ا. پولاد

 

کشورهالند پنجم ماه مارچ مطابق ۲۵ حوت سال ۱۳۸۹هـ ش یا ماهی 3015

هموطنان گرامی ! سال جدید آریائی یا زرتشتی را بشما تبریک میگویم

فدرالیزم

ضرورت های اولیه کشورما برای یک نظام فدرالی

هموطنان گرانقدرمن !   برای آبادی خانه ای که شما در نظر دارید زمین، مهندس، معمار و مواد برایش ضرورت است. بیائید قبل از اینکه بخود درد سر بدهیم داشته های خود را حساب کنیم  و روی امکانات و داشته ها طوری پلان بسازیم که آینده اولاد ما نیز روی آن تضمین گردد. برای اینکارمن پیشقدم شده نظریات و پیشنهادات  خود را خدمت شما تقدیم میدارم و ازشما دوستان ووطندران عذاب دیده تقاضا میدارم که قلم به دست گرفته نظر و پیشنهادات خود را با عبارات بسیار ساده که هر باسواد اپتدائی وطن ما هم بتواند آنرا بفهمـــد چیزی بنویسید تا بدانیم که راه برون رفت ازین معضله چه است؟ از شما تقاضا دارم هرگونه گله و گذاری را در اظهارنظر تان جا نـــه دهید، از هرنوع اختلاف قومی ، قبیلوی، سمتی، لسا نی ، منطقوی و عقیدتی حین نوشتن نظر تان خود را ولو برای همین لحظه نوشتن نظرهم مختص باشد مبرا کنید تا بتوانیم بدانیم که چیزفهمان ما در مورد ضرورت های اولیه نظام کشورما چطورمی اندیشند؟  

ضرور نیست نوشته شما با ادبیات و کلمات بسیار زیبا بیان گردد. یا جملات شما از نگاه نوشتاری دلکش و فریبا باشد همانطوریکه می توانید و در امکان شما است بنویسید وبه سایت آریائی بفرستید تا ما همه بخوانیم و بدانیم که ما چه اندازه باهم دوریا نزدیک هستیم.

همانطوریکه شروع کرده ام اول باید زمین قابل آبادی داشته باشیم تا خانه ای را آباد نمائیم. وطن ما به هر نامی که یاد شود آریانا، خرا سان، افغانستان و یا هر نامی که شما آنرا دوست دارید روی آن بگذارید زمین جائی است که ما میخواهیم روی آن خانه بسازیم.  یعنی اول باید وطن داشته باشیم. بیائید روی بود، نبود و امکانات اینکه تضمین کند وطن داریم فکر کنیم.

