عبدالواحد سیدی

 

 

نجات کشور از مرگ هویت ؛ چطور؟

 

بخش چهارم

 افغانستان درچهار چوب مشکلات روش های اقتصادی معاصر

 

در بخش قبلی شمه ای از شیوه های اقتصادی که بر مبادی عرف و عادات  قدیمۀ مردم استوار بود در تحت قیادت شاهی مطلقه بیاناتی داشتیم که ما حصل عایداتی که از ملت  جمع آوری میشد در خزانه پادشاهی واریز میگردید .و این حالت  در زمانی بودکه  موسسات  محافظه کارانه پادشاهی تمام شئون و ادارات مربوط به کشور داری را در کشور در قبضه خود داشت.

حکومات پادشاهی افغانستان می کوشیدند تا مردم کشور رادر طول دوره های پادشاهی شان با انزوای مطلق جدا از همدگر اداره و کنترول نمایند که در این راستا نبود راه های اساسی ، نبود وسایل سفر ، عادتبه  زندگی عنعنوی مردم و محدود یت در زندگی قشری قریه  ، نبود مدرسه و مکاتب ، ساختار های زندگی ساده و بی پیرایه که همه گونه وسایلو ضروریات محدود زندگی همان زمان در خود قریه بدون انباشتگی کالاهای مازاد و کنش های مبادله کالا در همان ده یا قریه  تامین میشدکه این مسائل با سایر عوامل باعث آن میشد تا حتی بعضاً  بین  قریه جات و شهر های نزدیک بآن نیز آیجاد ارتباطات  قایم شده نتواند .  همۀ این ها دست بدست هم داده جو و شرایط خاموشی را در مردم منزوی و فقیردر کشورایجاد کرده بود که ندرتاً مردمان از یک شهر به شهر دیگر در رفت و آمد بودند. اگرهم این خموشی جبری برهم میخورد با سرسختی به اقوامی که در مقابل حکومت شاهی گردن فراز میکردند معامله انجام می گرفت که ما نمونه های این نوع حرکات را میتوانیم از چندین قیام ها در شمال که توسط مردمان جاجی و جدران  و اقوام منگل سرکوب شدند  در زمان انقلاب ابراهیم بیک و لقی در صفحات شمال بشمریم و یا از کوچ ها و فراردادن های اجباری اقوام خلج و ارزگان و چورهو سایر مناطق کشور که مربوط به اقوام هزاره و ازبیک وسایر اقوام میشود در عهد امیر عبدالرحمن خان بر شمریم که نمونه غیر متجانس این اقوام  ناقل و یا فرار داده شده را میشود در ولایات  بغلان بلخ ، تخار  و کندز دید. این ها نمونه ها و مثالهای از صد ها همچو وقایع ای است که در این کشور باعث ارعاب و سرکوبی مردم گردیده است .

اما قسمیکه دیدیم در زمان  لغو حکومت سردار شاه محمود خان عم شاه وحضور سردار محمد داود خاندر حکومت شاهی افغانستان  بصفت صدر اعظم در کشور ، شرایط بقسم دراماتیک  تغیر پذیرفت . افغانستان خواست تا با راه اندازی برنامه های اصلاحات اقتصادی از قبیل ، اعمارسکتوری زیر بنا های اقتصادی و زراعتی کشور از قبیل اعمار مکاتب  ، ساختمانهای جدید وزارتخانه ها  ،  سرکهای اسفلت و میادین هوایی و غیره را در تحت بر نامه های فشرده و کلان ملی بنام پلان های پنج ساله ترتیب داد که مورد اجرا قرار گرفت که در بخش گذشته به تفصیل روی آن بحث شد.

در این دوره یک سیستم مضاعف اقتصادی در کشور حاکم شد ،یعنی هم سیستم تجارت بازار رواج داشت و هم در سطوح مختلف اقتصادی  دولت خود برنامه های انکشاف محیطی را در ساحات  اقتصاد، زراعت ، تجارت و صنایع و معدن کشور پیاده کرد و اکثراً سیاست های پولی دولت  وضع سیاسی اقتصادی کشور را جمع و جور نمود. دولت توانایی آنرا داشت تا از نرخها کنترول بعمل بیاورد . ذخایر احتیاطی  نفت و شکر و حبوبات را در سراسر کشور در ذخیره خانه های خود برای روز های مبادا نگاهداری کند و در بسا مورد قیم را ثابت نگه دارد از قبیل انواع تیل (مواد نفتی) شکر را دولت در انحصار خود داشت . این سیستم بسوی رشد سکتور های دولتی در پیشروی بود و از پولی که از این انکشافات بدست می آمد ماحصل آن در شفاخانه ها ، پل ها و سرکها ، اصلاح ترانسپورت شهری ،مخابرات و مواصلات، اصلاح شهر ها ، اعمار  بند های آبگردان ، ایجاد و ساختمام مراکز انرجی برق ، انکشاف مکاتب و محلات تحصیلی ، و پر قدرت نگهداشتن سیستم  های دفاعی کشور از طریق مدرنیتیزه کردن اردو ، معاش و مواجب مامورین و کار مندان دولت  و همه گونه مصارفات و خدمات عامه از همین طریق اجرا میشد.

 

معنی بازار:

سیستم بازار که مرهون انکشاف اقتصاد صنعتی است  با خشونت تام این وضعیت را دگر گون ساخت ، بجای مناطق و مردم خود کفا برای نخستین بار در تاریخ  کشور وضعیتی را خلق کرد  که در آن انبوهی  از مواد غذایی ، کالاها  و خدمات برای فروش ، مبادله پایاپای  یا معامله عرضه گردید و این موضوع  مصرف شخصی  یعنی مصرف توسط  تولید کننده اصلی  و خانواده اش  را از بین برد  و تمدنی ایجاد کرد  که در آن تقریباً هیچکس  حتی کشاورز نیز  خود کفا نبود . همه افراد  بطور کامل  وابسته به غذا  و کالا و خدماتی بودند  که توسط دیگران تولید میشد که روی همرفته افغانستان هم در این تغیرات شگرف تولید و مصرف سهیم بود که دلایل عمده این تغیر منحصر ویا مختص شدن عناصر تولید در یم کنطقه بنا بر توانیی های ذاتی ای که در آنجا موجود بوده است میباشد . مثلاً در کندز تولید پنبه  از ارقام دشت محصولات زراعتی بوده و دولت با پیاده کردن برنامه های کمکی برای دهقانان  بصورت داوطالانه از کشن سایر حبوبات جلو گیری بعمل می آورد که دهقان مجبور بود مازاد مصارف عادی  خویش را صرف تهیه مواد غذایی  خانواده خود سازد که در اقتصاد این اولین سنگ بنا های تخصصی ساختن کالا ها میباشد.

 به اختصار میتوان گفت که صنعتی شدن  وحدت تولید و مصرف را  در هم شکست  و تولید کننده را  از مصرف کننده جدا ساخت . اقتصاد  آمیخته  عنعنوی را به اقتصاد دو پاره صنعتی تبدیل کرد.

تغیر در این حالات اقتصادی  عوارضی مهمی  در بر داشت  که بسختی این عوارض در جامعه ما قابل درک است . به این معنی که بازار در ابتدا پدیده ای  کم اهمیت و حاشیه ای بود ،ولی با گذشت زمان و تغیر در شیوه های تولید و عرضه کالا ها به همۀ زوایای زندگی نفوذ یافت به این معنی که اقتصاد  بازار زده شد که  این حالات بازار زدگی در بین کلیه کشور ها ،هم در سیستم های اقتصاد سوسیالستی  و هم در اقتصاد  صنعتی  سرمایه داری  هر دو بوقوع پیوست .

اقتصاددانان غربی  به بازار  به صورت  واقعی  کاملاً سرمایه داری   نظر داشتند  و غالباً این واژه را  مترادف به اقتصاد سود طلب  بکار می بردند ، اما به انچه که ما از تاریخ میدانیم ، مبادله – و در نتیجه بازار -  قبل از سود ، و مستقل از آن ، پدید آمد ، زیرا بازار بمعنای واقعی کلمه  چیزی بیش از یک شبکه  مبادلاتی ، یا صفحه تقسیم  نیست  که از طریق آن کالا و خدمات  نظیر پیامها  بمقصد های مورد نظر  ارسال می شوند . بازار ذاتاً از سرمایه داری نشئت نگرفته است . این صفحه تقسیم  بهمان اندازه که برای کشور های صنعتی سرمایه داری مهم است برای جامعه صنعتی  سوسیالست نیز بهمان اندازه حیاتی  است  که برای صنعت گرایی سود جو میباشد ، چه این  صنعت گرایی در حوزه  سرمایه داری  باشد و یا مربوط به سوسیالستی باشد.

