخالفت من با اشخاص افراد، احزاب ها ، تنظیم ها ، تحریک ها، دولت های دست نشانده خصومت شخصی بخاطر زبان، منطقه ، نژاد، قوم دین ومذهب نبوده به خاطر ملت رنجدیده افغانستان بوده و هست.  

راست گویی های من دفاع از ملت مظلوم افغانستان بوده والرژی خود خواهی وکینه هم نداشته ام وندارم ونفرت در برابرالرژی کینه وخود خواهی دارم. موافقین ومخالفین  نوشته های من کمترمرا درروی پرده های تلویزیون دیده باشد اگردیده اند در محافل ادبی بوده نه اینکه من از مصاحبه های این وآن ترس دارم.

 من درسایت هاخصوصاً سایت آریایی وافغانستان آزاد می نویسم. شهامت واقعیت گویی را درروی پرده تلویزون هم دارم چیزی که واضح است واضح تر می سازم  وبه خدا سوگند یاد می کنم من با شاه پرستان وداوود پرستان ، مجاهد سوگند خورده ، طالب مزدورتاجرین دین ومذهب ، قاچاقبران ، انسان ، مواد مخدر، مافیا های زمین ، قاچاقبران یورانیوم ، وقاچاقبران رنگا رنگ  خصومت شخصی با این دار ودسته  ندارم وحرفها ونوشته های من  انعکاس درد ملت من است. من همیش قضاوت را بشما ملت افغانستان گذاشته ام ومی گذارم.همیش نوشته های زیبا ی صالح محمدخان ریگستانی را در سایت های هم فکران آن وگاه گاه در سایت وزین آریایی وآریانت  میخوانم نوشته های ریگستان خیلی نزد من  همیشه جالب بوده ومن بخواندن نوشته های  ریگستانی خودرامشغول می ساختم، ولی این بارنوشته آقای ریگستانی که در آریایی دیده می شود وفکر می کنم اولین مرتبه در شبکه انترنتی آریا نت به نشر رسیده با وجودیکه من مسولین آریانت را از قبل از نزدیک می شناسم  وسابقه آنها به من معلوم است که سبب نشر نکردن نوشته های من هم همین مشکل باشد. گرچه آریانت همیشه از نشر نوشته های من  خود داری کرده ولی من علاقمند نوشته های نویسنده های آن سایت بودم در حالیکه می دانم خبر رسانی آریانت پالیسی مشخص دارد واز نوشته هایکه واقعیت  وراجع به مجاهدین سوگند خورده وخصوصاً شورای نظاربروی کاغذ ریخته شده باشد نه تنها خودداری می کنند ، دم گرگان را علیه نویسنده تاب می دهد. این بارنوشته آقای صالح محمد خان ریگستانی مستقیما به زادگاه او وزادگاه من که امروز بخاطر جدا شدن مردم عذاب کشیده شمالی بنام ولایت پروان ، کاپیسا وپنجشیرتوسط تفنگسالاران وباداران استعماری شان تقسیم شده  ولی من هرسه این ولایت را یک ولایت می شناسم جدا شدن دو لایت دیگر را بنام کاپیسا وپنجشیر مردود می دانم وجدا شدن کاپیسا وپنجشیرازولایت پروان مراهمیشه رنج می دهد.

فاروق جان پاسدار وعزیزجان پیشرودونفرفعالین حزب دموکراتیک خلق که در زمان داخل شدن جنبش شمال  که شورای نظار جزآن جنبش بود مسوولیت از طرف حزب دموکراتیک خلق در ولایت پروان  داشتند وهمکاری باگرگان تاریخ زده اخوان خصوصاً شورای نظاربخش تاجکی جمعیت اسلامی  در پروان داشتند وبگفته ضابط صالح ریگستانی آقای  پیشرو وآقای پاسدارهمکاری نزدیگ با آقای ریگستانی دراین  رویداد بزرگ شرم آور تاریخی وطن از نزدیگ داشتند.آقای  پیشرو وآقای پاسداررا من از نزدیک می شناسم  وفرصت ملاقات را با آنها در اوروپا از نزدیک پیدا کردم. به اجازه ملت افغانستان خود را مکلف به حکم وجدان می دانم  میخواهم نوشته های آقای ضابط صالح ریگستانی  به اساس اظهارات  آقای فاروق پاسداروآقای عزیز پیشرو سره ونا سره سازم. نوشته  پیشرو وپاسداراین دونفر مهم حزب دموکراتیک خلق در ولایت پروان بگفته  ضابط صالح  ریگستانی بودند ودوش بدوش مجاهدین سوگند خورده در تسلیم ولایت پروان سهم مستقیم داشتند وخوشبختانه هردوی این شخصیت های مهم کمته ولایتی پروان را نتنها می شناسم ، سالها باخودشان برادران شان وپدران شان از نزدیگ شناخت داشتم.  