آیا ما و شما میتوانیم روی زمین زیر دعوا خانه ای آباد کنیم؟ حتما" نظر شما اینست که باید دعوا ختم شود . همین ختم دعوا(1)  را باید بررسی کنیم. سرزمین ما درمحدوده موجود زیردعوائی است که بنا به کمبود سواد، آگاهی به شرایط بین کشورهای جهان و نبودن شاه و کلانها یا مردمان دلسوز و چیز فهم درساحه بین المللی اعتبار خود را ازین داشته ها کم کرده ایم. حتی میرود که آنرا ازدست بدهیم. زمان داشتن سند ویا ثابت ساختن داشته خود را از دست داده ایم. اخبار، مجله ها، کتابها، رادیوها، تلویزیونها و کمپیوترهای تمام جهان برخلاف ما است. زیرا ما هیچ دارائی خود را ثبت افکارواسناد جهانی نکرده ایم. برخلاف دیگران داشته مارا بنام خود ثبت ونشرکرده اند. چون اکثر ما مردم بیسواد بوده و هستیم روزنامه اخبار و کتاب نمیخوانیم، نه تنها همسایه ادعاهای زمین و گوشه ای از وطن ما را دارند بلکه فلاسفه، علما، دانشمندان، متفکرین ، شاعران و چیز فهمان مارا به نام خود در رسانه های جهانی سجل کرده اند. ما که توان نگه داشت نام یک شاعر ویا دانشمند خود را نداریم چطور میتوانیم محدوده کشور خودرا با این همه اختلافات بین البینی  که داریم نگه داریم. راه نگه داشت این  همه دارائیها سلاح و زور آزمائیهای بچه گانه نیست. راه برون رفت ازین معضله را باید آموخت. یاد گرفتن  برون رفت ازین بن وبست یا ازین مشکل کارساده ای نیست. ازخودگذری، حوصله، پشت کارو جوانمردی های اولاد وطن که آگاهانه  و دانشمندانه نباشد تا هزار سال دیگر هم درهمان خمَ یک کوچه باقی خواهیم ماند. درحالیکه جهان هزاران شهر تمدن را پیموده اند. حتی همسایه ها که سرو صدای پیشرفت شان گوشهای ما را کر کرده است  تا هنوز درخندقهای بنام کاپی شده تمدن آبتنی(2) دار ند.  که همان هم سالها از ما پیشرفته ترند. همین دیروز در ویکیپیدیا میخوانم که یک ایرانی شعر مشهور رابعه بلخی را نوشته و دراخیرآن نوشته است رابعه قزوینی . شهرمشهورویگانهة که ازبانوی تاجداز سخن سرزمین بلخ است (زبس گل که درباغ ماوا گرفت – سخن در وجودش ارژنگ معنی گرفت...) یا اینکه وقتی اورا برادرش درحمام رگ بریده خونش میریزد به خون خود مینویسد (کاشک تنم باز یا فتی خبردل – کاشک دلم بازیافتی خبر تن – کاش من ازتوبرستمی به سلامت – ای فسوسا کجا توانم رستن) خوب دقت کنید ما وشما در افسانه لیلی و مجنون عربی به آن سرحد اغراق رسیده ایم که حال بنام لیلی یا لیلا به هزاران دختر را دریک منطقه کوچک میتوانیم بیا بیم. درحالیکه اگر ازرابعه یاد شود هیج کسی نمیداند که او کی بود.  اگر بد انند هم بالا تر از چند پژوهشگر کسی دیگری نیست. درحالیکه قصه رابعه و بکداش خود ما واقعی و جانسوزتر است  تا افسانه لیلی  و مجنون عربی. ابونصرمحمد فارابی معلم ثانی، ابو علی ابن سینای بلخی، ابو ریحان البیروی، ابو سهل مسیح، ابوسعید ابوالخیرغزنوی، خواجه عبداله انصاری، مولانا عبدالرحمن جامی،  نظامی گنجوی، سنائی غزنوی، معزی، انوری، فرخی، مسعود سعد، سید حسن، ابوالفرح، فردوسی که درین قسمت به دزدان معنوی کشور ما حق میدهیم تا این شخصیت را با ما به تقسیم ینشینند اما آنها همه را با هزاران حیل گو ناگون به نام خود در رسانه های غربی جا زده اند. کسانیرا که نتوانسته اند جا بزنند برایشان محل تولد جداگانه ای خلق کرده اند مانند سید جمال الدین اسعدآبادی که دشمنان فر هنک ما آن برادران ایرانی محل تولد او را اسد آباد ایران در رسانه های غرب معرفی کرده ومیکنند. این تنها نیست برمیگردم به چیز فهمان وطن تان، ابوالعباس مروزی، حنظله بادغیسی، رودکی بخارائی، دراین زمان که اینها شعر میسرائیدند در ایران حرفی از شعر وشاعری نبود.محمد بن وصیف سیستانی، ابوالحفص سمرقندی، ابوالموید بلخی، مؤلف جوزجا نی حدودالعالم، یعفوب الکندی، ابوعلی ابن مسکویه، ابومعشرمحمد عمربلخی، ابوزید احمد بن سهل بلخی، محمد بن ذکریای رازی، ابوریحان خوارزمی، ناصرخسرو بلخی،   ابوالفضل محمد بلعمی، ابوعبدله محمدجیهانی، شهید بلخی، دقیقی بلخی، که هزارفرداول شاهنا مه فردوسی سروده اوست، ابوسعید سنجری، ابو سلیمان منطقی، ابوجعفرخازم، ابواوفاجوزجانی، ابویوسف یعقوب بن اسحق الکندی و ده ها عالم، سخنور وحتی نابغه.  شما که شخصیت های تار یخی خود را نتوانسته اید حمایه کنید   و درراه حفظ آثار تاریخی عظیم تان گام های منحوس القاعده ، طالبان پاکستانی و شیادان انگلیسی را نتوانسته اید بگیرید. چطور میتوانید ازسرحدات کشور تان حمایه کنید؟ در اثر همین بی تفاوتی های ما و اجداد ما بوده است که نیمه خاک خود را درجنوب و پنجده را در  شمال از دست داده ایم. اما هنوز هم حین صحبت دهن ما کف میکند که ما وطن خود را دوست داریم.  آری (جا دارد که بنویسم شما از من آزرده نشوید زیرا حقیقت اینست.) دوست داشتن احمقانه نمیتواند بیش ازین باشد. بجاست که گفته اند: ( د خره مینه لغته ده) من به همه جوانانیکه در غرب آمده و به عوض تمدن کودنی را فرا میگیرند انگشت ملامت نمیگذارم زیرا فامیل تربیه کننده این توده  نابکار است. سری به اتاق های پالتاکی بزنید، چه دشنام هائی نیست که پشتون به هزاره و هزاره به پشتون وهمینطور دیگر ملیت ها به مقابل همدگر صف آرائی نموده وبا رزیلانه ترین و رکیک ترین کلمات و جملات به همدگر روبرو هستند. حتی نام اتاقهای خود را با هما ن کلمات رکیک و تهوع آور زهر پاشی کرده اند. شما از همین مردم آرزوی آوردن تمدن و انسانیت را به خاک و سرزمین خود دارید؟ این خیال است و محال است و جنون. اگر تمدن غرب به این مردم انسانیت نیاموخت فکر نمیکنم از مدرسه، ملا و طالب چیزی بیاموز ند. همه جنگهای قومی ، قبیلوی، زبانی، منطقوی که سالهاست در افغانستان روان است و دارو ندار مردم ما را به یغما برده است، زا ده همین بیخبریها و بیسوادیها است نه چیز دیگر. حتی بیسوادان پانزده قرن پیش کشورهای دیگر توانسته اند ازحماقت ما، به غمزه مدر س شده اند. بخوانید که حافظ  شیرازی چه میگوید؟ نگارمن که به مکتب نرفت و خط ننوشت--- به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد. آری ما چنین بی فکرانی هستیم از بسا بی فکری انسانها ی متمدن و چیزدان را کودن میدانیم.

هموطنان اگر نادرست مینویسم لطفا" مستند و منطقی سنگسار کلماتم نمائید. ورنه بپذیرید که ما بیش از هزار سال به اینسودرخواب – غفلت فرو رفته ایم . روزیکه نوبهار بلخ برای اینکه حریف مزاکز تجارتی کشورهای دور و نزدیک نشود یا اینکه بتوانند شهری را آباد کنند  که بهتراز نوبهار باشد و در حیطه امکان شان نبود آنرا ویران و بهترین مرکز عبادتی این سرزمین را که یکتا پرست ویزدان پرست بی همتا بودند بنام یکتا پرستی ویران و بعوض متاع تجارتی شان که برای ما میراث مانده اس عبد، غلام، قل و غیره بود. شما کمترین  کسانیرا دربین اعرا ب میتوانید بیابید که نام او با عبد شروع شده باشد. نام های عبدالمناف، عبداله، که هردو به معنی بنده خدا است و تاثیر پذیر از تورات یا ساده بگویم میراث ابراهیم، اسحق، یعقتوب و عیسی است دربین اعراب بادیه نشین میتواند موجه باشد. اما همین توجیه حتی دربین خود یهودیان که کتاب شان سرمشق کتاب اسلام نیزاست . به افراد سرایت نکرده و توهین آمیز درجامعه پیاده نشده است. و اعراب این زمان ازین کلمه استفاده نمیکنند، الی همان نسلهای عرب که زاده مادر ترکی یا خراسانی باشد.  درحالیکه این کلمه درخراسان زمین و ترک زمین که  سرزمین حاصل برای اعراب متجاوز بود چنان عام شد که تا امروز گردن ما را میخراشد. خلاصه اینکه نا توانی ما زیر تاثیر احساسات نادرست و تشویق حریفان بخورد خودمان شجاعت داده شده است. امروزهم با همان سرو صدا دهل شجاعت ووطن پرستی میزنیم اما در حقیقت نمیتوانیم هیچ کاری برای کشور خود انجام دهیم بجز ویران کردن، تهمت زدن، تحقیر کردن و نامهای نا مناسب روی همدگر نهادن.  به همین لحاظ است که نه وطن ثابت داریم ونه کلتور و تمدنی که بران بنازیم. ما میگویم که تاریخ کهن داریم اما این تاریخ درکجاست؟ اززمان سکندر مقدونی (ازکندر مّکّدونیا) تا امروز کشور ما به اساس سوالی که من از پروفیسورگل محمد(وردک)(3)  که درمورد تاریخ شرق به دعوت رادیو صدای امریکا صحبت میکرد،  پنجاه سال پیهم روی آرامش را ندیده است. حتی سلحشورانی که با تمام صداقت زمینه حیات اجتماعی بیشتر را مهیا کرده است، خود دراثر سادگی و کمبود درک سیاسی انتظار کشیده است تا غلام حلقه بگوش دشمنان آمده و جایش را پر کند. شما شاید در تاریخ خوانده باشید که : میکنم دیوا نگی تا بر سرم غوغا شود--  سکه بر زر میزنم تاصاحبش پیدا شود. یا دیگر که درمُهر خود نوشته بود: (علی شیرخداو امیرشیرعلی--- هرآنکه خدمت شیران بکند شیردل است.) شیردل خان مّلٍک باشی امیرشیرعلی خان که حتی سید جمال الدین افغان از درایت او می نویسد. با همان درایت بازهم نفع سرزمین خود را حساب کرده نمیتواند.

وقتی اعراب به این سرزمین سرازیر شدند نام این سرزمین چه بود؟ کدام شاه یا شهنشاهی ویا واکداری این سرزمین را رهبری میکرد؟ زرتشت و سلطنت یما که واقعا" بوده و بلخ یاد گار آنزمان است، که ما هیچ سند تاریخی ازان نداریم و حتی تاریخ نویسان و دانشمندان ما دران زمانه ها به خیال ، تصور و تردد سخن به میان میآرند. حتی میرغلام محمد غبار مرحوم نیز درتاریخ خود کیفی ازگذشته دور آغاز میکند. یعنی ذهن و مغز او و تلاش و تپشش نمیتواند چیزی بدستش نهد که برای من تو بگذارد. اما بعد ازان دولت های خارجی نفوذ میکند که اولین شان هخامنشی هاست و به سرکردگی هفتمین شاه خاندان هخامنشی (کوروش) درین سرزمین نفوذ صورت میگیرد. بعدا" نوبت اسکندرمقدونی میرسد که بنام دولت های یونانی مشهوراست. درهمین زمانیکه کوروش به سرزمین خراسان داخل میشود هیچ مقاومت گری وجود نداشته زیرا همه به پارچه ها تقسسیم و درگیرملک الطوائفی بودند.(داریوش سوم) آخرین شاه سلسله هخامنشی که با قدرت سکندر مقدونی منحل شد سلسله یونانی ها و بعدا" حکومات یوناو باختری مستقرگردید. این هم با قدرت کوشانیها که ازکا شغرستان تبت که مربوط چین امروزی است برخاسته و این سرزمین را اشغال کرد. بعد ازین دولت یفتلی حاکم این سرزمین شد که آنها نیز از شمال خراسان زمین آمده بودند.بعد ازین ها ترکها حاکم این سرزمین شدند که بنام دولت ساسانیها در سرزمین ما یادمیشوند.هنوز ساسانی ها کاملا" منقرض نشده بودند که بازهم این سرزمین به پارچه های ملک الطوائفی خود برکشت. درهمین زمان بود که هجوم عرب آغاز گردید. درزمان حمله اعراب غورو مرغاب یک ملک نشین، هرات وفراه امروزی دیگر ملک نشین نیمروزو یک ساحه بلوچ نشین هلمند امروزی دیگر ملک نشین، گندهارا، زابل دیگر ملک نشین، کنرها، لغمان، نجراب و تگاب دیگر ملک نشین، کابل و اطراف آن بدست کابل شاهان که قوی ترین این ملک نشینی ها بود وجود داشت. درزمان حکومت مسلمانها نیز هرگوشه این سرزمین ملک نشینی داشت که عربها آنرا بیشتر دامن زده و از اختلافات شان برای یکصدو هشتاد سال بهره برد. عربها مردان را میکشتند وزن ها را اسیر کرده به کنیزی ملکان عرب مبردند. بسیاری ار شهزاده های اموی و عباسی زاده همین زنان ربوده شده است. درهمین دوره تسلط عربها دولت طاهریان در هرات و ولایات همجوار آن تاسیس گردید. که این دولت هم در اثر فعالیت های عیاران یا کاکه های مربوط به عربها  رو به تزلزل گذاشت با آنهم روابط خوبی با دولت سامانی بلخ و ماوراالنهر داشتت، دولت عیاران یا دولت صفاریان نیزدرکنارطاهریان کم کم جان میگرفت تا آنکه رشد نموده وبوجود آمد. چون این دولت تحت نفوذ قوی اعراب بود وآنها به اشکال مختلف ازان استفاده میبردند دربعضی از تاریخها گفته شده است که دولت مقتدر کابل شاهان بدست همین صفاریان بخصوص یعقوب لیث صفار که به بهانه دوستی به دربار کابل شاهان نفوذ و ازداخل کابل شاهان را به سقوط آورد. عرب ها تا بسیار زمانی که همه خراسان و سرزمین های آنطرف دریای آمور را تصرف وباج خور خود نموده و نوبهار بلخ را به خاک یکسان ساخته بودند هنوز به کابلشاهان ظفری نداشتند. دولت دیگری که درهمین زمان تشکیل شده بود دولت سامانی بود. سامانیان اصلا از بلخ اند سامان خدا این دولت را تاسیس نمود، دین این مردم زردشتی بود. درعین زمان دولت طاهری نیز با دولت سامانی نزدیکی و دوستی داشت اما دوستی سامان خدا با سران عرب اورا بسوی اعراب کشاند.  زردشتی های بلخ که مرکزعبادتی شان نوبهار بلخ و بسیار مجلل بود کینه اعراب را برانگیخت و با آنکه این مردم  و این دین یکتا پرست و به خدای واحد ایمان داشتند با آنهم توسط اعراب تارومار و مردان آن یاکشته یا به کارشاقه زمین برده شده و زنهای شان بشکل کنیز به عربستان و عراق برده شد. درداخل این دولت سامانی دولت دیگری که بنام دولت غزنوی یاد میشود عرض اندام کردکه حتی خود دولت سامانی را به حمایه برخواست. شما میدانید که سبکتگین و الپتگین غلامان ترک اهل سامان بودند. آنها بنام والی منطقه ازطرف سامانیان مقرر و وقتی مقتدر شدند سامانیان سلطه سلطان محمود غزنوی را به حیث آریانای جنوبی پذیرفت. با ختم دوره سی ودوساله محمود که همه درجنگ ها و لشکر کشی ها گذشت دین اسلام ازسرزمین ما تو سط سلطان محمود به هند انتقال یافت که مسلمانهای هند و پاکستانیهای امروزی حاصل همین تخمی است که سلطان محمود کشته است. درزمان سلطان مسعود پسر سلطان محمود نیززدو خوردهائی وجود داشت اما بیست سال دوره سلطنت او با آرامش سپری شد. بعد از همه کمکشها همین دوره غزنوی ها دوره کوتاه  بیست ونه سال دوره آرامش بوده است که بین دوره سلطنت خود سلطان محمود وبین دوره سلطنت پسرش واقع شده است. بعد ازین دروه سلجوقی ها شروع میشود که اینها هم از سواحل بالخاش آمده بودند. سلجوقی ها را سلطان محمود حق رمه چرانی به قسمتهای شمال داد با اینکه بعد ها پشیمان شد اما نتوانست جلو پیشرفت شانرا بگیرد. یعنی این دوره  هم دربیقراری ها کمتر از حکومات دیگر نبود. خانواده سوری که ازملوک طوایف افغانستان وحکمدار محلی  ولایت غورقبل از آمدن اعراب بود ودرمقابل اعراب ایستادگی زیاد کرد تا آنکه امرای عرب با او تعهد دوستانه بستند و(ماهویه سوری) مسلمان شد وپای عرب به سرزمین غور رسید و همان کشتاریکه در محلات دیگر بوجود آمده بود بالای غور نیز عملی شد.  خلاصه وقتی این غوریها بــــه اریکه قدرت تکیه زدند جهت انتقام از غزنوی ها شهر زیبای غزنه را آتش زدند. همه دیگرانیکه تذکر بعمل آمد خارج ازمحدوده این وطن بوده اند حتی غزنوی ها که با وجود کشتارهای بیرحمانه و حملات بی دلیل و برهان بر هند وسرزمین هندوها بازهم شهربا عزت غزنه را ساختند که توسط خود مردم همین سرزمین یعنی غوریها به آتش کشیده شد.(علاوالدین حسین جهانسوز) . بعد ازین حکومت خوارزمشاهیان درین سرزمین برپا شده است که ثمره سیاست احمقانه آن سبب قهر چنگیز و خرابی سراپای این سرزمین شد. درخرابه های چنگیز ملوک کرت به قدرت رسید آنهم به شکلی که با حمله چنگیز کرت ها که با دولت غوری خویشاوندی قایم نموده بودند برای قدرت تلاش مینودند که حمله چنگیزآغازشد.  کرت ها  هوشیارانه با چنگیزعهد صلح بستند وبدین ترتیب خود را از حمله چنگیزدرامان  نگه داشتند. اما برای چنکیز و اولاده او تمام شاهان کرت باج ده بودند.  تا آنکه حمله تیمورگورگان آغازشد و ارامش ده ساله دوباره به خون ریزی تبدیل گردید. ازقرن ۱۶  تا قرن  ۱۸  این سرزمین دراثر نفوذ  دولتهای خارجی مانند همیشه تجزیه و پارچه پارچه شد. بعد ازین دوره انحطاط بزرگ نوبت دولت شیبانی ماوراالنهررسید. این دولت نیز برروی کشتن  و مقابله ها دمی به آرامی نزد.  و با حکو متهای بابری و صفوی از شرق وغرب درهراس بود.  تا آنکه صفویها با شعار صوفیانه و مذهبی شکل اثمه اثنا عشری وپذیرفتن مذهب امامیه قدرت خود را تحکیم بخشیده وبخشی ازین سر زمین را با خود گرفتند. اما همیشه درمقابله با حکومات بابری هند درین سرزمین بودند.  با ضعیف شدن حکومت بابری هند مبارزات مردم این سر زمین با حکومت بابری شدت گرفت  وهمزمان مردم قندهاربرعیله حکومت صفوی به پا خواسته و دولت هوتکی را تشکیل نمودند. بجز حکومت شش ساله میرویس خان هوتک که دوره آرامی بود دوره یازده ساله حکومت شاه محمود به کشمکش ها و جنگ ها سپری شد. دوره چهارساله سلطنت شاه اشرف اصلا درایران گذشت او دراصل شاه ایران است. دوره شاه حسین اصلا دوره نه بلکه هقته گذری است. که بعد ازان نادرافشار میرسد وبا جنگهای پی درپی به طرف هندوستان احمدشاه ابدالی را آموزش حمله به هند میدهد. وقتی عبداله خان با اقوام خود ازملتان به قندهارآمد ابدالیها و غلجائیها رابهم نزدیک ساخته به هرات رفت تا مانند قندهار هرات را نیز ازشرحاکم صفوی خلاص کند که کرد ودرسال ۱۷۱۷ حکو مت ابدالی هرات تاسیس شد. اما این حکومت با دولت افشار که جدیدا" درایران به قدرت رسیده بود روبرو گردید و قسمتی ازین سر زمین در کشمکشهای دولت ترکی افشار قرار گرفت که چند سطرپیشتر ازان یاد کردم. درسال ۱۷۴۷ احمدشاه ابدالی حکومت قوی مرکزی را بوجود آورد که تمام ۲۶ سال حکومتش به جنگ و حملات به هندوستان سپری و بعد ازپسرش تیمورشاه که بیست سال به آرامی حکومت کرد دیگر تمام دوره سلطنت سدوزائی ها درکشمکش و حرکاتی که ننگ تاریخ است گذشت. دوره حکومت محمد زائها اصلا دوره ارامی نبوه و همه تحت سلطه انگلیس و جنگهای مردم این سرزمین ووطن فروشی های محمد زائی ها گذشته است. درین توضیح مختصرتاریخ سرزمین ما خواسته ام به هموطنان خود بگویم که ما درطول تاریخ ازخود عقلی بروز نداده ایم. یعنی همه کار ها را دیگران یعنی بیگانه ها ویا خودکامه ها انجام داده اند نه ما مردم. ازهمین سبب است که ما ازتاریخ چیزی نیاموخته ایم بجزخشونت و زورگوئی، خباثت و دوروئی، همچنان خواسته ام نشان دهم که در طول تاریخ افتتخاری که ما ازان یاد میکنیم نداشته ایم. پس بیائید پشت این همه سخن های بیهوده نگردیم زیرا به حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشود. شاعری چه خوب گفته است که:

پشت نام پدر چه میگردی -------    پدر خویش شو اگر مردی      

که من به  شما پیشنهاد میکنم نه تنها اینکه باید ازان نام ننگ کنیم و عقب آن نگردیم بلکه خود باید سرنوشت ساز باشیم که انهم بدون وحدت و ازخود گذری ممکن نیست.

  مسلمان فاقه مست وژنده پوش است = زکارش این "جهان" اندرخروش است

بیاتانقش ملت دیگربریزیم  =   که این ملت جهانراباردوش است   ( 4)

پشت تاریخ و افتخار نگرد---- تو نداری نه نان و نه گرد+++++++ همرهان را بین به فضا --- جهد کن پشت نام مه گرد  (5) 

  آیا ما وشما درین حالت بیسوادی توان تغیرچهره کشورخودرا داریم؟  یگانه کشوریکه تا بحال نمیتواند بداند که نفوس حقیقی آن چند نفر است ؟ همین افغانستان است. اگر این ننگ است که نام زن و دختر ما در دفاتر ثبت گردد به کدام معنی است؟ به این معنی است که ما نه خود را شناخته ایم و نه پیرامون خودرا. چنین مردمی چطور میتوانند درعصرفضا، کائنات و کمپیوتر زندگی کنند. اگرعلم امروز خواسته باشد همان زن و دخترت را درخانه ات عکاسی میکند. درشب تار عکاسی میکند. پس او نمیداند که علم به کجا رسیده است؟ او نه تنها این رمز را نمیداند بلکه خودش را هم نمی شناسد. اما اگر این عمل امر دین است. پس عربستان سعودی که مرجع این دین است چرا همه این احصائیه هایش با وجود عقب مانی عقلی آنها تکمیل و مرتب است؟ بنا بران ما به مشکل عقل و کمبود دانش و حتی سواد عادی گرفتاریم. چه رسد به اینکه ما نقشه بکشیم، مشکل و ضرورتهای خود را تفکیک کنیم، برای آنها پلان بسازیم، یا از مواد موجود خود استفاده ببریم. دست ما فقط شگافیدن قلبهای مارا میشناسد و بس. ازهنر و آموزش آن بی بهره ایم. نیم نفوس را زندانی ساخته ایم آنهم به نام ننگ و ناموس. چون سواد ندارد تاریخ را نمی فهمد تا بداند که چقدر زن و دختراین کشور را به کنیزی وفحشا کشانده اند. مگر انها ننگ و ناموس ما نبوده اند؟ درین دوره جنگ سی و دو ساله چقدر زن و دختر به فحشا کشیده شد دربازار کنیزان به فروش رسید؟ چه تعداد طفل اعم از پسر ودختر به فروش رسید و از گرده ، روده ، معده و اعضای بدن آنها همین کشورهای مسلمان بهره برده وآنرا در بدن و اعضای خود پیوند زدند؟ مردم ما به همان پرنده  میمانند که در ریگ سر خود را فرومیبرد غافل ازینکه شکاری بدون فیرکلوله زنده زنده اورا میگیرد  و میخورد. وقتی شما این اندازه بیسواد و بی تعلیم دارید با کدام نیرو وطن و سرزمین خود را آباد میسازید؟ طول همین جنگ و برادر کشی بسته به عدم دانش و سواد ماست.  شما چیزفهمان که روی خواهشات خود به پلان سازی طرز اداره کشورخود را مصروف ساخته اید ، چه میدانید که این مردم عامی و بیسواد به شما گوش میدهند و تحت تاثیر دشمن نرفته شما را میگذازند تا به دل خود حکومت کنید؟ یا برای خدمت مردم قدم زنید؟  دشمنان درکمین اند اگر شما این شی دست داشته تان را پارچه پارچه کنید دشمن به راحتی آنرا میبلعد.  دست به دست هم دهید مردم کشور را با سواد سازید. تعلیم و تربیه را نهادینه سازید. اطفال وجوانان را به تحصیل و دانش سوق دهید. وقتی نرخ بیسوادی به حد اقل رسید و مردم حرف شما را درک کرد درآنصورت است که شما میتوانید راه بهتر زندگی کردن را اختیار کنید. همه این مردم اعم از زن و مرد و تمام اقوام ، ملیتها، مذاهب و مناطق باهم به اساس آموزشی که کسب میکنند شما می فهمند  وشما را یاری میرسانند درحالیکه در شرایط فعلی همین مردم همین مردم شمارادرک نمیکند و همین مردم شما را  نمی شناسد. اگر هم بشناسد چندی از با سوادان است که شما را درک میکند بقیه همه مردم به سخنان شما سرتائید می جنبا نند در حالیکه مقصد شما را نفهمیده اند. بنا بران وقتی دشمنی برابر به فهم او سخن گفت ولو آن سخن به ضررش هم باشد نمیفهمد وشما را درمقابل سخنان او میفروشد. یعنی همه خدمات شما به هدر میرود. اما زمانیکه مردم شما را فهمید، نه تنها همان ساحه سرزمین خود را آباد میکنید بلکه با درایت و همکاری آنرا حفظ هم میکنید. دشمن دانا بلندت میکند، بر زمینت میزند نادان دوست. 

من با تمام طرح شما در مورد خود مختاری های منطقوی موافقم بجز زمان تطبیق آن. یکباربا مردم عادی خود صحبت کنید، نه با ملک و ارباب زیرا وقت بدوش گرفتن سلاح و جنگ ارباب و ملک آنرا بدوش نمیکشند. این مردم عادی و بیسواد عامیانه است که فریب دشمن را میخود و در روز بد،  نه حرف تو را میشود و نه از ملک و ارباب را الی زمانیکه ملک یا ارباب خود خمیر دست دشمن شوند. ملک و اربابی که خود بهره دانش و شناخت نداشته باشد مانند سلاح بی زبانی است که هرکس اورا بدست آورد فیرش میکند. پس اعتماد به کسانیکه تفکر کرده نمیتوایند بیجاست. خوب است این قصه عامیانه را بشما بنویسم. " بیسوادی با معلمی درگفتگو شد وگفت : مردم سخنان من وگفته های من را بهتر ازتو میفهمند. معلم گفت ممکن نیست، من با شیوه های مختلف گفتاری بلدم وبه مخاطب خود بهر طوریکه شده میفهمانم که چه میخواهم. بالاخرخ میدان تجربه رسید و مردمی که جمع شده بودند تا حرفهای معلم و یک عا می بی سواد را بشوند. معلم برخواست و عامی برایش گفت که نوشته کن مار: معلم نوشت. عا می رو بطرف مردم کرد وگفت معلم صاحب در تخته سیا چه نوشته است ؟ هیچکدام آنرا خوانده نتوانست. عامی برخاست تباشیر بدست کرفته خط درازی کشید و آنرا زبان داد وپرسید چه نوشته ام؟ همه کفتند مار. عا می رو به معلم کرد و کفت این خط های کح و پلیچ که کشیده ای به مارنمی ماند بنا بران تو نمیدانی که مارچیست؟ "  حالا شما بگوئید که معلم حق به طرف بود یا عا می؟ درمجموعه ای که بیخبری حاکم است نیمتوان از دوردنیا سخن گفت و اگر هم کسی بگوید شنوندکانش آنرا نمی فهمیند. پس نتیجه اش صفراست.  اول حرف ها نوشته ها و سخنان تانرا با نتیجه بسازید وبعد آنرا به مردم تفهیم نموده از آنها کار بکشید و خود را به مقصد برسانید. در غیر آن به مقصد نمیرسید. و اگر برسید هم ناتکمیل، خراب و با خطر بیشتر تو ام خواهد بود.

آیا شما چشم دیدن اطراف تانرا دارید و آنها را هم میشناسید؟ تجریه نشان داده است که نه نمیدانید. در اطراف شما لاشخواران کمین کرده اند و بسوی کشور تان مانند فیل درحال نزع مینگرند. شما به عوض اینکه در صحت یابی این فیل تان همت بگمارید کارد و چاقو بدست گرفته اید تا همین رمق باقیمانده از او بگیرید و بگذارید که لاشخواران به سادگی توته های این فیل را بلع کنند. درشرایط فعلی فدرالیزم همین معنی را میدهد. اگر کشور را قبل از مسلح کردن علمی به مناطق به نام فدرالیزم تقسیم کنید، به همان نتیجه ای می رسید که کشور تان در دوهزارسال قبل تا اینزمان داشته است. بعوض فدرالیزم به ملک الطوائفی تبدیل شده و شما چند روشنفکر باسواد نیمتواند جلوسیل لاشخوار مهیل را بگیرید. لاشخواران بشما حمله برده شما را با سواد تان وکشورتان یکجا میبلعد. چرامیبلعد؟ یا چطور میبلعد؟ این را تجربه سه دهه اخیرو روند سه صد ساله تاریخی آرمانهای انگلیسی به ما آموخته است.

پاکستان را انگلیس به دو گدی یکی بین دیگر ساخته است. یکی آی اس آی، قوای مسلح و دیگری دولت ملکی. دولت ملکی و مردمی پا کستان گدی بیتوان وکوچکی است که دربین دو نیمه گدی مسخره نظامی واستخباراتی آن جا داده شده وصلاحیت حرکت دوی اول کامل که صلاحیت دوی اول نیز بدست مردم پاکستان نه بلکه بدست انگلیس است. بارهااین تجربه درتاریخ شصت ساله عمرانگلیس به ما این حقیقت را بازگو کرده است. اما نسبت نفوذ وسیع انگلیس در داخل حکومات وابسته اش درکابل چشم مردم وچیزفهمان وطن را چنان به نوار سیای استعماری خود بسته است که به مشکل میتوانند از لا بلای شیطنتهای انگلیس سردرآورند. خوب دقت کنید، گذاشتن ولسوالی موسی قلعه درحین جنگ با طالبان که درهمان زمانش به توضیح نوشته بودم و همین حالا هم درهمین سایت آریائی موجود است صریح نشان میدهد که انگلیس با این کاروقتی را برای آی اس آی مهیا کرد تا خود پرسونل جدید تعرضی ترکیب و دست بکارشود. امروز خود بی بی سی نیزبه همین فریب انگلیس مقروبه تائید تمام رسانه های هند درهمان زمان صحه غیرمستقیم گذاشته است. قوای بین المللی در سال 2001 گلیم طالبان را جمع اما نسبت وجود شیاطین انگلیس روند اصلاحات و تعقیبات درپاکستان وافغانستان بجایش رها و امریکا را با عالم دسایس به جنگ عراق کشاند و فرصت کافی میسر ساخت تا شیطانخانه های انگلیس درپاکستان تقویه شوند که شدند.  درپی آن همان عمل موسی قلعه و سپردن مخفیانه سلاح به دشمنان داخل نبرد با قوای ناتو. این دو سبب شد تا امریکا به حرکات مخفیانه آنها با خبرو روابط شان به تیرگی گرآ ئید. این یک روشنی قابل لمس و جدید است. اما سفیرانگلیس درافغانستان تقریبا" صد سال قبل به دو لت انگلیس هشدار داد که خط دیورند معنی ندارد این خط باید ازبین برود و پنجاب ، پشتونستان و افغانستان باید یک کشود علیحده شود. این کار باید به تدریج صورت گیرد، اگر به صلح و دپلماسی ممکن نشد باید به زور عملی شود.  که بعد ها این نظر خود را درکتابی که به نام افغانستان نوشت چنین افزود.  ... خط دیورند بهیچ صورت قابل تائید نیست. دو کشور پاکستان وافغانستان باید یک کشورشود واگراز راه سیاسی ممکن نبود باید با زور تطبیق گردد. این به نفع انگلیس است. ...  چرابه نفع انگلیس است در مقاله علیحده مفصل نوشته خواهم کرد.  فعلا" باید به این موضوع بپردازم که تاسیس دولت پاکستان به تلاش محمد علی جناح نه بلکه به هدایت انگلیس توسط محمد علی جناح آنهم در بین گروپ متشکل از آزادی خواهان هند برعلیه مهنداس کرم چند گاندی جی که انگلیسها اوراجذب کرده بودند یا نماینده سابقه شان بود برخواست و کشورهند را  دوپارچه کرد. آنهم بنام هندو و مسلمان، درحالیکه حقیقت این امراین است: فعلا" نفوس مسلمان هند بیشتر از دوصد ملیون نفر است که اگر دوصد ملیون پاکستان نیز با اوشان میبود تعداد مسلمانان با با شند کان مسلمان در هند به چهارصد ملیون میرسید و با دموکراسی ای که هند دار مسلمان ها دران سرزمین تصمیم گیرنده میبودند. یا حد اقل در یک اکثریت پارلمانی قرار میداشند که میتوانست تمثیل بتهتر و خوبتری از تمدن و حتی از اسلام را نمایش میدادند. درحالکه امروز پاکستان نمونه بدی از مسلمانی ، ترور، وحشت و بی ثباطی است.  بهر صورت پاکستان امروز ازجمله همان لاشخوارانی است که چشم بسوی افغانستان دوخته تا این سرزمین را بدست آرد و در مقابل هند دو امتیاز را کسب نماید. یکی از قوای مخالف عقبی در امان میشود و دیگری اینکه بهترین پنا گاه زمان شکست عساکر پاکستان درمقابل هند است. که این هردو قصد کشور ما را تهددید می کند. اگر امروز طوریکه بردران تاجک و ازبیک مطرح میکنند ما درمورد خط دیورند سهل انگارانه بگذریم فردا دریای آمو ادعای سرحد بودن پاکستان را بر می انگیزد. آری روشن است باید چنین هم باشد زیرا طوریکه قبلا" نوشتم پاکستان نام است این قدرت محیل بودن انگلیس است که نا آرامی را تا این سر حد درکشور ما به طول برده است. و ادعای انگلیس یکجا ساختن این دو کشوراست آنهم بشکل یک کشور ریزرفی انگلیس که درشرایط فعلی تنها پاکستان این رول را بازی میکند. بنا بران بحیث یک افغان دری زبان به وطن داران عرض مینمایم که خط دیورند درهمین حالت زخم ناسور هم بیشترین امید ماست. چه ازنگاه ساحه خاک و چه ازنگاه راه بحری و درشرایط فعلی منطقه حایل بین افغانها و گروه های تروریستی تحریک شده انگلیس.  این قلعه را ویران نکنید که ویرانی این قلعه امید و آرزوی دشمن است.درمورد پاکستان گفتنی ها زیاد است اما ازینکه هر افغانی درین مورد بخوبی میداند من ازین بیشتر نمی نویسم. 

ایران سالهاست که ادعای ارضی به افغانستان دارد. هرات را ازخود میداند و زرنج و هلمند را برای داشتن آبش در انتظارتجزیه افغا نستان است. با اینکه ایران و خراسان قرن ها باهم بوده زمانی امپراطورهای فارسی در خراسان و زمانی هم زمامدان خراسانی درایرا ن حکمروائی کرده اند. برای اینکه احصائیه دقیق این دوره نزدم نیست اما حافظه ام در خود دارد که بیشتراز۴۰۰سال ایرانی ها اما بیشتر از ۵۰۰ سال خراسانیها در ایران حکمروا بوده اند با اینهم امروز ایرانی ها در تمام رسانه های ګروهی غرب حاکمیت ایران را بر خراسان بیشتر و حتی شاهان این سرزمین را مانند سلطان محمود عزنوی و شاه اشرف هوتکی را  از شاهان خود حساب میکنند. در زمان اسحق رابین رادیوی اسرائیل آوازیک تاریخ آشنای ایرانی را گذاشته بود که درمورد دوره غزنوی صحبت میکرد ووقیحانه اورا از امپراتوران ایران حساب میداد. طاقتم تاق شد و تلفن کشیدم که درآن زمان منیسه امیر که امیرش را خوب بخاطر دارم اما منیشه آن از دهنم فرار کرده است. آن پر رو را درس کافی داده وجعل کاریهایش را یکه به یکه برخش کشیدم  امیر هم با معلوماتیکه داشت گفته هایم را وارد دانسته واز توضیح کننده تاریخ منطقه خواست تا معلومات خود را درین زمینه بازسازی نماید. اما دیه دراها گوش شنوا ندارند. باید هم نداشته باشند زیرا مردمی که مدافع خود نباشد دارو ندارش ازان متعرض خواهد بود.                                                                   .

(1)- کلمه دعوا چون عربی است و در عربی الف نیمه نوشته میشود یعنی دعوی با یک الفک نیمه بالای حرف (ی) اگر بعضی جاها من با دعوی نوشتم کار درستی کرده ام لطقا" آنرا دعوا بخوانید.

(2)- آببازی

(3)- ایشان پروفیسور رشته تاریخ در شرق و بخصوص افغانستان است که در یونیورستی هارورد امریکا درس میدهد. یکروز به دعوت رادیو صدای امریکا وی او ئی روی مسایل تاریخی صحبت داشت و من سوالی را به اوشان سپردم که : در دوره دوهزار سال تاریخ افغانستان میتوانید برای من بگوئید که صد سال آرامش وجود داشته و نسلی ازمردم این کشور نفسی  به راحت  کشیده باشند؟ اوشان این سوال را نیاز به تحقیق بیشتر دانسته و یک هفته بعد بجوابم اینچنین پرداختند که : صد سال نه بلکه پنجا سال هم چنین دوره ای به نظر نمیرسد. زیرا مردم این سر زمین سلحشور و بیقرار اند. که با بیقرای آن موافق اما سلحشوری آنرا بجز لودگی به هیچ نام دیگر حد اقل  من نمی پذیرم زیرا سلحشور کسانیرا میگویند که ایستاده میشوند و حق خودرا به دست میآورند ، درحالیکه همیشه ما بازنده بوده ایم.

(4)- این رباعی از علامه اقبال لاهوری است که با تغیر یک کلمه عوض کلمه جبرئیل من جهان را عوض کرده ام.

(5)- نثر مسجع ازخودم است

منابع و مؤ خذ: کتاب چنین گفت زرتشت نوشته ویلهلم نیچه،  تاریخ طبری، نوشته های استاد حبیبی ، کتاب افغانستان درمسیر تاریخ نوشته میرغلام محمد غبار، کتاب افغانستان نوشته فریزرتتلر سفیر سابق انگلیس درافغانستان، یاد داشتها ی خودم ازاسناد سیاسی افغانستان درمورد خط دیورند. ازنشرات رادیوی بی بی سی وصدای امریکا. ازیادداشتهای خودم که از استاد محترم مورخ، خطاط، رسام، میناتوروفا سلجوقی سالها قبل ازوفاتش برای خود گرفته بودم.  نوشته های پروفیسوردکتورزیار، ابوالمعانی بیدل، استاد سخن سعدی، حافظ شیرازی،


بالا
 
بازگشت