ا. پولاد

 

مردم وطن،

نهضت آینده و

من

..................................................................................................................................................

نزد من وطن مفهوم خاصی که به آن علاقه داشته باشم عاقلانه به نظر نمیرسد. این انسان است که برای خود مفهومی را بنام وطن ساخته و به این ساخته خود به اساس آموزش یا تربیه ای که به علایق والدینش و محیط به او رسیده است اظهار علاقه وعشق میکند. یعنی درحقیقت این انسان است و این مردم است که علایق را نسل به نسل می آموزاند و اگر همین تربیه و آموزش نباشد نه دینی است و نه وطنی و حتی بسیار مفاهیم دیگری که ما خود آنرا ساخته ایم و به آن هم عشق میورزیم. حتی به این عشق ورزی ها تا سرحدی غلو میکنیم که وقتی تجربتا" علما" و احساسا" به غلطی همان تربیه و آموزش پی میبریم بازهم دیوانه وار ازان دفاع میکنیم و حتی برای حفظ همان غلط خون و سرخود را می گذاریم که این  خود یکنوع نا آگاهی وعدم درک از واقعیت های عینی است.

به این لحاظ مفهوم عشق ووطن وغیره که در نهاد ما جا گرفته است مولود نوع تربیه و آموزشی است که دیده ایم. این آموزش یا تربیه را یا از والدین یا از تجربه دیگران، محیط یا ازآموزگاربدست آورده ایم. هرگاهی که انسان خود به این آگاهی ها رسیده است او را نابغه، علامه یا فیلسوف نام گذاشته ایم. این نوابغ  و  فلاسفه  با آنکه در بعضی  تفکرات وابستگی کامل به تربیه محیط خود دارند اما بازهم اکثر این نوابغ درک کرده اند که این مفاهیم خود ساخته که دوباره برما حاکم شده است قابلیت آنرا ندارد که ما درمقابل آن سر تعظیم فرود آوریم و آنرا بپرستیم یا غیر قابل رد باشند. 

همین مختصر کافی است که بگوئیم اصل انسان است در روی زمین که میتوان تمام علایق  و داشته ها را در روی زمین به آن نسبت داد. یا به آن توجه نمود. اگر ما وطن میگوئیم دراصل منظور ناخود آگاه ما اشاره به مردم آن میکند. ورنه کره زمین همه ازهمان چیزها ترکیب شده است که خارج از اراده انسان آنرا درخود دارد و آن همه داروندار آن تعلق به انسان روی زمین میگیرد. فرد هم به تنهائی نمیتواند همه این داشته زمین را تغیرداده واز آن استفاده نماید. انسان به صورت دسته جمعی میتواند به تغیرمعقول وقابل استفاده زمین برای خود و جامعه مثمر ثمر باشد. یعنی بالاخره هیچ چیز بدون مردم معنی و مفهومی را د روند تکامل نعم مادی درخود ندارد. پس اگرآزادی مطرح است آزادی مردم و انسان است و اگر تلاشها برای آزادی مطرح میشود آزادی انسان است. آزادی مردم یا انسان چه حدی دارد؟ این سوال است که معیشت، قوانین و وطن، شکل زندگی را در پیش انسان زنده می سازد.  یعنی ساختن انسان است که قوانین زندگی، معیشت ووطن رابارآورده و تکامل داده است. به این لحاظ  ساختن اگر مطرح باشد اولین احتیاج ساختن انسان است.  اگر انسان ساخته نشود تغیر طبیعت نیز بشکل آگاهانه ساخته شده نمیتواند. وقتی تغیر را مطرح می کنم به معنی تغیر آگاهانه است. ورنه زمین لرزه ها سیلابها وآتشفشانها نیز تغیررادر خود دارند و با خود میآورند  و چه بسا که این تغیرات در بعضی موارد  به نفع  بعضی انسانها تمام هم میشود. اما این شکل تغیر تصادفی وکمتربرای انسانها مفید است. 

لذا برای ساختن جهان اولتر ساختن انسان لازم است. ساختن انسان درکجا و چطور؟  تاریخ پرتحول زندگی بهتربشری از شناخت، با فراگیری خط وتفکر آغازشده است.  این پروسه تا هنوز برای بشر سرنوشت سازاست. هرگاهی دران کجی ها بمیان آمده هم زمان خرابیها ریشه دوانده و انسانها را از مسیر مساوات،  تعقل  و حتی آزادی به پرتگاه  برده است. همین امروز ملاحظه کنید، تا انسانی را تربیه نکنید، آموزش  ندهید جامعه به آرامی نمیرسد.  تربیه و آموزش درکجا و چطور؟ مفیدیت تربیه و آموزش درانجا است که مادر آنجا تفاهم داشته باشیم، یعنی همدیگر خود را بفهمیم. این فهمیدن از زبان  مشترک داشتن امیال مشترک و توان تغیر شکل عوامل طبیعی باهم گره میخورند.  هرگاهی  این  مسیر را ترگ بگوئیم نتایج کار ما بیفایده است.  درحقیقت کار نیست. 

برای اینکه از اصل مقصود دورنشده باشم لازم است گفته شود  که هر انسانی برای تغیر محیط وماحول خود به شناخت همان محیط که زبان یکی ازجمله است ضرورت دارد. بنا بران ما اگر از آزادی، تغیر، تحول و ترقی صحبت میکنم اولتر به درک و بعد ازان شناخت  انسان آن جامعه ضرورت داریم.  بدون درک شناخت مطرح نمیگردد.  قوه درک زمان  ما اول سواد است که توسط آن میتوان شناخت را تقویه بخشید. هر انسان مترقی  و چیز فهم به این ترتیب میتواند تغیر و تکامل را بوجود بیاورد. 

کشورما (افغانستان) ازنگاه درک برای شناخت کمبود دارد به همین سبب است که ما ازهر نگاه عقب مانده ایم. گذشته ازینکه چه عواملی درک و شناخت را از مردم ما به دور نگه داشته است. زیرا آن چیزی است که گذشته و به تاریخ پیوسته است. وقتی درک به وجود آمد و پروسه شناخت آغاز یافت نه تنها عوامل را بررسی خواهند کرد بلکه برای ریشه بر کندن آن نیز آمادگیهای لازم را اتخاذ خواهند نمود. در زمان حاضر کار هر وطنپرستی  بذر تخم درک است درجامعه  پشتو، دری ودیگر زبانهای مردم آن کشور. اما این به آن  معنا نیست که انسان متفکر ما تشکل فکری خود را نداشته باشد.  در داخل تشکل  فکری  خود برعلاوه  دانشکده آموزشی و تربیوی خود باید درآموزش وتربیه همه گانی برای خود  جا بازکند.  زیرا بدون سواد، آموزش و تربیه همه  گانی درک  جامعه  از تفکر علمی  دارای صف تشکیل شده  ناچیز و حتی هیچ  و یا وارونه  خواهد  بود.  سالها در دیار غربت پی سازمانی بودم تا من خود را در او دریابم. تا اینکه درماه جوزا سال سیزده هشتاد شمسی که با هشتم می سال 2001م برابربود، ازمطالعه و طرح های نهضت آینده خود را دران یافتم وبا درخواستی به این مضمون(بیائید به آینده فکر کنیم)(1) شامل اعضای نهضت آینده شدم.                                                                   .

ازتجربه خود خدمت همزبانان عرض میکنم که برای هر انسانی که دانش نوین جامعه بدون طبقات را در بین مردم سرزمین خود (افغانستان) آرزو دارد یگانه جای آن نهضت آینده افغانستان است.

نهضت آینده با تیوری علمی راه زحمتکشان کاملا" آشنا و درین راه ازهمه احزابی که با زبانهای فارسی دری و پشتو همسو هستند یگ گام پیشی دارد.                               .

نسبت تراکم سالمندان درین نهضت رشد کمی آن بطی است. رشد کیفی آن طوریکه قبلا" یاد آورشدم دروجود چند نیمه سال و سالخورده تا هنوزرنگ و روغنی دارد. درین نهضت هستند نوباوگان وجوانانیکه با یک یا چند لسان اروپائی آشنائی داشته ودرپیشبردفعالیت های سازمانی و تقویه پایه های علمی و ارتباطی آن تلاش میورزند.

