با حقایق پنهان در تاریخ افغانستان آشنا شوید

 توردیقل میمنگی

 

سرپل درکام آتش

        قسمت هشتم

               سر پل در کام  آتش بیداد محمد گل مهمند ودیگر فاشیست های قبیله سالار

   همانگونه که در بخش های گذشتۀ این نوشته با استناد به اسناد ومدارک دقیق وغیر قابل انکارتوضیح گردید، آتش خشم ونفرت محمد گل مهمند وزمامداران قبیله سالار هم عصرش، برعلیه خلق های محکوم بالخاصه خلق تورک هیچ حد ومرزی را نمیشناخت. برای این ویرانگران قدرت طلب همه داشته های مادی ومعنوی مردم خارج از چوکات قبایل متعلق بخود آنها، حیثیت دشمن را دارا وقابل نابود سازی بود.

 با اعتقادبرچنین عقیده که، قدرت مند شدن قبایل متعلق بدانها وانحصار ابدی قدرت وحاکمیت به نفع ایشان در حال وآینده، نیازمند تضعییف ونابود سازی مادی ومعنوی دیگر باشندگان این سرزمین است، چنان بر هستی مادی ومعنوی باشندگان غیر قبایلی وبومی مناطق مختلف افغانستان امروزی یورش بردند که گویا، با ویرانی هر قلعه ومقبره، ویا سوختاندن هر کتابی فتحی را برعلیه بزرگترین دشمنان خود کمایی نموده اند.

  این غارتگران عاقبت نیاندیش وجاهل، در عصر وزمانی که بشریت با اتکا بر داشته های مادی ومعنوی گذشته وبکار گیری تجارب علمی وفرهنگی اسلاف بشردر سرتاسر این کرۀ خاکی، درحال حرکت خلاق وسازنده بسوی قله های پیروزی وساختن جهان نوین عاری از فقر، گرسنگی، مرض، بی خانمانی وجهل بوده، ومرز های انسانیت را خارج از محدوده های نژاد وقبیله، دین وآئین وغیره، صرفاً بر اساس تعلقات انسانی در حال ساختن وتوسعه دادن است، با تمامی وجود خود مشغول بذر تخمه های نفاق، ویران نمودن افتخارات تاریخی وداشته های فرهنگی مردم ما بودند ومیباشند.

  فهم ایشان از دارایی ملی یعنی داشته های قبیلوی، وفرهنگ ملی هم فرهنگ قبیلوی، وافتخارات ملی نیز جهل وعقب ماندگی های قبیلوی است وبس. بناءً برای آنها هر آن چیزی که نشانی از تعلق به قبایل خود آنهارا دارا نباشد باید نابود گردد.

  ایشان خواهان اثبات ادعای داشتن تاریخ چندین هزارساله بر بنیاد داشته های متحجر قبایلی خویش بوده،  قبایلی را که از تاریخ پیدایش آنها، دقیقاً از چند صد سالی بیش نمیگذرد، وهر فرد قبیله با صراحت وسادگی میتواند شجره نامۀ قبایلی خودرا ، تا جد نخستین احمد، محمد، محمود، سلیمان، ابراهیم، سدو،بن، علی، اکا، مسعود وغیرۀ خود بیان نماید، وهنوز هم داشتن نشانی از بند ایزار اجداد نه چندان دور یکی از بزرگترین افتخارات ایشان است، با اعطای اعتبارکذایی چندین هزار ساله از طریق نابود سازی خطوط پای دیگران در تاریخ این سرزمین،  خواهان مبدل نمودن ایشان به وارثین بی کم وکاست این سرزمین میباشند.!!

   این بیداد گران جاهل از فهم منافع ملی وافتخارات ملی بر پایۀ داشته های انسانی مجموع باشندگان این سرزمین بکلی غافل، وگمان برآن داشتند ودارند که، دستآورد های تاریخی کوشانی ها، یفتلی ها، تگین شاهی ها، سامانی ها، قراخانی ها، غزنوی ها، سلجوقی ها، غوری ها، آل کرت، خوارزمشاهی ها، ایلخانی ها، تیموری ها ، شیبانیها، بابری ها وغیره بر اساس آنکه از طوایف وقبایل متعلق بدانها نبودند، از آن ایشان نیست!!!

 این تاریخ زدگان ویرانگر غافل از آن اند که بشریت داشته های فرهنگی و تمدنی خودرا از تاریخ بشریت اخذ میکند، ودر هر سرزمینی از کرۀ زمین نیزاز تاریخ زیست مجموع انسانها در ادوار مختلف تاریخ، نه از داشته های این یا آن قوم وقبیلۀ خاص! دایما به شجرۀ اجدادی خود رجوع میکنندوبس ودهل وارونۀ من برتر ومن اصیل تر را بدون داشتن مشخصات حقیقی ومنطقی این ادعا همیشه در صدا نگهمیدارند!  

  محمد گل مهمند نمایندۀ خاص وتاریخی این غارتگران تاریخ است که ، بر اساس آنهمه ویرانگری های غیر انسانی او بر علیه دیگر باشندگان کشور وجابجا سازی چند خانوادۀ ناقل در مناطق شمال هندوکش واعطای زمین های ازبیک ها هزاره وتاجیکها به ایشان بصورت غیر مشروع، هستند عدۀ از گمراهان کجروی که اورا، همین امروز هم با لقب بابا یاد نموده وکارنامه های اورا جزو افتخارات خویش به حساب میآورند.

   کار نامه های محمد گل مهمند در منطقۀ باستانی سر پل یا جوزجان باستان هماننددیگر مناطق کشور زخم التیام ناپذیری راماند که ، با گذشت هر روزی بر عمق وپهنای آن فزونی بعمل آمده وراه تداوی آن  هنوز هم مفقود است.

 سرپل یکی از جمله  مناطق باستانی شمال هندوکش ویا تورکستان جنوبی میباشد که در تاریخ بنام های انبار، جوزجانان، گوزگانان، جوزجان، گوزگان وغیره یاد گردیده است(جوزجان وجوزجانان معرب کلمات گوزگانان وگوزگان است که اعراب بنابه نداشتن حرف :«گ» در الفای خود، اکثراً گاف را با«جیم» تعویض مینمایند).

     میر غلام محمد غبار در صفحۀ 202 اثر معروف خود بنام( تعلیقات جغرافیای تاریخی افغانستان) ضمن معرفی شبرغان سرپل را چنین تعریف میکند:

    (اشپورقان ونریان که شهری میان یهودیه وفاریاب است، بزرگترین شهر جوزجانان یا انبار میباشد، وآل فرغون (فریغون)در همین شهرمقیم باشند، ودر زمستان به جزروان اقامت کنند ).

  منظور از انبار همین سرپل امروزی است که در دورۀ زمامداری سلاطین تیموری بعداز اعمار پل تاریخی سرپل در زمان زمامداری میرزاسلطان حسین بایقرا، بنابه ابتکار وزیر دانشمند اوامیرالکلام امیر علی شیر نوایی، برفراز دریای سرپل که از یکجا شدن آب دریا های آقسو وقراسو ایجاد میگردد، به نام سرپل مسما میشود.

   عبدالحی حبیبی در نخستین صفحۀ کتاب جغرافیای تاریخی افغانستان چنین  مینویسد:

  (کسانیکه تاریخ وطن را خوانده اند، شاید بارها نام جوزجان یا گوزگان را که یکی از مناطق تاریخی است دیده وشنیده باشند.

 این منطقه به تصریح یاقوت حموی سرزمین پهناوری بوداز بلخ تامرو رود که از شهر های مهم آن انبار، فاریاب وکلار بود.

 المقدسی این ولایت را جزو بلخ  شمرده واحمد بن یعقوب معروف به الیعقوبی در سال 278 قمری گوزگان رادر قسمت شمال مجرای رود شبرغان وشمال دریای میمنه  میشمارد. بارتولد مستشرق روسی انبار را سرپل وفاریاب را نزدیک دولت آباد حالیه مینویسد)

عبدالحی حبیبی درصفحۀ پنجم همان کتاب ، در رابطه با آل فریغون ودیگر دود مان های حکمران درین حدود جغرافیاوی مینویسد که: یکی از این دود مان ها حکمرانان آل فریغون یا فریغونیان اند که در جوزجان از حدود(250 تا410 هجری)فرمانروایی داشتند.این دودمان در عصر سامانیان وغزنویان دارای شهرت تام بوده اند وروابط دوستی وخویشاوندی را با هردو خانوادۀ سلطنتی حفظ میکردند وشاهان صلح دوست، علم پرور ودانشمند بودند................خود گوزگان بر حوالی سرپل کنونی اطلاق شدی واین دود مان از نسل  شاهان قبل از اسلام (گوز گان خدا) مردم رباط فریغون بودند که بقول مقدسی به فاصلۀ راه یک روزه راه از اندخوی  کنونی وکرکی واقع بود....)

 نجم الدین ذاکرسنگچارکی یک تن از شاعران قرن دوازدهم هجری سرپل را چنین توصیف مینماید:

سرپل لقب  جوزجانان بنام

ملک پاسبان، آستان امام

.......

 اگر چند بلخ است ام البلاد

که گویا چنین بلده هرگز نزاد

با توجه به اشارات فوق سر پل را در تاریخ بنام جوزجانان مینامیدند وتغیر نام آن به سرپل بنابه روایات متعدد تاریخی محول میشود به زمان زمامداری تیموریان وحکومت سلطان حسین بایقرا که بفرمان امیر الکلام علی شیر نوایی پلی بالای دریای سرپل که از یکجا شدن دودریای معاون آقسو وقرا سو بمیان آمده و رود بار فیض بخشی درین نواحی ایجاد میکند اعمار وبا گذشت زمان نام مناطق دو طرف این پل، وبالآخره تمام مناطق اطراف آن به سر پل مسما میگردد.

  سرپل یک منطقۀ تاریخی با آثار وآبدات زیادی از دوره های مختلف تاریخ است که ، بخش اعظم داشته های تاریخی وفرهنگی آن طی گذشت سالها با تأثیر پذیری از عوامل متعددی، چون تهاجمات ولشکر کشی ها ی بیگانگان از استقامت های مختلف، بهم خوردن نظم اجتماعی وثبات سیاسی به اثر کشمکش های ملوک الطوایفی وجنگ های داخلی، عدم توجه زمامداران قبایلی طی سده های اخیر به حفظ ونگهداشت مواریث فرهنگی، بر خوردهای تعصب آمیز مذهبی ونژادی  زمامداران سده های اخیر افغانستان با این ثروت های معنوی مردم، وبالآخره دشمنی های آشکاربعضی از رجال متعصب وغیر مسئول قبیله پرست همچون محمد گل مهمند وغیره با این آبدات تاریخی وآثار باستانی  یا بکلی نابود گردیده اند ویاهم در حالت نابودی تدریجی قرار دارند.

  هر تازه واردی درین منطقه با شنیدن اسما وحکایات مرتبط با این داشته های بی بدیل فرهنگی که از جفای روزگار و بی خردی زمامداران جبار وفرهنگ ستیز، اکنون مردم ما ازداشتن آن ها محروم اندمتهیج گردیده وبه نابود کنندگان آن قلباً نفرین میفرستد.

 یکی ازین داشته های تاریخی مقبرۀ امام یحیا بن زید از شاهکارهای معماری دورۀ سلجوقی میباشد،  که دارای کتیبه های زیبا وگل کاری شده به خط کوفی، وگچ بری های فوق العاده ظریفی است که توسط یکی ازمخلصان امام بنام محمد ابن شادان الفارسی اعمارگردیده است.

این کتیبه های متبرکه برای اولین بار توسط شاد روان شاعر ودانشمند استاد قاری محمد عظیم عظیمی در سالهای سی وچهل قرن چهاردهم خورشیدی قرائت وتوضیح شد وصحت آن با اتکا به منابع تاریخی معتبرتثبیت گردید. نظر به معلومات تاریخی امام یحیا بن زید بن علی بن حسین، ابن علی بن ابی طالب بعداز کشته شدن پدرش زید توسط امویان به این دیار متواری ومصروف پیکار ومبارزه بر علیه امویان بوده  بدست سلم  بن احوز المازنی یکی ازگماشتگان نصر بن سیار حاکم وقت خراسان در روستای ارغوی(قراغوی)کنونی سرپل توسط سوره بن محمد کنزی شهید«125 قمری» وبه فاصلۀ یک ونیم کیلو متری شهر کنونی سرپل دفن گردیده، که دربین مردم بنام امام خورد شهرت دارد، پرده برداشته شد.

مقبرۀ امام یحیا بن زید توسط سلاطین سلجوقی اعمارگردیده، ومزین به خط گلدار وتزئینی کوفی است که در گچ بری نقش کرده اند. نام این محل در مروج الذهب مسعودی ارعونه، در صفحۀ 23عمدة الطالب ابن مهنا که در بمبئی چاپ گردیده ارعوی ودر دائرة المعارف اسلام ارغوه چاپ شده است.( اکنون درین محل بنای باعظمتی که اصل ساختمان تاریخی مقبره را در داخل خود جا داده با کتابخانه وسایر تجهیزات ساخته شده ویکی از زیارتگاه بزرگ عامۀ مسلمین به شمار میرود. وجامع با عظمتی هم با گنجایش صدها تن در جوار آن درحال اعمار قرار دارد).

  بزرگترین تخریب کاری محمد گل مهمند درین ولایت نیزهمانند دیگر مناطق یاد شده در بخش های قبلی، بااز بین بردن قلعۀ تاریخی بالاحصارشهرسرپل بعنوان نماد غرور و آزادگی مردم این دیارآغاز میگردد.

  بالاحصار سرپل کمی پیشتر ازسال 1268 قمری توسط ذوالفقارشیر، بیگ حکمدار سرپل تهداب گذاری، بعداً توسط پسرش محمود خان بیگلر بیگی تکمیل گردیده بود.

 در رابطه به تاریخ اعمار این قلعه نجم الدین ذاکرسنگچارکی که کارنامه های بیگهای سرپل را دریک مثنوی بیش از دوهزار بیت به وزن شهنامه به رشته نظم کشیده به مناسبت ختم اثر خود که تقریبا همزمان با ختم بالا حصار است ، میگوید:

 زهجرت هزارو دوصدوشصت وهشت

 که این نامه مشهور آفاق گشت

 بنابه روایات ثقات آن ولایت، این بناکه به سبک معماری های تورکستان کهن خصوصاً عصر تیموری ها، با بکار گیری کاشی های سبز در بخش های بیرونی آن اعمار گردیده بود در آن عصر از جملۀ بناهای بس معظم  وباشکوه محسوب میگردید.

 محمد گل مهمند که ماموریت داشت در هر جاییکه نشانی از مجد وعظمت گذشتۀ تورکان بمشاهده برسد، فوراً آنرا نابود نماید. با دیدن این قلعۀ زیبا وغرور آفرین نیز احساسات فاشیستی وتمدن ستیزانه اش به وجد آمده در یکی از روز های پنجشنبه بازار، مردمی را که طبق سنتهای دیرین جهت رفع مایحتیاج خود به شهر آمده بودند، در میدان مرکزی شهر جمع، وبا ایراد یک بیانیۀ  مملو از تهدید وتحقیر به زبان پشتو میگوید که: این قلعۀ کهنه وفرسوده  درین نقطۀ زیبای شهر به هیچ دردی نمیخورد ودیدن آن به نظر من چندان خوش آیند نیست. پس این بنای کهنه را باید ویران وبجای آن یک تعمیر با شکوه وعصری اعمار نماییم.

 به این ترتیب در همان روز به مردم وسربازان دولتی که از قبل با بیل وکلند وانواع اسباب تخریب مجهز گردیده بودند امر مینماید که تخریب آن بنای با عظمت وتاریخی را شروع نمایند.

 تخریب چندین روز ادامه یافته وبعداز تخریب مکمل، بجای آن کار ساختمان یک بنای دیگر که، مردم این ولایت بخاطر زنده نگهداشتن خاطرۀ بالاحصار کهن آنرا نیز بالاحصار جدید نامیدند وشنیدن این نام نیز برای محمد گل مهمند چندان خوش آیند نبود، آغاز گردید.

  محمد گل مهمند درینجا نیز همانند میمنه که محض به ویران نمودن بنا های تاریخی اکتفا نه نموده، کتب وآثار ارزشمند فراوانی را که به زبان های تورکی تحریر یافته بود به آتش کشیده ودر رابطه با پوشیدن لباس های ملی ومردمی همچون چپن وکلاه وغیره قیودات توهین آمیزی را وضع مینماید، که قلوب واحسات مردم آن دیار به شدت متألم وجریحه دار میشود.

  زمامداران محمد زایی وگماشتۀ بی عاطفه وفاشیست ایشان محمد گل مهمند پا را ازین هم فرا تر نهاده وپلان پشتونیزه کردن مکمل را با اجباری ساختن زبان پشتودر مکاتب وادارات دولتی یکجا با آوردن وجابجا نمودن سیل آسای ناقلین پشتون از مناطق پشتون نشین دو طرف خط دیورند، ادامه میدهند.

   بر اساس همین پلان وپروژۀ  جابجایی ناقلین،  یکی از خون آشام ترین خوانین اسحق زیی بنام غلام سرور خان در قریۀ بغاوی و فامیل غلام رسول خان هم با اختیارات عام وتام وامتیازات ویژه در شهر سرپل جا بجا میشوند.

  فرزند همین غلام رسول خان بنام عبالغفور که با حمایۀ مستقیم محمد گل مهمند حاکم سرپل مقرر میشود، هزاران جریب زمین وباغ مردم را به زور وتهدید از مردم بومی تصاحب، و به اقارب خویش توزیع مینماید.

   زور گویی وبی رحمی این حاکم مطلق العنان به حدی است که شخصیت های با اعتبار این منطقه را با هدف زهر چشم گرفتن به انواع مجازات وشکنجه های تحقیر آمیز وبدون دلیل محکوم نموده، خود واطرافیانش از دیدن آن لذت میبردند.

   چنانجه در یکی ازین گونه شکنجه های تحقیر آمیز یکی از شخصیت های مورد احترام مردم سلطانخان ، بای بزرگ قریۀ صیاد وپدر مرحوم سراج الدین خان صیادی را، با هدف مجبور سازی  واگذاری زمین های او به ناقلین، یکجا با گاو به قلبه بسته وزمین را شخم میزند. به این ترتیب به مردم می فهماند که که در نزد او هیچ کس هیچ ارزشی ندارد.

  همین غفور جلاد بعداً رئیس شرکت اتحادیۀ بلخ میشود وازآن طریق دارایی های بسا از تجار آن ولایت وتمام مناطق تورکستان افغانی را تصاحب مینماید.

  البته خون ریزی ها وآدم سوزی هایی  که توسط خاندان اسحق زایی خصوصاً کمال الدین اسحق زی وبرادرش اکبر خان اسحق زیی در حق تورکان ازبیک درین ولایت صورت میگیرد وعده ای ازدهاقین را با هدف غصب زمین ابتدا بزکشی وبعداً به آتش میسوزاند آن واقعۀ دلخراش وفراموش ناشدنی تاریخ ننگین زمامداری قبیله سالاران درین سرزمین است که ، ایجاب نوشتۀ جدا گانه را مینماید ودر بخش بعدی چگونگی این واقعۀ جنایتبار را با جزئیات آن تا جایی که اسناد ومدارک مربوطه را توانستم جمع آوری نمایم ، در اخیار خوانندگان گرامی قرار خواهم داد.

 مأخذ ها:

    1- تعلیقات جغرافیای تاریخی افغانستان اثر شادروان میر غلام محمد غبار

    2- جغرافیای تاریخی افغانستان اثر عبدالحی حبیبی

    3- جغرافیای تاریخی فاریاب اثر محمد کاظم امینی

   4- یادداشت های استاد سیدعبدالحکیم شرعی جوزجانی

   5- یاداشت های خود نویسنده

  6- شبرغان در صد سال اخیر اثر استاد محمد عمر الیم بیات

 

+++++++++++++++++++++++++++

نویسنده : توردیقل میمنگی

 

قسمت هفتم

 محمد گل مهمند آثاروآبدات تاریخی ولایت جوزجان وشهر شبرغان را نابود میکند

 

محمد گل مهمند همانند دیگر مناطق افغانستان در شهر شبرغان نیز بسی آبدات با ارزش تاریخی وداشته های فرهنگی مردم را، در مطابقت با اهداف وبر نامه های سیاسی ویراگرانه وتمدن ستیزانۀ خود واربابان قبیله سالار خویش به ویرانی میکشد که، ملاحظۀ جای خالی این داشته های گرانبها وبی بدیل تاریخی روح وروان هر انسانی را به شدت متأثر نموده وسوال چرا؟ وبرای چه این همه ویرانی؟ رادر اذهان جاری میسازد.

  همه میدانند که جوزجان یکی از مراکز شکوهمند تمدنی این منطقۀ آسیا در پویۀ تاریخ بوده است که طی قرون متمادی در رو در رویی با انواع حوادث، نقش یکی از مراکز پرورش دهندۀ کلتور وتمدن انسانی را ایفا نموده، وباشندگان آن سامان را در کناردست یابی به حیات ارج ناک وپر ثمرانسانی، قادر به ابداع آثار باارزش علمی،فرهنگی وهنری نموده است، که کشف بیست ودو هزار توته آثار بی نظیر طلایی از طلای خالص، که مربوط به دوره های زمامداری کوشانی ها میباشد، بزرگترین سند ثبوت این ادعا ی ما میتواند به شمار آید . این آثار با ارزش ومنحصربفرد کشور ما تصادفاً تا هنوز هم موجود واز گزند آفات روزگار درامان مانده است.

  گنجینۀ طلا تیپه مشتمل بر بیشتر از بیست ودوهزار آرایه های طلا، پارچه های زیور، وسکه های بجا مانده از دوره های کوشانیان واشکانیان است که از شش گورمربوط به پنج زن ویک مرد که ثروت سر شاری ازجواهرات گرانبهارا در خود جای داده بودند بدست آمده است. پیشینۀ این گنجینه به سدۀ یکم پیش از میلاد میرسد. آرایه های بدست آمده شامل سکه ها، گردنبند های تزئین شده با سنگ های گرانبها، کمر بند ها ، مدالها وتاج ها میباشد که در سال 1978 میلادی توسط یک گروه باستان شناسان  افغانستانی وروسی به سر پرستی  ویکتور ساریانیدی کشف گردید

جوزجان یا گوزگانان در مقدمۀ ایجاد این تمدن با شکوه مردان تمدن آفرینی چون ابو عبید جوزجانی فیلسوف، ریاضی دان وموسیقیدان قرن دهم میلای، منهاج سراج جوزجانی مولف طبقات ناصری فیلسوف ومورخ قرن هفتم هجری، مولانا اکه معروف به ابن یمین شاعر ودانشمند قرن دهم هجری، منشی محمد یوسف مولف تاریخ مقیم خانی، شاعر ودانشمند قرن یازدهم هجری مولانا شریف الله واله، شاعر وموسیقی دان دربار تیموریان در قرن نهم هجری استاد قل محمد شبرغانی، احمد خواجۀ شبرغانی معروف به نادم وصد ها تن دیگررا در دامن خویش پروریده ودر ین گوشۀ عالم مهدی برای پرورش رجال بزرگ علم وفرهنگ پدیدآورده است.

 با کمال تأسف این خطۀ فضیلت پرور نیز همانند دیگر بلاد شمال هندوکش، بعداز اسارت در زیر یوغ قبیله سالاران معامله گرو بیگانه پرست از آسیب ویرانی های رنگارنگ در امان نمانده و بزرگترین داشته تاریخی وفرهنگی خویش را که هر یکی از آنها میتوانست با تاج محل در هند، قلعۀ شاهی در پنجاب همسری کند، با دست های نا بکار آن فرهنگ ستیزان بی مروت به دیار نیستی تسلیم گردیده است.  

  قدیم ترین نام این شهر شبرغان یا شابره قان  بمعنی فولاد است.

 مورخین عرب آنرا شبورقان یا سبور قان خوانده اند که در قرن سوم هجری مرکز جوزجانان بوده است، ولی بعداً به یهودیه یا میمنه منتقل گردیده بود.

 یاقوت حموی مورخ قرن هفتم هجری  این شهر را شبرگان، شفروگان ویا شبرکان مینامد که  در سال 1220 میلادی یعنی زمان هجوم چنگیز خان یک شهر پر جمعییت و آبادان بوده ، تجارتخانه های زیادی داشته است.

 مارکوپولو گوید که، شبرغان هرچیز به وفرت دارد ومخصوصاً خربوزۀ آن در دنیا بدرجه اول است.

 ارگ شبرغان یا قلعۀ بالاحصارشبرغان در تاریخ از شهرت زیادی برخوردار است که ، بنا به نوشتۀ شرف الدین علی یزدی این ارگ همان قلعۀ سپید دژ است که در شاهنامۀ فردوسی ذکر گردیده.