بهمه حال بازار بعنوان  صفحه تقسیم  باید وجود داشته باشد  خواه بازرگانی مبتنی بر  پول باشد  یا معاملۀ پایاپای(سیستم مبادله کالا) ؛ خواه سودی از آن بدست آید  یا اینکه قیمت ها  بر اساس عرضه و تقاضا  تعین شوند  یا اینکه تثبیت قیمت ها  توسط دولت انجام گیرد ؛ خواه نظام بدقت برنامه ریزی شده باشد  یا نه؛ خواه ابزار تولید  خصوصی باشد  یا عمومی . حتی در یک نظام اقتصادی  فرضی متشکل از کارخانه های صنعتی  که بوسیله خود کار گران  اداره می شود یعنی نظامی که در آن  کارگران میزان حقوق خود را  به اندازه ای بالا میبرند  که سود بکلی حذف می شود ، باز هم بازار وجود دارد . این واقعیت اساسی  تا بدان حد نادیده گرفته شده است  که بازار فقط با یکی  از انواعش (مدل مارکیت خصوصی  مبتنی بر سود  که در آن قیمت ها باز تابی  از عرضه و تقاضا میباشد) همانند میشود حتی در واژه نامه سنتی اقتصادی واژه ای برای بیان تنوع این انواع وجود ندارد .

بعباره دیگر  هر کجا که تولید کننده و مصرف کننده  از یکدیگر تفکیک شدند  مکانیزمی لازم می آید که بین  آن دو رابطه  بر قرار نماید ، این مکانیزم بهر شکل که باشد  بازار نامیده میشود.

خلاصه اینکه بازار در ایالات متحده امریکا گسترش مصرف ،در لهستان ،افزایش قیمت ها در افغانستان علاوه بر افزایش قیمت ها در برابر ارزش بلند رفتن عرض داخلی که یم تناسب معکوس را نشان میدهد که عامل اساسی آن عدم دسترسی دولت به عوامل و ضابطه های بازار و محدود نگه داشتن  عناصر توریدی کالا ها در خارج از کشور باعث ایجاد یک قوس سعودی قیم میگردد(مخصوصاً در شاخص های بازار مواد نفتی ) اما در برتانیا برسر قیمت ها و سیاستهای تعین حقوق  و دستمزد و در اتحاد شوروی سابق منازعات مرگبار در بارۀ اولویت  صنایع سنگین  بر کالاهای معمولی مصرفی تعارض عمیقی را در همه جوامع اعم از سرمایه داری و سوسیالست بدنبال  جدایی تولید از مصرف  بوجود اورده است. این شگاف بازار تمدنی را بوجود آورد که بیش از هر تمدن دیگر در تاریخ  پول پرست و آزمند  و تاجر مسلک  و حسابگرو بهم مرتبط و پیوست  بوده است .میگویند در حاکمیت  پول در بازار :« دیگر بین انسان  با انسان  هیچ رابطه ای بجز منافع شخصی  عریان و پرداخت نقدی  عاری از احساس و عاطفه  باقی نمانده  است .»

در مجاری معاملات بازار چنانیکه اقتصادیون میگویند:روابط شخصی پیوند های خانوادگی ، عشق ، دوستی ، حلقه های همسایگی  و اجتماعی همگی  در هجوم بیرحمانه  منافع شخصی  تجاری  رنگ باخته اند  یا به تباهی کشیده شده اند . این چیزی است که مارکس این روند نا انسانی شدن  پیوند ها ی بشری را شناسایی کرده است  اما در انتساب آن به سرمایه داری راه خطا پیموده است . او در حالی این نظریه را قایم کرده بود که تنها شکل جامعه صنعتی قابل مشاهده بود و جوامع سوسیالستی هنوز در هالۀ از ارمانهای بشری قرار داشت ولی بعد از نیم قرن واضح شد که تجربه جوامع صنعتی مبتنی بر سوسیالزم  یا حد اقل سوسیالیزم دولتی میدانیم  که حرص و طمع و خشونت ، فساد تجاری  و تقلیل روابط انسانی  بسطح واژه  های سرد  و بیروح اقتصادی  دیگر  فقط منحصر  بر نظام مبتنی بر سود نیست.

زیرا که حرص به پول ، کالا و اشیا ء باز تاب سرمایه داری  یا سوسیالیزم  نیست  بلکه باز تاب  نظام  صنعتی استو از کارایی و عدم آن در نظان حاکم اقتصادی متأثر میباشد .  فقط این امر میتواند باز تاب  نقش مرکزی  بازار را در تمام جوامع بشری اعم از صنعتی و مصرفی  و سرمایه داری و سوسیالیزم را تعین نماید. در این حالت هر فردی  در رفع حوائج زندگی خود  به بازار وابسته گردیده است .که ما مثالهای آنرا در مورد وابستگی  کشاوزران تخصص کار به بازار برای بدست آوردن مایحتاج غذایی ضرورت  خانواده را ارائه داشتیم.

در چنین جامعه ای  بدون توجه  بساختار سیاسی  ، نه تنها محصولات  بلکه  کار و عقاید و هنر و روح نیز  خرید و فروش و معامله و مبادله میگردد.از همین سبب زایش فساد و اشوب و فتنه در چنین جوامع ای اجتناب نا پذیر است زیرا در این حالت انسانها خلاقیتش را صرفاً بر مبنای پول در آوردن بنمایش میگذارد .

حالا که در مورد بازار توضیحاتی صورت گرفت ضرورت است  تا بطور مؤجز علم اقتصاد نیز  تعریف گردد:

علم اقتصاد:

اقتصاد عبارت از علمی است  که حیات و پدیده های که باعث یک زندگی مرفع در انسانها گردیده و جلوه های  آنرا تفسیر کرده ، ارتباط آن پدیده ها و جلوه ها را  با اسباب و عوامل  کلی ای  که بر آن حاکم است  بیان میدارد . این علم  با بوجود امدن سرمایه داری  - تقریباً چهار قرن – ظاهر گشته  است. ولی ریشه های آن به ادوار دور تاریخ  پیوستگی دارد .

 

سیستم اقتصادی :  

عبارت از اسلوبی است  که جامعه ترجیع میدهد ، در حیات اقتصادی ، و حل معضلات  عملی خویش از آن پیروی کند. از این سبب نمیتوان  جامعه ای را بدون دارا بودن  سیستم اقتصادی  تصور نمود ، زیرا هر اجتماعی  ولو هر قدر کوچک هم باشد  با تولید سروت و توزیع آن  سرو کار دارد و از همین سبب به خود اسلوبی را انتخاب میکند  تا بوسیله آن  عملیات اقتصادی  را تنظیم کند و همین اسلوب است که سیستم  اقتصادی جامعه را معین میسازد .

به اساس خط مشی اقتصادی است که دولت هامکلفیت می یابند تا در حیات سیاسی خویش سیستم های از اقتصاد را که توسط مردم آن قبلاً در قوانین نافذه کشور تصویب شده است  پیش برند.

 

مشکاتی را که افغانستان از سی سال به اینرف تجربه میکند:

موضوع شایسته ملاحظه در افغانستان این است  که به اصطلاح انقلاب سوسیالیستی حزب خلق افغانستان که پیرو جناح ماسکو بود کوشید بعد از کودتای ثور در تطبیق  سوسیالیزم  سروکار داشته باشد . در این پیروزی خود کوشید  بمبارزه طبقاتی  و محو طبقه حاکم  در برابر طبقه محکوم، تشدید  تضاد های طبقاتی را در صورت خواست طبقاتی دامن بزند که این قدرت را از طریق  کودتای نظامی  از دستگاه های حاکمه افغانستان در شرایط  طاقت فرسا بوسیله کودتای ثور  صورت گرفت ، و در واقع این درست  مانند سقوط  رژیم  تزاری  در روسیه  که بوسیله  کودتای نظامی  صورت گرفت میباشد.