آنچه درین نهضت قابل اندیشه ودرخورتوجه عمیق است، مرض ساری موروثی است که گلوی این نهضت را میفشارد. هنوز نهضت لباسهای کهنه بی اعتمادیهاو دسیسه سازیهای سابق حزبی راباخود دارد. خودخواهیهای فضل فروشانه تا هنوزفراموش شان نشده است. جا سازی های بی لزوم برای اعضای نهضت و بلند کشید نهای بی موردچون موریانه تن درحال انتظار نهضت را می مکد. رازداریهای بی مورد و دوراز ضرورت سازمانی تنها عقده آنانیراکه تشنه بلند پروازی های بیجا و درون تنشی اند ارضا میکند وبس. محاسبه دخل وخرچ درست معلوم نیست. مصارف بیجای دعوتهاکه بنام جیب شخص حساب میشود نادیده گرفته شده و به شکوهمندیهای مجالس عیش می افزاید. درحالیکه ما مسئولین سر نوشت نسل نو پیشآهنگ، آنهم برای زحمتکشان بین جیب خود ونهضت یا دستگاه سیاسی را باید بشناسیم، هر سنت ما باید درپای راه بهتر برای زحمتکشان هموار کردد تا درراه شکوه مجالس. سرنوشت اعضای نهضت به اساس تصمیم گیریهای عقب پرده صورت می گیرد. با اینکه یک شعبه کنترول با رأی کنفرانس تاسیس گردید اما بیروی اجرائیه که نه ازجانب کنفرانس بلکه ازجانب پلنوم تعین کردیده شعبه کنترول را به سویه دفترجمع آوری اسناد برای بیروی اجرائیه آنهم برای حفظ و مصئونیت افراد خودخواه و دست باز برای کار های خود سرشان سقوط داده و به اینصورت توازن را در نهضت برهم زده اند. با کمال تاسف باید بگویم که شخصی گرائی به اعتباریکه نهضت شش سال قبل کسب کرده بود لطمه زده است. این انتقاد و نشردرخارج از ارگان تشکیلاتی نهضت خود بی انضباطی است اما درجائیکه گوش شنوا نباشد مجبورا" بلند گوهای قوی را ازهرسمتی که باشد باید نصب کرد. من پیشنهادی را عنوانی کنفرانس نهضت که درماه اپریل پلان شده بود ترتیب کردم اما از صافی طینت آنرا درماه مارچ در جلسه  فدراسیون مطرح  و به  ثبت سپردم. کنفرانس متاسفانه تا امروز دایر نگردید.  بنابران آنرا منحیث سند آخرین خود به نهضت تقدیم و در اخیر این نوشته تقاضای خود را ازنهضت مطرح میکنم:   

   ا. پــــــــــــــــولاد     

 

با تشکر از تصمیم جدی شما در مورد یافتن علل عدم علاقه و عدم پیگیری اعضای سابق ح.د.خ.ا و حتی اعضای نهضت آینده که چرا درراه خدمت به هموطنان ما با سا یر کارگران و زحمتکشان جهان فعالانه و جسورانه سهم نمیگیرند؟ جواب این سوال مهم و اساسی تمام کمبودیهائی را که حیات سازمانی ما و سرا سر جنبش چپ افغانی را زیر سوال برده است میتواند روشن سازد.

برای توضیح این نقیصه توضیح همه جانبه و مفصلی ضرور است تا به قناعت هر پرسنده ای بتواند جواب مقنع دهد. ازآنجائیکه رفقای نهضت آینده علاوه برینکه درراه جنبش چب و ضرورت تاریخی آن سابقه با اعتبار دارند درراه سازماندهی و دانستن علمی این راه مطالعه تا حد وسع و توان خود داشته و از روند تاریخی  پیش آمد ها وتجربه های روبه انکشاف ویا شکستهای زمانی که زاده هر تحول تاریخی درزمانه های کوتاه میباشد چیزهائی آموخته اند، ضرورنیست با تفصیل صحبت شود. اما اگر ضرور افتد من دراختیار رفقا همیشه قرار دارم:

 

سابقه حزب دموکراتیک خلق افغانستان : مطالعه  مبارزات حد اقل سالهای 1908- 1992مردمان پیش آهنگ جامعه ما نشان میدهد که نا استواریها و عدم علاقه به فهمیدن اساسات اپتدائی علمی جهت تعقیب راهی برای پیروزی درامر خدمت به زحمتکشان، آنها را به خود خواهی و عدول از اصل تعهدات فکری شان که همانا خدمت به خلق است کشانیده و سبب شده است آنچه را که بنا نهاده اند خود ویران کنند.  همین روند در بین ح.د.خ. ا. برجسته تر، صریح تر و مفتضح تر قابل دید است.  اما دوصد هزار عضویت حزب ممکن هر ذهنی را به این استدلال بکشاند که این ادعای من را زیر سوال ببرد. اما چنین نیست. قبل از کودتای سال 1978که توسط رهبری حزبی– نظامی ح.د.خ.ا. به قدرت رسید، تمام اعضای هردو جانب بدون دلیل جدا ازهم به کمتر از سی ونه هزارنفر میرسید.

که این احصائیه نیز درزمان وحدت هر دو حزب چندین بار زیر سوال قرار گرفت و به صحت وواقعیت ان هیچ یک از طرفین جناحها نتوانستند ادعای خود را تثبیت نمایند. اما بعد از هفتم گاو تعداد اعضای جناح پرچم به کمتر از یازده هزارو جناح خلق بیشتراز چهل هزار رسید. (این شمار خارج از اعضای نظامی جناحها است.) درسپتمبر سال 1979تعداد اعضای جناح خلق  به هفتاد  هزار ارتقا یافته بود (این شمار حقیقی آن بود)درحالیکه رهبری حزب آنرا یکصدو پنجا هزارمیگفتند وبعد از ششم جدی روشن شد که آن تعداد رقم واقعی نبوده است.  حال نیز رهبری سابقه تعداد اعضای حرب را بیش از دوصد و پنجا هزار نفرمیدانند. این رقم کیفی وغیرقابل اعتباراست. بهر صورت این هم نشان میدهد که اعضا ی حزب بعد از به قدرت رسیدن یکبار قد کشیده است. اما این قد کشیدن بی متن نمیتواند امروزه معیاری باشد که ما بگوئیم : ازین همه اعضای حزب چرا نیمی سر بلند نمیکنند.

رفقا ! تمام اعضای حزب بعد از سال 1978مجموع علم الوقتان و لومپنها که حتی کلمه لومپن هم غیر آن است که درآثارعلمی در جوا مع کارگری به کارگرفته شده است. بهر صورت لومپنهای افغانی بوده اند وبس.

حال روی اعضای حزب سر صحبت خود را متمرکزمیسازیم. اعضای حزب ما با تئوری علمی چه رابطه ای داشتند. یکبار رهبری هر دو جناح حزب را مورد ازریابی قرار دهید. همان گفته طاهر بدخشی کاملا" صادق بوده است که: " این چند کورو گنگی که از تیوری علمی بجز نامها چیز دیگری را نمیدانند حیف است پیش آهنگ زحمتکشان باشند." دران زمان بد بختانه نمیفهمیدیم، اما در اواخرو بعد ها فهمیدیم که واقعا" مهار ما جای بسیار بدی بسته شده بود و ما بسوی آزار خلق روان بودیم تا خدمت به خلق.

حال ازین توده منفی در منفی  چه میخواهید. آنهائیکه برای منافع خود با ما آمده بودند آنها با همان تفکر، دانش، تقاضا و دسیسه به دهل دیگری میرقصند. حتی مردمان جا داده شده در رهبری گروپهای خلق و پرچم.  این است جواب سوال شماکه درشماره های 1، 2 و 3 مطرح شده است. 

 

فروکش پویائی زندگی سازمانی و عوامل ... 

این دو علت واقعی دارد: اکثریت اعضای نهضت را کهن سالان تشکیل میدهد. زیرابا جوانان ما درداخل و اکثرا درخارج کشور زبان وکلتورمشترک نداریم، آنها مارا نمیشناسند ما برای آنها بیگانه ایم. آنانیکه میدانند و به تحصیل مشغول اند، تحت تاثیرافکارجامعه لجن سرمایه داری خورد و خمیر شده اند، تاثیر فامیل برآنها کم و یا هیچ نیست. فامیل ها نیزبه سرحدی عقب و نا توان اند که نمیتوانند افکار خود را برای اولاد های با معلومات شان توضیح تشریح و به آنها قناعت دهد. جوانانیکه مصروف کارو پرسه زدن هستند همانقدرکودن و بی تربیه اند که ما تصورآنرا هم کرده نمیتوانستیم. یکبار به اطاقهای پالتاکی سر بزنید و ببینید که اخلاق و تفکر جوانان تا چه سرحد نزول کرده است. ازچنین توده ای توقع انسانی اندیشیدن را نداشته باشید. در داخل افغانستان بیسوادی و غرق در لجن کلتورهای منحط بیگانه ازین هم بیشتر است. امکانات تحصیل چنانی هم دران سرزمین رخت بر بسته است. اما فعالیت جوانان حزب دربین کتله پیران دارای افکار عقب که از تربیه جامعه عقب مانده و قرون وسطائی به ارث برده اند به گیلاس آبی می ماند که دریک طشت بزرگ پراز چونه آب نارسیده اندازند. ازان بجز دود و ترق ترق بعضی توته های چونه چیز دیگری را نمی توا نی بیابی یا بشنوی.