بد نیست که اول در قسمت حلقه های روشنفکری ولایت پروان تماس بگیرم وثابت کنم که من قبل از آمدن حزب دموکراتیک خلق با هیچ جناح مخالفت نداشدم وهمه را بنام روشنفکر صادق ووطن پرست می شناختم که بعد ها بعضی از این افراد واشخاص زیر، نقش کلیدی در احزاب چپ وراست افغانستان داشتند وخصوصاً ولایت پروان که دروازه هفت ولایت شمال افغانستان است ونزدیکترین ولایت به کابل است. نقش مردم پروان کاپیسا وپنجشیردر تاریخ مانند دیگرولایات افغانستان برازنده بوده واست از این واقعیت هیچ کس چشم پوشی کرده نمی تواند.

من کسی بودم که در سن سی  ساللگی از پلخمری به ولایت پروان آمده بودم دراتاقای کرائی حاجی خدابخش مرحوم با دگروال محمود ومجید آقای کلکانی معروف که زمانی در مدرسه همصنف ورفیق نزدیک من بود اتاق داشتیم وامتحان سامع در لیسه نعمان بخاطر شامل شدن به فاکولته های غیردینی امتحان می دادیم .

من یک ملای ساده وکردکی بیش نبودم اولین  باربا این اشخاص در پروان معرفی شدم. بابه صاحب طوفان از قریه سعدالله پسر ملک دلبرخان، آصف جان نبرد از فامیل سر شناس وسید غوث الدین از قریه لغمانی ولایت پروان ، یاسین محسنی ازقریه دوغ آباد ، زمان مشعل ازقریه انجو، شهیدغلام غوث گلشنیار، وحید جان نایاب از خانواده های سرشناس قریه سنجدره ،سید امیر پسر کاکا سید جمال الدین خان که فعلاً بنام انجنیرسلام در حزب اسلامی شهرت داردواستادعبدالشکورخان خوشه چین ازقریه توغبیردی ،  داکترعلی احمد فدایی ، داکتر اخلاص ، داکتر جلال  ، صادق جان دگروال پسر خوجین عبدالخالق خان برادر فاروق جان پاسدارازمرکز پروان چهاریکار، داکتر احمد جان ، ازبایان علیا ، داکتر سید عزیزالله از قریه بایان پایان ، مستوفی بسم الله جان مشهور به پسر نجاراز خواجه سیاران ، استادمضراب شاه خان وآقا جان خان کوهستانی و وکیل خان پولاد از کوهستان استادسید عالم خان از پنجشیر، رزاق عینک ، ستارمشهور به مستوفی انجینرغلام حیدرپسر حاجی غلام قادر از جبل السراج ، شهیدشهرالله شهپر مامور پروژه آبیاری پروان يکی ازموسسين حزب دموکراتیک خلق.