در این کشور پیش از این که یک سیستم سیاسی اقتصادی مبنی بر اساسات  سوسیالیستی و یا سرمایه داری قایم شود مردم و بازار و حکومت های وقت یکجا بطرف انارشی حرکت کردند  که حالات سر در گمی موجود، ما حصل گمراهی های دولتمداران  در ظرف سی سال گذشته می باشد. عللی که نتوانسته تا هنوز پیروزی را در کشور بثمر برساند ناشی از تضاد های فکری و عقیدتی یکجا با شرایط جنگ و شرایطی که از بیرون دستگاه حاکمه را  مقهور و متزلزل کرد و چندین مرتبه باعث انهدام آن گردید. و این در حالی است که تضاد های داخلی آنقدر در افغانستان نیرومندی ندارد  تا بتواند به تنهایی  دستگاه حاکمه را ویران سازد . بنا بر این بطور روشن گفته میتوانیم که جامعه افغانستان نه توسط تضاد های داخلی بلکه از اثر مداخلات و دست اندازی های تخریبگرانه نیرو های خارجی و همسایه ها همواره به سقوط مواجه گردیده و در آینده نیز اگر جلو فعل و انفعالات تشخیص شده همسایگان از حالت کنونی گرفته نشود، مستقیماً بالای روش های اداری و مملکت داری و  اقتصاد و بازار و استقلال مملکت تاثیر نا گوار ببار  خواهد آورد که ماحصل آن  دگرگون ساختن  ساخت و ساز دستگاه حاکمه  بعلت شرایط  نا مساعد نظامی  و دست اندازی های خارجی ها  از هم گسیخته شده و این در حالی متصور است که مردم آرزو دارند  تا شکل نوینی از  ساخت و ساز حیات سیاسی را که  مرامهای اقتصادی و عنعنوی مردم را بر آورده میسازد پیاده نمایند.

همینگونه عواملی که بعد از طالبان  دولت تکنوکرات موجوده را در افغانستان پایدار ساخت ، عوامی دیگری که  باعث رخداد های اخیر در کشور گردیده است حالات را قادر خواهد ساخت تا زمینه پیروزی نسل نوی از تغیرات را در کشور رو نما سازد که فهمیده نمیشود تا کدام حد این تغیرات در اینده خواهد توانست وضع  موجوده را اصلاح نماید . چیزی را که در جامعه فعلی افغانستان میشود روی آن حساب کرد این است که جامعه افغانستان اعم از قشر های مختلف خود شان را سوار به امواجی از جریانات تولید و یا توزیع و تحویل کالاهای تجاری میدانند که حیات شان به آن سخت گره خورده است که نیاز این کشور را به تزاید به پیشرفت  سریع  برای پیوستن  به کشور های  پیشرفته جهان را احیا خواهد ساخت .

 

+++++++++++++++++++++++++++

 

 

تأثیرات بازار در تفوق سطوح مادی باعث ایجاد

عواقب ناگوار محیطی میگردد

بخش سوم

 

افغانستان قبل از کودتای ثور توسط یک اقتصاد فشرده از جانب دولت رهبری میشد که عناصر تولید ، تجارت ، اقتصاد و سرمایه  در حد محدود و آرامی قرار داشت . در این نوع شیوه  های اقتصادی که بیشتر به سیاست های خاموش و بسته رژیم  های دیکتاتوری مربوط می شود افغانستان را از یکطرف در نزدیکی با بازار آزاد دور نگه میداشت و از جانب دیگر سیاست های پولی دولت همان سیاست های ابتدایی و عنعنوی ای بود که در طول صد ها سال عاید مجموعی کشور بخزانه پادشاهی واریز میشد و حکومت میتوانست  هر مقدار از این سرمایه های انباشته شده  در بیت المال رابه صلاحیت  خود مصرف نماید .

با بمیان آمدن حکومت محمد ظاهر شاه که در طوالی پادشاهی او   جنگ جهانی دوم نیز بوقوع پیوست نتوانست سیاست بسته و مصلوب افغانستان را باز نماید و دلیل آنهم  اقتدار خانواده پادشاهی بود که کلیه وزارتخانه های مهم  و غیر مهم را بدست خود داشتند و تمایل نداشتند که این شیوه را که محور قدرت خانوادگی شاه محسوب می شد تغیر بیابد که علی رغم جنبش مشروطه اول این کوشش ها بجایی نرسید و یک تعداد از فرهیختگان وطن  روانه زندانها گردیدند. لذا یگان کنش ها و واکنش های پراگنده ملی اگر در مرکز  کشور رخ میداد آنقدر در زندگی مردم تأثیر نداشت و بزودی سرکوب میشد.

از دهه 1310 هجری خورسید به بعدبا ایجاد بانک مرکزی و بانک ملی افغان توسط عبدالمجید زابلی و ایجاد چند تا شرکت های صنعتی در شمال کشور راه برای صنایع کوچک باز گردید که از آن جمله ایجاد فابریکات  پارچه بافی شیر خان خیل در گلبهار ، پلخمری در شمال با علاوه چندین فابریکات هلاجی و پروسس پنبه در شمال از قبیل شرکت های صنعتی اتحادیه شمال در کندز، حضرت امام ، بغلان ، تالقان، و خواجه غار نام برد . این فابریکات توانستند دو وظیفه مرغوب را در گسترش امور اقتصادی بکشایند ؛ اولی تولید و تکثیر و اصلاح تخم پنبه مطابق به مرغوبیت بازار های جهانی ؛ دوم ایجاد شغل در ساحات صنعتی ، کمک به کشاورزانی که پنبه تولید میکردند از طریق سیاست های پیش پرداخت پول جهت تقویه منابع مالی دهقان . این مسایل باعث  شد تا ساحات زیادی در شمال کشور  تحت بذر پنبه قرار گیرد . بعداً فابریکه شکر بغلان محصولات لبلبو را در مربوطات بغلان گسترده ساخت که سالانه بیش از شش هزار تن  شکر خالص از فابریکه شکر بغلان بدست می آمد . عالرغم پیشرفت در این ساحات فابریکه سمنت جبل السراج نیز بفعالیت آغاز کرد . در دهه 1330 وقتی  دولت متوجه شد که پنبه بهترین منبع عایداتی در کشور میباشد آنرا از سیستم شرکت های سهامی خصوصی و بانک ملی و اتحادیه خارج ساخته با خرید یک مقدار سرمایه این شرکت ها را نیمه دولتی ساخت که بعداً به نام  اسپین زر تا امروز نامیده میشوند. در نتیجه ایجاد شرکت های دولتی پنبه و روغن نباتی و صابون وضع مالی کارگران و مامورین شرکت رو به خرابی گذاشت دیگر دولت خود را مانند سابق که برای کارمندان و کارگران خانه ،وسایل رهایشی و معاش کافی را محیا ساخته بود از این امکانات خود را تهی ساخت و در سال 1333 دولت رسماً نظارت این شرکت  ها را از طریق وزارت مالیه تحت کنترول خود گرفت .

تأسیس این شرکت های سهامی در شمال باعث ایجاد  این صنایع در جنوب و غرب کشور  نیز گردید و فابریکات پروسس پنبه در هلمند و هرات نیز بکار آغاز کردند.علی رغم دشواریهای که در انتقالات از اثر نبود سرکهای موتر رو موجود بود پنبه تولیدی  بالا مرغاب به هرات جهت پروسس انتقال میگردید  زیرا مرغاب با داشتن آب کافی و زمین های وسیع و آب و هوای گوارا برای کشت پخته محل مناسبی بود.

این اولین سنگ بنا های اقتصاد  صنعتی در کشور بود که خیلی محتاطانه توسط دولت عملی می شد . با بدست گرفتن  صدارت کشور توسط محمد داود خان مناسبات بین المللی از حالت عنعنوی آن خارج گردید و یکتعداد از دانشجویان  جهت ادامه  تحصیلات عالی تر عازم  کشور های غربی از جمله ایالات متحده امریکا و سایر کشور های غربی گردید که تعداد زیادی از این دانشجویان به  اتحاد جماهیر شوروی جهت  تحصیل در رشته های نظامی طبابت ، معدن ، انجنیری برق و زمین شناسی و سایر شعب به شوروی فرستاده شدند که تعداد زیاد این  دانشجویان در عرصه های نظامی و نیرو های هوایی مشغول تحصیل گردیدند.