دوم اینکه زمینه برای فعالیت در دید اکثر مبارزین ایمان دار دیده نمیشود تا آنها را بخود جذب کند.  زیرا آنها به مبارزه ایمان دارند تا اینکه آنرا علمی هضم کرده باشند. از زبان اکثر این انسانهای قابل احترام شنیده ام که ما نا حق وقت به هدرمیدهیم. افغانستان دیگر در کام اژدها فر و رفته است. عجب ! این بیچاره حد اقل نمیداند که ما برای افغانستان خود را مجهز نمیکنیم بلکه هدف و راه ما جهانی است. فقط زبان و رشد ما دران سرزمین ما را به آن سرزمین همرنگی میدهد، اما ما در روی زمین و دربین شش ونیم ملیارد انسان مسّولیت مان را باید احساس کنیم. درخانواده انسان، نه در خانواده افغان، اگر فعالیت دربین افغانها میکنیم به این معنی است که افغانهائی که زبان شان را میدانیم منحیث انسان نزد شان مقروضیم تا این دین انسانی خود را به آنها ادا کنیم. کمبود فهمیدن این حقیقت چیز فهمان مارا به تنبلی وا داشته است و آنها استدلال خود را که بهانه نیست اما به بهانه شباهت داردپیش میکشند. ما تنبل تربیه شده ایم.

 

افول گیرایی نشرات سازمان ما...

این هم دوعلت دارد: یکی دمدمی مزاج بودن ما مردم و دوم اینکه نشرات ما به موانع زیادی برخورد کرده است که اکثر این موانع موجه و واقعی نیست.

دمدمی مزاجی ما ناشی ازتربیه اجتماعی آن سرزمین است. چند روزی نمایشی سروصدا براه میاندازیم و بعد از مدت کمی چون پوقانه هوائی باد یعنی تب و تلاش ما به هوا میرود و دیگر اثری از آن نمی ماند. همچنان این امر در متن نشرات ما صاحب است. که علت آن در خود خواهی های ما بیشتر ریشه دارد تا درمسـولیت پذیری ما، مسـولیت پذیری ما چنان تحت تاثیرقرار گرفته تا ندانیم که ما چه کارمیکنیم.

 

کم التفاتی به انکشاف سازمان در داخل کشور...

آری باید چنین باشد: شما فکر کنید طبیب هستید : مریض شما زخمی دارد که چرک گرفته است، شما اورا نزد  روان شناس می فرستید ، این تداوی شما چه مناسبتی دارد؟  زخم او به پاک کاری با انتی سپتیک و دادن انتی بیوتیک محتاج است که هردوی ان نزد  روان شناس نیست. شما بهتر است بحیث روانشناس نه بلکه بحیث نرس ، قابله و دکتور دربین آن جامعه زخمی وارد شوید تا جا داشته باشید.

نکته هفتم را جواب اینست که ما اگر واقعا" میخواهیم دران جامعه مؤثر بوده کاری را برای رفع مســولیت تاریخی  خود انجام دهیم باید لباس معلم، نرس، مهندس حتی بسویه گلکار و بیل زن و دروگر داخل آن جامعه شویم. وقتی داخل آن جامعه شدیم نباید مانند زمان حفیظ الله امین به سرکوب آنها بپردازیم. اول باید به آنها کمک کرد که گرسنه نمانند، دوم اینکه سواد شانرا بالا ببریم بعد ازین است که آنها برای بلند بردن سطح زندگی شان تشویق کنیم. درین زمان است که علاقه مندیهای آنها رابرای ساختن آینده آن جامعه میتوانیم جلب کنیم، که این کاردر چند نسل ممکن است. اما اگر ما آش داغ هستیم به معنی اینست که تشنه قدرتیم. و این تشنگی خطرناکی است. هم برای جامعه هم برای خود ما. پدران ما نکرده اند امروز ما درمانده ایم. بد بختانه ماهم مانند آنها قدم میگذاریم و درعین حال آنها را مسـول قلم داد میکنیم. بیائید خلای پدران خود را دریابیم و به ترمیم آن ازهمین حالا بپردازیم تا نسل های بعدی بر ما چنین قضاوت بجا اما پند نگرفته ننمایند. پند گرفتن ازگذشته ها نیز عقل و هنر میخواهد که بد بختانه ما فاقد آنیم. مطالب نوشته شده بالا مختصر و فشرده است، اما در عین حال ساده و روشن برای فهمیدن، امید وارم مقصد خود را رسانده باشم.  

