ا. پولاد

 

 

طبیعی و کسبی

 

 

 

هرکسی میداند که طبیعی چیست وناشی ازچیست. همچنان کسبی به کدام اعمال، روشها و اشیا تعلق دارد. اما از آنجائیکه این دوکلمه ریشه عربی دارد وکسانیکه درزبان پارسی دری آشنائی کم دارند، بخصوص جوانانیکه دورازوطن رشد کرده اند اما زبان را بشکل محاوره ای فراگرفته و از طریق آموزش بشکل خواندن ونوشتن کمتر زبان دری را شناخته اند لازم است به ریشه و معنی این کلمات وارد شوند. به این لحاظ ضرورت دارم تا درین مورد هم توضیح مختصری ارائه کنم:

طبیعی یعنی آنچه را که به اراده خود ما نبوده و ازطبیعت، ذاتی، فطری،(بدبختانه هرسه کلمه هم ردیف همه کلمات عربی اند)ناشی میشود و درفارسی کلمه خودرو را داریم که این هم نمیتواند معنی کامل فطری یا ذاتی را برساند. کلمه اصلی فارسی دری یا فارسی پهلوی آنرا نمیدانم، بنا بران همین کلمه عربی را که مروج زبان ما گردیده است توضیح وتشریح میکنم.

هرآنچه ما به اراده، آموزش، تربیه و خواست خود آنرا بدست نیاورده ایم و از طبیعت نصیب ماشده است آنرا طبیعی مگویند. وقتی از مادر متولد میشویم هرآنچه داریم طبیعی است. حتی اگر کور، کر، گنگ، شل، شت، سیا، سپید، زرد، سرخ، یا هر آنچه درتولد با ما آمده است طبیعی است. همچنان درزمین، دیگرسیارات، کهکشانها هرآنچه است طبیعی گفته میشود. هرگاهی ما بعد ازتولد پیدا میکنیم مانند لباس، معیوبیت، تحصیل، روش، دارائی یا هرچیزیکه به اختیارما قرار میگیردهمه کسبی اند. در طبیعت، ذات وخودی وجود ما به اراده خود ما ویا به اراده دیگران داخل شده است. یعنی اصل ما نه بلکه بصورت جداگانه وفرعی با ما افزود شده است. به همین شکل درروی زمین، کائینات و دیگر سیاره ها هرآنچه به اراده زنده جان یا حوادث دیگری بوجود میآید طبیعی نیست. بشرط آنکه حوادث خود طبیعی نباشد. اگر حوادث طبیعی بود پس اثرات او هم طبیعی و نشانه هایش نیز طبیعی شمرده میشود. مثلا" زمین، کوه ها، دریاها، بحرها، معادن، هوا،(آکسیجن،هایدروژن وغیره) همه طبیعی اند. هرتغیریکه دراثر زلزله، طوفانها و یا احجارسماوی بوجود میاید، چون تغیر دهنده طبیعیت است پس اثرات آن هم طبیعی است. هر گاهیکه این مواد را خودما دراثر ترکیبات و پژوهش های تجربی و علمی خود بسازیم درآنصورت آنها طبیعی نه بلکه کسبی حساب میشوند. زمین طبیعی است اما سرک ها، جویبارها، خانه ها ، و هر آنچه ما به دست و اراده خود آنرا ساخته ایم همه کسبی اند نه طبیعی. یعنی طبیعی آنچه خودش همان طورکه دیده میشود درعالم هستی وجود داشته ویا دراثر عوامل خود طبیعت تغیرشکل یافته باشد.