در این گیر ودار برنامه های ساختمان سرکهای اسفالت هم در کابل و هم جاده های اتصالی کابل به شمال و کابل بجنوب  غرب کشور الی بندر کشک در  هرات هزاران شغل و سرمایه نو را ایجاد کرد که همۀ آن از کمک های بلا عوض اتحاد شوروی تمویل میگردید . فابریکات برق   آبی  نغلو درونته و ماهی پر با بند های آب گردان  باعث ایجاد  صد ها هزار  هکتار زمین های آبی از زمین های بکر و بایر در  حوالی ننگرهار و وادی هیرمند و ارغنداب گردید که دیری نگذشت افغانستان را از رهگذر محصولات  کشاورزی در حد خود کفایی ارتقا داد . در نتیجه با ایجاد و برنامه ریزی ، برنامه های پنجساله ملی در ختم آن افغانستان دارای سرکهای اسفالت ، پل های مستحکم ،گردیده با محار دریا های کنذرو ایجاد نهر گوهرگان وپروژه آبیاری ارچی و شهروان به صد ها هزار هکتار زمین دیگر در مناطق دهنه غوری ، بغلان ها و کندز سیراب گردیدند . کارخانه سمنت غوری ،ایجاد فابریکات انرجی برق در کندز و بغلان ،انکشاف صنایع تولیدی ذغال سنگ  پلخمری و آشپشته، ایجاد بنادر قزل قلعه که بعداً به شیرخان تبدیل نام یافت ، حیرتان و کشک هرات یا تورغندی  راه را برای تورید و صدور کالا های صادراتی و وارداتی باز نمود . فابریکه کود کیماوی و برق حرارتی بلخ در مزار شریف از جمله کامپلکس های بود که در رشد انکشاف زراعت در کشورو جلو گیری از فرار اسعار بخاطر تورید کود یوریا نقطه عطفی بحساب می آمد که بعداً با ایجاد فابریکات نساجی بگرامی  میدانهای رقابت پارچه بافی در کشور عملاً ایجاد گردید . فابریکه پشمینه بافی کندها و  پروسس میوه آن  نیز قابل یاد آوری است .در آن سالها دولت با ایجاد  کارخانه های خانه سازی مجتمع های بزرگ و موزون  رهایشی را بنام مکرویانهارا بکمک  وجوه مال  اتحاد شوروی، در کابل ایجاد و بر پایه تکمیل رسانید که دارای سیستم های فاضل آب و مرکز گرمی و پارکهای سبز میباشد که  تا بحال در کابل نظیر آن اعمار نگردیده است. همچنان عمارات کامپلکسی دانشگاه کابل از طریق کمک های انکشافی ایالات متحده آمریکا در سال 1344تکمیل و به بهره برداری سپرده شد که شامل چهارده دانشکده میباشد. در آن سالها دولت مقادیر هنگفت سرمایه خودرا صرف ساختمانهای نظامی خویش کرد که شامل میدانهای هوایی  شیندند و دهدادی در مزار شریف و بگرام در پروان مجهز با پیشرفته ترین هوا پیماهای جنگی از نوع جت با سیستم های مدافعه هوایی پیشرفته شدند . همچنان با ایجاد چند قول اردو در کابل و کندهار و جلال آباد نیرو های زمینی کشور با تانک های تی 35و تی 62 مجهز گشت که بعداً در زمان اشغال کشور توسط شورویها تعداد زیادی از تانک های تی 75و خود رو های زرهی با مانور قوی داخل اردوی افغانستان شد . افغانستان با دارا بودن اردوی قوی توانست در سالهای ایجاد پاکستان ثبات را در کشور حفظ کند و کنش ها و واکنش های پاکستانی ها را همواره در نطفه  خنثی و اعمال و امیال خرابکارانه آنکشور را در حد صفر قرار داه بود که به این حساب میتوان گفت که افغانستان در آن سالها  امکانات و توانایی های رزمی چشم گیری در مقایسه با همسایه های شرقی و غربی خود داشت . افغانستان باوجود اینکه از رهگذر ورود کالا های تجارتی که از بند کراچی و از طریق  پشاور و  و کویته داخل کشور میشد سیاستی را در پیش داشت که هرگز پاکستان مجال این را نمی یافت  که مانند حالا سیاست های خصمانه اقتصادی را تحمیل نماید حتی در یک موقع ایکه حکومت سردار محمد داود خان اعلان حالت فوق العاده جنگی را داد در ظرف دو روز بصد ها هزار سپاهی احتیاط خود شان را برای دفاع از وطن به نزدیکترین مرکز نظامی و حکومتی رسانیدند که این عمل باعث شد تا پاکستان خودش را در مقابل افغانستان جمع و جور کند و نیرو های دفاعی این کشور را دست کم نگیرد.

سوال عمده در اینجاست که علی رغم اینکه مملکت نهایت فقیر بود  اما از یک امنیت فوق العاده برخوردار بود لب بلب خون نمیشد و قانونمندی در تمام ارکان دولت حاکم بود و فساد اداری اگر هم وجود داشت بسیار کم و ناچیز بود . این حالت تا سال 1357 که کودتای کمونستی برهبری  حفیظ الله امین ، نور محمد ترکی و ببرک کارمل با تبانی روسها در کابل صورت گرفت و زمام اختیارات مملکت بدست اشخاص بیکاره و بی تجربه افتاد در ظرف سه ماه تمام داشته های  اقتصادی آرام آرام بطرف نابودی میرفت . علی رغم خونهای زیادی که در کشور ریختانده شد  دولت خلقی نتوانست  اقتصاد سوسیالستی یا سنترالیزم دیموکراتیک را در عمل پیاده نماید . برنامه های اصلاحات ارضی  که توسط فرمانهای شورای انقلابی و اسلحه کلیشنکوف  نافذ شده بود  ارزش خود را از دست داد زنانیکه به سه صد روپیه در معرض نکاح های انقلابی قرار گرفته بودند از شوهران شان جدا شدند و به فامیلهای خود پیوستند و بعوض اینکه دروازه های عبادتخانه ها بسته شود مردم  دروازهای کاخهای حزبی را شکستند و سوختند . ده سال آتش جنگ ، بمباردمان ، حبس و اختناق باعث شد ملیونها نفر بمهاجرت بروند و جلای وطن اختیار کنند که در نتیجه قوت الظهر نیرو های  باز دارنده نظامی به مجاهدین تکیه کرد و دولت هر روز چه در ساحه بین المللی و چه در داخل کشور به تنگنا قرار گرفته بود.اما زمانیکه قوای اشغالگر پاکستان در زمان دکتر نجیب الله حملاتی را در ننگر ها و گرده غوث و سرکانی راه انداختند سپاهیان افغان با باختن جانهای شان پاکستانی ها را از دیوار های جلال آباد به تورخم بعقب راندند که نباید تاریخ این شهامت جوانان این کشور را فراموش کند.

از جنگها و دوره اختناق ها و جنگ های داخلی که در مورد آن بیشتر گفته شده است می گذریم و از  حملات امریکا به افغانستان و نشست بن شروع میکنیم :

نشست بن :

در این نشست که با قوت الظهر جامعه ملل مخصوصاً کشور های غربی از جمله امریکا دایر شد  راه را برای یک تغیر وضعی در افغانستان که باعث انتقال قدرت از مجاهدین به دولت موقت و از آن بعد به حکومت گذرا و انتخابی میشد واگذار گردید در جریان حکومت  موقت و انتقالی یا گذرا  قانون اساسی کشور در یک جو شکننده تحت فشار فوق العاده جامعه جهانی از طرف شبه وکلای تسوید قانون اساسی به تصویب رسید شبه وکلا بخاطر اینکه این ذواتیکه برای تسوید و تصویب قانون اساسی گرد هم جمع آمده بودندوکالت شان توسط  انتخاب مستقیم ملت نشده بود و اکثر این وکلا از طریق سازمانهای امنیتی ملل متحد در ولایات انتخاب و بکابل اعزام شدند. چون این قانون که توسط وکلایی که پسانتر ها بنام لویه جرگهاضطراری مسمی شد جنبه مردمی نداشت و از جانبی اکثر اعضای این جرکه تمایل نداشتند تا این قوانین  بتصویب برسد لاجرم ملل متحد فشار فوق العاده را بالای شاملین مجلس وارد ساخت که  بحث در موارد ماده های قانون اساسی که بوقت زیادتر نیاز داشت صورت گرفته نتوانست . علی رغم این مشکلات قانون اساسی افغانستان که خام کوک آن قبلاً از سوی جامعه جهانی تیار شده بود از طرف وکلای ملت به تصویب رسید و بعد از دهه قانون اساسی سال 1344 این اولین مرتبه بود که افغانستان  دارای قانون اساسی به سیستمی که در آن تمایلات تمام ادارات و موسسات اجتماعی ، حقوقی و سیاسی افراد و اشخاص در نظر گرفته شده و در آن حد و حدود حکومت و مردم و شیوه های زندگی سیاسی و اقتصادی و عقیدتی مردم تعین شده بود که در نظام اقتصادی قبول شده سیستم یا نظام اقتصادی بازار در نظر گرفته شده است . که حالا من میخواهم  این سیستم اقتصادی و خوبی ها و کاستی های آن را مطابق به خصوصیات مردم افغانستان و جوامع  و موسسات جهانی کار و سر مایه مورد دقت قرار دهم :