 با این اشخاص من در پروان آشنایی پیدا کردم بعداً توسط این اشخاص دیگر روشن فکران رااز نزدیک دیدم و دوستی نزدیک با این اشخاص ودیگران داشتم وهنوز همان خاطره ها خوش نزد من موجود است . سن من غیر از شهرالله شهپر از تمام این دوستان بزرگ بود. بخاطر ملا بودن من همیش با من شوخی می کردند البته شوخی های داخل چوکات وصمیمانه بخاطریکه این اشخاص مردم عادی نبودند هر کدام آن عشق وطن پرستی داشتند به آیدیالوژی مارکسیستی وعقیده دینی ومذهبی آراسته به مطالعات عصر وزمان همان وقت آشنایی داشتند ازمردمان انگشت شماری به حساب می آمدند ومردمان درس خوان ویکسر وگردن از هم دوره های خود بالا بودند که من ازهر کدام این اشخاص آموخته ام وتا امروز به دوستی شان افتخار می کنم وسی سال روابط من با این اشخاص بخاطر غربت نشینی ودوری از وطن  قطع بود اینکه بعدتر در کدام حزب وسازمانها رفتنداند خوبی وبدی شان بخود شان ارتباط دارد ولی در هر جایکه رفتنه اند حق شان بوده ویک انسان حق دارد که یک آیدیا ودین را بپذیرد یا نپذیرد این حق شخصی وحقوقی یک انسان آزاده می باشد. من  چون در وقت قدرت داشتن این اشخاص که در چپ ویا راست بودند از کارکردهای آنها در اجتماع دفاع نمی کنم ولی شناختی که از این اشخاص دارم در هر حزب وسازمان که بودند به اساس شناخت قبلی خود میگویم و یقین دارم فکر نمی کنم که  ضد انسان و انسانیت قرار گرفته  باشند واگر حزب شان مرتکب جنایت شده است جنایت ها به رهبری حزب شان مربوط می باشدواگر بعد از اینکه روابط من با انها قطع شده مرتکب جنایت شده باشندمن خبر ندارم هرگاه خبر شوم با حفظ پاس دوستی سابقه بخاطر روشن شدن ذهنیت ملت افغانستان بی رحمانه می نویسم. 

 یادازاشخاص فوق خاطره ازدوستان بود نه مقصد از دفاع وتخریب حزب یا شخص. در حقیقت حکایت از واقعیت گویی وبی طرفی بوده من همیشه خوبی های یک حزب وبدی های یک حزب راگفته ام . هر حزب هم مورد تایید مردم بوده وهم مورد تایید مردم نبوده اشتباه ،جنایت وصداقت در کارکرد یک حزب وتنظیم وسازمان دیده شده  حزب وحزب داری بد نیست اشخاص وافراد است که حزب را به بی راهه می کشاند جنایت می کند ویا در خدمت انسان وانسانیت قرار می گیرد.

هرگاه حزب در دسترس استعمار قراربگیرد پیروان آن حزب به اسپ گادی تبدیل می شوند. سرکشی ها ،خود خواهی ها، تهدید ها، مزدورسازی ها ، بالا بردن وپائین کشیدن افراد واشخاص وتفاله کردن اعضای حزب دنباله روتوسط استعمارگران صورت می گیرد چون حزب حزب مزدور است صلاحیت خود وصلاحیت خدمت به وطن وانسان وانسانیت را ندارد حمایتگراستعمارگران است هرگلی که برسر می زند خوشبویی آن بر نفع دشمن است که بعد ها ببرک کارمل در حیرتان با ندامت اعتراف کرده و اولاد آینده وطن را از مزدوری به اجنبی  بر حذر داشت .

