سید همایون شاه عالمی

 

تشبث و دخالت

 

 کلمه انگلیسی تشبثrecourse تشبث در لغت عربی به معنای متعلق است .   

است که معنای رجعت و توسل را نیز دارد به هر حال در زبان دری افغانستان بعضی از لغات عربی مفاهیم دیگری را ارائه میکند مانند کلمه ی (جزا) که در حقیقت (پاداش) است ، اما به زبان دری معمول جزا به معنای مجازات و تنبه کردن است به هر حال منظور من از عنوان بالا بحث روی دخالت است و تشبث به ضّم ِ (غلط عام) به معنی مداخله میباشد.

 

بطور عموم انسانها در کار یک دیگر دخالت میکنند و تشبث دارند، بدون اینکه بدانند ؛ دخالت یک نوع تخطی از تهذیب است. البته تشبث های مشروع بحث ما نیست منظور من از دخالت آدم ها به مسائلی است که به آنها قطعاً ارتباط ندارد یعنی به اصطلاح بکار دیگران کار دارند، و متاسفانه در جامعه ما این اصل بیشتر بچشم میخورد.

توجه کنید به این ابیات صائب تبریزی:

 

هرگز  نشد  به حرف   ِ  غرض  آشنا   لبم

آسوده    است   از  دل   ِ بی    مدعا    لبم

هر چند چون صدف ز گهر سینه ام پراست

نتوان  به  تیغ    ساختن   از  هم   جدا  لبم

 

آری اکثر دخالت ها مطلب و غرض نیز در پی دارند از این رو انسان محتاط باشد  و نگذارد هر کسی در کار ها و امور زندگی اش مداخله کند و حتی نظر بدهد.

حافظ شیرازی (رح) در بیت پائین از رنجیدن (یار) صحبت میکند ببینید که تفکر بزرگان با مردمان دهری چه تفاوت عظیمی دارد. 

 

بوَد که یار  نرنجد  ز ما به خلق کریم

که از سوال ملولیم  و از جواب خجل

 

در بسیاری از مواقع خود سوال کردن یک نوع مداخله است، یک سوال بیمورد میتواند فکر یک انسان را مغشوش سازد، یک سوال میتواند انسانی را به گمراهی بکشاند. و اما عجز و حلم و کم سخنی مرتبه انسان را بالا میبرد. باز هم ابیاتی از حافظ شیرازی (رح)که از نا توانی و کوتاه دستی و عجز خویش صحبت نموده در همین حال شاکر دربار حق است از اینکه زور و قدرت مردم آزاری را ندارد:

 

ز دست  کوته ِ خود زیر بارم

که از  بالا  بلندان  شرمسارم

 

***

من از بازوی خود دارم بسی شکر

که  زور  ِ  مردم   آزاری   ندارم

 

اکثر شعرا اشخاصی اند که در عالم خود غرق بوده و اصلاً وقت مداخله در کار های دیگران را ندارند و از این رو اصلاً تشبث را تحمل نکرده و برای شان سوال بر انگیز است به ابیات میرزا اسدالله بیگ غالب توجه کنید:    

 

جهان را خاصی و عامیست آن مغرور و این عاجز

بیا  (غالب) ز  خاصان  بگذر  و  بگذار عامان  را

 

***

غالب بریدم از همه ، خواهم که زین سپس

کنجی   گزینم   و   بپرستم    خدای     را

 

من معتقد هستم که سخن فقط در صورت لازم گفته شود و مشوره به کسی داده شود که میپرسد و اما نباید فراموش کرد:

 

اگر بینی که نا بینا و چاه است

اگر خاموش بنشینی گناه است

 

و دخالت پدر و مادر به کار اطفال و دخالت استاد در کار شاگرد کاملاً مسئله ی جداگانه است و اما مطلوب از تشبث های آگاهانه بعضی بیخردان است.