ادامه دارد

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++

 

بخش دوم

 

در بخش اول قسمتی از شروع  بحرانهای  پیهم و پیوست افغانستان را که تماماً هویت ملی  کشور ما را  خدشه دار ساخته ، با ریزش بحرانهای زنجیره ای پشت سر هم  اشاراتی موجز از موج خیزی های این نا هنجاریها داشتیم.

آنچه که قابل مداقه است این موضوع میباشد که ما بد بختانه  در عصر  تردیهای بزرگ ، دوران سرگشتگی انسانها قرار می گیریم که کوچکترین نور معرفت در فرا راه انسان روشنی نمی افگند ؛ دورانیکه انسانها دگر همدگر شان را در آغوش  نمیگیرند و بجز «خود» کسی را دوست ندارند. و این انسان تنهای  سده ما، باوجود داشتن صد ها نعم مادی و تسهیلات آسان گزار زندگی، بازهم  در مقابل از دست دادن ارزشها چنان ناکام  مانده  ، که دیگر نمیتواند در این کوره های تاریک  ره بسپرد.

قسمی که دیده میشود هر روز بصد ها رویداد نا خوش آیند و جانکاه در این کشور بالاخص و در جهان بالعموم  رویکش درد ها و نداشته های مارا صد چندان بمصیبت می آلایاند ،دیده میشود که پس از هر  رویدادی که بوقوع میرسد ، انبوه  پرسش ها و ناباوری راهی راکه ما انتخاب کرده ایم ، قد علم کرده و با سماجت  خواهان پاسخ بهر کدام آن میگردد. تجارب تلخ و ناگوار از نیم سده به اینسو ، از همان آغاز  با پرسش  ساده  همزمان سخت تردید آمیز با شکاکیتی که تا دوره جنون پیشروی میکند گره های محکمی دارد.

هیچکس نمیداند« پس از این چه خواهد شد؟»   زیرا ما در حیات سیاسی خود تجربیات  انبوهی از انقلابات سرخ و سفید وسیاه را که همۀ آن جنبش ها رهایی انسان  شکست خورده و عقیم  مانده را نوید میداد ، دیدیم که همۀ  آنها سرفصل «شروع بدون ختم » را در رویکرد نشان میدهد و نتیجۀ آن استنتاج  رویکرد های ذهنی  و از پیش تعین شده برای تلاش برای یک آینده مصئون را کاملاً از ما می گیرد.

این رویداد ها به اندازه ای بار قوی داشته اند که کلیه رشته های  وصل شده در تراوشات مغزی انسان را به اختلال  دائمی مواجهه ساخته است که همه گونه نشاة زندگی از قبیل :آرزو های سودایی، رؤیا های جوانی ، ارمانهای مست کننده ، سر انجام در مقابل این خط قرمز توقف میکنند  و در خود فرو میروند و مانند نقش دایره های روی آب قبل از اینکه بساحل تماس کنند میمیرند، و این طور وامینماید که هر آغاز  گاه جدید  ، ناگزیر از مصاف با آن است و اینجاست که ما تشنه دست یابی  به پاسخ  این پرسش  هستیم که: «چه خواهد شد؟»

میگویند  ملتهای خوشبخت تاریخ ندارند و دورانهای سعادتمند فلسفه ندارند، زیرا تاریخ و فلسفه از آنجایی آغاز می یابد  که خوشبختی پدرود میگوید. 

افغانستان بخاطر یکدست نبودن  و از دستی بدستی گشتن به فراموشی سپرده شده بود که  هویت ملی ما با موجودیت سیاسی ما در طی سالیانی که طالبان و دگر ها حکومت میکردند  ما  را از ملت شدن به بیراهه کشیده بود ند که فراموشی این هویت در دهکده جهانی سده های بیست و بیست ویکم نیاز مند این  بود  تا اندیشه زمانه خود را عوض کنیم و خود را در بین کشور  های جهان چنانیکه بودیم در یابیم  و تا از آن خیلی دور نشده ایم به آن دست یابیم که در این کار تجاوز آشکار ایالات متحده امریکا ما را مجبور ساخت تا سرنا را از جانب  پهنی آن ننوازیم  و از مجرای درست آن بنوازیم تا دنیا  صدای ما را بشنوند.

 اکنون  روی  استواری و نا استواری حرکت  های  دولت مردان افغانستان که برای  حل مشکل و مناقشه  غیر قابل حل افغانستان  در« بن» فراخوانده  شده بودند  دنبالۀ این بحث را می گشاییم:

به عقیده «ژورژ پلستر» در:« اصول مقدماتی  فلسفه» ما باید از اندیشه زمانخود مان  استفاده کنیم ، در آنصورت است که بما می آموزند تا سرنا را از سر پهن آن  ننوازیم و کافی خواهد بود به سادگی دست کمک دراز کنیم  تا میوه دانش بشری را از درخت  معرفت بچینیم ، تا در نتیجه چیدن این میوه های فرح بخش ، به زندگی ای دسترسی یابیم که بما می آموزد تا در پراکسس زندگی چگونه از داده ها استفاده وافی نماییم.

قبلاً گفتیم که امریکا غیر قابل پیشبینانه در یک شب سیاه  حریم افغانستان را از طریق دستگاه های بالستیکی خویش از  خلیج فارس مورد  تعرض قرار داد . این حملات بعداً توسط  طیارات  بی 52  فضای افغانستان را مورد پوشش قرار داد که  امریکا با این عمل خود هم غرب و هم سازمان ملل را به سر گیچه فرو برده بود و  دوستان طالب خود را که در افغانستان  قدرت دولتی بدست شان بود به  تعجب وا داشته بود زیرا آنها هر گز  آرزوی این را نداشتند که قوا و دوستان خود ساخته خود را  از صحنه کنار بزنند . وقتی  بوش و دولت امریکا خواهان استرداد بن لادن از ملا عمر و دولت طالبان شده بود طالبان هرگز به این امید نبودند که بواقعیت مورد بی مهری    امریکا  و  مواجه با  آتش صقیل آن دوستان« روز پلۀ»  خود خواهند شد؟

در روز های اول حمله به افغانستان ، طالبان به این  موضوع پی بردند که امریکا مسرانه در صدد است تا طالبان را در هم کوبد و شاید هم آنها از طریق رهبران بلند پایه خود این امر را دریافت کرده بودند که باید  افغانستان را ترک بگویند، لذا مقاومتی از سوی طالبان صورت نگرفت و صرفاً نیرو های کمکی پاکستانی از گروه  تحریک  صحابه برهبری صوفی محمد  خود شان را قبل از روز های اشغال به صفحات شمال وخصوصاً شهر مزار شریف که در نزد پاکستانی ها و هم طالبان شهر استراتیژیک بود با سلاح های ابتدایی(تفنگ دانپر ، کارد و سیلاوه ) خود را رسانیده بودندکه بلکه جهاد کنند، که تعداد زیادی از این  ها در مقاومت  علیه نیرو های امریکایی در یکی از مدرسه های دخترانه  شهر مزار شریف مورد آماج  خیلی دقیق  هواپیما های بی 52 قرار گرفتند که  تقریباً کلاً نابود شدند؛ این در حالی بود که طالبان در شهر کندز از خود مقاومت جدی نشان داده بودند که توسط نیرو های مقاومت شمال خلع قدرت  گردیده و حدوداً سه صد تن آنها به قلعه جنگی در دوازده کیلو متری شهر مزار شریف انتقال داده شدند که بعداً آنها قلعه جنگی و محل بازداشتگاه خود را زیر کنترول خود آورده   روز ها ی زیادی آن منطقه را در حصار خود داشتند از جانب دیگر نیرو های مقاومت شمال که  جدیداً بزرگترین رهبر خود احمد شاه مسعود را در  خواجه بهاءالدین  تخار در یک حمله  تروریستی بتاریخ  نهم سپتامبر یعنی قبل از  حمله یازدهم سپتمر در شهر نیویارک از دست داده بودند تجدید قوا  و تحکیم فرماندهی کرده  با همیاری سایر قدرت های موجود در افغانستان ، در کلیه نقاط کشور ، شرق و شمال و جنوب و غرب  با پشتیبانی نیرو های هوایی امریکا  کشور را در ظرف چند هفته محدود از وجود طالبان پاک کرده و مظفرانه وارد کابل پایتخت افغانستان شدند.