درطبیعت هرآنچه که وجود دارد بخودی خود اگر دست نخورده باقی بماند ویا در اثر حوادث طبیعی تغیر کند نمیتواند مطابق به خواست و ضرورت انسان باشد. ممکن دراثر تصادف روی حوادث طبیعی تغیری به وجود آید که به مفاد انسان تمام شود، بازهم همان تغیرطبیعی است که بشکل تصادفی به نفع انسان یا زنده جان دیگری تمام شده است. و این تصادفات درطبیعت و کائنات زیاد بوجودمی آید اما آنقدرزیاد نیست که خواهش زنده جانهارا تکمیل کند. پس برای اینکه تکامل شعور زنده جانها در حیات امریست طبیعی بنا بران زنده جان با پیشرفت شعورطبیعت را نیز برابر به شعورخود تغیرداده و به احتیاج خود موافقت داده و آنرا برای خود مفید میسازند، که این پروسه را کسبی نام نهاده اند. یعنی برای تغیر طبیعت به خواهش ، ضرورت، احتیاج و مرام خود به تلاش و به کارانداختن حواس ضرورت است. که مجموع آن را به یک کلمه خلاصه کرده اند: کار . کارعمل انسان ویا زنده جان است که در اثر حرکات بدن بشکل قابل دید و یا بشکل تفکر، آگاهانه یا نا آگاهانه به تغیر طبیعت می پردازد. پس خلاصه میتوان گفت که : هرآنچه مهر کار را برخود دارد کسبی است. و آنچه مهرکاررا ندارد طبیعی است. حال که این موضوع را کمی روشن ساختیم بهتر است بسوی عوامل طبیعی و هم چنان بسوی عوامل کسبی توجه کنیم که کدام یکی قدامت دارد و کدام یکی با اهمیت تر است.

اگر زمین، کائینات، عالم هستی وجود نمیداشت، پس ما هم دیگر نبودیم و تفکر هم وجود نمیداشت. ضرورت ، احتیاج، تغیر و تحول هم بوقوع نمی پیوست. لذا هرآنچه طبیعت برما ارزانی داشته است مهم و با اهمیت است. (1) اما تفکرو عمل که هردو کارزنده جان است باعث شده تا کتابها، تعمیرها، لباسها، ماشینها و تمدنها را بوجود آرد. بنا برین درمییابیم که برای زندگی امر حتمی تفکر و عمل است. بدون این دو زندگی معنی خود را ازدست میدهد. هر قدراین دو تفکروعمل روشنتر، قویتر، محکمتر، سنجیده تر وپیشرفته تر میشود حیات زنده جان نیز بهمان اندازه با ارزش تر و با مفهومتر میگردد. مثال زنده آن زندگی یک زنده جان مانند انسان و زنده جان مانند یک حیوان را نزدخورترسیم نمائید. نه تنها بین انسان و حیوان بلکه بین خود انسانها همین محک استواروقابل دید روشن است. هرقدرتفکر و عمل به آن، بالاست دست آورد و شناخت بالاست.

حال که بین اصل و تکامل دهنده اصل یعنی طبیعی و کسبی مختصر صحبت کردیم باید برویم بسوی اینکه کدام یک در تغیر و تحول است و کدام یک ثابت و غیر قابل تغیر؟ درینجا آنچه قابل دقت و دانستن است، اینست که ثابت و متحول یا متغیر بودن هیچگاهی درطبیعت و تکامل دهنده طبیعت یا عمل، یا تحولات کسبی کلمه ثابت وجود ندارد. ثابت، متغیر، متحول کلماتی اند ساخته شده خود انسان این کلمات ازطبیعت ناشی نشده است، بلکه ساخته و پرداخته ذهن انسان است. طوریکه قبلا" هم گفته شد تفکر انسان متحول و مطابق به زمان و درعین حال توضیح کننده همان مقداری است که انسان در اثر تجربه به شناخت اصل نزدیک شده باشد.  به این اساس کلمه ثابت هم نسبی است. بطور مثال ما بین یک ماشین(موتر) وانسان اگر مقایسه کنیم انسان ثابت تر و کند تر است نسبت به ماشین، هم چنان یک موتر(ماشین) ثابت تر است از یک هواپیما، به همین ترتیب گفته میتوانیم هرچیزی درحرکت و تکامل است، اما آنچه را که ما ثابت میانگاریم به مقایسه حرکت سریع دیگر اجسام است. زمین هم میگردد. انسان هم میگردد. اما زمین ثابت تر از انسان است. پس کمله ثابت مفهوم خود را به آنچه درذهن ما تا حال تداعی شده است باید از دست بدهد. زیرا سکونی وجود ندارد. تحول و تغیر مایه و اساس تکامل و حیات است. اگر تغیر و تحول نیست حیات نیست. سنگ که سنگ است و به فکر ما غیر زنده است تغیر و تحول را در خود بخودی خود و در درون خود دارد. اما بد بختانه حواس و زمان لازم آنرا نداریم تا تغیر و تحول آنرا بفهمیم.

