نیاز زمان

خدایا! عرض دل بشنو

دلم چون بحر توفانی

شرر بار است کلام من

که لبریز کاسه ای صبر است

از آن رو التجادارم

بگیر، چتر غم و اندوه

زآفـــــــاقش بدور افـــگن

درآن شهری که می زیستم.

******

خدایا! عرض دل بشنو

دیارم شهر ماتم شد

گلستانش شده خارزار

ببارد خون به جای اشک

زچشم مادر داغـــدار

فقط یک بار بدان والا

به چشم خویش مرور افگن

درآن شهری که می زیستم.

*******

خدایا! عرض دل بشنو

ندارم عادت هذیان

قباح از مصحف پاک ات

به جان سنگ و چوب پوشند

که شمع مرده ای قرنها

کنار نعش باور ها

فروزان آتش بلوا

بکن، زایل همین نقش ها

به جای غم سرور افــــگن

درآن شهری که می زیستم.

********

خدایا! عرض دل بشنو

غبار باد بی موسم

به شهر نور فرود آمد

ز دودِ تلخ زهرآگین

نقاب بررویِ خور آمد

خمیده قامت عرفان

دو چشم معرفت کور شد

زاعجازت خدای من

نماد خویش حضور افــگن

درآن شهری که می زیستم.

******

خدایا! عرض دل بشنو

دیگرگون است نظام مُلک

درآن بنیاد نو افگن

زقاف قامت سینا

ویا اندرز مولانا

که دعوائی درآن سامان

سرِ چوبِ بتِ بطلان

نباشد درخور دوران

بیافروز، مشعل وجدان

به قلب مردمش آخر

فقط سنگ صبور افـــــگن

درآن شهری که می زیستم.

ج (عابد) ۲۳ جون سال ۲۰۱۱ روتردام هالند

 

 

 


بالا
 
بازگشت