 

باز هم میرزا صائب چه زیبا میفرماید:

 

با  آنکه  من ندارم  کاری  به  کار  ِ  مردم

دایم  کشم   کدورت  از  رهگذار   ِ  مردم

دنبال  ِ خلق گردد خود را کسی که  گم کرد

خود  را  بیاب  و بگذر   از انتظار  ِ مردم

از  منت،   آب حیوان،  تیغ  ِ برهنه  گردد

لب  تر  مساز  زنهار   از  جویبار   ِ  مردم

درچشم عیب جویان ظلمت همیشه فرشست

ز  آئینه    پشت    بیند    آئینه دار   ِ  مردم

از سَیر   ِ  لاله  و   گل   خاطر   نمی گشاید

از مردم  است  (صائب)  باغ  و بهار  مردم

 

***

در زندگی روزمره ما و شما هر کدام میبینیم که بعضی اشخاص آگاهانه و مشتی هم ناآگاهانه در کار ها و زندگی ما دخالت میکنند، مشوره های بیمورد میدهند و سوالات عجیب و غریب میپرسند. در بالا ذکر کردم که تشبث والدین در کار اطفال شان حتمی است اما مقصد بنده این نیست که والدین در کار های اولاد ها و فرزندان بزرگ شان نیز همیشه دخالت کنند.

 

همین دخالت های والدین زندگی بسیاری از جفت ها را برهم پاشیده است، چنانکه به همه معلوم است متاسفانه معیار طلاق بین ما افغانها نیز در این اواخر بالا رفته است و مخصوصاً بین افغانهای که در خارج و غرب زندگی میکنند ؛ تا جائیکه من از دوستان طلاق شده و یا طلاق گرفته خود علت را پرسیده ام %95 شان مداخله خانواده های شان را عامل جدا شدن از همسر شان میدانند.

 

در ساحهء کار ، صنوف درسی و محلات تجمع افغانها نیز متوجه شده ام که مردمانی  متشبث بدون حیا سوالات کاملاً شخصی از مردم میپرسند و بدون اینکه کسی از ایشان نظر خواسته باشد به مشوره میپردازند.

 

سوالات شخصی مانند چند معاش داری؟ پولت را در کدام بانک میگذاری؟ و....

بسیار بد است، شایسته یک انسان فرهنگی و فهمیده نیست. ولی برای بسیاری ها این ها مسائل پیش پای افتاده و عادی جلوه میکند.

 

من چیز های را که متوجه میشوم مینویسم و اما به قول سعدی (رح)

 

نه قاضی ام نه مدرس نه محتسب نه فقهی

مرا  چه کار  که  منع  شراب  خواره  کنم

 

و اما یاد آوری همچون مسائل ولو اگر تکراری هم باشد ممکن است مردم را متوجه سازد. به گفته رحمن بابا از ما یک یاد آوری است.

 

رحمن څه دی چه به پند وچاته وایی

هدایت  د  هر بنده  په  کردگار شی

 

چنانچه رحمان بابا فرمود خداوند همچون اشخاص متشبث را هدایت فرماید تا در امور دیگران دخالت نکرده و زندگی مردمان را بر هم نزنند.

 

دیوان کلیم (کاشانی) را ورق میزدم دو غزل این شاعر بزرگ  ِ مکتب هندی را بر گزیدم که مسائل دنیا و دنیا داری را شرح میکند توجه کنید:

 

چشم  عارف جز  چراغ  کلفت  از دنیا  ندید

عزم  بالا کرد  چون،  گرد  ِ  پیش  ِ  پا  ندید

بر  محک   زد  نقد  شهری  و بیابانی  خرد

عاقل خوش مشرب و مجنون و بد سودا ندید

نیست  در وضع  جهان ابنای  دنیا  را ملال

هیچ صورت  را کسی   دلگیر  از  دنیا ندید

عافیت  را  اهل  دل  بر دیده  بستن  دیده اند

بهره زین  گلشن به غیر از چشم  نابینا  ندید

از  بزرگان   بیشتر   دونان    تمتع   میبرند

قرب ساحل جز خس و خاشاک از دریا ندید

نخل این بستان ز بار  خویشتن  یابد شکست

هیچکس از زاده ی  خود  خیر در  دنیا ندید

بال  ِ برگرد  ِ  سرش  گشتن   ندارد   فاخته

هیچکش  سروی  درین بستان باین بالا ندید

عیش ِ ننگ ما (کلیم) از تنگدستیهای ماست

دست  ِ خالی را کسی  در گردن  ِ مینا  ندید

 

در این بیت:

از  بزرگان   بیشتر   دونان    تمتع   میبرند

قرب ساحل جز خس و خاشاک از دریا ندید

 

تمتع به معنی بهرمند شدن یعنی از بزرگان مردمان که به سطح پائین قرار دارند پیوسته نفع و سود میبرند و در مصراع دوم { کسیکه نزدیک ساحل در جستجوی نفع است وقت خویش را ضایع میکند. چون مروارید در ته ی بحر است ، غواص که طمع دارد آنرا بدست آوَرَد باید همت  ِ والا داشته باشد و ماهیگیری که میخواهد واقعاً (تونه) ماهی بسیار برگ بدست آورد باید محنت سفر در بین بحر را بر خویش هموار سازد}.