با این مختصر باید گفت که انسان در تکامل خود دو جوهر را دارد، اصل که همانا طبیعت و پیدایش اوست. فرع که عبارت از تربیه و آموزش اوست. اصل در وجود و جسم شخص خلاصه میشود از قبیل چشم، دهن، بینی ، گوش، کله ، مغز، شش، قلب، کرده، پا، دست و غیره اما فرع را از برون در خورد فکری او میدهند. کمتری از انسانهاست که خودش با تفکر خود زندگی کند. حتی بسیارنادراست که ما چنین اشخاص را بیابیم. و در جوامعی که زور و تحمیل حاکم است وجود چنین اشخاص نیـزغیر قابل تحمل بوده و ازطرف زورگویان بنام های مختلف مورد شکنجه، اذیت و نابودی سوق داده میشو ند. در تاریخ ما ازین مثال ها بسیار زیاد داریم. زهر دادن سقراط، زنده زنده سوزاندن جیوردانوبرونو بفرق کوبیدن محمدبن ذکریای رازی، کشتن حلاج، طرد سپینوزا، طردعلامه سیدجمال الدین اسعدآبادی وصدها متفکر دیگر که درین جامعه انسانی ازحیات، خدمت و تفکر ساقط شده اند.(2)

یعنی انسان هیچگاهی در اصل بجان هم نه افتاده است، بلکه این تکامل دهنده اصل یا کسب است که انسانها را دشمن سر سخت همدیگر ساخته و هنوز هم ازین بیخبران باج میگیرد. مثال زنده آنرا در ادیان و مذاهب میتوانیم زنده جستجو کنیم:

خواننده گرامی! خودت از خودت بپرس که اگر تو بهردین وآهینی که هستی این دین را از که آموخته ای، چه شخصی این دین را به تو یاد داده است؟ اگر تو در فامیلی زاده می شدی که دین دیگری دارد آیا تو بازهم پیرو این دین موجودت میبودی و پیروهمان دینی که پد ومادرت میبود. یا بهتر بگویم فر زند فامیل هندو هندو میشود، از مسلمان، مسلمان، از یهودی یهودی، از عیسوی عیسوی، این همه چرا واقع میشود؟ برای اینکه انسان تحت تفکر دیگران حرکت میکند، ووقتی در ذهنش محکم شد فکر میکند که همین طرزفکر طبیعی با او از شکم(رحم) مادر آمده است. درحالیکه چنین نیست. اگر طفل زاده شده از پدرومادر هندو را بعد تولد به یک مسلمان بدهید همان طفل مسلمان بار می آید و برعکس، پس دین و مذهب زاده تفکر است نه زاده طبیعت. اینجاست که اگر تفکر عقبگرا وبوسیده است به همان اندازه طفل را بسوی کهنه پرستی و دگم (بن وبست) میکشد. هر قدر تفکرروشن است طفل به آزادی و آرامش مسیر زندگی خودرا انتخاب میکند. من دو فامیل ازآشنایان خود رامثال میزنم: یکی ازآنانی است که چهار دختر و سه پسردارد. پدرومادر مسلمان اند اما درحقیقت از اسلام هیچ چیز ی نمیدانند بجزکارهای روزانه و عادی. پنج بنای مسلمانی را هم نمیدانند که چرااول کلیمه دوم نماز سوم روزه چهارم ذکاة و پنجم حج است. بجزکلیمه طیبه ازپنج کلیمه دیگر هیچ نمیدانند اما وقتی بخانه شان میروم ازصحابه جنگها، پهلوانیهاو ده ها قصه های واهی و خودساخته را بنام دانش دینی خود برایم میگوید و در هر جمله خود فهمیدی را نیز ازمن میپرسد. یگان وقت که من بخانه شان می باشم به نماز مسجد نرفته با من در خانه نماز میخواند و بفکر اینکه او عالم تراست پیش نمازشده و من بیچاره مقتدی او میباشم. (3) اطفال این خانه که ازسن 35تا 21است همه حین رفتن من دستهایم را میبوسند. وقتی هنوزکودک و حتی تا سن 16و 18 رسیده بودند نزد من آمده سوره های نماز را که جدیدا" فرا گرفته بودند به سمعم میرساندند. تاحال با بسیار خوشی گردم جمع شده قصه هائی را که از پدر شنیده اند برایم میگویند. من هم که کار را خراب شده میبینم حیف میدانم دل آنها را بیازارم. این همه ازکجا نشئت کرده است. ازتربیة توام با بی خبری. 