یکی از آن آثار ارزشمند نابود شده با دستان جنایتکار وزیر محمدگل مهمند، همین ارگ یا قلعۀ تاریخی شبرغان معروف به قلعۀ دقیانوس یا سپید دژ است که قدامت تاریخی آنرا مورخین به چندین هزار سال قبل از امروز تخمین میزنند.

 

 

تاج

مردی با سرنیزه، گور سوم

کمربند زرین، گور چهارم

تندیس بچه‌ای سوار بر ماهی، گور دوم

انگشتر، گور دوم

دست‌بند، گور د

 

  درینجا بیجا نخواهد بود که وصف این قلعۀ تاریخی را که مردم بالاحصارش نیز میخوانده اند، از زبان مورخین بخوانش گیریم ، تا از عظمت آن بنای باستانی وعمق جنایت محمد گل مهمند ودیگر دست اندر کاران ویرانگری های فرهنگی وتاریخی در افغانستان آگاهی حاصل نماییم:

 نویسندۀ بحرالاسرارفی مناقب الاخیارامیرمحمود بن میرولی کتابداربلخی در رابطه مینویسد که( قلعه شبرغان بغایت محکم ومستحکم است، وارتفاعش قریب به بیست گز، ودورادورش هشت هزار قدم بوده ودر میانش عمارات عالیه است). در اطراف بالاحصار خندق عریض وعمیقی حفر گردیده بود که آنرا چیپ مینامیدند، که در اوقات ضرورت از جوی باباعلی که از طرف غرب آن میگذشت، غرض مدافعۀ شهر از آب پر میساختند.

 راه ورودی بالاحصار از جانب شرق بود. بدو طرف راه دو مناره استوانه ای از خشت پخته که در هر یک متر آن خط سبز کاشی، زیبایی خاصی  بمناره ها داده بود، دیده میشد. به مدخل راه دروازۀ دو پله ای از چوب چهار مغز با زنجیر های دوقلو جلوه نمایی میکرد. در یک پلۀ دروازه کلکین کوچکی وجود داشت که در وقت بسته شدن دروازه ، از آن رفت وآمد میکردند. سطح خارجی پله ها با شبکه کاری های زیبا مزین گردیده بود.

 در بالای مناره اتاق هایی که کلکین هایش روبه جنوب ونشیمن گاه قورباشی  وکوتوال بوده، قرار داشت، که از آنجا تمام میدان بازار را کنترول میکرده اند.

 در پهلوی مناره ها اطاق های پهره داران بود. راه ودهلیز بالاحصار اولاً بطرف شمال وسپس بطرف غرب توسط زینه های عریض بمیدان بالاحصار میرسید.)

 بنابه روایات مورخین از بالاحصار بطرف شرق تا قریۀ قزانچی یک راه زیر زمینی موجود بوده، ودر آنجا آشپز خانۀ سلطنتی موقعیت داشته است که، از همین راه زیر زمینی طعام به بالا حصار میرسیده است. لفظ قزانچی به صراحت مفهوم آشپز خانه را میرساند، زیرا که در زبان تورکی قزان دیگ رامیگویند. چنانچه همین امروز نیز گاهی در جریان حفریات وکندنکاری ها ی تعمیراتی در قریۀ یکه باغ  که در مسیر همان زیر زمینی واقع گردیده، بنا های تونل مانندی از خشت پخته ظاهر میگردد. میگویند که این راه زیر زمینی تا طلا تیپه به فاصلۀ سه کیلومتری شرق بالاحصار  واز آنجا تابه یمشی تیپه که شهر آبادان بوده وبه فاصلۀ هفت کیلومتر طرف شمال شرق موقعیت داشته است میرسید.  یمشی تیپه  در حقیقت ویرانه های شهری است که یکی از مراکز فرمانروایی  کوشانی ها دو صد سال قبل از میلاد بوده است. کشف آثار باستانی طلا تیپه این حقیقت را کاملاً بر ملا ساخت وهیچ شک وشبهۀ باقی نگذاشت.

   بنا به نوشتۀ استاد محمد عمر الیم بیات مولف شبرغان در صد سال اخیر، صحن بالاحصار  بعداز تخریب توسط اوامر اکید محمد گل مهمند وزیر داخلۀ وقت ، اطاق ها وبرج وباروی وسطی آن بیک مخروبۀ بزرگی تبدیل شده بود. استاد الیم بیات بازهم مینویسد: قرار چشم دید خودم تا سال 1314 شمسی در گوشۀ شمال غربی آن نشان زیارتی مشاهده میشد که بیرق هایش در احتزاز بود، همچنان در جنوب بالاحصار زیارتی بنام خواجه سبز پوش وجود داشت.در شمال بالاحصار اطاق هایی که بنام کوشک طلایی یاد میشدجلب نظر میکردونشیمن گاه حکام ودوایر دولتی بود .داخل اطاقها با گل وبرگ های طلایی زینت یافته بود.

  قلعۀ بالاحصارشبرغان را بعضی از مورخین بنام قلعۀ دقیانوس وبعضی دیگر هم قلعۀ سپید دژ یا سپیدنگ می نامند.

  افسانۀ دقیانوس ظالم وشش جوان متدین یکجا با یک سگ که، از شر ظلم وبیداد دقیانوس بیدادگراز قریۀ آلتی خواجه، فرار، و درغار کوه آستانه جان میمنه پنهان گردیده وبخواب ابدی میروند تا هنوز هم در بین مردم محل شنیده میشود که، شباهت زیادی به استورۀ اصحاب کهف دارد.

 عدۀ از مورخین بوجود سنگ های زیبای مرمرین درخشان وسپید مقبره ها که مزین با عباراتی به خط  نسخ وزیبا بوده است در گوشۀ ازین قلعه اشاره میکنند که با کمال تأسف هیج اثری از آنها امروز دیده نمیشود. شاید محمد گل مهمند این لوحه سنگ هارا هم همانند لوحه سنگ های قبور امرا وبزرگان میمنه وبلخ مدفون ویاهم به دریای آمو ریخته باشد!!!!

 در سال 1312 ه ش بعداز تخریب بالاحصار دیوار های جنوبی وشرقی آن بکلی ازبین رفته با خاک یکسان گردیده، اما دیوار های شمالی وغربی آن مصئون از آفات  وآسیب بود ومیشد چگونگی دیگر دیوار هارا از روی آنها قیاس کرد.

  (بدبختانه اکنون هیچ اثری از آن ها بجا نمانده است)!!

 در قسمتی از مخروبه های شهر کهنه وبالاحصارکهن در سال 1350 یک پروژۀ ساختمانی تحت نام  میرویس مینه روی دست گرفته میشود وتا امروزهم مقامات دولتی آن ساحه را بنام میرویس مینه یاد میکنند.

 هموطن ! خوب به دقت نگاه کن وعینک های تیره وتار تعصب وخود برتر بینی را از چشمانت بدور ساز، تا واقعییت انتقامگیری های سبعانه وددمنشانۀ قبیله سالاران حاکم در کشور را طی سدۀ اخیر، از مردم وسنگ وکوه سر زمین تورکان در قلمرو افغانستان امروزه با عقل وخرد دریابی، ولحظۀ هم به این بیاندیش که اگر این همه جور وجفا در حق توبرادر پشتون، تاجیک ویا هر گروهی از باشندگان  ومردمی که توبه آنها تعلق داری صورت میگرفت ، نامش را چه میگذاشتی واز کدام زاویه آنهارا به ارزیابی میگرفتی!

 شهرت را ویران کنند، مردم آنرا قتل عام سازند، تاریخ وفرهنگت را نابود نموده وحتی از داشتن حق سخن در قلمرو آموزش وپرورش، مطبوعات، رادیو وتلویزیون وغیره به زبان مادری محرومت سازند، ازرتب وامتیازات دولتی استحقاق تو صرف نفر خدمتی خانۀ اشراف واعیان، طی دورۀ مکلفیت عسکری وخدمت زیر بیرق باشد، وآنگاه بعد تمامی این غارتگری ها با غرور تمام بر ویرانه های شهر ودیار تو، نام گزاری حقارتبارمرتبط با آبا واجداد وبزرگان قبایلی خودرا، بر تو تحمیل کنند. جاده های شهرزادگاه تو، مکتبی که در آن درس میخوانی، میدانی که در آن طفلت بازی میکند وراهی که توخود همه روزه از آن عبور میکنی با نام های زور گویانه وتحمیلی مسما وهرذره و لحظۀ آن یاد آور محرومیت ومظلومیت تو ومردم تو باشد!!!!  مگر این گونه بر خورد را بجز فاشیسم دیگر نامی هم میتوان قایل شد!!!!!!!!؟ واگر تو بازهم مدافع عملکرد های آن جلادان، صرف بر اساس پیوند های خونی وزبانی باشی، واز کار کرد های ایشان تجلیل بعمل آوری نام تورا بجز از کلمۀ فاشیست دیگر کدام واژۀ میتواند بهتر تعریف وتبیین نماید!!!

 یکی دیگر از آبدات تاریخی که موجودیت آن میتوانست، نمادی از مراکز تجارتی ومعماری تورکستان باستان باشد، تیم سرپوشیده وبازار چهار سوبا گنبد ورواقهای مزین به کاشی کاری وتاپه کاری های زیبا بود که، در زیر سقف گنبد آن،بشقاب ونعلبکی های چینی تعبیه ونصب گردیده بود، که با کمال تأسف بنابه دستور محمد گل مهمند تخریب گردید.

  ویران نمودن رباط تاریخی خواجه دوکه (دکه) که، یکی از بیست ونه رباط ساخته شده  توسط امیر الکلام امیر علی شیر نوایی بود، و تا زمان محمد گل مهمند پابر جا بود از ضایعات درد آوردیگری، در کشور ماست که همانند تندیس های بودا هرگز باز سازی شده نمیتواند.

 ساختمان تاریخی دیگری که بازماندۀ  دوران زمامداری سلطان حسین بایقرا  ویکی دیگر از رباطهای ساخته شده به واسطۀ امیر الکلا م علی شیر نوایی بود قلعۀ کوتوالی وامنیۀ شبرغان بود که، بنابه دستور محمد گل مهمند، توسط  عبدالروف خان وردک قوماندان امنیۀ آن وقت بکلی تخریب گردید.

   از جمله آثار نابود شده در شهر شبرغان میتوان از یک تخته قالین ظریف بطول یازده اعشاریه هشتاد وعرض شش اعشاریه ده متر،یکجا با یک تخته گلیم بافت لب جر شبرغان بطول هشت اعشاریه پنج وعرض شش متر بود که در سالون شهر داری شبرغان تا مدتها موجود بود.

  اینها شمۀ از آن همه ویرانگری های بیرحمانه توسط محمد گل مهمند ودیگر عمال رژیم های قبیله سالار است که من درینجا بیان نمودم، وتوانستم از اوراق تاریخ مکتوب ومکنونات سینه های مردم باز گو کنم، ولی بازهم یقین دارید که هستند حقایق پنهانی که تازیانه های بیداد وزور گویی مجال گفتن آنهارا برای همیش از حیطۀ دسترسی بدور ساخته است ومردم هیچگاهی ازچگونگی آنها واقف نخواهند گردید .

 محمد گل مهمند نه تنها دشمن آثار وآبدات تاریخی متعلق به تورکان، ودیگر خلق های کشوردر قلمرو دولت کنونی افغانستان بود، بلکه انسان تورک را هم، ازین خطه میخواست ماداً ومعناً از میان بردارد، روی همین ملحوظ در جوزجان نیز همانند دیگر ولایات کشور تدریس وامور دیوانی جبراً به زبان پشتو جاری وکتب بسیاری به زبان های تورکی از میان برده شد. بنابه گفتۀ دانشمندی صد ها سال قبل از امروز انسانهای تمدن ساز آثاری آفریدند وکتبی را نوشتند، ولی صدها سال بعداز آنها تمدن ستیزانی در عصر آفرینش های عظیم علمی وفرهنگی در سطح جهان آن آفریده ها را با کینه ونفرتی که در دل نسبت به انسان وانسانیت داشتند از میان بردند( آنها نوشتند وساختند واینها سوختند وویران کردند).

 برای آشنایی بهتر با سیاست های تورک ستزانه وفرهنگ ستیزانۀ محمد گل مهمند ودیگر متصد یان امور دولتداری درآن وقت لازم است از سرنوشت یک عده متعلمین فرستاده شده به مکتب دارلمعلمین وقت در کابل یاد آور میشویم ، تا هموطنان ما بدانند که ، کینه ودشمنی آن سیاستمداران فاشیست تا کدام اندازه ضد مردمی وآگنده از تبعیض وتعصب بوده است:

 در سال 1317 یک عده فارغین صنف چهارم بنام های عبدالمختار خان، محمد ایوب خان،محمد صدیق خان، سید حسن خان وفیض محمد خان، وعدۀ دیگری از شبرغان، یکجا با هفت تن دیگر از مکتب آقچه ، هفده تن از سمنگان وبدخشان وغیره مناطق شمال هندوکش  جهت ادامۀ تحصیل به دارلمعلمین کابل فرستاده میشوند که همۀ آنها با بهانه مختلفی بعداز چند ماهی از دارلمعلمین اخراج وتا اخیر هم دوباره پذیرفته نشدند.

توضیح این حقایق صرفاً با هدف آشکار نمودن وروشنی انداختن به علل وعوامل اساسی تفرقه ونفاق فاجعه بار گذشته وحال توسط دولتمردان وزمامداران فاسد ومزدور، در میان باشندگان کثیر الملیةاین سرزمین صورت میگیرد. زیرا تجربه ثابت نموده است که پنهان نمودن وماست مالی نمودن حقایق راه علاج هیچ مشکلی را رهگشا نمیشود. بلکه بر ابعاد پیچیدگی آن مشکل فزونی بخشیده  وراهی راکه باید است از طریق آن بر حل آن مشکل اقدام نمود بکلی مغشوش میسازد.

چنانچه طی سالیان متوالی مردم ما شاهد شعار دهی های میان تهی در رابطه باحل قضایای بحرانی وفوق العاده بغرنج اجتماعی، اقتصادی ، سیاسی وفرهنگی کشور از طروق مختلف دولتی وغیر دولتی بوده ، وبا کمال تأسف آنچه راکه همه باهم در انتظار آن بودند هر گز بدست نیاوردند.

 زیرا مجموع مراجع قدرت ویا منتظرین رسیدن به قدرت در کشور ما تلاش مینمودند که با طفره رفتن از حقایق موجود در جامعه مشکلات مردم مارا از طریق رجوع به فورمول های وارداتی ویا هم مرتبط با منافع گروهی، قومی، قبیلوی ویاهم حزبی و منطقوی حل وفصل نموده، واصل حقایق را با شعار های فریبنده وغیر واقعی وارونه جلوه دهند.

  استبداد قبیلوی ونابرابری ملی، ازجملۀ آن حقایق عریان ولی همیشه انکار شده از جانب مورخین دولتی، نویسندگان انحصار طلب،

 سیاستمداران، مجریان وطراحان قوانین کشور ماست که، همیشه در تصور حل این مسأله با پنهان سازی حقایق مرتبط با آن بوده اند.

  حاصل اینگونه برخورد های دگم وبد حاصل راهم ما همین امروز در جامعۀ افغانستان ومشکلات روز افزون آن با وضوح تمام می بینیم. ولی هستند هنوزهم عدۀ از مقلدین گمراه راه ورسم قبیله پرستی که، رسالت و افتخار خودرا بر کتمان حقایق ونظاره گری بر تلخی های جانکاه روزمرۀ زندگی مردم دیده واز هر آنچه که بوی حقیقت بمشام آید قصد نابود سازی اش را دارند.

                                                                      ادامه دارد

                                                                    پایان قسمت هفتم

 مأخذ ها:-              

  شبرغان در صد سال اخیر نوشتۀ استاد محمد عمر الیم بیات  چاپ مطبعۀ کمپیوتری فرهاد در مزار شریف

    سال 1386

2- گنجینۀ زرین باختر به زبان انگلیسی نوشتۀ ویکتور ساریانید یف انتشارات اورورا، مسکو

3- گنجینۀ پنهان افغانستان از موزیم ملی کابل نوشتۀ فریدریک هیبرت ، ویپر گمون انتشارات جغرافیای ملی یا نیشنل جیوگرافی

4- جلد اول فهرست پایگاه های باستان شناسی افغانستان، نوشتۀ وارویگ بال چاپ پاریس

5- میر غلام محد غبار، تعلیقات جغرافیای تاریخی افغانستان صفحۀ 202

6- یاداشت های شخصی نویسنده

 

++++++++++++++++++

 

قسمت ششم

                    تخریب آبدات تاریخی وآثار باستانی منطقۀ اندخوی توسط محمد گل مهمند

 

محمد گل مهمند همانگونه که در بخش های قبلی نیز اشاره شد، فطرتاً یک فاشیست ودارای تمایلات انسان ستیزانه وفرهنگ ستیزانه، با تکیه بر تصورات باطل قبیله پرستی و منحصر بخود بود.

دشمنی او وهمفکرانش با خلق های غیر پشتون نه از روی دوستی ودلسوزی با خلق پشتون بود ونه هم از روی آینده نگری به مصلحت های زندگی این خلق اسیر شدۀ مناسبات قبیلوی درتاریخ که، تا امروزهم درعمق بد ترین مناسبات غیر انسانی اسیر بوده واز مزایای زندگی انسانی کمترین بهره رادر منطقه وجهان دارا میباشند.

 این گروه های قدرت طلب واجنبی پرست که در طول تاریخ، همیشه شیفتۀ منافع فردی وخانوادگی خود بوده ومیباشند، نه کدام اعتنایی به منافع کشورداشتند ونه هم خواهان ایجاد فضای وحدت وهمبستگی در میان باشندگان چندین ملیتی این کشوربودند! صرفاً به تصرف وانحصار قدرت دولتی بمثابۀ افزار استبداد بر مردم فکر میکردند، واستفاده ازنیروی ناخود آگاه قبایل همتبار باخود در جهت بسط نفاق وبهره برداری به نفع پلان وپروژه های منفعت جویانه ومزدور منشانۀ خویشتن وبس.

 دشمنی این گروه تبهکار تاریخ با غیر پشتون ها،صرفاً بخاطر نیل به اهداف قدرت طلبانه واغوای ملیت نجیب پشتون با استفاده ازشعار های عوامفریبانه وتحریک احساسات قبیلوی ایشان بر علیه دیگر باشندگان کشوربود ومیباشد .

در بساط دشمنی این جانی مکار وبی رحم تاریخ هیچ حد ومرزی نسبت به ملیتهای محکوم کشوروجود ندارد، هرآن چیزی که درین سرزمین، نشان غیر پشتون بودن را داشت، برای او قابل نابود سازی واز بین بردن بود. چه آن پدیده، انسان ویک موجود زندۀ متفکر میبود وچه هم یک اثر باستانی ویک ساختمان زیبای باز مانده از ادوار کهن، ویاهم یک کتاب ویا مجسمۀ از سنگ وآهک! فرقی نداشت، فقط کافی بود که مهری ازتعلق داشتن به دیگر خلق های کشوررا داشته میبود.

 با همین ملاحظه وطرز دید، محمد گل مهمند در دورۀ ننگین حیات خود آنقدر از داشته های تاریخی وفرهنگی این سرزمین را، در نقاط مختلف کشور، به نابودی کشانید که حساب آن هااز حد بیرون است، وما هر قدری هم که تلاش نماییم قادر نخواهیم شد که، یک بر هزارم حصۀ آن جنایات راهم تعریف وبازگویی نموده، ونتایج وحشتناک آنهارا در جهت خلق نفاق وشعله ور سازی آتش دشمنی ها در میان باشندگان این سرزمین که طی ادوار طویلی از تاریخ درکنار هم زیسته ودر همه غم وشادی های همدیگر سهیم بوده اند ارزیابی نماییم.

 ولی بازهم تا جاییکه اسناد ومدارک دست داشته برای ما اجازه میدهند، بخشی از آن جنایات را افشا ومردم نجیب میهن خویش را به داوری فرا میخوانیم، واز علل اساسی دشمنی های پایان نا پذیر در میان خلق های ساکن این سرزمین در گذشته وامروزپرده برداری مینماییم، تا عوامل بنیادی وتاریخی جنگ ها وکشمکش های کنونی راکه، بازهم بیشتراز پیش بخاطرنیل به انحصار حاکمیت وبه بردگی کشانیدن باشندگان مختلف الملیة کشور در جریان است، کالبد شگافی نموده، تا حد ممکن راز شاگردان وفادار مدرسۀ فکری محمد گل مهمند ها را در شرایط کنونی افشا، وهمه باهم راهی را جستجونماییم که مجموع باشندگان کشور را بدوراز تفوق طلبی های غیر انسانی،در کنار هم قرار داده وسرزمین مارا ازین حالت رقتبار سیاسی ،اجتماعی واقتصادی نجات داده بتواند.

 توضیح این حقایق بخاطر عبرت اندوزی وجلو گیری از ادامۀ همچون سیاست ها در زندگی امروزوفردای جامعۀ مابرای همه باشندگان کشور ماست. نه قوم وقبیلۀ خاص، که با کمال تأسف، تا هنوزهم عدۀ کثیری از داعیان قدرت ودبدبۀ دولتی ودیگر امتیازات ارباب منشانه، با کوبیدن بر دهل من برتر وازمن بهتر، مشتاق استفاده از کارت قبیلوی واستفادۀ سوء از وجود عقب ماندگی اجتماعی جامعه به نفع خود میباشند!!

 در بخش های قبلی این نوشته،از جنایات انجام شده ، توسط محمد گل مهمند وحامیان اودر ولایات پروان ، کاپییسا، فاریاب وشهر میمنه نکاتی را یاد آور شدیم. حال ادامۀ این جنایات وتبهکاری هارا در دیگر مناطق کشور حتی المقدور پیگیری مینماییم، تا هموطنان عذابکشیدۀ خودرا از نیات وآمال غیر انسانی گمراهان کنونی تاریخ که، از زندگی وعملکردهای آن جانی سوگند خورده، در شرایط خونین امروزی کشور تجلیل به عمل میآوردند آگاه ساخته وراه علاج این پدیدۀ شوم را همه باهم جستجو نماییم.

 از همگان بپرسیم که نابود سازی آن آثار وابنیۀ تاریخی چه دردی از درد های جانکاه خلق پشتون را التیام بخشید، ومحروم سازی خلق های غیر پشتون از حقوق حقۀ انسانی ایشان، چه فوایدی بجز از دشمنی وعداوت با دیگر هموطنان برای خلق پشتون، وبرباد رفتن بهترین داشته های تاریخی وآثار باستانی میهن ما که مایۀ مباهات هر باشندۀ کشور میتوانست بحساب آید، در بر داشت!!!؟

 البته که همۀ انسانهای با وجدان جامعۀ ما،با این جواب متفق القول اند که ، این جنایات هیچ ثمری بجز از بد بختی وسیه روزی برای مردم ما در بر نداشت وندارد. در امروز وفردا نیز ادامه دهندگان این گونه سیاست ها، از هر قماشی که باشند وبه هر یک از گروه های قومی وملیتی که متعلق باشند، جز تخم غم، درد وعذاب در سینه های مردم عذابکشیدۀ ما چیز دیگری نخواهند کاشت . چنانچه طی دهه های اخیر، ما شاهد نتایج فاجعه بار وهمه روزۀ، عملکرد های محمدگل مهمند گونۀ قبیله پرستان فاشیست طالب تحت نام دین ومبارزۀ دینی هستیم که در عمل به جز از جستجوی راه انحصار قدرت دولتی واسیر سازی غیر پشتون ها هیچ هدفی را دنبال نمیکنند که، حاصل آن بکرسی نشستن کرزی وهواداران فاسد اوست، در یک طرف، وادامۀ حیات افسانوی چند مزدور وقاچاقبر دیگر، درمراکز شستشوی مغزی استخبارات پاکستان در آن طرف دیگر است وبس . ولی جفایی را که مردم پشتون ودیگر خلق های کشور، در نتیجۀ این عملکرد های فاشیستی ودور از کرامت انسانی متحمل میشوند به هیچ زبانی قابل بیان نیست!!!

   این گروه گمراه وتبهکار در هر دوری عملاً دشمن آشتی نا پذیر وحدت وهمبستگی انسانی مجموع باشندگان این سرزمین وکارندۀ  تخم نفاق از طریق ترویج اندیشه های بر تری قومی ونژادی، اختلافات لسانی ومنطقوی در میان خلق های ساکن درین سرزمین اند ونوکران گوش به فرمان اجانب که، از یک طرف عریضه های دریافت امتیازات را به دربار های اجنبی عرضه داشته واز جانب دیگر، تا جاییکه در توان دارند به آتش دشمنی ها در میان باشندگان این سرزمین از طریق غرس نهال بیعدالتی دمیده، واین آتش را همیشه مشتعل نگه میدارند. تا حاکم ابدی این ملک باشند وفرمان ستم جاری سازند واز بدبختی های جانکاه این خلق ها لذت ببرند!!!