دوستی عضو فامیل ما دردنمارک روزی درلابلای صحبت های خوداز زندگی مرحوم کارمل در حیرتان یا د کرد، گفت من در زمانی که کارمل در حیرتان زندگی می کرد در یکی از فرقه های مزارشریف کار می کردم قوماندان فرقه آقای هلال اندرابی  که فعلاً وکیل شورای است  روزی مراخواست و گفت وضع زندگی صحی واقتصادی رفیق کارمل خیلی خراب است ، من مصروف هستم او را از نزدیک ملاقات کرده مشکل آن را حل نمایید.  من فکر کردم که در اثر هدايت مراجع فرقه مشربمن اين هدایت را داده است ، در حالیکه این طور نبود.  دوست من گفت از کارمل زیاد شنیده بودم ، در تلویزيون ورادیوبه بیانیه ها ی آن گوش فرا داده بودم ولی اولین باری بود که اورا از نزدیک ملاقات می کردم.  دو نفر به نام منان واسد نزدش کار می کردند . منان از بدخشان بودکه ملاقات های اورا تنظیم می کرد واسد آشپزی وکار های خانه سامانی آن را انجام می داد.  مرا منان داخل اتاق انتظار کارمل برد. وقتیکه داخل اتاق شدم  دیدم  در اتاق  یک میز بوریایی که بالايش یک شیشیه غبار آلود ، دوسه چوکی سخت بوریایی قرار داشت.  این تعمیر کوچک توسط که روس ها ساخته شده بود ، دارای سه اتاق بود.  در یک اتاق کارمل زندگی می کرد ودر اتاق دیگرمنان واسد. اتاق سومی به کسانیکه به ملاقات  می آمدنداختصاص داده شده بود.  در روی میز چند کتاب گذاشته شده بود. چند لحظه طول نکشیده بود که کارمل داخل اتاق شد، با من احوال پرسی کرد. فکر می کردم که ما سالها از نزدیک با هم دیده ایم. او چیزی از من پرسان نکرد ونگفت برای چه آمدی چون هرکس که از آن راه می گذشت حزبی بود ویا غیر حزبی که چند ساعت وچند روز توقف درحیرتان داشت سری به دیدن کارمل می زد. در حالیکه همه رفقای حزبی  را اوازنزدیک  نمی شناخت چون یک چهره شناخته شده سیاست بودهمه علاقمند به صحبت دیدن وعکس گرفتن با وی بودند.

  بعد از احوال پرسی  من گفتم کارمل صاحب مرا قومندان فرقه نزد شما فرستاده است که اگر مشکلی داشته باشید وحل آن مشکلات  در توان فرقه  باشد ، انجام دهيم ، اکنون یکمقدار پول وخوراکه با خود آورده ام. وی تشکر کرد ولی نپرسيد که چند است وچه است ، صرف گفت که آنرا به رفیق منان بدهيد.  باز پرسیدم چه مشکلی دارید که آن را حل کنیم. او گفت مشکل دیگر نیست اگر مثل زندگی یک فرد فقیر افغانستان به من مساعد شود که شب وروز بگذرد این نوع زندگی را به حال خود کافی می دانم.

  از زندگی رقت بار خود شکایتی به زبان نیاورد. مرد آهنين و با مقاومت بود. شکایت ازاعضای فرکسیون بازان حزب خود ودولت روس نداشت.  از لابلای سخنان وی معلوم می شد که رنج می برد ولی مستقیم از کسی نام نمی برد. وی گفت ، اگر ما وطن راساخته نتوانستیم نسل های بعدی وطن را می سازند.  اوهنوزامید واربه فردای حزب شکست خورده خود بود.

کارمل می گفت ما زنده باشیم ویانباشیم  بازجنبش های مردمی بجوش می آید. جلوگيری جنبش ها از توان خاینین حزب ودولت بیرون است، من ایمان دارم که احزاب دکتاتور ويا یک دولت دکتاتور جلوجنبش مردمی راگرفته نمی تواند. من به این ایمان دارم. اگرهیئت رهبری حزب ما از اشتباهات نیاآموخت وهنوز مرتکب اشتباه  می شوند ، صفوف فردا راه خود را پیدا می کند. آنچه که ما اشتباه کردیم آنها نمی کنند. از گذشته های تلخ ما پند می گیرند همان طور که ما به اجنی اعتماد کردیم آنها به اجنبی اعتماد نمی داشته باشند می داند که تا خود ما وطن خودرا نسازیم اجنبی نمی سازد.

دوستان محترم!  اینکه حزب دموکراتیک خلق خوشم می آید یا نمی آید ولی اين واقعيت را ما می بینیم که تمام هیئت رهبری حزب دموکراتیک خلق ، حتی خانواده ببرک کارمل در سوسیال های غرب به حالت رقت باربا زندگی می کنند. حتی یکتعداد افراد خاد چنانچه خانواده جلا ل رزمنده را که من در هامبورگ ملاقات کردم  پسر جلال کارهای شاقه را انجام می دهد وچند نفری انگشت شمارکه بعد از فروپاشی دولت سوسیال امپریالست روس دست به قاچاق زدندصاحب پول ودارایی شدند و تعدادی هم از پهلوی نرم وگرم مارشال فهیم  ودیگر مجاهدین سوگند خورده وطالب صاحب میلون ها دالرشده اند ولی اکثر این افراد مانند دستگیر خان پنجشیری ، حسن شرق وغیره با کمک سوسیال به حالت رقت بار زندگی می کنند.