  درخواست من اینست:  

اعضا ورهبری نهضت آینده افغانستان (رفقای عزیزسابقه من) ازینکه توان بیشترومغز لازم را برای بهتر ساختن چنین یک راه بزرگ ندارم لازم نیست بیشتر خودرا رنج دهم :  

چواستعداد نبودکارازاعجازنکشاید  مسیحاکی تواندساخت بینا چشم سوزن را.

 ازآنچه عاجزم لازم نیست بیشترصرف وقت خود ودیگران کنم، معذرت من رابپذیریدو از ثبت شمارخود دورم بدانید. اما بازهم باید بنویسم که شما بین این همه مدعیها بهترینید.

 

 

.--------------------------------------------------------

 

 (1)متن مکمل درخواست من اینیست: " آینده ما با ریشه های گذشته و فعالیت تشخیص امروزی ما پیوند دارد. گذشته آهینه ماست که نمیتوانیم بدون آن چهره امروز خود را سروصورت بدهیم. ارزیابی هشیارانه و زرفنگرانه گذشتة درازوپرماجرای ما میتواند رهگشای مطمئن آینده ما باشد. زمان بر ما حکم میکند تا ریشه های ناباب و پرآب گذشته را از هم تشخیص دهیم و مجهز با دیدگاه انتقادی به سوی آینده گام برداریم.  سرود هستی ، سرود بقاست وسرود بقا به توانمندی وقدرت تشخیص عا قلانه ما ازخطا ها واشتباهات گذشته بستگی دارد. 

آنیده را وقتی میتوانیم از آن "آینده " سازیم که با تحمل با گذشت ، ژرف نگر، متین و درست تشخیص باشیم . تشخیص درست ما ازگذشته های دور و نزدیک ، میتواند به خوبی تصمیم امروزی مارا چوکات عملی داده و روشنائی بخش آینده مان باشد.     

مرد  هنرمند خرد پیشه را  -  عمر دوربایست درین روزگار**** تابه یکی تجربه آندوختن  -  با دگری تجربه بستن به کار                   

هر راه رو، برای درست دیدن جای پا ، سنجیده و بی خطر پا نهادن در دل تاریکیها ، چراغی را بر میدارد. با وجودیکه قدرت روشنائی چراغها متفاوت است اما باز هم چراغ ، چراغ است  ودر دل تاریکی ها یگانه رهنما. نهضت" اینده " چراغی را بر افروخته که با وجود کوچکیش ، روشنائی خیره کننده دارد. من قدومش را گرامی داشته و جا نگیری آنرا گام  مهمی در زندگی نا به سامان جامعه افغانی و احیای قدرت فکری مردم آن سرزمین میدانم. اگر برایم اجازه دهید به بالای دروازه بابل آینده خود مان چنین مینویسم که " آینده ما گذشته دراز دارد و حال تشخیص گر لحظه کوتاهی بیش نیست." نباید این لحظات سرنوشت ساز را از دست داد. بیائید به آینده فکر کنیم . ایستادن ابدی بر سر دوراهی به هیچوجه با آینده نگری علمی سازگار نیست. برهم زدن بی موازنگی فعلی در آرایش نیرو ها ، زدودن بی تفاوتی در امور آینده وطن، ریشه کن ساختن جنگ ووحشت در جامعه افغانی نیازمند بروز شهامت بیشتر از همه هوطنان و به خصوص از جانب همه هیروهای پراگنده آگاه دیروزیست.  

زندگی دریای سر شوریده ییست  -  تند خوی و تلخ کام و سنگدل *******    هرکه باکش نیست، دریا رام اوست   -   بیدلان را پای میماند به گل"  با همین مقدمه تهنیت خود را به شما گردانندگان  نشریة " نهضت آینده افغانستان" تقدیم نموده و بدینوسیله رسما ابلاغ میدارم که با کمال افتخارهمه ترقیخواهان وطن را مانند شما عزیران در پیکار مقدس سازندگی وطن همراهی خواهم کرد. بیا ئید تا این سرزمین را از بار دوش بودن بکشیم . کشیدن وطن ازین بد بحنی  همت و شجاعت ما را بکار دارد.  

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت