ا. پولاد

 

دین و مذهب آه انسان

به تنگناه درافتاده است

 

دین و مذهب نظر عمومی این جهان وارونه است. پریشان حالی مذهبی هم بیان پریشان حالی واقعی است وهم اعتراض علیه آن.

عجب این است که درین پریشان حالی های متنوع انسانی تا هنوز انسان متمدن امروزی موفق نشده است که خود را دریابد. یا اینکه این خود دریابی قصدا" مغشوش و با وسایل رنگارنگ پالش و برای استفاده زندگی شخصی افراد مغرض و خود خواه تقویه میگردد. اشخاص و جمعیتهای استفاده جو درین عصر طلائی انسان، بعوض جامعه سازی به سوی خود سازی و برده سازی نوین انسان روان اند.

چرا این عصر را طلائی نامیدم؟ 

قرن بیستم با دست آورد های علمی ، هنری و تخنیکی خود که بائیست قرن بهتر سازی و تکمیل انسان میبود نیمه اول آن به وحشت گذشت و نیمه دوم آن نیز کمتر از وحشت جائی درروند تکامل انسان برای خود باز نکرد. ده سال اول قرن بیست و یکم دنباله ده سال پــر از دسیسه و فریب کاریها جهت تطبیق همان پلانهای شوم جهان پرطمع میرود که  به  آخر رسد. هر روزی که از عمر انسانها میگذرد یک گام بسوی برده شدن نوین گام برمیدارنـد. مسئولیت این همه عقب گرائی عقل انسانها به دوش جهان سرمایه و کشور های به ظاهر متمدن است.  چرا به ظاهر متمدن؟ برای اینکه اینها بیشتر ازانکه انسان را تقویه بخشند و بسوی تقویه خاصیتهای والای انسانی روان باشند، همیشه درتلاش آنند تا با چه دسیسه و فریبی جهان را به بردگی بکشند.

قرون نزدهم، بیستم و بیست ویکم را ازنگاه علمی قرنهای به ترتیب سرعت وفضا ، کیهان وکمپیوتر، کهکشان و کائنات میتوان نامید.  اما از نگاه اجتماعی قرون استعماری وتعرض ، جنگ و نسل کشی، دسایس و زورگوئی هم میتوان آنرا نام گذاری کرد. پس این سه قرن زمان ما همانطوریکه از یک جانب طلائی اند از جانب مهمتر آن قرن دسیسه و زورگوئــی است. جهان متمدن امروزی در تلاش آنست تا انسانهای جهان سوم را با فریب و دسایس ازداشته های خود شان محروم ساخته و برای این منظور به تحمیق مردمان آن سر زمینها مصروف اند. بزرکترین وسیله این متمدنهای دروغین دین است و مذاهب.

انسان در گریز از حوادث طبیعی هیچ راه دیگر نداشت بجز طبعیت از جریان حوادت وتکیه بران. این تکیه انسان را بدانجا کشاند تا آفتاب، مهتاب، آتش، آب ، باد و تمثالهای مربوط به آنرا به ستایش و بعدا" به نیایش و سجده برساند. دروغ های مردمان موقع شناس بسا انسانها را به راه هائی کشاند که امروزما قوت زهری این دروغها را با پوست وخون خود احساس میکنیم. همان دروغها امروز با شکل و مزه تخنیکی و استفاده از ابزار علمی بر روی انسان را با چشم سر مشاهده مینمائیم.