این مثال های من بخاطری در نوشته بالاآمده است  تا از آقای ریگستانی بپرسیم  رهبران جهادی افغانستان راکه خود شان رابا خانواده ها ی شان از نزدیک می شناسم بشمول برادران مسعود واطرافین مسعود که خود شما هم از همان بشقاب چین های دور دسترخوان چور وچپاول می باشید دیروز در کندوی آرد شما جهادی ها موش مازون قدم می رفت دم موش بیچاره سفید نمی شد ولی امروز درآن کندوها ی  شما دالر ، ایرو، روبل، ریال ، کلدارو پوند پُر است ویک سرگروپ شما که دیروز خوردن نان خود را نمی دانست از قاچاق ،وطن فروشی ،سلاح فروشی وجبهه فروشی  موتر بنز در سر تعمیرهای خانه خود پارک کرده است.

خورد ترین دزد حزب شما آقای چکری است که ششصدهزار دالر را از دولت استعماری کابل اختلاس کرده است و اينکه چقدرازراه قاچاق وسلاح فروشی وجهبه فروشی ووطن فروشی پیداکرده است ، محاسبه پول های آن ازتوان احدی وزیرمالیه سابق کرزی دامادپیرگیلانی رهبرافغان ملت که خوداش هم ازدزدان وقاچاقبران مشهوراست ، دورمی باشد .

 بعدازسقوط  حزب دموکراتیک خلق ، ویرانی مجاهدین وطالب چهار سال بعد حکومت کرزی  من به افغانستان رفتم ویرانی هارا دیدم ، شعرفرخی سیستانی رابیادم آورداشک هایم سرازیر شدوبدامنم ریخت با خود گفتم 

شهر غزنین نه همان است که من دیدم پار

به خاطرتایید نوشته آقای ریگستانی نوشته های بالا را آوردم.  ریگستانی  درنوشته "عکک "دم کنده خود گفته بود بخش پرچم  حزب دموکراتیک خلق وخودش طرفدار خون ریزی  در اشغال پروان کابل  نبودند وبه دستور احمدشاه مسعود کوشش می کردیم که  خون ریزی صورت  نگیرد. حالا که ریگسانی  گفت کمیته ولایتی پروان  طرفدار کشتن وخون ریزی نبود من هم  چیزی که  کمیته ولایت پروان چهارسال قبل از زبان یکی ازدوستان از جریان کار اقای آصف نبرد که زمانی بحیث منشی کمته ولایتی بود شنیده ام در این نوشته  یاد میکنم .

آن دوست گفت روزی در زمان ببرک کارمل یک عملیات بی رحمانه تحت نظر یکی از اعضای بیروی سیاسی در پروان وکاپیسا صورت گرفت. تعدادی جوانان وپیران ولایت پروان وکاپیسا در این عملیات دستگیر وتیر باران شدند ودر تلویزیون ورادیو وميدیا توسط اين عضو  بیروی سیاسی در مارش ملکی ونظامی عملیات  وحشییانۀ روسی ها وعسکروپولیس دولت حزب دموکراتیک خلق عملیات ظفرمندانه خوانده شد.

 دوستم گفت ، من فردا شب پس ازعملیات به خانه آقای نبرد رفتم تا اجساد برادر وپدرم را که در پشته ده قاضی  تیرباران وکشته شده بودند به کمک نبرد تسلیم شوم .

