یک تـیر و دو فـاخـته را شـنیده بودید پس حالا یک تـیر و سـه فـاخـته را ببینید

یکی بود یکی نبود زیر آسمان کبود پیر مردی محاسن سپیدی بود که عمر عزیزش را صرف نوشتن و جمع آوری داستان ها ، اسطوره ها و افسانه های محلی و بومی که بصورت شفاهی سینه به سینه ونسل به نسل انتقال می یافت کرده و در تداوم کارش تصمیم برآن داشت تا در بابت
." هــــــــنر مــــــــکارگـــــی زن " کتاب بنویسد ، ازینرو برای جمع آوری مواد کتاب کمر بسته قریه به قریه و ده به ده گشته از زن و مرد و پیر و جوان جویای شنیده های آنها درآن مورد بود
یکروزی خسته و گرسنه آهسته آهسته بسوی قریه ای میرفت که درلب جوی زن جوان را دید که مصروف لباس شویی بود به او سلام گفته ازش جویای کدام دوکان شد تا او بتواند از آنجا مقداری مواد غذایی برایش خریداری کند.
زن نگاهی به چهره پیره مرد که دران اثرات خستگی راه بخوبی نمایان بود انداخته و از او پرسید که آیا او سوداگر است ، پیره مرد در جوابش گفت که او اهل قلم و نوشتن است و عزم نوشتن کتاب در بابت " هــــــــنر مــــــــکارگـــــی زن " دارد و حالا درجستجوی مواد برای کتابش می باشد.
زن از شنیدن این سخن برسم احترام از جایش برخاسته و اظهار مسرت زیاد کرد که سعادت آشنایی با اهل دانش و قلم را پیدا کرده و به او گفت تا لحظه ای دیگر از شستشوی لباس ها فارغ شده و او را با کمال افتخار به منزلش برده برایش غذا تهیه میکند.
زن لباس شویی را به سرعت به پایان رسانده طشت لباس ها را برسرش گذاشته و با پیره مرد روانه منزل شدند ، با رسیدن در منزل زن فورا دست بکار شده در یک چشم بهم زدن غذای خیلی لذیذی تهیه دیده و سفره را پهن کرد ، پیره مرد بیچاره که از چند هفته به اینطرف بجز نان خشک با تخم مرغ یا کچالوی جوشانده چیزی دیگری نخورده بود از دیدن آن غذای لذیذ و استشمام بوی دلگوارش آب دهانش را قورت کرده و چشمانش از حدقه بیرون آمده بود.
با اشتهای بزرگ بر لب سفره زانو زده تازه دستش را بسوی غوری نان دراز کرد که صدای باز شدن در حویلی بگوشش رسید ، زن یک قد از جایش جسته و با رخسار رنگ پریده که گویی قطره ای خون در وجودش باقی نمانده فریاد زد " این شوهر لعنتی من درین وقت روز چطور بخانه آمده !؟ ، بخیز و خود را در میان آن گاوصندوق پنهان کن ورنه او ترا مانند آن هندوی سودا گر از پشت سر حلال کرده در طویله دفنت خواهد کرد "
پیره مرد بیچاره از شنیدن نام شوهر زن قلبش چنان به طپش آمد که گویی او هم میخواست از قفس سینه بیرون شود ، بسرعت خود را به داخل گاو صنوق انداخته و نفسش را چنان بند کرد که یگانه علامت زندگی در وجود او ضربان قلبش بود و دیگر هیچ.
زن در گاو صندوق را قفل کرده کلیدش را بگردن آویخته به سلام شوهر تا دم در رفت ، شوهر زن به داخل منزل آمده از دیدن سفره پهن و غذای لذیذ که معمولا سال یکبار خانمش در شب های عید آنرا تهیه میکرد خیلی دچار تعجب شده ازخانمش جویای علت آن گردید.
زن به خونسردی تمام به شوهرش گفت که او این غذا را برای لنده اش تهیه دیده و حالا که او چنین نا بهنگام بخانه باز گشته او خود را در بین گاوصندوق پنهان کرده و اگر به گفته او باور ندارد پس این کلید را گرفته و در صندوق را خود باز کند تا به چشمان خود او را ببیند.
مرد از شنیدن سخنان زنش چنان هیجانی و خشمناک شده بود که اولتر از همه میخواست سر او را از تنه اش جدا کند ولی اصرار و پا فشاری زن برای باز کردن گاو صندوق او را مجبور ساخت تا کلید را از او گرفته در صندوق را باز کند.
پیره مرد بیچاره که سخنان زن را از داخل صندوق می شنید صد ها بار بخود و بخت بدش لعنت فرستاده که چرا فریب این زن شیطان صفت را خورد و چندین بار در عالم تخیل خود را در طبیله رو به دل افتاده و تیزی کارد شوهر زن را در پشت گردنش احساس کرد و بیشتر از همه ازین هراس داشت که صدای ضربان قلبش را شوهر زن نشنود و ازینرو کوشش داشت طپش قلبش را آهسته تر سازد ولی بر عکس هر قدر او این کوشش را میکرد ضربان قلبش سریعتر میگشت .
بالاخره شوهر زن با نگاه خشونتباری که از تمام وجودش بجای عرق قهر و غضب جاری بود به سوی زنش نگریسته و دستش را بسوی او با خشم زیاد دراز کرده کلید را از دست او قاپید و بسوی صندوق شتافت درین اثنا زن با لحن زیبا و صدای ملیحی به شوهرش گفت : 
 :" عزیزم مره یاد تورا فراموش " شوهر از فرط خشم و غضب کلید را به شدت تمام به پیش پای خانمش کوبیده و با صدای غران فریاد زد که
". نه من این را قبول ندارم این فریبکاری و تقلب بود " بعد با سرعت تمام منزل را ترک کرده و بزیر زبان زنش را بخاطر نیرنگبازی و فریبش دشنام میداد
زن کلید را از زمین برداشته در صندوق را باز کرد و پیره مرد بیچاره را چون مومیایی فرعون مصر بی روح و بی حرکت و بی خون بیافت و از او پرسید که آیا دیگر هم در باب مکارگی زن مواد ضرورت دارد یا خیر !؟ ، پیره مرد بیچاره با صدای لرزان و چشمان بزمین دوخته گفت :
نه زن ! خداوند اسفل من النار را نصیبت گرداند ، همین لحظه فقط به یک تنبان پاک ضرورت دارم و بس.

این داستان در کتاب قصه السلاطین الافغانیه چاب بازار قصه خوانی پشاور پاکستان حکایت شده و نویسنده آن ملا چراغ علی خان برا ین نظر است که این زن از دودمان احمد شاه درانی بوده و نظر به مدارک و اسناد دست داشته ملا چراغ علی خان آقای کرزی نواده ای نواده این زن می باشد ، حالا درست و نادرست بودن این ادعا را از لحاظ مدارک تاریخی میگذاریم سر جایش ولی اگر کمی به خصوصیت های اخلاقی و تیپ انسانی آقای کرزی دقیق شویم به یقین کامل که همان نیرنگ بازی ها و شیادی های آن زن هنرمند و نابغه را در زیر چپن سبز کرزی دوباره می یابیم.

درست است که کرزی در مدارس مشهور سند وپنجاب در رشته های مداری گری ، چشم بندی و مارگیری تحصیلاتش را ادامه داده و به دریافت درجات بلند علمی وهنری درین رشته ها نائل گردیده ولی به هیچ وجهه نمیتوان اینهمه توفیق و کامیابی های چشمگیر در زندگی سیاسی او را فقط و فقط مدیون این تحصیلات دانست زیرا کسان دیگری چون سیاف و ربانی و گلب الدین نیز سعادت کسب همین تحصیلات را داشتند ولی نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند.
ایشان بعد از ختم تحصیلات دوباره به وطن بازگشته و اندوخته های علمی وهنری را درعرصه عمل به تجربه گذاشتند و زآن جائیکه هرمداری ولو بسیارماهروچیره دست بدون دعای پیر قادربه اجرای هیچ فن وهنری نخواهد بود آقای کرزی نیز اولترازهمه به دستبوسی پیرطریقت حضرت صبغت الله مجددی پرداخته وبا گرفتن دعای خیرایشان جستجوی جمبوره هایش را آغاز نموده وبالاخره از بقایای دوران شاخ جنگی های داخلی دو تفنگسالارتقاعدی را برای اینکارانتخاب کرد.
ایشان در اولین اقدام بعد از تشکیل کابینه آن زخ بلوط فهیم قسیم را چون پوقانه ای پف کرده ازش مارشال فهیم ساخت ومثل گدی کوکی چند روزی بالا و پائینش دواند وزمانیکه دیگر به او ضرورت نداشت بادش را خالی کرده اورا در گوشه ای انداخت و فراموشش کرد .
چون بار دیگر باز به او ضرورت پیدا کرد بازهم اورا مرهم نموده یک تیروسه فاخته کرده توسط او گلم جبهه ملی را جمع کرده ضیا مسعود را گوش مالی داد و خودش را دوباره به خدمت گرفت.
چونکه طالبان مجسمه بودا را در بامیان تخریب کرده بودند آقای کرزی برای جبران آن جنایت بزرگ و تاریخی مجسمه زبان دار بی زبان ازمردم آن سامان به دستیاری خویش برگزیده و به خدمت گماشت ،این مجسمه گرچه ظاهرا زنده به نظرمیرسد و درمحافل و مجالس تشریفاتی اکثرا به نمایش گذاشته می شود ولی ازعلایم زندگی فقط اطاعت و قناعت را می توان در وجود او ملاحظه کرد و بس  .