  چنانچه ما هماکنون شاهد دوام این سیاست های ننگین در وجود عدۀ کثیری ازهواخواهان پروپاقرص افغان ملتی، وطالب فاشیستی راست وچپ  سیاست های عبدالرحمان خانی ومحمد گل خانی در شرایط فعلی کشور خود میباشیم.

  تبهکاری های محمد گل مهمند تنها به میمنه واطراف آن خلاصه نمیشود، تا جایی که دیده میشود در سرتاسر کشور هرآن چیزیکه نشانی از فرهنگ وتمدن سایر اقوام وملیت هارا باخود داشت ازبین برد، تابه زعم خود تاریخ را به نفع قوم وقبیلۀ خود باز نویسی کند واین سرزمین را با نام جدید واستعماری آن یعنی افغانستان (سرزمین افغانها= پشتونها)همگون سازد!! ولی ناکامی های اسلاف خودرا درین رابطه از یاد برده بود وگمان میبرد که کار نا تمام آنها او تمام خواهد کرد.!!!! چنانچه هم اکنون نیز آقای کرزی وتیم افغان ملتی او به این کار ادامه میدهند، تا آرزو های نا تمام محمد گل مهمند ودیگر فاشیست های تاریخ را تکمیل، ومالکیت همه جانبۀ این سرزمین را به قبایل متعلق بخود اهدا نمایند!!!

 حال میپردازیم به تبهکاری های محمد گل مهمند وهمکارانش در منطقۀ باستانی اندخوی:

اندخوی که درتاریخ بنام های اندخذ، انخو،اندخود،نخدی وغیره ضبط گردیده یکی از بلاد باستانی ودارای تاریخ درخشانی است که، باشندگان قدیم وامروز آن، مردم علم پرور و هنر آفرینی بوده اند که در ایجاد وآفرینش داشته های تمدنی سرزمین ما نقش بس بزرگی را ایفا نموده اند.

ظهور وکارنامه های شخصیت های نامداری چون : امام یوسف یا ابو یعقوب یوسف اندخودی نویسندۀ تفسیر یینابیع العلوم در قرن پنجم هجری قمری، علاءالدین مسعود، شمس الدین محمود، سید برکه، بابا سنگو، مولانا ترخانی، جنونی،میر فروغی، شوقی، دوستوم بن پیر علی اندخودی، میر ربیع،قادری پلنگپوش،ملا رحیم نیاز نیازی، سید تاج الدین حسن،میر سید خواجه، حیدر اندخودی،قرابقال، کیمیر، میر غضنفر خان وغیره درتاریخ  خود گواه بر صدق این ادعای ماست که مدفن گاه اکثریت بزرگ ایشان حظیرۀ شاعران گذر لؤلویی شهر اندخوی میباشد که هم اکنون نیز به همین نام یاد میشود.

 یکجا با موجودیت این جمع کثیر علما ودانشمندان بر خاسته از این دیار، تاریخ شاهد شکل گیری یک تمدن پر ارج با دستآورد های گرانبهایی درین منطقه بوده که موجودیت بنا های مستحکم وآبدات تاریخی بس بزرگی چون مخروبه ها ی قیرغین تیپه، قپچاق تیپه، سولدوز تیپه، خان چهار باغی، کیشکتان، یئتی اروغ، کهنه قلعه یا قلعۀ نیستان، بالاحصار اندخوی، ظلمت آباد وغیره این داعیۀ مارا به اثبات میرساند.

 اکثریت بزرگ این بنا ها وآبدات تاریخی تا زمان حکمروایی خاندان آل یحیا ووظیفه داری محمد گل مهمند قسماً ویا به صورت کامل پابر جا بوده، در صورت باقی بودن تا امروز در کنار آنکه منبع بس با ارزشی جهت تحقیق وحقیقت یابی های تاریخی درین ساحۀ جغرافیاوی عالم میگردیدند، خود منبع با ارزشی در جهت جلب توریزم از سراسر عالم در کشور ما شده میتوانستند، که با کمال تأسف هیچ یکی از آنها امروز وجود ندارد ودست های نا بکار محمد گل مهمند ودست پروردگان قباحت پیشۀ او مانع از تداوم حیات این آثار باستانی تا امروز گردیده اند که، سده های بس طویلی را پشت سر گذاشته وتا آن روزگار پابر جا باقی مانده بودند.

 بالاحصار اندخوی  که در کتب تاریخ بنام های ارگ اندخوی وقلعۀ اندخوی هم یاد گردیده، در زمان سلطنت امیرتوغان با دست های بابا شکرالله ابدال یا حضرت بابای ولی تهداب گذاری گردیده بود واز تاریخ اعمار آن 750 سال میگذرد. ارتفاع آن از سطح زمین به در حدود بیست وپنج متر بوده ونشیمنگاه امرا وسلاطین بوده است.

 در زمان حکمروایی محمد گل مهمند این مکان تاریخی، نخستین مکتب عصری اندخوی را در آغوش خود جا داده بود، و مردم اندخوی با فرستادن اطفال خود درین مکتب همه روزه وجود یک تمدن ویک گذشتۀ با شکوه تاریخی را برای اطفال خود باز گو مینمودند.

 محمد گل مهمند حین عبور از اندخوی متوجه موجودیت این بنای با عظمت وچگونگی استفادۀ مردم منحیث مکتب گردیده با بهانۀ احداث شهر جدید این بنای تاریخی را از ریشه نابود میسازد.

 یکی از بنا های فوق العاده با ارزش تاریخی دیگرکه توسط محمد گل مهمند در اندخوی ویران گردیده، کهنه قلعه یا قلعۀ نیستان است. بنای این قلعۀ تاریخی رامورخین به 328 سال قبل از میلاد در زمان حملۀ اسکندر یونانی محول میسازند. این قلعه دارای استحکامات بس محکم وبرج های ترصد با عظمتی بوده است که، از آنها تا حدود بندر آقینه قابل ترصد بوده است.

 علاوتاً در شهر اندخوی آثار فروانی چون رباط ها، سردابه ها کاروان سرای ها وغیره از دوره های زمامداری محمد خان شیبانی، عبیدالله خان ازبیک وبعداز آن موجود بوده است که همه بنابه امر وارادۀ محمد گل مهمند تخریب گردیده است. امروز هیچ نشانی از آنها وجود ندارد.

 بد ترین ووحشت ناکترین کار محمد گل مهمند از بین بردن حظیرۀ شعرا وگذر لؤلویی با بهانۀ احداث شهر است که ضربۀ بزرگی بر پیکر شناخت وتعریف مظاهر تمدنی وشخصیت های علمی اندخوی به شمار میرود.

 قبل از محمد گل مهمند نیز این شهر یکبار دیگر با دستان جنایتکار یار محمد خان وزیر شاه محمود سدوزایی در اثنای لشکر کشی موصوف از هرات بطرف بلخ ویران گردیده بود. در آن تاریخ  صوفی قل خان،  غضنفر خان را از خانی اندخوی خلع وخود درآن حکومت مینمود. غضنفر خان بکمک حکومت خان امیر میمنه ویار محمد خان والی هرات صوفی قل را از خانی خلع وخود زمام امور را بر کف گرفت، درین اثنا لشکر افاغنه با بهانۀ جمع آوری خراج بر اندخوی حمله ور شده چنان چپاول و ویرانی بزرگی را بر مردم اندخوی تحمیل نمودند که تا سال ها غیر قابل جبران بود، ویار محمد خان بعداز شکست در بلخ ، وعقب نشینی بطرف هرات حتی آذوقۀ یک روزۀ لشکر خودرا هم ازین شهر فراهم نموده نتوانست. لشکراودر جریان این عقب نشینی با مشقات زیادی روبرو وبا تلفات غیر قابل پیش بینی از اثر سردی هوا ونبود آذوقه مواجه گردیدند. این خود جزای روزگار برآن ستمگران بی رحم وعهد شکن بود که در لباس دوست بر مردم چنین غدر بزرگی را عملی نموده بودند.

ولی خرابی های محمد گل مهمند تکمیل کنندۀ آن ویرانی های ترمیم شده برای بار آخر بود که دیگر مجال ترمیم باقی نماند.

 مأخذ ها:

 - شبرغان در صد سال اخیر اثر استاد محمد عمر الیم بیات(صفحات 8 و9)

- تاریخ میمنه اثر محمد کاظم امینی(ص46 و47)

- جغرافیای عمومی میمنه( از صفحۀ 276 الی 279 )) تألیف محمد کاظم امینی

 - سیما های برازندۀ اندخوی اثر استاد محمد امین متین اندخویی

- تاریخ مختصر تورکستان جنوبی یا تورکستان افغانی، اثر بهرالدین شارق

 - ایلخانان وحکومت مغول در ایران از دوکتور شیرین بیانی

 - الانساب الی البلدان از ابو سعیدعبدالکریم محمد ابن منصور نویسندۀ قرن ششم هجری

- یاداشت های نویسنده از زبا ن دانشمندان وثقات شهر اندخوی

 

 

                                                                            ختم قسمت ششم

                    ادامه دارد

 

 

+++++++++++++++++++++++

 

قسمت پنجم

مردۀ کنارراه یک کوچی ومجازات مردم میمنه در دورۀ محمد گل مهمند

هموطن! افشای این مسایل با هدف جلو گیری از رشد وگسترش توطئه های فاشیستی وقبیله پرستانۀ موجود در جامعه، که ریشه در گذشته های خونین وغیر انسانی حاکمیتهای قبیلوی دارد، بارجوع منطقی به حل این معضلات تاریخی در شرایط فاجعه بار کنونی کشور صورت میگیرد. همزیستی انسانی مجموع اقوام وملیت های ساکن این سرزمین در گرواز بین بردن تمایلات حاکمیت طلبانۀ انحصار ی، وبرتری جویی های نژاد پرستانه جاری درموجودیت اجنبی پرستان فاشیست در حاکمیت دولتی فعلی قرار گرفته است. فاشیسم وقبیله پرستی بزرگترین مانع توفیق دموکراسی بر دیگرعوامل بازدارنۀ دموکراسی درین کشورمیباشند که، دشمنان داخلی وخارجی مردم ومیهن ما از آن استفاده های زیادی را در جهت خلق نفاق، در روابط با همی اقوام وملیت های ساکن کشور وبهره برداری داری های اهریمنی خود به عمل میآورند. بیایید بر علیه این پدیدۀ شوم با تمام نیرو وتوان خود در یک صف واحد مبارزه نماییم، واین گونه جنایات را به دور از هر نوع تمایلات قبیله گرایانه افشا ودر جهت باز داری از تداوم تکرار آنها درامروز وفرداسعی بخرچ دهیم. تا باشد که راه وحدت وهمبستگی حقیقی ودور از نابرابری ها برای مجموع باشندگان کشور همواروگشوده شود. وحدت وهمبستگی واقعی فقط از شاهراه عدالت وبرابری قابل دستیابی است وبس !

     در گذشته ها مردم میمنه وسایر نواحی تورکستان، مجموع کوچی های مهاجمی را که در فصل بهار به این نواحی هجوم آورده، با چرانیدن گوسفندان خود در علفچرها ومزارع مردم،سبب ویرانی های غیر قابل تصوری درزندگی آرام وصلح آمیز مردم این مناطق میگردیدند، بنام غلجایی یاد نموده، وزبان ایشان راهم که همان لهجه های عامیانۀ پشتو بود(دغه) مینامیدند. تعریف این چنینی مهاجمین کوچی وزبان محاوروی آنها تا هنوز هم بهمان گونه در بین عامۀ مردم، خصوصاً روستاییان میمنه وسایر مناطق شمال هندوکش،رواج داشته وادامه دارد.

 برای مردم این نواحی اینکه کدام گروه از کوچی ها به کدام یکی از قبایل پشتون تعلق دارد هیچ مطرح نبود ودر مجموع آنهارا تحت نام غلجایی میشناختند. زیرا همۀ آنها با امتیازهمانند، حق غارت دارایی مردم وزیر پا نمودن مزارع آنها وارد این مناطق میشدند ودولت ها هم از همۀ آنها یکسان حمایت مینمود.

 روی همین ملحوظ  واقعیتی راهم که موضوع مقالۀ کنونی من است ومرتبط میباشد با مرگ یک کوچی در یکی از فصل های بهار، دهۀ سوم قرن چهاردهم هجری خورشیدی، بعداز قحطی بزرگ وخشک سالی های متواتر درمیمنه وسایر نواحی شمال هندوکش، ملهم است از تودۀ خاک گورمانندی در حاشیۀ سرک میمنه بلچراغ، گذشته از زیارت بوبه قوشقار( بابه کاشغر)وباغی بنام (باغ ملنگ ها) که در افواه مردم بنام گورغلجایی یاد میشود.من آن تودۀ خاک را، گور مانند میگویم بخاطر آنکه در آنجا گوری در اصل وجود ندارد، فقط تودۀ خاکی وجود دارد که،  بجای جسد آن فرد مقتول انبار گردیده وبنابه دستور محمد گل مهمند وسایرعمال دولتی  فاریاب، بمنظو تنبیه مردم وفراموش نشدن آن واقعه در اذهان عامه، که قتل یک پشتون چه کیفری را در پی خواهد داشت!!!، بعداز انتقال جسد بر پا گردیده وسالیان درازی در آنجا خودنمایی میکرد. خوشبخانه طی سفر اخیرم به میمنه متوجه شدم که آن گور مصنوعی دیگر وجود ندارد وجای آنرا کدام دهقانی حویلی ساخته است!!

این واقعۀ دلخراش که در دورۀ محمد گل مهمند، مردم میمنه را به شدت تکان داده و باعث آزار واذیت بیش ازحد این مردم زجر کشیده وبیگناه گردیده بود، تا مدتهای مدیدی هررهگذری را که ازکنارآن محل منحوس خرمن کوبی میگذشت، وآن تودۀ خاک را می دید، بیاد قصه های رنج آوروتحقیر آمیزی می انداخت که، روزی با پیدا شدن جسد بی جان یک کوچی، زن ومرد، پیر وجوان، خورد وبزرگ چندین قریۀ اطراف آن محل از ده یزدان، بلوچ شاه نادر، انجلاد وخانقاه تا خواجه قوشوروخشت کوپریک جمع آوری گردیده، وبردم تیغ جفای ماموران شکنجۀ محمد گل خانی قرار گرفته بودند.

    با پیدا شدن جسد بی جان آن کوچی، برای چندین روز خورد وبزرگ، پیر وجوان، زن ومرد آن قراء وقصبات، از صبح تا شام مصروف شکنجه کشیدن باضجه وزاری بودند ومامورین دولتی هم با بهانۀ تحقیق، مشغول لت وکوب واهانت مردم توأم با چاپیدن جیب وضبط دارایی های آنها به بهانه های مختلف، که از جریان آن روز های شوم،  داستان های فراموش ناشدنی در اذهان ماتمزدۀ مردم بجا مانده است که بعد گذشت این همه سالها هنوزهم در خاطره ها زنده بوده وهرگزفراموش نمیشود.

 شنیدن این داستان های تلخ ودور ازتصور انسان، خود تکرار بیان حقیقت های عبرت انگیزی است برای نسل های امروزی که، بابیان آنها صدای مظلومیت آن ستمدیدگان تاریخ ابدیت یافته، ودرسنامۀ که نباید فراموش شود، به نسل های امروز وفردا، ازاعماق آن دوره های سیاه وظلمانی پیشکش میگردد.  

 در دوران کودکی ام که ذهن کودکانه ام، هنوز قادر به درک وتعریف حقایق پیرامونی ام بیشتر از سن وسالم نبود، واولین سفرخارج از قریه را، در یکی از روز های بر گزاری عید ها، یکجا با پدرم تجربه میکردم. شاید چهارویاهم پنج ساله بوده باشم. درآن روزپدرم یکجا با دیگر مردان قریۀ آبایی ام بلوچ شاه نادر( دراصل برلاس شاه نادراست، که براساس نامگذاریهای فاشیستی دوران محمد گل مهمند وبعد آن، درمنطقۀ که حتی یک خانوادۀ بلوچ ویا پشتون هم وجود ندارد، مکتب جدید التأسیس آن بنام پشتونکوت ونام قریه هم از برلاس شاه نادر، به بلوچ شاه نادرمسما گردیده، وتدریس درآن مکتب هم که، صد فیصد فرزندان خلق تورک در آن درس میخوانند، وهیچ زبانی را بجز تورکی بلد نمیباشند، کاملاً به زبان پشتو جاری بود) جهت اشتراک در مراسم بر گزاری نماز عید عازم شهربودند، وطبق معمول اکثرمردان قریه اطفال خورد سال خودرا هم با خود به عیدگاه میبردند.

 من هم سوار بر عقب پدرم در بالای مرکب، روانۀ شهر بودم. هر لحظه از پدرم سوالی را مطرح میکردم وپدرم با مهربانی جواب همه را میداد، ناگهان در برابرآن محلی رسیدیم که حادثۀ قتل غلجایی درآن واقع شده بود. در آنجا پدرم قبل از اینکه من سوالی بکنم، حین عبور از کنار آن برجستگی گور مانند، آهی کشید وبا اشارۀ دست آن گور بی جسد را نشانم داد. بعد آنکه از دیدن من مطمئین شد، همانند معلمی که یکایک درس های مورد نظرخود را به شاگردش بازگو میکند، تا به آگاهی وفهم شاگردش افزوده باشد، او هم  قصۀ مرگ غلجایی را برایم با صدای محزونی تعریف نمود.

 از چگونگی پیدا شدن ناگهانی جسد بی جان وخفه شدۀ یک نفر غلجایی، در یک صبح بهاری وکیفری را که مردم این نواحی متحمل آن گردیده بودند به تفصیل حکایه نمود. از برخورد های ظالمانه وبی رحمانۀ که مامورین امنیتی بنابه دستور محمد گل مهمند رئیس تنظمیۀ آن وقت صفحات شمال، انجام داده بودند یاد آور شد. با خنده از مضحکۀ پارسی گویی یکی از شکنجه شدگان آن واقع بنام جبار ناظرقصه گفت که صرف چند کلمۀ محدود پارسی بلد بود، ووقتی که زیر شکنجه به جان آمد، با صدای بلند میگوید که( مین اولدیرمیش کدگی این مردک نیم) یعنی من این مردک را نه کشته ام. با شنیدن این صدا شکنجه دهندگان سفاک با غیض وغضب دوراز تصوری که، چه طوراین مرد تورک جرأت کرد که صدای خودرا بلند کند، به حدی به دهان آن مظلوم میکوبند که، تماماً دندانهایش ریخته وفریاد میکشد که( بد کدم دیگه اگه پارسی کدم دهنمه ایرتی کنین). آن بیجاره که تصور کرده بود همه گناه از پارسی گویی اوست، با تضرع فریاد میزد که بیشترازین پارسی حرف نخواهد زد واگر حرف بزند دهنش را پاره کنند!!! خود تصور کنید که وحشت وبربریت تا کدام اندازه جاری بود. بالآخره پدرم از پیدا شدن قاتل اصلی که برادر نا تنی همان کوچی بود، وزن خودرا هم بجرم داشتن رابطۀ نامشروع با برادراندرش، درشام همان روزبه قتل رسانیده، وخودرا طبق سنت های قبایلی به یکی از بزرگان قبیله تسلیم نموده بود، تا سرنوشت اورا درجرگه های قبیلوی خود تعیین نمایند، یاد آور شده،افزود که، در روز دوم حادثه، درحالیکه مردم بحالت فجیعی تحت شکنجه های رنگارنگ مامورین دولت عذاب میکشیدند، وفریاد های بی گناهان به آسمان هفتم رسیده بود، ناگهای چندتن اشتر سواردالاغ سوارازدورهویدا و خودرا به شکنجه گاه مامورین بی رحم دولتی رسانیده، مستقیماً به دیدار قواماندان امنیه ومدیر ضبط احوالات شتافتند. بعد از ساعتی گفتگو وبحث، رفت وآمد چندین قاصد، بین محل حادثه ومرکز ولایت، جسد مقتول را با لای یکی ازاشتر ها بار نموده وباخود بردند.

   جریان شکنجه توقف یافت، ومردم همه از همدیگر می برسیدند که چه واقع شده است؟

درین حالت قوماندان امنیه با غرور وتکبر خاصی بالای یک بلندی بالا شد وخطاب به مردم گفت که، برای آنها همین قدر کافی است، وبا وجودیکه قاتل پیدا شده، رئیس صاحب تنظمیه امر نموده اند که، دیگر مردم را رها وریش سفیدان قوم را در نزد ایشان حاضر نماییم.

 همان بود که یک عده افراد با اعتبار ومعزز قوم را مشخص نموده، بعداز نام نویسی تحت الحفظ به مرکز ولایت منتقل ساختند.

 این محاسن سفیدان که بدون داشتن هیچ گناهی، بعد آن همه شکنجه وبی حرمتی، به زندان ولایت منتقل گردیده بودند، بعداز گذشت چندین روز، بصورت دسته جمعی به حضور رئیس تنظمیه که همان محمد گل مهمند باشد احضارمیگردند.

  محمد گل مهمند بعداز توبیخ وسرزنش های بی حد وحصرمردم بیگناه میگوید که : کشته شدن یک افغان در منطقۀ شما خود یک گناه بزرگ است، شما اگر متوجه امنیت محل تان میبودید این واقعه رخ نمیداد.

 اکنون که این جنایت در منطقۀ شما صورت گرفته شما مجبور به جوابدهی آن هستید، تا درآینده همچون جنایتی از جانب شما سر نزند.

مردم مظلومانه بهم نگاه میکردند وفرصت پرسیدن آن هم برای شان داده نشد که، بپرسند، کدام جنایت واز طرف کدام یکی از آنها!!!!!

   در همین حالت محمد گل مهمند با بر آشفتگی به مردم میگوید که:  خوب بدانید این جزا در حالت نکردن هیچ کاری برای شماست وای بحال شما مردم شریر که اگر کاری کنید وانگشتی بطرف یک افغان بلند نمایید!!!!البته طی این دوروز در خانه های مردم این نواحی نه مرغ مانده بود ونه هم کدام چیز با ارزشی که قابل تصرف باشد، حتی بالشت وتوشک مردم هم از ایشان گرفته شده بود. ولی مرجعی که به داد این مردم مظلوم رسیدگی نماید کجا بود؟!!!!!

شنیدن این قصۀ اندوهبار، ذهن کوکانۀمرامالامال ازهزاران سوالی ساخت که، بیشترینه معطوف بنام غلجایی وچگونگی آمدن وکشته شدن آن درین نقطۀ خلوت وسر سبز میشد.

  درآن زمانه ها نیزهمه ساله در اوایل فصل بهارکه کوه ودشت اطراف میمنه ودیگر نقاط کشور سر سبز ومملو از سبزه وگل میشد، رمه دارانی با لباس وزبان متفاوت از لباس وزبان عادی مردم ما، یکجا با رمه های گوسفندان ودیگر مواشی چون خر،اشتر وقاطر وندرتاً هم گاو، بارفتارهای عجیب وغریب، سرو وصداهای زیاد، به این ساحات سرازیر میگردیدند .

 مردم میمنه همانند گذشته ها، این مهاجمین ناخوانده را که همه ساله درین فصل سال هجوم آورده واکثراً زمین های زراعتی مردم را پامال ودرختان میوه داررا، تا برگ آنها از بین میبردند، هنوز هم غلجایی وزبان آنهاراهم(دغه) که همان زبان پشتو باشد، مینامیدند. کلمۀ غلجایی در نزد مردم عامۀ تورک درسرزمین میمنه ومناطق دیگر تورکستان جنوبی مترادف بود با واژۀ افغان، وکلمۀ پشتون برای آنها کاملاً ناشناخته بود. البته مکتب رفتگان وتحصیل یافتگان ازین امر مستثنا اند.

  این مردم که به زبان پشتو وبا صدای بلند فریاد مانند حرف میزدند، همیشه کاروانی از شتر وقاطر را باخود داشتند که، همه وسایل زندگی شان در آنها بار بود، که  در جلو ویا عقب رمه های گوسفندان روان میبود. زنان اکثراً با پاهای برهنه وباری برسردر حالیکه کالا های فراخ سیاه بر تن داشتند،در پهلو پهلوی شتر ها که اکثراً مردان وکودکان برآنها سوارمیبودند روانه بودند، ودرغژدی های سیاه نمدی زندگی میکردند وسگ هم یک جزومهم دارایی آنها بود.