امریکاییان که از طریق هوا و سقف خانه وارد خاک افغانستان شده بودند بخاطر خوشنودی مردم افغانستان شبانگاهان از طریق هوا  نان و لباس بمردم می  ریختند ولی این خوشنودی هرگز نمیتوانست بمردم میسر شود ، زیرا مردم افغانستان  که در قبال  آزادی کشور بهای زیادی را پرداخته بودند هر گز  حاضر نبودند  رهبری امریکا را بپذیرند و خود را از چاله بچاه بیاندارند؛ لذا امریکاییان مجبور شدند علی رغم بد بینی های که ناشی از  طرز بر خورد امریکاییان با مسلمانان جهاد گردر ختم جنگ سرد در افغانستان و جهان بود، خواستند با  دولت نو بنیاد  سراپا مسلح که برهبری مقاومت شمال اریکه قدرت را در دست داشت کنار بیایند و از همین سبب  برای قانونی ساختن حضور خود در افغانستان نیازمند وقت و زمان مناسب بود و برای اینکار امریکا همیاری سازمان ملل را در بر قراری ثبات در افغانستان را پیشنهاد کرد و بعداً نشست بن  آماده گردید . منظور از این نشست این بود که یک حکومت گذرا به رهبری عناصریکه با امریکا همفکر  هستند از رهبران  پیشین  افغانستان و تکنوکراتهای غربی و جهاد گران افغانستان تشکیل گردد که در یک فرصت مناسب قانون اساسی کشور نیز مطابق به تقسیم اوقات  قبول شده تدوین گردد و راه برای تشکیل حکومت انتقالی و بعداً انتخابی و انتخابات  شورا های ولایتی و پارلمانی  نیز عملی گردد.

این قلم می کوشد تا پايه ها و عوامل  وموضوعاتي را در مورد رخداد هاي مثبت و منفي در کوران  افغانستان قبل از موافقتنامه بن و بعد از آن اوضاع را در کشور تحت مداقه قرار داد ، عوامل روشن و تاریک آن را باز گو کند.

زمانیکه پای ملل متحد و قدرت های بزرگ در افغانستان کشیده شد، مردم بر این باور بودند که از اثر مساعی  کشور ها و فیصله های نشست بن  حکومتی در کشور  ایجاد خواهد شد که راه را برای انکشاف و جبران خرابی های ناشی از جنگ باز میگرداند . چرا که جامعه جهانی تصمیم داشتند افغانستان را تبدیل بیک کشور  مستقل و رو به  انکشاف سازند . در نشست بن طرفداران شاه سابق ،  شخصیت  های جهادی ، تکنوکراتهای سابقه با پافشاری ملل متحد و کشور میزبان (المان) میخواستند نتیجه نهایی از این نشست  بدست بیاید ؛ ولی قسمیکه بعد ها دیده شد از اثر بمیان آمدن یک دولت نا کارآ(موقت) و موجودیت عناصری بدون تعهد و مال اندیش برای خود نه برای پیشرفت و شگوفایی مملکت نتیجتاً ما توانستیم نظام «فرسوده سالاری» گذشته را با تغیر نام از (شاهی) به (جمهوری) حفظ کنیم که این حالت کشور را مواجه به لشکر کشی های بی موجب ، ایجاد فقر  مردم سوز در تمام  مناطق کشور بشمول پایتخت افغانستان ، نا امنی های ملی و منطقوی ، تدوین قانون اساسی کشور که در متن خود نا همگونیهایی را که بعضاً باعث منازعات بین دولت و پارلمان و مراعات (نقض)نشدن آن  از جانب بلند پایگان و ابهاماتی که در آن وجود داشت علی رغم آن، راه را برای توسعه دیموکراسی در کشور تحت  دکتورین  بازار آزاد در کشور باز  گذاشت . اما از انجایی که  کشور ما یک منطقه تازه از جنگ برخاسته بود نتوانست بنا بر ملحوظاتی که در دست دولت مردان خودی نبود نتوانست کمک  های انکشافی را حسب دلخواه خود  پیشنهاد و آن را در انکشاف منابع سکتوری خود  پیاده نماید که یکی از عوامل مهم و دلگیر کننده که همواره سد راه پیشرفت بوده است دوام جنگ و انکشاف کوچه بکوچه آن از یک منطقه بمنطقه دیگر میباشد که در نتیجه ما باوجود امکانات وسیع اقتصادی و امنیتی و نظامی و سیاسی  نتوانستیم »سرنا» را از سر باریک آن بنوازیم؟

در این گیر و دار دست  توطئه و تخطئه که هیچ مرز و ملیتی را نمی شناسد دراز گذاشته شده بود که آنها به لطایف الحیل توانستند در صفوف نیرو های سازنده نفوذ نموده  پیش از آنکه  علاج کار این ملت بیچاره شود آنها علاج  کار خود شان را کردند و در نتیجه این توطئه ها به هزاران ملیون دالر بدون انکه موثریت  اقتصادی در زدایش فقر کلی داشته باشد حیف و میل گردید . اینها را دیده  مامورین و مواجب خوران دولت نیز با تقلید از آنها در چوکات های کاری  فساد را بقدر غیر قابل باور گسترش دادند . در نتیجه در بین مامورین دولت ربقه طاعت  و رقبه اطاعت هر دو کمرنگ شدند .

این مسایل باعث آن شد تا وحدت و یکپارچگی  کشور  دستخوش زوال  شود و نتیجه آن شد که کارداران و سرداران کار گزار(مامورین ارشد دولتی + مشاورین ارشد و غیر ارشد)، درارکان دولت  به سبب استغراق  در لذات دنیوی ، با ارتکاب منکرات  در امورات دولت اهتمام ورزیدند که در نتیجه بساط  دولت و مردم  از اثر سوء پیش آمد قطع گردید . همه میدانند که گسترش توطئه و تخطئه علیه منافع ملی کشور بعد از  آزاد سازی شان از دست طالبان و پیش از آن از دست  دولت خلق چه عواقب نا مطلوبی را در سرنوشت کشور بار آورد .

باید اذعان داشت که تئوری تخطئه و توطئه حتی در بسیاری از کشور های پیشرفته جهانی بخاطر بدست آوردن منابع و منافع جدید ، در افغانستان نیز اولاً توسط امریکا و بعداً توسط سایر قدرتهای جهانی در این پیش منظر تاریخی قابل شناخت میباشد:

·          مرحله جهاد افغانستان

·         مرحله کامیابی مجاهدین و سپاریدن آن (کشور) بدست عناصر جهادی

·         بی ثبات سازی کابل پایتخت کشور توسط راکت بازیها از اطراف کابل(حزب اسلامی)

·         قطع خطوط مواصلاتی از مرکز به اطراف کشور (توسط تمام نیرو های درگیر)

·         ایجاد شبح حکومت های محلی در ولایات و ایجاد بی نظمی توسط شان (وجود حکومت های کوچه بکوچه و شهر بشهرکه برای خود بانک نوت نیز چاپ کردندو بقول معروف «سکه  ضرب زدند» و عاملین چاپ بانک نوت ها اکنون در ستیغ قدرت، در دولت موجود قرار دارند.

·         ایجاد ارتش طالبان و پست ساختن تمام نهاد های مدنی و اجتماعی و فرهنگی توسط آنها .