یکی از شهکاری های بزرگ استاد بزرگوار کرزی ابتکار اصطلاح طالب میانه رو است ، اصطلاح طالب میانه رو نه تنها یک ابتکار کلامی در دنیای ادب و فرهنگ است بلکه میتوان آنرا یک انقلاب در دنیای منطق و فلسفه پنداشت چون تا امروز با معیار های منطقی و فلسفی چیزیکه نمیتوانست وجود داشته باشد و جود هم نمیداشت بطور مثال آتش سرد ، برف گرم ، تعفن خوشبو ، طاعون بی خطر و طالب بی ضرر اما کرزی
این نابغه بزرگ شرق بعد از مرحوم ترکی نه تنها دست به ابتکار این پدیده جدید در تاریخ بشریت زد بلکه آنرا به باداران اروپایی اش هم منحیث
یک ابتکار بزرگ قبولانده و رسمیت بخشید ، اروپایی های که اگر به خدا و آخرت باور ندارند فقط بخاطریست که همه چیز را به ترازوی خشک عقل و منطق وزن میکنند ولی بنگرید هنر مداریگری و چشم بندی کرزی را که همه شانرا چنان کور و کر و خر ساخته که نه تنها به وجود طالب میانه رو اعتقاد پیدا کرده اند بلکه حتی حاضر شده اند که آنها را دو باره مورد حمایه پدرانه خویش قرار داده به گرده ملت ستمدیده افغانستان سوار کنند .
شهکاری بزرگ دیگر استاد بزرگوار تشکیل شوری عالی صلح و عملی کردن نیرنگ یک تیر و سه فاخته جدیدش است.
همه میدانیم که خروج نیروهای ناتو از افغانستان مصادف است با مجلس فاتحه آقای کرزی ، و ملا عمر همان ریسمان دار داکتر نجیب را تا امروز برای کرزی در منزل جنرال حمید گل به امانت گذاشته ازین موضوع خود کرزی هم اطلاع دارد و بهمین دلیل تمام سعی و کوشش را بخرچ میدهد که گردنش را از حلقه دار بیرون کند .
تشکیل شوری عالی صلح بیشک تلاش است در همین راستا که بوسیله آن کرزی میخواهد زمینه بازگشت دوباره طالبان را به تخت امارت افغانستان فراهم ساخته و معصیات ماضیه اش جبران کند که درآنصورت شاید خودش نیز مورد عفو ملا عمر قرار گرفته از سر نوشت داکتر نجیب رهایی یابد.
فاخته سوم که چاقترین فاخته اش است بدام انداختن تیکه داران اقوام غیر پشتون و کندن قبر شان بدست خود شان و معامله سرنوشت ملیت های غیر پشتون است ، بدون رام کردن این تیکه داران و دلالان قومی به یقین که طالبان در تسخیر مناطق غیر پشتون افغانستان به مشکلات بزرگی مواجه شده و شاید حتی کار به تجزیه افغانستان منجر میگشت ولی حالا که کرزی بازهم با وعده های شیرین سر آنها را چرب و جیب شانرا پرکرده دیگر راه برای ورود لشکر طالبان به تمام مناطق افغانستان باز است. 

 

با تقديم حــــــــــــــــــــــــــرمت
حقــــــــ(شـــمس الحـــق)ـــــــانی


http://haqani.funpic.de

 

 

 


بالا
 
بازگشت