اما فامیل دیگری را هم ارتباط دارم این هردو فامیل را از چهل سال بدینسو میشناسم وبا آنها رفت و آمد دارم. درین چند سال اخیر که من به اروپا زندگی میکنم توانسته ام چند بار درپاکستان ودر این اواخر درافغانستان نزد آنها رفته ام، ارتباط تلفنی است اما هرچه باشد، شنیدن کی بود مانند دیدن. فامیل دومی نیزشش اولاد دارد پدراستاد علوم سیاسی بود و مادرشان معلم زبان، با اولادها بشکلی روش میداشتند تا آنها مستقل و متکی بخود بار بیایند. با اینکه این فامیل هم مسلمانهای محکمی استند و در امور دینی هم معلومات کافی دارند اما مسایل عقیدتی را به فرزندان خود هیچگاهی یا حد اقل تا زمانیکه من آنها رابه فاصله های نزدیک میدیدم شتشوی مغزی نمیکردند. امروزدوست ارجمند من دیگر حیات ندارند که به روح بلند و پرازدانش شان شادباش میگویم، اما اولادهای شان اکثرشان در گرد و بر من با فاصله های اندکی قرار دارند و همیشه ازمن خبر گیراهستند. هریکی با شکل عنعه همیشگی با من برخورد دارند یکی ازآنها که به درجه دکتورا رسیده بازهم با تفکرمستقل خود به بهترین شکل ترسیم ازجهان و ماحول خود دارد، با اینکه ما هردو مسیر فکری علیحده داریم اما با بسیار صمیمت در تحلیل و تجزیه نظرات همدگررا یاری میرسانیم. برادران وخواهران وی نیزهرکدام دید مستقل، روشن و با استدلال خود را دارند. حال شما بگوئید که  کدام یک ازین دوستان بیشتر برای من مفید و باعث مباهات است. من هردوی این دوستان سابقه را علاقه مندم. احترام من به هردوبی نهایت زیاد است. اما بحیث فامیل مثمر و قابل توصیه به اولاد هایم کدام یک را امتیاز بدهم؟

به همین ترتیب  در ادیان و مذاهب دیگر همه انسانها به میراث تکیه دارند نه به اصل پذیرش ذاتی فی نفسهِ ّ به این اساس ما آنچه راازوالدین کسب میداریم به همان راه روان هستیم. درحالیکه این کسب کورکورانه است نه مخیرو باالطبع، درحالیکه قرآن حکم میکند، ما انسان را مخیر ساختیم دراعمالشِّ.