·         حمله یازده سپتمبر ، بهانه ای برای فراخوانی قشون امریکا در افغانستان در زمان حکومت بوش.

·         براه اندازی سی وشش هزار ماموریت جنگی فضایی، زمینی ، و بحری در اولین تجاوز نظامی امریکا در افغانستان و از بین بردن  بارکها، مراکز تجمع جنگ افزار های که از حکومت نجیب، ربانی و طالبان بشمول مراکز پیشرفته رادار ها بمنظور مدافعه  فضایی افغانستان تا هنوز موجود بود باعث این شده است که امروز دولت افغانستان سوگمندانه بطرف فعل و انفعالات چتر بالها و  هوا پیما های که داخل حریم افغانستان در آمد ورفت هستند با سوء ظن و بی خبری بنگرند،آیا اینها از پیامد های تئوری توطئه نمیباشد که در این کشور احمال گردیده است؟

·         امریکا عوض اینکه لانه های فساد مافیای هولناک ترور را در امریکا و پاکستان کشف کند و چرخ آن را بشکند بخاطر شکستن یک کشوری که بیش از ده هزار کیلو متر از آن فاصله دارد از ماشینهای جنگی خود در این  کشور استفاده وافی نمود.

همه میدانند که کشته شدن مردمان و خانواده های ملکی که هر گز در جنگ اشتراک نداشته اند از طرف سربازان ناتو و بمباران های  نظامی توسط طیارات شان جزئی از برنامه های تئوری توطئه میباشد.

تئوری فساد بر انگیز توطئه نه تنها در شئون نظامی  افغانستان تاثیر های هولناک ونا مطلوبی را گذاشته است بلکه تمام نهاد های این کشور را که همیشه شکل صلح آمیز داشته بجان هم انداخته اند چنانچه با پالیسی های " جندر" که یکی از شعبات  تئوری  توطئه میباشد نظامها و ساختار های خانواده افغانستان را که به اساسات دین اسلام و فرهنگ محلی استوار هستند  همه را فاقد اعتبار و کمرنگ ساخته است به قسمی که حالا در اکثر  خانواده ها که بیشتر ار این خط پیروی کرده اند هیچ نوع آرامشی  وجود ندارد و امروز اکثر زندانهای افغانستان از  بانوانی پر شده است که سابق در خانه های شان زندگی میکردند. دامن زدن به بد دامنی و فساد های اخلاقی را نام می مانند "جندر" .

این تئوری توطئه در مورد حکومت داری  با عاملین خود قانون اساسی کشور ما را تغیر دادند که به اساس این تغیر همه داشته های نظام مالی  بیت المال بخاطر نظام بازار در زوال موجودیت قرار گرفت و همه به گروه های مافیایی گونه فروخته شد و درست به ملت توضیح داده نشد که وجوه حاصله از این پولها بکدام راهها مصرف شد.

تئوری توطئه به اعداد  نجومی سرمایه را از  طریق مدیران خود در افغانستان وارد و واپس این پولها را به ایادی های  خود شان  و بجیب آنها ریختاندند که افغانستان از آن از گاو غدود را نصیب شد.

قسمیکه دیده میشود همین طئوری به قوت الظهر خود باقی مانده است و هر روز ما شاهد این هستیم که فرصت طلبان و دزدان سابق با  حلقات مافیایی دست بدست هم داده در تمام کشور بنام طالب  ایجاد نا آرامی میکنند و همه روزه  دها واقعه دلخراش که انگیزه های خرابکاریهای سازمانیافته است  در شهر ها و در کوچه و بازار کشور باعث قتل و ارعاب مردم میگردد که نمیتوان بجز این واژه «شروع بدون ختم» نام دیگری را به این حالت گذاشت.

در مبحث آینده در مورد استقرار بازارآزاد  و انواع ناسیونالیزم شونستی و افکار قهقرایی بحث خواهیم داشت.

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++

بخش نخست

پیشینه تاریخی

 

قول معروف است که میگویند آب از روی کاسه خورده میشود. و این کاسه هویت هر انسان و هر  تبار و طبقه و قوم و نژاد است . خداوند در قرآن کریم فرموده است : که من  گروه گروه  انسانها را خلق نمودم تا از آن شناخته شوند. ولی امروز مخالف حکم سریح قرآن می بینیم  انسانها از گروه ها نه تنها بخاطر شناخته شدن همدگر کار نمیگیرند بلکه گروه بندی را وسیله تفاخر و بر تری بالای یکدیگر دانسته و بخاطر  کشتن و قلع و قم و بی مقدار  نشاندادن همدگر استفاد میکنند.

در چهل سال پیش زمانیکه این هویت مورد دستبرد  رقابت های جهانی و سیاست های بین المللی در منطقه قرار گرفته بود ، جوی های از خون درهر گوشه  کشور جاری شد که از اثر آن ملیونهای دیگر در دربدری و سرسام گرفتگی به کشور های بیگانه  مهاجر شدند و عده ای نیز در جنگ ها عزیزان  خود را از دست داند که حتی فرصت پیدا کردن سوگواری را نیز نیافتند .

حال به این سوال جواب داده شود که: همۀ این رویداد های خون آلود  برای چه بود ؟ برای چه ماکه یک  کشور غریب اما با آبرو و با عزت در میان همه کشور هاقد بر افراشته بودیم همه چیز خود را از دست دادیم ؟ خانواده ، تبار، عقیدت داشته های معنوی و عزت نفس انسانی ؟ همه این ها در بازار های خدعه و فریب سیاست های  شرق و غرب به مناقصه و بیع گذاشته شد ، با از دست دادن عقاید ناب دینی و انسانی (کلتور ، فرهنگ، عادات پسندیده، مردانگی، شجاعت) ، وطن ما رانیز گرفتند ،با از دست دادن آن عقاید و اعتبارات فرهنگی ما دستخوش تغیر آنی  و مکابره قرار گرفتیم که حتی در بعضی موارد کار های ما برای ابنای ما ننگ محسوب میشود و اما برای عده ای بیزار از انسانیت و شرافتی که بایسته یک انسان میباشد «بیهودگی »تلقی می شود؛ آنها از خود می پرسند غیرت و بزرگواری و انسانیت یعنی چه؟ بگذار جیب ما از پول و شکم ما از نعم مادی پر باشد  . در بین شهر ما کوچه ها و محله ها موقعیت های جدیدی یافتند ؛ مردم به  حزبی و بی طرف، انقلابی و مرتجع حد بندی شدند. سر انجام انقلابیون با لای مردم پیروز شدند مردم از خوش باوری در پای تانک ها و تخت های روان شان گل ریختند و دختران با لباسهای حنایی  صحنه های شان را رنگین و مجلل ساختند ؛ اما  انقلابیون در عوض بالای مردم (مرتجعین)  از بزرگ منشی آتش و خاکستر بمب و خمپاره ریختند و به این ترتیب  خانواده ها فرزندان  شان را قربانی و خانه های شان را ویران شده  یافتند .

گروه های که خود شان را حکومت میدانستند، بخاطر اینکه انقلابی بودن خود را ثابت کرده باشند مردم   را به گروه های سمتی و منطقوی تقسیم کرده ، هوشیارانه و محیلانه مردم را با سلاح های کشنده یکی بمقابل دیگری بهم انداختند ؛ سرزمین های پکتیا را  توسط کندزی ها و کندزی ها را توسط بغلانی ها و مزاریها را  توسط  جدرانی ها  و پکتیانی ها را توسط هراتی ها و فاریابی ها بگونه مثال خراب کردند ، بنام ملیت های برادر کشوری را که دارای یک محوریت  ملی بود به قوم های کوچک پشتون و تاجک و فارسیبان و هزاره و ایماق و ورته بلاقی و قمچاقی و کندهاری و نورستانی و امثالهم تقسیم نمودند . بهر قوم بصورت جدا گانه گفته شد  تو از همه بزرگتری و بهتری! باید آن دگری را که سالها ترا نفی کرده است هر گز نپذیری و اگر اینبار در مقابل  آنان  سکوت کنی قرنها دهنت دوخته میشود . این ملعبه ها  خانه بخانه گشتانده شد و مردم را سرشار از هویت های افتراح  آمیز پر طمطراق و دروغین ، جعلی و صد پارچه گردانید و از آن گذشته بنام مسلمان و غیر آن جنگ ها چاق شد و طیارات دشمن هر روز بصد ها تن بمب را بالای خانه های مان می افگند که در نتیجه قوم ما در یک  مدت کم  دارای ملیونها  معیوب و بیوه و بی خانمان شد .

