بهمن دانشدوست

 

بشر از خلقت بنیاد خویش بر کره ی خاکی چی می بالد!

سروده بهمن دانشدوست

بشر از خلقت بنیاد خویش بر کره ی خاکی چی می بالد!

ز عشق و همنوایی و شرافت از نهاد انس میداند!؟

ز فردای هراسان و ز محشرهای پنهانیکه برپا کرده امروز

ز تار بینش انسان نما ها، ز سیاهی ی سیاستهای هر روز

ز افکار تجاوز تا قساوت

ز قتل عام و کشتار و شرارت

ز ظلم و حق فروشی و خیانت

ز طبل جنگ و جنجال و جنایت

کجا شد بینش باز و بلند اشرف هستی

که با پا میفشارد هر گلویی را ز مستی

هزاران قتل عام و خون فدای خودپسندی ها

چه بی شرمی و رسوایی، چه بی ننگی بی همتا

همه احساس پاک این بشر بازیچه ی نیرنگ

برای نفت و پول و خودپسندی های رنگارنگ

شما ای رهبران غربی و شرق

زمین آخر ز دست تان شود غرق

محیط زیست بربادِ طلاطم

بم و راکت کلاهک های اتم

سراسر انفجار و انتحاری

شود آتش زمین را سیل جاری

تو میدانی که فرزندت برهنه کوچه ها گردد!

گرسنه در دمای گرمی و سرما بدون سرپناه گردد

چه سخت است!

چه سخت است!اشکهای چشم زیبایش همه در زیر پا گردد

تو میدانی سیاست های شوم تو چنین غوغا کند برپا!

مگر چشمت نمی بیند طبیعت را، هوا و آب و نعمت را

که یزدان بر بشر یکسان اعطای این و آن کرد

تو را روحی دمید و بر وجودت جانِ جانان کرد

تو ای والای هستی ی که خود را هر چه میدانی

تو میدانی که نسل فاخرت آخر ز هیچاهیچ استی؟

چه بهتر زیست عالم را کرامت های انسانی

صفا و آشتی و صلح، بِه از آوای شیطانی

تو خارچشم هر هستی، شرافت را صمیمیت را کجا کردی

تو آخر بنیه ی آدم، عطوفت را محبت را کجا کردی

نمی دانی نژاد و رنگ و یک آهنگ نشان آدمی نیست

حریصانه چپاول خانه ی خود را کمال آدمی نیست

نه فکر عرش را دیگر نه تسخیر آسمانی را

تو والای بلند پرواز زمین پخش و زمان با آدمی نیست

###

 


بالا
 
بازگشت