 مردم ما به این مهمانان ناخوانده و پر هیاهوکه همیشه صدای گوسفند ها ونعرۀ اشترها وعوعو سگ ها یکجا با صدای مالکین آنها آمیخته بود، چندان به نظر خوب نمیدیدند. مادران وبزرگسالان اطفال را ازنزدیک شدن به آنها ممانعت نموده وتأکید میکردند که، نباید به آن ها نزدیک شد، ویا چیزی را از آن ها گرفت.

   زیرا در بارۀ نزدیک شدن وقبول کدام چیزی از این مهاجمین، داستان هایی وجود داشت که، همۀ آنها آگاهی دهندۀ این بود که، اگرکسی کدام چیزی را ازغلجایی ها بگیرد،  مجبوراست که تاوان آنرا ده چندان بدهد.

  این غلجایی ها در هنگام آمدن درین مناطق بعضی چیزهایی راهم که قابل فروش وتبادله درین مناطق بود با خود حمل میکردند واکثراً آن اجناس را بقسم نسیه بمردم میدادند! ولی در هنگام حصول پول، با حیله های مختلف وتهدید به عریضه کردن از نزد مردم چندین برابر پول حصول مینمودند. این خود یک نوع ربا خواری غیر عادی بود، زیرا در هنگام دادن مال رویۀ آنها خیلی خوب ودر هنگاه حصول پول کاملاً بر عکس بود. از همین رو در نزد مردم ضرب المثلی بوجود آمده بود که میگفتند: به افغان سلام دادی صد تنگه تاوان دادی.!!!

 عدۀ ازین کوچی بعداً دراین منطقه نیمه مسکون گردیده واز طریق ربا خواری وقبض نمودن زمین ودارایی های مردم محل صاحب پول وثروت  سرسام آوری گردیدند که از جملۀ مشهور ترین آنها میتوان از حاجی درویزه، ایوب غلجایی وعبدالله غلجایی وغیره نام برد.

چون حرف ما مرتبط است با مرگ یک غلجایی، یاد آوری این حقایق بی لزوم نیست که ، غلجایی ها یعنی افاغنۀ کوچی با نیرنگ های مختلفی از مردم باج گیری مینمودند. مثلا دراوایل فصل بهار چیز های آوردگی خودرا از دیگر مناطق طول راه که، اکثراً هم محصول چپاول وغارتگری ها میبود بالای مردم به زور، وبا وعدۀ هر وقت که پول پیدا کردی ، برایم بده! میفروختند، ولی در وقت بازگشت آن پول را مطالبه ودر صورت نداشتن پول، قرضدار را وادار به گرو گذاشتن زمین ویا باغ آن نموده وزمینه را عملاً برای تصرف دارای های مردم محل آماده مینمودند. عجیب اینکه در وقت بازگشت نیز پشم ودیگر محصولات اضافی خودرا با حیل ونیرنگ های مختلفی تحویل مردم داده، وبحساب سود معامله مینمودند. ضرب المثل از موری دادن واز دروازه گرفتن هم در بین مردم تورک میمنه از همین بابت پیدا شده است. زیرا در آن مراحل کوچی های مواد اضافی را که مردم حاضر به گرفتن آنها نبودند، حتی در صورت نبودن صاحب خانه از راه موری( در ساختمان های روستایی آن زمان کلکین وجود نداشت، جهت هدایت روشنایی بداخل خانه ها یک سوراخ مدور ویا بیضوی شکل در یکی از دیوار های خانه گذاشته میشد که آنرا موری مینامیدند.) به داخل خانه پرتاب نموده وخود میرفتند ودر سال بعد پول آن جنس را با سود آن از صاحب خانه مطالبه مینمودند ودر صورت نبودن پول، بازورو حمایۀ مقامات دولتی خانه ویا دیگر داشته های مردم را متصرف میگردیدند.

  در اکثر حالات هم این رباخواران ،خود صاحبان آن زمین هارا به قسم دهقان استخدام وتا اخیرعمراز وجود آنها کار کشی مینمودند. زیرا خود آن ناقلین وغاصبین به پیشۀ زراعت وباغداری، آشنایی چندانی نداشتند.

درآن موقع ذهن کودکانۀ من همانندهزاران طفل عالم، عاری ازغبارتعلقات ووابستگی ها ی تعصب آمیز مختلفی بود که جماعات انسانی را جبراً ازهم جدا ساخته ودربرابر هم قرار میدهد. ازورای افسانه های که مادر ومادر کلانم که در روز های سرد زمستان ودرزیرلحاف گرم صندلی برایم حکایه نموده بودند، فقط بود ونبود افسانوی شهزاده ها، شهبانوها، پهلوان های نیکوکاروخیر خواه، گوراوغلی، ایوزپهلوان،قره پهلوان، حسن پهلوان، پیر مردان معجزه گر، زنان دانا، شیر، سگ وفادار، برۀ مظلوم، مادرفداکار، خواهردلسوزوغیره بعنوان نماد های خوبی وانسانی،دیو، جن، شیطان، چغول، گرگ، روباه، شغال، بوم وغیره رامنحیث نماد های زشتی وپلیدی درک مینمودم وبس. عالم درافسانه های مادر ومادرکلانم فارغ ازمحدوده های زمان ومکان بود، وهیچ مرزی راهم نمیشناخت، دربعضی حالات واژه های کافر ومسلمان هم در قصه های مربوط به انبیا واولیا، کاربردهایی را داشتند که آنهاهم سمبول هایی از نیکی وبدی بودند. ولیهیچگاهی ازنسب ونژاد کسی حرفی در میان نبود.

 مادرم بعضی اوقات از جنگ ها ،قحطی ها، سیلابهای بزرگ، زلزله هاف زمستانهای وحشتناک وبدون آذوقه که مرگ انسانها را به ارمغان میآورد حرف میزد ولی بجز از حالات معدودی که مربوط به لشکر کشی های عبدالرحمان خان ویا هم سر کوب های وحشیانۀ محمد گل مهمند وغیره میگردید از قوم وقبیلۀ خاصی نام نمی برد. اقسانه هایش با نیکی ها شروع با مشقات امتداد وبا مؤفقیت ها وسعادت ها پایان می یافت.

کم کم داشتم بزرگ میشدم، ودر سن شش سالگی روانۀ یگانه مکتب محل که در آن وقت بنام مکتب ابتدائیۀ پشتونکوت مسما، ودر بالای دروازۀ ورودی مکتب به زبان پشتو نوشته شده بودکه« دپشتونکوت لمرنی شوونزی»  واطفال بیشتر از سی قریه ازبیک نشین که بجز زبان مادری به هیچ زبان دیگری آشنا نبودند،جهت آموزش به آنجا جمع آوری، وبه زبان پشتو، اندکی بعد ترهم به زبان پارسی آموزش میدیدند، شامل گردیدم، وتا امروز که در اوسط سن پیری قرار دارم وتحصیلاتم را با وجود ممانعت های زیادی تا

  ا ندازۀ تکمیل واز درسهای روزگار درسهای زیادی آموخته ام، وچیز های زیادی در زندگی مردم کشور ما وجهان دگرگون شده است، ولی استبداد قبیلوی باهمان هدف وهمان شدت بگونه های متفاوت هنوز هم ادامه دارد.

                                                  پایان قسمت پنجم

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++

 

با حقایق پنهان در تاریخ افغانستان آشنا شوید

مکثی برخیانت ووطن فروشی محمد گل مهمند

وفرقه مشر صالح محمد خان در جنگ استقلال

 

 

قسمت چهارم

محمد گل مهمند نمایندۀدشمنان سوگند خوردۀ فرهنگ وتمدن بشری وبانی

            بی عدالتی اجتماعی ونا برابری ملی درافغانستان

  محمد گل مهمند ونظام های سیاسی پرورش دهندۀ محمد گل مهمند ها بزرگترین دشمنان فرهنگ وتمدن بشری ودر نهایت واژگون سازندۀ ارزش های متعالی انسانی در جوامع بشری اند که، با دستبرد وغارتگری به داشته های فرهنگی ومواریث تمدنی اقوام وملیت های دیگر، بزرگترین ضربۀ تمدن ستیزانه را بر پروسۀ شناخت ودسترسی به عناصر آگاهی بخش، وشناسانندۀ تاریخ بشردر بخشی از این کرۀ خاکی وارد نموده ودر نتیجه مجموع عالم انسانی را از دسترسی به آن داشته های ارزشمند وواقعی که ثروت متعلق به همۀ انسانهاست  محروم میسازند.

   این عملکردهای وحشیانه که با تأثیر پذیری از خباثت تبعیض وتعصب، درنهاد این چنین اشخاص وگروه ها، نسبت به اقوام وملیت های دیگر، وانگیزۀ هموار سازی راه، برای اثبات داعیۀ من برتر وانحصار قدرت، از طریق برده سازی دیگر انسانها با محو داشته های هویت سازبرای آنها صورت میگیرد، صرفاً به تداوم عمر مجهولات درتاریخ تکامل انسانهامدد رسان گردیده، و پروسۀ تکاملی شناخت ومعرفت انسان را، نسبت به تاریخ وداشته های تاریخی آن، نه تنها دریک کشور بلکه در سرتاسر عالم به کندی مواجه میسازد، که این عمل درذات خودبزرگترین جنایت برعلیه بشریت وتکوین معرفت انسان نسبت بخود انسان میباشد.

طوریک قبلاً توضیح نمودیم ، عمل کردهای فاشیستی محمد گل مهمند ودیگرهمدستان اودرمیمنه ودیگر ولایات افغانستان صرفاً به کتاب سوزی، وتعمیل سیاستهای پشتونیزه نمودن کشورخلاصه نگردیده، یک سلسله فعالیت های وسیع وهمه جانبۀ فاشیستی دیگری راهم، در برخورد با اقوام وملیت های تحت ستم کشوردربر میگیردکه، ثمرۀ مجموعی آن ها نه تنها خلق های تحت ستم این سرزمین را متحمل خسارات گستردۀ مادی ومعنوی در گذشته وامروزنمود، بلکه خلق پشتون را هم، چنان درعمق بازی های عوام فریبانه وتحمیقی خودبرتربینانۀ واهی، تحت نام پشتونوالی غرق نمود که، درنتیجۀ آن، این مردم اسیروعقب نگهداری شده در چنگال اسیر کنندگان فاشیست خودی، تاامروزهم موفق به شکستن قالب های زندگی قبیلوی وایجاد یک سیستم معقول وانسانی حیات برای خود نگردیده، صرفاًدرنقش توده های عقب مانده ومتحجرمورد نیازسیاست مداران فاشیست ونژاد پرست قبایلی، برعلیه دیگرباشندگان این مرز وبوم باقی مانده اند.

در حالیکه حاکمیت طاغوتی نمایندگان این خلق عقب نگهداری شده توسط حلقات فاشیستی وقبیله پرستان فاسد واجنبی پرست خودی در افغانستان، نه تنها خود این مردم را با این حالت رقتبار خود فراموشی باغرق بودن در ابتذال قبیله پرستی، مانع ازراهیابی به پروسۀ توقف ناپذیررشد وتکامل فکری واجتماعی عالم بشریت گردید، بلکه دیگرباشندگان این سرزمین راهم، جبراً محروم ازهمراهی با کاروان تمدن وتعالی حیات  انسانها ساخته، محکوم به زیستن درقعربد ترین نوع استبداد سیاه قبیله سالارانه وعقب گرایانه، با بر باد سازی همه داشته های تمدنی ایشان در تاریخ نمود.

  ما زمانیکه از محمد گل مهمند حرف میزنیم، سخنان ما مرتبط است با حقایق موجود دردوره های معینی از تاریخ ونظام های سیاسی حاکم درکشورکه، گردانندگان اصلی آن نظام های سیاسی را، افراد وگروه های معینی باعقاید طرازفاشیستی واندیشه های اغوا گرانۀ برتری های قومی، قبیلوی، نژادی، زبانی، دینی وغیره تشکیل داده، با نیرنگ ودسیسه حاکمیت سیاسی کشوررا غصب، وزمینه را برای تعمیل آرزو های شوم وغیر انسانی خود هموار نموده اند.

 بناءً محمد گل مهمند نمایندۀ فکری وعملی آن نظام عقیدتی وسیاسی در کشور ماست که، با وارد شدن قبیله سالاران سدوزایی، بارکزایی ومحمد زایی درعرصۀ حاکمیت سیاسی کشورظهور، ودرزمان زمامداری آل یحیا، بعداز سقوط دولت امانی شرایط پی ریزی مکتب فاشیسم قبیله پرستانه را درافغانستان مهیا نمود، که با کمال تأسف دامنۀ آن تا امروزهم ادامه دارد، وچون خنجری زهر آلود هستی وحدت ویکپارچگی خلق های ساکن درین حدود جغرافیاوی را مصروف شکافتن ودور ساختن از هم است.

  بحرانی را که در عرصه های مختلف حیات جامعه، بعدازظهور نظام قبیله سالاری وپیدایش عنصر خاندان سالاری سدوزایی وبعداً هم بارکزایی ومحمد زایی، باشندگان مظلوم سرزمین کنونی افغانستان تجربه نموده اند، آن صفحات سیاهی از تاریخ این سرزمین است که، اندر تداوم آن همه داشته های انسانی این جغرافیای مصیبت وبد بختی، قربانی خواسته های اهریمنی زمامداران فاسد واجنبی پرست بر خاسته ازمتن خانواده های زعامت طلب گردیده وقبیله پرستی عقب گرایانه باضمایم برتریت خواهانه، در ضدیت با منافع مجموع باشندگان کشور، به روحیه ومنش هر طفل دبستانی هموطنان پشتون ما مبدل میشود.

   مصیبت بارتر ازهمه اینکه، این قبیله سالاران ره گم وبد هویت تاریخ، تفالۀ منحوس آریا وآریانا بازی راهم از کثافت دانی های اروپا وآلمان جمع آوری، وبه ردای افتخار پارۀ از اقوام وقبایل این کشور مبدل میسازند، وبدین ترتیب جامعه را عملاً به دو قطب آریایی وغیر آریایی منقسم نموده، ومزرعۀ زشت ترین نوع نژاد پرستی فوق فاشیستی را درین کشور بزرگری مینمایند که، حاصل آن جزتقویت و تداوم بخشی جدایی ودشمنی های اقوام وملیت های ساکن این سرزمین با عناوین آریایی بودن( اصیل ونجیب بودن) وغیر آریایی یعنی نا نجیب وغیر اصیل چیز دیگری نیست!!!!

به این ترتیب در سرزمینی که تنوع وکثرت اتنیکی باشندگان آن در طول تاریخ،مشخصۀ اساسی آنرا تشکیل داده، وهیچگاهی هم نظر به خصوصیات خاص جغرافیاوی و ژئوپولیتیکی خود مسکن اقوام وقبایل خاصی که، وابسته به یک گروه خونی ونژادی باشندنبوده است، تخم چنان اندیشه های ویرانگر ونفاق آفرینی را بذر نمودند که حاصل آن برای مجموع مردم این سرزمین،ازابتدا تا امروزجز بدبختی وسیه روزی هیچ چیز دیگری را به ارمغان نیاورده ونمیآورد.!!!

    بنا به گواهی تاریخ محمد گل مهمند به نمایندگی اززمامداران آن مرحلۀ تاریخ، درشهرمیمنه ومجموع ولایات کشورکه، بصورت طبیعی سکونت گاه اقوام وملیت های مختلف غیر پشتون بودند، چنان فعالیت های فوق فاشیستی وآگنده ازتبعیض وبیعدالتی را درمعرض اجرا قرارمیدهد که، از لحاظ شکل ومحتوا نمونۀ آن درعملکردهای فاشیستان هتلری، در آلمان واروپاهم کمتر بچشم میخورد.

  زیرا که فاشیست های هتلری تعالی پسند بودند وخواهان تثبیت این داعیۀ بر تری جویانۀ خود نسبت به همۀ عالم از هرطریق ممکن که، بر اساس آن هتلروفاشیست های هتلری همیشه در عملکرد های خود، خواهان اثبات برتری نژاد ژرمن، نسبت به دیگران، از طریق اعتلای علم وتخنیک، ورشد داشته های فرهنگی در جامعۀ آلمان آن روز بودند، وداشته های علمی وفرهنگی سایر جوامع را بعدازغصب، هیچگاهی هم به نابودی مطلق سوق ننموده، بلکه بعداز وارد نمودن یک سلسله تعدیلات از آن خود میساختند. اما فاشیست های افغانی ما بر عکس آن، ازاینکه استعداد وتوانمندی استفادۀ خلاق ازداشته های گرانسنگ سایر باشندگان کشوروجهان را درخود نداشتند، پس هرآنچیزی را که متعلق به دورۀ زمامداری قبایل تازه بدوران رسیدۀ آن ها نبود کاملاً نابود و کار نابود سازی را علناً با مرتبط دانستن این آثار وداشته های تاریخی با دوره های زمامداری اقوام وملیت های مختلف امروزی در گذشته ها ی نه چندان دور، با عناوینی همچون آثاردوره های مغول، چنگیز، تورک، غیر اسلامی غیر افغانی وبالآخره هم غیر پشتون نابود نمودند که نمونۀ آن در هیچ گوشۀ عالم بچشم نمیخورد. برجسته ترین نمونۀ این گونه عملکرد های دور از انسانیت، وغیر مسؤلانه از جانب آقا فاشیست های افغانی، ویران سازی هزاران اثر با ارزش تاریخی در ولایات ننگرهار،غزنی، زابل، قندهار، هرات، پکتیا، فراه، گرشک، غور، بادغیس، کابل، کنر، بامیان وسر تاسر شمال هندوکش است که، آخرین نمونۀ آن را نابود سازی مجسمه های بودا وده ها اثر تاریخی دیگرتوسط گروه های مختلف فاشیستی وطالبان در چند سال اخیرمی توان مثال آورد. 

  چنانچه تاریخ نشان میدهد که محمد گل مهمند با اعلان یک جنگ علنی وکاملاً پلان شده بر علیه افتخارات تاریخی، ارزش های فرهنگی وآثار باستانی سرتاسرکشور وارد میدان سیاست گردیده، وهرآن چیزی را که شناسنامۀ پشتونی بودن نداشت ومتعلق به دوره های زمامداری قبایل پشتون نبود، نابود وویران نمود که ما بعضی از آنها را که توانسته ایم تجسس وبازیابی نموده وازواقعییت مسأله آگاهی حاصل نماییم ذیلاً درمعرض مطالعۀ هموطنان گرامی خویش قرار میدهیم!!!

  هدف ازاین بازگویی حقایق تاریخ جلو گیری از فاجعۀ تفریق وتجزیه دربین مردم ما با اثر پذیری از ویروس سرطانی بر تری جویی های قومی ونژادی، بیشترازین، درین کشور ویران وذلت کشیده است، نه بیان فضیلت هیچ گروه قومی واتنیکی بر گروه دیگر، همانند آنکه عدۀ ازنژاد پرستان وآریایی پرستان همه روزه مصروف آن اند، وجهنمی را که همه را با هم در حال سوختن وبلعیدن است عاجز از توانایی درک واحساس بوده، وبا دستان خود به شعله های آتش آن هیزم آوری مینمایند!!! وعربده های من آریایی ایشان گوش عدۀ از جوانان نا آگاه ودنباله رو را کر وچشم شان را هم کورساخته است. این خود به معنای بد ترین دشمنی با هست وبود جامعه ومردم ما درین کشور است که، باید است راه چاره جست ومانع از گسترش سرطانی آن شد.

    این است پارۀ از جنایات وزیر محمد گل مهمند:

 1- بالاحصارتاریخی شهرمیمنه را که مسمی به قلعۀ سیف الملوک شهزادۀ مصری بود وقدامت ایجادآن به ادواربس کهن تاریخ میرسید، بی رحمانه ویران نمود.

دررابطه با این قلعۀ تاریخی که بی رحمانه بعداز چندین هزار سال پا بر جایی واستقامت، ازمیان برده شد وبا خاک یکسان گردید، دربخشی ازکتاب (تاریخ میمنه) اثر دانشمند وپژوهشگرتوانای کشورمحمد کاظم امینی که، با اقتباس از کتاب (ارمغان میمنه) و(قصۀ منظوم سیف الملوک) از شاعرنیمۀ اول قرن یازدهم هجری مولانا مجلسی ترتیب یافته است، چنین میخوانیم:

 « ارگ تاریخی میمنه که سابقۀ تاریخی سه هزار ساله داردطی بیشتر از یک قرن اخیر سه بار تخریب گردیده وتغییرات زیادی در آن رونما شده است. بزرگترین تخریبات در این نقطۀ تاریخی توسط وزیرمحمد گل مهمند که رئیس تنظمیۀ سمت شمال وغلام حیدر عدالت که حاکم اعلای میمنه بوده، طی دهه های دوم وسوم قرن چهاردهم هجری صورت گرفته است.

  پس از تخریب ارگ تاریخی میمنه توسط محمد گل مهمند وغلام حیدر عدالت طی دو الی سه سال متواتراز اینجاخاک بر داری شد».

  مؤ لف کتاب ارمغان میمنه درین باره چنین معلومات میدهد:

در کنارتپۀ بالاحصار قدیمۀ میمنه که تقریباً دروسط این شهر واقع شده زیارتی است بنام سیف الملوک شهرت دارد. تعمیر این زیارت از سطح زمین به ارتفاع تپۀ بالاحصار ازخشت پخته اعمارشده ودر مرور زمان حصۀ بالایی آن منهدم وقسمت پایانی آن باقی، وچنین نشان میدهد که هزار ها سال از تعمیر آن گذشته است. تپۀ باحصار از سطح زمین به عرض وطول یکصد متر به ارتفاع 35 متربلندی داشته که بالای آن سابقاً مانند یک قلعۀ متین دارای دیوار ودروازه، برج وباره وعماراتی بوده که جایگاه دوایرحکومتی بوده است. در سال 1321 هجری به اندازۀ ده متر از تپۀ مذکور بمقصد هموار ساختن آن برداشته شده وخاک آنرا به اطراف آن ریخته  وهنوز هم از سطح زمین 25 متر بلندی دارد. در اثر همین خاکریزی که تپه وسعت یافتهاست، تعمیر زیارت هم در حصۀ غربی تپهجزو تپه شده ولی همان حصۀ زیارت به قطر چهل مترمخلوط از خشت وخاک، مانند یک میناریبحال خود باقی مانده در بالای آن نشان قبرولوحه سنگی هایی  که در سال 1274 قمری به یادگار ترمیمی که حاکم آن وقتۀ نقل شده بجاست...

 خود تپۀ قریمی طوریکه دو سه جای آن بر علاوۀ مقبرۀ سیف الملوک بصورت مناره باقی گذاشته شده ،اندازۀ تپۀ قدیمه را نمایندگی میکند.

 معلوم است که طبیعی نیست.زیرا در متن همینبلندی های مناره تنها پارجه های سفالین، خشت های پخته وتکه هایذغال بوفرت دیده میشود.( تاریخ میمنه ص 55، 56 57)

 بازهم مولف یاد آور میشود که:

 قابل یاد آوریست که این معلومات60 سال قبل از امروز(1387هجری شمسی)ثبت گردیده بود واکنون آثار وعلایمی از این مقابر وآبدات بر جا نمانده، عمارتیکه بنام سینمای سیف الملوک طی دهۀ دو وسه سدۀ معاصر پس از تخریب وانهدام ارگ تاریخی میمنه در زمان غلام حیدر عدالت اعمار گردیده  وتا سال 1379 بر پا بودتوسط لشکریان جهل وبربریت طالبانی منهدم گردیده واز آن تاریخ تا اکنون مقبرۀ تاریخی سیف الملوک پس ازحفریات وکندنکاری تخریب ودر زیر تودۀ آوار مدفون مانده است.

 بنای نیمه تاریخی سینمای سیف الملوک در زمستان سال 1379 بوسیلۀ لشکریان جهل وظلمت طلبی وبه همیاری برخی عناصر فروخته شدۀ محیطی به آتش توپخانۀ ثقیل بسته شده وتوسط تانکهای غول پیکرنظامی منهدم گردید. این بنا به تحریک یکی از سران طالبی در فاریاب بنام ملا یونس وفرمان ملا باز محمدوالی وملا وهاب قوماندان امنیل طالبان ویران گردیدهف سپس مواد ومصالح ساختمانی آن توسط ملا یونس مذکور بفروش رسیده واز آن منزل شخصی در گذر پرید گاه اباد گردید......(ص 58، تاریخ میمنه)

2- بازارزیبا وتاریخی سرپوشیدۀ مرکزشهررا هم با چهار جادۀ سر پوشیدۀ بزرگ ومنقش به نقاشی های ظریف آن که بنام چهار سوق یاد، وبیک میدان سر پوشیده ودارای گنبد بزرگ نیلگون بنام (تی تم) متصل بود ، با بهانۀ تطبیق پلان شهر سازی ازمیان برداشت.

3- مقبره ها ی سلاطین تورک، مخصوصاً خاندان حاجیم خان بیگی در جوارزیارت امام باقر علیه الرحمةواماکن مقدسه ای چون زیارت حضرت یعقوب فاریابی، تربت جان، بابا یادگار، خواجه عبدارازق، باباعارف، خواجه پوستین لیگ، خواجه سلیمان فاریابی وغیره که مراجع اعتقادی واستناد گاه های تاریخی مردم میمنه بود، بصورت کل تخریب ولوحه سنگ های مقابر بقسم سنگ های تعمیراتی مورد استفاده قرار گرفت.« دررابطه با زیارت معدوم شدۀ خواجه عبدارزاق توسط محمد گل مهمند روایت های تاریخی ثقه وغیر قابل انکاری بدین شرح وجود دارد که در بخشی ازمقالۀ محترم ایرکین قاچمس تحت عنوان تاریخچۀ معارف در فاریاب ومراجعه به یادداشت های شهید عبدالروف نفیر فاریابی چنین میخوانیم:

این آرامگاه قبلاً درقسمت جنوب غربی شهر میمنه جاییکه آثار چیپ ویا خندق های کنده شده درزمان لشکر کشی  امیر عبدالرحمان خان به خان نشینی میمنه واقع بود. به روایت ثقات محل در هنگام قتل عام ازبیکها توسط لشکر امیر عبدالرحمان در میمنه، ده ها چاه از نعش آنان انباشته شد، درینجا نیز چاهی بود که کشته ها درآن انداخته شده بود، آخرین فردی که توسط مهاجمین مقتول وبه چاه انداخته میشود صاحب همین آرامگاه(عبدالرزاق)است، در هنگام قتل عام صاحب دلی این واقعه را می بیند وپس ازفرو خوابیدن غایله بکمک مردم جنازه هارا از چاه برون آورده ودفن میکند.......»

3- هزاران جریب زمین مزروعی، باغ ها، خانه ها ودیگر دارایی های مردم تورک با حیله ونیرنگ غصب وبه ناقلین توزیع گردید. از ثقات کهن سال میمنه روایت چنین است که محمد گل مهمند با دیدن باغ های سر سبزاطراف شهر میمنه که بنام منطقۀ سبز یاد میگردد، بخشم آمده از ناقلین وبازماندگان لشکر ویرانگر امیر عبدالرحمان خان در میمنه دعوت به عمل میآورد که به هر شکلی که باشد ، باید است فکر تصاحب این زمین ها وباغ هارا داشته باشند. زمانیکه آن ناقلین میپرسند که!  چگونه؟ او جواب میدهد که با آدم های ضعیف دعوا ومرافعه را سر براه کنید وبه آدم های نیرومند هم دختر بدهید تا راه تصاحب این باغ ها وزمین ها برای شما باز شود!!!!یکی از آن باغ های تصاحب شده بنام باغ شیر خان هنوزهم در جوار مکتب پسرانۀ عبدالروف نفیر فاریابی در قریۀ انجلاد وجود دارد که از حق آبۀ  مجموع منطقه در هر هفته دو روز آن به آن باغ اختصاص داده شده بود. وهیچکسی در آن روز ها حق نزدیک شدن به جوی آب را نداشت، ودهقانی که سهواً به جوی آب نزدیک میشد توسط پاسداران باغ بجای سنگ وگل در بند جوی ها دفن میگردید!!!

4- کار برد زبان تورکی ازبیکی دراموردیوانی وتدریسی ممنوع اعلان شد، وبرای مرتکبین آن جزا تعیین گردیده، وده ها تن از منورین وقلم بدستان بجرم تورکی نوشتن انواع شکنجه هارا متحمل گردیدند. اتهام کمونیست وجاسوس بلشویک را، درآن روزگار برای فرهنگیان تورک بستن، یک امر بس ساده وهمه روزه بود، که با اندک حرکتی به این اتهام راهی زندان گردیده وسالهارا در عقب میله های زندان میگذرانیدند.

 مکاتب مطلقاً به زبان پشتو وتدریس نیز به زبان پشتو بود که به نقل از روانشاد استاد احمد ضیاء تخاری که در عالم بی وطنی در شهر کپنهاگن دنمارک وفات نمود، ومن گاهگاهی افتخار ملاقات ایشان را داشتم، واوبعدازباز گشت از تحصیلات امریکا بحیث مدیر معارف میمنه مقرر گردیده بود چنین شنیده ام که: در زمان علی احمد پوپل وزیر معارف وقت مردم از عدم مؤثربودن سیتسم تعلیم وتربیه شکایت نموده وورقۀ عرضی را به این عنوان تقدیم مقامات دولتی وقت نمودند: ما از هدر رفتن عمر فرزندان خود در جریان سالهای مکتب رفتن نگرانیم. کتاب ها همه به زبان پشتواند. معلمین هم بیشتر پارسی گوی که پشتو ندانند، وشاگردان همه تورک اند که نه پشتو دانند ونه هم پارسی! عاقبت این سیستم آموزش وپرورش را نمیدانیم بکجا منتهی خواهد شد!از مقامات عالیه وجلیلیۀ معارف تمنا داریم که درین مورد توجه نموده وتدریس به زبان تورکی را برای فرزندان ما اجازه دهند! تا مؤثریت درس وتعلیم بیشتروبهتر شود.

  علی احمد پوپل استاد تخاری را بجرم عدم جلو گیری از ترتیب چنین عریضۀ از میمنه تبدیل ودر مکتب ابن سینا بحیث معلم لیلیه مؤظف میسازد ودر ورقۀ عرض عارضین احکام میدهد که ( اگر به زبان ازبیکی درس خواندن میخواهید به ازبیکستان بروید، اینجا افغانستان است.)

5- پوشیدن البسۀ ملی تورک ها همچون چپن وپوستین وغیره با قیوداتی توأم شد.

6- بزرگترین مدرسۀ دینی شهر میمنه را که بنام مدرسۀ کاروانباشی یاد میگردید وبه همت مرحوم روزیقل کاروان باشی یکی از تجار بزرگ شهر میمنه وپدرمرحوم نذیرقل خان رئیس شرکت قند بغلان، اعمار گردیده بود واز لحاظ استحکام وزیبایی در نوع خود بی نظیر بود بکلی نابود ساخت.

 عمق جنایات انجام شده را توسط محمد گل مهمند ودستگاه فاشیستی خاندان محمد زایی را بر علیه مردم میمنه وسایر ولایات کشور، زمانی خوبتر میتوانیم درک ومجسم نماییم که ازبعضی عمل کردهای معروف فاشیستی دیگرآن هابرعلیه مردم این ولایت نیزاندکی آگاه شویم.

   با مراجعه بتاریخ ما در می یابیم که:

- در زمان ماموریت محمد گل مهمند بنا به فیصله وفرمان حکومات وقت دردفاتر دولتی هر آنکسی مراجعه مینمود مکلف بود که عریضه ویا در خواست خودرا جبراً به زبان پشتو مینوشت در غیر آن عریضه ویا درخواست آن قابل سمع واجرا نبود.

- جوازنامۀ گشایش دکان ودیگر امورات تجارتی بدون داشتن سند کورس پشتو به هیچ کسی داده نمیشد.

- نام محلات ومناطق زیادی از نام های قبلی وتاریخی آنها به نام های جدید پشتو همچون پشتون کوت، افغانکوتوغیره تبدیل گردید که نمونه های آن در دیگر ولایات کشور نیزبه کثرت دیده میشودهمچون پشتون زرغون، شیندند،تورغندی، شولگره وغیره.

- به ناقلین پشتونی که درولایت فاریاب، خصوصا منطقۀ جهنمی افغانکوت استقرار یافته بودند، در آن زمان امتیازات خاصی اعطا گردیده بود که، بر اساس آن گرفتن واستفاده نمودن از اسپ وخر وسایر وسایل حمل ونقل مردم تورک این ولایت هر وقتی که میخواستند مجاز بود، ومالکین آن اموال واجناس حق هیچ نوع اعتراضی را نداشتند.

 عدۀ ازاین ناقلین ومهاجمین جابجا شده در متن وحواشی شهر میمنه که به افغانکوت مسما گردیده بوددر روز های بازار( در شهر میمنه همانند بسیاری از شهر های دیگر کشور، درهرهفته دو روزبازارعمدۀ خرید وفروش برگزارمیگردیدوهنوزهم وجود دارد که بنام های کته بازار وکیچیک بازار یاد میشود. روز بازار دوشنبه را کیچیک بازار وروز بازار پنجشنبه را کته بازار میگویند)، برسر راه ها می نشستند ومردمی را که بخاطر خرید وفروش عازم بازارمیبودند مورد آزار واذیت قرار داده ومحاسن سفیدانی را که سوار بر خر ویا اسپ از آنجا عبور مینمودند با صدای استهزا آمیز( اوخر) صدا نموده وعلاوه مینمودند که( او خر ایستاده شو، توره میگم ایستاده شو، خراستی که نمی فهمی، مه خره کار دارم.....اگرکسی سواربر اسپ میبود با استهزا می پرسیدند که اسپ است یا قاطر، نراست یا ماده وامثالهم.....) که سخت مایۀ رنج وعذاب مردم این ولایت بود، وبه این ترتیب آن شخص را ازخر ویا اسپ آن پیاده نموده وبا به بیگاری گرفتن آن، ساعت ها در کنار راه به حال انتظار باقی می گذاشتند، تا اسپ ویا خرش برای اوباز گردانیده شود!! ودر بعضی حالات هم جوانانی را که پای پیاده در حال حرکت بودند توقف داده ومورد آزار واذیت قرارمیداند که چرا خرندارد، بناءً گندم ویا جوایشان را باید است بر سر شانه تا آسیاب انتقال دهد!!!!

  این عملکرد های اهانت بار وغیر انسانی که بنابه دستور مقامات حکومتی وهدف تعجیز ونابود سازی روحیۀ ملی واعتماد به نفس مردم بالوسیلۀ یکعده انسانهای بیسواد واوباش با داشتن امتیازحمایت از جانب مقامات دولتی صورت میگرفت باعث آن میشد که، اکثر مردان با اعتبارجامعۀ تورکان از ترس بی آبرو شدن مدتهای مدیدی از آمد ورفت به شهر خود داری نموده ویا هم در حالات فوق العاده ضروری از راه های غیر عادی ودوری که از بالای منطقۀ جهنمی افغانکوت نگذرد، خودرا به محل مورد نیاز خود به شکل مخفی میرسانیدند. در داخل شهر نیز شحنه های دولتی بصورت پیگیر لباس ولنگی مردم را نظارت وهمه روزه ده ها چپن ولنگی قیچی وبصورت مستهجنی واپس به صاحبان آنها پوشانیده میشد. گاهی هم مردم میدیدند که دهاتی مظلومی که زبان پارسی وپشتو راهم نمیداند، سرچپه بالای خرسوار، ودر بعضی حالات هم از لنگ به سرخر آویزان وبا وجود هزاران ناله وفغان به شهر گردانیده میشود. آنهم بجرم اینکه چرا خرش را اضافه از حد بار نموده ویا دونفرپسروپدرازیک خر استفاده نموده اند، ویا هم مرغی را که جهت فروش به بازار مِیاورد از لنگ بر سرجوال کاه ویابسته های هیزم آویزان نموده است وامثالهم که همه وهمه صرفاً با هدف سرکوب روحیه وغرور انسانی مردم انجام میگرفت که تکرار آن اعمال جنایت بار را ما در دوران حاکمیت طالبان در کشور خود یکبار دیگر تجربه نموده ایم!!!! که عنقریب دوباره بلطف وعنایت اشغالگران وتیم فاشیستی حامد کرزی زمام امور کشور را دراختیار عام وتام خویش قرار خواهند داد.!!!!!

 البته مردم هم در برابر این جنایات هیچگاهی سکوت اختیار ننموده وهرآنگاهی با قیام ها وخیزش های حماسه آفرین، به این عملکرد های وحشیانه ودور از انسانیت پاسخ میدادند که ، معروفترین آن ها قیام دولت کپتان که لقب کپتانی اش رتبۀ اهدایی دوستان وهمرزمان عیارش در جریان مبارزات ضد بیدادگری های قبیله سالاران بود، نه کدام رتبه ومقام دولتی، که جانش را درین راه قربانی نمود وسر بریده اش سالها بر فراز داربا سرافرازی باقی ماند، ویاهم قیام مردم المار وقرائی تحت قوماندۀ شهید نورالله خان قرائی ودیگر مناطق فاریاب در هنگام هجوم کوچی ها، قیام توره جان که در شهر تالقان به دار آویخته وجسدش به توپ بسته شد،نورل جان که در دشت رباطک شهید میگردد وغیره که هریک از آنها داستانی دارند وتا اکنون هم خاطرات ایشان در ادبیات فلکلور مردم جای ومقام خویش را در سینه های خلق حفظ نموده است ودل هر نوجوانی که از درد وجفای روزگار خواهان ترنمی باشد با نام وعنوان آنها آغاز میگردد، میباشد..

 بیایید یک واقعۀ مضحک(زه ک... ورکه اوپشتودی زده که) راهم نا گفته نگذاریم تا از خبث باطن این جلاد بی مروت ودلقک استبداد گران حاکم کشورخوبتر آگاهی حاصل نماییم.

 شرح واقعۀ معروف احکام دهی( زه کاف... ورکه اوپشتودی زده که)ای محمد گل مهمند را در ذیل ورقۀ عرض یک ریش سفید تورک زبان اهل بلخ که، اصل آن سند توسط مرحوم نصرالله خان مستوفی مدیر تحریرات ریاست تنظمیۀ صفحات شمال، دستیاب وافشا میگردد واز واقعییت آن عدۀ زیادی از شخصیت های سیاسی وفرهنگی آن دوران همانند مرحوم عبدالکریم نزیهی، مرحوم ابوالخیرخیری، مرحوم نظر محمد نوا، مرحوم مولانا خال محمد خسته، مرحوم مستوفی نصرالله خان رستاقی، مرحوم نور محمد تره کی، گل پاچا الفت، عبدالحی حبیبی، غلام حسن خان صافی وغیره آگاهی داشتند، وآن را بباد انتقاد گرفته اند، ومرحوم گل پاچا الفت سرود بلند بالای قبیله پرستی را به زبان پشتو،با مقدمۀ «دلته ژوند قبیلوی ده قبیله لکه قبله »سروده است،آگاه شویم.

 این قضیه را محمد گل مهمند با زبان خود، برای یک عده اعضای رهبری جنبش چپ آن وقت مثل فقید نورمحمد خان تره کی، غلام حسن خان صافی وغیره یکجا با عدۀ ازدانشمندان همچون استاد عبدالحی حبیبی که درین رابطه اورامورد سوال قرار میدهند، با افتخارحکایه نموده، ونور محمد تره کی این حقیقت را بازبان خود به محترم استاد شرعی جوزجانی وعدۀ دیگری از سران حزب دموکراتیک خلق بازگومیکند که:

 اصل آن ازین قرار است:

 روزی یک مرد محاسن سفید ومؤقرتورک ازبیک ازاهالی بلخ، با دردست داشتن عریضۀ، به نزد محمد گل مهمند داخل شده وعریضۀ خودرا بحضور جناب عالی تقدیم مینماید. این مردعارض که همانند اکثریت تورکان کشور، که زبان پارسی راهم با هزار مشکل در دوره های مکلفیت عسکری ویا هنگام درس خوانی در مکتب ومدرسه فرا گرفته ودر غیر آن بجز زبان مادری یعنی تورکی ازبیکی هیچ زبان دیگری را نمیدانند، صرفاً زبان تورکی بلد بود وبس! اما محمد گل مهمند زبان تورکی ازبیکی را خیلی روان حرف میزد وعلت آن هم این بود که او یکی از تحصیل یافتگان کشور تورکیه بود وزبان تورکی استانبولی را نیک میدانست که با زبان تورکی ازبیکی قرابت های زیادی دارد.

   او که باستی منحیث یک نمایندۀ دولت وماموردرمنطقۀ تورک نشین کشور،با عارض به زبانی که برای او قابل فهم باشد حرف میزد، واو زبان عارض را هم میدانست. عمداً با مرد بیچاره به زبان پشتو حرف میزند، واو هیچ نمیداند که رئیس تنظمیه چه گفت. بعداز اندکی کنایه گویی های غیرقابل فهم به عارض در ذیل ورقۀ عرضش مختصراً مینویسد که(زه ک...ورکه او پشتودی زده که) عارض از دفتر او خارج میشود وعریضۀ خودرا به مستوفی نصرالله خان رستاقی که در آن وقت بحیث مدیر تحریرات محمد گل مهمند در مزار شریف کار میکرد، ویکی از تدوین کنندگان ارمغان میمنه است، نشان میدهد. مستوفی با خواندن این حکم متعجب گردیده ونا باورانه به دیگران نشان میدهد، به این ترتیب یک جنایت دیگر محمد گل مهمند ثبت اوراق تاریخ میگردد.

                      ختم قسمت چهارم

ادامه دارد

 منابع ومأخذ ها:

- تاریخ میمنه اثر استاد کاظم امینی

- ارمغان میمنه به اهتمام ناصر کوهی

- یادداشتهای شهید عبدالروف نفیر فاریابی

- مقالۀ ایرکین قاچمس تحت عنوان تاریخچۀ معارف در فاریاب( بخش زیارت ها واماکن مقدسه)

- یا داشتهای نویسنده ازجریان یک صحبت تیلفونی با استاد دکتور عبدالحکیم شرعی جوزجانی

 - دیوان مرحوم گل پاچا الفت به زبان پشتو

- یادداشتهای مرحوم خلیل الله رستاقی پسر مرحوم مستوفی نصرالله خان رستاقی که اصل آن عریضه وحکم محمد گل مهمند نیز در نزد او بود.

-  افغانستان در مسیر تاریخ اثر مرحوم میر غلام محمد غبار

- یاد داشت های نویسنده ازجریان صحبت مستقیم با مرحوم استاد احمد ضیاء تخاری

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت سوم

ماموریت محمد گل مهمند در راه تحقق آرمانهای نا تمام امیر عبدالرحمان خان در شمال هندوکش واعلان جنگ در برابر تاریخ، کلتوروارزش های معنوی باشندگان این سرزمین!!!

  بیایید جنایات انجام شده توسط این فاشیست بی عاطفۀ تاریخ را در دیگر ولایات کشوراز زبان مورخین ومردم دنبال نماییم تا از واقعیت عملکردهای این مرد بی عاطفۀ دوران که، صرف بخاطر ارضای خواسته های اهریمنی خود، واربابان داخلی وخارجی اش مرتکب این چنین جنایات کبیردررابطه با مجموع مردم مظلوم افغانستان گردیده است واقف، وازاهداف عظمت طلبانۀ فاشیستی، گروه های معلوم الحال سیاسی وفرهنگی کشور، که در شرایط کنونی، با اعطای القاب دروغین، به جانیان بی مروت، وقهرمان سازی های کاذب، از محمد گلخان های بی شماری که در واقعیت امر، جز خیانت وجنایت هیچ دست مایۀ در تاریخچۀ حیات ننگین ایشان وجود ندارد، جامعه ومردم نجیب افغانستان را حتی المقدور آگاهی بخشیده بتوانیم.

  محمد گل مهمند در سال 1311 شمسی بحیث رئیس تنظمیۀ ترکستان افغانی توظیف گردید، او که مراحل مقدماتی آموزه های فاشیستی خودرا در دوران زمامداری اش در ولایات قندهار، ننگرهار، کاپیسا وپروان تجربه واز نتایج آن تجربه اندوزی نموده بود، با پلان های وسیع وارادۀ شوم درراه پیاده سازی اهداف وآرمان های برتری جویانه ونفاق افگنانۀ خود وهم طریقانش بحیث یک فاشیست آبدیده وبی رحم درمناطق مختلفۀ تورکستان افغانی وارد کار وزار گردید.

 شادروان میرغلام محمد غبار درصفحات 79 و 80 جلد دوم کتاب افغانستان در مسیر تاریخ در رابطه با عملکرد های محمد گل مهمند و دولت بر سر کار آل یحیا در مناطق شمال هندوکش چنین مینگارد:

«شاه محمود خان یک هزار خانوار تورکی زبان را به شمول زنان وطفلان وپیران محبوس وپای پیاده در زیر جلو یک قطعه سواران محافظ  وقوۀ حشری جدرانی از خانآباد بکابل گسیل نمود وامر نمود که هر روز دو منزل طی نمایند. چون هوا گرم وفاصلۀ منزلگاه تا ده میل بود، محبوسین پیر وعلیل در روز اول سفر فقط توانستند که یک منزل به پیمایند. افسر محافظ از منزل نخستین (شوراب)شبانه توسط سواری به شاه محمود خان راپور داد که، محبوسین نمیتوانند پای پیاده روزی از یک منزل بیشتر بروند. شاه محمود خان امر فرستاد که طی کردن دو منزل در روز حتمیست، واگر محبوسی از پای بماندکشته شود..........

 هموطن خوب دقت بکن آیا وجدان انسانی هیچ فردی از افراد بشربجز فاشیست ها، ارتکاب این چنین اعمال  غیر انسانی را، در برابرمردمیکه هموطنش میخواند، ویا حد اقل به دنیای انسانیت متعلق است، به وی اجازه خواهد داد!!! البته که نه!! ولی این فاشیستهای بی همه چیز، سرزمین ما، این همه جنایات را چنان با خون سردی وافتخار انجام داده، وعدۀ از هموطنان مارا صرفاً بجرم تعلق داشتن به ملیت دیگری وداشتن زبان دیگربی رحمانه به نابودی کشانیده اند که، زخم های ناشی از آن تا امروز هم روح وروان فرزندان خلق های محکوم کشور را اذیت داده، وشعله های آتشی که در بین باشندگان این سرزمین، در نتیجۀ آن جنایات بر پا گردیده، هر روز ابعاد تازه تری را بخود کسب میکند، وروبه توسعه است.

 غبار به نقل از جریدۀ اصلاح باز هم مینویسد که:

جریدۀ دولتی اصلاح در شمارۀ 72 ثور 1310خویش آنقدر نوشت که،در خانآباد یک عده اسرا اعدام یک عده محبوس ویک عده در کابل فرستاد شدند.

  بازهم ادامه میدهد:

 وقتیکه حشری های جدرانی از خانآباد بکابل بر گشتند، نادر شاه شخصاً آنها را در قصر سلطنتی دلگشا پذیرفت، وبرای آنکه حشری ها در آینده به انجام چنین عملیاتی تشویق شده باشند، به هر یک از مجروحین جنگ،انعام نقدی وامر تداوی بخشید، برای عایلۀ کشته شدگان حشری معاش مستمری مقرر نمود،وبرای دیگران پول سفر خرج وسوقاتی اعطا کرد...........

   در ادامه مینویسد که:

  واما مقدرات ولایات شمال مملکت در همین جا متوقف نماند، وبزودی محمد گل خان مهمند در اوایل سال 1311 شمسی بحیث رئیس تنظمیۀ ولایات شمال معین واعزام شد.این شخص که در ولایات ننگرهاروکاپیسا وپروان وقندهار علناً ورسماً تبعیض وترجیح را، از نظر زبان ونژاد بین مردم افغانستان به منصۀ عمل گذاشته بود، اینک در تمام ولایات قطغن وبدخشان ومزار ومیمنه در تطبیق این مشی شوم جد وجهد ورزید، وتخم کینه وخصومت وتبعیض را دراذهان بکاشت وکشور را معناً به پرتگاه تجزیه وتقسیم ، انفجار وانقلاق کشاند.

 در اثر این سیاست تبعیضی قضیۀ اقلیت واکثریت وتفرقه های زبانی ونژادی ومذهبی در کشور پدیدار وتشدید گردید وزمینۀ رضائیت واستفادۀ استعماری اجانب را فراهم کرد.....................................»

    محمد گل مهمند با وارد شدن به شمال هندوکش اهداف از پیش تعین کردۀ خودرادر نقاط مختلف  وولایات مختلف سروی و قدم بقدم در راه عملی ساختن آنها وارد میدان کار وزار شد، وخواست که کار های ناتمام امیر عبدالرحمان جلاد را تکمیل وسرتاسر کشوررا از وجود اقوام وملیت های غیر پشتون پاک سازی نماید.

 ذیلاً پارۀ از آن جنایات نا مکرر تاریخ راکه در ولایات مختلف، بالواسطۀ محمد گل مهمند وتیم فاشیستی تمامیت طلبان انجام گرفته، تا حدیکه مقدوراست ارزیابی نموده، ودر معرض قضاوت هموطنان خود قرار میدهیم.

 تا باشد که، به یک اندازۀ معین ازعلل اساسی سر در گمی های فعلی ومعضلات تودرتوی کشوربا مراجعه به تاریخ این جغرافیای مصیبت زده آگاهی حاصل نموده، وبه شناخت چهره های جدید فاشیستی وادامه دهندگان راه محمد گل مهمند توفیق حاصل نمایند.