اسلام به همین دو مذهب شیعه و سنی جدا نشده است. اسلام به اساس نص نه به اساس تشریح یعنی به اساس نص که عبارت از قرآن و حدیث است (آنهم حدیثی که ثقه بودن آن روشن شده باشد) هر عالمی که آیات قرآن با محتویات اصلی آن درک کرده باشد میتواند شارع (شارع دو مفهوم را ارائه میکند شریعت را استوارنگه دارنده و توضیح کننده یا رهنما برای دیگر پیروان اسلام )و یا تکمیل کننده معنی و مفهوم قرآن به پیروان آن. یعنی خود قرآن تکمیل است اما بسا کس ها مفهوم آنرا درست درک کرده نمیتوانند بنا بران کسانیکه به این مرتبه میرسند میتوانند چنین حقی را دریابند. به همین اساس بود که امام جعفرصادق به توضیح مسایل پرداخت و بعد ازخود به چهارشاگرد خود این حق را وارد دانست (البته این وارد دانستن به اساس فیصله فقهای اهل تسنن )که توضیحات لازم را به مردم بدهند، که آن چهار عبارت اند از امام شافع، امام حنبل، امام مالک و امام اعظم، مردم سنی سر زمین ما بیشتر پیرو امام اعظم اند. سنیها به این عقیده اند که اما م جعفرصادق استاد هرچهارامام بوده اما خود صاحب مذهب نیست.  به این اساس (عرفی)(بابه نانک) که نام اصلی آن را همین لحظه نتوانستم بخاطر بیاورم با تبحری که در هندوئیزم و اسلام داشت از مخلوط هردو دین سنگها بوجود آورد که این مذهب سالها بحیث شاخه بین البین و ناشناخته بود. اما وقتی گروگوبندرسنگ که درحدود دو تا دونیم صد سال پیش درین شاخه مذهبی سر برافراخت اساسات چند گانه دیگر را برآن افزود از قبیل نه تراشیدن مو، کره دست، زیرپوشی دبل، قمه ای که داخل سله پیروان آن است. ازین زمان به بعد دین سنگ که بیشتر شباهت به اسلام داشت، بسوی هندوئیزم تمایل پیداکرد. مذاهب دیگر عبارت اند وهابیت و بهائیت، وهاب الدین و بهاءالدین عالمان وارد اسلام بودند وبنا بر اصل اسلام دست به چنین کاری زدند. به همین ترتیب از اپتدا اگر سیر کنیم در دین یهود هم چنین شاخه ها و تحولات وجود دارد اما در دین عیسوی این شاخه ها بیشتر از سی شاخه است که در صورت لازم زمانی روی آن خواهم نوشت. دین هندودارای بیشتر از دوصد شعبه با مراسم و عنعنات خاص خود اند. این همه بتها وشکلهائی را که در عبادت هندو ها میبینید خدایان نه بلکه ترسیم خدا به انواع مختلف درذهن انسان را یاد آوری میکند. و هندوها درپای آنها گل ریخته و عبادت میکنند تا پیام شان را به خدا برساند یعنی اینها را با اشکال مختلف کشیده اند تا یک تصور درذهن انسان برای خدا تداعی نشود. بودا اصلا" دین نه بلکه یک روش است. همه چهره ها و بت های کنده شده را که میبینید بودا نیستد آنها هدایت بودا را به مردم به شکل ترسیم میرساند. بودا تبلیغ میکردکه انسان باید قبل ازهمه آرامش خود را باید حاصل کند. وقتی آرامش یافت میتواند عاقلانه تفکر کند و عاقلانه تفکر میتواند انسان را به مدارج عالی برساند. و این واقعیتی است که امروز هم علم آنرا ثابت کرده است. همه بت ها را در دین بودائی (که بناحق آنرا نام دین داده اند) که میبیند حالت آرامش را بشما توصیه میکند. (یوگا) ازینکه شاخه های دینی و مذهبی به سرحد زیادی بالاست حتی نام گرفتن آن سبب ملال و خستگی میشود زیرا وقتی در اخیر این بحث برسیم به بیچارگی انسان و واهی بودن این تصورات بخصوص درآنزمانیکه بدانیم که  انسانها چقدر این نظریات و توضیحات تجربه انسانهای بزرک را وارونه ساخته و به نام دین و مذهب ملیونها انسان را بجان هم انداخته اند غمگین میشویم. بسا تجربه ها که حالا بنام دین معرفی شده اند دارای محتوی بسیار عالی و مفیدی اند بشرط آنکه از پوش های ساخته شده نابکار به آنها آگاه شویم و اصل متن را  دریابیم. (4) اگردرلابلای این همه فلاسفه عقیدتی وروش های اتکائی مصروف شویم خواهیم یافت که بسا ازادیان و روشهای مذهبی بعد آنها ازتاثیرروشهای قبلی خود متأثراست که بعضا" این تآثیرها مفید وبعضا" مضرتمام شده اند. بطورمثال ما درقرآن بسا قصص و احکامی را ملاحظه میداریم که قبلا" در ایان هندی، زرتشتی ، موسی ای یعنی یهودی شامل بوده و امروز هم بین یهودیان معمول است. بطورمثال ختنه، نخوردن گوشت خوک، قربانی وغیره. این همه توضیحات مختصر برای چنین یک عنوان وسیع مانند طبیعی و کسبی بسیارناچیز است، اما میتواند دو مفهوم طبیعی وکسبی را بخوبی روشن سازد. به همین ترتیب اموختن علوم، عالم شدن و هنرمند شدن و کارکن و کارمند شدن همه کسبی است. همه چیزهائی که انسان کسب مینماید ذاتی و طبیعی نیست بلکه آنرا ازجامعه و ضرورت های روزمره زندگی کسب میکند بزرکترین مرجع کسب خانواده و محیط است. پس بداخلاقی، خوش اخلاقی، دزدی، دروغگوئی، عالم شدن، فیلسوف شدن، شهرتمندشدن، بد نام شدن، خوشنام شدن همه و همه کسبی است. دربحث آینده میرویم روی عمیق شدن براصل برتریت یا تفاوتهای یک بردیگر طبیعت و کسبیت. بنا بران یارزنده وصحبت باقی.   

 

 

.................................................................................................................. .......................................................................