یعنی امروز جهان متمدن و انسان متمدن با همان شیوه دروغ و فریب جال شکار انسان را پخش نموده و افتخارانه خود را بر جوامع انسانی تحمیل میدارند. این تواضع های مکارانه نمیتواند انسانهای تیز بین را فریب دهد. اما حیف صد حیف که ما آن دید تیز را نداریم تـــا حرکات چلپاسه مانند این فریبگران و مدعیان دروغین انسانیت را مشاهده کنیم.  از جا نب دیگر امکانات را از سر راه ما برمیدارند تا ما به هشیاری لازم نرسیم. فلسفه زمان ستم و بهره کشی متنی را درخود برعلیه آن جوروستم ها جا داده بود که فشرده آن به این کلمات قابل نوشتن بود: "نقد مذهب، درنطفه، نقد آن دره اشکی است که مذهب آله مقدس آنست. "اگر به همین منوال فلسفی زمان موجود را به بررسی بگیریم نه تنها به آن جمله بالامهر تائید میگذاریم بلکه جمله دیگر را دران میتوانیم ازبرداشت زمان امروز خود افزود کنیم که : نقد آزادی وانسان دوستی درحقیقت نقد آن پرتگاه مهیبی است که سرمایه وسرمایدار مسبب و منتظر آنند. یعنی بیشتر ازانکه آن آله مقدس برزندگی اکثریت انسانها اثر گذاربود درطول زمان پرتگاه این آزادی وانسان دوستی منتظردفن بشریت بشمول خود توطئه گران هم میشود.  این گورکوان نه تنها گور ما را حفر میکنند بلکه خود گور خودرا نیز حفر می کنند. با فرق اینکه ما به تدریج وبا درد وگرسنگی به این سفرروانیم و فریب کاران باشکم پر. درحالیکه اگر فریب، دروغ، ریا و تذویر در کار نباشد بشر در کل حاکم سرنوشت وراه خودرا با تمام عشق و الفت با همدگر طی نموده وازان لذت وکیف خواهند برد. دزدی،ترس و بی احترامیها رخت بر خواهند بست.

پس اگر قرار باشد تعریفی از آزادی و حقوق بشر بنمائیم لازم میافتد اولتر از همه خود آزا دی و حقوق بشر را تعریف کنیم. اما نه بدان تعریفی که ازدورن خود ما مایه گرفته باشد. یا اینکه بنا به مصالح ومنافع خودجهان ومردم آنرا رده بندی، قضاوت و مورد تاخت وتاز قرار دهیم. زیرا به صراحت میتوان گفت که این یکنوع دکتاتوری بی بند و بارجهانی است. حتی از دکتاتوری هم میگذرد، بلکه شانتاژ و زورآزمایشی و قدرت نمائی زمان برده داری را در ذهن زنده میدارد. ما میدانیم که خاصیت درنده خوئی که در طبیعت موجود زنده جــا گیرد نمیتواند به سادگی ازبین برود. اما نباید چندان پر رو و دیده درا بود که جهت تحمیق توده های انسانی شب را روز و روز را شب جلوه داد. ممکن است امروزفقر، تنگدستی و بیچارکی مردم جهان با هر اظهارنادرست سرتائید شوردهند. اما این را حتمی میگویند که:

" بهـــررنگی که خواهی جامه می پوش                   من ازطرز خرامت میشناسم "

همان مرد سخنی که شما توان سخن اورا در بالای مقر ملل متحد جهت تائید نادرستیهای خود بکار گرفته و سخن والای اورا درحقیقت به سخره گرفته اید بما آموخته است که:

" عاقبت گرگ زاده گرگ شود                                گرچه با آدمی بزرک شود. "

چون حرف روی مرد سخن سعدی تمرکز کرد بد نیست شمه ای به آن پرداخت. روی مقر ملل متحد به این ابیات سعدی شیرازی سخنوربی بدیل تاریخ به پارسی مزین است که:

" بنی آدم  اعضای  یک  دیگر  اند                 که در آفرینش زیک گو هر اند. "        " چو عضوی به درد آورد روزگار                  دگرعضوها را نماند قــــــرا ر  "