  بعد از اینکه من توسط نفرموطف دروازه  منشی کمته ولایتی  به آقای نبراحوال دادم وآروزی دیدن آن را کردم ، مرا نبرد بداخل خانه خود خواست ، دیدم که تمام مسوولین کمته ولایت پروان که از ولایت پروان بودن چشمان پر از اشک نشسته اند. من که از مخالفین سر سخت حزب دموکراتیک خلق بودم ودوستی شخصی با نبرد داشتم ومرا نبرد به پاس آن دوستی ها درون خانه خود خواسته بود. همه وارخطا شدند. من فهمیدم که کمته ولایتی پروان بخاطر اشک ریزی خود وارخطا شدند وخجالت کشیدند.  من زمانی رسیده بودم که نبرد از کابل برگشته بود. وی ضمن ملاقات با ببرک کارمل استعفای خود را پيش کرده بود که  از طرف ببرک پذیرفته نشده بود وکمیته ولایتی چند لحظه از ورود من بخانه نبرد آمده بودند.  همه کسانیکه درآن خانه بودند با من احوال پرسی کردند. چای ها در پیاله ها سرد شده بود، انجینرحبیب الحق عضو کمته ولایتی اشک خودرا گرفته نمی توانست فکر کردم که از خانوده انجنير هم کسی کشته شده باشد ولی آن طور نبود.  من از کشته شدن برادر جوان خود وپدر پیر خود در پشته ده قاضی یاد کردم دوباره کریه شروع شد فکر می کرديد که من با کميته ولایتی پروان  در یک خانه پُر از شهدا  قرار دارم که همه اعضای خانواده خودرا در یک حادثه غیر مترقبه از دست داده باشند. مثلیکه همه  بدور تابوت ها حلقه زده باشند ، فریاد گریه بلند بود در همین وقت  خانمی که دست طفلکی در دست اش بود وطفلک هم خیلی مایوس بطرف هریک نگاه می کرد وهیچ کس اورا بخاطرطفل بودن اش  نوازش نمی کردو تحویل نمی گرفت مادرهم بخاطر عاطفه مادری کمی به او توجه کرده بود دست آن را گرفته بود و خانم به خاطریکه به مهمان ها چه غذا درست کند یا بیاورد از اقای نبرد می پرسید. نبرد من امروز غذا در خانه پخته نکرده ام.  به این دوستان چه بیاورم؟ نبرد که گلوی پرغصه وحوصله حرف زدن نداشت با مشکل گفت نان چای بیاورید. ولی همه اهل مجلس گفتند که نان دل ما نمی شود من که بیست وچهارساعت نان نخورده بودم من هم گفتم که چیزی دل من نمی شود. همه منتظر بودند که نبرد از کابل با خود چه پیغامی آورده است ، ولی نبرد با نگاه های مایوس به پائین می دید وگاه گاه اشک می ریخت  وبر روی میز چایخوری با ناخن  خود چیزی می نوشت.  خانمی که در بین کميته ولایتی نشسته بود و اولین بار بود که این خانم را دیدم و قبلاً ندیده بودم  فکر می کنم که این خانم یکی از خانم های اعضای کميته ولایتی یا کميته شهر بود. وی خواست تا سکوت مجلس را بشکند ، گفت نبرد مسوولیت این جنایت امروزرا کی به گردن می گیرد؟ از سنگ صدا برآمد واز نبرصدا نبرآمد. او دیگر آن نبرد نطاق . لفاظ نبودیک مرد خجالت زده وشرمند بنطر می خورد.  بعد انجنیر حبیب الحق در لابلای گریه خود گفت  رفیق نبردما خو مرتکب این جنایت نشدیم مسوولیت این جنایت بزرگ را کی به گردن خواهد گرفت. نبرد به سر وموی خود دست کشیدبا گلوی گرفته گفت  پیش ملت پروان وکاپیسا که از واقعیت ها خبر ندارند کميته ولایتی پروان وکاپیسا و والی های هردو ولایت مسئول هستند. گرچه آنها پیش وجدان خود خجالت نیستند ولی تا روز روشن شدن قضیه دلخراش این روز تاریخی پیش ملت خود خجالت هستند.  ما نه روس ها را ،  نه وزارت داخله ، نه وزارت دفاع ونه خاد بی وجدان را به این ولایت دعوت کردیم  . دست ما در خون ملت ما آغشته نیست. ما بخاطر این روز مبارزه نکرده بودیم.  دوستم گفت من که قبل از آمدن به این صحنه فکر می کردم که کميته ولایتی ووالی هرکاره است واینها را قاتل برادر وپدر خود می دانستم وبخاطر تسلیمی جسد پدر وبرادر به خانه آصف نبرد که دوست شخصی من بود آمده بودم دیگر این مفکوره از دماغم رفته بود و در جستجوی قاتل اصلی بودم. نبرد آهسته آهسته سر حرف آمد خواست که گذارش ملاقات با عجله خود را با کارمل در میان بگذارد. بخاطر بودن از بيان گذارش گذشت  وگفت رفقا این دوست شخصی من را شما  هم از نزدیک می شناسید که بخاطر تسلیمی جسد اقارب خود آمده است . شاید این اولین شخص باشدکه بخاطر اعتبار ودوستی که به من داردجرات کرده است تا جسد های خانوده خودرا تسلیم شود. فکر نمی کنم که کس دیگر این جرات را داشته باشد که از وحشیان قرن بیست خرسان قطبی  که در شناخت آنها اشتباه کرده بودیم که فردا رفیق کارمل هم به این اعتراف خواهد کرد جرات تسلیم شدن جسد ها مردم داغدیده پروان وکاپیسا ندارند.  ما فردا در پهلوی ملت داغدیده پروان مردانه وار در برابروحشیان عملیات گرايستادگی ميکنیم. همه جسد هارا به اقارب شان تسلیم می نمایم ویا مارا هم تیر باران کنند واگر با من همنوا نیستید. من به تنهایی این کار را می کنم.