   الف- جنایات انجام شده توسط محمد گل مهمند

               درشهرمیمنه وولایت فاریاب:

میمنه یکی ازاهداف مهم واستراتیژیکی او ودولت های قبایلی افغانستان، در جهت نابود سازی روحیۀ خود ارادیت خلق های تورک در افغانستان محسوب میگردید. زیرا مردم میمنه که، بیشتر از نود در صد ایشان را تورکان تشکیل میدادند، در راستای تاریخ با داشتن خصوصیات عالی آزادیخواهی وتسلیم نا پذیری، و تعالی پسندی مادی ومعنوی هیچگاهی یوغ اجانب را به سهولت در گردن نپذیرفته، وهمواره سنگر نشین دفاع از حقوق وآزادی های خود بودند، وهر مهاجمی، اعم ازاعراب تا روسها وافغانها زمانی به میمنه دست یافته اند که دریایی از خون جاری وتا آخرین فرد سنگر نشین آن سرزمین را به نابودی کشانیده وبر شهر اموات حکمرانی خودرا استقرار بخشیده اند. چنانچه این واقعیت را ما میتوانیم از ورای حقایق انکار ناپذیری که در تاریخ بجا مانده است، بخوبی بیان نماییم.

    شهر میمنه که در تاریخ بنام های نیسایا وجهودیه هم قید گردیده در ادوار مختلف بگونه های متنوعی مورد انتقام مهاجمین واشغالگران قرار گرفته است، که توضیح همۀ آنها درینجا ناممکن است.

  اعراب در جریان فتوحات خود وگسترش اسلام این شهررا چنان به آتش میکشند که، بعداز تصرف نام شهرمحترقه را به آن اعطا وپهنای آنرا از وجود انسان خالی بحساب میآورند. امیرشیر علی خان وامیر عبدالرحمان خان درین اقلیم جغرافیاوی چنان آتشی را بر پا میسازند که حادثۀ حملۀ اعراب یک بار دیگر در تاریخ تجدید حیات می یابد. نادرشاه ووارثین او این شهررا به کمک اشخاصی مثل محمد گل مهمند، شیر خان خروطی، غلام حیدرعدالت وغیره، چنان مورد خشم وغضب تسکین نا پذیرخود قرار میدهند که، حتی زبان وداشته های فرهنگی باشندگان آنراهم مورد تعدی قرار داده وخواهان نابود سازی عنودانه میشوند. وزیر یار محمد خان وزیر شاه محمود سدوزایی مناطق چیچکتو واطراف آنرااز سکنه خالی، ومردم دیگری را از دیگر ساحات افغانستان در آن جا جابجا میسازد، واندخوی را چنان ویران میکند که، مردم سالها به پیدا نمودن آب نوشیدنی خود محتاج میشوند، وطالبان آخرین یورش را در جهت نابود سازی کامل واز بین بردن زبان وکلتورمردم آن انجام میدهند که همه وهمه درج سرنوشت تاریخی این سرزمین است.

   بیاییدبرای توضیح جنایات امیر عبدارحمان خان درین ولایت که دنبالۀ آن توسط محمد گل مهمند تعقیب وعملی میگردد، این منظومۀ درد ناکی راکه توسط یک شاعر دورامیرعبدالرحمان خان بنام ذوالفقار سروده شده، به شهادت گیریم وبا عمل کرد های بعدی محمد گل مهمند آنرا دنبال نماییم.

  دیوان منظوم ذوالفقار که بنام «امیرنامۀ ذوالفقار» یاد میشود، اثریست ازاین شاعردر رابطه با انقراض خان نشینی ازبیکان میمنه، که در جریان لشکر کشی امیر عبدالرحمان خان به این مناطق دایما دررکاب او بوده وقتل عام اهالی این ولایت را که با چشم خود دیده، وچشم دید های خودراازدید یک شاعردربارتصویر گری نموده است که، دربخش جنگ نایب سالار محمد علم خان قوماندان سپاه مهاجم افاغنه بامیرمحمد حسین خان امیر میمنه، فجایع تکاندهندۀ مرتبط با آن جنگ ومظالمی راکه در برابر خلق میمنه صورت گرفته است، با زبان شعر به بیان میکشد که، هرانسانی با شنیدن آن، ازعمق آن فاجعۀ عظیمی که در جریان لشکر کشی افاغنه به مناطق مختلف تورکستان منجمله میمنه صورت گرفته است، آگاهی حاصل نموده، وقلبش متأثر از آن همه اعمال جنایتباردر برابر مردم بی دفاعی می شود که، هیچ جرمی بجز آزادیخواهی و دفاع از هویت وافتخارات ملی وتاریخی خویش نداشتند .

بیایید بخشی ازآن منظومه جانکاه را درینجا بیان داریم، تا باشد که شمۀ از درد های خلق تورکستان جنوبی را که چون صیدی در میان مهاجمین بی رحم، ازاستقامت های مختلفی چون روسها، ایرانیها، انگلیسها، افاغنه قرار گرفته ودر نبود یک رهبریت سالم وسر تاسری، با ساری بودن اختلافات میان خودی، همه فداکاری ها واز خود گذری های مردم به هدر رفته، وهمواره شکست پی شکست دیگر را تجربه نموده اند آگاهی حاصل نموده، واز کار کرد های تاریخی امرای خاک فروش واجنبی پرست قبایلی در افغانستان اندکی اطلاعات بدست آورده، و با چهرۀ حقیقی آن قهرمانان عاری از افتخار وسرافگندۀ تاریخ که، هیچ کاری جز وطن فروشی وخدمت به اجنی انجام نداده اند آشنایی کسب نماییم.

  از تجلیل کنندگان آگاه ونا آگاه کارنامه های این قهرمانان دروغین وننگین حیات پرسان به عمل آوریم که،کدام بخشی از زندگی ایشان، این همه مایۀ عزت واعتبار به آن جانیان، ومایۀ مباحات به اینها شده است، که تاریخ ازآن ها بی خبر است واین ره گم کردگان شرور، درشرایط دشوار کنونی با برازنده سازی شخصیت های کاذب آن بی مایگان تاریخ، به زخم های خون چکان آن مردمی که ، اجداد ایشان از تیغ جفای آن جلادان همه هستی وزندگی خویش را باخته وخود آنان در جستجوی عدالت گمشده درین سرزمین قحط حق وعدالت تا امروزسرگردان اند، نمک پاشی نموده وکارنامه های ننگین آن ستمگاران را بگونۀ خدمت وقهرمانی ارزیابی می نمایند!!!! !!!!:

  ذوالفقاردر باب آمدن امیر شیرعلی خان از چهاریکار به تورکستان ومعاملۀ خرید وفروش این سر زمین با سران تورکستان چنین اظهارمیدارد:

   رفتن شیر علی از چهاریکار به تورکستان  از بیم عبدالرحمان وفروختن ملک به ازبیک ، بعداز ساقی نامه.

کنون ذوالفقارا چو بلبل بنال

 سر داستان او بگو از مجال

 چنین چون زگوینده بشنیده ام

همان قول سازم بیان محترم

 شیر علی ازراه هندوکش به مزار علی آمد. اوراق«ایشان اوراق» معروف ودیگر ازبیکان به سلام او آمدندومطیعش شدند، شیر علی چند روزی بیش نپایید.

   به تورکان چنین گفت پس نامور

فروشم همه ملک را سربه سر

دگر توپ واسباب شاهی تمام

 فروشم، بگیرد این خاص وعام

کلانان ازبیک شنیدند از او

بگفتند خوبست ایا نامجو!

کدخدای مزار همه ملک واسباب شاهی را از اوخرید، شیر علی به مملیک آمد، آنجا را به صدور مملیک فروخت:

فروشید مملیک تمامی برو

گرفتی بهایش همان نامجو

 به آقچه رسید، آقچه را نیز فروخت، یک شب در آقچه بود. سوی میمنه حرکت کرد. والی میمنه باامید وبیم از اوپذیرایی کرد.شیر علی به حسین والی میمنه پیشنهاد کردکه، ملک میمنه ازآن تو بوده باشد، به شرطی که با عبدالرحمان دشمنی کنی.

من ملک توران را به مردم فروختم تا همه با عبدالرحمان دشمن شوند واورا نگذارند، توهم با اوبجنگ.حسین قبول میکند ومیگوید:

قسم ار بسازی بمن این زمان

زحرفت توهم نگذری ای جوان

 من تا آخر با عبدالرحمان جنگ میکنم. عهد وپیمان برقرار شد. شیرعلی از راه میمنه به هرات رفت.....

   شما خوب نگاه کنید، کدام زمامدار با وجدانی در تاریخ وجود دارد که خاک یک سرزمین را بالای باشندگان آن به فروش رسانیده، وازخاک میهن منحیث متاع موروثی خود استفاده مینماید. به آن گونه که امیر شیرعلی انجام داده وثبت تاریخ نموده است.

عبدالرحمان ازفروختن ملک آگاه شد. بخشم آمد، به تورکستان لشکر کشید وبه مملیک آمد، آنجا راگرفت ، قتل عام کرد. زنان را پستان برید، موهای زنان را خشک تراشید، عبرت کرد، غنیمت فراوان گرفت وراهی میمنه شد.

   موضوع جالب درینجانحوۀ انتقام گیری امیر عبدالرحمان از مردم بی دفاع این ساحات در برابر اعمال ننگین پسر کاکایش امیر شیر علی خان است، که فوقاً به آن اشاره شد، وقلم از تحریر آن عاجز است!!!!

 روان شد سوی میمنه سپاه

چوحمزه سوی مصر با عزو جاه

  میرمحمد حسین خان امیر میمنه با شنیدن خبرحرکت عبدالرحمان خان سوی میمنه، بعد از شور وبحث با بزرگان قوم وقوماندانان نظامی خود، بر تل عاشقان سنگر دفاعی ایجاد ومنتظر حملۀ دشمن باقی میماند: 

 به دم کردمحکم ، در آن حصار

 همان پنج دروازه را استوار

زن ومرد کردند آهنگ جنگ

 به قلعه نشستند بمثل پلنگ

سر برج وباره مردان نشست

زنان روزوشب وسلحه بودی بدست

سر برج با او بکردند قرار

چو موسائیان بود وخیبر دیار

ویا آنکه بودی دژ روئینین

چو سد سکندر همه آهنین

جوان اعلم شیر، اسفندیار

به مردی ستاند زتورکان حصار

حسین دلاورتوجاسپ کوی

چو اسفندیار است آن نامجوی

« شاعر در همه جا ارجاسپ را جاسپ میگوید»

 مردم میمنه جهت دفاع خودرا حصاری میسازند، ومحمد اعلم خان نیز در حوالی تل عاشقان خط محاصره را تشکیل وبه حمله آغاز میکند:

  تمام سپاه آمدند فوج فوج

همه میمنه شد چو قلزم به موج

 که ناگاه اعیان شدسپهدار گرد

توگویی مگربود سهراب گرد

دلاور به زین بر نشسته چو شیر

به مانند افر آسیاب آن دلیر

امر کرد توپها بخواباندند

گلوله زتوپها بباراندند

چو ژاله بباریدباران تیر

سر میمنه ریخت دریای قیر

زآسیب تیرش همه بام ودر

چو غربال سوراخ شد سر به سر

زن وکودکان ناله کردند زار

همه شهر بودی غریوان نظار

جنگ شش ماه دوام میکند ومردم میمنه تا آخرین رمق از شهر دفاع مینمایند.

 ولی قوم افغان به بندوق وتوپ

از آن مردمان کرد بسیار روب

بسی نقب کندند بر هر طرف

فراوان به باروت کردند تلف

برینگونه ششماه نمودند جنگ

گهی با شتاب وگهی با درنگ

زبیرون جوانان افغانستان

به توپ وکمان میزدی ازبیکان

 همان ازبیکان از درون حصار

به سنگ وبه چوبش بودی کار وزار

 خوب دقت کنید جنگ نا برابری راکه بک طرف بنا به گفتۀ شاعر صرف با سنگ وچوب از شهر خود دفاع میکند، وطرف دیگر با توپ وباروت.

حدفاصل میان دو لشکرفقط خندق اطراف حصار باقی میماند وبس!

اگر چند افغان بکوشید سخت

نه بگرفت قلعه ازآن شور بخت

 در نهایت اعلم بعداز ششماه جنگ، با زدن نقب از چهار طرف وپراندن دیوار های قلعه، دست به یورش نهایی میزند، که شاعر آن صحنه را چنین توصیف مینماید:

چومن از تل عاشقان بی گمان

بر آرم صدای دروم فغان

به اول درومم تمام سپاه

شود باخبرجملگی جابجا

دویم بار آمد صدای دروم

سوی نقب سازید یکسر هجوم

به سیم پرانید نقبان تمام

 به شهر اندرآید همه خاص وعام

به شهر اندرآیید مانند میغ

به دشمن فشانید باران تیغ

 پس آنگاه صدا کردبار دگر

همه نفت آتش نمودندشرر

پرانیدنقبان زهر چهار سو

به لرزه در آمد همه دشت وکو

همه میمنه گشت تاریک وتار

شدی شهر یک سرهمه رخنه دار

سپاه مهاجم افغان وارد شهر شد، مردم را قتل عام، شهر را تالان وتا چندین روزمردمی راکه امان میخواستند امان نداده وقتل می نمودند:

 در آمد جوانان میان حصار

به شمشیر ونیزه بفرمود کار

زپیش سپاه میزدند ازبیکان

به خشت وبه چوب وکمان

فراوان بکشتی زافغان سپاه

 بخندق فگندی همان مرده ها

به آخر در آمدبه شهر اندرون

تمام سپاهی چو دریای خون

کشیده همه تیغ خونخوار را

بخون شست آن شهر وبازار را

چکاچاک شمشیر شیران مست

زچرخ چهارم همی میگذشت

زهر کوچه آمد صدای خروش

تو گویی شده شهر یکسر بجوش

 غریو زن وکودکان شد بلند

 چو بر آتش تیز افتد سپند

 جوانان همه بر کشیده سنان

به قتل آوریدند زن وکودکان

به بندوق وشمشیرزد بیدریغ

چو بره کشیدند همه زیر تیغ

به کوچه و بازار شدی موج شان

زبس خون بریزید از تورکیان

سر آدم اندر همان موج فرار

حبابی چو خیزدزسیل بهار

شده زورق تن بر آن رود خون

هزاران هزار وهمه سرنگون

ویا آنکه شد لاله زار بهار

بکردند گلگون همه شهر وبار

ویا آنکه دهقان فالیز گر

 بکاریده فالیز آن شهر وبر

 ویا ارغوان رشته، برمیمنه

شده نوبهاری به صد دمدمه

 گریزنده زپیش وقاتل زپی

چو آتش که افتد بر خشک نی

 به بندوق میزد ستاده به او

سنان دیگرمیزدش کینه جو

زتیر وکمان در گرفتی تنش

 بسوزید یک سر چو هیزم به غش

بگردید مثل ذغال سیاه

 ویا مثل غولان ویا اژدها

وآنگاه قصاب خنجر میان

هزاران زمیشان کند ذبح شان

همه پشت بر پشت سازد قطار

همه سر بریده شود توده وار

 ویا آنکه نجار بر نخل زار

 شجر را فگنده هزاران هزار

جوانان افغانستان مثل فیل

شده مست وجوشان چو دریای نیل

کف آورده بر لب زقهر وغضب

 محاسن به دندان گرفته،به لب

 چنان میزدند تیغ را بیدریغ

چو الماس رخشان زتاریک میغ

زکشته شده پشته ها هر طرف

ابر رود خون موج سر، صف به صف

 تو گویی قیامت شده آشکار

 شده حشر بر میمنه روزگار

به مانند روز حساب پسین

 پدر مر پسر را نبودی معین

زن از شوهر خود ندارد خبر

زمادر پسر، دختر هم از پدر

همه مانده در حال خود مضطرب

بر ایشان شده روز روشن چو شب

بگفتی زن وکودکان الامان

 به چرخ چهارم رساندی فغان

در آن روزگشته عیان رستخیز

 کسی زنده ماندی اندر گریز

 بر آمد زشهر وبه صحرا شتافت

 چو دخت غزالان پناهی نیافت

زصبح گاه، همی، تا دم نصف روز

بفرمود اعلم زدرد وزسوز

که سازید قتل و نبخشم امان

دلم پرزخون است از ازبیکان

 نمانید کودک و زن ومرد را

هلاکش نمایید وحال تبا

به فرموده نامور، فوج او

در آورد خون عدو را به جو

چنان جنگ هرگز هرگز ندیده کسی

اگر چند داستانها شد بسی

 بشد میمنه نا پدید از دخان

زبس گرد افغان بر آمد چنان

 زمرده شد بسته، راه وگذر

کسی را نیابید بر شهر وبر

به شهر اندرون موج زن بود، خون

شده کشتی تن بر او سر نگون

بسوزید آن شهریکسر تمام

زن ومرد گشتی همه قتل عام

اگر چند ازبیک امان خواستند

 جوانان زقهر وغضب میزدند

 در چنین حالتی زنان وکودکان قرآن بدست امان میخواهند، ولی سپاه افغان اعتنایی نمیکند، به کشتار وچپاول خودادامه میدهد.

دگر باره اعلم منادی نمود

به افواج خودآن دلاور زجود

که ای شیر مردان با ننگ ونام

به تالان دشمن کنید ازدحام

بفرمان آن ناموردر زمان

سپاهش به تالان گشادی عنان

 گرفتند اسباب دشمن تمام

ببردند یکسر بسوی مقام

 غنیمت گرفتند زاندازه بیش

 ببردند یکسر به مأوای خویش

................................

 میر محمد حسین خان یکجا با اهل وعیال خوداسیر وبه نزد اعلم آورده میشود. حال بشنوید سخنانی را که بین او واعلم رد وبدل میشود:

 اعلم میگوید:

 نگفتم مشودشمن پادشاه

که تو عاقبت خواهی دید سزا

نکردی قبول این سخنهای من

 کنون آمدی صید احوال نژند

سزای تو باشد بسی کار بد

ایا نا خلف مردک کم خرد!

 اما میر محمد حسین خان همانند یک آزاده وشیری در بند، در برابرش می ایستد وجواب میدهد که:

که ای اعلم این حرف بر من مگوی

 چو هر مقصدی نیابی مجوی

 هرآن چیزآید زدستت عیان

بکن با من وحرف زشتت مخوان

 که بر زیر دستان ستم کی رواست؟

تو بشنو زمن این خبرهای راست

در آن دم که من مرد بودم به شهر

بسی نوش کردم به کام توزهر

به مردی زفوجت بکشتم بسی

 به شهرم نشد زهرۀ هر کسی

فراوان تباه کرده ام فوج تو

نکردی چرا آن زمان گفتگو

که من گفتگو مینمودم به تیغ

زتو تیغ را مینکردم دریغ

بکن آنچه سزاوار من

نیم زن که گریم زترس ومحن

ولی حرف زشتت مگوی ای جوان

که بر مرد دان بود عیب آن

 که مردان نگویند حرف درشت

 به نرمی توان دشمن خویش کشت

...............................

 هموطن!

 این بود شمه ای از حقایق تاریخ میمنه، وهموطنان میمنگی ات در پویۀ تاریخ واعمال زشت ستمگاران دردورۀ امارت امیر عبدالرحمان خان که، با تقرر محمد گل مهمند باید است، بساط نا تکمیل ظلم وبی عدالتی دورۀ عبدالرحمانی، در دورۀ نادری تکمیل میگردید، که واقعاً هم چنان شد.

  محمد گل مهمند بعداز تعین شدنش بحیث رئیس تنظمیۀ تورکستان وقطغن، ضمن سر کوب های وحشیانۀ که بر علیه مردم بی دفاع بغلان، قندوز، تخار، بدخشان، بلخ،سمنگان، جوزجان وسرپل به عمل آورد وتوضیح هر یکی از آن عملکرد های فاجعه آفرین وغیر انسانی در نوشته های بعدی منعکس خواهد گردید، میمنه وباشندگان آن دیار، منحیث منسجم ترین کتلۀ تورکان ازبیک در افغانستان آماج حملات ددمنشانۀ او قرارگرفته وبه مصائبی گرفتار آمدندکه، تاریخ هر گز نمیتواند آنهارا فراموش کند.

   بزرگترین جفای او بر علیه مردم میمنه، جمع آوری کتب تورکی از مدارس دینی ، مکاتب، کتاب فروشی ها وخانه های مردم با حیل مختلف وبه آتش کشیدن آنهاست که، اصل فاجعه به تر تیب ذیل صورت میگیرد.

 محمد گل مهمند یکی از تحصیل یافتگان کشور تورکیه بود وزبان تورکی استانبولی را نیک میدانست، با استفاده از زبان تورکی استانبولی که، قرابت های فراوانی با زبان تورکی ازبیکی دارد، تکلم به زبان ازبیکی را به سرعت فرا گرفت، از روی نیرنگ با مردم به زبان خود آنها صحبت نموده، آنهارا تشویق نمود که کتب تورکی موجود در خانه ها وهر جای دیگر را به اوبسپارند که، در ایجاد یک کتابخانۀ عامه برای مردم شهر مورد استفاده قرار دهد، وبعضی از نسخ کم یاب راهم تجدید چاپ نموده، از نابودی نجات بخشد!

  مردم مظلوم میمنه که از نیت شوم او آگاهی نداشتند، واز سوابق جنایتکارانۀ اوهم اطلاع چندانی در اختیار ایشان قرار نگرفته بود، با خوش قلبی وخلوص نیت هرآن کتابی را که، در هر جا یافتند تقدیم او نموده ومنتظر آن بودند که، آن فاشیست محیل به وعدۀ خود عمل نموده وکتابخانۀ مورد نیاز مردم را در شهر میمنه افتتاح نماید.

  او با مهارت تمام آخرین کتب باز مانده در خانه های مردم را هم با پیش کش نمودن پول واعطای جوایزبه آورندگان آن ها، وگاهی هم تهدید،جمع آوری نموده، وروزی راهم جهت افتتاح این کتابخانۀ منحوس تعین ومردم را دعوت به اشتراک در مراسم افتتاحیه کتابخانه مینماید.

  تا روز موعود مقدار کافی چپن را هم از دکان ها جمع آوری وبا کتاب ها یکجا قرار میدهد.

    بنابه گفتۀ شاهدان عینی همچون مرحوم عبدالروف نفیر، شادروان ابوالخیرخیری، شاد روان نظر محمد نوا وعدۀ دیگری مجموعاً سه هزار چهار صد جلد کتب مختلفۀ دینی وتاریخی، یکجا با همان مقدار چپن جمع آوری شده، در روز بازار پنجشنبه که همه مردم جهت خرید وفروش مواد دست داشته ویا مورد نیاز خود به شهر میآیند، بعداز گردآوری جبری مردم توسط جارچی ها، در بازار سر پوشیدۀ (تی تم )که یکی از مراکزتجارتی مهم وباز مانده از زمانه های دور بود، به آتش میکشد.

 جریان آتش زنی کتب را مردمی که عدۀ ازآنها هنوز زنده اند چنین بیان مکیدارند:

 مردم با کمال تعجب می بینندکه در مرکز آن بازار سر پوشیده کتب جمع آوری شده به یک حالت اهانت بار سر هم افتاده وپهره داران از آنها محافظت مینمایند وبه شکل یک دایره چپنهای جوع آوری شده نیز در اطراف کتابها قرار داده شده است.

  محمد گل مهمند، قبلاً دستور داده بود که میز خطابۀ اورا در بالای تودۀ کتابها ترتیب داده ومقدار لازم تیل پطرول نیز آماده سازند.

 همه چیز طبق دستور او آماده گردیده بود، واو با قرار گرفتن در جای معینه، از مردم متحیر وبهت زده میپرسد که:

 در زیر پا های او چه چیزی قرار دارد ؟

 مردم یکصدا جواب میدهند که، کتاب!!

 او تکرار از مردم میپرسد که کدام کتاب؟

 مردم با پریشان حالی جواب میدهند که کتابهای تورکی!

 بعداً او به طرف چپن هااشاره نموده ومیپرسد که آنها چه هستند ؟

 مردم که از نیت او واقف نیستند با خنده جواب میدهند که صاحب چپن!

 او باز میپرسد که:

 کی به این زبان تورکی تکلم میکند؟

 مردم میگویند که تورکها!

وکی این چپن هارا میپوشد؟

  تورکها!

با گرفتن قیافۀ موقر خطاب به مردم میمنه که اکثریت مطلق ایشان تورکان اند، میگوید که:

 ماهمه افغان هستیم واینجا هم سرزمین افغانستان است، ودر افغانستان همه باید به زبان افغانی درس بخوانند ، کتاب، عریضه، نامه وهر آن چیزدیگری که لازم باشد به زبان افغانی یعنی پشتو نوشته کنند، وتمامی مراجعات خودرا به دوایر دولتی به زبان پشتو ترتیب اثر داده وبه زبان ملی که زبان پشتو است احترام بگذارند!

 زبان تورکی زبان مغول ها واولادۀ چنگیز است که خاک مارا ویران، وشهر های افغانستان را آتش زده است. وچپن هم البسۀ مغولی است وما افغان هستیم، نباید که لباس مغول ها را استفاده وقدر نماییم. از این به بعد نه کسی از این زبان مغولی استفاده کرده میتواند ونه هم حق پوشیدن این کالای لعنتی مغول ها را دارد.

  این کتابها به زبان مغولی نوشته شده باید است طبق دستورمبارکۀ اعلیحضرت معظم همایونی به آتش کشیده شود.

 حال شما مردم کمک کنید که ما این کتابهای لعنتی را یکجا با این لباسهای لعنتی آتش بزنیم.

 بعدازین هیچ کسی حق نوشتن به این زبان را ندارد، واگر کسی مرتکب این جرم غیر قابل بخشش شود جزای سخت خواهد دید.

 چپن راهم باید است اصلاح نمود.

 آستین های آن کوتاه ودامن آنهم کوتاه شود!

 جهت رهنمایی مردم یکی دو تن از حاضرین را هم در نزد خود احضار وآستین های چپن ایشان را یکجا با دامن آن قیچی مینماید. بعداً بالای کتب تیل پاشی نموده وآتش میزند وبه این ترتیب بزرگترین فاجعۀ کتاب سوزی را به شیوۀ کتاب سوزی های هتلری انجام داده، و تورکی زبانانرا از داشتن زبان تحریر وتدریس به زبان مادری محروم میسازد.

 کتابخانه را ایجاد میکندً!

 با مجموعۀ بزرگی از کتب پشتو که برای مردم کاملاً نا آشنا است.!!!!!

 البته جنایات انجام یافته توسط او در میمنه ، به کتاب سوزی محض خلاصه نمیشود که در قسمت های بعدی توضیح خواهد گردید.

 

  مأخذ ها:

  - جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ اثر شادروان میر غلام محمدغبار

  - تاریخ میمنه (1751- 1893) تألیف محمد کاظم امینی

  - یاداشت های شادروان عبدالروف نفیر فاریابی

  - جلد سوم اورته آسیا تاریخی به زبان تورکی ازبیکی اثر سید مبشر سلیمان کاسانی

  - امیر نامۀ ذوالفقار اثر ذوالفقار نقل شده از تاریخ میمنه، نوشتۀ محمد کاظم امینی

  - یاداشتهای نویسنده از زبان مردم

 - افغانستان در پنج قرن اخیر – جلد دوم اثر میر محمد صدیق فرهنگ

 

 

++++++++++++

 

    قسمت دوم                

با سیمای تاریخی وشخصیت حقیقی محمد گل مهمند در تاریخ آشنا شوید

      سیمای حقیقی وشخصیت واقعی محمد گل مهمند را در دو بعد جدا گانه ولی مرتبط باهم قابل بحث وارزیابی میدانیم، تا هموطنان عذاب کشیدۀ ما از هر قوم وملیتی که هستند، بصورت بهتر وشفاف تر با چگونگی حقایق زندگی این چهرۀ غدار وبی مروت تاریخ آشنایی حاصل نموده ، در رابطه با شخصیت سازی های کاذب وغیر اخلاقی که از جانب عدۀ ازمعتقدین آگاه ونا آگاه مکتب فاشیسم در افغانستان نسبت به او وعدۀ دیگری جریان دارد قضاوت سالم نموده بتوانند.

 من باور کامل دارم که پیغمبر سازی های کاذب وشخصیت بخشی های دور از انصاف به افراد جنایتکار، آنهم صرفاً بر اساس تعلقات قومی ونژادی، وفلسفۀ فاسد بد من وخوب دیگران!! نه تنها هیچ دردی را دوا نمیکند، برعکس آن باعث ایجاد ناهنجاری های وحشتناک در مناسبات باهمی اقوام وملیت های ساکن این سرزمین هم شده و میشود که جبران آن به سادگی ممکن نمیباشد.

   دو بعد اساسی زندگی محمد گل مهمند بقرار ذیل است:

 الف – شخصیت اجتماعی محمد گل مهمند

ب- شخصیت سیاسی وعقیدتی محمد گل مهمند

الف-  از لحاظ اجتماعی محمد گل مهمند یک خائین شناخته شده ووطن فروش عریان در تاریخ افغانستان است که،  در فروختن جبهۀ شرقی جنگ استقلال به انگلیس ها، یکجا با صالح محمد خان فرقه مشرنقش محوری ورابط را ایفا نموده است.

همچنان در دوران اوجگیری اغتشاش ضد نهضت امانی او منحیث نائب الحکومۀ مشرقی که مقر آن در شهر جلال آباد بود از هیچ نوع تلاشی در جهت تحریک مردم، تقویۀ مخالفین، خنثی نمودن تدابیر دولت وبد نام سازی امان الله خان خودداری ننموده ودر رابطه با سقوط دولت امانی نقش مهمی را ایفا میکند که این خود در تاریخ سرزمین ما یک جنایت نا بخشودنی وعاملین آن خائینین ملی بحساب میآیند.

   اسناد ومدارک مرتبط با این مبحث در مقالۀ قبلی ام تحت عنوان (مکثی بر خیانت های صالح محمد فرقه مشر ومحمد گل مهمند در جنگ استقلال )تا اندازۀ ممکن ارائه گردیده است که، تکرار آنهارا درینجا زاید میدانم.

  ب- در رابطه با شخصیت سیاسی وعقیدتی محمد گل مهمند، تا جاییکه اسناد ومدارک موجود در تاریخ واضح میسازد، اویکی از چهره های شناخته شده، وبنیان گزاران شاخص مکتب فاشیسم در افغانستان است که دررابطه با چگونگی پیدایش ورشد این مکتب درافغانستان نقش بس بزرگی را ایفا نموده است.

  علاقمندی مفرط او به هیتلر ومکتب نازی، با اتکا به توهم همنژادی پشتون ها وآلمان ها وتوهم پیوند خونی میان پشتونها وآلمانی ها از طریق آریایی بودن، آن عقیدۀ انحرافی وویرانگری است که عدۀ از افراد وگروه های فرصت طلب وتشنه به قدرت پشتون را فریفته وبه لشکر تهاجمی محمد گل مهمندومتحدین او در دولتهای  نادرشاه وظاهر شاه، بر علیه سایر اقوام وملیت های ساکن کشور مبدل نمود.

  چنانچه درین رابطه ما شاهد جنایات بی شماری از جانب محمد گل مهمند ومتحدین او برعلیه اقوام وملیت غیر پشتون کشورهستیم که با اجیر سازی وبسیج قبایل شرق وجنوب، بر علیه باشندگان مناطق کابل، شمالی، هزارجات وتورکستان صورت میگیرد.

  هنگامه آفرینی های غیر قابل تصور وفاشیستی مهمند ومتحدین آن بر علیه مردم ازبیک، هزاره ، تاجیک، تورکمن، ایماق، بلوچ، قرغیز، قزاق، نورستانی ، پشه ای وغیره با شعار ازبیک از ازبیکستان، هزاره از ایران، وتاجیک از تاجیکستان است وافغانستان ملکیت افغانها، چنان خائینانه ونفاق افگنانه بود که، تا امروز هم حاصل شوم آن از مردم ما باج خون اخذ نموده وبد بینی های ذات البینی میان مردم را بر اساس تعلقیت های قومی، لسانی، منطقوی، نژادی ومذهبی ایجاد نموده،  و مسألۀ مالکیت این سرزمین را از جانب قوم وقبیلۀ خاصی دامن میزند که، این امر به هیچ وجهی موافق با منافع هیچ یکی از اقوام وملیت های ساکن این سرزمین نبوده، وبجز دشمنی وبی اعتمادی حاصلی را برای هیچ یکی از گروه های اتنیکی ساکن افغانستان در بر نخواهد داشت.

   این مسأله، یعنی ادعای مالکیت همه جانبۀ کشورما با اتکا به نام آن، از جانب یک گروه معینی از باشندگان آن،  بصورت دقیق یکی از موانع عمدۀ سیر جامعه بطرف ملت شدن وشکل گیری یک جامعۀ مدنی بر پایۀ حقوق شهر وندی در افغانستان میباشد که، تهداب شوم آن از جانب پیشکسوتان مشهورفاشیسم ونژاد پرستی، همانند محمد گل مهمند، نادر شاه، هاشم خان، داؤوخان،  نعیم خان، عبدالمجید خان زابلی وغیره در قالب های متعفن قبیله پرستی  پی ریزی گردیده، وبه شیوه های مختلفی تا امروز هم به رشد وآبیاری آن،  حلقات معینی اندر تلاش اند.

  پیدایش حفیظ الله امین ودیگرطرفداران طرازفاشیستی در داخل حزب دموکراتیک خلق، احزاب فاشیستی مذهبی وابسته به سیاف، یونس خالص، مولوی محمد نبی، گلب الدین حکمتیار، نمایندۀ تیپیک قبیله پرستی وفاشیسم مذهبی یعنی طالبان ، وبالآخره هم فاشیست بیروکرات های امروزی که، در برنامه های کاری خود هیچ هدفی، جزتصرف نا مشروع قدرت دولتی از طریق وسیله سازی نام قوم وقبیلۀ منسوب بخود را دارا نبوده، وداشته های فکری شان از حد انحصارحاکمیت ودیگر امتیازات نا مشروع درین مملکت بالاتر نمی رود!!! همه وهمه محصول آن مزرع شوم وغیر انسانی زرع شده توسط  پایه گزاران نخستین مکتب برتری طلبی ونژاد پرستی همچون مهمند هاست که، تا اکنون هم این سرزمین را در آتش کشمکش های انحصار قدرت به شیوه های مختلفی غرق نموده ، وخواب آرام را از چشم مردم این دیار ربوده است.  

 

 شمۀ از جنایات محمد گل مهمند بر علیه اقوام وملیت های

  محکوم افغانستان به روایت تاریخ

 بنابه روایت تاریخ، اسناد موجود درآرشیف های افغانستان، خاطرات منورین کهنسال وعامۀ مردم که عدۀ از آنها هنوز هم در قید حیات بوده وبه زبان خود چشم دید ها وتجارب خودرا بیان میدارند، محمد گل مهمند با اعلان یک جنگ تمام عیار برعلیه اقوام وملیت های غیر پشتون، خصوصاً تورکان مسکون درین خطه کارنامه های ننگینی را که تاریخ هر گز نمیتواند فراموش کند از خود به یاد گار گذاشته است.

 درینجا ما پارۀ از این جنایات را به روایت تاریخ باز گو مینماییم، تا باشد در جهت افشای چهرۀ حقیقی محمد گل مهمند وحلقات فاشیستی دیگر سهم واقعی خودرا ادا نموده بتوانیم.

    ارزیابی جنایت های تاریخی محمد گل مهمند را با نقل قولی از جناب میر محمد صدیق فرهنگ آغازمینماییم.

    آقای فرهنگ در صفحۀ 635 افغنستان در پنج قرن اخیر چنین مینگارد:

 « در دورۀ پادشاهی محمد نادر شاه محمد گل خان مومند، وزیر داخله، تحریکاتی رادر جهت تعمیم زبان پشتو وطردزبان دری نه تنها از دوایر دولتی، بلکه از موسسات تعلیمی وحتی خانه وبازارآغاز کرد. شاه نخست اورا به عنوان رئیس تنظمیه به قندهارفرستاد تا اقداماتش در مناطق پشتو زبان محدود مانده موجب بروز رد عمل در سایر مناطق کشورنشود، اما در سال 1932 تغیر فکر داده، اورا به همان عنوان به ولایات شمالی فرستاد ودر آنجا محمد گل خان، نظریۀ برتری خواهی قومی ولسانیش را دراجرا گذاشت.

در این ضمن ، وی مردمان دری زبان وترکی زبان را وادار میساخت تا عرایض شان را به زبان پشتو بنویسند وبه عرایضی که به زبان دری به او میرسید، ترتیب اثرنمیداد. خانواده های پشتون را حتی از خارج سرحدات افغانستان به تعداد زیاد به شمال هندوکش کوچ داده وبا دادن زمین ودیگر امتیازات اسکان میکرد ودر ماموریت هم به پشتوزبانان ترجیح میداد».

    با تکیه بر همین پالیسی نژاد پرستانه محمد گل مهمند، سیاست پشتونیزه کردن کشوررا با تمام نیرو وانرژی که در توان داشت عملی نموده،زبان، مواریث تاریخی، آثار باستانی، فرهنگ، آثار ادبی، هنر وموسیقی، اعتقادات مذهبی ودر یک کلام همه داشته های مادی ومعنوی اقوام وملیت های غیر پشتون، کشور را شروع به نابود سازی مینماید.

  با هدف نیل به این آرزوی شوم،در هر یکی از ولایات ننگرهار، قندهار،غزنی، فراه، بامیان، ارزگان، زابل، هلمند، پروان، کاپیسا، بلخ، قندوز، بغلان، فاریاب، هرات، جوزجان، سرپل، بدخشان، تخار، سمنگان، غور، بادغیس وغیره بهترین وبا ارزش ترین آثار تاریخی همانند قلعه ها، مساجد، کاروان سرا ها، برجها ومناره ها، اماکن مقدس، مقبره ها، سنگ نوشته ها وغیره آثار ارزشمند وداشته های باستانی را صرفاً بجرم تعلق داشتن آنها به دوران زمامداری سلاله های غیر پشتون ویران نموده ونسل های بعدی جامعه را از دانستن اساسی ترین بخش های تاریخ حقیقی وافتخارات واقعی مردم این سرزمین در طول تاریخ محروم ساخت.

   دشمنی محمد گل خان با فرهنگ، داشته های معنوی وافتخارات تاریخی مردم تا حدی بود که ، درمجموع ولایات تورک نشین کشور هر آن کتابی راکه به زبان تورکی پیدا نمود، به آتش کشید، وهر آن سنگ نوشتۀ راکه روی قبر ها دید وتعلق به تورکان بود از بین برد، که معروف ترین نمونه های آن، داستان وحشتناک کتاب سوزی درشهرمیمنه، وویران سازی مقبره های باز مانده از دوره های غزنوی ها، سلاجقه، خوارزمشاهی ها، تیموریها، بابریها، شیبانیها، فریغونیان در شهر های مزار شریف، قندوز، جوزجان،بغلان، میمنه ودیگر مناطق کشوراست که لوحه سنگ های با ارزش وتاریخی این قبوررا یا به دریای آمو مغروق ساخت ویاهم در تهداب بنا ها مورد استفاده قرار داد.

  جناب فرهنگ به ادامۀ تشریح جنایات محمد گل مهمند توضیح میدهد که، حتی( محمد هاشم خان در مرحلۀ اول با این اقدامات نظر مساعد نداشت، اما پس از آنکه در سال 1932 هتلر رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان زمام قدرت را در دست گرفت وبه تبلیغ نظریۀ برتری نژادی پرداخت، یک عده از شخصیت های دولتی افغانستان، از جمله محمد داؤد خان ومحمد نعیم خان برادر زادگان محمد هاشم خان وعبدالمجید خان رئیس بانک ملی، به نظر مذکور گرویده، تبلیغات همانندی را روی دست گرفتند.

  آنها نظر محمد گل خان مومند رادر بارۀ تعمیم زبان پشتو  وطرد سایر زبان هااز خود نموده ، پس از آنکه آن را با آب وتاب هیتلری جلا وصیقل دادند، به عنوان سیاست جدید فرهنگی در محل تطبیق گذاشتند. این وقتی بود که در سطح بین المللی آلمان نازی به اوج قدرت رسیده ودور نمای پیروزی نهایی وحتمی آن ، عناصر زور گو وفاشیست مزاج رادر همه جا به سوی خود جلب میکرد).

  شادروان فرهنگ در صفحۀ 637 همان کتاب چنین ادامه میدهد:

 (همزمان با برنامۀ تعمیم جبری زبان پشتو، اجرااتی هم درزیر نظر وزیر معارف درجهت تبلیغ آیدآلوژی ناسیونالیستی نژادی همانند آیدآلوژی حزب نازی در آلمان روی دست گرفته شد وسعی به عمل آمد که تاریخ افغانستان هم بر اساس نظریۀ مذکور تدوین وتدریس شود. اصطلاحات نژاد پاک آرین وقوم شریف آریایی وامثال آن مد روز گردید ونویسندگان تشویق شدند تا آثاری مبنی بر برتری نژادمذکور وارتباط بعضی از اقوام افغانستان به آن نگارش دهند. در نتیجه شاگردان از تاریخ واقعی کشور شان بی خبر ماندند وبجای آن مغز های شان با یک رشته مطالب نادرست انباشته شد ، که چون با بی میلی می آموختند  در کمترین زمان به فراموشی میسپردند، اما زیان از همه بزرگتری که از تطبیق این بر نامه بکشور عاید گردید، پیدایش بد بینی وبی اعتمادی در بین اقوام مختلف بود که نتیجۀ حتمی تبعیض وتفریق است.........)

  بر رسی وقایع آن دورۀ وحشت وترور، زوال وافتراق به وضاحت نشان میدهد که، محمد گل مهمند وهمدستانش تنها عرصه های زبان وفرهنگ مردم را آماج حملات غیر انسانی خود قرار نداده، بلکه با تمام امکاناتی داشتند تلاش نمودند که ساکنین مناطق غیر پشتون نشین کشور را از کلیه امتیازات مادی ومعنوی زندگی محروم ساخته، وامکانات دسترسی به آخرین لقمۀ نان را هم از ایشان سلب نمایند.

    جهت بر رسی دقیق تر وعمیق تر، بیایید این موضوع را،  از زبان  مورخین چند مورد مطالعه قرار دهیم:

  شاد روان صدیق فرهنگ در صفحۀ 638جلد دوم تاریخ افغانستان در پنج قرن اخیرچنین مینگارد:

( برنامۀ تعمیم پشتوبا امتیازاتی که برای پشتو زبانان  در معارف وماموریت واقتصاد در دنبال داشت، مثل دادن زمین در مناطق غیر پشتوزبان  به ناقلین پشتون وتوزیع موتر های بارکش به ایشان به شرایط استثنایی وتمرکز پروژه های بزرگ آبیاری در مناطق سکونت شان،کشیدگی رابین ایشان وسایراقوام که از این امتیازات محروم نگاه داشته شدند، گسترش داد ومانع بزرگی را دربرابر در هم آمیزی فرهنگی واقتصادی ودر نهایت در برابر تشکیل یک ملت واحد ازاقوام مختلف ایجاد کرد. )

   شادروان میر غلام محمد غبار در صفحات 71 و80 جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ ضمن یاد آوری مشرح از جنایات انجام شده در دورۀ زمامداری نادر خان، در رابطه با عمل کرد های وحشیانۀ محمد گل مهمند در ولایات قندهار، پروان، کاپیسا، قطغن وتورکستان چنین مینگارد:

  در تابستان 1930میلادی(1309شمسی) مردم کلکان در برابر فشار حکومت نظامی قیام وتقریباً ششصد نفرمسلح بالای عساکر ساخلو وحکومت محلی کوهدامن حمله کردند. از کابل سید عبدالله شاه جی ونائب سالار عبدالوکیل خان با یکدسته عسکر سوق گردید، در جنگی که واقع شد نائب سالار کشته وشاه جی فراری گردید. به امر نادر شاه مینارۀ یادگاری هم در میدان دهمزنگ ساخته شد . گو اینکه در میدان جنگ با خارجی شهید شده باشد.

متعاقباً محمد غوث خان با قوه تازه رسید،در عرض راه قلعه های مردم را آتش زد واسرا را از برجهای بلند به زمین پرتاب کرد. تا این وقت محمد گل خان مهمندوزیر داخله با عنوان رئیس تنظمیه شمالی رسیده بود(اسد 1309 )وبه سنت امیر عبدالرحمان لشکر های حشری مخصوصاً از ولایت پکتیا رسیدن گرفت. این عساکر از طرف شاه جی در پکتیا تنظیم وبشمال سوق شده بود. طوریکه جریدۀ اصلاح در شماره های اسد1309 خویش نوشت، تعداد لشکر حشری از مردمان احمد زایی، کروخیل، جاجی، منگل، طوطی خیل، وزیری، وردگ، میدان وتگاوبر بیست وپنجهزارتفنگداربالغ میشد، واین غیر از قوای منظم دولتی بود.

 آیا وظیفۀ محمد گل مهمند واین قوای بزرگ نظامی وحشری در ولایت پروان وکاپیسا چه بود؟ وآیا الله نواز خان هندوستانی یاورشاه وفیض محمد خان زکریا وزیر امور خارجه  که شخصاً از کابل به قلعۀ مراد بیگ مرکز محمد گل مهمند رفته وبر میگشتند، چگونه هدایات سری شفاهی به محمد گل خان میدادند؟ جواب این سوال را اعمال ورفتار محمد گل مهمند درین رابطه بوضوح میدهد، وآن اینکه:

 قیام کلکانی ها وداؤد زایی های کوهدامن در سرطان 1309 شمسی به عمل آمد، محمد گل خان مهمند در چهار اسد سال مذکور بریاست آن ولایت گماشته شد. او با اتکا به قوۀ بیست وپنج هزار نفری حشری ویک فرقه عسکرمنظم وتوپخانۀ دولتی در پروان وکاپیسا دست به عملیاتی زد که در یک کشور فتح شدۀ خارجی هم مجاز نیست؟ محمد گل خان مهمند درین ولایت قیافت یک مارشال فاتحی بخود گرفته، در کمال تکبر وبیگانگی با مردم پیشآمد وروش دشمنانه و وحشیانه نمود. او قوای حشری ونظامی رادر تاراج خانه ها، انهدام دیوار باغها، احراق قلعه ها بگماشت. وخود ازشکنجه ولت وکوب واهانت مردم( اعم از قیام کننده ومطیع دولت)فروگزار نکرد. او از قیام کننده جان میخواست واز مطیع مال. انکار کننده راچوب میزد ودشنام میداد ، وحتی تهدید به احضار زنش در مجلس عام مینمود. در خانه هایی که تلاشی میشد واسلحه وپول بدست نمیآمد، زنان خانواده تهدید به فرو بردن سوزن در پستان شان میشد. با این روش تا زمستان 1309 شمسی( طبق اطلاع شمارۀ 58 مورخ دلو روز نامۀ دولتی اصلاح) محمد گل خان مهمند از مردم کاپیسا وپروان  2378 تفنگ، و170 تفنگچه،39384دانه طلا و149206 سکۀ نقره بیرون کشید وبکابل تقدیم کرد. البته آنچه راکه قوای حشری ونظامی بخود گرفته بودند داخل این حساب نیست.این تنها نبود. محمد گلخان مهمند ( طبق شمارۀ فوق الذکر اصلاح) پانزده نفر را در این ولایت بحکم شخص خود اعدام نمود، 617نفر را زنجیر پیچ بکابل فرستادو3600 نفررا محکوم به اعمال شاقه نمود. همچنین محمد گلخان مهمند ( طبق خبر اصلاح شمارۀ 61 مورخ حوت 1309 )تهانه های عسکری بالای مردم بساخت ویک فرقه عسکر منظم در آنجا تمرکز دادوبر اطلاع همین شماره اصلاح، محمد گل خان قسمتی ازشهر چهاریکار راکه مرکز اداری وتجارتی ولایت بود حریق وخراب ساخت، همچنین او سرای خواجه مرکز کوهدامن راتماماً محترق وویران نمود، در حالیکه او قبلاً از مردم ششصد نفر گروگان گرفته وبکابل فرستاده بود. در هر قسمتی ازاین ولایت چند چند خانوار پکتیایی را جبراً اسکان ، وبهترین اراضی مردم رابه ایشان اعطا نمود.تا آشتی را بین این دو ولایت ممتنع سازد.

این روش محمد گل خان مخصوص حالت صلح بود، واما درحالت جنگ: طوریکه شماره های جریدۀ دولتی اصلاح مورخ سال 1309 شمسی منتشر ساخت، محمد گلخان نه تنها خانه های قیام کنندگان ومغلوب شدگان فراری را آتش میزد، بلکه دهات معمور را نیز محترق میساخت، چنانکه چها قریۀ کلکان را آتش زد، وقلعه هارا به گلولۀ توپ بست. جراید هندی ( مثلاً جریدۀ همت)با رضایت خاطر از آتش زده شدن قریه های چهار گانۀ کلکان تذکر میدادند.

  غبار ادامه میدهد:

جریدۀ اصلاح خود نوشت که یک نفراز اشراربنام عمرا خان در مقاتلۀ کوه خواجه سیاران چهاریکار کشته شده ملک سلطان محمد خان(در نامۀ ) مردۀ مقتول رادر خاک دفن نمود. سلطان محمد خان به این گناه که، مردۀ یکنفر یاغی حکومت را دفن  کرده بود، تعقیب وخانه اش آتش زده شد ه ومردۀ عمرا خان را نیز از قبر کشیدند وبحضور رئیس تنظمیه آوردند. بریدن سر ها ی کشته شدگان یاغی ، وفرستادن بردربار کابل ( مثل عهد خلفای بنی امیه) از همین وقت مروج ومعمول گردید. محمد گلخان مقرر نمود که برای کشندگان  ویا دستگیر کننده گان هر فردی از فرار کردگان مردم شمالی فی نفر یکهزار افغانی جایزه داده شود.

 رویهمرفته روش محمدگلخان در کوهدامن وکوهستان همان نتایجی راکه میخواستند داد، یعنی اول مردم دلیر این ولایت که در تاریخ قرن نوزدهم افغانستان، در راه دفاع از استقلال کشور بمقابل امپراطوری بریطانیا، کانون بزرگ وبا افتخاری محسوب میشد، سر کوب گردید. دوم نفاق وخصومت بین مردم افغانستان که هدف یگانۀ دشمن بود، درین حادثه عملاً بمیان آمد.یعنی مردم  کاپیسا وپروان تعدی نسبت بخود را از حشری های مردم پکتیا دانستند ونسبت به آنان کینۀ سختی بدل گرفتند. خصوصاً که محمد گل مهمندخودشرا به غلط نمایندۀ پشتو زبانان کشور جلوه میداد...........

  در هر حال آیا محمد گلخان مهمند درین نقشی که بازی کرد وولایتی را بر انداخت، خود مستشعر بود که مورد استعمال قرار گرفته است؟ ویا اینکه اصلاً خودش شریک طراحان نقشه بشمار میرفت.

 غبار بازهم در بارۀ شخصیت محمدگلخان مهمند چنین مینویسد :

محمد گل خان شخص تحصیل کرده وناطق ونویسنده، ودر عین حال یک مرد متعصب قبیلوی بود که تعصب نژادی وزبانی را به کمال داشت. در سیاست داخلی نیز آدم ارتجاعی بود وبا تحولات انقلابی ضدیت داشت. او چون فاقد فرزند بود، برادرش را بحیث فرزند می پرورید، پس اورا به غرض تحصیل در مدرسۀ دیوبند هندوستان بفرستاد، تا بیک ملای استعماری مبدل گردد. محمد گل به شجاعت حتی تهور تظاهر می نمود، اما آدم ترحم واغماض مردان شجاع را نداشت،در حالیکه انسان شجاع چنانیکه در برابراقویای متجاوز دفاع ومقاومت مینماید، در مقابل ضعفا بخشنده وکریم است، واز ظلم وقساوت درمورد زیر دستان اجتناب میکند.

    آری این اشخاص ترسو وبز دل اند که از ترس بسیار مثل مار با هر که مقابل شوند میگزند، عفو واغماض را نمیشناسند.

  بعداز آنکه محمد گل خان وظیفۀ خودش را در کوهدامن وکوهستان انجام دادبکابل بر گشت وبه نزد شاه پیش شد. جریدۀ        دولتی اصلاح عرض شفاهی محمد گل خان را به شاه چنین نقل میکند:

       (بعموم نقاط سمت شمالی اعم از مناطق اغتشاشی کوهدامن امن وسکوت روی داده است....اهالی سمت شمالی ازین عملیات مسالمت کارانۀ حکومت ومخصوصاً مراحم اعلیحضرت یقین  وقناعت کلی حاصل نمودند که اعلیحضرت نه تنها پادشاه وحکمدار عادل افغانستان هستند، بلکه سمت یک پدر بزرگوار ومهربان را بر قاطبۀ ملت عزیز خود دارند.......)این خطابه را آقای محمد گل مهمند در زمانی ایراد میکرد که صد ها نفر یرغمل ومحبوس کوهدامن وکوهستان در کابل نفس میشمردند، وده ها نفراز این مردم یکی پی دیگری در کابل به امر شاه اعدام میشدند. در مورد اعدام شدگان جراید دولتی با احتیاط وامساک سخن میزدند، مثلاً جریدۀ اصلاح در شمارۀ حوت 1308 گفت که  51 نفر از مردم شمالی در یک روز در کابل اعدام شدند. درسرطان سال 1309 خبر داد که هفده نفر مردم شمالی درچمن کابل اعدام شدند  ........این بود شمۀ از جنایات وزیر گل محمد خان در رابطه با مردم نجیب شمالی که مرحوم غبار در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ مختصراً یاد آوری نموده است.

                                    ختم قسمت دوم

 

-------------------------------------------

  قسمت اول

     نمیدانم کدام انگیزۀ اهریمنی بعضی از انسانهارا وامیدارد، تا از شخصیت های بد نام وآلوده وجدانی، با کارنامه های رزیلانه وکاملاً غیر انسانی ایشان، صرفاً بر اساس پیوند ها وروابط  خاص خونی ونژادی دفاع نموده واز عمل کرد های آن شیاطین تاریخ، برای نسل های بعدی الگو آفرینی نمایند!!!

 چنانچه این شیوۀ منحوس قهرمان سازی از شخصیت های بی شخصیت، از دوره های دور تاریخ تا امروز در افغانستان رایج بوده واساس آنرا صرفاً مناسبات قومی ونژادی وبعضاً هم روابط دیگری چون پیوند های گروهی، سیاسی، عقیدتی، آیدآلوژیکی وغیره بصورت کور کورانه تشکیل میدهد.

   یکی از آن جمله شخصیت های رزیلت شعار تاریخ افغانستان که، بر علاوۀ خیانت های آشکار وغیر قابل بخشایش خوددر جنگ استقلال وشرکت فعال درتوطئه چینی های ضد نهضت امانی، با کوبیدن های بلا انتها، بر طبل بر تری جویی های قومی ونژادی ، زندگی مردم این سرزمین را آلوده با زهر های کشندۀ تبعیض نژادی، تعصب قومی ومذهبی، ومفکوره های غیر اخلاقی وغیر انسانی قوم برتر، قبیلۀ بر تر وخون برتر نمود، وزیر محمد گل خان مهمند است که، درتاریخ معاصرکشور ما عدۀ ازمدعیان حاکمیت تک ملیتی وانحصار قدرت که، همچون اواعتقاد به برتری های واهی قومی ونژادی دارند، با دفاع غیر انسانی وغیر اخلاقی از عمل کرد های ویرانگرونفاق افگنانۀ این جلاد نامدار تاریخ، ومعامله گر شناخته شدۀ محاذ مشرقی درجنگ استقلال، خواهان مبدل نمودنش  به یک قهرمان افسانوی خلق نجیب پشتون میباشند.

  این جلاد بی رحم تاریخ که با ایفای نقش فعال درسقوط دولت امانی، حایز مقام بس با اعتباری در دولت نادر شاه غدار گردید، واز اعتماد همه جانبۀ انگلیس ها نیز بر خوردار بود، جهت پاکسازی لکۀ ننگی که از ناحیۀ فروش جبهۀ شرقی جنگ استقلال، دامنگیرش بود، با عطش سیری ناپذیرخونریزی وغارتگری، رو به عملکرد های فاشیستی وقبیله پرستی آورده، واز این طریق خواست که ذهنیت خلق پشتون را نسبت بخود تغیر دهد.

  محمد گل مهمند با تکیه برهمین سیاست، به کشتار های بیرحمانه، ویرانگریهای همه جانبۀ فرهنگ وداشته های تاریخی اقوام وملیت های مختلف کشور، با هدف محو واز بین بردن آنها اقدام نموده، باحمایه وتأیید  دیگر ستمگاران دستگاه نادری، به چنان عملیات های وحشیانه ودوراز تصوری دست یازید که، در نمونه ومثال خود کمتر ازعملکردهای پیروان هتلر در جنگ دوم جهانی در اروپا نمیباشد.

  با وجود این همه جنایاتی که محمد گل مهمند در حق باشندگان این سرزمین مرتکب گردیده است، همین چند روز قبل از طریق سایت های انتر نیتی، اطلاع حاصل نمودیم که،ازچهل ونهمین سالروز وفات، این وطن فروش معلوم الحال توسط یک عدۀ از پیروان او، در شهر کابل، تجلیل به عمل آمده است.  شنیدن این خبر، آگاهان تاریخ ومجموع انسانهای با درک کشورماراکه از کنه وکیف واقعۀ جنگ استقلال، وسایر عملکرد های جنایت آفرین این طاغوت بی عاریت آگاهی کامل دارند، سخت شگفت زده ساخت.

  زیرا همه باهم درین رابطه که مهمند یک خائین ملی ویکی از دشمنان سوگند خوردۀ وحدت ویک پارچگی مردم افغانستان است، متفق القول اند، وانتساب اورابه هر یکی از اقوام وملیت های افغانستان بمعنی بد نام سازی آن قوم ویا ملیت محاسبه نموده، واورا از فرقۀ وطن فروشان بی وطن محسوب میدارند.

انتساب محمد گل مهمند به ملیت با شهامت پشتون ، واضحاً شریک سازی این ملیت شریف با گناهان کبیرۀ این خائین بدنام تاریخ است که، حکم لکۀ ننگی به دامن این مردم نجیب ومجموع مردم افغانستان را دارا میباشد.

 هیچ روشن اندیشی بخود حق نمیدهد که بر اساس تعلقات قومی ونژادی از جنایتکاران دفاع کند، زیرا که ملت ومذهب جنایت پیشگان، جدا از ملت ومذهب هر قوم وقبیلۀ در جهان است، پس روشن اندیشان پشتون راست که این لکۀ ننگین تاریخ را مجال آویختن به دامان پاک خلق خود نداده وبا دور اندیشی وحقیقت جویی، از اینگونه قهرمان سازی ها، با هر امکانی که در اختیار دارند جلو گیری نمایند.

توضیح جنایات انجام شده توسط این خائین ملی، بصورت کامل آن، که در بر گیرندۀ هر ولایت وقوم ساکن درآن باشد درین مقاله گنجایش ندارد، ولی من یقین کامل دارم که خیانت های انجام شده توسط او ودیگر شاگردان مدرسۀ فاشیسم در کشور ما، بصورت حتم از جانب اهل دانش وفهم وعلاقمندان رفاه وهمبستگی واقعی مردم این سرزمین در مجموع که، پای برتری جویی ها وامتیاز طلبی ها را خواهان طرد همیشگی از قلمرو زندگی مردم ما باشند، خواهی نخواهی به بیان کشیده خواهد شد تا از الگو سازی کارکرد های علمبرداران فاشیسم، در زندگی نسل های کنونی جامعه جلو گیری شده بتواند.

 بیایید پارۀ از حقایق را در رابطه با محمد گل مهمند از صفحات تاریخ بازخوانی نماییم.   

   صالح محمد خان فرقه مشروزیرجنگ کابینۀ جدید امانی، رئیس ارکان ویاورنظامی اش کندکمشرمحمد گل مهمند، که در جنگ استقلال قوماندانی جبهۀ شرقی آن جنگ را بر عهده داشتند، دو تن از خائینین نامدارملی، ووطن فروشان بی بدیلی اند که، با فروختن جبهۀ جنگ به قیمت پنج صندوق طلا، با زخمی ساختن عمدی خود ها ازدلک پا وپنجه های دست،از جبهۀ جنگ بصورت دستوری وپلان شده فرار نموده، واجساد چهار صد تن از مبارزین راه استقلال کشوررا در میدان جنگ، به شکل افتضاح آمیزی بجا گذاشتند.

 این اجساد از جانب قوای انگلیس تحت قوماندانی میجرجنرال کلیمو،ومیجرجنرال فاولر جهت ارعاب وهراسان سازی مردم به شکل وحشتناکی درملا عام به نمایش گذاشته شده ومورد اهانت قرار گرفتند. اجساد این جان بازان راه آزادی واستقلال بااندام های برهنه چندین روز درحاشیه های معابرعام قرارداشته واجازۀ دفن وکفن برای شان داده نشد. تا جاییکه حیوانات وحشی قسمت های از بدن آن اجساد را خورده و بدن های آماسیدۀ آنان هر بینندۀ را به وحشت می انداخت.

    این خائینین وطن فروش زمانیکه از جبهۀ جنگ فرار وصندوق های طلای ارسال شده از جانب انگلیس هارا باز نمودند، با کمال یأس دیدند که انگلیس ها بر سر آنها شیره مالیده، وصرفاً قسمت های فوقانی آن صندوق هارا بعداز پرسازی قسمت های زیرین توسط تیکربا طلا پوشانیده بودند، که این خود پاداش خوبی بود از جانب انگلیس ها به این دو خائین وطن فروش وبی همت، درازای خیانتی که انجام دادند.

  امیر امان الله خان ومردم افغانستان با آگاهی از خیانت نا بخشودنی این دو خائین تاریخ، به شدت منأثر گردیدند. امیر در ابتدا میخواست این دو خائین ملی را برای عبرت دیگران اعدام نماید، اما با وساطت مادرش وعدۀ از سران دربار، از این کار منصرف شد. در عوض این دو مایۀ بی ننگی وشرم تاریخ را با پوشانیدن لباس زنانه ابتدا در شهر جلال آباد وبعداً در شهر کابل در معرض تماشای مردم قرار داد.

 این نمایش عبرت انگیزخائنین ملی که در بین مردم به پاداش تیکر وطلا معروف شد مدت چهل شبانه روز ادامه یافت وبعداً با همین لباس های زنانه به زندان منتقل وتا آخرین روزهای زندان اجازۀ پوشیدن لباس مردانه داده نشد.

بیایید این حقیقت تکاندهنده وننگین تاریخ را در صفحات تاریخ واززبان تاریخ نگاران مورد بررسی قرار دهیم، تا از چگونگی آن بصورت بهترآگاهی حاصل نماییم:

 میر غلام محمد غبار در صفحۀ 759 افغانستان در مسیر تاریخ که برای بار اول در مطبعۀ دولتی کابل چاپ وبنابه هدایت دولت ظاهر شاه توقیف گردید، چنین مینگارد: «در هنگامیکه جنگ در این طرف لندی کوتل به منفعت قوای افغانی دوام داشت ودر پشت جبهه مردم افریدی به طرفداری افغانستان به ضد انگلیس قیام کرده بودند ومحمد عمر خان افریدی مردانه میجنگید . تا یک فرقۀ تازه دم انگلیسی از راولپندی رسید، سپهسالار صالح محمد خان که فقط از انگشتی زخم بر داشته بود با یاور نظامی خود محمد گل خان مهمند میدان جنگ را ترک گفت وامر عقب نشینی سپاه را صادر کرد.

  این حرکت سپهسالار صالح محمد خان ویاور گل محمد خان که زنده میدان جنگ را گذاشته بودند،در حالیکه بیشتر از چهارصدسپاهی افغانی کشته در میدان جنگ افتاده بود، از طرف تمام اردوی نظامی ومردم افغانستان با تنفر وتحقیر تلقی گردید».

  این واقعه را میر محمد صدیق فرهنگ درصفحۀ 504 جلد دوم کتاب معروف (افغانستان در پنج قرن اخیر) چنین توضیح میدهد:

     « در عین حال قوای مختصر نظامی افغانستان به سه دسته تقسیم گردیده وبخش بزرگتر آن با قوماندانی صالح محمد خان سپه سالار به دکه در دهن معبر خیبر ودو دستۀ دیگر به قیادت جنرال محمد نادر خان وصدر اعظم عبدالقدوس خان علی الترتیب به خوست وقندهار سوق داده شد.

صالح محمد خان که پیش از سایرین به محل ماموریتش واصل شد، خواه بر اثر بی خبری از نقشۀ عمومی وخواه به سابقۀ جاه طلبی، بجای آنکه تطبیق قسمت اول نقشه را مبنی بر قیام پشاور انتظار بکشد ، در چهارم ماه می از سرحد عبورنموده قریۀ باغ را که بر تهانۀ سرحدی انگلیس حاکم بود، در تصرف خود در آورد. این حرکت انگلیسیان را در پشاور هوشیار ساخت ودر ضمن آنکه به سوق دادن نیرو بسوی مدخل درۀ خیبر پرداختند، با کشف نمودن نقشۀ شورش در پشاور شهر مذکور را در محاصره گرفته آب را بر آن قطع کردند. به این صورت نقشۀ قیام پشاور ناکام گردیده وغلام حیدر خان آمر داکخانه افغانی با همکاران هندی او از جمله عبد الجلیل وگوش ملاپ سنگ به زندان رفتند.

 در ماه می انگلیسیان پس از تقویت نیرویشان در دهنۀ خیبر به عملیات متقابل آغاز کردند وقوای افغانستان را از باغ  به تورخم عقب زدند، در عین حال دکه را که محل اجتماع نیروی کمکی افغانستان بود، توسط نیروی هوایی شان بمبارد کردند. در ضمن این عملیات سپهسالار صالح محمد خان جراحت خفیفی در پایش بر داشت واز محاذ جنگ عقب نشست. در نتیجه با وصف مقابلۀ مأیوسانۀ یک دستۀ دیگر ازنیروی افغانی در کمکی خیبر،  سپاه افغانی در حال شکست به سوی جلال آباد عقب نشست واردوی انگلیس دکه را به دست آورده ، راه خودرا بسوی جلال آباد باز نمود» .

  کاندید اکادمسین محمد ابراهیم عطایی در صفحۀ 238 تاریخ معاصر افغانستان خود که توسط دکتورجمیل الرحمان کامگار بفارسی ترجمه گردیده است دربارۀ این خیانت چنین مینگارد:

« از ابتدای ماه می 1919 م امان الله خان سوقیات جنگی را  آغاز نمود، جنرال صالح محمد خان را به سمت مشرقی، جنرال محمد نادر خان را به سمت جنوبی وعبدالقدوس خان را در رأس قوت های مسلح قندهار فرستاد.

   امیر در اوایل ماه می در یک اجتماع بزرگ اعلان جهاد نموده گفت: اگر به جهاد آماده هستید اسلحه بگیرید، مردم نیز آمین گفتند.

سپه سالار صالح محمد خان  که در کابینه تازه بحیث وزیر دفاع تعین شده بودواکنون قوماندان محاذ مشرقی بود، بتاریخ 3 می از همه هدایات صرف نظر نموده جنگ را آغاز نمود، این کار ناگهانی خارج از هر گونه مصلحت بود، حاجی عبدالرزاق اندرکه به دستور امیر به خاطر قیام قبایل به سرحدات شرقی رفته بوداز همانجا به صالح محمد خان نوشت که از احتیاط کار گرفته جنگ را بدون موقع آغاز نکند ، من قبایل را آماده نموده ام،حمله باید وقتی صورت گیرد که از این طرف قبایل آنان را تعقیب کنند. با وجود همۀ این ملاحظات صالح محمد خان ویاور نظامی اش محمد گل خان مهمند حمله را آغاز نمودند. بتاریخ یازدۀ می فشار انگلیس بیشتر گردید ودر حالیکه 400 جوان بر میدان افتاده بودند، آنها گریختند ودر سرحد شرقی موفقیت نصیب انگلیس گردید.

 حاجی عبدالرزاق خان به امان الله خا ن نوشت ، صالح محمد خان این کار را یا از روی بی خردی ویا هم از روی غداری نموده است، ولی من دوم آنرا تأیید میکنم.

وقتی امیر مطلع شد ، صالح محمد خان را میخواست اعدام نماید، ولی بخاطر حساس بودن وضع به حبس او اکتفانمود»

  جنرال سر جان مکمن در کتاب مولفۀ خویش بنام (از دارا تا امان الله) تلفات انگلیس ها را ناشی از گرمی هوا دانسته وراجع به کشته های جان بازان افغانستانی مینویسد که: طمع پول که مشخصۀ ذاتی افغانهاست موفقیت را نصیب انگلیس ها نمود وسر لشکر افغانی صالح محمد یکجا با یاوراو که یک جوان تحصیل یافتۀ تورکیه بنام محمد گل بود در برابر پول هنگفت جبهۀ جنگ را بما واگزار گردیدند، ونعش چهار صد تن از عساکر خودرا در میدان جنگ باقی گذاشتند که طی چندین روز آماسیده وبو گرفته در همانجا افتاده بودند.

   شادروان استاد عبدالقیوم بارکزایی استاد تاریخ لیسۀ حربی کابل در یاد داشت های تاریخی خود که در جریان تدریس تاریخ بکار میبرد، با صراحت وافسوس مینویسد که: صالح محمد خائین ویاور بی ننگ اوبنام محمد گل جبهۀ شرقی جنگ استقلال را در بدل پول وطلا به انگلیس ها فروختند، ولی در عوض طلا سنگ های تیکر را نصیب گردیدند.

شاد روان استادعبدالجلیل یکی از استادان شناخته شده ومتبحر لیسۀ حربی نیز مسألۀ خیانت ووطن فروشی را با همه جزئیات آن در جریان جنگ استقلال وکار نامه های سپهسالارصالح محمد ومحمد گل مهمند در جریان دروس تاریخ دایما تشریح مینمود که از منابع موثق اقتباس نموده بود.

    مورخ مشهور هند آقای دلیپکمار هم در کتاب انگلند اند افغانستان چاپ کلکته خیانت این دو تن را بر ملا ساخته مختصراً مینویسد که : ضعیف النفسی سپهسالار صالح محمد ویاورش جنگ را در جبهۀ شرقی به نفع انگلیس ها خاتمه داد .

 قسمیکه دیده میشود صفحات تاریخ معاصر کشور مملو از کارنامه های  این وطن فروشان فرصت طلب وخیانت پیشه بوده وهر یکی از کارکرد های رزیلانۀ ایشان در مراحل مختلف حیات آنها خنجر زهر آلودی را ماناست که با بریدن رگ وپی هستی ووحدت مردم این سرزمین، زمینه ساز جراحات سرطانی وغیر قابل علاجی گردیده است که،  با گذشت هر روزی بر عفونت آن افزونی به عمل میآید.

   این عمل ننگین وخیانت نا بخشودنی محمد گل مهمند، در صد ها اثر تألیف شده، از جانب نویسندگان کشورما وسایر کشور های جهان بصورت مستقیم وغیر مستقیم مورد ارزیابی های فراوانی قرار گرفته است که، من درین مقاله به ارائۀ همین چند سند اکتفا نموده، وافشای بیشتر وکامل تر این حقیقت را به نویسندگان ومورخین خبره ومتعهد دیگرمحول مینمایم.

 

   تاریخ ثابت نموده است که تعصب وفضیلت فروشی های افراطی، بیشترینه خاصۀ آن انسانهای بی فضیلتی است که شخصیت های بیمار وعلیل خودرا از طریق آن خواهان ترمیم ودگرگون سازی بوده وبخاطر نیل به این هدف از هیچ نوع رزالت وبی فضیلتی،  تا سرحد ارتکاب جنایات بی حد وحصر روگردان نمیباشند.

 چنانچه در آتیۀ زندگی محمد گل مهمند این خائین خاک فروش تاریخ، همه شاهد آن اند که، او جهت اعادۀ حثیت برباد رفته وتلافی ضعف شخصیتی که از ناحیۀ خیانت در جنگ استقلال کشور، در زندگی اش پدید آمده بود،  روبه عملکردهای فاشیستی وبر تری جویی های قبیله پرستانه آورده،  با بکار گیری اصل قبیله پرستی وترویج زشت ترین نوع بر تری طلبی های قبیلوی قبایل پشتون نسبت به دیگر باشندگان کشور، چنان مزرعۀ از نژاد پرستی وبر تری جویی را در افغانستان ایجاد میکند که،  بزرگترین بد بختی های مردم این سرزمین، تا امروز هم از ثمرات شوم آن سر چشمه میگیرد.!!!

                                                                        پایان قسمت اول

  مأخذ ها ومنابع:

 1- افغانستان در پنج قرن اخیر از شاد روان میر محمد صدیق فرهنگ

 2- افغانستان در مسیر تاریخ از شاد روان میر غلام محمد غبار

3- تاریخ معاصر افغانستان از شادروان کاندید اکادمسین محمد ابراهیم عطایی وترجمۀ دری دکتور جمیل الرحمان کامگار

4- از دارا تا امان الله اثر جنرال سر جان مکمن به زبان انگلیسیف، چاپ لندن

5- انگلند ان افغانستان اثر مورخ هندی دلیپ کمار چاپ کلکته، به زبان انگلیسی

6- یاد داشت های درسی شاد روان استاد عبدالقیوم استاد تاریخ لیسل حربی کابل ویک تن از دانشمندان شناخته شدۀ کشور

7- یاداشت های درسی استاد عبدالجلیل استاد تاریخ در لیسۀ حربی

8- یاداشت های نویسنده از روایات مردم در مناطق شمال کشور

 

 


بالا
 
بازگشت