آنها حتی بخود شان نیز رحم نداشتند باوجویکه انقلاب شان را از نوع بر گشت ناپذیر میدانستند یکی دیگر خود را بر سر رهبری باچاقو چماقو بالشت کشتند و از بین بردند که ما نمونه های آنرا میتوانیم در کتاب ظهور وزوال حزب دیموکراتیک خلق اثر  دانشمند فرهیخته جناباکادمیسین دستگیر پنجشیری بیابیم.

همچنان در عملیات  های سرباز گیری ها و به اصطلاح خود شان جلب و خذب سربازان ما را از کوچه ها و پس کوچه های شهر و روستا ها قهراً فرا میخواندندو به زور جمع میکردند تا باشد که در  فاریاب و یا در  خوست و ارگون و  کندهار و بامیان و تخار  بجنگیم و برادران هموطن خود را نابود کنیم و خود نیزکشته شویم و هیزم این جنگ باشیم .

ولی مردم ما  واقعاً بخاطر فرار از بی عزتی پا به هجرت نهادند و از این  پس  صف های جنگ  مشخص تر و قوی تر شد ، به اصطلاح در  نتیجه دوصف ملحد؟ و وطن پرست باقی ماند ؛ ملحدین؟ را  امپریالیزم  شوروی تا دندان مسلح ساخته بود و مسلمانان  بخاطر بدست آوردن هویت و وطن و عزت خود مجبور بودند خود شان را دردیار هجرت در دهلیز های آی اس آی پاکستان بمعرض معامله قرار دهند تا در مقابل سلاحی بدست آورند و با آن بجنگند وهموطنان ملحدشده  خود را از بین ببرند و شهر و ده را عاری از سقف و دیوار سازند .

هر چند اندیشه جهاد گران افغان این نبود که کشور شان را ویران سازند و این تلاش صرفابخاطرً آزادی کشور و نجات دین از دست مارکسست ها بود اما در آن گیر و دار که میدانهای جنگ  توسط  ارتشیون بیگانه  جمع و جور میشد ،پاکستان  همیشه میکوشید تا خطوط اساسی جبهه جنگ را با ویرانی و خارج از قوانین جنگ، در کشور ما تعین و نقش آندازی میکرد . هر قدمی که به وحدت و یکجایی مردم گذاشته میشد  پاکستانیها بالفعلآن حرکات را خنثی ، در مقابل گروهبندیهای  دیگری را با ازدیاد مواجب جهاد از پولهای باد آورده غرب علاوه میکرد وباوجود این همه مفاهیم و  چیز های که ما از دست دادیم مجاهدین ما توانستند، وطن را از کمونست ها بگیرند و نگذارند که پاکستانی ها بر رغم اینکه در مسجد پلخشتی کابل نماز شکرانه بخوانند داخل وطن ما گردند. باورود مجاهدین بکابل، دولت کمونستی  مجبور شد اضمحلال خود را اعلام و بدنه   خود را به مجاهدین  رسماً تسلیم دهند. ولی اوخ وصد افسوس  که این ظفرمندی و ارمان، دولت مستعجلی بیش نبود، زیرا دیری نپایید که این پیروزی به جنگ های کوچه بکوچه و خانه بخانه تبدیل شد . مردمانیکه از  هجرت آمده بودند یکبار دیگر مهاجر شدند و دور از وطن گردیدند .

آن عناصر و جوانانیکه میخواستند  بخاطر شگوفایی محرومین  این کشور   سعادت را از  طریق احمال  مساوات باهمی یعنی مرکزیت دیموکراتیک در کشور پیاده نمایند، در ارمان شان ناکام ماندند ، زیرا اهداف نیک آنها توسط راهکرد های خائنین و  اجنت های بیگانه و سلطه گرا های مزدور پل اطمینان و اعتماد بین مردم  را شکستند و ضربات خورد کننده خود را به  معنویات و اعتقادات مردم وارد آوردند که در نتیجه کارها را خراب کردند .زیرا در کشور کاملاً سنتی افغانستان آنان پیره زنان هفتاد ساله را به کورس سواد آموزی جبراً فرا خواندند و این در حالی بود که در کشور، در هر پانزده هزار  نفر یکنفر به سویه لیسانس  و شش فیصد  بکلوریا موجود بود .

انقلابیون ما بخاطر شکوهمندی انقلاب فرهنگی شان، دختران  را بخاطر تامین عدالت  جنسی و انقلاب نام نهاد فرهنگی در مقابل بیع سه صد افغانی توسط فرمان های ویژه شورای انقلابی به دست دلالان عرض و ناموس در بازار های مکاره کشیدند و زمین های  شخصی مردم را به بی رویه  ترین طریقه تقسیم کردند . این جنگ های خودی که دست قوی عناصر بیگانه در آن موثر بود چندین سال ما را کوچه بکوچه  کشتند و دارایی های ما را در معرض غارتهای زنجیره یی قرار دادند . از همین  غارتها نسل جدیدی از زور مندان و سرمایه داران  که از قدرت سلاح و مهمات کافی نیز بهرۀ وافی داشتند بمیان آمدکه این نسل تا هنوز مانند سدی فولادین در مقابل هر آنچه حقانیت و قانونمندی است استاده هستند و هر معامله ننگین توسط همآنها صورت می بندد . 

 عاقبت امر  شهر هابه شمول کابل ویران شد ، راه ها و پل ها یکی بعد دیگر تخریب گردید، مکاتب و تحصیل گاهها به آتش کشیده شد و همین ملت بهم فشرده که در طول  هزاران سال با هم در صلح و همسایگی نیکو زندگی کرده بودند  بجان هم افتادند و هیچکس نمیتوانست از کس دیگر در کوچه و یا قریه خود در امان باشد و بیرون از آن برود و یا کاری را انجام دهد ؛ به این ترتیب همگی  به بلای مرگ و  چور و چپاول مبتلا میشدند . مردم و خانواده ها در این نوع جنگ  ها بهترین عزیزان خود را از دست دادند و عاقبت هم پاکستانی ها بخاطری که مردم ما را درس نوی داده باشند  طالبان پاکستانی را به این سر زمین گسیل ساختند تا دین نوی را  ترویج کنند که مغایر به اساسات دین اسلام که مدارا و عطوفت از شاخصه های آن  است میباشد. و دیدیم آنچه را که نه باید می دیدیم .

تا شبی که امریکابدون مجوز قانونی بما بمب افگن های خود را پرتاب کردند، و فردای آن که فرصت طلبان که به پیرهن نمی گنجیدند، از خوشی همدگر شان را به آغوش می کشیدند تا سلطه جدید را بهم  مبارکی داده باشند. امریکاییان  ظاهراً ما را در ظرف یک هفته از هیولای طالبانی نجات دادند و لی در ظرف همین یک هفته، داشته های نظامی ما را که طالبان نتوانسته بودند نظر به حجیم زیاد آن از قبیل مراکز دفاع هوایی  پیشرفته، رادارها و سکوی پرتاب راکت های میان برد که دارای  بورد قوی بود، و میدانهای هوایی را فاقد تجهیزات کارا کردند و در ظرف دو سه ماه اول تمام تانک های غول پیکر موجود در کشور بطور معجزه آسایی  ناپدید شدند. اصلحه کلاشنکوف که در تمام قرن بیستم جلوه و مظهر قدرت بود از  مردم بنام دایاک جمع آوری شد و به عوض ان اسلحه ای که مانور آن نازل است به  نظامیان و سربازان ما  توزیع شد. کشوری که در طی ده سال بزرگترین ذخیره گاه  زرادخانه های سلاح های ستراتیژیک شوروی بود اکنون از هر گونه سلاح بطور معجزه آسا در حالی تهی گردیده است که برای دفاع عادی  نظامیان و کسانیکه سرحدات را پهره و گشت زنی میکنند  مخصوصاً در قسمت  های نیمروز و خوست که بیشتر  پولیس سرحدی ما آسیب پذیر است به مشکلات جدی  رو برو هستند .

 

 

 


بالا
 
بازگشت