نبرد به رفقای همررزم خود گفتند همین طوریکه شما از عملیات روسی ودولتی خبر نداشتيد ، من به شرافت قسم یاد می کنم که از این عملیات وحشیانه خبر نداشتم . این قدر را بدانید که این عملیات نه تنها به نفع ما نبود طوریکه امروزبعد از رفتن به کابل در آنجا اطلاع حاصل کردم اين به نفع اخوان بیشتر بوده است . احمد شاه مسعود هم به بهانه این عملیات  سه هزار وهفت صد نفر اسیران حزبی وغیر حزبی دولتی را با مخالفین حزبی وتنظیمی خود خصوصاً ماویست ها وحزب اسلامی ومخالفین محلی خودرا درچاه آهو نا جوانمردانه قبل از فرار تیرباران کرده است تا گناه کشتارخود را هم برگردن بم افگن های دولتی وروسی انداخته باشد .  بعد ها معلوم شد که اين یک واقعیت بود. احمد شاه مسعود چندین بار به این بهانه  تمام مخالفین خودرا قبل از فرار از عملیات که عقب نشینی از عادت های همیشگی آن بود اسیران را تیر باران کرده بود.  نمی دانم آقای ریگستانی در آن وقت در چه موقعیت جهادی درجمعیت اسلامی  که شورای نظار یکشاخه آن است ، چه موقف حزبی ونظامی داشت؟  چرا این مرد قلم وسیاست پيرامون کشتار های شورای نظار ومجاهدین سوگند خورده  که جنایت تاریخی شان روشن تر از آفتاب است روشنی نمی اندازند وچرا نمی نمی نویسد که در آن عملیات که بیش از هفت هزار نفر جان دادند ، تحت  قومانده دوپنجشیری بود که یکی عضو بیرو ی سیاسی و فرمانده دولت بود ودیگر احمدشاه مسعود فرمانده مجاهدین سوگند خورده بود، صورت گرفت . ضابط صالح ریگستانی نخواسته واقعیت هارا بنویسد. نه تنها که واقعیت ها را نوشته نکرده بلکه بيشتروارونه نویسی کرده است.  در ادامه این نوشته  واقعیت ها را از زبان عزیز پیشرو واقای فاروق پاسدارمنشی کمته ولایتی پروان می نویسم که شورای نظار چطور داخل پروان وکابل شدند؟

 

 


بالا
 
بازگشت