امروز جهان بنام متمدن غرب در تلاش اند تا با دلایل مختلف کشورهای شرق میانه را وا دارند تا به فرمان آنها سر تعظیم فرود آرند. گرچه این پلان قرن نزده آنها بوده و نمونه آن کودتای امریکائی – انگلیسی برعلیه دکتور مصدق فقید است که با وجود آگاهی ازحب وطن و راستی نهاد او بازهم بنا به منافع خود شان مورد کودتای امریکائی قرار داده شده و به محاکمه بین المللی کشانده شد. سال پاریعنی سال (دوهزارو نه)خون ناحق دامان قاتل های اورا چنان فشرد که تعفن کثافت شان از رسانه ها و زراد خانه های خود شان بالا گر دید. با وقاحت نوشتند که کودتا برعلیه مصدق از جانب امریکا سازمان داده شده بود. باز هم همینها در قرن بعدی خواهند نوشت که ما صدام حسین را بدون دلیل به پایه دارکشانده ایم. صدام با اینکه در برابر انسان عراق خونریزی بیش نبود اما سد خارائی بود در برابر غرب و دزدیهای آنها. صدام با عاقلانه ترین شکل ممکنه میخواست نمایندگان امریکائی را درکشور های خلیج ازخواب عمدی آنها بیدار سازد. غرب از صدام ترس نداشت. آنها از صدا های بیدارکننده او درهراس بودند.  غرب اسرائیل و پاکستان را کیفی و تصادفی بـــه وجود نیاورده اند. این دوکشور دو سرحد جنگی است برای حفظ منافع غرب درنقطه زربار شرق میانه (کشورهای خلیج). با تمام تلاش غرب میکوشد تا این دوکشورمتکی به کمکها و رهنمائی های غرب باقی بمانند. غرب هیچگاهی آرامش بین اسرائیل و فلسطینی ها را آرزو ندارد. یعنی صلح بین اعراب و اسرائیل بهر صورتیکه لازم باشد باید تخریش گردد. بهترین شکل تخریش استفاده از رنگ و شکل دینی و مذهبی آنست. این وسیله نابکارو من درآوردی خود بشر سبب شده است تا استفاده جويان ازان منحیث سلاح برای منافع خود استفاده ببرند. اگر اسرائیلیها وفلسطینیها درتکنای افتاده شده مذهبی قرار نمیداشتند امروز آنها به حساب موقعیت جغرافیائی واشتراک تاریخی برادر هم بودند.  ابراهیم  پدر اسحق و اسمعیل است.  اسحق پدر یعقوب اسرائیل  و یعقوب اسرائیل پدر یوسف و یوسف از پدر کلانهای موسی پیغمبر است که امروز یهودیان اورا پیامبر برحق خدا دانسته وپیرو او اند. مسلمانان نیز بدون کو چکترین تزلزلی اورا از پیغمبران برگزیده خدا میدانند. همچنان اسمعیل از اجداد محمد پیغمبر مسلمانان است که در حقیقت موسی ومحمد اولاده های پسران عم همدگراند. محمد در ابتدا به این باور بود که بیشترین پیشرفت را دربین یهودیان خواهد داشت.  به همان نسبت بیشترین قواعد واساسات دین یهود را دربرنامه عمل خود جا داد. بیشترین قواعد گفته شده در قرآن عین قواعدی است که درتورات ذکر شده است. اما وقتی درعمل یهودیان را شایق و مایل به پذیرفتن نظریات خود نیافت ازآنها رو بر تافت و به دشمنی آنها رو آورد. همین زمان با هشیاری تمام کاری را انجام داد که ازیکجانب برعلیه دشمنان خود که یهودیان بود قد علم کرده باشد و ازجانب دیگر اعتراض مردم مکه را که مرکز تجارتی شانراویران کرده بود به آنها باز گرداند. همان بود که روی  مسلمانان را از قبله بیت المقدس بسوی قبله کعبه آورد. عجب تر اینکه تمام قواعد حج را ازقواعدی که بت پرستان قبلی خانه کعبه بکار میبردند ترتیب و تنظیم نمود. یعنی همه این تحولات زمان نیز ناشی از عقده های شخصی و تمایلات تسلط گرایانه منفعت جویان آن زمانه بود.