 

 

(1)-  این عالم هستی چطور پیدا شده و با این عظمت باچه نظمی عمل میدارد؟ مطلبی است که تا امروز بشر نتوانسته است راز این عظمت و نظم را بصورت دقیق علمی و آگاهانه دریابد. حدسها و گمانها درطول تاریخ شناخته شده بشر زیاد بوده و هنوز هم هست، اما هیچکدام به نتیجه ثابت و قابل قبول همگانی که در خورتعریف مکمل عالم هستی باشد نرسیده اند. یعنی شناخت انسان تاهنوزقادرو تکمیل برای تعریف چنین عظمتی نیست. بسا تفکرات فلسفی عقلی و عقیدتی درین راه تلاش نموده و هنوز هم تلاش میدارند اما هیچ یک تا حال به جائی نرسیده اند که بتواند تعریف مکمل و قابل قبول را ارائه دهـنـد. فلاسفه و علمائی که توانسته اند خود را بجائی برسانند به عجز خود فهمیده اند و فهم و وهم خود را صادقانه به نمایش گذاشته اند. اما رسیدن به چنان مرا تب تفکر کار نخبه گانی است که بد بختانه بشرهمیشه کمبود آنها را درروند زندگی تکاملی خود داشته اند، برخلاف عالم نماهائی بجای آنها تفکرات واهی ومن درآوردی خودرا با زور و حیله به خورد مردم داده و توده های عظیم انسانی را به گمراهی و واهمه پرستی برده اند.

(2)- سقراط (سکراتوس) را به جرم حقایق علمی ارائه شده اش کوته فکرانی که قدرت درک اورا نداشتند مجبورساختند تا جام زهر را درمقابل جمعیت بنوشد. او که خود را مکلف به قوانین جامعه میپنداشت و سرپیچی ازان را جرم میدانست. بعوض فرارجام زهر را نوشید و بحیات خود خاتمه داد. که با وجود همان دانش سرشاربا تفکر عقب مانده قوانین جامعه حیات علمی خود را که طبیعت به بشر ارزانی نموده بود محو و نابود کرد. به همین سبب است که دانشمند و فیلسوف هزارها سال بعد او فرانسس بیکن انگلیسی مینویسد: درزندگی سقراط هیج چیزی زیبا نبود بجز مرگش. یعنی تفکر قبول از قوانین عقب گرا و دور ازتفکر اعلی انسانی سقراط سبب شد همه دانشش به هیچ مبدل گردد. گالیله که دورنده گی زمین را مطرح کرد و امروز یک امر مسلم و عادی نزد هرکدام ماست اورا بجرم تخطی از قوانین انجیل مجبورساختند تا در مقابل مردم ایستاده و از کارهای علمی خود انکارو توبه نماید. که او نکرد. و گفت: من آورده شده ام تا بگویم که زمین نمی چرخد، اما من چه کنم (پای خود را بلند کرده برزمین زدو گفت:)که این زمین میچرخد. به همین ترتیب محمد بن ذکریای رازی را که هزار کتاب در رشته های مختلف علوم نوشت: همین جامه سپیدان سیه دل با تما قصاوت وبی رحمی درمیدان مقابل مردم بستند و بفرقش تمام کتابیهایش را کوبیدند تا چشمانش کورشد و کتابهایش تا امروز ناپدید. او میتوانست با علم خود خودرا بینا سازد. یکی از شاگردانش که به این علمش وقوف داشت گفت: خودرا بینا بساز: رازی درجواب گفت: این همه عمر را که دربینائی بسربردم چه سود کردکه حالا دباره بینا شوم؟ من دیگر نمیخواهم جهان را با جشمان خود ببینم.