 

دوباره میآیم روی بحث : ازین که به مشورت های بی اصول ِ و گزاف گویی های جاهلان گوش بدهیم بهتر است در موقع ضرورت به بزرگان و رجال مجرب مراجعه نموده و از مصلحت ایشان در بهبود زندگی استفاده کنیم.

 

غزل دوم از کلیم کاشانی:

 

کسب  کمال  اهل  جهان کسب  زر  بوَد

علامه  آن   بوَد  که  زرش  بیشتر  بوَد

نیک  و بد  زمانه  بوَد  کاش  مثل  ِ هم

خارش  به سر رسد گلش ار تا کمر بود

داد از نفس درازی ایندل که همچو شمع

یک آه گرمش از سر ِ  شب تا سحر بود

خون شد دلم  چو لذت  آوارگی  شناخت

تا  در لباس  ِ  موج  ِ گهر  در سفر بوَد

ماه  ِ نوی که یک شبه   باشد تمام عمر

در آسمان   ِ حسن  هلال   ِ  کمر   بوَد

آن ناوک و هدف که بعیـد  ِ وصال  هم

هر گز  نمیرســند   دعــا  و   اثـر  بوَد

از هر مراد کامـــروا  باد  آنکه  گفــت

ترک  مراد  صندل  هر درد  ِ  سر بود

نیرنگ بین که آفت سالک ز تشنگیست

در آن رهی که نقش ِ قدم چشم  ِ تر بوَد

یارب ز حال  ِ ما  چه  تواند  بیان نمود

آن  قاصدی که با تو  ز خود بیخبر بود

از دوستان  رسد  همه  آفت به دوستان

چشم   ِ  گهر سپید  ز  آب   ِ  گهر  بوَد

آورده ام   به  پیش  ز  آوارگی  (کلیم)

راهی که خضرش  از پی راه دگر بود

 

گاهگاهی انسان ها از دوستی و خیر خواهی به کار دوستان  ِ خویش دخالت میکنند و اما نتیجه به ضرر دوست تمام میشود مانند بیت فوق کلیم (از دوستان  رسد  همه  آفت به دوستان) از گزاف گویی گذشته و دعا میکنم که خداوند ما را از متشبثین و مغرضین در امان نگهدارد و به ما عنایت فرماید که ازین عادات بر حذر باشیم (آمین)

 

و این هم سروده ی من در این مورد

{ دخالت}

 

ای  جان به کار   ِ مردم  کمتر بکن  دخالت

کم  ریز   آبرویت      تا     نآوَرَد    خجالت

از  کار  ِ شخصی   ِ کس هرگز سوال  نآور

کاین کرده نیست دیگر جز موج  ِ از جهالت

خلقی  برای مقصد    در  پرس  و پال  دیدم

یک  مشتی از  بخالت  یک  چند  از  رذالت

ابنای    این    زمانه    مطلب    کشد   میانه

هرگز  مجو ز  جاهل  آن جوهر   ِ  اصالت

آن راز مردمان  را  گر  فاش  سازی  دانی

رازت  دگر نمانَد  بر جای  ِ خود  به  حالت

حائل  بکن زبان  را در حفظ   ِ  راز مردم

کاین  مردی  کار  آید   در  موقع   ِ عطالت

هر راز چون  امانت   اندر   قلوب   بایدش

تا  صاحبش  برایت  کرده ست  آن  حوالت

دیدی که  ایزد   ِ  پاک  شد  حافظ   ِ  امانت

داد آن امین  ِ خود را  گر رتبه ی   رسالت

کم  کن (همایون) امروز مقدار وعظ  دیگر

بر تو  نداده   مردم  هرگز  چنین    وکالت

 

سید همایون شاه (عالمی)

31  مارچ - 2010م

وزیر اکبر خان مینه

کابل – افغانستان

 

 


بالا
 
بازگشت