اگر خدائی را که هر سه این دین ( یهودی ، عیسوی و مسلمان) به آن سرحد بزرک ووالا و اورا دانا به همه اسرارجهان از خلقت تا قیامت میدانند، پس چطورشده است که این عقل کل و اعلی نتوانسته است قواعدی را به آنها بسپارد که عداوت و شقاوت بین آنها ازبین برود. زیرا یکی قوم خدا خود را میداند و دیگری پسران خدایند وسومی که مسلمانان باشد بنده او یند. بین قوم ، پسران وغلامان خدا چنان بساط زد وخورد گرم است که هیچ دشمن با آنها مقایسه شده نمیتواند. یعنی به اصطلاح درخانه خود خدا فرزندان او درحیات خودش بجان هم افتاده اند و اورا یارای جدائی آنها از همدگر نیست.

به همین ترتیب ادیان هندو، برهمن وغیره با همین سر درگمیها دچاراند  که درآینده روی آنها خواهم نوشت. ازینکه فارسی زبان کمترکسانی دارند که به ادیان هندو، برهمن، بودا، کانفسیوس، شانتیزم و غیره آشنائی داشته باشند کوشش میکنم درین مورد توضیحات بیشتر به اساس روایات مذهبی خود آنها دراختیار خوانندگان قرار دهم تا درحقیقت عنوان مطلب من (دین و مذهب آه انسان به تنگناه درافتاده است.) آگاهی پیدا نماید.

اما قبل ازان توضیح باید روشن سازم که سکها شاخه مشترکی از دین هندو و مسلمان اند و قواعد آنها نیزبیشتر با قواعد هندو مسلمان مشابهت دارد. بابه نانک یا(عرفی) اولین بانی این شکل مذهبی است که پنجصد سال قبل از امروزیا تقریبا" یکهزارسال بعد ازمحمد این شیوه رارایج نموده وبعد هاتوسط گروگوبندرسنکه ترتیب تنظیم وشکل داده شده است. بودا وکانفسیوس اصلا" به اساس گفته خود آنها نه یک عقیده وروش ماورای طبعی بلکه تجربه مردمی است که آنها به اختیار پیروان خود گذاشته و ازآنها خواسته اند تا آن روش نیک را که برای صحت و سلامتی خود آنها و جامعه شان میباشد بکار بندند. فلسفه بودا آرامش است. (یوگا) وی ازتجربه دریافت که با کسب آرامش انسان توان بیشتر وبهترتفکر را صاحب شده وبا عقل سلیم و بدن سالم میتواند فکر نموده وآنرا بکاربندد. اینکه امروز ازآن شکل عبادتی  کشیده اند به خود بودا یا(سد آرتها)مربوط نمیگردد. همچنان کان-فیو-چیس که درحقیقت این نام را مردم برایش داده اند که به معنی (قوتمند دانش یا پهلوان دانش یا خلاصه دانشمند) است و درهمان چهار کتاب خود صریح نوشته است که :"من هیچ یک ازین نوشته ها را ازخود ننوشته ام بلکه همه را ازبین مردم جمع نموده وبرای اینکه یک کتاب تجربی و آموزنده مردمی باشد به اختیارنسلهای بعدی میگذارم." پس نسبت دادن این دو به جهان دیگر دور از مروت است. اینها به تجربه انسانها رجوع کرده اند و تفکر شان زاده ترس نیست. وقتی نظریات آنها مورد بررسی عمیق قرار گیرد درهیچ شکلی انسان به تنگناه قرار نمیگیرد الی درصورتیکه از پوسته اصلی تفکر شان خارج ساخته شوند یا شده اند. که این بعد از مرگ آنها به وقوع پیوسته و به اراده پاک آنها ار تباطی نمیگیرد.

این سلسله به شرط امکانات جسمانی من دوام خواهد داشت. درغیرآن کم من و کرم شما 

 

  

 


بالا
 
بازگشت