(3)- کلیمه دراسلام اصل دین است و چهاردیگر به ترتیب فرضیت تا مستحب را احتوا میکند. پنج وقت نمازو یکماه روزه فرض است، ترک یک وقت نماز به انداره ترک یک روز روزه کفارت دارد، که به اینصورت نمازجایگه بلند تر را اشاره میکند (ذهنا" نه شرعا") اگرکسی نمازنمیخواند وروزه نمی گیرد به اساس شریعت اسلام اگر ذکاة میدهد کارخیری را  انجام داده اما در تکمیل عمل شرعی او محسوب نمیشود. و ذکاة هم باید به مستحق آن داده شود که عبارت است از فقیرانیکه به درجه در گرد و نواحی ذکاة دهنده قرار داشته و اولی تر کسی مستحق است که بیچاره تراست. هرگاه مقدارذکاة کسی بعد از تقسیم آن به فقرا و مساکین دریک مرتبه (که دریک سال فرضیت دارد) یا چند مرتبه بیشتر از حد فقرای شناخته شده او باشد بروی حج فرض عین میشود. یعنی تا وقتیکه فقیری نه به معنی غریب بلکه گرسنه ای در دوروپیش صاحب مال باشد هیچگاهی حج بر او فرضیت ندارد. صاحب مالیکه متاعش یا توانائی اش توشه راه اورا نتواند فراهم کند حج بر او فرض نیست. اما ازکمال بیخبری مردم ما قرض میکنند وحج میروند تا درجامعه شان بنام حاجی صاحب افتخار باشند. مگر این حج به گفته سعدی (ع) گزیدن راه،  رفتن به سوی ترکستان نیست؟  به اساس شریعت اسلامی چه شیعه و چه سنی پیشنماز کسی بوده میتواند که اول پاک باشد(درهمین اصطلاح پاک بین شیعه و سنی اختلاف است. سنی پاک را به اساس ظاهرو بدنی که اصل دید شرعی طریق سنت است میداند. اما شیعه پاک را در اصل ولایت و نسب هم ارجحیت میدهد.) دوم عالم دین باشد (یعنی عالم ترین میتواند پیشنمازباشد). دست بوسیدن دراسلام و خم شدن درمقابل کسی که خم شدنش برابر به رکوع شود حرام است. اما امروز درهردو شعبه اسلام این بدعت به امر کاملا" عادی تبدیل شده است.

(4)- شعب دین اسلام را درمتن نوشتم اما بعضی ار شعب دین یهود، عیسوی و هندورا هم بشما مینویسم اما توضیح هرکدام به مثنوی هفت دفتر میرسد که نمیخواهم شما را به جزئیات ببرم و لازم هم نیست. یک معلومات آفاقی برای شما خواننده گرامی کافی است اما اگر کسی بخواهد جزئیات ادیان را بداند میتواند ازطریق ایمیل من بپرسد، من تا سرحد لازم برایش تشریح و اگر ضرور باشد برایشان رفرنس ویا نشانی کتاب هارا میدهم تا برویت آنها حل مطلب نمایند. این کتاب ها به زبان فارسی هم یافت میشوند اما نه به سرحد تحقیق و تتبع علمی که روی آن کارعلمی صورت گیرد. ددین عیسویت شاخه ها طوریکه نوشتم بیش از سی شعبه است اما مشهور آنها عبارت اند از: کاتولیکها که دربین خوداینهارادارند(رهبانیت، سنت یاسیل، بندیکت،هیرمس،وسبانت وروشهای دیگریکه تعدادآن به 12نوع میرسد) ارتودوکسها که اینها نیز با شعب وسب شعب 18گانه تقسیم شده اند. پروتستانت ها که اینها نیز بیش از14فر قه اند. رفورمیستها که اینها به سه شعبه جداگانه فعالیت دارند. هیرفورمیستها که اینها دوشعبه دارند. مذاهب کالون، مسیحی شرقی، نسطوری، یعقوبی، سا بلیوس و مهرپرستان که با آهین مترائی نزدیک اند. جدا شده اند این شعب به بخشهای کوچکتردیگری تقسیم اند که لزوم به توضیح بیشترآن دیده نمیشود. فرقه های یهودی عبارت اند از: فریسیانها، صدوقیان، قراثونیان، کاتبان-------فرقه های مذاهب هندی بیشماراند اما تمام آنها به چهاراصول اساس خود همیشه پابند اندکه عبارت است  از: فرضیه کارما – مبحث آزادی- جوهرثابت – ادوارجهانی بعضی شعب مشهورآن اینها میباشند: وداها ، اوپانیشادها، تراودها، ماهایانا، که با فلسفه های نوشتاری دین جین ، بهاگاوات گیتا، نیایادارشانا، ویشیشیکادارشایانا، سانکهیا دارشانا، یوگادارشانا، بسته اند. فلسفه بودا نیز دربرداشت ازتجارب یوگادارشانا نزدیکی داشته و متاثر ازان است اما جنبه عملی و فراختراز سیستم های یوگادارشانا است.  پورووامی مانسا – ودانتا ودانتای عاری ازاوثنویت نیز شامل این همه روشها میشود.

 

 

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت